بخش 2
4. حدیث غدیر شکلگیری تشیع در پرتو این سفارشها شیعه در عصر رسالت 2 ـ اقلیت شیعه و اکثریت تسنن فصل دوم: عقاید شیعه مقامات اولیای خدا و قدرتهای غیبی مقصود از کمال چیست؟ آثار بندگی و کمال نفسانی قرآن و کرامات اولیا 1. تصرف یوسف برای بینایی پدر 2. قدرت نمایی یاران سلیمان 3.باز هم قدرت نمایی سلیمان 4. تصرفهای حضرت مسیح ولایت تکوینی و مسأله غلو 2ـ توسل به اولیاء الهی 1. انجام فرائض 2. توسل به اسما و صفات خدا 3. توسل به قرآن کریم
جانشيني در خصوص اين سفر بود، نيازي به اين ضابطه كلي و استثناي نبوت نبود.
4. حديث غدير
از ميان دلايل فراوان كه بيانگر زعامت علي (عليه السلام) پس از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است، در اين بحث به سه دليل بسنده ميكنيم: حديث«يوم الدار» در
آغاز رسالت، حديث «منزلت» در اثناي رسالت و حديث غدير در اواخر عمر رسول خدا. اكنون اجمالي از تعيين جانشين در آخرين روزهاي رسالت:
پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) در سال دهم هجرت براي انجام فريضة حج و تعليم مناسك آن به مسلمانان، در قالب يك جمعيت ده هزار نفري حركت كرد و در روزهاي عرفه و منا سخنرانيهاي جامع و ارزندهاي ايراد فرمود.
مراسم حج به پايان رسيد، همگان به قصد وطن، مكه را ترك كردند، چون كاروانها به نزديك بركه آبي به نام غدير خم رسيدند، پيك وحي فرود آمد و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را فرمان توقف داد، خدا به رسول گرامي (صلّي الله عليه وآله) چنين فرمان داده بود:
«يا أَيُّها الرّسول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».(1)
«اي پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده، به مردم برسان و اگر چنين نكني، رسالت خداي را به جا نياوردهاي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/67.
در اين لحظات حساس طنين اذان سراسر بيابان را فرا گرفت، سپس پيامبر (صلّي الله عليه وآله) خطبهاي به شرح زير ايراد كرد:
«ستايش از آن خداست و به او ايمان داريم. از او ياري ميخواهيم و بر او توكل ميكنيم، و از شر خويشتن و بدي كردارهايمان به خدايي پناه ميبريم كه گمراهان جز او راهنمايي ندارند. خدا هر كس را راهنمايي كند، او ديگر گمراه نميشود و گواهي ميدهيم كه خدايي جز او نيست و محمد (صلّي الله عليه وآله) بنده و فرستادة اوست.
هان! اي مردم، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. من مسئولم و شما نيز مسئول هستيد... هان! اي مردم، هر كس من مولا و رهبر او هستم، علي نيز مولا و رهبر اوست».(1)
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) جملة آخر را سه بار تكرار كرد و فرمود:
«پروردگارا! هر كس علي را دوست دارد، تو او را دوست بدار و هر كس با او دشمني كند تو با او دشمن باش. هر كس او را ياري كند، تو ياور او باش، و هر كس او را تنها گذارد، تو نيز او را تنها گذار. لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و آنها را از اين امر آگاه سازند».
هنوز اين اجتماع با شكوه پايان نيافته بود كه فرشتة وحي فرود آمد و پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) را بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد و نعمت خويش را بر مؤمنان به كمال رسانيد.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاهُ.
2 . "اَلْيَوْم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً" (مائده/3).
در اين لحظه صداي تكبير پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد از رسالت من و ولايت علي (عليهم السلام) پس از من خشنود شد. پيامبر از جايگاه خود فرود آمد و ياران او گروه گروه به حضرت علي (عليهم السلام) تبريك گفتند و او را سرور خود و سرور هر مرد و زن مؤمني خواندند.
