بخش 11

فصل هشتم: مسائل تاریخی 1 ـ صلح امام حسن(علیه السلام) 2 ـ ازدواج امّ کلثوم 1. نظریه شیخ مفید 2. امّ کلثوم ربیبه امام(علیه السلام) 3. واکنش‌های مختلف در برابر خواستگاری خلیفه فصل نهم: صحابه 1 ـ روایات صحابی 2 ـ انتقاد از صحابه 3 ـ امام علی(علیه السلام)


247


فصل هشتم: مسائل تاريخي


249


1 ـ صلح امام حسن (عليه السلام)

سؤال: آيا صلح امام حسن (عليه السلام) با معاويه نشان دهنده حسن روابط اهل بيت با معاويه نبود؟

پاسخ: صلح امام حسن از رويدادهاي تاريخي صدر اسلام است كه محققان درباره آن زياد سخن گفته و كتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقايقي را روشن ساخته‌اند. همه آنها به اين نتيجه رسيده‌اند كه امام (عليه السلام) از روز نخست آماده قيام و دفاع از حريم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتي خبر حركت معاويه از شام به كوفه رسيد، دستور داد كه در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌اي آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاي معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگي در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكاري و تحمل دشواريها ر ا گوشزد كرد. امام (عليه السلام) با اطلاعي كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه مهيّج حضرت، همه سكوت كردند و احدي سخنان آن حضرت را تأييد نكرد!

اين صحنه به قدري اسف‌انگيز و تكان دهنده بود كه يكي از ياران دلير و شجاع اميرمؤمنان (عليه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستي و افسردگي به شدت توبيخ كرد و آنها را قهرمانان دروغين و مردمي ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه


250


در ركاب امام براي جنگ با اهل شام آماده گردند .(1)

اين سند تاريخي نشان مي‌دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستي و بي‌حالي گراييده بودند و آتش شور و سلحشوري و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند.

سرانجام پس از فعاليت‌ها و سخنراني‌هاي عده‌اي از ياران بزرگ حضرت مجتبي بـه منظور بسـيج نيروهـا و تحريك مـردم بـراي جنگ، امـام (عليه السلام) با عده كمي كوفه را ترك كرد و محلي در نزديكي كوفه به نام « نُخيْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواي تازه، جمعا «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جدّي‌تري جهت گردآوري سپاه به عمل آورد .(2)

خستگي مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفين و نهروان از يك طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف ديگر و خيانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد كه صلح بر امام تحميل شود.

اين حقيقت را امام در يكي از سخنان خود بيان كرده و مي‌فرمايد:

من به اين علت حكومت و زمامداري را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و ياراني براي جنگ با وي نداشتم. اگر ياراني داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مي‌شناسم و بارها آنها را امتحان كرده‌ام. آنها مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پيمان‌هاي خود پايبندند و نه دو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385هـ. ق، ص‌39 ـ احمد بن يحيي البلاذري، انساب الأشراف، ط 1، ص60، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1397هـ ق، ص32.

2 . آ ل ياسين، شيخ راضي، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه في الكاظميه، ص102.


251


نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مي‌كنند، ولي در عمل با دشمنان ما همراهند .(1)

پيشواي دوم كه از سستي و عدم همكاري ياران خود به شدت ناراحت و متأثّر بود، روزي خطبه‌اي ايراد فرمود و در آن چنين گفت:

«درشگفتم از مردمي كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واي برشما! معاويه به هيچ يك از وعده هايي كه دربرابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من بامعاويه بيعت كنم، وظايف شخصي خود را بهتر از امروز مي توانم انجام بدهم، ولي اگر كار به دست معاويـه بيفتـد، نخواهـد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.

به خدا سوگند (به علت سستي و بي‌وفايي شما) ناگزير شدم زمامداري مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بني اميه هرگز روي خوش و شادماني نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيت‌ها و آزارها خواهيد شد.

اكنون گويي به چشم خود مي بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد; آب و ناني كه از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را براي آنها قرار داده است، ولي بني اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت».

آنگاه امام افـزود:

« اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري مي كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمي كردم، زيرا خلافت بر بني اميه حرام است...».(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجلسي، بحار الأنوار، تهـران، المكتبـة الإسلاميـه، 1393هـ.ق، ج 44، ص147ـ طبرسي، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضويه، ص 157.

