بخش 9

2. تکامل علوم و فرهنگ‌های انسانی 3. تکامل وسایل ارتباط جمعی 4. پرورش نیروی انسانی فصل هفتم:مسائل فقهی 1ـ کیفیت شستن دست‌ها 2 ـ مسح پا به جای شستن ریشه اختلاف 1. سلطه‌ها و حکومت‌ها 2. تقدیم مصلحت اندیشی بر ظهور آیه روایات مسح از پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله) 3 ـ #171;حَیَّ عَلی خیر العمل#187; در اذان 4 ـ شهادت به ولایت علی(علیه السلام) 5 ـ شیعیان و نماز دست باز کیفیت نماز پیامبر(صلّی الله علیه وآله) الف: حدیث ابی حُمید ساعدی


200


درخواستي نباشد، عرضه آن با شكست رو به رو شده و كاري از پيش نخواهد رفت.

امام باقر (عليه السلام) مي‌فرمايد:

«روزي كه قائم آل محمّد (صلّي الله عليه وآله) قيام كند، خدا دست خود را بر سر بندگان مي‌گذارد، در پرتو آن خردها را جمع مي‌گرداند و شعور آنان به حد كمال مي‌رسد».(1)

البتّه گذشت زمان و شكست قوانين مادّي و پديد آمدن بن‌بست‌هاي جهاني و كشيده شدن بشريّت بر لب پرتگاه جنگ، مردم جهان را به تنگ آورده و آنان را به اين حقيقت واقف خواهد ساخت كه اصول و قوانين مادّي و سازمان‌هاي به اصطلاح بين المللي، نه تنها نمي‌توانند مشكلات زندگي را حل كنند و عدالت را در جهان حكمفرما سازند، بلكه همين خستگي و يأس، مردم دنيا را براي پذيرش يك انقلاب بنيادي مهيّا و آماده مي‌سازد و مي‌دانيم كه اين موضوع نياز به گذشت زمان دارد تا تجربه‌هاي تلخ زندگي ثابت كند كه تمام نظامات مادّي و سازمان‌هاي بشري در اجراي اصول عدالت و احقاق حق و برقراري امنيّت و آرامش، عاجز و ناتوان مي‌باشند و سرانجام بايد بر اثر يأس و نوميدي، اين تقاضا در مردم گيتي براي تحقّق چنان آرمان الهي پديد آيد و زمينه براي عرضه يك انقلاب جهاني به وسيله يك مرد الهي و آسماني، از هر نظر مساعد گردد.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافي:1/25، كتاب العقل، ح21.

2 . يكي از نشانه‌هاي روشن قيام امام زمان كه احاديث اسلامي همگي بر آن اتّفاق دارند اين است كه سراسر اجتماع بشري را جور و ستم و تعدّي و بيدادگري فرا مي‌گيرد و ابرهاي يأس و نوميدي زندگي جامعه انساني را تيره مي‌سازد و در حقيقت فشار ظلم و تعدّي آن چنان بر دوش آنان سنگيني مي‌كند كه انسان را براي پذيرش انقلاب ديگر، انقلابي عميق و بنيادي به دست توانا و نيرومند يك مرد الهي آماده مي‌سازد.


201


2. تكامل علوم و فرهنگ‌هاي انساني

از سوي ديگر براي برقرار ساختن يك حكومت جهاني بر اساس عدل و داد، نياز فراوان به پيشرفت علوم و دانش‌ها و فرهنگ‌هاي اجتماعي و مردمي است كه آن نيز بدون پيشرفت فكري و گذشت زمان، ممكن و ميسّر نمي‌گردد.

برقراري حكومت جهاني كه در پرتو آن، در سراسر جهان عدل و داد و قانون حكومت كند و همه مردم جهان از كليه مزاياي فردي و اجتماعي اسلامي بهره‌مند گردند بدون وجود يك فرهنگ پيشرفته در كليّه شؤون بشري امكان پذير نيست و هرگز بدون يك فرهنگ كامل، جامه عمل به خود نمي‌پوشد. اين نيز احتياج به گذشت زمان دارد.

3. تكامل وسايل ارتباط جمعي

از سوي ديگر، چنين حكومتي به وجود وسايل كامل ارتباط جمعي نياز دارد تا در پرتو آن بتواند مقرّرات و احكام و اصول انساني را از طرق مختلف در مدّت كوتاهي به مردم جهان اعلام كند. اين امر نيز بدون تكامل صنايع انساني و گذشت زمان محقق نمي‌شود.

4. پرورش نيروي انساني

از همه اينها گذشته ، پيشبرد چنين هدفي و پي‌ريزي چنان انقلابي، به يك نيروي فعّال و سازنده انساني نياز دارد كه در واقع ارتش انقلاب جهاني را تشكيل مي‌دهد. تشكيل چنين ارتشي و به وجود آمدن چنين افراد پاكباخته و فداكاري، كه در راه هدف و حقيقت از همه چيز بگذرند، به گذشت زمان نياز دارد.

