بخش 5

صالحان چه کسانی هستند ؟ ولایت سرّ بزرگ حج حج حقیقت انسان را می سازد نقش کلیدی ولایت اسرار حج در روایات اسرار عبادات عبودیت صرف


100


لم يجده شيئاً » 14 مي فهمد كه به دنبال سراب حركت كرده است ، و تمام توانش را در اين راه صرف كرد ولي عطش همچنان باقي ماند ، چون سراب هم رفع عطش نمي كند .

يا آب هست ، ولي براي رسيدن به آن ، به وسيله اي متوسل نيست و مانند كسي است كه : « كباسط كفّيه الي الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه » 15 انسان تشنه اي كه از دور دست بر آب دارد ، همواره تشنه است ، آب را مي بيند ولي به سمت آب حركت نمي كند ، دست را باز كرده كه آب به دهانش برسد و چون از دور دستي بر چشمه سار دارد همواره عطشان است يا دو دست را به دو لبه چاه گذاشته و سر در دهان چاه فرو برده كه زبانش را به آب چاه برساند ولي نه طنابي داد و نه دلوي ؛ چون « واعتصموا بحبل الله » 16 براي او مطرح نبوده است . كافر اين چنين است . او دنيا را مي خواهد و هيچ بهره معنوي ندارد .

صالحان چه كساني هستند ؟

بعضي از زائران بيت خدا كه مناسك مني را انجام داده اند ، از خداوند حسنه دنيا و آخرت مي خواهند و خدا نيز عطا مي كند : « و آتيناه في الدنيا حسنة و انّه في الآخرة لمن الصالحين » 18 ما در دنيا به او حسنه داده ايم ، و در آخرت به صالحين ملحق خواهد شد .

درباره گروه دوم فرمود : « اولئك لهم نصيب مماكسبوا والله سريع الحساب » 19 و اين حسنه را هم در جاي ديگر ، قرآن بازگو فرموده است : حسنه ، همان مزد رسالت نبي اكرم ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ است . « قل لااسئلكم عليه اجراً الاالمودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها


101


حسناً » 20 عالي ترين مصداق حسنه تولي اولياي الهي و تبعيت از اولياي حق و عرضه بر ميزان الهي ( قرآن كريم و عترت طاهرين ) است و ما بايد خود را با اين ميزان ارزيابي كنيم .

مني 1366 هجري شمسي

پانوشتها :

1 و 2 و 3 ـ بقره : 198 ـ 200 . 12 و 13 ـ بقره : 200 ـ 202 .

4 ـ همان : 196 . 14 ـ نور : 39 .

5 ـ همان : 165 . 15 ـ رعد : 14 .

6 ـ همان : 196 . 16 ـ آل عمران : 103 .

7 ـ حج : 37 . 17 ـ بقره : 201 .

8 ـ مائده : 27 . 18 ـ نحل : 122 .

9 ـ فاطر : 10 . 19 ـ همان : 202 .

10 ـ اعراف : 200 . 20 ـ شوري : 23 .

11 ـ كهف : 27 .


103


ولايت سرّ بزرگ حج

زائران بيت خدا كه عازم حج و حرم مطر رسول اكرم ـ صلي الله عليه وآله ـ و ائمه ـ عليهم السلام ـ هستند عنايت كنند كه ذات اقدس اله در قرآن كريم فرمود : « لِلّهِ عَليَ النّاسِ حِجُّ البيت مَن استطاعَ اليه سبيلاً » 1 . اگر لِلّهِ علي الناس حجُّ البيت است پس حج هم بايد لِلّه باشد . اگر لزوم حج از طرف خدا و مال خداست ( كه اين تعبير مخصوص حج است ، درباره نماز ، روزه و مانند آن ، مشابه اين تعبير نيامده است ) پس انجام آن بايد لِله باشد . اگر كسي به قصد سياحت ، تجارت و مانند آن ، به طرف مكّه حركت كرد ، چنين حجي سرّي ندارد ، چرا كه سير الي الله نيست . مهمترين سر حج آن است كه : اين سير ، الي الله باشد ، زيرا به صورت « لِله عَلي النّاس » تعبير شده است .

نكته بعدي آن است كه ائمه ـ عليهم السلام ـ از وجود مبارك رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل كرده اند كه : رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ علامت قبولي حج را به زائران بيت خدا گوشزد كرد و فرمود :


104


اگر كسي به حج موفق شد ، زيارت خانه خدا نصيبش گرديد و برگشت و انسان صالحي شد ، ديگر دستش به گناه و پايش به اشتباه دراز نشد ، اين نشانه قبولي حج او است . و اگر بعد از زيارت خانه خدا باز تن به تباهي و گناه داد نشانه مردود بودن حجّش مي باشد . اين نكته مي تواند به نوبه خود بيانگر سر حج باشد . زيرا اسرار عبادتهاي ما در قيامت ظهور مي كند كه روز ظهور باطن است . در آن روز ، هر انساني مي فهمد كار او مقبول است يا مردود . و سرّ رد و قبول را هم مشاهده مي كند . نه تنها نتيجه را ، كه دليل را هم مي بيند . در قيامت هم قبول و هم نكول مشهود است ، همچنين هم سرّ قبول و هم سرّ نكول . چون روز ظهور حق و فاش شدن اسرار است « يوم تُبلَي السَّرائر » 2 . اگر كسي در دنيا توانست به مرحله اي برسد كه نظير قيامت بفهمد حجّش مورد قبول واقع شده يا نكول ، اين شخص به گوشه اي از اسرار حج رسيده است ، و قهراً سبب قبولي يا رد عمل را هم بررسي مي كند .