حديث غدير از احاديث متواتر است. كافي است كه بدانيم 120 صحابي، آن را از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نقل كردهاند و از تابعان 89 نفر به نقل آن پرداختهاند و در مجموع 14 قرن، 360 تن عالم و دانشمند سنّي آن را روايت كردهاند، و اگر راويان و عالمان شيعي را به آنان ضميمه كنيم خواهيم ديد كه حديث در بالاترين حدّ تواتر قرار ميگيرد.(1)
شكلگيري تشيع در پرتو اين سفارشها
ما به همين سه حديث قطعي بسنده ميكنيم. اين سفارشها سبب شد كه در عصر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) گروهي گرد علي را بگيرند و به پيروي از او مشهور شوند. محقق معروف آقاي محمد كردعلي در كتاب «خطط الشام» مينويسد:
«در زمان خود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) گروهي از بزرگان صحابه به دوستي و موالات علي (عليه السلام) معروف بودند؛ مانند سلمان فارسي كه ميگفت: ما با پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بيعت كرديم بر دو اصل: خيرخواهي براي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابي طالب (عليه السلام) و ولايت وي. ابوسعيد خدري ميگويد: مردم به پنج چيز دعوت شدند ولي چهارتا را گرفتند و يكي را رها كردند. سؤال شد: آن چهار تا را كه گرفتند چيست؟ گفت: نماز، زكات، روزه ماه رمضان و زيارت خانة خدا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ترمذي، صحيح، ج5، ص 297; ابن ماجه، سنن، ج1، ص 45، حديث 121; الحاكم النيسابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص 110; احمد بن حنبل، مسند، ... حديث 961، ج1، ص 88، ج2، ص 672; و غيره، نسائي، خصائص، ص 94، 95، 50; ابن ابي شيبه، المصنف، ج12، ص78، حديث 12167 ، مشكاة المصابيح، ج3، ص 246; محب الدين طبري، الرياض النضرة، ج2، ص 169، چاپ خانجي، ما به همين مقدار بسنده ميكنيم، كساني كه علاقمند به آگاهي از حالات راويان از صحابه و تابعان و دانشمندان باشند، ميتوانند به كتابهايي كه پيرامون حديث غدير نوشته شده مراجعه كنند. از ميان آنها مطالعه دو كتاب را پيشنهاد ميكنيم:
الف . عبقات الأنوار، تأليف ميرحامد حسين هندي (متوفاي 1306هـ).
ب . الغدير، تأليف محقق عاليقدر عبدالحسين اميني(1320ـ 1390هـ).
پرسيدند: آن يكي كه رها كردند كدام است؟ گفت: ولايت علي بن ابيطالب (عليه السلام) . از وي سؤال شد: آيا ولايت علي همانند آن چهار مورد، لازم و واجب است؟ گفت: آري، به سان آنها لازم و واجب است. و از همين افرادند: ابوذر غفاري، عمار ياسر، حذيفة ابن يمان، ذوالشهادتين خزيمة ابن ثابت، ابوايوب انصاري، خالد بن سعيد و قيس بن سعد بن عباده».(1)
شيعه در عصر رسالت
سفارشهاي مؤكد پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ـ كه نمونههاي آن را يادآور شديم و قسمت مهم آن در كتابهاي حديث و تفسير وارد شده است ـ سبب شد كه بذر تشيع در سرزمين اسلام پاشيده شود و به تدريج رشد كند. گروهي در عصر رسالت، ولايت علي را به دل بگيرند و به عنوان شيعه علي (عليه السلام) مشهور شوند و با پايمردي تمام پيمان خود را با امام پس از عصر رسالت نيز حفظ كنند. اين گروه هسته تشيع را در صدر اسلام تشكيل ميدادند. سپس تشيع در طول زمان با توجه به شناختهاي صحيح از مسأله امامت و جانشيني علي (عليه السلام) راه خود را باز كرد و پيوسته در حال گسترش بود.
تشيع از حجاز آغاز گرديد. سرزمين حجاز زادگاه تشيع است و آنگاه كه امام (عليه السلام) مقرّ خلافت را به عراق منتقل كرد، تشيع رشد بيشتري يافت و پيوسته در نقاط مختلف جهان گسترده شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محمد كردعلي، خطط الشام، ج5، ص 251.
2 ـ اقليت شيعه و اكثريت سنّي
سؤال: اگر شيعه حق است، چرا در اقليّت ميباشد و اكثريت، مذهب تسنّن را پذيرفتهاند؟
پاسخ: هيچگاه اكثريت نشانه حقانيت و اقليت نشانه خلاف آن نيست، در طول تبليغ پيامبران، از زمان حضرت نوح (عليه السلام) تا عصر حضرت خاتم (صلّي الله عليه وآله) مؤمنان در اقليّت بودند. قرآن آنگاه كه مبارزات پيگير انبيا را ياد ميكند، پيوسته تذكر ميدهد: گروندگان و مؤمنان به آنان بسيار اندك بودند. درباره نوح كه نهصد و پنجاه سال1 به تبليغ پرداخت، ميفرمايد:
«وَما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قليل».(2)
«جز اندكي به همراه او ايمان نياوردند».
در آيه ديگر ميفرمايد:
«وَقَليلٌ مِنْ عِبادي الشَّكُور».(3)
«اندكي از بندگان من سپاسگزارند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَة إِلاّ خَمْسِينَ عامّا" (عنكبوت/14).
2 . هود/40.
3 . سبأ/13.
قرآن درباره پيروي از اكثريت، به پيامبر هشدار ميدهد وميفرمايد:
«إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الأَرْض يُضِلّوك عَنْ سَبيلِ اللّه».(1)
«اگر از اكثـريت مردم روي زمين پيروي كنـي، تو را از راه خدا گمراه ميكنند».
و باز به پيامبر يادآور ميشود:
«وَما أَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤمِنين».(2)
«هر چند بكوشي، اكثريت مردم ايمان نميآورند».
