بخش 2
ثواب حجّ ترک نمودن حجّ و عقاب آن احوال کسی که در راه حجّ بمیرد وجه تسمیه مکّه و کعبه بیان بنای شهر مکّه
|
25 |
|
متمسّك شوند به اَستارِ ( 1 ) آن خانه ، و پناه برند از شرّ معاصي گذشته و آينده به اَركان آن خانه ، و گاهي سعي بكنند در نزد حقّ به آهسته روي و تندروي ، تا اينكه مبيّن و آشكار شود بر آنها عزّت ربوبيّت و پروردگاري و ذلّت عبوديّت و بندگي ، و بشناسند خودشان را ، و بگذارند بر زمين كبر و خودپرستي را ، و قرار بدهند قلاّده ذلّت را در گردنهاي خودشان ، و خود را معلّم و علامتدار بكنند به نشانه هاي مذلّت ، و بكنند از تنهاي خود پوشش و لباس عزّت و فخر را نسبت بر خداي عالم ، و اينها از بزرگترين فوايد حجّ است ؛ زياده بر اينكه در حجّ كردن هست به سبب احرام و وقوف در مشاعر عظام ، مذاكره و يادآوري از اهوال و خوفهايِ قيامت ، بجهت اينكه هرگاه با دقّت ملاحظه شود ، معلوم مي باشد اينكه حجّ ، حشر اصغر است براي مردم و قيامت كوچك .
باز اگر ملاحظه كني و فكر نمايي در احرام بستن مردم ، به اينكه تمامي لباس متعارف ( 2 ) را كنده و دو قطعه پارچه ندوخته به دوش انداخته و به كمر بسته ، با صداهاي بلند شده به تلبيه ، رو به طرف مَواقف ( 3 ) نهاده ، و در آن موقفها ايستاده متحيّر و واله ( 4 ) و سرگردان ، ناله كنان ، فريادِ وانفسا زنان كه آيا يك ساعت بعد از اين ، كار من به فلاح و رستگاري خواهد رسيد و يا اينكه اَلعياذُ بِالله ، به خيبت ( 5 ) و زيانكاري ؟ چقدر شباهت دارد به بيرون آمدن مردم از قبرهاي خودشان ، به زينت كفن آراسته و ناله وا غَوثاه از معاصي خود بلند نموده و تماماً به خط مستقيم و اضطراب تمام ، رو به محكمه عدل و زمين محشر گذاشته ، واله و سرگردان در اينكه مآل كار چه خواهد شد ؟ نعيم ابدي در بهشت يا عذاب اليم در جهنّم ؟ يا كه ساير افعال و حركات حاجيان در طواف و سعي و برگشتن و به آرام رفتن و دويدن ايشان شباهت دارد به افعال و حركات كسي كه خوفناك و پريشان حال و مشوّش احوال ، مضطرب و بي هوش شده ، پي گريزگاه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَسْتار : پرده ها . لغت نامه .
2 ـ مُتَعارَف : مشهور ، متداول . لغت نامه .
3 ـ مَواقِف : جمع موقف ؛ مَوْقِف : محل توقّف . لغت نامه . ( كنايه از جايگاه هاي توقّف حجّ گزاران ، همچون عرفات و مشعر و مِني . . . است . م . )
4 ـ والِه : حيران . لغت نامه .
5 ـ خَيْبَة : نااميد گرديدن ، زيانكار شدن . لغت نامه .
|
26 |
|
پناهگاه بگردد ، مثل اهل محشر در احوال و اطوار ايشان از جهت تحيّر و واماندگي ايشان به خاطر امتحان بندگان و عبادتهايشان و گردن گذاشتن بر اوامر و نواهي الهيّه .
اَلغَرَض ؛ براي حجّ اسرار و فوايد بسيار است و ممكن نيست تعداد و شماره آن ؛ هر چند مُلحدان و بد طينتان مخفي داشته ، به مقام انكار آيند ؛ مثل ابن ابي العوجاء و امثال آن از كساني كه شقاوت و معاصي ايشان را به درجه اي رسانيده كه بِالمرّة ( 1 ) راه هدايت بر روي آنها مسدود ، و مُهر كوري بر دل آنها زده شده ، و همواره حق در نظر آنها بيوقع ( 2 ) و سست بوده ، به مرتبه اي كه مسلوب التوفيق شده اند [ و ] ديگر استعداد پذيرايي حق بر آن نمانده و شيطان لعين را براي خود مُطاع و فرمانفرما قرار داده اند كه داخل مي كند آنها را به مَهلَكه هاي ( 3 ) عصيان و گردن كشي ، و ديگر بيرون نياورَد .
چنانچه ابن ابي العوجاء مذكور كه از تلامذه حسن بصري بود ولكن از توحيد منحرف و زنديق شد و آمد به مكّه معظّمه متمرّداً ( 4 ) ، و از روي انكار كساني را كه حج مي نمودند مي نگريست و كار او به جايي رسيد كه علما از مجالست او دوري مي كردند ، پس آمد خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) و نشست در ميان جماعتي از اصحاب و گفت : يا اباعبدالله ، مجلس ما امانات است و هر كه حاجتي داشته باشد بايد سؤال كند ، مرا اذن مي دهي كه با تو سخن بگويم ؟ فرمود : بگو . پس گفت به عباراتي كه مضمون آنها اين است : تا چند مي گرديد حول اين خرمن و پناه مي بريد بر اين پاره سنگ و عبادت مي كنيد اين خانه را كه ساخته شده است از آجر و گِل ، و مي دويد و هروله مي كنيد مانند شتري كه گريخته باشد ؟ هر كه تفكّر كند و نظر نمايد به اندازه اي ( 5 ) در او ، رد مي داند كه اين كاري است كه محكم كرده است آن را كسي كه حكمت نداشته و صاحب عقل و نظر نبوده ، جواب مرا بگو كه تو راستي در اين امر ، و سرآمدي بر همه اهل اين مذهب ، و پدر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بِالْمَرَّة : تماماً ، از همه جهت . لغت نامه .
2 ـ وَقَع : قدر و منزلت . لغت نامه . [ بيوقع : بي قدر و منزلت ] .
3 ـ مَهْلَكِه يا مَهلَكَه : جاي هلاك ، موضع نابودي و تباهي . لغت نامه .
4 ـ مُتَمَرِّد : سركش و نافرمان . لغت نامه .
5 ـ عبارت متن « و باندازه » . م .
|
27 |
|
تو اصل اين اساس بود ، و به او تمام شد اين بنا . آن حضرت در جواب فرمودند : كسي را كه خدا گمراه كرد و چشم باطنش را نابينا ساخت ، حق به نظرش پست و زشت آيد و لذّت نمي برد ، و خوشگوار او نمي شود ، و مي گردد شيطان وليّ او و مونس و مربّي او ، و مي برد او را تا برساند به درياها و گردابهاي هلاكت ، پس بيرونش نخواهد آورد تا اينكه به وخامت و شقاوت عاقبت مي رود از دين ؛ و اين خانه را چنين ديدي كه محض خشت و گل است ، و حال آنكه خانه اي است كه خداوند حكيم ، بندگان خود را به امتحان اين خانه ، به عبادت خواسته است ، و مردم را طلبيد به زيارت اين خانه تا امتحان بشوند در آمدن به اين خانه ، و تحريص نمود بندگان را به تعظيم و زيارت آن ، و اين خانه را محلّ قرار پيغمبران خود كرده ، و قبله نمازكنندگان گردانيده ، پس اين يك شعبه اي است از شعبه هاي رضاجويي خدا ، و يك راهي است از راههاي رسيدن به آمرزش خدا ، نصب كرده شده بر وجهي كه دلالت مي كند بر اينكه بناكننده اين بنا در مرتبه جامعيّت كمال است ، و ظهور عظمت و جلال و كبريايِ ( 1 ) آن صانع بي مثال در اين بنا است ، كه معني بندگي و اطاعت و فرمانبرداري بنده مر مولاي خود را به محض اطاعت و فرمانبرداري ، بدون شائبه حظّ نفس و التذاذ و متابعت هوا و هوس نفساني ؛ در ضمن اين بنا است كه اگر خلقت او را بر وجه ديگر مي كردند كه آراسته مي شد به حَلي ( 2 ) و حُلل ( 3 ) و جواهر گرانبها ، و تو را مي خواند به خانه خود ، كجا ظاهر مي شد كه آمدن تو به اين خانه محض اطاعت معبود است نه متابعت است هواي نفس را ؟ پس حقيق ( 4 ) و شايسته تردّد معبوديّت و فرمان فرمايي در امور و شايسته در اينكه قبول نهي او شود در مناهي ، خداوندي است كه ابداع نمود ارواح را ، و انشا نمود صورت ها را ( 5 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كِبْرياء : عظمت ، بزرگواري . لغت نامه .
2 ـ حَلْيْ : پيرايه ، زيور . لغت نامه .
3 ـ الحُلَل : بُرودُ الْيَمَن . لسان العرب11/172 . بُرود : جمع بُرْد ؛ بُرْد : جامه اي بوده است قميتي و گرانبها ، قماشي است مخصوص يمن كه آن را بُرد يماني گويند . لغت نامه .
4 ـ حَقيق : لايق ، درخور ، درست . لغت نامه .
