بخش 2
معیار کفر و کافر از دیدگاه فقهای شیعه و اهل سنت دیدگاه اهل سنّت مبنای فتوای برخی از مفتیان وهابی بر تکفیر
معيار كفر و كافر از ديدگاه فقهاي شيعه و اهل سنت
از ديدگاه فقهاي شيعه و اهل سنت، اگر كسي يكي از ضروريات اسلام را انكار كند، كافر و بيرون از دين است.
هيچ مسلماني، خدا، پيامبر، قيامت و دستورات اسلام را انكار نمي كند. اگر هم نظر و عقيده اي در بين فرقه هاي اسلامي پيرامون مسايل مربوط به توحيد، نبوت و غير آن مطرح شده از ضروريات دين نبوده بلكه جزو مسايل نظري است كه انكار آن، خروج از دين نيست; زيرا مسايل غير ضروري كه به وسيله اجتهاد صحيح انجام شود، انكار آن خروج از اسلام نمي باشد.
البته وهابيان، احترام مسلمانان به قبور پيامبر( صلي الله عليه وآله وسلم ) و اولياي الهي و استغاثه و درخواست از غير خدا را شرك مي دانند! در صورتي كه هيچ مسلماني پيامبر اسلام و هيچ يك از اوليا را نمي پرستد و احترام به آنان يا ساختن بارگاه و رفتن به زيارت آنان را موجب شرك نمي داند. چنان كه صرف خواندن غير خدا و استغاثه شرك نيست چرا كه اگر شرك باشد، انسان موحّدي را روي زمين نمي يابيم! زيرا هر انساني در زندگي با مشكلات و گرفتاري هايي روبه رو
28 |
مي شود و از غير خدا كمك مي خواهد. خداي بزرگ انسان ها را به گونه اي آفريده كه به ديگران نياز دارند و نيازمندي، انسان را به كمك و خواندن آنان مي طلبد. پس بنابر ديدگاه وهابيان، خود آنان نيز مشرك خواهند بود. در صورتي كه ديدگاه صحيح اين است كه اگر غير خدا را به صورت مستقل بخوانيم، به گونه اي كه آن غير را در مقابل و يا به جاي خدا قرار دهيم و بگوييم اين افراد خواه زنده يا مرده بدون اذن الهي اين كار را انجام مي دهند، شرك است.
بنابراين، اين عقيده كه واسطه اسبابي است كه خداوند آنها را براي رفع مشكلات و نيازها آفريده، نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است. پس ادّعاي وهابيان مبني بر اين كه تمام فرقه هاي مخالف خودشان را كافر، مشرك و اهل بدعت مي دانند مخالف قرآن، سنت، عقل و عرف مي باشد.
سيد كاظم طباطبايي يزدي، از علماي بزرگ شيعه مي گويد:
« كافر كسي است كه منكر ألوهيت يا توحيد يا رسالت يا امري ضروري از ضروريات دين شود. البته انكار ضروري دين، در صورتي موجب كفر مي شود كه توجه به ضروري بودن آن داشته باشد، به گونه اي كه انكار آن، به انكار رسالت بازگردد.( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. العروة الوثقي، ج 1، ص 69
29 |
همچنين يكي از علماي بزرگ شيعه به نام محقق كركي مي نويسد:
« علماي شيعه فرقه هاي خوارج، غلات، نواصب و اهل تجسيم را نجس مي دانند اما فرقه هاي ديگر، چنان چه يكي از ضرورت هاي دين را انكار نكنند، جزو مسلمانان به شمار مي آيند. » ( 1 )
نيز آيت الله خويي مي گويد:
« آنچه در تحقّق اسلام دخالت دارد و طهارت و احترام مال و جان و غير آن دو بر او مترتب مي شود عبارت است از: اعتقاد به وحدانيت خدا، نبوت و معاد كه فرقه هاي اسلامي به آن عقيده دارند. »( 2 )
در جايي ديگر مي گويد:
« المعروف المشهور بين المسلمين، طهارة اهل الخلاف و غيرهم من الفرق المخالفة للشيعة الاثني عشرية »( 3 )
همچنين اين محقق بزرگ در جاي ديگري مي گويد:
« كسي كه ولايت را انكار مي كند، هر گاه شهادتين را بر زبان جاري كند، حكم اسلام ظاهري را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. جامع المقاصد، ج 1، ص 164
2. التنقيح، ج 2، ص 62
3. همان، ص 83
30 |
دارد، چنان كه سيره قطعي ائمه اهل بيت( عليهم السلام ) بر طهارت اهل سنت دلالت مي كند. »( 1 )
از ديدگاه علماي شيعه، بين طهارت و مسلمان بودن ملازمه وجود دارد، يعني هر مسلماني محكوم به طهارت است، بر خلاف غير مسلمان كه از ديدگاه فقهاي شيعه نجس مي باشد.( 2 ) محقق خويي درباره فرقه هاي شيعه مي فرمايد:
« حكم زيديه، اسماعيليه و غير آن، مانند حكم اهل سنت در طهارت و اسلام مي باشد. »( 3 )
از اين رو علماي شيعه، هرگز مخالفان خود، حتي فرقه هاي غير شيعه اثني عشريه را تكفير نمي كنند. حضرت امام خميني در اين باره مي فرمايد:
« غير الاثني عشرية من فرق الشيعة اذا لم يظهر منهم نصب و معاداة و سبّ لسائر الائمة الذين لايعتقدون بامامتهم طاهرون، و اما مع ظهور ذلك منهم فهم مثل سائر النواصب »( 4 )
فرقه هاي غير شيعه اثني عشريه، در صورتي كه دشمني و ناسزاگويي نسبت به اماماني كه امامت
1. تنقيح، ج 2، ص 85
2. البته طبق نظر برخي از علماي شيعه، اهل كتاب پاك مي باشند. ر. ك: العروة الوثقي، ج 1، ص 69
3. تنقيح، ج 2، ص 85
4. تحرير الوسيله، ج 1، ص 119
31 |
آنان را باور ندارند، اظهار نشود، پاك مي باشند و در صورتي كه يكي از اين ها نسبت به ائمه، اظهار شود، حكم آنان مانند نواصب مي باشد.
