بخش 9
پاسخ سوم: توسّل نکردن صحابه دلیل بر حرمت نیست پاسخ چهارم: دلیل های قرآنی بر جواز توسّل پاسخ پنجم: دلیلهای روایی بر جواز توسّل سیره مسلمانان در توسّل به اولیا و پیامبران 1. توسّل عمر بن خطّاب به عبّاس عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله)
از مرگش است.»
بكري دمياطي مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) در قبرش زنده است و به اذن خداوند از ظواهر و اسرار خلق اطلاع دارد.»
نتيجه: افرادي مانند ابن تيميّه و بن باز، توسّل به معناي درخواست دعا از پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در حال زنده بودنش جايز دانستند. وقتي ثابت شد پيامبران و امامان اكنون نيز زنده اند، پس توسّل به خداوند متعال به واسطه آنان ـ به معناي درخواست دعا از آنان براي برآورده شدن حاجات ـ جايز است.
پاسخ سوم: توسّل نكردن صحابه دليل بر حرمت نيست
در كلمات ابن تيميّه مهمترين سند براي اثبات حرمت توسّل به خداوند به واسطه مقام و منزلت پيامبران، معهود نبودن اين عمل در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و توسّل نكردن صحابه و تابعين و ائمّه چهارگانه مذاهب به مقام و منزلت آن حضرت معرّفي شده است. در پاسخ از اين سند به ذكر دو مطلب بسنده مي كنيم:
1. توسّل نكردن صحابه رسول الله (صلي الله عليه وآله) به واسطه مقام و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) دليل بر حرمت نيست، همانطور كه آلوسي در تفسير «روح المعاني» پس از نقد و بررسي بعضي از ادلّه اي كه درباره جواز توسّل به مقام و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در نزد خداوند ذكر شده، اينگونه نتيجه گيري مي كند: «پس از آنچه ذكر شد، به نظر من هيچ اشكالي در توسّل به خداوند به واسطه منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حال زنده بودن و يا پس از رحلت آن حضرت نيست. و منظور از جاه و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) معنا و مفهومي است كه به يكي از صفات خداوند برمي گردد، مثلاً منظور اين است كه محبّت تامّ خداوند به پيامبر (صلي الله عليه وآله) موجب مي شود تا خواسته او را رد نكرده، شفاعتش را بپذيرد; بنابر اين معناي «إلهي أتوسّل بجاه نبيّك أن تقضي لي حاجتي» اين است: پروردگارا! محبتّ خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. نيل الأوطار، ج5، ص178.
2. إعانة الطالبين، ج2، ص356.
به پيامبر (صلي الله عليه وآله) را وسيله اي براي بر آوردن حاجت من قرار بده. و فرقي بين اين جمله و جمله «أتوسّل برحمتك أن تفعل كذا» نيست، زيرا معناي اين جمله نيز اين است: پروردگارا! رحمت خويش را وسيله اي در انجام فلان كار قرار بده.
بلكه به نظر من اشكالي ندارد كه انسان به جاه و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ـ به معنايي كه ذكر شده ـ خداوند را قسم بدهد.
آري! توسّل به جاه و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از صحابه نقل نشده است. و شايد علّت دوري نمودن آنان از توسّل به منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين بوده است كه نمي خواستند پيامد بد و ترسناكي داشته باشد و در اذهان مردم آن زمان، طور ديگري نقش بندد; زيرا توسّل به منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در زماني تحقّق پيدا مي كرد كه نزديك به زمان توسّل به بتها بود. از اين رو ساير امامان پس از صحابه نيز به همين دليل توسّل به پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ترك كرده اند.
دو نكته ديگر باقي است:
اوّل: توسّل به مقام و منزلت كساني ديگر غير از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز اشكالي ندارد، در صورتي كه بدانيم آن شخص نزد خداوند داراي مقام و منزلت است، مثلاً يقين داشته باشيم شخص صالحي است و خداوند او را دوست دارد. و امّا كساني كه درباره آنان يقين به اين موضوع نداريم توسّل به آنان جايز نيست.»
2. ابن تيميّه در همان كتاب «مجموع الفتاوي» ـ كه ادّعا مي كند توسّل به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اصحاب و تابعين و ائمّه مذاهب نقل نشده است ـ به صدور توسّل به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) از سوي گذشتگان اعتراف مي كند. ايشان مي گويد: «و مطالبي در باره توسّل به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) از بعضي پيشينيان ذكر شده است، مانند حكايتي كه ابن ابي الدنيا در كتاب «مجابي الدعاء» نقل كرده و گفته: ابوهاشم گفته است: از كثير بن محمد بن كثير بن رفاعه شنيدم كه مي گويد: مردي براي مداوا نزد عبدالملك بن سعيد بن ابجر آمد. عبدالملك دستي به شكم او ماليد و گفت: «تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. تفسير روح المعاني، ج6، ص128.
مبتلا به مرضي شده اي كه مداوا نمي شود.» آن مرد گفت: «مريضي من چيست؟» عبدالملك گفت: «دبيله(1) است.»
ابوهاشم مي گويد: آن مرد مبادرت به خواندن اين جملات كرد: «الله الله الله، پرودرگار من است كه هيچ كس را شريك او قرار ندهم. پروردگارا! من به واسطه پيامبرت محمّد، پيامبر رحمت، به سوي تو روي آورده ام. اي محمّد! من به واسطه تو به سوي پروردگارت و پروردگارم روي آورده ام تا نسبت به مرضي كه به آن مبتلا شدم بر من ترحّم نمايد.»
ابوهشام مي گويد: عبدالملك دوباره شكم او را ماليد و گفت: تو اكنون خوب شده اي.
من مي گويم: اين دعا و مانند آن از دعاهايي است كه پيشينيان در هنگام دعا استفاده مي كردند. و در منسك مردوذي نيز نقل شده است كه احمد ابن حنبل در هنگام دعا به پيامبر (صلي الله عليه وآله) متوسّل مي شد.»
پاسخ چهارم: دليل هاي قرآني بر جواز توسّل
در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه دلالت بر جواز توسّل دارد:
1 . خداوند متعال مي فرمايد:
(وَلَوْ أَنـَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا)
«اگر آنان هنگامي كه به خود ظلم كرده بودند، نزد تو مي آمدند و از خداوند طلب آمرزش مي كردند و پيامبر براي آنان طلب آمرزش مي نمود، خداوند را توبه پذير و بخشنده مي يافتند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. ابن اثير در كتاب «النهاية، ج2، ص99» درباره معناي (دبيله) مي گويد: «دبيله دمل بزرگي است كه در داخل شكم پديدار مي شود و مي تركد و شخص را غالباً مي كشد.»
2. مجموع الفتاوي، ج1، ص 263 ـ 264.
3. النساء/ 64.
بسياري از مفسّران و محدّثان در تفسير اين آيه شريفه، داستان معروف اعرابي را نقل كرده اند كه بيانگر اين مطلب است كه درخواست طلب آمرزش توسّط پيامبر (صلي الله عليه وآله) از خداوند متعال اختصاص به قبل از رحلت آن حضرت ندارد، بلكه شايسته است مردم پس از رحلت آن حضرت نيز به آن حضرت متوسّل شده و از پيامبر (صلي الله عليه وآله) درخواست استغفار نمايند.
عتبي ـ و به روايتي علي (عليه السلام) ـ نقل مي كند: «در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نشسته بودم كه مردي اعرابي آمد و خطاب به پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفت: السلام عليك يا رسول الله. از خداوند متعال شنيده بودم كه مي فرمايد: (وَلَوْ أَنـَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ...)، اكنون من در حالي آمده ام كه طلب آمرزش گناهانم را نموده، به واسطه تو از پروردگارم طلب شفاعت مي كنم.
سپس مرد اعرابي دو بيت شعر سرود كه ترجمه آن چنين است:
اي بهترين كسي كه در بهترين دشت دفن شدي از عطرش دشت و تپّه عطر آگين گشته
جانم فداي قبري كه تو ساكن آن هستي كه در اين قبر پاكدامني و جود و كرم هست
پس از سرودن اين اشعار از آنجا رفت. در همان وقت بود كه به خواب رفتم و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در خواب ديدم كه مي فرمود:
«اي عتبي! خودت را به اعرابي برسان و به او مژده بده كه خداوند او را آمرزيده است.»
همانطور كه گذشت بن باز (مفتي عربستان) در مقام ردّ دلالت اين آيه شريفه بر جواز توسّل به واسطه مقام و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفت: «خداوند متعال اين آيه را نازل كرده است، ولي فرموده: «ولو أنّهم إذ ظلموا.» و كلمه (إذ) ظرف براي گذشته است و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. تفسير ابن كثير، ج1، ص532; الدرّ المنثور، ج1، ص238; تفسير الثعالبي، ج2، ص257; المجموع، ج8، ص274; إعانة الطالبين، ج2، ص357; المغني (ابن قدامة)، ج3، ص589; الشرح الكبير (ابن قدامة)، ج3، ص494، كشف القناع، ج2، ص599; الأذكار النوويّة، ص206.
به عنوان ظرف براي آينده استعمال نمي شود. خداوند نفرموده است: «وَلَوْ أَنـَّهُمْ إِذا ظَّلَمُواْ»، بلكه فرموده است: «إذ ظلموا.» لذا آيه از آنچه در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) رُخ داده، سخن مي گويد.»
ايشان طوري سخن مي گويد كه گويا هيچ اطّلاعي نسبت به ادبيّات عرب ندارد. تمام انديشمندان ادبيّات عرب تصريح كرده اند كه كلمه «إذ» اگر چه غالباً براي ظرف ماضي استعمال مي شود، ولي گاه براي ظرف مستقبل (آينده) نيز استعمال مي گردد، همانطور كه كلمه «إذا» اگر چه غالباً براي ظرف مستقبل (آينده) استعمال مي شود، ولي گاه براي ظرف ماضي نيز استعمال مي گردد(2); از اين رو تعيين يكي از دو وجه نياز به قرينه دارد. و درباره آيه شريفه قرينه وجود دارد كه كلمه «إذ» در مطلق زمان ماضي و مستقبل استعمال شده است، زيرا مراجعه اصحاب به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) و درخواست دعا از ايشان قرينه براي زمان گذشته است، همانطور كه داستان اعرابي قرينه براي مستقبل است.
2. خداوند متعال مي فرمايد:
(يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَـهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)
«اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به سوي او دستاويز بجوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار گرديد.»
در گذشته توضيح داديم كه وسيله عبارت است از هر عمل و يا شخصي كه در نزد خداوند داراي مقام و منزلت و احترام باشد.
پس معناي «وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ ا لْوَسِيلَةَ» اين است كه در پي عمل و يا شخص با ارزشي براي تقرّب به خداوند متعال باشيد. بي شك همانطور كه انجام يك عمل صالح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. فتاوي مهمّة، ج1، ص102.
2. شرح الرضي علي الكافية، ج3، ص184; مغني اللبيب، ج1، ص80 ـ 86.
3. المائدة/ 35.
انسان را به خداوند نزديك مي كند، دعاي شخص محترمي مانند پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام) در تقرّب به سوي خدا و آمرزيده شدن گناهان توسّط خداوند بي تأثير نيست.
3. برادران حضرت يوسف پس از پشيماني نزد حضرت يعقوب آمدند و گفتند:
(يَـأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُ نُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَـطِــِينَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّـي)
«پدر جان! ما خطاكار بوديم، تو درباره گناهان ما از خداوند طلب آمرزش كن. يعقوب گفت: به همين زودي براي شما از پروردگارم طلب آمرزش مي كنم.»
اين آيه دلالت دارد بر اينكه واسطه قرار دادن پيامبران و اوليا از ديرباز در ميان مؤمنان وجود داشته است و پيامبران و اوليا اين درخواست مردم را اجابت مي كردند و ميان آنان و خداوند واسطه مي شدند.
از طرفي پيامبران و امامان و شهدا پس از مرگ نيز در قبرهايشان زنده هستند و ناظر كساني هستند كه به كنار قبرهاي آنان مي روند; از اين رو واسطه قرار دادن آنها و درخواست استغفار از خداوند در حال حاضر نيز جايز است.
4. خداوند متعال خطاب به پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره زناني كه در گذشته مرتكب گناهاني شده و مي خواهند با پيامبر (صلي الله عليه وآله) بيعت نموده، كارهاي گذشته را ترك كنند، مي فرمايد:
(وَاستَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)
«از خداوند براي آنان طلب آمرزش كن، زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.»
اين آيه نيز بيانگر اين است كه خداوند متعال دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را واسطه اي براي بخشيده شدن ديگران قرار داده است. و از اين جهت تفاوتي ميان زماني كه آن حضرت در دنيا زندگي مي كرد و زماني كه از دنيا رفته وجود ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. يوسف/ 97 و 98.
2. الممتحنة/ 12.
پاسخ پنجم: دليلهاي روايي بر جواز توسّل
روايات گوناگوني وجود دارد كه دلالت بر جواز توسّل دارند.
روايت اوّل: حديث غار
در صحيح بخاري روايتي را در چند مورد از عبدالله بن عمر از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده است.
متن روايت اين است:
«بينما ثلاثة نفر يتماشون أخَذَهم المطر، فمالوا إلي غار في الجبل، فانحطتْ علي فم غارهم صخرة من الجبل، فأطبقتْ عليهم، فقال بعضهم لبعض: انظروا أعمالاً عملتموها لله صالحة فادعوا الله بها لعلّه يفرّجها.
فقال أحدهم: اللّهمّ إنّه كان لي ولدان شيخان كبيران، ولي صبيّة صغار، كنت ارعي عليهم; فأذا رحتُ عليهم فحلبتُ بدأتُ بوالديّ أسقيهما قبل ولدي. وأنّه نأي بي الشجر، فما أتيتُ حتّي أمسيتُ فوجدتهما قد ناما، فحلبت كما كنت احلب، فجئت بالحلاب، فقمت عند رؤسهما، أكره أن اُوقظهما من نومهما واكره أن أبدأ بالصبيّة قبلهما والصبيّة يتضاغون عند قدمي، فلم يزل ذلك دأبي ودأبهم، حتّي طلع الفجر. فإن كنت تعلم أنّي فعلت ذلك ابتغاء وجهك فافرج لنا فرجةً نري منها السماء. ففرَّجَ الله لهم فرجة حتّي يرون منها السماء.
وقال الثاني: اللّهمّ إنّه كانت لي ابنة عمّ أحبها كأشدّ ما يحبّ الرجال النساء، فطلبت إليها نفسها، فأبتْ حتّي آتيها بمائة دينار، فسعيت حتّي جمعت مائة دينار، فلقيتها بها، فلمّا قعدت بين رجليها قالت: (يا عبدالله اتّق الله ولا تفتح الخاتم)، فقمت عنها. اللّهمّ فإن كنت تعلم أنّي قد فعلت ذلك ابتغاء وجهك فاخرج لنامنها. ففرَّجَ لهم فرجةً.
وقال الآخر: اللّهمّ إنّي كنت استأجرت أجيراً بفرق أرُز، فلمّا قضي عمله قال: (اعطني حقّي). فعرضت عليه حقَّه، فتركه ورغب عنه، فلم أزل أزرعه حتّي جمعتُ منه بقراً وراعيها، فجاءني فقال: (إتّق الله ولا تظلمني واعطني حقّي). فقلت: (اذهب إلي ذلك البقر وراعيها)، فقال: (إتّق الله ولا تهزأ بي). فقلت: (إنّي لا أهزأ بك، فخذ ذلك البقر وراعيها) فأخَذَه فانطلق. فإن كنتَ تعلم أنّي فعلتُ ذلك ابتغاء وجهك فافرج ما بقي. ففرّج الله عنهم.(1)»
«سه نفر در بين راه مي رفتند كه باران شروع به باريدن كرد; به داخل غاري كه در دامنه كوهي بود پناه بردند. ناگهان از بالاي كوه، سنگ بزرگي افتاد و دهانه غار را بست. آنها به همديگر گفتند: هر كس عملهاي نيكي را كه براي رضاي خداوند انجام داده، در نظر بگيرد و خداوند را به آن عملهاي صالح بخواند تا شايد خدا گشايشي حاصل كند.
يكي از آنان گفت: پروردگارا! من پدر و مادري پير و بچه هايي كوچك دارم كه از آنها سر پرستي مي كنم. هرگاه به آنها مهرباني مي كنم و براي آنان شير تهيه مي نمايم، قبل از آنكه به بچه هايم بنوشانم ابتدا به پدر و مادرم مي نوشانم. يك بار به علت دوري راه، شب به خانه برگشتم; پدر و مادرم خوابيده بودند. من كاسه شير را برداشته، بر بالين آنها حاضر شدم، ولي راضي نشدم آنها را از خواب بيدار كنم. از طرفي راضي نبودم كه قبل از آنها به بچّه هايم ـ كه به پاهاي من چسبيده بودند ـ شير بدهم، اين عادت من و آنها نبود كه پيش از پدر و مادر غذايشان را بدهم; از اين رو صبر كرديم تا اينكه روز شد و پدر و مادرم بيدار شدند. پروردگارا! اگر تو مي داني كه اين عمل را فقط به خاطر تو انجام داده ام، اكنون براي ما روزنه اي بگشا تا از آن جا آسمان را ببينيم. خداوند براي آنها روزانه اي گشود تا آسمان را ببينند.
نفر دوم گفت: پروردگارا! من دختر عمويي داشتم كه او را بسيار دوست داشتم، از او خواستم تا خود را در اختيار من قرار دهد، ولي او امتناع ورزيد مگر اينكه صد دينار به او بدهم. من تلاش نمودم و صد دينار را جمع كرده، نزد او رفتم. هنگامي كه خواستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. صحيح البخاري، ج7، ص69.
عمل را انجام دهم به من گفت: «اي بنده خدا! از خدا بترس و چيز مُهر شده را به ناحق باز نكن.» من از جا برخاستم و از انجام اين عمل پرهيز كردم. پروردگارا! اگر مي داني كه من اين كار را فقط براي اطاعت از تو انجام دادم، پس براي ما گشايشي و راه نجاتي قرار ده. خداوند يك روزنه ديگر گشود.
نفر سوم گفت: پروردگارا! من شخصي را براي چيدن برنج اجير نمودم. وقتي كارش تمام، شد گفت: حقّ مرا بپرداز، و من حقّش را به او دادم، ولي او به آن مقدار راضي نشد ونگرفت. من با آن مقدار برنج زارعت كردم و از ثمره آن يك گاو و گاوچران خريدم. پس از مدّتي آن مرد آمد و گفت: از خدا بترس و به من ظلم نكن و حقّ مرا بده. گفتم: برو آن گاو و گاو چران را بردار. او گفت: از خدا بترس و من را مسخره نكن. گفتم: تو را مسخره نمي كنم، اين گاو و گاوچران را بگير. او گرفت و رفت. پروردگارا! اگر تو مي داني كه من به خاطر تو چنين كردم، پس گشايشي در آنچه باقي مانده قرار بده. خداوند براي آنها گشايشي ايجاد كرد و از غار بيرون رفتند.»
بسياري از محقّقين اين روايت را بيانگر جواز توسّل به هر نوع عمل صالح و خالص دانسته اند(4). ولي بي شك يك عمل صالح تا انجام نشده است، موجبات خوشنودي خداوند را فراهم نمي سازد. و هنگامي كه انجام شود، ارزشي است كه به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. صحيح مسلم، ج8، ص89; مسند أحمد، ج2، ص116; السنن الكبري (البيهقي)، ج6، ص117; مجمع الزوائد، ج8، ص143; مسند الشاميّين، ج4، ص228; كنز العمّال، ج15، ص 154 ـ 155; تاريخ مدينة دمشق، ج12، ص203; كرامات الأولياء، ج1، ص84; كتاب الدعاء (الطبراني)، ص82; الأحاديث الطوال، ص110; المعجم الأوسط، ج8، ص34.
2. البتّه واقعه غار ثور نيز معروف به (حديث الغار) مي باشد.
كتابهاي ما نيز با كمي تغيير در بعضي عبارات ذكر شده است.
3. المحاسن، ج1، ص253; الأمالي (الطوسي)، ص396; بحارالأنوار، ج67، ص383.
4. الديباج علي مسلم، ج6، ص85; الأذكار النوويّة، ص398; تفسير روح المعاني، ج6، ص125.
برابر درجه اي كه كسب كرده، جزا داده مي شود»، (كُلُّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ)(4); «هر كسي در گرو آنچه است كه كسب كرده است.»
اين مطلب (حديث غار) بيانگر اين مطلب است كه آن سه نفر در حقيقت، مقام و درجه اي را كه با انجام آن عملهاي صالح در نزد خداوند كسب كرده بودند، واسطه اي براي اجابت دعايشان قرار دادند; بنابراين اين روايت دلالت بر جواز توسّل به شخصيتهاي معنوي دارد.
روايت دوم: حديث مرد نابينا
«عن عثمان بن حنيف أنّ رجلاً ضريراً أتي النبيّ (صلي الله عليه وآله) . فقال: يا نبي الله! ادع الله أن يعافيني. فقال (صلي الله عليه وآله) : وإن شئتَ دعوتُ لك وإن شئت أخّرت ذلك فهو خير. فقال: لا، بل ادع الله لي. فأمره أن يتوضّأ وأن يُصلّي وأن يدعو بهذا الدعاء: (اللّهمّ إنّي أسئلك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرحمة. يا محمّد! إنّي توجّهت بك إلي ربّي في حاجتي هذه فتقضي وتشفّعني فيه وتشفّعه فيّ). قال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. الحجرات/ 13.
2. الأحقاف/ 19.
3. غافر/ 17.
4. المدثّر/ 38.
(ابن حنيف): ففعل الرجل فبرأ.(1)»
«مردي نابينا خدمت پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيد و عرض كرد: اي پيامبر خدا! از خداوند بخواه تا به من عافيت بخشد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: اگر بخواهي دعا مي كنم و اگر خواستي صبر كن كه اين بهتر است. آن مرد گفت: از خداوند بخواهيد به من عافيت دهد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او دستور داد تا وضو بگيرد و دو ركعت نماز بخواند و اينگونه دعا كند: «پروردگارا! من از تو درخواست مي كنم به واسطه پيامبرت محمّد كه پيامبر رحمت است، اي محمّد! من به واسطه تو به پروردگارم در مورد حاجتي كه دارم روي مي آورم تا حاجتم را برآورده سازي و شفاعت او را درباره من بپذيري و او را شفيع من قرار دهي.» عثمان بن حنيف مي گويد: آن مرد اين كار را انجام داد و خوب شد.»
اين حديث با اندكي اختلاف در بعضي عبارات، در بسياري از كتابهاي حديثي و فقهي و اعتقادي اهل سنّت آمده است(2).
اين حديث بايد از نظر سند و دلالت مورد بررسي قرار گيرد.
اما سند روايت:
در صحّت سند اين حديث هيچ گونه اختلاف و ايرادي نيست. زيرا در سند حديث «عن عثمان بن عمر عن شعبة عن أبي جعفر عن عمّارة بن خزيمة عن عثمان بن حنيف» يا «عن روح عن شعبة عن أبي جعفر...» وجود دارد.
مقصود از «ابوجعفر» ابوجعفر خطمي است كه ثقه مي باشد. در بعضي از كتابها كلمه «ابوجعفر» به صورت مطلق در سند حديث ذكر شده است(3). و در بعضي ديگر با ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مسند أحمد، ج4، ص138.
2. سنن الترمذي، ج5، ص329; مستدرك الصحيحين، ج1، ص 313 و 526; السنن الكبري (النسائي)، ج6، ص169; صحيح ابن خزيمة، ج2، ص226; الأربعين البلدانية، ص85; البداية والنهاية (ابن الأثير)، ج6، ص179; الجامع الصغير، ج1، ص227; كنز العمّال، ج6، ص521; عمل اليوم والليلة، ص417.
3. مسند أحمد، ج4، ص138; السنن الكبري (النسائي)، ج6، ص169.
وصف «الخطمي» آمده است(1). و در بعضي ديگر با وصف «المديني» يا «المدني» ذكر شده است(2). و منظور از «المديني» يا «المدني» همان ابوجعفر خطمي است.
و ترمذي در كتاب «سنن الترمذي» پس از تصريح به صحيح بودن اين حديث مي گويد:
«لا نعرفه إلاّ من هذا الوجه من حديث أبي جعفر، وهو غير الخطمي(3).»
«اين حديث را تنها از طريق ترمذي از ابوجعفر مي شناسم. و او غير از ابوجعفر خطمي است.»
شايد منظور ترمذي از ابوجعفر در سند اين روايت ابوجعفر رازي تيمي باشد و او نيز شيخ شعبه است و ثقه مي باشد.
حاكم نيشابوري مي گويد:
«هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.(5)»
«اين حديث صحيح الاسناد است و آن را شيخين نقل نكرده اند.»
الباني در كتاب «التوسّل» مي نويسد:
«أخرج أحمد وغيره بسند صحيح عن عثمان بن حنيف.(6)»
«اين حديث را احمد و سايرين با سند صحيح از عثمان بن حنيف روايت كرده اند.»
ابن تيميّه نيز اين حديث را ذكر مي كند و در سند آن هيچ ايرادي نمي گيرد. بلكه مي گويد: «مراد از ابوجعفر در اين روايت ابوجعفر خطمي است.(7)»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مسند أحمد، ج4، ص138; تهذيب الكمال، ج19، ص359.
2. صحيح ابن خزيمة، ج2، ص226; الأربعين البلدانية، ص86; البداية والنهاية، ج6، ص178; مستدرك الصحيحين، ج1، ص 519 و 526.
3. سنن الترمذي، ج5، ص229.
4. معارج القبول، ج2، ص521.
5. مستدرك الصحيحين، ج1، ص519 و 526.
6. التوسّل، ص69.
7. مجموع الفتاوي، ج1، ص 105 و266.
رفاعي از نويسندگان معاصر وهّابيون مي گويد:
«لا شكّ أنّ هذا الحديث صحيح ومشهور وقد ثبت فيه بلا شكّ(1).»
شكّي نيست كه اين حديث صحيح، مشهور و ثابت است.»
بنابر اين در سند اين روايت هيچ اشكالي وجود ندارد.
و امّا دلالت روايت:
بعضي از انديشمندان اهل سنّت و بخصوص پيروان آيين وهّابيت سعي كرده اند دلالت اين روايت بر جواز و استحباب توسّل به شخصيّت مقام والا و صاحب منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ردّ كنند. آنان اين روايت را دليل بر جواز توسّل به دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) دانسته اند.
ابن تيميّه مي گويد:
«وحديث الأعمي لا حجّة لهم فيه، فإنّه صريح في أنّه إنّما توسّل بدعاء النبيّ وشفاعته وهو طلب من النبيّ الدعاء.(2)»
«در حديث مرد نابينا هيچ برهاني براي كساني كه توسّل به شخصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را جايز مي دانند نيست، زيرا اين حديث صراحت دارد به اينكه آن مرد متوسّل به دعا و شفاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) شده و از آن حضرت تقاضاي دعا نموده است.»
و در جاي ديگر نيز مي گويد:
«انّ معني قوله: اسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد أي بدعائه وشفاعته.(3)»
«معناي كلام مرد نابينا كه مي گويد: «أسألك واتوجّه...» اين است كه به دعا و شفاعت پيامبر محمّد (صلي الله عليه وآله) از تو مي خواهم و به تو روي مي آورم.»
الباني سعي كرده است در دفاع از پندار ابن تيميّه مسئله را به صورت برهاني مطرح كند، لذا مي گويد: «مراد از دعاي نابينا: (اللّهمّ إنّي أسألك...) عبارت است از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. التوصل إلي حقيقة التوسّل، ص158.
2. مجموع الفتاوي، ج1، ص223.
3. مجموع الفتاوي، ج1، ص 325 و326; الفتاوي الكبري، ج2، ص439; اقتضاء الصراط، ج1، ص415.
«أتوسّل إليك بدعاء نبيّك»، يعني مضاف در اين جمله حذف شده است. و حذف مضاف در لغت معروف است. ما و مخالفينمان در اين جهت كه مضاف در اين جمله در تقدير است، اتّفاق نظر داريم. اين جمله مانند جمله اي است كه در توسّل عمر به عبّاس عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل شده است.
بنابراين در دعايي كه از مرد نابينا نقل شده، يا يكي از كلمات: «جاه، ذات و منزلت» در تقدير است و معناي آن دعا اين است: «من به تو روي آور مي شوم» و اين همان معنايي است كه مخالفين ما پنداشته اند. و يا كلمه «دعاء» در تقدير است و معناي آن اين است: «من به تو روي مي آورم به واسطه دعاي پيامبرت; اي محمّد! من بواسطه دعاي تو به پروردگارم روي مي آورم»، و اين معنايي است كه ما قبول داريم.
و ترجيح يكي از دو احتمال نيازمند دليل است.
امّا تقدير كلمه «جاه» بدون دليل است و كساني كه اين احتمال را پذيرفته اند، دليلي بر آن ندارند; نه دليل حديثي و نه دليل ديگر، زيرا در چينش و ترتيب دعا نه به طور صريح و نه با اشاره، كلمه «جاه» و آنچه به معناي آن باشد، وجود ندارد. همانطور كه مدركي از قرآن يا سنّت و يا فعل صحابه را كه بتواند دلالت بر جواز توسّل به جاه كند، در اختيار ندارند. پس اين احتمال بدون مرجّح است و از اعتبار ساقط مي شود.
و امّا تقدير كلمه «دعاء» چيزي است كه دليلهاي زيادي كه در گذشته نقل شد دلالت بر آن دارد.»
در نقد و بررسي كلام الباني كه سعي مي كند نظريه خويش را برهاني و نظريه ما را غير برهاني معرّفي كند، توجّه شما را به نكات زير جلب مي كنيم:
1. شكّي نيست كه مقام و منزلت و درجه از اوصاف مربوط به ذات است و از ذات انفكاك پيدا نمي كنند. و به تعبيري مقام و منزلت و جاه برگشت به شخصيت شخص
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. التوسّل، ص 7 ـ 77.
مي كند; همانطور كه ذات شيء، چيزي جز خود آن شيء نيست. و امّا دعا يكي از افعالي است كه گاه از ذات صادر مي شود و قابل انفكاك از ذات است; از اين رو ذكر يك شيء مستلزم ذكر مقام و درجه و ذات آن شيء است و نيازي به تقدير و اضافه نيست. اما ذكر يك شيء مستلزم ذكر فعل و كارهاي او نيست. پس اگر مراد، ذكر فعلِ آن شيء باشد، نيازمند تقدير هستيم.
در جمله «نبيّك محمّد» اگر مراد خود نبيّ (كسي كه داراي مقام نبوّت است) و ذات او مقصود باشد، به طور قطع نيازي به تقدير نيست; زيرا خود كلمه «نبيّك» معرِّف مقام و ذات پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. و امّا اگر مراد، دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد، به ناچار بايد كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود، زيرا كلمه «نبيّك» نه به طور صريح و نه به طور اشاره، معرِّف دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست.
بنابر اين در جمله «نبيّك محمّد» و جمله «بك إلي ربّي» دو احتمال مطرح است:
الف) مقصود مقام و منزلت و ذات پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد; در اين صورت نيازي به تقدير كلمه اي نيست، بلكه به ظاهر آن دو جمله توجّه مي شود و معناي حديث اين است: «پروردگارا! من به واسطه ذات و شخصيت معنوي پيامبرت محمّد (صلي الله عليه وآله) از تو طلب عافيت نموده، رو به تو مي نمايم.»
ب) مقصود دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد; در اين صورت بايد كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود و از ظاهر دو جمله چشم پوشي گردد.
مي توانيم بگوييم: در دو جمله «نبيّك محمّد» و «بك إلي ربّي» سه احتمال وجود دارد:
1. مقصود ذات و شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي باشد.
2. مقصود مقام و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد.
3. مقصود دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد.
در صورت اوّل هيچ نيازي به تقدير كلمه اي نيست; زيرا هر شخصي خودِ ذات آن شخص است. و در صورت دوم و سوم نياز به تقدير كلمه «جاه» و «دعا» است.
در هر صورت ـ چه در صورت دوم بگوييم نياز به تقدير هست و چه بگوييم نياز به تقدير نيست ـ امر دائر است بين تقدير و عدم تقدير. و در اين گونه موارد فقها اصل عدم تقدير را جاري مي كنند(1). و در ادبيات عرب نيز اصل عدم تقدير است(2).
الف) مرد نابينا به نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد تا براي او دعا كند، لذا عرض كرد: «ادع الله أن يعافيني.» و اين قرينه است بر اينكه آن مرد متوسّل به دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) شده است. و اگر مقصودش توسّل به جاه و ذات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود، نيازي به آمدن به نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) نبود، بلكه در خانه مي نشست و مي گفت:
«اللّهمّ إنّي أسألك بجاه نبيّك ومنزلته عندك أن تشفعني وتجعلني بصيراً.»
پاسخ: واسطه قرار دادن شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) اختصاص به زمان يا مكان خاصّي ندارد; همانطور كه آن مرد مي توانست در خانه اين كار را انجام دهد، مي توانست به نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده، چنين كند. علاوه بر آن، اگر چه ممكن است آن مرد نابينا به قصد دعا كردن پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده باشد، ولي پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي او دعا نكرد و نفرمود: «اللّهمّ اشفه، اللّهمّ اجعله بصيراً»، بلكه به او آموخت كه خودش در نزد پروردگار با واسطه قرار دادن پيامبرِ رحتمش دعا كند و بينا شدنش را از خداوند بخواهد.
ب) پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مرد نابينا وعده داد كه براي او دعا كند، لذا فرمود: «إن شئتَ دعوتُ.» و اين دليل بر اين است كه آن مرد نابينا متوسّل به دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) شده است.
پاسخ: اگر چه پيامبر (صلي الله عليه وآله) وعده داد براي او دعا كند، ولي دعا نكرد; بلكه راه بهتري را پيش روي او قرار داد و آن توسّل به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) و واسطه قرار دادن او بود. شايد پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي خواست به اين صورت شيوه توسّل را به ديگران نيز بياموزد.
ج) آن مرد نابينا اصرار داشت كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را دعا كند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز وعده داد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. حواشي الشرواني، ج1، ص412; سبل السلام، ج1، ص81; فتح الباري، ج2، ص 28 و ج10، ص 43 و ج12، ص285.
2. شرح الرضي علي الكافية، ج1، ص 303 و ج4، ص309; مغني اللبيب، ج1، ص173.
بر اين اساس، واهي بودن سخن الباني (نحن ومخالفونا متّفقون علي ذلك) روشن مي شود، زيرا همه فقها و علماي اصول اتّفاق نظر دارند بر اينكه اصل عدم تقدير مضاف است و براي اثبات تقدير نياز به دليل است.
2. الباني مي گويد احتمال اوّل (اينكه مراد از اين دعا توسّل به ذات و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد) توسّط قرينه و يا دليلي تأييد نمي شود.
همانگونه كه گذشت، نيازي به تقدير كلمه «ذات» نيست، بلكه جمله «نبيّك محمّد» كاملاً ظهور در ذات پيامبر دارد. اگر جمله «اللّهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد» را به دست يك فردي آشنا به زبان عربي بدهيم اينگونه معنا مي كند: «پروردگارا! از تو مي طلبم و به تو روي مي آورم به واسطه شخص پيامبرت محمّد (صلي الله عليه وآله) .»
بنابر اين اثبات دلالت اين جمله بر جواز توسّل به ذات پيامبر (صلي الله عليه وآله) نياز به تأييد و قرينه ندارد، بلكه اثبات دلالت آن بر خصوص جواز توسّل به دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيازمند تأييد وقرينه است.
علاوه بر آن، جمله «محمّد نبي الرحمة» نيز كاملاً ظهور دارد در اينكه مقصود، سئوال از خداوند به واسطه شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، البتّه شخصي كه داراي شخصيت عظيم است.
و در جمله «يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلي ربّي» ضمير در «بك» به خود شخص محمّد (صلي الله عليه وآله) باز مي گردد و اين نيز قرينه است بر دلالت اين روايت بر جواز توسّل به واسطه ذات پيامبر (صلي الله عليه وآله) .
در جمله «فشفّعه في» نيز ضمير به شخص محمّد (صلي الله عليه وآله) برگشت مي كند و مفاد آن اين است كه: پروردگارا! محمّد (صلي الله عليه وآله) را شفيع من قرار بده و شفاعت او را در مورد من بپذير.
3. الباني ادّعا مي كند در اين روايت كلماتي وجود دارد كه قرينه است بر تقدير كلمه «دعا»(1).
1. التوسّل، ص 71 ـ 75.
براي او دعا كند. و اين اقتضا دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) حتماً براي او دعا نمايد; زيرا او (خيرُ مَنْ وفي بما وعد) بهترين وفا كننده به وعده هاي خويش است. اين قرينه است بر اينكه در جمله «نبيّك» كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود تا وعده پيامبر (صلي الله عليه وآله) محقّق گردد.
پاسخ: خواسته مرد نابينا عافيت و سلامت چشمش بود. لذا از پيامبر (صلي الله عليه وآله) خواست دعا كند، همانطور كه ديگران از او مي خواستند دعا كند. و پيامبر (صلي الله عليه وآله) راه بهتري را به او و ديگران ياد داد تا لازم نباشد هر كسي براي هر حاجتي به نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده، درخواست دعا نمايد و آن راه، توسّل به خداوند به واسطه پيامبر رحمت است. و آن مرد از اين راه به مقصود خودش رسيد و خُلف وعده نشد.
د) در دعايي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به آن مرد نابينا آموخت جمله «اللّهمّ فشفّعه فيّ» وجود داشت و اين جمله ممكن نيست حمل بر توسّل به ذات و منزلت پيغمبر (صلي الله عليه وآله) شود; زيرا شفاعت به معناي دعاست، و معناي جمله مزبور مي شود: «اللّهمّ اقبل دعاءه في أن ترد عليّ بصري; پروردگارا! دعاي او را در برگرداندن بينايي به من بپذير.»
پاسخ: كلمه شفاعت هرگز در لغت به معناي دعا نيامده است، بلكه ـ همانطور كه در بحث شفاعت به طور مفصّل بيان خواهيم كرد ـ شفاعت به معناي همراهي كردن است و شفيع به همراه مي گويند. بنابراين معناي جمله «اللّهمّ فشفّعه فيّ» اين است كه: پروردگارا! او را كه شخصي آبرومند و داراي احترام است، همراهي براي من در طلب عافيت و سلامت قرار بده.
و معناي جمله «وشفِّعني فيه» اين است كه: پروردگارا! مرا ـ به اعتبار ايماني كه دارم و بنده تو هستم ـ همراهي ديگر، در طلب عافيت و سلامت قرار بده.
در حقيقت مرد نابينا براي طلب بينايي دو همراه را واسطه قرار داده است: 1. شخص پيامبر اعظم. 2. خودش را بعنوان بنده اي از بندگان خدا.
نتيجه: اين روايت به طور قطع دلالت بر استحباب توسّل به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي همه انسانها دارد.
در كتاب «قطف الثمر في بيان عقدة أهل الأثر» چنين آمده:
«وفي التوسّل خلاف. والحق أنّ ما صحّ عن النبيّ وجب اتّباعه والعمل به، كحديث الأعمي الّذي في السنن، وهو حديث حسن لا موضوع. وفيه (يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلي ربّي)... .(1)»
در مسئله توسّل اختلاف است. به نظر من حق اين است كه پيروي از آنچه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) به ما رسيده واجب است، مانند حديث مرد نابينا كه در كتابهاي سُنن ذكر شده است; و اين حديث نيكو است و ساختگي نيست. و در اين حديث جمله «يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلي ربّي» وجود دارد.»
روايت سوم: توسّل حضرت آدم (عليه السلام) به پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله)
حاكم نيشابوري در كتاب «مستدرك الصحيحين» از عمر بن الخطّاب نقل كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمودند:
«لمّا اقترف آدم الخطيئة قال: «يا ربّ أسألك بحقّ محمّد لما غفرت لي.» فقال الله: «يا آدم! كيف عرفت محمّد، ولم أخلقه؟» قال: «يا ربّ لأنّك لمّا خلقتني بيدك ونفخت فيّ من روحك رفعتُ رأسي، فرأيت علي قوائم العرش مكتوباً لا إله إلاّ الله محمّد رسول الله، فعلمت إنّك لم تضف إلي إسمك إلاّ أحبّ الخلق إليك.» فقال الله: «صدقت يا آدم، انّه لأحبّ الخلق إليّ، ادعني بحقّه فقد غفرت لك، ولولا محمّد ما خلقتك.» هذا حديث صحيح الإسناد.(2)»
«وقتي آدم (عليه السلام) مرتكب خطا شد، به پرودگار عرض كرد: پرودگارا! به حقّ محمّد از تو مي خواهم كه مرا ببخشي. خداوند متعال فرمود: اي آدم! چگونه محمّد را كه هنوز نيافريده ام شناختي؟ آدم گفت: پروردگارا! هنگامي كه مرا به دست خود آفريدي و از روح خود در پيكر من دميدي، سرم را به سوي عرش بلند كردم، آنگاه ديدم بر ستونهاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. قطف الثمر، ص102.
2. مستدرك الصحيحين، ج2، ص615.
عرش نوشته شده است «لاإله إلاّالله، محمّدرسول الله.» آنجا فهميدم كه تو در كنار نام خود، جز نام كسي را كه دوست داشتني ترين شخص نزد توست، نمي گذاري. خداوند فرمود: اي آدم! راست گفتي، محمّد از تمام آفريده ها در نزد من محبوبتر است. مرا به حقّ او بخوان تا تو را ببخشم. و اگر محمّد نبود تو را خلق نمي كردم. اين حديث از نظر سند صحيح است.»
اين روايت با كمي تغيير در بعضي عبارات، در بسياري از كتابهاي حديثي و تفسيري اهل سنّت ذكر شده است.
محمّد شربيني در كتاب «مغني المحتاج»(2) اين روايت را دليل بر استحباب توسّل به حقّ پيامبر (صلي الله عليه وآله) در هنگام زيارت قبر آن حضرت دانسته است.
حاكم نيشابوري تصريح به صحيح بودن اين حديث كرد و خود ابن تيميّه در مبحث خلقت آدم و ثبت نام مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر روي عرش الهي، همين روايت را ذكر كرده و به آن استناد مي كند.(4) و اين يك تناقض گويي آشكار است. البتّه اين گونه اشتباهات و تناقض گويي در كلمات ابن تيميّه فراوان است.
روايت چهارم: توسّل به حقّ سائلين
روايت ديگري كه دلالت بر استحباب توسّل دارد، روايتي است كه عطيه عوفي از ابوسعيد خدري نقل كرده است. در اين روايت از پيامبر مكرّم اسلام (صلي الله عليه وآله) نقل شده است كه آن حضرت فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مجمع الزوائد، ج8، ص253; المعجم الأوسط، ج6، ص313; كنز العمّال، ج2، ص359 و ج11، ص455; شواهد التنزيل، ج1، ص101; الدرّ المنثور، ج1، ص 58 و 60; تاريخ مدينة دمشق، ج7، ص437; البداية والنهاية، ج1، ص91; ينابيع المودّة، ج2، ص336; الشريعة، ص 428 و431.
2. مغني المحتاج، ج1، ص512.
3. مجموع الفتاوي، ج1، ص 254 ـ 255.
4. همان، ج 2، ص151.
«من قال ـ حين يخرج إلي الصلاة ـ : «اللّهمّ إنّي أسألك بحقّ السائلين عليك وبحقّ ممشاي، فإنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياءً ولا سمعة، خرجتُ اتقاءَ سخطك وابتغاء مرضاتك، فاسئلك أن تنقذني من النار وان تغفر لي ذنوبي إنّه لا يغفر الذنوب إلاّ أنت» وكّل الله به سبعين ألف ملك يستغفرون له وأقبل الله عليه بوجهه حتّي يفرغ من صلاته(1).»
«هر كسي كه هنگام رفتن به مسجد براي نماز بگويد: پروردگارا! از تو درخواست مي كنم به حقّ سئوال كنندگان از درگاهت و به حقّ گامهايي كه به سوي تو برمي دارم، من از روي نافرماني و يا براي خوش گذراني و يا ريا و شهرت از خانه بيرون نيامده ام، بلكه براي پرهيز از خشم تو و تحصيل رضاي تو بيرون آمده ام، از تو مي خواهم مرا از آتش جهنّم نجات داده، گناهان مرا ببخشي; زيرا كسي جز تو گناهان را نمي بخشد. خداوند هزار فرشته را مأمور مي سازد كه براي او طلب آمرزش كنند و نيز با رحمتش به او روي مي آورد تا زماني كه نمازش تمام شود.»
اين حديث دلالت دارد بر اينكه انسان در مقام درخواست حاجت از خداوند، مي تواند مقام و منزلت صالحان را واسطه اي براي برآورده شدن حاجت قرار دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مسند أحمد، ج3، ص21; سنن ابن ماجة، ج1، ص256; مسند ابن الجعد، ص299; المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج7، ص29; كتاب الدعاء (الطبراني)، ص149; الأذكار النوويّة، ص30; كنز العمّال، ج15، ص396; الدرّ المنثور، ج2، ص36; ميزان الاعتدال، ج2، ص447.
2. إعانة الطالبين، ج2، ص35.
3. حاشية ردّ المختار، ج6، ص716.
4. الشرح الكبير، ج1، ص501; كشف القناع، ج1، ص388.
دعا هنگام رفتن به مسجد(5) ذكر كرده اند.
5. فقه السنّة، ج1، ص247.
ـ همانطور كه ذكر شد ـ بسياري از فقهاي اهل سنّت به اين حديث استدلال كرده اند. و صدها حديث از عطيه عوفي از ابو سعيد در كتابهاي معتبري مانند: «سنن ابي داود»، «سنن الترمذي»، «سنن ابن ماجة»، «صحيح ابن ماجة»، «مسند احمد بن حنبل»، «مستدرك الصحيحين» و... نقل شده است. و جالب آن است كه آلوسي در «تفسير روح المعاني» در موارد زيادي از عطيّه عوفي حديث نقل مي كند و به آن استدلال مي نمايد(3). همچنين ابن تيميّه در بعضي موارد به حديث عطيّه عوفي استناد كرده است.
روايت پنجم: توسّل به حقّ پيامبران
در روايتي نقل شده هنگامي كه فاطمه بنت اسد از دنيا رفت، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر بالين او آمد و فرمود: «اي مادر من پس از مادرم! خدا تو را رحمت كند.» سپس اسامه و ابو ايّوب و عمر بن الخطّاب و غلام سياهي را خواست تا قبري را آماده سازند. وقتي قبر آماده شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) با دستان خود لحدي ساخت و خاك آن را درآورد و در درون قبر به پهلو دراز كشيد و فرمود:
«الله الّذي يحيي ويميت وهو حيّ لا يموت، اغفر لاُمّي فاطمة بنت أسد، ووسِّع عليها مدخلها بحقّ نبيّك والأنبياء الّذين من قبلي.(5)»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تمام المنّة في التعليق علي فقه السنّة، ص289; روح المعاني، ج6، ص127; اقتضاء الصراط، ص418.
2. تاريخ ابن معين، ج1، ص363; معرفة الثقات، ج2، ص140; تاريخ أسماء الثقات، ص172.
3. روح المعاني، ج5، ص 49 و ج9، ص 60 و ج26، ص125.
4. اقتضاء الصراط، ص45.
5. المعجم الأوسط، ج1، ص68; المعجم الكبير، ج24، ص352; مجمع الزوائد، ج9، ص257; كنز العمّال، ج12، ص148.
«پروردگاري كه زنده مي كند و مي ميراند، و زنده اي كه نمي ميرد! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع قرار بده، به حقّ پيامبرت و پيامبراني كه پيش از من بوده اند.»
هيثمي در كتاب «مجمع الزوائد» پس از نقل اين حديث مي گويد: «طبراني اين حديث را در كتاب «المعجم الأوسط» و «المعجم الكبير» نقل كرده است. و در سند حديث روح بن صلاح وجود دارد كه ابن حبّان و حاكم او را ثقه دانسته اند. البتّه در او مقداري ضعف هست. و بقيّه راويان اين سند صحيح هستند.»
محمود سعيد ممدوح در كتاب «رفع المنارة» مي گويد: «در باره روح بن صلاح اختلاف است. بعضي مانند: حاكم وابن حبّان و يعقوب سفيان فسوي او را ثقه دانسته اند. و كساني كه او را ضعيف دانسته اند ـ مانند دارقطني و ابن ماكولا و ابن عدي ـ هيچ اشاره اي به علّت ضعف او نكرده اند. و در چنين مواردي جُرح و تضعيف در مقابل توثيق و تعديل ديگران پايدار نيست.»
سيره مسلمانان در توسّل به اوليا و پيامبران
يكي ديگر از دليلهايي كه استحباب توسّل به اوليا را ثابت مي كند، پيشينه توسّل و جايگاه آن نزد مسلمانان است. تحقيق در سيره مسلمين در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و پس از او گوياي اين مطلب است كه آنان به ذات اولياي الهي و مقام و منزلت آنان توسّل مي جسته اند. و ما در اينجا به چند نمونه اشاره مي كنيم:
1. توسّل عمر بن خطّاب به عبّاس عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله)
معروف و مشهور است كه عمر بن خطّاب براي طلب باران به عبّاس عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) متوسّل شد.
در كتاب «صحيح البخاري» نقل شده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مجمع الزوائد، ج9، ص257.
2. رفع المنارة، ص 116.
«عن أنس أنّ عمر بن الخطّاب كان إذا قحطوا استسقي بالعبّاس بن عبدالمطّلب، فقال: «اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّنا (صلي الله عليه وآله) فتسقينا، وإنّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّنا، فاسقنا.» قال: يسقون.(1)»
«أنس مي گويد: هرگاه قحطي مي شد، عمر بن خطّاب به وسيله عباس بن عبد المطّلب طلب باران مي نمود و مي گفت: «پروردگارا! ما در گذشته به پيامبرمان توسّل مي كرديم و تو ما را سيراب مي نمودي. و اكنون به عموي پيامبرمان توسّل مي كنيم، پس ما را سيراب كن.» أنس مي گويد: براي آنان باران مي باريد.»
اين مطلب در بسياري از كتابهاي اهل سنّت نقل شده است(2) و هيچ اشكالي در آن نيست.
و حاكم نيشابوري در «مستدرك الصحيحين» حديث ديگري را نقل كرده، مي گويد:
«عن زيد بن أسلم عن بن عمر، قال: استسقي عمر بن الخطّاب عام الرمادة بالعبّاس بن عبد المطّلب، فقال: «اللّهمّ هذا عمّ نبيّك العبّاس، نتوجّه إليك به، فاسقنا»، فما برحوا حتّي سقاهم الله. قال: فخطب عمر في الناس، فقال: أيّها الناس إنّ رسول الله كان يري للعبّاس ما يري الولد لوالده، يعظّمه ويفخمه ويبر قسمه، فاقتدوا أيّها الناس برسول الله (صلي الله عليه وآله) في عمّه العبّاس واتّخذوه وسيلة إلي الله فيما نزل بكم.(3)»
«زيد بن اسلم از ابن عمر نقل كرده است كه او گفت: در سال رماده، عمر بن خطاب به وسيله عباس بن عبد المطّلب از خداوند طلب باران نمود و گفت: «پروردگارا! اين عباس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. صحيح البخاري، ج2، ص16 و ج4، ص209.
2. السنن الكبري (البيهقي)، ج3، ص352; الطبقات الكبري ج4، ص29; تاريخ مدينة دمشق، ج26، ص355; البداية والنهاية (ابن كثير)، ج7، ص105; نيل الأوطار، ج4، ص32; الصواعق المحرقة، ج2، ص518; كرامات الأولياء، ج1، ص135.
3. مستدرك الصحيحين، ج3، ص334; كنز العمّال، ج3، ص504; تاريخ مدينة دمشق، ج26، ص 328 ـ 329; الصواعق المحرقة، ج2، ص519; كتاب الدعاء (الطبراني)، ص 607.
عموي پيامبرت است، به وسيله او به تو روي مي آوريم، پس ما را سيراب كن»; مكان دعا را ترك نكرده بودند كه خداوند آنها را سيراب نمود.
ابن عمر گفت: عمر بن خطّاب پس از آمدن باران، خطبه اي خواند و گفت: اي مردم! پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به عبّاس به عنوان پدر مي نگريست و او را تعظيم مي نمود، شما مردم نيز به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در باره عمويش عباس اقتدا كنيد و او را وسيله اي به سوي خدا در آنچه بر شما فرود آمد قرار دهيد.»
اين داستان كه يكي از واقعيات ثبت شده در تاريخ است، دلالت دارد بر استحباب توسّل به شخصيتهاي الهي و معنوي كه مقرّب عندالله مي باشند. بسياري از علماي اهل سنّت نيز به اين مطلب اعتراف كرده اند. ما در اينجا بعضي از اعترافات را ذكر مي كنيم:
ابن حجر عسقلاني مي گويد:
«يستفاد من قصّة العبّاس استحباب الاستشفاع بأهل الخير والصلاح وأهل بيت النبوّة.(1)»
«از قصّه عباس استفاده مي شود كه طلب همراهي و وساطت اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مستحب است.»
قسطلاني مي گويد:
«ففيه التصريح بالتوسّل. وبهذا يبطل قول مَنْ مَنَعَ التوسّل مطلقاً بالأحياء والأموات، وقولُ مَنْ مَنَع ذلك بغير النبيّ (صلي الله عليه وآله) .(2)»
«در داستان عبّاس بن عبدالمطّلب تصريح به توسّل شده است. و با اين داستان نظريّه كساني كه توسّل را به طور مطلق ـ چه توسّل به افراد زنده و چه افراد مرده ـ و كساني كه توسّل به غير پيامبر را ممنوع مي دانند باطل مي شود.»
مناوي در كتاب «فيض القدير» مي گويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. فتح الباري، ج2، ص411.
2. المواهب اللدنّية، ج3، ص380.