بخش 6

توسل به انبیا و اولیاء توسل به صالحان


125


* وقتي عمر درخواست پيامبر را شنيد، آن را ردّ كرد يا پذيرفت؟ اگر پذيرفت، پس جناب عمر نيز بايد مشرك يا كافر شده باشد و اگر درخواست آن حضرت را نپذيرفت، در اين صورت بايد گفت: وي پيامبر را به پيامبري قبول نداشته و مطيع او نبوده است.

وهابي ها كدام يك از اين لوازم زير را مي پذيرند:

ـ پيامبر (صلي الله عليه وآله) عمر را دعوت به شرك و كفر كرد.

ـ عمر با پذيرفتن درخواست پيامبر و يا با رد كردن آن، از دين اسلام برگشت و مرتدّ شد.

ـ درخواست دعا از انسان هاي وارسته به هيچوجه موجب كفر و شرك نيست.

* با توجه به اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي دانست خداوند از همه كس داناتر، تواناتر و مهربان تر است، چرا تمام حاجات خود را از خودِ خدا نمي خواست و به مسلمان ها مي فرمود: برايم دعا كنيد و از او برايم طلب وسيله نماييد؟!(1)

آقايان وهابي ها كه درخواست دعا از غير خدا را شرك و كفر مي دانند، اين روايت را، كه صحاح و مسانيد خودشان نوشته و آن را صحيح دانسته اند، چگونه توجيه و تفسير مي كنند؟ آيا مي توانند بگويند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين مسأله را نمي دانست؟ يا مي توانند بگويند: (نعوذبالله) پيامبر (صلي الله عليه وآله)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به صفحه 79 و 80 همين نوشتار مراجعه شود.


126


توحيدش كامل نبود؟ اگر پاسخ مثبت باشد، در اين صورت معارف دين و احكام آن را از چه كسي بايد فرا گرفت؟ شما كه تمام مسلمان هاي غير وهابي را كافر و مشرك مي دانيد.

بنابراين، شخص رسول الله (صلي الله عليه وآله) و تمام اولياءالله، صالحان، علما و همه مسلمان هاي دنيا بايد در حضور ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب زانو بزنند تا احكام و معارف اسلام را از مكتب او بياموزند!

* اگر درخواست دعا از غير خدا (التماس دعا گفتن) شرك و كفر است، چرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عمر فرمود: از اويس قَرن درخواست كن برايت استغفار نمايد.(1)

* اگر مغلطه شما درست است، چرا ابوبكر نزد عمر آمد و از او خواست برايش طلب آمرزش نمايد؟! آيا ابوبكر عمر را داناتر، تواناتر و مهربان تر از خدا مي دانست كه او را واسطه قرار داد و به طور مستقيم از خدا درخواست آمرزش نكرد؟ آيا با مراجعه ابوبكر به عمر و واسطه قرار دادن او براي دعا، هر دو كافر شدند يا هيچ كدام؟ اگر هيچ كدام كافر نشدند، بر مبناي وهابيت، اين روايت را كه صحيح مي دانند، چگونه بايد توجيه كرد؟

آيا غير از اين راهي وجود دارد كه بگوييم:

وهابي ها هم بايد هم آهنگ با تمام مسلمانان دنيا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به ص 80 ـ 81 مراجعه شود.


127


بگويند: نه تنها التماس دعا از غير خدا كفر نيست، بلكه براساس همين شيوه بايد گفت درخواست دعاي از غير خدا مطلوب و مستحب نيز هست. بلكه بالاتر از آن، حتي مانعي ندارد انسان هاي والا مقام از افراد مادون خود نيز چنين تقاضايي را بنمايند; همانگونه كه شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) از امت خود التماس دعا مي كرد و شخص عمر از اويس قرن و ابوبكر از عمر طلب آمرزش كردند كه از ديدگاه اهل سنت، عمر از اويس و ابوبكر از عمر والاتر بوده اند.

