بخش 2

منشور شخصیّت 1 ـ شناخت تکلیف 2 ـ عشق به اهل بیت (علیهم السلام) 3 ـ عشق به قرآن کریم و امور معنوی 4 ـ حضور سیاسی و اصلاح دینی غروب خورشید


23


15 ـ رساله‌اي در علم «دراية الحديث».

16 ـ رياض الانس، 2 جلد، حدود 2000 صفحه، معرّفي كتب و نسخ خطّي.

17 ـ العترة الطّاهرة في الكتاب العزيز.(1)

منشور شخصيّت

1 ـ شناخت تكليف

بزرگمردان تاريخ از آن رو به قلّه‌هاي كمال دست يافتند كه به تناسب استعداد و زمان خويش،‌ تكليف خود را شناختند و تكاليف خود را در لحظه و زمان خود با تمام وجود به انجام رساندند؛ علاّمه نيز همواره درصدد شناخت تكليف بود تا نقشي تازه بر ايوان هستي به يادگار نهد و شعري جديد از حقّ و عدالت و فضيلت و مردانگي و شجاعت و حكمت و عفّت بسرايد و چه نيكو سرود شعر هموارة تاريخ، شعر حقيقت انسان، شعر كمال طلبي بشر و شعر حماسة «الغدير» را.

فرزند ايشان، حجت‌الاسلام و المسلمين دكتر محمّدهادي اميني در اين باره مي‌نويسد:

«روزي آمدم خدمت ايشان و گفتم: شما از اين همه بحث‌ها كه در دنيا هست، دست برداشته‌ايد و آمده‌ايد در مورد اميرالمؤمنين (عليه السلام) بحث مي‌كنيد؟ ايشان تأمّلي فرمودند و فرمودند: من وقتي به درجة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حماسة غدير، ص 320 تا 324 و الذريعة، ج 21، ص 26.


24


اجتهاد رسيدم، بنا بر اين شد كه از حقوق شرعيّه، اعاشه و امرار معاش نكنم. به من هم مي‌فرمود: اي پسر! تو نه پسر مرجع تقليد هستي و نه پسر مجتهد، تو پسر كارگر هستي، من هم كار مي‌كنم و امرار معاش مي‌نمايم، تو هم همين طوري بايستي كار كني و امرار معاش كني. من هم الحمد لله در اثر دعاهاي ايشان، مشغول تأليف و كار شدم و الحمد لله هم اسمي و رسمي و عنواني در دفتر هيچ مرجع تقليدي نداشته‌ام. پدرم فرمود: بعد از اين كه به درجة اجتهاد رسيدم، بنابراين شد كه كار كنم، تأليف و تحقيق نمايم. آمدم خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، شرفياب شدم. بعد از اين كه مراسم دعا و نماز زيارت تمام شد، رو به روي حضرت نشستم و عرض كردم: آقا! مردانه، مي تواني مرا نگه داري بدون اين كه به حقوق شرعيّة اين مرجع و آن مرجع نياز پيدا كنم، مرا نگه دار و هدايتم كن. امّا اگر نمي‌تواني، السّاعه به تبريز برمي‌گردم. سپس تمامي مطالب و بحث‌هايي كه از جلوي چشمم گذراندم و هر موضوعي را بررسي كردم ديدم در آن زمينه كتاب‌ها نوشته شده و ارزش ندارد. من مي‌خواستم يك هدف عالي و بزرگ را پي‌گيري كنم. بنابراين نسبت به شخصيّت‌ها انديشيدم! دربارة كه بنويسم؟ تمامي شخصيت‌ها را بعد از وفات پيغمبراكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، از دريچة چشمم گذراندم. هيچ كس را لايق و شايستة آن نديدم كه عمرم را دربارة او صرف كنم، ناگهان فكرم متوجّه اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد، هنگامي كه وضع او را بررسي كردم، ديدم واقعاً در طول اين چهارده قرن، نخستين شخصي كه واقعاً مظلوم تاريخ واقع شده،


25


اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. لذا براي اين كه مظلوميّت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را برملا كنم و به دنيا بگويم: دنيا! اميرالمؤمنين، مظلوم واقع شده است، نيروي خودم را بسيج كردم و شروع به نوشتن كتاب «الغدير» نمودم.(1)

حجت‌الاسلام سيّد جمال‌الدين دين‌پرور، رئيس بنياد نهج البلاغه نيز از ديداري كه در دوران جواني با علاّمه داشته چنين مي‌گويد:

«... علاّمة اميني ابتدا از كرامات و عنايات حضرت امير (عليه السلام) نسبت به خود و ايجاد انگيزه در تأليف «الغدير» گفت. خوب يادم است كه فرمود: «ما سال‌ها در نجف بوديم، روزي به حرم حضرت امير (عليه السلام) رفتم و كنار ضريح ايستادم و عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! من سال‌هاست در خدمت شما هستم،‌ درس مي‌خوانم و درس مي‌دهم ولي يك كاري، يك وظيفه‌اي شما به من محوّل كنيد و به دست من بدهيد. اين، عين جملة ايشان بود. در واقع از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) درخواست كردند كه يك خدمتي نسبت به مقام ولايت و امامت انجام دهند. علاّمه در ادامه فرمودند: «وقتي از حرم بيرون آمدم، جرقّة تأليف «الغدير» در ذهنم زده شد و من به اين فكر افتادم كه دربارة حادثه و واقعة غدير و پيرامون آن كتابي تأليف كنم. از آنجا بود كه كار من شروع شد.»( 2 )

اينگونه بود كه به فرمايش جناب استاد امجد:

«مرحوم اميني ـ صاحب الغدير ـ در شبانه روز هجده ساعت، كار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برگرفته از نرم افزار "غدير"، گنجينة معرفت، سخنراني مرحوم حجت‌الاسلام دكتر هادي اميني در سال 1379 در تبريز.

2 . روزنامة جوان، دوشنبه 22 خردادماه 1385 هجري شمسي، ص 6.


26


علمي مي‌كرد و... خيلي با شور و حال بود. استاد، علاّمة طباطبايي مي‌فرمود:

پس از رفتن به نجف اشرف، چنين حالي يافت، مرحوم شيخ عبدالحسين اميني، براي اثبات ولايت مولا (عليه السلام) ، شروع به تحقيق و نگارش در اين موضوع كرد، امّا وقتي با آن همه مظلوميّت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كتاب‌ها رو به رو شد، مي‌گفت:

«سي سال زحمت كشيدم تا ثابت كنم، علي مسلمان است.» 1

جدّيّت مرحوم علاّمه در به ثمر رساندن تكليف الهي چنان بود كه استاد حكيمي ـ به نقل از يكي از نويسندگان ـ مي‌نويسد:

«در كتابخانة يكي از شهرهاي عراق، به مطالعه پرداخته بود، چون اين كتابخانه در هر شبانه روز تنها چهار ساعت بيشتر باز نبود، جناب اميني هم نمي‌توانست بيش از چهار روز در آن شهر بماند، با توافقي كه ميان وي و رئيس كتابخانه برقرار شده بود،‌ اميني هر روز هنگام ظهر ـ يعني ساعت تعطيلي كتابخانه ـ وارد آنجا مي‌شد، كتابدار در را به روي او مي‌بست تا روز بعد ساعت هشت صبح كه در را به رويش مي‌گشود، در نتيجه او روزي بيست ساعت در اين كتابخانه كار كرد و با لقمه ناني كه همراه داشت و جرعة آبي كه كتابدار در اختيارش مي‌گذاشت، توانست از ميان چهار هزار نسخة خطّي، مأخذ دلخواه خود را بيابد، ضمناً زحمتي هم براي كتابدار فراهم نسازد.»( 2 )

دكتر سيّد جعفر شهيدي از ياران آن فرزانه در نجف و تهران مي‌گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ز مهر افروخته، ناگفته‌هايي نغز از علاّمة طباطبايي، سيّد علي تهراني، ص 55.