اگر در برخي از روايات مي‌خوانيم كه فلسفة طولاني شدن غيبت امام زمان، همان امتحان و آزمايش مردم است، ممكن است ناظر به همين


202


نكته باشد; زيرا امتحان و آزمايش در منطق اسـلام به معني آزمـون‌هاي معمولي و كشف امور پنهاني نيست; بلكه مقصود از آن پرورش روحيّات پاك و پديد آوردن حداكثر ورزيدگي در افراد مي‌باشد.(1)

مجموع اين جهات چهارگانه2 نياز به اين دارد كه زمان قابل ملاحظه‌اي بگذرد و جهان از بسياري جهات پيش برود; و آمادگي روحي و فكري براي پذيرش حكومت جهاني بر اساس حقّ و عدالت در مردم پديد آيد; آنگاه اين برنامه با وسايل و امكانات خاصّي در سطح جهاني وسيله حضرت مهدي ـ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف ـ پياده گردد و اين است گوشه‌اي از فلسفة غيبت طولاني امام (عليه السلام) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تمام آزمونهاي الهي كه درباره پيامبران و اولياي وي انجام مي‌گيرد براي همين منظور است. اگر خدا ابراهيم را با تكاليف و وظايف سنگيني آزمود، چنان كه مي‌فرمايد: "وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلماتٍٍ فَأَتَمَّهُنَّ" (سوره بقره، آيه 124) براي همين هدف بوده است تا اين رادمرد الهي به قدري در كوران حوادث قرار گيرد كه در صلابت و استقامت به صورت فولاد آب ديده درآيد.

2 . مجموع اين جهات چهارگانه را مي‌توان در امور زير خلاصه نمود: 1. تكامل روحي، 2. تكامل فرهنگي، 3. تكامل وسايل ارتباط جمعي، 4. تشكيل يك ارتش انقلاب جهاني از يك جمعيت پاكباخته و فداكار.


203


فصل هفتم: مسائل فقهي


205


1ـ كيفيت شستن دست‌ها

سؤال : چرا شيعيان دست‌ها را از بالا به پايين مي‌شويند در حالي كه ديگران از پايين به بالا مي‌شويند؟!

پاسخ: همگي مي‌دانيم كه وضو يكي از مقدمات نماز است. در سوره مباركه مائده مي‌خوانيم:

«يا أَيُّهَـا الّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ».(1)

«اي افراد با ايمان هرگاه براي نماز به پا خاستيد، صورت و دست‌هاي خود را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا كعبين(دو برآمدگي) مسح كنيد».

در جمله نخست «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِق» لفظ «أيدي» به كار رفته كه جمع «يد» به معني دست است و با در نظر گرفتن دو مطلب روشن مي‌شود كه چرا بايد دست‌ها را از بالا به پايين شست.

1. كلمه «يد» در زبان عربي استعمالات مختلفي دارد و گاه صرفاً به انگشتان دست، گاه به انگشتان تا مچ، گاه به انگشتان تا آرنج، و بالأخره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مائده/6.


206


گاه به كلّ دست از سر انگشتان تا كتف، اطلاق مي‌شود.

2. مقدار واجب از شستن دست در وضو فاصله ميان مرفق تا سر انگشتان است، لذا قرآن لفظ «إِلَي المَرافِق» را به كار برده تا مقدار واجب را بيان كند.

نتيجه مي‌گيريم: چون لفظ «يد» كاربردهاي گوناگوني دارد، كلمه «إلي» در «إِلَي المَرافِق» بيانگر مقداري از اجزاء عضو است كه بايد شسته شود يعني بايد دستها تا آرنج شسته شود نه كمتر و نه بيشتر و هرگز ناظر به «كيفيت» غَسل و شستوي دست (كه مثلاً از بالا به پايين صورت گيرد يا از پايين به بالا) نيست، اما كيفيت شستشو چگونه است؟ آن مربوط به عرف وعادت است و معمولاً از بالا به پايين مي‌شويند.

في‌المثل اگر پزشك دستور دهد پاي بيمار را تا زانو بشوييد،پاي وي را از بالا به پايين مي‌شويند، نه بالعكس يا اگر انساني به رنگ‌كاري بگويد اين اتاق را تا سقف رنگ كن ، هيچ‌گاه از پايين ديوار آغاز نمي‌كند، بلكه از بالا شروع كرده تا به پايين برسد. از اين رو، شيعه اماميه معتقد است كه در هنگام وضو، صورت و دست‌ها را بايستي از بالا به پايين شست و خلاف آن را صحيح نمي‌داند. زيرا كلمه «تا» در زبان فارسي، و يا «إلي» در زبان عربي، در اين موارد، ناظر به بيان مقدار محل عمل است نه كيفيت انجام آن.

گذشته از اين، سيرة ائمه اهل بيت، كه عِدل قرآنند، بيانگر كيفيت شستن است و آنان دست‌ها را از بالا به پايين مي‌شستند.


207


2 ـ مسح پا به جاي شستن

سؤال: چرا شيعيان به جاي شستن، پاها را مسح مي‌كنند؟

پاسخ: مسح پاها در وضو پشتوانه قرآني و حديثي دارد، اكنون هر دو را به صورت موجز بيان مي‌كنيم:

ظاهر آيه ششم سوره مائده حاكي از آن است كه انسان نمازگزار به هنگام وضو دو وظيفه دارد: يكي شستن (در مورد صورت و دست) و ديگري مسح (در مورد سر و پاها). اين مطلب از تقارن و مقايسه دو جمله زير روشن مي‌شود:

1. « فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِق»;

2.«وَ امْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ».

