بخش 4

بیان حجّ انبیا و ائمّه طاهرین ( علیهم السلام ) بعضی آداب و وظایف حجّ کننده


75


دوازدهم نيز بناي روميّه است : در حدود سنه يك هزار و سي هجري ، آب باران و سيل در مسجدالحرام جمع و بلند شد تا بالاي حجرالاسود ، و مدتي مديد كشيد ، و به آن سبب ديوارهاي كعبه متزلزل و مشرف بر انهدام گرديد ، پس سلطان روم كه سلطان احمد يا سلطان سليمان ( 1 ) بود امر كرد كه او را خراب كرده بر طريق حجّاج ساختند ( و به همين طريق كه اَلحال هست و تا حال تغيير نيافته ) ولكن در بعضي از كتب معتبره نوشته اند كه در اين بنا جميع خانه را خراب كردند اِلاّ از قريب درِ خانه تا حجرالاسود و مصلاّي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ( كه آن وسط ديوار حجرالاسود و ركن يماني است ) ، كه هر چند سعي نمودند خراب نشد ( 2 ) .

اينها تفصيل بناي دوازده گانه بود كه نوشته شد ، امّا در احوال آينده كعبه :

[ احوال آينده كعبه ]

آنچه به نظر رسيده اين است كه ( 3 ) به سند معتبر وارد شده كه از جمله كساني كه پيش از ظهور قائم ( عليه السلام ) خروج كنند سفياني است كه لشكر عظيم مي فرستد كه خراب كنند از دمشق تا بغداد ، و كوفه را هم خراب كنند ، پس وارد مدينه شوند و منبر رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) را مي شكنند و تمام مدينه را خراب كنند و اَستَرهاي ( 4 ) خود را داخل مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي كنند و استران به مسجد سرگين ( 5 ) مي اندازند . پس از آنجا قصد مكّه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طبق تحقيق به عمل آمده ، اين شخص نه « سلطان احمد » بوده است و نه « سلطان سليمان » ؛ بلكه « سلطان مرادخان بن سلطان احمدخان » بوده است ، جهت آگاهي به اخبار مكّه1/358 ؛ ترجمه اخبار مكّه1/268 ؛ اعانة الطالبين2/312 مراجعه شود . م .

2 ـ اين بنا بطور مفصّل و مشروح ( بصورت روايت روز به روزِ ماجراهاي ساخت ) ، در اخبار مكّه ازرقي نقل شده است : اخبار مكّه1/371 ـ 355 ؛ ترجمه اخبار مكّه1/279 ـ 265 .

3 ـ مشروح اين قسمت ( كه با ماجراهاي پس از ظهور حضرت ولي عصر عجّل الله تعالي فرجه الشريف ارتباط دارد ) ضمن خبري طولاني از امام جعفر صادق عليه السلام در ( بحار53/11 ـ 6 ب28 ) روايت شده است ؛ البتّه اين مطالب ، در جاهاي ديگر نيز بطور پراكنده نقل شده اند . م .

4 ـ اَسْتَر : چارپايي است معروف ميان خر و اسب ؛ قاطر . لغت نامه .

5 ـ سَرْگين ( يا سِرگين ) : فضله حيوانات مانند گاو و خر و استر و اسب . . . . لغت نامه .


76


معظّمه مي نمايند تا كعبه را خراب كنند و اهل مكّه را به قتل مي رسانند ، تا اينكه مي رسند به صحراي بيدا ( 1 ) كه در حوالي مدينه است ، آخر شب فرود آيند ، [ در ] آن وقت مجموع لشكرشان سيصد هزار كس باشد ؛ پس از آسمان صدايي آيد كه : اي بيدا هلاك كن اين گروه ستمكاران را . پس زمين شكافته شده تمامي لشكر را با چهارپايان و اموال و اسبان فرو برَد ، كسي و چيزي نمانَد از ايشان مگر دو نفر برادر ( 2 ) كه اسم يكي بشير و اسم ديگري نذير ، ناگاه ملكي نزد ايشان آمده روي آنها را به پشت مي گرداند و مي گويد كه : اي نذير ، برو نزد سفياني در دمشق و او را بترسان به ظاهر شدن مهدي آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، و خبر ده كه لشكرش را خدا در بيدا هلاك گردانيد . و به ديگري گويد كه : اي بشير ، ملحق شو به حضرت مهدي ( عليه السلام ) در مكّه ، و او را بشارت ده به هلاك شدن ظالمان و توبه كن به دست آن حضرت كه او توبه تو را قبول مي فرمايد . پس بشير وارد مكّه مي شود زماني كه قائم ( عليه السلام ) ظهور نموده ، پشت به كعبه داده ، تمامي اهل مكّه دورش را گرفته ، حضرت به ايشان كتب سَماوي ( 3 ) و قرآن مي خواند ، پس در همان حال [ بشير ] خدمت حضرت رسيده احوال را بيان كند ، حضرت دست مبارك بر روي او مي مالد و [ او ] به حالت اوّلي برگردد و به آن حضرت بيعت نموده در لشكر او مي ماند . و حضرت لشكر بر سر سفياني مي فرستد تا آنكه او را در دمشق گرفته بر روي صخره بيت المقدّس ذبح مي نمايد ، پس حضرت به اهل مكّه موعظه و نصيحت فرموده از ايشان بيعت مي گيرد ، و شخصي از اهل بيت خود به ايشان خليفه قرار داده ، متوجّه مدينه شود ، و چون از مكّه بيرون آيد اهل مكّه خليفه او را به قتل رسانند ، حضرت باز بسوي مكّه مُعاودت ( 4 ) نمايد پس بيايند خدمت او ، سر به زير افكنده و گريان ، و تضرّع نمايند و گويند : اي مهديِ آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، توبه مي كنيم ، ما را قبول فرما . پس ، حضرت ايشان را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به گفته آگاهان ، موضعي است به فاصله دو كيلومتر از مسجد شجره . م .

2 ـ بحار52/187 ـ 186 ب25 .

3 ـ سَماوي : منسوب به آسمان باشد ، [ آسماني ] . لغت نامه .

4 ـ مُعاوَدَت ( يا مُعاوِدت ) : بازگشتن . لغت نامه .


77


نصيحت نموده و از عقوبات دنيا و آخرت بترساند و از اهل مكّه كسي را به ايشان والي كرده بيرون آيد . باز آن والي را بكشند ؛ آنگاه حضرت ياوران خود را از جنّ و نُقبا ( 1 ) بسوي ايشان برگرداند كه به ايشان گويند كه برگردند به حقّ ، پس هر كه اطاعت كند او را ببخشند و هر كه اطاعت نكند او را بكشند . و در روايت ديگر : سه خليفه او را بكشند ، در دفعه چهارم خودش عود ( 2 ) به مكّه نموده ، جمعي از اهل مكّه را به قتل رساند و دستهاي بني شيبه را كه كليدداران كعبه اند مي بُرَد و بر مكّه آويزان كند [ و ] منادي آن حضرت ندا كند كه : اينها دزدان خانه خدا مي باشند . و خانه كعبه را برداشته ( 3 ) ، از بنايي كه ابراهيم ( عليه السلام ) گذاشته بود بنا كند ، و هكذا ( 4 ) مسجد مدينه و مسجد كوفه را هم خراب كرده از اساس اوّلش بنا مي نمايد ( 5 ) .

الفصلُ الثّامِن

در بيان حجّ انبيا و ائمّه طاهرين ( عليهم السلام )

از قراري كه نوشته اند ( 6 ) چون خدا خواست توبه آدم ( عليه السلام ) را قبول كند ، جبرئيل را بسوي او فرستاد ، پس جبرئيل نازل شده گفت : السّلام عليك اي آدم صبر كننده به بلاي خود ، و توبه كننده از خطاي خود ، خدا مرا بسوي تو فرستاده كه بياموزم به تو ، آن مناسك را كه خدا مي خواهد توبه تو را به سبب آنها قبول نمايد . پس دست آدم ( عليه السلام ) را گرفته آورد به نزد مكان كعبه ، پس خدا بر او قُبّه اي ( 7 ) از نور فرستاد در موضع كعبه ، كه نورش ساطع گرديد در كوههاي مكّه بقدر حرم ، پس خدا امر به جبرئيل فرمود كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نُقَبا : مهتران ، بزرگان ، پيشوايان . لغت نامه .

2 ـ عَوْد : مراجعت ، برگشت . لغت نامه .

3 ـ مراد تخريب خانه جهت بازسازي آن است . م .

4 ـ هكَذا : همچنين . لغت نامه .

5 ـ همچنانكه در ابتداي مطلب نيز اشاره شد ، مشروح اين ماجرا ضمن يك روايت طولاني در ( بحار53/11 ـ 6 ب28 ) نقل شده است . م .

6 ـ كافي4/194 ـ 191 ح2 ؛ و با اندكي تغيير در : وسايل11/227 ب2 ح14664 ؛ بحار11/178 ب3 ح25 و96/29 ب4 ح5 و96/36 ب4 ح14 ؛ تفسيرقمي1/44 ؛ علل الشرايع2/400 ب142 ح1 .

7 ـ قُبَّة : قبه ، بناي گرد برآورده چون گنبد . لغت نامه .


