بخش 4
نصب امام و نصوص امامت از دیدگاه مذهب شیعه
نصب امام و نصوص امامت از ديدگاه مذهب شيعه
1 . ضرورت نصب امام و ورود نص
با نظر به مطالب پيشين كه دربارة ضرورت أعلم بودن امام (عليه السلام) و عصمت او گفته شد لزوم نصب امام (عليه السلام) نيز روشن ميگردد. چه آن كه أعلم بودن و عصمت دو ويژگي دروني و پنهاني هستند و تبعاً آگاهي از آنها براي افراد عادي ممكن نيست و با توجه به اين مطلب كه خداوند بندگان خويش را رها نكرده، بلكه در هر امتي نذيري قرار داده است تا راهش به وسيلة او روشن و حكمش به وسيلة او معلوم گردد، لازم ميآيد كه خداوند حكيم اين امر را براي بندگان خويش روشن نمايد و حجت خويش را به مردم بشناساند.
اين امر نيز جز از راههاي عادي بر او روا نيست.
بنابراين ضروري به نظر ميرسد كه براي شناساندن حجت خويش نص قرار دهد.
بنا بر ديدگاه شيعه، نصوص قرآني و روايي محكم بر تبيين امامت علي (عليه السلام) و ساير أئمة اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است كه به مهمترين آنها اشاره ميگردد.
2 . نصوص امامت در قرآن كريم
الف ـ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا
الرَّسُولَ وَأُولِي الأَْمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً)1 يعني: «اي كساني كه ايمان آوردهايد خداوند را فرمان بريد و پيامبر را فرمان بريد و همچنين فرمانداران از خودتان را؛ پس اگر در چيزي اختلاف كرديد آن را به خدا و به رسول برگردانيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، اين بهتر و معنايش نيكوتر است».
در اين آية شريفه، نخست، اطاعت از خداوند واجب شمرده شده، و به دنبال آن وجوب اطاعت از رسول بيان گرديده، و آنگاه اطاعت از فرمانداران عطف به اطاعت از خدا و رسول شده است.
اينكه اطاعت از خداوند (جلّ جلاله) مقدم بر اطاعت از رسول و اوليالأمر آمده، رسانندة اين نكته است كه اطاعت از خداوند داراي اصالت و تقدّم حقيقي است، و سرچشمة اطاعت از رسول و اوليالأمر نيز همان است. به سخن دقيقتر، اطاعت از رسول و اولي الأمر نه در عرض اطاعت خداوند كه در طول آن قرار دارد.
شيعه معتقد است كه مقصود از اولي الأمر در اين آية شريفه أئمة اهل بيت (عليهم السلام) ميباشند.
انصاف آن است كه اين باور مؤيد به دلايل عقلي و نقلي فراوان است.
دليل عقلي شيعه مبتني بر اين قاعدة استوار است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نساء/59
خداوند حكيم اطاعت از كسي را واجب نميگرداند مگر اينكه آن كس عاري از خطا و اشتباه باشد.
پيشتر در آنجا كه از عصمت پيشوايان سخن گفتيم بر اين نكتة غير قابل انكار پاي فشرديم كه ممكن نيست خداوند به اطاعت بيچون و چراي كسي فرمان دهد كه در معرض گناه و اشتباه، و فاقد ضمانت عصمت است. پس وجوب اطاعت مطلق از رسول و اولي الأمر عقلاً مستلزم عصمت آنان است.
در تأييد اين ادّعاي معقول، نصوص روايي فراواني در منابع روايي شيعه وارد شده است.(1)
در پارهاي از اين روايات مراد از اولي الأمر علي بن ابيطالب (عليه السلام) معرفي گرديده است،(2) و در بسياري نيز أئمة اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان اولي الأمر ياد شدهاند.(3)
با اين حال، اهل سنت در تفسير اين اصطلاح قرآني ديدگاههاي مختلفي را در پيش نهادهاند.
برخي گفتهاند: مقصود از اولي الأمر امراء سريهها ميباشند،(4) و عدهاي آنان را مطلق علماء و فقهاء دانستهاند،(5) و پارهاي خلفاي چهارگانه،(6) و برخي نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . به عنوان نمونه، نك: علل الشرايع، 1/123؛ خصال، ص139؛ وسائل الشيعة، 18/93؛ ينابيع المودة لذوي القربي،1/341
2 . المسترشد، ص494
3 . الامامة و التبصرة، ص133؛ كافي، 1/187و 276؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص222
4 . مسند احمد، 1/337؛ صحيح بخاري، 5/180
5 . سنن دارمي، 1/72؛ مستدرك، 1/123
6 . بيهقي، السنن الكبري، 10/346
سلاطين را ذكر كردهاند.(1)
امّا ناگفته پيداست كه هيچ يك از اين ديدگاهها از وجاهت كافي برخوردار نيست. زيرا چنانچه روشن است امراي سريهها، فقها، خلفا و پادشاهان تاريخ اسلامي هيچ يك داراي عنصر عصمت نبودهاند و به حكم عقل اطاعت از آنان همچون اطاعت از خدا و پيامبر واجب نبوده است.
