بخش 6
2 ـ نام امامان در قرآن 1. معرفی به نام 2. معرفی با عدد 3. معرفی با صفت معرفی به نام، برطرف کننده اختلاف نیست 3 ـ زمان اعتقاد به امامت دوازده تن 4 ـ وصایت امام علی(علیه السلام) وصایت بودن امام در شعر شعرای عصر رسالت 1. عبداللّه بن ابی سفیان 2. عبدالرحمن جعیل 3. ابن التیهان از حاضران در جنگ بدر 5 ـ مقصود از اولی الأمر کیست؟ 6 ـ افسانه خان الأمین 7 ـ عصمت امامان 8 ـ ائمه(علیهم السلام) آیات گروه نخست مواردی که پیامبران از غیب خبر دادهاند 1.نوح و آگاهی از غیب
لَكُمُ الإسْلامَ دِيناً...».(1)
«امروز دين شما را براي شما كامل ساختم و نعمت خويش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم...».
مفسران و گروهي از محدّثان ، نزول اين آيه را در حجة الوداع در
ـ روز غدير خم ـ روزي كه علي (عليه السلام) به مقام امامت منصوب گشت، يادآور شدهاند.(2)
با توجه به اين سه آيه، پاسخ سؤال روشن ميشود كه مسأله امامت و ولايت در قرآن مطرح است، و هرگز قرآن آن را ناگفته نگذاشته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/3.
2 . الدرالمنثور، ج2، ص 298; فتح القدير، ج2، ص 57; ينابيع الموده، ص 120; تفسير المنار، ج6، ص 463; مرحوم علامه اميني در كتاب الغدير، نزول اين آيه را در روز غدير از مدارك بسياري نقل كرده است (الغدر، ج1، ص 447ـ 458 از 16 منبع نقل كرده است.
2 ـ نام امامان در قرآن
سؤال: چرا نام امامان دوازدهگانه در قرآن مجيد نيامده است؟
پاسخ: روش آموزشي قرآن بيان كليات و اصول عمومي است. تشريح مصاديق و جزئيات غالباً برعهده پيامبر گرامي ميباشد. رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلكه در تبيين آن نيز مأموريت داشت، چنان كه ميفرمايد:
«وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْر لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون».(1)
«قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان كني و آشكارسازي، شايد آنان بينديشند».
در آيه ياد شده دقت كنيد، ميفرمايد:«لتُبَيّن» و نميگويد: «لتقرأ» يا «ليتلو» و اين نشانه آن است كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) علاوه بر تلاوت، بايد حقايق قرآني را روشن كند. بنابراين، انتظار اين كه مصاديق و جزئيات در قرآن بيايد، همانند اين است كه انتظار داشته باشم همه جزئيات در قانون اساسي كشور ذكر شود. اكنون برخي از روشهاي قرآني را در مقام معرفي افراد بيان ميكنيم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نحل/44.
1. معرفي به نام
گاهي وضعيت ايجاب ميكند كه فردي را به نام معرفي كند، چنانكه ميفرمايد:
«وَمُبَشّراً برَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدي اسْمُهُ أَحْمَد».(1)
«(عيسي ميگويد:) به شما مژدة پيامبري را ميدهم كه پس از من ميآيد و نامش احمد است».
در اين آيه، حضرت مسيح، پيامبر پس از خويش را به نام معرفي ميكند و قرآن نيز آن را از حضرتش نقل مينمايد.
2. معرفي با عدد
و گاهي موقعيت ايجاب ميكند كه افرادي را با عدد معرفي كند، چنان كه ميفرمايد:
«وَلَقَدْ أَخَذَ اللّه مِيثاقَ بَني إِسرائيلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَي عَشَرَ نَقِيباً...».(2)
«و خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگيختيم».
3. معرفي با صفت
بعضي اوقات وضعيت بهگونهاي است كه فرد مورد نظر را با اوصاف معرفي كند؛ چنان كه پيامبر خاتم را در تورات و انجيل، با صفاتي معرفي كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صف/6.
2 . مائده/11.
«الّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُول النّبيَّ الأُمّي الّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدهُمْ فِي التَّوراةِ وَالإِنْجِيل يَامُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ ويُحِلُّ لَهُمُ الطَّيّبات وَيُحَرّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِث وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ...».(1)
«كساني كه از رسول و نبي درس ناخواندهاي پيروي ميكنند كه نام و خصوصيات او را در تورات و انجيل نوشته مييابند، كه آنان را به نيكي دعوت كرده و از بديها بازشان ميدارد، پاكيها را براي آنان حلال كرده و ناپاكيها را تحريم مينمايد و آنان را امر به معروف و نهي از منكر ميكند و بارهاي گران و زنجيرهايي كه بر آنان بود، از ايشان برميدارد...».