مضمون حديثي كه از وجود مبارك پيامبر ـ ص ـ رسيده اينست : اگر كسي خواست ببيند حج او مقبول است يا نه ، ببيند بعد از برگشت از بيت الله ، دست به گناه دراز مي كند يا نه ؟ اگر گناه نمي كند نشانه قبولي حج است و اگر باز گناه انجام مي دهد نشانه مردود بودن آن مي باشد . اين معنا در ساير عبادت ها نيز هست ؛ مثلاً درباره نماز گفته شد : « اِنَّ الصَّلوة تَنهي عَنِ الفَحشاء و المُنكر » 3 . نماز يك حقيقتي دارد كه جلوي اراده هاي زشت را مي گيرد . گرچه خود نماز يك امر اعتباري است ولي حقيقت آن يك امر تكويني است . اگر كسي خواست كاري را انجام دهد مبادي نفساني دارد ، زيرا آن را مي فهمد تصديق پيدا مي كند ، شوق و عزم و


105


اراده و مانند آن پيدا مي شود . حالا يا علم به بايد هم هست يا همان اراده كافي است . اين يك مطلب فنّي جدايي است . همه اينها جزء امور تكويني مي باشند .

نماز ، براي نمازگزار يك نقش تكويني دارد ؛ يعني انگيزه ها ، ارادها ، شوقها ، تصميمها و عزمهاي او را تعديل مي كند كه نسبت به خير مصمم باشد و نسبت به شر بي رغبت . چيزي كه در محور تصميم گيري انسان ، سهم تكويني دارد ، حقيقت نماز است . آنچه كه در انسان شوق به شرف و شرع و فضيلت ايجاد مي كند ، حقيقت نماز است . همين معني در حج نيز هست ، اين روح حج است كه امر تكويني است و جلوي انگيزه ها و اراده هاي زشت را مي گيرد .

نكته سوم آن است كه ، ابوبصير نابينا مي گويد : سالي مكه مشرف بودم كه وجود مبارك امام باقر ، محمد بن علي ـ عليهماالصّلات و السلام ـ نيز مشرف بود . من از نشانه ها و علامتهايي كه از راه حواس ديگر ـ غير از باصره ـ احساس مي كردم ، فهميدم زائران زيادند . گفتم : « ما اكثَر الحَجيج وَاَعظَمَ الضَجيج ! » ، با تعجّب گفتم : چقدر امسال زائر زياد است و چه ناله ها دارند ، در سرزمين عرفات همه مشغول دعايند . در اطراف كعبه همه مشغول طواف و نماز و زمزمه و اذكار و اشواط سبعه و . . . !

امام باقر ـ سلام الله عليه ـ به ابي بصير فرمود : چنين نيست ، ابي بصير ! جلوبيا . ابي بصير به امام نزديكترشد ، دست مبارك امام باقر ـ سلام الله عليه ـ به چشم ابي بصير رسيد . ناگهان وي صحراي وسيعي را ديد كه بسياري از موجودات آن صحرا حيوان بودند ، بر اين اسا ، حضرت فرمود : « ما اَقَلَّ الحجيج و اكثَر الضجيج » . فرمود : ابي بصير ! حاجيان كم ، ناله و فرياد و سر و


106


صدا زياد است .

حج حقيقت انسان را مي سازد

حج ، سرّي دارد كه صور نفساني آن ، حقيقت انسان را تأمين مي كند . در جاي ديگر گفته شد كه مسأله حركت جوهري و جسمانيّة الحدوث و روحانية البقاء بودن روح كه دو مسأله فلسفي و نظري است در مسأله اخلاق ، خيلي از تحولها را به همراه دارد ؛ يعني اين دو مطلب ، بسياري از مباني اخلاق را دگرگون مي كند . غرض آنكه اگر كسي حاجي واقعي بود ، حج هم يك واقعيتي است . « صورت » واقعي حج ، « سيرت » حاجي و زائر مي شود و حقيقت او را مي سازد .

حقيقت هر كسي را عقايد ، اخلاق ، اعمال و نيات او مي سازد . حج ، انسان ساز است . و اگر كسي حاجي راستين نبود انسان واقعي نيست . ساير دستورات ديني نيز اين چنين است ، نماز ، روزه و عبادتهاي ديگر ، انسان سازند . و اگر كسي به حقيقت نماز و سرّ روزه راه نيافت از انسانيت سهمي ندارد . صورتش صورت انسان است ولي سيرتش سيرت حيوان . همان كه در نهج البلاغه آمده است . حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ طبق اين نقل فرمود : « فالصّورةُ صورةُ اِنسان و القَلبُ قَلبُ حيوان » . قلب يعني حقيقت آدمي . آن لطيفه الهي ، آن روح . فرمود : روح ، روح حيواني است اما در بدن انسان ؛ يعني قيافه قيافه آدم است ولي حقيقت حقيقت حيوان . آنچه كه حقيقت انسان را تأمين مي كند ، يا به صورت انسانيت ، يا به صورت حيوانيت ، همان عقايد ، اخلاق و اعمال است .

حج سرّي دارد كه سريره انسان با سرّ حج هماهنگ است و ساخته


107


مي شود . لذا وجود مبارك امام باقر ـ سلام الله عليه ـ به ابي بصير فرمود : بسياري از اينها كه مي بيني حيوانند . البته زائران بيت خدا كه از كشور و منطقه هاي شيعه نشين حركت مي كنند بايد خوشحال و مسرور باشند ؛ چون به بركت ولايت از اين شرّ و خطري كه ابي بصير ديد مصونند .

