بخش 6

بیان تلبیة گفتن بیان ورود به حرم و مکّه و مسجدالحرام بیان حجرالاسود


125


آزادش كرد ، بر او حرام شد ، چون وقت عصر او را تزويج كرد باز حلال شد ، و در حال غروب ظهار كرد ( 1 ) و بجهت ظهار بر او حرام شد ، وقت خفتن كفّاره ظهار داد ، بر او حلال شد ، و در نصف شب طلاق داد ، بر او حرام شد ، و در صبح رجوع ( 2 ) نموده ، بجهت رجوع بر او حلال گشت . پس مأمون رو به جانب حضّار كرده گفت : شما را به خدا قسم مي دهم كه در ميان خود كسي را گمان داريد كه اين مطالب را چنانچه شنيديد بيان تواند كرد ؟ گفتند : نه ، به خدا قسم كه چنين شخص گمان نداريم . پس گفت : واي بر شما ! ايشان اهل بيتي هستند كه خدا ايشان را به آنچه ديديد و مي بينيد از ميان خلق برگزيده ، و كم سالي ، ايشان را از فضل و كمال مانع نمي شود . پس در آن مجلس ، دختر خود ، امّ الفضل را به آن حضرت تزويج نموده كه تفصيلش گنجايش اين رساله ندارد ( 3 ) .

بيان : هرچند عادة الله غالباً بر اين جاري شده كه اكثر انبيا ( عليهم السلام ) مبعوث شده اند به نبوّت بعد از چهل سالگي ، ولكن نبوّت ، و هكذا ولايت ، موقوف به بلوغ نيست ، چنانچه خلاّق عالم فتح نموده باب نبوّت و ولايت را به بعضي از افرادشان در صغر سنّ ؛ چنانچه در عيسي و يحيي ( عليهما السلام ) ، كه خدا به ايشان قبل از بلوغ وحي فرستاده ، و به مرتبه نبوّت رسانيده ، چنانچه در سوره مريم در خصوص حضرت يحيي ( عليه السلام ) مي فرمايد : ( يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً ) ( 4 ) ، و مفسّرين فرموده اند كه مراد از كتاب ، تورات است يعني علم او ؛ يعني : يا يحيي ، بگير كتاب تورات را به قوّتي كه تو را داده ايم بر اخذ آن ، و داديم او را حكم در حالتي كه صبي ( 5 ) بود .

از ابن عبّاس مروي است كه : مراد از حُكم ، نبوّت است ( 6 ) ، و اين نبوّت رسيد به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ظِهار : تظهير ، مظاهرهن ، با زن خود يغه بيزاري زيرين گفتن ، اَنتِ عَلَيَّ كظَهرِ اُمّي ، يعني چنانكه مادر من بر من حرام است تو نيز از اين پس چناني ؛ و در اين حال زن بدو حرام شود و تا كفاره ندهد حلال نگردد . . . . لغت نامه .

2 ـ رُجوع : بازگشتن ، دوباره خواستار شدنِ مرد ، زن مطلّقه خود را كه هنوز در عده او بود . لغت نامه .

3 ـ بحار50/74 ب4 ح3 ؛ الاحتجاج2/443 ؛ الارشاد2/281 ؛ روضة الواعظين1/237 ؛ كشف الغمّة2/353 .

4 ـ مريم/12 .

5 ـ صَبيّ : كودك يا كودك كه هنوز از شير باز نشده ، كودك خُرد . لغت نامه .

6 ـ بحار14/176 ب15 ؛ مجمع البيان5/381 .


126


يحيي ( عليه السلام ) در سنّ سه سالگي ( 1 ) ، و بعضي در هفت سالگي گفته اند ( 2 ) .

و در همان سوره در خصوص عيسي ( عليه السلام ) مي فرمايد : ( فَاَتَتْ بِهِ قَوْمُها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً * يا اُخْتَ هارُونَ ما كانَ اَبُوكِ امْرَءَ سَوْء وَما كانَتْ اُمُّكِ بَغِيّاً * فَاَشارَتْ اِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً * قالَ إنّي عَبْدُاللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَني نَبِيّاً ) ( 3 ) .

و جمهور علما قايلند براي اينكه خداوند عالم به جناب عيسي ( عليه السلام ) ، انجيل و نبوّت را كرامت فرموده در زمان طفوليّت ، با تكميل شرايط نبوّت ؛ پس تعجّب نبايد كرد از امامت و ولايت جواد ( عليه السلام ) در نه سالگي .

