بخش 8
آیه بیست و هفتم : فضیلت پیشگامان در اسلام آیه بیست و هشتم : سرنوشت منافقان آیه بیست و نهم : تقاضای امنیت برای شهر مکه
|
176 |
|
ــــــــ 27 ــــــــ
فضيلت پيشگامان در اسلام
( وَ السَّـبِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَـجِرِينَ وَالاَْنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَـن رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّـت تَجْرِي تَحْتَهَا الاَْنْهَـرُ خَــلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ) ( 1 )
ترجمه
پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آن ها پيروي كردند ، خداوند از آن ها خشنود گشت و آن ها ( نيز ) از او خشنود شدند و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جاري است ؛ جاودانه در آن خواهند ماند ؛ و اين است پيروزي بزرگ !
تفسير
گرچه در باره ي شأن نزول آيه ي فوق ، مفسران روايات متعددي نقل كرده اند ، ولي چنان كه خواهيم ديد هيچ كدام از آن ها « شأن نزول » آيه نيست ، بلكه در واقع بيان مصداق و وجود خارجي آن است . به هر حال به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مي نمود در آيه ي فوق اشاره به گروه هاي مختلف از مسلمانان راستين شده است و آن ها را در سه گروه مشخص تقسيم مي كند :
نخست آن ها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند ؛ ( و السابقون الاولون من المهاجرين ) .
دوم آن ها كه پيشگامان در نصرت و ياري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ياران مهاجرش بودند ؛ ( والانصار )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه / 100 .
|
177 |
|
سوم آن ها كه بعد از دو گروه آمدند و از برنامه هاي آن ها پيروي كردند و با انجام اعمال نيك و قبول اسلام و هجرت و نصرت آيين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آن ها پيوستند ؛ ( و الذين اتبعوهم باحسان ) . ( 1 )
از آن چه گفتيم روشن شد كه منظور از « باحسان » در واقع بيان اعمال و معتقداتي است كه در آن ها از پيشگامان اسلام پيروي مي كنند و به تعبير ديگر « احسان » بيان وصف برنامه هايي است كه از آن متابعت مي شود . پس از ذكر اين گروه سه گانه مي فرمايد : « هم خداوند از آن ها راضي است و هم آن ها از خدا راضي شده اند » ؛ ( رضي الله عنهم و رضوا عنه ) .
رضايت خدا از آن ها به خاطر ايمان و اعمال صالحي است كه انجام داده اند و خشنودي آنان از خدا به خاطر پاداش هاي گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزاني داشته است ، به تعبير ديگر آن چه خدا از آن ها خواسته انجام داده اند و آن چه آن ها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده ، بنابراين هم خدا از آن ها راضي است و هم آنان از خدا راضي هستند .
با اين كه جمله ي گذشته همه مواهب و نعمت هاي الهي را در بر داشت ( مواهب مادي و معنوي ، جسماني و روحاني ) ولي به عنوان تأكيد و بيان « تفصيل » بعد از « اجمال » اضافه مي كند : « خداوند براي آن ها باغ هايي از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد » ؛ ( و اعد لهم جنات تجري تحتها الانهار ) ، از امتيازات اين نعمت آن است كه جاوداني است و « همواره در آن خواهند ماند » ؛ ( خالدين فيها أبداً ) .
در مجموع اين مواهب معنوي و مادي براي آن ها پيروزي بزرگي محسوب مي شود ؛ ( ذلك الفوز العظيم ) . چه پيروزي از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بسياري از مفسران كلمه ي « من » را در جمله ي بالا ( و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ) « من تبعيضيه » دانسته اند و ظاهر آيه نيز همين است ، زيرا در آيه سخن از پيشگامان مهاجران و انصار است نه همه ي آن ها و در واقع بقيه در مفهوم جمله ي بعد يعني تابعان وارد مي شوند .
|
178 |
|
معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه ي قبولي او را امضا كرده و چه پيروزي از اين بالاتر كه با اعمال محدودي در چند روز عمر فاني مواهب بي پايان ابدي پيدا كند .
در اين كه مقصود از سابقين اوّلين چه كساني هستند اختلاف است . بعضي ها گفته اند : مراد از ايشان كساني هستند كه به دو قبله نماز گزارده اند ؛ بعضي ديگر گفته اند ؛ مقصود از ايشان كساني هستند كه بيعت رضوان كرده باشند و بيعت رضوان بيعت در حديبيه است ؛ بعضي ديگر گفته اند : مقصود از ايشان تنها و تنها اهل بدر مي باشند ، و بعضي گفته اند : كساني هستند كه قبل از هجرت مسلمان شدند و اين چند وجهي كه ذكر شد ، دليل لفظي بر هيچ يك از آن ها در دست نيست .
چيزي كه ممكن است تا اندازه اي از لفظ خود آيه استشمام نمود و در حقيقت آيه ي شريفه ، آن را تا حدي تأييد مي كند ، اين است كه مراد از « سابقون اوّلون » ، كساني هستند كه قبل از هجرت ، ايمان آورده و پيش از واقعه ي بدر هجرت كردند و يا به پيغمبر ايمان آورده و او را منزل دادند ؛ زيرا موضوع با دو وصف « سابقون » و « اوّلون » بيان شده و اسمي از اشخاص و يا عناوين ايشان برده نشده و اين خود اشعار دارد بر اين كه به خاطر هجرت و نصرت بوده كه « سبقت » و « اوليت » اعتبار شده است .
آن گاه جمله اي كه بر « سابقون » و « اوّلون » عطف كرده يعني جمله ي ( و الذين اتبعوهم باحسان » طايفه و مردم ديگري را ياد مي كند كه به وجه حسن پيرو سابقون و اوّلون بودند و آن كه يا پيروي مناسب تر است وصف سبق است ، نه اوّليت ؛ چون در برابر تابع نمي گويند « اوّل » ، بلكه مي گويند : « سابق » هم چنان كه در مقابل اوّل نمي گويند تابع ، بلكه مي گويند : آخر ، به شهادت آيه ي ( للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و أموالهم ) تا آن جا كه مي فرمايد : ( و الذين جاؤا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان ) آيات سوره ي حشر . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سهمي از فيئي از آن فقراي مهاجرين است كه از وطن و اموالشان بيرون شدند ، فضل و كرم خدا و رضاي او را مي جويند و خدا و رسول او را ياري مي كنند ؛ ايشان آري هم ايشانند راستگويان ، تا آن جا كه مي فرمايد : و كساني كه از پس ايشان آمدند گويند : پروردگارا ! ما را با برادرانمان كه از ما پيشي گرفته اند بيامرز ؛ الميزان / ج 9 / ص 578 .