78


نشانه ها بر دور حرم بگذارند . و به روايت ديگر ( 1 ) [ نقل شده است ] كه : ابر به موضع كعبه سايه انداخت ، جبرئيل گفت : يا آدم ، خطّ بكش بر دور سايه آن ابر كه بزودي بيرون خواهد آمد از براي تو خانه اي از بلور كه قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو . چون آدم ( عليه السلام ) خط كشيد ، خدا براي او خانه اي از زير ابر بيرون آورد از بلور و حجرالاسود را فرستاد . [ بعد ] امر كرد جبرئيل ( 2 ) آدم را كه حجّ كند و طلب آمرزش نمايد از گناهان خود نزد جميع مَشاعر ( 3 ) . پس روز هشتم ذي الحجّه بود كه جبرئيل گفت : اي آدم برخيز ؛ و او را از حرم بيرون برد و امر كرد او را كه غسل بكند و احرام بندد و كيفيّت احرام و تلبيه را تعليم او كرد ، پس در همان روز ، بعد از احرام ، به مِني برد و شب در مِني- ماندند ، و به او نمود موضع مسجد مِني ( 4 ) را ، پس خط كشيد آدم ( عليه السلام ) بر دور آن مسجد ، چون صبح روز عرفه شد بيرون برد او را بسوي عرفات [ و ] چون ظهر عرفه شد امر كرد او را به قطع كردن تلبيه ( 5 ) و غسل نمودن ، و چون از نماز عصر فارغ شد ، جبرئيل امر كرد او را [ كه ] بايستد در عرفات ، و تعليم او نمود آن كلمات را كه تلقّي نمود از خدايش ؛ و آن كلمات اين است : سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ ، پس چنين ايستاده ، ماند و دستها بسوي آسمان بلند كرده بود و تضرّع به درگاه خدا مي كرد و مي گريست ، چون آفتاب غروب كرد جبرئيل گفت : هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكن . پس آدم ( عليه السلام ) چنين كرد ، به اين سبب آن موضع را معترف يا معرف گفتند ( كه آدم ( عليه السلام ) در آنجا اعتراف به گناه خود كرد ) ، پس آن سنّت بر فرزندان او مقرّر شد كه در آنجا اعتراف به گناهان خود بكنند ، چنانچه پدر ايشان اعتراف كرد ، و از خدا توبه سؤال كنند ، چنانچه پدر ايشان آدم ( عليه السلام ) سؤال كرد ؛ پس امر كرد او را جبرئيل كه بازگردد از عرفات ، پس گذشت بر كوههاي هفت گانه و امر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/192 ( ضمن ح1 ) ؛ وسايل11/226 ب2 ؛ بحار11/194 ب3 ؛ الحدائق الناضرة17/377 .

2 ـ عبارت متن « جبرئيل كه » . م .

3 ـ مَشاعِر : جمع مَشعَر ؛ مَشاعِرُ الحجّ : علامتهاي حجّ كه بر حواس ظهور داشته باشد . لغت نامه .

4 ـ مراد از « مسجد مِني » ، بنا به تصريح همين كتاب ( فصل31 ـ مستحبّات مِني ) و برخي كتب فقهي ( همچون مقنع شيخ صدوق/285 ) ، همان مسجد خيف است . م .

5 ـ تَلْبِيَة : لبّيك گفتن حاجيان . لغت نامه .


79


كرد او را كه بر هر كوه چهار مرتبه الله أكبر گويد ، پس در ثلث شب به مشعرالحرام آمدند ، پس جمع كرد در آنجا ميان نماز شام ( 1 ) و خفتن ( 2 ) ( و به اين سبب مشعر را جمع ناميدند زيرا كه آدم ( عليه السلام ) آنجا هر دو نماز را جمع كرد در وقت خفتن ) ، و شب در آنجا ماندند ، چون صبح شد ، پس امر كرد او را كه بر كوه مشعر بالا رود و نزد طلوع آفتاب ، هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكند [ و ] هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد ، پس آدم ( عليه السلام ) چنين كرد و خدا را خواند به كلمه اي چند ، پس خدا توبه اش را قبول فرمود ، پس جبرئيل امر كرد كه سنگ ريزه هاي جمره ها را از مشعر بردارد ( كه آنجا را مُزدلفه نيز گويند ) ، پس وقت چاشت ( 3 ) به مِني آمدند ، جبرئيل گفت كه دو ركعت نماز بكند در مسجد مِني ( 4 ) ، و چون به موضع جمره اوّلي رسيد شيطان بر سر راه او آمد [ و ] گفت : يا آدم ، اراده كجا داري ؟ جبرئيل گفت : با او سخن مگو و او را با هفت سنگ بزن و با هر سنگي الله أكبر بگو . چون چنين كرد شيطان رفت و نزد جمره ثانيه باز سر راه آدم ( عليه السلام ) آمد ، پس جبرئيل گفت كه باز هفت سنگ بينداز و با هر سنگ الله أكبر بگو . پس چنين كرد ، شيطان رفت [ و ] نزد جمره ثالثه پيدا شد ، به امر جبرئيل باز چنين كرد پس شيطان رفت و جبرئيل گفت : بعد از اين هرگز او را نخواهي ديد . و جبرئيل پيشتر ( 5 ) او را امر كرده بود كه قرباني به درگاه خدا بياورد ، يعني هَدْي ( 6 ) بكُشد ، و امر كرد او را كه سر بتراشد براي تواضع و شكستگي نزد خدا . پس آدم ( عليه السلام ) سر خود را تراشيد براي فروتني از براي خداوند عالم ( 7 ) .

در حديث معتبر منقول است كه از [ امام ] باقر ( عليه السلام ) پرسيدند كه : چون آدم ( عليه السلام ) حجّ كرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شام : شبانگاه يعني وقت مغرب . لغت نامه .

2 ـ نماز خُفتن : نماز عشاء . لغت نامه .

3 ـ چاشت : اول روز ، صبح ، بامداد . لغت نامه .

4 ـ مراد از « مسجد مِني » ، بنا به تصريح همين كتاب ( فصل31 ـ مستحبّات مِني ) و برخي كتب فقهي ( همچون مقنع شيخ صدوق/285 ) ، همان مسجد خيف است . م .

5 ـ عبارت متن « بيشتر » . م .

6 ـ هَدْيْ : آنچه به حرم برده شود از چارپايان ، و گويند آنچه براي قربان كردن برند . لغت نامه .

7 ـ كافي4/194 ـ 191 ح2 ؛ ( و با تغييرات ) وسايل11/226 ب2 ح14663 و ح14664 ؛ بحار11/178 ب3 ح25 و96/36 ب4 ح14 ؛ تفسير قمي1/44 ؛ علل الشرائع2/400 ب142 ح1 .


80


با چه چيز سر او را تراشيدند ؟ فرمود كه : جبرئيل ياقوتي از بهشت آورد ، چون بر سر او ماليد ، موها از سرش ريخت ( 1 ) .

الحديث : پس جبرئيل آدم ( عليه السلام ) را آورد به مكّه و امر كرد او را كه هفت شوط ( 2 ) طواف كند و هفت شوط سعي كند ميان صفا و مروه ، كه ابتدا به صفا و ختم به مروه كند ، پس بعد از آن هفت شوط ديگر دور خانه كعبه طواف كند ( و اين طواف نساء است كه هيچ محرمي را حلال نيست زن خود تا اين طواف را نكند ) ، پس چون آدم ( عليه السلام ) تمام اعمال را به جا آورد جبرئيل به او گفت كه : خدا گناه تو را آمرزيد و توبه تو را قبول كرد و زوجه تو را از براي تو حلال فرمود . پس برگشت آدم ( عليه السلام ) ، آمرزيده و توبه اش مقبول ، و زنش بر او حلال شده ( 3 ) .

به سند معتبر از [ امام ] باقر ( عليه السلام ) مروي است كه : آدم ( عليه السلام ) هزار مرتبه به زيارت كعبه آمد پياده ؛ هفتصد مرتبه براي حجّ و سه صد مرتبه براي عمره ( 4 ) .

و در هر عصر و دوره زمان ، زيارت بيت الله الحرام به عمل آمده و حجّ شده تا زمان ابراهيم ( عليه السلام ) ؛ پس چون ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) از بناي كعبه فارغ شدند ، جبرئيل در روز هشتم ذي الحجّه نازل شد و گفت : يا ابراهيم ، برخيز و آب مهيّا كن براي خود ( زيرا كه در آن زمان در مِني و عرفات آب نبود ) ؛ پس روز هشتم را براي اين ترويه گفتند ( زيرا كه ترويه به معني سيرابي است ) ، پس او را به مِني برد و شب در آنجا ماندند و همه اعمال را به وي تعليم داد ، چنانچه تعليم آدم ( عليه السلام ) كرده بود ، و هكذا ( 5 ) اين طريقه حجّ و سنّت مُحسنه ( 6 ) بعد از ابراهيم ( عليه السلام ) جاري بود ، چنانچه از جمله حجّ كنندگان ، اسكندر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/195 ح6 ؛ وسايل14/211 ب1 ح19006 ؛ بحار11/196 ب3 ح51 ؛ المناقب4/204 .

2 ـ شَوْط : گردگشتن ، طواف كردن ؛ هفت شوط : هفت گشت . لغت نامه .

3 ـ ( با اندكي تغيير ) وسايل11/227 ب2 ح14664 ؛ بحار11/178 ب3 ح25 و96/29 ب4 ح5 و96/36 ب4 ح14 ؛ تفسيرقمي1/44 ؛ علل الشرايع2/400 ب142 ح1 .