* وقتي مردم گرفتار قحطي و خشك سالي شدند، چرا نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمدند و از آن حضرت خواستند برايشان طلب باران كند و چرا خودشان به طور مستقيم از خداوند طلب باران نكردند، با اين كه خداوند تبارك و تعالي تواناتر و مهربان تر و آگاه تر از پيامبر به حال آنان بود؟!

با اين كه تمام اين روايات را خود ابن تيميه نقل كرده و پيروانش نيز آن ها را قبول دارند، چگونه است كه مي گويند: نبايد به جاي خدا از غير خدا درخواست دعا كرد.

اگر مي خواهيد با اين مغلطه كاري بگوييد: مسلمان ها غير خدا را قادر، مختار و فعّال مايشاء مي دانند، اين ادعا كذب محض و تهمت بر مسلمان ها است; زيرا پيش از اين، در بحث شفاعت نيز گفتيم كه: پيامبران و صالحان درگاه خدا، قادر بر هر كاري هستند، به اين شرط كه از طرف خدا


128


مجاز باشند. قدرت بر همه كاري دارند اما نه قدرت استقلالي. قدرت آنان قدرتي است كه خداوند به آن ها داده و سپس به بندگان خود فرموده است: از طريق آن ها و به وسيله آن ها حاجات خود را طلب كنند; همانگونه كه آدم و ديگر پيامبران به وسيله محمد و آل محمد در پيشگاه خدا عرض حاجت مي كردند.

توسل به انبيا و اولياء

وهابي ها هرگونه توسلي را حرام و شرك مي دانند; توسل به پيامبران باشد يا صالحان و اولياءالله. چنانكه محمد بن عبد الوهاب در كتاب توحيد، در تفسير آيه: { أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ...}(1)عمل مشركان را، كه به صالحان توسل مي جستند، رد كرده و در آن افزوده است: توسل به صالحان شرك اكبر است.

صنعاني نيز در كتاب «تطهير الاعتقاد» در باب دوم مي نويسد:

«مَن تَوسَّلَ بِمَخلوق فقد أشركَ مَع اللهِ غَيرَهُ، و اعتَقَد ما لا يحلُّ اعتقادُهُ، كما اعتقد المشركون في الأوثانِ...».

* * *

اين ادعاي وهابي ها، برخلاف نص قرآن و روايات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسراء : 57 ، كساني را كه مشركان مي خوانند خودشان وسيله اي براي تقرب به پروردگارشان مي جويند وسيله اي هر چه نزديكتر...


129


معتبر است. قرآن كريم مي فرمايد: «... و وسيله اي براي تقرّب به خدا بجوييد»(1) «وسيله»اي كه در اين آيه آمده، شامل هر نوع توسّلي است كه نزد خداوند محترم باشد; توسل به انبيا باشد يا افراد صالح ديگر.

اما رواياتي كه دلالت دارند بر جواز توسل، بسيار و در حد تواتر است كه به برخي از آن ها در بحث شفاعت اشاره شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«اِسألوا من عباداللهِ لِيَ الوسيلة فَإنّها درجَة في الجنّة، لاينبَغي أن تكونَ إلاّ بعبد من عبادِاللهِ و أرجو أَن أكون ذَلِكَ العبد».

«براي من وسيله اي براي تقرّب به خدا درخواست كنيد; زيرا اين وسيله تقرب به خدا مقامي است در بهشت كه جز براي بنده اي از بندگان خدا نخواهد بود. آرزو دارم آن بنده مقرّبِ خدا من باشم.»