2 . حماسة غدير، محمدرضا حكيمي، ص 427 به نقل از سيّد حسين خديو جم.


27


«روزي علاّمة اميني به من گفت: براي تأليف «الغدير» ده هزار جلد كتاب خوانده‌ام.»

وي در ادامة سخن مي‌گويد:

او مردي گزافه‌گو نبود، وقتي مي‌گفت كتابي را خوانده‌ام، به درستي خوانده و در ذهن سپرده و از آن يادداشت برداشته بود.»( 1 )

دكتر شهيدي، خاطره‌اي از كتاب خواندن علاّمة اميني را اينگونه بيان مي‌دارد:

«سال 1326 شمسي، راجة محمود آباد براي زيارت به نجف آمد. مردي روحاني به نام «مولوي سبط الحسن» همراه داشت كه كتابخانة او را اداره مي‌كرد. قرار شد با هم به ديدن اميني برويم. «سبط الحسن» كتابي در تاريخ كتابخانه‌هاي شيعه نوشته بود و مي‌خواست مرحوم اميني نامي بر آن بگذارد. اندكي بعد از مغرب به خانة اميني رفتيم. سبط الحسن كتاب را به او داد. كتاب در حدود سيصد صفحه و به زبان اردو بود، ولي مؤلّف، گاه گاه عبارت‌هاي عربي يا فارسي يا نام كتاب‌هاي عربي و يا فارسي را در متن و حاشيه نوشته بود. مرحوم اميني اردو نمي دانست، كتاب را از سبط الحسن گرفت و به خواندن عبارت‌هاي عربي و فارسي آن پرداخت. دو ساعت و نيم يا سه ساعت از شب مي‌گذشت كه به آخر كتاب رسيد و آن را به زمين گذاشت، يعني تا تمام آن عبارت‌ها و نام كتاب‌ها را به دقّت نخواند، كتاب را رها نكرد.»( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حماسة غدير، ص 480.

2 . همان، ص 480 و 481.


28


2 ـ عشق به اهل بيت (عليهم السلام)

شايد بهترين تعبيري كه در باب عشق مي‌توان به كار برد، (فناي در معشوق) باشد، چنانكه طريحي مي‌نويسد: «العشقُ... هو تَجاوُزُ الْحَدِّ في المَحَبَّة»؛ (عشق، محبّت بي حدّ و اندازه است.) و به تعبير عارف بزرگ، خواجه عبدالله انصاري در «منازل السّائرين»: «المحبَّةُ اَوَّلُ اَوْدِيَةِ الفَناء»؛ (محبّت، اوّل وادي‌هاي فناست.)

علاّمة اميني فاني در عشق آل الله (عليهم السلام) بود. او پروانه‌اي پر سوخته در آتش عشق بود كه هيچ‌گاه از تلاش و پويش، تا آخرين دم حيات، دست نكشيد تا سوخت و فاني و وجه‌اللّهي شد و باقي ماند، چرا كه: {كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَيَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالإِْكْرامِ}( 1 )؛ هر كس بر روي آن (زمين) است فناپذير است و (سرانجام)،‌ ذات پروردگارت كه شكوهمند و گرامي است، باقي مي‌ماند.»

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريدة عالم دوام ما حافظ

دكتر هادي اميني مي‌گويد:

«مي‌سوخت، مثل شمع آب مي‌شد. عدّه‌اي آمدند به ايشان گفتند: در دنيا چه آرزويي داري؟ فرمود: من ديگر آرزويي ندارم، فقط يك آرزو دارم كه اگر خدا به من عمري عنايت كند، از شهر بروم در بيابان، دامنة كوهي را براي خودم جا بگيرم و بنشينم و تا عمر دارم براي مظلوميّت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اشك بريزم. مرحوم علاّمة اميني، وقتي به آستان بوسي مشرّف مي‌شد، جلوي ضريح

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الرحمن، آية 26 و 27.


29


مي‌نشست و گريه مي‌كرد. ايشان وقتي گريه مي‌كرد، شانه‌هايشان تكان مي‌خورد، عابرين صحن مطهّر تا صداي ايشان آنجا مي‌رسيد مي‌فهميدند، اميني در حرم است، مرحوم علاّمة اميني، واقعاً جوانمرگ شد، مي‌سوخت... عدّه‌اي از بزرگان آمده بودند خدمت علاّمة اميني، ايشان خيلي به زيارت عاشورا (و زيارت جامعه) مقيّد بود، ايشان اگر هر روز ده مرتبه هم به آستان بوسي اميرالمؤمنين يا كربلا يا جاهاي ديگر مشرّف مي‌شدند، مي‌بايستي در آنجا نماز جعفر طيّار، زيارت عاشورا و قبل از آن زيارت جامعه را مي‌خواندند. عدّه‌اي آمدند و گفتند: حاج آقا! شما كه اين قدر نسبت به زيارت جامعه مقيّد هستيد، چه عباراتي كه نسبت به ولايت باشد ـ از اين زيارت ـ نصيبتان شده است؟ ايشان فرمود: تمامي فقرات (اين) زيارت، در موضوع ولايت و امامت است. عرض كردند: نه، شما وقتي مي‌خوانيد، عباراتي را ـ كه اهميّت بيشتري دارد ـ انتخاب مي كنيد. ايشان نمي‌خواستند بگويند، ولي اصرار كه زياد شد، ايشان فرمود:

دو تا از جمله‌هاي زيارت جامعة كبيره. عرض كردند: چيست؟ فرمود: «جملة اوّل اين است: «وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ الاَْئمَّةُ الرَّاشدُونَ الْمَهْديُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ، الْمُطِيعُونَ لِلّهِ، الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ، الْعامِلونَ بِإِرَادَتِهِ»( 1 )؛ (شما حرفتان، صحبتتان، قدمتان، قلمتان، هر چه داريد به امر پروردگار عليم است.) بعد فرمود: صدّيقة طاهره، فاطمة زهرا (عليها السلام) هر زماني كه به محضر پيغمبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تشريف مي‌آوردند، پيغمبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به تمام قامت، به احترام وجود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . من لايحضره الفقيه، ج2، ص 609؛ التهذيب، ج6، ص 95.


30


مقدّس فاطمه زهرا (عليها السلام) بلند مي‌شد1، دست فاطمه را مي‌بوسيد بأمر من الله، خدا فرمود: پيغمبر، هر زمان فاطمه به مجلس تو مي‌آيد، بايد به تمام قامت براي او بلند شوي و دست او را ببوسي.

جملة دوم: «مَنْ أَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُمْ ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ ، مَوالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَناءَكُمْ ، وَلاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ2»؛ (شما «الطريق إلي الله» هستيد، هر كس خدا را بخواهد، اوّل بايد شماها را بخواهد.) لذا امام جعفر صادق (عليه السلام) مي‌فرمايد: «لولانا ما عُبدَ اللهُ وَلَولانا ما عُرفَ الله... ( 3 )»( 4 )

علاّمه بسان شمعي، همواره ايستاده در عشق پيامبر و علي و آل علي: مي‌سوخت و آب مي‌شد و روشنگر جان عاشقان بود. استاد حكيمي مي‌نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عايشه مي‌گويد: از نظر سخن و گفتار كسي را شبيه‌تر از فاطمه (عليها السلام) به رسول‌الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نديدم. فاطمه (عليها السلام) هرگاه بر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد مي‌شد، پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او خوشامد مي‌گفت و به سوي او برمي‌خاست (و حركت مي‌كرد)، پس دستش را مي‌گرفت و مي‌بوسيد و به جاي خود مي‌نشاند و هرگاه رسول‌الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر فاطمه (عليها السلام) وارد مي‌شد به او خوشامد مي‌گفت، به سوي او برمي‌خاست (و حركت مي‌كرد)، دست او را مي‌گرفت و مي‌بوسيد. (بشارة المصطفي لشيعة المرتضي، عمادالدّين طبري، ص 253.)

2 . من لايحضره الفقيه، ج2، ص 609؛ التهذيب، ج 6، ص 95.

