بخش 2

ضرورت آگاهی از اسرار حج حج ضیافت خداوند حج خالصانه حقیقت حج حج : فرار الی اللّه اسرار حج در کلام امام سجاد ـ ع ـ لبیک ، تطهیر زبان است فضیلت حجرالاسود


25


ضرورت آگاهي از اسرار حج

« بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله الّذي هدانا لِهذا و ما كنّا لِنَهتديَ لَولا اَن هَدانا الله و صَلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهُداةِ المهدييّن سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء عليهما آلاف التّحيةِ و الثّناء بهم نتولّي و مِن اَعدائهم نَتَبرَّأُ اِلي الله » .

به خواست ذات اقدس اله ، بحث كوتاهي پيرامون « اسرار حج » مطرح مي شود . گرچه بحث ، با عنوان « تبيين اسرار حج » است ولي روح اين سخن به « تحليل اسرار عبادتها » بر مي گردد ، چرا كه همه عبادتها يك سرّ مشترك دارند و يك سرّ مختصّ ؛ انسان به هر كدام از اين دو راز و سرّ ، راه پيدا كند ، مي تواند درباره غير حج نيز اين راه را طي كند . عظمت حج بقدري در دعاهاي ماه مبارك رمضان چشمگير است كه معلوم مي شود خداوند مي خواهد ضيافت خود را در طي اين چند ماه تتميم كند .


26


حج ضيافت خداوند

آغاز ضيافت ، ماه مبارك رمضان و پايانش ذيحجه است ، كه پايان ماههاي حرام و حج مي باشد ؛ حج ضيافت خداست و حاجيان ضيوف الرّحمانند . تعبير « ضيافت » كه در صوم و حج آمده ، از روايات اسلامي گرفته شده است . در اسلام گاه سخن از « عبادت » است ، گاه از « ضيافت » . عبادت را با بحثهاي فقهي و ظاهري مي توان تحليل كرد . و ضيافت را با اسرار عبادتها .

يكي از برجسته ترين دعاهاي ماه مبارك رمضان ، همان طلبِ حج است ، آن هم حج مكرر . در دعاهاي شب و روز اين ايّام آمده است :

« وَارْزُقْني حَجَّ بيتك الْحَرامِ في عامي هذا وَفي كُلِّ عام » .

« خدايا ، زيارت خانه ات و انجام مراسم و مناسك حجّ را هر ساله نصيبم فرما » .

اين دعا از دعاهاي برجسته ماه مبارك رمضان است كه در خودِ اين ماه ، انسانِ صائم و روزه دار ، ضيفُ الرَّحمان است . پس ضيافت دو مرحله دارد :

1 ـ مهماندار به مهمان مي گويد : چيزي طلب كن . 2 ـ مهماندار آنچه را كه مهمان بخواهد به او عطا مي كند .

در ماه مبارك رمضان ، مهماندار كه خداست به بندگان روزه دارش دستور مي دهد كه : « از من حج طلب كنيد » . در مراسم و مناسك حج نيز سخن از ضيافت است ، امّا نه از طلب ، بلكه اينجا سخن از عطاست . در حج ، نمي گويد : « از من بخواه » بلكه « خواسته ها را عطا مي كند » . گرچه هر


27


خواسته اي و عطايي به هم آميخته است ؛ يعني هر مرتبه اي از « عطا » ، « خواسته » اي را هم به همراه دارد . ( يا مَن لا تَزيدُهُ كَثْرةُ العَطاء اِلاّ جُوداً وَكَرَماً ) .

انسان هر چه از خدا دريافت كند ، تشنه تر مي شود . ابتدا نمي داند از خدا چه بخواهد ؛ چون نمي داند در دستگاه خدا چه نعمتهايي وجود دارد ، ولي آنگاه كه خودي نشان داد و تحوّل روحي پيدا كرد و چيزهايي را از پشت پرده ديد در او سؤال توليد مي شود و « درخواست » ظهور مي كند . هر مرحله اي از « عطا » و « بخشش » ، مرتبه اي از « درخواست و خواهش » را در انسان زنده مي كند و آدمي با درخواست و خواهش ، مرحله تازه تري را از خدا مسألت مي نمايد .

از مواردي كه « طمع » بسيار خوب است ، همين معارف و علوم الهي است . طمع هر چه در مادّيات بد است به همان اندازه در معارف خوب و نيكو است . قناعت در علومِ حق ، به همان اندازه بد است كه طمع در دنيا . طمع در مسائل مادي بد است و قناعت در مسائل الهي زشت . حيف است كه انسان در معارف قانع باشد . بلكه بايد هر چه مي تواند بيشتر طلب كند . چون خود او ـ جلّ جلاله ـ تشويق كرده است كه « يَدعونَ رَبَّهم خوفاً و طَمَعاً » . 1

هر چه خوف ، طمع ، دعا و درخواست بيشتر باشد ، خلوص و تقرب برتر خواهد بود . آري ، اينجا است كه خداوند هر اندازه به عبد سالكِ صالح مرحمت كند در او سؤال توليد مي شود و در برابر اين سؤال ، خدا پاسخ جديدي به او عطا مي كند . آن پاسخ جديد ، همان « مزيد عطا » ست .

اينكه در دعاهاي ماه مبارك رمضان مي خوانيم : « يا مَن لاتَزيدهُ كثرَةُ


28


العَطاء اِلاّ جوداً و كَرَماً » بخشي از آن ، ناظر به همين معناست . يك وقت در دعا مي گوييم : « خدا هر چه ببخشد از مخزنش كم نمي شود » ؛ اين معناي روشني دارد . گاهي مي گوييم : « هر چه ببخشد جودش بيشتر مي شود » ، اين كه هر چه ببخشد جودش بيشتر مي شود ، براي آن است كه هر چه ببخشد ، ظرفيت ، شرح صدر ، درخواست و سؤال سالك زيادتر مي گردد . وقتي درخواست بيشتر شد ، عطاي بيشتري نصيب او خواهد شد . وقتي عطا بيشتر بود باز درخواست بهتر و بيشتر ايجاد مي شود ، در برابر درخواست بهتر و بيشتر ، عطاي افزونتري نصيب صالح سالك مي گردد . بنابراين ، نه تنها با بخشش ، از مخزن خدا كم نمي شود ، بلكه بر آن افزوده مي گردد . چون مخزن الهي با اراده حق تأمين مي شود و ارادات الهي لايتناهي و پايان ناپذير است .

