بخش 7
درس چهل و ششم : حجّ ابراهیمی ـ حجّ جاهلی مقدّمه حَجِّ ابراهیم ( علیه السلام ) مراسم حجّ در جاهلیّت مَواقف موقف مِنا اختلافات و امتیازات سِقایت و رِفادت طَواف و تَلْبیه
147 |
درس چهل و ششم :
حجّ ابراهيمي ـ حجّ جاهلي
صادق آئينه وند
لاِلِ رَسُولِ اللّهِ بِالْخَيْفِ مِنْ مِنيً * * * وَبِالرُّكْنِ وَالتَّعْريفِ وَالْجَمَرَاتِ
دِيارُ عَليٍّ وَالْحُسَيْنِ وَجَعْفَر * * * وَحَمْزَةَ وَالسَّجَّادِ ذِي الثَّفَناتِ
وَ سِبْطَيْ رَسُولِ اللّهِ وَابْنَي وَصِيِّهِ * * * وَوَارِثِ عِلْمِ اللّهِ وَالْحَسَنَاتِ
( دِعْبِل بن عليّ الخُزاعيّ )
« منزلگاه هايِ آل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، در مسجد خَيفْ در مِنا ، در خانه كعبه ، در عَرَفات و در جَمَرات است .
منزلگاهِ علي ، حسين ، جعفـر ، حمـزه و سجّاد ( عليهم السلام ) آن كه از كثرت سجده ، پينه بر جبين بسته است .
منزلگاه هاي ، فرزند زادگـانِ پيامبر خـدا ( صلّي الله عليه وآله ) و فرزنـدانِ وصـيِّ او ، وارثـانِ علـمِ خداوند و همـه نيكي ها . »
مقدّمه :
اصول حجّ ابراهيمي همان است كه دين مُبين تشريع فرموده است و دشوار بتوان از طريق متون و اسناد برجاي مانده ـ غير از قرآن كريم ـ به چيزي كه بتواند ترسيمي صحيح
148 |
از آن بدست دهد ، برسيم . ولي از آنجا كه امروز در ميان مذاهبِ اسلامي بر سرِانجام حج بر نهجِ ابراهيم خليل ( عليه السلام ) و آنچه منظور دين مُبين است و به ويژه در آنچه به جوانبِ سياسي و اجتماعي و تولّي و تبرّي مربوط مي شود ، تفسيرهايي شده است كه به نظر مي رسد ، طول زمان و حاكميت امويان و عبّاسيان و برداشت هاي سياسي و ملاحظات اجتماعي اي كه هريك از آنان داشته اند و نيز همسويي پاره اي از فقيهان و عالمان كه خود را با آن دو حاكميت ، مربوط مي دانسته اند ، در ايجاد آن بي تأثير نبوده است .
بي مناسبت نيست كه اگر آثار برجاي مانده از شعائر و مناسك حج ابراهيمي را بررسي كنيم .
در اين بررسي ، برآنيم تا آثار انحراف و زمينه هاي آن را بيان كرده و با مروري ، تبديل « تلبيه هاي ابراهيمي » به « تلبيه هاي جاهلي » و بهره گيري از آن در جهتِ خاطرِ مقاصد اجتماعي و سياسي و مباني شرك آلود ، نشان دهيم .
آنچه مي تواند حجّ ابراهيمي را با نشاط كند و در آن روح و احتوا بدمد ، مضامين و مزاميري است كه پيوسته مي بايد با تمسّك و توّسل بدان و با حضور دينيِ در حج ، صدور بينشيِ ابراهيم خليل ( عليه السلام ) و محمد حبيب ( صلّي الله عليه وآله ) را به ارمغان آورد و الاّ تمسّك بي روح در انجام مراسم و مواسم ، يادآور حجّي است بي زيان كه از بوسُفيان هم به انجام مي رسيده است .
زيرا ، حج به معناي عام ـ نه خاص ـ اسلام است ؛ بلكه آنچه اسلام بدان دستور فرموده . برآن اصرار دارد ، حج ابراهيمي است از ميان حجِّ جاهلي ، حجّ حَنيفي و حجّ صابِئين .
حَجِّ ابراهيم ( عليه السلام )
آنچه از مضمون اخبار وروايات عربي بدست مي آيد ؛ حجّ درعصرحضرت ابراهيم ( عليه السلام ) به معني قصدِكعبه در مكّه وطواف خانه وتلبيه واجراي ساير مناسك بود . بت پرستي و شرك باآداب و عادات خود ، بعداً ، حجّ را نيز به عنوان يكي از سُنن بكارگرفت . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، الدكتور عبدالغني زيتوني ، ص 273
149 |
حجّ در قرآن كريم ، از بارزترين شعائر توحيدي دين ابراهيم ( عليه السلام ) است . ابراهيم ( عليه السلام ) براي برپايي آن دعا كرده و آن را از مباني عقيده توحيدي خويش قرار داده است :
{ وَ إذْ بَوّأْنَا لاِِبراهيمَ مَكانَ البَيتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْبَيْتِيَ لِلَّطائفينَ وَالْقَائمينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ * وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجَّ يَأتُوكَ رِجالاً وَعَلَي كُلِّ ضامِر يَأْتِيْنَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق } ( 1 )
« و مكان خانه رابراي ابراهيم آشكار كرديم و گفتيم : هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براي طواف كنندگان و برپاي ايستادگان و راكعان و ساجدان پاكيزه بدار . ومردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راه هاي دور ، نزد تو بيايند . »
آنچه امروز براي پژوهندگان تاريخ اديان جاي شك نيست ، برپايي خانه خدا ديگربار ، توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) است . پاسداشت آن و وضع منطقه حرم ، همه از سُنن اوست . ( 2 ) اين سنّت در ميان اقوام ديگر كه در هزاره پيش از ميلاد مسيح ( عليه السلام ) يا بيشتر مي زيسته اند ، معمول بوده و حرمت حرم و مكه را مرعي مي داشته اند .
كارشناسان كتب مقدس ( عهد عتيق وجديد ) و پژوهندگان اديان ، وجود حضرت ابراهيم و اسماعيل را حدود دوهزارسال پيش از ميلاد مسيح ، تخمين مي زنند . با اين حساب از پيدايش جديد كعبه با بناي ابراهيمي اكنون حدود 40 قرن مي گذرد .