دربارة خلفاي چهارگانه نيز بايد گفت كه در عدم عصمت ابوبكر، عمر و عثمان ميان علماي امت اختلافي نيست، و تنها در مورد علي (عليه السلام) ميان آنان اختلاف گرديده است.
به اين ترتيب كه شيعه آن حضرت را معصوم ميداند، و اهل سنت اين ديدگاه را برنميتابند.
بنابراين لازم است كه ما نصوص عصمت علي (عليه السلام) را بررسي نماييم.
اشكالي كه برخي مطرح كردهاند اين است كه در ذيل اين آية شريفه آمده است: «اگر در چيزي اختلاف كرديد آن را به خداو به رسول برگردانيد».
بنابراين، از رجوع به اولي الأمر در كنار رجوع به خدا و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ياد نشده، و اين دليل بر آن است كه آنها معصوم نميباشند.
امّا به نظر ميرسد علّت عدم ذكر رجوع به اولي الأمر در عرض رجوع به خدا و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اين است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح مسلم، نووي،12/223
كه بنابر باور شيعه اولي الأمر يا همان أئمة معصومين: بر خلاف خدا و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) شارع به شمار نميروند تا رجوع به آنان از نوع رجوع به خدا و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) باشد. آنان مفسّر آيات قرآن و روشن كنندة سنت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) هستند. از اين رو، رجوع آنان نيز به كتاب خدا و سنت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است؛ جز آنكه آنان در اين رجوع خود به شريعت داراي عصمت و از خطا و لغزش بركنار هستند.
ب ـ (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ)1 يعني: «همانا تنها ولي شما خدا، رسول او و كساني هستند كه ايمان آوردهاند و نماز را برپا ميدارند و زكات را در حالي كه به ركوع هستند ميپردازند».
روشن است كه در اين آيه ولي امر مسلمين، خدا، پيامبر و گروه خاصّي از مؤمنان معرّفي شده است كه در حال ركوع بخشش ميكنند.
بنابر رواياتي كه در منابع روايي شيعه وارد شده و ميتوان آنها را متواتر دانست، مقصود از اين گروه خاص أئمة اهل بيت (عليهم السلام) و به ويژه علي (عليه السلام) ميباشند.(2)
از علماي اهل سنت نيز عدة زيادي نزول اين آيه را در شأن علي بن ابيطالب (عليه السلام) دانستهاند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/55
2 . كافي،1/146،187و289؛ الامالي، ابن بابويه، ص186
3 . مجمع الزوائد،7/16؛ المعجم الاوسط،6/218؛ أحكام القرآن، 2/557
به هر حال آنچه همگان به طور قطع آن را تأييد ميكنند و بر آن اتّفاق نظر دارند اين است كه وقتي علي بن أبيطالب (عليه السلام) در مسجد به نماز ايستاده بود نيازمندي بر آن حضرت گذشت كه تقاضاي كمك داشت. پس آن بزرگوار در حالي كه به ركوع رفته بود انگشتري خويش را پيش نهاد و به نيازمند بخشيد.
آنچه مورد اختلاف نظر شيعه و اهل سنّت قرار گرفته در سه مسأله روي نموده است:
يكي آنكه برخي از اهل سنّت واژة «زكات» را در اين آيه به معناي اخصّ آن (= ماليات سالانة معروف) و تبعاً ناسازگار با بخشايش علي (عليه السلام) پنداشتهاند.
دوم آنكه بنابر ديدگاه اهل سنّت دلالت آية شريفه عام بوده، و همة اهل ايمان را در بر گرفته است و تبعاً اختصاصي به علي (عليه السلام) يا ائمّة معصومين: ندارد.
سوم آنكه بنابر پندار برخي، آيه در مقام تشريع زكات در حال ركوع است، و دلالتي بر مدّعاي شيعه ندارد.
در پاسخ به اين سه شبهه بايد گفت كه بنابر ديدگاه مشهور مفسّران، واژة «زكات» در قرآن به معناي عامّ بخشش و نه زكات شرعي سالانه به كار رفته است.
آنچه مفيد معناي زكات شرعي سالانه است واژة «صدقه» ميباشد كه در چند آيه از قرآن كريم مطرح شده است.
بنابراين، تعبير پرداخت زكات با بخشش كريمانة علي (عليه السلام) در حال ركوع سازگار به نظر ميرسد. دربارة دلالت آية شريفه نيز بايد گفت كه واژة «وليّ» هرگاه در توصيف خداوند بلند مرتبه و پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) به كار رود در معناي سرپرست و صاحب اختيار ظهور دارد، و از آنجاكه (الَّذِينَآمَنُوا) در اين آيه عطف به خدا و رسول او شده، تبعاً ظاهر در سرپرست و صاحباختيار است.