الفصلُ الثّاني عَشَر

در بيان تلبيت ( 4 ) گفتن

بدان كه واجبات احرام سه چيز است :

اوّل ، نيّت است ، به آن [ معني ] كه : قصد كند احرام بستن را از براي عمره تمتّع حجّة الاسلام ، بجهت اطاعت فرمان الهي ؛ و معني احرام بستن چنانچه فرموده اند ، به خود قرار دادن است ترك اموراتي كه در فصل سابق گذشت ، بجهت توجّه به مكّه ، براي اداي افعال معهوده ( 5 ) .

دوّم ، پوشيدن دو جامه احرام قبل از نيّت ؛ كه يكي از آنها را ستر كند مابين ناف و زانو ، كه آن را ردا گويند [ و بايد ] آنقدر باشد كه ساتر مَنكِبَين ( 6 ) گردد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار14/176 ب15 .

2 ـ بحار13/448 ب19 و14/179 ب15 ح16 ؛ ارشاد القلوب1/25 .

3 ـ مريم/27 ، 28 ، 29 و 30 .

4 ـ تَلبيَة : لبّيك گفتن در حجّ ، لبّيك گفتن حاجيان . لغت نامه .

5 ـ مَعهودَه : مؤنث معهود ؛ معروف ، مرسوم . لغت نامه .

6 ـ مَنكِبَين : هر دو كتف ( و اين تثنيه مَنكِب است ) . لغت نامه .


127


سيّم تلبية ( 1 ) است : و صورت آن : « لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ » ؛ و مستحبّ است جهر ( 2 ) نمودنِ تلبية ، و مكرّر گفتن آن در اكثر اوقات به قدر استطاعت ( 3 ) ؛ و در چند حال تلبيت گفتن براي حاجّ مستحبّ است :

اوّل وقتي كه به بلندي صعود كند .

دوّم وقتي كه به گودي نزول كند .

سيُّم وقت بيدار شدن از خواب .

چهارم وقت سوار شدن .

پنجم وقت پايين آمدن از سواري .

ششم وقت ملاقات نمودن به سواري .

هفتم در وقت برخاستن ( 4 ) شتري كه سوارِ آن شده است .

هشتم وقت سحر .

نهم بعد از هر نماز واجب و يا مستحبّ .

دهم مستحبّ است كه علاوه نمايد بر تلبيه واجب بعضي فقرات ديگر ، پس به اين نوع بگويد « لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ داعِياً إلي دارِالسَّلامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ غَفّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ أهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاْكْرامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تُبْدِيءُ وَالْمَعادُ إلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تَسْتَغْني وَيُفْتَقَرُ ( 5 ) إلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَمَرْغُوباً ( 6 ) إلَيْكَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَميلِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكُرَبِ ( 7 ) الْعِظامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ ( 8 ) لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يا كَريمُ لَبَّيْكَ » ( 9 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تَلبيَة : لبّيك گفتن در حجّ ، لبّيك گفتن حاجيان . لغت نامه .

2 ـ جَهر : آشكار كردنن كلام را ، بلند كردن آواز . لغت نامه .

3 ـ اِستِطاعَت : توانستن ، قدرت ، وسع . لغت نامه .

4 ـ عبارت متن « برخواستن » . م .

5 ـ عبارت متن « نَفتَقِرُ » . م .

6 ـ عبارت متن « مَرهوداً و مَرعوباً » . م .

7 ـ عبارت متن « الكَرْبِ » . م .

8 ـ عبارت متن « عَبدِكَ » . م .

9 ـ التهذيب5/91 ب7 ح108 ؛ وسايل12/382 ب40 ح16569 ؛ مصباح المتهجد/678 - 677 ؛ و با تغييراتي در منابع ديگر نيز نقل شده است . م .


128


و كسي كه احرام حجّ داشته باشد ، در وقت زوالِ ( 1 ) روز عرفه ، تلبيات را قطع مي كند ، و بي زبان تلبيت را از خاطر ( 2 ) مي گذراند ؛ مرد و زن در تلبية گفتن مساوي هستند مگر اينكه زن را بلند تلبية گفتن لازم نيست .