در روايات و فتاواي بزرگان شيعه آمده است: انكار ولايت و يا امامت، موجب كفر است.
توضيح: محبّت اهل بيت از ضروريات دين اسلام است و اهل سنت نيز به آن عقيده دارند و آن را جزو ايمان مي دانند، از اين رو انكارِ آن، ـ به معناي نصب و عداوت ـ موجب كفر مي شود.
امّا انكار امامت: از نظر شيعه امامت از ضروريات دين است ولي اهل سنت گرچه اصل امامت را لازم مي دانند ولي در مصداق به خاطر جهاتي اين عقيده را ندارند. از اين رو انكار آن، در صورتي كه از روي دليل و يا شبهه باشد، كفر تأويلي است، نه كفر تنزيلي. يعني موجب خروج از دين نمي شود. به عبارت ديگر همان طوري كه اسلام داراي مراتب است، كفر نيز مراتبي دارد. اين مطلب، مورد قبول بزرگان شيعه و اهل سنّت حتي وهابيت مي باشد. اسلام با شهادتين آغاز مي شود و تسليم در برابر خداوند و دستورات دين است و كفر، با انكار ضروري دين شروع مي شود و مراتبي دارد كه يك مرحله آن، انكار به خاطر تأويل و شبهه است. بنابراين به كار بردن لفظ كفر بر منكران امامت حضرت علي( عليه السلام ) در فتاواي فقهاي شيعه،
32 |
به معناي انكار امامت حضرت علي( عليه السلام ) و خروج از مذهب است نه خروج از دين. بدين جهت از نظر فقهاي شيعه، فرقه هايي كه ضروريات دين را انكار نمي كنند، مسلمان هستند و حكم اسلام بر آنان جاري مي شود.
نووي در شرح مسلم مي نويسد:
« اعلم انّ مذهب أهل الحق: انّه لايكفر أحد من اهل القبلة بذنب ولايكفر اهل الاهواء و البدع الخوارج و المعتزله وغيرهم، و انّ من جحد ما يعلم من دين الاسلام ضرورة حكم بردتّه و كفره...( 1 ); آگاه باشيد كه نظر صحيح و حق درباره تكفير آن است كه احدي از اهل قبله، به خاطر گناهي تكفير نمي شود; چنان كه اهل هوا، بدعت، خوارج، معتزله و غير آنان تكفير نمي شوند. و هر كس چيزي را كه از ضروريات دين اسلام است انكار كند، حكم به ارتداد و كفر او مي شود.
همچنين ابن نجيم مصري مي نويسد:
« فالحاصل ان المذهب عدم تكفير أحد من المخالفين فيما ليس من الاصول المعلومة من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. شرح صحيح مسلم، ج 1، ص 150
33 |
الدين للضرورة »( 1 ); مذهب ما آن است كه كسي از مخالفان را تكفير نمي كنيم جز در انكار ضروري اصل ديني بديهي.
همچنين از جمع الجوامع نقل مي كند:
« ولانكفر أحداً من اهل القبلة ببدعة كمنكري صفات الله تعالي و خـلقه افعال عباده و جـواز رؤيته يـوم القيامـة، امّا من خـرج ببدعته من
اهل القبلة كمنكري حدوث العالم و البعث و الحشر للاجسام و العلم بالجزئيات فلا نزاع في كفرهم لانكارهم بعض ما علم مجييء الرسول بضرورة »( 2 ); ما كسي را كه از اهل قبله باشد، به
خاطر انجام بدعت تكفير نمي كنيم مانند منكران صفات خدا، خلق افعال بندگان و جواز ديدن خدا در قيامت، امّا اگر كسي با بدعت خود، برخي از امور ضروري را كه پيامبر( صلي الله عليه وآله وسلم ) آورده انكار كند مانند: حدوث عالم، بعث و حشر و علم به جزئيات براي خداوند، در اين صورت اختلافي در كفر او نيست.
و او نيز مي نويسد:
در بين مذاهب، سخنان فراواني درباره تكفير گفته شده است، ولي مجتهدان مذاهب، كسي را تكفير
1. البحرالرائق، ج 1، ص 601
2. همان.
34 |
نمي كنند، مانند ابن منذر كه از ديگران به مذاهب مجتهدان آشناتر مي باشد و آنچه محمد بن حسن از حديث خضرمي نقل مي كند، دلالت بر عدم تكفير خوارج مي كند.( 1 )
بنابراين با وجود آن كه خوارج به تكفير صحابه مي پرداختند، از ديدگاه مجتهدان اهل سنت تكفير نمي شوند.
شرواني، پس از آن كه دشنام به صحابه را از گناهان كبيره بر شمرده است، از كتاب « الروضه » نقل مي كند:
« شهادت تمامي اهل بدعت پذيرفته است حتي كساني كه به صحابه دشنام داده اند زيرا دشنام دهنده از روي عناد و دشمني ناسزا نمي گويد بلكه بر اساس اعتقاد و باوري است كه پيدا كرده است. »( 2 )
سخنانِ ابن مقري به اين حقيقت اشاره دارد كه اگر كسي به خاطر دليل و يا شبهه اي به پيشينيان ناسزا بگويد، نمي توان به فسق او حكم نمود.
بنابراين، مبناي فتواي به كفر عبارت است از انكار ضروريات و يا انكار چيزي كه به انكار ضروري دين برگردد. البته پاره اي از علما، انكار با دليل و شبهه را موجب كفر نمي دانند، از اين رو علماي اهل سنت گفته اند:
« كسي كه به عايشه نسبت ناروا بدهد، چون دروغ به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. البحرالرائق، ج 1، ص 601
2. حواشي شرواني، ج 1، ص 235
35 |
خدا بسته و آيه قرآن را انكار نموده كافر است، برخلاف ناسزاگويي به پيشينيان ».( 1 )
ابن عابدين، پس از بيان كافر نبودن اهل قبله مي نويسد:
« ان الرافضي ان كان ممن يعتقد الالوهية في عليّ، او انّ جبرئيل غلط في الوحي، او كان ينكر صحبة الصدّيق، او يقذف السيّدة الصدّيقة فهو كافر لمخالفته القواطع المعلومة من الدين بالضرورة، بخلاف ما اذا كان يفضل عليّاً او يسبّ الصحابه فانّه مبتدع لا كافر »
از سخن ابن عابدين استفاده مي شود كه انكار ضروري دين، موجب كفر مي شود مانند: اعتقاد به الوهيت حضرت علي( عليه السلام )، اشتباه كردن جبرئيل در وحي و... ; اما تفضيل علي بر خلفاي ثلاثة و دشنام صحابه كفر نيست.