3 . كافي، ج 1، ص 193. "امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند با عزّت و جلالت، ما را خلق كرد، پس خلق ما را نيكو و ما را صورت‌بندي نمود پس صورت‌هاي ما را نيكو گردانيد و ما را نگهبانان خويش در آسمان و زمينش قرار داد. درخت براي ما به سخن آمد و به عبادت ما خداوند با عزّت و جلالت عبادت مي‌شود. اگر ما نبوديم، خداوند عبادت نمي‌شد. نيز در بحارالأنوار، ج 26، ص 260 آمده است: "... بنا عُرف الله و بنا عُبد الله، نحن الادلاء علي الله و لولانا ما عبدالله..." همچنين در ج 25، ص 4 و 5 آمده است: به وسيلة عبادت ما، خداوند عبادت مي‌شود. اگر ما نبوديم، خداوند پرستش نمي‌شد."

4 . سخنراني دكتر هادي اميني در سال 1379، تبريز.


31


«عشق او به خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، زبانزد خاصّ و عامّ بود و ايمان عميق و كوهين وي را هر كس با او معاشرت كرده بود، به ويژه خواصّ‌، به خوبي درك كرده بود. او عالمي بود كه ديدارش خدا و اولياي خدا را به ياد مي‌آورد و به حق، ملاقات او، به انسان ايمان مي‌داد و روح والاي علوي را در جان آدمي مي‌دميد. و اگر از اين مايه، شعله‌اي در وجود هر كس بود، آن را شعله‌ورتر مي‌ساخت. او وجودي سرشار از حق و مملوّ از يقين و بصيرت بود. هنگامي كه در مدرسة نوّاب مشهد (تابستان 1338ش) به درخواست مردم، ده شب، به منبر رفت و آن مجلس معروف برپا گشت و توده‌هاي انبوه گرد آمده، ساعت‌ها به سخن او گوش مي‌دادند، يكي از شب‌ها، به مناسبتي از قيامت سخن مي‌گفت و قيامت مي‌كرد! تو مي‌گفتي كه اين عرصات محشر است كه در برابر ديدگان آدمي پديدار مي‌گردد. . پس از اين همه، از صفات سرآمد وي، ارادة پولادين او بود. اراده‌اي كه به گفتة ناقدان، برندگي شمشير در آن نهفته بود، كه هر صعب و سختي را در برابر او سهل و ناچيز جلوه مي‌داد. پس مي‌سزيد اگر او از جمله اين ابيات را سرودِ روح خويش مي‌خواند:

همَّتي دُونَها السُّها وَالثُّرَيّا * قَدْ عَلَتْ جَهْدَها فَما تَتَداني

فَأَنـَا مُتْعَبٌ مُعَنـيًّ إلي أنْ * تَتـَفـانَـي الاَيّـامُ أَوْ اَتَفانـيْ

ستارة سها و خوشة پروين، فروتر از پايگاه بلند همّت من جاي دارند، همّتي كه چنان تا اوج‌ها پر گرفته است كه به هيچ روي دست يافتني نيست.

من، آري من،‌خويشتن به تعب افكنده‌ام و رنج‌ها به جان خريده‌ام


32


تا آن دم كه روزهاي روزگار تمام شود، يا روزهاي عمر من.»( 1 )

همچنين استاد حكيمي ـ كه شيفته و همصحبت علاّمه بوده ـ در جاي ديگري مي‌نويسد:

«از ويژگي‌هاي صاحبِ «الغدير»، عشق و ولاي كامل او نسبت به آل محمّد: بود، عشقي زبانزد و مشهور كه مي‌توان گفت: «الغدير» نيز اثري از آثار اين عشق بي‌كران است. از اين ميان، كششي داشت ويژه، به شنيدن و تأمّل در مصائب حضرت امام حسين (عليه السلام) و اصحاب او. و بس حماسه‌وار و دردخيز با صداي بلند، بر مصائب آل محمّد: مي‌گريست و بسيار اتّفاق مي‌افتاد كه اهل منبر و نوحه خوانان و ديگر حاضران و مستمعان، از مشاهدة انقلاب حال او به هنگام ذكر مصيبت، منقلب مي‌شدند و چونان خود او از سرِ درد مي‌گريستند. به راستي در محفلي كه او بود و ذكر مصائب آل محمّد: مي‌رفت، مي‌گفتي يكي از آل محمّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، خود در آن محفل حاضر است و اين حالت، هنگامي بيشتر اوج مي‌گرفت كه گويندة مصيبت، به نام بانوي اكرم، حضرت فاطمة زهرا (عليها السلام) مي‌رسيد. اينجا بود كه خون در رگ‌هاي پيشاني او متراكم مي‌شد و گونه‌هايش افروخته مي‌گشت و چونان كسي كه از ظلمي كه بر ناموس او رفته است در برابرش سخن گويند، از چشمانش، همراه اشك بي امان، شعلة آتش بيرون مي‌زد.»( 2 )

حجت‌الاسلام رحيميان ـ از اعضاي دفتر امام خميني (قدّس سرّه) ـ نيز در خاطرات خود مي‌نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حماسة غدير، محمدرضا حكيمي، ص 224 و 225.

2 . همان، ص 298.


33


«علاّمة اميني را براي اوّلين بار، در زمان كودكي‌ام، در روز جمعه، 15 صفر 1376ق. (1336ش.) ـ كه در اثناي سفرشان به اصفهان، به دعوت پدرم به دستگرد آمدند ـ زيارت كردم، امّا بهترين خاطراتم در زيارت ايشان در ساعاتي بود كه به حرم حضرت امير (عليه السلام) مشرّف مي‌شدند. علاّمة اميني در ازدحام جمعيّت زوّار، پشت سر حضرت علي (عليه السلام) ، رو به قبله مي‌نشست و مي‌گريست. گاهي مدّت‌ها در انتظار مي‌ايستادم تا كنار او جايي براي نشستن خالي شود و بعد زانو به زانوي او مي‌نشستم تا شايد سخن دردآلود اين شيفتة علي (عليه السلام) را بشنوم، امّا هر چه بيشتر به زمزمة آتشين او گوش مي‌سپردم، كمتر سخني مي‌شنيدم. احساس مي‌كردم او در ميان جمع بود و در عالم تنهايي خود، چشم دل به تنهايي تنهاترين مظلوم عالم دوخته بود و بر مظلوميّت بي نظير او هاي هاي مي‌گريست. آنچه با گوش مي‌شنيدم، صداي گرية او بود و آن چه با چشم مي‌ديدم، قطرات اشكي بود كه پيوسته از زير محاسن او بر دامانش مي‌چكيد!»( 1 )

آثار علاّمه، همه گواه عشق سوزان ايشان است. «الغدير»، با فرياد حقيقت طلبي،‌ افشاي رازهاي ناگفته و شعرهاي ناخوانده، امّت اسلام را به دريافت حقيقت و وحدت صفوف اسلامي تحت لواي آل محمد: فرا مي‌خواند و آن اجابت امّت اسلام بلكه همة انسان‌هاي آزاده از هر مذهب و ديني؛ به نداي جاودانة اين رادمرد علوي است.

عشق، سازندة مردان الهي و تجلّيگاه اخلاق ربّاني است، نفس كريم، سينه‌اي گشاده،‌ اخلاقي نيكو، همّتي عالي و طبعي عفيف و عيشي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث رويش، خاطرات و يادداشت‌هاي حجت‌الاسلام و المسلمين محمدحسن رحيميان،‌ مركز اسناد انقلاب اسلامي،‌ ص 23.


34


بسيط و ساده، فروتن در خوراك و پوشاك، آخرت گرا و دنيا گريز، تقواي راستين در تمام ابعاد فردي، اجتماعي، سياسي، علمي و...