ديودروس سيسيلي ( Diodorus of Sicily ) كه خود در قرن نخستين پيش از ميلاد مي زيسته ، به هنگام ذكر نَبَطي ها سخن از كعبه به ميان آورده است :
« پشت سرزمين نبطي ها ، سرزميني است كه در آن مكان مقدسي ( هيكلي ) است كه همه عربها آن را سخت محترم مي دارند . » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قرآن كريم ، سوره حج ، آيات 26و 27 ترجمه عبدالمحمد آيتي .
2 . تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة في جزيرة العرب ، محمد عزّة دروَزَه ، ص 116 ـ 115
3 . Booth, the historical library of diadorus of the sicilian p . 105
به نقل از تاريخ العرب في الاسلام ، الدكتور جواد علي ، ص 46
150 |
پاره اي از محققين ، برآنند كه لفظِ « مَكُورابا » ( Macoraba ) ودر تلفظ يوناني « مقورويا » ، كه يونانيان از آن نام شهري را مراد كرده اند ، به معني مكان تقرّب به خدا ، همان « مكه » است .
مي دانيم كه كلمه « مَكْرُب » يك واژه ديني قديمي است كه مقارن هزارسال پيش از ميلاد سبائيان آن را بكار مي برده اند .
بَطْلميوس ( ptolemy ) ، منجم و جغرافيدانِ قرن دوّم ميلادي به لفظ فوق اشاره كرده است . ( 1 )
براين اساس مي توان گفت كه لفظ « مكّه » براي خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نيست . ولي براثر استعمال و اشتهار ، برجاي اسم نشسته است ، مثل بيت المقدس كه صفت برجاي علم نشسته است .
معادل همين كلمه « بكّه » است كه بنا بر رأي دكترجوادعلي هردو ، تسميه واحدي است و در لهجه هاي قبايل « ب » را از طريق قلب و ابدال ، جاي « ميم » قرار مي دهند ، خاصه در لهجه هاي جنوبي جزيرة العرب . ( 2 )
پاره اي از محققان ، برآننـد كه لفـظ « بَكّه » به معنـاي وادي عربي ، معـادل « دره » فارسي است :
{ إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً و هُديً لِلْعَالَمينَ . } ( 3 )
« نخستين خانه كه براي مردم بنا شده همان است كه در مكه است . خانه اي كه جهانيان راسبب بركت و هدايت است . »
در قاموس آورده است : « بَكَّةُ » تُقال لِمكّةَ ، أو لِما بين جَبَلَيْهَا .
به نظر مي رسد كه : واژه « بَكْ » سامي قديمي باشد . كلمه « بُقعاه » عبري به معناي دره بكار رفته است و بر دره واقع بين لبنانِ ساحلي و لبنانِ شرقي كه رومي ها سوريه فرو رفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ العرب في الاسلام ، صفحات 47ـ 45
2 . همان منبع ، ص 48 ـ 47
3 . آل عمران : 96
151 |
مي ناميدند ، نهاده اند .
شهر « بَعْلبَك » تركيبي مزجي است از دو واژه بَعْل ( آلهه باستان ) و بك دره . و اين همان نامي است كه به مناسبت آلهه معروف سامي ها ، براين شهر نهاده اند . ( 1 )
امروز اين دره را ، دره « بُقاع » مي نامند و رود ليطاني آن را مشروب مي كند .
در قرآن كريم ، از مكّه به نام « أُمّ القُري » ( 2 ) و « قريه » ( 3 ) ياد شده و در سوره زُخرف ، آيه 31 آن را با طائف مقايسه كرده است :
{ وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَي رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمِ } ( 4 )
« گفتند : چرا اين قرآن بر مردمي از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است ؟ »
مُفسّران ، غالباً قريتين را « مكه » و « طائف » ذكر كرده اند .
مسعودي در مروج الذهب آورده است : « ابراهيم پس اقامت در مكه در حالي كه اسماعيل سي ساله بود ، مأمور بناي بيت شد و با مساعدت فرزندش اسماعيل خانه را بساخت . » ( 5 )
آنچه كه از لحاظ تاريخي قابل اهميت و در خور توجه است ، سخن مينگانا ( Mingana ) است كه از قول كشيش سُرياني نَرْسَيْ ( Nar sai ) در باره نبرد فرزندان هاجر در ( بيت عربايه ) [ در مرزهاي شام ] آورده است . اين خبر ، اولين نقل قول يك تن از اهل كتاب است ( متوفاي سال 485 ميلادي ) كه از وجود قريش در شمال جزيره خبر مي دهد و با آنچه اخباريان و نسب دانان عرب ، در ارجاع نسب قريش به اسماعيل آورده اند ، مطابقت دارد . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الجاهلية ، الدكتور عمر فَرُّوخ ، ص 109
2 . شوري : 8
3 . محمد : 13
4 . زخرف : 31
5 . Encyclopeedia of religion and ethics, by Hasting, vol . 8, p . 511
6 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 164
152 |
آيات سوره مباركه بقره ( 150 ـ 140 ) كه در آنها دسيسه هاي يهود در ميان مسلمين درباره تغيير قبله ، از بيت المقدس به كعبه ، محكوم مي شود ، مي فرمايد :
{ وَإِنَّ الّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِل عَمَّا يَعْمَلُونَ } ( 1 )
« اهل كتاب مي دانند كه اين دگرگوني به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه مي كنيد غافل نيست . »
بيش از هرچيز بر آگاهي يهود از افضليت و اقدميت كعبه برايِ محل قبله ، اشاره دارد . و اين مي رساند كه آنان پيش از ظهور اسلام بر فضايل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهيم مقرّ بوده و در اين باره براي اعراب سخن گفته اند .
از حج صحيح ابراهيمي غير از آنچه قرآن كريم تعليم مي دهد ، چيزي كه يقين آور باشد ، در حافظه تاريخي برجاي نمانده است . حج حنيفي كه مدّعي پيروي از حج آن حضرت است ، گذشته از آنكه در تقابل با حجّ مشركين ، طرح مي شود و نيز در محيط شرك آلود جاهلي بدان عمل مي شده است ، چندان روشنگر نيست . گرچه در پاره اي موارد به شبهه شرك هم آلوده است .