بنابراين در مرحله اي از ضيافت ، در ماه مبارك رمضان به ما دستور داده اند كه : زيارت حرمين و اعتاب مقدسه را مسألت و درخواست كنيم . از آنجا كه ولايت از اركان حج است در دعاها همراه با حج و در كنار هم ياد شده اند . هم سخن از زيارت « بيت الله » است ، هم « حرم مطهّر رسول الله و ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ » در فرازي از دعاي ابوحمزه ثمالي آمده است كه : « خدايا ! مبادا جايم در مشاهد مشرّفه خالي باشد . ! » ( وَلاتُخْلِني يا ربّ مِن تلك المشاهِدِ الشّريفة ) .

در مهماني هاي عادي ، بنابراين نيست كه مهماندار به مهمان بگويد : « از من چه بخواه » ، هر چه حاضر كردند مهمان مي پذيرد . مهمان تابع سفره صاحبخانه است . ولي در اينجا صاحبخانه به مهمان مي گويد : « از من چه بخواه » ، « هر چه بخواهي مي دهم » ، « زيارت خانه ام را طلب كن » ،


29


« زيارت حرم رسولم را بخواه » ، « زيارت مشاهد مشرفه را مسألت نما » و . . . اينها كيفيت ضيافت ماه مبارك رمضان است كه زمينه ضيافت حج را فراهم مي كند .

حج خالصانه

سخن ديگر در « اسرار حج » اين است كه هر اندازه « خلوص » بيشتر باشد ، « ثواب » نيز به همان اندازه بيشتر است و خلوص شأني از شؤون « عقل عملي » است . اراده ، نيت ، تصميم ، اخلاص و . . . در حوزه عقل عملي است و اين مسبوق به « معرفت » است كه مربوط به « عقل نظري » است .

انسان بايد « بفهمد » تا به اندازه معرفتش « اقدام خالصانه » داشته باشد . انسان بايد بداند كه در حج چه خبر است تا حج را با خلوص انجام دهد . اگر اسرار حج را نداند ، هر اندازه هم خلوص داشته باشد ، خلوص او بسته و محدود است . ولي وقتي به اسرار حج آگاه باشد خلوص او مشروح و بازتر مي شود . لذا قبل از مسأله نيت و اخلاص ، اُنس به اسرار حج لازم است تا انسان اعمال صوري و ظاهري را كه انجام مي دهد ، بداند كه باطن و مغزي دارد . آن مغز را با اخلاص از ذات اقدس اله مسألت كند . براي هر عبادتي سرّي است . براي حج نيز سرّ مخصوصي است . پس بدون آشنايي به اسرار ، طي مراحل كامله اخلاص ، ميسّر نيست .

همانطوري كه همه موجوداتِ عالمِ طبيعت ، از مخزن الهي تنزّل نموده اند ، اعتباريات نيز ـ به استنادِ ريشه هاي تكويني شان ـ از مخزن غيب ، تنزل كرده اند . امور اعتباري مثل : نماز ، روزه ، حج و معاملات اعتباري ( بيع ، صلح ، اجاره ، و مانند آن ) خود وجود خارجي ندارند و


30


امري اعتباريند . مجموعه حركات و سكنات زير پوشش يك عنوان ، به نام « نماز » ، « حج » ، « صيام » و . . . قرار مي گيرد و درست است كه اينها وجود خارجي ندارند ، اما به يك واقعيتهايي متكي هستند و منشأ پيدايش بسياري از واقعيات مي باشند . چه اينكه خيلي از واقعيتها ، در اعتبارِ اين اعتباريات سهيمند .

امور اعتباري به استناد منشأهاي تكويني شان ، از مخزن غيب نازل شده اند و اگر كسي اين امور اعتباري را بشناسد و عمل كند ، به ريشه آنها كه آن مخزن غيب است مي رسد . اينكه وارد شده است كه نماز ، روزه ، زكات ، حج ، و اعمال ديگر ، در قبر به صورت زيبايي در مي آيند و ولايت اولياي الهي از همه زيباتر جلوه مي كند ، ناظر به همين است كه هر كدام از اين عبادتها يك واقعيتي دارد كه انسان در برزخ نزولي يا صعودي با آن واقعيتها آشنا مي شود .

اوحدي از انسانها قبل از اينكه نماز به اين عالم بيايد در برزخ نزولي به حقيقت آن آگاهند . انسانهاي متوسط و عادي بعد از مرگ ، حقيقت نماز را مشاهده مي كنند و مي بينند كه نماز يك فرشته است ، روزه يك فرشته است ، حج يك فرشته است و در قبر با اين فرشته ها مأنوسند . اين حقيقت نماز است .

حقيقت حج

اگر كسي بداند كه حقيقت نماز فرشته است ، هنگام اقامه آن ، با يك نيت والا و برتري وارد نماز مي شود ، همچنين اگر كسي بداند حقيقت و درون حج ، مَلَك است و با مَلَك مي خواهد همپرواز شود ، قهراً براي


31


انجام حج ، با اخلاص و آگاهي بيشتري اقدام مي كند . چون همه اينها از مخزن غيبت نشأت گرفته است و در مخزن غيب جز فرشتگان چيز ديگري نيست .

در اصطلاح ديني ، از موجودات مجرّد كه مصون از لوثِ نقص ، عيب ، معصيت ، نسيان و عصيان است به « فرشته » تعبير مي شود . ملك و فرشته موجود منزّهي است كه گناه نمي كند و مرگ ندارد ، نقص و عيب در او نيست . باطن نماز و حج اين چنين است . اگر كسي نماز و حج واقعي و مانند آن را به جا آورد ، با فرشته ها هم صحبت و همسفر است . او با ملك زندگي مي كند و ملائك هم با او مأنوسند .