هر كـه را جامه ز عشقي چاك شـد * او ز حرص و عيب، كلّي پاك شد

شاد باش اي عشق خوش سوداي ما * اي طـبـيـب جـمـلـه علـّتهــاي مـــا

اي دواي نـخــوت و نـامــوس مــا * اي تو افلاطــون و جــالينـوس مــا

جسم خاك از عشق، بر افلاك شد * كوه، در رقص آمد و چالاك شـد

جمله معشوق است و عاشق پرده‌اي * زنده معشوق است و عاشق مرده‌اي

و سرانجام

عاشقي گر زين سر و گر زان سَر است * عاقبت ما را بــدان سر رهبر اســت

هر چه گويم عشــق را شرح و بيــان * چون‌به عشق آيم، خجل باشم از آن

گــرچـه تفسيــر زبان روشنگرســت * ليـك، عشق بي زبان روشنتر اسـت

چون قلـم انـــدر نوشتن مي‌شتــافت * چون‌به ‌عشق‌آمد،‌ قلم بر‌خود شكافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت * شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت

آفتاب آمــــد دلــيــل آفتـــــاب * گــر دليلــت بايــد از وي رو متـاب

آري، اين عشق، دو سويه بود؛ خاندان كرامت و معرفت، همواره بهترين پاسخگوي عشق علاّمه بوده‌اند. اينك چند حكايت،‌ از لحظه لحظة حكايت عشق:

1 ـ حجت‌الاسلام و المسلمين دكتر محمّدهادي اميني (فرزند علاّمه) مي‌گويد:


35


«در سال 13501 كه ايشان وفات كردند، بنده مجبور شدم از عراق بيرون بيايم؛ كتابي به نام «بَطَلُ الفَخّ»؛ (قهرمان فخ) نوشته بودم. جايزه هم برده بودم. كتاب هم چاپ شد. من در آن كتاب داستان كربلا، بني اميّه، بني عبّاس و بعثي‌ها و ... را نوشته بودم، لذا بعثي‌ها مي‌خواستند مرا دستگير كنند. عدّه‌اي مي‌گفتند: محاكمه شود و عدّه‌اي مي‌گفتند: بايد تبعيد شود. تصميم گرفتم از عراق خارج شوم، ديدم ماندنم در آنجا خوب نيست. به بچّه‌ها گفتم: آماده باشيد من مي‌خواهم بروم... چند نفر در نجف بودند كه مرحوم اميني به آنها ارادت خاصّي داشت. يكي از آنها مرحوم آيت‌الله سيّد محمّدتقي بحرالعلوم بود. پدرم به كسي در نماز اقتدا نمي‌كرد،‌ امّا به ايشان و شيخ آقا بزرگ تهراني اقتدا مي‌كرد. مي‌فرمود: هر كس مي‌خواهد ببيند نمازش واقعاً مورد رضايت امام زمان (عليه السلام) است، به سيّد محمّدتقي بحرالعلوم اقتدا كند. ا يشان مريض بود، ناراحتي قلبي داشت؛ بنده بنا شد از چند نفر خداحافظي كنم كه يكي از آنها آقا سيّد محمّدتقي بحرالعلوم بود. براي ديدن ايشان به منزلش رفتم، همين كه وارد شدم، دست ايشان را بوسيدم. او هم شروع به گريه كردن نمود. پسرانش او را آرام كردند. به من فرمود: چطور شد آمدي اينجا؟ گفتم: بايستي از عراق بروم! گفتم: چرا وقتي مرا ديديد، اين قدر ناراحت شديد؟ فرمود: خاطره و داستاني را به ياد آوردم. بعد از وفات مرحوم علاّمة اميني، در اين فكر بودم كه در آن عالم برخورد مولا با علاّمة اميني چگونه بوده؟ ماه‌ها و سال‌ها به اين موضوع فكر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ صحيح وفات علامه، 12 تيرماه 1349 مي‌باشد.


36


مي‌كردم. يكي از شب‌هاي جمعه، قبل از اين كه براي خواندن نماز شب بيدار شوم، در خواب ديدم باغي خيلي مجلّل است كه در وسط آن كاخي قرار دارد و افرادي به آنجا مي‌روند. پرسيدم: آقا! اينجا چيست؟ گفتند: اينجا «آب كوثر»( 1 ) است و اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، شيعيان را سيراب مي‌كند. گفتم: من هم مي‌آيم. آمدم و در گوشه‌اي ايستادم، ديدم دريايي موّاج است و ليوان‌هاي بلوري هم دور و برش گذاشته‌اند و اميرالمؤمنين (عليه السلام) ايستاده و آنها را پر مي‌كند و به اين و آن مي‌دهد. ما هم كناري ايستاده، نگاه مي‌كرديم. ناگهان همهمه‌اي شنيدم، ديدم مردم و جمعيّت به هم ريختند، پرسيدم: چه شده؟ گفتند: علاّمة اميني مي‌آيد. گفتم: مشكل ما حل شد، ببينم بر خوردش چطوري است؟ پس از مدتي ديدم علاّمة اميني جلو آمد، تقريباً ده، دوازده قدم مانده،‌ حضرت ليوان‌ها را بر زمين گذاشت، آستين‌ها را بالا زد و با دست مبارك مقداري آب از زير حوض كوثر برداشت و فرمود: بگير اميني، خدا رويت را سفيد كند كه روي ما را سفيد كردي (بَيَّضَ اللهُ وَجهَكَ كما بَيَّضْتَ وَجْهي)، مشكل الحمد لله حلّ شد... ».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عبيدالله بن عباس مي‌گويد: هنگامي كه "انّا اعطيناك الكوثر" بر رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل شد، علي بن ابي طالب7، به ايشان عرض كرد: يا رسول الله! كوثر چيست؟ فرمود: نهري است كه خداوند مرا بدان كرامت بخشيده است. علي (عليه السلام) عرض كرد: اين، نهر شريفي است، پس اي رسول خدا!6 براي ما توصيفش فرما. فرمود: آري اي علي (عليه السلام) ! كوثر، نهري است كه از زير عرش الهي جاري مي‌شود، آبش از شير سپيدتر، از عسل شيرين‌تر و از كف (روي آب) نرمتر است. سنگريزه‌هاي آن زبرجد، ياقوت و مرجان است. گياه آن زعفران، خاك آن مشك بسيار خوشبو و پايه‌هاي آن زير عرش الهي است، پس آنگاه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دست خود را بر پهلوي اميرالمؤمنين (عليه السلام) زد و فرمود: اي علي (عليه السلام) ! اين نهر براي من، براي تو و براي دوستداران تو پس از من است... (الأمالي، شيخ طوسي، مجلس ثالث، ص 69 و 70)


37


2 ـ حكايتي ديگر از فرزند علاّمه:

«شبي ايشان را در خواب ديدم، دست ايشان را بوسيدم و عرض كردم: پدر جان! باعث نجات شما چه بود؟ ايشان مي‌خواست مرا آزمايش كنند. فرمود: چه مي‌گويي؟ عرض كردم: آقا جان! باعث نجات شما در آنجا چه بود؟! باز هم تأمّلي كرده، فرمودند: چه مي‌گويي؟ عرض كردم: آقا جان! شما الان بين ما نيستيد، به عالم ديگري منتقل شده‌ايد، باعث نجات شما در آنجا «الغدير» بود؟ «شهداءالفضيلة»، «كامل الزّيارات»، «ادب الزّائر»، «تفسير سورة الفاتحه»، «سيرتنا و سنّتنا»، كدام بود؟ ايشان متوجّه شد. تأمّلي كرده سپس فرمود: زيارة الحسين (عليه السلام) ، زيارة الحسين (عليه السلام) ، زيارة الحسين (عليه السلام) . عرض كردم: آقا، روابط ايران و عراق، تيره است، به زيارت حرم مقدّس امام حسين (عليه السلام) دسترسي نداريم. فرمود: در تهران، همين مجالسي كه مي‌گيريد و به ابي عبدالله متوسّل مي‌شويد، همين ثواب را در نامة اعمال تو قيد مي‌كنند. پسرم، زيارت عاشورا را فراموش نكن، زيارت عاشورا، زيارت عاشورا. عرض كردم: آقا! سي سال، چهل سال است روزي سه يا چهار مرتبه زيارت عاشورا مي‌خوانم. فرمود: با اين همه، زيارت عاشورا را ترك مكن.»( 1 )

نكته: اين كه مرحوم علاّمة ا ميني، كتب خود را باعث نجات در عالم برزخ ندانست و نفرمود، دليل بر مقبول نبودن آنها نزد خداوند نمي‌باشد، زيرا نور برزخ و ملكوت، تاب نمايش حقيقت علوم و معارف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برگرفته از سخنراني مرحوم حجت‌الاسلام دكتر اميني در سال 1379، تبريز.