به عقيده ما حجّ ابراهيمي ، همان حج اسلام است ، ولي ارزش و مكانت اين حج زماني شناخته مي شود كه ما « حجّ جاهلي » و حجّ مشركين را بازشناسيم و بتوانيم به مقايسه اي دست زنيم تا مبادكه خداي ناخواسته ، رسوباتي از آن در ذهن مسلمين برجاي مانده باشد و در برابر « حج ابراهيمي » كه نخستين بار در اين عصر رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران ، حضرت امام خميني ـ قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزيز ـ طرح افكند و بدان امر فرمود ، رخ نمايد .
در باره ورود شرك به جزيرة العرب و شيوع آن ، مورّخان گذشته ، بريك نهج از قول نرفته اند ؛ پاره اي چون هِشام كلبي در الأَصنام ، برآنند كه چون اسماعيل ( عليه السلام ) در مكه سُكني گزيد و اولاد او فزوني گرفت ، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مكه خارج شدند . اينان به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ العرب في الإسلام ، ص 49 ـ 48
153 |
احترام كعبه و براي پاسداشت قداست آن به هنگام سفر ، پاره اي از سنگ حرم را با خود به همراه مي بردند .
اين كار در دراز مدت باعث ايجاد بت تراشي و بت پرستي شد ودر نتيجه شرك جزيره را فرا گرفت . ( 1 )
اينان در ديار غربت ، برگرد همان بُتان مي چرخيدند و بسان طوافِ كعبه ، برآنها طواف مي كردند . ولي هشام مي افزايد كه اينان حج را هم بنابر ارث ابراهيم و اسماعيل به جاي مي آوردند :
« وَهُم بَعدُ يُعَظِّمُونَ الكَعْبةَ و مَكّةَ ، ويَحُجُّونَ و يَعْتَمِرُونَ ، عَلَي إِرْثِ إِبراهيمَ و إِسماعيلَ ( عليهما السلام ) » . ( 2 )
هُشام ، همين علت گرايش به شرك و غلبه بر دين ابراهيم را ، توجه بيش از حدّي مي داند كه اينان براي بُتان معطوف مي داشتند .
وي توضيح مي دهد كه با اين همه ، بقايايي از عهد ابراهيم واسماعيل برجاي مانده بود كه اهل جاهليت ، آن مناسك را با آدابِ شرك آلود در هم آميخته بودند و انجام مي دادند و حجّ جاهلي به معناي دقيق ، از همين زمان شروع مي شود :
« وَفِيهم عَلي ذَلكِ بَقايا مِنْ عَهْدِإِبراهيمَ وإِسْماعيلَ يتنسَّكُونَ بِها : مِنْ تَعظيم الْبَيتِ ، و الطّوافِ بِهِ ، و الْحَجّ ، و العُمْرَة ، و الوُقُوفِ عَلي عَرَفَة وَمُزدَلِفَة ، و إِهْداءِ الْبُدْنِ ، وَالإِهْلالِ بالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ ، مَعَ إِدْخالِهِم فِيهِ مَا لَيْسَ مِنْهُ » . ( 3 )
« با اين همه ، در ميان ايشان ، بازمانده هايي از رسوم عصر ابراهيم و اسماعيل برجاي بود كه از آن پيروي مي كردند ، همانند تعظيم و طواف كعبه و حجّ ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قرباني شتران ، و تهليل و تلبيه در حج و عمره ، با افزودن چيزهايي برآن كه از آن نبود . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كتاب الأصنام ، ابومنذر هشام بن محمّد كلبي ، ص 6
2 . همان منبع ، همان صفحه .
3 . همان منبع ، همان صفحه .
154 |
مراسم حجّ در جاهليّت :
حج در جاهليّت از ابتداي روز نهم ذي حَجَّه ، به هنگامي كه خورشيد نزديك به غروب مي رفت ، آغاز مي شد . پيش از آن كساني كه قصد تجارت داشتند ، در ماه ذي قَعده در بازار عُكاظ گرد مي آمدند و به مدت بيست روز به خريد و فروش مي پرداختند . پس از انقضاي مدت فوق ، روانه بازارِ مَجَنَّه مي شدند و تا پايان ماه در آنجا به داد و ستد مي پرداختند . چون هلال ذي حَجّه پديدار مي شد به ذِي المَجَاز مي رفتند و هشت روز نيز در آنجا به داد و ستد مشغول مي شدند .
روز نهم مُنادي بانگ برمي آورد كه :
« تَرَوَّوا بِالمَاءِ لاِنَّه لا مَاءَ بِعرفَةَ وَلاَ بِمُزْدَلِفةَ » .
« ازآب به اندازه برگيريد كه در عَرفه و مُزدلفه آبي نيست . »
اين روز را به همين مناسبت « تَرْوِيَه » گفته اند . در روز ترويه ، موسمِ بازارهاي حجّ جاهلي پايان مي يافت . ( 1 )
حُجّاج در روز نهم ذي حجّه وارد عرفه مي شدند . و بنابرنقل جاحظ ، لباس خاص حجّ برتن مي كردند :
« كانَت سِيماء أَهلِ الحَرمَِ إِذا خَرَجوا ِالَي الحِلِّ في غيرِ الأَشْهُرِ الْحُرُمِ أَنْ يَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و يُعَلِّقُوا العَلائقَ ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ ، تَزَيَّا بِزِيِّ الحاجِّ » ( 2 )
« چهره اهل حرم ، هنگامي كه در غيرماه هاي حرام ، از اِحرام بيرون مي آمدند ، آنسان بود كه برخود گردن آويز مي افكندند و كمربند مي بستند . ولي هرگاه حج بر يكي از آنان واجب مي شد ، خود را به لباس حاجّ مي آراست . »
قبل از آنكه وارد مواقف شوند ، تلبيد مي كردند . عمل تلبيد عبارت بود از آنكه حاجّ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، ص 284 ـ 282 و أسواق العرب في الجاهلية والإسلام ، سعيد الافغاني ص . 25ـ 249
2 . البيان و التّبيين ، الجاحظ ، ج3 ، ص 95
155 |
مقداري از گياه خطمي و آس و سِدْر را با كمي از كتيرا به هم مي آميخت و آن رادرميان موهاي سرش مي نهاد ، تلبيد براي آن بود كه از مرتب كردن مو و كشتن شپش خودداري كنند .
اُميّة بن اَبي صَلْت ، حاجيان تلبيد كرده را اينگونه وصف مي كند :
شَاحِينَ آباطَهُم لَم يَنزَعُوا تَفَثَا * * * وَلمْ يَسلُّوا لَهُم قَمْلا وَصِئْبانا ( 1 )
« آغوش هاي خويش را گشوده اند و موهاي به هم پيچيده را از هم باز نكرده اند . آنان نه شپشي و نه رشكي را نيز از موي باز نگرفته اند . »
مَواقف :
نخستين موقف ، همانگونه كه بيان شد ، عَرفَه بود كه روز نهم ذي حجّه بدان وارد مي شدند .