2 . شُبَّر، سيد عبدالله، جلاء العُيون، قم، مكتبة بصيرتي، ج1، ص 345 ـ 346.


252


اين بيان، پرده از چهره اين رويداد تاريخي برمي‌دارد و نشان مي‌دهد كه:

اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلكه به خاطر فقدان ياور و سستي مردم كوفه و ديگر عواملي كه به آنها اشاره شد، صلح را پذيرا شد.

ثانياً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاويه و پيروان او نبوده است.


253


2 ـ ازدواج امّ كلثوم

سؤال: آيا ازدواج عمر با ام كلثوم ـ دختر علي (عليه السلام) ـ گواه بر حسن روابط نيست؟

پاسخ: پرسش ياد شده، يك سؤال تاريخي محض نيست بلكه پيوند ناگسستني با عقايد و انديشه‌هاي شيعي درباره خلفا دارد. ما در گذشته در پاسخ برخي از پرسش‌ها به روشني ثابت كرده‌ايم كه پس از درگذشت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، خانه حضرت زهرا (عليها السلام) ، مورد تجاوز قرار گرفت؛ به گونه‌اي كه خليفه نخست، در آخرين روزهاي زندگي، آرزو مي‌كرد كه اي كاش، به خانه وحي تجاوز نمي‌كرد. خليفه دوم نيز با آتش در برابر خانه دخت گرامي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) حاضر شد....

با اين شرايط چگونه مي‌توان ، به آساني پذيرفت كه فرد متجاوز، از دختر زهرا (عليها السلام) خواستگاري كرده و پدر و كسان دختر با دست و دل باز، دسته گل زهرا را به وي اهدا كرده‌ باشند؟!

از اين جهت چنين مسائلي به خاطر تعدد ابعاد، بيش از هزار سال مورد بحث و بررسي قرار گرفته است و چون صفحات كتاب محدود است، تنها نظريات گوناگون پي افكنان كلام و حديث شيعي را در اينجا مي‌آوريم:


254


1. نظرية شيخ مفيد

شيخ مفيد (336ـ 413)، در رساله ويژه‌اي كه در اين موضوع نوشته، در صحت آن تشكيك كرده و مي‌گويد: خبر تزويج از طريق زبير بن بكار1 نقل شده و او مورد اعتماد نيست، به خصوص كه او از دشمنان علي (عليه السلام) بود، طبعاً نقل وي، به ويژه آنچه مربوط به بني‌هاشم است، قابل پذيرش نخواهد بود.

آنچه مايه انتشار اين خبر گرديد، اين است كه ابومحمد، حسن بن يحيي علوي آن را در كتاب «النسب» خود نقل كرده و از آنجا كه فردي علوي آن را نقل كرده است، گروهي آن را پذيرفتند.

آنگاه شيخ مفيد، استاد عقايد شيعه، به وجود تناقض‌ها و اختلاف‌هاي عجيب و غريب در نقل اين قطعه از تاريخ اشاره مي‌كند و مي‌گويد: نقل‌هاي مختلفي در اين باره وجود دارد، از جمله اين كه:

1. علي (عليه السلام) او را به عقد عمر درآورد.

2. اين كار به وسيله عباس عموي علي (عليه السلام) صورت پذيرفت.

3. اين كار از روي تهديد انجام گرفت.

4.عروسي صورت پذيرفت و عمر از او داراي فرزندي به نام «زيد» شد.

5. خليفه پيش از مراسم عروسي كشته شد.

6. زيد نيز داراي فرزندي بود.

7. او كشته شد و وارثي نداشت.

8. او و مادرش در يك روز كشته شدند.

9. مادرش پس از وي زنده بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زبير بن بكار از اولاد زبير صحابي ، قاضي عصر معتصم عباسي است كه در مكه به سال 256 درگذشت.


255


10. مهريه او چهل هزار درهم بود.

11. مهريه او چهار هزار درهم بود.

12. مهريه او پانصد درهم بود.