بعضي از روايات ، در ذيل آيه كريمه « فَفَرّوا اِلي الله » 3 ، گفته اند : منظور از « سير الي الله » در اين آيه كريمه همان « حج » است . گرچه انسان به هر سَمت كه روي آورد ، وجه خداست و چهره الهي را مي بيند ( اَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله ) 3 همين انساني كه مي تواند به هر سو بنگرد خدا را ببيند ، ممكن است به جايي برسد كه : « اَحاطَتْ به خطيئتُه » 4 يعني : « اَيْنَما تُوَلّوا فَثمَّ وَجهُ الشّيطان » . بنابراين انسان حريم و حدود خود را خودش مي سازد . اگر راه گناه را طي كند اطرافش پر از شياطين و مار و عقرب مي شود و به هر سو كه بنگرد ، شيطان و مار و عقرب مي بيند . چرا كه خطا و گناه او را احاطه كرده و راه توبه به رويش بسته شده است .

گاهي ، گناه در بيرون دروازه قلب است . انسان مي فهمد كه دارد بد مي كند و احتمال توبه در او هست . يك وقت هم گناهان از درون به بيرون راه پيدا كرده اند كه زمينه « نارالله المـوقدة الّتي تطَّلعُ عَلي الأفئدة » 5 را ـ معاذ الله ـ فراهم كرده است . در اين حال نمي بيند كه بد مي كند . بلكه


32


حتّي بد را خوب مي بيند و به فرموده قرآن : « وَهُم يَحسَبونَ اَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعا » 6 . لذا هر كاري را كه به عنوان خلاف و معصيت انجام مي دهد خيال مي كند كار خوب است و چون خيال مي كند خوب است هرگز موفق به توبه نمي شود . مي تواند توبه كند ولي كار خود را بد نمي داند تا از آن توبه كند . پس چنين شخصي درون و بيرون منزل خود را پر از شياطين ، مار و عقرب كرده است ، همچون كسي كه باغچه منزلش را پر از علف هرز كرده باشد كه هرچه مي رويد علف هرز است . درون گلدان اتاقش را هم پر از علف هرز مي كند .

اما گاهي چنين نيست ؛ نه تنها علف هرز سبز نمي كند بلكه صحنه را تطهير و تنظيف مي كند و مواظب است كه علف هرزي نرويد . اينجاست كه : « اَيْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله » به هر سمت روي آورد ، آيات الهي را مي بيند . هر كاري مي كند هم به حال خودش و هم به حال ديگران سودمند مي شود .

انسان در چنين حالي هم براي خود نوراني است ، هم براي جامعه نورافكن است ( جَعَلنا لَهُ نوراً يَمْشي به في النّاس ) 7 . انسان در اين مرحله بطور دائم در حال سير الي الله است . همواره در تلاش و كوشش است كه فساد دامنگيرش نشود ، اين ، فرار الي الله دارد .

و اما اگر كسي ـ معاذالله ـ تمام اطراف درون و بيرون را پر از علف هرز كرده است ، او اصلاً راه حركت را عمداً با دست خود بسته است ؛ يعني با دست خود پايش را ، دستش را ، دهانش را ، گوشش را و چشمانش را بسته است . ( فَرَدّوا اَيديَهُم في اَفواههم ) 8 .

در ادوار گذشته ، عدّه اي از مردم وقتي سخنان انبيا ـ صلواة الله و سلامه


33


عليهم ـ را مي شنيدند ، لباسهايشان را به سر مي كشيدند و گوشهايشان را با انگشتانشان مي بستند كه مبادا صداي پيغمبر به گوش آنها برسد يستغشون ثيابهم و ( ثيا يجعلون اصابعهم في آذانهم ) 10 ؛ چون حرفهاي پيامبران را سحر و اسطوره مي پنداشتند ، كساني بودند كه : « اَحاطَت بِهِم خطيئتَهُم » .

يكي از بارزترين مصاديق سير الي الله جريان حج است يعني انساني كه حج مي رود ، سفر الهي دارد .

حج : فرار الي الله

گرچه انسان مي تواند در همه جا خدا را عبادت و زيارت كند و ضيف الرحمان باشد ، ولي ذات اقدس اله ، بعضي از مكانها و بعضي از زمانها را براي ضيافت و پذيرايي ، مشخّص و آماده كرده است . همان « فَفرّوا الي الله » كه در ذيل اين آيه كريمه آمده است يعني سفر حج ، فرار از غير خداست به سوي خدا . چون خدا همه جا هست ، معناي « سير الي الله » ، سير مكاني يا زماني نخواهد بود . خدا در هر زمان ، در هر زمين و در همه جا هست ( و هُوَ الذي في السّماء اِله وَفي الأرضِ اِله ) 11 .

حج ، يك سير خاصي است كه « فرار الي الله » به « حج » تفسير شده است . در اينجا فرار الي الله يعني انسان ما سواي الله را ترك كرده و الله را طلب كند . پس يكي از اسرار حج ، ترك ما سواي خدا و طلب خداست . پس اگر كسي حج را به قصد تجارت يا به قصد شهرت و يا به قصد و نيت ديگري ـ غير از خدا ـ انجام داد ، اين فرار « عن الله » كرده است نه فرار « الي الله » . همانطور كه جهاد « عن الله » داريم و جهاد « في الله » . آنچه كه در قرآن دستور رسيده است : « الذين جاهدوا فينا لَنهدينَّهُم سُبُلَنا » 12 است .


34


ولي عده اي جهاد « عن الله » دارند نه جهاد « في الله » . آنان كه به خود ، كار خود ، جاهِ خود ، شهرت خود و امثال آن وابسته اند ، جهادشان عن الله است ، قهرا راه را هم گم مي كنند ؛ چون « الذين جاهدوا فينا لَنهدينَّهم سُبُلَنا » و امّا « الذينَ جاهَدوا عن الله » نتيجه و پايانش همان است كه : « فَتَفَرقّوا عن سبيل الله » .