اگر مقصود ابن عابدين از « رافضي » شيعه است، روشن است كه هرگز شيعه به ويژگي هايي مانند الوهيت براي غير خدا، اشتباه جبرئيل، انكار مصاحبت و يا جريان افك، عقيده ندارد. بدين جهت، جاي تعجب است كه چرا ابن عابدين در مقام فتوا، به كتاب هاي شيعه مراجعه نكرده تا گرفتار داوري غير صحيح نشود.
وي با تقليد از علماي ديگر، چنين مطالبي را اخذ كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مغني المحتاج، ج 4، ص 436
36 |
است. اگر علماي مذاهب هنگام فتوا درباره اين مسايل بسيار مهم به كتاب هاي مورد قبول مذاهب مراجعه كنند، ( نه به گفتار عوام مردم ) هرگز دچار اشتباه نمي شوند.
احمد بن حنبل خطاب به علماي فرقه جهميّه مي گويد: « آنچه كه شما به آن عقيده داريد اگر من بپذيرم، كافر مي شوم، ولي من شما را تكفير نمي كنم زيرا شما از نظر من جاهل هستيد. »( 1 )
علماي اهل سنّت شبه قاره ( ديوبند )، برداشت وهابيت را مورد نقد قرار داده و مي گويند: آنان مانند خوارج اهل بغي اند و حكم اهل بغي در مورد آنان صادق است; چنان كه علامه شامي گفته است:
« هم قوم لهم منعة خرجوا عليه بتأويل يرون أنه علي باطل كفراً و معصيته توجب قتاله بتأويلهم يستحلون دمائنا و أموالنا و يسبون نسائنا و حكمهم حكم البغاة و انما لم نكفرهم لكونه عن تأويل و ان كان باطلا وقع في زماننا في اتباع محمد بن عبدالوهاب الذين خرجوا من نجد و تغلبوا علي الحرمين و كانوا ينتحلون مذهب الحنابلة لكنهم اعتقدوا انهم هم المسلمون و ان من خالف اعتقادهم مشركون و استباحوا بذلك قتل علمائهم حتي كسر الله شوكتهم ثم أقول ليس هو و لا أحد من أتباعه و شيعته من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مغني المحتاج، ج 4، ص 36
37 |
مشايخنا في سلسلة من سلاسل العلم من الفقه و الحديث و التفسير و التصوف و أما استحلال دماء المسلمين و أموالهم و أعراضهم فاما أن يكون بغير حق أو بحق فان كان بغير حق فاما أن يكون من غير تأويل فكفر و خروج عن الاسلام و ان كان بتأويل لا يسوغ في الشرع ففسق و أما ان كان بحق فجائز بل واجب و أما تكفير السلف من المسلمين فحاشا أن نكفر أحداً منهم بل هو عندنا رفض و ابتداع في الدين و تكفير أهل القبلة من المبتدعين فلا نكفرهم ما لم ينكروا حكماً ضرورياً من الضروريات الدين ».( 1 )
خوارج داراي قدرتي بودند كه با تأويل، عليه امام خروج نمودند. آنان عقيده دارند كه چون اماميه مرتكب باطل شود، خواه كفر باشد يا معصيت و گناه، قتال با او واجب است. از اين رو تعرّض به جان و مال ما را حلال دانسته و زنان را به اسارت مي گيرند. حكم آنان، مثل حكم اهل بغي است، در عين حال، ما آنان را به خاطر تأويلات باطل تكفير نمي كنيم.
سپس علامه شامي مي نويسد:
چنان كه در زمان ما پيروان محمد بن عبد الوهاب خروج نموده و از نجد بيرون آمدند و بر حرمين شريفين غلبه يافتند. وهابيان خود را پيروان احمد
1. المهند علي المفند، عقايد علماي ديوبند، ص 47 ـ 46
38 |
بن حنبل معرفي مي نمايند اما بر اين عقيده اند كه فقط آنها مسلمان هستند و مخالفان عقايدشان مشركند و با همين تصور، كشتن اهل سنّت و علما را مباح دانسته اند تا اين كه خداوند قدرت آنان را شكست.
از اين رو به وضوح مي گويم: محمد بن عبد الوهاب و پيروانش در سلسله علمي، فقهي، حديث، تفسير و تصوّف، جزو مشايخ ما نيستند. حلال شمردن خون، آبرو و اموال مسلمين يا به حق است يا به ناحق; اگر ناحق باشد يا بدون تأويل است كه در اين صورت موجب خروج از دين مي گردد و يا با تأويلي است كه شرع مقدّس اجازه نداده است، در اين صورت موجب فسق مي شود، و اگر به حق باشد جايز بلكه واجب است امّا در تكفير مسلمانان پيشين، هرگز ما كسي را تكفير نمي كنيم. كسي كه تكفير كند، بدعت كرده و عمل او موجب خروج از دين است و اهل قبله را هر چند جزو مبتدعه باشند تا وقتي كه ضرورتي از دين را انكار نكرده باشند، تكفير نمي كنيم.
سلفيّه، مسلمانان قرن دوازدهم و بعد از آن را به خاطر زيارت بزرگان تكفير مي كنند; در صورتي كه انجام زيارت، دستور اسلام است.
از آنها بايد پرسيد: آيا اسلام به شرك دستور داده است؟ آيا مشرك دانستن مسلمانان، خلاف صريح قرآن و
39 |
روايات نيست كه هر كس شهادتين را بر زبان جاري كند مسلمان بوده و جان و مالش محترم مي باشد؟ آيا فراموش كرده اند كه پيامبر( صلي الله عليه وآله ) به آن صحابه اي كه فردي را كه شهادتين را گفته بود كشت، فرمود: مگر تو در دل او بودي كه عقيده به خدا نداشت؟! آيا شما در دل هر مسلمان هستيد كه مي گوييد با زيارت بزرگان دين، آنان را پرستش مي كنند؟ مگر عبادت از امور قلبي نيست؟ آيا اعتقاد به خدا قلبي نيست؟
بدين جهت متكلّمان و فقهاي اهل سنّت بر اين عقيده اند كه اهل قبله، تكفير نمي شوند.
