بخش 15
. دلالت آیه (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ... رَاکِعُونَ ) بر امامت شبهه اوّل: شأن نزول آیه علی (علیه السلام) پاسخ شبهه شبهه دوم: این آیه دلالت بر امامت علی (علیه السلام) پاسخ شبهه شبهه سوم: تعارض ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) پاسخ شبهه شبهه چهارم: دلالت آیه شریفه بر نفی امامت امامان دیگر پاسخ شبهه . نبودن نام امامان در قرآن شبهه پاسخ شبهه فهرست منابع و مآخذ
فوقفت فاطمة رضي الله عنها علي بابها، فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم، تركتم رسول الله جنازةً بين أيدينا، وقطعتم أمركم بينكم، لم تستأمرونا، ولم تزدوا لنا حقّاً.
فأتي عمر أبابكر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنك بالبيعة؟
فقال أبوبكر لقنفذ ـ وهو مولي له ـ : اذهب فادع لي عليّاً.
فذهب إلي علي، فقال له: ما حاجتك؟
فقال: يدعوك خليفة رسول الله.
فقال علي: لسريع ما كذبتم علي رسول الله.
فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكي أبو بكر طويلاً.
فقال عمر الثانية: لا تمهّل هذا المتخلّف عنك بالبيعة.
فقال أبو بكر(رضي الله عنه) لقنفذ: عد إليه، فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لتبايع.
فجاءه قنفذ، فأدي ما أمر به، فرفع عليّ صوته فقال: سبحان الله؟! لقد ادّعي ما لبس له.
فرجع قنفذ، فأبلغ الرسالة، فبكي أبو بكر طويلاً.
ثمّ قام عمر، فمشي معه جماعة، حتّي أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعَتْ أصواتهم نادَتْ بأعلي صوتها: يا أبت! يا رسول الله! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطّاب وابن أبي قحافة.
فلمّا سمع القوم صوتها وبكاءها، انصرفوا باكين، وكادت قلوبهم تنصدع، وأكبادهم تنفطر، وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليّاً، فمضوا به إلي أبي بكر، فقالوا: له بايع.
فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟
قالوا: إذاً والله الّذي لا إله إلاّ هو نضرب عنقك.
فقال: إذاً تقتلون عبد الله وأخا رسوله.
قال عمر: أمّا عبد الله فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا. وأبوبكر ساكت لا يتكلّم.
فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟
فقال: لا أكرهه علي شيء ما كانت فاطمة إلي جنبه.
فلحق علي بقبر رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) يصيح ويبكي، وينادي: يابن عمّ إنّ القوم استضعفوني وكادوا يقتلوني.
فقال عمر لأبي بكر رضي الله عنهما، انطلق بنا إلي فاطمة، فأنّا قد أغضبناها.
فانطلقا جميعاً، فاستأذنا علي فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتيا عليّاً فكلّماه، فأدخلهما عليها، فلمّا قعدا عندها، حولت وجهها إلي الحائط، فسلّما عليها، فلم ترد عليهما السلام.
فتكلّم أبو بكر فقال: يا حبيبة رسول الله! والله إن قرابة رسول الله أحبّ إليّ من قرابتي، وإنّك لأحبّ إليّ من عائشة ابنتي، ولوددتُ يوم مات أبوك أنّي مت، ولا أبقي بعده، أفتراني أعرفك وأعرف فضلك وشرفك وأمنعك حقّك وميراثك من رسول الله إلاّ أنّي سمعت أباك رسول الله (صلي الله عليه وآله) يقول: لا نوّرث، ما تركنا فهو صدقة.
فقالت: أرأيتكما إن حدّثتكما حديثاً عن رسول الله (صلي الله عليه وآله) تعرفانه وتفعلان به؟
قالا: نعم.
فقالت: نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول: رضا فاطمة من رضاي، وسخط فاطمة من سخطي، فمن أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني، ومن أرضي فاطمة فقد أرضاني، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني؟
قالا: نعم سمعناه من رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم).
قالت: فإنّي أشهد الله وملائكته أ نّكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه.
فقال أبو بكر: أنا عائذ بالله تعالي من سخطه وسخطك يا فاطمة.
ثمّ انتحب أبو بكر يبكي حتّي كادت نفسه أن تزهق، وهي تقول: والله لأدعونّ الله عليك في كل صلاة أصليها.
ثمّ خرج باكياً فاجتمع إليه الناس، فقال لهم: يبيت كلّ رجل منكم معانقاً حليلته، مسروراً بأهله، وتركتموني وما أنا فيه، لا حاجة لي في بيعتكم، أقيلوني بيعتي.
قالوا: يا خليفة رسول الله! إنّ هذا الأمر لا يستقيم، وأنت أعلمنا بذلك، إنّه إن كان هذا لم يقم لله دين.
فقال: والله لولا ذلك وما أخافه من رخاوة هذه العروة ما بتّ ليلة ولي في عنق مسلم بيعة، بعد ما سمعت ورأيت من فاطمة.
فلم يبايع علي كرم الله وجهه حتّي ماتت فاطمة رضي الله عنها، ولم تمكث بعد أبيها إلاّ خمساً وسبعين ليلة.
فلمّا توفّيت أرسل علي إلي أبي بكر: أن أقبل إلينا.
فأقبل أبو بكر حتّي دخل علي عليٍّ وعنده بنو هاشم، فحمد الله وأثني عليه، ثمّ قال: أمّا بعد يا أبا بكر! فإنّه لم يمنعنا أن نبايعك إنكاراً لفضيلتك، ولا نفاسةً عليك، ولكنّا كنّا نري أنّ لنا في هذا الأمر حقّاً، فاستبددتَ علينا»(1).
«گروهي از اصحاب نزد علي (عليه السلام) جمع شده، با ابوبكر بيعت نكردند. ابوبكر از بيعت نكردن آنان مطّلع شد و عمر بن خطّاب را پيش آنها فرستاد.
عمر بن خطّاب نزد آنان رفت و همه را كه در خانه علي (عليه السلام) بودند فرا خواند. ولي هيچ كس از خانه بيرون نيامد.
عمر دستور داد مقداري هيزم بياورند، آنگاه آنان را تهديد به آتش زدن خانه نمود و گفت: سوگند به كسي كه جان عمر در دست اوست، يا از خانه خارج مي شويد و يا خانه را با آنچه در آن است آتش مي زنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص19 ـ 21.