فرار نيز اين چنين است . گاهي « فرار اِلي الله » است و گاهي « فرار عن الله » .

حج در قرآن به عنوان فرار الي الله بازگو شده است ؛ يعني انسان زائر و حاجي همين كه آهنگ و قصد حج يا عمره را مي كند ، سيرش به طرف خداست و سير به طرف خدا يعني اعتماد بر خدا و ديگر هيچ .

اگر كسي به زاد و راحله ، كسب و كار و به همراهان خود تكيه كند ، فرار به سوي همراهان كرده است ، نه فرار به سوي خدا . سفر به سفره خود كرده است ، نه سفر به سفره ضيافت الله .

پس يكي از اسرار حج آن است كه انسان از غير خدا بريده ، به خدا وصل شود . و اين از همان تهيه مقدمات آغاز مي شود . كسي كه مي خواهد در شهرش لباس احرام فراهم كند ، مالش را تطهير ، وصيتنامه اش را تنظيم و از بستگانش خدا حافظي كند ، از همان قدم اوّلش اينها را به عنوان فرار الي الله انجام مي دهد كه اين مي شود سرّي از اسرار حج . قهراً در همه اين حالات با خداست . سير چنين كسي « الي الله » ، « في الله » ، « مع الله » و « لِلّه » است . اين كه در بعضي از دعاهاي حج و مانند آن آمده است : « بسم الله و في سبيل الله و عَلي ملَّة رسول الله » شايد ناظر به همين باشد ؛ يعني اين كار به « نام خدا » و در « راه خدا » و با « ملت خدا » و با « سنت رسول خدا » ـ


35


صلي الله عليه و آله ـ شروع مي شود .

مطلب ديگر ، روايتي است كه از امام سجاد ـ عليه السلام ـ رسيده است ، اگر چه از نظر سند ، بعضي از اين رواياتِ ناظر به اسرار حج ، جاي تأمل و تحقيق بيشتري است ، ولي متنش بسيار قوي است . كساني كه احاديث را با متون مي شناسند ، اين گونه روايات را هم معتبر مي دانند . از وجود مبارك امام سجاد ـ سلام الله عليه ـ ، آنطوري كه از مستدرك حاجي نوري نقل شده است ، كه در نسخ خطي ديدم ، گرچه مرسل است اما مورد اعتماد اين بزرگان است ، اين است كه :

وجود مبارك امام سجاد ـ سلام الله عليه ـ بعد از سفر حج شبلي را ديد . به او فرمود : چه كردي ؟ شبلي عرض كرد : من از حج برمي گردم .

امام ـ عليه السلام ـ فرمود : آيا ميقات رفتي ؟ و لباس دوخته را از تن بيرون و لباس ندوخته را ، ( لباس احرام ) در بركردي ؟ و غسل احرام انجام دادي ؟

شبلي عرض كرد : آري .

امام ـ عليه السلام ـ فرمود : آيا هنگام كندن لباس دوخته ، قصد كردي كه از لباس معصيت بيرون بيايي ؟

شبلي عرض كرد : نه .

امام ـ عليه السلام ـ فرمود : وقتي لباس ندوخته ، در بركردي آيا قصد كردي كه جامه طاعت در بر مي كني ؟ عرض كرد : نه .

امام پرسيد : وقتي غسل احرام انجام دادي ، قصد كردي كه خود را از گناهان شستشو كني ؟

شبلي گفت : نه ، من فقط لباس دوخته را كندم و لباس احرام در بر كردم


36


و غسل و نيت كردم ، همين . آنگونه كه ديگران انجام مي دهند .

امام فرمود : پس تو احرام نبسته اي .

احرام ، يك دستور ظاهري دارد كه همه انجام مي دهند و يك دستور باطني دارد كه اهل سير و سلوك و كساني كه به اسرار حج آگاهند انجام مي دهند . احرام بستن ، سرّي دارد ؛ معناي اينكه لباس دوخته را درآوريد ؛ يعني جامه گناه را از تن بيرون كنيد . لباس گناهي كه خود تاروپودش را بافتيد ، دوختيد و در بركرديد ، بايد از خود به در كنيد . و گرنه روح قضيه اين است كه : فرقي بين لباس دوخته و ندوخته نيست . اينها علامت آن اسرار است . انسان در تمام ايام سال در لباس دوخته نماز مي خواند و عبادت مي كند . اين چنين نيست كه عبادت در لباس دوخته قبول باشد . ولي در حج قبول نيست . چون مي خواهند اسرار حج را به انسان تفهيم كنند ؛ كه انسان روزي دارد كه با لباس ندوخته وارد آن مي شود و آن روزِ مرگ است كه كفن در برمي كند . و قيامت با همان كفن ظهور و حضور پيدا مي كند . مي خواهند آن مراسم را در اين مناسك اظهار كنند . اسرار قيامت را در مناسك و مراسم حج تجلّي دهند .

گفته اند : لباس ساده در بركنيد كه هرگونه فخر و خودخواهي برطرف شود . لباس ندوخته در بركنيد كه سفر مرگ در نظرتان مجسم باشد . مسأله مردن و قيامت در حضورتان حاضر گردد .

امام سجاد ـ سلام الله عليه ـ طبق اين نقل به شبلي فرمود : معناي كندن لباس دوخته شده اين است كه « خدايا ! من ديگر لباس گناه در بر نمي كنم و از هر گناهي توبه كردم » . تنها گناه نكردن مهم نيست ، اطاعت كردن مهم است . لذا انسان « لباس احرام » به تن مي كند ؛ يعني لباس ندوخته ، رنگ


37


نگرفته ، حلال و پاك و در يك كلام ، « لباس طاعت » مي پوشد .

و فرمود معناي غسل كردن در حال احرام ، اين است كه : « خدايا ! من گناهانم را از خود شستم » . پـس سه كـار است : 1 ـ ديـگر گـناه نـمي كـنم ، 2 ـ تصميم گرفته ام هميشه مطيع باشم ، 3 ـ اينك گناهان گذشته را جبران مي كنم .