شيخ ابوالحسن اشعري در آغاز كتاب « مقالات الاسلاميين » مي نويسد:
« اختلف المسلمون بعد نبيهم في أشياء ضلل بعضهم بعضاً و تبرأ بعضهم عن بعض فصاروا فرقاً متباينين الا أن الاسلام يجمعهم و يعمهم فهذا مذهبه و عليه أكثر أصحابنا »; پس از
پيامبر اكرم، مسلمانان درباره ـ بعضي ـ چيزها دچار اختلاف شدند، به گونه اي كه يكديگر را گمراه دانسته و از يكديگر برائت مي جستند. اما در عين حال اسلام، همه آنان را جمع نموده و تحت پوشش خود قرار داد و اين، مذهب و عقيده بيشتر اصحاب ما مي باشد.
ذهبي، سخني از ابوالحسن اشعري نقل مي كند كه اين
سخن موجب تعجب او شده است. سپس مي گويد: اين
40 |
سخن از اشعري ثابت است، آنگاه از قول زاهر سرخسي نقل مي كند كه:
« در هنگام فرا رسيدن مرگ ابوالحسن در بغداد، مرا فرا خواند و من نزد او رفتم، سپس گفت: اشهد عليّ انّي لا أكفّر أحداً من اهل القبلة، لأنّ الكلَّ يُشيرون الي معبود واحد، و انّما هذا كلّه اختلاف العبارات; گواه باش بر من كه من احدي از اهل قبله را تكفير نمي كنم; زيرا تمام اهل قبله يك معبود را پرستش مي كنند و اختلافات، لفظي است. »
آنگاه ذهبي مي گويد:
من به اين سخن ابوالحسن اشعري عقيده دارم، چنان كه استاد ما ابن تيميه در پايان عمرش مي گفت: أنا لا أكفّر أحداً من الأمّة...; من احدي از امت را تكفير نمي كنم... پيامبر اكرم( صلي الله عليه وآله )فرمود: جز مؤمن بر وضو محافظت ندارد، پس هر كس در نمازها مواظبت بر وضو داشته باشد، مسلمان است. »( 1 )
ابواسحاق گفته است:
« كلّ مخالف يكفرنا فنحن نكفره و إلاّ فلا لنا علي ما هو المختار... إنّ المسائل الّتي اختلف فيها أهل القبلة من كون الله تعالي عالماً بعلم أو
1. سير اعلام النبلاء، در ترجمه علي بن اسماعيل اشعري، ج 11، ص 542
41 |
موجد الفعل العبد أو غير متحيّز و لا في جهة و نحوها ككونه مريئاً أو لا لم يبحث النبي( صلي الله عليه وآله ) عن اعتقاد من حكم بإسلامه فيها و لا الصحابة و لا التابعون و... أن الخطأ فيها ليس قادحاً في حقيقة
الاسلام( 1 ); هر كس ما را تكفير كند، ما نيز او را تكفير مي كنيم در غير اين صورت او را تكفير نمي كنيم دليل بر مدّعاي ما اين كه پيامبر( صلي الله عليه وآله ) از عقيده كساني كه محكوم به اسلام بودند در مسايل اختلافي اهل قبله مانند: علم خداوند، خلق افعال انساني، تحيّز نداشتن خداوند، جهت نداشتن خداوند و رؤيت خداوند در قيامت تفحص نمي كرد چنانكه صحابه و تابعين نيز چنين شيوه اي داشتند. و خطاي افراد در اين مسايل به اسلام او ضرري وارد نمي كرد.
نيز در عقايد طحاوي آمده است:
« و نسمي أهل قبلتنا مسلمين مؤمنين ماداموا بما جاء به النبي( صلي الله عليه وآله ) معترفين، قال رسول الله( صلي الله عليه وآله ) من صلي صلاتنا و استقبل قبلتنا و أكل ذبيحتنا فهو المسلم و ان المسلم لا يخرج من الاسلام بارتكاب الذنب مالم يستحلّه »( 2 ); اهل قبله تا هنگامي كه به دستورات پيامبر اسلام( صلي الله عليه وآله )مؤمن و معترف باشند، مسلمان و مؤمن خواهند
1. شرح مواقف، ج 8، ص 339
2. شرح عقايد طحاوي، ص 228 و 426
42 |
بود زيرا پيامبر( صلي الله عليه وآله )فرمود: كسي كه نماز ما را به جاي آورد و قبله ما را بپذيرد و از ذبيحه ما كه حلال شمرده شده بخورد، از اسلام بيرون نمي رود.
همچنين آلباني، از محدثان وهابي، در كتاب « الفتاوي » از ابن قّيم جوزي نقل مي كند كه وي درباره شهادت اهل بدعت مي گويد:
« شهادت شخص فاسق پذيرفته مي شود. مانند اهل بدعت و هوا نظير: رافضه و خوارج و معتزله. »( 1 )
همچنين آلباني از ابن تيميه نقل مي كند:
« ابوحنيفه و شافعي و غير آن دو، شهادت اهل هوا جز فرقه خطابي را مي پذيرفتند و نماز به امامت آنان را صحيح مي دانستند... و ائمه ديگر مجتهداني را كه در اجتهاد خود خطا مي كردند، خواه در مسايل علمي يا عملي، تكفير نمي كردند و اهل سنت كسي را كه اجتهاد كند و برخطا برود، تكفير نمي كنند.( 2 )
نيز آلباني مي گويد:
« نمي توانيم شيعه يا رافضه را تكفير كنيم مگر عقيده آنان را به خوبي بشناسيم. »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفتاوي، ص 290
2. منهاج السنة، ج 5، ص 87
43 |
شيخ صالح السدلان از علماي وهابي مي گويد:
المجتمعات الاسلامية التي تقام فيها الصلاة و تقام فيها حدود اللَّه و يؤمر فيها بالمعروف و ينهي فيها عن المنكر، فهذه لايجوز أن توصف بأنّها مجتمعات جاهلية( 1 ); جايز نيست جامعه اسلامي را كه در آن نماز اقامه مي شود و حدود الهي اجرا مي گردد و امر به معروف و نهي از منكر انجام مي شود را مانند جامعه دوران جاهليّت توصيف نمود.