بعضي از اصحاب به عمر گفتند: اي ابا حفص! اگر فاطمه (عليها السلام) نيز در اين خانه باشد، آن را آتش مي زني؟!
عمر گفت: اگر فاطمه (عليها السلام) نيز باشد، آن خانه را آتش مي زنم.
در اين لحظه اصحاب از خانه خارج شده، بيعت كردند، ولي علي (عليه السلام) خارج نشد.
عمر پنداشت علي (عليه السلام) فرموده است: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع بندي نكنم از خانه خارج نشده، جامه ام را بر شانه نيندازم.
ولي فاطمه (عليها السلام) در كنار درِ خانه ايستاد و فرمود: براي من با شما كساني كه در بدترين اجتماع حاضر شديد، هيچ عهد و پيماني نيست. شما جنازه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را در پيش روي ما گذاشتيد و در ميان خويش به خواسته خود حكم كرديد. شما به سخن ما گوش نداده، حقّ ما را به ما برنمي گردانيد.
عمر بن خطّاب نزد ابوبكر آمد و گفت: آيا اين كسي را (علي (عليه السلام) ) كه از بيعت با تو سرپيچي مي كند بازداشت نمي كني؟
ابوبكر به قنفذ (عبد خودش) گفت: نزد علي (عليه السلام) برو و او را به اينجا دعوت كن.
قنفذ نزد علي (عليه السلام) رفت.
علي (عليه السلام) به او فرمود: چه مي خواهي؟
قنفذ گفت: خليفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شما را به نزد خود مي خواند.
علي (عليه السلام) فرمود: خيلي زود بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دروغ بستيد.
قنفذ بعد از شنيدن اين سخن، نزد ابوبكر آمد و جواب علي (عليه السلام) را به او ابلاغ نمود.
ابوبكر پس از شنيدن جواب علي (عليه السلام) مدّت زيادي گريه كرد.
عمر بن خطاب دوباره به ابوبكر گفت: به اين كسي (علي (عليه السلام) ) كه از بيعت باتو سرپيچي مي كند، مهلت نده.
ابوبكر دوباره [تحت تاثير حرفهاي عمر بن خطاب قرار گرفت و] به قنفذ گفت: به نزد علي (عليه السلام) رفته، بگو: خليفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تو را براي بيعت به نزد خود مي خواند.
قنفذ به نزد علي (عليه السلام) رفت و آنچه را به او امر شده بود، به علي (عليه السلام) رسانيد.
علي (عليه السلام) با صداي بلند فرمود: سبحان الله! ابوبكر مقام و منصبي را ادّعا مي كند كه حقّ او
نيست؟!
قنفذ به نزد ابوبكر آمد و جواب علي (عليه السلام) را به او ابلاغ كرد.
ابوبكر با شنيدن اين جواب مدّت زيادي گريه كرد.
عمر بن خطّاب همراه با گروهي به خانه فاطمه (عليها السلام) آمدند و اجازه ورود خواستند [درب كوبه خانه را به صدا درآوردند].
وقتي فاطمه (عليها السلام) صداي آنها را شنيد، با صداي بلند فرمود: يا أبة! يا رسول الله! ببين ابن خطّاب (عمر) و ابن ابي قحافه (ابوبكر) بعد از تو با ما چگونه برخورد كردند!
وقتي همراهان عمر صداي فاطمه (عليها السلام) و گريه هاي او را شنيدند، همگي گريه كنان و در حالي كه قلبهايشان در حال انفجار و جگرشان در حال متلاشي شدن بود، برگشتند. فقط عمر با عدّه اي ديگر باقي ماندند و علي (عليه السلام) را از خانه خارج نموده، نزد ابوبكر بردند.
در آنجا به علي (عليه السلام) گفتند: با ابوبكر بيعت كن.
علي (عليه السلام) فرمود: اگر بيعت نكنم چه مي كنيد؟
گفتند: سوگند به خداوندي كه جز او خدايي نيست، اگر بيعت نكني گردن تو را مي زنيم.
علي (عليه السلام) فرمود: كار شما به جايي رسيده است كه بنده خدا و برادر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را مي كشيد؟
عمر گفت: امّا اينكه گفتي: «بنده خدا» درست است، امّا اينكه گفتي: «برادر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) » درست نيست.
ابوبكر ساكت بود. عمر به او گفت: آيا به امر خويش به علي (عليه السلام) امر نمي كني كه بيعت كند؟
ابوبكر گفت: من علي (عليه السلام) را در حالي كه فاطمه (عليها السلام) در كنارش نيست، مجبور به بيعت نمي كنم.
علي (عليه السلام) به كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رفت; در آنجا ناله و گريه مي كرد و مي فرمود: اي رسول خدا! مي بيني اين قوم مرا ضعيف نموده، قصد كشتن مرا كرده اند؟!
عمر بن خطّاب (پس از مدّتي) به ابوبكر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه (عليها السلام) رويم; زيرا ما او را ناراحت كرديم.
عمر و ابوبكر با هم نزد فاطمه (عليها السلام) رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه (عليها السلام) به آنها اجازه ورود نداد. به نزد علي (عليها السلام) آمده، با او در اين زمينه صحبت كردند [تا فاطمه (عليها السلام) را راضي كند].
علي (عليه السلام) آنها را به نزد فاطمه (عليها السلام) برد. وقتي آنها وارد خانه شده، در مقابل فاطمه (عليها السلام) نشستند، فاطمه (عليها السلام) از آنان روي برگردانيد و صورتش را به سمت ديوار نمود.
ابوبكر و عمر به فاطمه (عليها السلام) سلام كردند، ولي جوابي نشنيدند.
ابوبكر خطاب به فاطمه (عليها السلام) گفت: اي حبيبه رسول خدا! به خدا سوگند كه نزديكان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نزد من، از نزديكان خودم محبوب تراند، و تو در نزد من از عايشه محبوب تر هستي. روزي كه پدرت رحلت كرد، آرزو كردم كه من هم بميرم و پس از او باقي نمانم. آيا تو مي پنداري كه من فضل و شرف تو را مي دانم و حقّ تو و ميراثت از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) را نمي دهم؟! من از پدرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)شنيدم كه فرمود: آنچه را ما واگذاريم، به ارث برده نمي شود و صدقه است.