اين معنا با توجّه به حرف «إنّما» در صدر آيه كه دلالت بر اختصاص دارد بسيار نزديك به نظر ميرسد.
در پاسخ به شبهة سوم نيز بايد گفت، اين پندار كه آيه در مقام تشريع زكات در حال ركوع است پنداري سست و مخالف با سياق آيه و ظاهر الفاظ آن است.
به ديگر سخن، روشن است كه اين آية شريفه عبارتي خبري است كه به معرّفي وليّ امر مردم ميپردازد و عبارتي انشايي نيست.
بنابراين نه در مقام تشريع زكات كه در مقام تعيين وليّ و سرپرست است.
آنچه ديدگاه شيعه در اين باره را تأييد ميكند روايتي است كه در برخي منابع روايي اهل سنّت دربارة شأن نزول آية ولايت به چشم ميخورد.
در اين روايت آمده است كه وقتي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) آگاهي يافت كه علي (عليه السلام) در ركوع نماز انگشتري خويش را به نيازمند بخشيده است دست به
دعا برداشت و فرمود:
«خداوندا! همانا برادرم موسي (عليه السلام) از تو تقاضا كرد كه سينهاش را گشاده سازي و كارش را آسان نمايي و گره از زبانش بگشايي و از ميان اهل بيتش هارون را وزيرش قرار دهي تا تكيهگاه و شريك او در كارش باشد، پس تقاضاي او را برآورده ساختي. خداوندا! من نيز بنده و پيامبر تو هستم و از تو ميخواهم كه سينهام را گشاده سازي و كارم را آسان نمايي و از ميان اهل بيتم علي را وزيرم قرار دهي تا تكيهگاه من و شريكم در كارم باشد».
راوي ميگويد: هنوز دعاي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) پايان نيافته بود كه آية ولايت در شأن علي (عليه السلام) نازل شد.(1)
به اين ترتيب، دلالت آيه بر ولايت علي (عليه السلام) و تبعاً ساير ائمّة معصومين: را بايد روشن دانست.
3 . نصوص امامت علي (عليه السلام) در سنّت
شيعه براي اثبات نص بر امامت علي (عليه السلام) از احاديث فراواني كمك گرفته است، اما در اين ميان آنچه از همه بيشتر مورد استناد قرار گرفته، سه حديث غدير، ثقلين و منزلت است.
يكم، حديث غدير
پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) به هنگام بازگشت از حجةالوداع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تفسير الثعلبي، 4/81؛ تفسير الرازي، 12/26
در سال دهم هجري در محلي به نام غدير خم مأمور رساندن رسالتي عظيم شد.
بنابر روايات معتبر فراوان، آية 57 سورة مائده به اين مأموريت خطير اشاره كرده است: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ)1؛ يعني: «اي رسول، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است را به مردم برسان كه اگر نكني رسالت او را ابلاغ نكردهاي و خداوند تو را از مردمان نگاه ميدارد، خداوند قوم كافر را هدايت نميكند».
به دنبال اين فرمان الهي، پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در گرماي شديد آفتاب همگان را امر فرمود تا گرد آيند. آنگاه بر بلندي قرار گرفت و پس از حمد و ثناي الهي و اندرز مردمان از نزديكي درگذشت خويش خبر داد و سپس تا سه مرتبه فرمود:
«ألستم تعلمون أنّي أولي بالمؤمنين من أنفسهم»؟ يعني: «آيا نميدانيد كه من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم»؟ همگان هر بار پاسخ دادند: «چرا، اي رسول خدا»! در اين هنگام آن حضرت فرمود:
«من كنت مولاه فهذا علي مولاه؛ اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»؛ يعني: «هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/67
اوست، خداوندا! دوست كسي باش كه او را دوست بدارد و دشمن كسي باش كه او را دشمن بدارد و كسي را ياري كن كه او را ياري كند و كسي را واگذار كه او را واگذارد».
پس از آن مردمان دسته دسته به نزد علي (عليه السلام) آمدند و به او تبريك گفتند، و اين واپسين فريضهاي بود كه خداوند بر امت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) واجب ساخت.
آنچه از اين امر خبر ميداد نزول آيهاي بود كه از اكمال دين و اتمام نعمت سخن ميگفت و ميفرمود: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِْسْلامَ دِيناً)؛1 يعني: «امروز دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آيين براي شما پسنديدم».
حديث شريف غدير از نظر سند داراي استحكام و صلابت ويژهاي ميباشد، بهگونهاي كه فريقين آن را در كتب روايي خود به تواتر روايت كردهاند.