مقصود از مجتمع جاهلي، اجتماع دوران جاهليت است كه با كفر و شرك زندگي مي كردند.
نيز در جاي ديگر مي نويسد:
« انّ القول بالتكفير هو منهج الخوارج اصلا، والذي اوقعهم في ذلك سوء فهمهم لآيات الوعيد، و تركهم لآيات الوعد، مع أخذهم لآيات نزلت في الكافر و جعلها في المسلمين( 2 ); تكفير كردن، روش خوارج است كه به وسيله بدفهميِ آنان از آيات وعيد و وعد ناشي شده است و از سويي آياتي را كه درباره كافران نازل شده بود، بر مسلمانان منطبق مي كردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتنة التكفير، ص 57
2. همان، ص 59
44 |
همين سخني كه آقاي صالح السدلان درباره خوارج مي گويد، درباره خود نويسنده و هم فكران وهابي او نيز صدق مي كند! زيرا وهابيان آياتي كه درباره مشركان صدر اسلام وارد شده را بر مسلمانان منطبق مي نمايند! نويسندگان وهابي به تناقضات گفتار خويش توجه ندارند. چنان كه آلباني در پاسخ سؤالي كه چرا سلاطين و حاكماني كه حكم خدا را اجرا نمي كنند كافر نمي دانيد در صورتي كه قرآن مي فرمايد: ( وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ )( 1 ); و كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داوري نكرده اند، آنان خود كافرانند. مي گويد:
« مقصود از كفر در اين آيه، كفر در دين نيست تا خروج از دين لازم بيايد; بلكه كفر عملي است.
بدين جهت وي آيه را به تأويل مي برد، در صورتي كه تأويل، بر خلاف مباني خودشان مي باشد زيرا تأويل را قبول ندارد! از سويي آلباني و ديگر نويسندگان وهابي، آياتي را كه درباره مشركان صدر اسلام وارد شده، همچون ( فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً )( 2 ) و همچنين آيات ديگر را بدون توجه و تفسير صحيح، بر مسلمانان منطبق مي كنند و چون به روح پيامبر و اهل بيت آن حضرت( عليهم السلام ) متوسل مي شوند، آنان را مشرك مي دانند.
در صورتي كه اين آيات، حقيقت ديگري را بيان مي كند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. سوره مائده : 44
2. سوره جن: 18
45 |
و هرگز زيارت و استمداد و توسل به كساني كه در پيشگاه خدا آبرو و احترامي دارند را در بر نمي گيرند.
شيخ عبداللَّه بن جبرين در كتاب « مجموع فتواي، ج6 » مي نويسد:
« اگر اجراي حدود الهي با يك شبهه رفع مي شود، قهراً تكفير كردن ديگري سزاوارتر به رفع آن است. بدين جهت امام مالك مي گويد: اگر 99 درصد احتمال كفر كسي را مي دهيد و يك درصد احتمال ايمان وجود دارد، به خاطر حسن ظنّ به مسلمان، بايد عمل او را بر مؤمن بودن حمل نمود. »
با توجه به آنچه از آيات، روايات و گفتار فقهاي بزرگ مذاهب شيعه و اهل سنت بيان شد، اين پرسش مطرح است كه چرا فتواي تكفير به وسيله برخي از وهابي ها ( البته بسياري از علماي وهابي اين فتوا را نپذيرفته اند ) صادر مي شود و قتل مسلمانان را مباح مي شمارند؟ تمام مسلمانان شيعه و سني را به داوري دعوت مي كنم كه آيا چنين فتوايي، مطابق قرآن و سنّت و مذاهب است يا مخالف آن؟ اگر مخالف است، به چه انگيزه اي چنين فتوايي صادر مي شود؟ آيا صدور فتاواي تكفير، به معناي كنار گذاشتن قرآن و سنّت نيست؟ آيا اين فتوا به سود كساني است كه فتوا داده اند يا به ضرر آنان؟ چه كساني از
46 |
اين فتاوا استفاده مي برند دوست يا دشمن؟ آيا صادر كنندگان اين فتوا عالم اند يا جاهل؟ آيا مجتهدند يا مقلّد؟ آيا مجتهدي كه به اسلام، قرآن و سنت آگاهي داشته باشد و مصالح مسلمانان را در نظر بگيرد، چنين فتوايي را صادر مي كند؟
پاسخِ اين پرسش ها، به داوري خود خوانندگان واگذار مي شود.
مبناي فتواي برخي از مفتيان وهابي بر تكفير
مناسب است مبناي فتواي برخي از مفتيان وهابي در مسأله تكفير را بررسي كنيم تا دريابيم چقدر اين فتاوي، بي مطالعه و از روي احساسات، تعصّبات، شايعات و سوءتفاهم ها صادر شده است.
شيخ عبدالعزيز عبدالله بن باز، رئيس دانشگاه مدينه و مفتي عربستان، فتوايي به شماره 2143 مورخ 3/9/ 1395 صادر كرد كه:
« نماز به امامت زيديّه را صحيح نمي دانم زيرا خصلت غالب در آنان اين است كه نسبت به اهل بيت غلو مي كنند و انواع شرك را مرتكب مي گردند، افزون بر اين كه نسبت به بعضي از صحابه عشق ميورزند و بدعت هايي را بروز مي دهند و همچنين است وضع بقيّه گروه هاي شيعه كه امروز وجود دارند، مثل اماميه و
47 |
گروه هاي ديگر... »( 1 )
يك سال بعد سياست عوض مي شود و همين مفتي از فتواي خود برمي گردد و اعتراف مي كند كه آن فتوا را بر اساس مسموعات و شنيدني ها صادر كرده است!:
« اين، همان فتوايي است كه توسط اين جانب صادر گرديده و مبتني بر اطلاعاتي است كه از طرق بسيار به من رسيده است. »( 2 )
اتخاذ چنين روشي از جانب يك مفتي و رئيس دانشگاه مسلمان، به حدّي، مايه شگفتي است كه قاضي عبدالرحمن ارياني از ملاحظه آن متحيّر مي گردد و در نامه مورخ 10/12/1396 خود به علاّمه عبدالرحمن خير چنين مي نويسد:
« به طوري كه ملاحظه مي كنيد، مشاراليه از تكفير عام و مطلق خود به طور محافظه كارانه دست برداشته اما او را همين بس كه بدين وسيله خود را در قالب شخصي شناسانده كه بنابر گفته هايي، حكم تكفير صادر مي كند و باز بر اساس گفته هايي ديگر، محافظه كارانه از حكم قبلي خود دست بر مي دارد و به عبارتي ديگر، بدون علم و اطلاع از مندرجات كتب و اقوال علماي قومي، به تكفير آنان مي پردازد و بدين ترتيب نهايت جرأت را در امر افتاء به خرج مي دهد. »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. به نقل از كتاب الرسول يدعوكم، يا نداي وحدت، ص 484، از شيخ حسن سعيد.
