بخش 9

درس چهل و نهم : جامه مقام ابراهیم خلیل جامه مقام ابراهیم خلیل ( علیه السلام ) پرده درگاه مقام ابراهیم خلیل ( علیه السلام ) درس پنجاهم : حجر اسماعیل حجر ، خانه اسماعیل دفن شدگان در حجر اسماعیل مطّلب بن عبد مناف در حجر اسماعیل عبد المطلب در حجر اسماعیل ابو طالب در حجر اسماعیل توطئه های دشمن علیه پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله ) پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله )


204


درس چهل و نهم :

جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام )

محمّد الدقن / هادي انصاري

جامه مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ( 1 ) و آغاز پيدايش آن و قرار گرفتنش بر مقام ، كه ترجيحاً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقام ابراهيم ، همان سنگي است كه ابراهيم خليل ( عليه السلام ) به هنگام بناي كعبه بر آن ايستاد . اين گفته از « ابن عباس » و نيز از « سعيد بن جبير » و جز اينها روايت شده . و نيز گفته اند كه : حضرت خليل ( عليه السلام ) به هنگام نداي حج براي مردم ، بر بالاي آن ايستاد .

در اين جا رأي سومي نيز وجود دار كه مضمون آن چنين اسيت : حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) هنگامي كه همسر فرزندش اسماعيلب سر او را مي شست ، بر روي آن ايستاد . اين در زماني بود كه حضرت ابراهيم براي ديدن فرزندش به اين ديار آمد . سعيد بن جبير سخن آخر را استوار و محكم ندانسته است . در هرصورت مي توان گفت كه حضرت ابراهيم براي انجام كارهاي يادشده بر آن ايستاده است .

خلفاي عباسي به جهت تأثيرپذيري مقام نسبت به عوامل طبيعي و سستي سنگ و بيم از شكافته شدن آن ، اهميت ويژه اي بدان دادند و پيرامون مقام را بهوسيله طوق هايي از طلا و نقره آذين كردند و آن را محكم و استوار ساختند .

هنگامي كه خليفه مهدي از خطراتي كه متوجه مقام بود ، آگاه شد ، در سال 161 هجري هزار دينار يا بيشتر را به مكه ارسال كرد كه با آن مقام را از بالا تا پايين به صورتي پايدار و استوار درآوردند . متوكل علي الله ، به هنگام حكومتش بهوسيله طلا ، پوشش ديگري را بر تزئين پيشين مهدي افزود . اين آذين بندي به سال 236هجري واقع شد .

در سال 256 هجري پرده داران به علي بن حسن عباسي ، عهده دار امور مكه ، گزارش دادند كه مقام از هم گسيخته است و بيم از تباهي آن دارندا . نامبرده گان از علي بن حسن عباسي درخواست كردند كه مقام را ضمن استوار و ثابت كردن ، آذين نمايد و او دو طوق از طلا به مقدار 992 مثقال و طوقي ديگر از نقره ساخت و سپس مقام را آورده ، بهوسيله جيوه سنگ مقام را درميان طوق هاي يادشده آنچنان قرار دادند كه غيرقابل گسستن بود . اين كار به دست « بُشر » مولاي خليفه معتمد علي الله عباسي انجام پذيرفت . آنگاه سنگ مقام را با تزئين هاي صورت گرفته ، به جايگاه اوّلي بازگرداندند و در آن ثابت و استوار كردند . ( فاسي ، شفاءالغرام ، ج1 ، ص202 و 203 ) .


205


نخستين جامه اي كه بر مقام قرار گرفت به دوران مماليك برمي گردد ؛ زيرا مقام تا قرن ششم هجري در جايگاه اصلي خود ، در كنار چاه زمزم به صورت دائمي قرار نداشت .

اين جابه جايي مقام از جايگاه اصلي خود ، دوبار اتفاق افتاد :

نخست : در ايام فتنه قرامطه بود كه در ذي الحجّة سال 317 هـ . ق . به مكه واقع شد و ـ به هنگام مراجعتشان ـ حجرالأسود را به همراه خود به كشورشان حمل كردند . و قصد داشتند كه مقام ابراهيم ( عليه السلام ) را نيز به همراه خويش ببرند اما پرده داران كعبه و متوليان آن ، مقـام را در يكـي از شعـب هاي مكه پنهـان كردند و پس از فروخـوابيدن فتنه و مراجعت قرامطـه به كشور خويش ، مجدداً آن را به مسجـد بازآوردند و در جايگـاه اصلي و معـروف خود قـرار دادنـد .

جابه جايي دوّم ، در قرن ششم هجري رخ داد . در اين دوران ، مقام را از جايگاه اصلي خويش در كنار چاه زمزم برداشتند و آن را در نخستين پلّه ورودي به بام بيت الله ، در درون كعبه قرار دادند . هنگامي كه آن را از درون كعبه خارج مي ساختند ، در جايگاه اصلي خويش قرار مي گرفت . ( 1 )

« ابن جبير » جهانگرد مشهور ، به سال 579 هـ . ق . ـ هنگام توصيف درون كعبه مشرفه ـ در اين باره چنين شرح مي دهد :

« مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ، براي محافظت در اتاقي واقع در ركن عراقي از درون كعبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمد طاهر كردي ، تاريخ القويم لمكّة و بيت الله الكريم ، ج4 ، ص44


206


قرار دارد و جايگاه اصلي آن ، در خارج از كعبه ، در جايگاهي است كه بر آن گنبدي از چوب برپا گرديده و مردم در پس آن به نماز مي ايستند . همچنين علاوه بر آن ، داراي گنبدي از آهن بوده كه چون موسم حج بيايد و مردم انبوه شوند ، گنبد آهنين را جايگزين گنبد چوبين مي سازند . »

ابن جبير ادامه مي دهد : « در ماه رجب سال 579 هـ . ق . هنگامي كه امير مكه « مكثربن عيسي » عمره رجبيه گزارد ، مقام را براي او از درون كعبه خارج ساختند و در جايگاه اصلي اش قرار دادند تا نامبرده در پسِ آن ، نماز به جاي آورد . سپس گنبد چوبين مقام از روي آن برداشته شد كه امير ، سنگ مقام را استلام كند . در اين هنگام گنبد براي بار ديگر بر روي آن بازگردانيده شد » .

« . . . هنگامي كه ( مكثربن عيسي ) از طواف فارغ گرديد ، در كنار ملتزم نماز بپاداشت . سپس به سوي مقام آمد و در پشت آن نماز گزارد .

در حالي كه مقام را براي وي از كعبه خارج كرده و در زير گنبد چوبين خود قرار داده بودند تا نامبرده در پس آن نماز بپا دارد . هنگامي كه نماز او به پايان رسيد ، گنبد را از روي مقام برگرفتند و امير با دستان خويش آن را استلام كرد و سپس به صورت خود كشيد آنگاه گنبد بار ديگر بر روي آن قرار داده شد . . . . » ( 1 )

طبق اين مطالب دانسته مي شود كه مقام ابراهيم تا اواخر قرن ششم هجري ، در جايگاه خود ثابت نبوده است . آنان سنگ مقام را از بيم دزدي و يا رسيدن آسيب ، به درون كعبه منتقل مي كرده اند .