4 ـ وسايل11/132 ب45 ح14446 ؛ عوالي اللآلي2/97 ح261 ؛ قصص راوندي49 ف4 ح20 .

5 ـ هكَذا : همچنين . لغت نامه .

6 ـ مُحْسِنَة : هر چيز نيك و زيبا و جميل . لغت نامه .


81


ذوالقرنين است ( كه سدّ يأجوج و مأجوج را بست ( 1 ) ) و به طلب آب به ظلمات رفت ، و در آخر عمرش به حجّ رفت با ششصد هزار كس ، و در مسجدالحرام به خدمت ابراهيم ( عليه السلام ) رسيده با آن حضرت صحبت كردند ( 2 ) .

و در حديث معتبر منقول است كه : احرام بست موسي ( عليه السلام ) از رمله مصر و بر سنگستان روحا گذشت با احرام ، و ناقه اش را مي كشيد با مهاري كه از ليف خرما بود ، و تلبيه مي گفت و كوهها جواب او مي گفتند ( 3 ) .

و فِي الحديث الآخر : [ نقل شده است ] كه موسي ( عليه السلام ) بر سنگستان روحا گذشت و بر شتري سرخ سوار بود كه مهار آن ليف خرما بود و دو عباي قطواني ( 4 ) پوشيده بود و مي گفت : لبَّيك يا كريمُ لبَّيك ( 5 ) .

و بعضي چنين نوشته اند كه : اوّل كسي كه بعد از ابراهيم ( عليه السلام ) هدي كعبه كرد الياس بن مضر بود كه جدّ پانزدهم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ( 6 ) : وَكانَ يَسمعُ مِن صُلبِهِ تَلبيةَ النَّبي ( صلّي الله عليه وآله ) بالحَجِّ ؛ يعني : الياس مي شنويد ( 7 ) از صُلب ( 8 ) خود صداي تلبيه گفتن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) [ را ] به حجّ ( 9 ) .

و انبيا و سلاطين مؤمنين هر سال هدي مي كردند ؛ از جمله سليمان ( عليه السلام ) بود كه آمد به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار12/196 ب8 ح23 و18/107 ب11 ح5 ؛ قصص راوندي/293 ف7 ح364 .

2 ـ مستدرك5/398 ب43 ح6180 - 4 ؛ بحار12/195 ب8 ح20 و90/182 ب3 ح18 ؛ قصص جزائري/148 ب8 ؛ قصص راوندي/122 ف3 ح124 .

3 ـ وسايل12/376 ب36 ح16554 ؛ بحار13/11 ب1 ح14 و96/185 ب32 ح13 ؛ علل الشرائع2/418 ب157 ح5 .

4 ـ قَطَوان : موضعي است به كوفه . لغت نامه . [ عباي قطواني : عباي منسوب به قطوان ] .

5 ـ الفقيه2/234 ح2284 ؛ بحار96/185 ب32 ح15 ؛ علل الشرائع2/419 ب157 ح7 .

6 ـ نسب پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) تا « عدنان » به نقلي چنين است : رسول الله محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن كلاب بن مرة بن لوي بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان ؛ بحار15/170 ب1 ح50 .

7 ـ شنويدن : شنيدن . لغت نامه .

8 ـ صُلْب : مهره هاي پشت يعني استخوان پشت . لغت نامه .

9 ـ جواهر المطالب1/26 ؛ سبل الهدي و الرشاد1/289 ؛ شرح شافية4/306 .


82


مكّه مكرّمه و چند روز توقّف فرمود در مكّه ، و هر روز پنج هزار شتر نَحر ( 1 ) مي كرد سواي بقر و غنم ( 2 ) ، و مردم را خبر داد كه پيغمبري از عرب از اين شهر مبعوث مي شود كه خاتم انبيا خواهد بود : طُوبي لِمَن أدركَ زَمانَهُ و امَنَ بهِ وَوَيلٌ لِمَن كَفرَ بهِ وَجحدهُ ( 3 ) ( 4 ) .

و اين شيوه مرضيّه ( 5 ) را تجديد و احيا فرمود جناب مقدّس خاتم الانبيا ( صلّي الله عليه وآله ) ، و هر قدر قبل از هجرت در مكّه بود حجّ مي كرد ، و چند مرتبه از مدينه حجّ نموده ( 6 ) ، كه دفعه آخري را حجّة الوداع گويند ، و اين هم اتفاق افتاده در سال دهم هجرت ، و اجمال اين احوال آن است كه : نازل شد اين آيه شريفه كه در سوره حجّ است ؛ مي فرمايد : ( وَاَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ) ( 7 ) ، يعني : ندا كن در ميان مردم به حج ، و اعلام ده و بطلب ايشان را بسوي آن تا بيايند بسوي تو ، در حالتي كه پيادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغري ، و آيند بسوي تو از هر درّه عميقي يا از هر راه دوري ، تا حاضر شوند منفعتهاي خود را براي دنيا و عُقبي . پس امر فرمود آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) مؤذّنان را كه اعلام دهند مردم را به آوازهاي بلند به آنكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين سال به حجّ مي رود ، پس مطّلع شدند به حجّ رفتن آن حضرت ، هر كه در مدينه حاضر بود و اطراف مدينه و اعراب باديه ، و حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) نامه نوشت بسوي هر كه داخل اسلام شده بود كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اراده حجّ دارد پس هر كه طاقت دارد حاضر شود . پس احدي از مسلمين نماند كه آن سال به حجّ نرود ، تا آنكه به همه ايشان تعليم حجّ داد و مناسك را به ايشان بفهمانيد تا اينكه سنّت باشد بجهت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نَحْر : كشتن شتر يا فرو بردن نيزه به گلوگاه وي . لغت نامه .

2 ـ غَنَم : گله گوسفند . لغت نامه .

3 ـ خوشا بحال كسي كه زمان او را درك كند و به وي ايمان آورد ، و واي بحال كسي كه به او كفر ورزد و اِنكارش نمايد . م .

4 ـ بحار14/128 ب9 ذيلح14 و61/285 ح52 .

5 ـ مَرْضيِيَّة : پسنديده ، خشنود . لغت نامه .

6 ـ از جمع روايات نقل شده در اين باب چنين برمي آيد كه حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) حدود بيست حجّ قبل از هجرت و يك حجّ و چهار عمره پس از هجرت داشته اند كه آخرين عمره ايشان همراه با حجّة الوداع بوده است ؛ جهت آگاهي به ( بحار21/398 ) مراجعه شود . م .

7 ـ حجّ /27 .


83


ايشان تا آخر زمان ( 1 ) . و در اين سفر ، حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) زنهاي خود را هم با خود برده بود ، و در مراجعت از اين سفر قضيّه غدير خم اتّفاق افتاد ( 2 ) كه آنجا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) را بجاي خود خليفه و جانشين تعيين فرمود ( 3 ) .

و [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) در حيات آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) و بعد از آن ، حجّهاي بسيار كرده چنانچه [ به ] بعضي از اينها به مناسبت محلّ اشاره خواهد شد .

و حافظ ابونعيم اصفهاني كه از مشاهير علماي اهل تسنّن است ، در كتاب « حلية » نوشته كه : امام حسن ( عليه السلام ) دوبار از مال و منال خود بيرون رفت ، چنانچه در خانه او از صامت و ناطق هيچ نماند و همه را در راه خدا به مستحقّ صرف نمود ، و سه دفعه مال و اسباب خود را با خدا قسمت نمود ، حتّي نعليني كه در پا مي كرد ، يكي را به فقرا مي داد و ديگر را بجهت خود مي گذاشت ( 4 ) ، و رياضت نفسانيّه آن حضرت ( عليه السلام ) به حدّي بود كه بيست نوبت پياده از مدينه حجّ نموده ( 5 ) ، و با آنكه اسبان و شتران همراه مي داشت سوار نمي شد ( 6 ) .

فايدة : بعضي از مشايخ اهل حديث گفته كه : شبي در عالم رؤيا مردي از من سؤال كرد در پياده رفتن [ امام ] حسن ( عليه السلام ) به حجّ ، و حال آنكه كشيده مي شد در معيّت آن حضرت ( عليه السلام ) محملها ، كه سرّش چيست ؟ با وجود اينكه در اين عمل ، به حسب ظاهر ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/245 ح4 ( بطور مشروح ) ؛ وسايل11/213 ب2 ح14647 ؛ بحار21/390 ب36 ح13 و96/94 ب9 ح18 ؛ مستطرفات/551 .

2 ـ در ( بحار37/108 ب52 ) خبري از « ابوهريره » در فضيلت عيد غدير چنين نقل شده است : « كسي كه روز هجدهم ذي حجّه را روزه بدارد خداوند برايش روزه شصت ماه محسوب فرمايد ، كه همانا [ آن روز ] غدير خم است كه در آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دست علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) را گرفته [ به مردم ] فرمود : آيا بر مؤمنين صاحب ولايت نيستم ؟ گفتند : بلي اي رسول خدا . فرمود : هركه من مولاي اويم علي ( عليه السلام ) مولاي اوست . عمر به او عرضه داشت : به به اي پسر ابي طالب ! مولاي من و تمامي مسلمانان شدي . پس خداوند آيه ( اَلْيَومَ اَكْمَلتُ لَكُمْ دينكُمْ ) ؛ مائده/3 ، را نازل فرمود » . در همان منبع نيز خبري از « معلّي بن خنيس » از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل شده مبني بر اينكه آن روز مطابق با نوروز بوده است . اين مطلب با محاسبات نجومي هم قابل اثبات است . م .