اين نكته اي بود كه امام باقر ـ سلام الله عليه ـ به ابي بصير فرمود . آنگاه دستي به چشم ابي بصير كشيد و ابي بصير به حالت اول در آمد و افرادي را كه در عرفات بودند به صورت انسان ديد . بعد به ابي بصير فرمود : ابي بصير ! ما اگر اين كارها را كه نسبت به تو كرديم نسبت به ديگران هم بكنيم ، ديگران هم اسرار مردم را بفهمند و ببينند كه در صحنه عرفات چه خبر است ، ممكن است ظرفيّت نداشته باشند و درباره ما ، بيش از اندازه اي كه هستيم غلوّ كنند . ما بندگان خداييم ، عبيديم ، « لا نَستَكبرُ عن عِبادتَهِ ولا نَسْئمُ مِن عِبادَتِه » . همان وصفي كه خداوند براي فرشتگان و مقربين و انسانهايي كه الي هستند در پايان سوره اعراف بيان كرد ، همان بيان را امام باقر ـ سلام الله عليه ـ درباره خودشان منطبق كرده اند فرمود : ما بندگان حقيم . از عبادت خدا استكباري نداريم و خسته هم نمي شويم و در پيشگاه حق مُنقاد ، مسلم ، مسلمان و مطيعيم .

نكته ديگر از همين قبيل ، سدير سيرفي مي گويد : در سرزمين عرفات محضر امام ششم بودم ، ديدم جمعيت زيادي مشغول انجام وظيفه حج ، دعا و مانند آنند . در قلبم خطور كرد : آيا اينها به جهنم مي روند ؟ و اين همه جمعيّت بر ضلالت و گمراهيند ؟ ـ چون كسي كه معتقد به ولايت و امامت علي و اولاد علي ـ عليهم السلام ـ نباشد و كسي كه دستور روشن پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را عالماً و عامداً زير پا بگذارد ، حقيقتش


108


حقيقت انسان نيست . ـ آنگاه امام صادق ـ سلام الله عليه ـ به من فرمود : « سدير تَاَمَّل » تأمّل كن . دقت كردم ، ديدم در اثر تصرفي كه امام ششم در من كرد ، باطن بسياري از افراد را مي بينم كه به صورت انسان نيستند . و وضع من دوباره به حالت اول برگشت .

پس حج سرّي دارد كه سيره ، حقيقت و سريره انسان را مي سازد . اگر كسي با واقعيت حج همراه بود ، انسان راستين است .

و اگر براي تجارت و سياحت ، حج كرده و از ولايت سهمي نداشت ، به عترت طاهره ايمان نياورد و . . . از سرّ حج محروم است .

نقش كليدي ولايت

مسأله ولايت ، نقش كليدي دارد . لذا در روايات ما آمده است كه : والي ، دليل و راهنماي خطوط كلي دين است ، اگر نماز ، روزه ، زكات ، حج و عبادتهايي مانند اينها ، پايه ها و مباني دين هستند ، والي دليل و مجري و مبيّن و مفسّر و نيز حافظ حدود اينهاست . متخلّفين را مجازات و امتثال كنندگان تأييد و تشويق مي كند . در نتيجه حدود الهي را حفظ مي نمايد .

وجود مبارك پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ فرمود : « اِنّي تارك فيكُم الثّقلين ، كتابَ الله و عترتي » . در وصيتنامه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ نيز هم آمده است كه : « اَقيموا هذيْن العموديْن وَاقِدوا هذينِ المصباحين » ؛ يعني اين دو ستون قرآن و عترت را سر پا نگهداريد و اين دو مشعل فروزان را همچنان افروخته و روشن كنيد كه كارتان به دست اينها انجام گيرد . اينها رهبران الهي هستند . اگر كسي حقيقت ولايت را عمداً رها كند ،


109


گرچه به نماز ، روزه ، زكات و حج هم موفق بشود انسان نيست ؛ چرا كه ولديت سر عبادتهاست و انسان ساز است .

بنابراين ، طبق روايات نقل شده ، دستورات ديني ظاهري دارد و باطني كه باطنش با جان ما كار دارد .

ديگران كه مسأله اخلاق را در حد ملكات « فاضله » يا « رذيله » تبيين مي كردند ، مسأله تجسّم خود انسان و تجسّم انسان به صُور ملكات نفساني را نمي توانستند تبيين كنند . گرچه نقل مي كردند و تعبداً مي پذيرفتند كه بعضي از افراد به صورت حيوان محشور مي شوند ، ولي راه علمي نداشتند . اما بر اساس دو مبناي حكمت متعاليه : « جسمانيّةُ الحدوث و روحانيّةُ البقاء » و « حركت جوهري » ، به خوبي مي توان براي اين روايات يك راه علمي درست كرد ، و مي توان پي برد كه چطور يك شخص به صورت حيوانيت حركت مي كند يا به صورت انسان حركت مي كند ، واقعاً مي شود حيوان ، در عين حالي كه انساني است كه حيوان شده است . نه اينكه يك حيواني مي شود در عرض انسان نظير حيوانات ديگر و گرنه آن عقوبت و كيفر نبود بلكه يك حيواني است در طول انسان ؛ يعني ميمون انسان نما ، خوك انسان نما ، گرگ انسان نما و سگ انسان نما و مانند آن .

مطلب ديگر آن است كه : در جريان حج ، ذات اقدس اله فرمود : « فيه ايات بيّنات » 4 . گرچه در بسياري از موارد مراد از آيه ، اصل و علامت است ولي درباره حج فرمود : « ايات بيّنات » . آيات فراواني در مسأله حج است . زائران بيت الله در حج نشانه هاي زيادي مي بينند . گاهي كسي نه به قصد حج يا عمره ، بلكه به قصد تجارت به مكه و مدينه مي رود . آن


110


آيات تكويني مثل آسمان و زمين و خصوصيتهاي جوّي ، فضايي ، اقليمي و مانند آن براي همه است . اما يك سلسله دستورات به عنوان مناسك حج است كه عدّه زيادي از راه دور و نزديك آنجا سر مي سايند . در خود حج ، آيات الهي است ، كعبه جزء آيات الهي است . حجرالأسود ، جزء آيات الهي است . مقام ابراهيم جزء آيات الهي است . اينكه سرزمين غير ذي زرع به جايي برسد كه : « فاجعَل اَفئدَةً مِن النّاس تهوي اليهم » 5 . دلهاي عده اي مشتاقانه علاقه مند به كعبه و زيارت خانه خدا و حرم خداست ، جزء آيات الهي است . . . البته اين نيازي به شرح جداگانه دارد .