فاطمه (عليها السلام) فرمود: آيا خوشبين باشم كه حديثي را از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) براي شما نقل كنم و شما آن را شناخته و بدان عمل كنيد؟
ابوبكر و عمر گفتند: آري.
فاطمه (عليها السلام) فرمود: شما را به خداوند سوگند مي دهم، آيا از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)نشنيديد كه فرمود: خوشنودي فاطمه خوشنودي من است و ناراحتي او ناراحتي من؟! هر كسي كه فاطمه را دوست دارد، مرا دوست داشته است و هر كسي كه فاطمه را خوشنود سازد مرا خوشنود كرده و هر كه فاطمه را ناراحت كند، مرا ناراحت كرده است؟!
ابوبكر و عمر گفتند: آري، شنيده ايم.
فاطمه (عليها السلام) فرمود: خداوند و فرشتگانش را گواه مي گيريم كه شما مرا اذيّت و ناراحت كرديد و خوشنودم ننموديد. هرگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم نمود.
ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان، گفت: اي فاطمه! من از ناراحت كردن تو و رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به خداوند پناه مي برم.آنگاه ابوبكر آنقدر گريست كه نزديك بود نفسش بند
آيد.
فاطمه (عليها السلام) فرمود: به خدا سوگند! در هر نمازي تو را نفرين خواهم كرد; ابوبكر گريه كنان از خانه فاطمه (عليها السلام) خارج شد. مردم اطراف ابوبكر جمع شدند. او خطاب به مردم گفت: هر مردي از شما شبها را با راحتي كنار همسرش مي خوابد و با خانواده اش شاد است; برويد و به من كاري نداشته باشيد، من نيازي به بيعت شما ندارم و اكنون بيعت خويش را از شما برمي دارم.
عدّه اي گفتند: اي خليفه رسول خدا! اين كار درست نيست و تو از ما بهتر مي داني كه در اين صورت ديني براي خداوند باقي نخواهد ماند.
ابوبكر گفت: به خدا سوگند! اگر چنين نبود و از سُست شدن اين ريسمان نمي هراسيدم، بعد از آنچه كه از فاطمه (عليها السلام) شنيدم و ديدم يك شب حاضر نبودم كه بر مسلمانان بيعتي داشته باشم.
علي (عليه السلام) تا زماني كه فاطمه (عليها السلام) زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد و او بعد از پدرش فقط هفتاد و پنج روز زندگي كرد.
وقتي فاطمه (عليها السلام) از دنيا رفت، علي (عليه السلام) كسي را نزد ابوبكر فرستاد.
ابوبكر نزد علي (عليه السلام) آمد در حالي كه بني هاشم در خانه علي (عليه السلام) جمع شده بودند. آنگاه علي (عليه السلام) حمد و ثناي الهي را گفت و فرمود: اي ابوبكر! انكار فضيلت تو موجب نشد كه ما با تو بيعت نكنيم، بلكه ما براي خود در اين امر حقّي داشتيم كه تو با استبداد و زورگويي گرفتي... .»
كساني كه اين قضيه را در كتاب ابن قتيبه دينوري (م 276) مطالعه كنند بسياري از حقايق را خواهند فهميد. و متأسّفانه بعضي از ناشرينِ كتاب الامامة والسياسة قسمتهاي مهم اين قضيه را با زيركي حذف كرده اند.
در اين روايت كه ابن قتيبه نقل كرده است نكات بسيار تلخي وجود دارد كه خلاصه آنها را ذكر مي كنيم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص19 ـ 21.
1. عمر بن خطاب بهترين ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و جگر گوشه آن حضرت را تهديد به آتش زدن كرده است و هيچ ارزشي براي آنان قائل نبوده است.
2. علي (عليه السلام) به تهديد عمر بن خطاب توجّه نكرد و با شجاعت كامل در خانه ماند و از خانه خارج نشد، اگر چه عمر پنداشت كه آن حضرت فرموده است: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع بندي نكنم، از خانه خارج نشوم.
3. از نظر علي (عليه السلام) ابوبكر جانشين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نبود و خود را به دروغ و حيله به عنوان خليفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) معرّفي كرد.
4. ابوبكر پس از سخنان فاطمه زهرا (عليها السلام) دريافت كه خلافت حقّ او نيست، ولي وسوسه هاي عمر بن خطّاب او را بر كرسي غصب خلافت ماندگار نمود.
5. عمر بن خطّاب در مرتبه دوم كه نزد علي (عليه السلام) رفت، آن حضرت را مجبور به خروج از خانه نمود و به نزد ابوبكر برد.
6. ابوبكر و عمر نخستين كساني بودند كه فاطمه (عليها السلام) را اذيّت و آزار دادند و به سفارش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عمل نكردند.
7. ابوبكر و عمر نخستين كساني اند كه مورد نفرين فاطمه زهرا (عليها السلام) در هر نمازش قرار گرفته اند و آن حضرت شكايت آنان را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) كرده است.
دلالت آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ... رَاكِعُونَ ) بر امامت
(19 )
دلالت آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ... رَاكِعُونَ ) بر امامت
يكي از آيات قرآن كريم كه از ديدگاه شيعه درباره عليّ بن ابي طالب (عليه السلام) نازل شده آيه 55 سوره مائده است.
خداوند متعال مي فرمايد:
(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَـوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَا كِعُونَ)
«وليّ و سرپرست شما، خداوند متعال و فرستاده او و كساني هستند كه ايمان آورده، در حال ركوع صدقه مي دهند.»
اين آيه به اتّفاق تمام مفسّران شيعه در شأن عليّ بن ابي طالب (عليه السلام) نازل شده است و منظور از (الَّذِينَ ءَامَنُواْ... وَهُمْ رَا كِعُونَ) آن حضرت است. لذا دلالت اين آيه بر امامت و ولايت امام علي (عليه السلام) قطعي و مسلّم است.
درباره دلالت اين آيه بر امامت امام علي (عليه السلام) ، شبهاتي توسّط اهل سنّت مطرح شده كه بايد به آنها پاسخ دهيم.
شبهه اوّل: شأن نزول آيه علي (عليه السلام) نيست
دليل محكم و استواري بر نزول اين آيه در شأن علي (عليه السلام) وجود ندارد، بلكه دقّت در اين آيه بيانگر اين است كه اين آيه درباره تمامي مؤمنان نازل شده است; زيرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده / 55.