3 ـ شرح اين سفر حجّ با ذكر قضيّه غدير در ( تاريخ يعقوبي2/112 ـ 109 ) نقل شده است . م .

4 ـ حلية الاولياء2/38 ـ 37 .

5 ـ حلية الاولياء2/37 .

6 ـ المناقب4/14 ؛ بحار43/339 ب16 ذيلح13 .


84


تلف كردن مال بدون منفعت به نظر مي آيد ، و اين اسراف است و حرام ! پس جواب دادم در عالم رؤيا به آنكه : در اين فعل مقدّس حضرت ( عليه السلام ) حكمتهاي زياد و بسياري هست :

اوّل اينكه پياده رفتن آن حضرت ( عليه السلام ) از باب كم كردن نفقه راه حجّ نبوده و به اين صورت گمان كرده نشود در حقّ آن جناب .

دوّم بيان جايز بودن اين كار و بيان استحسان ( 1 ) كه : به امكان استطاعت از ركوب ، پياده رفتن فضيلت تمام دارد .

سيُّم انفاق مال خود و صرف آن در راه خدا .

چهارم مقابله و عوض نمودن آن حضرت ( عليه السلام ) بر زحمتهاي آن حيوانهاكه در عرفات مي باشد ، چنانچه روايت شده ( 2 ) .

پنجم احتمال احتياج بر محامل در صورت عجز از پياده رفتن .

ششم تطيب به خاطر و اطمينان نفس و خاطر جمعي از وجود محامل كه مشقّت شديد در پيادگي حاصل نشود ( و اين مطلبي است مُجرّب ( 3 ) ؛ چنانچه [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) مي فرمايد : هر كه خاطر جمعي داشته باشد به آبي ، تشنگي بر او غالب و موذي نشود ) .

هفتم سوار شدن در وقت مراجعت .

هشتم سوار كردن آنهايي كه از پيادگي عاجز شده باشند از فقراي حجّاج و ضعفاي آن .

نهم احتمال قطّاع طريق ( 4 ) و احتياج به ركوب و مدافعه با آنها .

دهم حضور اين اسباب و رَواحل ( 5 ) در مكّه و مشاعر بجهت تبرّك نمودن آنها .

يازدهم اظهار جلالت و نسب و شرافت خود و رفع اتّهام از السنه مردم ؛ و در اين حكمتهاي بسيار است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِستِحسان : نيكوشمردن . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن مبهم است و در منابع ، روايتي بدين مضمون يافت نشد . م .

3 ـ مُجَرَّب : آزموده . لغت نامه .

4 ـ قُطّاعُ الطَّريق : راه زنان كه مال مسافران را به غارت برند يا قتل كنند و به فريب كُشند . لغت نامه .

5 ـ رَواحِل : جمع راحلة ، شتران قوي و تند رو . لغت نامه .


85


دوازدهم ظاهر نمودن وفور نعمتهاي الهي بر آن جناب : ( وَاَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ) ( 1 ) .

و جناب امام حسين ( عليه السلام ) حجّ كرده بيست [ و ] پنج مرتبه پياده ؛ با آنكه اسبان و شتران خوب ، غلامان و خادمان مي كشيدند سوار نمي شد ( 2 ) ، مثل برادرش [ امام ] حسن مجتبي ( عليه السلام ) ( 3 ) .

فِي الحديث : در يكي از سفرهاي حجّ آن جناب ( عليه السلام ) ، پاهاي مباركش ورم نموده آماس كرد ، يكي از مواليانش گفت : كاش سوار شوي كه آماس قدم مباركت ساكن شود . فرمود : هرگز سوار نمي شوم لكن چون نزديكي اين منزل مي رسيم مردي سياه رنگ پيش روي تو مي آيد و روغن با او خواهد شد ، او را از وي بخر و قيمت مضايقه مكن ( يعني به هر قيمت بفروشد بگير ) . گفت : پدر و مادر فداي تو باد ، پيش ما منزلي است كه كسي در آن باشد ؟ فرمود : بلي هست ، آن مرد پيش از رسيدن به آن منزل پيدا خواهد شد . چون يك ميل ( 4 ) راه رفتند ، آن مرد سيه چهره پيدا شد ، حضرت ( عليه السلام ) به غلام خود فرمود : اين است همان مرد ، برو روغن را بخر . چون غلام نزد آن مرد سياه آمد و روغن خواست ، گفت : بجهت كه مي خواهي ؟ گفت : براي امام حسين ( عليه السلام ) . آن مرد روغن را داده ، خودش متوجّه خدمت آن حضرت ( عليه السلام ) شد و عرض كرد : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، من از دوستان تو هستم و اين روغن را از شما قيمت نمي گيرم وليكن استدعا دارم كه دعا نمايي خدا من را پسري بي عيب كرامت فرمايد ، و محبّ شما اهل بيت رسالت باشد ، بدرستي كه من زن خود را در حالتي گذاشتم كه وجع طلق ( 5 ) او را گرفته بود . حضرت ( عليه السلام ) فرمود : برگرد به منزل خود كه خدا پسري بي عيب و نقصان به تو كرامت فرمود . پس آن مرد برگشت ، ديد كه زنش پسري زاييده كه اعضاي او درست و بي عيب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ضحي/11 .

2 ـ بحار44/192 ح5 ؛ المناقب4/69 .

3 ـ بعضي از منابعي كه اين مطلب را در خصوص امام حسين ( عليه السلام ) نقل كرده اند عبارتند از : مستدرك8/48 ب29 ح9044 ـ 5 ؛ بحار44/192 ح5 ؛ المناقب4/69 ؛ العوالم/68 ؛ تاريخ مدينة دمشق14/180 و 181 ؛ البداية و النهاية8/226 .

4 ـ ميل : واحد مسافت . . . و معادل با 1482 متر فرانسوي . لغت نامه .

5 ـ طَلق : دردِ زادن . لغت نامه .


86


است ، باز خدمت آن جناب ( عليه السلام ) آمد [ و ] دعاي خيري به آن حضرت ( عليه السلام ) كرد . پس حضرت ( عليه السلام ) روغن را به قدمهاي مبارك ماليد ، درساعت ورمش زايل شد ( 1 ) ( و عين اين حكايت را در خصوص امام حسن ( عليه السلام ) نيز نوشته اند ليكن صدور اين قضيّه بي زيادتي و نقصان از دو بزرگوار بسيار بعيد است ، ظاهراً از معجزات امام حسين ( عليه السلام ) بوده باشد ، تصحيف ( 2 ) و اختلاف از نُساخ ( 3 ) بوده بجهت شباهت اسمهاي ايشان در كتابت ) ( 4 ) .

منقول است كه روزي [ امام ] حسين ( عليه السلام ) با اَنَس به سر قبر خديجه كبري ( عليها السلام ) آمد ، گريه بر آن جناب غالب شده به انس فرمود كه : از من دور شو . انس گويد كه از آن حضرت ( عليه السلام ) دور و پنهان شدم و در مكان خلوتي نشستم ، پس بسيار طول كشيد نماز آن حضرت [ و ] شنيدم كه به اين كلمات مناجات با خدا مي كرد :

« يا ربِّ يا ربِّ أنتَ مولاهُ * * * فَارحَمْ عُبيداً إليكَ ملجاهُ

يا ذَا المعالي عَليكَ مُعتَمدي * * * طُوبي لِمَن كُنتَ أنتَ مولاهُ

طُوبي لِمَن كانَ خائفاً أرقاً * * * يشكُوا إلي ذي الجلالِ بَلواهُ

وَ ما بهِ علَّةٌ و لا سقمٌ * * * أكثَرَ مِن حُبّهِ لمَولاهُ

إذا اشتَكي بثَّهُ و غصَّتهُ * * * أجابَه اللهُ ثمَّ لبّاهُ

إذا ابْتَلي بِالظَّلامِ مُبتهِلاً * * * أكرَمَهُ اللهُ ثمَّ أدناهُ »

[ يعني : ] ( 5 )

اي خداي من ، تويي سيّد و مولاي او ( يعني خود ) ، پس رحم نما به بنده حقير ذليل كه بسوي توست پناه او .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك8/31 ب21 ح8994 - 9 ؛ بحار44/185 ب25 ح13 ؛ فرج المهموم/226 .

2 ـ تَصحيف : خطا كردن در كتابت . لغت نامه .

3 ـ نُسّاخ : نسخه نويسان . لغت نامه .

4 ـ اين ماجرا در خصوص امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) ، در اين منابع نقل شده است : كافي1/463 ح6 ؛ وسايل11/80 ب32 ح14291 ؛ بحار43/324 ب15 ح3 ؛ الخرائج1/239 ب3 ؛ الصراط المستقيم2/177 ح4 ؛ كشف الغمّة1/557 ؛ المناقب4/7 .

5 ـ در متن ، بعد از هر مصرع ترجمه آن آورده شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .


87


اي صاحب بلنديها و علويها ( 1 ) ، بر توست اعتماد و پناه من ، مرحبا و گوارا باد به كسي كه تو مولاي او باشي و غير تو را به مولايي نپسندد .