گاهي انسان لباس كثيف و چركي را كه مدتها به تن داشت ، از بدن درآورده ، لباس نو مي پوشد ، پس انسان سه وظيفه دارد . كندن لباس چركين ، يك وظيفه است و پوشيدن لباس نو وظيفه اي ديگر ، اما بعد از كندن لباس چركين و قبل از پوشيدن لباس تازه و نو ، شستشو و تطهير بدن هم وظيفه ديگري است .

در حج نيز بايد لباس دوخته ( لباس معصيت و گناه ) را از تن بيرون كنيد . گناهان و معصيتهاي گذشته را با آب توبه غسل و شستشو دهيد ؛ يعني « خدايا ! نه تنها ديگر گناه نمي كنم كه گناهان گذشته را نيز شستشو مي دهم . » مهم آن است كه انسان گناهِ كرده را هم ترميم كند . اينكه مي گويند حاجي در هنگام احرام ، در ميقات غسل كند ، سرّ غسل كردن اين است كه : خدايا ! من همه آن معاصي را در پاي توبه تو ريختم . و اين غسل ، غسل توبه است و دارم پاك مي شوم . آنگاه با بدن پاك ، با قلب پاك ، جامه طاعت دربر مي كنم و اين اولين سرّ از اسرار حج است .

به اميد اينكه مردم گرانقدر ايران اسلامي و مسلمانان جهان بعد از آشنايي به اسرار حج ، مشتاقانه به زيارت بيت ، حرم رسول خدا ، ائمه بقيع و اعتاب مقدسه بشتابند .

قم ـ 1370 هجري شمسي


38


پانوشتها :

1 ـ سجده : 16 . 7 ـ انعام : 22 .

2 ـ الذاريات : 50 . 8 ـ ابراهيم : 9 .

3 ـ بقره : 115 . 9 ـ هود : 5 .

4 ـ بقره : 81 . 10 ـ بقره : 19 .

5 ـ همزه : 6 . 11 ـ زخرف : 84 .

6 ـ كهف : 104 . 12 ـ عنكبوت : 69 .


39


اسرار حج در كلام امام سجاد ـ ع ـ

حج ، همانند ديگر عبادتها ، آداب ، سنن و فرايضي دارد كه بعضي از آنها ارشادي است ، برخي مستحبي و دسته اي نيز واجب . همه اين آداب و سنن و فرايض براي تحصيل صفات ثبوتيّه و پرهيز از صفات سلبيّه است .

انسان از آن جهت كه مظهر ذات اقدس اله و خليفة الرحمان است ، داراي صفات ثبوتي و سلبي است . صفات نفساني ، صفات سلبي انسان است . و صفات كمالي ، صفات ثبوتي اوست . انسان موظف است كه هر صفت كمالي را تحصيل و هر آنچه از صفات نقصي است را از خود دفع كند . صفات سلبي و ثبوتي به صورت « تخليه » و « تحليه » ظهور مي كند ، يعني انسان ، ابتدا بايد خود را از رذايل اخلاقي خالي كند و سپس به فضايل اخلاقي مزين سازد و جلوه جمال و جلال حق شود . و حج يكي از بهترين اعمالي است كه اين امور را براي انسان تأمين مي كند .

اگر كسي به اسرار حج آشنا نباشد و به حج برود حج كامل انجام نداده و آن حجي كه ضيافت الله است نصيب او نشده است . ممكن است صحيح


40


باشد ولي مقبول حق نباشد ؛ زيرا روحِ شخص حج گزار به خاطر عدم آگاهي به اسرار حج ، تعالي پيدا نكرده است .

براي اينكه بهتر به اسرار حج پي ببريم ، بايد سنت و سيره كساني را كه حج راستين انجام داده اند ياد بگيريم . و اين حج گزاران راستين ، همان معصومين ـ عليهم الصّلاة و السّلام ـ هستند . آنان ، هم به آداب حج آشنا بودند ، هم سنن و مستحبات حج را رعايت مي كردند و هم فرائض و واجبهاي حج را انجام مي دادند و در كنار اين حكمهاي ظاهري ، تكيه گاه تكويني اين احكام را هم در نظر داشتند .

هر انساني كه به مكه رفت ، به آن اسرار آشنا نيست ، كسي آشنا به اسرار حج است كه از مخزن حكم با خبر باشد ، نمونه اش همان حديث مرسلي است كه اشاره شد .

امام سجّاد ـ عليه السلام ـ : فرمود وقتي در ميقات تنظيف مي كنيد ؛ يعني خود را از نفاق و ريا تطهير مي نماييد . نظافت در ميقات ، فقط پاك و طاهر كردن بدن نيست ، بلكه نشانه و سمبلي است از تطهيرِ دل و آنگاه كه احرام مي بنديد معنايش آن است كه : هر چه را خدا بر شما حرام كرد ، شما هم بر خود تحريم كنيد و متعهد شويد كه در مرز حرام راه نرويد .

بعضي از امور در حال احرام « موقتاً » بر انسان حرام است ؛ و بعد از احرام ، حلال مي شود ؛ مثل كندن مو ، نگاه كردن به آينه ، كشتن حيوان ، صيد كردن و . . . امّا بعضي از امور « مطلقاً » حرام مي شود . اينكه امام فرمود « هنگام احرام بستن هر چه را كه خدا بر شما حرام كرده است شما هم بر خود تحريم كنيد » ، اختصاص به محرمات حال احرام ندارد ، بلكه همه معاصي مراد است . كسي كه در ميقات احرام مي بندد ، معنايش اين است


41


كه : « خدايا ! من تعهد مي كنم كه همه محرماتت را بر خود تحريم كنم و براي هميشه آنها را ترك نمايم » .