|
179 |
|
پس به خاطر اين كه سابقون تمامي كساني را كه در ميان مسلمين از ابتداي طلوع اسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند شامل مي شد ، از اين رو كلمه ي « اوّلون » را آورد تا مختص به مهاجرين و انصار گردد و چون « سبق » كه در مقابل لحوق و تابعيت است از امور نسبي است و لازمه اش اين است كه مسلمين هر عصري در ايمان به خدا سابق باشند بر مسلمين اعصار بعدي و مسلمين اعصار بعدي لاحق باشند ، از اين رو در آيه ي شريفه « سابقون » را مقيد كرد به « اوّلون » تا دلالت كند بر اين كه مقصود طبقه ي اوّل از مسلمين صدر اسلام است .
و چون خداي سبحان طبقه ي سوم از اصناف سه گانه را در جمله ي ( و الذين اتبعوهم باحسان ) ذكر نموده و مقيد نكرد به تابعين عصري معين و توصيف هم نكرد به تابعين سابق و يا اوّل و يا امثال آن و در نتيجه تمامي مسلمين بعد از « سابقون اوّلون » را شامل شد ، قهراً مؤمنين به دين اسلام و آن هايي كه راستي مؤمنند و نفاق ندارند از ابتداي طلوع اسلام تا روز قيامت سه دسته شدند : يكي سابقون اوّلون از مهاجرين ، دوم سابقون اوّلون از انصار و سوم تابعين ايشان و دو صنف اوّل تابع نيستند ، پس در حقيقت آن دو صنف پيشوا و پيشرو و بقيه ي مسلمين يعني صنف سوم تا روز قيامت تابع ايشانند و اگر متبوع هم باشند در مقايسه با آيندگان متبوع هستند .
و اين خود بهترين شاهد است بر اين كه مراد به سابقين اولين ، همان كساني هستند كه دين اسلام را ياري كردند و اين تنها با كساني انطباق دارد كه قبل از هجرت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ايمان آورده و تا قبل از واقعه ي بدر كه ابتداي ظهور و قدرت نمايي اسلام است دست از شهر و وطن خود شسته و به مدينه مهاجرت كردند ، يا به آن حضرت ايمان آورده و او را در شهر خود مدينه منزل داده و خود را آماده ي نصرتش اعلام داشتند .
پس دو صنف اوّل جز با مهاجرين تا قبل از بدر و انصار يعني مردم مدينه تطبيق ندارد ، اما صنف سوم يعني ( الذين اتبعوهم باحسان ) در اين صنف نيز قيدي آورده كه
|
180 |
|
نكته اي را افاده مي كند و آن قيد « باحسان » است . ( 1 )
نخست بايد دانست كه در زبان عرب براي حرف « باء » چند معناست ؛ گاهي به معناي « في = در » به كار مي رود و گاهي معناي سبب را مي رساند و گاهي مصاحبت را و در جمله ي مورد بحث نمي تواند به معناي « في » بوده و معناي جمله اين باشد : و كساني كه سابقين اوّلين را در احسان متابعت كرده اند ؛ چون مي دانيم مراد آيه اين نيست و همچنين به معناي سبب هم نيست ؛ زيرا اگر به اين معنا باشد مفاد آيه چنين مي شود : و كساني كه سابقين اوّلين را به خاطر احسان پيروي كرده اند ؛ چون اگر به اين معنا بود و همچنين اگر به معناي « في » بود ، كلمه ي « احسان » را با الف و لام مي آورد و مي فرمود « بالاحسان » ، ليكن كلمه ي نامبرده را بدون الف و لام آورده و از معاني « باء » مناسب تر با اين كلمه همان معناي سوم است .
در نتيجه مقصود از اين قيد اين مي شود كه تبعيت آنان همراه با يك نوع احسان بوده باشد و خلاصه احسان وصف براي پيروي مي شود . خواهيد گفت مگر پيروي چند جور است ؟ در جواب مي گوييم : ما از خود قرآن كريم استفاده مي كنيم كه پيروي دو گونه است : يكي مذموم و ناپسند و ديگري ممدوح و پسنديده و قرآن كريم را مي بينيم كه يك نوع پيروي را مذمت مي كند و آن پيروي كوركورانه و از روي جهل و هواي نفس است مانند پيروي مشركين از پدرانشان و پيروي اهل كتاب از احبار و رهبانان و نياكانشان كه جز متابعت هوا و شيطان انگيزه ي ديگري نداشته است ، پس كسي كه پيروي اش اين چنين باشد پيروي اش بد و مذموم و كسي كه از حق پيروي كند پيروي اش خوب و ممدوح است و خداي تعالي در باره ي آن مي فرمايد : ( الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله ) ؛ « و كساني كه گفتار را مي شنوند و بهتر آن را پيروي مي كنند ايشانند آن كساني كه خدا هدايتشان كرده » ( 2 ) . از جمله شرايط احسان در پيروي يكي اين است كه عمل تابع كمال مطابقت را با عمل متبوع داشته باشد ، كه اگر نداشته باشد باز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 9 / ص 586 .
2 . زمر / 18 .
|
181 |
|
پيروي بد و مذموم است .
پس ظاهراً مراد طبقه ي سوم يعني ( الذين اتبعوهم باحسان ) كساني هستند كه با پيروي نيك آن دو طبقه را پيروي كنند ؛ يعني پيروي شان به حق باشد ( و يا بگو پيروي ايشان براي اين باشد كه حق را با آنان ببينند ) پس در حقيقت برگشت اين قيد به اين شد كه پيروي دسته ي سوم از دو دسته ي اوّل پيروي از حق باشد ، نه پيروي به خاطر علاقه اي كه به ايشان دارند يا به خاطر علاقه و تعصبي كه به اصل پيروي از آنان دارد و همچنين در پيروي شان رعايت مطابقت را بكنند .
