بخش 5
بیان آداب سفر بیان احرام و آداب آن
|
100 |
|
اين معني كرده بود ( 1 ) .
هشتم آنكه در اين سفر هر قدر زحمت بدني و مشقّت جاني و صدمات مالي وارد شده باشد بايد مرد حاجّ متحمّل شده و به مقام انزجار آمده ، بعضي كلمات نگويد كه باعث انخطاطِ ( 2 ) رُتبت ( 3 ) و نقصان اجر باشد ، بلكه صبر نموده بر خود گوارا بداند كه خداوند احديّت از عوض دادن عاجز نيست ، خواه در دنيا و خواه در آخرت ؛ چنانچه مروي است كه يكي از اكابِرِ ( 4 ) تجّار گويد كه : سالي عزم خانه كعبه نمودم و همياني كه هزار دينار طلا و جواهر در آن بود به ميان بسته بودم ، در منزلي از منازل بجهت قضاي حاجت نشستم و هميان از ميان گشاده شده مي افتد ، وقتي ملتفت شدم كه مقداري راه رفته بودم و مراجعت ممكن نبود ، تن به قضاي الهي دادم و شكر كردم كه يقين باعث قبول حجّ من خواهد شد . چون به ولايت خود برگشتم روزگار بنا به عادت خود بيوفايي كرد و همه اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گرديد ، از خجالت مردم و شماتت ايشان جلاي وطن نموده ( 5 ) اهل بيت خود را برداشته رفتيم تا به دهي رسيديم و در كاروانسرايي منزل كرديم ، شب تاريك بود و باران سخت مي باريد ، عيال من هم حامله بود ، از قضا آنجا وضع حمل نمود ، به من گفت : اي مرد ، برو چيزي طلب كن كه قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است ! من در آن شب تاريك ، افتان و خيزان به دكّان بقّالي رسيدم ، از مال دنيا يك دانگ نيم نقره داشتم ، بسيار زاري كردم تا بقّال در دكّان را گشوده و به آن نقره قدري دوشاب ( 6 ) و روغن زيتون گرفتم ، چون نزديك كاروانسرايي رسيدم ، پايم لغزيده افتادم [ و ] آنچه در دست من بود ريخت و ظرف هم بشكست ، از غايت اندوه و غم به تضرّع و زاري درآمدم و خدا را شكر مي كردم و اشكم مي ريخت ، در آن نزديكي سرايي بود عالي ، مردي از دريچه سر بيرون كرد و از احوال من پرسيد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) مستدرك8/73 ب15 ح9104 - 1 و 9105 - 2 ؛ رجال الكشي/434 ح820 و824 .
2 ـ اِنحِطاط : پست شدن ، به پستي گراييدن . لغت نامه .
3 ـ رُتْبَت : رتبه و پايه و منزلت . لغت نامه .
4 ـ اَكابِر : جمع اكبر ، بزرگان . لغت نامه .
5 ـ جَلا دادَن : تبعيد كردن ، اخراج بلَد كردن . لغت نامه .
6 ـ دوشاب : شيره انگور . لغت نامه .
|
101 |
|
قصّه خود را به آن [ مرد ] گفتم ، گفت : اين همه گريه و زاري براي يك دانگ نيم نقره است ؟ ! محنت من از اين شماتت ( 1 ) بيشتر شد لكن صبر كردم ، گفتم : اي مرد ، خدا داناست كه مال دنيا پيش من قربي نداشت ، امّا آنكه خود و زن و فرزند از گرسنگي خواهيم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حجّ همياني زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلاً خاطر من مشوّش نگرديد ، از خدا بترس و من را سرزنش مكن تا به چنين بلا مبتلا نشوي ! چون آن مرد اين سخن را شنيد گفت : چگونه همياني بود كه از تو فوت شده ؟ من ديگر باره به گريه درآمدم كه : در چنين حالي من را سخريّه ( 2 ) و استهزا مي كند ، چه فايده از بيان كردن هميان و حال آنكه چند سال از [ فقدان ] آن گذشته ؟ ! پس روان شدم ، مرد من را آواز داد ، ايستادم ، گفت : بايد من را از شرح هميان مطّلع سازي و الاّ از دست من خلاص نمي شوي ! پس ، بجز بيان چاره اي نيافته ، كما يَنبغي ( 3 ) احوالات را نقل كردم ، گفت : اي درويش غم مخور . و من را به سراي خود درآورد و كس به طلب اهل و عيال من فرستاد و به حرم خانه خود برد و لباس نو به من پوشانيد و گفت : چند روز در اينجا باش تا زنت رو به صحّت شود ، پس من ده روز آنجا ماندم ، و ما را محبّت زياد مي كرد ، پس بعد از آن گفت : چه كار تواني كرد ؟ گفتم : تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصيرتي دارم ، گفت : تو را سرمايه دهم تا به شراكت من تجارت كني . قبول كردم ؛ دويست دينار به من داده مشغول تجارت شدم ، بعد از مدّتي آنچه حاصل شده بود آورده پيش او نهادم ، چون حال من بر او معلوم شد ، در خانه رفته همياني آورده پيش من گذاشت ، چون نيك نگاه كردم ديدم همان هميان من است كه از من گم شده بود ، از غايت شادي نتوانستم چه كنم ، گفتم : مگر تو فرشته اي ؟ گفت : نه ، من مال تو را پيدا كرده بودم و چند سال است به رنج تمام آن را نگاه داشتم ، در شب اوّل خواستم بدهم ، ترسيدم كه از شادي هلاك شوي ! پس او را دعاي خير نموده ، به دولت رسيدم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شَماتَت : شاد شدن به خرابي كسي . لغت نامه .
2 ـ سُخْرِيَّه : فسوس ، نادان شمردن و سبك داشتن كسي را . لغت نامه .
3 ـ كَمايَنْبَغي : چنانكه سزاوار است . لغت نامه .
|
102 |
|
نهم آنكه [ در وقت سفر ] خوش خلق و گشاده رو و شيرين كلام باشد ، و مدارا و رفتار را با اهل قافله و رفقا و جَمّال ( 1 ) و سايرين پيشه خود قرار دهد ، و به هر چيز مختصري به مقام ايرادگيري و مؤاخذه نيايد ، و متحمّل زحمات رفقا باشد ؛ از هر جهت چابكي كرده كار خود را پيش ببرد ، و كَلِّ ( 2 ) ديگران نباشد ، و از لغو گفتن و خروج از طاعت و جِدال ( 3 ) و خصومت پرهيز كرده ، خود را نگاه دارد ، چنانچه [ خداوند ] در كلام مجيدي مي فرمايد : ( فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ ) ( 4 ) ، و تمامي اين صفات مذمومه ، منافي است و ضدّ است با غرض شارع از حجّ ، و مشغول كننده است انسان را از اعمال خير . . . .
دهم آنكه ژوليده و متواضع و مُنكسِر ( 5 ) باشد ، و خود را در راه زينت ندهد و ميل به اسبابي كه باعث فخر و خودنمايي است ننمايد ، و اگر تواند پياده رود ، خصوصاً در مشاعر معظّمه يعني از مكّه به من و مشعر و عرفات ، به شرط آنكه مقصود او از پياده رفتن صرفه ( 6 ) اخراجات ( 7 ) نباشد بلكه غرضش زحمت و مشقّت در راه خدا باشد ، و اگر مقصود صرفه اي باشد و وسعت هم داشته باشد ، سواري بهتر است ، و همچنين از براي كسي كه پياده روي باعث ضعف از عبادت و دعا شود سواري بهتر است .
يازدهم آنكه مُرافَقت ( 8 ) بكند با مركب و دابّه ( 9 ) خود ، و زياده از تحمّل آن حيوان صامت بار نكند ، بلكه اهل معني در بالاي دابّه نمي خوابند مگر يك خواب سبك و كمي ، و سنّت است كه صبح شام پايين آمده قدري آن حيوان را راحت بكند ، و در هر حالت ملاحظه آن حيوان كرده ، رحم او بكند در اكل و شربش تا اينكه بجهت ظلم بر آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جَمّال : شتروان ، اشتربان ، ساربان . لغت نامه .
2 ـ كَلّ : مرد گرانجان بي خير ، ثقل و گراني . لغت نامه .
3 ـ جِدال : خصومت كردن با كسي . لغت نامه .
4 ـ بقره/196 .
5 ـ مُنْكَسِر : شكسته و قابل شكستن و شكننده . لغت نامه .
6 ـ صَرفَة : : بخل و تنگي در خرج . لغت نامه .
7 ـ اِخْراجات : جمع اِخْراج ، وجه معاش . لغت نامه .
8 ـ مُرافَقَت : همراهي و رفاقت كردن . لغت نامه .
9 ـ دابَّة : هر حيوان كه بر زمين راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپايه شود كه به آن سوار شوند يا بار كشند . لغت نامه .
|
103 |
|
حيوان ، از قانون عدل و عدالت بيرون نرود .
دوازدهم آنكه هر روز بر فقرا اطعام كرده و تصدّق نمايد ( 1 ) كه باعث رفع بليّه و زيادي عمر و قبول [ افتادنِ ] عمل و محفوظ بودن جان و مالش باشد ؛ چنانچه از قاسم بن محسن روايت نموده اند كه گفت : ميان مكّه و مدينه در يكي از منازل ، اعرابي گرسنه ديده ناني به او دادم ، چون رفت بادي عجيب به هم رسيد و عمّامه من را برد و نديدم به كجا و به كدام طرف برد ، چون به مدينه آمدم و خدمت [ حضرت ] جواد ( عليه السلام ) رسيدم بي آنكه با او حرفي زنم فرمود كه : اي قاسم ، عمّامه تو را باد برد ؟ گفتم : بلي يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) . به غلام اشاره فرمود كه عمّامه قاسم را بياور ، چون آورد ديدم عمّامه من است ، پرسيدم : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، اين به دست شما چون افتاد در اين راه دور و دراز ؟ فرمود كه : چون در آن منزل به آن اعرابي تصدّق نمودي حقّ تعالي به موجب آيه ( اِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجْرَ الُْمحْسِنينَ ) ( 2 ) ، عمّامه تو را به تو ردّ فرمود ( 3 ) .