با توجه به اين روش، انتظار اين كه اسامي دوازده امام با ذكر نام و اسامي پدر و مادر در قرآن بيايد، انتظاري بي جا است؛ زيرا گاهي مصلحت در معرفي به نام است و گاهي معرفي به عدد و احياناً معرفي با وصف.
اگر اين اصل را بپذيريم و بگوييم خداوند بايد كليه مسائل اختلاف آفرين را در قرآن ذكر كند، تا مسلمانان دچار تفرقه نشود; در اين صورت بايد صدها مسألة كلامي و عقيدتي و فقهي و تشريعي در قرآن ذكر شده باشد، مسائلي كه قرنها ماية جنگ و جدل و خونريزي در ميان مسلمانان شده است، ولي قرآن دربارة آنها به طور صريح و قاطع ـ كه ريشهكن كنندة نزاع باشد ـ سخن نگفته است، مانند:
1. صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات؟
2. حقيقت صفات خبري مانند استواي بر عرش چيست؟
3. قديم يا حادث بودن كلام خدا.
4. جبر و اختيار.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعراف/157.
اين مسايل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولي آنچنان شفاف و قاطع كه نزاع را يك سره از ميان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حكمت آن در اين است كه قرآن مردم را به تفكر و دقت در مفاد آيات دعوت ميكند، بيان قاطع همة مسائل، به گونهاي كه همة مردم را راضي سازد، بر خلاف اين اصل است.
معرفي به نام، برطرف كنندة اختلاف نيست
پرسشگر تصور ميكند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن ميآمد، اختلاف از بين ميرفت، در حالي كه اين اصل كليت ندارد؛ زيرا در موردي تصريح به نام شده ولي اختلاف نيز حاكم گشته است.
بني اسرائيل، از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمينهاي غصب شدة خود را بازستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند:
«إِذْ قالُوا لِنَبِيّ لَهُمُ ابْعَث لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبيلِ اللّه».(1)
«آنان به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمانرواي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم...».
پيامبر آنان، به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرد و گفت:
«إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلكاً...».(2)
«به راستي كه خدا طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است».
با اينكه نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره/246.
2 . بقره/247.
«أَنّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ...».(1)
«از كجا ميتواند فرمانرواي ما باشد، حال آن كه ما به فرمانروايي از او شايستهتريم، و او توانمندي مالي ندارد؟...».
اين امر، دلالت بر آن دارد كه ذكر نام براي رفع اختلاف كافي نيست، بلكه بايد موقعيت جامعه، آمادة پذيرايي باشد.
چه بسا ذكر اسامي پيشوايان دوازدهگانه، سبب ميشد كه آزمندان حكومت و رياست به نسل كشي بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگيري كنند، چنان كه اين مسأله درباره حضرت موسي رخ داد و به قول معروف:
صد هزاران طفل سر ببريده شد تـا كليـم اللّه مـوسي زنـده شـد
دربارة حضرت مهدي (عليه السلام) كه اشارهاي به نسب و خاندان ايشان شد، حساسيتهاي فراواني پديد آمد و خانة حضرت عسكري (عليه السلام) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند.
در پايان يادآور ميشويم: همانطور كه گفته شد، قرآن به سان قانون اساسي است. انتظار اين كه همه چيز در آن آورده شود، كاملاً بيمورد است. نماز و روزه و زكات كه از عاليترين فرايض اسلام است به طور كلي در قرآن وارد شده و تمام جزئيات آنها از سنت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) گرفته شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره/247.
3 ـ زمان اعتقاد به امامت دوازده تن
سؤال: آيا اعتقاد به امامت دوازده تن در عهد رسالت وجود داشته يا پس از وفات امام عسكري (عليه السلام) پيدا شده است؟
پاسخ: اعتقاد به خلافت دوازده تن از قريش ـ يا از بنيهاشم ـ در عصر پيامبر مطرح بوده، ولي آشنايي به اسامي و هويت آنان به تدريج انجام گرفته است؛ زيرا هر امامي، وصي و امام بعدي را معين و معرفي مينمود. توضيح اين كه: دلايل قاطع نشان ميدهد كه پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) امامت و رهبري علي (عليه السلام) را در مواقع مختلف و به ويژه در روز غدير اعلام كرد و تشيع به معني رهبري علي (عليه السلام) به صورت يك اصل اعتقادي درآمد، همچنان كه امامت و پيشوايي دو نور ديدة خود، حسن و حسين (عليهما السلام) را نيز در عصر خود مطرح كرده و فرموده است:
«حسن و حسين هر دو پيشواي امتند، خواه زمام امور را رسماً به دست بگيرند، و خواه خانهنشين باشند».(1)
پس از شهادت حسين بن علي (عليهما السلام) و رسوايي خلافت امويان، ديدگان امّت متوجه فرزند وي امام سجاد (عليه السلام) شد، و پس از وي، امام باقر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الرساله في نصيحة العامه، نگارش ابواسعد، المحسن بن كرامة بيهقي، ص 18 و 68; احقاق الحق:26/48.