بزرگترين جمعيتها در جهان از آنِ كشورهايي چون چين با حدود يك ميليارد و سيصد ميليون نفر و هند با بيش از يك ميليارد نفر جمعيت است كه اكثريت مردم آنها را ماديگرايان و بتپرستها تشكيل ميدهند. اگر مجموع جمعيت مسلمانان را كه يك ميليارد و سيصد ميليون تخمين زده ميشود نسبت به جمعيت 6ميلياردي كره زمين، بسنجيم، از اكثريت برخوردار نيستند.
اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) در يكي از سخنان حكيمانه خود، درباره شناخت حق و باطل، بياني دارد كه يادآور ميشويم:
در جنگ جمل مردي از اميرمؤمنان سؤال كرد: آيا با طلحه و زبير نبرد ميكني، در حالي كه آنان از برجستهترين اصحاب پيامبرند؟
امام در پاسخ فرمود: تو در اشتباهي. عظمت و بزرگي اشخاص، نشانه حق و باطل نيست، حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي; و باطل را بشناس، آنگاه اهل آن را خواهي شناخت».(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انعام/116.
2 . يوسف/103.
3 . إنّك لرجل ملبوس عليك.... جاذبه و دافعه امام علي به نقل از كتاب علي و بنوه از دكتر طه حسين.
گذشته از اين، شيعه هر چند نسبت به جمعيت كل مسلمانان، در اقليّت است، ولي براي خود، جمعيت عظيمي را در جهان تشكيل ميدهند و لذا در غالب نقاط جهان حضور مؤثر دارند. علاوه بر كشورهاي ايران و عراق و آذربايجان و بحرين و لبنان كه اكثريت آنها را شيعيان تشكيل ميدهند، در تمام كشورهاي اسلامي، اقليت قابل ملاحظهاي از شيعيان وجود دارد كه براي خود مساجد، مؤسسات، مدارس و برنامههاي فرهنگي دارند.
اصولاً بايد توجه كرد كه شيعه به عنوان اپوزيسيون و مخالف نظام حاكم شناخته ميشد و نظامهاي سياسي براي سركوب بلكه ريشهكن كردن آنها، به آنان لقب «روافض» داده بودند. به عنوان نمونه، سلطان محمود غزنوي پس از تسلط بر شرق خراسان، به ريشه كن كردن دو گروه، يكي شيعه و ديگري معتزله همت گمارد، چندان كه آثار علمي و كتابخانههاي آنان را از بين برد تا اثري از تشيع و معتزله باقي نماند. او پيوسته اهل حديث و كراميه را تقويت ميكرد، و شيعه و معتزله را دشمن اصلي خود ميدانست.(1)
صلاح الدين ايوبي، پس از خيانت به فاطميان ، تصميم بر قتل عام شيعه گرفت و گروه بيشماري از آنان را كشت.(2)
در دوران حكومت عثماني، در زمان سلطان سليم به خاطر فتواي يك فقيه حنفي به نام نوح، 40000 شيعه در تركيه فعلي سر بريده شدند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يكي از مردم خراسان موسوم به عبداللّه بن كرام به زهد ريايي و حيله و تزوير،جمعي كثير را تابع مذهب خود گردانيد كه از جمله اتباع او يكي سلطان محمود بود كه بلاي عظيمي براي شيعه و اهل كلام شد (يادداشتهاي قزويني، حواشي، ج7، ص 60) به نقل از لغتنامه دهخدا.
2 . اعيان الشيعه، ج3، ص 30، مظفر، تاريخ الشيعه، ص 192.
3 . البلاد العربيه والدولة العثمانيه، حصري، ص 40، چاپ :36م; اعيان الشيعة، ج1، ص30ـ 13 (او به جاي 40000، عدد 70000 را آورده است; شرف الدين عاملي، الفصول المهمه، ص 140، چاپ نجف.
در دوران حكومت جزّار در لبنان، در جبل عامل حمام خون به راه افتاد و نسلكشي شيعه صورت گرفت، به گونهاي كه كتابهاي آنان مدتها به جاي هيزم در تنور نانوايان ميسوخت.(1)
با توجه به اين كشتارهاي دستهجمعي، بقاي شيعه در جهان، آن هم با يك فرهنگ قوي و جامع و داشتن علما و دانشمندان مبرز در تمام رشتههاي اسلامي و علمي، يكي از معجزات الهي است كه در پرتو عنايتش، مظهر اسلام راستين بدون تحريف تا قرن پانزدهم به جاي مانده و خوشبختانه روز به روز نور آن، راه گروه بيشتري از انسانها را روشن نموده و پردههاي جهل و تعصب را از چهره تاريخ كنار ميزند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دائرة المعارف اللبنانيه، فؤاد البستاني، در شرح حال ابراهيم يحيي.
فصل دوم: عقايد شيعه
مقامات اولياي خدا و قدرتهاي غيبي
سؤال: آيا انبيا و اوليا، علاوه بر قدرتهاي عادي، توان انجام امور خارق العاده را نيز دارند؟
پاسخ: جهان آفرينش، جهان اسباب و مسبّبات و علّتها و معلولها است. هر فردي در كار خود از قدرت الهي بهره ميگيرد و اگر پيوند او از آن قدرت لايزال گسسته گردد، عاجز و ناتوان ميشود. بنابراين، اگر اولياي الهي كارهاي خارق العادهاي را انجام ميدهند، همگي از قدرت الهي سرچشمه گرفته و به اذن او ميباشد. اگر اين پيوند قطع شود، هيچ فردي توان كاري را؛ اعم از عادي و غير عادي، نخواهد داشت.