قم 1371 هجري شمسي

پانوشتها :

1 ـ آل عمران : 97 .

2 ـ طارق : 9 .

3 ـ عنكبوت : 45 .

4 ـ آل عمران : 97 .

5 ـ ابراهيم : 37 .


111


اسرار حج در روايات

بحث ، در تبيين گوشه هايي از اسرار حج است . تا زائران بيت الله با آگاهي به اين اسرار ، اين سير را پشت سربگذارند . گرچه براي هر كدام از اين مناسك ، سرّي است و براي مجموع حج و عمره هم سري است . ولي بطور گذرا به گوشه هايي از اسرار اين سفر الهي اشاره مي شود .

اسرار عبادات

زائران بيت الله هر عبادتي را كه انجام مي دهند ، راز و رمز بسياري از آنها برايشان روشن است . نماز كارهايي دارد . روزه دستوراتي دارد ، زكات و جهاد دستوراتي دارد و . . . كه پي بردن به منافع و فوايد اين دستورات ، دشوار نيست .

نماز ذكرهايي دارد كه معنايش روشن است . ركوع و سجودي دارد كه تعظيم را تفهيم مي كند ، و تشهّدي دارد كه اعتراف را به همراه دارد و . . .

روزه گرفتن پرهيز از مشتهيات است . همدلي و همدردي و هماهنگي


112


با مستمندان است . يادآوري مسأله فشار گرسنگي و تشنگي بعد از مرگ است . روزه گرفتن هم منافع فراواني دارد كه منافع دنيايي ( طبي ) آن مشخص و منافع روحي و معنوي اش معين است .

زكات كه انفاق ، تعديل ثروت و رسيدگي به حال مستمندان و ضعيفان است . آنهم منفعت و مصلحتش مشخص است .

جهاد و مرزداري و دفاع مقدس عليه تهاجم بيگانگان ، منافع فراواني دارد كه پي بردن به آنها دشوار نيست .

ليكن حج ، يك سلسله از دستورات و مراسم و مناسكي دارد كه پي بردن به راز و رمزش بسيار سخت است . معناي بيتوته كردن در مشعر ، سرتراشيدن ، بين صفا و مروه هفت بار گشتن و در بخشي از اين مسافت هَروَله كردن و . . . راز و رمز اينها پيچيده است ؛ لذا جريان تعبد در حج بيش از ساير دستورات ديني است .

مرحوم فيض از وجود مبارك رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل كرد كه حضرتش در موقع لبيك گفتن به خدا عرض كرد : « لبّيك بِحَجّة حقّاً ، تعبّداً و رِقّاً » . « خدايا من با رقّيت و عبوديت محض ، لبيك مي گويم و مناسك حج را انجام مي دهم » . چون سرّ بسياري از مناسك ، به عقل عادي قابل تبيين نيست . چون روح تعبّد در حج بيشتر است . لذا در هنگام لبيّك ، عرض كرد : « تعبّداً و رقّاً » . نظير ذكري كه در سجده تلاوت گفته مي شود1 .

عبوديت صرف

پس حج يك سلسله دستوراتي دارد كه با بندگي محض و رقيّت


113


صرف و عبوديّت تامّه هم آهنگ تر است ؛ براي اينكه آن اسرار و آن منافع مرموز را تبيين كنند ، به صورتهاي منافع و فوايد در روايات ، گوشه هايي از آن را بيان كرده اند . و گاهي هم به صورت داستان در سخنان اهل معرفت و اهل دل ديده مي شود كه از يك سوي به عنوان بيان اسرار و از سوي ديگر به عنوان داستان مي خواهند بخشهاي اساسي حج را خوب تفهيم و تبيين كنند .

يكي از مناسك حج ، مسأله لبيّك گفتن است كه احرام ، با اين تلبيه بسته مي شود . بعد از احرام ، مستحب است انسان اين لبيك ها را ادامه دهد تا آن محدوده هايي كه خانه هاي مكه پيدا شود . اين « لبيك » كه انسان در هر فراز و نشيبي و در هر اوج و حضيضي آن را زمزمه مي كند براي آن است كه در هر لحظه و آني ، آن عهد را تجديد كند .

از وجود مبارك پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده است كه : « اگر در امّتهاي گذشته رهبانيتي راه يافت ، رهبانيت امت من جهاد در راه خداست و تكبير در هر بلندي و مانند آن » .

« تكبير بر هر بلندي » ناظر به همين تلبيه ( لبيّك اللهمَّ لبّيك ) است كه زائران بيتِ خدا ، به هر جاي بلندي كه مي رسند مي گويند . اين به صورت يك رهبانيت است . راهب كسي است كه از خدا بهراسد و ذات اقدس اله ما را به رهبانيت ممدوح و پسنديده فراخواند ، فرمود : « ايّايَ فارهبون » 2 .

از جهنم ترسيدن هنر نيست . از ذات اقدس اله هراسناك بودن هنر است ، كه آن خوف عقلي و حريم گرفتن است . از اين جهت است مي گويند : آن شخص محترم است ؛ يعني بايد در حضور او حريم گرفت و نبايد به او نزديك شد كه مبادا ادب ترك شود .


114


درباره ذات اقدس اِلهي بايد حريم بگيريم ، چون در همه حالات خدا با ما است . « وَهُوَ مَعَكُم اَيْنَما كُنْتُم » 3 ، منظور از اين حريم گرفتن و نگهداري حرمت فاصله زماني يا مكاني نيست ؛ زيرا هر جا كه باشيم او با ما است . درباره استاد مي شود گفت كه به فلان استاد احترام كنيد ؛ يعني حريم بگيريد . وقتي استاد جايي نشسته است ، شما مقداري پايين تر بنشينيد . كنار استاد يا بالاتر از او ننشينيد . اين را مي گويند احترام كردن ؛ يعني حريم گرفتن . ليكن اينگونه احترام كردن در باره ذات اقدس اله فرض ندارد كه ما بگوييم : به خدا احترام كنيد ؛ يعني حريم بگيريد ؛ يعني جاي معيّن و يا در زمان معين ننشينيد و . . . چون خداوند با همه ، در همه شرايط ، بدون امتزاج ، حضور و ظهور دارد .