5 ـ كافي4/197 ح1 ؛ احتجاج2/335 ( با اندكي تغيير ) ؛ امالي صدوق/616 ح4 ؛ التوحيد/253 ب36 ح4 ؛ علل الشرائع2/430 ب142 ح4 .
|
28 |
|
و جناب امير ( عليه السلام ) كه باب مدينه علم و حكمت است مي فرمايد كه : آيا نمي بينيد كه خداوند عالم امتحان فرمودند اولين از زمان آدم را تا آخرين از اين عالم ، به احجار چند كه نه ضرر مي رسانند و نه نفع ، و نه چشم ديدن دارد و نه گوش شنيدن ؟ پس چنين محلّي را كه همه آن سنگ است بيت الحرام خود گردانيد ، پس او را در جايي قرار داد كه سخت ترين و صعب ترين بقعه هاي زمين است و خاكش كمتر از همه قطعه هاي زمين ، و بارانش كمتر ، و عيش او از همه بطون ارض تنگ تر ، و آبش از همه محلهاي زمين كمتر ، ميان كوههاي پست و بلند ؛ پس امر فرمود آدم ( عليه السلام ) و اولاد او را كه روي كنند به چنين مكاني كه نه ميوه دارد و نه آب و نه زمين نرم هموار ، و در ميان چه بسيار كوههاي صعب كه بايد طي نموده و چه درياها و وادي عميق كه بايد گذشت ، با روهاي گرد و غبارآلوده و سرهاي برهنه و موهاي افشان كرده ، لبّيك گويان ، ترك مستلذّات نموده ، روي به چنين خانه آورند به چنين حال و ذلّت و خواري ؛ اگر مي خواست مي گردانيد باغستانها كه جاري شود در تحت آنها نهرها ، و اگر مي خواست بجاي سنگ و آجر ، خلق مي كرد زمرّد سبز و ياقوت سرخ با نور و ضياء ، و لكن در آن وقت تشكيك ( 1 ) از سينه ها برداشته مي شد و مجاهدت با ابليس دفع مي شد و همگي مردم با رغبت و خواهش نفس متوجّه مي شدند نه بجهت امر و فرمانبرداري الهي ، و اين با حكمت كامله موافقت نمي كند زيرا كه حكمت الهي چنين قرار يافته كه بندگان خود را به انواع سختيها امتحان كند ، و به اقسام مجاهدات و ناخوشيها مبتلا و ممتحَن نمايد تا اينكه تكبّر از سينه ها رفع شود و بجاي تكبّر ، افتادگي و تذلّل و فروتني قرار گيرد و به لباس تواضع متلبّس شود و آثار و شمايل عبوديّت در بنده ظاهر شود ، پس درهاي فضل و رحمت و اسباب عفو و مغفرت گشوده شود ، پس به جوايز و كرامتهاي الهي برسد چنانچه فرموده اند : ( الم * أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ ) ( 2 ) ( 3 ) ، يعني : منم خداي داناي غيب و نهان ؛ آيا گمان كردند مردم ، اينكه به محض گفتن اينكه ايمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَشْكيك : شكّ و ترديد . لغت نامه .
2 ـ عنكبوت/1 و 2 .
3 ـ با اندكي تغيير : نهج البلاغة/293 خ192 ؛ كافي4/198 ح2 .
|
29 |
|
آورديم ، دست از ايشان برداشته شود و حال آنكه امتحان نشده باشند به انواع بلاها و تنگيها و مجاهدات و تكليفات !
الفصلُ الثّاني
در ثواب حجّ
قال النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) : « حجّةٌ مبرورةٌ خيرٌ من الدّنيا و ما فيها » ( 1 ) و « حجةٌ مبرورةٌ ليس لها أجرٌ إلاّ الجنّة » ( 2 ) ؛ يعني : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : يك حجّ خالص و مقبول بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا است از لذايذ آن از هر قبيل باشد . و : حجّ خالص و مقبول را اجر نيست مگر بهشت . و ايضاً آن جناب فرموده كه : حجّاج و عُمّار ( 3 ) و زوّار ، مهمان خلاّق احديّت هستند ، هرگاه حاجتي از وي سؤال كنند كرامت مي فرمايد ( 4 ) . و : هرگاه شفيع كرده شوند نزد حضرت حقّ ، قبول كند شفاعت آنها را ( 5 ) . و در حديث ديگر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد شده كه بدرستي كه خداوند احديّت وعده فرموده بر بيت الحرام كه هر سالي حج كند او را ششصد هزار نفر و زماني كه اين عدد از اهل زمين تمام نشد تكميل مي فرمايد او را با ملائكه ، و كعبه بر محشر آيد چون عروس زينت داده شده ، و هر كسي كه حج بكند او را چنگ مي زند به اَستار ( 6 ) آن ، و مي گردند به اطراف آن تا اينكه كعبه داخل بهشت مي شود و آنها هم با او داخل شوند ( 7 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ترجمه احياء علوم الدين1/530 ؛ و با اندكي تغيير : مستدرك8/10 ب1 ضمن ح8924-10 و 8/35 ب24 ضمن ح9004-4 ؛ بحار96/11 ب2 ح34 ؛ فقه الرضا/214 ب31 .
2 ـ ترجمه احياء علوم الدين1/530 ؛ و با اندكي تغيير : مستدرك8/41 ب24 ضمن ح9022-22 و 8/62 ب41 ح9078-10 ؛ عوالي اللآلي1/427 ح114 و 4/33 ح117 ؛ جامع السعادات3/311 .
3 ـ عُمّار : عُمره گزاران ، مُعتَمِرون . لغت نامه .
4 ـ ترجمه احياء علوم الدين1/530 ؛ مستدرك8/38 ب24 ح9016-16 .
5 ـ ترجمه احياء علوم الدين1/530 ؛ اين حديث با اندكي تغيير به نقل از حضرت صادق ( عليه السلام ) نيز نقل شده است : كافي4/255 ح14 ؛ تهذيب5/24 ب3 ح17 ؛ وسايل11/99 ب38 ح14340 .
6 ـ اَسْتار : پرده ها . لغت نامه .
7 ـ ترجمه احياء علوم الدين1/533 ؛ شرح نهج1/124 .
|
30 |
|
و در حديث ديگر يك نفر اعرابي خدمت خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) آمده عرض كرد : يا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، من از خانه خود بيرون آمدم به قصد حجّ ، پس از من فوت شد ، و من مرد متموّل و غني هستم پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چيزي را كه مقابل ثواب حجّ باشد . فرمود كه : نظر كن به كوه ابوقبيس ( 1 ) ، پس هرگاه بشود كوه ابوقبيس براي تو طلاي سرخ ، و او را انفاق كني در راه خدا ، نمي رسي به آن ثوابي كه حج كننده مي رسد . پس فرمود : حج كننده وقتي كه تدارك خود را ديد برنمي دارد چيزي و نمي گذارد الاّ اينكه عطا مي كند خداوند عالم به هر يك از آنها ده حسنه ، و محو مي كند از آن ده سيّئه ، و بلند مي كند از براي او ده درجه ، و زماني كه به راحله ( 2 ) خود سوار شد قدمي بر نمي دارد و نمي گذارد مگر اينكه بنويسد خداي تعالي براي آن مثل آنچه ذكر شد ، پس زماني كه بيت را طواف كرد ، بيرون مي آيد از گناهان خود و [ زماني كه ] سعي كرد ما بين صفا و مروه ، بيرون مي آيد از گناهان خود ، و وقوف به عرفات بكند خارج مي شود از گناهان خود ، و وقتي كه وقوف به مشعر نمايد ، خارج مي شود از گناهان خود ، وزماني كه رمي جمرات ( 3 ) كرد خارج مي شود ازگناهان خود . اعرابي گويد كه آن حضرت شمردمواقف را يكي يكي وفرمود كه درهريكي از اينها كه حاجي وقوف بكند خارج مي شود ازگناهان خود ، بعد فرمود كه چگونه مي رسي تو به آن ثوابي كه مي رسد بر آن ، حاجّ ( 4 ) ؟ ( 5 ) .
فِي الحديث : عمر بن يزيد گويد كه : شنيدم از امام جعفر صادق ( عليه السلام ) مي فرمود كه حج كننده زماني كه داخل مكّه شد ، موكَّل مي فرمايد خداي تعالي به آن كس دو ملكي كه حفظ مي كنند براي او طواف و نماز و سعي او را ، پس زماني كه وقوف به عرفه نمود ، مي زنند آن دو ملك دست خود را به كتف راست او ، بعد مي گويند : امّا به گناهان گذشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَبوقُبَيْس : نام كوهي مشرف به مكّه از جانب غربي . لغت نامه .
2 ـ راحِلَة : ستور باركش . لغت نامه .
3 ـ جمرات حجّ : سه موضع است كه در آن رَميِ جمار كنند : جمره اولي ، جمره وسطي ، جمره عقبه . لغت نامه .
4 ـ حاجّ : حج گزار . لغت نامه .
5 ـ التهذيب5/19 ب3 ح2 ؛ وسايل11/113 ب42 ح4385 ؛ عوالي اللآلي4/24 ح76 .
|
31 |
|
خود چاره نمودي ، پس مواظب و متوجّه حال خود باش در باقي عمر خود ( 1 ) .
و ايضاً سكوني روايت مي كند كه : [ امام ] صادق ( عليه السلام ) فرمود : بدرستي كه خداوند عالم مي بخشد حج كننده و اهل بيت و عشيره او را ، و مي بخشد كسي را كه حج كننده در باره او طلب مغفرت نمايد ، و گناه نوشته نمي شود بر حاجّ [ تا ] چهار ماه ( 2 ) ، و : نوشته مي شود براي او حسنات ، مگر اينكه از او گناه كبيره صادر شود ( 3 ) ؛ و : صرف يك درهم در راه حج افضل است از صرف هزار درهم در غير آن ( 4 ) .
قال ابوعبدالله ( عليه السلام ) : « من لقي ( 5 ) حاجّاً فصافحه كان كمن استلم الحجر ( 6 ) » ( 7 ) . و ثواب استلام حَجَر در محلّ خود ذكر خواهد شد ان شاءالله تعالي ( 8 ) .