نگارنده در هيچ يك از نوشته هاي تاريخ نگاران درباره مقام ابراهيم ( عليه السلام ) اشاره اي به زمان دائميِ قرار گرفتن آن در جايگاه اصلي خويش و اين كه در چه زماني براي نخستين بار جامه بر آن آويخته اند ، برخورد نكرده ام . نخستين اشاره اي كه به جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) شده ، همان مطلبي است كه قلقشندي ( متوفاي سال 821 هـ . ق . ) ـ پس از توصيف جامه كعبه مشرفه درعصرخويش و برداشته شدن جامه قديمي آن و قرار داده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن جبير ، الرحله ، ص55 ، 56 ، 97 ؛ فاسي ، شفاءالغرام ، ج1 ، ص204


207


شدن جامه نوين بر آن ـ ياد كرده است . او در اين باره مي گويد :

« . . . و مقام با جامه اي همانند جامه كعبه پوشانيده مي شود . . . » . ( 1 )

با اين اشاره دانسته مي شود كه در دوران قلقشندي ، مقام داراي جامه و پوشش بوده است . ليكن اين گفته ، آغازِ جامه كردنِ مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) را براي ما روشن نمي سازد . بنابراين ، از آنچه كه گذشت ، مي توان نتيجه گرفت و با اطمينان گفت كه جامه مقام در دوران مماليك پديد آمده است .

اما عثمانيان ، بايد گفت كه آنان اهميت ويژه اي به جامه بيروني كعبه مشرفه و نيز جامه دروني آن و پرده ها و تمامي جامه هاي ديگر ، مانند جامه حجره نبوي شريف و منبر نبوي همچنين به جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) ، از خود نشان مي دادند . به طوري كه ( سلطان ) سليم اول ـ همچنان كه بدان اشاره كرديم ـ به هنگام اقامت خويش در مصر ، به ساخته شدن جامه كعبه و جامه حجره نبوي شريف و جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) اهتمام ورزيد تا بدانجا كه در تزيين جامه هاي يادشده ، به صورت غير معمول ، آنچنان نمود كه در زيبايي و جمال بي نظير گرديد . ( 2 )

ارسال جامه مقام در سرتاسر دوران عثماني و در عصر جديد ـ كه در آينده از آن سخن خواهيم گفت ـ همچنان ادامه يافـت تا اين كه در سال 1359 هـ . ق . مصر از ارسـال آن خودداري كـرد ؛ زيرا نزد آنان آشكـار گرديد كه اين جامه بر مقـام ابراهيم خليـل ( عليه السلام ) قرار داده نمـي شود .

به نظر مي رسد كه جامه مقام ، همه ساله ، به همراه جامه بيروني كعبه ارسال مي شده است . گواه ما بر اين سخن ، بر دو پايه استوار است :

اول : وقف گسترده اي كه از سوي « سلطان سليمان قانوني » انجام گرفت ، كه ده دهكده مصري بوده و درآمد آن بر ساخته شدن جامه بيروني كعبه در هر سال و جامه دروني آن و جامه حجره نبوي شريف و منبر نبوي و محراب تهجد و محراب ابن عباس و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صبح الاعشي ، ج4 ، ص283

2 . ابن اياس ، بدايع الزهور ، ج5 ، ص205


208


آرامگاه او و آرامگاه عقيل بن ابي طالب و نيز بر آرامگاه ( حضرت امام ) حسن بن علي ( عليهما السلام ) و عثمان بن عفان و فاطمه بنت اسد ، در هر پانزده سال يك بار هزينه مي گرديد . در آن اشاره اي به جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) نشده ، در صورتي كه از تمامي جامه هاي يادشده براي محراب ها و قبور بزرگان از صحابه ـ رضوان الله تعالي عليهم اجمعين ـ يادشده است . اين مطلب عاقلانه به نظر نمي رسد كه جامه مقام كه از پيش و از دوران مماليك تا آغاز دوران عثمانيان همواره درنظر گرفته مي شد از ياد برود و از جامه هاي ديگر براي محراب ها و قبور در آن ياد شود !

بنابراين نتيجه مي گيريم كه جامه مقام ابراهيم در هرسال ، به همراه جامه بيروني كعبه مشرفه ، بدان جهت كه اين جامه نيز در معرض عوامل طبيعي همانند جامه كعبه بوده ، ارسال مي گرديده است .

دوم : با مراجعه به شهادت نامه هاي شرعي تسليم جامه كعبه مشرفه در دوران كنوني ، مشاهده كرديم كه جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) همه ساله به همراه جامه بيروني كعبه ارسال مي گرديده است . اين شهادت نامه نشانگر آن است كه اين مطلب به صورت عادتي از دوران عثماني تاكنون ادامه داشته است ، باتوجه به اين كه مصر به صورت رسمي تا آغاز جنگ جهاني اول در سال 1332 هـ . ق . زير نفوذ دولت عثماني باقي بود .

جامه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام )

اين جامه ، از پنج قطعه كه شامل : چهار سمت و سقفِ مقام بوده ، تشكيل مي گرديده است . مساحت كلّي آن به همراه پارچه ابريشم و اطلس سياه ساده ، سي ذراع بوده كه همگي مانند پرده درِ كعبه ، از همان مواد اوّليه بافته شده بود ، با اين تفاوت كه اين جامه به وسيله ابريشم مصنوعي سبز همانند پرده درِ كعبه آستر نشده بود ، بلكه به وسيله چلواري پنبه اي سرتاسر آن آستر گرديده بود .

قسمت هاي گوناگون اين جامه و آنچه كه بر آن آذين مي گرديد :

* سمت اوّل : طول 817 ذراع و مقدار وزن تارهاي آذين شده 614 مثقال .

* سمت دوّم : طول 817 ذراع و مقدار وزن تارهاي تنيده شده و آذين گرديده


209


610 مثقال .

* سمت سوّم : طول 817 ذراع و مقدار وزن تارهاي آذين شده 613 مثقال .

* سمت چهارم : 817 ذراع و وزن تارهاي تنيده شده و آذين گرديده 612 مثقال .

* سقف ، طول 211 ذراع و وزن نقره سفيد به كار رفته در آن 139 مثقال .

بنابراين ، مجموع وزن تارهاي طلايي ونقره اي آن 2588 مثقال بوده است .

افزون بر آن ، به جامه ياد شده ، پنج دگمه نقره اي ، ده چتر ، ده منگوله كوچك نخي و چهار منگوله بزرگ نخي ـ چنانكه پيشتر آورديم ، قرار داده مي شد . همچنين « سُجُق » ( 1 ) و گلوله هاي پنبه اي هندي به رنگ سرخ در پايين جامه مقام آذين مي شد . ( 2 )

بر جامه ياد شده نوشته هاي زير به وسيله تارهاي نقره اي مطلا تنيده نوشته شده بود .

پرده درگاه مقام ابراهيم خليل ( عليه السلام ) :

اين پرده از دو قطعه تشكيل مي شد . طول هر قطعه ده ذراع بوده و اين دو قطعه به وسيله قطعه ديگري به عنوان زير پرده به هم مي پيوست .

پرده درگاه مقام از مواد اوليه اي بافته مي شد كه پرده درِ كعبه را مي بافتند . وزن تارهاي طلايي و نقره اي تنيده شده بر روي قطعه نخست ، 32915 مثقال و قطعه دوّم31906 مثقال و پارچه رابط ميان آن دو 489 مثال بوده كه مجموع وزن تارهاي آذين شده بر پرده به 1870 مثقال مي رسيد . علاوه بر آن ، پرده درگاه مقام داراي پنج دگمه نقره اي ، ده چتر و ده منگوله نخي كوچك بود . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سُجُق ، شبكه اي از بافته كه پيرامون آن گلوله هاي نخي قرار داشت .

2 . شهادت نامه هاي شرعي تسليم جامه كعبه در سالهاي 1321 و 1322 هـ . و نيز نكـ : ابراهيم رفعت ، مرآة الحرمين ، ج1 ، ص295

3 . شهادت نامه هاي شرعي تسليم جامه كعبه در سال هاي 1321 و 1322هـ . نكـ : ابراهيم رفعت ، مرآة الحرمين ، ج1 ، ص295


210


درس پنجاهم :

حجر اسماعيل

محمد امين پوراميني

حجر ، خانه اسماعيل

اين مكان با راهنمايي جبرئيل امين ، محل نزول ابراهيم خليل ، همسرش هاجر و كودك شيرخواره اش اسماعيل ( عليهم السلام ) شد و به امر خداوند ، خانه و مأواي اسماعيل و مادرش گرديد .