38


اهل بيت (عليهم السلام) را ندارد و عوالم بالاتر قدرت ظهور و بروز علوم الهي را دارند، شاهد آن كه در حكايت اوّل، علّت برخورد حضرت مولي اميرالمؤمنين (عليه السلام) با علاّمه، زحمات جانفرساي ايشان در راه نگارش كتبي از قبيل «الغدير» بوده است.(1)

3 ـ علاّمة اميني روزي در بغداد، منزل يكي از سنّي‌ها بود، ناگهان ديد، بچّه‌اي وارد اتاق شد و به پدرش گفت: هذا هو؟ پدرش گفت: لا. آقاي اميني پرسيد: قضيّه چيست؟ گفت: طفل مريضي داريم، روزي شيخي به اينجا آمد و دعايي داد و او خوب شد؛ حالا دوباره مرض عود كرده، اين بچّه پرسيد: اين شيخ همان شيخ است؟ گفتم: نه. علاّمة اميني فرمود: من هم مي‌توانم دعا بدهم. كاغذي درآوردم و دعايي نوشتم. اشاره به امام علي (عليه السلام) كرده و گفتم: يا علي! من حواله مي‌دهم تو نكول2 نكن، به محض گذاشتن كاغذ روي بدن مريض، مريض خوب شد. اهل خانه هلهله كردند كه الآن مريض ما خوب شد.(3)

4 ـ در يادداشت‌هاي خطّي مرحوم علاّمه آيت‌الله سيّد محمّدحسين حسيني تهراني (قدّس سرّه) آمده است:

«جناب محترم آقاي حاج سيّد محمّدمهدي خلخالي كه در عصر روز جمعه 16 رجب (1405هـ.ق.) در مشهد مقدّس به ديدن ما، در منزل ما آمدند، دو حكايت از مرحوم حاج شيخ عبدالحسين اميني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي توضيح بيشتر مراجعه كنيد به كتاب: شذرات المعارف، آيةالله شاه آبادي، چاپ بنياد معارف و علوم اسلامي، ص 124.

2 . امتناع، ردّ كردن.

3 . كشكول منبر، رضا استادي، ص 184 و 185.


39


صاحب الغدير، از خود آن مرحوم بلافاصله نقل كردند كه هر دوي آنها جالب است:

اوّل آنكه آن مرحوم مي‌فرموده است: من براي مطالعة بعضي از كتاب‌هاي خطّي و غير خطّي، لازم مي‌شد كه به حسينيّة شوشتري‌ها در نجف، كوچة سلام مراجعه كنم، چون آنجا، داراي كتابخانة بالنّسبه معتبري بود و چه بسا مطالعات من تمام نمي‌شد و آن سيّد كتابدار، مي‌خواست حسينيّه را ببندد و به منزل برود، من از او خواستم در حسينيّه را از روي من ببندد و خود برود و من مشغول مطالعه شوم، با اين كه براي او اين كار ناگوار بود، ولي معذلك مرا مي‌گذاشت و مي‌رفت و من شب‌ها تا به صبح، به مطالعه مي‌پرداختم.

دوم آنكه كتابي مورد نياز مطالعة من بود كه در نجف يافت نمي‌شد، فقط يك نفر داشت. من از او تقاضا كردم كتابش را بدهد و من مطالعه كنم. گفت: كتاب را از منزل بيرون نمي‌دهم. گفتم: من مي‌آيم در منزل و مطالعه مي‌كنم، راضي شد. من به منزل او مي‌رفتم و مطالعه مي‌كردم و هر وقت كه مطالعه تمام مي‌شد و به منزل مي‌آمدم و چه بسا مي‌رفتم و خود او در منزل نبود، زوجه‌اش در را باز مي‌كرد و من به بيروني مي‌رفتم و مطالعه مي‌كردم. يك روز كه براي مطالعه رفتم و در زدم، زن پشت در آمد و گفت: آقا در منزل نيستند. گفتم: من مي‌خواهم كتاب را مطالعه كنم. گفت: نمي‌شود. بالأخره پس از گفت و شنود، معلوم شد كه ديگر به من اجازة مطالعة كتاب را نمي‌دهند. من از آنجا برگشتم و خيلي متأثّر شدم و بدون آن كه به منزل بروم يكسره به كربلا آمدم و به حرم مطهّر مشرّف شدم و عرض كردم: مولانا، ما اين مطالب را براي شما و احقاق حقّ شما مي‌نويسيم. و


40


من به اين كتاب احتياج دارم و از شما اين كتاب را مي‌خواهم. از حرم كه بيرون آمدم، در راه برخورد كردم به آقايي كه غالباً مرا به منزلش مي‌برد و با او آشنايي داشتم و پس از صرف نهار، چندين جلد كتاب آورد و گفت: اين كتاب‌ها از مرحوم والد مانده است و مورد نياز و مطالعة ما نيست، همة‌ اين‌ها براي شما باشد. اوّلين كتابي را كه برداشتم، ديدم همان كتاب مورد نياز ماست كه از حضرت، تقاضا كرده بودم.»( 1 )

5 ـ علاّمه تهراني در كتاب «معاد شناسي» مي‌نويسد:

«از شخص موثّقي شنيدم كه مي‌گفت: روزي يكي از معمّمين براي عيادت مرحوم علاّمة اميني در منزل موقّت ايشان ـ كه در منطقة شميران تهران بود ـ رفته بود. علاّمة اميني سخت مريض بود. آن شخص ضمن احوالپرسي و صحبت، از آقا پرسيد: اگر انسان به حضرت عبّاس (عليه السلام) علاقه و محبّت نداشته باشد، به ايمان او صدمه مي‌خورد؟ علاّمه متغيّر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند: به حضرت ابوالفضل (عليه السلام) كه سهل است، اگر به بند كفش من كه نوكري از نوكران حضرت ابوالفضلم، علاقه و محبّت نداشته باشد، از اين جهت كه نوكرم، والله به رو در آتش خواهد افتاد!»( 2 )

6 ـ روزي علاّمه، در جريان يكي از تحقيق‌هاي خود به بن بست برخورد كرد، زيرا كتابي كه ا يشان را از آن بن بست علمي رها مي‌كرد، ناياب بود و بدون آن،‌ حلقة مفقوده‌اي باقي مي‌ماند و ناگزير بايد بدان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پايگاه اطلاع رساني علوم و معارف اسلام، يادداشت‌هاي خطّي، جنگ 17، ص 61 و 62 (احوال مرحوم علامة اميني)، مجموعة تأليفات حضرت علامه آيت‌الله حاج سيّد محمّدحسين حسيني تهراني.

2 . معاد شناسي.