اين آن معنايي است كه از اتباع « باحسان » فهميده مي شود ، نه آن كه ديگران گفته اند كه مراد اين است كه ايشان را در كارهاي نيك پيروي كنند و يا اعمال صالح و كارهاي نيك انجام دهند چه اين دو معنا با نكره و بي الف و لام بودن « احسان » آن گونه كه بايد نمي سازد و به فرضي هم كه يكي از اين دو معنا مراد باشد باز چاره اي نيست جز اين كه آن را مقيد كنيم به اين كه پيروي شان پيروي از حق باشد ، چه پر واضح است كه پيروي حق و پيروي در حق مستلزم انجام كارهاي نيك هست ، ولي انجام كارهاي نيك هميشه پيروي حق و يا پيروي در حق نيست .
پس خلاصه ي بحث اين شد كه آيه ي شريفه مؤمنين از امت اسلام را به سه طايفه تقسيم مي كند : يكي سابقون اوّلون از مهاجرين ، سابقون اوّلون از انصار و طايفه ي سوم كساني كه اين دو طايفه را باحسان ( به حق ) پيروي كنند .
نكته ها
1 . موقعيت پيشگامان
در هر انقلاب وسيع اجتماعي كه بر ضدّ وضع نابسامان جامعه صورت مي گيرد ، پيشگاماني هستند كه پايه هاي انقلاب و نهضت بر دوش آن هاست ، آن ها در واقع وفادارترين عناصر انقلابي هستند ؛ زيرا به هنگامي كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها
|
182 |
|
است گرد او را مي گيرند و با اين كه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آن ها را احاطه كرده ، دست از ياري و فداكاري بر نمي دارند . مخصوصاً مطالعه ي تاريخ ، آغاز اسلام را نشان مي دهد كه پيشگامان و مؤمنان نخستين با چه مشكلاتي رو به رو بودند چگونه آن ها را شكنجه و آزار مي دادند ، ناسزا مي گفتند ، متهم مي كردند ، به زنجير مي كشيدند و نابود مي نمودند ، ولي با اين همه گروهي با اراده ي آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند .
در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود و به دنبال آن ها انصار نخستين ؛ يعني آن هايي كه با آغوش باز از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه دعوت كردند و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند و از آن ها با تمام وجود خود دفاع كردند و حتي بر خويشتن نيز مقدم داشتند . اگر مي بينيم در آيه ي فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اي داده شده است به خاطر همين موضوع است ، ولي با اين حال قرآن مجيد ( آن چنان كه روش هميشگي او است ) سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان « تابعين به احسان » از تمام گروه هايي كه در عصر پيامبر و يا زمان هاي بعد به اسلام پيوستند ، هجرت كردند ، يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ، ياد مي كند و براي همه اجر و پاداش هاي بزرگي را نويد مي دهد . ( 1 )
2 . تابعين چه اشخاصي بودند ؟
اصطلاح گروهي از دانشمندان بر اين است كه كلمه ي « تابعين » را تنها به شاگردان صحابه مي گويند ؛ يعني آن عده اي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را نديدند اما بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به روي كار آمدند و علوم و دانش هاي اسلامي را وسعت بخشيدند و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامي خود را بدون واسطه از صحابه ي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گرفتند ، ولي همان گونه كه در بالا گفتيم ، مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه محدود نمي شود ، بلكه تعبير « تابعين به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه / ج 11 / ص 99 .
|
183 |
|
احسان » تمام گروه هايي كه از برنامه ها و اهداف پيشگامان اسلام پيروي كردند ، شامل مي شود .
توضيح اين كه : بر خلاف آن چه بعضي فكر مي كنند مسأله ي « هجرت » و همچنين « نصرت » كه دو مفهوم سازنده ي اسلامي است محدود به زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيست ، بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكل هاي ديگري وجود دارد و فردا نيز وجود خواهد داشت ، بنابراين تمام كساني كه به نحوي در مسير اين دو برنامه قرار مي گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخلند ، منتها مهم آن است كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه ي « احسان » تأكيد مي كند كه پيروي و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دايره ي حرف و ادعا و يا حتي ايمان بدون عمل خلاصه شود ، بلكه بايد اين پيروي يك پيروي فكري و عملي و همه جانبه بوده باشد . ( 1 )
3 . نخستين مسلمان چه كسي بود ؟
در اين جا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه ي فوق اين سؤال را مطرح كرده اند كه نخستين كسي كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسي است ؟ در پاسخ اين سؤال همه متفقاً گفته اند نخستين كسي كه از زنان مسلمان شد « خديجه » همسر وفادار و فداكار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود ، اما از مردان ، همه ي دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمي از دانشمندان اهل سنت ، علي ( عليه السلام ) را نخستين كسي از مردان مي دانند كه دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را پاسخ گفت . ( 2 )
شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدّي است كه جمعي از آن ها ادعاي اجماع و اتفاق بر آن كرده اند . از جمله « حاكم نيشابوري » در « مستدرك علي الصحيحين » در كتاب « معرفت » صفحه ي 22 چنين مي گويد : « لا اعلم خلافاً بين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه / ج 11 / ص 102 .
2 . مجمع البيان / ج 5 / ص 98 ؛ نمونه / ج 8 / ص 102 .
|
184 |
|
اصحاب التواريخ ان عليّ ابن ابي طالب رضي الله عنه اولهم اسلاماً و انما اختلفوا في بلوغه ؛ « هيچ مخالفتي در ميان تاريخ نويسان در اين مسأله وجود ندارد كه عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) نخستين كسي است كه اسلام آورده ، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند » . ( 1 )
« ابن عبدالبر » در « استيعاب » ( جلد 2 صفحه ي 457 ) چنين مي نويسد : « اتفقوا علي ان خديجة اول من ءامن بالله و رسوله و صدّقه فيما جاء به ثم عليّ بعدها ؛ « در اين مسأله اتفاق است كه خديجه نخستين كسي بود كه ايمان به خدا و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آورد ، و او را در آن چه آورده بود تصديق كرد ، سپس علي ( عليه السلام ) بعد از او همين كار را انجام داد » . ( 2 )
« ابوجعفر اسكافي معتزلي » مي نويسد : « قد روي الناس كافّة افتخار عليّ بالسبق الي الاسلام » ؛ « عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است » ( 3 ) . گذشته از اين ، روايات فراواني از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و نيز از خود علي ( عليه السلام ) و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حدّ تواتر مي رسد و در ذيل چند حديث را به عنوان نمونه مي آوريم :
1 . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اوّلكم وارداً علي الحوض اوّلكم اسلاماً ، عليّ بن ابيطالب ؛ « نخستين كسي كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مي شود ، نخستين كسي است كه اسلام آورده و او عليّ بن ابيطالب ( عليه السلام ) است » . ( 4 )
2 . گروهي از دانشمندان اهل سنت از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده اند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قرطبي / ج 5 / ص 3075 .