براساس روايت شيخ كليني ( رحمه الله ) از حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) پس از ولادت اسماعيل ، ابراهيم وي و مادرش را سوار بر الاغ كرد و در حالي كه مقداري آب و غذا بهمراه خود داشتند ، با راهنمايي جبرئيل حركت كردند ، آنگاه كه به جايگاه فعلي حجر رسيدند ، محل كعبه به صورت تپه اي كوچك و تلّي از خاك سرخ و مملوّ از كلوخ بود . ابراهيم روي بجانب جبرئيل كرده ، پرسيد : آيا بدينجا مأموريت يافته اي ؟ ! پاسخ شنيد : آري . ( 1 ) بدينسان اينجا خانه اسماعيل شد ، پيش از آن كه نام حجر به خود گيرد ، و از اين روست كه از آن به « بيت اسماعيل » نيز ياد شده است ( 2 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكافي ( الفروع ) ج 4 ، ص 201 ، ح 1

2 . در روايت مفضل بن عمر از امام صادق ( عليه السلام ) آمده است : « الحجر بيت اسماعيل » ؛ يعني حجر خانه اسماعيل است . الكافي ، ج 4 ، ص 201 ، ح 14


211


دفن شدگان در حجر اسماعيل :

1 ـ گروهي از پيامبران ( عليهم السلام )

در آخر روايتي كه شيخ كليني ( قدس سره ) به سندش از معاوية بن عمار ، از حضرت امام صادق ( عليه السلام ) درباره حجر اسماعيل نقل كرده ، چنين آورده است :

« . . . فيه قبورُ الأنبياء » ؛ ( 1 ) « در ميان آن قبور پيامبران است . »

از پيامبراني كه احتمال دفنشان در حجر اسماعيل داده شده ، حضرت هود ( عليه السلام ) است .

اگر چه نظرات ديگري در اين باره وجود دارد . ( 2 )

2 ـ مادر اسماعيل

اسماعيل مادر زجر ديده خود را در بيت خود دفن كرد و به خاطر شدت علاقه اي كه به او داشت ، قبر مادر را بگونه اي ساخت كه زير پاي مردم واقع نگردد . امام صادق ( عليه السلام ) فرموده است :

« إِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِي الْحِجْرِ ( وَجَعَلَ عَلَيْهِ حَائِطاً ) لِئَلاَّ يُوطَأَ قَبْرُهَا » . ( 3 )

بسياري از تاريخنگاران ؛ از جمله ابن هشام در سيره خود تصريح به دفن مادر اسماعيل در حجر كرده اند . ( 4 )

بر حسب نقل ابن سعد ، اسماعيل به هنگام مرگ مادر ، جواني بيست ساله بود و مادرش در سن نود سالگي وفات يافت . ( 5 )

3 ـ اسماعيل

دفن اسماعيل در حجر ، مشهور و بلكه از مسلّمات تاريخ است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ح 15 ـ اين تعبير در مستطرفات سرائر ، ج 3 ، ص 562 ، وقصص الأنبياء راوندي ، ص 115 ، ح 115 و وسائل الشيعه ، ج 9 ، ص 430 ، ح 6 ( به نقل از شيخ صدوق ) نيز ديده مي شود .

2 . بحار الانوار ، ج11 ، ص360

3 . علل الشرائع ، ج 1 ، ص 37 ، باب 34 ، ح 1 ـ از او بحارالانوار ، ج 12 ، ص 104 ، ح 13

4 . السيرة النبويه ، ج 1 ، ص 6

5 . الطبقات الكبري ، ج 1 ، ص 52


212


امام صادق ( عليه السلام ) همچنين فرموده اند :

« الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَفِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَقَبْرُ إِسْمَاعِيلَ » . ( 1 )

« حجر خانه اسماعيل است و در آن قبر هاجر و قبر اسماعيل قرار دارد . »

و نيز فرموده است :

« . . . وَتُوُفِّيَ إِسْمَاعِيلُ بَعْدَهُ وَهُوَ ابْنُ ثَلاثِينَ وَمِائَةِ سَنَة فَدُفِنَ فِي الْحِجْرِ مَعَ أُمِّهِ » . ( 2 ) « اسماعيل بعد از او ( ابراهيم ) در سن يكصد و سي سالگي وفات يافت و در جوار مادرش در حجر دفن شد . »

ابن سعد از اسحاق بن عبدالله بن ابي فروه نقل مي كند كه قبر هيچ يك از پيامبران به جز سه تن از آنان ، دانسته نيست :

1 ـ قبر اسماعيل كه در زير ناودان ( حجر ) ما بين ركن و بيت است .

2 ـ قبر هود .

3 ـ قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . ( 3 )

گرچه حصر اين نقل ، خالي از اشكال نيست ، ولي بر اساس آن معلوم مي شود كه اسماعيل از پيامبران انگشت شماري است كه موقعيت قبر او مشخص و معلوم است .

از طيبي در شرح مشكوة ، در مورد جواز خواندن نماز در كنار قبور صلحا ، بخاطر برخورداري از عنايت الهي چنين استدلالي نقل شده است :

« ألا يَري أنّ مرقد إسماعيل في الحِجْر في المسجد الحرام والصلاةُ فيه أفضل » . ( 4 ) « مگر ملاحظه نمي شود كه قبر اسماعيل در حجر داخل مسجد الحرام است ، و نماز در آن برتر از جاي ديگر است . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكافي ، الفروع ، ج 4 ، ص 210 ، ح 14

2 . وسائل الشيعه ، ج 9 ، ص 431 ، ح 8 ؛ جامع احاديث الشيعه ج 10 ، ص 26 ، ح 48 .

3 . الطبقات الكبري ، ج 1 ، ص 52

4 . بحار الانوار ، ج 82 ، ص 56 .


213


سنّ اسماعيل را يكصد و بيست ( 1 ) ، يكصد و سي ( 2 ) و يكصد و سي و هفت سال ( 3 ) گفته اند .

4 ـ دختران اسماعيل

تني چند از دختران اسماعيل ( عليه السلام ) از جمله كساني هستند كه در حجر اسماعيل به خاك سپرده شده اند .

شيخ كليني از امام صادق ( عليه السلام ) روايت كرده است :

« دُفِنَ فِي الْحِجْرِ مِمَّا يَلِي الرُّكْنَ الثَّالِثَ عَذَارَي بَنَاتِ إِسْمَاعِيلَ » . ( 4 )

« در حجر ، نزديك ركن سوم ( غربي ) تني چند از دختران اسماعيل دفن شده اند . »

مطّلب بن عبد مناف در حجر اسماعيل

مطلب بن عبدمناف عموي عبدالمطلب جدّ بزرگوار پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) و برادر هاشم ( پدر عبدالمطلب ) است .

نام عبدالمطلب « شيبه » بوده و وجه نامگذاري وي را اينگونه آورده اند كه : چون به هنگام ولادت مقداري موي سفيد برسر داشته ، نام او را شيبه نهادند ( 5 ) . مادر عبدالمطلب زني از اشراف مدينه بنام « سلمي » دختر عمرو بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غانم ابن عدي بن النجار است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 12 ، ص 113 ( بنقل از كمال الدين ) ـ اثبات الوصيه 35 ـ اين قول ، مختار علامه مجلسي است .