بديهي است كه اين ، يك فايده بود از فوايد دنيويّه تصدّق في الله ( 4 ) ، ولكن جزاي اخروي عندالله است كه چقدر ثواب و ارتفاع درجه خواهد شد در آخرت ؛ هنيئاً له ( 5 ) . . . .
تبصرة : از عبدالله مبارك منقول است كه گويد : سالي به حجّ مي رفتم از قافله عقب ماندم ، در بين راه زني را ديدم تنها در صحرا نشسته مي گويد : ( اَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ ) ( 6 ) ، عبدالله گويد : همينكه اين را شنيدم نزد وي رفته پرسيدم : كيستي ؟ اين آيه را خواند : ( قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ( 7 ) ) ( 8 ) ، سلامش كردم گفت : ( سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ) ( 9 ) ، پرسيدم تو جنّي يا انس ؟ گفت : ( وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَني ادَمَ وَحَمَلْناهُمْ في الْبَرِّ و الْبَحْرِ ) ( 10 ) ، گفتم : از كجا مي آيي ؟ گفت : ( يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ ) ( 11 ) ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَصَدُّق : صدقه دادن . لغت نامه .
2 ـ هود/115 .
3 ـ بحار50/47 ب3 ح25 ؛ الخرائج1/377 ب10 ؛ كشف الغمّة2/367 .
4 ـ صدقه دادن در راه خدا . م .
5 ـ گوارايش باد . م .
6 ـ نمل/62 .
7 ـ عبارت متن « تَعْلَمُونَ » . م .
8 ـ زخرف/89 .
9 ـ انعام/54 .
10 ـ بني اسرائيل/70 .
11 ـ طارق/7 .
|
104 |
|
گفتم : به كجا مي روي ؟ گفت : ( مِنْها خَلَقْناكُمْ وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْري ) ( 1 ) ، گفتم : سؤال من آن است كه از كدام شهر مي آيي ؟ گفت : ( سُبْحانَ الَّذي اَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَي الْمَسْجِدِ الاَْقْصي ) ( 2 ) ، گفتم : به كجا مي روي ؟ گفت : ( وَللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً ) ( 3 ) ، گفتم : پس تنها در اين صحرا چه كار مي كني ؟ گفت : ( وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِيَ لَهُ ) ( 4 ) ، گفتم : چند روز است در اين صحرا هستي ؟ گفت : ( ثَلاثَ لَيال سَوِيّاً ) ( 5 ) ، گفتم : پس مونس تو كه شده ؟ گفت : ( وَهُوَ ( 6 ) مَعَكُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ ) ( 7 ) ، گفتم : پس در اين چند روز طعام چه خوردي ؟ گفت : ( هُوَ يُطْعِمُني وَيَسْقينِ ( 8 ) ) ( 9 ) ، گفتم : با چه چيز وضو گرفته اي اينجا كه آب نيست ؟ ! گفت : ( فَلَمْ ( 10 ) تَجِدُوا مآءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً ) ( 11 ) ، گفتم : نزد من طعام هست ، ميل داري بدهم ؟ گفت : ( وَاَتِمُّوا الصِّيامَ اِلَي اللَّيْلِ ) ( 12 ) ، گفتم : ماه رمضان كه نيست ، چه روزه است كه گرفته اي ؟ گفت : ( وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ ) ( 13 ) ، گفتم : روزه واجبي كه نيست ، افطار عيب ندارد ، گفت : ( وَاَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ ) ( 14 ) ، گفتم : مثل ساير مردم چرا تكلّم نمي كني ؟ گفت : ( ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل اِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ ) ( 15 ) ، گفتم : از كدام قبيله اي و از كدام طايفه هستي ؟ گفت : ( وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً ) ( 16 ) ، گفتم : خطا كردم ، من را حلال كن گفت : ( لا تَثْريبَ عَلَيْكُم الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ ) ( 17 ) ، پس ديدم به آرامي مي رود ، گفتم : شتاب كن در رفتن ! گفت : ( لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها ) ( 18 ) ، گفتم : مي خواهي تو را به شتر خود سوار كنم [ و ] به آن قافله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ طه/55 .
2 ـ بني اسرائيل/1 .
3 ـ آل عمران/97 .
4 ـ اعراف/186 .
5 ـ مريم/10 .
6 ـ عبارت متن « وَاللهُ » . م .
7 ـ حديد/4 .
8 ـ عبارت متن « يَسْقيني » . م .
9 ـ شعراء/79 .
10 ـ عبارت متن « فَاِنْ لَمْ » . م .
11 ـ نساء/43 ؛ مائده/6 .
12 ـ بقره/187 .
13 ـ بقره/184 .
14 ـ بقره/184 .
15 ـ ق/18 .
16 ـ اسراء/36 .
17 ـ يوسف/92 .
18 ـ بقره/286 .
|
105 |
|
رسانم ؟ گفت : ( وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ ) ( 1 ) ، گفتم : بيا رديف من باش ، گفت : ( لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا ) ( 2 ) ، پس ، از شتر پايين آمده ، شتر را خوابانيده [ او را ] تكليف كردم به سوار شدن ، گفت : ( قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ ) ( 3 ) ، پس چشم خود را پوشيدم ، خواست سوار شود شتر نفرت كرده لباس او را به دهنش خاييد ، گفت : ( ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ ) ( 4 ) ، گفتم : صبر كن تا شتر را ببندم ، گفت : ( فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ ) ( 5 ) ، پس شتر را بستم براي او ؛ سوار شده گفت : ( سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ ) ( 6 ) ، پس از زمام شتر گرفته شروع به راه رفتن نمودم ، و در اثناي راه سؤال كردم كه اسمت چيست ؟ گفت : ( اِرْجِعي اِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً ) ( 7 ) ، گفتم : من را به برادري قبول كن ! گفت : ( اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ ) ( 8 ) . پس ، عبدالله مي گويد كه سعي مي كردم و صيحه مي كشيدم ( 9 ) كه خود را به قافله رسانم ، گفت : ( وَاقْصِدْ في مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ) ( 10 ) ، پس من به آرامي رفته و به آهستگي شعر مي خواندم ، گفت : ( فَاقْرَؤُوا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْانِ ) ( 11 ) ، گفتم : وَلَقَدْ اُوتيتِ خَيْراً كَثيراً ( 12 ) ، گفت : ( وَما يَذَّكَّرُ ( 13 ) اِلاّ اُولُو الاَْلْبابِ ) ( 14 ) ، پس من اين را شنيده گفتم : اي سيّده بگو كه شوهر داري يا نه ؟ گفت : ( يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ اَشْياءَ ( 15 ) اِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ) ( 16 ) ، گفتم : پندي ده من را ، گفت : ( مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً ) ( 17 ) ، در اثناي راه پشته اي ديده گفت : ( اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي اَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ ) ( 18 ) ، ناگاه از دورن قافله اي نمايان شد ، سؤال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره/197 .
2 ـ انبياء/22 .
3 ـ نور/30 .
4 ـ شوري/30 .
5 ـ انبياء/79 .
6 ـ زخرف/13 .
7 ـ فجر/28 .
8 ـ حجرات/10 .
9 ـ صَيْحَه كشيدن : صيحه زدن ، فرياد كشيدن . لغت نامه .
10 ـ لقمان/19 .
11 ـ مزّمل/20 .
12 ـ اشاره است به : ( وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثيراً ) ؛ بقره/269 . م .
13 ـ عبارت متن « يَتَذَكَّرُ » . م .
14 ـ بقره/269 .
15 ـ عبارت متن « اَشْياء » . م .
16 ـ مائده/101 .
17 ـ طه/124 .
18 ـ فاطر/34 .
|
106 |
|
كردم كه در اين قافله چه داري ؟ گفت : ( اَلْمالُ وَالْبَنُونُ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا ) ( 1 ) ، سؤال كردم كه پيشه و حرفه اولاد تو چيست ؟ گفت : ( عَلامات وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ) ( 2 ) ، دانستم كه ايشان دليل حاجّند ( 3 ) ، گفتم : اسم پسرهايت چيست ؟ گفت : ( وَاتَّخَذَ اللهُ اِبْراهيمَ خَليلاً ) ( 4 ) ، ( وَكَلَّمَ اللهُ مُوسي تَكْليماً ) ( 5 ) ، ( يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة ) ( 6 ) ، پس ميان قافله صدا زدم : يا ابراهيم ، يا موسي ، يا يحيي . ناگاه سه جوان خوش سيما ديدم كه به طرف ما آمدند ، شناختم كه پسرهاي او هستند ، پس مادر خودشان را به منزل بردند ، پس زن گفت : ( فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرَقِكُمْ هذِهِ اِلَي الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ اَيُّها اَزْكي طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ ) ( 7 ) ، پس يكي از ايشان رفته ، طعامي گرفته حاضر ساخت ، زن گفت : ( كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنيئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فِي الاْيّامِ الْخالِيَةِ ) ( 8 ) ، پس طعام را خورديم ، زن به فرزندان خود رو كرده گفت : ( يا اَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الاْمينُ ) ( 9 ) ، فهميدم كه مي خواهد به من اجرت بدهد ، پس بعضي چيزها و رخت و خرما آوردند و به من تعارف كردند ، زن گفت : ( وَاللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشآءُ ) ( 10 ) ، يعني : كم است بيشتر از آن زحمت كشيده اي . پس او را وداع كرده گفتم : مرا پندي ده ، گفت : ( اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ [ عَلَيْكَ ] حَسيباً ) ( 11 ) . پس ، از يكي از آن جوانان پرسيدم كه اين زن كيست كه تمامي جواب حرفهاي من را به آيه قرآن داد ؟ گفتند : اين ، مادر ما ، فضّه ، كنيز فاطمه زهرا سلام الله عليها است كه سالهاي سال و مدّت مديد است بغير از آيه قرآن به چيزي تكلّم نكرده ( 12 ) .