2 . الغدير / ج 3 / ص 237 ـ 238 .
3 . همان .
4 . حديث فوق طبق نقل الغدير در مستدرك حاكم / ج 2 / ص 136 و استيعاب / ج 2 / ص 457 و شرح ابن ابي الحديد / ج 3 / ص 258 آمده است .
|
185 |
|
علي ( عليه السلام ) را گرفت و فرمود : « انّ هذا اوّل من آمن بي و هذا اوّل من يصافحني و هذا الصدّيق الاكبر ؛ اين اوّلين كسي است كه به من ايمان آورده و اوّلين كسي است كه در قيامت با من مصافحه مي كند و اين صدّيق اكبر است » . ( 1 )
3 . ابوسعيد خدري از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين نقل مي كند كه دست به ميان شانه هاي علي ( عليه السلام ) زد و فرمود : « يا علي لك سبع خصال لا يحاجك فيهن احد يوم القيامة : أنت اول المؤمنين بالله ايماناً و اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر الله . . . ؛ اي علي ! هفت صفت ممتاز داري كه احدي در قيامت نمي تواند در باره ي آن ها با تو گفت و گو كند ، تو نخستين كسي هستي كه به خدا ايمان آوردي و از همه نسبت به پيمان هاي الهي باوفاتري و در اطاعت فرمان خدا پابرجاتري . . . » . ( 2 )
همان گونه كه اشاره كرديم ده ها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث در اين باره از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ديگران نقل شده است و علاقه مندان مي توانند براي توضيح بيشتر به جلد سوم عربي الغدير صفحه ي 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد سوم صفحه ي 114 تا 120 مراجعه نمايند .
جالب اين كه گروهي كه نتوانسته اند سبقت علي ( عليه السلام ) را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللي كه ناگفته پيداست كوشش دارند آن را به نحو ديگري انكار يا كم اهميت جلوه دهند و بعضي ديگر كوشش دارند كه به جاي او ابوبكر را بگذارند كه او اوّلين مسلمان است . گاهي مي گويند علي ( عليه السلام ) در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ ، بنابراين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تأثيري در قوّت و قدرت جبهه ي مسلمين در برابر دشمن نداشت ( اين سخن را فخر رازي در تفسيرش ذيل آيه ي فوق آورده است ) و اين به راستي عجيب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در همان مدرك اين حديث از طبراني و بيهقي و ميثمي در مجمع و حافظ گنجي در كفاية و اكمال و كنز العمال نقل شده است .
2 . اين حديث طبق نقل الغدير در كتاب حلية الاولياء / ج 1 / ص 66 نقل شده است .
|
186 |
|
است و در واقع ايرادي است بر شخص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) زيرا مي دانيم هنگامي كه در يوم الدار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اسلام را به عشيره و طايفه ي خود عرضه داشت ، هيچ كس آن را نپذيرفت جز علي ( عليه السلام ) كه برخاست و اعلام اسلام نمود ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اسلامش را پذيرفت و حتي اعلام كرد كه تو برادر و وصيّ و خليفه ي مني !
اين حديث را كه گروهي از حافظان حديث از شيعه و سني در كتب صحاح و مسانيد و همچنين گروهي از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مي دهد كه نه تنها پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اسلام علي ( عليه السلام ) را در آن سنّ و سال كم پذيرفت ، بلكه او را به عنوان برادر و وصيّ و جانشين خود معرفي نمود . ( 1 )
گاهي به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابوبكر نخستين مسلمان از مردان و علي ( عليه السلام ) نخستين مسلمان از كودكان بود ، خواسته اند از اهميت آن بكاهند ( اين تعبير را مفسّر معروف و متعصّب نويسنده ي المنار ذيل آيه ي مورد بحث ذكر كرده است ) . در حالي كه اوّلا همان گونه كه گفتيم كمي سنّ علي ( عليه السلام ) در آن روز به هيچ وجه از اهميت موضوع نمي كاهد ، به خصوص اين كه قرآن در باره ي حضرت يحيي صريحاً مي گويد : ( و ءاتيناه الحكم صبيّاً ) ( 2 ) ؛ ما فرمان را به او در حال كودكي داديم و در باره ي عيسي ( عليه السلام ) نيز مي خوانيم كه در حال كودكي به سخن آمد و به آن ها كه در باره ي او گرفتار شكّ و ترديد بودند گفت : ( انّي عبدالله ءاتاني الكتاب و جعلني نبيّاً ) ( 3 ) ؛ من بنده ي خدايم ، كتاب آسماني به من داده و مرا پيامبر قرار داده است .
هنگامي كه اين گونه آيات را با حديثي كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بالا نقل كرديم كه او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث به عبارت مختلف نقل شده و آن چه در بالا آورديم عبارتي است كه ابوجعفر اسكافي در كتاب نهج العثمانيه و برهان الدين در انباء نجباء الانباء و ابن اثير در كامل و بعضي ديگر نقل كرده اند ( براي توضيح بيشتر به جلد دوم الغدير عربي / ص 278 ـ 286 مراجعه كنيد ) .
2 . مريم / 12 .
3 . مريم / 30 .
|
187 |
|
علي ( عليه السلام ) را وصي و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم ، روشن مي شود كه سخن « المنار » گفتار تعصب آميزي بيش نيست . ثانياً اين موضوع از نظر تاريخي مسلم نيست كه ابوبكر سومين نفري باشد كه اسلام را پذيرفته است ، بلكه در بسياري از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگري را قبل از او ذكر كرده اند .
اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مي دهيم كه علي ( عليه السلام ) در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اوّلين مؤمن و اوّلين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است و اين موضوع در بسياري از كتب از آن حضرت نقل شده است . علاوه بر اين ابن ابي الحديد از دانشمند معروف ابوجعفر اسكافي معتزلي نقل مي كند اين كه بعضي مي گويند ابوبكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است و نه هيچ يك از هواداران او از صحابه چنين ادّعايي را كرده اند . ( 1 )
4 . آيا همه ي صحابه افراد صالحي بودند ؟
سابقاً به اين موضوع اشاره كرديم كه دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ي ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند ، در اين جا به تناسب آيه ي فوق كه بعضي آن را دليل قاطعي بر ادعاي فوق گرفته اند بار ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه ي دگرگوني هاي زيادي در مسائل اسلامي مي شود ، مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم .
بسياري از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه ي فوق نقل كرده اند كه حميد بن زياد مي گويد : نزد محمد بن كعب قرظي رفتم و به او گفتم در باره ي اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چه مي گويي ؟ گفت : « جميع اصحاب رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) في الجنة محسنهم و مسيئهم ؛ همه ي ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بهشتند ، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار ! » . گفتم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه / ج 11 / ص 103 .
|
188 |
|
اين سخن را از كجا مي گويي ؟ گفت : اين آيه را بخوان ( و السابقون الاوّلون من المهاجرين و الانصار . . . ) تا آن جا مي فرمايد : ( رضي الله عنهم و رضوا عنه ) ، سپس گفت : اما در باره ي تابعين شرطي قائل شده و آن اين است كه آن ها بايد تنها در كارهاي نيك از صحابه پيروي كنند ( فقط در اين صورت اهل نجاتند و اما صحابه چنين قيد و شرطي را ندارند ) ، ولي اين ادعا به دلايل زيادي مردود و غير قابل قبول است زيرا :
اوّلا : حكم مزبور در آيه ي فوق شامل تابعين هم مي شود و منظور از تابعان همان گونه كه اشاره كرديم تمام كساني هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين و برنامه هاي آن ها پيروي مي كنند ، بنابراين بايد تمام امت بدون استثنا اهل نجات باشند ! اما اين كه در حديث محمد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده ، يعني از برنامه ي نيك و روش صحيح صحابه پيروي كند نه از گناهانشان ، اين سخن از عجيب ترين بحث هاست ؛ زيرا مفهومش اضافه ي « فرع » بر « اصل » است ، جايي كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آن ها پيروي كنند به طريق اولي بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد .
به تعبير ديگر خداوند در آيه ي فوق مي گويد : رضايت و خشنودي او شامل حال همه ي مهاجران و انصار نخستين كه داراي برنامه ي صحيحي بودند و همه ي پيروان آن ها است ، نه اين كه مي خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد ، مشمول رضايت خود قرار دهد ، اما تابعان را با قيد و شرط خاصي بپذيرد .
ثانياً : اين موضوع با دليل عقل به هيچ وجه سازگار نيست ؛ زيرا عقل هيچ گونه امتيازي براي ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر ديگران قائل نمي باشد ، چه تفاوتي ميان ابوجهل ها و كساني است كه نخست ايمان آوردند ، سپس از آيين او منحرف شدند و چرا كساني كه سال ها و قرن ها بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قدم به اين جهان گذاردند و فداكاري ها و جانبازي هاي آن ها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نبود ، بلكه اين امتياز را داشتند كه
|
189 |
|
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را ناديده شناختند و به او ايمان آوردند ، مشمول اين رحمت و رضايت الهي نباشند .
قرآني كه مي گويد : گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، چگونه اين تبعيض غير منطقي را مي پسندد ؟ قرآني كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مي كند و آن ها را مستوجب عذاب الهي مي شمرد ، چگونه اين « مصونيت غير منطقي صحابه » را در برابر كيفر الهي مي پسندد ؟ آيا اين گونه لعن ها و تهديدهاي قرآن قابل استثنا است و گروه خاصي از آن خارجند ؟ چرا و براي چه ؟ از همه گذشته آيا چنين حكمي به منزله ي چراغ سبز نشان دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمي شود ؟
ثالثاً : اين حكم با متون تاريخ اسلام به هيچ وجه سازگار نيست ؛ زيرا بسيار كسان بودند كه روزي در رديف مهاجران و انصار بودند و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه توأم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند ، آيا در آيات قبل داستان ثعلبة بن حاطب انصاري را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شد .
روشن تر بگوييم اگر منظور آن ها اين است كه صحابه ي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عموماً مرتكب هيچ گونه گناهي نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتي بودند ، اين از قبيل انكار بديهيات است و اگر منظور آن است كه آن ها گناه كردند و اعمال خلافي انجام دادند باز هم خدا از آن ها راضي است ، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است ! چه كسي مي تواند « طلحه » و « زبير » كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين « عايشه » همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلماني كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند ؟ آيا خدا به اين خونريزي ها راضي بود ؟
آيا مخالفت با علي ( عليه السلام ) خليفه ي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه اگر فرضاً خلافت منصوص او را
|
190 |
|
نپذيريم حداقل با اجماع امت برگزيده شده بود و شمشير كشيدن به روي او و ياران وفادارش چيزي است كه خدا از آن خشنود و راضي باشد ؟ حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه ي « تنزيه صحابه » با اصرار و پافشاري روي اين مطلب چهره ي پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مي دهد ، زشت و بلامنظر ساخته اند .
آخرين سخن اين كه رضايت و خشنودي خدا كه در آيه ي فوق است روي يك عنوان كلّي قرار گرفته و آن « هجرت » و « نصرت » و « ايمان » و « عمل صالح » است ، تمام صحابه و تابعان مدام كه تحت اين عناوين قرار داشتند ، مورد رضاي خدا بودند و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند .
از آن چه گفتيم به خوبي روشن مي شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب ، يعني نويسنده ي المنار كه در اين جا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكي و درستي همه ي صحابه مورد سرزنش و حمله قرار مي دهد كمترين ارزشي ندارد ، شيعه گناهي نكرده جز اين كه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهي قرآن را در اين جا پذيرفته و به امتيازات واهي و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه / ج 11 / ص 107 .
|
191 |
|
ــــــــ 28 ــــــــ
سرنوشت منافقان
( وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِّـنَ الاَْعْرَابِ مُنَـفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَي النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَاب عَظِيم ) ( 1 )
ترجمه
و از ( ميان ) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند ، جمعي منافقند و از اهل مدينه ( نيز ) ، گروهي سخت به نفاق پاي بندند . تو آن ها را نمي شناسي ، ولي ما آن ها را مي شناسيم . به زودي آن ها را دو بار مجازات مي كنيم ( مجازاتي با رسوايي در دنيا و مجازاتي به هنگام مرگ ) ؛ سپس به سوي مجازات بزرگي ( در قيامت ) فرستاده مي شوند .