مراد از «وسيله» در اين روايت، درجه و مقام و منزلت نزد خداي تعالي است كه به وسيله آن، به خدا متوسّل مي شوند. توسل به افرادي كه در نزد خدا داراي مقام و منزلت باشند، شيوه پيامبران و راه و روش صالحان بوده كه به زنده و مرده آن ها متوسّل مي شدند; به گونه اي كه حتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مائده : 35


130


در امت هاي گذشته نيز سابقه داشته است. لذا قسطلاني در «شرح صحيح بخاري» از كعب الأحبار روايت كرده كه در بني اسرائيل رسم بود هرگاه به قحطي و خشكسالي برخورد مي كردند، براي طلب باران به اهل بيت پيامبرشان متوسل مي شدند.

اين روايت دلالت مي كند كه توسل به غير خدا شرك نيست و چون طبق اين روايت، توسل به افراد زنده جايز است و خود وهابي ها نيز آن را قبول كرده و شرك نمي دانند. پس توسل به مرده نيز شرك نخواهد بود; زيرا اگر توسل به افراد زنده به خاطر مقام و منزلتي است كه نزد خدا داشته اند، اين مقام و منزلت با مرگ از بين نمي رود، بلكه همچنان به حال خود باقي مي ماند. بنابراين، ابن تيميه و پيروان او، كه توسل به پيامبر عظيم الشأن اسلام، بعد از رحلت آن بزرگوار را جايز نمي دانند، مي خواهند چه كنند؟ آيا مي خواهند بگويند: احترامي كه پيامبر در حال حيات داشت با رحلت و فوت، احترامش تمام شده و ديگر هيچ احترامي ندارد؟! اگر چنين است، چرا شبانه روز پنج بار در مئذنه ها نام او را با صداي بلند ذكر مي كنند؟ چرا بالاي منابر، در نمازها; اعم از واجب و مستحب، نام او را همراه با نام خدا مي آورند؟ و چرا هنگام بردن نام او بايد صلوات فرستاد؟! از اينجا دانسته مي شود كه احترام او پس از رحلت، با احترامش در حال حيات، هيچ تفاوتي نكرده و


131


همان مقام و مرتبتي كه در حال حيات، در نزد خداي تعالي داشت بعد از رحلت نيز همان را دارد.

بنابراين، وقتي توسل بعد از مرگ شرك باشد، بايد در حال حيات نيز شرك به حساب آيد.

چرا توسل در حال حيات را عبادت و توحيد مي دانيد ولي در حال ممات را شرك و كفر تلقي مي كنيد؟! چيزي كه شرك شد، چگونه مي تواند توحيد باشد و چيزي كه توحيد باشد چگونه تغيير ماهيت داده، ناگهان شرك مي گردد؟!

نبود فرق در روايات:

علاوه بر مطالبي كه گذشت، بايد گفت: از نظر روايات نيز فرقي ميان جواز توسل به زنده و مرده نيست; بلكه ميان موجود و غير موجود و عاقل و غير عاقل (مانند اعمال) نمي گذارند.

صحابه حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) به قبر او متوسّل مي شدند:

1 . حاكم نيشابوري با اسناد خود، كه آن را صحيح دانسته، از عمربن خطاب روايت كرده كه گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمودند: آنگاه كه آدم گرفتار ترك اولي شد، براي جبران آن و تقرّب به خدا، به حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) متوسّل شد و عرض كرد: «يَا رَبِّ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد لَمَّا غَفَرْتَ


132


لِيَ...»; «پروردگارا به حق محمد، از تو مي خواهم مرا ببخشي.» خداوند فرمود: اي آدم! تو محمد را چگونه شناختي، با اين كه هنوز او را نيافريده ام؟ آدم گفت: پروردگارا! آنگاه كه مرا با دست خود آفريدي و از روح خود در بدنم دميدي، سرم را به سوي آسمان بلند كردم، ديدم بر پايه هاي عرش نوشته شده: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ» از اين جمله فهميدم كه تو، غير از محبوب ترين خلق را كنار خودت ذكر نخواهي كرد. خداوند متعال استدلال آدم را تأييد كرد و فرمود:

«...إنّه لأَحبُّ الخَلقِ إليَّ إذَا سَأَلْتَنِي بِحَقِّهِ فَقَدْ غَفَرتُ لَكَ وَ لَولاَ مُحَمَّدٌ لَمَا خَلَقْتُكَ».