اين اختلاف‌ها شك و ترديد را در ذهن انسان زنده كرده و اصل تزويج را زير سؤال مي‌برد.(1)

2. امّ كلثوم ربيبه امام (عليه السلام) بود

برخي از نويسنـدگان معتقدند امّ كلثومي كه به تزويج خليفه درآمد، ربيبة امام علي (عليه السلام) بود، نه دختر صلبي او؛ زيرا اسمـاء بنت عميس پس از درگذشت جعفر بن ابي طالب، با ابوبكر ازدواج كرد و از اين ازدواج دختري به نام امّ كلثوم متولد شد. پس از درگذشت خليفة نخست، اسماء با علي (عليه السلام) ازدواج كرد و دختر خود را به عنوان ربيبه به خانه امام آورد، سپس همين ربيبه به عقد عمر بن خطاب درآمد.

اين نظريه چندان استوار نيست؛ زيرا درست است كه ابوبكر دختري به نام امّ كلثوم داشت، ولي مادر او «حبيبه» دختر يكي از انصار، به نام زيد بن خارجه بود. امّ كلثوم دختر ابي‌بكر را طلحة بن عبيداللّه تزويج كرد و از او فرزنداني به نام‌هاي محمد و زكريا و عايشه به دنيا آمدند. پس از كشته شدن طلحه، عبدالرحمن بن عبداللّه وي را تزويج كرد.

خلاصه اين كه اسماء بنت عميس با ازدواج با ابي‌بكر، جز

يك فرزند به نام «محمد» به دنيا نياورد. بنابراين، نمي‌توان گفت امّ كلثوم مورد گفتگو، دختر اسماء بنت عميس است؛ زيرا اصلاً اسماء دختري از ابو‌بكر نداشت و امّ كلثوم كه دختر ابو‌بكر بود، از مادري به نام «قتيله»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مصنفات الشيخ المفيد:7، 86، 90، اختلافات بحث انگيز كه شيخ به آن اشاره كرده، در كتاب "الذرية الطاهرة" نگارش ابي‌بشر دولابي224ـ 310، صفحات: 157، 162 آمده است.


256


متولد شده و او هم با طلحة بن عبيداللّه (نه عمر ابن خطاب) ازدواج كرد.(1)

3. واكنش‌هاي مختلف در برابر خواستگاري خليفه

انگيزه ظاهري خليفه براي ازدواج، حديثي بود كه از پيامبر نقل مي‌كرد:

«هر نوع پيوند نسبي و سببي روز قيامت از هم گسسته مي‌شود، جز پيوند با من از طريق نسب يا سبب».(2)

آنگاه خليفه افزود: من با پيامبر مدّت‌ها زندگي كرده‌ام، مي‌خواهم اين كار انجام بگيرد.

ولي در باطن انگيزه ديگري در كار بود و آن اين كه از اين طريق مي‌خواست بر اعمال گذشته خود سرپوش بگذارد و با آن پيوند خويشاوندي، گذشته به فراموشي سپرده شود.

آنگاه كه خواستگاري انجام گرفت، اميرمؤمنان به صورت‌هاي مختلف عذر خواست كه اين كار انجام نگيرد:

الف. فرمود: دخترم كوچك است (فعلاً هنگام ازدواج او نيست).

خليفه پاسخ داد: به خدا سوگند منظور تو آن نيست، ما مي‌دانيم منظور تو چيست، تو خواستي از اين كار جلوگيري كني».(3)

ب. بار ديگر عمر بر خواستگاري اصرار كرد، حضرت اين بار عذر ديگري آورد.

با توجه به آنچه در كتاب‌هاي فريقين وارد شده، ازدواج رخ داده و متصدي آن عموي امام، عباس بن عبدالمطلب بوده است، ولي سخن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسدالغابه، ج5، ص 395.

2 . الطبقات الكبري، ج8، ص 463.

3 . الطبقات الكبري، ج8، ص 464; الذرية الطاهره، ابي بشر دولابي(224ـ 360)، ص 155.


257


اين‌جا است كه آيا اين پيوند، با طيب خاطر انجام گرفته و يا فشارهايي از خارج و داخل در آن مؤثر بوده است.

شما با يك محاسبه كوتاه و داوري وجدان مي‌توانيد پايه اين ازدواج را از منظر طيب نفس و طوع و رغبت به دست بياوريد.

1. شكي نيست كه روابط خاندان رسالت با خليفه وقت كاملاً تيره و تار بود ويورش به خانه وحي و هتك حرمت دخت گرامي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) چيزي نيست كه بتوان آن را انكار نمود و ما مدارك آن را در پاسخ به يكي از پرسش‌ها ارائه كرديم.