تفسير
بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروه هاي آن ها كرده مي گويد : « در ميان كساني كه در اطراف شهر شما ( مدينه ) هستند گروهي از منافقان وجود دارند » ؛ ( و ممن حولكم من الاعراب منافقون ) . يعني تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد بايد هوشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليت هاي خطرناك آنان باشيد . كلمه ي « اعراب » همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرديم معمولا به عرب هاي باديه نشين گفته مي شود .
سپس اضافه مي كند : « در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهي هستند كه نفاق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه / 101 .
|
192 |
|
را تا سرحدّ سركشي و طغيان رسانده و سخت به آن پاي بندند و در آن صاحب تجربه اند » ؛ ( و من اهل المدينة مردوا علي النفاق ) . « مردوا » از ماده ي « مرد » ( بر وزن سرد ) به معناي طغيان و سركشي و بيگانگي مطلق مي باشد و در اصل به معناي « برهنگي و تجرّد » آمده و به همين جهت به پسراني كه هنوز مو در صورتشان نروييده است « امرد » مي گويند . « شجرة مرداء » يعني درختي كه هيچ برگ ندارد و « مارد » به معناي شخص سركش است كه به كلي از اطاعت فرمان خارج شده است .
بعضي از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معناي « تمرين » نيز گفته اند ( از جمله در تاج العروس و قاموس تمرين يكي از معاني آن ذكر شده است ) و اين شايد به خاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزي و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست . به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عاري و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مي توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اين كه كسي متوجه آن ها بشود .
اين تفاوت در تعبير كه درباره ي منافقان داخلي و خارجي در آيه ي فوق ديده مي شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلي در كار خود مسلط تر و طبعاً خطرناك ترند و مسلمانان بايد شديداً مراقب آن ها باشند هرچند كه منافقان خارجي را نيز بايد از نظر دور ندارند . از اين رو بلافاصله بعد از آن مي فرمايد : « تو آن ها را نمي شناسي ولي ما مي شناسيم » ؛ ( لا تعلمهم نحن نعلمهم ) .
البته اين اشاره به علم عادي و معمولي پيامبر است ، ولي هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحي و تعليم الهي به اسرار آنان كاملا واقف گردد .
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مي كند كه : « ما به زودي آن ها را دو بار مجازات خواهيم كرد ، و پس از آن به سوي عذاب بزرگ ديگري
|
193 |
|
فرستاده خواهند شد » ؛ ( سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم ) . در اين كه « عذاب عظيم » اشاره به مجازات هاي روز قيامت است ، شكي نيست ، ولي در اين كه آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابي است ، در ميان مفسران گفت و گو است و احتمالات متعددي پيرامون آن داده اند ، ولي بيشتر چنين به نظر مي رسد كه يكي از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعي آن ها به خاطر رسوايي شان و كشف اسرار دورني شان مي باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعي خود را از دست مي دهند و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم و در بعضي از احاديث نيز آمده كه وقتي كار اين گروه به مراحل خطرناك مي رسيد ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن ها را با نام و نشان معرفي مي كرد و حتي از مسجد بيرون مي ساخت !
مجازات دوم آن ها همان است كه در آيه ي 50 سوره ي انفال اشاره شده ، آن جا كه مي فرمايد : ( و لو تري اذ يتوفي الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم . . . ) ؛ « هر گاه كافران را به هنگامي كه فرشتگان مرگ جان آن ها را مي گيرند ، ببيني كه چگونه به صورت و پشت آن ها مي كوبند و مجازات مي كنند ، به حال آنان تأسف خواهي خورد » .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتي هاي دروني و شكنجه هاي رواني بوده باشد كه بر اثر پيروزي همه جانبه ي مسلمانان ، دامن اين گروه را گرفت . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البيان / ج 5 / ص 100 ؛ الميزان / ج 9 / ص 594 ؛ نمونه / ج 8 / ص 112 ـ 113 .
|
194 |
|
ــــــــ 29 ــــــــ
تقاضاي امنيت براي شهر مكه
( و اذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمناً و اجنبني و بنيّ أن نعبد الاصنام * ربّ انّهنّ أضللن كثيراً من الناس فمن تبعني فإنّه منّي و من عصاني فإنّك غفور رحيم * ربّنا إنّي أسكنت من ذرّيّتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل افئدة من النّاس تهوي اليهم وارزقهم من الثّمرات لعلّهم يشكرون ) . ( 1 )
ترجمه
( به ياد آوريد ) زماني را كه ابراهيم گفت : « پروردگارا ! اين شهر [ = مكه ] را شهرِ امني قرار ده ؛ و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگاه دار . ( 35 ) پروردگارا ! آن ها [ = بت ها ] بسياري از مردم را گمراه ساختند . هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس نافرماني من كند ، تو بخشنده و مهرباني . ( 36 ) پروردگارا ! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي ، در كنارِ خانه اي كه حرم توست ، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند ؛ تو دل هاي گروهي از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزي ده ؛ شايد آنان شكر تو را به جاي آورند . ( 37 )
تفسير
قرآن كريم در اين آيات قسمتي از درخواست هاي ابراهيم ( عليه السلام ) را بيان مي كند . نخست مي گويد : به خاطر بياوريد زماني را كه ابراهيم ( عليه السلام ) به پيشگاه خدا عرضه داشت ، پروردگارا اين شهر ( مكه ) را سرزمين امن و امان قرار ده ( و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمناً ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابراهيم / 35 ـ 37 .
|
195 |
|
و من و فرزندانم را مشمول لطف و عنايت بنما و از پرستش بت ها دور نگاه دار ( و اجنبني و بنيّ ان نعبد الاصنام ) .
بعد علت اين دعا را بيان مي كند كه پروردگارا اين بت ها بسياري از مردم را گمراه ساخته اند ( ربّ انّهنّ اضللن كثيراً من النّاس ) .
بعد گويد : هر كس از من پيروي كند او از من است و هر كس نافرماني من كند اگر قابل هدايت و بخشش است درباره او محبت كن چرا كه تو بخشنده و مهرباني .
بعد از آن هدف از اسكان خود و ذريه خويش را در سرزمين فاقد هرگونه زراعت در نزد خانه خدا را بيان مي كند و مي گويد هدف اساسي از اين هجرت و مسكن اختيار كردن در اين وادي غيرذي زرع آن بود كه نماز را بر پاي دارند ( ربّنا ليقيموا الصلوة ) .