چنانچه ما اين دو جمله را به فرد عرب زباني كه ذهن او مسبوق به اختلافات فقهي نباشد ارائه كنيم، بي‌ترديد خواهد گفت كه طبق اين آيه وظيفه ما نسبت به صورت و دست، شستن; و نسبت به سر و پاها، مسح است.

از نظر قواعد ادبي، لفظ «أرجلكم» بايد عطف بر كلمه «رؤسكم» باشد كه نتيجه آن همان مسح پاهاست، و نمي‌توان آن را بر لفظ پيشين «وأيديكم» عطف كرد كه نتيجه آن شستن پاها مي‌باشد؛ زيرا لازمه آن


208


اين است كه ميان معطوف «وَأرجلكم» و معطوفٌ عليه «وأيديكم» جمله معترضه‌‌اي «فامسحوا برؤسكم» قرار گيرد، كه از نظر قواعد عربي صحيح نيست و گذشته از اين مايه اشتباه در مقصود مي‌باشد.

ضمناً در اين قسمت (مسح كردن پاها) فرقي ميان قرائت جرّ و قرائت نصب وجود ندارد و برمبناي هر دو قرائت، كلمه «أرجلكم» عطف بر كلمه «رؤسكم» است; با اين تفاوت كه اگر بر ظاهر رؤسكم عطف شود مجرور، و اگر بر محلّ آن عطف شود منصوب خواهد بود.

علماي اماميه در تحقيق مفاد آيه وضو بحث‌هاي گسترده‌اي دارند كه طبرسي در مجمع البيان به برخي از آنها اشاره كرده است.(1)

ريشه اختلاف

بي ترديد ظاهر آيه، حاكي از آن است كه وظيفه نمازگزار به هنگام وضو، مسح پاهاست، و مفاد آيه، دو كلمه بيش نيست:

1. غسلتان: شستن دستها و صورت.

2. مسحتان: مسح بر سر و پاها.

هرگاه از ابن عباس در مورد كيفيت وضو مي‌پرسيدند، او در پاسخ مي‌گفت:

نزلَ القرآنُ بالمسح: وحي الهي بر مسح بر پا وارد شده است.

و نيز مي‌گفت:

« مردم اصرار بر شستن كردند، در حالي كه مسح فرمان داده است».(2)

ولي بايد ديد چگونه اين اختلاف با ظهور آيه در مسح پديد آمد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجمع البيان:2/163ـ 167; الانصاف في مسائل دام فيها الخلاف:1/10ـ40.

2 . الدر المنثور:3/1ـ4.


209


از بررسي روايات و تاريخ تشريع وضو به دست مي‌آيد كه دو عامل سبب پيدايش انحراف از ظاهر آيه شده است:

1. سلطه‌ها و حكومت‌ها

سلطه‌ها و حكومت‌ها بيشترين تأثير را در تغيير حكم مسح پاها داشتند، بالاخص حجاج بن يوسف كه اصرار مي‌ورزيد بايد پاها شسته شود، زيرا آلودگي پاهاي نمازگزاران كه غالباً پا برهنه بودند، بسيار ناراحت كننده بود.

انس بن مالك، از اصحاب پيامبر (صلّي الله عليه وآله) كه عمري طولاني داشت، مدتي در كوفه زندگي مي‌كرد. به وي خبر دادند كه حجاج مي‌گويد: فاغسِلوا بطونَهما وظهورَهما : ظاهر و باطن، پاها را بشويند، وقتي وي اين جمله را شنيد، سخت شوريد و گفت: صَدَق اللّهُ وكَذِبَ الحجّاجُ قال اللّه تعالي: «وَامْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَأَرْجُلَكُم».(1)

دعوت مردم بر شستن پا از طرف اموي‌ها بسيار جدي و سرسختانه بود به گونه‌اي كه فقيهان معاصر، جرأت مخالفت نداشتند.

احمد بن حنبل از اصحاب رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) از ابومالك اشعري نقل مي‌كند كه وي به بستگان خود گفت: همديگر را خبر كنيد تا من نماز رسول خدا را براي شما بخوانم، وقتي همگان گرد آمدند، وي گفت : در ميان شما بيگانه‌اي نيست؟ گفتند: خير، وي ظرف آبي طلبيد، پس از شستن دهان و بيني، سه بار صورت و دست‌ها را شست، آنگاه بر سر و روي پا مسح كشيد و نماز گزارد.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير طبري:6/82، تفسير قرآن ابن كثير:2/20.

2 . مسند احمد:5/342; معجم كبير طبراني:3/28، شماره 3412.


210


2. تقديم مصلحت انديشي بر ظهور آيه

تقديم مصلحت بر نص قرآني وحديث پيامبر، اساس بسياري از بدعت‌ها است و ما به قسمتي از آنها در كتاب خاصي به نام «بدعت» اشاره كرده‌ايم، اتفاقاً همين نظريه، انگيزه عدول از مسح و روي آوردن به غسل شده است.

ابوبكر رازي، معروف به جصاص(‌05ـ ‌70) در كتاب «احكام القرآن» مي‌نويسد: آيه وضو از نظر وجوب مسح يا غسل، مجمل است، لازمه احتياط اين است كه پاها شسته شود؛ زيرا در اين صورت، هر دو احتمال انجام مي‌گيرد.(1)

ادعاي اجمال در آيه با هدف آن كه در مقام بيان وظيفه است، سازگار نيست; به علاوه اگر بنا بر احتياط باشد، بايد دوباره وضو گرفته شود، زيرا ماهيت مسح با غسل متفاوت است.