2. عمر فردي خشن و تندخو بود، هنگامي كه خليفه او را بر خلافت برگزيد، گروهي از صحابه بر اين امر اعتراض كردند و گفتند: يك فرد خشن و تندخو را بر ما مسلط كردي؟

3. طبري مي‌نويسد: خليفه، نخست از دختر ابوبكر به نام «ام كلثوم» خواستگاري كرد ولي دختر ابوبكر به خاطر تندي اخلاق خليفه، دست رد بر اين خواستگاري زد.(1)

بنابراين نمي‌توان اين ازدواج را نشانه حسن روابط دانست.

آنچه از مدارك شيعي استفاده مي‌شود، تنها عقدي بوده و بس. و امّا اين كه مراسم ديگري انجام گرفته يا نه، چندان روشن نيست. حتي امام صادق (عليه السلام) مي‌فرمايد: روزي كه عمر بن خطاب درگذشت، اميرمؤمنان، دخترش ام‌‌كلثوم را به خانه خود آورد.(2)

مسعودي مي‌نويسد: عمر از اين ازدواج طرفي نبست و ثمره‌اي به نام فرزند نداشت.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ طبري، ج5، ص 58.

2 . كافي، ج6، ص 115.

3 . مروج الذهب، ج2، ص 321، چاپ دارالاندلس، مي‌گويد: عاصم و عبيداللّه وزيد از يك مادر متولد شده‌اند در حالي كه ديگران مي‌گويند: زيد از ام كلثوم متولد شده است.


258


در كنار اين حادثه، بسياري از مورخان و رجال نويسان مطالبي را متذكر شده‌اند كه هيچگاه قابل پذيرش نيست و با كرامت و عفت خاندان رسالت سازگار نمي‌باشد. از اين گذشته اسانيد آنها نيز مخدوش و مردود است، و لذا از آوردن آنها خودداري مي‌كنيم.


259


فصل نهم: صحابه


261


1 ـ روايات صحابي

سؤال: چرا شيعه روايات صحابه را نمي‌پذيرد؟

پاسخ: رواياتي كه از پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) به وسيله راويان نقل مي‌شود، بر سه دسته‌اند:

1. خبر متواتر.

2. خبر مقرون به قرائن مفيد علم.

3. خبر واحد.

همه عقلاي جهان به دو قسم نخست عمل مي‌كنند و هرگز به وضع راوي و شرايط او نمي‌نگرند؛ زيرا خبر از نظر قوت و قدرت، به حدي است كه علم آفرين بوده و هر نوع شك و ترديد را از بين مي‌برد.

امّا خبر متواتر چيست و چه شرايطي دارد و يا خبر مقرون به قرائن كه علم آفرين است، كدام است؟

در كتاب‌هاي علم اصول و به ويژه علم درايه دربارة آنها سخن گفته شده و شيعه هم به عنوان گروهي از عقلاي جهان بر اين دو دسته از روايات عمل مي‌كند.

سخن درباره دسته سوم از روايات است:

از آنجا كه در مسائل اعتقادي، هدف ايمان و اعتقاد است و خبر واحد در اين عرصه فاقد ارزش است؛ زيرا نتيجة مطلوب از آن حاصل نمي‌شود، ولي اگر خبر مربوط به احكام و مسائل عملي باشد، هرگاه


262


سلسله سند، همگي عادل و پاكدامن و پرهيزگار باشند، شيعه به اين حديث عمل مي‌كند و در اين مورد، فرقي ميان تابعي و صحابي قائل نيست. ولي اگر يكي از راويان، مخدوش و ضعيف باشد، چنين خبري حجت نبوده و قابل احتجاج نيست، همين ضابطه در رواياتي كه به وسيله راويان از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل مي‌شود نيز حاكم و صادق است.

خوشبختانه قسمتي از روايات پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) از طرق صحيح در اختيار ماست، بخشي از آنها از طريق امامان اهل بيت (عليهم السلام) از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نقل شده و برخي ديگر از طريق راويان معتبر و با تقوا، و شيعه به همه اينها عمل مي‌كند.

آنچه در سؤال آمده، خيالي بيش نيست. برخي از رواياتي كه مورد عمل فقيهان شيعه است، در صحيح بخاري و مسلم و ديگر سنن نيز آمده است، ولي مهم اين است كه سند پيراسته از نقد و جرح باشد.