41


دست مي‌يافت. گفته شد اين كتاب را شخصي در منطقة اعظميّة بغداد دارد كه دشمني خاصّي هم با شيعه دارد و امكان ندارد با هيچيك از شيعيان همكاري كند. علاّمة اميني، به درگاه امام علي (عليه السلام) متوسّل مي‌شود كه اسباب وصول به اين كتاب را برايش فراهم كند و خود نيز به سمت خانة آن مرد حركت مي‌كند. وقتي در را مي‌كوبد، صاحبخانه از ديدار ناگهاني شخصي چون علاّمة اميني شگفت زده مي‌شود! علاّمه مي‌گويد: «به ا و گفتم: مي‌دانم در كتابخانة‌تو فلان كتاب، موجود است و من از نجف آمده‌ام كه آن را مطالعه كنم و به تو بازگردانم.» آن مرد نتوانست اين درخواست را ردّ كند و از علاّمه براي رفتن به كتابخانه‌اش، براي تحقيق، دعوت نمود. علاّمه مي‌گويد:

«وارد كتابخانه شدم. ديدم بر همة اجزايش غبار نشسته است و كتاب ها به اين سوي و آن سوي پراكنده‌اند، گويا مهجور افتاده‌اند و مدّت‌هاست كسي دستي به آنها نرسانده. صاحبخانه مرا تنها رها كرد و به طبقة پايين رفت. عمامه و قبايم را درآوردم و به پاكيزه سازي و غبار روبي كتاب‌ها پرداختم. هوا بسيار گرم بود و من دائم عرق مي‌ريختم و آنجا نه پنكه داشت و نه آب و نه غذا. غبار نيز با عرق آميخته شده بود و اين آميزه، چهره‌ام را فراگرفته بود. سپس مشغول مطالعه و نسخه‌برداري شدم تا عصر... در آن لحظه در به صدا درآمد و صاحبخانه در حالي كه خواب در چشمانش موج مي‌زد آمد، وقتي مرا در آن حالت ديد شرمگين شد و شگفت زده گرديد كه من هنوز بدون آب و غذا در آنجا مانده‌ام. بنابراين برايم آب و مقداري غذا آورد، پس وضو گرفته و نماز گزاردم و لقمه‌اي چند، غذا خوردم و سپس آن قدر نوشتم تا به


42


مراد خويش رسيدم.»

7 ـ علاّمه، روزي از اين كه به مصدري از مصادر تحقيق دست نيافته بود، گريست و به سيرة معمول خود، راهي خدمت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد و گفت:

«اين كتاب، كتاب شماست و غدير براي شماست، من از شما به حقّ خودتان و به حقّ مقامتان در بارگاه الهي مي‌خواهم كه مرا در يافتن آن ياري كنيد...»

علاّمه مي‌گويد:

«پس از خوابي مختصر بيدار شدم كه صداي در به گوش رسيد، همسايه بود ـ كه شغلش بنّايي بود ـ گفت: شيخنا! من خانة جديدي وسيع‌تر از خانه‌اي كه دارم خريده‌ام و بيشتر اثاث خود را منتقل كرده‌ام، اين كتاب قديمي را در گوشه‌اي از زواياي خانه يافتم؛ همسرم گفت: اين كتاب براي تو سودي ندارد،‌ چرا آن را به همسايه، شيخ اميني هديه نمي‌دهي؟ علاّمه مي‌بيند همان كتاب خطّي است كه به دنبالش بوده كه اين گونه به دستش رسيده است!»

8 ـ روزي علاّمة اميني به كتاب «ربيع الأبرار»( 1 ) نوشتة زمخشري محتاج شد. ا ين كتاب، خطّي و نادر بود و جز سه نسخة خطّي از آن موجود نبود. يكي نزد (امام يحيي) در يمن، دومي در كتابخانة ظاهريّة دمشق و سومي هم نزد يكي از آيات عظام در نجف اشرف بود كه وقتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شيخ آقا بزرگ در "الذريعة الي تصانيف الشيعة" ج 22، ص 404 و 405 تحت رقم (7633) مي‌نويسد: "منتخب ربيع الأبرار تصنيف جارالله محمود بن عمر الزّمخشري المولود بزمخشر سنة (467) و المتوفّي سنة (538) و الرّبيع مرتّبٌ علي 98 باباً بعدد اسمه محمود....".


43


اين عالم از دنيا رفت، فرزندش وارث كتابخانة پدر شد. علاّمة اميني به سوي خانة اين عالم حركت كرد و از فرزندش آن كتاب را به عنوان عاريه، به مدّت سه روز تقاضا كرد؛ امّا او امتناع ورزيد. براي دو روز خواست باز هم امتناع نمود... يك روز.... و باز هم امتناع!! علاّمه مي‌گويد: به او گفتم سه ساعت به من عاريه بده! باز هم قبول نكرد! پس گفتم: اجازه بده در خانة خودت و نزد خودت آن را مطالعه كنم، باز هم امتناع كرد! به كلّي از او و مطالعة كتاب، نااميد شدم. سپس مرجع اعلاي ديني، آيت‌الله العظمي سيّد ابوالحسن اصفهاني (رحمه الله) را شفيع قرار دادم، باز هم صاحب كتاب امتناع كرد! پس آيت‌الله العظمي شيخ محمّدحسين كاشف الغطاء= را شفيع قرار دادم، باز هم از عاريت دادن كتاب امتناع ورزيد! پس از يأس كامل (از اسباب ظاهري) به حرم مطهّر اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمدم و از اين بابت به ايشان شكايت كردم و با حال حزن و اندوه به خانه بازگشتم. بعد از شب بيداري و درد و توسّل به خداوند متعال، خوابم برد، در خوب امام (عليه السلام) را ديدم و احوالم را به حضرت بيان كردم. حضرت جواب دادند: «جواب درخواست تو نزد فرزندم حسين (عليه السلام) است.»؛ از خواب بيدار شدم، وضوي كاملي گرفتم،‌ وقت فجر بود، به قصد حرم حضرت سيّدالشهداء (عليه السلام) در كربلا، لباس پوشيده و حركت كردم. بعد از اداي فريضة صبح و مراسم زيارت، شكايت خود را به امام حسين (عليه السلام) بيان كردم. سپس به حرم حضرت اباالفضل العبّاس (عليه السلام) رفتم و پس از اداي مراسم زيارت، به حق حضرت اباالفضل (عليه السلام) ، و حقّ برادرش و مقام آنها نزد خداوند، از خدا خواستم مرا در حلّ اين مشكل ياري دهد، پس به سوي صحن شريف خارج شدم.


44


ابتداي تابش نور خورشيد صبحگاهي، در يكي از ايوان‌ها نشسته بودم و حديث نفس مي‌كردم كه خطيب (شيخ محسن ابوالحُبّ) به طرف من آمد. او مشهورترين و بارزترين خطيب زمان خود در كربلا بود. بعد از سلام و تحيّت مرا به خانه‌اش، براي استراحت و خوردن صبحانه دعوت كرد. من نيز دعوت او را پذيرفتم. تابستان بود. در باغ خانه‌اش نشستيم و بعد از كمي استراحت به او گفتم: كتابخانه‌ات را به من نشان بده. مرا تا كتابخانه‌اش همراهي كرد. كتابخانه‌اي داشت كه از نظر كمّي و كيفي، آباد بود. در كتاب‌ها جستجو كردم كه ناگهان گمشدة خود را يافتم. كتاب «ربيع الأبرار» زمخشري. وقتي آن را در دست گرفتم و مطمئن شدم خود آن كتاب است، اشك امانم نداد، شروع به گريستن كردم،‌ دوستم با تعجّب و پرسش به سويم آمد! قصّـة كتاب و خواب را برايش گفتم و اين كه چگونه امام مرا به فرزندش حواله داد و مرا به سوي شما رهبري كرد و به كتابخانه‌ات و به كتاب.... !

وقتي شيخ محسن ابوالحبّ حكايت را شنيد، چشمانش پر از اشك شد و به من گفت:

«اي شيخ جليل! اين كتاب خطّي از نوادر است، (قاسم محمّد رجب)، كه صاحب بزرگترين كتابخانه (المثنّي) در بغداد است، به من مبلغ هزار دينار ـ كه در آن دوران، مبلغ زيادي بود و مي‌شد خانه‌اي شكوهمند در پيشرفته‌ترين شهرها و بهترين مناطق خريداري كرد ـ براي خريد و چاپ آن پرداخت مي‌كرد؛ امّا من آن را نپذيرفتم!»