مؤلف «المنار» از جمله كساني است كه ظهور آيه در لزوم مسح بر پا را انكار نمي‌كند، ولي از طرف ديگر مي‌گويد: تر كردن پاهاي كثيف و آلوده چه سودي دارد؟!2

او از يك نكته غفلت كرده كه آيه وضو تنها از آنِ بدوي‌ها و انسان‌هاي غير نظيف نيست، ‌بلكه وحي الهي شهري و بدوي را همزمان شامل مي‌شود و اين نور الهي تا روز رستاخيز تابنده است.

جا دارد از مؤلف المنار بپرسيم: مسح بر سر، با يك انگشت (كه شافعي آن را كافي مي‌داند)، چه سودي دارد؟ به چه دليل يكي از آن دو، جايز و عقلاني و ديگري نامشروع معرفي مي‌شود؟ گذشته از اين، وضو تنها نظافت نيست بلكه آميخته با عبادت است، نظيف‌ترين افراد بايد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احكام القرآن:2/346.

2 . المنار:6/234،


211


براي نماز وضو بگيرند، و انسان غير نظيف هم بايد ابتدا پاها را بشويد و سپس وضو بگيرد. تا اين جا گفتگوي ما مربوط به آيه‌اي از قرآن بود، اكنون دلايل مسح را در روايات مطرح مي‌كنيم:

روايات مسح از پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله)

شايد برخي تصور كنند كه در كتب اهل سنت، روايتي از پيامبر درباره لزوم مسح بر پا وارد نشده است، در حالي كه با يك بررسي، بيش از سي روايت يافتيم كه بسياري از آنها بيانگر وضوي رسول خدا و اصحاب او است.

دلالت روشن آيه وضو بر لزوم مسح و روايات چشم گير در اين مورد، ايجاب مي‌كند كه فقيهان اهل سنت در اين مسأله تجديد نظر كنند و از اين طريق گامي به سوي وحدت در رفتار بردارند و در اين مورد از گروه كثيري از بزرگان صحابه و تابعان كه وضوي آنان بر اساس مسح برپا بود، پيروي كنند، اكنون اسامي برخي از آنان را در اين جا مي‌آوريم:

1. امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) فرمود: «رَأيتُ رَسُولَ اللّهَ يمسَحَ ظاهَرهما».(1)

2. جابر بن عبداللّه گويد: امام محمد بن علي بن الحسين (عليه السلام)

ـ معروف به باقرالعلوم كه عظمت و جلالت علمي و فقاهت او مورد اتفاق همگان است2 ـ به من فرمود: «اِمسَح عَلي رَأْسِكَ وَقَدَمَيكَ»، «بر سر و پاهايت مسح بكش».(3)

3. بسر بن سعيد مي‌گويد: عثمان وضو گرفت و بر سر و پاها سه بار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد:1/153، شماره739، و ص 183 شماره 91.

2 . تذكرة الحفاظ:1/124.

3 . تفسير طبري:6/82.


212


مسح كشيد و گفت: رسول خدا اين چنين وضو مي‌گرفت.(1)

4. حمران بن أبان ـ غلام عثمان ـ از او نقل مي‌كند : پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) پس از شستن صورت و دست، بر سر و پاها مسح مي‌كشيد.(2)

5.عبداللّه بن زيد مازني، معروف به ابن عماره مي‌گويد: پيامبر وضو گرفت و «مسح رأسه ورجليه»; سر و پاهايش را مسح كشيد.(3)

6. عبداللّه بن عباس، پيوسته مي‌گفت: إنّ الوضوء غسلتان ومسحتان.(4)

7. عامر الشعبي، مي‌گفت: اساس وضو را دو شستن و دو مسح كشيدن تشكيل مي‌دهد و لذا در تيمم بدل از وضو، مواضع شستن براي تيمم محفوظ مانده و جايگاه مسح الغاء شده است.(5)

8. رفاعة بن رافع از اصحاب رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) ، از آن حضرت چنين نقل مي‌كند: پيامبر بر سر و پاها، تا دو برآمادگي مسح مي‌كشيد.(6)

9. ابو مالك اشعري، صحابي رسول خدا ، به عشيرة خود وضوي رسول خدا را آموزش داد و در پايان بر روي پاها مسح كشيد.(7)

10. رفاعة بن رافع، صحابي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) ، از آن حضرت نقل مي‌كند كه فرمود:

«نماز هيچ‌يك از شما پذيرفته نمي‌شود تا وضوي كامل بگيرد، صورت و دست‌ها را بشويد و سر و پاها را تا دو برآمادگي مسح كند».(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد:1/109، حديث 489.

2 . كنزالعمال:9/436، شماره 26863.

3 . كنزالعمال:9/451، حديث 26922.

4 . تفسير طبري:6/82.

5 . تفسير طبري:6/82.

6 . سنن ابن ماجه:1، حديث 460; سنن نسائي:2/226.

7 . مسند احمد:5/342.

8 . مستدرك حاكم:1/241.