في الفقيه مروي است كه از [ امام ] صادق ( عليه السلام ) پرسيدند از مردي كه حج كند از جانب ديگري ، و او را از اجر و ثواب چيزي هست ؟ آن حضرت اين مضمون ادا فرمود كه مَر او راست ثواب و اجر ده حجّ ، و آمرزيده مي شود گناهان او ، و والدين و پسر و دختر و خواهر و برادر و عمّ و عمّه و خال و خاله او وَاِنَّ اللهَ واسِعٌ كَريمٌ ( 9 ) .
مؤلّف گويد : هرگاه كسي استبعاد اين معني كند كه چطور مي شود كه در صورت نيابت ، ثوابِ ده حج مي باشد ؟ دفع اين استبعاد آن است كه اين ثواب در صورتي است كه كسي قربة الي الله از طرف برادر مؤمن خود و از باب حقوق ، نيابت حج كرده و ثوابش را بر آن شخص هديه كند ، در اين صورت به مفاد آيه كريمه : ( مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالُها ) ( 10 ) خلاّق احديّت اجر و ثواب ده حجّ را به او كرامت مي فرمايد و عطا مي كند ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وسايل11/103 ب38 ح14358 ؛ بحار96/254 ب47 ح20 ؛ ثواب الأعمال/47 .
2 ـ كافي11/103 ح14357 .
3 ـ وسايل11/113 ح14358 .
4 ـ ( با عبارت « هزار هزار درهم » ) وسايل11/117 ب42 ح14395 .
5 ـ عبارت متن « سقي » . م .
6 ـ هركس حج گزاري را ملاقات نمايد و با او مصافحه نمايد مانند كسي است كه استلام حَجَر كرده باشد . م .
7 ـ ثواب الأعمال/50 ؛ روضة الواعظين2/360 ؛ بحار96/384 ب3 ؛ امالي صدوق/586 ؛ وسايل11/446 ب55 ح15223 .
8 ـ به فصل چهاردهم همين كتاب مراجعه شود . م .
9 ـ الفقيه2/222 ح2239 ؛ وسايل11/165 ح14535 ؛ بحار96/117 ب18 ح13 .
10 ـ انعام/160 .
|
32 |
|
چنانچه در سابق رسم بود به تمنّاي اين معني از طرف حضرت قائم ( عليه السلام ) حج مي كردند ، و هر كه قدرت نداشته ، نايب مي گرفت كه از طرف آن حضرت ( عليه السلام ) حج بكند ؛ به همين طريقه يك نفر از شيعه ها در زمان سابق پول داده ، ابومحمّد دعجلي ( 1 ) را از جانب آن حضرت نايب گرفته كه برود حج بكند ؛ و اين ابومحمّد ، مرد پيري بود صالح ، و او را دو پسر بود يكي صالح و ديگري فاسق ، و ابومحمّد از آن زر ، حصّه ( 2 ) به آن فاسق هم داد ؛ خودش حكايت مي كند كه به عرفات رسيدم ، جواني ديدم گندم گون ، خوش روي و خوش لباس كه پيش از همه كس به دعا و تضرّع مشغول بود ، چون وقت روانه شدن مردم بود به من ملتفت شده گفت : ياشيخ ، از خدا شرم نداري ؟ گفتم : از چه باب يا سيّدي و مولاي ؟ فرمود كه : حجّة ( 3 ) به تو مي دهند از براي آنكه مي داني و تو از آن زر به كسي مي دهي كه شراب مي خورد و صرف فسق مي كند و نمي ترسي كه چشمت برود ؟ و اشارت به چشم من كرد ، و من خجل شده روانه شدم و چون به خود افتادم هر چند نظر كردم او را نديدم و از آن روز بر آن خجلت يافتم و بر آن چشم كه حضرت به آن اشارت فرموده بود مي ترسم . و شيخ الطائفه محمّدبن نعمان المفيد عليه الرحمة روايت كرده كه : چهل روز تمام نشده بود كه [ در ] همان چشمش قُرحه ( 4 ) پيدا شد و نابينا گشت ( 5 ) ( و دانست كه آن جوان حجّة الله بود و او را نشناخته ) .
و مطلقاً نيابت از طرف مؤمنين ثواب بسيار دارد ، خاصّه به نيابت جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و حضرت فاطمه ( عليها السلام ) و ائمّه معصومين ( عليهم السلام ) حجّ نمودن ، ثواب عظيم دارد .
فِي الحديث : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) قبل از وفات خود امر كرد به بلال ، و او ندا كرد تا مردم در مسجد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) جمع شدند و آن جناب به منبر تشريف برده خطبه بليغه ادا فرمود ( كه بعد از آن خطبه ، ديگر در مدينه خطبه نخوانده از دنيا رحلت فرمود ) ، پس موعظه بسيار فرمود به جماعت ، از جمله در آن مجلس فرمود : هر كس خارج بشود از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « عجلي » . م .
2 ـ حِصَّة : نصيب ، بهره . لغت نامه .
3 ـ عبارت متن « حجيّة » . م .
4 ـ قُرْحَة : ريش ، جراحت . لغت نامه .
5 ـ مستدرك8/70 ب11 ح9098 ـ 4 ؛ الخرائج1/479 ب13 ؛ فرج المهموم/256 .
|
33 |
|
خانه خود به قصد حجّ يا عمره ، پس از براي او است به هر قدم كه بر مي دارد تا اينكه برگردد به خانه خود ، صد هزار هزار حسنه ، و محو مي شود از او هزار هزار سيّئه ، [ و ] بلند مي شود از براي او هزار درجه ، و هر چه در آن راه مصرف نمايد در نزد خداي تعالي به هر درهمش ، اجر و ثواب انفاق هزار هزار درهم مي باشد و آن كس در ضمانت خلاّق عالم مي باشد ، پس اگر وفات كند ، داخل مي نمايد او را به بهشت در حالتي كه گناهانش آمرزيده باشد ، پس غنيمت بشماريد دعاي او را زماني كه از حجّ آمد ، قبل از اينكه به معاصي مرتكب شود ، پس خدا دعاي او را ردّ نمي فرمايد و آن كس شفاعت مي نمايد روز قيامت در باره صد هزار نفر ( 1 ) .
و ايضاً حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : حجّ و عمره ، درويشي ( 2 ) و گناهان را زايل گرداند چنانكه كوره هاي آهنگران زنگ آهن را زايل مي سازد ( 3 ) .
بيانٌ : در حديث اعرابي كه در اوّل فصل گذشت ، ذكر خروج از معاصي مكرّر شده شايد بجهت تأكيد به عدّيّتِ ( 4 ) [ خروجِ ] حاجّ باشد از معاصي ، يا اينكه در مقابل هر نسكي ( 5 ) از مناسك حج ، حاصل شود ( 6 ) خروج از نوعي از انواع معاصي ، بجهت اينكه معاصي اقسامي دارد : ماليّه و بدنيّه ، و بدنيّه هم منقسم است به قوليّه و فعليّه ، و فعليّه هم منقسم مي شود به اختلاف آلاتي كه با آنها معصيت به عمل مي آيد ، چنانچه در اخبار وارد شده كه معاصي چند قسم است و هر قسم اثري دارد ، و بعضي تغيير نعمت مي دهد ، بعضي باعث نزول بلا مي شود و بعضي حبس رزق مي نمايد ، و بعضي ديگر مانع اجابت دعا مي باشد و بعضي ديگر هتك عصمت مي كند ، و پاره اي باعث تعجيل فنا مي شود چنانچه در دعاي كميل است فقراتي كه مؤيّد اين معني است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار73/259 ب67 ح30 .
2 ـ دَرويشي : فقر ، حاجت . لغت نامه .
3 ـ التهذيب5/21 ب3 ح6 ؛ وسايل11/106 ب38 ح14369 ؛ بحار96/113 ب2 ح41 ؛ نوادرالأشعري/139 ب31 ح359 .
4 ـ عديّة : كنايه از شمارش است . م . ( در فرهنگ نوين/427 ماده عدد ، آمده است : عديّةٌ لفظيّة : عددخواني ، شمارش ) .
5 ـ نَسك ، نِسك و نُسُك : پرستش ، تعبّد . لغت نامه .
6 ـ عبارت متن « حاصل نشود » . م .
|
34 |
|
« اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَمَ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ النِّقَمَ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ الْبَلآءَ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تَقْطَعُ الرَّجآءَ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لي كُلَّ ذَنْب اَذْنَبْتُهُ وَكُلَّ خَطيئَة اَخْطَأتُها » ( 1 )
پس چنانچه براي هر دوايي خصوصيّتي هست به ازاله مرضي از امراض بدنيّه ، كه همان خاصيت در غير آن يافت نمي شود ، شايد براي [ هر ] فعلي از افعال حجّ خاصيتي بوده باشد به تكفير ( 2 ) نوعي از انواع ذنوب و معاصي ، بجهت مناسبات و خصوصياتي كه [ علمِ ] آن را ندارد مگر خداوند علاّم الغيوب ؛ و مؤيّد اين مطلب است روايتي كه امام غزالي در احياء العلوم نقل نموده كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : هر آينه از معاصي و ذنوب ، ذنوبي هست كه محو نمي كند او را مگر وقوف در عرفات ( 3 ) ؛ و امثال اين خبر بسيار است .