و امام صادق (عليهما السلام) احياگر سنّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و پيشواي محدّثان و فقيهان گشتند و به همين ترتب، هر امامي در عصر خود، با وجود تمامي خفقانها و تنگناها، وظيفة خود را در حد امكان انجام داد و شيعيان نيز به امامت آنان اعتقاد راسخ داشتند.
تصور اين كه اعتقاد به امامت امامان در دوران حضرت عسكري (عليه السلام) شكل گرفته باشد، ناشي از ناآگاهي از تاريخ تشيع است و در فصل نخست در اين باره به صورت گسترده سخن گفتيم. علاقهمندان براي آگاهي بيشتر به فصل نخست از اين كتاب مراجعه كنند.
4 ـ وصايت امام علي (عليه السلام)
سؤال: چرا علي (عليه السلام) را وصي پيامبر ميدانيد؟
پاسخ: امام علي در دو مرحله ، وصي پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) بوده است.
1. مرحله تجهيز: پيامبر در روزهاي پاياني زندگاني خود كه در بستر بيماري افتاده بود، به علي (عليه السلام) سفارش كرد كه مراسم تغسيل و تكفين و دفن او را برعهده بگيرد و بدهيهاي او را بپردازد. لذا اميرمؤمنان (عليه السلام) پيش از انجام اين اعمال، دست به هيچ كاري نزد.
وصايت به اين معني را كسي انكار نكرده و همگان بر آن اتفاق نظريه دارند.(1)
2. جانشيني از جانب پيامبر: پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در مسائل مربوط به زعامت و سرپرستي مسلمين، علي (عليه السلام) را خليفه و جانشين خود قرار داد و اگر با ديدة انصاف و بيطرفي و بدون تعصب بر مسأله بنگريم، خواهيم ديد كه خلافت و جانشيني امام علي (عليه السلام) از جانب پيامبر، در همان دوره نيز مسألهاي واضح و آشكار بود، تا آنجا كه واژة «وصي» يكي از القاب امام به شمار ميرفت و اين لقب در نظم و نثر آن زمان فراوان به چشم ميخورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ابن عساكر شافعي:2/487، حديث 1006، مستدرك حاكم:1/362، مسند احمد:1/260، ط مصر.
مفسران در تفسير آيه «وَأَنْذِرْ عَشيرَتكَ الأَقْرَبين»1 و محدثان در بيان شأن نزول آن، چنين نقل ميكنند: وقتي آية ياد شده ـ كه به پيامبر (صلّي الله عليه وآله) فرمان ميدهد تا نزديكان خود را به آيين اسلام دعوت كند ـ نازل گرديد، پيامبر از بزرگان بنيهاشم دعوت به عمل آورد و آيين خود را بر آنها عرضه كرد. آنگاه فرمود: اي فرزندان عبدالمطّلب، من براي شما خوبيهاي دنيا و آخرت را آوردهام. خدايم مرا مأمور كرده كه شماها را به آن دعوت كنم:
«كدام از شما مرا در اين امر ياري ميكند تا او وصي و جانشين من در ميان شما باشد».
كسي دعوت پيامبر را پاسخ نگفت، جز علي كه كوچكترين آنها بود. در اين هنگام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) فرمود:
« او برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و اطاعتش كنيد».
اين حديث، به «حديث يوم الدار» معروف است و بسياري از محدثان و سيره نگاران آن را نقل كردهاند.(2) دلايل مسألة وصايت امام به آنچه گفته شد منحصر نميشود، بلكه حديث «ثقلين»، «سفينه» و «غدير» همگي گواه بر وصايت او است كه براي اختصار از ذكر آنها خودداري ميكنيم:
امير مؤمنان در يكي از سخنان خود دربارة «اهل بيت پيامبر» ميفرمايد: «وَ فِيهِمُ الوَصيّةُ وَالوِراثَة»3 پيامبر دربارة آن وصيت نموده و آنان وارثان پيامبر هستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شعراء/214.
2 . تاريخ طبري:2/319ـ 321، ط دار المعارف مصر، تاريخ كامل ابن اثير:12/62ـ 63، منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد:5/41ـ 42.
3 . نهج البلاغه، خطبه2.
وصايت بودن امام در شعر شعراي عصر رسالت
وصي بودن امام در عصر رسالت و پس از آن، از شهرت بسيار بالايي برخوردار بود، تا آنجا كه شاعران عصر نخست، «وصي» را يكي از القاب امام دانسته و در اشعار خود او را به اين لقب خواندهاند، اكنون چند نمونه از سرودههاي آنان را در اين مورد ذكر ميكنيم:
1. عبداللّه بن ابي سفيان
وَصِيُّ النّبِيّ المُصْطَفي وَ ابْنُ عَمّهِ فَمَنْ ذا يُدانِيهِ وَمَنْ ذا يُقارِبُهُ
او وصي پيامبر برگزيده و پسر عموي او است
كيست كسي كه در رديف او قرار گيرد؟!