در مورد نام « عرفه » وجوهي ذكر كرده اند ؛ ازجمله اينكه جبرئيل حضرت ابراهيم را در مشاعر مي گردانيد و مواضع را به او ياد مي داد و او مي گفت : « عَرَفْتُ » يا اينكه گفته اند آدم و حوا بعد از هبوط در اينجا ، همديگر را بازشناختند . نيز گفته اند كه در آنجا مردم با هم آشنا مي شوند . ( 2 )
ياقوت گفته است : عَرفه ، از عرف به معناي صبر است ؛ زيرا براي رسيدن به آن صبر فراوان بايـد . و هم افـزوده است كه : مردم در اين وقـت به گناهـان خويش اعتـراف مي كنند . ( 3 )
هوتسما ( Houtesma ) وقوف جاهليان را در عرفات به وقوف يهود بربالاي كوه سينا تشبيه كرده است . ( 4 ) كه در آنجا خداوند از طريق رعد و برق بر موسي تجلّي كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح ديوان أمية بن أبي الصّلت ، ص 80
2 . في طريق الميثولوجيا عندالعرب ، محمد سليم الحوت ، ص 150
3 . مُعجم البلدان ، ج 3 ، ص 646
4 . Encyclopeedia of Islam, vol . 3, p . 32
156 |
از آلهه جاهليت در عرفات چيزي نمي دانيم ، ولي احتمالا همان كوه « قُزَحْ » آلهه مزدلفه باشد كه خداي برق و توفان و رعد و باران بود ، كه پيش تر ادومي ها آنها را مي پرستيدند و اكنون در ميان اهل جاهليت جز آتش افشاني بر آن در مُزدلفه چيزي بر جاي نمانده بود .
هر قبيله در عرفه موقف خاص داشته كه اكنون جز نام چند موضع برجاي نمانده است . وحدت صفوف حاجيان در اسلام ، بي هيچ امتياز و موضعي خاص سبب شد تا اسامي آن مواضع از ياد برود .
آنچه از اين مواقف ويژه برجاي مانده يكي « نَفْعَه » است مربوط به قبيله رَبيعَه كه در شعر عمروبن قَميئَه آمده است .
و مَنْزلة بالحَجِّ أُخري عَرَفْتُها * * * لَها نَفْعَةٌ لايُستَطاعُ بُروحُها ( 1 )
« منزلگه ديگري از براي اوست به نام نفعه كه نتواند آن را ترك كند . »
قريش و اهل مكه خود را از ديگر اعراب متمايز مي دانستند و در موضعي نزديك قربانگاه در مُزدلفه بنام « نَمِرَه » جاي مي گزيدند .
كوه « إِلال » درعَرفه را معظّم مي دانستند و بدان سوگند ياد مي كردند . در شعر نابغه . چندجا از آن ياد شده و طُفَيل غَنَوي آن را در شعر آورده است :
يَزُرْنَ إِلالاً لايُنَحَّبْنَ غيرَه * * * بِكُلّ مُلَبّ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ ( 2 )
« آن شتر سواران ، در حالي كه تلبيه كُنان ، غبار آلود و پريشان موي و محرم اند ، جز زيارت كوه اِلال ، قصد ديگر نكرده اند . »
انتقال سريع از عَرفه به مُزدلفه را « اِفاضَه » يا « اِجازَه » مي گفتند . كساني بودند كه پيشاپيش آنان را هدايت مي كردند .
در سيره ابن هشام آمده است كه ، غوث بن مُرّبن أدّ ، مسؤول اجازه از عرفه بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الوثنية في الأدب العربي ، ص 287
2 . همان منبع ، ص 289
157 |
و پس از او ، فرزندانش اين مسؤوليت را برعهده داشتند . او و فرزندانش را « صُوفَه » ( 1 ) مي گفتند . در وجه اين نامگذاري گفته اند : هنگامي كه مادرش او را به كعبه بست ، پارچه اي پشمين بر او انداخت .
در حج ابراهيمي ، بنابر نقل ابن عباس ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از حركت شتابان منع فرموده و دستور حركت به آرامي صادر كرد :
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بِالاِْيضَاعِ » . ( 2 )
« اي مردم ، آرام حركت كنيد ، نيكي در شتابِ مزاحمت آلود نيست »
برحسب نقل اَزرقي ، اول كس كه بركوه قُزَح آتش افروخت ، قُصيِّ بن كِلاب بود و اين كار تا ظهور اسلام ادامه داشت . شايد هدف از برافروختن آتش بربالاي آن ، راهنمايي حاجياني بود كه ممكن بود ، پيش از آنكه به مزدلفه برسند ، تاريكي آنها را فرا گيرد . ( 3 )
همه در مزدلفه كه بين عرفات و منا است گرد مي آمدند و حتي قريش و مكّيان نيز در اينجا خود را داخل جمع مي كردند . شب را در آنجا به دعا و تلبيه بسر مي آوردند و در انتظار برآمدن تيغ آفتاب مي ماندند . پاره اي از سرشتاب خطاب به كوه « ثَبِير » كه خورشيد از پشت آن برمي آمد ، چنين مي خواندند :
« أَشْرِقْ ثَبِيرُ كَيْمَا نُغِيرُ » .
« خورشيد برآ ، تا از اينجا براي قرباني كردن روان شويم . »
در حجّ ابراهيمي ، برخلاف حج مُشركين ، افاضه از عَرفه ، بعد از غروب و از مزدلفه پيش از طلوع آفتاب ، انجام مي شود .
أبوذُؤَيْب هُذَلي ، بيتوته مشركين درمُزدلفه واز آنجابه مِنارادر شعر زيركه در وصف حاجِّ مُشركي كه اعمال خود را شتابان براي خريد عسل ، انجام مي دهد ، آورده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . السّيرة النّبوية ، ج 1 ، ص 119
2 . صحيح البخاري ، ج 2 ، ص 201
3 . أخبار مكّه ، ج 2 ، ص 154
158 |
فَباتَ بِجَمْع ثُمَّ تَمَّ إِلي مِنيً * * * فَأَصْبَحَ راداً يَبْتَغِي الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ ( 1 )
« او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به منا رفت ، پس از انجام مناسك ، با پول خود به دنبال خريد عسل است . »
در بيان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِني ، تاريخ ساكت است ، ولي مي توان حدس زد كه شايد براي گرفتن جاي مناسب ، يا تعجيل در قرباني كردن باشد .