تكميلٌ : و اين حجّ ، بر مستطيع ، زياده از يك مرتبه واجب نيست ، ليكن در احاديث صحيحه و غيره وارد شده كه حجّ بر اهل جدّه زياده بر يك مرتبه واجب است ، و حال آنكه بر اهل مكّه كه اَقربَند زياده بر يك مرتبه واجب نيست ، پس در اينجا اشتباه در قرائت شده ، زيرا كه با تشديد دال نيست كه عبارت باشد از بندر مكّه معظّمه ، كه دوري او از مكّه شانزده فرسخ است بلكه مراد به آن ، به كسر جيم و تخفيف دال است كه عبارت است از مالدار و صاحب استطاعت و در اين فرقي نيست ميان اهل مكّه و غير آن ( 4 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الاقبال/706 ؛ البلدالأمين/188 ؛ مصباح الكفعمي/555 ف44 ؛ مصباح المتهجّد/844 .
2 ـ تَكْفير : پاك كردن خداوند گناه كسي را . لغت نامه .
3 ـ ( اين حديث را غزالي از امام جعفر صادق ( عليه السلام ) به نقل از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل نموده است ) : احياء علوم الدين1/286 ؛ ترجمه احياء علوم الدين1/530 ؛ بحار96/261 ب47 ح37 ؛ عدة الداعي/55 .
4 ـ لازم به ذكر است كه يكي از روايات مؤيّد اين مطلب از حضرت امام موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) چنين نقل شده است : « انَّ اللهَ عَزَّوجلَّ فرضَ الحجَّ عَلي اَهلِ الجِدَةِ في كُلِّ عام . . . » : كافي4/265 ح5 ؛ التهذيب5/16 ب1 ح48 ؛ الاستبصار2/149 ب88 ح3 ؛ وسايل11/16 ب2 ح14128 ؛ لكن شيخ طوسي در تهذيب و استبصار ضمن نقل اين حديث ، توضيحاتي ذيل آن بيان فرموده است مبني بر اينكه مراد از اين گونه روايات آن است كه بر مكلّف توانمند ، در سال اوّل توانايي ، حجّ واجب مي گردد ، و اگر انجام نداد در سال دوّم بر وي واجب است ، و اگر در سال دوّم انجام نداد در سال سوّم . . . ، يعني مراد از وجوب در هر سال ، « وجوب بدلي » است . اين نظر را بسياري از علماي سلف و حاضر پذيرفته اند ، جهت آگاهي به ابواب حجّ كتب فقه مراجعه شود . م .
|
35 |
|
و شيخ صدوق در كتاب مقنع به حسب ظاهر ، به ظاهر اين اخبار قائل شده و حجّ را بر مستطيع در هر سال واجب دانسته ( 1 ) ، و علما آن را حل نموده اند بر تأكّد استحباب ( 2 ) يا بر وجوب كفايي در هر سال بر كساني كه حج كرده باشند ( 3 ) ، يا بر اينكه هرگاه از سالِ استطاعت به تأخير افتد مانند ساير واجبات موقّته قضا نمي شود و هميشه « ادا » است تا به عمل آيد ( 4 ) ( مثل اداي [ نماز آيات براي ] زلزله ) ؛ هرچند كه تأخيرش حرام است و هر سالي [ كه از تأخير در انجام حجّ بگذرد ] يك گناه كبيره در نامه عمل او نوشته مي شود و محو نمي گردد مگر به توبه يا به تفضّل الهي ، هرچند كه بالاخره حج به عمل آمده باشد .
الفَصلُ الثّالث
در ترك نمودن حجّ و عقاب آن
بدرستي كه ترك كردن حجّ در صورت اجتماع شرايط استطاعت ، گناه كبيره مهلكه است . قال الله تعالي : ( وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ ) ( 5 ) ، يعني هر كه ترك حجّ كند بدون عذر شرعي ، و اعتنا به وجوب آن نداشته باشد پس بدرستي كه خداوند عالم غني است از عالميان و عبادت آنها . و تعبير با كلمه كفر يا حكايت از كفر باطني تارك حجّ است و يا از باب تأكيد و مبالغه ظاهريّه مي باشد .
در حديث از [ امام ] كاظم ( عليه السلام ) روايت شده كه آن بزرگوار در تفسير ( قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ ( 6 ) بِالاَْخْسَرينَ اَعْمالاً ) ( 7 ) ، فرموده كه : زيانكارترين مردمان در عمل ، آنانند كه حَجَّة الاسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شيخ صدوق اين مطلب را در ( علل الشرائع2/405 ب142 ذيلح5 ) بيان فرموده است ، امّا در « مقنع » ايشان چنين موضوعي به نظر نرسيد . م .
2 ـ از جمله محقّق حلّي در « المعتبر » و شهيد اوّل در « دروس » و فاضل هندي در « كشف اللثام » . م .
3 ـ از جمله محقّق سبزواري در « ذخيرة المعاد » . م .
4 ـ از جمله شيخ طوسي در تهذيب و استبصار و علامه حلّي در « تذكرة » و قطب راوندي در « فقه القرآن » . م .
5 ـ آل عمران/97 .
6 ـ عبارت متن : « اُنَبِّئُكُمْ » . مصح .
7 ـ كهف/103 .
|
36 |
|
را به تأخير اندازند ( 1 ) .
و [ امام ] صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : مراد از قول خدا كه فرموده ( وَنَحْشُرُهُ ( 2 ) يَوْمَ الْقِيامَةِ اَعْمي ) ( 3 ) كساني هستند كه حج بر ايشان واجب شود و ادا نكنند ، خلاّق عالم در روز قيامت آنها را كور محشور سازد ( 4 ) .
فِي الحديث : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : چون كسي را حج واجب شود و بي مانع شرعي خود را از حج باز دارد و حج نكرده بميرد ، او را غسل ندهيد و كفن نكنيد و بر مقبره مسلمانان او را دفن نكنيد كه بر ملّت يهود مرده [ است ] .
اسحاق بن عمّار گويد كه : [ امام ] صادق ( عليه السلام ) را گفتم كه : مردي با من مشورت كرد در باب حجّ رفتن ، و آن مرد ضعيف الحال و كم بضاعت بود پس من چنين صلاح ديدم كه به حجّ نرود . حضرت فرمود كه : چه [ قدر ] سزاواري به اينكه يك سال بيمار شوي ! اسحاق گويد كه من يك سال بيمار شدم ( 5 ) ؛ ( وَمَنْ اَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا اِلَي اللهِ وَعَمِلَ صالِحاً وَقالَ اِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ ) ( 6 ) . پس بايد مرد به قدر امكان مردم را به طرف خداوند دعوت بكند و هرگاه اين مقدورش نشد اقلاًّ آنان را كه مرتكب خير مي شوند مانع نشود ، و كساني كه از ابناي زمان مانع به اعمال خير ديگري ها مي باشند در سهو و خطا ، بيّن ( 7 ) هستند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عوالي اللآلي2/86 ح232 .
2 ـ عبارت متن : « نَحشُرُهُم » . م .
3 ـ طه/124 .
4 ـ التهذيب5/18 ح3 ؛ وسايل11/25 ب6 ح14151 ؛ مستدرك8/16 ب5 ح8946 ؛ بحار96/6 ب2 ح6 ؛ عوالي اللآلي3/151 ح4 ؛ فقه القرآن1/326 .
5 ـ كافي4/271 ح1 ؛ الفقيه2/221 ح2234 ؛ التهذيب5/450 ب26 ح215 ؛ وسايل11/137 ب48 ح14461 ؛ بحار47/368 ب11 ح85 ؛ عوالي اللآلي4/28 ح90 .
6 ـ فصّلت/33 .
7 ـ بَيِّن : هويدا ، پيدا و آشكار . لغت نامه .
|
37 |
|
الفَصلُ الرّابع
در احوال كسي كه در راه حجّ بميرد
در احاديث وارد شده كه اگر كسي در يكي از دو حرم مكّه يا مدينه بميرد ، هول قيامت را نبيند و از او حساب نمي كشند ( 1 ) ، و در حديث ديگر : اگر كسي در سفر حجّ بميرد با اصحاب بدر محشور مي شود ( 2 ) ، ايضاً وارد است كه : كسي كه در حرم مدفون شود ايمن مي باشد از فزع اكبر ( 3 ) ، خواه از نيكوكاران باشد يا از گناهكاران ( 4 ) . ايضاً : كسي كه در مدينه بميرد ، ايمن خواهد بود از عذاب الهي . قال الله تعالي : ( وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجَراً اِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَي اللهِ وَكانَ اللهُ غَفُوراً رَحيماً ) ( 5 ) .
گويند كه شخصي از علماي نجف الأشرف با وجود اينكه استطاعت نداشت ، سالي اراده حجّ كرد و گفت كه چون در اخبار وارد شده كه [ حضرت ] قائم ( عليه السلام ) در هر سال موسم حجّ در مكّه تشريف دارند ( 6 ) ، مي خواهم در جمعيتي كه آن حضرت در ايشان مي باشد من هم داخل باشم ، چون مردم نجف به اراده او مطّلع شدند ، هر كس كه قدرت داشت با او ، بجهت دريافت فيض ، خدمت او روانه شدند و به اين سبب حجّاج نجف اشرف در آن سال زياده از بسياري از سنوات سابقه گرديد ، و عبور هم چنانچه متعارف است از راه جبل و وادي نَجد ( 7 ) اتّفاق افتاد ، و همگي به بركت وجود آن شيخ فايز به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عوالي اللآلي4/30 ح101 ؛ احياء علوم الدين1/287 ؛ ترجمه احياء علوم الدين1/530 .
2 ـ عوالي اللآلي4/30 ح101 .
3 ـ فَزَعِ اَكْبَر : كنايت از قيامت ، رستاخيز . لغت نامه .
4 ـ كافي4/258 ح26 ؛ الفقيه 2/229 ح2272 ؛ وسايل3/162 ب13 ح3291 ؛ بحار7/302 ب15 ح54 ؛ المحاسن1/72 ب121 ح147 .
5 ـ نساء/100 .