در روايت است كه : مالك بن دينار گويد : زماني كه مردم نقل مكان كرده بودند كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كهف/46 .
2 ـ نحل/16 .
3 ـ راهنماي حاجيانند . م .
4 ـ نساء/125 .
5 ـ نساء/164 .
6 ـ مريم/12 .
7 ـ كهف/19 .
8 ـ الحاقّة/24 .
9 ـ قصص/26 .
10 ـ بقره/261 .
11 ـ اسراء/14 .
12 ـ ( با تغييرات زياد ) بحار43/86 ب4 ذيلح8 ؛ المناقب3/343 .
|
107 |
|
بروند به مكّه ، و جمع شده بودند به محلّي كه آنجا مردم را وداع كنند ، زني را ديدم ضعيف و ناتوان ، بر شتري لاغر سوار ، مردم او را نصيحت مي كردند كه برگردد و مي گفتند : اين شتر تو را منزل نمي رساند ! نشنيد و آمد و زماني كه به وسط صحرا رسيديم در بين راه شتر خوابيد و [ زن ] از قافله عقب ماند ، من او را ملامت كردم كه : گوش به حرف مردم چرا نكردي ؟ حالا چه مي كني در اين بيابان ؟ جواب من را نداده سر بسوي آسمان بلند كرده گفت : خدايا نه من را در خانه خودم گذاشتي و نه به خانه خود رسانيدي ، هرگاه اين كار را با من كسي غير از تو مي كرد شكايت آن را نمي كردم مگر بسوي تو ( يعني از تو به كجا و پيش كه شكوه كنم ؟ ) ، مالك گويد : ناگاه از طرف صحرا شخصي پيدا شد ، جلو ناقه به دستش گرفته و به آن زن گفت : سوار شو ! پس سوار شد و مثل برق تند رفت ، و زماني كه بر مطاف رسيديم ، ديدم آن زن را كه طواف مي كند ، پس قسم داده از او پرسيدم : تو كيستي ؟ گفت : من شهرة بنت مسكة ، بنت فضّة خادمه فاطمة الزّهراء سلام الله عليها ؛ و آن شتر كه ديدي از ناقه هاي بهشت بود ، خدا را قسم دادم به حرمت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) ، ملكي را امر فرمود آن ناقه را آورد كه من پياده نمانم ( 1 ) .
مروي است كه : وقتي كه صدّيقه طاهره ، جناب فاطمه ( عليها السلام ) ، از دنيا رحلت نمود ، امّ ايمن قسم ياد كرد كه بعد از آن خاتون معظّمه ، در مدينه نباشد ( جهت اينكه طاقت ديدن جاي [ خاليِ ] آن خاتون را نداشت ) ؛ پس ، خارج شد به طرف مكّه ، در اثناي راه تشنگي شديد بر امّ ايمن غالب شد ، دست خود را بلند كرده گفت : يا ربّ ، من خدمتكار فاطمه ( عليها السلام ) هستم ، از تشنگي من را مي كشي ؟ پس نازل كرد خلاّق عالم بر او دَلوي ( 2 ) از آسمان . امّ ايمن از آب آن دلو خورده هفت سال محتاج طعام و شراب نشد ، و مردم در شدّت گرما به كار سخت وامي داشتند براي امتحان ، با وجود اين ، تشنگي بر او عارض نمي شد ( 3 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( بدون قسمت « آن شتر كه ديدي از ناقه هاي بهشت . . . الخ » ) در : بحار43/46 ب3 ح46 ؛ المناقب3/338 .
2 ـ دَلْوْ : آوند آب كش ، ظرفي كه بدان آب از چاه كشند . لغت نامه .
3 ـ بحار43/28 ب3 ح32 ؛ الخرائج2/530 ؛ و با تغييراتي در : بحار43/46 ب3 ح45 .
|
108 |
|
الفصلُ العاشِر
در بيان آداب سفر
فرموده اند كه : مكروه است سفر كردن در روز سيُّم و چهارم و پنجم و ششم و سيزدهم و شانزدهم ، بيست [ و ] يكم ، بيست [ و ] چهارم ، بيست [ و ] ششم هر ماه ( 1 ) .
و روايت ديگر وارد شده است كه : روز چهارم و ششم و بيست [ و ] يكم ، براي سفر و غير آن خوب است ، و روز هشتم و بيست [ و ] سيُّم خوب نيست ( 2 ) . و فرموده اند كه : ترك نموده شود سفر در هفت روز از هريك از ماههاي عربي كه عبارت باشد از : سيّم و پنجم و سيزدهم و شانزدهم و بيست [ و ] يكم و [ بيست و چهارم ] و بيست [ و ] پنجم ( 3 ) ؛ چنانچه [ اين روزها را ] به نظم آورده گفته اند :
هفت روزي نحس باشد در مهي * * * زان حذر كن تا نيابي هيچ رنج
سه و پنج و سيزده با شانزده * * * بيست يك با بيست چار و بيست پنج
و بهتر آن است كه اجتناب نمايد از سفر كردن در كوامل سال ، و كوامل سال ، چنانكه در حديثي آمده است دوازده روز است ، و آن عبارتست از : دوّم محرّم و دهم صفر و چهارم ربيع الاوّل و بيست [ و ] سيّم ربيع الثّاني و بيست [ و ] هشتم جمادي الاولي و دوازدهم جمادي الاُخري و دوازدهم رجب المرجّب و بيست [ و ] ششم شعبان و بيست [ و ] چهارم رمضان و دوّم ماه شوّال و بيست [ و ] هشتم ذي القعده و هشتم ذي الحجّه ( 4 ) .
فِي الحديث : جناب اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) فرموده كه در هر سال بيست [ و ] چهار روز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار97/102 ب1 ذيلح2 .
2 ـ بحار97/102 ب1 ح3 .
3 ـ روايات زيادي در اين زمينه با اختلافِ الفاظ در بسياري از منابع ( در ابواب مسافرت ) ، نقل شده است ، همچنين شعري كه به زبان عربي شامل اين مفاهيم است در ( بحار56/55 ب21 ) و ( الحدائق الناضرة14/31 ) نقل شده است . م .
4 ـ ( با تغييرات ) مستدرك8/206 ب21 ح9260 ـ 8 ؛ بحار56/55 ب21 ؛ آداب سفر/ورق87 .
|
109 |
|
نحس است ؛ در هر ماه دو روز : در محرّم الحرام 11 و 14 ، و در صفر 1 و 20 ، در ربيع الاوّل 10 و 20 ، در ربيع الثّاني 1 و 11 ، در جمادي الاولي 10 و 11 ، در جمادي الاُخري 1 و 11 ، در رجب 11 و 13 ، در شعبان 4 و 20 ، در رمضان المبارك 3 و 20 ، در شوّال 6 و 8 ، در ذي القعده 6 و 10 ، در ذي الحجّه 9 و 20 .
و مكروه است سفر كردن در حالتي كه قمر در برج عقرب باشد ( 1 ) ، و خوب نيست سفر كردن به حساب « سكِّز يولدوز » ( 2 ) در 9 و 19 و 29 هر ماه . . . .
بدان كه : توكّل و تفويض ( 3 ) به جناب اقدس الهي نمودن در جميع امور ، و استمداد از ائمّه طاهرين ( عليهم السلام ) ، هر نحوستي را به سعادت مبدّل گرداند ، و توسّل به آيات كريمه قرآن و ادعيه و تصدّق ( 4 ) ، تدارك هر يك از اينها را مي كند . در احاديث بسيار وارد شده كه تصدّق كردن و دعا نمودن ، ردّ مي كند هر بلاي مُبرم ( 5 ) را ( 6 ) . [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : افتتاح كن سفر خود را به تصدّق و بيرون رو هر وقت كه خواهي ، بدرستي كه سلامتي سفر خود را مي خري ( 7 ) . و وظيفه اين نوع از تصدّق ، آن است كه بدهد به اوّل فقيري كه ملاقات كند او را در حال پانهادن در ركاب . و مستحب است كه بگويد در حال تصدّق : « اَللّهمَّ اِنّي اشْتَريتُ بِهذهِ الصَّدقةِ سَلامَتي وَسَلامَةَ [ سَفَري وَ] ما مَعي اَللّهمَّ احْفَظني وَاحْفَظْ ما مَعي وَسَلِّمني وَسَلِّم ما مَعي وَبَلِّغ ما مَعي بِبِلاغِكَ الْحَسنِ الجَميلِ » ( 8 ) . . . .
و سنّت است كه با عمّامه بيرون روي و سر عمّامه در زير حنَك ( 9 ) بگرداني ( 10 ) ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار56/54 ب21 ح2 ؛ مكارم الاخلاق/242 ف1 .
2 ـ سكّز يولدوز : ترجمه تحت اللفظي اين عبارت كه به زبان تُركي است « هشت ستاره » است ؛ امّا از نظر اصطلاحي ، مترادفي براي آن به دست نيامد . م .