213


ما از ميان اعلام صحابه و تابعان به ذكر ده نفر اكتفا كرديم، اسامي شخصيت‌هايي كه مسح بر سر را از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و بزرگان صحابه و تابعان نقل كرده‌اند، در كتاب «الانصاف في مسائل دام فيها الخلاف»، ج1، ص 56 ـ 95 وارد شده است.


214


3 ـ «حَيَّ عَلي خير العمل» در اذان

سؤال: چرا شيعيان در اذان و اقامه، ذكر «حَيَّ عَلي خير العمل» را اضافه مي‌كنند؟!

پاسخ: در اذان شيعـه، پس از «حـيّ عَلي الفلاح»، دوبـار «حَـيّ عَلي خير العمـل» گفتـه مي‌شـود. در روايـات ائمـه اهل بيت (عليهم السلام) اين جمله جزو اذان معرفي شده است، در حالي كه در اذان كنوني اهل سنت چنين جمله‌اي نيست. اكنون بايد ديـد ريشـة اين اختـلاف كجـا است و چگونه اين جمله از اذان حذف شده است.

يادآور مي‌شويم كه در عصر خليفة دوم، «مصلحت انديشي» رواج بيشتري داشت، چه بسا مصلحت‌انديشي، بر حكم خدا در قرآن و سنت مقدم شمرده مي‌شد.

از باب نمونه، در عصر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و عصر خليفه نخست و حتي بخشي از خلافت خليفه دوم، سه طلاق در يك مجلس، تنها يك طلاق محسوب مي‌شد، امّا در نيمه دوم خلافت خليفه دوم اين حكم دگرگون گشت و سه طلاقه كردن زن در يك مجلس، سه طلاق واقعي تلقي گرديد و هر نوع حق رجوع از شوهر سلب شد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير اين بخش را در كتاب "الاعتصام بالكتاب والسنه" قرائت بفرماييد، ص 175 تا 210 و در اين مطلب ميان مورخان و محدثان اتفاق نظر هست; به صحيح مسلم:4، باب الطلاق الثلاث، حديث 1،3; سنن بيهقي:7/339; الدر المنثور:1/279 مراجعه شود.


215


در ادامه ثابت خواهيم كرد كه حذف «حَيَّ عَلي خير العمل» از فصول اذان، در عصر خليفة دوم رخ داده است.

بررسي تاريخ اذان و اقامه به روشني ثابت مي‌كند كه جمله «حَيَّ عَلي خير العمل» از فصول قطعي اذان بوده است و مؤذنان در عصر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و مدتي پس از آن حضرت، اين جمله را ضمن فصول ديگر مي‌گفتند. سپس به علت و يا عللي از اذان حذف گرديد.

الف. سيد مرتضي مي‌گويد: علماي اهل سنت نقل كرده‌اند كه در برخي سال‌هاي رسالت، جمله «حَيّ عَلي خير العمل»، گفته مي‌شد ولي بعداً نسخ شده است.(1)

ب. ابن عربي در فتوحات مي‌گويد: در جنگ خندق، آنگاه كه صحابه پيامبر خندق مي‌كندند، چون وقت نماز فرا رسيد، يك نفر از آنان ندا سر داد: «حَيَّ علي خير العمل» و از آن زمان سنت حسنه شد.(2)

ج. شرف الدين معروف به سياغي (متوفاي 1221) در كتاب «الروض النضير» مي‌گويد: صحيح آن است كه اذان با «حَيَّ عَلي خير العمل» تشريع شده است، گذشته بر اين همگان اتفاق نظر دارند بر اين كه در روز خندق، اين جمله جزو اذان بوده است.(3)

د. سه طايفه بزرگ اماميه، زيديه و اسماعيليه كه پيرو مكتب اهل بيت هستند، آن را جزو اذان مي‌دانند.(4)

اكنون به برخي از روايات در اين مورد اشاره مي‌كنيم:

1. متقي هندي در كنزالعمال از معجم طبراني نقل مي‌كند: كان بلال يؤذن بالصبح فيقول: «حَيّ عَلي خير العمل»5:بلال در اذان صبح

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الانتصار:137، باب وجوب قول "حَيّ عَلي خير العمل".

2 . الفتوحات المكيه:1/400.

3 . الروض النضر:1/542.

4 . حافظ علوي در كتاب الاذان به "حيّ عَلي خير العمل":91.

5 . كنزالعمال:342، ح23174.


216


«حيّ عَلي خير العمل» مي‌گفت.

2. حافظ علوي زيدي (367ـ 445) در رساله خاص خود به نام «الأذان بحيّ علي خير العمل» به طور مسند از «ابي محذوره» صحابي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) نقل مي‌كند كه پيامبر به وي اذان آموخت و يكي از فصول آن «حَيّ عَلي خير العمل» بود.(1)

و سيره نويسان اتفاق نظر دارند كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اذان را پس از بازگشت از جنگ «حنين» به وي آموخت.(2) و غزوه حنين در اواخر سال هشتم هجري، پس از فتح مكه رخ داد و اين حاكي است كه اين فصل از اذان تا آن روز، جزو اين فريضه الهي بوده است.

اين دو نمونه از رواياتي است كه بيانگر وجود اين فصل از اذان در عصر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) بوده است.