در مزدلفه هم ، صُوَفه كار افاضه را انجام مي دادند و اين امر بر عهده خاندان هايي از قبايل بود .
موقف مِنا :
مشركان پس از ورود به منا به نَحْرِ هَدْي مي پرداختند . اين كار از صبحگاه تا غروب خورشيد ادامه داشت . با طلوع خورشيد ، سنگهايي را به اماكن خاصي به نام مُحَصَّبْ و جِمار مي افكندند تا مكّيان آنجا را به زير كشت نبرند . معلوم است كه سنگها بايد درشت باشد تا كاملا زمين را غيرقابل كشت كند و اين با سنگريزه كه در حج ابراهيمي براي رمي جَمَرات بكار مي رود ، تفاوت دارد .
جاهليان پس از نَحر و رمي در مِنا ، ظاهراً از اِحرام خارج مي شدند . در كتاب الحيوان جاحظ ، شعري از قول عبداللّه بن العَجْلان آورده كه همين مفهوم از آن مستفاد مي شود .
مُشركان پس از نَحْر ، متوجه رمي مي شدند ولي انجام اين كار منوط به اجازه صُوَفَه اي بود كه از عرفه و مزدلفه ، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزديك غروب آفتاب رمي نمي كردند . ( 2 )
در كتاب المُفضّليّات از قول شَنْفَري شاعِر صُعْلوكِ جاهلي بيتي آمده كه كلمه جِمار درآن آمده است .
قَتَلْنا قَتِيلا مُهْدِياً بِمُلَبَّد * * * جِمَارَ مِنيً وَسْطَ الْحَجِيجِ الْمُصَوَّتِ ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، ص 293
2 . السّيرة النبوية ، ج1 ، ص 120
3 . المُفضَّليّات ، الضَّبّي ، ص 111
159 |
« ما محرمي را كه هَدْي به قربانگاه مي برد به قصاصِ مُحرمِ تلبيد كرده اي ، در ميان جمره مِنا در بُحبوحه صداي حاجيان كُشتيم . »
پس از فراغت از رمي ، حاجيان را در عقبه محبوس مي كردند و هيچ يك اجازه حركت نداشتند تا آنكه ابتدا صَوَفه بگذرند . پس از عبور آنان ، به حاجيان اجازه حركت مي دادند .
مُرَّة بن خُلَيف الفَهمي ، اشتياق حاجيان به حركت و ممانعت صوفه از آن را در اين شعر بيان كرده است :
إِذَا ما اَجازَتْ صُوفُةُ النَّقبَ مِنْ مِنيً * * * وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّمِ ( 1 )
« چون صُوَفه ، اجازه عبور از مِنا ندادند ، كنگره اي از دودِ گوشتِ قرباني كه بر روي آن هاله اي قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست . »
مراسمِ حجّ پيش از غروبِ روز نهم ذي حجّه آغاز مي شد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزي بر بالاي كوه قزح ، و نحر هَدي وَرمي جمار به هنگام غروب پايان مي يافت و در واقع شامگاه دهم ذي حجّه اينان از مراسم حج فراغت يافته بودند . تنها دخول مكه و طواف بود كه مي بايد به جاي آورند و آنگاه هريك به ديار خود روند .
مراسم حَلْق و تقصير ، اكنون بعد از تلبيد انجام مي شد .
برحسبِ نقل صاحب تاج العروس ، يمني ها ، مقداري آرد يا قاووت بر موهاي تلبيد كرده خود مي بستند و چون حلق مي كردند ، آرد يا قاووت فرو مي افتاد و فقرا از آن بهره مي بردند . ( 2 )
البته بايد دانست كه عمل « حَلق » و « تقصير » تنها در منا انجـام نمي شـد ، بلكه بنابرقول هشام كلبي :
« كانَتِ الأَوْسُ والخَزْرَجُ و مَنْ يَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عَرَبِ أهلِ يَثْربَ و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . معجم الشعراء ، المَرزباني ، ص 294
2 . تاج العروس ، ج 3 ، ص 486
160 |
غيرِها ، فكانوا يَحُجُّونَ فَيَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ كُلَّها ، ولاَيَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم . فَإِذا نَفَروا أَتَوْه ، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَلاَيرَوْنَ لِحَجِّهِم تَماماً إِلاّبِذَلكَ » . ( 1 )
« اوس و خزرج و هركه از عرب يثرب و غير يثرب كه بر روش آنان مي رفت ، حجّ مي كردند و چون ديگران در همه مواقف حاضر مي شدند . ولي حلق نمي كردند . و چون از حج خارج مي شدند ، نزد بتِ منات مي آمدند و حلق مي كردند . آنها حج را جز به اين عمل ، كامل نمي شمردند . »
اختلافات و امتيازات :
اگر مراسم حجِّ جاهلي را از خلال تاريخ و ادب مكتوب بررسي كنيم به اختلافاتي برمي خوريم كه خود ناشي از امتياز خواهي پاره اي از قبايل است . اين اختلافات پيش از هرچيز نحوه اجراي حجّ مُشركان را نشان مي دهد كه تحت نفوذِ خوي برتري جوييِ قبايلِ زورمند مكّي ، رنگ ديني و وحدت خود را از كف نهاده بود .
حجاج جاهلي برسه دسته بودند : 1 ـ حُمْس 2 ـ حِلَّه 3 ـ طُلْس
1 ـ حُمْس : قرشيان خود را برتر از ساير عرب مي دانستند و به جهت مجاورتشان با مكه مي گفتند :
« نَحْنُ أَهلُ الحَرَم ، فَليس يَنْبَغي لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ ، ولاَنُعظِّمَ غيرَها كَما نُعَظِّمُها ، نَحْنُ الْحُمسُ » . ( 2 )
آنگونه كه از اين متن برمي آيد ، امتياز حُمْس خاصِّ ساكنانِ حرم از قريش بوده است .