عمل ديگر ، « عقد احرام » است . اين عمل ، سه جزء دارد : 1 ـ پوشيدن دو لباس ( دو پارچه ندوخته ) . 2 ـ قصد حج يا عمره . 3 ـ لبيك گفتن . عقد احرام با اين سه عمل ، حاصل و محقّق مي شود . وقتي گفت : « لبيك » ، احرام بسته شد و اين عقد است .

امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ فرمود : مي دانيد عقد احرام يعني چه ؟ سرّ اين كار آن است كه حاجي مي گويد : « خدايا ارتباطم را از هر چه كه غير تو است ، گسستم و فقط به تو پيوستم » . پس اين « عقد » و « پيمان بستن » يك « حلّي » را به همراه دارد . و آن « گسستن از غير خدا » است . اول گسستن از غير خدا ، بعد پيوستن به لطف حق . امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ مي فرمايد :

اگر كسي در ميقات ، هنگام احرام بستن ، از قلب نگذارند كه : « خدايا ! از هر چه كه غير تو است دست شستم و فقط به ولاي تو دل بستم » او در حقيقت ، ميقات نرفته و احرام نبسته است !

نماز احرام ، نمازي است كه در ميقات خوانده مي شود . نماز در حال احرام مستحب است ، گرچه بعضي از مشايخ ما احتياط وجوبي كرده اند ، ولي نوعاً فتوا به استحباب مي دهند . نماز در ميقات قبل از احرام مستحب است و شايسته است كه احرام بعد از نماز باشد . معناي اين نماز هنگام بستن احرام اين است : « خدايا ! من با ستون دين تو ، به تو نزديك شدم . »

لبيك ، تطهير زبان است

معناي لبيك گفتن در حال احرام اين است كه : « خدايا ! من هر چه حق


42


است به آن گويايم و هر چه باطل است زبانم را بر آن مي بندم » ؛ يعني وقتي انسان مي گويد : « لبيّك » ، راز اين لبيك گفتن ، تطهير زبان از همه معصيتهاي لساني است . زبان « قليل الجِرم و كثير الجُرم » است ، جِرمش كوچك ولي جُرمش زياد است . گناهان فراواني با زبان انجام مي گيرد . همچون : انكار لساني ، غيبت ، تهمت ، دروغ ، افترا و مسخره كردن .

امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرمود : راز لبيك گفتن ، اين است كه : « خدايا من تعهد كرده ام كه هر چه اطاعت تو است بر زبانم جاري كنم و هر چه معصيت توست زبانم را بر آن ببندم » . شهادت دروغ ، گناه و معصيت است . حاجي هرگز شهادت دروغ نمي دهد . غيبت نمي كند . دروغ نمي بندد . تهمت نمي زند . كسي را با زبان مسخره نمي كند . زبان زائرِ بيت الله ، زبان طاهر است . سرّ لبيك گفتن ، زبان به اطاعت گشودن و از معصيت رستن است ، آن هم نه تنها در محور و محدوده حج و عمره ، بلكه براي هميشه .

امام سجاد ـ عليه السلام ـ : آيا وارد مرز حرم و وارد مكّه شدي ؟ كعبه را زيارت كردي ؟

شبلي : آري .

حرم و مكّه ، محدوده مشخَصي دارند . مسجدالحرام مشخص است و كعبه هم مشخص . مرز حرم در بخشي از قسمتها بيشتر از مرز مكه است . ورود غير مسلمان آنجا جايز نيست . ورود انساني كه احرام نبسته به آنجا جايز نيست . مگر كسي كه اهل مكه باشد و روزانه مكرراً بخواهد رفت و آمد كند ، يا كسي كه قبلاً احرام بسته و هنوز يك ماه از آن مدّت نگذشته است . موارد استثنا دارد ، وگرنه كسي حق ورود به مرز حرم و محدوده


43


آن را ندارد .

راز ورود در حرم اين است كه : « خدايا ! من غيبت ، بدگويي و عيب جويي احدي از ملّت اسلام را نكرده و اين كارها را بر خودم تحريم مي كنم » . در آن حديث مرسل ، سخن از ملت اسلام بود فرمود : وقتي وارد مكّه شدي مي داني راز ورود در اين سرزمين چيست ؟ سرّش آن است كه : « خدايا من به قصد تو آمده ام ، نه به قصد تجارت ، شهرت ، اسم عوض كردن ، سياحت ، تفريح و . . . » .

انسان وقتي اين محدوده ها را طيّ كرد ، وارد مسجدالحرام مي شود . كعبه را زيارت و طواف مي كند و با اركان چهارگانه ؛ يعني ركن حجرالأسود ، ركن شامي ، ركن مستجار و ركن يماني تماس مي گيرد . اينها جزء سنن و آداب طواف است . بعد كنار مقام ابراهيم آمده ، دو ركعت نماز طواف مي خواند .

فضيلت حجرالأسود

شايسته است كساني كه طواف واجب را انجام مي دهند ، در استلام حجر و بوسيدن آن حق تقّدم داشته باشند . و سزاوار است آنان كه حج و طواف واجب را انجام داده و مشغول طواف مستحب هستند ، هنگام استلام حجرالأسود ، مزاحم كساني كه طواف واجب انجام مي دهند نشوند .

امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ طبق اين حديث مرسل ، وقتي به اسم حجرالأسود و استلام آن رسيد ، صيحه اي زد كه نزديك بود مدهوش شود ، اينجا بود كه از شبلي سؤال فرمود : مي داني حجرالأسود چيست ؟


44


دست خداست ، يمين الله است . گرچه براي خدا دست چپ و راست متصوّر نيست چون ( كلنا يديه يمين ) دستي براي خدا نيست . او منزه از جسم و دست و امثال ذلك است ، ولي يك تمثُّل و تنزل معقولي است به صورت محسوس . گفته شد حجرالأسود ، دست راست خداست . انسان با دست خدا تماس گرفته است . ذات اقدس اِله جسم نيست ، ديدني نيست ، مجرّد محض و هستي صِرف است ولي براي اينكه در نشأه طبيعت و حسّ ، يك الگويي داشته باشد كعبه اي ساخته و در ركن مخصوص ، سنگ خاصّي به دستورش قرار گرفته به عنوان « يمين الله » .

امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرمود : معناي دست زدن به حجرالأسود اين است كه : « خدايا ! من تعهّد كردم كه ديگر دست به گناه دراز نكنم » ، امضاي باطل نكنم ، ربا ندهم و نگيرم ، رشوه ندهم و نگيرم . كسي را بيجا نزنم و . . .

اصراري كه متشرّعين دارند تا دستشان به حجرالأسود برسد ، سرّش آن است كه مي خواهند اين تعهّد را امضا كنند كه : « خدايا من ديگر به گناه دست نمي زنم ، بديهي است كه اگر حجرالأسود داراي سرّ و روح نباشد ، آن هم فضيلت نخواهد داشت .

ائمّه ـ عليهم السّلام ـ كه آن همه اصرار ميورزيدند تا اين سنگ سياه را ببوسند و به آن دست بزنند بخاطر اين است كه رازي در اين « استلام » و « تقبيل » نهفته است و آن راز اين است : خدايا ! دستم به دست تو رسيد ، ديگر به بيگانه دست نمي دهم . كسي كه مسؤول سياسي مملكت است ، اگر موفّق شد حجرالأسود را استلام كند ديگر نه به شرق دست سياسي مي دهد نه به غرب ؛ يعني دستش را در دست سياست بازان نمي گذارد .


45


آنگاه فرمود : معناي ايستادن در مقام ابراهيم و نمازگزاردن در آن مقام را مي داني و آيا اين كارها را انجام دادي ؟

شبلي عرض كرد : ظاهرش را انجام دادم ولي نيّتهايي را كه مي فرماييد ، نكردم .

امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرمود : تو اصلاً طواف نكردي ، اركان را مسّ نكرده اي ، حجرالأسود را دست نزده اي و مقام ابراهيم نرفته اي و نماز طواف نخوانده اي ؛ زيرا عملت بي سرّ و بي روح بود .

در قرآن كريم آمده است كه بعد از طواف ، كنار مقام ابراهيم برويد و آنجا را به عنوان مصلّي و جاي نماز انتخاب كنيد . ( واتّخذوا مِن مقامِ ابراهيم مُصَلّيً ) 1 .

روايات ما سخن از « خلفِ مقام ابراهيم » دارد ولي قرآن كريم تعبيرش اين است : « واتّخذوا من مقام ابراهيمَ مُصَلّيً » . همان محدوده را به عنوان جاي نماز انتخاب كنيد .

امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ طبق اين نقل مي فرمود : اين يك سري دارد ؛ يعني « خدايا ! جايي كه ابراهيم ايستاده است من ايستاده ام . اين دو حكم دارد : يكي « حكم ظاهري » و ديگري « حكم باطني » . آن باطن ، سرّ اين ظاهر است .

« ظاهر » آن است كه : انسان به آن مكاني كه ابراهيم ـ ع ـ ايستاده واقف شود و بايستد و دو ركعت نماز بخواند .

« باطن » آن است كه : آن مكانت را در يابد ، به آن مكانت مستقر شود و نمازي چون نماز ابراهيم بخواند . هر دو مطلب آمده ؛ يكي مربوط به مناسك حج است و ديگري مربوط به اسرار حج .


46


حضرت ، در اين حديث فرمود : وقتي انسان به مقام ابراهيم مي رسد ؛ يعني « خدايا من به جايگاه ابراهيم خليل پا گذاشته ام » . در اينجا با هر اطاعتي آشنايي برقرار مي كنم و از هر معصيتي ، ابراز انزجار دارم . همانطوري كه خليل تو گفت : « وَجّهتُ وَجهيَ لِلّذي فَطَرَ السَّماواتِ و الأرض » 2 . من نيز ابراهيم گونه به هر طاعتي روي مي آورم و از هر معصيتي روي بر مي گردانم . حضرت ـ عليه السلام ـ از شبلي سؤال كرد : « وصلّيت صلوةَ ابراهيم و اَرْغَمْتَ اَنفَ الشّيطان » ؛ ابراهيم گونه نماز خواندي ؟ و دماغ شيطان را به خاك ماليدي ؟

آن كسي كه در حال نماز ، حواسش جمع نيست ، و خلوص و خضوعي ندارد ، او به جاي ابراهيم نايستاده است . افرادي كه مكه مي روند و اطراف مكّه طواف مي كنند ، لحظه به لحظه ، قدم به قدم ، آن مراسم و مواقف را گرامي مي دارند . آنجا انبيا و اوليا و ائمه پا گذاشته اند . كساني كه به اسرار حج آگاهند ، مي گويند من به جايي پا گذاشته ام كه انبيا و اوليا و ائمه ـ عليهم السلام ـ پا گذاشته اند . من چيزي را دست مي زنم كه انبيا و ائمّه ـ عليهم السّلام ـ دست زده اند . كساني كه به اسرار حج آشنا نيستند ، معلوم نيست با چه حالي به مكه مي روند ، با چه قالي در مكه سخن مي گويند . اينها اطراف كعبه اي مي گردند كه مشركين هم اطراف آن زياد طواف كرده اند . كه : « وَما كانَ صَلاتُهُم عندالبيتِ الاّ مُكاءً و تصدية » 3 . افراد تبهكار هم دور كعبه زياد گشته اند . آن وقت كه اين كعبه بتكده بود ، بت پرستان زياد ، دور اين كعبه مي گشتند . در جاهليت دور اين كعبه طوافها كرده اند ! اگر كسي با اسرار حج و زيارت آشنا بود مي بيند به جاي انبيا و ائمّه ـ عليهم السّلام ـ پا مي نهد . امام سجّاد ـ عليه السّلام ـ طبق اين


47


حديث مرسل فرمود : كسي كه به مقام ابراهيم رسيده است در مكانت ابراهيم ايستاده و ابراهيم گونه نماز مي خواند و دماغ شيطان را به خاك مي مالد . امّا چه گروهي اند كه دماغ شيطان را به خاك مي مالند ؟ گروه مخلصند . مخلصين كساني هستند كه دماغ شيطان را به خاك مي مالند . يعني وساوس شيطان در آنها اثر نمي كند . خاطرات شيطاني در صحنه نفسشان راه پيدا نمي كند . و دسيسه هاي بيگانه ها هم در مرزهاي فكري اينها رخنه و نفوذ ندارد . و اينها هستند كه دماغ شيطان را به خاك ماليدند . و اما كسي كه گرفتار دسائس و وساوس و سياست بازيها و امثال آن است . او طعمه شيطان است . شيطان دماغ او را به خاك ماليده .