كارهاي برون از توان عادي معلول تكامل روحي و رواني «وليّ» خداست كه در اثر طي طريق عبوديت و عمل به تعاليم اسلام و پيمودن صراط مستقيم به اين مقام ميرسد.(1)
انسان در ساية عبوديت و بندگي خدا و اخلاص در عبادت، براي خود سيري در تكامل باطني دارد كه ربطي به زندگي فردي واجتماعي او ندارد و اين سير از حدود جسم وماده بيرون است و هر فردي در اين سير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آري براي رسيدن به انجام امور خارق العاده، راه ديگري به نام رياضت هست ولي پيمودن آن راه حرام و ممنوع ميباشد.
وگاهي مصالح غيبي ايجاب ميكند كه فردي در دوران كودكي، به كمالي برسد كه ديگران فاقد آن هستند، و اين جنبه استثنايي دارد.
معنوي خود، به فراخور حال خويش مقاماتي را به دست ميآورد كه چه بسا آنها را در اين جهان و يا پس از مرگ مشاهده نمايد.
مقصود از كمال چيست؟
وقتي ميگوييم خداوند كمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، همان «صفات جمال» خدا؛ از قبيل «علم» و «قدرت» و «حيات» و «اراده» است. هرگاه بندهاي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال ميگذارد و از نردبان كمال بالا ميرود، مقصود اين است كه كمال وجودي بيشتري به دست آورده و علم بيشتر، قدرت زيادتر، ارادهاي نافذتر وحياتي جاودانهتر پيدا ميكند. در اين صورت ميتواند از فرشته بالاتر قرار گيرد و از كمالات بيشتري بهرهمند گردد.
بشر، پيوسته خواهان آن است كه بر جهان تسلط پيدا كند و كاري را كه انسانهاي عادي از انجام آن عاجزند، انجام دهد.به عنوان مثال، گروهي از مرتاضان از طريق رياضتهاي حرام و آزار دهنده به تقويت نفس و روح پرداخته و قدرتهايي را به دست ميآورند.
امّا راه صحيح كه موجب سعادت هر دو جهان ميگردد، آن است كه راه «بندگي» و خضوع در برابر خداي جهان را در پيش گيرد و با پيمودن راه بندگي، مقاماتي به دست آورده و سرانجام قدرت بر تصرف در تكوين پيدا كند.
پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) در ضمن حديثي به مقامات بلند سالكان راه حق و پويندگان راه عبوديت وبندگي اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل ميفرمايد:
«هيچ بندهاي به وسيله كاري، نسبت به من تقرب نجسته كه محبوبتر از انجام فرايض بوده باشد. (آنگاه فرمود:) بنده من با گزاردن نمازهاي نافله آنچنان به من نزديك ميشود كه اورا
دوست ميدارم. وقتي او محبوب من شد، من گوش او ميشوم كه با آن ميشنود، وچشم او ميشوم كه با آن ميبيند و زبان او ميگردم كه با آن سخن ميگويد، و دست او ميشوم كه با آن حمله ميكند. هرگاه مرا بخواند اجابت ميكنم و اگر چيزي از من بخواهد ميبخشم».(1)
دقت در اين حديث، ما را به عظمت كمالي كه انسان در سايه انجام فرايض و نوافل پيدا ميكند، به خوبي رهبري ميكند. در اين حالت قدرت دروني انسان به حدّي ميرسد كه با قدرت الهي صداهايي را كه با نيروي عادي نميشنيد، ميشنود و صور و اشباحي را كه ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست، ميبيند. سرانجام خواستههاي اوجامه عمل پوشيده، حاجتهايش برآورده ميشود، در نتيجه دوست خدا ميشود و عمل او، عمل خدايي ميگردد.
جاي شك نيست مقصود از اينكه خدا چشم وگوش او ميگردد، اين است كه ديده او در پرتو قدرت الهي، نافذتر و گوش او شنواتر و قدرت او گستردهتر ميگردد.
آثار بندگي و كمال نفساني
يكي از آثار كمال نفس، تصرف در جهان طبيعت به اذن خداست. توضيح اين كه در پرتو عبادت و بندگي، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار ميگيرد، بلكه جهان طبيعت نيز مطيع انسان ميگردد و آدمي به اذن پروردگار جهان، در پرتو نيرو و قدرتي كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف ميكند و مبدأ يك سلسله معجزات و كرامات ميشود و در حقيقت قدرت تصرف و تسلط بر تكوين پيدا ميكند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافي، ج2، ص 352 چاپ دارالكتب الاسلاميه.