در كتاب المُحَبَّر ، آمده است : « قُريشٌ كُلُّها ، وخُزاعَةُ لِنُزولِها مَكَّةَ ، ومُجاورتِها قُريشاً » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كتاب الأصنام ، ص 14
2 . السّيرة النبوية ، ج 1 ، ص 199
3 . المُحَبَّر ، ابن حبيب ، ص 178
161 |
براي معناي لغتِ حُمْس ، دو وجه ذكر كرده اند :
« الْحُمْسُ ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِس ، مِنْ حَمِسَ : أَي ؛ اشْتَدَّ وصَلُبَ في الدِّينِ و الْقِتالِ ، وَقِيلَ : إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلكَ لاِلْتِجائِهِم بِالْحَمْسَاءِ ، وَهِيَ الكَعْبَةُ ، لاَِنَّ حَجَرَها أَبْيَضُ إِلَي السَّوادِ » . ( 1 )
پس با عنايت به متن فوق ، حُمْس يا به معناي سختگيري و استواري در دين و نبرد است و يا به مناسبت رنگ سنگهاي كعبه است كه سفيد متمايل به سياهي است .
آنچه ، پيروان حُمْس در حج ايجاد كردند ، اينهاست : ترك وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوي مزدلفه .
آنها در عينِ اقرار به اين مناسك ، مي گفتند : « ما اهل حرميم نمي بايد از حرم بيرون رويم و غير حرم را تعظيم كنيم . » چون حاجيان در عرفه قرار مي گرفتند ، اينان در اطراف حرم وقوف مي كردند و شامگاهان به مزدلفه مي رفتند .
اين امر تا ظهور اسلام برجاي بود ، تا كريمه 199 از سوره بقره ، آن را ملغي كرد :
{ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ . . . } . ( 2 )
« سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مي گردند ، شما نيز باز گرديد . »
ديگر كارها كه قريشيان بايد به جهتِ رعايتِ حُمس ، انجام مي دادند ، اين بود :
در خوردني ، إِقّط ، ( شير خشكانده كه با آن غذا تهيه مي شد ) نمي پختند . روغن داغ نمي كردند ، شير برشير نمي افزودند و نگه نمي داشتند . و روغن نمي ماليدند ، گوشت نمي خوردند و چيزي از گياه حرم مصرف نمي كردند .
در پوشيدني ، پارچه مويين و پشمين از شتر و گوسفند و بز و پنبه اي نمي بافتند . ولباس جديد برتن مي كردند .
در مَسكن ، در زير چادر مويين نمي رفتند و از سايبان آن بهره نمي گرفتند . اگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . القاموس المحيط ، ماده « حمس » .
2 . قرآن كريم ، بقره ، 199 ، ترجمه آيتي .
162 |
مي خواستند سايبان گزينند از چادرهاي چرمين استفاده مي كردند . ( 1 )
از در خانه وارد آن نمي شدند ، بلكه از پشت بامها داخل مي شدند .
قرآن كريم در سوره بقره ، آيه 189 ، اشاره به اين عمل مي كند و از آن نهي مي فرمايد :
{ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ اتَّقَي وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . . . } . ( 2 )
« . . . و پسنديده نيست كه از پشتِ خانه ها به آنها داخل شويد ، پسنديده آن است كه پروا كنيد و از درها به خانه درآييد . . »
از ديگر آيين اهل حُمس ، اين بود كه مي گفتند : بر غير اهل حرم ، زيبنده نيست كه از طعام غير حرم در حرم بخورند ، بلكه چون براي حجّ يا عُمره آيند بايد از طعامِ اهلِ حرم بخورند ، يا بر وجه مهماني و يا بر سبيل خريد . ( 3 )
نيز بر هر كه براي اولين بار به طواف مي آمد ، الزام كرده بودند كه در لباسِ اهل حرم ؛ يعني اهل حُمس طواف كند و اگر نيافت ، عُريان طواف كند . ( 4 )
همينسان اگر به مردي از خود زن مي دادند ، هركه از او به دنيا مي آمد بر آيين حُمس بود .
اين امر ، جنبه هاي سياسي و اقتصادي نيز داشت كه در قضيه تزويج حُمسيان با غير اهلِ حرم پديدار است . و پاره اي از شعراي جاهلي بر اين افتخار كرده اند .
2 ـ حِلَّه : قبايلي كه خارج از حرم بودند و در حِلّ مي زيستند ، به حِلّه معروف بودند . اختلاف حِلّيان با حُمْسيان در اين بود كه ، اينان در ايام حجّ ، روغن ذوب مي كردند و خوراك إقِط مي خوردند و بر خود روغن مي ماليدند و گوشت مي خوردند .
و از پشم و مو ، لباس مي بافتند و چادر برپا مي كردند . در لباس خود مناسك به جاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المحبّر ، ص 180 و السّيرة النبويه ، ج 1 ، ص 202
2 . قرآن كريم ، بقره ، آيه 189 ، ترجمه آيتي .
3 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، ص 305 ـ 304
4 . السّيرة النبويه ، ج 1 ، ص 202
163 |
مي آوردند . پس از فراغت ، چون داخل كعبه مي شدند ، كفش و لباس را صدقه مي دادند و براي طواف از حُمسيان لباس كرايه مي كردند . ( 1 )
3 ـ طُلْس : در باره طُلْس گفته اند كه اينان يمنيان اهالي حَضرموت و عَكّ و عجيب و ايادبن نزارند .
در وجه تسميه گفته اند ، چون از مكان هاي دور مي آمدند و در حالي كه غبار راه بر آنها نشسته بود ، به طواف خانه مي پرداختند ، بدين نام خوانده شده اند . ( 2 )
اينان در احرام بسانِ اهل حِلّه و در پوشيدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل مي كردند . ( 3 )
عُمْره : اهلِ جاهليت از حُمس و حِلّه و طُلس ، به غير از حج براي عُمره هم به كعبه مي آمدند . در عمره خلاف حجّ ، قبلا حلق كرده و از تلبيد خودداري مي كردند .
در ايام حج انجامِ عمره راگناهي بزرگ مي شمردند . و عمره در ماه هاي حج ، ذي قعده ، ذي حجّه و محرم را [ برحسب اعتقاد جاهلي ] بس نابخشودني مي دانستند و مي گفتند :
« إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَر ، و دَخَلَ صَفَر ، حَلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَر » . ( 4 )
« چون پسين شتر از رنجِ سفرِ حج پاك شود و پشمش برويد و ماه صفر درآيد ، عُمره برآنان كه عزم كرده اند ، حلال شود . »
عمره ، از حيث احرام و طواف با حج فرقي نداشت ، الاّ اينكه وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِنا و رمي جمار نداشت .