بنابراين ، احترام خدا ، احترام و حريم گيري اعتقادي است ؛ يعني انسان بايد در پيشگاه حق آنقدر كرنش كند كه غير او را نبيند ، به غير او تكيه نكند و به غير او دل نبندد و بگويد : « لبيك » ؛ يعني من به حضور تو آمده ام . « ايّايَ فَارهبون » يعني اين . و حجي هم كه به عنوان رهبانيت محمود و ممدوح تشريع شده ، همين است ، انسان در بسياري از مناسك و مراسم مي گويد : « لبيك » . اصلِ بستن حج و عمره بصورت احرام ، با لبيك شروع و بعد هم تكرار مي شود . اينجاست كه وجود مبارك پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ( طبق اين نقل ) فرمودند : « لَبيك بَحَجَّة حقّاً تعبُّداً و رِقّاً » .

البته كساني كه مكه مشرف مي شوند ، حج يا عمره انجام مي دهند و لبيك مي گويند ، چند گروهند . چون ايمان درجاتي دارد ، مؤمنان نيز داراي درجاتي هستند ، تلبيه هم مراتبي دارد . همه مي گويند : لبيك ، اما بعضي


115


سؤال انبيا ، دعوت و اعلان انبيا را لبيك مي گويند . بعضي ديگر دعوتِ الله را . بعضي ها مي گويند : « لبيك داعِيَ الله ، لبيك داعِيَ الله » ، يعني اي كسي كه ما را به الله دعوت كرده اي ، ما لبيك مي گوييم ؛ يعني اجابت كرده ايم . و آمده ايم . اينها متوسّطين از مؤمنان و زائران بيت خدايند . اينها كساني هستند كه دعوت ابراهيم خليل را اجابت مي كنند . ابراهيم خليل هم مردم را به زيارت بيت الله دعوت كرده است نه به غير آن . فرمود :

« وَاَذِّن في النّاسِ بالحج يَاْتوكَ رِجالاً و عَلي كُلِ ضامِر ياْتينَ مِن كُل فَجّ عميق » 4 . « اذان » ، همان اعلان كردن و اعلان عمومي دادن است به صورت عَلَن و آشكار .

عده اي سخنان ابراهيم خليل را مي شنوند و به همان ندا جواب مي گويند كه : « لبيك داعِيَ الله ، لبيك داعِيَ الله » . از اين فراتر ، كساني هستند كه دعوت « الله » را مي شنوند و به آن پاسخ مي گويند .

ذات اقدس اله در قرآن كريم اين چنين فرمود : « وَلِله عَلي النّاس حِجُّ البيت مَن استطاعَ اليه سبيلاً » 5 . « از طرف خدا بر بندگان مستطيع ، حج واجب است » .

مستطيع ، نه يعني كسي كه مالك و مالدار باشد . مستطيع ؛ يعني كسي كه بتواند اين سفر را به صورت عادي طي كند و بعد هم مشكلي نداشته باشد ؛ خواه به عنوان خدمات باشد ، خواه به عنوان مهماني ، خواه كسي او را اجير كرده و يا نائب شده باشد ، در همه اين موارد مي شود « مستطيع » ، منتهي در مسأله اجاره و نيابت ، استطاعت از آنِ منوب عنه است ، در موارد ديگر مال خودش . انسانِ مستطيع بايد دعوت خدا را لبيك بگويد . چون خدا فرمود : « لِله عَلي النّاس حِجُّ البيتِ . . . » . اين زائر بيت الله كه جزء


116


اوحدي از مردان با ايمان است ، به خدا پاسخ مثبت مي دهد . مي گويد : « لبيك ، ذا المعارج لبيك ، داعياً الي دار السلام لبيك ، مرهوباً ، مرعوباً اليكَ لبيك ، لا معبودَ سِواكَ لبيك » ، اين تلبيه ها نشان مي دهد ، كه زائر بيت الله جواب خدا را مي دهد نه جواب خليل خدا را . گرچه جواب خليل خدا هم جواب خداست . و نيز گرچه جواب خدا بدون جواب خليل خدا نيست . اما اين شهود عارف است و زائر بيت الله است كه فرق مي كند . تلبيه ها هم يكسان نيست . گرچه ممكن است كسي بگويد : « لبيك ذَا المعارجِ لبيك » ، ولي در حقيقت به : « اَذّن في الناس بالحجّ » لبيك مي گويد : به دعوت خليل لبيك مي گويد نه به دعوت جليل . چون هر اندازه كه انسان در آن مرحله اول پاسخ داد ، به همان اندازه در مقام ظاهر هم لبيك مي گويد . و چون دو بار لبيك گفته ايم . و اين لبيك ها هم در طول هم است و همواره هر دوي اين ها محفوظ است . يك قضيه تاريخي نيست كه گذشته باشد . يكي همان است كه در سوره اعراف آمده :

« وَاِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني ادَم مِن ظهورهم ذُرّيَّتَهُم و اَشهَدَهُم عَلي اَنفُسهم ، اَلَسْتُ بربّكُم قالوا بَلي » 6 .

ذات اقدس اله به رسولش فرمود : « به ياد اين صحنه ميثاق گيري باش » . گرچه خطاب به پيغمبر است ولي در حقيقت همه انسانها مخاطبند . خدا مي فرمايد : به ياد اين صحنه باشيد كه ما از شما تعهد گرفتيم ، حقيقت خودتان را به شما نشان داديم . شما ربوبيت ما را فهميديد ، عبوديت خود را مشاهده كرديد و گفتيد : « بَلي » . در جواب خدا كه فرمود : « آيا من رب شما نيستم » ؟ گفتيد : « آري ربّ ما هستي » .