2. عبدالرحمن جعيل
عَلِيّاً وَصِيُّ الْمُصْطَفي وَابنُ عَمّهِ
وَ أوّلُ مَنْ صَلّي أَخا الدِّين وَالتُّقي
علي وصي (نبي) مصطفي و پسر عموي او است
نخستين كسي كه نمازگزارد، ديندار و پرهيزگار است
3. ابن التيهان از حاضران در جنگ بدر
إِنَّ الوَصـيَّ إِمامُنـا وَوَلِيُّنـا بَرِحَ الخَفاءُ وَباحَتِ الأَسْرارُ
وصي، امام و سرپرست ما است
آنچه مخفي بود آشكار، و رازها بازگو شد
ابن ابي الحديد در اين فصل، اشعار زيادي نقل كرده كه در آنها، شعراي عصر رسالت و پس از وي، امام علي (عليه السلام) را به عنوان وصي
معرفي كردهاند.(1)
تنها سخني كه ممكن است مطرح شود، اين است كه اشخاصي به عايشه مراجعه كرده و دربارة وصايت امام از وي ميپرسيدند، او در پاسخ ميگفت كه پيامبر در خانة من جان سپرد و به كسي وصيت نكرد.(2)
مراجعات مكرر به عايشه خود حاكي از اشتهار اين مطلب در آن دوران بود، ولي استدلال كاملاً بيپايه است؛ زيرا به فرض اين كه پيامبر در خانة عايشه و در كنار او جان سپرده و در آن حالت به كسي وصيت نكرده باشد، ولي گفتة او دليل بر نفي وصايت نميشود، چه بسا ممكن است پيامبر در زمان صحت و عافيت و يا اوايل بيماري، كه در خانه ديگران بود، علي را وصي خود قرار داده باشد.
آيا ممكن است پيامبر به مردم بگويد: «ما حَقُّ امرئ مُسْلِم لَهُ شَيْءٌ يُوصي فِيهِ يَبيتُ لَيْلَتَين إِلاّ وَ وَصِيّتُهُ مَكْتُوبَةٌ عِنْدَهُ»3، ولي خود اصلاً وصيت نكند؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:1/143ـ150 چاپ مصر.
2 . صحيح بخاري، 1، كتاب وصايا، حديث2741.
3 . همان، كتاب وصايا، حديث 2738.
"بر فرد مسلمان شايسته نيست ـ در موردي كه بايد وصيت كند ـ دو شب بخوابد مگر اين كه وصيت او مكتوب در نزد او باشد".
5 ـ مقصود از اولي الأمر كيست؟
سؤال: چرا «اولي الأمر» در آية مباركة «يا أَيُّها الّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُول وأُولي الأَمْرِ مِنْكُمْ» 1 به افراد خاص تفسير ميشود؟!
پاسخ: در اين كه مقصود از «اولي الامر» چيست، دو نظريه وجود دارد:
1. مقصود، فرماندهان سپاه اسلاماند.
2. منظور، علما و دانشمندان هستند.
گروهي به خاطر ظاهر لفظ «الامر» كه به «فرمان» تفسير ميشود، به معني اوّل گرويده و ميگويند: مقصود فرماندهان نظامياند; در حالي كه اين تفسير به دو جهت صحيح نيست:
1. اوّلاً: احتمال دارد لفظ «الأمر» به معناي «شأن و منزلت» باشد كه در اين صورت با تفسير دوم كاملاً سازگار خواهد بود.
2. آية مورد بحث، زمينهساز آية بعدي است كه متن و ترجمه آن را بعداً ميآوريم و شأن نزول آن، با تفسير نخست سازگار نيست، بلكه قول دوم را تأييد ميكند.
مفسران دربارة شأن نزول آن ميگويند: فردي به ظاهر مسلمان با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نساء/59.
يك مرد يهودي بر سر موضوعي اختلاف پيدا كردند، فرد يهودي گفت: موضوع را نزد «محمد» ببريم، گفتني است مرد يهودي ميدانست كه حضرت محمد رشوه نميپذيرد، امّا مرد به ظاهر مسلمان (منافق) گفت: حَكَم ميان من و شما كعب بن اشرف يهودي باشد؛ زيرا ميدانست كه او رشوه ميگيرد و به نفع رشوه دهنده داوري ميكند.(1)
در اين ماجرا آيه اولي الامر و آيه پس از آن نازل گرديد. متن اين دو آيه چنين است:
«يَا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيء فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولَ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْويلاً».