چون ابراهيم پدر همه ما مسلمانهاست و ما فرزندان ابراهيم خليليم .

خداوند در قرآن كريم در پايان سوره حج ، نسب و شجره ما مسلمانها را به ابراهيم خليل منتهي مي كند : به مسلمانهاي جهان مي فرمايد : اي مسلمين عالم ! شما فرزندان خليل من هستيد ، فرزندان ابراهيم هستيد ، ابراهيم پدر شماست . ( و ملّة ابيكم ابراهيم ) 4 هر پسري بايد وارث تُراثِ پدر باشد . حضرت سجّاد ـ سلام الله عليه ـ به شبلي فرمود : پس تو نماز مقام ابراهيم را انجام ندادي و شبلي و امثال او از كساني بودند كه به مراسم و مناسك حج آشنا بودند و عمل كردند ولي زيارت بي روح ، مثل ترك زيارت است .

مستحب است انسان بعد از طواف و نماز طواف به كنار چاه زمزم برود ، مقداري از آب زمزم بنوشد و مقداري هم بر سر و روي خود بريزد و به او تبرك كند . وجود مبارك پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كه در مكّه بودند شخصاً از زمزم استفاده مي كردند . وقتي مدينه تشريف بردند ،


48


استهداء مي كردند . يعني زائراني كه از مكّه برمي گشتند ، براي آن حضرت آب زمزم را هديه مي آوردند و وجود مبارك پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ آب زمزم را به عنوان هديه قبول مي كرد . آب زمزم آنقدر پربركت است كه پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ آن را به عنوان هديه قبول مي كند . آبي است كه به بركت دودمان خليلِ حق جوشيد و هنوز هم بعد از هزاران سال مي جوشد . با اينكه مكّه سرزمين برف و يخ و باران فراوان نيست ، جوشيدن اين چشمه در طي هزاران سال ، بسيار شگفت آور است . گرچه چاهها و قناتهاي ديگري افزوده شد ، ولي آن آب ( زمزم ) همچنان در حال جوشش است .

امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ پرسيد : اشراف بر آب چاه زمزم پيدا كرده اي ؟ آيا مقداري از آب زمزم را نوشيده اي ؟ آيا در هنگام اشراف و نوشيدن ، هنگامي كه بالاي اين چاه آمدي به اين قصد بودي كه « خدايا ! هر چه طاعت توست پذيرفتم ، هرچه معصيت تو است ترك كردم ؟ » كه معناي نوشيدن آب زمزم و اشراف بر آن ، اين است .

شبلي عرض كرد : نه .

امام ـ عليه السلام ـ فرمود : پس تو اشراف پيدا نكرده اي .

زائر بيت الله كه به اسرار حج آشناست . وقتي آب زمزم را بر سر و سينه يا در كامش مي ريزد ، قصد مي كند : « خدايا ! آنچه طاعت توست نوشيدم . » من جام طاعت نوشيدم و جام معصيت را ترك كردم . آنگاه نوبت به سعي بين صفا و مروه مي رسد .

حضرت ، طبق اين حديث مُرسل به شبلي فرمود : « آيا بين صفا و مروه سعي كردي ؟ عرض كرد : آري . امام ـ عليه السلام ـ فرمود : در هنگام


49


سعي ، فلان مطلب را در ذهن داشتي ؟ هنگام صفا فلان مطلب را ، هنگام مروه ، فلان مطلب را ، هنگام سعي بين صفا و مروه فلان مطلب را به عنوان حج و زيارت در ذهن داشتي ؟

شبلي عرض كرد : نه .

امام ـ عليه السلام ـ فرمود : پس تو سعي بين صفا و مروه نكرده اي .

مطالب فراواني به عنوان سعي بين صفا و مروه آمده است . در قرآن كريم مسأله صفا و مره به صورت صريح بيان شده و جزء شعائر الهي به شمار آمده : « اِنَّ الصّفا و المروَة مِن شَعائرِالله فَمَن حَجَّ البيتَ اَو اعتَمَر فلا جُناحَ عليه اَن يَطَّوَّفَ بِهِما » 5 . سعي بين صفا و مروه به نوبه خود به عنوان طواف تعبير شده و از شعائر الهي بشمار آمده است . حضرت فرمود : معناي سعي اصولاً اين است كه : انسان از معصيت به اطاعت فرار مي كند و كريمه : « فَفِرّوا اِلي الله » 6 در سعي بين صفا و مروه به صورت بارز جلوه كرده است . اين تلاش و كوشش و دويدن يعني از گناه به اطاعت دويدن ، از مخالفت به موافقت دويدن . از غير حق دوري جستن و مانند آن ، معناي سعي است .

در اينجا زائران بين صفا و مروه تردد دارند يعني مي روند و برمي گردند . امام سجاد ـ عليه السلام ـ خطاب به شبلي فرمود : مي داني راز اين تردد چيست ؟ بين اين دو كوه حركت كردن يعني چه ؟ يعني « خدايا ! من بين خوف و رجاء بسر مي برم » . نه خوف محض دارم ، نه رجاي صرف . نه آن چنان است كه فقط بترسم ، هيچ اميد نداشته باشم ، نه آن چنان است كه همه اش اميد باشد و هيچ ترس نباشد . اين تردد بين صفا و مروه همان تردد بين خوف و رجاء است . مسلمان مؤمن تا زنده است بين


| شناسه مطلب: 76467