صحنه ديگر ، وقتي است كه ابراهيم خليل ـ سلام الله عليه ـ از


117


طرف ذات اقدس اله مأمور شد تا اعلان حج كند ، كه : « وَاَذّن في الناس بالحج . . . » . به مردم دستور داد كه حج بياييد . حضرت خليل طبق اين نقل ، بالاي كوه ابي قُبيس رفته ، و دستور اله را اعلان كردند كه : « از هر راهي كه هست ، به زيارت بيت خدا مشرّف شويد » . مرد و زن جهان بشريّت كه در اصلاب و ارحام پدران و مادرانشان بودند ، همه گفتند : « لبيك » . اين صحنه لبيك گويي به دعوت خليل ، مشابه صحنه لبيك گويي دعوت خداست در جريان عالم ذرّية . همانطوري كه آن صحنه الآن هم هست ، صحنه تلبيه دعوت خليل نيز الآن هست . يك قضيه تاريخي نبود . چون سخن از ذرات ريز نيست . سخن از صُلب و رَحم نيست . سخن از فطرت است و روح . چه در مسأله عالم ذريه اي كه : وَاِذ اَخَذَ ربّكُم مطرح كرد و چه در آنچه كه در آيه « و اَذّن في الناس بالحج » . در حقيقت ارواح بشر و فطرتهاي آنان پاسخ مثبت داده است ، هم به دعوت خدا و هم به دعوت خليل خدا . آنها كه در دعوت خليل خدا ، خليل را ديدند ، هنگام لبيك هم مي گويند : « لبيك داعي الله ، لبيك داعي الله » . آنها كه هنگام تلبيه اعلان حضرت خليل ، صاحب اصلي ؛ يعني ذات اقدس اله را مشاهده كردند ، آنها هنگام تلبيه مي گويند :

« لبيّك ذَا المعارج لبيّك ، داعياً الي دارالسلام لبيك ، مرهوباً مرعوباً اليك لبيك ، لبيكَ لا مَعبود سِواك لبيك ، لبيّكَ لا شريكَ لكَ لبيك » و مانند آن . كه به خود خدا پاسخ مي دهند .

اين دو نوع پاسخ دادن ، دو نوع عبادت كردن و دو نوع آگاهي داشتن ، در بسياري از مسائل ديني مطرح است ؛ مثلاً افراد عادي كلمات قرآن را كه تلاوت مي كنند ، براي آنها مطرح نيست كه اين سخنان را از كجا دارند


118


مي شنوند . مؤمناني كه اهل معنا و اهل دلند ، بگونه اي قـرآن را قرائت مي كنند كه گويا دارند از وجود مبارك پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اين كلمات را تلقّي مي كنند . چون پيغمبر اين كلمات را قرائت فرمود و همه شنيدند . و گويا دارند از خود پيامبر مي شنوند .

اينان اوحدي از اهل قرائت و معرفتند . ائمّه ـعليهم السلامـ وقتي هنگام نماز ، حمد را قرائت مي كردند ، بعضي از كلمات را آنقدر تكرار مي كردند كه گويا از خود خدا مي شنوند .

در كريمه : « وَاِنْ اَحَد مِن المشركينَ استجارَكَ ، فَاَجِره حتّي يَسمَعَ كلامَ الله » 7 . هم اين دو مطلب هست . بعضي ها كـه در محضـر رســـول اكــرم ـ صلي الله عليه و آله ـ قرار مي گرفتند ، قرائت پيغمبر را طوري مي شنيدند كه گويي از خدا دارند تلقي مي كنند . چون اين كتاب براي همه نازل شده است . منتهي آن كسي كه مستقيماً دريافت كرد و گيرنده وحي بود ، شخص پيغمبر است و لا غير ، در قرآن كريم فرمود : « بالبيّنات و الزُبرِ و كتاب اَنزلنا اليك الذكرَلِتُبيّنَ لِلنّاس ما نُزِّلَ اِليهِم » 8 . قرآن ، هم « انزال » به طرف پيغمبر است و هم « تنزيل » به طرف مردم . براي مردم هم نازل شده است . مردم هم گيرندگان كلام خدايند . منتهي به وساطت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ پس گروهي مي توانند به جايي برسند كه هنگام تلاوت قرآن گويا اين كلمات را از ذات اقدس اله استماع مي كنند . در مسأله تلقّي سلام هم اين چنين است . ذات اقدس اله بر مؤمنين صلوات و سلام دارد صلواتش در سوره احزاب است كه :

« هُوَ الذي يُصَلي عليكُم وَملائكتهُ لِيخرِجَكُم مِنَ الظّلمات اِلي النّور » 9 . سلامش در سوره ديگر است كه فرمود :


119


« سَلام علي موسي و هارون ، اِنّا كذلكَ نَجزي المؤمنين » 10 . درست است كه اين سلام بر موسي و هارون است اما به دنبالش بعد فرمود : « ما اين چنين مؤمنين را پاداش مي دهيم » . يعني سلام خدا بر مؤمنين هم خواهد بود . البته آنجا كه بر نوح سلام فرستاده است ، كه :

« سلام علي نوح في العالمين » 11 ، مخصوص خود نوح است . در سراسر قرآن اين تعبير فقط يك جا آمده و آن هم درباره نوح است كه و اين به خاطر آن نُه الي ده قرن رنج و تلاشي است كه او در راه تبليغ الهي تحمّل كرد . درباره انبياي ديگر ، كلمه « في العالمين » ندارد ، ولي اين مقدار هست كه بعد از سلام بر انبيا ، مي فرمايد : « ما بندگان مؤمن را اين چنين پاداش مي دهيم » . سلام خدا هم فعل خداست ؛ چون خود او سلام است و به دار سلام هم دعوت مي كند . از اسماء حُسني و اسماء فعلي حق ، سلام است ، و انسانها را به دارالسلام دعوت مي كند ؛ يعني به دار خود فرا مي خواند . و همين سلامت راهم به عنوان « فيض » نصيب بندگان صالح قرارمي دهد . پس خداوند بر مؤمنين هم صلوات مي فرستد و هم سلام . منتهي كساني كه اين سلام را تلقي مي كنند ، گاهي از فرشته تلقّي مي كنند ، گاهي از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، آنان كه اوحدي از انسانها هستند ، از ذات اقدس اله تلقي مي كنند .