2 . علل الشرائع ، ج 1 ، ص 38 ، از او بحار الانوار ج 12 ، ص 79 ، ح 8 ـ قصص الأنبياء ( راوندي ) ، ص 113 ، ح 112 ؛ شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 14 ( بنقل از ابن اسحاق ) .

3 . مروج الذهب ( چاپ بيروت ) ، ج 1 ، ص 75 .

4 . الكافي ( الفروع ) ، ج 4 ، ص 210 ، ح 15 ، از او وسائل الشيعه ج 9 ، ص 430 ، ح 4 ؛ بحارالانوار ، ج 12 ، ص 118 ، ح 57 ؛ الوافي ، ج 2 ، جزء 8 ، ص 28 ؛ مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 260

5 . الطبقات الكبري ، ج 1 ، ص 79


214


برخي از تاريخ نويسان آورده اند كه هاشم بن عبد مناف هنگامي كه در يك سفر تجاري به مدينه آمده بود با سلمي ازدواج كرد ، ثمره اين ازدواج فرزندي شد كه نام او را شيبه گذاردند .

ابن هشام مي نويسدكه هاشم فرزندخودرانزدهمسرش درمدينه گذارد ( 1 ) ، ولي يعقوبي مي نگارد : هنگامي كه هاشم قصد خروج به سوي شام را داشت ، همسرش سلمي و فرزندش عبدالمطّلب را به مدينه برد ، تا در طي مدت سفر در نزد پدر و خويشانش بسر برد ( 2 ) . هاشم در اين سفر در غزه بيمار شد ، و سرانجام همانجا وفات يافت ، و در آن ديار دفن گرديد ( 3 ) .

پس از وفات هاشم فرزند او شيبه در نزد مادر خود در مدينه باقي ماند ، تا آنگاه كه به سن بلوغ رسيد . آثار بزرگي و نجابت در رفتار و كردار او نمايان بود .

يعقوبي مي نويسد : عده اي از نوجوانان مدينه مشغول مسابقه تيراندازي بودند و مردي از قبيله تهامه كه صحنه را تحت نظر گرفته بود ، نوجواني را در ميان ايشان ديد كه در تيراندازي بسيار ماهر است و تيرهايش به خطا نمي رود و به هنگام برخورد تير به هدف ، مي گفت : منم فرزند هاشم ، منم پور سيّد بطحاء ! مرد تهامه اي كه از قدرت و توانايي و برجستگي و سخن شيواي اين نوجوان به وجد و شعف آمده بود ، سراغ وي رفته و گفت : پسر ! تو كيستي ؟ نوجوان گفت : منم شيبه ، فرزند هاشم ، فرزند عبد مناف ( 4 ) او وقتي از حسب و نسب جوان مطلع شد به او گفت : خداوند در وجود تو بركت قرار دهد ، و مانند تو را در بين ما بيفزايد . ( 5 ) مجلسي آن مرد را از بني حارث بن عبد مناف دانسته است كه : ابن سعد نام وي را « ثابت بن منذر بن حرام » پدر حسان بن ثابت ( شاعر معروف ) معرفي مي كند . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . السيرة النبويه ، ج 1 ، ص 145

2 . تاريخ اليعقوبي ، ج 1 ، ص 244

3 . الطبقات الكبري ، ج 1 ، ص 79

4 . تاريخ اليعقوبي ، ج 1 ، ص 244

5 . بحار الانوار ، ج 15 ، ص 122

6 . الطبقات الكبري ، ج 1 ، ص 82


215


طبق نقل يعقوبي ، آن مرد به مكه آمده ، بي درنگ سراغ « مطلب بن عبدمناف » ، كه داخل حجر اسماعيل نشسته بود ، رفت و تمام آنچه را كه در مدينه ديده بود نقل نمود . مطّلب گفت : به خدا سوگند كه از او غافل شدم ، به خانه خود بازنخواهم گشت تا آنگاه كه وي را به مكه باز آورم ، و از همان جا به سمت مدينه حركت كرد و توانست كه فرزند برادر خويش را با عزّت هر چه تمامتر به مكه آورد . ( 1 )

ابن هشام مي نويسد : هنگام ورود به مكه ، مطّلب سوار بر شتر بود ، و فرزند برادر در پشت سر او قرار داشت . قريش كه از ماجرا بي خبر بودند ، وقتي كه صحنه را ديدند فكر كردند كه مطلب بنده اي را خريداري كرده است ، لذا گفتند :

« عبدٌ ، المُطَّلِبُ ابْتاعَهُ » !

« اين جوان بنده اي است كه مطلب او را خريده است ! »

در اين هنگام مطلب فرياد برآورد : واي بر شما ، همانا كه او فرزند برادرم هاشم است ، من او را از مدينه به اينجا آورده ام . و براي همين است كه فرزند هاشم به « عبدالمطّلب » شهرت يافت ( 2 ) .

عبد المطلب در حجر اسماعيل

الف ـ رؤياي صادق عبدالمطلب درباره چاه زمزم در حجر اسماعيل

ابن اسحاق به نقل از حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) درباره چگونگي حفر مجدّد چاه زمزم چنين آورده است :

عبدالمطلب در داخل حجر ، حين استراحت به خواب رفته بود كه در عالم رؤيا ديد هاتفي به او گفت : برخيز و « بَرَّه » را حفر كن ، عبدالمطلب پرسيد : بره چيست ؟ در پاسخ چيزي نشنيد . فرداي آن روز عبدالمطلب به حجر باز آمد و مجدداً در عالم خواب ديد كسي به وي چنين مي گويد : « مضنونه » را حفر كن ، پرسيد مضنونه كجا است ؟ پاسخي نداد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ اليعقوبي ، ج 1 ، ص 245 ؛ بحارالانوار ، ج 15 ، ص 122

2 . السيرة النبويه ، ج 1 ، ص 145


216


و رفت . در روز سوم نيز به ميان حجر آمد و باز در عالم رؤيا كسي را ديد كه به وي مي گويد : « طيبه » را حفر كن ، پرسيد : طيبه چيست ؟ جوابي نداد و رفت و سرانجام روز چهارم به حجر آمد و در ميان آن به خواب رفت ، در آن حال ديد كسي نزدش آمده ، به وي مي گويد : « زمزم » را حفر كن . پرسيد : زمزم كجاست ؟ پاسخ شنيد : جايي است كه هيچگاه آب آن تمام نمي شود و كسي به قعر آن نمي تواند برسد ، آنگاه موقعيت زمزم را نيز نشان عبدالمطلب داد .

عبدالمطلب از خواب برخاست و بي درنگ سراغ موقعيت نشان داده رفت و مشغول حفر آن نقطه شد ، تا آنگاه كه به آب رسيد . ( 1 )

اين چاه را قبيله « جرهم » به هنگام خروج از مكه ، پر كرده بودند ( 2 ) وبعدها آثار آن بكلّي از ميان رفت و هيچ كس از موقعيت آن خبر نداشت تا آنگاه كه با عنايت حضرت سبحان عبدالمطلب آن را كشف كرد .