6 ـ الفقيه2/520 ؛ بحار51/350 ب16 و52/173 ب24 ؛ غيبة طوسي/364 ؛ كمال الدين2/440 ب43 .
7 ـ نَجْد : در تقسيم عربستان ، رشته كوههاي غربي را كه سراة نام دارد و بزرگترين كوههاي عربستان است و امتداد آن شمالي ـ جنوبي است مأخذ قرار داده ، طرف غربي آن را كه از كوه تا درياي سرخ مي رود « تهامه » يا « غور » مي نامند ، طرف شرقي را تا جايي كه مرتفع است « نجد » ، كوهستان فاصل ميان نجد و تهامه را « حجاز » ، دنباله نجد را كه به خليج فارس منتهي مي شود و مشتمل بر يمامه و احساء و عمان و حوالي آنهاست ، « عروض » مي گويند ، قسمت واقع در جنوب حجاز و نجد ، « يمن » است . . . ، بنابراين عربستان منقسم مي شود به پنج قسمت بزرگ ، حجاز ، تهامه ، نجد ، عروض و يمن . لغت نامه .
|
38 |
|
زيارت بيت الله الحرام گشته ، اعمال حجّ و وظايف ( 1 ) موسم را به جا آورده ، در خدمتش مراجعت نمودند ، اتّفاقاً در اثناي راه شيخ را مرضي عارض شده ، روز به روز در تزايُد ( 2 ) و اشتِداد ( 3 ) بود تا آنكه در بعضي از منازل بيابان وفات نمود ، و به اين سبب تمامي اصحاب و همراهان اندوهناك و شكسته خاطر شدند از اثر مفارقت و ملاحظه آن حالت كه چنين شخصي در چنين مكاني وفات كند و امير حاجّ در آن راه كه از اهل جبل هستند ، نقل اموات را از محلّ وفات نمي گذارند و مانع مي شوند ، لهذا هر كس هر جا بميرد بايد در آنجا دفن شود ، و همراهان مي خواستند كه جنازه او را در نجف دفن نمايند كه از فيوضات زيارت و بركات ديگر او محروم نمانند لكن ممكن نبود لهذا به حكم ضرورت در مكاني از آن بيابان دفن كرده و خيمه بالاي آن برپا نموده ، كسي را از اخيار همراهان ، شيخ محمّد نام ، مقرّر داشتند كه شب را بالاي قبر شيخ بيتوته كند و به تلاوت قرآن مشغول باشد ، كه اقلاًّ اينقدر كه مقدور است از احترام مضايقه نشود ، و ساير حجّاج نجف ، در ميان قافله بر گِرد يكديگر نشسته ، به مفارقت شيخ تأسّف مي خوردند و ذكر محامِد ( 4 ) صفات و محاسن اخلاق و حالات او را مذاكره مي كردند ، تا آنكه شب قريب به آخر رسيد ناگاه ديدند كه شيخ محمّد ، مضطرب ، سبحان الله گويان ، ترسان و لرزان به ايشان وارد شد ، چون حاضرين اين حال را در او ديدند از سبب و باعثش پرسيدند و گمان كردند كه شايد از طرّاران ( 5 ) اعراب كسي بر او شَبخون ( 6 ) آورده [ است ، امّا او ] گفت : شيخ راح المشهد ما هو هناك ؛ يعني : شيخ به نجف رفت ، آنجا كه شما گمان مي كنيد نيست ! حاضرين گفتند : چه مي گويي ، شايد مزاح مي كني ؟ ! گفت : نه والله ، بلكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « وضايف » . م .
2 ـ تَزايُد : افزون شدن . لغت نامه .
3 ـ اِشْتِداد : سختي در هر چيزي . لغت نامه .
4 ـ مَحامِد : كردارهاي نيك و ستايشها . لغت نامه .
5 ـ طَرّار : دزد .
6 ـ شَبْخون : شبيخون ، به وقت شب پنهان بر دشمن تاختن . . . . لغت نامه .
|
39 |
|
راست و حق مي گويم و خود به همين چشم او را ديدم و با همين زبان او را سخن گفتم . گفتند : احوال را بگو كه ما را حيران گذاشتي ، گفت : بدانيد كه من مشغول تلاوت قرآن بودم تا آنكه نصف شب رسيد ، برخاسته تجديد وضو كردم ، باز به تلاوت كلام الله مشغول شدم تا آنكه مرا بجهت بيخوابي و اندوه به مفارقت شيخ ، سستي و كسالتي عارض شد ، سر خود را به زانو گذاشتم ، خواب مرا گرفت ، در اثناي خواب آواز پاي اسبي احساس نمودم و چون چشم گشودم ديدم دو نفر با سه اسب زين و لجام كرده ، در خارج ايستاده مثل اينكه انتظار كسي را دارند ، و شيخ هم در داخل خيمه با وضع خوب و لباس تازه و مرغوب ، اراده آن دارد كه بيرون رود ، چون شيخ مرا ديد بزودي بيرون رفته ، آن دو نفر ركاب او را گرفته سوار كردند و خود هم مانند ملازمان در عقب شيخ سوار شده به سمت نجف روانه گرديدند ، من چون اين حالت را مشاهده كردم ، دويده به ركابش چسبيدم ، گفتم : شيخنا ، كجا تشريف مي بريد ؟ فرمود : به نجف . گفتم : من هم با شما مي آيم . گفت : حالا نمي شود ، گفتم : دست از ركابت بر نمي دارم و مي آيم . گفت : تو هم سه روز بعد از من خواهي آمد . اين را فرموده مَركب خود را با آن دو نفر رانده از نظرم غايب شدند . حاضرين از شنيدن اين مقال تعجّب كردند و بعضي انكار نمودند . شيخ محمّد گفت : شاهد اين ، آن است كه گفتم ، اگر من تا سه روز بعد از وفات شيخ وفات كردم ، راست گفته ام ، و الاّ انكار بايد كرد . حُجّاج گويند كه شيخ محمّد تا دو روز سالم بود ، روز سيّم تب كرده بعد از عصر وفات كرد [ و ] در غربت مدفون و به شيخ بزرگوار در وادي السّلام ملحق گرديد ( 1 ) ، رَزَقَنَا اللهُ تَعالي وَسايرَ المُؤمِنينَ لِقائَهُم اِن شاءَاللهُ تَعالي .
قصّةٌ مناسبةٌ : مذكور است كه حمّاد بن عيسي از [ امام ] صادق ( عليه السلام ) التماس نمود كه دعا كند كه خدا او را خانه خوب و زن صالحه و اولاد صالح كرامت فرمايد و توفيقش دهد كه هر سال حجّ بگزارد و مال بسيار روزيش كند ، حضرت دست برآورده دعا فرمود كه : خدايا هر چه حمّاد آرزو كرده به وي عطا فرما . مردي كه آن وقت حاضر بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ در منابع مورد استفاده يافت نشد . م .
|
40 |
|
گفت : در بصره وقتي به خدمت حمّاد رسيدم به من گفت : آن دعا را در خاطر داري ؟ گفتم : بلي ، گفت : بيا و خانه مرا ببين كه از اين بهتر در شهر خانه نيست ، و زني كه از بزرگترين زنان اين شهر است به حَسَب و نَسب ، نصيب من شده ، و اولاد صالح روزيم گشته كه همه كس ايشان را عزيز و محترم مي دارند ، و چهل و هشت مرتبه حج كرده ام . راوي گويد : بعد از آن ، دو حجّ ديگر كرده و در حجّ آخري در جُحفه به رحمت الهي واصل شد ؛ رضوان الله عليه ( 1 ) .
الفصلُ الخامس
در وجه تسميه مكّه و كعبه
گفته اند كه مسلمين و يهود با همديگر تفاخُر ( 2 ) مي كردند ، پس يهود مي گفت كه بيت المقدّس افضل و اعظم است از كعبه بجهت اينكه آنجا هجرتگاه ( 3 ) انبيا است و زميني است مقدّس و پاكيزه ، و مسلمين مي گفتند كه كعبه افضل از بيت المقدّس است ؛ پس نازل فرمود خلاّق عالم اين آيه شريفه را : ( اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمينَ ) ( 4 ) ، يعني : بدرستي كه اوّل خانه اي كه قرار [ داده ] شده از براي مردم بجهت عبادت ، هرآينه آن خانه اي است كه در بكّه است در حالتي كه مبارك است و هدايت است بر عالميان ( 5 ) .
قيلَ : بكّه ، زمين بيت الله است و مكّه ساير بلد است ، و قيلَ : هر دو تا ، يعني بكّه و مكّه ، دو اسمند بر شهر ، و باء و ميم ، در زبان عرب مقلوب همديگر شده و بدل يكديگر استعمال مي شوند مثل : سَبُدَ رأسَهُ و سَمُدَهُ ، يعني : تراشيد سر خود را .
وجه تسميه : به هر تقدير بكّه ناميده شده بجهت آنكه در آنجا گريه مي كنند مردان و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار47/116 ب5 ح153 ؛ الخرائج1/304 ب7 .
2 ـ تَفاخُر : با يكديگر فخر كردن . لغت نامه .
3 ـ هِجرَتگاه : جاي هجرت ، محلّي كه بدان مهاجرت كنند . لغت نامه .
4 ـ آل عمران/96 .
5 ـ روض الجنان4/437 ؛ جلاء الاذهان2/84 .
|
41 |
|
زنان ، و بعضي گفته : بجهت اينكه در آنجا مي كِشند گردنهاي جبابره ( 1 ) را ، و بعضي گفته اند : بجهت اينكه مردم در آنجا به همديگر مزاحم و مدافع مي باشند .