سپس شيخ خطيب، قلمش را از جيبش درآورد و كتاب را به علاّمة اميني اهدا كرد و نوشت:


45


«هذا هو جَوابُ حوالةِ سَيِّدَيَّ الامامين العظيمين، عليّ و الحسين (عليهما السلام) ؛ اين جواب حوالة دو آقايم، دو امام با عظمت، امام علي و امام حسين (عليهما السلام) است.»( 1 )

سخن نهايي اين بخش، يكي از دردهاي بزرگ روزگاران و به ويژه روزگار ماست! اي كاش گوش‌هاي شنوا با دل و جان و فكر و عمل، آن را بشنوند و بفهمند. استاد محمّدرضا حكيمي مي‌نويسد:

«يكي از دردهاي استخوان سوز نويسندة «الغدير» اين بود كه چرا در حوزه‌هاي روحاني، مسألة «ولايت» و تاريخ تشيّع مطرح نيست. مقصود از «ولايت» ـ اين كلمة پر جاذبه و پر نيرو ـ شناختن راستين و تحليلي مقام معنوي و شخصيّت تاريخي و تعليمات اسلامي ائمّة طاهرين است و چگونگي حقّ حكومت و مولويّت در اسلام و اميني به عنوان يك عالم شيعي دانا، همين را منظور مي‌كرد نه آنچه را كه برخي از دكّه‌داران و رجّالگان در اين سال‌ها بر زبان مي‌رانند و بر آن، مفهوم گل مولايي و بي ارج تحميل مي‌كنند و گروهي در منابر مبتذل و بي موضع و گروهي در نوشته‌هاي منحطّ از آن دم مي‌زنند و بدينوسيله در اين روز و روزگار ـ روزگار تبيين و تميز و عرضة نظام‌ها و ايدئولوژي‌ها ـ چهرة سحّار و جوهر زندگي ساز و آفتاب آفرين معارف والاي آل محمّد: را به بدترين انحطاط‌ها مي‌كشانند. اينان و برخي پيروان، معتقدند ولي ساده دل و دور از تفّكر، اينان زيانشان به دين، از نظر موضع ايدئولوژيكي تشيّع، از سپاهي جرّار و دشمناني غدّار بيشتر است! بدينگونه، يكي از دردهاي متفكّران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حكايت 6 و 7 و 8 ترجمه ‌اي است از مقدّمة موسوعة الغدير، ج 1، ص 42 تا 47.


46


شيعي انديش، همين مغفول ماندن اين مسأله است و مقصود اين است كه در مذهب شيعه كه مسألة شناخت و بحث دربارة ولايت و مولويّت جزء‌ اصول دين است، چرا در حوزه‌هاي علمي، در اين باره بحثي و دكتريني نباشد، چرا؟ و چرا اين فلسفه مورد تجزيه و تحليل قرار نگيرد، چرا؟ و همچنين بسياري ديگر از رشته‌هاي علوم....؛ باري، حماسي مردي چونان «معمار مدينة الغدير» و مرزبان نيرومند حماسة جاويد، نمي‌توانست دربارة اين حقيقت الهي و جوهر اصلي تشيّع ساكت ماند و زبان در كام كشد. از اين رو با عالمان و مراجع بزرگ درگيري‌هايي عمده داشت و دربارة‌اين مسأله و مسائلي مشابه آن، با بزرگان ديگر دنياي شيعه به گفتگوها و روشنگري‌ها و محاجّه‌هاي بسيار پرداخته بود.»( 1 )

نيز استاد جواد محدّثي به نقل از آيت‌الله مكارم شيرازي (دامت بركاته) مي‌گويد:

«زماني كه علاّمة اميني از دفتر تبليغات اسلامي قم ـ دارالتبليغ ـ ديدن مي‌نمايد. برنامه‌هاي آن مؤسسه در اختيار ايشان قرار مي‌گيرد. حضرت علاّمه مي‌فرمايند: بايد درسي تحت عنوان «ولايت»، غير از آنچه كه در تدريس علم كلام و اعتقادات مطرح مي‌شود، به طلاّب آموزش داده شود.»( 2 )

3 ـ عشق به قرآن كريم و امور معنوي

لحظه لحظه از سرزمين عمر اميني، روشن از آفتاب عشق و مهر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حماسة غدير، ص 283 و 284.

2 . ديدار با ابرار، علاّمة اميني، مصلح نستوه، عليرضا سيّد كباري، ص 116.


47


معنويّت و قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) بود كه اگر جز اين بود، ساقي كوثر از شراب طهور در كام جانش فرو نمي‌ريخت و او را سرمست نمي‌كرد و او را ا ز هر چه جز خداست، تطهير نمي‌نمود، {وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً}( 1 )؛ (پروردگارشان به آنان شرابي پاكيزه نوشاند.)

چگونه اينگونه نباشد كسي كه مادر، در مهد همواره او را با وضو شير مي‌داده است. مرحوم حجت‌الاسلام دكتر هادي اميني مي‌گويد:

«مادربزرگم (مادر علاّمة اميني) روزي به منزل ما در نجف آمده بودند. من، مطالبي دربارة زندگي علاّمه از ايشان پرسيدم. مادربزرگم به يكي از نكات عجيبي كه اشاره كرد اين بود كه مي‌گفت: من بعد از تولّد ا يشان تا دو سال تمام هيچ وقت بدون وضو به ايشان شير نمي‌دادم و هر وقت هنگام شير دادن ايشان مي‌شد، مثل اين كه به من القا مي‌شد و من وضو مي‌گرفتم و بعد به ايشان شير مي‌دادم، به ياد ندارم بدون وضو به ايشان شير داده باشم و بركات زيادي در اين وضو گرفتن و شير دادن نصيبم شد.»

آري، چنين بود كه اميني، مفتون تلاوت قرآن و سرمست كلمات آسماني آن بود. سحر، يار ديرين او و شاهد سوز و گداز و اشك‌هاي نيمه شب او، با صداي دل انگيز قرآن او آشنا و مأنوس بوده است.

عبدالفتّاح عبدالمقصود مصري، استاد دانشگاه اسكندريّه مي‌گويد:

«إنّه لَيَسْتَهدي التّنزيل»؛ او به حق، از قرآن،‌ هدايت مي‌طلبد.»( 2 )

نيز استاد حكيمي مي‌نويسد:

«در اينجا بايد به واقعيّتي ديگر نيز اشاره كنيم و آن، آميختگي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دهر، 21.

2 . حماسة غدير، ص 202 و 203.


48


شگرف «الغدير» با آيات قرآن است. قرآن كريم بر سراسر كتاب، حكومت مي‌كند. همواره با آيات قرآن، به صورت‌هاي گوناگون:‌ افتتاح، اختتام، استدلال، تأييد، تضمين و اقتباس، رو به رو مي‌شويم، چه لطيف و زيبا، چه الهام بخش و چه نوراني، براي اين موضوع، بهتر از هر چيز، مراجعه و نگريستن به خود كتاب است.»( 1 )

علاوه بر «الغدير» كه آكنده از عطر آيات نور است و الهامگر ولايت علوي، علاّمه در رساله‌هايي به تفسير برخي از آيات اعتقادي و عرفاني پرداخته است؛ از جمله در رسالة تفسير فاتحة الكتاب و المقاصد العلّيّة ـ كه تفسير آيات مشكلي از معارف اعتقادي است و متأسّفانه همّتي بر چاپ آبرومندانة اين آثار قيام نكرده است ـ همچنين در كتاب «العترة الطّاهرة في الكتاب العزيز»، مبادي فلسفة سياسي اسلام را ـ كه بي گمان ولايت نور الهي است ـ تبيين مي‌كند. به راستي علاّمه، به حبل المتين ثقلين؛ (قرآن و عترت) كه حقيقتي يگانه دارند و جدايي ناپذيرند معتصم بود و سرّ فتوحات مرداني چون او در صحنه‌هاي گوناگون زندگي، همين بوده است.