در سوره مباركه انعام فرمود :

« وَاِذا جاءَك الذينَ يُؤمنونَ بِاياتَنا فَقُلْ سَلام عليكُم » 12 .

يعني وقتي مؤمنان در محضر و مكتب تو حضور يافتند تا معارف الهي را بشنوند و ياد گيرند ، بگو « سلام عليكم » . وقتي مؤمنان براي خطابه و مانند آن نزد پيامبر حضور مي يافتند ، حضرت سلام مي كردند . منتهي


120


چون رسول خدا سخني را بدون وحي نمي گويد پس بايد گفت كه به دستور خدا اين سلام را به مؤمنين ابلاغ كرده است . مؤمنين دو درجه اند : عده اي سلام را از خود پيغمبر تحويل مي گيرند ، عده اي هم از ذات اقدس اله . « وَاذا جاءَكَ الذّينَ يُؤمنونَ بِاياتنا فَقُل سلام عليكم » . اين سلامي كه پيغمبر به مؤمنين دارد ، مؤمنين آن را گاهي از پيغمبر تلقي مي كنند ، و گاهي از ذات اقدس اله . پس دو مرتبه است .

تلبيه هم اينگونه است ؛ يعني معتمران و حاجياني كه مي گويند : « لبيّك » ، گاهي دعوت خدا را پاسخ مي گويند ، لذا مي گويند :

« لبيك ذا المعارج لبيك ، لبيك مرهوباً مرعوباً اليكَ لبيّك ، لبيّك لا مَعبود سِواك لبيّك » . گاهي هم دعوت خليلِ حق را پاسخ مي دهند ، مي گويند : « لبيّك داعي الله ، لبيك داعي الله » . اين دو نحو است . اين سرّ تلبيه گفتن است .

وقتي زائر به بارگاه اله بار مي يابد ، هر مشكلي كه دارد ، چون درست لبيك گويد ، مشكلش برطرف مي شود و برمي گردد . اينها را به عنوان سرّ گفته اند .

گفته اند كه صاحبدل واهل معرفتي با لباس ژنده و چركين به حضور صاحب مقامي بار يافت . به او گفتند :

با اين لباس چركين به پيشگاه صاحب مقام رفتن عيب است . در جواب گفت :

با لباس چركين به پيش صاحب مقام رفتن عيب نيست . با همان لباس چركين از حضور صاحب مقام برگشتن ننگ است ؛ يعني يك انسان وقتي به حضور صاحب مقام مي رسد ، اگر صاحب مقام او را لايق ندانست و رد


121


كرد و چيزي به او نداد براي او ننگ و عيب است . ولي اگر او يك انسان شايسته اي بود ، صاحب مقام او را مي پذيرد ، به او هديه و انعام مي بخشد ، عطيّه مي دهد و مانند آن .

اين صاحبدل ، با اين داستان گفت : با دست گناه به سوي خدا رفتن و دست پر از گناه را به طرف خدا دراز كردن ننگ نيست ، با دست گناه از پيش خدا برگشتن ننگ است . اگر خدا نپذيرد و گناهان را نبخشد انسان آلوده مي رود و آلوده برمي گردد .

و باز گفته اند : از صاحبدل و صاحب معرفتي كه به حضور صاحب مقامي مي رسيد ، سؤال كردند :

وقتي به حضور صاحب مقام مي روي چه مي بري ؟ يا وقتي به حضور صاحب مقام آمدي چه آوردي ؟ او در جواب گفت :

وقتي كسي به حضور صاحب مقام مي رود ، از او سؤال نمي كنند چه آوردي ؟ از او مي پرسند چه مي خواهي ؟ من اگر مي داشتم كه اينجا نمي آمدم .

اين ، دو داستان است ولي واقعيتي را به همراه دارد . يعني انسان وقتي به بارگاه اله مي رود نمي تواند بگويد : من عمري زحمت كشيدم ، عالِم شدم ، كتاب نوشتم ، مبلّغ شدم ، معلّم شدم ، يا مالي در راه خدمت به جامعه مصرف كردم و . . . چون همه اينها عطيّه اوست .

« وَما بِكُم مِن نعمَة فَمِنَ الله » 13 .

پس هيچكس نمي تواند ادّعا كند كه : من با اين كوله باري از فضيلت و هنر به پيشگاه خدا رفتم . چرا كه همه اينها مال اوست ، خودِ انسان كه چيزي ندارد . با دست تهي مي رود . هيچكس به درگاه حق با دست


122


پرنمي رود . لذا به هيچكس نمي گويند : چه آوردي ؟ به همه مي گويند : چه مي خواهي ؟

مسأله زيارت خانه خدا ، به عنوان ضيافت و مهمانداري است . ما بايد متوّجه باشيم كه مبادا خداي ناكرده ، كاري را كه خير بود و از ما صادر شد ، آن را به حساب خودمان بياوريم و بگوييم : خدايا ! ما اين مقدار كار خير كرديم ! اينها مال اوست . وقتي به خانه او مي رسيم ، مي گوييم : « اَلحَرمُ حَرمُك ، البَلَدُ بَلَدُك ، البَيْتُ بَيْتُك وَاَنَا عَبدُك بِبابِك » ، همان بياني كه امام سجاد ـ سلام الله عليهـ در دعاي ابو حمزه ثمالي در سحرهاي ماه مبارك رمضان عرض كرد : « سيّدي عبدك ببابك اقامته الخصاصة بين يديك » . عرض كنيم خدايا ! فقر و تهيدستي ما را به اينجا آورده است ، ما چيزي نياورديم ، آمديم كه چيزي ببريم . اگر كسي به اعتماد اعمال خود به زيارت خانه خدا برود ضرر كرده است ؛ چون مال خدا را مال خود پنداشته . آن خيرات كه از توفيقات و نعمتهاي الهي بود . و بايد به خاطر آنها خدا را ستايش كرد .