و امّا مكّه : پس در مادّه اشتقاق آن نيز چند وجه ذكر كرده اند :
اوّل اينكه اشتقاق آن از مَكَّ به معني « اَنقَصَ » باشد ، چون آنجا ناقص و فاني مي نمايد گناهان مردم را بجهت عباداتي كه در آنجا مي شود .
دوّم مشتق از اِمْتَكَّ الفَصيل ( 2 ) است ، و اين را در زماني گويند كه بچه حيوانات بمكد تمام آنچه را كه در پستان مادر اوست ؛ تَمَكْمَكْتُ العَظم ( 3 ) : زماني كه بمكي تمام مغز او را ؛ پس مكّه مي كِشد و مي مكد مردم را از هر طرف زمين بسوي خود ، بجهت عبادت خاصّه .
سيّم باز مكّه از مادّه سابقه مي باشد كه [ به ] معني مكيدن باشد بجهت كمي آب در آنجا ( 4 ) ؛ گويا كه آب زمين مكيده شده .
چهارم بدرستي كه مكّه وسط زمين است و چشمه ها و آبها مي جوشد و متفرّق مي شود از زير آن [ چرا ] كه منبع همه آبها از زير مكّه است ، پس گويا تمام زمينها مي مكد از آب مكّه در واقع .
پنجم مكّه مشتق است از تَمُكُّ ( 5 ) بمعني هلاك كردن ؛ بجهت اينكه هلاك مي كند هر كه را كه قصد بي حرمتي آن مكان مقدّس نمايد ، چنانچه واقعه اصحاب فيل ، شاهد است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جَبابِرَه : گردنكشان . لغت نامه .
2 ـ اِمْتَكَّ الفَصيلُ : امْتَصَّ جَميعَ مافيهِ وَشَربَهُ كُلَّهُ . لسان العرب10/490 ( ماده مَكَّ ) ؛ توضيح آنكه « اِمْتَكَّ » صيغه مفرد مذكر ماضي از ماده مكّ در باب افتعال است ، و « مَكّ » در زبان عربي به معناي « مَصّ الثّدي » است . م .
3 ـ تَمَكْمَكْتُ العَظم : اذا استخرجتَ مُخَّهُ فَاكَلْتَهُ . [ هنگامي كه مغز استخوان را بمكي و بخوري ] ؛ لسان العرب10/490 ( ماده مكّ ) .
4 ـ در « لسان » آمده است : مكَّة . . . قيل : سُمّيَتْ بذلكَ لِقلّةِ مائِها و ذلكَ انّهُم كانُوا يَمْتَكّونَ الماءَ فيها ، اي يَستَخرِجونَه [ گفته شده است كه مكّه ناميده شد به دليل كمي آب آن ، كه در آنجا آب را مي مكيدند يعني استخراج مي نمودند ] . لسان العرب10/490 ( ماده مكّ ) .
5 ـ در « لسان » آمده است : قيل سُمّيَتْ مَكّة لأ نَّها كانَتْ تَمُكُّ مَنْ ظَلَمَ فيها و ألْحَدَ ، أي تهلكُه [ گفته شده كه مكّه ناميده شد زيرا هركه در آنجا ظلم و الحاد مي كرد او را هلاك مي ساخت ] ؛ لسان العرب10/490 ( ماده مكّ ) .
|
42 |
|
بر مُدّعي .
و امّا كعبه ؛ ناميده شد به اين اسم به چند جهت :
اوّل اينكه در لغت عرب هر چيز بلند و مرتفع را كعب گويند ، پس بجهت شرافت و علوّ مرتبه اين مكان ، كعبه اش گفتند .
دوّم مروي است كه آن را كعبه گفتند بجهت اينكه مربّع است ، و مربّع شد بجهت آنكه برابر بيت المعمور واقع شده ؛ و آن مربّع است بجهت آنكه مُحاذي ( 1 ) عرش الهي است ، و عرش نيز مربّع است بجهت كلماتي كه بناي اسلام آن است ، [ و آن كلمات ] چهار است ، و آن : سُبحانَ الله و الحَمدُ لله و لا الهَ الاّ الله و اَللهُ اَكبر است ( 2 ) .
سيّم روايت شده كه آن را كعبه گويند بجهت اينكه وسط دنيا است ( 3 ) 0 و اوّل او خلق شده ، بعد از آن زمين را از زير آن كشيده اند در بيست و پنجم ماه ذي القعدة الحرام ( 4 ) ، و به اين سبب ، روزِ آن را دحو الأرض گويند .
و از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مروي است كه : وسط زمين كعبه است ( 5 ) ، و از [ امام ] رضا ( عليه السلام ) مروي است كه خانه كعبه در وسط زمين شد بجهت اينكه زمين را از زير آن پهن كردند ، و از جهت آنكه فرض اهل مشرق و مغرب در اين مساوي باشد ( 6 ) . و نيز از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مروي است كه وسط زمين بيت المقدّس است ( 7 ) . و حديث كعبه را حمل نموده اند به اينكه نسبت به معموره ( 8 ) است نه مطلق زمين ، و حديث قدس را حمل نموده اند بر آنكه زمين محشر است و حشر هم در آنجا خواهد شد ، و ظاهراً نظر به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مُحاذي : مقابل ، روياروي . لغت نامه .
2 ـ الفقيه2/190 ح2110 ؛ بحار55/5 ب4 ح2 ؛ علل الشرائع2/398 ب138 ح2 .
3 ـ ( حديث نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) ) : الفقيه2/190 ح2109 ؛ بحار96/57 ب5 ح8 ؛ الاختصاص/33 ـ 34 ؛ علل الشرائع2/398 ب138 ح1 .
4 ـ الفقيه2/89 ح1814 و2/242 ح2300 ؛ وسايل10/449 ب16 ح13815 و ح13817 ؛ بحار94/122 ب63 ح1 ؛ الاقبال/310 ؛ ثواب الاعمال/79 .
5 ـ الفقيه2/190 ح2109 ؛ بحار96/57 ب5 ح8 ؛ الاختصاص/33 ؛ علل الشرايع2/398 ب138 ح1 .
6 ـ الفقيه2/191 ح2114 .
7 ـ بحار57/251 ب37 .
8 ـ مَعمورَه : ( تأنيث معمور ) ، آباد ، جاي آباد . لغت نامه .
|
43 |
|
حديث مذكور ، ميان كعبه ميخ سُرَّة الدنيا را كوبيده بودند ، و بعد از آن بجهت ترتب آثار مفاسد بر آن ، برطرف نمودند .
شيخ محي الدين شافعي از شيخ ابوعمرو بن صلاح شافعي نقل كرده است به اين مضمون : در اين نزديكي ( 1 ) ، بعضي از فاجران حيلهوران كه در كعبه بدعت در امر باطل نموده كه از آنها ضرر عظيمي به عوام مي رسد ، يكي عروة الوثقي است ، و آن جاي بلندي است از ديوار خانه [ كعبه ] كه در مقابل در خانه است و آن را عروة الوثقي نام نهاده اند ، و به خيال عوام انداخته اند كه هر كه خود را به آن برساند پس بتحقيق كه خود را به عروة الوثقي رسانيده خواهد بود و به اين سبب ، عوام كمال تعب مي كشند تا خود را به آن مي رسانند ، و گاهي مي شود كه بعضي سوار بعضي مي شوند . . . و ديگر ميخي است كه در ميان خانه مباركه كوبيده اند و آن را سُرَّة الدنيا يعني ناف دنيا ناميده اند . . . ( 2 ) .
بعضي از علما مي فرمايد كه : شايد مرادش از مرداني كه در كعبه با زنان مختلط مي شدند ، خدمه كعبه باشند يا اينكه در آن عصر ، متعارف چنان بوده است كه مردان با زنان داخل مي شدند ، و الاّ در اين اعصار ، مردان در يك روز و زنان در روز ديگر داخل مي شوند و در مجموع سال از براي مردان هشت روز ، و از براي زنان هشت روز ديگر درِ خانه را مي گشايند ، و منبر چوبين را نزد آستانه در كعبه مي گذارند كه مردم به آساني داخل شوند . هشت روز حِصّه ( 3 ) مردان : 1 ـ روز عاشورا است ، 2 ـ روز دوازدهم ربيع المولود كه نزد جماعت تسنّن و بعضي از شيعه روز ولادت خاتم الانبياءء ( صلّي الله عليه وآله ) است ، 3 ـ روز جمعه اوّل ماه رجب كه روز غايب است ، 4 ـ جمعه آخر رجب ، 5 ـ پانزدهم شعبان كه روز برات است ، 6 ـ اوّل جمعه ماه رمضان ، 7 ـ آخر جمعه آن ، 8 ـ پانزدهم ماه ذي القعدة .
و هر روزي كه مردان داخل مي شوند ، زنان روز بعدش داخل مي باشند ، و روز بيستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مراد از « اين نزديكي » ، زمان نزديك به حيات شيخ شافعي است ( بنا به قرينه معنوي عبارت شافعي ) . م .
2 ـ المجموع8/269 ؛ ( برخي از عبارات غير ضروري حذف گرديد . م . )
3 ـ حِصَّة : نصيب ، بهره . لغت نامه .
|
44 |
|
ذي القعدة نيز در را مي گشايند بجهت شستن اندرون خانه وليكن پله چوبين را در اين روز نمي گذارند و كسي را داخل نمي كنند مگر غاسِلين ( 1 ) را كه عبارتند از اَعيان و بزرگان مكّه مانند شريف مكّه و قاضي و شيخ الحرم و شيبي كليددار و امثال ايشان ، و آنها نيز با مشقّت بر سر دوش و دست مردم داخل مي شوند ، و اگر مردي خدمه را به پول تطميع كند او را نيز با كمال تصديع داخل مي كنند به طريقي كه شريعت دخول به آن نحو ، خالي از اشكال نيست .
