بخش 7
16.شراف 17. ذوحسمی 18. البیضه 19. عذیب الهجانات 20. القطقطانیه 21. قصر بنی مقاتل 22.ورود به کربلا خلاصه درس فصل چهارم- شهر مقدس کربلا تاریخچه شهر کربلا شهرستان های تابع کربلا محله های کربلا
16. شراف:
نام منزلگاهي در جنوب كوفه و در فاصله 5/5 كيلومتري آن است و به نام شخصي به نام شراف نامگذاري شده كه در آن چشمهاي بنا كرد و در آن چاههاي متعددي وجود داشت و امام حسين ( عليه السلام ) روز سهشنبه 26 ذيحجه سال 60 هجري قمري وارد منزل شراف شدند، كسي كه از مكه به طرف كوفه ميآيد بعد از عقبه به منزل ديگري ميرسد بنام واقعه ولي چون در شراف امكانات و خصوصاً آب بيشتر بوده لذا امام حسين ( عليه السلام ) در واقعه كه آن را واقعه الحزون نيز گويند توقف نكردند و در شراف منزل گزيدند. ابو مخنف از عبدالله بن مسلم و مردي از بنياسد نقل كرده كه امام حسين ( عليه السلام ) در منزل شراف فرود آمدند و سحرگاهان به جوانان دستور دادند كه آب زيادي بردارند و از اين منزل حركت كرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طي طريق نمودند. گويا امام تصميم داشتند در قرعاء كه منزل ديگري است از منازل حجاج منزل كنند و بعد از آنجا تا مغيثه كه آخرين منزل حجاز است و از مغيثه تا قادسيه كه ابتداي عراق است كوچ كنند. عبيداللهبن زياد چون از حركت امام حسين ( عليه السلام ) بسوي كوفه آگاه شد، حصين بن تميم را كه رئيس شرطه او بود به قادسيه فرستاد و او لشكرش را در فاصله قادسيه تا خفان و قطقطانيه تا لعلع و نيز از واقعه تا راه شام و راه بصره مستقر كرد تا راهها را دقيقاً زير نظر بگيرند بهطوري كه اگر كسي از آن محدوده خارج و يا وارد ميشد، اطلاع يابند.
امام ( عليه السلام ) بسوي عراق ميآمد تا اينكه گروهي از اعراب را در راه ملاقات كرد و از آنها سؤال فرمود گفتند: ما چيزي جز اين نميدانيم كه ما نميتوانيم وارد و يا خارج شويم امام ( عليه السلام ) در همان مسير ادامه راه دادند. گفتهاند كه حصينبن تميم با چهارهزار نفر مرد نظامي به منطقه اعزام شده بود كه از جمله آنها حربن يزيد رياحي بود كه نزديك به هزار نفر
همراهش بودند و در روايت ديگري آمده است كه حربن يزيد رياحي به همراه هزار سواره از كوفه جداگانه به منطقه اعزام شده بود.
ابو مخنف از آن دو نفر مرد اسدي نقل كرده است در ميانه راه هنگام ظهر ناگهان مردي فرياد زد الله اكبر! امام حسين ( عليه السلام ) نيز تكبير گفت و فرمود: براي چه تكبير گفتي؟ آن مرد گفت: درخت خرما در اين مكان مشاهده ميكنم! آن دو مرد اسدي گفتند: در اين مكان درخت خرمايي وجود ندارد. امام ( عليه السلام ) به آنها فرمود: شما چه ميپنداريد؟ گفتند: اينها طلايهداران لشكر دشمن و گردنهاي اسبان آنهاست. امام ( عليه السلام ) فرمود: من نيز آنها را ميبينم.
پس امام ( عليه السلام ) فرمود: آيا در اين منطقه پناهگاهي وجود دارد كه ما بدانجا برويم و اين پناهگاه در پشت سر ما قرار گيرد و دشمن در روبهروي ما قرار گيرد؟ گفتند: آري در ناحيه چپ منزلي به نام ذوحسمي است كه اين مشخصات را دارد. پس امام ( عليه السلام ) به قسمت چپ جاده به طرف ذوحسمي روي آورد. سپاه دشمن نيز بهطرف اين منزل ميتاخت. ولي امام ( عليه السلام ) و همراهان زودتر به اين منزل رسيدند.