پس اين داستانها و آن اسرار از يك سوي ، و اين داستانها از سوي ديگر ، براي آن است كه منافع ، فوايد و راز و رمز مناسك حج را بازگو كنيم .

مطلب ديگر آن است كه وقتي زائر بيت الله ، در برابر درِ كعبه مي ايستد ، سمت چپ او حجرالأسود است و سمت راستش مقام ابراهيم و مانند آن . ولي وقتي دقت مي كند و خانه خدا را حساب مي كند ، مي بيند حجرالأسود سمت راست خانه خداست و مقام ابراهيم سمت چپ . سرّش آن است كه مقام رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ به منزله يمين و سمت


123


راست است و مقام خليل خدا ـ صلوات الله و سلامه علي نبينا و آله و عليه آلاف التّحيّة و الثّناء ـ به منزله دست چپ است . روبروي در كعبه كه ايستاده است اين دعاها را مي خواند : كه خدايا : « البيتُ بيتُكَ وَاَنا ضَيفكَ و اَنَا عَبدُكَ » و مانند آن . حِجْر اسماعيل قبله نيست ولي مطاف است . آنجا هاجر ـ سلام الله عليهاـ دفن است ، بسياري از انبيا آنجا دفنند . به احترام قبر هاجر و انبيا ، آنجا مطاف قرار داده شد . اوّل ركن ، حجرالأسود است ، بعد وقتي كه به طرف حجر اسماعيل مي آيي رُكن شامي ، بعد وقتي كه برمي گردي ركن مغربي است . پشت سر در كعبه ، مُستجار است و ركن ديگر رُكن يماني است . يعني كعبه را كه داراي چهار ركن است ، شما كه زائر بيت الله هستيد ، اگر روبروي كعبه بايستيد ، دست چپ شما به طرف حجرالأسود است .

در حقيقت حجرالأسود يمين كعبه است و طرف دست راست كعبه است . قسمت راست كعبه دو ركن دارد ، يكي همين ركن حجرالأسود است ، يكي هم پايين تر از آن ركن يماني است . دست چپ كعبه هم دو ركن دارد يكي ركن شامي است و ديگري ركن مغربي . بين ركن مغربي و ركن يماني ، مُستجار است . آنجاست كه انسان گويي به دامن خدا مي چسبد و خود را به دامن لطف اله متمّسك مي كند .

در اينگونه از مراسم ، هر لحظه اي مسأله اي هست كه انسان با آن دعاهاي مخصوص اين مسايل را انجام مي دهد و بازگو مي كند و در نوبتهاي قبل هم به عنوان اسرار حج ، اين نكته را عنايت فرموديد كه مسأله كوه صفا را گفتند : « صفا » ، براي اينكه از وصف انبيا مخصوصاً آدم ـ سلام الله عليه ـ بهره اي برد . چون در قرآن كريم آمده است : « اِنَّ الله اصطَفي ادَمَ


124


و نوحاً وَال ابراهيم و ال عِمران عَلي العالمين » 14 . آنان مصطفاي الهي هستند . و چون وجود مبارك آدم روي كوه صفا ايستاد برابر همين بيت ، از مصطفي بودن آدم ، اين كوه شده صفا . اين نكته است . و اگر كسي از اين كوه صفا ، صفا بگيرد مصطفاي خدا خواهد شد . خداوند عده اي را برمي گزيند . « الله يصطفي مِن الملائكةِ رُسُلاً و مِنَ الناسِ » 15 . خدا يك سلسله را به عنوان مصطفي و برگزيده دارد .

در باره مروه هم مشابه اين كه گفتم ، حوّا ـ عليهاالسلام ـ كه مرأة بود آنجا قرار گرفت ، از اين رو آن را « مروة » خواندند .

در بعضي از نقلها از ائمه ـ عليهم السلامـ آمده : ـ مرحوم ابــن بابويه قمي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در كتاب مَن لا يحضره الفقيه و ديگران نيز نقل كرده اند ـ كه چرا كعبه ، « كعبه » است . ظاهراً امام صادق ـ سلام الله عليه ـ فرمود : چون كعبه خانه مكعب شكلي است و شش سطح دارد يعني چهار ديوار ، يك سقف ، و يك كف دارد ، پس مكعب است و كعبه است . بعد فرمود : سرّ اينكه چهار ديوار دارد آن است كه بيت المعمور داراي چهار ديوار و چهار ضلع است . بيت المعمور داراي چهار ضلع است ؛ براي اينكه عرش خدا داراي چهار ضلع است و عرش خدا داراي چهار ضلع است براي اينكه كلماتي كه معارف الهي بر آن كلمات استوار است چهار جمله است و آن : « سبحان الله » و « الحمدلِلّه » و « لا اِله الاّ الله » و « الله اكبر » : تسبيح است و تهليل ، تحميد است و تكبير . 16 اين حديث ، انسان را از عالم « طبيعت » به عالم « مثال » و از عالم مثال به عالم « عقل » و از عالم عقل به عالم « اله » آشنا مي كند .

معمولاً در كتابهاي اهل حكمت براي هر موجودي سه مرحله


| شناسه مطلب: 76470