3 ـ تَفْويض : كار به كسي بازگذاشتن . لغت نامه .
4 ـ تَصَدُّق : صدقه دادن . لغت نامه .
5 ـ مُبْرَم : استوار ؛ قضاي مبرم : قضائي كه اجتناب از آن ممكن نباشد . لغت نامه .
6 ـ وسايل9/384 ب8 ح12296 ؛ بحار93/137 ب14 ذيلح71 .
7 ـ بحار97/103 ب1 ح5 .
8 ـ بحار73/236 ب48 ح20 ؛ بحار97/107 ب1 ذيلح12 ؛ الأمان/38 ف11 .
9 ـ حَنَك : زير زَنَخ ( چانه ) از مردم و جز آن . لغت نامه .
10 ـ سرِ عمامه در زير حنك بگرداني : يك سر عمامه را از زير چانه بگذراني . م .
|
110 |
|
بدرستي كه [ حضرت ] كاظم ( عليه السلام ) فرمود كه : ضامنم براي كسي كه بيرون آيد براي سفري و سر عمّامه را به زير حنَك ( 1 ) باشد ، آنكه به او آسيبي نرسد از دزد و غرق و سوختن ( 2 ) .
و قدري از تربت مقدّس سيّد شهدا ( عليه السلام ) با خود بردارد ، و در وقت برداشتن بگويد : « اَللّهُمَّ هذهِ طينَةُ قَبرِ الْحُسَينِ ( عليه السلام ) وَليّكَ وَابنُ وليّكَ اتَّخَذتُها حِرزاً لِما أخافُ وَما لا أخافُ » ( 3 ) .
و با خود بردارد عقيق يمني ، تا از جميع بلاها در حفظ و امان خدا باشد ؛ ابن طاووس به روايت قاسم بن علا نقل فرموده از صافي ، خادم امام علي النّقي ( عليه السلام ) ، كه : رخصت طلبيدم از آن حضرت كه به زيارت جدّش امام رضا ( عليه السلام ) بروم ، فرمود كه با خود انگشتري داشته باشي كه نگينش عقيق زرد باشد و نقش نگين ماشاءالله لا قوّة الاّ بالله استغفرالله باشد ، و بر روي ديگر نگين محمّد و علي نقش كرده باشند ، چون اين انگشتر را با خود داري امان يابي از شرّ دزدان و راهزنان ، و براي سلامتي تو تمامتر است و دين تو را حفظ كننده تر است . . . ( 4 ) .
و مستحبّ است كه چون مسافر اراده سفر نمايد غسل كند پيش از بيرون رفتن ، و دو ركعت نماز بخواند در وقت بيرون رفتن از خانه خود : در ركعت اوّل بعد از حمد سوره توحيد را بخواند و در ركعت ثانيه سوره اِنّا اَنزلناهُ را ، و بعد از نماز بگويد : « اَللّهُمَّ اِنّي « اَستَودِعُكَ نَفسي وَاَهلي وَمالي وَذرّيّتي وَدنياي وَآخِرتي وَأمانَتي وَخاتمةَ عَملي » ( 5 ) .
و مستحبّ است كه جمع نمايد اهل بيت و عيال خود را در خانه و بگويد : « اَللّهُمَّ اِنّي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حَنَك : زير زَنَخ ( چانه ) از مردم و جز آن . لغت نامه .
2 ـ الفقيه2/301 ح2519 ؛ وسايل11/452 ب59 ح15238 ؛ بحار73/232 ب48 ح12 و97/109 ب1 ح18 ؛ الامان/102 ف2 ؛ المحاسن2/373 ب35 ح137 ؛ مكارم الاخلاق/120 .
3 ـ بحار97/109 ح18 ؛ الامان/47 ف2 .
4 ـ ( با اضافات ) الامان/48 ف3 .
5 ـ كافي4/283 ح1 ؛ الفقيه2/271 ح2413 ؛ وسايل11/379 ب18 ح15064 ؛ مستدرك1/127 ب15 ح9227 - 1 و6/312 ب21 ح6888 - 1 ؛ بحار73/244 ب48 ح27 ؛ دعائم الاسلام1/345 ؛ المحاسن2/349 ب9 ح29 ؛ نوادرالراوندي/31 .
|
111 |
|
اَستَودِعُكَ الغَداةَ نَفسي وَمالي وَاَهلي وَوُلْدي ( 1 ) الشّاهد [ مِنّا ] وَالغائب ( 2 ) اللّهمَّ احْفظنا وَاحْفظ عَلينا اللّهمَّ اجْعَلنا في جواركَ اللّهمَّ لا تسلُبنا نعمَتَكَ وَلا تغيِّر ما بِنا مِن عافِيَتِكَ وَفَضلِكَ اللّهمَّ خَلِّ سَبيلَنا وَاَحْسِن سَيرَنا وَاَعْظِم عافِيَتَنا » ( 3 ) ، و بايد به گوش راست او ، كسي اين آيه را بخواند : ( اِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ اِلي مَعاد ) ( 4 ) ، و چون خواهد كه به راحله اش ( 5 ) سوار شود صدقه اش را بدهد ؛ چنانچه سيّد شهدا ( عليه السلام ) چون مي خواست به بعضي از مزرعه هاي ( 6 ) خود برود ، مي خريد سلامتي خود را از خدا به آنچه ميسّر مي شد از تصدّق ، و اين تصدّق را در وقتي مي دادند كه پا در ركاب مي گذاشتند ، و چون خدا آن حضرت را بسلامت برمي گرداند شكر و حمد الهي نموده تصدّق مي فرمودند به آنچه ميسّر مي شد .
و خيلي بهتر و مطلوب است كه شخص به قدر امكان ، هر روز تصدّق بكند ، هر چند شيء قليل باشد ، كه باعث سلامتي هر روز باشد ؛ چنانچه وارد شده كه موسي ( عليه السلام ) از جانب الهي مأمور شد كه : مردي به فلان صفت است از بني اسرائيل ، او را پيدا نموده به قتل برسان . موسي ( عليه السلام ) چهل سال طلب كرده او را نيافت ، پس روزي خطاب رسيد كه : يا موسي ، آن شخص در فلان مكان است برو او را بكش . وقتي كه موسي ( عليه السلام ) بلند شد ، آن مرد از خواب بيدار شده برخاست [ و ] رَغيفي ( يعني گرده نان سفيدي ) از دامنش افتاد ، موسي ( عليه السلام ) فرمود : من چهل سال است كه تو را طلب مي كنم ، چرا نمي توانستم كه تو را پيدا كنم ؟ عرض كرد : يا موسي ، چگونه تو به من دست مي يافتي ، و حال آنكه من هر روز يك گرده نان صدقه مي دادم ؟ امروز من را خواب ربوده ، رغيف در دامنم مانده بود كه من را پيدا كردي .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « وَلَدي » . م .
2 ـ عبارت متن « النائب » . م .
3 ـ اين دعاها مجموعه اي است از برخي ادعيه نقل شده براي هنگام مسافرت كه در منابع ذيل بطور پراكنده منقول است : كافي4/283 ح2 ؛ الفقيه2/271 ح2415 ؛ وسايل11/380 ب18 ح15065 و11/386 ب19 ح15074 ؛ بحار73/244 و 245 ح28 و 30 .
4 ـ قصص/85 .
5 ـ راحِلَة : ستور باركش . لغت نامه .
6 ـ عبارت متن « مزرعهاي » . م .
|
112 |
|
الحاصل ( 1 ) : چون مسافر به راحله سوار شد ، سوره اِنّا اَنزَلناهُ و آية الكرسي بخواند ، و خواندن آية الكرسي در همه اوقات اثر عظيم دارد ، و هر قدر بيشتر بخواند مطلوبست ؛ چنانچه در خبر است كه : [ وقتي ] شخص يك دفعه آية الكرسي را بخواند خلاّق عالم يك نفر ملائكه مي فرستد كه او را حفظ كند ، و اگر دو مرتبه بخواند ، دو ملائكه مي فرستد ، و اگر سه دفعه بخواند سه ملائكه ، و اگر چهار مرتبه بخواند چهار ملائكه مي فرستد كه او را حفظ كنند ، پس زماني كه پنج مرتبه خواند ، خداوند عالم به همان ملائكه ها مي فرمايد كه : كنار شويد از او كه من خودم حفظ او خواهم نمود . پس حفظ مي فرمايد او را از جميع موارد اذيّت .
و مستحبّ است در هر وقتي كه به راحله سوار شد بگويد : ( سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ وَاِنّا اِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ ) ( 2 ) ( 3 ) . و چون در منزل فرود آيد بگويد : ( رَبِّ اَنْزِلْني مُنْزَلاً مُبارَكاً وَاَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ ) ( 4 ) ( 5 ) . و چون كوچ كند ملائكه آن منزل را وداع نمايد و بگويد : « السَّلامُ عَلَينا وَعَلي عِبادِاللهِ الصّالِحين » ( 6 ) ، و چون به سرازير رود بگويد : « سُبحانَ الله » ، و چون سر به بالا رود بگويد : « اللهُ أكبَر » ، و چون به رودخانه پايين رود بگويد : « لا إلهَ إلاَّ الله وَاللهُ أكبَر » ، چون قدم بر پل گذارد بگويد : « بسمِ اللهِ اَللّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّي الشَّيطانَ الرَّجيم » ، چون در كشتي سوار شود بگويد : « بسمِ اللهِ مَجريها وَمرسيها إنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ » ، چون دريا به موج آيد ، به جانب چپ تكيه كرده ، به دست راست بسوي موج اشاره كرده بگويد : « قِرّي بِقَرارِ اللهِ وَاسْكني بِسَكينةِ اللهِ وَلا حولَ وَلا قُوَّة إلاّ بِاللهِ العَليّ العَظيم » ، و در بعضي از اخبار وارد شده كه در وقت تموّج ( 7 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَلْحاصِل : در اختصار كلام استعمال مي شود ، يعني مختصراً و بالجمله و القصه . لغت نامه .