17. ذوحسمي:
روز چهارشنبه 27 ذيحجه سال 60 هجري قمري امام حسين ( عليه السلام ) وارد ذوحسمي شدند و دستور دادند كه خيمهها را در اين مكان برپا كردند. و ذوحسمي نام كوهي است كه نخجيرگاه نعمانبن منذر پادشاه حير بوده و نابغه ذبياني درباره اين كوه ابياتي را سروده است. حربنيزيد با هزار سوار هنگام ظهر از راه فرا رسيد و برابر امام ( عليه السلام ) با لشكريانش قرار گرفت. امام رو به اصحاب خود كرده و فرمود:اين گروه را سيراب كنيد و اسبهاي آنان را نيز آب بدهيد. ياران امام ( عليه السلام ) فرمان بردند و لشكريان دشمن حتي اسبهاي آنان را نيز سيراب كردند.
عتبه بن ابيالعيزار گويد امام حسين ( عليه السلام ) در ذوحسمي ايستاد و پس از حمد وثناي الهي و درود بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:«آنچه را كه روي داد و پيش آمده است ميبينيد و دنيا دگرگون شد آنچه نيكو بود از آن روي گردانده و از آن نمانده است مگر تهماندهاي همانند آن آب كه در ته ظرفي بماند و آن را دور ريزند و زندگي پست و ناچيز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل پرهيز نميكنند. مومن بايد حقطلب و مايل به لقاي پروردگار باشد، مرگ را من جز شهادت نمييابم و زندگاني با ستمگران را غير از ننگ و خفت نميدانم.»
حربن يزيد رياحي پيوسته همراه امام حسين ( عليه السلام ) ركاب ميزد و هنگاميكه مجال مييافت به امام عرض ميكرد از براي خدا حرمت جان خويش را پاس بدار كه من بر اين باورم كه اگر ستيز شود، كشته گردي. امام ( عليه السلام ) فرمود: مرا از مرگ ميترساني؟ آيا اگر مرا بكشيد، ديگر مرگ گريبان شما را نميگيرد؟ من همان را ميگويم كه آن مرد از قبيله اوس با پسر عم خود گفت هنگاميكه ميخواست رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ياري كند.
سامضي و مابالموت عار علي الفتي
اذا مانوي حقاً و جاهد مسلما
و واسي الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفي بك ذلا أن تعيش و تزعما
« من ميروم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست اگر براي خدا باشد و مخلصانه بكوشد و با مردان نيكوكار به جان مواسات نمايد، چون بميرد مردم بر مرگ او اندوه خورند و
نابكاران از سر عناد برخيزند. پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم و اگر بميرم ملامت نشوم، ذلت تو را بس كه زنده باشي، خوار گردي و ناكام بماني.»
چون حر اين اشعار را از امام شنيد كناره گرفت و با همراهان خود با فاصله كمي از امام، مسير ديگري را انتخاب كرد.
18. البيضه:
نام دشت وسيعي بين واقصه و عذيب الهجانات است كه متعلق به بني يربوع بن حنظله بوده و در همين محل بوده است كه امام حسين ( عليه السلام ) سومين خطبه خود را براي سربازان حربنيزيد رياحي قرائت نمود.
19. عذيب الهجانات:
روز پنجشنبه 28 ذيحجه سال 60 هجري قمري امام حسين ( عليه السلام ) به منزل عذيبالهجانات رسيدند. علت تسميه اين محل به عذيب اين بوده است كه در آن آب گوارا وجود داشته است و متعلق به بني تميم بوده و بين قاديه و مغيثه قرار دارد و در دوران حكومت ساساني محل تجمع لشكريان ايراني بوده است. در اين منزل چهار سوار به نامهاي نافعبن هلال، مجمعبن عبدالله، عمروبن خالد و طرماح در حاليكه اسب نافعبن هلال كه كامل نام داشت را يدك كرده بودند از راه رسيدند و راهنماي آنها طرماح بن عدي بود، هنگاميكه بر امام حسين ( عليه السلام ) وارد شدند حر رو بدانها كرد و گفت:اين چندتن از مردم كوفهاند، من آنها را بازداشت كرده و يا به كوفه برميگردانم. امام ( عليه السلام ) فرمود: من اجازه چنين كاري را به تو نميدهم. و همانطوريكه خود را از گزند تو حفظ ميكنم از آنان نيز محافظت خواهم كرد زيرا اينها ياران منند همانند اصحابي كه با من از مدينه آمدند، پس اگر بر آن
پيمان كه با من بستي، استواري، آنها را رها كن و گرنه باتو ميجنگم، حر از بازداشت آنها صرف نظر كرد.