در دو رساله بسيار محققانه كه به قلم فاضلانة دو عالم زيدي نگارش يافته است به نام‌هاي الأذان بحي علي خير العمل، نگارش حافظ علوي زيد(‌72ـ 445). الاعتصام بحبل اللّه، تأليف امام قاسم بن محمد الزيدي(م1029); از شخصيت‌هاي بزرگي از صحابه و تابعان نقل شده كه همگي در اذان و اقامه خود ملتزم به گفتن اين فصل از اذان بودند. ذكر اسامي و گفته‌هاي آنان، در اين مختصر نمي‌گنجد و محققان مي‌توانند به اين دو كتاب مراجعه فرمايند.

بنابراين، نبايد در اصل مشروعيت اين فصل از اذان شك كرد. در واقع كساني كه آن را از فصول اذان حذف كرده‌اند، بايد علت آن را بيان كنند. متأسفانه اين كار جز «مصلحت انديشي شخصي» دليل ديگري نداشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأذان بحيّ علي خير العمل: 26، 27، 29 و الاعتصام بحبل اللّه تأليف الإمام قاسم بن محمد الزيدي المتوفي عام 1029، نشر مطابع الجمعيه عمان.

2 . مسند احمد:3/408.


217


حافظ علوي در كتاب «الأذان بحيّ عَلي خير العمل» به سندي از «حسن بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي» نقل مي‌كند كه آل رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) بر وجود آن در اذان اتفاق نظر دارند و مؤذنان در عصر ابوبكر نيز به همين شيوه اذان مي‌گفتند، امّا وقتي عمر زمام خلافت را به دست گرفت، گفت: «دعوا حيّ عَلي خير العمل لئلا يشتغل الناس عن الجهاد فكان أوّل من تركها».(1) «گفتن حيّ علي خير العمل را ترك كنيد تا مردم به بهانه اين كه نماز بهترين عمل است، جهاد را ترك نكنند». او(عمر) نخستين فردي بود كه اين فصل از اذان را ترك كرد».

محقق شهير، سعدالدين تفتازاني (712ـ79‌) در شرح مقاصد; و متكلم معروف اشعري به نام علاء الدين قوشجي(متوفاي 879) مي‌گويند: عمر بن خطاب نسبت به سه چيز هشدار داد و گفت:

«سه چيز در عهد رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) رسميت داشت و من از آنها باز مي‌دارم، و انجام دهنده آن را مؤاخذه مي‌نمايم: 1.متعه زنان،

2. متعه حج، 3.گفتن حَيّ عَلي خَير العمل».(2)

مصحلت انديشي خليفه، علاوه بر اين كه نوعي اجتهاد در مقابل نص به شمار مي‌آيد، تنها مي‌تواند براي خود او حجت باشد نه براي ديگران و آيندگان. اگر آيندگان از حقيقت امر آگاه شدند، بايد سنت را بر بدعت مقدم بدارند، به ويژه آن كه ملاك دگرگون گرديده است و ديگر جهادي بر ضد كفر و شرك نيست.

از آنجا كه تثبيت چنين بدعتي كار آساني نبود، تني چند از بزرگان بر اين نهي ارزش قائل نشده و همچنان به هنگام اذان اين جمله را مي‌گفتند.

برهان الدين حلبي (975ـ 1044) در سيره خود مي‌نويسد: عبداللّه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأذان بحي علي خير العمل: 29.

2 . شرح مقاصد: 2835، شرح تجريد قوشجي: بحث امامت.


218


ابن عمر و علي بن الحسين در اذان پس از «حَيّ علي الفلاح» جمله «حيّ علي خير العمل» مي‌گفتند1 و از آنجا كه گفتن اين جمله نوعي شعار مخالفت بود، پيوسته در طول تاريخ، موافق و مخالف از آن بهره مي‌گرفتند.

در انتفاضة حسني‌ها، آنگاه كه حسين بن علي بن حسن (صاحب فخ) بر مدينه مسلط شد، عبد اللّه بن حسن أفطس بر بالاي مناره‌اي كه روي مرقد پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) است، قرار گرفت و به مؤذن گفت: بگو: «حي علي خير العمل» مؤذن نيز اين جمله را به زبان راند.(2)

و نيز در دولت آل بويه كه تمايلات شيعي داشتند، شعار شيعيان بغداد در اذانها جمله «حَيّ عَلي خير العمل» بود، آنگاه كه سلجوقي‌ها روي كار آمدند اين شعار ممنوع گرديد، و شگفت اين است كه فرمان دادند در اذان صبح، جملة «الصلاة خير من النوم» را بگويند، و اين جريان در سال 448 رخ داد.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره حلبي:2/305.

2 . مقاتل الطالبيين: نگارش ابوالفرج اصفهاني(284ـ 356)، 446، چاپ دار المعرفه.

3 . سيره حلبي:2/305.


219


4 ـ شهادت به ولايت علي (عليه السلام)

سؤال: چرا شيعيان در اذان بر ولايت علي (عليه السلام) شهادت مي‌دهند؟

پاسخ: شيعيان در اذان پس از شهادت بر رسالت پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) ، بر ولايت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) گواهي مي‌دهند، و اين مسأله در تمام بلاد شيعي مشاهده مي‌شود، در اين باره توضيح چند نكته ضروري است:

1.تمامي فقهاي شيعه بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه شهادت ثالثه «شهادت بر ولايت علي (عليه السلام) » جزو اذان نيست و لذا هنگامي كه فصول اذان را مي‌شمارند، آن را هجده فصل بيشتر نمي‌دانند كه عبارتند از:

4 تكبير، 2 بار شهادت بر وحدانيت خدا، 2 بار شهادت بر رسالت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، 2 بار «حيّ علي الصلاة»، 2 بار «حي علي الفلاح»، 2 بار «حيّ علي خير العمل»، 2 تكبير و 2بار تهليل و اين سخني است كه فقهاي شيعه جملگي بر آنند.