ب ـ رؤياي صادق عبدالمطلب در رابطه با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل

از حضرت ابوطالب به نقل از پدر بزرگوارش عبدالمطلب چنين آمده است : « در ميان حجر به خواب رفته بودم ، خوابي عجيب ديدم كه در اثر آن ترس وجودم را فرا گرفت . از جا برخاسته ، به منظور فهم تفسير و تعبير آن ، سراغ كاهنه قريش رفتم ، رنگ چهره ام عوض شده بود ، او كه حالتم را مشاهده كرد ، گفت : سرور عرب را چه شده است كه او را پريشان چهره مي بينم ؟ ! آيا امري ناگوار واقع شده است ؟

گفتم : آري ، خوابي را در حجر ديده ام كه مرا دگرگون ساخته است . ديدم كه درخت مانندي بر كمرم روييده شده كه بلندي آن به آسمان و شاخه هايش شرق و غرب را فرا گرفته است . از ميان آن نوري را مشاهده كردم كه بسيار قوي بود ؛ هفتاد برابر نور خورشيد ، و ديدم كه عرب و عجم در برابر آن به سجده افتاده اند و بر نور آن همچنان افزوده مي شد ، آنگاه عده اي از قريش را ديدم كه مي خواهند آن را قطع كنند ، كه ناگاه جواني زيبارو و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيرة ابن اسحاق ، ص 24 ؛ همچنين : السيرة النبويه ، ج 1 ، ص 150 ؛ البداية و النهايه ، ج 2 ، ص 303

2 . السيرة النبويه ، ج 1 ، ص 116


217


پاكيزه لباس ، در برابر ايشان قد علم كرد و كمر آنان را شكست و چشمهايشان را از حدقه بيرون آورد . . .

وقتي كه تمام خواب را براي او بازگو كردم رنگ چهره او نيز عوض شد وگفت : اگر مطلب چنان است كه مي گويي ، بدان كه از نسل تو فرزندي بوجود خواهد آمد كه حكومتش شرق و غرب عالم را فراگيرد و او پيامبر در بين مردم خواهد بود .

ابو طالب كه بعد از بعثت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) اين قضيه را نقل مي كرد گفت : به خدا سوگند كه آن درخت عبارت از ابوالقاسم امين ( محمد بن عبدالله ) ( صلّي الله عليه وآله ) است ( 1 ) ، و ما نيز مي افزاييم كه آن جوان زيباروي پاكيزه لباس مدافع از حريم رسالت ، عبارت از فرزند برومند او علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است كه درباره اش در دعاي شريف ندبه مي خوانيم : « قَدْ وَتَرَ فيهِ صَنادِيدَ العَرَبِ ، وقَتَلَ أبطالَهُم ، و ناوَشَ ذؤبانَهُمْ فأوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أحقاداً بَدْرِيّة وخَيْبَرِيّة وَحُنَيْنِيَّة وَغيرَهُنَّ . . . » . ( 2 )

ج ـ جايگاه مخصوص عبدالمطلب در حجر اسماعيل

عباس فرزند عبدالمطلب نقل كرده كه عبدالمطلب داراي قدي بسيار بلند و رشيد بود و صورتي بسيار زيبا داشت ، به طوري كه كسي به پايه او نمي رسيد . هر كس كه او را مي ديد ، شيفته وي مي گشت . براي او در حجر محلي بود كه تنها براي وي فرش مي شد و هيچ كس با او در روي آن فرش نمي نشست . ديگر شخصيتهاي قريش ، هر يك بحسب موقعيت و شخصيت خود به ترتيب در اطراف جايگاه او مي نشستند . روزي كه عبدالمطلب در جاي خود نشسته بود و ديگران اطراف او را گرفته بودند ، كه رسول خدا ، در حالي كه كودكي خردسال بود و تازه به راه افتاده بود ، آمد تا در كنار پدر بزرگش روي فرش بنشيند ، اطرافيان او را كشيدند ، به گريه افتاد ، عبدالمطلب كه در آن هنگام بينايي خود را از دست داده بود ، وقتي كه صداي گريه نواده خود را شنيد گفت : فرزندم را چه شده است كه گريه مي كند ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . امالي صدوق ، ص 216 ، مجلس 24 ، ح 1 ؛ از او بحار الانوار ، ج 15 ، ص 254 ، ح 7

2 . فرازي از دعاي معروف ندبه .


218


گفتند : او مي خواست با شما روي فرش بنشيند ، كه ديگران مانع شدند ! .

عبدالمطلب گفت : بگذاريد بيايد و مانع او نشويد ، اميد دارم كه او آنچنان بزرگي و شرافت يابد كه هيچ عربي بدان حد نرسد . ( 1 )

ابو طالب در حجر اسماعيل

ابوطالب از چهره هاي درخشان و همچون فرزندش ( علي ( عليه السلام ) ) مظلوم تاريخ است . او به هنگام تنهايي و بي كسي پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) ، يار و مدافع او و آيين وي بود و سيل تهمتها و دشنامها را از آن روز تا به امروز تحمّل كرده است .

حضرت امام باقر ( عليه السلام ) فرموده است كه « ابو طالب در حال اسلام و ايمان از دنيا رفت و سروده او در ديوان شعرش دلالت بر ايمان وي دارد . همچنين سرپرستي و سپس ياري او از پيامبر و ابراز محبت نسبت به او و دشمني با دشمنان و دوستي با دوستدارانش وتصديق و اقرار به آنچه كه از جانب خدايش بصورت وحي بر او نازل شد و فرمان به اسلام آوردن دو فرزندش علي وجعفر و ايمان آوردن ايشان به آنچه كه وي مردم را بدان فرا مي خواند و اقرار به اين كه او بهترين مردم است و مردم را به حق و راه و روش مستقيم فرا مي خواند و اين كه او پيامبر از جانب پروردگار جهانيان است و . . . همه ، دلالت بركمال ايمان ابوطالب دارند ( 2 ) .

الف ـ رؤياهاي صادق ابوطالب در حجر اسماعيل

ابن شهراشوب به نقل از كتاب « مولد اميرالمؤمنين » از ابن بابويه آورده است كه : ابوطالب در حجر به خواب رفته بود ، در عالم رؤيا مي بيند كه دري از آسمان به روي او گشوده شد و از آن نوري نازل گرديد و وجود او را فرا گرفت . ابوطالب از خواب بيدار شد و جهت تعبير آن ، نزد راهب جُحفه رفت و آنچه را كه ديده بود بازگو نمود ، راهب پس از شنيدن آن ، اين اشعار را گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 314

2 . الحجة علي الذاهب الي تكفير ابي طالب ، ص 162


219


أبْشِرْ أباطالبَ عنْ قليلِ * * * بالوَلَدِ الحَلاحِلِ النَّبيلِ

يا لَقريش فاسمَعوا تأويلي * * * هذانِ نورانِ علي سبيلِ

كمثلِ موسي و أخيهِ السُّؤْلِ

مضمون اين ابيات تعبير . خواب ابوطالب است كه به وي بشارت ولادت فرزندي آقا ، شجاع و ياري فداكار براي پيامبر آخر الزمان ( صلّي الله عليه وآله ) مي دهد .

ابوطالب به سوي كعبه بازگشت و در حالي كه به طواف مشغول شده بود ، اين اشعار را گفت :

اَطُوْفُ للإلهِ حولَ البيتِ * * * أدعوكَ بالرغبةِ محيي المَيْتِ

بأن تريني السِّبطَ قبلَ الموتِ * * * أغرّ نوراً يا عظيم الصّوتِ

مُنْصَلِتاً بِقتلِ أهلِ الجِبْتِ * * * وَكُلِّ مَن دانَ بِيومِ السَّبتِ

آنگاه به حجر آمد و باز در آن آرميد ، در عالم خواب مشاهده كرد كه لباسي از ياقوت و پيراهني بسيار زيبا بر تن كرده است و در آن حال كسي به وي مي گويد : ابوطالب ! چشمهايت روشن باد و دستهايت پيروز و ديدارت نيكو . فرزندي ارجمند و بسيار برومند به تو عنايت شده است ، گرچه حسودان را ناخوش آيد .