طرماح به امام ( عليه السلام ) عرض كرد:با شما ياران اندكي را ميبينم و همين لشكريان حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم پرسيدم كه اينان كيانند؟ گفتند:لشكري است كه سرگرم سان هستند كه آماده جنگ با حسين ( عليه السلام ) گردند و من تاكنون چنين لشگر عظيمي را نديده بودم تو را به خدا سوگند تا تواني به آنان نزديك مشو و اگر خواهي كه در مأمني فرود آيي كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كني و تو را چاره كار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در كوه اجا فرود آورم، بخدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان حمير و نعمان بن منذر حفظ كرد و به خدا سوگند هيچگاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم قاصدي نزد قبيله طي در كوه اجا و سلمي بفرست ده روز نگذرد كه قبيله طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناكرده اتفاقي رخ دهد من با تو پيمان ميبندم كه ده هزار مرد طايي پيش روي تو شمشير زنند و تا زندهاند نگذارند دست هيچكس به تو رسد.
امام ( عليه السلام ) فرمود:خداوند تو را و قبيلهات را جزاي خير دهد و اين گروه (يعني اصحاب حر) پيماني بستهايم كه نميتوانم از آن بازگردم و معلوم نيست عاقبت كار ما و آنها به كجا ميانجامد. اگر قصد ياري داري شتاب كن، خدا تو را ببخشايد.
طرماح ميگويد:دانستم به ياري مردان محتاج است پس به نزد قوم خويش رفته و وصيت كردم و سعي كردم در بازگشت شتاب كنم و از راه بنيثعل روانه گرديدم تا به عذيب الهجانات رسيدم و سماعه بن بدر را ملاقات كردم و همو بود كه خبر كشتهشدن امام حسين ( عليه السلام ) را به من داد سپس بازگشتم.
20. القطقطانيه:
روز جمعه 29 ذيحجه سال 60 هجري قمري امام حسين ( عليه السلام ) همراه كاروانش به القطقطانيه رسيدند. امام حسين ( عليه السلام ) از عذيبالهجانات حركت كرد و حربن يزيد رياحي هم با او بود تا روز جمعه 29 ذيحجه به قطقطانيه رسيدند. و قطقطانيه از واژه قطقط گرفته شده است كه در زبان عرب به قطره باران اطلاق ميگردد و اين منزلگاه در نزديكي كوفه واقع شده و قبلاً زندان نعمان بن منذر در آن قرار داشته است.
در امالي شيخ صدوق آمده است كه امام حسين ( عليه السلام ) در اين مكان با عبيدالله بن حر جيفي ملاقات كرد ولي به قول مشهور اين ملاقات در قصر بني مقاتل صورت گرفته است.
21. قصر بني مقاتل:
اين منزل منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه و در نزديكي كئفه و جنوب اخيضر قرار دارد وو عيسي بن علي عباسي عموي منصور عباسي آن را ويران و دوباره بازسازي نمود. اين محل امروزه جزو شهرستان عين تمر از توابع استان كربلا ميباشد و فاصله آن تا كربلا 70 كيلومتر است و در قرن سوم ميلادي از شهرهاي بارو دار بوده كه توسط شاپور پسر اردشير ساساني ساخته شده بود. امام عليه السلام روز يكشنبه اول ماه محرمالحرام سال شصت و يك هجري بر اين منزل وارد شدند.
عمرو بن مشرقي گفت: با پسر عمويم بر امام حسين عليهالسلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بني مقاتل» بود و بر او سلام كرديم، امام پرسيد: آيا به ياري من ميآيي؟!
من گفتم: مردي هستم كه عائله زيادي دارم و مال بسياري از مردم نزد من است و نميدانم كار به كجا ميانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود؛ و پسر عمويم نيز همانند من پاسخ داد.
امام عليهالسلام فرمود: پس از اينجا برويد كه هركس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است كه او را ببيني در آتش اندازد.
عقبه بن عثمان ميگويد:در اواخر شب، امام حسين ( عليه السلام ) دستور داد از «قصر بني مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتي ركاب زديم امام عليهالسلام همانگونه كه سوار بود مختصري به خواب رفت، سپس بيدار شددر حاليكه مي فرمود:« انا لله و انا اليه راجعون و الحمدالله رب العالمين» و دو يا سه مرتبه به اين جمله را تكرار كرد.
عليبن الحسين عليهالسلام روي به پدر نمود و گفت: اي پدر! جانم به فداي تو بادو خدا را حمد كردي و آيه استرجاع خواندي ، علت چيست؟ امام ( عليه السلام ) فرمود: پسرم! در اثناي راه مختصري بخواب رفتم شخصي را ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم سير ميكنند و اجل هم بسوي آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.
امام عليه السلام فرمود: سوگند بآن كسي كه بازگشت بندگان بسوي اوست ما برحقيم. عليبن الحسين عليهالسلام گفت:پس ما را باكي از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
امام عليهالسلام فرمود: خداوند تو را جزاي خير دهد آنگونه كه پدري را به فرزندش جزاي خير دهد.
چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند؛ حر ميخواست آن حضرت را بهسمت كوفه حركت دهد ولي امام بهشدت امتناع ميكرد تا چاشتگاه كه به نينوا رسيدند، ناگاه سواري از دور پديدار شد كه مسلح بود و از كوفه ميآمد، همه ايستادند و او را تماشا ميكردند. همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بيآنكه به امام حسين ( عليه السلام ) و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبي را
بهدست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود و به اين مضمون: چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، حسين ( عليه السلام ) را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بيسنگر و بدون آب! ومن به قاصد گفتهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، والسلام.
حر خدمت امام آمد و نامه را براي آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نينو» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم. حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهير گفت: بخدا سوگند چنان ميبينم كه پس از اين كار سختتر گردد، اي پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براي ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين ميآيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان كساني آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم. امام عليهالسلام فرمود: من جنگ با اين جماعت را آغاز نميكنم. پس از آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود: كمي جلوتر برويم! پس مقداري از مسافت را امام عليهالسلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربل» رسيدند.
22. ورود به كربلا:
امام در روز دوشنبه دوم محرم سال 61 ه.ق وارد كربلا شد. وقتي به آنجا رسيدند، حضرت فرمود: نام اين زمين چيست؟ عرض شد:كربلا. حضرت فرمود:« پروردگارا! از اندوه وبلا به تو پناه ميبرم. سپس حضرت فرمود: توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد. به خدا اينجا محل خوابيدن شتران ما و جاي ريخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن ماست و بهخدا در اينجا حريم حرمت ما شكسته ميشود و جدم همين را به من خبر داده است.»
سپس اصحاب امام پياده شدند و حر و لشكرش هم در ناحيه مقابل امام پياده شدند. حضرت در گوشهاي نشست و به اصلاح شمشير خود پرداخت در حاليكه اين اشعار را ميخواند:
يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالاشراق و الاصيل
«اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته و روزگار بدل نميپذيرد و امور به خداي بزرگ باز ميگردد و هر موجود زندهاي اين راه را كه من رفتم خواهد رفت.»
زنان حرم ناله سر دادند ... ام كلثوم داد زد ايواي يا محمد، ايواي يا علي، ايواي يا فاطمه، ايواي يا حسن، ايواي يا حسين، ايواي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدلله!
هنگاميكه قافله كربلا به منزل رسيد و لشكر حر جلوي امام حسين ( عليه السلام ) و اصحابش را گرفت و خبر ميرسيد كه از كوفه لشكر آماده آمدن به كربلاست، جريان واضح گشت و معلوم شد كه حسين ( عليه السلام ) و ياران همراهش كشته ميشوند. ابيعبدالله ( عليه السلام ) يارانش را جمع كرد و خطبهاي خواند و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اما بعد اي اصحاب من، ميبينيد كه چه پيش آمده ست. يعني صحبت از كشتهشدن است.
خيلي مختصر ميفرمايد: از عمر ما به همين اندازه باقي مانده است. از آنجمله فرمايشات امام حسين ( عليه السلام ) است كه ميفرمايد: «آيا نميبينيد كه كار بهجايي رسيده كه حق پايمال شده و به آن عمل نميشود و باطل رواج يافته است و به معروف عمل نميشود و از منكر نهي نميگردد جا دارد كه مومن آرزوي مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نميبينم و زندگي با اين ظلمها جز ذلت نيست.»
مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و اعلام جان نثاري كردند. خورشيد خود را به مكه رسانده و گرماي طاقتفرسايش امان همه را ربوده بود و تشنگي بر هر دو سپاه غلبه كرده بود امام ( عليه السلام ) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان آب بدهند و آنان را سيراب كنند و امام ( عليه السلام ) و ياران هم آب نوشيدند.
همچنين در اين روز امام حسين ( عليه السلام ) اولين خطبه خود را براي سپاه حر را خواندند. آفتاب به وسط آسمان رسيده بود هنگام نماز ظهر بود. امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد اذان بگويد: سپس امام ( عليه السلام ) با عبا، ردا، و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين فرمود: اي مردم! من از خداي شما و شما پوزش ميطلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتي كه نامههايتان رسيد قبل از اينكه من شما را بيابم، نامههاي شما به من رسيد كه ما را امامي نيست، شايد خداوند ما را بر ما هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار هستيد، من بهسوي شما آمدم اگر شما به عهدها و پيمانهاي خود، آنگونه كه من اطمينان يابم، به من قول ميدهيد به سرزمين شما وارد مي شوم آنها ساكت بودند به مؤذن گفته شد اذان را بگويد امام عليه السلام به حر گفت:تو با يارانت نماز بگذار حر گفت : نه شما بخوان ما نيز به همراه تو نماز ميخوانيم سپس امام با آنها نماز خواند.(1)