«آري، محمد (صلي الله عليه وآله) محبوب ترين آفريدگان در نزد من است. هرگاه مرا به حق او بخواني، تو را خواهم آمرزيد و اگر به خاطر محمد نبود تو را نمي آفريدم.»(1)

روايت ياد شده را، علاوه بر حاكم نيشابوري، طبراني و نيز بيهقي در كتاب «دلائل النبوه» نقل كرده اند. ذهبي درباره «دلائل النبوه» مي گويد: آن، كتابي است كه تمامش هدايت و نور است و نبايد از آن غفلت كرد.

روايت فوق صراحت دارد قبل از آن كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به دنيا
بيايد، حضرت آدم (عليه السلام) براي جبران ترك اولاي خود و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سبل الهدي والرشاد في سير خير العباد، الصالحي الشامي، ج12، ص403


133


تقرّب به خداي سبحان، به او متوسّل شد.

2 . به شهادت آلوسي، برخي از مفسّران، همچنين سيوطي در «الدرّالمنثور» ذيل آيه { ...فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات فَتَابَ عَلَيْهِ...} گفته است:

منظور از كلماتي كه آدم به آن ها توسل جست، نام «محمد» بود.

3 . سمهودي(1) مي نويسد: عياض دركتاب شفاء، با سند جيَّد روايت كرده است كه: ابوجعفر، منصور دوانيقي، در مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) با امام مالك مناظره كردند، مالك به وي گفت: صدايت را در اين مسجد بلند نكن; زيرا خداوند مردمي را كه صدايشان را در اينجا بلند مي كردند، ادب كرد و فرمود: { ...لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ...} و كساني را كه آهسته و باادب سخن مي گفتند، ستايش كرده، فرمود: { إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ...} و آنان را كه از وراي حجرات، پيامبر را ندا مي كردند، نكوهش كرد و فرمود: { إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ...} . اين مطالب را خداوند به آن جهت فرمود كه احترام حضرت رسول، در حال ممات، مانند همان احترام در حال حيات او است و هيچ تفاوتي نمي كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وفاء الوفا، ج4، ص1376


134


ابوجعفر كه اين سخنان را از زبان مالك شنيد، تواضع كرده، از وي پرسيد:

«اي ابو عبدالله، آنگاه كه مي خواهم در حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعا كنم، آيا رو به قبله بايستم يا رو به حضرت رسول؟ مالك گفت:

«وَلِمَ تَصْرِفُ وَجْهَكَ عَنْهُ وَهُوَ وَسِيلَتُكَ وَوَسِيلَةُ أَبِيكَ آدَمَ قَبْلَكَ بَلْ اسْتَقْبِلْهُ وَاسْتَشْفِعْ بِهِ...».

«چگونه روي از او برخواهي گرداند، در صورتي كه او وسيله تو و وسيله پدرت آدم تا روز قيامت خواهد بود؟ حتماً رو به او بايست و از او طلب شفاعت كن...»

اين روايت نيز علاوه بر طلب شفاعت از آن بزرگوار، صراحت دارد كه حضرت آدم قبل از به دنيا آمدن پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او متوسل شده است. بنابراين، مسأله جواز زيارت آن بزرگوار، توسل به آن حضرت، روبه روي او ايستادن، در حرم او كمال ادب را رعايت كردن، فرق ميان حيات و ممات او نگذاشتن، از او درخواست شفاعت كردن و تضمين قبول شفاعت از طرف آن حضرت، به دليل آيه: { ...وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً}كه به عموم آن استناد كرد، از مسائلي هستند كه در اين روايت تصريح شده است كه امام مالك در حضور خودِ منصور، خليفه