قرآن و كرامات اوليا
قرآن كراماتي را از انبياي الهي نقل ميكند كه بر اثر كمال نفساني، به اذن خداوند ميتوانستند در تكوين تصرف كنند. اكنون به صورتي گذرا به آنها اشاره ميكنيم:
1. تصرف يوسف براي بينايي پدر
يعقوب بر اثر مفارقت يوسف، ساليان دراز گريه كرد و در آخر عمر بينايي خود را از دست داد. پس از سالها، يوسف به فردي مأموريت داد كه به كنعان برود و پيراهن او را بر چهرة يعقوب بيفكند تا بينايي خود را باز يابد. مژده رسان آمد و دستور او را عمل كرد و در همان لحظه او بينايي خود را باز يافت.
«فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشير أَلقَاهُ علي وَجْههِ فارتدَّ بَصيراً».(1)
«هنگامي كه مژده رسان آمد، پيراهن يوسف را به صورت او افكند او بينايي خود را بازيافت».
شكي نيست كه مؤثر واقعي خداست، ولي خدا به «سبب» كه همان خواست يوسف است، اين توان را بخشيده است كه اگر ارادة چيزي كند، خواستهاش عملي شود. اين كه او اين كار عظيم را با يك سبب ساده (افكندن پيراهن بر چهرة پدر) به انجام رسانيد، نشان از آن دارد كه معجزات و كرامات پيامبران به وسيله امور ساده صورت ميپذيرد تا مردم تصور نكنند كه او از طريق علمي و صنعتي به اين كار دست زده است.
2. قدرت نمايي ياران سليمان
همگي ميدانيم كه سليمان ملكة سبأ را احضار كرد، ولي پيش از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يوسف/96.
آن كه وي به حضور سليمان برسد ، سليمان به حاضران در مجلس خود چنين گفت:
«...يا أَيُّهَا المَلَؤُ أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ».(1)
«اي جماعت كداميك از شما ميتواند تخت بلقيس را براي من بياورد، پيش از آن كه (بلقيس و همراهان) او مطيعانه وارد شوند؟»
يك نفر از جنّيان گفت:
«...أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِني عَلَيْهِ لَقَويٌّ أَمينٌ».(2)
«پيش از آنكه تو از جاي خود برخيزي(مجلس به پايان رسد) من آن را ميآورم و من بر اين كار توانا و امينم».
فرد ديگري كه مفسران نام او را «آصف بن برخيا» وزير سليمان وخواهر زاده او ميدانند، اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن ميتواند آن را بياورد، چنانكه خداوند ميفرمايد:
«قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبي...».(3)
«كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود(كه دربارة حقيقت اين كتاب بايد در جايي ديگر گفتگو كرد) ، چنين گفت: پيش از آنكه تو چشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نمل/38.
2 . نمل/39.
3 . نمل/40.
بر هم بزني، آن را در اين مجلس حاضر ميكنم. وقتي تخت را در برابر خود حاضر ديد، گفت: اين نعمتي است از جانب خدا بر من».
بايد در مفاد اين آيات دقت كنيم تا ببينيم عامل اين كارهاي خارقالعاده (احضار «تخت بلقيس» از فرسنگها فاصله به مجلس سليمان) چيست؟ آيا عامل اين كار خارقالعاده مستقيماً خدا است؟ و او است كه اين جهش را در طبيعت انجام ميدهد و «آصف برخيا»و ديگران، نمايشگراني هستند كه كوچكترين تأثيري در آن كارها ندارند؟يا اينكه عامل اين كار ـ به سان هزاران كار ديگر كه افراد عادي با قدرت الهي انجام ميدهند ـ خود آنها ميباشند; چيزي كه هست آنان اين قدرت را از قرب الهي به دست آورده و با اراده نافذ خود عامل اين نوع كارهاي خارقالعاده ميباشند. ظاهر آيات سهگانه نظر دوم را تأييد ميكند، زيرا:
اوّلاً، سليمان از آنان ميخواهد كه اين كار را انجام دهند و آنان را بر اين كار قادر و توانا ميداند.
ثانياً، شخصي كه گفت: من تخت بلقيس را، پيش از آنكه سليمان از جاي خود برخيزد حاضر ميكنم، خود را با جملة زير توصيف كرد: «وَإنّي عَلَيهِ لَقَوِي أَمِين»: «من بر اين كار، قادر و توانايم و به خود اطمينان دارم».
هرگاه وجود اين شخص و اراده او در اين كار مؤثر نباشد، ديگر دليلي ندارد كه بگويد: «من بر اين كار قادر و امين هستم».
ثالثاً، دومي گفت: من آن را در اندك زماني (يك چشم به هم زدن) ميآورم و اين كار خارقالعاده را به خود نسبت داد و گفت: «آتيك: ميآورم».
اگر بنا بود كه قرآن به اين حقيقت تصريح كند كه نفوس اوليا و اراده و خواست آنان و ديگر شخصيتهاي بزرگ، در ايجاد معجزهها
وكرامات و تمام خارقالعادهها مؤثر است، روشنتر از اين، چگونه بگويد تا شكاكان زمان آن را بپذيرند و تأويل نكنند.