در پايان يادآوري مي‌كنيم كه از نظر فقه ما، كساني كه ناصبي هستند و بغض اهل‌بيت (عليهم السلام) را در دل دارند، كافر و غير قابل اعتمادند، ولي متأسفانه اين ميزان در برخي از كتاب‌هاي حديثي ناديده گرفته شده، مثلاً عمران بن حطّان، كه در رأس خوارج قرار دارد، در سلسله سندهاي صحيح بخاري و غيره وجود دارد كه از نظر ما قابل اعتماد نمي‌باشد.


263


2 ـ انتقاد از صحابه

سؤال: با انتقاد از صحابه، دين متزلزل مي‌شود، چون دين به وسيلة آنها به ما رسيده است؟!

پاسخ: چنين سخني بر پايه و اساس پذيرفته نشده‌اي استوار است و آن اين كه روايات همة صحابة پيامبر، مردود و غير مقبول است; در حالي كه اين اصل، صحت ندارد.

در گذشته يادآور شديم كه ياران پيامبر نيز همانند تابعان، به صالح و ناصالح; و مقبول و غير مقبول تقسيم مي‌شوند و نپذيرفتن روايات صنف دوم، دليل بر اين نيست كه همه روايات صحابه پيامبر از درجه اعتبار ساقط است.

از اين گذشته، روايات پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از طريق پيشوايان معصوم (عليهم السلام) يعني علي بن أبي‌طالب (عليه السلام) و خاندان رسالت ، كه خود از برترين صحابه بوده‌اند، در اختيار ما قرار گرفته است و نپذيرفتن روايات انسان‌هاي ضعيف يا مجهول و مبهم دليل بر نفي كلي نيست و سبب تزلزل دين نمي‌گردد، زيرا پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) دو حجّت گرانبها از خود به يادگار نهاده و امّت اسلامي با تمسك به اين دو، از هر مرجعي بي‌نياز خواهند بود.

اصولاً اين پرسش شگفت‌آور است، سؤال كننده به جاي اين كه پايه‌هاي دين را محكم و استوار سازد، مي‌گويد: اگر صحابه نقدپذير


264


باشند، دين متزلزل مي‌شود، در حالي كه ديني كه اساس آن به وسيله خداوند متعال و پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) گذاشته شده و با وعده الهي تا روز قيامت باقي است، «با نقد چند نفر» هرگز متزلزل نخواهد شد.


265


3 ـ امام علي (عليه السلام) و تأييد خلفا

سؤال: امام علي (عليه السلام) خلفا را تأييد مي‌كرد، به چه دليل شما شيعيان خلافت آنان را نمي‌پذيريد؟

پاسـخ: رفتـار امام علي (عليه السلام) با خلفا را بايد در دو زمينه مورد بررسي قرار داد:

1. به رسميت شناختن خلافت آنان.

2. همكاري امام با دستگاه خلفا در حل معضلات ديني و مشكلات سياسي.

و اين دو مطلب بايد از يكديگر تفكيك شود.

با قطع و يقين مي‌گوييم كه موضع امام در مورد اوّل كاملاً منفي بود و در مورد دوم مثبت.

در مورد دلايل منفي بودن موضع امام در مورد نخست بايد گفت:

اوّلاً: علي (عليه السلام) چگونه مي‌تواند خلافت ديگران را به رسميت بشناسد، در حالي كه وي از جانب خدا در مواضع مختلف و به ويژه روز غدير، به عنوان ولي مسلمانان و سرپرست آنان معرفي شده است؟ ولايت امام، يك حكم آسماني بود كه جز خدا، هيچ فردي نمي‌تواند آن را دگرگون سازد، چنان كه مي‌فرمايد:

«وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَي اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ


266


يَكُونَ لَهُمُ الخيرة مِنْ أَمرِهِم».(1)

«هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبر او درباره امري حكمي كنند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».

امامت امام حق شخصي وي نبود كه از آن چشم پوشي كند، بلكه حكم الهي بود كه كسي قادر بر تغيير آن نيست، امّا اگر شرايط براي اجراي اين حكم فراهم نباشد، مصلحت ايجاب مي‌كند كه درباره آن سكوت كند، نه اين كه ديگري را جاي خود بنشاند.

ثانياً: تاريخ سقيفه و بررسي زندگي امام (عليه السلام) حاكي است كه آن حضرت با وجود شديدترين فشارها، دست بيعت به سوي خلفا دراز نكرد.