«اي كساني كه ايمان آوردهايد اطاعت كنيد خدا را، اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولي الامر را هرگاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد [از او داوري بطلبيد] اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين كار براي شما بهتر و عاقبت و پايان آن نيكوتر است».
«أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعيداً».
«آيا نديدي كساني را كه گمان ميكنند به آنچه [از كتابهاي آسماني] بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آوردهاند ولي ميخواهند براي داوري به نزد طاغوت و حاكمان باطلگرا بروند با اين كه فرمان داده شدهاند كه به طاغوت كفر ورزند، اما شيطان ميخواهد آنها را گمراه كند و به بيراهههاي دوردستي بيفكند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجمع البيان:2/264.
با توجه به آنچه گفته شد، نظرية دوم متعين است؛ زيرا مسائل قضايي مربوط به عالمان ديني است، نه فرماندهان. ولي سخن اين جا است كهآيامقصود، همه علما ودانشمندان هستند ياگروهي خاصكه خطا بر آنها راه ندارد؟ پاسخ اين سؤال را ميتوان از خود آيه استنباط كرد.
1. لفظ «أولي الامر» بر لفظ «الرسول » عطف شده، و عامل نصب در هر دو يك فعل است، چنان كه فرمود: «أَطيعُوا الرسول وأولي الأمر منكم» واين حاكي است كه معطوف (اولي الامر)، در مرحله قضاوت و داوري، قرين «رسول» است؛ يعني همان طور كه رسول اعظم (صلّي الله عليه وآله) در قضا و داوري دچار گناه و خطا نميگردد، «اولي الامر» نيز از اين جهت همانند او هستند. در اين صورت مقصود، عالماني خواهند بود كه از گناه و خطا معصوم باشند.
2. آيه مورد بحث، اطاعت «اولي الامر» را مطلقا و بدون قيد و شرط الزامي ميداند، بدون اين كه آن را محدود سازد و مثلاً بگويد: «اطاعت كنيد، به شرط اين كه امر به گناه و خلاف شرع نكنند يا دچار اشتباه و خطا نشوند». از اين الزام بي قيد و شرط، استنباط ميشود كه قضاوت و داوري آنان هيچگاه بر خلاف شرع نبوده و آنان هرگز دچار اشتباه نميشوند و لازمه آن، عصمت اين گروه از هر گناه و خطا است.
خداوند اطاعت والدين را محدود ساخته و ميفرمايد:
«وَوَصّينا الإِنْسانَ بِوالدَيهِ حُسْناً وإن جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما».(1)
«به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر نيكي كند و اگر [آن دو مشرك باشند و] تلاش كنند كه براي من همتايي قائل شوي، در حالي كه به آن علم نداري، از آنها پيروي مكن».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عنكبوت/8.
اطاعت پدر و مادر در اين آيه مطلق و بي قيد و شرط نيست، در حالي كه اطاعت «اولي الامر» در آيه مورد بحث كاملاً مطلق و فاقد هرگونه قيدي است.
از سوي ديگر، ميدانيم كه اطاعت مخلوق در موردي كه فرمان به خلاف شرع دهد، حرام است.
رسول گرامي (صلّي الله عليه وآله) ميفرمايد: «لا طاعَةَ لِمَخْلُوق فِي مَعْصِيَةِ الْخالِق»1 خوشبختانه مفاد اين حديث در قرآن نيز آمده است؛ چنان كه ميفرمايد: «إِنّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ».(2)
با توجه به اين دو مطلب:
الف: اطاعت اولي الامر در آيه بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده شده است.
ب: اطاعت از هركس آنگاه كه بر خلاف شرع دستور دهد حرام است.
نتيجه ميگيريم افرادي كه قرآن از آنها با تعبير «اولي الامر» ياد ميكند، معصوم بوده و هيچگاه بر خلاف شرع دعوت ننموده و در كار خود مرتكب خطا نميشوند و جز ائمة اثناعشر، كسي مصداق اولي الامر نيست؛ زيرا به اتفاق همة مسلمانان، جز اين افراد، كسي معصوم نبوده و پيراسته از خطا نميباشند.
علاوه بر مضمون آيه، متجاوز از سي حديث به صورت مسند و مرسل در تفسير «اولي الامر» وارد شده و آن را به امامان معصوم تفسير ميكنند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وسائل الشيعه،ج 8، باب 59 ، ابواب وجوب الحج، حديث 7.
2 . اعراف/28.
3 . تفسير برهان، ج1، ص381ـ 386.