رابعاً: خداوند علت توانايي دومي را بر اين كار شگفتآور، آشنايي او به علم كتاب ميداند، دانشي كه از اختيار افراد عادي خارج است و از علومي است كه مخصوص بندگان خدا ميباشد، و ارتباط با چنين دانشهايي محصول قربي است كه اين نوع افراد با خدا دارند، چنانكه فرمود: «قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ...» : «كسي كه در نزد او دانشي از كتاب بود، گفت...».
3.باز هم قدرت نمايي سليمان
قرآن مجيد دربارة سليمان نبي با صراحت ميفرمايد: باد به فرمان او به هر طرف كه ميخواست جريان پيدا ميكرد. مسير باد كه جزو نظام آفرينش است، به ارادة نافذ سليمان تعيين ميگرديد، چنانكه ميفرمايد:
«وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلَي الأَرْضِ الّتي بارَكْنا فِيها وَكُنّا بِكُلِّ شَيءٍ عالِمينَ» .(1)
«باد توفنده و تند را براي سليمان رام كرديم؛ به طوري كه به فرمان وي به سوي سرزميني كه بركت داديم، جريان پيدا ميكرد وما به همه چيز عالم هستيم».
نكته قابل توجه اين است كه اين آيه با صراحت هر چه كاملتر، جريان باد و تعيين مسير وسمت آن را معلول امر سليمان (اراده نافذ او) ميداند چنانكه ميفرمايد: «تَجري بأمره»: «به فرمان او جريان داشت».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انبياء/81.
در آية ديگر1 ميخوانيم: بادي كه سليمان از آن به عنوان مركب استفاده ميكرد، از صبح تا ظهر مسافت يك ماه و از ظهر تا شب مسافت يك ماه ديگر را طي ميكرد و اين مرد الهي ميتوانست مسافتي را كه مركبهاي آن روز تقريباً در ظرف دوماه طي ميكردند، در ظرف يك روز طي كند.
درست است كه خداوند باد را براي او رام و مسخّر كرده بود، امّا جمله «تَجْرِي بِأَمْرِهِ» «به فرمان سليمان حركت ميكرد و از حركت باز نميايستاد» صراحت دارد كه امر و ارادة سليمان در بهرهبرداري از اين پديده طبيعي، كاملاً مؤثر بوده است; مثلاً تعيين وقت حركت ومسير آن و باز ايستادن آن از حركت بستگي به اراده نافذ سليمان داشت.
از آيات مربوط به سليمان، نكتة ديگري نيز استفاده ميشود و آن اينكه خداوند بسياري از پديدههاي سركش طبيعي را براي او رام كرده بود و او هرگونه كه ميخواست از آنها با كمال سهولت و آساني استفاده ميكرد؛ مثلاً معدن مس با تمام صلابتي كه دارد، براي او ـ به فرمان خدا ـ به صورت چشمه رواني در ميآيد و هر چه ميخواهد از آنها استفاده ميكند؛ چنانكه ميفرمايد:
«...وَاَسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ...» .(2)
«و چشمه مس(مُذاب) را براي او روان كرديم».
موجوداتي مانند جن كه با ديدگان عادي ديده نميشوند، در تسخير وي بودند و آنچه او از آنها ميخواست، انجام ميدادند، چنانكه ميفرمايد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سبأ / 12.
2 . سبأ/12.
«وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ...».(1)
«گروهي از جن در برابر او به فرمان خداوند كار ميكردند... براي او آنچه ميخواست انجام ميدادند».
ظاهر مجموع آيات اين است كه چگونگي بهرهبرداري او از باد و غيره يكسان بوده است. درست است كه خداوند بزرگ اين پديدهها را براي او تسخير كرده بود، امّا در عين حال ارادة او بياثر نبود. تا ارادة سليمان تعلق نميگرفت، معدن مس به صورت چشمة آب روان نميگشت و جن كاري را انجام نميداد.
همة اينها نوعي ولايت بر تكوين است و معني آن اين است: پيامبري بر اثر قربي كه به خدا دارد، منزلتي مييابد كه طبيعت و حتّي موجودات نامرئي به نام جن، به اذن خدا به فرمان او باشند و از حوزة نفوذ او خارج نشوند.
4. تصرفهاي حضرت مسيح
قرآن مجيد بعضي از كارهاي فوقالعاده را به حضرت «مسيح» نسبت ميدهد و بيان ميكند كه همة اين كارها از نيروي باطني و اراده خلاق او سرچشمه ميگرفت، چنانكه ميفرمايد:
«...أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْي الْمَوتي بِإِذْنِ اللّهِ...» .(2)
«من براي شما از گِل، شكل مرغي ميسازم و در آن ميدمم كه به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سبا/12ـ13.
2 . آل عمران/49.
اذن خدا پرنده ميشود، كور مادرزاد و پيس را شفا ميدهم ومردگان را به اذن خدا زنده ميكنم».
در اين آيات حضرت مسيح، امور زير را به خود نسبت ميدهد:
1. ساختن پرندهاي از گِل.
2. دميدن در پرنده و زنده كردن آن.