خداوند متعال در اين آيه از الفاظي با صيغه جمع استفاده كرده و اگر مقصود خداوند از اين آيه، خصوص عليّ بن ابي طالب (عليه السلام) بود، از صيغه مفرد استفاده مي نمود و مي فرمود: «والذي آمن الّذي يقيم... .»
پاسخ شبهه
1. اين آيه به اعتراف بسياري از مفسّران اهل سنّت و با استناد به روايات گوناگون در شأن عليّ بن ابي طالب (عليه السلام) نازل شده است.
فخر رازي در كتاب التفسير الكبير سه روايت از ابن عباس و عبدالله بن سلام و ابوذر در تأييد نزول اين آيه در شأن علي (عليه السلام) نقل كرده است; بدون اينكه اشاره اي به ضعيف بودن اين روايات كرده باشد.
ايشان مي گويد: از ابوذر چنين روايت شده: در يكي از روزها مشغول اقامه نماز ظهر بوديم كه مستمندي وارد مسجد شد و تقاضاي كمك كرد، ولي كسي به او كمك نكرد. در اين هنگام، شخص مستمند دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! تو گواه باش كه من در مسجد رسول الله (صلي الله عليه وآله) از مردم كمك خواستم ولي هيچ كس به من كمك نكرد.
علي (عليه السلام) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راستش ـ كه انگشتر داشتـ به آن فقير اشاره كرد و او به نزد علي (عليه السلام) آمد و انگشتر را از انگشت آن حضرت بيرون آورد.
اين واقعه را رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مشاهده نمود و فرمود: «پروردگارا! برادرم موسي (عليه السلام) از تو درخواست نمود كه سينه اش را بگشايي و كسي را وزير و كمك او قرار دهي. و تو در پاسخ به درخواست موسي (عليه السلام) فرمودي: برادرت را پشتوانه تو قرار خواهم داد. پروردگارا! من محمّد پيامبر تو هستم و از تو درخواست مي كنم كه سينه ام را بگشايي و مشكلاتم را آسان گرداني و علي (عليه السلام) را كه از اهل بيت من است، وزير من قرار دهي و پشتوانه من را با وزارت او محكم گرداني.»
ابوذر مي گويد: به خدا سوگند! هنوز درخواست پيامبر (صلي الله عليه وآله) تمام نشده بود كه جبرئيل (صلي الله عليه وآله) نازل شد و آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ...) را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) وحي فرمود.
بيضاوي مي گويد:
«انّها نزلت في علي (عليه السلام) حين سأله سائل وهو راكع في صلاته، فطرح له خاتمه.(2)»
«اين آيه در شأن علي (عليه السلام) نازل شده است; آنگاه كه مستمندي از علي (عليه السلام) ـ كه در ركوع بود ـ تقاضاي كمك كرد و علي (عليه السلام) انگشترش را به او داد.»
جصّاص در كتاب احكام القرآن به نزول اين آيه در شأن علي (عليه السلام) اعتراف مي كند.
و در تفسير قرطبي نيز شأن نزول اين آيه عليّ بن ابي طالب (عليه السلام) دانسته شده است.
سيوطي در كتاب الدر المنثور ده روايت با سندهاي گوناگون نقل مي كند كه نزول اين آيه را در شأن علي (عليه السلام) تأييد مي كند.
2. زمخشري، از مفسّران اهل سنّت، در پاسخ اين شبهه مي گويد: اگر چه اين آيه دريك مرد (علي (عليه السلام) ) نازل شده است، ولي با لفظ جمع آورده شده تا مردم را به چنين عمل پسنديده اي ترغيب نمايد و آرزوي ثواب آن را نمايند.
بيضاوي نيز در تفسيرش چنين جوابي را مطرح كرده است(7).
3. پاسخ ديگري كه به اين شبهه داده مي شود، اين است كه در موارد گوناگوني براي يك فرد از صيغه جمع استفاده مي شود تا از آن فرد به بزرگي ياد شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . التفسر الكبير، ج12، ص26.
2 . تفسير البيضاوي، ج1، ص338.
3 . أحكام القرآن (الجصاص)، ج2، ص558.
4 . تفسير القرطبي، ج6، ص221.
5 . الدر المنثور، ج1، ص141 و ج2، ص293 ـ 294.
6 . تفسير الكشاف، ج1، ص649.
7 . تفسيرالبيضاوي، ج1، ص338.
شبهه دوم: اين آيه دلالت بر امامت علي (عليه السلام) ندارد
كلمه «وليّ» داراي معاني گوناگوني است و هيچ دليل محكم و استواري وجود ندارد كه ثابت كند كلمه «وليّ» در اين آيه شريفه، به معناي سرپرست و اولي به تصرّف مي باشد.
پاسخ شبهه
كلمه «وليّ» مشترك لفظي است و به معناي سرپرست، دوست و ياور آمده است. در آيه شريفه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ...) به طور قطع معناي «وليّ»، سرپرست و اولي به تصرّف است; زيرا در اين آيه، ولايت با كلمه «انّما» همراه شده است و اين كلمه دلالت بر انحصار دارد; از اين رو كلمه «وليّ» به معنايي است كه فقط در خصوص خداوند متعال و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) قابل تصوّر است. بدون شك ولايت به معناي دوستي و ياور، اختصاص به خداوند متعال و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) ندارد، بلكه همه مؤمنان دوست و ياور همديگر هستند. تنها معنايي كه در خصوص خداوند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) (در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) ) تصوّر مي شود، ولايت به معناي سرپرستي و اولي به تصرّف است. در واقع معناي آيه شريفه اين است:
«در مرتبه اول تنها خداوند متعال وليّ و سرپرست شماست، در مرتبه بعد فقط پيامبر (صلي الله عليه وآله) وليّ و سرپرست شماست و در مرتبه بعد، فقط علي (عليه السلام) وليّ و سرپرست شما مي باشد.»
شبهه سوم: تعارض ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله) با ولايت علي (عليه السلام)
اگر اين آيه شريفه دلالت بر امامت و ولايت علي (عليه السلام) داشته باشد. لازم مي آيد علي (عليه السلام) در هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) زنده بودند، امامت و ولايت داشته باشد; و اين با ولايت و امامت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در تعارض است.