2. همان.
48 |
آقاي بن باز در بازگشت خود از تكفير شيعه مي نويسد:
« عدّه اي از فارع التحصيلان دانشگاه اسلامي مدينه كه نسبت به علم و دينشان وثوق كامل دارم، ضمن تماس با من اظهار داشتند، علماي زيديّه بر عدم غلوّ نسبت به اهل بيت نظر دارند، و سزاوار نيست كه وقوع شرك از جانب برخي از عوام، مجوزي براي اتهام اكثريت آنان گردد. بنابراين بر من واجب آمد كه در فتواي قبلي خود تجديد نظر كنم و از اين كه بدون مجوز شرعي مسلماني را تكفير كنم و يا نماز خواندن پشت سر مسلماني را منع نمايم، به خدا پناه مي برم. هر انساني بايد طبق جرمش بازخواست شود و بر ظاهرِ گفتار يا كردارش محكوم گردد...
رئيس كلّ مركز تحقيقات علمي و افتاء و تبليغ و ارشاد; عبدالعزيز بن عبدالله بن باز
24/9/1396 هـ ق.( 1 )
با مطالعه فتواي تكفير كنندگان روشن مي شود كه دليل و مبناي آنان در تكفير، مطالبي است كه صحّت ندارد و يا موجب كفر نمي شود، در غير اين صورت اين گونه فتاوا خودِ آنان را در بر مي گيرد. دلايل تكفير عبارتند از:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب الرسول يدعوكم، يا نداي وحدت، ص 484 لازم به يادآوري است كه در اين قسمت از جزوه جناب آقاي دكتر بي آزار « فتاواي تفرقه انگيز وهابيون » استفاده شده است.
49 |
بن باز، رئيس كلّ مركز تحقيقات علمي و افتاء و رئيس دانشگاه اسلامي مدينه و آقاي شيخ جبرين و ديگران، در فتوايشان چنين استدلال كرده اند كه خصلت غالب در شيعيان اين است كه نسبت به اهل بيت غلو مي كنند، آنگاه مي گويند: اين فتوا مبني بر اطلاعاتي است كه به آنان رسيده است.
آيا روش تحقيق و افتاء و اجتهاد در دانشگاه اسلامي مدينه و مركز تحقيقات علمي و افتاء مدينه، خود سانسوري از كتب و منابع شيعه و استفاده از شايعات است؟
آقاي رئيس كلّ تحقيقات! آيا مي دانيد به شيعه اي نسبت غلو مي دهيد كه تمامي فقها و مراجعِ آنان در رساله هاي علمي خود غلو كننده را نجس و از ارث محروم مي دانند؟ و غسل دادن و دفن نمودن مرده هاي آنان را اجازه نمي دهند؟ و نيز دادن زكات به غلات حرام و ازدواج با غالي را جائز نمي دانند؟( 1 )
در كجاي شيعه، علي را ربّ و خالق و متصرّف در كون و عالم غيب و مالك سود و زيان و مانند آن دانسته اند كه شيخ عبدالله بن عبدالرحمن جبرين در فتاواي مورخ 22/3/1412 هـ به شيعه نسبت مي دهد؟ شايد اين هم از روش هاي تحقيق مركز تحقيقات ملي و افتاء عربستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. تحريرالوسيلة، امام خميني، ج 1، ص 118
50 |
است كه مشخصات فرقه غلات را كه در كتاب ملل و نحل شهرستاني آمده، در ذهن خود، به ميليون ها شيعه امامي منطبق كنند، بي آن كه واقعيت هاي موجود را كه درست ضد آن است در نظر گيرد؟!
افزون بر اين، اگر غلوّ به معناي اين است كه شخصي را از حدّ انسانيت به الوهيت برساند، هيچ فردي از شيعيان چنين اعتقادي را درباره پيامبر و ائمه( عليهم السلام ) ندارند و اگر غلوّ به معناي اعتقاد به دارا بودن اوصاف و امتيازاتي براي امامان است كه ساير انسان ها از آن محروم مي باشند، نظير كراماتي كه خداوند به آنان عطا فرموده، مانند: علم غيب، شفاعت، شفادادن مريض و .... اين امور در صورتي به غلو و شرك منتهي مي شود كه به صورت مستقل و ذاتي دانسته شود اما اگر آنها را افاضه الهي بدانيم نه تنها شرك و كفر نيست، بلكه عين توحيد است. شخصي از امام صادق( عليه السلام ) پرسيد: شما علم غيب داريد؟ حضرت از او پرسيد: آيا امكان دارد خداوند به مورچه اي علمي بدهد كه از تمام آنچه در دريا وجود دارد، آگاهي يابد؟ عرض كرد: آري. فرمود: پس مانعي وجود ندارد كه خداوند علوم را به بنده اي از بندگانش افاضه فرمايد.
بنابراين در قضاوت و داوري، بايد معيارها را مورد دقت و توجه قرار داد.
نكته: در منابع و كتاب هاي حديثي و تاريخي وهابيت، مواردي غلوّ وجود دارد كه آن را درباره شيعه عيب مي دانند
51 |
اما خود به آن عقيده دارند. برخي از آنها عبارت است از:
1. اظهار نظر عمر بن خطاب درباره اين كه پيامبر اسلام( صلي الله عليه وآله ) از دنيا نرفته و به آسمان عروج كرده.( 1 ) آيا اين سخن، غلوّ نيست؟.