135


عباسي مطرح نمود و منصور خليفه وقت با سمت امير المؤمنيني كه داشت و با كمال قدرت به سر مي برد، در مقابل او خضوع كرد و تمام آن ها را با كمال تواضع پذيرفت و هيچ يك از علما و تابعين و تابعينِ تابعين به استدلال و نظريات او ايراد نگرفت. با اين وصف، چگونه ابن تيميه و پيروانش به گزاف مي گويند: توسل به پيامبر بعد از موت جايز نبوده و مستحب نيست و مسلمانان و تابعين چنين عملي را انجام نداده اند! كسي نپندارد كه اين عمل، تنها مخصوص امام مالك و پيروان او است. بلكه تمام فرق چهارگانه اهل سنت همين اعتقاد را دارند. (تنها وهابي ها هستند كه خودشان را مانند خوارج از تمام فِرق اسلامي جدا كرده و نغمه جديدي در طنبور سر داده اند).

در تأييد اين سخن، سمهوديِ شافعي(1) روايت مي كند:

4 . محمد بن عبدالله بن حسين سامريِ حنبلي در كتاب «المستوعب»، در باب زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، كه آداب زيارت را نقل كرده، مي گويد:

«... و يجعلُ القَبرَ تِلقاءَ وَجهِهِ، والقِبلةَ خَلفَ ظَهره، والمِنبَرَ عن يِساره...»

«هنگامي كه زائر مي خواهد قبر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را زيارت كند، بايد رو به قبر و پشت به قبله بايستد; به گونه اي كه منبر در طرف چپ او قرار گيرد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وفاء الوفا، ج4، ص1376


136


سپس چگونه سلام كردن بر آن حضرت و چگونه دعا كردن را مطرح مي كند و مي گويد: در ضمن دعايش اين را بخواند:

«اللَّهُمَّ إنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : { وَلَوْ أَنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا} وَقَدْ أَتَيْتُكَ مُسْتَغْفِرًا مِنْ ذُنُوبِي مُسْتَشْفِعًا بِكَ إلَي رَبِّي فَأَسْأَلُكَ يَا رَبِّ أَنْ تُوجِبَ لِيَ الْمَغْفِرَةَ كَمَا أَوْجَبْتهَا لِمَنْ أَتَاهُ فِي حَيَاتِهِ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ ]وَ آلِهِ[ وَ سَلَّم...»(1)

5 . سمهودي در همان كتاب از ابو منصور كرماني نقل مي كند كه او از عقيده حنفي ها خبر داده و گفته است:

«إِنْ كَانَ أَحَدٌ أوصَاكَ بِتَبلِيغِ التسلِيمِ تَقُولُ: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ فُلانِ بْنِ فُلان يَستَشفَعُ ربَّكَ بِالرّحمَةِ و المغفِرَة فاشفع لهُ».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «خداوندا! تو در قرآن به پيامبرت فرموده اي: «و اگر آن ها كه به خود ستم كردند، نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر نيز براي آن ها طلب آمرزش مي كرد، خدا آنان را قبول مي كرد» و اكنون من توبه كنان نزد پيامبرت آمده ام. تقاضا دارم مرا بيامرزي همانگونه كه كساني را كه در حال حيات نزد او مي آمدند مي آمرزيدي...»


137


«اگر كسي سفارش كرد سلام او را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) برساني، به او بگو: سلام بر تو اي پيامبر خدا، از طرف فلان پسر فلان. وي از تو تقاضاي شفاعت كرده، شفاعتش را پذيرا باش.»

در اين روايت نيز تصريح شده است كه حنفي ها مانند ديگر فِرَق اهل سنت، زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و طلب شفاعت از او را، بعد از مرگ جايز مي دانند، حتي زيارت به نيابت از كسي كه خودش موفق نشده به زيارت برود، را جايز شمرده اند.