ابن عقدة كوفي (د.333 ق) دربارة طرق روايي و اسناد گوناگون اين حديث كتاب مستقلّي با نام «كتاب الولاية» نگاشته، كه در ميان شيعه و اهل سنّت معروف است.
در قرن اخير نيز، انعكاس غدير خم را بايد در كتاب ارزشمندي كه با همين نام نگاشته شده است جستوجو كرد. «الغدير» اثر گرانسنگ محقّق فرزانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده/3
مرحوم علاّمة اميني را بايد بهترين منبعي به شمار آورد كه در اين زمينه به رشتة تحرير درآمده است.
در منابع اهل سنت نيز اين حديث شريف به طرق و اسناد مختلف نقل شده است.
به عنوان نمونه ميتوان به «المصنف» ابن ابي شيبه،(1) «مسند» احمد بن حنبل،(2) «سنن» ابن ماجه،(3) «سنن» ترمذي،(4) «فضائل الصحابه» نسائي،(5) «مستدرك حاكم»،(6) و دهها منبع روايي معتبر اشاره نمود.
به نظر ميرسد كه اهل سنّت با سند اين حديث مشكلي ندارند. اشكال اينان به دلالت و معناي حديث ولايت مربوط ميشود.
شيعه به طور قطع واژة «مولا» در اين حديث را به معناي سرپرست و اولي به تصرّف ميداند؛ معنايي كه نصّ بر امامت و خلافت علي (عليه السلام) به شمار ميرود. اما اهل سنّت معناي واژة «مولا» را صرفاً به معناي دوستي و مانند آن گرفتهاند.
در اين باره بايد گفت كه هر چند واژة «مولا» در لغت داراي معاني گوناگوني است اما انصاف آن است كه در اين حديث به معناي اولويت در تصرّف و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المصنف، ابن أبي شيبة،7/495
2 . مسند احمد، 1/84 ، 118، 119 و 4/281 و 5/420
3 . سنن ابن ماجه، 1/43
4 . سنن ترمذي، 5/297
5 . فضائل الصحابه، ص15
6 . المستدرك، حاكم نيسابوري،3/109و110
صاحب اختيار به كار رفته است.
اگر به قرايني كه در پيش و پس اين واژه قرار گرفته است نگاهي بياندازيم، و قراين خارجي مانند آية تبليغ و لحن ويژة آن و آية اكمال و شأن نزول آن كه به گفتة بسياري مفسران و تاريخنگاران به دنبال حديث غدير نازل گرديده است وگرد آمدن همة حاجيان در آن گرماي طاقت فرسا را مد نظر قرار دهيم به روشني در مييابيم كه مقصود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) چيزي فراتر از بيان دوستي و مانند آن بوده است.
برجستهترين قرينة اين معنا پرسشي است كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) پيش از نصّ بر مولويت علي (عليه السلام) چندين بار مطرح فرمود: «آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم»؟
روشن است كه نصّ بر مولويت علي (عليه السلام) با اين پرسش معنادار ارتباطي تنگاتنگ دارد، بدين معنا كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) همان ولايتي را براي علي (عليه السلام) اثبات ميفرمايد كه براي خود آن حضرت ثابت است.
به نظر ميرسد كه اهل سنّت نسبت به ارتباط موجود ميان صدر و ذيل كلام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) غفلت يا تغافل داشتهاند! دربارة دلالت اين حديث و پاسخ به شبهات اهل سنّت كتب و مقالات فراواني نگاشته شده است، و طرح همة مسائل مربوط به آن از هدف اين نوشتار مختصر كه آشنايي با كلّيات است خارج به نظر ميرسد.
از نخستين كساني كه دربارة دلالت حديث غدير
بر امامت علي (عليه السلام) قلم فرسودهاند عالم برجستة شيعي محمّد بن علي كراجكي (د.449ق) بوده كه در اين باره كتابي مستقل با عنوان دليل النصّ بخبر الغدير پرداخته است.(1)
دوم،حديث ثقلين
«إنّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا وَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ يعني: «من در ميان شما دو چيز گرانمايه را به يادگار مينهم: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم كه اگر به آن دو تمسّك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد، و آن دو از هم جدا نميشوند تا آنگاه كه در حوض بر من وارد شوند».
اين حديث شريف نيز چنانچه گذشت، در منابع روايي شيعه و اهل سنّت آمده است، و متواتر محسوب ميشود. بررسيها نشان ميدهد كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اين حديث شريف را بارها در جاهاي گوناگون فرموده است. يكي از آن مواقع غدير خم بوده است.
ثقل در لغت هر چيز گران مايه را گويند كه أخذ نمودن بدان و عمل به آن ثقيل افتد.