سِقايت و رِفادت :
چون مكه در دره اي لم يزرع واقع شده و از حيث آب كمبود داشت ، عمده تلاشِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المحبّر ، ص 180
2 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، ص 308
3 . المحبّر ، ص 181
4 . صحيح البخاري ، ج 2 ، ص 175 ، 170
164 |
قريشيان در ايام حج تهيه آب براي حجّاج بود . اين عمل را سِقايه مي گفتند . گفته اند اول كس كه براي حُجّاج چنين كرد ، قُصي بود .
بعد از آب رساني ، مشكلِ ديگر در اين ايام ، اطعام بود ، اين عمل را « رِفاده » مي گفتند و باز گفته اند ، نخستين كس كه دست به اين اقدام زد ، قُصي بود . ( 1 )
اين شغل در اولاد قصي برجاي بود ، پس از او هاشم بن عبدمناف و پس از او عبدالمطّلب پسرش و بعد از وي ابوطالب تا ظهور اسلام اين كار را برعهده داشت .
به غير از اين خاندان ، كسانِ ديگر بودند كه در اين كار شركت مي جستند ؛ ازجمله بايد عَدين بن نَوفِل را نام برد كه معاصر عبدالمطّلب بود و در صفا و مروه با شير و عسل به سقايت حاجيان مي پرداخت . ( 2 )
طَواف و تَلْبيه :
آنچه كه قابل تأمل است و در حقيقت ماهيّت حجّ جاهلي را برمي نماياند ، توجه به محتواي تلبيه ها و ارتباط آن با بتهاست . در اينجاست كه از حجّ آنان با آنهمه هيمنه ظاهري ، جز حركاتي عبث و تلاشهايي بيهوده ، برجاي نمي ماند .
به واقع ، اعمال حجّ رموزي است الهي با روح توحيدي كه از خليلِ بُت شكن برجاي مانده است ، غفلت در آن و بيگانگي با آن رازها و رمزها و دل تهي نكردن از غيرمطلوب و چرخيدن بي حضور ، دَوَراني است خُسران آور .
از همه ، عمده تر ربط بينِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسك ، با صحنه بُروني است كه بعد از آن يك حاجّ ابراهيمي با او درگير خواهد بود ، صحنه هايي كه بايد دين و دل و دنيا را برآيين ابراهيم ( عليه السلام ) و محمد ( صلّي الله عليه وآله ) يعني اسلام بپردازد و در جمع بين اين سه ، آن كُند كه خليل ( عليه السلام ) كرد و آن رود كه حبيب ( صلّي الله عليه وآله ) رفت .
حج جاهلي ، حج مُشركان بود ، آنان پس از ورود به مكه ، پيشِ بتان مي رفتند و به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، ص 313به نقل از أخبار مكة .
2 . همان منبع ، ص 315
165 |
كُرنش مي پرداختند ، در عرفه و مزدلفه و منا ، پيوسته يا به ياد بت بودند و يا دركنارِ بت در مِنا هفت بت را در نزديكي هاي جمرات سه گانه نهاده ، تا حاجيان ، پس از آن به آنان تعظيم كنند . قربانگاه مِنا ، پر از اَنْصاب بود ، كه مشركان خونِ قرباني را برآن مي ماليدند .
در سيره ابن هشام از قول معاوية بن زبير آمده است :
فأُقسمُ بِالَّذي قَدْكانَ رَبِّي * * * وَأَنْصاب لَدَي الْجَمَراتِ مُغرِ ( 1 )
« سوگند به آنكه خداي من است و به بُتاني كه در نزديكي هاي جَمرات از شدتِ ريختن خونِ قرباني برآنان سُرخفام شده اند . »
پس از ختامِ حج ، احرامشان را پيرامون بُتان مي گشودند .
آنچه از خلال اشعار و آثار برجاي مانده جاهلي بدست مي آيد ، همراهي انجام مناسك تلبيه با بانگ بلند است . بايد دانست كه از اين تلبيه كه خاص حجِّ ابراهيم است ؛ ( لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ ) ، نشاني در دست نيست ؛ بلكه تلبيه را به صورت زير و موافق با عقايد شرك آلودِ خويش ، دگرگون كرده بودند :
لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لاَشَريكَ لَكْ ، إِلاَّشَريكٌ هُوَلَكْ ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكْ ! ( 2 )
در اين تلبيه باور شرك پديدار است . در حقيقت قرآن كريم در آيه از روي عقيده شرك آميز آنان پرده برمي گشايد آنجا كه مي فرمايد :
« و ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ » . ( 3 )
« و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرك . »
ابن كلبي ، اين تلبيه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبيب خاصِ قريش و ازرقي مربوط به همه مشركان مي داند . شكي نيست وقتي اهالي حرم به چنين تلبيه اي اقدام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الوثنية في الأدب الجاهلي ، ص 319 و The life of Muhammad, A . H . SIDDIGHI, p . 31
2 . كتاب الأصنام ، ص 7
3 . قرآن كريم ، يوسف ، آيه 106 ، ترجمه آيتي .
166 |
مي كردند براي اهالي حِلّ قابل پيروي بود .
بنابر نقل يعقوبي و ازرقي ، هر قبيله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مكه تلبيه مي كرد :
« ذَلكَ أَنَّ عُبَّادَ كُلِّ صَنَم كانُوا إِذَا أَرادُوا الحَجَّ انْطَلَقُوا إِلَيه وأَهَلُّوا عِنْدَه ، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم » . ( 1 )
« پرستندگان هر بُت ، چون عزم حج مي كردند ، ابتدا به سوي آن مي رفتند و تلبيه كنان بانگ برمي آوردند . »
نيز : « إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَيْتِ وَقَفَتْ كُلُّ قَبِيلَة عِنْدَصَنَمِها وصَلُّوا عِنْدَهُ » . ( 2 )
« هر قبيله چون قصد حجّ مي كرد ، پيش بُت خود مي رفت و برآن نماز مي كرد . »
پرستندگان هربُت از قبيله هايِ مختلف ، تلبيه هايِ خاص داشتند . از اين ميان بُتهاي لات ، عُزّي ، مَنَاة ، هُبَل ، ذُوخَلَصَه ، ذُوكَفَّيْن ، جِهار ، ذُرَيْح ، ذولَبَّا ، سَعيدَة ، شَمُس ، مُحَرِّق ، مَرْحِب ، نَسْر ، يَعُوق ، وَدّ و يَغُوث هريك داراي تلبيه هاي مخصوص به خود بودند كه در متون تاريخي برجاي مانده است و به جهت رعايت اختصار از ذكر آن خودداري مي كنيم .