2. اگر فردي شهادت سوم را به عنوان جزئي از اذان بگويد، كار حرامي مرتكب شده و گناه كرده است.

3. شهادت سوم در اذان، بدون قصد جزئيت جايز و يا مستحب است و اين استحباب، دو مبنا دارد:

الـف: علـي (عليه السلام) به حكم قـرآن و حـديث رسول گرامي (صلّي الله عليه وآله) ، وليّ


220


خـداست.

ب: امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر گاه به رسالت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) شهادت داديد، بر ولايت علي (عليه السلام) نيز گواهي دهيد.

در اثبات اصل نخست و اين كه علي (عليه السلام) ولي خداست، گذشته از حديث متواتر غدير و روايات متواتر كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) كراراً فرموده است: يا عليّ أنت وليّ كلّ مؤمن بعدي،(1) قرآن مجيد نيز بر ولايت علي (عليه السلام) تصريح كرده است، آنجا كه مي‌فرمايد:

«إِنّما وليُّكُم اللّهُ ورسولُه وَالّذينَ آمَنُوا الّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاة وَهُمْ راكِعُون * وَمَنْ يَتَوَّلَ اللّه وَرَسُولهُ وَالّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزبَ اللّه هُمُ الْغالِبُون».(2)

«تنها ولي و سرپرست شما خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‌اند; همانها كه نماز را برپا مي‌دارند و در حال ركوع زكات مي‌دهند و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، حزب و جمعيت خدا پيروز است».

مفسران اتفاق نظر دارند كه اين آيه در حقّ اميرمؤمنان علي (عليه السلام) وارد شده است، آنگاه كه فقيري وارد مسجد شد و از مردم درخواست كمك كرد و حضرت كه در حال ركوع بود، با انگشت خود به فقير اشاره كرد كه انگشتر را از دست او برگيرد و در آن هنگام دو آية ياد شده فرود آمد.

مدارك نزول اين حديث فزونتر از آن است كه در اينجا ذكر شود،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كنز العمال:6/396، حديث 6048.

2 . مائده/55ـ56.


221


امّا به عنوان نمونه به چند مورد در پاورقي اشاره مي‌كنيم.(1)

بدين ترتيب، با توجه به آيه مذكور و آيات و روايات متعدد ديگر، آشكار مي‌گردد كه اميرمؤمنان (عليه السلام) ولي و سرپرست مؤمنان از جانب خدا است.

در خصـوص نكته دوم نيز قـاسم بن معاويه، از اصحاب امام صادق و كاظم (عليهما السلام) ، از آن حضرت چنين نقل كرده است:

«هر گاه كسي از شما به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهي داد، براي تكميل شهادت به ولايت علي (عليه السلام) نيز گواهي دهد».(2)

بنابر آنچه گفته شد، احدي از شيعيان آن را به عنوان جزئي از اذان نمي‌گويد وحتي برخي در اقامه براي اينكه از ديگر اجزا تميز داده شود، فقط يك بار آن را مي‌گويند و در اين صورت مشكلي در اين مورد نخواهد بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير طبري:6/86; ابو بكر جصاص: أحكام القرآن:2/542; ابوالحسن واحدي نيشابوري در اسباب النزول:148; زمخشري در كشاف:1/422و مرحوم علاّمه اميني نزول آيه را در حقّ علي‌ابن ابي‌طالب عليه السَّلام از 66 منبع سني نقل كرده است، حتّي حسان بن ثابت كه در واقعه حاضر بود، چند بيتي درباره اين رويداد گفت كه يكي را يادآور مي‌شويم:

فأنت الذي أعطيت إذ أنت راكع فدتك نفوس القوم يا خير راكع

تو كسي هستي كه در حال ركوع بخشيدي .

ارواح ديگران فداي تو گردد، اي بهترين ركوع كننده.

2 . احتجاج طبرسي:83.


222


5 ـ شيعيان و نماز با دست باز

سؤال: چرا شيعيان با دست باز نماز مي‌خوانند؟

پاسخ: قرار دادن دست راست بر روي دست چپ در نماز (دست بسته نماز خواندن) از اموري است كه استحباب آن بين فقهاي سه مذهب از مذاهب چهارگانة اهل سنّت مشهور است:

حنفي‌ها مي‌گويند:روي هم گذاشتن دست‌ها در نماز، سنّت است وواجب نيست، و براي مرد بهتر است كه كف دست راستش را بر پشت دست چپ، زير ناف قرار دهد، و زن دست‌ها را بر سينه‌اش بگذارد.

شافعي‌ها مي‌گويند: گذاشتن دست روي يكديگر، در نماز، براي مرد و زن سنّت است و بهتر است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ زير سينه و بالاي ناف به سمت چپ قرار دهد.

حنبلي‌ها مي‌گويند: گذاشتن دست‌ها روي هم، سنّت است و بهتر است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ نهاده، زير ناف قرار دهند.