2. به اعتقاد آنان، خداوند در مواردي رأي و نظر عمر را بر پيامبر ترجيح داده كه از آن به « موافقات عمر » ياد مي شود، نظير: نماز بر جنازه عبدالله ابيّ كه عمر موافق نبود ولي بر خلاف خواسته پيامبر، آيه طبق نظر عمر نازل شد.
نيز در صحيح مسلم آمده است: عمر با فرشتگان صحبت مي كرد.( 2 ) همچنين روايت كرده اند كه عمر گفت:
« وافقت ربي في ثلاث في مقام ابراهيم و في الحجاب و في أساري بدر;( 3 ) در سه چيز با پروردگارم هماهنگ بودم، درباره مقام ابراهيم، مسأله حجاب و اسيران بدر.
آيا اين گونه باورهاي وهابيت درباره عمر بن خطاب، غلوّ نيست؟! آيا آنچه شيعه براي اهل بيت قايل مي باشند بيش از اين نوع باورها است ؟.
3. عمر بن خطاب در فتح همدان، در حالي كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.الفرق بين الفرق، بغدادي، ص 5. الملل والنحل، شهرستاني، ج1، ص 31
2. شرح صحيح مسلم، ج 15، ص 166، باب فضائل الصحابه; صحيح مسلم، باب 12، شماره ح 2399، ص 337
3. همان، باب 12
52 |
مدينه بود، براي نجات آنان خطاب به فرمانده لشكر به نام « ساريه » مي گويد: الجبل الجبل( 1 )، چگونه شخصي كه در مدينه است و فرسنگ ها فاصله دارد، لشكر اسلام را ديده و از آنجا براي نجات آنان فرماندهي نموده و آنان را به سوي كوه فرا مي خواند؟! همچنين درباره عمر مي گويند:
« عمر بن خطاب محدّث است; يعني فرشتگان با او سخن گفته و الهام مي كنند: قد كان في الأمم قبلكم محدّثون; فان يكن في امتي أحد فانّ عمر بن خطاب منهم. »( 2 )
4. غلوّ درباره صحابه; به اعتقاد آنان، هر كس پيامبر را يك لحظه ديده باشد و به حضرت ايمان آورده تا ابد از نقد و انتقاد بريّ و پاك مي باشد و هر كس بر خلاف اين نظر عمل كند، از دايره اسلام بيرون است؟ آيا اين باور غلو نيست؟ آيا پنداشتن افرادي كه به صراحت قرآن و تاريخ مرتكب گناه و اشتباه شدند، در حدّ يك انسان معصوم، غلوّ نيست؟! آيا اين سخن ابن تيميّه غلوّ نيست كه مي گويد:
« اگر كسي اصحاب را به صفت بخل، ترس، كم عقلي و عدم زهد توصيف كند، استحقاق تعزير دارد. »( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. أسني المطالب، ص 265; 99 سؤال و جواب، مكتب فهد، عربستان
2. صفة الصفوة، ج1، ص 104، به نقل از صحيح مسلم
3. الصارم المسلول، ص 571
53 |
پس بيانِ قرآن نسبت به فسق و گناه برخي از صحابه، چه حكمي دارد؟
آيا برتري دادن خلفاي ثلاثه بر اهل بيت پيامبر( صلي الله عليه وآله )كه به صراحت از هر گونه عيب و پليدي پاك مي باشند، غلوّ نيست؟ آيا توجه به افكار ابن تيميّه و محمد بن عبدالوهاب و كنار گذاشتن افكار ديگران بلكه تكفير مخالفان، غلوّ نيست؟ چرا كساني كه افكار و برداشت محمد بن عبدالوهاب را با دليل و حجّت نمي پذيرند، تكفير مي كنيد؟ آيا غلوّ درباره يك شخصيت، جز اين است؟!
اگر غلوّ درباره شخصي را موجب شرك مي دانيد، آيا اين سخن درباره خود شما كه محمدبن عبدالوهاب را مصون از لغزش و خطا مي دانيد به گونه اي كه مخالفان او را كافر مي شماريد، صدق نمي كند؟
آيا محمد بن عبدالوهاب درباره خودش غلوّ نكرده كه مي گويد:
« علما و قضات نجد معناي « لا اله الا الله » را نمي دانند، و ميان دين محمد و دين عمرو بن لحي كه براي مردم عرب مقرر كرده فرق نمي گذارند، در پي كسب علم برآمدم و هر كس مرا مي شناخت بر اين باور بود كه من اهل دانشم... هيچ يك از اساتيدِ من، كم ترين آگاهي در اين زمينه نداشتند، هر كدام از علما ادعا كند
54 |
كه معناي لا اله الا الله يا دين اسلام را شناخته يا يكي از اساتيد شما آن را شناخته، دروغ گفته است. »( 1 )
اگر معناي اله اين است كه كسي مورد توجه و قبله گاه قرار گيرد، آيا درباره خود شما نسبت به ابن تيميّه و محمد بن عبدالوهاب صادق نمي باشد؟
2. خواندن علي و اهل بيت در شدايد
دليل ديگر آقاي بن باز و عبدالله بن عبدالرحمن جبرين و ديگر مفتيان وهابي بر تكفير شيعيان اين است كه آنان عليّ بن ابي طالب را پيوسته در شدايد و سختي ها مي خوانند و نيز فرزندان علي و ائمه خود را در دعا مي خوانند و اين، شرك اكبر و ارتداد از اسلام است كه مستحقّ كشته شدن مي باشند!
اين شرك بيني آنان نسبت به شيعه نيز بر اساس ظاهربيني،و شنيده هاي آنان در مكه و عرفات است. اي كاش با ديد حقيقت بين به مسأله نگاه مي كردند تا دريابند شيعه، هرگز به اين صورت كه فكر مي كنند از پيامبر و اهل بيت( عليهم السلام )چيزي نخواسته اند و علماي شيعه نيز اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. الدررالسنيّة، ج 10، ص 51 گردآورنده كتاب الدررالسنيّة في الأجوبة النجديّة، عبدالرحمن بن محمد بن قاسم نجدي است. وي مي گويد: اين كتاب مجموعه نامه ها و مسايل علماي نجد از زمان عبدالوهاب تا عصر حاضر است.