اين ها نمونه اي بود از آرا و نظريات مالكي ها، حنبلي ها، شافعي ها و حنفي ها، كه توسّل به پيامبر و طلب شفاعت از آن حضرت را، حتي در حال ممات، نيك و مستحب دانسته اند كه وهابي ها به گزاف مي گويند: «لَم يَذكُر أحد مِن العُلَماءِ أنَّهُ يَشرَعُ التّوسُّلُ بِالنبيِّ وَ الصَّالِحِ بَعدَ مَوتِهِ»; «هيچ يك از علما نگفته اند توسل به پيامبر و افراد صالح، بعد از موتشان جايز است!»

جاي بسي شگفتي است كه چگونه وهابي ها چنين سخني را بر زبان يا قلم مي آورند. اگر كسي چنين نگفته، پس مطالبي كه در باره بزرگان، از كتب معتبر شما نقل كرديم، چه مي كنيد؟!

امام مالك و ديگران پيشوايان و علماي شما، تصريح به جواز بلكه استحباب داشتند و حتي ظاهريه از شما قائل به


138


وجوب شده اند؟ شما اين همه رواياتي را كه در اين موضوع وارد شده چگونه منكر مي شويد و مي گوييد در هيچ روايتي به جواز آن اشاره نشده است!

امام تقي الدين سبكيِ شافعي (متوفاي 756 ق.) مي گويد: «والأَحَادِيثُ وَالآثَارُ فِي ذَلِكَ أَكثَرُ مِن أَن تُحصي وَ لَو تَتَبَّعْتُها لَوَجَدتُ مِنهَا أُلُوفاً» ; «اخبار و احاديث در اين مورد به قدري زياد است كه بيرون از شمارش مي باشد. اگر بخواهم آن ها را جمع آوري كنم، به هزاران مورد دست خواهم يافت!»

با اين وصف، آقايان چگونه چنين ادعايي مي كنند؟ آيا اين بزرگان را، جزو علماي خود نمي دانند؟ يا اين كتاب ها از آن ها نيست؟ و يا اين كه به اين روايات برخورد نكرده اند؟! و شايد اينان را مزدور ديگران به حساب مي آورند!

البته اگر هيچ روايتي هم نرسيده باشد، عموم آيه مباركه: { ...وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً} كه صريح در جواز و بلكه صريح در ترغيب توسل به رسول الله است، براي اثبات آن كفايت مي كند، چه رسد به قول جناب سبكي كه هزاران روايت و اثر در جواز و استحباب آن وارد شده و هركس مناسكي نوشته، استحباب زيارت پيامبر و آداب آن را بيان كرده است.


139


توسل به صالحان

در فصل هاي گذشته روشن شد كه توسل به انبيا و اوليا، و توسل به پيامبر عظيم الشأن اسلام، چيزي نيست كه مخصوص شيعه باشد، بلكه مسأله اي است كه تمام امامان چهارگانه اهل سنت، علما و معاريف آن ها نيز آن را بيان كرده و مستحب دانسته اند و فرقي هم ميان حيات و ممات نگذاشته اند. آنان، نه تنها توسّل به پيامبر اسلام را جايز شمرده، بلكه توسّل به تمام كساني كه به نحوي منسوب به او هستند را نيز جايز دانسته اند.

اكنون به نمونه هايي از آن توجه فرماييد:

1 . در روايات اهل سنت آمده است: در عصر عمربن خطّاب، در مدينه قحطي و خشكسالي شد. مردم از شدّت گرسنگي و قحطي، نزد وي رفته، تقاضاي دعاي باران كردند. او نزد عباس بن عبدالمطّلب، عموي پيامبر آمد و با توسل به او، دعا مي كرد و چنين مي گفت:

«اللهمَّ إنَّا كُنّا إذَا قَحَطنَا تَوَسَّلنَا إِلَيكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسقينا، و إِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) فَاسْقِنَا».