فرقه مالكيّه بر خلاف سه مذهب فوق مي‌گويند: آويختنِ دست‌ها در نمازهاي واجب، مستحب است، قبل از مالكي‌ها نيز جماعتي همين قول را گفته‌اند كه از آن جمله‌اند: عبداللّه بن زبير، سعيد بن مسيّب، سعيد بن جبير، عطاء، ابن جريح، نخعي، حسن بصري، ابن سيرين و جماعتي از فقها.

از امام اوزاعي منقول است كه نمازگزار، بين آويختن دست‌ها يا


223


روي هم قرار دادن آنها مخير است.(1)

امّا مشهور بين شيعه اماميّه آن است كه قرار دادن دست‌ها روي يكديگر در نماز، حرام، و موجب بطلان نماز است و به ندرت از فقهاي شيعه كسي قائل به كراهت شده، مانند ابو الصلاح حلبي در كافي.(2)

كيفيت نماز پيامبر (صلّي الله عليه وآله)

با اين كه به جز مالكي‌ها، مذاهب ديگر اهل سنّت، قرار دادن دست چپ بر دست راست در نماز را جايز شمرده‌اند و دربارة اين مسأله سخن بسيار گفته‌اند، با اين حال دليل قانع كننده‌اي حتّي بر جواز آن ندارند،چه رسد بر استحباب. بلكه مي‌توان ادّعا كرد كه دلايلي بر خلاف ادعاي آنان وجود دارد و رواياتي كه از فريقين (شيعه و سنّي) بيانگر طريقه نماز گزاردن رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) است، از گذاشتن دست‌ها بر يكديگر سخني به ميان نياورده است و امكان ندارد كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) امر مستحبّي را در طول حيات خود(يا بخشي از آن) ترك نمايد. اكنون سه نمونه از اين روايات، دو مورد از طريق اهل سنّت و ديگري از طريق شيعه اماميّه را ذكر مي‌كنيم كه هر دو روايت، چگونگي نماز پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را بيان مي‌كند و در هيچ‌يك كو‌چكترين اشاره‌اي به روي هم قرار دادن دست نشده، چه رسد به چگونگي آن:

الف: حديث ابي حُميد ساعدي

حديث ابي حُميد ساعدي را برخي از محدّثان (سنّي) روايت كرده‌اند و ما از كتاب سنن بيهقي نقل مي‌كنيم كه گفت: او رو به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمّد جواد مغنيه: الفقه علي المذاهب الخمسه، ص 110، وملاحظه شود "رسالة مختصرة السدل" ا از دكتر عبدالحميد، ص 5.

2 . محمد حسن نجفي، جواهر الكلام:11/15ـ16.


224


اصحاب پيامبر كرد و گفت: من داناترين شما به نماز رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) هستم. گفتند: به چه سبب؟ زيرا تو نه بيش از ما پيرو آن حضرت بوده‌اي و نه افزونتر از ما مصاحبتش كرده‌اي. گفت: چرا، گفتند: پس (كيفيّت نماز آن حضرت را) بر ما عرضه كن. ابوحُميد گفت:

رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) هرگاه مي‌خواست به نماز بايستد، دست‌ها را تا برابر شانه‌هايش بالا مي‌بُرد، سپس تكبير مي‌گفت و هنگامي كه همه اعضايش به حال اعتدال در جاي خود قرار مي‌گرفت به قرائت مي‌پرداخت، آنگاه تكبير مي‌گفت و دست‌ها را تا برابر شانه بالا مي‌بُرد، پس از آن به ركوع مي‌رفت و دو كف دست را بر زانوها مي‌گذاشت و در حال اعتدال كه نه سرش را بالا مي‌گرفت و نه پايين مي‌انداخت، ركوع را انجام مي‌داد. سپس از ركوع سر بلند مي‌كرد(مي‌ايستاد) و مي‌گفت: سمع اللّه لمن حمده. آنگاه دست‌ها را تا برابر شانه‌ها بالا مي‌بُرد و تكبير مي‌گفت، سپس (براي سجده) متوجّه زمين شده و دست‌هايش را (در سجده) از پهلوهايش جدا مي‌گرفت، آنگاه سر از سجده برمي‌داشت و پاي چپش را خم مي‌كرد و بر آن مي‌نشست. انگشتان پاهايش را در سجده باز مي‌نمود و سجده دوم را نيز همين‌گونه انجام مي‌داد و پس از سجده، تكبير مي‌گفت، سپس پايش را خم كرده بر آن مي‌نشست در حالي كه هر عضوي به حال اعتدال قرار مي‌گرفت. ركعت بعدي را هم به همين كيفيّت انجام مي‌داد و پس از دو ركعت در حال قيام تكبير مي‌گفت و دست‌هايش را تا برابر شانه‌ها بالا مي‌برد همانگونه كه تكبير افتتاحيّه را انجام مي‌داد و در بقيّه نمازش نيز همين‌طور عمل مي‌كرد تا به سجده آخر. پس از آن سلام مي‌گفت، پاي چپ را عقب قرار مي‌داد و بر سمت چپ بر وَرِك1 مي‌نشست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تورك عبارت است از اين كه انسان در حال نشستن بر روي پاي چپ بنشيند، وروي پاي راست را بر كف پاي چپ قرار دهد.


| شناسه مطلب: 74843