گوارا باد به كسي كه بوده باشد ترسان از غضب تو ، و شب تا سحر از ترس تو بيدار باشد [ و ] پيوسته شكايت كند دردهاي پنهان و آشكار خود را به درگاه ايزد متعال و صاحب عزّ و جلال ( كه عبارت باشد از خداوند لا يزال ) ، و حاجات خود را بجز [ به ] درگاه عزّت تو نياورد .

هيچ علّت ( 2 ) و ناخوشي از براي او ( يعني خود آن بزرگوار ( عليه السلام ) ) نيست كه بيشتر باشد از محبّت بر مولا و آقاي خود ( يعني محبّت و دوستيِ آقايش چنان غالب و مستولي گشته كه جسم او را رنجور و بدنش را عليل كرده [ طوري ] كه ساير ناخوشيها و علّتها در مقابل آن مُضمحِل ( 3 ) و نابود گشته است ) .

زماني كه شكايت و اظهار نمايد حزن و اندوه خود را ، جواب مي دهد خداوند عالم و قبول مي فرمايد .

چون مبتلا گردد به تاريكي شب ظلماني در حالتي كه تضرّع و زاري نمايد ، گرامي دارد او را خدا ، و به مقام قرب و منزلت خود مي رساند .

اَنس گويد : ناگاه صداي هاتفي را شنيدم كه در مقابل جواب آن حضرت اين كلمات را ذكر فرمود :

لبَّيكَ عَبدي وَأنتَ في كَنَفي * * * وَكُلَّ مَا قُلتَ قَد عَلِمْناهُ

صَوتُكَ تشتاقهُ ملائِكَتي * * * فَحَسبُك الصّوت قد سَمعْناهُ

دُعائكَ عِندي يَجولُ في حجب * * * فَحَسْبكَ السّتر قَد سفرناهُ

لَو هَبَّت الرّيحُ مِنْ جوانبهِ * * * خَرَّ صريعاً لما تغشاهُ

سَلني بلا رغبة و لا رهب * * * و لا حساب إنَّني أنا الله ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عُلوي ( يا عِلوي ) : منسوب به « علو » ، خلاف سفل ، بالا ، بلندي و سمائي . لغت نامه .

2 ـ عِلّت : بيماري . لغت نامه .

3 ـ مُضْمَحِلّ : نيست و محو شونده . لغت نامه .

4 ـ ماجرا با اندكي تغيير در اين منابع نقل شده است : بحار44/192 ح5 ؛ المناقب4/69 .


88


[ يعني : ] ( 1 )

اي بنده گرامي من ، اجابت نمودم تو را و قبول كردم دعاي تو را ، و تو در پشت پناه مني ، و هرچه گفتي قبول كرديم و دانستيم آن را .

صداي تو را مشتاقند ملائكه من ، پس كفايت كند تو را چنين صدايي كه ملائكه من مشتاق باشند ، بتحقيق به گوش لطف و مهرباني شنيديم آن صوت را .

دعاي تو مي رسد به حجابات عزّت و جبروت ( 2 ) و مقامات عظمت و ملكوت ( 3 ) كه پرده هاي ردّ و كم لطفي دامنگير وي نگرديد ، پس كفايت مي كند در لطف و مرحمت اينكه پرده را از ميان خود گشوديم و برداشتيم .

در توجيه اين كلام شريف [ يعني بيت چهارم : لَو هَبَّت . . . ] دو وجه ذكر نموده اند :

اوّل اينكه : ضمير جوانبه راجع است بسوي دعا ؛ يعني : دعاي تو به مقام بلندي از قرب خداوندي به جايي رسيده است كه اگر صاحب شعور و مرد صاحب عقل و روح مي شد هر آينه از تجلّيات انوار جلال خداوندي و احاطه اشراقات ربّاني مدهوش و بيخود مي گرديد و مانند كسي كه از هر طرف باد تندي او را گرفته باشد [ از خود ] بي خود [ شده ] ، به زمين مي افتاد .

دوّم اينكه : ضمير جوانبه از باب التفات راجع است به خود امام حسين ( عليه السلام ) ؛ يعني [ ايشان ] از بسياريِ عبادت و خضوع ، و نهايت محبّت و خشوع ، جسم مباركش در ضعف به مرتبه اي رسيده كه اگر بادي به او بوزد هر آينه بي اختيار به زمين خواهد افتاد .

سؤال نما از من هرچه دلت مي خواهد و به خاطر خطور نمايد بي اعراض نااميدي ، و بي خوف و خجالت ، و بي حساب و نهايت ، بدرستي كه منم خداوند عالميان كه در عطاي من حسابي و اندازه اي نمي باشد ( چنانچه عطاي محتاجان چنين است ) .

منقول است كه كسي گفته است : سالي از سالها به حجّ مي رفتم ، در راه از قافله دور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در متن ، بعد از هر مصرع ترجمه آن آورده شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .

2 ـ جَبَروت : بزرگواري ، عظمت . لغت نامه .

3 ـ مَلَكوت : پادشاهي بزرگ ، بزرگي و چيرگي ، عالم ارواح و عالم غيب . لغت نامه .


89


افتاده و به توكّل قطع مسافت مي كردم ، ناگاه از كنار بيابان كودكي در سنّ هشت و يا نه سالگي پيدا شد ، جامه كوتاهي پوشيده و نعلين در پا كشيده ، نه زادي با او دارد و نه راحله ، گفتم : سبحان الله ، باديه به اين خونخواري و كودكي بدين خُردسالي ! چگونه به مقصد تواند رسيد ! ؟ نزد وي رفته گفتم : اي صبي ( 1 ) از كجا مي آيي ؟ گفت : مِنَ اللهِ ( 2 ) ، گفتم : به كجا مي روي ؟ گفت : إلَي اللهِ ( 3 ) ، گفتم : چه مي جويي ؟ گفت : رِضآءَ اللهِ ( 4 ) ، گفتم : زاد و راحله ات كو ؟ گفت : زادي تَقوايَ وَراحِلَتي رِجلايَ وَمُرادي مَولاي ( 5 ) ، گفتم : بيابان بدين خونخواري و تو كودكي بدين خردسالي ، چه خواهي كرد ؟ گفت : هيچ كسي را ديده اي كه به زيارت دوست رود و وي او را محروم كند ؟ من از سخنان او متعجّب شدم ، گفتم : خبر ده مرا كه تو كيستي ؟ گفت : يا شيخ ، چه مي خواهي از محنت زدگان روزگار ؟ من در اين باب مبالغه كردم ، گفت : نحنُ قومٌ مظلومونَ ، نحنُ قومٌ مطرودونَ ، نحنُ قومٌ مقهورونَ ، نحنُ قومٌ مقتولونَ : ما قوم ستم رسيدگانيم ، ما گروهي از وطن راندگانيم ، ما قومي به دست دشمنان درماندگانيم ، ما قومي از جور و ستم كشته شدگانيم ( 6 ) . گفتم : از كلام تو معلوم نشد كه تو كيستي ، بيان را زياده كن . گفت :

نحنُ عَلَي الحوضِ زوّادُهُ * * * نَزودُ و نسعدُ وُرّادُهُ

وَ ما فازَ مَن فازَ إلاّ بِنا * * * وَما خابَ مِن حبّنا زادهُ

وَ مَن سرَّنا نالَ مِنَّا السُّرور * * * وَمَن سائنا ساءَ ميلادهُ

يعني : ( 7 )

ما آب دهندگانيم از حوض كوثر آيندگان را ، و ايشان را مسعود و مُستَسعد ( 8 ) مي گردانيم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صَبِيّ : كودك . لغت نامه .

2 ـ از سوي خدا . م .

3 ـ بسوي خدا . م .

4 ـ خشنودي خدا . م .

5 ـ زادِ من تقواي من است ، و راحله ام پاهايم و مُرادم مولايم . م .

6 ـ پس از هر جمله عربي متن كتاب ، ترجمه آن نقل شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .

7 ـ در پايان هر بيتِ متن ، ترجمه آن آورده شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .

8 ـ مُسْتَسْعَد : نيكبخت ، بهره مند . لغت نامه .


90


هيچ كس راستگاري ( 1 ) و نجات نيافته مگر بوسيله ما ، و هر كه را دوستي ما توشه او باشد هرگز نااميد نشود .

هر كه مسرور كند ما را ، ما نيز روزي او را مسرور كنيم ، و هر كه بدي به ما كند بر نهج حلال از مادر متولّد نشده .

پس ، از نظرم غايب شد ، بسي تأسّف خوردم كه ندانستم كيست ، چون به مكّه رسيدم روزي او را در مطاف جماعتي بيشمار و خلايق بسيار ديدم كه حلقه زده ايستاده اند ، پس رفتم تا ببينم كه اين غوغا چيست ، همان كودك را ديدم كه مردمان در دور وي جمع شده اند و مسائل حلال و حرام و مشكلات قرآن و دقايق احاديث سيّد انام ( صلّي الله عليه وآله ) را مي پرسند و او به زبان فصيح و بليغ مشكلات ايشان را جواب مي فرمايد ، از يكي پرسيدم كه اين كودك كيست ؟ گفت : ويحَك ( 2 ) ! اين را نمي شناسي ؟ كسي است كه سنگريزه هاي بَطحا ( 3 ) او را مي شناسند ! اين است قرّة العينِ حسين بن علي : علي بن الحسين زين العابدين ( عليهم السلام ) . چون اين را شنيدم گريان و نالان به خدمت او رفته دست و پاي وي را بوسيدم [ و ] زيارتش كردم ( 4 ) .