«خداوندا! هرگاه گرفتار قحطي مي شديم، براي رفع آن، متوسل به پيامبرمان مي شديم. او را ميان خود و تو واسطه قرار مي داديم و تو ما را


140


سيراب مي كردي. اكنون كه پيامبر در ميان ما نيست، به عمويش عباس متوسّل مي شويم. خداوندا! باران رحمتت را بر ما فرو فرست و سيرابمان كن.»(1)

از اين روايت مي توان استفاده كرد كه شيوه و سيره مسلمانان بر اين بوده است كه هنگام دعا و تضرّع در پيشگاه خدا، به كسي كه آبرومند درگاهش مي دانستند، متوسل مي شدند چنانكه خليفه دوم، در دعاي باران گفت: «پيامبر را واسطه قرار مي داديم» و چنانكه مردم مسلمان به جناب عمر، كه او را آبرومند درگاه خدا مي دانستند متوسّل مي شدند و چنانكه خود عمر نيز به عباس عموي پيامبر به خاطر نسبتي كه با پيامبر داشت و در نزد خدا محترم بود، متوسل شد و خداوند به آبروي او، دعايش را مستجاب كرد. لذا عباس بن عتبة بن ابو لهب افتخار مي كرد و مي گفت:

بِعمّي سَقي اللهُ الحِجازَ و أهلَهُ *** عشيّةً يَستَسقي بشيبَتِهِ عُمَرُ

«به آبروي عمويم بود كه خداوند سرزمين حجازو مردم آن را سيراب كرد. آنگاه كه عمر براي طلب باران به او متوسل شد.»

2 . در روايت صحيح آمده است كه عبدالله بن عمر در زمان رسول الله، هنگام دعاي باران، متوسل به شعر شاعر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري، كتاب استسقاء، باب 3 ; كتاب فضائل اصحاب النبي، باب11


141


(ابوطالب) شده وچنين مي گفته است:

وَ أَبْيَضُ يُسْتَسْقَي الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ *** ثِمَالُ الْيَتَامَي عِصْمَةٌ لِلاَْرَامِل(1)

3 . ابن حجر در كتاب «فتح الباري»، در ذيل داستان عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفته است: داستان درخواست شفاعتِ عمر از عباس، دلالت بر استحباب طلب شفاعت از اهل خير و صلاح و اهل بيت نبوت دارد.(2)

آري، سخن ابن حجر چيزي است كه هيچ مسلماني آن را منكر نيست بلكه هيچ فرد خردمندي، از هر ملّت و مذهبي كه باشد، آن را انكار نمي كند.

4 . يكي از نواده هاي عباس بن عبدالمطّلب، به نام حمزة بن القاسم الهاشمي البغدادي كه چند فاصله با عباس بن عبدالمطّلب داشت، هنگام دعاي باران متوسّل به جدش عباس مي شد و مي گفت: «اللهمّ إنّي أنا مِن وُلدِ ذَلكَ الرَّجُل الّذي استسقي بشيبته عمر بن الخطّاب(رض) فَسُقُوا»; «خداوندا! من از فرزندان همان مردي هستم كه عمربن خطاب براي دعاي باران به او متوسّل شد و تو، به احترام او دعايش را مستجاب كردي.» و پيوسته به او متوسل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري، ج1، ص342، باب 3، باب سؤال الناس ; سنن بيهقي، ج3، ص352

2 . سنن بيهقي، ج3، ص352، چاپ بيروت.


142


مي شد تا اين كه دعايش مستجاب مي گرديد.(1)

5 . دريكي از سال ها، كه اهل مدينه دچار قحطي وخشكسالي شديد شدند، نزد عايشه رفته به او متوسّل شدند. عايشه به آن ها گفت: از بالاي قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) روزنه اي باز كنيد، به گونه اي كه ميان قبر و آسمان سقفي باقي نماند. پس از آن، خداوند به اندازه اي برايشان باران فرستاد كه تمام بيابان ها سبز و خرم شد. حيوانات چاق گرديدند; به گونه اي كه از فرط چاقي باد كردند و به همين مناسبت آن سال را «عام الفتق» ناميدند.