و كعبه را بيت العتيق نيز گويند ، چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد : ( وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ ) ( 2 ) ، وجه تسميه به اين اسم را از چند وجه مي توان گفت :
اوّل از جهت اينكه آزاد است از تملّك مخلوقات ، چون كسي مالك آنجا نيست ( 3 ) .
دوّم از اين جهت كه قَديم ( 4 ) از همه خانه هاست كه در روي زمين هست ، چنانچه دلالت دارد بر اين معني ، آيه ( اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ . . . الخ ) ( 5 ) . و شيء قديم را هم عتيق مي نامند .
سيّم از جهت آزادي از تسلّط ظالمان كه خلاّق احديّت آن مكان مقدّس را از ظلم ظالمان محفوظ داشته و هر كه را هم كه به اين صدد افتاده باشد دفع فرموده به مجازات كافيه ؛ چنانچه استيصال ( 6 ) اصحاب فيل كه قصد تخريب آن خانه كرده بودند ، شاهد بيّن است بر اين مُدّعي ( 7 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غاسِل : شوينده . لغت نامه .
2 ـ حجّ/29 .
3 ـ كافي4/189 ح6 ؛ الفقيه2/191 ح2113 ؛ وسايل13/240 ب18 ح17644 ؛ بحار96/58 ب5 ح16 ؛ علل الشرايع2/399 ب140 ح2 .
4 ـ قَديم : پيشين و سابق . لغت نامه .
5 ـ آل عمران/96 .
6 ـ اِستيصال : از بن برانداختن ، برانداختن . لغت نامه .
7 ـ خلاصه ماجراي اصحاب فيل چنين است كه : « ابرهه » با سپاهيان فيل سوار خويش به قصد تخريب حرم محترم ، متوجّه كعبه شد ، اموالي حوالي حرم را گرفته ، چهارصد شتر عبدالمطلب را نيز ضبط نمود ، هنگامي كه عبدالمطلب جهت گرفتن شتران خويش نزد او رفت و ابرهه درخواست او را شنيد در شگفت شده گفت : من با لشكري عظيم جهت تخريب خانه اي كه شرافت ايشان است آمده ام و او بجاي سخن درباره آن ، شترانش را از من مي خواهد . عبدالمطلب فرمود : من صاحب شترانم و آن خانه را نيز خداوند و صاحبي است كه چون بخواهد از آن محافظت مي فرمايد . بامداد روزي ديگر ، حقّ تعالي مرغاني كه هر يك سنگي در منقار و دو سنگ در چنگال داشتند بسوي آنان فرستاد كه سنگها را بر فيل سواران مي انداختند و آنها را هلاك مي ساختند . . . ؛ در سوره مباركه فيل آمده است : ( بنام خداوند بخشنده مهربان * آيا نديدي كه خداي تو با فيل سواران چه كرد ؟ * آيا مكر ايشان را در تباهي نيفكند ؟ * و بر ايشان مرغان ابابيل را گسيل نداشت ؟ * به گونه اي كه آنان را به سنگ گلين هدف قرار دادند ؟ ! * سپس ايشان را همچون كاه خورده شده گردانيد * ) ؛ جهت آگاهي بيشتر به فصل 24 همين كتاب و تفاسير اين سوره مراجعه شود . م .
|
45 |
|
چهارم از جهت آزاد شدن او از طوفان نوح ( عليه السلام ) ، چنانچه به سند معتبر از [ امام ] صادق ( عليه السلام ) منقول است كه خدا غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح ( عليه السلام ) ، مگر خانه كعبه ، پس از آن روز او را عتيق ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد . راوي پرسيد كه : به آسمان رفت ؟ فرمود : نه ، ولكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد ( 1 ) .
در بعضي از كتب مروي است كه : در طوفان نوح ( عليه السلام ) دو جا از روي زمين آب نگرفت ، يكي كعبه ( 2 ) و ديگري مدفن مقدّس امام حسين ( عليه السلام ) ( 3 ) . چنانچه ظالمين آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، بعد از شهادتش مكرّر به آنجا آب بستند و شخم كردند كه زراعت كنند شايد كه اثر قبر مطهّر نور ديده خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) برطرف شود ، هر دفعه آب بر دور آنجا حلقه زده حيران ماند و روي هم بالا آمد ، اين است كه آن مكان مقدّس را حاير حسينيّه ( عليه السلام ) مي نامند ( 4 ) .
الفصلُ السّادس
در بيان بناي شهر مكّه
چنين نوشته اند ( 5 ) كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در باديه شام نزول فرموده بود ، چون اسماعيل ( عليه السلام ) از هاجر ( عليها السلام ) متولّد شد غيرت ساره به حركت آمده قسم ياد كرد كه هاجر را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار11/325 ب3 ح43 و96/58 ب5 ح14 ؛ علل الشرايع2/399 ب140 ح5 ؛ قصص راوندي/83 ف3 ح73 .
2 ـ ترجمه اخبار مكّه1/43 ؛ شرح نهج13/162 ؛ بحار96/64 ب5 ح42 ؛ تفسيرعياشي1/60 ح100 ؛ مستدرك9/328 ح11016 ـ 9 .
3 ـ در مورد كربلا ، روايت مؤيّد مطلب فوق ، در اين منابع نقل شده است : مستدرك10/324 ب51 ح12098 ـ 6 ؛ بحار109/98 ب15 ح15 ؛ كامل الزيارات/269 ب88 ح8 .
4 ـ بحار86/89 و98/117 .
5 ـ مجمع البيان1/189 ـ 388 ؛ قصص جزائري/124 ـ 122 ف4 ؛ و بطور مشروح در بحار/جلد12 .
|
46 |
|
ناقص نمايد ، پس ابراهيم ( عليه السلام ) فرمود كه از جهت قسم ، هاجر را ختنه نمود ( 1 ) ؛ بدان سبب تا حال ختنه دختران در ميان عرب و اهل حبشه باقي مانده و در شريعت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز سنّت شده ( 2 ) ، و ساره را از جهت نبودن اولاد غمي شديد روي داده دوباره به غضب آمده قسم خورد كه ديگر بار با هاجر در يك بلد ساكن نشود ، و به ابراهيم ( عليه السلام ) گفت كه : اسماعيل ( عليه السلام ) را با هاجر به صحرايي ببر كه در آن آب و زراعت و عمارت نباشد . و متّصل آن حضرت را درباره هاجر آزار مي كرد ، و به اين سبب ابراهيم ( عليه السلام ) نيز غمگين بود ، چون شكايت اين واقعه را به خداوند عالم نمود وحي رسيد كه : مَثَلِ زن ، مَثَلِ دنده كج است ، اگر او را به حال خود گذاري از آن متمتّع مي شوي و اگر راست كني مي شكند ( 3 ) . پس امر فرمود كه در اين باره اطاعت ساره كند ، نظر به حقوق بسيار كه به ابراهيم ( عليه السلام ) دارد ، پس هاجر و اسماعيل ( عليهما السلام ) را از نزد ساره بيرون برده گفت : الهي به كدام مكان ببرم اينها را ؟ فرمود : بسوي حرم من و جايي كه محلّي ايمن گردانيده ام ، كه هر كه داخل آن شود ايمن باشد ، و اوّل بقعه اي از زمين كه خلق كرده ام ، و آن مكّه است . پس جبرئيل ، براق را براي ايشان فرود آورد و هر سه را به براق سوار كرده و ابراهيم ( عليه السلام ) يك مشك آب و قدري آرد براي آذوقه آنها با خود برداشته روانه شد ، پس به هر محلّ نكويي كه مي رسيد كه در آنجا درختان و نخلستان و زراعت بود مي پرسيد كه : يا جبرئيل ، اينجا [ محل موعود ] است ؟ مي گفت : نه ديگر برو . تا آنكه به مكّه رسيد پس ايشان را در موضع خانه كعبه گذاشت و ابراهيم ( عليه السلام ) عهد كرده بود با ساره كه فرود نيايد تا بسوي او برگردد ، چون در آن مكان فرود آمدند آنجا درختي بود ، هاجر عبايي به روي آن درخت پهن كرده با فرزند خود در سايه آن قرار گرفت ، چون ابراهيم ( عليه السلام ) آنها را گذاشته خواست برود ، هاجر گفت : يا ابراهيم ، به كه مي گذاري ما را ، در موضعي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وسايل21/443 ب58 ح27536 ؛ مستدرك15/152 ب42 ح17831ـ4 ؛ علل الشرايع2/596 ب385 ضمنح44 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 1/245 ب24 ح1 ؛ بحار12/100 ب5 ح7 .
2 ـ استحباب ختنه دختران : شرايع الاسلام2/565 ؛ اللمعة الدمشقية5/447 ؛ مسالك الافهام8/405 ؛ به سنّت هاي روز هفتم ولادت اطفال در كتب فقهي مراجعه شود . م .