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) عترت و اهل بيت خويش را ثقل قرآن ميداند و جدايي آن دو را تا روز قيامت ناممكن ميشمارد و به تمسك به آن دو دستور ميدهد و بيان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دليل النصّ بخبر الغدير
ميدارد كه هر كس به آندو و نه به يكي از آنها چنگ در زند گمراه نخواهد شد.
اينكه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اهل بيت را ثقل قرآن معرفي ميكند داراي نكات ظريف و فراواني است كه پيشتر به برخي از آنها اشاره كرديم.
نكتة ديگري كه از اين كلام پربار رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) ميتوان استفاده كرد، وجوب پيروي از اين ثقل است.
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به چنگ زدن به اين دو ثقل دستور ميدهد و هدايت را در همين امر و گمراهي را در غير آن ميداند. بنابراين اين حديث شريف نيز به روشني نصّ بر امامت آنان براي امت ميباشد.
اشكالي كه برخي مطرح كردهاند اين است كه در پارهاي از احاديث بهجاي عبارت «كتاب الله و عترتي»، «كتاب الله و سنتي» آمده است، و اين حديث ثقلين را در معرض تعارض قرار ميدهد.
اما بايد گفت كه حديث مذكور در منابع اصيل و معتبر، و احاديث صحيح و قابل توجّه با لفظ «عترتي» ثبت شده، و اثر جعل و تحريف در واژة «سنّتي» نمايان است.
با اين حال، در صورت صحّت حديث «كتاب الله و سنتي» نيز اشكالي به حديث ثقلين وارد نيست. زيرا ميتوان اين دو حديث را مفسّر يكديگر دانست و برداشت كرد كه عترت و اهل بيت پاك پيامبر (صلّي الله عليه وآله) مفسّران و پاسداران راستين سنّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) هستند و
پيروي از آنان در حكم پيروي از سنّت اصيل پيامبر (صلّي الله عليه وآله) خواهد بود. اين معنا با ديدگاه شيعه در اين باره هماهنگي دارد.
سوم، حديث منزلت
از ديگر احاديثي كه بر جانشيني و امامت علي (عليه السلام) دلالت دارد حديثي است كه به حديث منزلت مشهور است. اين حديث را شيعه و اهل سنت روايت كردهاند و از حيث سندي در حدّ تواتر است.
در اين حديث شريف پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) ميفرمايد: «يا عَلي! أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛1 يعني: «اي علي! تو نسبت به من به منزلة هارون نسبت به موسي هستي جز اينكه پس از من پيامبري نيست». براي فهم مقصود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در اين حديث بايستي جايگاه هارون (عليه السلام) نسبت به موسي (عليه السلام) روشن گردد.
قرآن كريم هارون (عليه السلام) را داراي جايگاههايي نظير وزارت،(2) پشتيباني و مشاركت در كار موسي (عليه السلام) ،(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب أمير المؤمنين (عليه السلام) ،1/499؛ كافي،8/107؛ علل الشرائع،2/474؛ خصال، ص311؛ فضائل الصحابة، ص13؛ المصنف، ابن أبي شيبة، 7/496؛ كتاب السنة، ص587؛ السنن الكبري، 5/44؛ جزء الحميري، ص28
2 . فرقان/35؛ طه/29
3 . قصص/34 و35؛ طه/31 و32
رساندن احكام،(1) وجوباطاعت،(2) جانشيني3وپيامبري4 برشمرده است.
بنابر حديث منزلت، پيامبر (صلّي الله عليه وآله) همة اين جايگاهها را براي علي (عليه السلام) ثابت ميشمارد و تنها جايگاه پيامبري را از او نفي ميفرمايد. با اين وصف بايد گفت كه اين حديث شريف نصّ ديگري بر جانشيني و وجوب اطاعت از علي (عليه السلام) است.
طرح يك پرسش
در پايان بهجاست كه پرسشي ژرف را در پيش نهيم و پاسخ منصفانة اهل سنّت به آن را جويا شويم.
اينان برآنند كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) نصّي بر امامت كسي عموماً و علي (عليه السلام) خصوصاً نفرموده، و كار امّت را به خودشان وانهاده است.
پرسش اين است كه اگر به راستي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) برآن بود كه علي (عليه السلام) را به عنوان جانشين خود و پيشواي امّت معرّفي فرمايد چه ميكرد و از چه تعابير و واژگاني بهره ميگرفت؟!
به نظر ما اگر پاسخ اهل سنّت به اين پرسش منصفانه باشد خواهيم ديد كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مؤمنون/ 45
2 . طه/90
3 . اعراف/142
4 . مريم/53
اين منظور از هيچ اقدام لازمي فروگذار نكرده و در اين راستا هر چه بايد گفت گفته است.