ابوطالب كه به وجد وشعف آمده بود و از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد ، از خواب بيدار شد و به طواف كعبه پرداخت ، در حالي كه مي گفت :

أدْعوكَ رَبَّ البيتِ والطوافِ * * * والوَلَدِ المحبوِّ بالعَفافِ

تُعينَني بالمِنَنِ اللِّطافِ * * * دُعاءَ عبد بالذُّنُوبِ وافِ

و سيّدِ السّاداتِ و الأشرافِ

مضمون اين اشعار درباره اين لطف و عنايت ويژه اي است كه از ناحيه ايزد متعال شامل حال ابوطالب شده است و مناجات آن بزرگوار با خداوند متعال و درخواست استمرار اين عنايات و اعتراف به بندگي است .

ابوطالب باز به حجر آمد ، اين بار عبدمناف را در خواب ديد كه به او گفت : چرا با


220


دختر اسد ازدواج نمي كني ؟

ابو طالب پس از اين رؤيا به خواستگاري فاطمه بنت اسد رفت و سرانجام اين ازدواج با بركت صورت گرفت ، آنگاه به طواف بيت آمد و اشعاري را سرود كه مضمون آن چنين است :

« تعبير خواب مطابق با واقع شد و من هيچ شكي در اين مطلب ندارم ، اي خداي كعبه و تعهّد ، من از تو مي خواهم خواسته بنده اي خالص و فقير ، كه به من آن فرزند شجاع موعود را عنايت كني ، تا اين كه براي پيامبري كه خواهد آمد يار و ياور باشد . . . » . ( 1 )

ديري نيانجاميد كه علي وليد كعبه شد ، و رابطه علي با كعبه شگفت آفرين است ؛ بشارت ولادتش در جوار كعبه ، ولادتش در درون كعبه و سرانجام خود بت شكن كعبه و در نهايت شهادتش در مسجد و رو به سمت كعبه .

ب ـ احتجاج ابوطالب با مشركين در حجر اسماعيل

علامه مجلسي ( رحمه الله ) به نقل از خرائج راوندي مي نويسد : بني هاشم حدود سه سال در شعب ابوطالب ، زندگاني بسيار سخت و توأم با رنج و گرسنگي سپري كردند كه در آن مدت ، ابوطالب و خديجه تمام اموالشان را خرج كردند . روزي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به ابوطالب خبر مهمّي را مي رساند كه با اراده الهي بيانيه مشركين را موريانه خورده است و از آن چيزي بجز اسم « الله » باقي نمانده است . پس از اين خبر ، تمامي بني هاشم از شعب بيرون آمدند . قريشيان گفتند كه فشار گرسنگي آنان را مجبور ساخت كه از شعب بيرون آيند .

بزرگان قريش براي بررسي ماجرا در حجر اسماعيل گردهم آمدند ، ابوطالب در جلسه حاضر بود ، آنان رو به ابوطالب كرده ، گفتند : الآن وقت آن فرا رسيده است كه قضيه خويشاوندانت را فيصله دهي ( كنايه از اين كه الآن دوران ضعف آنان فرا رسيده و بايد از ادعاي خود در مورد رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اعلان دين جديد و مبارزه با بتان ، دست بردارند وبايد ابوطالب در اين جريان پا در مياني كند ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المناقب ، ج 2 ، ص 245 و از او بحارالانوار ، ج 38 ، ص 47 ـ و نيز : منية الراغب في ايمان ابي طالب ، ص 117از دارالسلام حاجي نوري ، ج 1 ، ص 119


221


ابوطالب گفت : خبري براي شما دارم ، برخيزيد و صحيفه خودتان را به نزد من بياوريد ، اميد است كه بواسطه آن بين ما و شما مصالحه اي صورت پذيرد .

مشركين اين پيشنهاد را پذيرفتند ، صحيفه قبلا در كعبه بود و بخاطر ترس از دستبرد ، مكان آن را تغيير داده و در نزد « ام ابي جهل » قرار داده بودند ، آنان كساني را براي آوردن صحيفه به نزد وي فرستادند و ايشان صحيفه را در حالي كه مهرهاي قريش بر آن زده شده بود و به اصطلاح مهر و موم شده بود ، آورده و در مقابل آنان قرار دادند .

ابو طالب گفت : شما در مورد اين صحيفه حرفي نداريد ؟

گفتند : خير .

ابوطالب گفت : پسر برادرم به من خبر داده است ـ و او هيچ گاه خلاف واقع سخن نمي گويد ـ كه خداوند به موريانه مأموريت داده است كه اين صحيفه را بخورد ، و موريانه آن را خورده است و از آن جز نام « الله » چيزي باقي نمانده است ، ( ما اين صحيفه را مي گشاييم ) اگر مطلب چنان باشد شما ديگر دست از ظلم و تعدّي نسبت به ما برداريد و گرنه ما او را به شما وا مي گذاريم .

مشركين وقتي كه اين پيشنهاد را شنيدند استقبال كرده و يكصدا فرياد برآوردند اي ابوطالب ، انصاف بخرج دادي .

صحيفه را باز كردند ، آنان با ناباوري تمام ، آن را همانگونه يافتند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خبر داده بود . در اين هنگام مسلمانان يكصدا تكبير گفتند ، و رنگ چهره مشركين از غم و اندوه بكلّي عوض شد . ( 1 )

توطئه هاي دشمن عليه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل

چندين نقشه و توطئه حساب شده بر ضدّ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قبل و بعد از هجرت ، در حجر اسماعيل طراحي شد كه با خواست و مشيت الهي همگي آنها ، ناكام ماند كه نمونه هايي از آ ن ذكر مي گردد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 19 ، ص 16 ، ح 8


222


الف ـ توطئه قتل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

ابن شهرآشوب از ابن عباس نقل مي كند : قريش در حجر اسماعيل گِرد آمدند و با سوگند به خدايان خود ؛ لات و عزّي و منات با يكديگر عهد و پيمان بستند كه همه با هم يكي شوند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را بكشند .

فاطمه زهرا ( عليها السلام ) كه در آن هنگام كودكي خردسال بود ، از ماجرا آگاه گرديد و گريه كنان بر پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد شد و گفته مشركين را براي پدر نقل كرد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : دخترم ! قدري آب برايم بياور تا وضو بسازم .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وضو گرفت و به سوي مسجد الحرام حركت كرد ، قريش وقتي نگاهشان به چهره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) افتاد ، نگاهي به هم كرده و با اشاره به ايشان گفتند : او آمد ، همگي سرهاي خود را پايين انداختند ، آنقدر كه چانه ها به سينه رسيد !

پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) نزديك آمد و مشتي خاك از روي زمين برداشت و به طرف آنان پرتاب كرد و فرمود : « شاهت الوجوه » ؛ « زشت باد رويتان ! » ، و سرانجام تمام كساني كه خاك بر صورت آنان پاشيده شد در روز جنگ بدر به هلاكت افتادند . ( 1 )

ب ـ بدگويي از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله )

ابن هشام از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل مي كند : روزي در مجلس اشراف قريش داخل حجر اسماعيل نشسته بودم كه سخن از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به ميان آمد ، شنيدم كه گفتند : ما آن صبر و تحمّلي را كه درباره او كرديم تاكنون در مورد هيچ چيز نداشته ايم . او خردمندان ما را نادان شمرد ، پدران ما را دشنام داد ، كيش و آيين ما را فاسد دانست ، در بين ما تفرقه افكند و خدايان ما را سب نمود ، و ما بر همه اين موارد ، از خود صبر زيادي نشان داده ايم .

در اين هنگام بود كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به طرف كعبه آمد ، ابتدا استلام ركن نمود و سپس به طواف مشغول شد . هنگامي كه او از برابر آنها در حين طواف گذشت ، آنان لب به بدگويي او گشودند ، آثار ناراحتي را در صورت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مشاهده كردم . اين قضيه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المناقب ، ج 1 ، ص 71 ، از او بحارالانوار ، ج 18 ، ص 60


223


هر دور از طواف تكرار شد ، تا نوبت به طواف سوم رسيد ، آنجا بود كه ديگر پيامبر از طواف باز ايستاد و رو به آنها كرده ، فرمود :

« أَتَسْمَعُونَ يا قُرَيْشُ ، اَما وَالّذي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِالذَّبْحِ » .

« آيا گوش فرا مي دهيد اي قريش ؟ ! ، قسم به آن كسي كه جانم در دست اوست ، هلاكت شما به دست من واقع خواهد شد ! »

وقتي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين گفته را مي فرمود ، تمام صداها در سينه ها حبس شده بود . هيچ كس نتوانست پاسخي بگويد ، بلكه به عكس ، آن كسي كه بدترين كلمات را در تحريك قريش عليه پيامبر زده بود ، خود در مقام عذرخواهي برآمد . ( 1 )

ج ـ طرح ترور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از جنگ بدر

واقدي مي نويسد : پس از جنگ بدر و هلاكت اشراف قريش ، « عمير بن وهب بن عمير » به مسجد الحرام آمد و در كنار « صفوان بن اميه » در حجر اسماعيل نشست . عمير كسي است كه پيش از هجرت در مكه ، به آزار پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان مشغول بود و در جنگ بدر فرزندش « وهب بن عمير » به اسارت ( مسلمانان ) درآمد ، اشراف قريش قضاياي جنگ بدر را با يكديگر مطرح كردند .

صفوان گفت : ديگر زندگي پس از كشته هاي ما لطفي ندارد .

عمير گفت : راست گفتي ! اگر من قرض و ترس از آينده اهل و عيال خود نداشتم ، محمد را مي كشتم ! ، چون من فرزندي اسير دارم ، لذا بهانه اي براي رفتن به مدينه مي توانم داشته باشم .

صفوان گفت : من قرض تو را پرداخت مي كنم و همان گونه كه متكفل اداره زندگاني خانواده ام هستم عهده دار اداره اهل و عيال تو نيز خواهم بود .

عمير گفت : حال كه چنين است اين ماجرا را با كسي در ميان نگذار . ( كه اين راز تا انجام مراد ، پوشيده بماند ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . السيرة النبويه ، ج 1 ، ص 309


224


عمير شمشير خود را تيز كرد و بدان زهرآلود و مكه را به قصد مدينه ترك گفت . هنگامي كه به مدينه رسيد ، مسلمانان نسبت به وي مشكوك شدند ، لذا او را دستگير كرده و به نزد پيامبرخدا آوردند . ( 1 )

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پس از مقدماتي به او فرمود : براي چه به مدينه آمده اي ؟

گفت : آمده ام تا سفارش فرزند اسيرم را بنمايم !

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : پس چرا اين شمشير را به گردن آويخته اي ؟

گفت : رويش سياه باد كه هيچ گاه به كارم نيامده است ! پس از ورود به مدينه فراموش كردم كه آن را از خود دور سازم ! من كاري ديگر دارم !

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : راست بگو ! به چه منظوري به مدينه آمده اي ؟

گفت : مطلب همان است كه گفتم .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : آن شرطي را كه تو با صفوان بن اميه در حجر كردي چه بود ؟ !

عمير كه سخت ترسيده و شگفت زده شده بود پرسيد : كدامين شرط ؟

حضرت فرمود : تو متعهد شدي كه مرا به قتل رساني و در عوض او عهده دار پرداخت قرض و اداره زندگاني اهل و عيالت باشد ! خداوند حافظ و نگهدار من است .

عمير گفت : شهادت مي دهم كه تو رسول خدا و راستگو هستي و شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خداي يگانه ( الله ) وجود ندارد ، ما تو را در ادعاي رسالت دروغگو مي پنداشتيم ولي پرده از رازي برداشتي كه جز من و صفوان كسي ديگر از آن با خبر نبود ، من به او سفارش كردم كه اين راز را همچنان پوشيده نگاه دارد ، ولي خدايت تو را نسبت به آن آگاه ساخت ، من ايمان به خدا و رسول او پيدا كردم و شهادت به حقانيت تو و آيينت مي دهم ، خداي را سپاس كه مرا به راه هدايت رهنمون ساخت .

مسلمانان وقتي صحنه هدايت و اسلام آوردن عمير را مشاهده كردند ، شادمان شدند . پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به ايشان فرمود : به برادرتان قرآن و احكام ديني ياد دهيد ، آنگاه فرزندش را آزاد ساخت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برحسب نقل بحارالانوار ، خود او به نزد پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد .


225


پس از مدتي عمير خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و عرضه داشت : من پيش از اين فعاليت شديدي بر ضدّ شما داشتم ، دوست دارم كه به مكه بازگردم و مردم را به خدا و اسلام فرا خوانم ، اميد آن كه موجب هدايت آنان باشم و در صورت عدم موفقيت ، مايه اذيت و آزار ايشان گردم !

رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) به او اجازه بازگشت داد . عمير به مكه باز آمد و به بركت او عده زيادي توفيق تشرّف به دين اسلام را پيدا كردند . ( 1 )

و اينگونه كسي كه به منظور انجام ترور پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه آمده بود ، به عنوان سفير و مبلّغ توانا و موفق رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به مكه بازگشت .

د ـ سران شرك در حجر اسماعيل پس از فتح مكه

از عبدالله بن عباس نقل شده است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز فتح وارد مكه شد ، وقتي كه مشغول سعي بين صفا و مروه بود ، ابوسفيان بن حرب ، عتاب بن اسيد ، صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو پنهاني در حجر اسماعيل جمع شده بودند ، بلال بر بام كعبه رفت و اذان سرداد ، اين اذان موج عجيبي در همگان ايجاد كرد ، هريك چيزي گفتند . ابو سفيان گفت : من چيزي نمي گويم ، چون مي ترسم حتي اين سنگ ريزه بر عليه من خبر دهد ! خداوند گفته هاي آنان را به پيامبر رسانيد ، رسول خدا در حالي كه بر روي كوه صفا مشغول دعا بودند ، همه ايشان را احضار كرد و گفته هايشان را بازگو فرمود ، در اينجا بيشتر آنان اسلام آوردند ، ابوسفيان بقدري ترسيد كه نزديك بود بيفتد . ( 2 )

پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل

تاريخ ، صحنه هاي مختلف و گوناگوني را از حضور پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل ضبط و نقل كرده است . در يك نگاه ، حجر محل جلوس ، موضع اعلام رسالت ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المغازي ، ج 1 ، ص 125 ؛ بحار الانوار ، ج19 ، ص326 ، ح82 ؛ بحار الانوار ، ج18 ، ص140 ، ح40

2 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 157


226


جايگاه تلاوت آيات قرآن ، معبد ، مكان پاسخ به سؤالات و موضع وقوع و مشاهده معجزات پيغمبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است كه به برخي از آن اشاره مي شود :

الف ـ جايگاه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله )

ازرقي مي نويسد : پس از آن كه آيه شريفه { تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب وَتَبْ } ( 1 ) كه دربردارنده هجو ابولهب و همسر او ـ امّ جميل ـ بود ، نازل گشت ، ام جميل در حالي كه سنگي را در دست داشت به مسجد الحرام آمد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) داخل حجر نشسته بود ، ام جميل در حالي كه مرتب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ناسزا مي گفت ، نزديك مي شد ، ابوبكر به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : اين زن ام جميل است و من از ناحيه او بر شما مي ترسم ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : او نمي تواند مرا ببيند و آياتي را تلاوت كرد و بدان پناه برد ، آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت نمود :

{  وَإِذَاقَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَوَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً } . ( 2 )

امّ جميل جلو آمد ، وقتي در برابر ابوبكر ايستاد ، سراغ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را از او گرفت ! ( 3 )

البته در اين نشستها ، گاه جسارت و اهانت به ساحت مقدس نبوي به عمل آمده است . شيخ طبرسي و قطب راوندي نقل كرده اند كه روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل نشسته بود كه مشركين قريش شكمبه گوسفندي را روي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي اندازند . رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه از اين واقعه بسيار اندوهگين شده بود ، نزد ابوطالب آمد و فرمود : عمو ! موقعيت من در نزد شما چگونه است ؟

ابوطالب پرسيد : پسر برادر ، مگر چه شده است ؟ !