بنابراين، جاي هيچ شك و ترديد باقي نمي ماند كه وقتي توسل به عباس عموي پيامبر جايز باشد (آن هم از طرف خليفه دوم عمر بن خطاب)، و آنگاه كه توسّل به شعر ابوطالب اشكال شرعي نداشته باشد، آن هم بهوسيله پسر عمربن خطاب، وقتي توسل به جناب عايشه جايز باشد و او نيز متوسّل به قبر رسول الله (صلي الله عليه وآله) شود و آن را بي اشكال بداند، چرا توسّل به فرزندان پيامبر كه فرمود: «الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة» جايز نباشد؟ چرا توسل به پدر بزرگوارشان، كه پيغمبر درباره اش فرمود: «وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا» جايز نباشد؟! وقتي كه حمزة بن قاسم هاشمي عباسي، با آن همه سوابق سوء كه عباسي ها در تاريخ دارند،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء السقام، ص172 طبع حيدر آباد هند.


143


به جدّ اعلاي خود افتخار كند و در دعاي طلب باران به او متوسل شود، چرا توسل به اهل بيت پيامبر، با آن همه سوابق نيكو و حسن كه در تاريخ دارند و روايات فريقين آكنده از فضايل و مناقب آن ها است، جايز نباشد؟!

وقتي امام شافعي در بغداد به ضريح و قبر ابوحنيفه متوسل مي شود و با توسل به او از خدا طلب حاجت مي كند،(1) وقتي امام احمد به امام شافعي متوسل مي شود و او را مانند خورشيد در ميان مردم و عافيت براي بدن مي داند، وقتي مردم مغرب به امام مالك متوسل مي شوند و امام شافعي آن ها را نهي نمي كند چرا توسل به امامان هدايت و اهل بيت رسالت، كه آيه تطهير درباره شان وارد شده و در روايات صحاح از آنان به امامان قريش تعبير گرديده، جايز نباشد؟

آيا اين نوعي مخالفت با اهل بيت و اظهار عناد به آنان نيست؟ چرا در همه جا و براي همه كس توسل به افراد مورد احترامشان جايز و مشروع است ولي توسل به اهل بيت پيامبر نامشروع مي گردد؟!

اگر وهابي ها با اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و با پيروان آن ها عناد و لجاج ندارند، چرا ديگران را كه نام برديم، كافر و مشرك
نمي شمارند؟! اگر با شيعيان اهل بيت خصومت ندارند، چرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف الارتياب، به نقل از خلاصة الكلام و در السنيه احمد بن زيني دحلان كه از كتاب خيرات الحسان ابن حجر نقل كرده است.


144


يك بار از اين همه مشرك و ملحد كه در دنيا وجود دارد، اسمي به ميان نمي آورند و آن ها را مشرك و واجب القتل نمي دانند؟! آيا ملحدان ضدّ خدا، كه در شرق و غرب عالم و در بسياري از قاره ها به سر مي برند، مشرك و واجب القتل نيستند؟ صهيونيست هاي بين المللي، كه ملت مسلمان فلسطين و ديگر نقاط مسلمان نشين را غارت كرده، به خاك و خون مي كشند و شما با سكوت خود، آن ها را تأييد مي كنيد و... محقون الدم اند ولي شيعيان، كه هم نوا با مسلمانان اند و در دعاها و عبادات، هم سو و هم عقيده با امامان اهل سنت عمل مي كنند، كافر و مشرك اند؟ اگر بنا باشد كه شيعه و پيروان اهل بيت (عليهم السلام) كافر و مشرك باشند، پس چه كسي مسلمان است؟! ولي بدانيد كه:

كفر چو مني گزاف و آسان نبود *** محكم تر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يكي و آنهم كافر *** پس در همه دهر يك مسلمان نبود

وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي.

قم ـ فهيم كرماني


| شناسه مطلب: 74829