آن بزرگوار در وصف علي (عليه السلام) از واژگاني چون «خليفه»، «وصي»، «امام»، «قائد»، «وليّ»، «مولا»، «حجّت»، «وارث»، «سيد» و غيره استفاده فرموده، و تعابيري به كار برده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
«علي از من است و من از علي هستم و او ولي هر مؤمن پس از من خواهد بود»،(1)
«علي ولي شما پس از من است»،(2)
«علي از من است و من از علي هستم و از جانب من نميرساند مگر خودم يا علي»،(3)
«(اي علي!) تو برادر و وارث من هستي»،(4)
«(اي علي!) تو برادر و رفيق و وارث و وزير من هستي».(5)
«علي چون نفس من است»،(6)
«اما تو اي علي! برگزيده و امين من هستي»،(7)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "عليّ منّيّ و أنا من علي و هو وليّ كلّ مؤمن بعدي"؛ مسند احمد، 4/438؛ سنن ترمذي، 5/296؛ سنن نسائي، 5/45؛ فضائل الصحابه، ص15؛ مسند طيالسي، ص 111
2 . "عليّ وليكم بعدي"؛ سنن نسائي، 5/133
3 . "عليّ منّي و أنا من عليّ و لا يؤدّي عنّي إلاّ أنا أو عليّ"؛ مسند احمد، 4/164و 165؛ سنن ترمذي، 5/300؛ فضائل الصحابه، ص15
4 . "فأنت أخي و وارثي"؛ الآحاد و المثاني، 5/172،دارالدراية،1411ق
5 . "أنت أخي و صاحبي و وارثي و وزيري"؛ سنن نسائي، 5/126
6 . "عليّ كنفسي" مضمون حديث؛ خصائص امير المؤمنين، ص89
7 . "أما أنت يا علي فصفيّي و أميني"؛ خصائص امير المؤمنين، ص90
«همانا وصي من و جايگاه رازم و بهترين كسي كه به يادگار ميگذارم و وعدهام را وفا و قرضام را ادا مينمايد علي بن ابيطالب است».(1)
به راستي اگر پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) برآن بود كه علي (عليه السلام) را به عنوان جانشين خود و پيشواي امّت معرّفي فرمايد از چه واژگان و تعابيري ميتوانست استفاده فرمايد كه از آنچه استفاده فرموده است صريحتر باشد؟!
4 . گذري بر ماجراي سقيفه
سقيفه نام مكاني است كه در تاريخ اسلام يادآور رويدادهاي فراوان و آغازگاه رخدادهاي شگفت پس از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميباشد.
سقيفة بني ساعده محل گردآمدن انصار براي گشودن مشكلات و حل معضلات بود.(2)
پس از رحلت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) عدهاي از مهاجرين و انصار در سقيفه گرد آمدند تا ظاهراً براي معطل نماندن امور امت چارهاي بيانديشند. آنان بر اين پندار بودند كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) امت را به حال خود وانهاده و امورشان را به خودشان سپرده است. اين در حالي بود كه بني هاشم و در رأس آنان علي بن أبيطالب (عليه السلام) مشغول كفن و دفن پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بودند و از گردهمآيي مهاجرين و انصار اطلاعي نداشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "فإنّ وصيي و موضع سرّي و خير من أترك بعدي و ينجز عدتي و يقضي ديني علي بن أبي طالب"؛ المعجم الكبير، 6/221
2 . مجمع البحرين ، 2/387
پرسشي كه همواره براي شيعه مطرح بوده اين است كه واقعاً چه چيزي اين عده از مهاجرين و انصار را واداشت تا قبل از پرداختن به مراسم خاكسپاري پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به فكر جانشيني او بيافتند؟!
اهل سنّت در پاسخ اين پرسش از بيم فتنه سخن ميگويند و در خيرخواهي اين گروه ترديدي به خود راه نميدهند. در حالي كه شيعه با توجّه به پارهاي شواهد تاريخي و قرائن تأمّل برانگيز نسبت به اين ماجرا چندان خوشبين نبوده است.
از نگاه شيعه، نه تنها گردهمآيي سقيفه به جلوگيري از فتنه نيانجاميد، كه خود آغازگر فتنهاي سترگ گرديد، و روند اختلاف امّت با نداي «منّا امير و منكم امير» آغاز شد! به هر حال پس از مجادلاتي كه در سقيفة بني ساعده ميان مهاجر و انصار رد و بدل شد، مهاجرين با تمسك به خويشاوندي با پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ادعاي اولويت كردند1 و با توجّه به اختلافاتي كه ميان خود انصار بود بر آنان پيروز آمدند.
نكتة تاريخي جالب و قابل تأمّل اين است كه در همان هنگام عدهاي از انصار ميگفتند كه جز با علي (عليه السلام) بيعت نخواهند كرد.(2) اما به زودي صداي اينان در ميان ازدحام ديدگاهها و جوسازيها محو گرديد. آنچه سرانجام بر كرسي نشست ديدگاه برخي مهاجرين به ويژه عمر بن خطاب بود كه بيعت با ابو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ابن خلدون، 2/64
2 . تاريخ طبري، 2/443
بكر بن ابيقحافه را پيشمينهاد.