در حديث است كه عبدالملك بن مروان در مسجدالحرام طواف مي كرد و امام سجّاد ( عليه السلام ) در پيش روي او طواف مي كردند و متوجّه او نمي شدند و عبدالملك آن حضرت را نمي شناخت ، پس متوجّه اصحاب خود شده پرسيد كه : كيست اين كس كه در پيش روي من طواف مي كند و متوجّه من نمي شود ؟ گفتند : اين علي بن الحسين ( عليهما السلام ) است . پس نشست در مكان خود ، گفت : حاضر كنيد او را . خادمان عبدالمك آمده آن حضرت ( عليه السلام ) را برگردانيدند ، چون حضرت را ديد گفت : يا علي ، من قاتل پدر تو نيستم ، چرا نزد ما نمي آيي ؟ فرمود كه : قاتل پدر من فاسد كرد بر آن فعل دنياي خود را ، و پدر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ راستگاري : درستكاري ، راستكرداري . لغت نامه .

2 ـ وَيْحَك : مركب است از « وَيْح » كه كلمه ترحم است و كاف خطاب ؛ اي واي بر تو . لغت نامه .


3 ـ بَطْحا ( يا بَطْحاء ) : وادي مكّه معظّمه و خود مكّه . لغت نامه .

4 ـ ( با تغييرات ) مستدرك8/31 ب21 ح8995 - 10 ؛ بحار46/91 ب5 ؛ المناقب4/155 .


91


من فاسد كرد بر آن آخرت او را ، و اگر خواهي تو هم مثل او باشي مضايقه نيست . گفت : حاشا و كلاّ ( 1 ) ! ولكن مي خواهم كه نزد من بيايي تا تو را اعانت كنم ( 2 ) از فقر و احتياج درآيي . حضرت اين را شنيده همانجا نشست و رداي خود را پهن كرد ، گفت : خداوندا ، بنما بر او عزّت دوستان خود را . چون دعا كرد ناگاه رداي آن حضرت پر از مرواريد شد به نوعي كه چشمهاي ايشان از شعاع آن خيره گرديد ، بعد از آن فرمود : اي عبدالملك ، كسي كه نزد خداوند اين قدر قرب و منزلت داشته باشد چه احتياجي به دنياي تو دارد ؟ ! بعد از آن دعا كرد كه : خداوندا بردار اين مرواريدها را از پيش من كه مرا احتياج بر اين نيست . پس مرواريدها از نظر غايب شد ( 3 ) .

فِي الحديث : امام سجّاد ( عليه السلام ) در حين وفات خود ، به حضرت باقر ( عليه السلام ) فرمود كه من با اين ناقه بيست و پنج حجّ كرده ام و يك تازيانه بر او نزده ام ( ناقه كه از راه بيرون مي رفت حضرت ( عليه السلام ) عصا را به او مي نمود و مي فرمود : آه لولا القصاص ( 4 ) ) ، اي فرزند ، هر وقتي كه اين ناقه بميرد او را دفن نما تا درّندگان گوشت او را نخورند زيرا كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه شتري نيست كه وقوف عمل آورده شود بر آن در موقف عرفات هفت سال مگر آنكه حقّ تعالي آن شتر را از شتران بهشت قرار مي دهد ، و مبارك گرداند نسل او را . وقتي كه حضرت سجّاد ( عليه السلام ) از دنيا رحلت نمود آن شتر در صحرا بود ، به خانه آمده حضرت ( عليه السلام ) را نديد ، فهميد كه صاحبش مرده ، رفت به بقيع ، يك يك قبرها را بوئيده تا به قبر سيّدِسجّاد ( عليه السلام ) رسيد ، روي قبر خوابيده و گردن و صورت خود را به خاك مي ماليد و ناله مي كرد ، و برنخاست تا مُرد ؛ امام محمّد باقر ( عليه السلام ) نظر به وصيّت پدر او را دفن نمود ( 5 ) .

مروي است كه شقيق بلخي گويد كه : در سال يك صد و چهل و نه ، اراده كعبه داشتم ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كَلاّ : نه چنان است ؛ حرف است براي ردّ سخن پيشين ، حاصل معني آن اين است كه نه چنين باشد . لغت نامه .

2 ـ اِعانَت : ياريگري و استعانت و مدد . . . . لغت نامه .

3 ـ بحار46/120 ب8 ح11 ؛ الخرائج1/255 ب5 .

4 ـ آه كه اگر قصاصي در كار نباشد . م .

5 ـ ( با اندكي تغيير ) وسايل11/541 ب51 ح15486 ؛ بحار46/70 ب5 ح46 و61/206 ب8 ذيلح9 و96/385 ب3 ح10 ؛ ثواب الاعمال/50 باب نادر ؛ المحاسن2/635 ب15 ح133 .


92


چون به قادسيّه ( 1 ) رسيدم ، جواني خوش روي و گندم گون ، ضعيف اندام ديدم كه شَمله اي ( 2 ) پوشيده و نعلين در پا و از اهل قافله كناره كرده مي رود ، با خود گفتم : البتّه اين جوان [ از ] صوفيّه است و مي خواهد با قافله همراه شود و وبال ( 3 ) ايشان باشد ، بروم و او را ملامتي و سرزنشي كنم شايد كه پشيمان شود ، چون نزد وي رسيدم نگاهي به من كرد ، گفت : يا شقيق : ( اِجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ ) ( 4 ) ، يعني : نشنيده اي كه خدا فرموده كه گمانها به مردم نكنيد كه بعضي گمانها گناه است ! ؟ پس از نظر من غايب شد ، با خود گفتم كه نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود ؛ پس البتّه يكي از صُلَحا خواهد بود ، هرچند از عقبش دويدم اثري از وي نديدم ، و در منزل ديگرش ديدم كه به نماز مشغول بوده اشك از چشم مي ريخت [ و ] به خشوع و خضوع تمام نماز مي كرد ، گفتم بروم و از او حلّيت خواهم ؛ صبر كردم تا فارغ شد ، پيش از آنكه حرف زنم گفت : يا شقيق ، حقّ تعالي فرموده ( اِنّي لَغفّارٌ لِمَنْ تابَ وَامَنَ وَعَملَ صالِحاً ) ( 5 ) . پس برخاسته راهي شد و مرا آنجا گذاشت ، با خود گفتم : بلي يكي از ابدال خواهد شد كه دوباره از ما في الضّمير ( 6 ) من خبر داد . چون به منزل ديگر رسيدم ديدمش بر كنار چاهي ايستاده و ركوه ( 7 ) يعني مَطهره ( 8 ) در دست دارد و مي خواهد از چاه آب بكشد كه به يكباره ركوه از دستش به چاه افتاد ، و مرا نگاه بر او بود ، ديدم كه نگاه بر آسمان كرده گفت :

أنتَ ربّي إذا ظَمَأتُ إلي الماءِ * * * وَقُوتي إذا أردتُ الطّعامَ

اَللّهمّ سيّدي ما لي غيرها فلا فقد منها ، يعني : تويي سيرآبي من هر گاه تشنه شوم ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قادِسيَّه : جائي است كه تا كوفه پانزده فرسنگ و تا عذيب چهار ميل فاصله دارد ؛ جنگ معروف قادسيّه بين مسلمين و ايرانيان در اين زمين اتفاق افتاده است . لغت نامه .

2 ـ شَمْلَة : نوعي از چادر كوتاه كه بر خود پيچند . لغت نامه .

3 ـ وَبال : دشواري ، سختي ، عذاب . لغت نامه .

4 ـ حجرات/12 .

5 ـ طه/82 .

6 ـ ما فِي الضّمير : آنچه در دل است . لغت نامه .

7 ـ رَكوَه : مشك خُرد ، نيم مشك ، دلو خُرد .

8 ـ مَطْهَرَه : ظرفي كه بدان طهارت كنند و آب دست دان ، ابريق ، آفتابه . لغت نامه .


93


تويي سيري طعام آنگاه كه گرسنه شوم ، بار الها غير از اين ندارم ، چنان مكن كه گم شود . پس ديدم كه آب چاه جوشيده بلند شد تا به حدّي كه او دست دراز كرده ركوه را برداشت و پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند ، و چون فارغ شد از آن ريگي كه در آن صحرا بود مُشتي در آن ركوه كرد و حركت داد و از آن خورد ، پيش رفته سلام كردم ، چون جواب داد گفتم : از اين نعمتي كه خداي تعالي به تو عطا فرموده من را هم بچشان و از سُؤر ( 1 ) خود تشنگي مرا بنشان . فرمود كه : نعمت الهي هميشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمي است ، بايد كه تو اخلاص و اعتقاد خود را به خداي خود درست و راست كني . و ركوه را به من داد ، چون خوردم ديدم شكر و سويقي ( 2 ) است كه هرگز شربتي و طعامي به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم ، و به آن خوشبويي هيچ بوي خوش به مشام من نرسيده بود ، پس سير و سيراب گشتم و تا مدّتها مرا احتياج به نان و آب نشد ، و تا مكّه رسيدم ديگر او را نديدم ، [ وقت ] صبحي ديدم كه [ همان شخص ] طواف به جا آورده از مسجد بيرون رفت ، عقب وي رفتم ديدم خدم و حشم ( 3 ) و موالي و احباب ( 4 ) گرد او را گرفته اند [ و ] از هر طرف مردم به پابوسيش ميل مي كنند و به سلامش تقرّب مي جويند و به زيارتش اقدام مي نمايند ، از كسي پرسيدم كه اين كيست ، گفت : نمي داني ؟ ! اين موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) است . گفتم آن طور عجايبي البتّه بايد از اين قسم سيّدي باشد ( 5 ) .