فِي الحديث : چون ابراهيم ( عليه السلام ) بناي كعبه را تمام نمود خطاب الهي رسيد كه : يا ابراهيم ، ندا كن جميع خلايق را به حجّ ( 3 ) . عرض كرد : الهي ، صداي من به كجا خواهد رسيد كه تمام خلق را اعلام نمايم ؟ خطاب رسيد كه : از تُست كه ندا كني ، و از ما است كه صداي تو را به تمام خلايق برسانيم . پس آن حضرت ، به روايتي ، بر كوه شبير بالا رفت ، و به روايت ديگر ، بر كوه ابوقبيس ، و به روايت ديگر ، بر ركني از اركان كعبه ايستاد ، و به روايت ديگر ، در مقام ايستاد و مقام آنقدر بلند شد و ابراهيم را آنقدر بلند كرد تا اينكه از تمامي كوههاي عالم بلندتر شد ، پس ابراهيم ( عليه السلام ) دو انگشت خود را بر گوش نهاده و روي مبارك به مشرق و مغرب نموده ، به صداي بلند آواز نموده ، فرمود كه : أيُّهَا النّاسُ هَلُمَّ إلَي الْحَجِّ ، يعني : اي مردم ، بياييد و خانه خدا را حجّ كنيد . پس ، خلاّق عالم صداي او را رسانيد به همه خلايق ؛ حتّي [ به ] كساني كه در صلب مردان و رحمِ مادران بود ، كه متولّد مي شوند تا روز قيامت . پس جواب داد بر آن ندا ، از زير درياها و از مابين مشرق و مغرب ، و اصلاب آبا و ارحام امّهات ، آن كساني كه حجّ خانه خدا مي نمايند ؛ پس گفتند : لَبَّيكَ داعِيَ الله ؛ پس هر كه يك بار حجّ كردني بود ، يك بار لبّيك گفت ، و هر كس بيشتر حجّ كردني بود ، به عدد هر حجّ يك مرتبه لبّيك گفت ، و هر كه در دنيا حجّ كردني نبود ، لبّيك نگفت ( 4 ) .

و بعد از آن ابراهيم ( عليه السلام ) زبان گشوده ، در خصوص امّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) دعا كرده گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زَوال : بِگشتَن ، مايل گرديدن آفتاب از ميانه آسمان . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن « خواطر » . م .

3 ـ ( وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ ) ؛ حجّ/27 .

4 ـ با اندكي تغيير در : كافي4/206 ح6 ؛ الفقيه2/232 ح2282 ؛ بحار12/105 ح17 و18 ؛ قصص جزائري/125 ف4 .


129


اَللّهُمَّ مَن حَجَّ مِن شُيُوخِ اُمَّةِ مُحمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) فَهَبْهُ لي ( 1 ) ، اسماعيل و هاجر ( عليهما السلام ) آمين گفتند . بعد از آن ، اسماعيل ( عليه السلام ) دعا كرده گفت : اَللّهُمَّ مَن حَجَّ مِن شَبابِ اُمَّةِ مُحمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) فَهَبْهُ لي ( 2 ) ، ابراهيم و هاجر ( عليهما السلام ) آمين گفتند . بعد از آن هاجر دست به دعا برداشته گفت : اَللّهُمَّ مَن حَجَّ مِن نِساءِ اُمَّةِ مُحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) فَهَبْهُ لي ( 3 ) ، پس ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) آمين گفتند ( 4 ) .

بدان كه : حاجّ همينكه احرام بسته مشغول تلبية ( 5 ) گفتن شد ، بايد تصوّر كند كه اين تلبية ( 6 ) ، اجابت نداي خداوندي است ، و مقام لبّيك ، مقام اضمحلال در بحر عبوديّت است كه يكسَر ، خود را در خدمت مولاي خود برپا ايستاده بيند ، و يكجا حواسّ ( 7 ) ظاهريّه و باطنيّه خود را مصروف به جانب او نمايد ؛ اگرچه بايد اميد به قول لبّيك از جانب خداوندي داشته باشد ، امّا از ردّ آن نيز خوفناك گردد و بترسد ، مبادا لا لبَّيك و لا سعدَيك جواب او باشد ، پس بايد متردّد شود ميان خوف ( 8 ) و رجا ( 9 ) ؛ از خود و عمل خود نا اميد ، و به فضل و كرم الهي اميدوار باشد ، و بداند كه : وقت لبّيك گفتن ، ابتداي حجّ و محلّ خطر است .

مروي است كه : [ حضرت ] سجّاد ( عليه السلام ) چون احرام بست و به مركب سوار شد ، رنگ مبارك او زرد شده ، لرزه بر اعضاي وي افتاده ، نتوانست كه تلبيه گويد ، عرض كردند كه چرا تلبيه نمي گويي ؟ فرمود كه مي ترسم پروردگار من گويد : لا لبّيك و لا سعدَيك . پس چون زبان به تلبيه گشود و لبّيك گفت ، بي هوش شده از مركب به زمين افتاد ، او را به هوش آوردند و سوار كردند ، لحظه به لحظه چنين مي شد تا آنكه از حجّ فارغ گرديد ( 10 ) .

و باز همينكه حاجّ زبان به تلبيه گشود و صداي تلبيه مردمان بلند شد متذكّر شود كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بارالها ، هركس از پيران امت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) كه حج بجاي آورد ، او را بر من ببخش . م .

2 ـ بارالها ، هركس از جوانان امت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) كه حجّ بجاي آورد ، او را بر من ببخش . م .

3 ـ بارالها ، هركس از زنان امت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) كه حج بجاي آورد او را بر من ببخش . م .