دليل او براي اين پيشنهاد سالخوردگي، تجربه و پختگي ابوبكر بود؛ چيزي كه از نگاه شيعه براي تصدّي خلافت و امامت جامعه كافي به شمار نميرود.
نكتهاي كه بايد مورد تأكيد قرار گيرد آن است كه بر خلاف نظر اهل سنّت دربارة خلافت ابوبكر هيچ اجماع و اتفاق نظري در ميان مهاجرين و انصار واقع نشده است. چهآنكه از نظر تاريخي ترديدي وجود ندارد كه
اوّلاً بني هاشم به عنوان خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و بخش مهمّي از مهاجرين مانند عباس بن عبد المطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسي، أبوذر غفاري، عمار بن ياسر، براء بن عازب و ديگران در سقيفة بني ساعده حضور نداشتهاند،(1)
ثانياً آنان و به ويژه علي (عليه السلام) پس از آگاهي از بيعت با ابو بكر به مخالفت پرداختند و تا چندين ماه از همراهي با ديگران پرهيز نمودند. 2 لذا اهل سنّت براي اثبات مشروعيت خلافت خليفة نخست به چيزي فراتر از اجماع احتياج دارند.
روشن است كه شيعه با توجّه به باور بنيادين خود به اين واقعيت كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) هرگز كار امّت خويش را براي پس از خود مهمل نگذاشته، و به تعيين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ الاسلام، 3/5- 12
2 . تاريخ طبري،2/446
جانشين و نصب امير المؤمنين (عليه السلام) اقدام فرموده، عملكرد اصحاب سقيفه و ديدگاه اهل سنّت را جدّاً مورد انتقاد قرار داده است.
5 . نصوص امامت ائمة اثنا عشر در سنّت
ميان احاديث نبوي در منابع روايي اهل سنّت، به احاديثي برميخوريم كه بيانگر وجود دوازده پيشوا پس از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميباشند.
به عنوان نمونه، از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) روايت شده است كه فرمود: «لا يَزالُ الدّين قائِمَاً حَتّي يَكونَ اِثْنا عَشَرَ خَليفَة مِنْ قُرَيش ثُمَّ يخرج كَذّابون بَينَ يَدَي السّاعَة»؛1 يعني: «دين همواره پا بر جا خواهد بود تا زماني كه دوازده خليفه از قريش باشند، سپس پيشاپيش قيامت دروغگوياني خواهند بود».
در روايت ديگري از جابر بن سمره آمده است كه گفت: شنيدم رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) در حجة الوداع فرمود: «همواره اين دين بر هر كه با آن درافتد پيروز خواهد بود و از مخالفت مخالفان و جدايي گسستگان گزندي نخواهد ديد تا آنگاه كه دوازده جانشين از امّتام بگذرند»؛ جابر گويد: در اين هنگام آن حضرت چيزي فرمود كه نفهميدم، لذا از پدرم پرسيدم: چه فرمود؟! گفت: فرمود: «همة آنان از قريشاند».(2)
هر چند الفاظ اين دسته از احاديث با يكديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد، 5/86
2 . همان، 5/87
اندكي متفاوت به نظر ميرسد، اما همگي در اين مضمون با يكديگر مشتركاند.
در برخي روايات به جاي خليفه واژة «امير» آمده است.(1)
دربارة اينكه مقصود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از اين دوازده امير يا خليفه چه بوده از دير باز بحث و اختلاف نظر وجود داشته است. بسياري از اهل سنت، ابوبكر، عمر و عثمان را جزو اين خلفاء ميدانند و بقيه را از بني اميه به حساب ميآورند و آخرين خلفاء را عمر بن عبدالعزيز ميشمارند!
امّا ناگفته پيداست كه چنين ديدگاهي از هيچ منطق و مبنايي پيروي نميكند و بيشتر گونهاي گمانهزني و برداشت سليقهاي به نظر ميرسد.
شگفت آنكه به هيچ روي و با هيچ معادله يا محاسبهاي با عدد دوازده نيز كه در حديث مورد تأكيد قرار گرفته است سازگار نميباشد.
از اين گذشته، اشكال ديگري كه بر چنين ديدگاهي وارد ميشود آن است كه حديث شريف امر دين را در زمان حكمراني دوازده پيشواي موعود به سامان و پابرجا شمرده است، در حالي كه به سختي ميتوان امر دين را در زمان حكمراني كساني چون پادشاهان خونريز بني اميه به سامان و پا برجا شمرد.