6 ـ افسانه خان الأمين
سؤال: آيا شيعيان پس از نماز سه بار ميگويند: «خان الأمين»؟
پاسخ: آنچه در سؤال آمده است، حاكي از نوعي افترا و دروغ بر پيروان اهل بيت (عليهم السلام) است. فردي كه اين نسبت را به شيعه داده ـ و ذهن پرسشگر را آلوده ساخته است ـ از ريشة آن آگاه نيست. توضيح اين كه يهوديان معتقد بودند كه رشتة نبوت بايد در خاندان يعقوب پيوسته بماند و از اين خاندان بيرون نرود، ولي آنگاه كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) با دلايل قطعي ظاهر شد، به اين فكر افتادند كه جبرئيل را به خيانت متهم كنند و اين شعار را سر دادند: «خان الأمين! خان الأمين! خان الأمين! » يعني او در وحي الهي خيانت ورزيد و به جاي آن كه نبوت را در فرزندان اسحاق ابقا كند، به فرزندان اسماعيل منتقل كرد و از همين جهت، يهود از دشمنان سر سخت جبرئيل امين هست.
فخر رازي در تفسير خود مينويسد: جامعه يهود، جبرئيل را فرشته عذاب مينامند، و دربارة او ميگفتند: خدا به او دستور داده بود كه نبوت را در سلسله فرزندان اسرائيل قرار دهد ولي وي آن را به فرزندان اسماعيل داد! اتهام جبرئيل به خيانت مربوط به اين گروه است كه او را به خيانت در عوض كردن محل نبوت متهم كرده و به عللي او را دشمن
ميشمردند1 و به دوستي ميكائيل تظاهر ميكردند. قرآن در مقام انتقاد از عقيدة آنان ميفرمايد:
«قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريل فانّهُ نَزّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بإذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدي وَبُشْري لِلْمُؤْمِنين».(2)
«بگو هر كس با جبرئيل دشمن باشد[ دشمن خداست]، و او مأموري بيش نيست كه به اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده، كتابهاي پيشين را تصديق ميكند، و مؤمنان را هدايت نموده و مايه بشارت است».
اكنون ببينيد مطلبي را كه يهود با آن بر ضدّ مسلمانان شعار ميدادند، چگونه برخي از افراد بيتقوا و دشمنان وحدت اسلامي، آن را به شيعه نسبت ميدهند و ميگويند: شيعه معتقد است كه جبرئيل خيانت كرده و به جاي اين كه علي را به مقام نبوت منصوب كند، آن را به پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) عطا كرده است!
ميليونها نفر از شيعيان در جهان نماز ميگزارند، و از ميان آنان حتي يك نفر چنين عبارتي را بر زبان نميآورد، بلكه همة آنها با بلند كردن دستها، سه بار«اللّه اكبر» ميگويند و بسياري از آنان، حتي از اين كه چنين اتهامي بر آنان وارد ميشود، بيخبرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تفسير كبير فخر رازي، ج3، ص 195، دار احياء التراث العربي، بيروت.
2 . بقره/97.
7 ـ عصمت امامان
سؤال: دليل عصمت امامان شيعه چيست؟
پاسخ: عصمت را به هر معنايي تفسير كنيم، بالذات از آن خداست، او كه در ساية علم گستردة خود، از خطا و اشتباه پيراسته بوده و به خاطر حكمت خويش، از كارهاي ناشايست مبرّاست.
اين نكته اختصاص به عصمت ندارد، بلكه ديگر صفات نيز از اين قبيل است. او عالم و قادر و حيّ بالذات است و علم و قدرت و حيات ديگران از آن اوست.
به يك تعبير، او غني مطلق و غير او فقير بالذات است، چنان كه ميفرمايد:
«يا أَيُّها النّاس أَنْتُمُ الفُقَراءُ إِلي اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الحَميد».(1)
«اي مردم! شما همگي به خدا نيازمند هستيد و خدا بي نياز و شايستة هر ستايشي است».
و به تعبير شيخ محمود شبستري:
سيه رويي ز ممكن در دو عالم جـدا هـرگز نشـد واللّه اعلـم2
همين غناي بالذات خدا سبب ميشود كه ديگر ممكنات از غناي او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فاطر/15.
2 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري، ص 41، تحت عنوان تمثيل.
بهره گرفته، زنده و دانا و توانا باشند.
مسألة عصمت نيز از اين مقوله است كه خدا بنا بر مصلحت، گروهي از بندگان خود را، كه معلمان بشر و هدايتگران انسانها هستند، به نيرويي مجهّز ميكند كه در عين قدرت بر گناه، از آن بپرهيزند و از خطا و اشتباه مصون بمانند.
چه بسا ممكن است اين نيرو كه از آن به «روح القدس» تعبير ميكنند، در درون وجود آنها، يا خارج از آن باشد؛ مثلاً فرشتهاي آنان را از لغزش باز بدارد. بنابراين، عصمت در عين اختصاص به خدا ـ به معناي عصمت ذاتي ـ مانع از آن نيست كه پيامبران نيز پيراسته از گناه و اشتباه باشند، چنان كه همه مسلمانان جهان، پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) را در هر دو مرحله (خلاف و اشتباه) معصوم ميدانند، و ادلّه عصمت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در كتابهاي كلامي متكلمان اسلامي؛ اعم از اماميه و اشاعره و معتزله بيان شده است.