پاسخ شبهه
ظاهر آيه شريفه همزماني ولايت علي (عليه السلام) با ولايت خداوند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي باشد. و شكّي نيست كه ولايت علي (عليه السلام) بر مؤمنان در طول ولايت خداوند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي باشد; همانطور كه ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در طول ولايت خداوند است. بنابراين استفاده از حقّ ولايت و اجراي احكام ولايي توسّط اميرالمؤمنان (عليه السلام) در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، مشروط به اجازه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ست. بنابراين هيچ منافاتي ميان ولايت امام علي (عليه السلام) و ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله) وجود ندارد.
شبهه چهارم: دلالت آيه شريفه بر نفي امامت امامان ديگر
اگر كلمه «انّما» در آيه شريفه، دلالت بر حصر داشته باشد و كلمه «وليّ» به معناي سرپرست باشد، اين آيه شريفه دلالت دارد براينكه وليّ و سرپرست مسلمانان كسي جز خداوند متعال و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) نيست، در نتيجه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)و ساير كساني كه امامان شيعه معرّفي شده اند، ولايت و امامت نخواهند داشت.
پاسخ شبهه
مورد حصر در اين آيه شريفه، ولايت به طور مطلق نيست; بلكه مورد حصر عبارت است از ولايت علي (عليه السلام) در زماني كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز ولايت دارد، اگر چه ولايت علي (عليه السلام) در طول ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد. در واقع اين آيه شريفه، ولايت هر كس ديگري غير از علي (عليه السلام) در زمان ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نفي مي كند. و شكّي نيست كه وقتي علي (عليه السلام) در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در طول ولايت او داراي ولايت و امامت باشد، پس از رحلت او، به طريق اولي صاحب ولايت و امامت است، مگر اينكه خداوند يا رسولش ولايت و امامت را از آن حضرت بگيرند.
بنابراين، آيه شريفه هيچ منافاتي با ثبوت ولايت و امامت براي امامان معصوم ديگر در غير از زمان ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ندارد.
(20 )
نبودن نام امامان در قرآن
شبهه
يكي ديگر از شگردهاي تبليغاتي وهّابيون براي سست كردن باورهاي اعتقادي شيعيان اين است كه مي گويند: چگونه ممكن است كساني از طرف خداوند متعال به عنوان امامان مردم تعيين شوند، ولي خداوند در قرآن كريم ـ كه هدايتگر مسلمانان است ـ نام آنان را نياورد؟ آيا نبودن نام امامان دوازده گانه در قرآن كريم دليلي بر بي اساسي مذهب اثنا عشري نيست؟
پاسخ شبهه
قرآن كريم اصول كلّي اسلام را بيان كرده و تبيين جزئيّات و مصاديق را بر عهده پيامبر (صلي الله عليه وآله) گذاشته است. همانطور كه خداوند متعال مي فرمايد:
(وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَانُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)
«قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه براي مردم نازل شده است، روشن سازي شايد آنان بينديشند.»
خداوند متعال در قرآن كريم موضوع نماز، روزه، خمس و زكات و بسياري ديگر از موضوعات ديني را يادآور شده است، ولي درباره تعداد ركعات نماز، تعدات مفطرات روزه و تعداد اموالي كه خمس و زكات به آنها تعلّق مي گيرد، سخن نگفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . النحل / 55.
قرآن كريم در آيه شريفه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ... )(1) اصل كلّي امامت و ولايت را در طول ولايت خدا و رسولش بيان كرده است و با نزول آن در شأن عليّ بن ابي طالب (عليه السلام) نخستين امام پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) را با ذكر شخصيّت و صفات او به مسلمانان معرّفي نموده ولي بيان خصوصيّات و مصاديق را به عهده پيامبر مكرّم اسلام گذاشته است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز به طور صريح نام علي (عليه السلام) را به عنوان نخستين سرپرست مسلمانان بر زبان جاري مي كند و در روز غدير و آخرين روزهاي زندگي خويش خطاب به مردم مي فرمايد:
«كأنّي قد دعيت، فأجبت، أنّي قد تركت فيكم الثقلين كتاب الله تعالي وعترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنّهما لم يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض، الله تعالي مولاي، وانا وليّ كلّ مؤمن. ـ ثمّ أخذ بيد علي (عليه السلام) فقال: ـ من كنت مولاه فهذا وليّه، اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه.(2)»
«خداوند متعال مرا به سوي خود خوانده است ومن پذيرفتم. اكنون دو گوهر گرانبها را در ميان شما مي گذارم; قرآن و عترت من ـ كه اهل بيت من هستند ـ . بينديشيد كه چگونه پس از من با آنان رفتار كنيد. قرآن و عترت من هرگز از همديگر جدا نمي شوند، تا زماني كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. خداوند مولاي من است و من وليّ هر مؤمني هستم. ـ آنگاه دست علي (عليه السلام) را گرفت و فرمود: ـ هركسي كه من مولاي او هستم، علي نيز وليّ اوست. پروردگارا! هر كسي را كه علي را دوست دارد دوست بدار و هركسي را كه با علي دشمن است دشمن بدار.»
پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در بستر مريضي احساس مي كند كه ولايت و امامت ممكن است از مسير حقيقي خارج و به دست نااهلان سپرده شود; از اين رو امام علي (عليه السلام) را در كنار قرآن و قرآن را در كنار علي (عليه السلام) به عنوان جانشين پس از خود معرّفي مي كند. ابن حجر هيثمي در كتاب الصواعق المحرقة مي گويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المائدة / 55.
2 . مستدرك الصحيحين، ج3، ص109.
«در روايتي نقل شده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در بستر بيماري و قبل از فوت، خطاب به مردم فرمود: اي مردم! به همين زودي و به سرعت از ميان شما به ديار باقي خواهم رفت، اكنون به نزد شما آمدم تا حجّت را بر شما تمام كنم، آگاه باشيد و بدانيد كه كتاب پروردگارم را به همراه عترت خويش (اهل بيت من) در ميان شما به جانشيني مي گذارم. آنگاه دست علي (عليه السلام) را گرفت و بالا برد و خطاب به مردم فرمود: علي با قرآن است و قرآن با علي! آن دو از همديگر جدا نمي شوند تا هنگامي كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من از آنان درباره موضوع جانشيني خواهم پرسيد.»