3. شفاي كور مادر زاد.
4. درمانِ بيماري پيسي.
5. زنده كردن مردگان.
حضرت مسيح خود را فاعل اين امور ميداند، نه اينكه او درخواست كند و خدا انجام دهد، بلكه ميگويد: «اين كارها را من به اذن خدا انجام ميدهم». اذن خدا در اين موارد چيست؟ آيا اذن در اين موارد يك اجازه لفظي است؟ به طور مسلم چنين نيست، بلكه مقصود از آن اذن باطني است. به اين معني كه خدا به بنده خود آنچنان كمال و قدرت و نيرو ميبخشد كه وي به انجام چنين اموري توانا ميگردد.
گواه اين مدّعا آن است كه بشر نه تنها در امور غير عادي به اذن خدا نيازمند است، بلكه در تمام امور به اذن خدا نياز دارد و هيچكاري بدون اذن او صورت نميپذيرد. اذن الهي در تمام موارد، همان برخوردار كردن فاعل از قدرت و رحمت خويش ميباشد. در آية مورد بحث، حضرت مسيح تحقق امور ياد شده را به خود نسبت ميدهد و در آيه ديگر، خود خدا نيز صريحاً امور مزبور را به خود او نسبت ميدهد و ميگويد:
«...وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ
الْمَوتي بِإِذْنِي...» .(1)
«هنگامي از گل صورت پرندهاي را به اذن من ميسازي و در آن ميدمي، و به اذن من پرنده ميشود و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا ميدهي، و مردگان را زنده ميكني...»
در جملههاي اين آيه دقت بيشتري كنيم تا روشن شود كه از نظر قرآن، فاعل و انجام دهندة اين امور كيست؟ هرگز خدا نميگويد «من مرغ آفريدم»، «من شفا دادم»، «من زنده كردم» بلكه ميگويد:
«إِذْتَخْلُقُ»: تو آفريدهاي ، «وَتُبْرِئُ»: بهبودي بخشيدي ، «إِذْ تُخْرِجُ الْمَوتي»: تو زنده كردي . چه صراحتي بالاتر از اين؟
ولي قرآن كريم در بيان اين كه هيچ بشري در كار ايجاد، استقلال ندارد، و براي ردّ افكار غير صحيح «معتزله» و دوگانه پرستان كه تصور ميكنند بشر در آفرينش خود به خدا نياز دارد، ولي در افعال و كارهاي خود كاملاً مستقل و از خدا بينياز است; در همه اين موارد كارهاي حضرت مسيح را مقيّد به اذن الهي كرده و موضوع توحيد در افعال را، كه از مراتب توحيد به شمار ميرود، رعايت نموده است.
ولايت تكويني و مسأله غلو
از انديشههاي باطل در مورد ولايت بر تصرف اين است كه تصور ميشود چنين اعتقادي ماية «غلو» در حقّ پيشوايان است، در صورتي كه چنين اعتقادي ارتباطي به غلو ندارد.
«غالي» كسي است كه بندگان خدا را از مقام عبوديت بالا برده و صفات خدا و افعال او را براي آنان ثابت كند؛ مثلاً بگويد: «تدبير نظام آفرينش از آن پيشوايان معصوم است. آنان «خالق»، «رازق» ، «محيي» و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/110.
«مميت» علي الاطلاق ميباشند».
حقيقت غلو اين است كه يا آنها را خدا بدانيم و يا مبدأ افعال خدايي1 بشناسيم ، در حالي كه هيچكدام از اين دو ملاك، در ولايت تكويني موجود نيست؛ زيرا نه كسي آنها را خدا ميداند و نه افعال و كارهاي الهي را براي آنها اثبات ميكند، بلكه ميگوييم آنان در پرتو قرب الهي، داراي قدرتي ميشوند كه به اذن خداوند ميتوانند در مواردي كه انگيزه ارشاد واصلاح باشد، در جهان آفرينش تصرف كنند. اين دو نوع تفكر، آنچنان با هم فاصله دارند كه به زحمت ميتوان شباهتي بين آن دو تصور نمود; زيرا هرگاه خداوند بندة خود را به انجام كاري به منظور ارشاد مردم قادر ساخت، چيزي از قدرت او كم نميشود وبندة صاحب ولايت، گام از مقام عبوديت فراتر نميگذارد.
موقعيت انسان كامل نسبت به خدا، موقعيت فرزندي است كه با سرماية پدر در تجارتخانه او مشغول بازرگاني است و يا به سان وكيلي است كه با سرماية موكل خويش، كسب و كار ميكند.
تسلط و قدرت فرزند و وكيل، شاخهاي از اراده و خواست پدر و موكل است. از اين جهت، اين نوع قدرت و تسلط هرگز مايه شرك نبوده، بلكه بوي شرك را هم نميدهد.
چه بسا خداوند به فرشته و يا فرشتگاني قدرت بدهد كه سرزمين قوم لوط را سنگباران و همه را زير و رو كنند، امّا اعتقاد به وجود چنين قدرتي در آنها، هرگز مستلزم شرك و همتايي فرشتگان با خدا نميگردد.