3 ـ كافي5/513 ح2 ؛ وسايل20/173 ب90 ح25346 ؛ بحار12/116 ب5 ح50 ؛ قصص جزائري/122 ف4 .
|
47 |
|
مونسي نيست و آبي و زراعتي نيست ؟ آيا ما را به امر الهي گذاشته مي روي ، يا از پيش خود اين مكان را اختيار فرموده ؟ گفت : خدا مرا امر كرده كه شما را در اينجا بگذارم . هاجر گفت : پس او ما را ضايع نخواهد گذاشت . پس برگشت ، چون رسيد به كُدَيّ ( 1 ) ( كه كوهي است در ذي طُوي ( 2 ) ) نظري به جانب اسماعيل و هاجر كرده گفت : اي خدا ، من ساكن گردانيدم بعضي از فرزندان خود را در وادي كه در آن زراعتي نيست نزد خانه محترم تو ، اي خدا ، براي آنكه نماز خود را برپا دارند ، پس بگردان دلهاي چندي از مردمان را كه مايل باشند بسوي ايشان و خواهان آنها باشند ، و روزي كن به ايشان از ميوه ها ؛ شايد كه ايشان شُكر كنند تو را ( 3 ) . پس روانه شد و هاجر در آنجا ماند ؛ و در ( 4 ) [ جاي ديگري از ] قرآن مجيد اين دعا را از قول ابراهيم ( عليه السلام ) [ نقل ] مي فرمايند : ( اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً امِناً وَارْزُقْ اَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ ) ( 5 ) ، پس خدا دعاي او را مستجاب نموده امر كرد به جبرئيل كه قريه طايف را از اردن شام از قعر زمين بكند با درختان و ميوه ها و مزرعه ها و هوا و آبش ، و در محلّي كه الحال طايف است قرار دهد ، پس جبرئيل چنان كرد و آن را هفت مرتبه بر دور كعبه طواف داده در محلّش نهاد ، به اين جهت او را طايف گفتند ؛ چنانچه از [ امام ] رضا ( عليه السلام ) روايت شده ( 6 ) .
و در آيه شريفه كه ( ابراهيم ( عليه السلام ) دعا كرد كه : خداوندا بگردان اين بلد را شهر ايمن از قحط و مسخ ( 7 ) و خَسف ( 8 ) و غير آن از انواع عذاب ، و روزي كرامت فرما اهل آن را از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كُدَي و كداء : جبلان و هما ثنيتان يهبط منهما الي مكّة [ كُدي و كداء دو كوهند كه از آنها به مكّه فرود آيند ] ؛ كتاب العين5/395 .
2 ـ ذي طُوي : . . . هو موضع بمكّة داخل الحرم و هو من مكّة علي نحو من فرسخ ، تري بيوت مكّة منه [ موضعي است در مكّه و داخل حرم به فاصله يك فرسخي مكّه ، خانه هاي مكّه از آنجا ديده مي شوند ] ؛ مجمع البحرين1/278 ( ماده طوا ) .
3 ـ ترجمه اين آيه شريفه است : ( رَبَّنا إِنّي اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِواد غَيْرِ ذي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي اِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ) ؛ ابراهيم/37 .
4 ـ عبارت متن « چنانچه در . . . » . مصح .
5 ـ بقره/126 .
6 ـ علل الشرائع2/442 ب189 ح1 و2 ؛ بحار12/109 ب5 ح31 و96/80 ب8 ح22 .
7 ـ مَسْخ : صورت برگردانيدن و بدتر كردن . لغت نامه .
8 ـ خَسْف : فرو بردن به زمين ، غايب كردن در زمين . لغت نامه .
|
48 |
|
ميوه ها ) ( 1 ) ، معني « ميوه » بنا به تفسيري همان بود كه ذكر شد ( 2 ) .
و بعضي فرموده كه مروي است از [ امام ] صادق ( عليه السلام ) كه مقصود از « ثمرات » ، ثمرات قلوب است ، يعني : بينداز به دلهاي مردم ، محبّت ايشان را ، و قلوب مردم را مايل فرما به آنها ، و شايد اين تفسير آيه شريفه است كه در سوره ابراهيم ( عليه السلام ) فرمود : ( و اجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي اِلَيْهِمْ ) ( 3 ) ؛ چنانكه ابتداي استجابت دعاي ابراهيم ( عليه السلام ) از اين شد كه آب زمزم از زير پاي اسماعيل ( عليه السلام ) درآمد ، چنانچه تفصيلاً مذكور خواهد شد ان شاءالله تعالي .
[ پيدايش آب در مكّه و نتايج آن ]
قبيله جُرهُم در ذوالمجاز و عرفات فرود آمده بودند پس چون آب در مكّه ظاهر شد ، مرغان و حيوانات صحرا نزد آب جمع شدند ، جرهم چون مرغان و وحشيان را ديدند دانستند كه آنجا آب به هم رسيده ، چون به آن موضع آمدند ، زن و طفلي را ديدند كه در زير درختي قرار گرفته اند و آب از براي ايشان ظاهر شده است ، از هاجر پرسيدند كه تو كيستي و قصه تو و اين كودك چيست ؟ گفت : من ، مادرِ فرزندِ ابراهيم خليل الرّحمن ( عليه السلام ) هستم ، و اين پسر اوست ، و خدا او را امر فرموده كه ما را در اينجا بگذارد . گفتند : رخصت مي دهي ما را كه نزد شما باشيم ؟ چون روز سيُّم ابراهيم ( عليه السلام ) به طيّ الارض ( 4 ) ، به ديدن ايشان آمد هاجر گفت : يا خليل الله ، اينجا قومي هستند از جرهم ، سؤال مي كنند كه رخصت فرمايي نزد ما باشند ، آيا رخصت مي دهي ايشان را ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره/126 .
2 ـ مراد آوردن قريه طايف و ميوه ها و ثمرات آن است كه پيشتر ذكر شد . م .
3 ـ ابراهيم/37 .
4 ـ در « لسان » آمده است : اِطْوِ لَنَا الأرض ، أي قَرِّبْها لَنا وَسَهِّلِ السيرَ فيها حَتّي لا تَطول عَلَينا [ « اطْوِ لَنَا الارض » به معني آنست كه راه را بر ما نزديك و سير را آسان گردان به گونه اي كه به درازا نكشد ] ؛ لسان العرب15/18 . « طيّ الارض » در لغت ، پيمودن مسافت به آساني است ولي در اصطلاح ، كرامتي است از اولياء الله ، كه مسافتهاي دور را در زماني اندك مي پيمايند ، بعنوان نمونه مي توان به سير اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از مدينه به مدائن ، جهت تجهيز و تدفين پيكر جناب سلمان ( رضي الله عنه ) و بازگشت به مدينه ، در فاصله زماني بين صبح تا ظهر يك روز اشاره نمود ؛ جهت آگاهي بيشتر ، به بحار368/22 ب11 ح7 و39/142 ب80 ح7 و الخرائج2/562 مراجعه شود . م .
|
49 |
|
فرمود : بلي . پس هاجر جرهم را اذن داد كه نزديك ايشان فرود آمدند و خيمه هاي خود را زدند ، و هاجر و اسماعيل ( عليه السلام ) با ايشان انس گرفتند . در مرتبه سيّم [ كه ] ابراهيم ( عليه السلام ) به ديدن ايشان آمد ، كثرت مردم و آبادي در دور ايشان ديده ، شاد شد . پس اسماعيل نشو و نما كرد و هر يك از قبيله جرهم ، يك گوسفند و دو گوسفند به اسماعيل ( عليه السلام ) بخشيدند تا اينكه گله بسيار به هم رسانيد و به آن تعيُّش ( 1 ) مي كردند ، تا آنكه اسماعيل ( عليه السلام ) به حدّ بلوغ رسيد ، پس خدا امر فرمود به ابراهيم ( عليه السلام ) كه خانه كعبه را بنا كند . آن حضرت شروع به بنا كرد ( 2 ) ، چنانچه تفصيلش خواهد آمد ان شاءالله تعالي .
و اسماعيل ( عليه السلام ) از قبيله جُرهُم زني اختيار فرمود و فرزندي از او به هم رسيد ، بعد از او چهار زن ديگر اختيار فرمود ، از هر يك چهار پسر خدا عطا فرمود ، و در عرض موسم حجّ ( 3 ) ، ابراهيم ( عليه السلام ) وفات يافت ، اسماعيل به آن اطّلاعي نيافت تا اينكه موسم رسيد و اسماعيل ( عليه السلام ) مهيّاي ملاقات پدر گرديد ، جبرئيل نازل شد و تعزيه گفت اسماعيل ( عليه السلام ) را به ابراهيم ( عليه السلام ) و گفت : اي اسماعيل ، مگو در مرگ پدرت چيزي كه خدا را به خشم آورد . و گفت : ابراهيم ( عليه السلام ) بنده اي بود از بندگان خدا ، او را به جوار رحمت خود خواند و او اجابت كرد . و او را خبر داد كه به پدر خود ملحق خواهد شد ( 4 ) . پس اسماعيل ( عليه السلام ) مدّتي بعد از ابراهيم ( عليه السلام ) عمر نموده وفات يافت در حالتي كه يك صد و سي سال داشت ( 5 ) .
منقول است كه پيوسته فرزندان اسماعيل ( عليه السلام ) واليان كعبه بودند و براي مردم ، حجّ و امور دين ايشان را برپا مي داشتند ، و بزرگي از بزرگ ميراث مي بردند تا آنكه زمان عدنان بن اُدَد ( 6 ) شد ( كه پشت هشتم بود از اولاد اسماعيل ( عليه السلام ) ) ، پس دلهاي ايشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَعَيُّش : به تكلّف اسباب معيشت ساختن و طلب كردن آن را . لغت نامه .
2 ـ مستدرك14/254 ب70 ح16633ـ1 ؛ بحار12/97 ب5 ح6 و96/36 ب4 ح15 ؛ قصص جزائري/122 ف4 ؛ تفسيرقمي1/60 .
3 ـ عبارت « در عرض موسم حجّ » در اينجا ، مقابل « در طول موسم حجّ » ، و به معناي فاصله بين دو موسم حجّ متوالي است ؛ اين مطلب به كنايه عبارات بعدي درك مي گردد . م .
4 ـ بحار12/96 ب5 ح5 ؛ علل الشرايع2/588 ب385 ح32 ؛ قصص جزائري/121 ؛ قصص راوندي/114 ف3 .
5 ـ بحار12/113 ضمنح41 .
6 ـ عبارت متن « آذر » . م .