حديث ثقلين با سندهاي معتبر در كتابهاي حديثي و تفسيري اهل سنّت آمده است. در بعضي از روايات اين حديث با لفظ «ثقلين» و در بعضي با لفظ «خليفتين» و در بعضي ديگر با لفظ «آمرين» نقل شده است. و در بسياري از روايات جمله «لن تضلّوا إن اتّبعتموهما» يا «إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً» وجود دارد.
بنابراين نتيجه مي گيريم: خداوند متعال اصل امامت را به طور كلّي در قرآن كريم مطرح كرده و بيان ويژگي ها و تعداد امامان و نام آنها را بر عهده رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گذاشته است. و پيامبر (صلي الله عليه وآله) نام نخستين امام مسلمين را براي آنان يادآور مي شود. وقتي نخستين امام پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) مشخّص شد، براي تعيين نام امام بعدي به امام هر زمان رجوع مي شود، همانطور كه شيعه معتقد است امامِ هر زماني امام بعد از خود را به ديگران معرّفي مي نمود.
اكنون به برادران اهل سنّت و بخصوص روشنفكران و جوانان توصيه مي كنيم با چشماني باز و بدون تعصّب كوركورانه، به متن روايات و احاديث و تاريخ مراجعه كنند و از خود بپرسند كه چرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) در سال آخر عمر با بركت خويش، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الصواعق المحرقة، ج2، ص368.
2 . مسند أحمد، ج3، ص14 و17 و24 و59; ج5، ص182، سنن الترمذي، ج5، ص328; مستدرك الصحيحين، ج3، ص109; مجمع الزوائد، ج1، ص88; ج9، ص163 ـ 165; مسند ابن الجعد، ص397; المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج7، ص418; مسند أبي يعلي، ج2، ص297 و376; المعجم الصغير، ج1، ص131; المعجم الأوسط، ج4، ص33; المعجم الكبير، ج5، ص 154 و182 و186; كنز العمال، ج1، ص173 ـ 189.
اجتماعات گوناگون ـ روز عرفه، مسجد خيف، خطبه غدير و در بستر بيماري ـ مردم را به تبعيّت از دو حجّت متلازم توصيه مي كند؟ آيا خبر دادن از جانشيني كتاب خدا و عترت معنايي جز لزوم اطاعت از فرمانها و دستورهاي قرآن و عترت دارد؟ آيا كسي مي تواند بگويد: مقصود پيامبر (صلي الله عليه وآله) از سفارش مردم به قرآن و عترت فقط اظهار محبّت و دوستي نسبت به قرآن و عترت بوده است؟! و آيا خبردادن از جانشيني عترت و علي (عليه السلام) به همراه قرآن و جدا ناپذيري آنان مي تواند معنايي جز لزوم اطاعت از دستورهاي عترت و علي (عليه السلام) داشته باشد؟! و آيا لزوم اطاعت از دستور كسي بدون ثبوت مقام ولايت و امامت براي او قابل تصوّر است؟!
فهرست منابع و مآخذ
1 ـ قرآن كريم.
«الف»
2 ـ «الابهاج في شرح المنهاج»، علي بن عبدالكافي السبكي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1404.
3 ـ «الاتقان في علوم القرآن»، عبدالرحمن بن الكمال جلال الدين السيوطي.
4 ـ «اثبات صفة العلو»، أبومحمد عبدالله بن أحمدبن قدامة المقدسي، دارالسلفيّة، كويت، 1406.
5 ـ «اثبات عذاب القبر»، احمدبن الحسين البيهقي، دارالفرقان، عمان، 1405.
6 ـ «الاحاديث الطوال»، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبراني، دارالكتب العلمية، بيروت، 1412.
7 ـ «الاحتجاج»، ابومنصور احمدبن علي الطبرسي، دارالنعمان، نجف، 1386.
8 ـ «الإحكام في اصول الأحكام»، علي بن محمد الآمدي، المكتب الاسلامي، دمشق، 1402.
9 ـ «الإحكام في اصول الأحكام»، ابو محمد علي بن احمدبن حزم الاندلسي، دارالحديث، قاهره، 1404.
10 ـ «الاحكام الجنائز»، محمد ناصرالدين الالباني، المكتب الاسلامي، بيروت، 1406.
11 ـ «احكام القرآن»، ابوبكر احمدبن علي الرازي الجصّاص، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415.
12 ـ «احكام القرآن»، ابوبكر محمدبن عبدالله (ابن العربي) دارالكتب العلمية، بيروت.
13 ـ «الاخبار الطوال»، ابوحنيفة احمدبن داود الدينوري، داراحياء الكتب العربية، بيروت، 1960 م.
14 ـ «الاذكار النوويّة»، يحيي بن شرف النووي الدمشقي، دارالفكر، بيروت، 1414.
15 ـ «الارشاد الساري علي صحيح البخاري»، ابوالعباس احمد القسطلاني، داراحياءالتراث العربي، بيروت.
16 ـ «ارشاد الفحول»، محمدبن علي بن محمد الشوكاني، دارالمعرفة، بيروت، 1399.
17 ـ «الاربعين البلدانية»، ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبة الله ابن عساكر، دارالفكر، بيروت، 1413.
18 ـ «إرغام المبتدع الغبي بجواز التوسل بالنبي»، عبدالله بن محمدبن الصديق الغماري، دارالامام النووي،
عمان، 1412هـ .ق.
19 ـ «ارواءالغليل في تخريج احاديث منارالسبيل»، محمد ناصرالدين الألباني، المكتب الاسلامي، بيروت، 1405 .
20 ـ «اسدالغابة في معرفة الصحابة»، ابن الاثير، ابوالحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمدبن عبدالكريم بن عبدالواحد الشيباني، انتشارات اسماعيليان، تهران.
21 ـ «الاستذكار»، ابن عبدالبر، أبوعمر يوسف بن عبدالله بن عبدالبرّ النمري، دارالكتب العلمية، بيروت، 1421هـ .ق.
22 ـ «الإصابة في تمييز الصحابة»، احمدبن علي بن حجر العسقلاني، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415هـ .ق.
23 ـ «اصول السرخسي»، محمدبن احمدبن ابي سهل السرخسي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1414هـ .ق.
24 ـ «اصول الكافي»، الكليني، ابوجعفر محمدبن يعقوب بن اسحاق الكليني الرازي، دارالكتب الاسلامية، تهران.
25 ـ «اصول مذهب الشيعة الامامية»، ناصربن عبدالله بن علي قفقازي، جامعة محمدبن سعود، 1415هـ .ق.