وامّا عصمت امامان دوازدهگانه، از طريق نقل، قطعي است.
1. آنان به حكم حديث ثقلين، عدل و همتاي قرآناند و لازمة همتايي، همگوني و همساني است. از آنجا كه قرآن، سخن حق است و سر سوزني از واقع و درستي منحرف نميشود، همتاي آنها نيز بايد چنين باشد؛ زيرا در غير اين صورت، همتاي قرآن نخواهند بود.
به ديگر سخن، از آنجا كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) را تا روز رستاخيز وسيلة هدايت معرفي ميكند، تا زماني كه هر دو در كنار حوض كوثر به وي برسند، بايد هر دو از خلاف و اشتباه مصون باشند، زيرا امكان ندارد افرادي كه وسيلة هدايت بشر تا روز رستاخيز هستند، خطا و اشتباهي مرتكب شوند.
2. آية تطهير كه دربارة اهل بيت (عليهم السلام) سخن ميگويد، يادآور ميشود كه ارادة تكويني و قطعي خدا بر اين تعلق گرفته است كه آنان را
از هر نوع پليدي پاك گرداند.
در بخشهاي گذشته به اين مسأله اشاره شد كه ارادة تطهير و پاك گردانيدن اهل بيت (عليهم السلام) به دو معنا ميتواند تفسير شود:
1. ارادة تشريعي و قانوني، به اين معنا كه خدا قانوناً ميخواهد آنان از پليديها دور شوند.
2. ارادة تكويني، به اين معنا كه تطهير و پاكي با وجود آنان درآميخته و با جان و روان آنان عجين شده است.
اراده به معناي نخست، اختصاص به اهل بيت (عليهم السلام) ندارد بلكه متعلق به همة انسانهاست؛ زيرا در مقام تشريع، خدا ميخواهد همة انسانها به راه راست بروند و از آن منحرف نشوند، در حالي كه در اين آيه، خطاب خاصّي در مورد اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) وارد شده و فرموده است: «إِنّما يُريدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجسَ أَهل البَيْتِ وَيُطَهِّركُمْ تَطهيراً».
طبعاً اين اراده، ارادة ويژهاي است؛ زيرا در غير اين صورت، اراده گسترده خواهد بود كه برهمگان تعلق گرفته است. از اين جهت بايد بگوييم كه مقصود، اراده تكويني و آفرينشي است كه عوامل پاكي در وجود آنان تعبيه شده، ولي در عين حال قدرت انجام گناه را از آنان سلب نكرده است.
مرحوم مفيد، براي تشريح معناي عصمت و اين كه عصمت قدرت انجام گناه را از انسان سلب ميكند، با ذكر يك مثال چنين آورده است: انساني در حال غرق شدن است، طنابي را به سوي او پرتاب ميكنند تا به آن چنگ بزند و ديگران او را از آب بيرون كشند. او در اين حال بين نجات و غرق مخير است، ولي فرد عاقل به آن چنگ ميزند و خود را از غرق شدن نجات ميدهد.
دلائل بر عصمت امامان دوازدهگانه فراوان است كه براي اختصار از ذكر آنها خودداري ميگردد.
8 ـ ائمه (عليهم السلام) و آگاهي از غيب
سؤال: علم غيب از آن خداست، چگونه پيامبران و حتي امامان شيعه از غيب آگاهند؟
پاسخ اين پرسش، از جواب پيش نيز روشن ميشود؛ زيرا علم غيب به دو معني اطلاق ميگردد:
1. علم غيب ذاتي؛ دانشي كه از درون موجود سرچشمه گرفته، اكتسابي نيست و براي آن حد و مرزي وجود ندارد. چنين علم غيبي تنها از آن خداست و هيچ مخلوقي در اين نوع علم همتاي او نيست؛ زيرا غير از خدا، آنچه در عالم آفرينش وجود دارد، فقير بالذات بوده، دانش و توانايي را از خدا ميگيرد. در اين قسمت، بين علم به محسوس و غير محسوس تفاوتي نيست. انسان با اراده و قدرت خدا ديده باز ميكند و اشيا را ميبيند و يا امواج صوتي را ميشنود.
هرگاه اراده الهي ـ بنا بر مصلحت ـ بر اين تعلق بگيرد كه انسان والايي را در موارد خاصي از پس پرده غيب آگاه سازد، اين امر ممكن و شدني است و براي آن كوچكترين مانعي نيست. افراد عادي دريچههاي گوناگوني به جهان غيب دارند، تا چه رسد به انسانهاي والايي مانند انبيا و اوليا.