غير از اين بُتان ، قبايل كِنَانَة ، ثَقيف ، هُذَيْل ، بَجِيلَة ، جُذَام ، عَكّ و أَشْعَر ، رَبيعَة ، قَيس عَيْلان ، بَنو اَسدَ ، تَميم ، مَذْحَج ، حِمْيَر و هَمْدان ، بَكْربن وائل ، بنو مَعَدّ ، بنونَمر ، نيز تلبيه هاي خاص داشتند .
به هنگام همخواني و تكرار تلبيه ها ، كف مي زدند و صفير برمي آوردند .
مي توان گفت كه حج جاهلي آميزه اي از شرك ، افتخارات قبيله اي و اغراض تجاري و اهداف سياسي قومي بود ، از اينرو به هنگام گردآمدن ، هر قبيله سعي داشت تا با بانگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أخبار مكة ، الأزرقي ، ج 1 ، ص 75
2 . تاريخ اليعقوبي ، ج 1 ، ص 296
167 |
بلند مظاهر اين آميزه هاي ناهمگن را در يك ميدان رقابتي به نمايش بگذارد .
قرآن كريم ، از اين حركت مشركان به هنگام طواف چنين تعبير فرموده است :
{ وَمَا كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلاَّمُكاءً وَتَصْدِيَةً } . ( 1 )
« دعايشان در نزد خانه خدا جز صفيركشيدن و دست زدن هيچ نبود . . . »
مشركان پس از منا روانه مكه مي شدند و سه روز در مكه مي ماندند ، اين سه روز را ايام « تَشْريق » گفته اند . در وجه تسميه آن اقوالي ذكر كرده اند : پخته شدنِ گوشت قرباني بر اثر تابشِ خورشيد ، نحر قرباني به هنگام سركشيدن تيغ آفتاب .
اين سه روز را مهم مي شمردند ولي از اركان اساسي حج نبود .
غير اهِل حُمْس مي بايد ، به هنگام طواف يا لباس به عاريه گيرد و يا اجاره كند و اگر نيابد ، عُريان طواف كند . البته اين كار را آنان مي كردند كه نخستين بار به حجّ آمده بودند .
اهل حِلّ ، پس از طواف ، لباس را در مكاني نزديك مكه مي افكند و حق نداشت آن را بپوشد . اين لباسها را كه از شدت تابش خورشيد و تغييرات جوّي و لگدمال شدن ، غيرقابل استفاده مي شد ؛ « لَقَي » ( 2 ) مي ناميدند .
طواف عُريان بر بيت رايج بوده و شامل زنان نيز مي شده است . آورده اند كه زني به هنگام طواف لباسي نيافت و به ناچار عريان به طواف پرداخت و چون از زيبايي بهره داشت ، جمعي فراوان به نظاره پرداختند .
نيز آورده اند ، كه پاره اي از مشركان ، اين ايام را مغتنم مي شمردند و براي نظر سوء در اطراف كعبه گرد مي آمدند . خُفَاف بن نُدْبَه ، كه به دنبال رؤيت معشوقه خود بود ، بنابر سروده خود در اين ايام توانست او را عريان نظاره كند ؛ ( وَأَبْدي شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِناً وَوَجْهاً مَتَي . . . ) ( 3 )
ريشه اين گونه طواف را بايد در سودجويي حُمْسيان جُست كه سعي داشتند از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قرآن كريم ، انفال ، آيه 35 ، ترجمه آيتي .
2 . السيرة النبوية ، ج 1 ، ص 202
3 . الوثنية في الأدب العربي ، ص 340 ـ 339
168 |
طريق كرايه دادن لباس ، آنهم براي يكبار ، محل درآمدي براي خويش نگهدارند . اهلِ حلّ ، يكي به جهتِ فقر و ناداري و ديگر به سببِ عدم تمكين در برابر مقررّات و امتيازاتِ برتري جويانه قريش ، گاه زير اين بار نمي رفتند و چون غرض از حجّ ، برپايي سُنّتي قبيله اي و جاهلي بود ، حاضر مي شدند زنانشان هم عُريان طواف كنند !
برحسب نقل ابن كثير ، آيه سي ام سوره اعراف براي جلوگيري از اين عمل نازل شده است :
{ يا بَني آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَكُلِّ مَسْجِد . . . } ( 1 )
« اي فرزندان آدم ، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشيد . . . »
اِساف و نائله را در كنار كعبه نهاده بودند ؛ يكي در لصقا و ديگري در محل زمزم . طواف كننده ابتدا از اساف شروع مي كرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف ، بار ديگر حجرالأسود را استلام مي كرد و پس از آن با استلام نائله ، طواف را به پايان مي آورد .
بنا بر رسم مُشركان ، طوافِ حجّ و عُمره ، هميشه جنبه تعبد نداشت ؛ بلكه گاه براي اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلمِ دشمنان بود .
گفته اند كه ابوجُندَب بن مُرَّة ، كسي را از اهالي مكه پناه داد ، ولي زُهَير اللَّحياني ، او را و زنش را بكُشت .
چون اين خبر به ابوجندب رسيد ، از خانه بيرون آمد و پس از استلام ركن ، عورت خود نمايان كرد و به طواف پرداخت ، مردم دانستند كه او قصد شرارت دارد . ( 2 )
سعي صَفا و مَروه هم جزو طواف بود ولي همه مُشركان ، در آنجا سعي نمي كردند ، اهل حُمْس و شايد برخي ديگر ، به اين كار دست مي زدند .
سعي بين صفا و مروه از شعائر خليل ( عليه السلام ) بود ولي ترك و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مكه ، دستور انجام آن از سوي پيامبر خدا صادر شد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قرآن كريم ، اعراف ، آيه 30 ، ترجمه آيتي .
2 . خزانة الأدب ، البغدادي ، ج 1 ، 292
169 |
{ إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلاَجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما } . ( 1 )
« صفا و مروه از شعائر خداست . پس كساني كه حجّ خانه را به جاي مي آورند يا عُمره مي گزارند ، اگر برآن دو كوه طواف كنند ، مرتكب گناهي نشده اند . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قرآن كريم ، بقره ، آيه 158 ، ترجمه آيتي .