55 |
عمل را شرك مي دانند. اگر به كتب ادعيه شيعه توجه شود، طرف دعا همواره خداست و پيامبر و اهل بيت( عليهم السلام ) شفيع و وسيله اند. به تعبير سيد محمد رشيد رضا در تفسير « المنار »، شيعه مانند ميهماني است كه بعضي از نيازهايش را مستقيماً از صاحب خانه مي خواهد و بعضي را توسط اهل بيت و دوستان صاحب خانه كه توسط او براي خدمت به ميهمانان گمارده شده اند، مي خواهد و همه را از الطاف صاحب خانه مي داند.
اگر اين كار شرك است، لابد شما پيغمبر اكرم( صلي الله عليه وآله ) را نيز مشرك مي دانيد كه بر اساس روايت صحيح نزد خودتان از ترمذي، حاكم و ابن ماجه به فرد نابينايي، نحوه توسّل را ياد دادند كه در دعاي خود بگويد:
« پروردگارا، من به وسيله پيغمبرت كه پيامبر رحمت است به سوي تو روي مي آورم و حاجت خود را از تو مي خواهم، يا محمد من به وسيله تو به درگاه پروردگارم روي مي آورم كه حاجتم را برآورده سازد. پروردگارا شفاعتش را در حق من بپذير. »( 1 )
مگر دعاي توسلي كه در مكه و عرفات از شيعه شنيده ايد غير از اين است كه در تمام قسمت هاي آن، اين چنين پيامبر يا اهل بيت را شفيع و وسيله قرار مي دهند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التاج الجامع الأصول، ج 1، ص 219; سنن ترمذي، كتاب الدعوات، باب 118 و سنن ابن ماجه، كتاب اقامة الصلاة و السنّة، باب 189
56 |
« اللهم اني اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبي الرحمة محمد( صلي الله عليه وآله ) يا اباالقاسم يا رسول الله ياامام الرحمة يا سيدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله »( 1 )
كجاي اين دعا شرك و درخواست از غير خداست؟
مگر در « صحيح بخاري »، باب استسقاي مردم در قحط سالي و در باب علامات نبوت نيامده كه مردم پيش پيامبر آمدند و گفتند: گاو و گوسفندان ما هلاك شدند، از خداوند بخواه كه براي ما باران نازل كند و پيغمبر( صلي الله عليه وآله )دعا كردند.
بعضي از وهابيان، مانند شيخ سليمان نجدي، گفته اند: توسل فقط مخصوص پيغمبر است نه ديگري، اگر چنين است پس بايد خليفه دوم عمر را هم مشرك بدانيد زيرا وقتي در زمان وي قحطي پديد آمد، براي استسقا و نزول باران به عموي پيغمبر( صلي الله عليه وآله ) عباس متوسل شد، و چنين دعا كرد:
« خدايا با توسل به عموي پيغمبر( صلي الله عليه وآله )، از تو طلب آب مي كنيم. »( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، ص 200
2. طبقات ابن سعد، ج4، ص 18 و صحيح بخاري، كتاب 15، باب 3
57 |
وهابي ها معتقدند، توسل به امواتي كه نزد خدا مقام دارند، جايز نيست. « ابن عبدالوهاب » حاجت خواستن از مردگان را خطاب به معدوم مي داند! نيز « ابن تيميه » اين عمل را شرك دانسته و به اين آيه استناد مي كند:
( وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِير * إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ )( 1 ); معبوداني كه جز
خداي يگانه به خدايي مي خوانيد، پوست هسته خرمايي هم مالك نيستند، اگر آنها را بخوانيد ( چون جمادند ) دعاي شما را نمي شنوند و اگر هم بشنوند، اجابت نمي كنند.( 2 )
بايد گفت معدوم دانستن مردگان، آن هم كساني كه مقامي نزد خداوند متعال دارند، كاملا مخالف نصّ صريح قرآن است كه مي فرمايد:
( وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ )( 3 ); كشته شدگان راه
خدا را مرده نپنداريد كه اينان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
همچنين بر خلاف روايات صحيح بخاري است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. فاطر: 14 و 13
2. منهاج السنة، ج1، ص11
3. آل عمران: 169
58 |
پيغمبر اكرم( صلي الله عليه وآله ) در كنار چاه بدر ايستادند و با آيه 46 سوره اعراف، كشته شدگان را مخاطب قرار دادند و با آنان سخن گفتند. بعضي ها ايراد گرفتند كه پيغمبر با مردگان سخن مي گويد، حضرت فرمود: « شما شنواتر از آنان نيستيد. »( 1 )
بنابراين وقتي كه مردگان مشرك بنا به فرمايش پيغمبر اكرم( صلي الله عليه وآله ) از زندگان شنواترند، « ما انتم باسمع لما قلت منهم » آيا خود پيامبر اكرم( صلي الله عليه وآله ) و ائمه طاهرين( عليهم السلام )كه از اين جهان رخت بربسته اند، از زندگان شنواتر نيستند؟
اگر توسل به آنان بعد از مرگ يا شهادت شرك است، بايد توسل به آنان در زمان حياتشان نيز شرك باشد.
آياتي هم كه امثال « ابن تيميه » براي شرك خواندن توسل به پيامبر و اهل بيت آورده اند، كاملا مغاير است زيرا آيات، كافران و مشركان را نكوهش مي كند كه بت ها يا طاغوتياني را به خدايي گرفته و به جاي خدا حاجات خود را از آنان مي طلبند. مسلماً اگر ما نيز حاجات خود را اين چنين از پيامبر و ائمه( عليهم السلام )، مستقل از خدا بطلبيم، شرك است و معاذالله كه ما چنين تصور و عقيده اي داشته باشيم، بلكه همان طور كه گذشت، همواره حاجات خود را از خدا مي طلبيم و پيامبر و اهل بيت( عليهم السلام ) را به خاطر آبرويي كه پيش خدا دارند و اجازه شفاعتي كه خدا به آنان داده است، وسيله استجابت دعا قرار مي دهيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري، ج 4، ص111; صحيح مسلم، كتاب 51، حديث 76 و 77
59 |