سپس عرضه مي دارد : خداوندا تو قلوب گروهي از مردم را به آن ها متوجه ساز و مهر آن ذريه را در دل هايشان بيفكن و آن ها را از انواع ميوه ها ( ثمرات مادي و معنوي ) بهره مند كن ، شايد شكر نعمت هاي تو را ادا كنند ( فاجعل افئدة من النّاس . . . ) . ( 1 )
مقصود از امنيتي كه ابراهيم ( عليه السلام ) درخواست كرده امنيت تشريعي است ؛ يعني قانوني كه امنيت شهر را تضمين كند نه اين كه هركه خواست امنيت آن را برهم زند ، مثلا دستش بخشكد و همين امنيت هم بر خلاف آن چه شايد بعضي توهم كرده باشند نعمت بسيار بزرگي و بلكه از بزرگ ترين نعمت هايي است كه خداوند بر بندگان خود انعام كرده است . زيرا اگر قدري در همين حكم حرمت و امنيت قانوني كه ابراهيم به اذن پروردگارش براي اين شهر تشريع نموده دقت كنيم و اعتقادي كه مردم در طول چهار هزار سال به قداست اين بيت عتيق داشته و تا امروز هم دارند ارزيابي كنيم ، آن وقت مي فهميم كه چه خيرات و بركات ديني و دنيوي نصيب مردم آن سرزمين و اهل حق كه علاقه مند به اين شهر بوده شده است . ( 2 )
جمله ( فمن تبعني فانّه منّي و من عصاني فانّك غفور رحيم ) تفسير جمله قبلي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه 10/361
2 . الميزان / ج 12 / ص 100 .
|
196 |
|
است كه عرض مي كرد ( و اجنبني و بنيّ ان نعبد الاصنام ) به اين معنا كه مراد از فرزندان كه در آيه قبل بود ، توسعه و تخصيص مي دهد فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده و فرزندان واقعي خود را به همان پيروان تخصيص داده ، عاصيان ايشان را از فرزندي خود خارج مي كند و كوتاه سخن اين كه ابراهيم ( عليه السلام ) پيروان بعدي خود را به خود ملحق ساخته و عاصيان را هرچند كه از فرزندان واقعي اش باشند به مغفرت و رحمت خدا مي سپارد . قرآن كريم هم اين معنا را در جاي ديگر گوشزد كرده و مي فرمايد : ( ان اولي النّاس بابراهيم للّذين اتبعوه و هذا النّبي و الّذين امنوا ) . ( 1 )
نكته ها
1 . آيا مكه در آن زمان شهر بود ؟
ابراهيم ( عليه السلام ) يك بار عرض مي كند خداوندا من فرزندم را در يك سرزمين فاقد آب و آبادي و زراعت گذاشتم ، اين مسلّماً اشاره به آغاز ورود او در سرزمين مكه است ولي مي دانيم اين تنها سفر ابراهيم ( عليه السلام ) به مكه نبود بلكه بازهم مكرر به اين سرزمين مقدس گام گذارد در حالي كه مكه تدريجاً شكل شهري را به خود مي گرفت و قبيله « جرهم » در آن جا ساكن شده بودند و پيدايش چشمه زمزم آن جا را قابل سكونت ساخت .
به نظر مي رسد كه اين دعاهاي ابراهيم در يكي از سفرها بوده و لذا مي گويد : خداوندا اين شهر را محل امن و امان قرار ده .
و اگر سخن از وادي غيرذي زرع مي گويد يا از گذشته خبر مي دهد و خاطره نخستين سفرش را بازگو مي نمايد و يا اشاره به اين است كه سرزمين مكه حتي پس از شهر شدن ، سرزميني است غير قابل زراعت كه بايد احتياجاتش را از بيرون بياورند چراكه از نظر جغرافيايي در ميان يك مشت كوه هاي خشك بسيار كم آب واقع شده است . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران / 68 ؛ الميزان / ج 12 / ص 104 .
2 . الميزان / ج 12 / ص 99 ؛ نمونه / ج 10 / ص 365 .
|
197 |
|
2 . ارزش نعمت امنيت
ابراهيم ( عليه السلام ) نخستين تقاضايي را كه در اين سرزمين از خداوند كرد ، تقاضاي « امنيت » بود . اين نشان مي دهد كه نعمت امنيت ، نخستين شرط براي زندگي انسان و سكونت در يك منطقه و براي هرگونه عمران و آبادي و پيشرفت و ترقي است و به راستي هم چنين است .
اگر جايي امن نباشد قابل سكونت نيست ، هرچند تمام نعمت هاي دنيا در آن جمع باشد . اصولا شهر و ديار و كشوري كه فاقد نعمت امنيت است همه نعمت ها را از دست خواهد داد . ( 1 )
3 . چرا ابراهيم ( عليه السلام ) تقاضاي دوري از بت پرستي مي كند ؟
شك نيست كه ابراهيم ( عليه السلام ) پيامبر معصوم بود و فرزندان بلاواسطه او كه به طور قطع در كلمه « بني » در آيه فوق داخل هستند يعني اسماعيل و اسحاق نيز پيامبران معصوم بودند ولي با اين حال تقاضا مي كند كه خدايا من و آن ها را از پرستش بت ها دور دار !
اين دليل بر تأكيد هرچه بيشتر روي مسئله مبارزه با بت پرستي است كه حتي پيامبران معصوم و بت شكن نيز تقاضايي را در اين زمينه از خدا مي كنند و اظهار حاجت و نياز به فضل الهي مي كنند كه براي هميشه موحد باقي بمانند . ( 2 )
4 . پرسش : چگونه ابراهيم گفت پروردگارا اين بت ها بسياري از مردم را گمراه ساخته اند در حالي كه سنگ و چوبي بيش نبودند و قدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند ؟
پاسخ : اولا بت ها هميشه از سنگ و چوب نبودند ، بلكه گاهي فرعون ها و نمرودها مردم را به پرستش خود دعوت مي كردند و خود را « ربّ اعلي » و زنده كننده و ميراننده مي ناميدند .
ثانياً گاه بت هاي سنگي و چوبي را متوليان آن چنان مي آراستند و تشريفات براي آن ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير كبير / ج 19 / ص 138 ؛ نمونه / ج 10 / ص 366 ؛ في ظلال / ج 4 / ص 2109 .