از آنجا كه روي سخن در اين بحثها با گروهي است كه در برابر آيات قرآن خضوع بيشتري دارند، آياتي را مورد بحث قرار ميدهيم كه
آشكارا به آگاهي پيامبران از امور غيبي تصريح ميكند و هيچ فرد مسلماني كه قرآن را وحي آسماني ميداند، پس از شنيدن اين آيات و دقت در مفاد آن، نميتواند منكر چنين فضيلتي باشد، و بدون علت و دليل آنها را تأويل كند.
آياتي كه در اين زمينه وارد شده، دو دستهاند:
نخست، آياتي كه به طور كلي آگاهي پيامبران را از غيب تصديق ميكند و ميفرمايد خداوند پيامبران خويش را از امور پنهان آگاه ميسازد.
دوم، آياتي كه به روشني گواهي ميدهند كه پيامبران در موارد مخصوصي از غيب خبر دادهاند و به مضمون گروه نخست (خداوند پيامبران خود را از غيب آگاه ميسازد) در اين آيات جامه عمل ميپوشاند.
آيات گروه نخست
1. «ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَما كانَ اللّهُ ليُطْلِعَكُمْ عَلي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ».(1)
«خداوند مؤمنان را بر اين حال كه شما هستيد نميگذارد، تا پليد را از پاك جدا كند، خدا شما را از غيب مطلع نميسازد، ولي از فرستادگان خويش هر كه را بخواهد برميگزيند، و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگاري كنيد پاداش بزرگ براي شما است».
منظور آيه، اين است كه هرگز خداوند اجازه نخواهد داد كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره آل عمران، آيه 179.
خبيث از طيب; و منافق از مؤمن بازشناسي نشوند و براي انجام اين هدف دو كار صورت ميدهد:
الف. از طريق امتحان و آزمايش، مؤمنان واقعي را از منافقان مشخص ميسازد و به اين راه با اين جمله اشاره ميكند:
«ما كانَ اللّه لِيَذر المُؤمنين علي ما أَنْتُمْ عَلَيه حتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» و بهترين راه براي جداسازي اين گروه، امتحانهاي الهي در ميدان جهاد است.
ب. گروهي از رسولان را از پس پرده غيب آگاه ميسازد، تا آنان از اين طريق اين افراد را باز شناسند و به اين مطلب با اين جمله اشاره ميكند: «وَما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلي الْغَيْبِ وَلكِنَّ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاء».
اين جمله حاكي از آن است كه خدا برخي از رسولان را براي آگاه ساختن از غيب برميگزيند و اين خود دليل بر آگاهي آنان از غيب است.
اگر در مفاد آيه دقت كنيم، خواهيم ديد كه اين فضيلت از آن همه پيامبران نيز نيست، بلكه از آن گروه برگزيدهاي از آنان ميباشد و لفظ «مِنْ رُسُلهِ» بر اين مطلب گواهي ميدهد؛ زيرا لفظ «مِنْ» در آن به معني تبعيض و انتخاب است. معني جمله «يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ» اين است كه از رسولان خود انتخاب ميكند.
***
2. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً».(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره جن، آيه 26ـ 27.
«داناي غيب او است، هيچ كس را از غيب خويش مطلع نميسازد مگر آن كس كه برگزيند از پيامبر...».
مفاد آيه روشن است و در حقيقت علم غيب را از آن خدا ميداند و ميرساند كه هرگز كسي را بر غيب مسلط و مطلع نميسازد، جز رسول خويش كه با تعليم او از غيب مطلع ميگردد».
اكنون وقت آن رسيده است به برخي از مواردي كه پيامبران از غيب خبر دادهاند ، اشارهاي گذرا داشته باشيم:
مواردي كه پيامبران از غيب خبر دادهاند
با بررسي آياتي كه در مورد آگاهي پيامبران از غيب وارد شده است، ميتوان گفت كه پيامبران الهي در مواردي كه مصلحت ايجاب ميكرد، از پس پرده غيب گزارش دادهاند كه برخي از آنها را به اختصار بيان ميكنيم:
1. حضرت نوح و آگاهي از غيب
نوح فرمود:
«ربّ لا تَذَرْ عَلي الأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً * إِنّك إِنْ تَذَرْهُمْ يُضلُّوا عِبادَك ولا يَلِدُوا إلاّ فاجراً كَفّاراً».(1)
«پروردگارا! از كافران كسي را روي زمين باقي مگذار؛ زيرا اگر آنان را مجال دهي، بندگان با ايمان تو را گمراه ميسازند و جز بدكار و ناسپاس به بار نميآورند».
اين پيامبر عاليقدر در اين آيه از دو مطلب كاملاً مخفي و پنهان خبر داده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نوح، آيه26 و 27.