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جريان را نقل كرد : ابوطالب كه بسيار ناراحت و خشمگين شده بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسد : 5 ـ 1

2 . اسراء : 45 .

3 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 316


227


به جناب حمزه سيدالشهدا فرمود : اين شمشير را بدست گير و همراه من بيا .

ابوطالب با همراهي حمزه به سمت مسجدالحرام و يكسر به نزد اهانت كنندگان آمد . آنگاه رو به حمزه كرد و گفت : اين شكمبه را بر سر و صورت همه اين افراد بگذار ، هر كس كه خواست مانع شود گردنش را بزن .

هيچ يك از مشركين نتوانستند عكس العملي از خود نشان دهند و دستور ابوطالب كاملا اجرا شد ، آنگاه ابوطالب روي به جانب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كرده ، فرمود : پسر برادر ! موقعيت شما در نزد ما اينگونه است ( 1 ) . رحمت خدا و علوّ مقام بر ابوطالب باد كه با حميت و غيرت و جوانمرديِ خود ، قلب پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را آرام ساخت .

ب ـ تلاوت قرآن

در تفسير قمي نقل شده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان حجر اسماعيل مي نشست و به تلاوت و قرائت آيات نازل شده قرآن مي پرداخت . ( 2 )

ج ـ پاسخ به پرسشها :

حجر اسماعيل از جمله جاهايي است كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در آن به جوابگويي سؤالات عرضه شده مي پرداختند و ما اين رويه را در حق ديگر امامان معصوم ( عليهم السلام ) نيز مي يابيم .

در رساله منسوب به سيد مرتضي ، جرياني درباره اعزام سه نفر به نامهاي « نضر بن حارث بن كلده ، عقبة بن ابي معيط ، و عاص بن وائل » به نزد والي نجران توسط قريش ، به منظور فراگيري مسائلي مشكل از يهود و نصاري و عرضه آنها بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )  ـ نقل شده است ، آنان پس از فراگيري مطالبي درباره اصحاب كهف ، موسي و خضر ، ذوالقرنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعلام الوري ، ص 57 ؛ قصص الانبياء ، ص 320 ، ح 399 ، از آنها بحار الانوار ج 18 ، ص 209 ، ح 38 ، و ص 187 ، ح 17

2 . تفسير قمي ، ج 2 ، ص 293


228


و زمان قيامت سؤالات خود را در حجر اسماعيل در حضور پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مطرح ساختند كه بدنبال آن با مدتي تأخير ، سوره كهف در رابطه با سه سؤال اولي و آيه 187 از سوره اعراف در مورد سؤال درباره « زمان قيامت » نازل شد . ( 1 )

د ـ درخواست شقّ القمر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

فقيه محدث ، قطب الدين راوندي مي نويسد :

شبي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل نشسته بود ، قريش نيز در محفلي مشغول سخن پراكني بودند ، در اين هنگام يكي از آنان گفت : ماجراي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ما را بيچاره و وامانده ساخته است ، ما نمي دانيم درباره او چه بگوييم !

يكي از آنان پيشنهاد خود را اينگونه مطرح ساخت : بياييد هم اكنون همه ما از جاي خود برخيزيم و به نزد وي برويم و از او بخواهيم براي اثبات ادعاي خود ، نشانه اي از آسمان بياورد ، چرا كه سحر او در آسمان تأثير ندارد !

اين پيشنهاد پذيرفته شد و همگان به طرف رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل براه افتادند و پس از رسيدن ، خواسته خود را مطرح ساختند .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه به سمت ماه اشاره مي كرد ، گفت : آيا اين ماه را كه در اين شب چهاردهم تمام آن روشن است ، مي بينيد ؟

گفتند : بلي .

پرسيد : آيا دوست داريد كه آن نشانه درخواستي تان در اين ماه صورت پذيرد ؟

گفتند : پيشنهاد بسيار خوبي است .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با انگشت خود اشاره كرد ، و ماه دو نيم شد و همه آنان اين واقعه را به خوبي مشاهده كردند ، پس از آن ايشان خواهان به هم چسبيده شدن ماه شدند ، رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) بار ديگر اشاره كرد و ماه صورت اوليه خود را بازيافت . مشركين سياه دل به جاي آن كه ايمان بياورند و دست از لجاجت خود بردارند ، گفتند : سحر محمد در آسمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رسالة المحكم و المتشابه المنسوبة للسيد المرتضي ، ص 79


229


نيز كارگر است ! اينجا بود كه آيه شريفه : {  اقْتَرَبَتْ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ } ( 1 ) نازل شد ؛ يعني « آن ساعت نزديك گرديد و ماه شكافته شد ، اگر كافران آن را ببينند باز هم روي گردانده و مي گويند كه اين سحر و جادويي هميشگي است . » ( 2 )

هـ ـ معراج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

اصل وقوع معراج قابل انكار نيست و قرآن كريم با صراحت از آن ياد مي كند ( 3 ) ، درباره مبدأ معراج چند قول وجود دارد :

1 ـ خانه امّ هاني خواهر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، شيخ طبرسي اين قول را نظر اكثر مفسّران مي داند . ( 4 )

2 ـ شعب ابوطالب . ( 5 )

3 ـ مسجد الحرام ، ( 6 ) طبق اين نظر ، برخي مبدأ آن را حجراسماعيل مي دانند . ( 7 )

و ـ سرنگوني بت ها در اطراف حجر اسماعيل

سيد ابن طاووس به نقل از تفسير كلبي مي آورد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام فتح مكه ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قمر : 2 ـ 1

2 . الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 141 ، ح 229

3 . اسراء : 1

4 . تفسير مجمع البيان ، ج 3 ، ص 396

5 . تفسير الميزان ، ج13 ، ص31

6 . تفسير مجمع البيان ، ج 3 ، ص 396 ؛ تفسير الدر المنثور ، ج 4 ، ص 137

7 . سعد السعود ، ص 100 ؛ اليقين في إمرة اميرالمؤمنين ، ص 83 ، باب 104 ؛ تأويل الآيات ج 1 ، ص 265 ح 1 ، وص 267 ح 2 ؛ بحارالانوار ج 18 ، ص 317 ح 32 ، وص 390 ، ح 98 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 4 ، ص 28 ، ح 5 ، و ص 43 ، ح 6 . و نگاه كنيد به : السيرة النبويه ، ج 2 ، ص 38 ( كه اين نقل مي تواند در جمع روايات كمك كند ) .


230


سيصد و شصت بت را كه در اطراف حجر اسماعيل چيده بودند مشاهده كرد كه هر كدام در مقابل قبيله پرستش كننده آن قرار داشت . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه عصاي خود را در چشم و شكم بت ها قرار مي داد ، اين آيه شريفه را تلاوت مي كرد :

{ . . . جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً } . ( 1 )

و در همان حال بتان نيز با صورت بر روي زمين مي افتادند و اهل مكه نيز از اين رويداد شگفت زده شدند . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسراء : 81

2 . سعد السعود ، ص 220 ، از او بحار الانوار ، ج 18 ، ص 180



| شناسه مطلب: 76256