2 ـ زخرف/13 .
3 ـ در روايات بسياري به اين مطلب اشاره شده است از جمله : مستدرك6/246 ب1 ح6802 - 11 ؛ بحار73/286 ب53 ح4 ؛ تفسيرقمي2/282 .
4 ـ مؤمنون/25 .
5 ـ بحار88/383 ب4 ح12 ؛ البلدالامين/164 ؛ مصباح الكفعمي/411 ف37 .
6 ـ بحار88/383 ب4 ح12 ؛ البلدالامين/164 .
7 ـ تَمَوُّج : شديد شدن موج و كوهه برآوردن آب دريا ، موج زدن آب . لغت نامه .
|
113 |
|
و تلاطم دريا بگويد : « بِسمِ اللهِ اسْكُنْ بِسَكينَةِ اللهِ وَقِرْ بَوَقارِ اللهِ وَاهْدَأْ بِاِذنِ اللهِ وَلا حَولَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ اَللّهُمَّ آنِسْ وَحشَتي وَأعِنّي عَلي وَحْدَتي » ( 1 ) .
منقول است كه : [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) فرموده : هر كه از غرق شدن بترسد ، بگويد : بِسمِ اللهِ مَجريها وَمُرسيها إنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ بِسمِ اللهِ الْمَلِكِ الحَقِّ وَما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ وَالأرضُ جَميعاً قَبضَتُهُ يَوْمَ القِيامَة وَالسَّمواتُ مَطوِيّاتٌ بِيَمينِهِ سُبحانَهُ وَتَعالي عَمّا يُشرِكُونَ ( 2 ) .
و چون راه گم كند بگويد : « يا صالِحُ [ يا اينكه ] يا أباصالِح ارشدُونا إلَي الطّريقِ رَحِمَكُمُ الله » ( 3 ) . و در همه اوقات اين حرز را بخواند كه در محافظت آن اثر عظيم دارد : « بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ بِسمِ اللهِ وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَإلَي اللهِ وَفي سَبيلِ اللهِ اَللّهُمَّ إلَيكَ أسلَمتُ نَفسي وَإلَيكَ وَجَّهتُ وَجهي وَإلَيكَ فَوَّضتُ أمري فَاحفَظني بِحِفظِ الإيمانِ مِن بَينِ يَدَيَّ وَمِن خَلفي وَعَن يَميني وَعَن شِمالي وَمِن فَوقي وَمِن تَحتي وَادفَع عَنّي بِحَولِكَ وَقُوَّتِكَ فَإنَّهُ لا حَولَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ العَليِّ العَظيمِ » ( 4 ) .
الفصلُ الحادي عَشَر
در بيان احرام و آداب آن
چون كسي اراده حجّ كند بايد دل خود را خالي نمايد از هرچه كه آن را از خدا مشغول مي كند ، تا حايل نشود ميان او و خداوند عالم ، و تمامي امور خود را به خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي3/471 ضمن ح5 ؛ بحار73/243 ب48 ضمنح25 ؛ قرب الاسناد/164 ج3 .
2 ـ ( با تغيير اندك ) بحار10/97 ب7 و73/243 ب48 ؛ خصال2/619 ؛ ( و با تغيير بيشتر در بسياري از منابع ) .
3 ـ ( در برخي از اين منابع ، عبارت آخر « يرحمكم الله » ذكر شده است ) : الفقيه2/298 ح2506 ؛ وسايل11/443 ب53 ح15211 ؛ بحار60/72 ب2 ح18 و73/246 ب48 ح35 و73/253 ح48 و97/112 ب1 ؛ الامان/121 ف8 ؛ مصباح كفعمي/185 ؛ مكارم الاخلاق/259 .
4 ـ ( در برخي از منابع با اندكي تغيير ) : كافي2/559 ح10 و2/563 ح23 ؛ بحار73/258 ب48 و83/278 و92/212 ب107 ح4 و92/215 ح7 و97/111 ب1 ؛ امالي طوسي/208 س8 ح385 - 8 ؛ الامان/125 ف10 ؛ مصباح كفعمي/246 .
|
114 |
|
واگذارد ، و در جميع كارهايش توكّل به خدا نموده ، سر تسليم بر قضاي او نهد ، و اوقات نمازهاي واجبي و سنن نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) [ را ] مراعات كند تا استعداد و اهليّت رساند بر آن ثوابها كه در مقابل اعمال حجّ وعده فرموده اند ؛ چنانچه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده اند : زماني كه شخص اراده سفر حجّ كند و بر راحله خود سوار شود ، نگذارد راحله او پايي و بر ندارد پايي مگر آنكه نويسد خداوند عالم براي او حسنه اي ، و محو گرداند از او سيّئه ( 1 ) .
و به همين پاكيزگي و پاكدامني كه طيّ منازل نموده ، و مُستجمِع ( 2 ) كرامات الهيّه بوده تا تخليه قلب از ماسوي الباري ، خود را مي رساند به ميقات ( 3 ) كه محلّ احرام بستن است ، و اوّل اعمال و نُسُك ( 4 ) حج است ؛ و محلّ احرام بستن مختلف مي شود به اختلاف جهتي كه مكلّف از آن طرف عبور كرده به مكّه مي رود ، و آن شش مكان است :
اوّل ، مسجد شجره : و آن ميقات كساني است كه راه آنها از مدينه منوّره باشد ، و آن را ذو الحليفة نيز گويند ( به ضمّ حاء مهمله و فتح لام و سكون ياء ؛ مصغَّر حلف است يا مفرد حلفاء ، كه عبارت باشد از نباتي كه آنجا مي رويد و ميان اهل آنجا معروف است ، يا به معني يمين است كه آنجا قومي از عرب تحالف نمودند ، يعني يكديگر را قسم دادند ) ، و علّت شجره گفتن آن مسجد ، باز به اين دو مناسبت است : اوّل شجرت در لغت عرب ، غير از درخت به علف هم مي گويند ، [ علفي ] كه تا زانو بلند شود و آن حلف حلفا ، تا زانو بلند مي شود . دوّم اينكه : شجرة از مشاجرت باشد كه به معني مجادله و مباحثه است كه در آخر منجر به تحالف و تعاهد شده [ باشد ] . و بئر علي ( 5 ) نيز گويند آن مكان را .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ التهذيب5/20 ب3 ح3 ؛ وسايل11/218 ب2 ح14650 .
2 ـ مُسْتَجْمِع : جمع كننده و فراهم آرنده . لغت نامه .
3 ـ ميقات : موضع احرام بستن به حجّ و عمره . لغت نامه .
4 ـ نُسُك : عبادت . لغت نامه .
5 ـ « قلعه جي » در ( معجم لغة الفقهاء/215 ) آورده است : ذو الحليفه ، موضعي است در جنوب مدينه منوّره و در فاصله شش ميلي آن ؛ كساني كه از شام و مدينه اراده حجّ داشته باشند از آنجا محرم مي شوند و امروزه بنام « آبار علي » مشهور است . همچنين « احمد فتح اللّه » در ( معجم الفاظ الفقه/198 ) قريه ذوالحليفه را « آبيار علي » خوانده است . لازم به ذكر است كه « آبار » جمع « بئر » و به معني « چاه ها » است ، و گفته شده كه آن مكان ، موضعِ بعضي از چاه هايي بوده است كه حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) حفر كرده بودند و لذا به « آبار علي » مشهور شده است . م .
|
115 |
|
و آن ، تقريباً يك و يا دو فرسخ از مدينه دور است ، و واقع شده در طرف چپ راه نسبت به كسي كه [ از مدينه ] رو به مكّه رود .
دوّم ، جُحفه ( به ضمّ جيم و سكون حاء مهمله ) : و آن شهري بوده مابين مكّه و مدينه ، نزديك به رابغ ، كه سل آن را برده است ؛ اوّل جاي خوش آب و هوا بود ولي به سبب دعاي پيغمبر تغيير يافته ؛ چنانچه در فصل مدينه ذكر خواهد شد إن شاء الله تعالي ؛ و آن ميقات اهل شام است ، و در اين زمان ميقات اهل مصر مي باشد ، و آن ميقات [ همچنين ] ميقات اهل مدينه و امثال ايشان مي باشد از كساني كه از آنجا سير كنند در وقت ضرورت ، بجهت مرض و ضعف .
سيّم ، يَلَمْلَمْ : كه آن را مَلَمْلَمْ نيز گويند ، و آن كوهي است از كوههاي تهامه ( 1 ) كه ميقات اهل يمن مي باشد .
چهارم ، قرن المنازل : كه ميقات اهل طايف است .
پنجم ، وادي عقيق : كه ميقات اهل عراق و نَجد ( 2 ) مي باشد ، و آن وادي است طويل كه طول آن زياده از هشت فرسخ است ؛ و افضل ، احرام بستن از اوّل [ آن است ] كه آن را مسلخ مي نامند .
ششم ، محاذات : يعني آن مكاني كه محاذيِ ( 3 ) يكي از ميقاتهاي مذكوره باشد ، و آن از براي كسي است كه به حجّ مي رود از راهي كه در آن راه عبورش بر يكي از مواقيت متعارفه نيفتد . و از اين قبيل است راه دريا ، و ميقات آن كسي كه منزلش نزديكتر است بسوي مكّه از ميقات ، [ چون ] منزل خودش هست ، ديگر بر ميقات برگشتن لازم نيست .