معاويه در يكي از نامه‌هاي خود به علي (عليه السلام) مي‌نويسد: «تو همان كسي هستي كه به سان شتر افسار زده به سوي بيعت كشيدند»; و اين جمله بيانگر آن است كه فشار براي بيعت به حدي بود كه امام را به زور از خانه خود بيرون كردند و به مسجد بردند.

امام (عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه، اين بي‌حرمتي را انكار نمي‌كند، ولي تصريح مي‌كند كه اين نشانه مظلوميت اوست، آنجا كه مي‌فرمايد:

«گفتي كه همچون شتر، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم، عجبا! به خدا سوگند خواستي مذمت كني ولي ناخود آگاه ستودي. خواستي رسوا كني ولي رسوا شدي. براي يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند».(2)

ثالثاً : بخاري، كه كتاب حديثي خود را بر وفق سياست حاكم بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احزاب/36.

2 . نهج البلاغه، نامه 28.


267


عصر خويش نوشته، در كتاب «مغازي» به سندي از عايشه چنين نقل مي‌كند:

فاطمه دخت پيامبر كسي را به نزد ابوبكر فرستاد تا سه چيز را برگرداند:

الف. ميراث او از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) .

ب. فدك.

ج. آنچه از خمس غنايم خيبر مانده است.

ابوبكر در پاسخ گفت: از پيامبر شنيده است: «لا نُوَرث، ما تركناه صدقة»: «ما ارث نمي‌گذاريم، آنچه از ما باقي مي‌ماند، صدقه است» و زندگي آل محمد (صلّي الله عليه وآله) از همين مال تأمين مي‌شود. تا اين كه مي‌گويد: فاطمه از موضع‌گيري منفي ابوبكر خشمگين شد. او را ترك كرد و ديگر با او سخن نگفت و پس از پيامبر شش ماه زنده بود.(1)

وقتي فاطمه (عليها السلام) درگذشت، شوهرش علي (عليه السلام) او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمه زنده بود، علي با ابو‌بكر بيعت نكرد.(2)

حديث ياد شده حاكي است كه امام و همسرش، مدت شش ماه از بيعت با او سرباز زدند. اگر خلافت ابو‌بكر، شرعي و به اصطلاح جامع الشرايط بود، چرا دختر گرامي پيامبر، فاطمه (عليها السلام) در حالي كه بر او خشمگين بود، جهان را وداع كرد و همسر او نيز تا شش ماه با او دست بيعت نداد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . متن حديث چنين است: "فوجدتْ فاطمة علي أبي‌بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتّي توّفيت" محقق صحيح بخاري، فعل "فوجدت" را به "غضبت" تفسير كرده است. بنابراين، فاطمه جان به جان آفرين داد در حالي كه از خليفه وقت خشمگين بود.

همچنين بخاري در "باب مناقب قرابة رسول اللّه صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم: 3714، نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود: "فاطمة بضعة منّي، فمن أغضبها، أغضبني".

2 . صحيح بخاري، باب غزوه خيبر، حديث 4241.


268


در اين جا نوعي تناقض از نظر اصول اهل سنت وجود دارد؛ زيرا مورخان بر اين نظريه‌اند كه دخت گرامي پيامبر، با خليفه بيعت نكرد و تا آخرين لحظه زندگي، با او سخن نگفت. حتي مي‌گويند مادام كه دخت گرامي پيامبر در قيد حيات بود، علي (عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد، بلكه پس از گذشتن شش ماه از حادثه سقيفه با او بيعت نمود.(1)

از طرفي در صحاح و مسانيد نقل مي‌كنند كه هر كس با امام زمان خود بيعت نكند، مرگ او مرگ جاهليت است.

مسلم در صحيح خود چنين نقل مي‌كند:

«هر كس بميرد و در گردن او بيعت [امامي] نباشد، با مرگ جاهليت از جهان رفته است».(2)

و نيز احمد بن حنبل در مسند خود نقل مي‌كند:

«هركس بدون شناخت امام خود بميرد، مرگ او به سان مرگ افراد در جاهليت است».(3)

اكنون اين دو گزاره را چگونه تصديق كنيم؟

از يك طرف، رضايت وخشنودي زهرا (عليها السلام) ملاك خشنودي خدا و خشم او نشانه خشم خداست، و نيز وي از سروران زنان جهان است.(4) طبعاً يك چنين فردي، پاك و معصوم خواهد بود.