2 . تفسير كبير / ج 19 / ص 135 ؛ نمونه / ج 10 / ص 367 ؛ روح المعاني / ج 13 / ص 234 .
|
198 |
|
قائل مي شدند كه براي عوام ساده لوح به راستي گمراه كننده بودند . مرحوم علامه طباطبايي ( قدس سره ) مي فرمايد : جهت اسناد اضلال به بت ها آن است كه ارتباطي ميان آنان و اضلال خلق هست ، هرچند ارتباط شعوري نباشد . ( 1 )
5 . تابعان ابراهيم كيانند ؟
در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم ( عليه السلام ) مي گويد : خداوندا كساني كه از من تبعيت كنند از من هستند ، آيا پيروان ابراهيم تنها همان ها بودند كه در عصر او يا اعصار بعد در كيش و مذهب او بودند و يا همه موحدان شامل مي شود ؟
از آيات قرآن ، آن جا كه آيين اسلام را ملت و آيين ابراهيم معرفي مي كند ( 2 ) به خوبي استفاده مي شود كه دعاي ابراهيم همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مي گردد .
امام باقر ( عليه السلام ) مي فرمايد : « من احبّنا فهو منّا اهل البيت قلت جعلت فداك : منكم ؟ قال منّا والله ، اما سمعت قول ابراهيم من تبعني فانّه منّي ؛ هركس ما را دوست دارد ، به سيره ما اهل بيت است . راوي سؤال مي كند : فدايت شوم به راستي از شما ؟ فرمود به خدا سوگند از ما است ، آيا گفتار ابراهيم را نشنيده اي كه مي گويد « هركس از من پيروي كند او از من است » . ( 3 )
اين حديث نشان مي دهد كه تبعيت از مكتب و پيوند برنامه ها سبب ورود به خانواده از نظر معنوي مي شود .
6 . وادي غير ذي زرع و حرم امن خدا
كساني كه به مكه رفته اند به خوبي مي دانند خانه خدا و مسجدالحرام و به طور كلي مكه در لابه لاي يك مشت كوه هاي خشك و بي آب و علف قرار گرفته است ، در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان بزرگ ترين مركز عبادت و پرسابقه ترين كانون توحيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان / ج 12 / ص 102 ؛ نمونه / ج 10 / ص 367 .
2 . حج / 78 .
3 . نمونه / ج 10 / ص 367 ؛ تفسير نورالثقلين / ج 2 / ص 548 .
|
199 |
|
در روي زمين است .
در اين جا براي بسياري اين سؤال پيش مي آيد كه چرا چنين مركز مهمي را خداوند در چنان سرزميني قرار داده است ؟
علي ( عليه السلام ) در « خطبه قاصعه » با رساترين عبارات و زيباترين تعبيرات فلسفه اين انتخاب را بيان فرموده است :
« خدا خانه اش را در پرسنگلاخ ترين مكان ها و بي گياه ترين نقاط زمين . . . در ميان كوه هاي خشن و شن هاي فراوان قرار داد .
اگر خدا مي خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاي هموار و پردرخت و باغ هاي پرثمر در منطقه اي آباد ، داراي كاخ هاي بسيار و آبادي هاي به هم پيوسته بي شمار ، در ميان گندم زارها و بوستان هاي پرگلوگياه ، در لابه لاي باغ هاي زيبا و پرطراوت و پرآب ، در وسط گلستاني بهجت زا با جاده هايي آباد قرار دهد مي توانست ، ولي به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مي شد ، پاداش و جزا نيز كمتر بود .
و اگر خدا مي خواست به خوبي مي توانست پايه هاي خانه كعبه و سنگ هايي كه ساختمان آن را تشكيل مي دهد از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايي قرار دهد ، مي توانست . ولي در اين حال شك و ترديد كمتر در دل ظاهربينان رخنه مي كرد و وسوسه هاي پنهاني شيطان به سادگي دور مي شد .
ولي خدا مي خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند تا تكبر از قلب هايشان فروريزد و خضوع و فروتني در آن جايگزين گردد و در پرتو اين فروتني و خضوع درهاي فضل و رحمتش را به روي آن ها بگشايد و وسايل عفو خويش را به آساني در اختيارشان قرار دهد . » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمونه / ج 10 / ص 370 ؛ نهج البلاغه / خ 192 .
|
200 |
|
7 . سرّ اضافه بيت به خداوند
سرّ اين كه ابراهيم ( عليه السلام ) بيت را به خداوند متعال اضافه كرد ( عند بيتك المحرّم ) آن است كه كسي جز خداوند مالك خانه كعبه نيست ، در اين جا اين سؤال مطرح است كه چگونه ابراهيم آن محل را « بيت » ناميد با اين كه هنوز آن را نساخته بود .
پاسخ اين كه چون آن محل براي ابراهيم معلوم بود كه آن را در آينده مي سازد ، آن را بيت ناميد . علاوه اين كه پيش از آمدن ابراهيم به آن سرزمين آن جا بيت بود ، لكن دو قبيله طسم و جريس آن را خراب كرده بودند و آن حضرت آن جا را تجديد بنا كرد و علت اين كه آن بيت را به محرم توصيف كرد ( بيتك المحرّم ) آن است كه كسي بدون احرام نمي تواند به آن جا وارد شود يا اين كه در آن جا برخي از امور كه در جاي ديگر حلال است ، در آن محلّ مقدس حرام است يا به خاطر حرمت و احترام خاصي كه آن جا بوده است .
8 . فضيلت نماز در مكه
از جمله ( ربّنا ليقيموا الصلوة ) مي توان استفاده كرد كه نماز در مكه فضيلتش بيشتر از اماكن ديگر است . ( 1 ) از اين كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) از هجرت و اسكان ذريه اش را در مكه معظمه موضوع اقامه نماز بيان مي كند اهميت فوق العاده نماز از ميان ساير فرائض روشن مي شود . ( 2 )
9 . يادآوري داستان ابراهيم ( عليه السلام )
زندگي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) و كيفيت و نوع دعايش درس آموز و شايسته يادآوري است ( و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمناً ) .
« و اذ قال » متعلق به « اذكر » و يا « اذكروا » در تقدير است ، روشن است كه تذكر به يادآوري داستان حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) نشانگر اهميت و درس آموزي آن است . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البيان / ج 6 / ص 489 ؛ تفسير كبير / ج 19 / ص 139 ؛ روح المعاني / ج 13 / ص 237 ؛ جامع الاحكام / ج 9 / ص 371 .
2 . روح المعاني / ج 13 / ص 237 ؛ جامع الاحكام / ج 9 / ص 371 .
3 . راهنما / ج 2 / ص 111 .