و ميقات اهل مكّه عبارت است از خود مكّه ، اگر اراده حجّ داشته باشد ، و اگر خواهد كه عمره نمايد ، پس ميقات ايشان از خارج حرم ، جايي است كه به حرم نزديكتر باشد از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تِهامَة : زميني است مشهور كه مكّه معظّمه متصل به آن است ، در سواحل بحر ، ميان يمن و حجاز است . . . . لغت نامه .
2 ـ نَجْد : اقليمي است در عربستان سعودي ، مركز آن رياض است . لغت نامه .
3 ـ مُحاذي : مقابل و روياروي . لغت نامه .
|
116 |
|
جاهاي خارج ديگر ؛ و چنين است حكم در باره هر كسي كه اراده عمره نمايد از مكّه ، اگرچه اهل مكّه نباشد . و ميقات حجّ تمتّع ، مكّه است .
و مستحبّ است كه چون خواهد احرام بندد ، برطرف كند از بدن خود موي را ، خصوصاً موي زهار و زير بغل را ، به تنوير ( 1 ) ؛ كه آن ، سنّت مؤكّد است ، اگرچه از تنوير كردن او پانزده روز نگذشته باشد ، و مستحبّ است شارب گرفتن ( نه سر تراشيدن و نه اصلاح ريش ) ، و سنّت مؤكّد است كه اين فقره را از اوّل ذي القعدة الحرام ترك نمايد ؛ بلكه از آن وقت ترك نمايد كه اراده حجّ داشته باشد . و هكذا مستحبّ است ناخن گرفتن و مسواك كردن و غسل احرام كردن ، و مستحبّ است در حين غسل كردن اين دعا را بخواند : « بِسمِ اللهِ وَبِاللهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرزاً وَأمناً مِن كُلِّ خَوف وَشِفآءً مِن كُلِّ داء وَسُقم اَللّهُمَّ طَهِّرني وَطَهِّر لي قَلبي وَاشْرَحْ لي صَدري وَأجِرْ عَلي لِساني مَحَبَّتَكَ وَمِدْحَتَكَ وَالثَّناءَ عَلَيكَ فَإنَّهُ لا قُوَّةَ لي إلاّ بِكَ وَقَدْ عَلِمتُ أنَّ قِوامَ دينِي التَّسليمُ لَكَ وَالاِتِّباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَآلِهِ » . و مستحبّ است وقت پوشيدن احرام ، اين دعا را بخواند : « اَلحَمدُ للهِ الَّذي رَزَقَني ما اُواري عَورَتي وَاُؤَدّي فيهِ فَرضي وَأعبُدُ فيهِ رِبّي وَانتهي فيهِ إلي ما أمَرَ رَبّي اَلحَمدُ للهِ الَّذي قَصَدتُهُ فَبَلَّغَني وَأَرَدْتُهُ فَأعانَني وَقَبِلَني وَلَم يَقطَع لي وَجهُهُ أرَدتُ فَسَلَّمَني فَهُوَ حِصني وَكَهفي وَحِرزي وَظَهري وَمَلاذي وَنَجاتي وَمَنجايَ وَذُخري وَعُدَّتي في شِدَّتي وَرَخائي » . همينكه از مقدّمات احرام فارغ شد حمد و ثناي الهي را به جا آورده صلوات بر جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بفرستد و بگويد : « اَللّهمّ إنّي أسْئَلُكَ أنْ تَجْعَلَني مِمَّن اسْتَجابَ لَكَ وَآمَنَ بِوَعْدِكَ وَاتَّبَعَ أمرَكَ فَإنّي عَبدُكَ وَفي قَبضَتِكَ لا اُوقي إلاّ ما وَقَيتَ وَلا آخِذٌ إلاّ ما أعطَيتَ وَقَد ذَكَرتَ الْحَجَّ فَأسئَلُكَ أن تَعزِمَ لي عَلَيهِ عَلي كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ ( صلّي الله عليه وآله ) وَ تُقَوِّيني عَلي ما ضَعُفتُ عَنهُ وَتُسَلِّمَ مِنهُ مَناسِكي في يُسر مِنكَ وَعافِيَة وَاجْعَلني مِن وَفْدِكَ الَّذي رَضيتَ وَارْتَضَيتَ وَسَمَّيتَ وَكَتَبتَ اَللّهُمَّ إنّي خَرَجتُ مِن شُقَّة بَعيدَة وَأنفَقتُ مالِي ابْتِغاءَ مَرضاتِكَ اَللّهُمَّ فَتَمِّم لي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَنْوير : استعمال نوره جهت ستردن مويها . لغت نامه .
|
117 |
|
حَجّي وَعُمرَتي اَللّهُمَّ إنّي اُريدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمرَةِ إلَي الحَجِّ عَلي كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ ( صلّي الله عليه وآله ) فَإن عَرَضَ لي شَيءٌ يَحبِسُني فَحَلِّني حَيثُ حَبَسَتْني بِقَدَرِكَ الَّذي قَدَّرتَ عَلَيَّ اَللّهُمَّ إن لَم تَكُن حَجَّةٌ فَعُمرَةٌ أحرَمَ لَكَ شَعري وَبَشَري وَلَحمي وَدَمي وَعِظامي وَمُخّي وَعَصَبي مِنَ النِّسآءِ وَالثِّيابِ وَالطّيبِ وَاَبتَغي بِذلِكَ وَجْهَكَ وَالدّارَ الآخِرَةَ » ( 1 ) .
همينكه شخص غسل كرده مشغول احرام بستن شد ، بايد اين ملاحظه را بكند كه دست از همه لذايذ دنيا شسته و خود را از ارجاس ( 2 ) و نجاسات ظاهريّه و باطنيّه پاك و منزّه مي نمايد ، و عمامه خواجگي و بزرگي از سر بنهد ، و لباس تكبّر و خودپسندي از بدن بركند ، و ازار و رداي درويشي به خود پيچيده ، به فكر پوشيدن كفن افتد ، و ياد آورد زماني را كه او را به كفن خواهند پيچيد ، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد ، و با اين انتقالات ، علي الدّوام ( 3 ) در فكر و صدد آن باشد كه خلعت و سرباله ( 4 ) انوار الهي را پوشيده ، و به واسطه آن خود را از گيردار عذاب سرمدي ( 5 ) نجات دهد ؛ چنان عذابي كه خلاصي نمي شود از آن مگر به پوشيدن اين خلعت كه لباس مغفرت و نجات است .
و مادامي كه در احرام مي باشد ، حرام است بر او چند چيز ( خواه آن مُحرِم ( 6 ) مرد باشد يا زن ) :
اوّل صيد كردن ، هرچند كه خود مباشر ( 7 ) نشود ، بلكه سبب شود [ مثلاً ] اشاره نمايد ، يا آنكه بنويسد و بفهماند او را ؛ پس جميع اقسام دلالت بر صيد حرام است .
دوّم جماع نمودن ، مطلقاً .
سيّم عقد نكاح ؛ بر وجه دوام يا انقطاع ( 8 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ با اندكي تغيير در : الفقيه2/525 باب سياق مناسك الحجّ .
2 ـ اَرجاس : جمع رجس . لغت نامه . [ پليديها . م . ]
3 ـ عَلَي الدَّوام : همواره ، مدام . لغت نامه .
4 ـ سِربال : پيراهن و هرچه پوشند . لغت نامه .
5 ـ سَرمَدي : دائم و جاودان و ابدي و رباني و الهي . لغت نامه .
6 ـ عبارت متن « محرّم » . م .
7 ـ مُباشِر : اختيار كنندهن ، كسي كه به خوديِ خود قيام در كاري كند . لغت نامه .
8 ـ اِنْقِطاع : بريده شدن ، قطع و بريدگي . لغت نامه . [ در اينجا مراد عقد غير دائم است ] .
|
118 |
|
چهارم بوسيدن زن و كنيز ، و همچنين دست به بدن آنها زدن يا نظر كردن به شهوت .
پنجم استمناء ، به هر نحوي كه بوده باشد .
ششم استعمال طيب ( 1 ) نمودن ؛ به خوردن و بوييدن ، حتّي در دكّان عطرفروش نشستن ( بجهت آنكه لباس و بدن او خوشبو شود ) .
هفتم گرفتن دماغ از بوي بد و مكروه .
هشتم روغن به بدن ماليدن ؛ اگرچه آن روغن بوي خوش نداشته باشد ( چنانچه جايز است استعمال آن در اضطرار ) .
نهم سرمه سياه در چشم كشيدن .
دهم نظر كردن به آينه ، اگرچه به قصد زينت نباشد .
يازدهم بيرون آوردن خون از بدن ؛ به فَصد ( 2 ) يا حجامت يا خاريدن يا مسواك كردن .
دوازدهم ناخن گرفتن در حال اختيار .
سيزدهم موي از سر يا بدن جدا كردن .
چهاردهم انگشتر در انگشت كردن به قصد زينت ( و جايز است به قصد استحباب ) .
پانزدهم كشتن جانور كه در بدن مي باشد ؛ بر وجه مباشرت و يا بر وجه علاج و سبب ( مثل آنكه به لباس خود جيوه بمالد ) ، و فرق نيست در حكم مذكور ميان آنكه آنها در بدن باشند يا در لباس .
شانزدهم دروغ گفتن ، و احوط ( 3 ) آن است كه ترك كند تفاخر ( 4 ) و دشنام دادن را ، و بهتر مرتبه احتياط آن است كه از هر لفظ قبيح اجتناب نمايد .