از طرف ديگر او با خليفه بيعت نكرد و به همان حالت به لقاء اللّه پيوست.

اكنون بايد اين تعارض را به يكي از دو طريق حل كرد:

الف.مرگ زهراي اطهر (عليها السلام) كه محور رضا و خشم الهي و سرور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري، كتاب فرض الخمس، حديث3093.

2 . صحيح مسلم، باب اماره، ص 58، حديث88.

3 . مسند احمد:2/96.

4 . مستدرك حاكم:3/156.


269


زنان بهشت بود، بر اثر عدم بيعت با امام عصر خود ـ نعوذ باللّه ـ مرگ جاهليت بوده است.

ب. خليفه وقت، امام زمان خود نبوده و بدون جهت منصب خلافت را اشغال كرده است و امام همان فردي بود كه در سرزمين غدير، بر خلافت او تنصيص شد و زهرا (عليها السلام) از روز نخست با او بيعت كرده و تا جان بر لب و توان در بدن داشت، از ياري او باز نايستاد.

رابعاً: كلمات امام در موارد مختلف حاكي از آن است كه او تا آخرين لحظات زندگي، خود را شايسته خلافت مي‌دانست و اين كه خلافت حق مسلم او بود و از وي گرفته شد. در اين مورد، علاوه بر خطبه «شقشقيه» كه همه با او آشنا هستيم، سخنان ديگر او حاكي از غصب خلافت و عقب زدن او است كه ما در اين جا به برخي از سخنان آن حضرت اشاره مي‌كنيم:

الف. «به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است».(1)

ب: «شخصي در حضور جمعي به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حريصي; به او گفتم:

«بلكه شما حريص‌تر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحي و جسمي نزديك‌ترم. من حق خود را طلب كردم و شما مي‌خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آيا آن كه حق خويش را مي‌خواهد حريص‌تر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است؟ همين كه او را در برابر حاضران با نيروي استدلال كوبيدم به خود آمد و نمي‌دانست در جواب من چه بگويد».(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه، خطبه 6.

2 . همان، خ 172.


270


معلوم نيست اعتراض كننده چه كسي بوده و اين اعتراض در چه وقت مطرح شده است.ابن ابي الحديد مي‌گويد: اعتراض كننده سعد وقاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس مي‌گويد: ولي اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ابوعبيده جراح بوده و در روز سقيفه چنين اعتراض كرده است.

حضرت در ادامه مي‌فرمايد:

«خدايا! از ظلم قريش و همدستان آنها به تو شكايت مي‌كنم. اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند. اتفاق كردند در مورد امري كه حق خاص من بود، بر ضدّ من

قيام كنند».(1)

تا اين جا روشن گرديد كه امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نكرد و پيوسته از مظلوميت خود سخن مي‌گفت و نسل‌ها را از حقايق آگاه مي‌ساخت.

نكته دوم، همكاري امام با خلافت در مسائل ديني و سياسي و حل مشكلات خلفا است كه موضع امام در اين مورد كاملاً مثبت بود. ايشان در يكي از نامه‌هاي خود، علت همكاري با دستگاه خلافت را به روشني بيان مي‌كند. اكنون ترجمة نامة امام را در اين جا مي‌آوريم:

«به خدا سوگند هرگز فكر نمي‌كردم و به خاطرم خطور نمي‌كرد كه عرب بعد از پيامبر; امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند (و در جاي ديگر قرار دهند و باور نمي‌كردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چيزي كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود كه با او بيعت كنند. دست بر روي دست گذاردم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي‌خواهند دين محمد (صلّي الله عليه وآله) را نابود سازند. (در اين جا بود) كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار، ج29، ص 605.


271


ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم، شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگ‌تر بود؛ چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگي دنيا است كه زايل و تمام مي‌شود. همان طور كه «سراب» تمام مي‌شود و يا همچون ابرهايي كه از هم مي‌پاشند. پس براي دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پا برجا و محكم گرديد».(1)

اين نامه به روشني بيان مي‌كند كه امام در عين انتقاد از خلافت، براي صيانت اسلام تا آنجا كه امكان داشت با آنان همكاري كرد و معضلات علمي و سياسي آنان را به نحو احسن، حل و فصل نمود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه نامه 62


| شناسه مطلب: 74845