و هر يكي از ائمّه طاهرين ( عليهم السلام ) مكرّراً حجّ نموده اند [ كه ] به مناسبت مقام ، اشاره به بعضي خواهد شد ولكن چنانچه از اخبار مُستفاد ( 6 ) مي شود كه قائم آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) در هر موسم حجّ ، در مكّه حاضر مي باشد ؛ چنانچه روايت است از احمد بن راشد كه او از بعضي از برادران خود كه از اهل مداين بودند روايت كرد و گفت كه :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سُؤْر : نيم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه . لغت نامه .

2 ـ سَويق : شيريني . لغت نامه .

3 ـ حَشَم : خدمتكاران . لغت نامه .

4 ـ اَحْباب : جمع حبيب . لغت نامه .

5 ـ بحار48/80 ب4 ح102 ؛ كشف الغمّة2/213 ؛ مستدرك3/255 ب15 ح3521 - 6 ( بطور مختصر ) .

6 ـ مُسْتَفاد : فائده گرفته ، سود بُرده . لغت نامه .


94


من و رفيق ديگر به حجّ رفته بوديم ، در موقف عرفات جواني ديديم [ كه ] نشسته و احرام پوشيده بود كه ما او را به صد و پنجاه دينار طلا قيمت كرديم ، و نعلين زرد در پا داشت كه مطلقاً غبار بر او ننشسته و اصلاً اثر سفر بر او نمي نمود ، پس ديدم كه سائلي نزدآن جوان رفت [ و ] از او طلب نمود ، آن حضرت از زمين چيزي برداشته به او داد و آن سائل دعاي بسيار كرد ، بعد از آن ، آن جوان از آن موضع برخاست ( 1 ) و ما به نزديك سائل آمديم ، پرسيديم كه : آن جوان به تو چه داد ؟ گفت : طلايي ؛ پس ، از جيب خود بيرون آورده به ما نشان داد ، [ قطعه طلا ] به هيئت سنگي ، به مقدار بيست مثقال طلا بود ، با رفيق خود گتم : يقين كه اين جوان صاحب الزّمان ( عليه السلام ) بود ما او را نشناختيم . از بعضي مردم پرسيديم كه جواني چنين در موضعي نشسته بود ، بلكه شما او را بشناسيد ، گفتند : به خصوص نمي دانيم ، امّا اينقدر معلوم ما شده كه جواني است علوي ، همه ساله به حجّ مي آيد ( 2 ) .

علي بن ابراهيم بن مهزيار كه از اجلّه ( 3 ) است مي فرمايد كه : بيست سال به حجّ رفتم و ضمناً رجاي زيارت حجّة الله ( عليه السلام ) را داشتم ولي ميسّر نمي شد ، شبي در خواب صدايي شنيدم كه : يابن مهزيار ، امسال به حجّ بيا كه به مقصود مي رسي ! از اين خواب خوشحال شده ، با رفيقي چند عازم مكّه شدم و تا مكّه در هر مكان متفحّص شدم ، اثري ظاهر نشد ، تا آنكه شبي در مسجدالحرام خلوت نموده مشغول عبادت بودم ، ناگاه جواني مليح در طواف ديدم كه دو بُرد يماني پوشيده ، چون نزديك او رسيدم گفت : از كدام دياري ؟ گفتم : از اهوازم ، گفت : ابن الخصيب را مي شناسي ؟ گفتم : وفات نموده . به رحمت او را ياد كرد ، پس فرمود : علي بن مهزيار را مي شناسي ؟ گفتم : من همانم ! فرمود : خوش آمدي يا اباالحسن ، چه كردي آن علامت را كه ميان تو و عسكري ( عليه السلام ) بود ؟ گفتم : با من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « برخواست » . م .

2 ـ كافي1/332 ح15 ؛ مستدرك3/241 ب4 ح3482 - 6 ( بطور مختصر ) و8/49 ب30 ح9046 - 2 ؛ بحار52/59 ب18 ح43 ؛ الخرائج2/694 .

3 ـ اَجِلَّه : جمع جليل ؛ جليل : بزرگوار ، بزرگ قدر . لغت نامه .


95


است فرمود : بيرون آور . پس بيرون آوردم انگشتري نيكويي را كه در او نقش بود محمّد و علي ( و به روايت ديگر : يا الله يا محمّد يا علي ) ، چون نظرش بر آن افتاد به غايت گريه كرده فرمود : خدا رحمت كند تو را يا ابامحمّد ، بتحقيق كه تو امام عادل بودي ، ابن الأئمّه و ابوالامام . پس فرمود : بعد از حجّ چه مطلب داري ؟ گفتم كه : حجّة الله [ را ] طلب مي نمايم . فرمود : به مطلب خود رسيده اي ، او مرا بسوي تو فرستاد . برو در منزل خود مهيّاي سفر باش و اين مطلب را مخفي دار ، چون ثلث شب شود بيا بسوي شعب بني عامر كه به مطلب خود خواهي رسيد . [ علي بن مهزيار ] مي گويد : من به فرموده او عمل كرده آن جوان را در شعب ديدم ، فرمود : بيا خوش آمدي . پس با او مشغول رفتن شدم ، از مني و عرفات گذشتيم تا اينكه صبح طالع شد ، نماز صبح را خوانده سوار شديم [ و ] تا بالاي عقبه رفتيم ، گفت : نظر كن كه چه مي بيني ؟ نظر كرده خيمه سبزي ديدم كه در اطرافش گياه بسيار داشت و نور از آن خيمه به آسمان تُتق مي كشيد ( 1 ) ، چون از عقبه بيرون رفتم فرمود كه پياده شو . چون پياده شدم فرمود : دست از مهار شتر بردار ؛ گفتم : به كه سپارم ؟ گفت : اين حرم است ، داخل اين نمي شود مگر وليّ خدا . چون نزد خيمه رسيديم گفت : در اينجا باش تا اذن تحصيل كنم . بعد از مدّتي آمده گفت : مأذوني . چون داخل خيمه شدم ديدم آن حضرت ( عليه السلام ) نشسته روي نمدي ، و بر بالشي تكيه فرموده ، سلام كردم جواب فرمود ، ديدم كه نور از پيشاني مباركش ساطع است مانند ستاره درخشان . پس احوال محبّان را يك يك پرسيدند ، من ظلم بني عبّاس را كه در باره ايشان دارند عرض كردم ، فرمود : روزي خواهد شد كه شما مالك آنها خواهيد بود و ايشان در دست شما ذليل خواهند بود . پس چند روز خدمت آن حضرت مانده مسائل مشكله از آن جناب سؤال مي كردم و مشمول مراحم عّليه اش ( 2 ) مي گشتم ، آنگاه مرا مرخّص فرمود كه به اهل خود معاودت ( 3 ) نمايم ؛ وقت وداع ، زياده از پنجاه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تُتُق كشيدَن : پرده كشيدن . لغت نامه .

2 ـ عَلِيَّه : بلندمرتبه و رفيع القدر و بلند و بالا . لغت نامه .

3 ـ مُعاوَدَت : بازگشتن . لغت نامه .


96


هزار درهم با خود داشتم ، خدمت آن حضرت بردم التماس زياد نمودم كه قبول فرمايد ، تبّسم نموده فرمود كه : استعانت بجو با اين پولها در برگشتن بسوي وطن خود كه راه دور در پيش داري و دعاي بسيار در حقّ من فرمود ( 1 ) .

الفصلُ التّاسِع

در بعضي آداب و وظايف حجّ كننده

كسي كه اراده حجّ مي كند بايد در وقت توجّه به جانب حجّ ، مراعات چند امر را بكند :

اوّل آنكه نيّت خود را از براي خدا خالص كند ، بنحوي كه شائبه ( 2 ) هيچ غرضي از اغراض دنيويّه در آن نباشد ، پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياي دل او نيّت ديگر باشد : از ريا ، و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ ، و يا قصد تجارت و شغل ديگر . چه ، همه اينها عمل را از قربت و اخلاص خالي مي كند و مانع از مراتب ثواب موعود مي گردد ، و چه احمق كسي است آنكه متحمّل اينقدر زحمات شده ، بجهت خيالات فاسده خود بجز خسران فايده اي و ثمري نبرد .

دوّم آنكه از گناهاني كه كرده توبه خالص كند ، و از حقّ النّاس خود را بريء الذّمّه ( 3 ) سازد و چنان تصوّر كند كه از اين سفر برنخواهد گشت ، و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت شود ؛ چه ، غرض اصلي اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است و تمام محبّت دنيا و اهل و عيال را از دل بيرون كند .

سوّم بايد علي الدّوام ( 4 ) در فكر و خيالات نفقه و تعلّم مسايل حجّ باشد ، جهت اينكه حجّ عملي است قليل الابتلاء ، و عبادتي است كه هميشگي به فعل نمي آيد كه تا مسايل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار52/9 ب18 ح6 ؛ الخرائج2/785 ب5 .

2 ـ شائِبَه : آميختگي ، آميزش چيز بد در چيز بهتر . لغت نامه .

3 ـ بَريءُ الذِّمَّه : آنكه تعهدي يا ديني بر عهده ندارد ، فراغ ذمّه يافته . لغت نامه .

4 ـ عَلَي الدَّوام : هميشه ، پيوسته . لغت نامه .


97


آن مثل مسائل عبادات ديگر ( چون نماز و روزه ) در نظر باشد ؛ نه اينكه اوقات خود را به تماشا و سياحت صرف نموده و از مذاكره لوازم حجّ غافل شده ، عنداللّزوم ( 1 ) حيران و سرگردان مانده ، عمل خود را ناقص كرده و زحماتش را وِزرِ ( 2 ) وبالِ ( 3 ) خود گرداند و كوركورانه داخل مكّه شده و همان طور خارج بشود ، مثل آن حاجي بيچاره كه بعد از مراجعت از مكّه از او پرسيدند كه حجرالاسود را ديدي ؟ گفت : بلي ، در مكّه ديدم ، دكّان بقّالي داشت و به او بيع و شري ( 4 ) هم كرديم ! گفتند : جناب حاجي ، حجرالاسود سنگي است سياه ! گفت : بلكه بعد از من در معامله اش خيانت كرده ، كم فروخته خدا او را مبدّل به سنگ فرموده ! ! پس اين كسي است كه اصلاً اعتنا به مسائل و لوازمات حجّ ننموده و نتيجه اش اين بود كه معلوم شد .

نظير و برادر اين است در جهل ، كسي كه ترك مسائل لازمه نموده پي مطالب بي فايده و بي ثمر مي رود ، مثل آن مرد مقدّس بيچاره كه در مجلس موعظه نشسته استماع نصايح واعظ مي كرد ، در اثناي موعظه خواست كه به كمالات خود بيفزايد ، از واعظ پرسيد كه : آقا اسم زن شيطان چيست ؟ واعظ گفت : اسم زن او را بلند نمي توان گفت ، نزديك بيا تا آهسته بگويم ، چون آن كس بالاي منبر آمد ، واعظ دهن به گوش او گذاشته گفت : فلان فلان شده ! ديگر مطلبي نداري كه سؤال كني ؟ ! در عروسي او نبوده ام و عقد او را نخوانده ام ! ! چون آن شخص برگشته در جاي خود نشست رفقايش پرسيدند كه چه بود اسم زن شيطان ، گفت : از خودش بپرسيد !

چهارم ملاحظه نكند سنگ و گل بودن خانه خدا را ، بلكه متذكّر باشد شأن و عظمت و بلندي رتبه او را كه خلاّق عالم زايران را زاير خود قرار داده ، و به منزله اين است كأ نّه ، العياذبالله ، بلاواسطه و بلاحجاب ، با حضرت كبريايي به مقام مكالمه آمده ، نه اينكه مثل آن حاجي بيچاره كه بعد از معاودت از او سؤال مي كنند كه به كجا رفتي و آمدي ؟ جواب گفت كه : يك سال زحمت بيهوده كشيديم به مكّه رفتيم ، خدا كه در خانه اش بسته بود و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عِندَاللُّزوم : هرگاه لازم شود . لغت نامه .

2 ـ وِزْر : بزه ، بار گناه ، گراني . لغت نامه .

3 ـ وَبال : دشواري ، سختي ، عذاب . لغت نامه .

4 ـ بيع و شري : خريد و فروش ، داد و ستد . م .


98


هرچه داشتيم عربهاي برهنه بياباني از ما گرفتند ، برگشتيم !

پنجم دل خود را فارغ سازد از هر چيزي كه در راه يا در مقصد دل او را مشغول سازد و احوال را منقلب و خاطرش را پريشان كند ، كه بالاخره موجب ارتكاب معاصي ( 1 ) و هلاك دنيا و آخرت او باشد ؛ چنانچه بشر بن مفصل ( 2 ) مي گويد كه : به حجّ مي رفتم ، در اثناي راه از نزديكي قبله ( 3 ) عبور مي كرديم ، شخصي از آنهايي كه به آنجاها بلديّت ( 4 ) داشت گفت كه : در اين قبله زني هست كه شخص مارزده را معالجه مي كند [ و ] خودش در غايت صاحب حسن و جمال است . پس تمامي رفقا دوست داشتيم ديدن آن زن را ، و ديدن آن هم بي وسيله ممكن نبود ؛ پس ، از راه حيله ، پاي يكي از رفيقان را با چوبي مجروح ساخته و با چيزي پيچيده آورديم به همانجا كه زن سكني داشت ، و احوال را خبر داده ، ناگاه ديديم كه زني مثل آفتاب از افق خيمه طلوع كرد ، پس همان زن آمده زخم را نگاه كرده گفت كه اين را مار نزده وليكن پايش مجروح شده با چوبي كه مار زهر خود را به آن ريخته ، و اين معالجه پذير نيست ، پس زماني كه آفتاب بلند شد مي ميرد . چنانچه گفته بود همان طور شد ؛ پس ، از اين قضيّه تعجّب كرديم ( 5 ) : خَسِرَ الدُّنيا وَالآخرة ذلك هو الخسرانُ الْمُبين .

ششم سعي كند كه توشه سفر و خرجي راه او از مَمرّ ( 6 ) حلال باشد ، و اموال مردم را [ از اموال خود ] برداشته ، بدون ملاحظه حلال و حرام نرود جهت اينكه :

اوّلاً خداوند عالم اعمال حسنه را از اهل تقوي قبول مي كند ،

و در ثاني اگر هم خيال داشته باشد كه بعد از برگشتن ادا بكند باز خلاف كرده به دو جهت : اوّل آنكه اداي حقّ النّاس مقدّم است بر ساير واجبات به حسب امكان ، و ثانياً به حيات خود اعتبار نكند ، بلكه رفت و برنگشت ؛ چنانچه يك نفر از اراده كنندگان حجّ به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مَعاصي : جمع معصيت ، گناهها . لغت نامه .

2 ـ در « بحار » نام اين شخص « بشر بن الفضل » ذكر شده است . م .

3 ـ « قِبْلِه » دهي است از بخش چوار شهرستان ايلام ؛ و « قِبلَه » دهي است از دهستان حومه بخش مركزي شهرستان شيراز . لغت نامه .

4 ـ بَلَدِيَّت : معرفت ، شناسايي ، آگاهي . لغت نامه .

5 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار61/278 ذيلح43 .

6 ـ مَمَرّ : گذرگاه ، راه . لغت نامه .


99


كسي مبلغي قرض داشت و ادا نكرده اراده سفر مي نمود ، مرد طلبكار آمده مطالبه حقّ خود نمود و گفت : تا حقّ من را نداده اي راضي نيستم به رفتن تو . [ و ] گفت : بلكه رفتي و برنگشتي . حاجي گفت : وقتي كه من مردم بگذار از تو هم مبلغي رفته باشدي !

خر عيسي گرش به مكّه برند * * * چون بيايد هنوز خر باشد ( 1 )

هفتم آنكه به مخارج راه وسعت دهد و با طيب نفس و گشاده رويي بذل و انفاق نمايد ، بخل و تبذير از خود دور كند ، بجهت آنكه هر چه در آن راه صرف كند انفاق في سبيل الله است ؛ مقصود اين است كه : نه اينكه لوازم اطعمه و اشربه خود را رنگين كرده شكم پرستي نمايد بلكه غرض آن است كه از فقرا و مساكين و عاجزين و واماندگان حجّاج دستگيري و اعانت نمايد .

فِي الحديث : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : « الحَجُّ الْمَبْرورِ لَيْسَ لَهُ أجْر إلاَّ الْجنَّة » ، يعني : نيست براي حجّ اجر و مزد مگر بهشت . عرض كردند : يا رسول الله ، چند چيز است بر حجّ ؟ فرمود : « طيبُ الْكَلامِ وَإطعامُ الطَّعامِ » ، يعني : در آن راه ، نيكو و پاكيزه كردن كلام و احتراز از لغو و بيهوده گويي ، و اطعام نمودن بر مستحقّين ( 2 ) .

چه خوش بخت و سعيد ( 3 ) است آن مردي كه مال او در راه خير مصرف شود مطلقاً ، چه خود به حجّ رفته باشد يا نه ، چنانچه نوشته اند كه عليّ بن يقطين ، وزير هارون ، ممكنش نبود كه خودش به مكّه رود و سوق ( 4 ) هَدي ( 5 ) كند ، بعضي سالها ديده شد كه سيصد نفر و در بعضي از سنوات پانصد و پنجاه نفر از جانب خود نايب گرفته و به مكّه مي فرستاد ؛ اقلّ آنها را هفتصد دينار و اكثر آنها را ده هزار دينار اجرت داده ، و در روايتي به نظر رسيده كه مقصودش ايصال آن اموال بود به مستحقّش ، و استنابه حجّ ( 6 ) را وسيله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كليّات سعدي/153 .

2 ـ مستدرك8/62 ب41 ح9078 - 10 ؛ عوالي اللآلي4/33 ح117 ( با اندكي تغيير ) .

3 ـ عبارت متن « مرد سعيد » . م .

4 ـ عبارت متن « در سوق » . م .

5 ـ هَدْيْ : آنچه به حرم برده شود از چارپايان ، و گويند آنچه براي قربان كردن برند . لغت نامه .

6 ـ عبارت متن « حجر » . م .


| شناسه مطلب: 76479