هفدهم جدال كردن ؛ و آن عبارتست از : لا وَالله يا بلي و الله گفتن ، بلكه واجب است اجتناب از هر نوع قسم در مقام خصومت .
هجدهم خضاب كردن به حنا به قصد زينت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ طيب : بوي خوش . لغت نامه .
2 ـ فَصد : رگ زدن . لغت نامه .
3 ـ اَحْوَط : به احتياط نزديكتر ، بهتر . لغت نامه .
4 ـ تَفاخُر : با يكديگر فخر كردن . لغت نامه .
|
119 |
|
نوزدهم دندان كندن .
بيستم آلات حرب ( 1 ) بر خود بستن بدون ضرورت .
بيست [ و ] يكم كندن درخت و گياهي كه در حرم روييده باشد .
بيست [ و ] دوّم استعمال كردن كافور و ساير انواع طيب ، بعد از مردن محرِم ( 2 ) در غسل و حنوط او .
و از محرّمات ( 3 ) چند چيز است كه مخصوص مرد مي باشد :
اوّل پيراهن و زير جامه و قبا و هر لباس تكمه دار ، كه بعد از پوشيدن آن تكمه هايش را گره بزند ، و هر لباسي كه آستين داشته باشد ، و دستهاي خود را در آستين آن داخل نمايد ؛ بلكه مطلق رخت دوخته .
دوّم پوشيدن چيزي كه پشت قدم ( 4 ) را بپوشد ، مثل جوراب و چكمه و امثال آنها .
سيّم پوشيدن سر به هر چيزي كه بوده باشد از قبيل ملبوس ( 5 ) يا گِل يا حنا يا دوا ، يا چيزي كه آن را بر سر خود بردارد و در حكم پوشيدن سر است از تماس .
چهارم با اختيار در وقت راه رفتن ، در سايه چيزي برود كه آن چيز در بالاي سر او بوده باشد نه در يك طرف از اطراف آن ؛ پس جايز نيست نشستن در محمل ( 6 ) و تخت روان كه روپوش داشته باشد الاّ در حين اضطرار ( 7 ) .
و چند چيز است از محرّمات كه مخصوص مي باشد به زنان :
اوّل زيور كردن ، خواه به جنس طلا باشد يا نقره و نحوِ ( 8 ) آنها .
دوّم اظهار زينت خود براي زوج و محارم خود ؛ بلكه مطلقاً .
سيُّم پوشيدن روي ، اگرچه بواسطه بادزن بوده باشد ؛ ولكن جايز است كه يك طرف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آلات حَرْب : آلات رزم ، سلاح . لغت نامه .
2 ـ مُحْرِم : كسي كه احرام حج بسته است . لغت نامه .
3 ـ جمع مُحَرَّم ، حرام شده ها . م .
4 ـ اين عبارت ترجمه تحت اللّفظي « ظهر القدم » است كه مراد از آن « روي پا » است . م .
5 ـ مَلْبوس : پوشيده ، جامه و پوشاك و هر چيز پوشيدني . . . . لغت نامه .
6 ـ مَحمِل : كجاوه كه بر شتري بندند . . . ، بارگير ، تخت روان . لغت نامه .
7 ـ اِضطِرار : ناچاري ، درماندگي . لغت نامه .
8 ـ نَحو : شكل ، قسم ، گونه . لغت نامه .
|
120 |
|
آن چيز را كه سر خود را به آن پوشانيده بياويزد بر وجهي ( 1 ) كه نزديك به روي او نشود .
و مكروه است براي مُحرِم احرام بستن در لباس سياه ، بلكه در هر لباسي غير از سفيد ، بنا بر مشهور ؛ و در لباسي كه چرك داشته باشد ، و در لباسي كه الوان مختلف ( 2 ) داشته باشد ، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد يا بعد از آن . و مكروه است لبّيك گفتن در جواب كسي كه بخواند او را ، بلكه در جواب او يا سعد بگويد . و مكروه است به حمّام رفتن و شستشو كردن در آن ، حتّي در غير حمّام .
و مكروه نيست خاراندن بدن اگر خون نيايد و موي آن را نكنده باشد .
و بعضي از علما فرموده اند كه مكروه مي باشد شستن سر به سدر و خطمي ( 3 ) در حال احرام ، و بسيار مسواك كردن ، و حرفهاي لغو زدن ، و غسل كردن از براي خنك شدن ، و همچنين مكروه است كشتي گرفتن و شعر خواندن .
فايدة : مروي است كه سالي ، جماعتي از صحابه براي حجّ به مكّه آمده [ بودند ، كسي ] از يكي از اصحاب پرسيد كه : من در احرام بودم ، در بين راه رسيدم به موضعي كه شترمرغ تخم گذاشته بود ، نفهميدم كه معصيت است ، از روي جهل آنها را پخته خوردم ، چه چيز بايد كفّاره بدهم كه پاك شوم و مُعاقَب ( 4 ) نباشم ؟ آن شخص گفت : حكم اين عمل در نظرم نيست ، بنشين شايد از اصحاب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) كسي پيدا شود از او بپرسيم . در اين اثنا [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) پيدا شد و [ امام ] حسين ( عليه السلام ) عقب سر آن حضرت بود ، گفت : يا اعرابي ، اين است علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، از او بپرس . اعرابي برخاسته ( 5 ) از آن جناب سؤال كرد ، حضرت اشاره نمود بسوي امام حسين ( عليه السلام ) [ و ] فرمود : « سَلْ هذَا الْغُلامَ » : از اين پسر بپرس . اعرابي گفت : از هر كدام مي پرسم به ديگري حواله مي كند ، اين طفل جواب مسأله من را چه مي داند ؟ ! پس مخلوقات گفتند : « وَيْحَك ! هذا إبنُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بَر وَجه : بطور ، بطريق . لغت نامه .
2 ـ مختلفُ الالوان : رنگارنگ . لغت نامه .
3 ـ خَطمي : نباتي است ، خيرويِ دشتي . لغت نامه .
4 ـ مُعاقَب : شكنجه شده و عقوبت كرده شده و عذاب كرده شده ، عقوبت شده . لغت نامه .
5 ـ عبارت متن « برخواسته » . م .
|
121 |
|
رَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) » : اين فرزند پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ، بپرس جواب خواهي شنيد . پس قصّه خود را عرض كرد ، امام حسين ( عليه السلام ) فرمود كه : شتر داري ؟ گفت : بلي دارم ، فرمود : به عدد تخمها ، شتر مادّه از شتر نر بكش ، هرچه بچه آورد هدي ( 1 ) خانه كعبه قرار بده . خليفه ثاني ، عمر هم حاضر بود ، گفت : يا امام حسين ( عليه السلام ) : النُّوقُ يُزلِقنَ فقال ( عليه السلام ) : « إنَّ الْبيضَ يَمْرُقنَ » ، يعني : يا حسين ( عليه السلام ) ، شتر همه اش نمي گيرد و حامله نمي شود ، حسين ( عليه السلام ) گفت : تخمها [ نيز ] همه جوجه نمي شود ، بسا باشد كه تخم مي شكند و يا آنكه فاسد مي گردد . خليفه گفت : درست فرمودي . امير ( عليه السلام ) برخاست ( 2 ) ، حسين ( عليه السلام ) را آغوش كرده و بوسيد ، فرمود : ( ذُرِّيَّةٌ بَعْضُها مِنْ بَعْض وَاللهُ سِميعٌ عَليمٌ ) ( 3 ) ، حقّا كه تو پسر پيغمبري و علم را ارث مي بري ( 4 ) . ( و اينكه امير ( عليه السلام ) به اعرابي فرمود از حسين ( عليه السلام ) بپرس ، مي خواست مقام علم او را به مردم ظاهر فرمايد و الاّ خودش مي فرمود ) .
فايدةٌ اُخري : منقول است كه امام رضا ( عليه السلام ) از دنيا رفت ، يك سال بعد از آن ، مأمون به بغداد آمده ، امام محمّد تقي ( عليه السلام ) نيز از حوادث زمان و تقلّبِ ( 5 ) دوران ، در مدينه توطّن ( 6 ) نتوانسته ، با اهل و عشيره به بغداد آمده ، در آنجا بسر مي برد . اتّفاقاً روزي مأمون به شكار مي رفت ، و حضرت به صغر سنّ به سر كوچه كه اطفال بازي مي كردند ايستاده بود ، مأمون با خدَم و حشَم ( 7 ) رسيد ، تمامي اطفال گريزان شدند الاّ آن حضرت كه اصلاً حركت نكرد ، چشم مأمون به آن حضرت افتاده از توقّف او تعجّب كرد ، گفت : اي پسر ، چرا تو چون ديگران نگريختي ؟ فرمود كه : راه تنگ نبود كه با رفتن راه را وسيع كنم ، [ ديگر اين ] كه گناهي ندارم كه از تو بترسم ، و گمان نداشتم كه بي سبب به من آزار رساني . مأمون را اين كلام خوش آمده گفت : چه نام داري ؟ فرمود : محمّد ، گفت : پسر كيستي ؟ فرمود : پسر عليّ بن موسي الرّضا ( عليهما السلام ) . مأمون گريان شده ، بر امام رضا ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ هَدْيْ : آنچه به حرم برده شود از چارپايان ، و گويند آنچه براي قربان كردن برند . لغت نامه .
2 ـ عبارت متن « برخواست » . م .
3 ـ آل عمران/34 .
4 ـ بحار44/197 ب26 ح12 .
5 ـ تَقَلُّب : گرديدن و گردش ، تحوّل و برگشت . لغت نامه .
6 ـ تَوَطُّن : جاي گرفتن ، وطن گرفتن . لغت نامه .