26 ـ «اظهار الحق»، رحمة الله الهندي الدهلوي، دارالجيل، بيروت.
27 ـ «اعانة الطالبين»، السيد البكوي، ابن السيد محمد شطا الدمياطي، دارالفكر، بيروت، 1418هـ .ق.
28 ـ «الاعتصام»، ابواسحاق الشاطبي، دارالمعرفة، بيروت.
29 ـ «الاعتقادات في مذهب الامامية»، الشيخ الصدوق، ابوجعفر محمدبن علي بن الحسين بن بابويه القمي، قم، 1412هـ .ق.
30 ـ «اغاثة اللهفان من مصائد الشيطان»، ابن القيم، محمدبن ابوبكر ايّوب الزرعي، دارالمعرفة، بيروت، 1395هـ .ق.
31 ـ «اقتضاء الصراط»، ابن تيميّه، ابوالعباس احمدبن عبدالحليم بن تيميّة الحرّاني، مطبعة السنّة المحمدية، قاهره.
32 ـ «الإقناع في حلّ ألفاظ أبي شجاع»، شمس الدين محمدبن احمد الشربيني الخطيب، دارالمعرفة، بيروت.
33 ـ «الأمّ»، الإمام الشافعي، دارالفكر، بيروت، 1403هـ .ق.
34 ـ «الأمالي»، محمدبن الحسن الطوسي، دارالثقافة، قم، 1414هـ .ق.
35 ـ «الإمامة و السياسة»، ابن قتيبه، ابو محمد عبدالله بن سلام بن قتيبة الدينوري، موسسة الحلبي، قاهره،
1413هـ .ق.
36 ـ «أمثال الحديث»، ابن خلاد الرامهرمزي، دارالسلفيّة، بومياي هند، 1987 م.
37 ـ «الانتصار»، عبدالرحيم بن محمد الخياط المعتزلي، دارالكتب المصريّة، قاهره.
38 ـ «أوائل المقالات»، الشيخ المفيد، محمدبن محمدبن النعمان العكبري، دارالمفيد، بيروت، 1414هـ .ق.
39 ـ «الايضاح»، الفضل بن شاذان الازدي، تحقيق السيد جلال الدين الحسيني الارموي.
40 ـ «الايمان»، ابن منده، محمدبن اسحاق بن يحيي بن منده، موسسة الرساله، بيروت، 1406هـ .ق.
«ب»
41 ـ «بحارالأنوار»، المجلسي، محمد باقر المجلسي، موسسة الوفاء، بيروت، 1403هـ .ق.
42 ـ «البحر الرائق»، ابن نجيم المصري، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418هـ .ق.
43 ـ «بداية المجتهد و نهاية المقتصد»، ابن رشد، محمدبن احمدبن محمدبن احمدبن رشد القرطبي، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415هـ .ق.
44 ـ «البداية والنهايه»، ابن كثير، اسماعيل بن كثير الدمشقي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، 1408.
45 ـ «بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع»، علاءالدين ابوبكربن مسعود الكاساني الحنفي، مكتبة الحبيبية، پاكستان، 1409هـ .ق.
46 ـ «البرهان في اصول الفقه»، ابوالمعالي الجويني، عبدالملك بن عبدالله بن يوسف الجويني، موسسة الوفاء، مصر، 1418.
47 ـ «بصائر الدرجات»، صفار، محمدبن الحسن بن فروخ الصفار، موسسه اعلمي، تهران، 1362ش.
48 ـ «البيان»، الشهيد الاول، محمدبن جمال الدين العاملي، مجمع الذخائر الاسلامية، قم.
49 ـ «بيان تليبس الجهميّة»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّاني، مطبعة الحكومة، مكة المكرمة، 1392هـ .ق.
50 ـ «البيان في تفسير القرآن»، السيد ابوالقاسم الخويي، دارالزهراء، بيروت، 1413.
«ت»
51 ـ «تاج العروس»، محمد مرتضي الزبيدي، مكتبة الحياة، بيروت.
52 ـ «تاريخ ابن معين»، ابن معين، يحيي بن معين بن عون الغطفاني، دارالمأمون للتراث، دمشق.
53 ـ «تاريخ أسماء الثقات»، ابن شاهين، أبوحفص عمربن شاهين، دارالسلفيّة، هند، 1404هـ .ق.
54 ـ «تاريخ بغداد»، ابوبكر احمدبن علي الخطيب البغدادي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1417هـ .ق.
55 ـ «تاريخ جرجان»، حمزة بن يوسف ابوالقاسم الجرجاني، عالم الكتب، بيروت، 1401هـ .ق.
56 ـ «التاريخ الصغير»، البخاري، ابوعبدالله اسماعيل بن ابراهيم الجعفي البخاري، دارالمعرفة، بيروت، 1406هـ .ق.
57 ـ «تاريخ الطبري»، ابوجعفر محمدبن جرير الطبري، موسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
58 ـ «التاريخ الكبير»، البخاري، ابوعبدالله اسماعيل بن ابراهيم الجعفي البخاري، المكتبة الاسلامية، ديار بكر.
59 ـ «تاريخ مدينة دمشق»، ابن عساكر، ابوالقاسم علي بن الحسين بن هبة الله بن عبدالله الشافعي، دارالفكر، بيروت، 1417.
60 ـ «تاريخ اليعقوبي»، احمدبن أبي يعقوب بن جعفربن وهب بن واضح، دار صادر، بيروت.
61 ـ «تبديد الظلام و تنبيه النيام»، ابراهيم سليمان الجبهان، الطبعة الثالثة، السعودية، 1408هـ .ق.
62 ـ «التبيان في تفسير القرآن»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسي، داراحياء التراث العربي، 1409هـ .ق.
63 ـ «التبيين لأسماء المدلّسين»، سبط بن العجمي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1406هـ .ق.
64 ـ «تحرير الاحكام الشرعية علي مذهب الامامية»، العلامة الحلّي، مكتبة التوحيد، قم، 1420هـ .ق.
65 ـ «تحرير الوسيله»، السيد الامام، روح الله الخميني، مطبعة الادب، النجف الاشرف.
66 ـ «تحفة الاحوزي»، ابوالعلاء محمدبن عبدالرحمن بن عبدالرحيم المباركفوري، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410هـ .ق.
67 ـ «التذكرة»، القرطبي، ابوعبدالله محمدبن أحمد الانصاري القرطبي.