حقيقت آن است كه بسياري از اينان خود باعث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح بخاري، 8/127؛ سنن ترمذي، 3/340
انحرافات ديني فراوان شدند، و خلافتشان حاصلي جز پريشاني كار امّت و گسترش اختلاف و دنياپرستي كه به كشته شدن فرزند پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) و بسياري از مؤمنان و زاهدان و شخصيتهاي برجستة اسلامي انجاميد نداشت. با اين وجود آيا شايسته است كه مقصود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از دوازده جانشين خويش اينان باشند؟
حقيقت اين است كه آنان نه خلفا و جانشينان دينمدار پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، كه بنابر روايات فراوان از بدترين پادشاهان بودند.(1)
پس در يك تعبير بايد گفت كه به هيچ روي نميتوان اين احاديث را بر خلفاي چهارگانة اهل سنّت حمل نمود، چرا كه تعداد آنان كمتر از دوازده است. و نيز نميتوان آنها را بر شاهان اموي و عباسي حمل نمود، زيرا از يك سو تعداد آنان بيش از دوازده است، و از سوي ديگر نشاني كه در اين روايات از خلفاي دوازدهگانة پيامبر (صلّي الله عليه وآله) داده شده است در آنان يافت نميشود.
حق آن است كه اگر تعصب را كنار نهيم و انصاف دهيم معناي اين احاديث چيزي جز اشاره به جانشيني امامان دوازدهگانة شيعه از عترت و اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نخواهد بود و جز با ديدگاه اصيل و استوار شيعه سازگاري نخواهد داشت. چنانچه اين مضمون در روايات ديگري چون حديث جابر و حديث لوح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المصنف، ابن أبي شيبة، 8/355؛ سنن ترمذي، 3/341
مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است.
از جابر بن عبد الله انصاري نقل شده است كه گفت: رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) فرمود:
اي جابر! همانا أوصياي من و پيشوايان مسلمانان پس از من، نخستينشان علي است، سپس حسن، بعد حسين، آنگاه علي بن حسين و به دنبال او محمد بن علي كه به باقر معروف است و تو اي جابر او را درك خواهي كرد، هرگاه او را ديدار كردي درود مرا به او برسان، سپس جعفر بن محمد است و پس از او موسي بن جعفر و بعد علي بن موسي و آنگاه محمد بن علي و بدنبال او علي بن محمد و سپس حسن بن علي و بعد قائم است كه نامش نام من است و كنيهاش كنية من، محمد بن حسن بن علي؛ او كسي است كه خداوند بزرگ مرتبه بر دستانش شرق و غرب جهان را خواهد گشود و اوست كسي كه از ديدگان پيروانش پنهان ميگردد، بر امامت او پابرجا نميماند مگر آنكس كه خداوند قلبش را براي ايمان آزموده است ....(1)
حديث لوح را نيز كه به ذكر نام امامان دوازدهگانه ميپردازد و از احاديث مشهور شيعه است أبو بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است.(2)
تأملي در احاديث ياد شده و اين احاديث روشن مينمايد كه خلفاي دوازدهگانه همان أئمة اهلبيت (عليهم السلام) ميباشند؛ و اين همان باور اصيل و استوار شيعه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، 3/399؛ قطب الدين الراوندي، ص358
2 . كافي، 1/527؛ الإمامة و التبصرة، ص103
6 . نصوص امامت امام مهدي (عليه السلام) و نگرشي به مسألة مهدويت
پيش از هرچيز بايدتوجّهداشت كه اعتقاد به ظهور مصلح جهاني و پيشواي عدالتگستر از مختصّات مذهب شيعه و دين اسلام نبوده، و همة اديان الهي و مكاتب بشري را في الجمله فراگرفته است. بلكه چه بسا ردّ پاي چنين باوري را در ميان اقوام بدوي و بوميان سرزمينهاي دورافتاده نيز بتوان شناسايي كرد.
از اين رو، دور نيست كه بگوييم چنين اعتقادي ريشه در فطرت بشري داشته، و از كنه كمالجويي انسان سرچشمه گرفته است.
در رابطه با اين باور ميان مسلمانان بايد گفت كه اعتقاد به ظهور مردي از نسل رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) كه زمين را از عدالت لبريز گرداند از باورهاي مشترك مذاهب اسلامي است. اين باور مشترك ريشه در بشارتهاي لطيف قرآني و روايات متواتر نبوي داشته، و همواره نويد بخش مؤمنان، اميد بخش مستضعفان و الهامبخش مبارزان و مجاهدان امّت بوده است.
بيترديد نقش اين باور در زنده ماندن حسّ نارضايتي از وضع موجود براي تعالي و حركت به سوي وضع مطلوب بسيار اساسي و ارزشمند است.
ما به اين مقوله از زاوية قرآن و سنّت مينگريم، و به ويژه احاديث اهل سنّت را در اين باره بررسي ميكنيم، و سپس به پارهاي شبهات پاسخ ميدهيم: