بخش 7
آیه بیست و چهارم : برتری ایمان به خدا و قیامت و جهاد بر عمران مسجدالحرام آیه بیست و پنجم : ممنوعیت ورود مشرکان به مسجد الحرام آیه بیست و ششم : غار ثور
|
151 |
|
پشيمان شوند و دست بردارند » ؛ ( لعلهم ينتهون ) .
در آيه ي بعد براي تحريك مسلمانان و دور ساختن هر گونه سستي و ترس و ترديد در اين امر حياتي از روح و فكر آن ها ، مي گويد : « چگونه شما با گروهي پيكار نمي كنيد كه پيمان هايشان را شكستند و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند » ؛ ( الا تقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول ) . شما ابتدا به مبارزه و لغو پيمان نكرده ايد كه نگران و ناراحت باشيد ، بلكه « مبارزه و پيمان شكني در آغاز از آن ها شروع شده است » ؛ ( و هم بدؤكم اول مرّة ) و اگر ترديد بعضي از شما در پيكار با آن ها به خاطر ترس است ، اين ترس كاملا بي جا است . « آيا شما از اين افراد بي ايمان مي ترسيد ، در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد ، اگر به راستي شما ايمان داريد » ؛ ( أتخشونهم فالله أحقّ ان تخشوه ان كنتم مؤمنين ) .
در اين كه منظور از اين گروه پيمان شكن چه اشخاصي هستند ، باز در ميان مفسران گفت و گو است . بعضي اشاره به يهود و بعضي به اقوامي كه در آينده با مسلمانان درگير شدند مانند حكومت هاي ايران و روم دانسته اند و بعضي اشاره به كفار قريش و بعضي اشاره به پاره اي از افراد كه مسلمان شدند و مرتد گشتند ، دانسته اند ، ولي ظاهر آيات به خوبي گواهي مي دهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان و بت پرستاني است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند ، ولي عملا پيمانشان را نقض كرده بودند و آن ها گروهي از مشركان اطراف مكه يا ساير نقاط حجاز بودند . ( 1 )
اما احتمال اين كه منظور يهود باشد ، بسيار بعيد است ؛ زيرا تمام بحث هاي اين آيات پيرامون مشركان دور مي زند . همچنين ممكن نيست كه منظور از آن طايفه ي قريش باشد ؛ زيرا قريش و سر كرده ي آن ها ابوسفيان در سال هشتم هجرت پس از فتح مكه ظاهراً اسلام را قبول كردند در حالي كه سوره ي مورد بحث ما در سال نهم نازل شده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البيان / ج 5 / ص 18 ؛ نمونه / ج 7 / ص 308 .
|
152 |
|
و نيز اين احتمال كه منظور ، حكومت هاي ايران و روم باشد ، بسيار از مفهوم آيات دور است ؛ زيرا آيات اشاره به يك درگيري فعلي مي كند نه درگيري هاي آينده ، علاوه بر اين ، آن ها پيامبر را از وطن خود خارج نكرده بودند و نيز احتمال اين كه منظور مرتدين باشند فوق العاده بعيد است ؛ زيرا تاريخ ، گروه نيرومندي از مرتدين را در آن زمان نشان نمي دهد كه مسلمانان بخواهند با آن ها پيكار كنند ، به علاوه كلمه ي « ايمان » ( جمع يمين ) و همچنين كلمه ي « عهد » ظاهراً به همان معناي پيمان ترك مخاصمه است نه پذيرش اسلام ( دقت كنيد ) .
اگر مي بينيم در بعضي از روايات اسلامي اين آيه به آتش افروزان جنگ جمل ( ناكثين ) و مانند آن ها تطبيق شده ، نه به دليل آن است كه آيات در باره ي آن ها نازل شده باشد ، بلكه هدف اين است كه روح آيه و حكم آن در مورد « ناكثين » و گروه هاي مشابهي كه بعداً روي كار خواهند آمد صادق است .
نكته ها
1 . شرط توبه ي مشركان
( فان تابوا و اقاموا الصلاة ) تا آخر دو آيه ، اين دو آيه جمله ي ( فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزي الله ) را كه در سابق گذشت به طور تفصيل بيان مي كند و مرادش از توبه به دلالت سياق اين است كه به سوي ايمان به خدا و آيات او برگردند و به همين جهت به صرف توبه اكتفا نكرده و مسئله ي به پا داشتن نماز را كه روشن ترين مظاهر عبادت خداست و همچنين زكات دادن را كه قوي ترين اركان جامعه ي ديني است به آن اضافه كرد و اين دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه ي وظايف ديني كه در تماميت ايمان به آيات خدا دخالت دارند ذكر نمود ، اين بود معناي ( تابوا و اقاموا الصلوة و اتوا الزكوة ) .
و اما معناي ( فاخوانكم في الدين ) . مقصود از آن اين است كه بفرمايد : در صورتي
|
153 |
|
كه توبه كنند با ساير مؤمنين در حقوقي كه اسلام آن را معتبر دانسته ، مساوي خواهند بود . ( 1 )
2 . برادري و تساوي حقوق
اگر در اين آيه و در آيه ي ( انما المؤمنون اخوة ) ؛ « مؤمنان برادران يكديگرند » ، مسئله ي تساوي در حقوق را به برادري تعبير كرده ، براي اين است كه دو برادر دو شاخه هستند كه از يك تنه جدا و منشعب شده اند و اين دو در همه ي شئون مربوط به اجتماع خانواده و در قرابتي كه با اقربا و فاميل دارند مساوي هستند و چون براي اين اخوت احكام و آثاري شرعي است ، از اين رو قانون اسلام آن را يك سنخ برادري حقيقي ميانه افراد مسلمين معتبر كرده است كه عيناً مانند برادري طبيعي آثار عقلي و ديني بر آن مترتب مي شود . ( 2 )
3 . تحريك مسلمانان به قتال با مشركان
( ألا تقاتلون قوماً نكثوا أيمانهم و هموا باخراج الرسول ) ؛ اين آيات مسلمانان را تحريك مي كند به اين كه با مشركين بجنگند و براي اين كه تحريكشان كند آن جرايمي را كه مرتكب شده و خيانت هايي كه به خدا و حق و حقيقت ورزيدند برمي شمارد ؛ عهد شكني و اين كه مي خواستند آن حضرت را بيرون كنند را خاطرنشان مي سازد و نيز به منظور تحريكشان ، تعريفشان را مي كند به اين كه لازمه ي ايمانشان به خداي مالك خيرات و همه شرور و مالك منافع و اختيار ايشان اين است كه جز از او نترسند ، بدين وسيله دل هايشان را تقويت نموده و بر امر كارزار با دشمن تشجيعشان مي كند و در آخر اين معنا را خاطرنشان مي سازد كه شما مورد امتحان خدا قرار گرفته ايد و بايد از نظر خلوص نيت و قطع پيوندهاي دوستي و فاميلي با مشركين از امتحان در آييد تا به آن اجرهايي كه مخصوص مؤمنين واقعي است ، نائل شويد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 244 .
2 . الميزان / ج 9 / ص 244 .
3 . الميزان / ج 9 / ص 244 .
|
154 |
|
تنها سؤالي كه باقي مي ماند اين است كه اگر منظور همان گروه هاي بت پرستان پيمان شكن هستند كه در آيات گذشته از آن ها سخن گفته شد . چرا در اين جا تعبير مي كند : ( و ان نكثوا ايمانهم ) ؛ « اگر آن ها پيمان هاي خويش را بشكنند » در حالي كه اين گروه ها پيمان ها را عملا شكسته بودند ؟
پاسخ اين سؤال آن است كه منظور از جمله ي مزبور اين مي باشد كه اگر آن ها به پيمان شكني خويش ادامه دهند و دست از كار خود برندارند ، بايد با آن ها پيكار كنيد ، نظير آن چه در معناي ( اهدنا الصراط المستقيم ) مي گوييم كه مفهومش اين است خدايا ما را هم چنان بر راه راست بدار و به هدايت ما ادامه ده . ( 1 )
شاهد اين سخن آن است كه جمله ي مزبور ( ان نكثوا ايمانهم ) در مقابل جمله ي ( ان تابوا . . . ) قرار گرفته است ؛ يعني از دو حال خارج نيست يا آن ها توبه مي كنند و دست از شرك و بت پرستي بر مي دارند و به راه خدا مي آيند و يا اين كه هم چنان به راه خويش ادامه مي دهند در صورت اوّل آن ها برادران شما هستند و در صورت دوم بايد با آنان پيكار كنيد ! ( 2 )
قابل توجه اين كه در آيات فوق نمي گويد با كافران مبارزه كنيد ، بلكه مي گويد با رؤسا و پيشوايانشان به جهاد برخيزيد ، اشاره به اين كه توده ي مردم پيرو رؤسا و زعماي خود هستند ، هدف گيري شما بايد هميشه آن ها باشند ، بايد سرچشمه هاي گمراهي و ضلالت و ظلم و فساد را ببنديد و ريشه ها را بسوزانيد و تا آن ها هستند مبارزه با پيروانشان سودي ندارد ، به علاوه اين تعبير يك نوع بلند نگري و علوّ همت و تشجيع براي مسلمانان محسوب مي شود كه طرف اصلي شما آن ها هستند ، خود را آماده ي مبارزه با آنان كنيد نه افراد كوچكشان !
عجب اين كه بعضي اين تعبير را اشاره به ابوسفيان و مانند او از بزرگان قريش دانسته اند ، در حالي كه گروهي از آن ها در بدر كشته شدند و بقيه ( مانند ابوسفيان ) پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . روح المعاني / ج 10 / ص 58 .
2 . نمونه / ج 7 / ص 307 .
|
155 |
|
فتح مكه ظاهراً اسلام آوردند و در موقع نزول آيه در صف مسلمانان جاي گرفته بودند و مبارزه با آن ها مفهومي نداشت .
امروز هم اين دستور مهم قرآن به قوت خود باقي است ؛ براي از بين بردن ظلم و فساد ، استعمار و استثمار بايد موضع گيري ها در برابر رؤسا و پيشوايان اين گروه ها باشد و پرداختن به افراد عادي بي ثمر است ( دقت كنيد ! ) . ( 1 )
4 . نترسيدن از مشركان
از جمله ي ( أتخشونهم ) ( آيا از آن ها مي ترسيد ؟ ) اجمالا بر مي آيد كه در ميان مسلمانان ، جمعي وجود داشت كه از اين فرمان جهاد واهمه مي كرد ، يا به خاطر قدرت و قوّت دشمن و يا به خاطر اين كه پيمان شكني گناه است . قرآن به آن ها صريحاً جواب مي گويد : شما نبايد از اين انسان هاي ضعيف بترسيد ، بلكه بايد از مخالفت فرمان پروردگار ترس داشته باشيد ، به علاوه ترس از اين كه پيمان شكن باشيد نابه جا است ؛ زيرا آن ها در ابتدا مقدمات پيمان شكني را فراهم ساختند و پيشقدم شدند . ( 2 )
5 . جنايت بت پرستان
منظور از جمله ي ( هموا باخراج الرسول ) ظاهراً اشاره به مسأله ي اخراج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از مكه به هنگام هجرت به مدينه است ، كه نخست قصد آن را داشتند و بعد قصدشان تغيير يافت و تبديل به قتل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شد ، ولي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به فرمان خدا در همان شب از مكه خارج گرديد و در هر صورت ذكر اين موضوع نه به عنوان نشانه اي از پيمان شكني آن ها است ، بلكه به عنوان بازگو كردن يك خاطره ي دردناك از جنايات بت پرستان مي باشد ، كه هم قريش در آن شركت داشتند و هم قبايل ديگر ، وگرنه پيمان شكني بت پرستان از طرق ديگر آشكار شده بود . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه / ج 7 / ص 308 .
2 . نمونه / ج 7 / ص 309 .
3 . نمونه / ج 7 / ص 310 .
|
156 |
|
ــــــــ 24 ــــــــ
برتري ايمان به خدا و قيامت و جهاد بر عمران مسجدالحرام
( اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عند الله و الله لا يهدي القوم الظّالمين * الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله و اولئك هم الفائزون * يبشّرهم ربّهم برحمة منه و رضوان و جنّات لهم فيها نعيم مقيم * خالدين فيها ابداً انّ الله عنده اجر عظيم ) . ( 1 )
ترجمه
آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را ، همانند ( عملِ ) كسي قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه او جهاد كرده است ؟ ! ( اين دو ، ) نزد خدا مساوي نيستند . و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمي كند . ( 19 ) آن ها كه ايمان آوردند ، و هجرت كردند ، و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند ، مقامشان نزد خدا برتر است ؛ و آن ها پيروز و رستگارند . ( 20 ) پروردگارشان آن ها را به رحمتي از ناحيه ي خود و رضايت ( خويش ) ، و باغ هايي از بهشت بشارت مي دهد كه در آن ، نعمت هاي جاودانه دارند ؛ ( 21 ) همواره و تا ابد در اين باغ ها ( و در ميان اين نعمت ها ) خواهند بود ؛ زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است . ( 22 )
شأن نزول
در شأن نزول آيات فوق ، روايات مختلفي در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است كه از ميان آن ها آن چه صحيح به نظر مي رسد بيان مي كنيم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه / 19 ـ 22 .
|
157 |
|
دانشمند معروف اهل سنت حاكم « ابوالقاسم حسكاني » از « بريده » نقل مي كند كه « شيبه » و « عباس » هر كدام بر ديگري افتخار مي كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه علي ( عليه السلام ) از كنار آن ها گذشت و پرسيد به چه چيز افتخار مي كنيد ؟ « عباس » گفت : امتيازي به من داده شده كه احدي ندارد و آن مسأله آب دادن به حجاج خانه خدااست .
« شيبه » گفت : من تعمير كننده مسجدالحرام و كليد دار خانه كعبه هستم . علي ( عليه السلام ) گفت : با اين كه از شما حيا مي كنم بايد بگويم كه با اين سنّ كم افتخاري دارم كه شما نداريد ، آن ها پرسيدند : كدام افتخار ؟
فرمود : من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آورديد .
« عباس » خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ( و به عنوان شكايت ) گفت : آيا نمي بيني علي ( عليه السلام ) چگونه با من سخن مي گويد ؟
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : علي ( عليه السلام ) را صدا كنيد ، هنگامي كه به خدمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد فرمود : چرا اين گونه با عمويت ( عباس ) سخن گفتي ؟
علي ( عليه السلام ) عرض كرد : اي رسول خدا اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتي بوده است ، در برابر گفتار حق هر كس مي خواهد ناراحت شود و هر كس مي خواهد خشنود .
جبرئيل نازل شد و گفت : اي محمد ! پروردگارت به تو سلام مي فرستد و مي گويد اين آيات را بر آن ها بخوان ( اجعلتم سقاية الحاج و . . . ) ؛ آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجدالحرام را همچون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او قرار داديد ، هرگز مساوي نيستند . ( 1 )
تفسير
در نخستين آيه مي گويد : آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسي قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البيان ج / 5 / ص 23 ؛ نمونه / ج 7 / ص 321 ؛ جامع الاحكام / ج 8 / ص 91 ؛ روح المعاني / ج 10 / ص 67 ؛ تفسير كبير / ج 16 / ص 12 .
|
158 |
|
جهاد كرده است ؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمي كند ( اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عند الله و الله لا يهدي القوم الظّالمين ) .
« سقاية » هم مصدر است به معني آب دادن و هم به معني پيمانه اي است كه با آن آب مي دهند ( همان گونه كه در آيه 70 سوره يوسف آمده است ) و هم به معني ظرف بزرگ يا حوضي است كه آب در آن مي ريزند . در مسجدالحرام در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه محلي وجود دارد كه به نام « سقاية العباس » معروف است . گويا در آن جا ظرف بزرگي مي گذاردند كه حاجيان از آن آب برمي داشتند .
از تواريخ چنين برمي آيد كه قبل از اسلام منصب « سقاية الحاج » در رديف منصب كليدداري خانه كعبه و از مهم ترين مناصب محسوب مي شد .
ضرورت و نياز شديد حجاج در ايام حج به آب ، آن هم در آن سرزمين خشك و سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع ( سقاية الحاج ) اهميت خاصي مي داد و كسي كه سرپرست اين مقام بود از موقعيت ويژه اي طبعاً برخوردار مي شد چراكه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتي به شمار مي رفت . همچنين « كليدداري » و عمران و آبادي مسجدالحرام كه مقدس ترين و بزرگ ترين كانون مذهبي حتي در زمان جاهليت محسوب مي شد احترام فوق العاده اي براي شخص يا اشخاصي كه متصدي آن بودند برمي انگيخت .
با همه اين ها قرآن مجيد مي گويد ايمان به خدا و جهاد در راه او از تمام اين كارها برتر و بالاتر است !
در آيه بعد به عنوان تأكيد و توضيح مي فرمايد : كساني كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند ، اين ها در پيشگاه خداوند مقامي برتر و بزرگ تر دارند : ( الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله ) و اين ها افتخار بزرگي نائل شده اند ( اولئك هم الفائزون ) .
|
159 |
|
در آيه بعد مي گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم ( ايمان ، هجرت و جهاد ) به آن ها مي بخشد :
1 . آن ها را به رحمت گسترده خود بشارت مي دهد و از آن بهره مند مي سازد ( يبشّرهم ربّهم برحمة منه ) .
2 . آن ها را از خشنودي خويش بهره مند مي كند ( و رضوان ) .
3 . باغ هايي از بهشت در اختيار آن ها مي گذارد كه نعمت هايش دائمي و هميشگي است ( و جنّات لهم فيها نعيم مقيم ) .
در آيه بعد براي تأكيد بيشتر اضافه مي كند جاودانه در آن ها تا ابد خواهند ماند ( خالدين فيها ابداً ) ، زيرا نزد خداوند پاداش هاي عظيم است كه در برابر اعمال بندگان به آن ها مي بخشد ( انّ الله عنده اجر عظيم ) . ( 1 )
در آيه شريفه ميانه « سقاية الحاج » و « عمارة المسجد » و ميانه « من آمن بالله و اليوم الآخر » مقابله شده است و حال آن كه مقابله هميشه ميانه دو چيز سنخ هم است مانند دو انسان و يا دو عمل ، مثلا نه ميانه خود انسان و عملي از اعمال .
به همين جهت بعضي از مفسرين ناچار شده اند بگويند در آيه كلمه « اهل » در تقدير است و تقدير كلام اين است كه « آيا اهل سقاية حاج و اهل عمارت مسجدالحرام را مثل كسي مي دانيد كه به خدا و روز جزا ايمان آورده ؟ » .
لكن اين اشكال و اين جواب خيلي مهم نيست ، واجب تر از آن اين است كه قيود كلام را يك به يك در نظر بگيريم ببينيم مقصود از آن ها چيست و از آن ها چه استفاده اي مي شود ؟
در آيه شريفه در يك طرف مقابله ، سقاية الحاج و عمارة مسجدالحرام آمده ، بدون هيچ قيد زائدي و در طرف ديگر آن ايمان به خدا و روز جزا و يا بگو جهاد در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است و اين خود به خوبي مي رساند كه مراد در آيه سقاية و عمارة خشك و خالي و بدون ايمان است . ذيل آيه هم كه مي فرمايد ( و الله لا يهدي القوم الظالمين )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 308 ؛ نمونه / ج 7 / ص 323 .
|
160 |
|
بنابراين كه تعريض به اهل سقاية و عمارة باشد به خاطر كفر و ظلمشان چنان چه متبادر از سياق هم همين است نه تعريض به خيال باطلي كه كرده و حكم به تساوي نموده اند اين نكته را تأييد مي كند .
پس معلوم مي شود اوّلا اين كساني كه چنين خيالي كرده اند خيالشان اين بوده كه عمل مردم جاهليت يعني سقاية و عمارة با اين كه خالي از ايمان به خدا و روز جزا بوده ، با يك عمل ديني توأم با ايمان به خدا و روز جزا مانند جهاد برابر و مساوي است و به عبارت ديگر خيال مي كرده اند عمل بي جان با عمل جاندار و داراي منافع پاك برابر است و خداي تعالي ايشان را تخطئه كرده است و ثانياً اين كه صاحبان اين پندار خود از مؤمنيني بودند كه خيال مي كردند اعمال قبل از ايمانشان و همچنين اعمال مشركيني كه هنوز ايمان نياورده اند با عمل بعد از ايمانشان كه از ايشان و هر مؤمني از محض ايمان سر مي زند برابر است . اين نكته را هم سياق انكار تأييد مي كند و هم بيان درجات كه در آيات مورد بحث آمده شاهد بر آن است . ( 1 )
( يبشّرهم ربّهم برحمة منه و رضوان و جنّات ) تا آخر دو آيه ، از ظاهر سياق بر مي آيد كه رحمت و رضوان و جنتي كه مي شمارد ، بيان همان رستگاري است كه در آيه قبلي بود و در اين آيه به طور تفصيل و به زبان بشارت و نويد آمده است .
پس معناي آيه اين مي شود كه خداي تعالي اين مؤمنين را به رحمتي از خود كه از بزرگي قابل اندازه گيري نيست و رضواني مانند آن و بهشت هايي كه در آن ها نعمت هاي پايدار هست و به هيچ وجه از بين نمي رود و خود اينان هم بدون اجل و تعيين مدت جاودانه در آن ها خواهد بود بشارت مي دهد .
و چون مقام ، مقام تعجب و استبعاد بود كه چطور چنين بشارتي بي سابقه كه در نعمت هاي دنيوي مانندي برايش ديده نشده صورت خواهد بست ؟ لذا براي رفع اين تعجب و استبعاد اضافه كرد ( انّ الله عنده اجر عظيم ) . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 309 .
2 . الميزان / ج 9 / ص 312 .
|
161 |
|
نكته ها
1 . چشم پوشي مخالفان از واقعيت هاي تاريخي
مطابق رواياتي كه در بسياري از معروف ترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات در مورد علي ( عليه السلام ) و بيان فضايل او نازل شده ، هرچند مفهوم آن عام و گسترده است و لكن شأن نزول ها مفاهيم آيات را محدود نمي سازد .
ولي از آن جا كه بعضي مفسران اهل سنت تمايل ندارند فضايل چشمگيري براي علي ( عليه السلام ) اثبات شود با اين كه او را چهارمين پيشواي بزرگ خود مي دانند ، اما مثل اين كه از اين مي ترسند كه اگر در برابر مدركي كه امتياز فوق العاده علي ( عليه السلام ) را اثبات مي كند ، تسليم شوند ممكن است جمعيت شيعه در برابر آن ها به پا خيزند و آن ها را در تنگنا قرار دهند ، كه چرا ديگران را بر علي ( عليه السلام ) مقدم داشتيد از اين رو بسيار مي شود كه از واقعيت هاي تاريخي چشم مي پوشند و تا آن جا كه بتوانند به ايراد در اين گونه احاديث از نظر سند مي پردازند و اگر جاي دست اندازي در سند پيدا نكنند سعي مي كنند به گونه اي دلالت آن را مخدوش سازند ، اين گونه تعصب ها متأسفانه حتي در عصر ما ادامه دارد و حتي بعضي از دانشمندان روشنفكر آنان از اين تعصّب ها بركنار نمانده اند .
نويسنده المنار در شأن نزول آيات فوق روايات معروف بالا را به كلي كنار زده و روايت ديگري كه با محتواي آيات اصلي منطبق نيست و بايد آن را به عنوان يك حديث مخالف قرآن كنار زد معتبر دانسته است و آن حديثي است كه از « نعمان بن بشير » نقل شده كه مي گويد كنار منبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان جمعي از صحابه نشسته بودم ، يكي از آن ها گفت من بعد از اسلام عملي را بالاتر از اين نمي دانم كه حاجيان خانه خدا را سيراب كنم . ديگري گفت عمران مسجدالحرام از هر عملي بالاتر است . سومي گفت جهاد در راه خدا از آن چه گفتيد بهتر مي باشد ، عمر آن ها را از گفت و گو نهي كرد و گفت صداي خود را كنار منبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بلند نكنيد ، و آن روز ، روز جمعه بود . ولي هنگامي كه نمازجمعه را خواندم نزد رسول خدا مي روم و از او درباره مسئله اي كه اختلاف كرديد سؤال مي كنم ( بعد
|
162 |
|
از نماز نزد رسول خدا رفت و سؤال كرد ) . در اين موقع آيات فوق نازل شد . ( 1 )
در حالي كه اين روايت از جهات مختلفي با آيات مورد بحث ناسازگار است و مي دانيم هر روايتي كه مخالف قرآن بوده باشد بايد آن را دور افكند ، زيرا :
اوّلا : در آيات فوق مقايسه ميان « جهاد » و « سقاية الحاج » و « عمران » مسجدالحرام نشده است بلكه در يك سوي مقايسه سقاية حاج و عمران مسجدالحرام قرار گرفته و در سوي ديگر ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد و اين نشان مي دهد كه افرادي آن اعمال را كه در دوران جاهليت انجام داده بودند با ايمان و جهاد مقايسه مي كردند كه قرآن صريحاً مي گويد اين دو برابر نيستند . نه مقايسه « جهاد » با « عمران مسجدالحرام » و « سقاية الحاج » ( دقت كنيد ) .
ثانياً : جمله ( و الله لا يهدي القوم الظّالمين ) نشان مي دهد كه اعمال گروه اوّل توأم با ظلم بوده است و اين در صورتي است كه در حال شرك واقع شده باشد چه اين كه قرآن مي گويد : ( انّ الشّرك لظلم عظيم ) ( 2 ) و اگر مقايسه ميان « ايمان » و « سقاية حاج توأم با ايمان و جهاد » بوده باشد ، جمله ( و الله لا يهدي القوم الظّالمين ) مفهومي نخواهد داشت .
ثالثاً : آيه دوم مورد بحث كه مي گويد آن كساني كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد نمودند مقام والاتري دارند مفهومش اين است از كساني كه ايمان و هجرت و جهاد نداشتند برترند و اين با حديث نعمان سازش ندارد زيرا گفتگو كنندگان طبق آن حديث همه از مؤمنان بودند و شايد در مهاجرت و جهاد شركت داشتند . ( 3 )
2 . ارزش عمل در پرتو ايمان
آيه مورد بحث و آيات بعدي اش اين معنا را مي رسانند كه وزن و ارزش عمل به زنده بودن آن و داشتن روح ايمان است و اما عمل بي ايمان كه لاشه اي بي روح است از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المنار / ج 10 / ص 215 ؛ روح المعاني / ج 10 / ص 67 .
2 . لقمان / 13 .
3 . نمونه / ج 7 / ص 325 .
|
163 |
|
نظر دين و در بازار حقيقت هيچ وزن و ارزشي ندارد ، پس مؤمنين نبايد صرف ظاهر اعمال را معتبر شمرده و آن را ملاك فضيلت و قرب خداي تعالي بدانند بلكه بايد آن را بعد از در نظر داشتن حيات كه همان ايمان و خلوص است به حساب بياورند .
با در نظر گرفتن اين نكته آيه مورد بحث و آيات بعد از آن به دو آيه قبل كه مي فرمود : ( ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين علي انفسهم بالكفر ) تا آخر دو آيه به خوبي متصل و مربوط مي شود .
از آن چه گذشت معلوم شد اوّلا : جمله ( و الله لا يهدي القوم الظالمين ) جمله حاليه اي است كه وجه انكار حكم مساوات را كه در جمله ( اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن . . . ) گذشت بيان مي كند . ثانياً : مراد به ظلم همان شركي است كه در حال سقاية و عمارة داشتند نه حكم به مساوات ميانه سقاية و عمارة و ميانه جهاد با ايمان . ثالثاً : مراد اين است كه بفهماند چنين كساني عملشان سودي نداشته و به سوي سعادت كه همان بلندي درجه و رستگاري و رحمت و رضوان و بهشت جاويد است راهبريشان نمي كند . ( 1 )
3 . ملاك فضيلت
( الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم . . . ) بيان حكم حقي است كه خداي تعالي در مسئله دارد و بعد از آن كه حكم مساوات را حق ندانست ، اينك مي فرمايد كسي كه ايمان آورد و در راه خدا به قدر توانايي اش جهاد كرد و از مال و جانش مايه گذاشت ، در نزد خدا درجه اش بالاتر است و اگر مطلب را به صورت جمع آورد و فرمود : « كساني كه . . . » براي اين بود كه اشاره كند به اين كه ملاك فضيلت وصف نامبرده است نه شخص معيني .
ممكن است در برابر اين استدلالات گفته شود تعبير به « اعظم درجه » نشان مي دهد كه هردوطرف « مقايسه » عمل خوبي هستند ، اگرچه يكي از ديگري برتر بوده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 311 .
|
164 |
|
است ، ولي جواب اين سخن روشن است ؛ زيرا افعل تفضيل « صفت تفضيلي » غالباً در مواردي به كار مي رود كه يك طرف مقايسه واجد فضيلت است و طرف ديگر « صفر » مي باشد . مثلا بسيار شده است كه مي گويند : « دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است » مفهوم اين سخن آن نيست كه « هرگز به مقصد نرسيدن و تصادف كردن و نابودي » چيز خوبي است ولي « دير رسيدن » از آن بهتر است و يا اين كه در قرآن مي خوانيم ( و الصّلح خير ) ( 1 ) « صلح از جنگ بهتر است » . معني اين جمله آن نيست كه جنگ چيز خوبي است و يا اين كه مي خوانيم : ( و لعبد مؤمن خير من مشرك ) ( 2 ) « بنده با ايمان از بت پرست بهتر است » . آيا بت پرست خير و فضيلتي دارد ؟ و در همين سوره توبه آيه 108 مي خوانيم : ( لمسجد اسّس علي التّقوي من اوّل يوم احقّ ان تقوم فيه ) « مسجدي كه اساس آن از روز نخست بر پايه تقوا گذارده شده است ( از مسجد ضرار همان مسجدي كه منافقان براي ايجاد تفرقه ساخته بودند ) براي عبادت شايسته تر است » .
با اين كه مي دانيم عبادت در مسجد ضرار هيچ گونه شايستگي ندارد و نظير اين تعبيرات در قرآن و كلمات عرب و ساير زبان ها فراوان است . ( 3 )
4 . مقام رضوان
از آيات فوق استفاده مي شود كه مقام « رضوان » كه از بزرگ ترين مواهب و مقاماتي است كه خداوند به مؤمنان و مجاهدان مي بخشد ، چيزي است غير از باغ هاي بهشت و نعمت هاي جاويدانش و غير از رحمت گسترده پروردگار . ( 4 )
5 . ستمكار بودن مشركان
نيكوترين عملكرد كافر و مشرك فاقد كمترين ارزش در بينش الهي است ( اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله . . . و الله لا يهدي القوم الظّالمين ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء / 128 .
2 . بقره / 221 .
3 . نمونه / ج 7 / ص 328 ؛ الميزان / ج 9 / ص 312 .
4 . تفسير كبير / ج 16 / ص 17 ؛ مجمع البيان / ج 5 / ص 24 ؛ نمونه / ج 7 / ص 329 .
|
165 |
|
برداشت فوق به خاطر دو نكته مهم در آيه شريفه است : 1 . سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام بهترين عمل مشركان بود . 2 . خداوند همين دسته از مشركان به ظاهر نيكوكار را ستمكار معرفي كرد . ( 1 )
6 . ارزش جهاد
ارزش جهاد منوط به اين است كه در راه خدا باشد ( و جاهد في سبيل الله ) . ( 2 )
7 . عوامل سعادت
ايمان ، هجرت و جهاد در راه خدا با مال و جان عوامل اصلي دستيابي انسان به سعادت و تضمين كننده آن است ( الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا . . . اولئك هم الفائزون ) . ( 3 )
8 . برخورداري از رحمت خاص
مهاجران و مجاهدان راه خدا مشمول رحمت ويژه الهي اند ( هاجروا و جاهدوا في سبيل الله . . . يبشّرهم ربّهم برحمة منه ) . نكره آوردن كلمه « رحمة » حاكي از اين حقيقت است كه مؤمنان مهاجر و مجاهد راه خدا برخوردار از رحمتي خاص و ويژه خواهند بود . ( 4 )
9 . مؤمنان هجرت كننده و مجاهد برخوردار از زندگي جاودان در باغ هاي سرشار از نعمت در سراي بهشت هستند ( الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا . . . و جنّات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابداً ) . ( 5 )
10 . اجر و پاداش بزرگ تنها در نزد خدا است ( انّ الله عنده اجر عظيم ) .
تقديم « عنده » بر « اجر عظيم » مي تواند براي افاده حصر باشد . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . راهنما / ج 7 / ص 57 .
2 . راهنما / ج 7 / ص 58 .
3 . راهنما / ج 6 / ص 60 .
4 . راهنما / ج 7 / ص 61 .
5 . راهنما / ج 7 / ص 63 .
6 . راهنما / ج 7 / ص 63 .
|
166 |
|
ــــــــ 25 ــــــــ
ممنوعيت ورود مشركان به مسجد الحرام
( يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِي إِن شَآءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ) ( 1 )
ترجمه
اي كساني كه ايمان آورده ايد ! مشركان ناپاكند ؛ پس نبايد بعد از امسال ، نزديك مسجدالحرام شوند ! و اگر از فقر مي ترسيد ، خداوند هرگاه بخواهد ، شما را از كرمش بي نياز مي سازد ؛ ( و از راه ديگر جبران مي كند ؛ ) خداوند دانا و حكيم است .
تفسير
گفتيم يكي از فرمان هاي چهارگانه اي كه علي ( عليه السلام ) در مراسم حج سال نهم هجرت ، به مردم مكه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان ، حقّ ورود به مسجد الحرام و طواف خانه ي كعبه را ندارد ، آيه ي فوق اشاره به اين موضوع و فلسفه ي آن است . نخست مي گويد : « اي كساني كه ايمان آورده ايد ! مشركان آلوده و ناپاكند ، بنا بر اين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند » ؛ ( يا أيها الذين ءامنوا إنّما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا ) .
آيا اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهي است يا نه ؟ در ميان فقها و مفسران گفت و گو است و براي تحقيق معناي آيه لازم است روي كلمه ي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه / 28 .
|
167 |
|
« نجس » قبلا بررسي شود . « نَجَس » بر وزن « هوس » معناي مصدري دارد و به عنوان تأكيد و مبالغه به معناي وصفي نيز به كار مي رود . ( 1 )
راغب در كتاب مفردات در باره ي معناي اين كلمه مي گويد : « نجاست » و « نجس » به معناي هر گونه پليدي است و آن بر دو گونه است ، يك نوع پليدي حسّي و ديگري پليدي باطني است و « طبرسي » در مجمع البيان مي گويد : به هر چيزي كه طبع انسان از آن متنفّر است « نجس » گفته مي شود .
به همين دليل اين واژه در موارد زيادي به كار مي رود كه مفهوم آن ، يعني نجاست و آلودگي ظاهري وجود ندارد ، مثلا دردهايي را كه دير درمان مي پذيرد ، عرب « نجس » مي گويد ، اشخاص پست و شرور با اين كلمه توصيف مي شوند ، پيري و فرسودگي بدن را نيز « نجس » مي نامند . از اين جا روشن مي شود كه با توجه به آيه ي فوق به تنهايي نمي توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه ي « نجس » بر مشركان به اين دليل است كه جسم آن ها آلوده است ، همانند آلوده بودن خون و بول و شراب و يا اين كه به دليل عقيده ي بت پرستي يك نوع آلودگي دروني دارند و به اين ترتيب براي اثبات نجاست كفار به اين آيه نمي توان استدلال كرد ، بلكه بايد دلايل ديگري را جست و جو كنيم .
سپس در پاسخ افراد كوته بيني كه اظهار مي داشتند اگر پاي مشركان از مسجدالحرام قطع شود ، كسب و كار و تجارت ما از رونق مي افتد و فقير و بيچاره خواهيم شد ، مي گويد : « و اگر از فقر و احتياج مي ترسيد به زودي خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بي نياز مي سازد » ؛ ( و إن خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله إن شاء ) .
همان گونه كه به عالي ترين وجهي بي نياز ساخت و با گسترش اسلام در عصر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سيل زائران خانه ي خدا به سوي مكه به حركت در آمد و اين موضوع تا به امروز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . روح المعاني / ج 10 / ص 76 .
|
168 |
|
ادامه دارد و مكه كه از نظر جغرافيايي در نامناسب ترين شرايط قرار دارد و در ميان يك مشت كوه هاي خشك و سنگلاخ هاي بي آب و علف است ، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت در آمده است . در پايان آيه اضافه مي كند : « خداوند عليم و حكيم است » ؛ ( ان الله عليم حكيم ) ، هر دستوري مي دهد بر طبق حكمت است و از نتايج آينده ي آن كاملا آگاه و باخبر مي باشد .
نكته ها
1 . ممنوعيت ورود مشركان به مسجدالحرام
هر چيز پليدي را كه طبع انسان از آن تنفر داشته باشد نجس گويند ، مثلا گفته مي شود : مردي نجس و يا زني نجس و يا قومي نجس ، چون اين كلمه مصدر است و وقتي با كلمه ي « رجس » استعمال شود ، نون آن مكسور مي شود و گفته مي شود « رجس نجس » و كلمه ي « عيله » به معناي فقر و تنگدستي است ، و « عال يعيل » به معناي « فقير شده » است . ( 1 )
و نهي از ورود مشركين به مسجد الحرام به حسب فهم عرفي امر به مؤمنين است به اين كه نگذارند مشركين داخل مسجد شوند و از اين كه حكم مورد آيه تعليل شده به اين كه چون مشركين نجسند ، معلوم مي شود يك نوع پليدي براي مشركين و نوعي طهارت و نزاهت براي مسجدالحرام اعتبار كرده و اين اعتبار هر چه باشد غير از مسئله ي اجتناب از ملاقات كفار است با رطوبت .
و مقصود از « عامهم هذا ؛ امسالشان » سال نهم از هجرت يعني سالي است كه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) سوره ي برائت را به مكه برد و براي مشركين خواند و اعلام كرد كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البيان / ج 5 / ص 32 .
|
169 |
|
ديگر حق ندارند با بدن عريان طواف كنند و ديگر هيچ مشركي حق طواف و زيارت را ندارد . ( 1 )
2 . فضل الهي در پرتو عمل به وظايف ديني
جمله ي ( و ان خفتم عيلة ) معنايش اين است كه اگر از اجراي اين حكم ترسيديد بازارتان كساد و تجارتتان راكد شود و دچار فقر گرديد ، نترسيد كه خداوند به زودي شما را از فضل خود بي نياز مي سازد و از آن فقري كه مي ترسيد ايمن مي فرمايد و اين وعده ي الهي اختصاص به مردم آن روز ندارد ، بلكه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مي شود . ايشان را نيز بشارت مي دهد به اين كه در برابر انجام دستورات دين ، از هرچه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشان مي فرمايد و مطمئن باشند كه كلمه ي اسلام اگر عمل شود هميشه تفوق دارد و آوازه اش در هر جا رو به انتشار است همچنان كه شرك رو به انقراض است و بعد از اعلام برائت بيش از چهار ماه مهلتي براي مشركين نماندو بعد از انقضاي اين مدت عموم مشركين مگر عده ي معدودي همه به دين اسلام در آمدند و آن عده هم از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجد الحرام پيماني گرفتند و آن جناب براي مدتي مقرر مهلتشان داد ، پس در حقيقت بعد از اعلام برائت تمامي مشركين در معرض قبول اسلام واقع شدند . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . روح المعاني / ج 10 / ص 77 .
2 . الميزان / ج 9 / ص 348 .
|
170 |
|
ــــــــ 26 ــــــــ
غار ثور
( إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَـحِبِهِي لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُو عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُو بِجُنُود لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَي وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ( 1 )
ترجمه
اگر او را ياري نكنيد ، خداوند او را ياري كرد ( و در مشكل ترين ساعات ، او را تنها نگذاشت ؛ ) آن هنگام كه كافران او را ( از مكه ) بيرون كردند ، در حالي كه دومين نفر بود ( و يك نفر بيشتر همراه نداشت ) ؛ در آن هنگام كه آن دو در غار بودند و او به همراه خود مي گفت : « غم مخور ، خدا با ماست ! » در اين موقع ، خداوند سكينه ( و آرامشِ ) خود را بر او فرستاد و با لشكرهايي كه مشاهده نمي كرديد ، او را تقويت نمود و گفتار ( و هدف ) كافران را پايين قرار داد ( و آن ها را با شكست مواجه ساخت ) و سخن خدا ( و آيين او ) ، بالا ( و پيروز ) است ؛ و خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير
خداوند پيامبرش را در حساس ترين لحظات تنها نگذاشت
در آيات گذشته ، همان گونه كه گفته شد ، روي مسأله ي جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و ياري پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام زمين مي ماند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه / 40 .
|
171 |
|
آيه ي مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده مي گويد : « اگر او را ياري نكنيد خدايي كه در سخت ترين حالات و پيچيده ترين شرايط او را به شكل معجزه آسايي ياري كرد قادر است باز از او حمايت كند » ؛ ( الا تنصروه فقد نصره الله ) و آن زماني بود كه مشركان مكه توطئه ي خطرناكي براي نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه ي 30 سوره ي انفال شرح آن گذشت ، تصميم نهايي پس از مقدمات مفصلي بر اين قرار گرفت كه عده ي زيادي شمشيرزن از قبايل مختلف عرب ، خانه ي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را شبانه در حلقه ي محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعي به او حمله كنند و او را در بسترش از دم شمشيرها بگذرانند .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود ، آماده ي بيرون رفتن از مكه و هجرت به مدينه شد ، اما نخست براي اين كه كفار قريش به او دست نيابند به « غار ثور » كه در جنوب مكه قرار داشت و در جهت مخالف جاده ي مدينه بود ، پناه برد در اين سفر « ابوبكر » نيز همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود .
دشمنان كوشش فراواني براي يافتن پيامبر كردند ، ولي مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمينان از بازگشت دشمن ، شبانه از بيراهه به سوي مدينه حركت كرد و بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيدو فصل نويني در تاريخ اسلام آغاز شد . آيه ي فوق اشاره به يكي از حساس ترين لحظات اين سفر تاريخي كرده مي گويد : « خداوند پيامبرش را ياري كرد ، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند » ؛ ( اذ أخرجه الذين كفروا ) .
البته قصد كفار بيرون كردن او از مكه نبود ، بلكه تصميم به كشتن او داشتند ، ولي چون نتيجه ي كارشان بيرون رفتن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از مكه شد اين نسبت به آن ها داده شده است ، سپس مي گويد : « اين در حالي بود كه او دومين نفر بود » ؛ ( ثاني اثنين ) . اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايي او را در اين سفر پرخطر نشان
|
172 |
|
مي دهد و همسفر او ابوبكر بود .
« به هنگامي كه دو نفري به غار ، ( غار ثور ) پناه بردند » ؛ ( اذهما في الغار ) ، در آن موقع ترس و وحشت يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلداري داد و گفت : « غم مخور خدا با ماست » ؛ ( اذ يقول لصاحبه لا تحزن انّ الله معنا ) . « در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پرخطر بر پيامبرش نازل مي كرد ، بر او فرستاد » ؛ ( فأنزل الله سكينته عليه ) « و او را با لشكرهايي كه نمي توانستيد آن ها را مشاهده كنيد ، ياري كرد » ؛ ( و أيّده بجنود لم تروها ) . اين نيروي غيبي ممكن است اشاره به فرشتگاني باشد كه حافظ پيامبر در اين سفر پرخوف و خطر بودند ، يا آن ها كه در ميدان جنگ « بدر » و « حنين » و مانند آن به ياري او شتافتند .
« و سرانجام برنامه و هدف و مكتب كفار را پايين قرار داد و برنامه و گفتار الهي در بالا قرار گرفت » ؛ ( و جعل كلمة الّذين كفروا السّفلي و كلمة الله هي العليا ) . اشاره به اين كه توطئه هاي آن ها در هم شكست ، آيين خرافي شان در هم پيچيده شد و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزي در تمام جهات نصيب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اسلام شد . چرا چنين نشود در حالي كه « خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا » ، با حكمتش راه هاي پيروزي را به پيامبرش نشان مي دهد و با قدرتش او را ياري مي كند ؛ ( و الله عزيز حكيم ) .
نكته ها
1 . داستان يار غار
ماجراي مصاحبت « ابوبكر » با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اين سفر و اشارات سر بسته اي كه در آيه ي فوق به اين موضوع شده در ميان مفسّران شيعه و اهل تسنن بحث هاي مختلفي برانگيخته است . بعضي راه افراط را پوييده اند و بعضي راه تفريط را . « فخر رازي » در تفسير خود با تعصب خاصي كوشش كرده كه دوازده فضيلت براي « ابوبكر » از آيه ي فوق
|
173 |
|
استنباط كند و براي تكثير عدد ، آسمان و ريسمان را به هم بافته به گونه اي كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد .
بعضي ديگر نيز اصرار دارند كه مذمّت هاي متعددي از آيه استفاده مي شود : نخست بايد ديد كه آيا كلمه ي « صاحب » دليل بر فضيلت است ؟ ظاهراً چنين نيست ؛ زيرا از نظر لغت « صاحب » به معناي « همنشين » و « همسفر » به طور مطلق است ، اعم از اين كه اين همنشين و همسفر شخص خوبي باشد يا بدي ، چنان كه در آيه ي 37 سوره ي كهف در داستان آن دو نفر كه يكي باايمان و خداپرست و ديگري بي ايمان و مشرك بود مي خوانيم : ( قال له صاحبه و هو يحاوره أكفرت بالّذي خلقك من تراب ) ؛ « رفيقش به او گفت : آيا به خدايي كه تو را از خاك آفريده كافر شدي ؟ »
بعضي نيز اصرار دارند كه ضمير « عليه » در جمله ي ( فأنزل الله سكينة عليه ) به « ابوبكر » باز گردد ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نياز به سكينه و آرامش نداشت ، بنابراين نزول سكينه و آرامش براي همسفر او ( ابوبكر ) بود . در حالي كه با توجه به جمله ي بعد كه مي گويد : ( و أيّده بجنود لم تروها ) و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مي شود كه ضمير « عليه » نيز به پيامبر بر مي گردد و اين اشتباه است كه ما گمان كنيم « سكينه » مربوط به موارد حزن و اندوه است ، بلكه در قرآن به كرّات مي خوانيم كه سكينه بر شخص پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نازل گشت هنگامي كه در شرايط سختي بود . از جمله در آيه ي 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مي خوانيم : ( ثم أنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين ) . ( 1 )
2 . مرحوم علامه طباطبايي ( قدس سره ) مي فرمايد : چه بسا بعضي به اين آيه استدلال كرده اند بر نزول سكينه و آرامش بر ابوبكر به اين بيان كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هميشه از آرامش روحي از طرف پروردگار متعال بهره مند بود ، ديگر معنا ندارد در خصوص اين جا بفرمايد ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 433 ؛ نمونه / ج 7 / ص 421 .
|
174 |
|
سكينت خود را بر وي نازل كرديم ، پس به طور مسلم اين سكينت بر ابوبكر نازل شده و مقصود از ضمير ، ابوبكر است ، ليكن چند اشكال بر اين استدلال وارد است :
اوّل اين كه با آيه ي ( ثم أنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين ) كه مربوط به داستان جنگ حنين است نمي سازد ؛ زيرا مي بينيم كه صريحاً مي فرمايد : خداوند سكينت خود را بر آن جناب و بر مؤمنين نازل كرد و اگر آن جناب در آن روز سكينت داشت حاجتي بر سكينت مجدد نبود و اگر بگويي ممكن است در آن روز اضطراب جديدي بر آن جناب دست داده باشد ، به خلاف داستان غار ، در جواب مي گوييم : اين حرف ، حرف من در آري و قول بي دليل است ، براي اين كه آيه مربوط به حنين اضطراب و اندوه و هيچ چيز ديگري را از آن جناب نقل نمي كند ، تنها و تنها متعرض فرار مؤمنين است ، علاوه بر اين كه اين حرف خود دليل بر بطلان اصل دعوي است ؛ زيرا اگر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) لايزال داراي سكينتي از پروردگار خود بود ، ديگر معنا نداشت در جنگ حنين مضطرب شود تا در نتيجه سكينت مجددي بر او نازل گردد ، مگر اين كه برگردند و بگويند مقصود ما اين نيست كه در تمامي عمر لايزال بر سكينتي از پروردگار خود بوده ، بلكه مقصودمان اين است كه آن جناب در غار لايزال داراي سكينت است .
نظير آيه ي حنين آيه ي سوره ي فتح است ، كه صريحاً نزول سكينت را بر آن جناب و بر مؤمنين خبر داده مي فرمايد : ( اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فأنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين ) . ( 1 )
اشكال دوم اين كه اگر نتيجه ي ( فأنزل الله سكينته عليه ) مربوط به ابوبكر باشد بايد نتيجه ي ديگر يعني جمله ي ( و أيده بجنود لم تروها ) نيز مربوط به وي باشد ؛ زيرا وحدت سياق شهادت مي دهد كه اين نتيجه ها همه فرع بر يك جاست و تفكيك در سياق واحد صحيح نيست و لازمه ي اين حرف اين است كه تأييد به جنود غيرمرئي راجع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح / 26 .
|
175 |
|
به آن جناب نباشد . حتي بعضي از صاحبان اين حرف را براي فرار از تفكيك در سياق واحد به اين لازمه هم ملتزم شده و گفته اند : ضمير در « ايّده » هم به ابوبكر بر مي گردد .
بعضي ديگر اين معنا را تأييد نموده اند به اين كه هر چند در آيات راجع به نزول جنود غيرمرئي مانند آيه ي راجع به داستان حنين و آيات راجع به داستان احزاب و واقعه ي بدر نيامده كه اين جنود بر مؤمنين نازل شده و تصريح نكرده به اين كه جنود نامبرده مؤمنين را تأييد كرده اند ، ليكن از آن جايي كه مي دانيم اين جنود نازل شده اند براي ياري و امداد ، قهراً ياري و امداد مؤمنين هم كرده اند ، پس چه مانعي دارد بگوييم جنود غيرمرئي در داستان غار ابوبكر را هم تأييد كرده اند ، با اين كه مي دانيم تأييد همه ي مؤمنين و يا خصوص ابوبكر در حقيقت تأييد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است .
من خيال مي كنم خوب بود آقايان كه با كمال بي پروايي جمله ي ( و أيده بجنود لم تروها ) را هم در شأن ابوبكر گفتند با كمي بي پروايي ديگري فرع سوم يعني جمله ي ( و جعل كلمة الذين كفروا السفلي ) الخ ، را هم نازل در شأن وي مي شمردند ، تا هيچ تفكيكي در سياق لازم نيايد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 435 .