68 ـ «تذكرة الحفاظ»، الذهبي، ابوعبدالله شمس الدين الذهبي، مكتبة الحرم المكّي، مكّة.
69 ـ «تذكرة الفقهاء»، العلامة الحلّي، حسن بن يوسف بن المطهر الحلّي، موسسة آل البيت، قم، 1414هـ .ق.
70 ـ «تعظيم قدر الصلاة»، محمدبن نصر الحجاج المروزي، مكتبة الدار، مدينة منوره، 1406هـ .ق.
71 ـ «تفسير ابن كثير»، ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن كثير القرشي، دارالمعرفة، بيروت، 1412هـ .ق.
72 ـ «تفسير أبي السعود»، ابوالسعود، محمدبن محمد العمادي، داراحياءالتراث العربي، بيروت.
73 ـ «تفسير البغوي»، «معالم التنزيل»، ابو محمد حسين مسعود الفراء البغوي، دارالمعرفة، بيروت.
74 ـ «تفسير البيضاوي»، «أنوار التنزيل و أسرار التأويل»، البيضاوي، ابو سعيد عبدالله بن عمربن محمد الشيرازي البيضاوي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408هـ .ق.
75 ـ «تفسير الثعالبي»، «الجواهر الحسان في تفسير القرآن»، عبدالرحمن بن محمدبن مخلوف أبو زيد
الثعالبي، دار احياءالتراث العربي، بيروت، 1418هـ .ق.
76 ـ «تفسير الجلالين»، جلال الدين المحلي و جلال الدين السيوطي، دارالمعرفة، بيروت.
77 ـ «تفسير روح المعاني»، الآلوسي، أبوالفضل محمود الآلوسي، داراحياءالتراث العربي، بيروت.
78 ـ «التفسير الكبير»، الفخر الرازي، محمدبن عمربن الحسين بن علي الرازي، مكتب الاعلام الاسلامي، 1411هـ .ق.
79 ـ «تفسير القرطبي»، «الجامع لاحكام القرآن»، ابوعبدالله محمدبن احمد الانصاري القرطبي، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1405هـ .ق.
80 ـ «تفسير مجاهد»، ابن المصباح مجاهدبن جبر، مجمع البحوث الاسلامية، اسلام آباد.
81 ـ «تفسير النسفي»، «مدارك التنزيل و حقائق التأويل»، ابراهيم بن معقل النسفي الحنفي.
82 ـ «تفسير نور الثقلين»، عبد علي بن جمعة العروسي الحويزي، موسسة اسماعيليان، قم، 1412هـ .ق.
83 ـ «تقريب التهذيب»، ابن حجر العسقلاني، احمدبن علي بن حجر العسقلاني، دارلكتب العلمية، بيروت، 1415هـ .ق.
84 ـ «تكملة حاشية ردّ المختار»، محمد علاء الدين أفندي، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415هـ .ق.
85 ـ «تلخيص الحبير»، احمدبن علي بن حجر العسقلاني، دارالفكر، بيروت.
86 ـ «تمام المنّة في التعليق علي فقه السنّة»، محمد ناصرالدين الالباني، المكتبة الاسلامية، دارالراية، 1409هـ .ق.
87 ـ «التمهيد في تخريج الفروع علي الاصول»، عبدالرحيم بن الحسن الآسنوي، موسسة الرساله، بيروت، 1400هـ .ق.
88 ـ «التمهيد لما في الموطأ من المعاني و المسانيد»، ابن عبدالبرّ، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن عبدالبرّ النمري، وزارة عموم الاوقاف و الشئون الاسلامية، مغرب، 1387.
89 ـ «تنوير الحوالك»، السيوطي، جلال الدين سيوطي، دارالكتب العلمية، بيروت.
90 ـ «التوسل»، محمد ناصرالدين الالباني، المكتب الاسلامي، بيروت.
91 ـ «التوصل الي حقيقة التوسل»، الشيخ نسيب الرفاعي.
92 ـ «التوحيد»، ابن خزيمة، ابوبكر محمد ابن اسحاق بن خزيمة، مكتبة الرشيد، رياض، 1994 م.
93 ـ «التهذيب»، «تهذيب الاحكام»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسي، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1365ش.
94 ـ «تهذيب التهذيب»، ابن حجر العسقلاني، احمدبن علي بن حجر العسقلاني، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1404هـ .ق.
95 ـ «تهذيب الكمال»، جمال الدين ابوالحجاج يوسف المزي، موسسة الرساله، بيروت، 1413هـ .ق.
96 ـ «تيسير العزيز الحميد في شرح كتاب التوحيد»، سليمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، مكتبة الرياض، الحديثة، رياض.
«ث»
97 ـ «الثقات» ابن حبان، محمدبن حبان بن احمد ابوحاتم التميمي، مجلس دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد، 1393هـ .ق.
98 ـ «الثمر الداني»، «شرح رسالة ابن أبي زيد»، صالح عبد السميع الآبي الأزهري، المكتبة الثقافيّة، بيروت.
«ج»
99 ـ «جامع البيان عن تأويل آي القرآن»، ابوجعفر محمدبن جرير الطبري، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415هـ .ق.
100 ـ «الجامع الصغير في احاديث البشير النذير»، السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر السيوطي، دارالفكر، بيروت، 1401هـ .ق.
101 ـ «الجرح والتعديل»، ابو محمد عبدالرحمن بن ابي حاتم الرازي، داراحياءالتراث العربي، بيروت، 1371هـ .ق.
102 ـ «جواهرالكلام في شرح شرايع الاسلام»، الشيخ محمد حسن النجفي، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1367ش.
103 ـ «جواهر المطالب في مناقب الامام علي7»، محمدبن احمد الدمشقي الشافعي، مجمع احياءالثقافة الاسلامية، قم، 1415هـ .ق.
104 ـ «جامع المقاصد في شرح القواعد»، المحقق الثاني، علي بن الحسين الكركي، موسسة آل البيت، قم، 1408هـ .ق.
105 ـ «الجواهر النقي»، المارديني، علاءالدين بن علي بن عثمان المارديني (ابن التركماني)، دارالفكر، بيروت.
«ح»
106 ـ «حاشية ردّ المختار علي الدرّ المختار»، ابن عابدين، محمد امين، دارالفكر للطباعة والنشر، بيروت، 1415هـ .ق.