7 ـ حَشَم : خدمتكاران ، جيش ، لشكر . لغت نامه .
|
122 |
|
رحمت فرستاد و برفت و تمام راه در اين فكر بود . چون از شهر بيرون رفت ، بازي را پيِ درّاجي ( 1 ) انداخت ، باز از نظر غايب شد و بعد از ساعتي برگشت ، ماهي كوچكي در منقار داشت ، مأمون تعجّب كرده آن روز شكار را ترك كرد و به جانب شهر برگشت ، آن ماهي را در دست گرفته متفكّر بود ، چون به همان مكان رسيد باز اطفال متفرّق شدند و امام ( عليه السلام ) به جاي خود ماند ، مأمون نزد او آمده پرسيد كه : بگو كه در دست من چيست ؟ آن حضرت ( عليه السلام ) به الهام ربّاني فرمود كه : خدا را ميان آسمان و زمين دريايي مي باشد ( 2 ) ، و ماهيان كوچك از آن دريا بيرون مي آيند ، و بازهاي پادشاهان او را صيد مي كنند ، و ايشان سلاله نبوّت را با آن امتحان مي كنند . چون مأمون اين كلام را شنيد نگاه طولاني از روي تعجّب به آن حضرت كرد ، گفت : حقّا كه تو پسر امام رضايي . و به ديدن او خوشوقت شده او را به خانه برده در احترام و اكرامِ ( 3 ) او افزود ( 4 ) .
تا آنكه باز ديگ حسد عبّاسيان جوش زده اجتماع كردند ، و همه به يك زبان درآمده به مأمون گفتند : تو را به خدا قسم مي دهيم كه به طريقي كه آباء عظام تو با آل علي ( عليه السلام ) سلوك كرده اند رفتار نمايي ، و پيراهن عزّت و دولت كه خدا به تو پوشانيده ، در بَرِ ديگران نپسندي ، نمي داني كه از وليّ عهد كردن تو ، پدر اين پسر را ، عبّاسيان چه حال داشتند ، تا اينكه خدا اين طايفه را از آن غم خلاص نمود ! زنهار ! به تازگي غم ما را ميفزا و پسر رضا را به حال خود بگذار . مأمون گفت : آنچه پدران من با آل علي ( عليه السلام ) كردند ، و قصد ايشان قطع رحم بود ، اگر انصاف داشتند مي دانستند كه آل علي ( عليه السلام ) به اين امر اَولي ( 5 ) و اَنسَبند ، و آنچه من به امام رضا ( عليه السلام ) كردم ، به خدا قسم پشيمان نيستم ، او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ دُرّاج : مرغي است رنگين مانند تذرو . لغت نامه .
2 ـ در برخي منابع بجاي اين عبارت ، « . . . خلقَ بمشيّتِه في بحرِ قدرتِه سمكاً صغاراً . . . » ، بمعني « . . . به اراده خويش در درياي قدرتش ماهيان كوچكي آفريد . . . » آمده است . م .
3 ـ اِكرام : گرامي كردن . لغت نامه .
4 ـ با اندكي تغيير در : بحار50/92 ب5 ح6 و56/339 ب27 ح6 و56/397 تتميم ؛ كشف الغمّة2/344 ؛ مفتاح الفلاح/219 ؛ المناقب4/388 .
5 ـ اَولي : سزاوارتر . لغت نامه .
|
123 |
|
به طيب خاطر ( 1 ) خلافت مي دادم و به لجاج رسانيدم ، او قبول نكرد و به وليعهدي من هم راضي نبود ، و آنچه شدني بود شد ، امّا محبّتي كه من با پسر او مي كنم بجهت فضل و كمال او است كه با وجود صغر سن ، علم و فضلش از همه بيشتر است . گفتند : او را در اين كم سالي علم از كجا به هم رسيد ، و با كدام فاضل و دانشمند گفتگو كرد كه حال او ظاهر شود ؟ اگر خليفه در اكرام بِجِدّ ( 2 ) است بايد صبر كند تا او مدّتي درس بخواند و علم و فقهي به هم رساند . مأمون گفت : من به حال او داناترم از شما ؛ علمِ ايشان لدُنّي است و كسبي نيست ، اگر خواهيد امتحان كنيد . گفتند : روزي مقرّر فرما و از علما كسي را اختيار نما كه از علم و فقه و شريعت از او سؤال كند . مأمون گفت : فلان روز را مقرّر كردم كه اجتماع كنيد ، و خود شما از علما هر كه را مي خواهيد انتخاب نماييد . پس ، از نزد مأمون با شعف تمام بيرون آمدند ، پس ، از ميان علماي عصر ، يحيي بن أكثم را كه در آن وقت قاضي بغداد بود ، و سرآمد فضلاي عصر ، و در علم فقه و حديث از همه مقدّم ، و اعتبارش از ساير علما بيشتر بود انتخاب نمودند ، و با او قرار كردند كه به آن امر اقدام نمايند . و در روز موعود ، جميع اعيان و علما و اهل ملل و اديان را طلبيدند ، مأمون بر تخت حكومت نشسته گفت كه آن حضرت ( عليه السلام ) را طلب كنند ، و نزديك به خود بجهت او مسند انداخته [ بود ] ، چون آن حضرت ( عليه السلام ) حاضر شد برخاسته ( 3 ) تعظيم كرد و بجاي خود نشانيد . پس يحيي متوجّه مأمون شده گفت : امير مرا رخصت مي دهد كه از ابوجعفر ( عليه السلام ) سئوالي كنم ؟ مأمون گفت : اين مجلس بجهت همين منعقد شده ، هرچه خواهي بپرس . پس يحيي متوجّه حضرت شده گفت : رخصت مي دهي كه مسئله بپرسم ؟ فرمود : « سَلْ عَمّا شِئتَ » : هرچه خواهي بپرس . پس گفت : چه مي گويي در باب كسي كه در راه مكّه احرام بسته باشد و صيدي را بكشد ، كفّاره آن چه چيز است ؟ حضرت فرمود : آيا در بيرون حرم كشته يا درون حرم ؟ دانسته اين عمل را كرده ، و علم به حرمتش داشته يا جاهل به مسئله بوده ؟ و آيا آن عمل عمداً صادر شده يا خطا كرده ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « خواطر » . م .
2 ـ بِجِدّ : با كوشش و سعي . لغت نامه .
3 ـ عبارت متن « برخواسته » . م .
|
124 |
|
و [ آيا ] اين شخص آزاد بوده يا بنده ؟ بالغ [ بوده ] يا نابالغ ؟ بار اوّل بوده يا بار ديگر هم اين كار [ را ] كرده [ است ] ؟ و [ آيا ] اين صيد كه كرده ، از طيور است يا از جانوران ديگر ؟ و آيا صيد كوچك است يا بزرگ ؟ و از اين عمل پشيمان بوده يا نه ؟ در شب اين صيد را كشته يا در روز ؟ در احرام عمره بوده يا احرام حجّ ؟ پس يحيي را لكنت به زبان افتاده رنگش متغيّر شد ، و آثار عجز و انكسار ( 1 ) بر او ظاهر گشت ؛ اهل مجلس هر قدر انتظار كشيدند كه ديگر حرفي بزند نتوانست ، مأمون گفت : الحمدُ لله كه ظنّ من خطا نبود . و متوجّه حضرت شده گفت : فداي تو شوم ، اگر [ از ] آنچه پرسيدي يك [ مسئله ] را بجهت ما بيان فرمايي مستفيد مي شويم . پس حضرت ( عليه السلام ) شروع نموده جواب هر يك را [ فرمودند ] بر وجهي كه صداي آفرين و احسنت از اهل مجلس بلند شد ، مأمون گفت : احسنت يا ابا جعفر ! و بعد گفت : چنانچه يحيي از تو سؤال كرد آيا تو نيز از او سؤال نمي كني ؟ فرمود : اگر او رخصت دهد و رضاي شما مقرون به آن باشد مي پرسم . و [ به ] يحيي گفت : اذن مي دهي كه سؤال نمايم ؟ [ يحيي ] لاعلاج ( 2 ) گفت : « ذلِكِ إلَيكَ جُعِلتُ فِداكَ إن عَرَفتُ وَإلاّ اَستَفيدُهُ مِنكَ » ، يعني : امر از توست فداي تو شوم ، اگر جواب دانم مي گويم و الاّ از شما استفاده مي نمايم . فرمود : مرا خبر ده از شخصي كه صبح به زني نگاه كند ، نظرش بر او حرام باشد ، چون آفتاب بلند شد حلال ، و وقت ظهر ( 3 ) حرام ، و وقت عصر ديگر باره بر او حلال شود ، در وقت مغرب حرام و در وقت خفتن حلال شود ، در نصف شب حرام و در وقت صبح باز حلال شود ؛ وجه حرمت و حلّيّتِ ( 4 ) اين زن بر اين مرد چه باشد ؟ يحيي لحظه اي سر به گريبان تفكّر فرو برد ، پس سر برآورده گفت : به خدا قسم هر چند فكر مي كنم جواب صوابي نمي توانم يافت ؛ خودتان بفرماييد تا يحيي و حضّار مستفيد شوند . حضرت فرمود : بلي ، كنيزي است از شخصي ، و نظر بيگانه در اوّل روز بر او حرام بود ، و چون آفتاب بلند شد ، كنيز را خريده بر او حلال شد ، وقت ظهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اِنكِسار : شكستگي ، فروتني و تواضع و خضوع . لغت نامه .
2 ـ لا عِلاج : ناچار ، ناگزير . لغت نامه .
3 ـ عبارت متن « صهر » . م .
4 ـ حِلّيَّت : حلالي ، مقابل حرمت . لغت نامه .