بنابراين، اگر خداوند چنين قدرتي را به بنده و يا بندگاني عنايت كند، اين نيز سبب نميشود كه گردي بر دامن كبريايي او بنشيند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مقصود از "افعال خدايي" اين است كه فاعل در فعل خود مستقل بوده و در انجام آن به مقامي متكي نباشد، خواه آن فعل به صورت فعل طبيعي انجام گيرد، يا به شيوه خارق عادت.
2ـ توسل به اولياي الهي
سؤال: آيا توسل به اولياي الهي صحيح و مشروع است و ريشه در كتاب خدا و سنت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) دارد؟
پاسخ: توسل به اولياي الهي نوعي تمسك به «وسيله» است كه در قرآن به آن دعوت شده است و قرآن پيوسته به جامعه با ايمان و با تقوا دستور ميدهد كه به دنبال وسيله بروند، چنان كه ميفرمايد:
«يا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وابتَغُوا إِليهِ الوَسيلَة وجاهِدُوا في سَبيلهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون».(1)
«اي افراد با ايمان، تقـواي الهي را پيشـه كنيـد و براي رسيدن به او، وسيلهاي فـراهـم آوريد (توسل جوييد) و در راهش جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد».
اكنون بايد ديد مقصود از تحصيل وسيله چيست؟ تدبّر در آيه ميرساند كه مقصود از آن، سبب تقرّب و وسيلة نزديكي به خداست. براي تقرّب به خدا وسايل و اسباب گوناگوني هست كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/35.
1. انجام فرايض
انجام واجبات يكي از اسباب تقرب به درگاه الهي است. اميرمؤمنان (عليه السلام) در يكي از سخنان خود چنين ميگويد:
«بهترين چيزي كه متوسّلان به خدا بدان توسل ميجويند، ايمان به خدا و به رسول و جهاد در راه خدا و به پاداشتن نماز ـ كه اساس طريقت و شريعت است ـ و دادن زكات ميباشد».(1)
2. توسل به اسما و صفات خدا
يكي از اقسام توسل، خواندن خداوند به اسما و صفات اوست. اين نوع توسل در روايات، به خصوص در ادعية اهل بيت (عليهم السلام) ، فوق العاده بارز و چشمگير است.
در اين مورد به دو حديث بسنده ميكنيم:
الف. ترمذي در سنن خود از «بريده» نقل ميكند، پيامبر (صلّي الله عليه وآله) شنيد مردي چنين ميگويد:
«خدايا! من از تو درخواست ميكنم به گواهيام بر اين كه تو آن خدايي هستي كه جز تو خدايي نيست، تو احد و صمد هستي كه نه ميزايد و نه زاييده شده است و نه براي او مانندي يافت
ميشود...
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) فرمود: تو خدا را به وسيله اسم اعظم او خواندي، كه اگر او به آن اسم خوانده شود، اجابت ميكند و اگر از او چيزي خواسته شود، عطا مينمايد.»2
ب. در دعايي از امام باقر و صادق (عليهما السلام) (معروف به دعاي سمات) چنين وارد شده است :
«خدايا! من از تو سؤال ميكنم به نام بزرگ و بزرگتر، گراميتر و برترت، نامي كه اگر به آن نام براي باز شدن درهاي بسته آسمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه، خطبه 110.
2 . سنن ترمذي:5/515، شماره 3475.
خوانده شوي باز ميشود، واگر به آن نام، بر گشايش درهاي زمين خوانده شوي گشوده ميگردد، و اگر به آن نام براي آساني خوانده شوي آسان گردد».(1)
دعاي جوشن كبير نمونهاي بارز از اين نوع توسل است كه در شبهاي قدر ميخوانيم.
3. توسل به قرآن كريم
يكي از راههاي توسل اين است كه انسان قرآن را بخواند و به وسيلة آن، از خدا حاجت بطلبد. در حقيقت، اين نوع توسل، توسل به فعل خدا است؛ زيرا قرآن كلام خداست كه بر قلب رسول الله (صلّي الله عليه وآله) نازل شده است.
احمد بن حنبل از عمران بن حصين نقل ميكند كه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) شنيدم كه ميفرمود:
«قرآن را بخوانيد و از خدا به وسيلة آن سؤال كنيد، پيش از آنكه گروهي بيايند و به وسيلة آن از مردم سؤال كنند».(2)
دقت و امعان نظر در حديث فوق، نكتهاي را روشن ميسازد و آن اينكه: توسل به هر موجودي كه نزد خدا منزلت و كرامت داشته باشد جايز است، لذا در شبهاي قدر مستحب است انسان قرآن را باز كند واين دعا را بخواند:
«پروردگارا! من از تو به وسيلة اين كتابي كه فرو فرستادهاي و آنچه در آن است سؤال ميكنم. پروردگارا! نام بزرگت و اسماي زيبايت در اين كتاب هست...».(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . طوسي، مصباح المتهجد:374.
2 . مسند احمد بن حنبل:4454.
3 . ابن طاووس: اقبال:41.