اصل كلّي زندگي مرداني چون اميني، اين است كه آثار بيروني وجود سرشار از جود آنها، تنزّلي از شيدايي و شور باطني و عشق به حقيقت، به خدا، به قرآن و به اهل بيت (عليهم السلام) است، و اينجاست كه راز دروني احاطة اينگونه انسان‌ها را بر زمان و مكان درمي‌يابيم. انساني به رنگ حقيقت و فطرت كه هر جا و هر زمان يافت شود، همه كس، در همة زمان‌ها و مكان‌ها شيفته‌اش مي‌شوند. انساني به رنگ علي (عليه السلام) ، رنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حماسة غدير، ص 202.


49


جاودانة خدايي: {صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً}( 1 )؛ اين نگارگري الهي است و چه كسي خوش نگارتر از خداوند است.

4 ـ حضور سياسي و اصلاح ديني

غيرت شيعي علاّمه و تيزبيني و فراست مؤمنانة او هيچ انحراف و اهانتي را تاب نمي‌آورد و همواره با انحراف و تحريف، در هر شكل و قالبي مبازره مي‌كرد و با دشمنان ولايت در هر مقام، به ستيزه مي‌پرداخت. در روزگار تيرة خفقان و جور، «سيّد احمد كسروي»( 2 )، گمراه گمراه كننده، مشغول سست كردن پايه‌هاي ايمان و ولايت بود كه ناگاه فرياد علوي مردي شجاع برمي‌خيزد كه: آيا كسي نيست جواب اين كسروي را بدهد؟ از سويي ديگر سيّدي از سلالة‌ نور و تقوي و طهارت، به خواستة علاّمه با جان و دل لبّيك مي‌گويد: آيت‌الله ابوالقاسم خزعلي در خاطرات خود مي‌نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة بقره، 138.

2 . "سيّد احمد كسروي" در سال 1269هـ ش. در خانواده‌اي مذهبي چشم به جهان گشود. وي تحصيلات ديني را در زادگاهش تبريز پي گرفت و ملبّس به لباس روحانيت شد. پس از آن، وارد يك مدرسة آمريكايي در تبريز شد و در همان مدرسه به تدريس پرداخت. وي بعد از مدّتي، لباس روحانيت را كنار گذاشت و در عدليّه مشغول به كار گرديد و سرانجام به دليل مخالفت با وزير دارايي، از خدمت كناره گرفت و تا پايان عمر به وكالت پرداخت... كسروي با استفاده از شبهاتي كه نويسندگان اهل سنّت مطرح كرده بودند، به انتقاد و طعن از مذهب شيعه پرداخت و طريقت جديدي به نام پاكديني بنياد گذاشت. وي سرانجام در سال 1324ش. به وسيلة نوّاب و يارانش كشته شد. برگرفته از خاطرات آيت‌الله ابوالقاسم خزعلي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 76 و 77.


50


«مرحوم سيّد مجتبي نوّاب صفوي (قدّس سرّه) در فهم انحرافات ذهني زمان و توطئه‌هايي كه به وسيلة غربي‌ها براي مسلمين تهيّه مي‌شد، يكي از افراد نادر روزگار بود، چون در آن زمان، فهم عموم مردم به درجه‌اي نرسيده بود تا توطئه‌ها را تشخيص دهند. ايشان در زماني كه در نجف مشغول تحصيل بود، شنيد فردي منحرف به نام «احمد كسروي» براي گمراه ساختن اذهان مردم، با كمال وقاحت به ساحت مقدّس معصومين:، اسائة ادب كرده است. اين توهين، حوزة علمية نجف را خشمگين ساخت. مردي توانا، مثل مرحوم علاّمة اميني صاحب «الغدير» آشفته شد و گفت: كسي نيست جواب اين كسروي را بدهد؟ سيّد مجتبي نوّاب صفوي در زماني كه در اوج جواني بود به اين درخواست، لبّيك گفت.»( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . "سيّد مجتبي ميرلوحي" معروف به نوّاب صفوي، فرزند سيّد جواد در سال 1303ش. درخانواده‌اي روحاني متولّد شد. پس از اتمام دورة ابتدايي وارد مدرسة صنعتي آلمان گرديد و هم زمان با آن به آموختن دروس حوزه پرداخت. از همان ابتداي جواني، احساسات عميق ديني از خود ـ در شكل تظاهرات و اعتراض بر ضدّ مظاهر بي‌ديني در جامعه ـ نشان داد. با استخدام در شركت نفت با تشكيل جلسات شبانه ـ براي كارگران ـ به روشنگري ايشان پرداخت. سپس براي تحصيل به نجف اشرف رفت و با ملاحظة يكي از كتاب‌هاي كسروي كه در آن به حضرت امام صادق (عليه السلام) توهين شده بود،‌ حكم ارتداد نويسندة آن را از يكي از مراجع گرفت و جهت اجراي آن روانة وطن گرديد و گروه فداييان اسلام را تشكيل داد... وي سرانجام در دادگاه رژيم سفّاك پهلوي به مرگ محكوم و تيرباران شد و به شهادت رسيد. برگرفته از خاطرات آيت‌الله خزعلي، ص 69 و 70.

2 . خاطرات آيت‌الله ابوالقاسم خزعلي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 76 و 77.


51


غروب خورشيد

سرانجام صاحب «الغدير» درگذشت. (إنّا لله و انّا إليه راجعون)! او پس از پر كاري بي امان خويش، دچار فتور جسمي شد و بيمار گشت، تا حدود چهار سال قبل از درگذشت، به بيماري توجّهي چندان نمي‌كرد و از كار باز نمي‌نشست. تا اندك اندك كار آسيب وي بالا گرفت و او را از كار بازداشت، كتاب از جلو ديدگان وي دور كرد و خامه از دست وي ستاند. اين بود كه معالجه را، رخت به تهران كشيد. در اين شهر با رسيدگي خويشان و ارادتمندانش به معالجه پرداخت تا روزي كه به بيمارستان منتقل شد. بيماري و بستري شدن وي حدود دو سال به طول انجاميد. چون نزديكان وي از معالجات تهران مأيوس شدند، با هزينة خويش، او را به خارج فرستادند. اين سفر درماني، 29 روز طول كشيد. سپس بدون معالجة قطعي، همراه يكي دو تن كه در خدمتش بودند، به تهران بازگشت. حال وي به سختي گراييد، تا اين كه روز جمعه 12 تيرماه 1349 (28 ربيع الثاني 1390)، نزديك ظهر، در سنّ 68 سالگي بدرود جهان گفت. سپس روز شنبه، جنازة وي از خيابان شاپور تا سه راه بوذرجمهري و از آنجا تا مسجد ارك تشييع شد. آنگاه پس از چند روز، به سرزمين علم و آستانة عشق جاودان، نجف اشرف حمل گرديد. در عراق نيز از جنازة وي تجليل كردند. در نجف، پس از مراسم و طواف در حرم دوست، او را كنار كتابخانه‌اي كه خود تأسيس كرده بود «مكتبة الامام اميرالمؤمنين العامة» به خاك سپردند دو كتابخانه در پهلوي هم؛ تا تربت او نيز، چونان كتابخانه، مطاف دل مشتاقان علم و


52


كتاب باشد و هر محقّقي هنگام ورود به كتابخانه، از آن روح بلند و عاشق بي‌قرار كتاب، الهام گيرد و هر طالب علم و دانشجو، زندگي، زهد، امانت، اخلاص، استغنا، پايداري، اصلاح طلبي و چگونگي كار وي را و عشق همواره سوز او را به كتاب و خواندن، سرمشق خويش سازد.»( 1 )

اميني رفت، امّا خورشيد «الغدير»، همواره با فروزشي وصف ناپذير، پهنة تاريخ انسان و انسانيّت و معرفت و حقيقت را روشن وتابناك نگاه خواهد داشت و جامي از صهباي غدير بر جان تشنگان فرو خواهد ريخت.

سلام بر راهيان كوي ولايت علوي.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حماسة غدير، ص 343 ـ 345.


| شناسه مطلب: 75087