4 ـ در منابع مورد استفاده به دست نيامد . م .

5 ـ تَلبِيَة : لبّيك گفتن حاجيان . لغت نامه .

6 ـ تَلبِيَة : لبّيك گفتن حاجيان . لغت نامه .

7 ـ عبارت متن « هواسّ » . مصح .

8 ـ خَوف : ترس ، بيم ، مقابل اميد . لغت نامه .

9 ـ رَجا : اميد داشتن . لغت نامه .

10 ـ عوالي اللآلي4/35 الجملة الأوليح121 .


130


اين ، اجابت نداي خداوندي است ، و از اين ندا ياد كند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را ؛ كه كفنها در گردن ، به عرصات قيامت ايشان را مي خواند ، كه آنها هم كفن پوشيده ، رو به محشر مي گذارند ، پس بجهت اين ملاحظه و تفكّر ، شوق در گفتن تلبيه زياد كرده ، متذكّر اين باشد كه به هر قدمي كه برمي دارد نزديك مي شود به جوار رحمت شاهنشاه عالم ؛ و تلبيه را هر قدر بيشتر گويد ، بر ثوابش بيشتر نايل شود .

فِي الحديث : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : آن كسي كه احرام بسته تلبيه گويد ، بنويسد خداي تعالي به هر تلبيه گفتن او ده حسنه ، و محو گرداند از او ده سيّئه ( 1 ) .

ايضاً [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) فرموده كه : هيچ كس آواز خود را به تلبيه بلند نسازد در احرام مگر آنكه لبّيك گويند به او ، به آواز بلند از جانب راست ، و از جانب چپ او است تا منتهاي زمين ( 2 ) . و : هر كه لبّيك گويد در احرام خود هفتاد بار از روي ايمان و احتساب ، خداوند عالم گواه مي گيرد براي او هزار ملائكه را به براتي از آتش و براتي از نفاق ( 3 ) .

فايدة : جناب ابراهيم ( عليه السلام ) چنانچه ذكر شد ، بعد از اتمام [ بناي ] كعبه ، ندا كرد و فرمود : « أيُّهَا النّاسُ هَلُمَّ إلَي الْحَجِّ » به صيغه مفرد ، بجهت اينكه خطاب شامل شود بر اشخاصي كه در آن زمان موجود و در عالم شهود ( 4 ) بودند و به كساني كه بعد از آنها خواهند آمد تا روز قيامت ؛ در حديث است كه : هرگاه هَلُمُّوا مي فرمود ( به صيغه جمع ) ، شامل نمي شد مگر به حاضرين در آن زمان ( 5 ) .

و علما رضوان الله عليهم ، چند وجه در سرّ اين مطلب فرموده اند ، از آنها آنچه به نظر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الفقيه2/202 باب فضائل الحج ح2138 ؛ التهذيب5/20 ب3 ح3 ؛ وسايل11/218 ب2 ح14650 ؛ بحار96/3 ب2 ح3 ؛ امالي صدوق/549 ح22 ؛ الخرائج2/514 فصل في اعلام ؛ روضة الواعظين2/360 مجلس في ذكر .

2 ـ با اندكي تغيير در : الفقيه2/203 باب فضائل الحج ح2140 ؛ وسايل12/378 ب37 ح16559 .

3 ـ با اندكي تغيير در : الفقيه2/204 باب فضائل الحج ح2141 ؛ مستدرك9/183 ب28 ح10620 - 1 ؛ الجعفريات/63 باب التلبية .

4 ـ عالَم شُهود : مقابل عالم غيب ، عالَم شهادت و آنچه قابل رؤيت است . لغت نامه .

5 ـ كافي4/206 ح6 ؛ الفقيه2/232 ح2282 ؛ وسايل11/10 ب1 ح14115 ؛ بحار12/105 ب5 ح17 و96/187 ب32 ح18 ؛ علل الشرائع2/419 ب158 ح1 ؛ قصص جزائري/125 ف4 .


131


رسيده اين است ( 1 ) :

اوّل بدرستي كه حقيقت و ماهيّت انسان موجود است به وجود فردي از افراد آن ، و شامل است به جميع افراد انسان ، موجود باشد يا نه ، ولكن فرد خاصّ و معيّن از انسان ؛ پس نمي گردد فرد خاصّ و جزيي از او مادامي كه موجود نشده ، پس ابراهيم ( عليه السلام ) به كلمه هلمّ كه مفرد است ، نداي حقيقت انسان و طبيعت واحده آن نموده ، كه شامل شود بر موجود و غير موجود ، و اگر هلمّوا مي گفت ، از اين خطاب ، معدود معيّن استفاده مي شد ، و بر معدومين در آن زمان شموليّت نمي رسانيد .

دوّم بدرستي كه علماي بلاغت ذكر نموده اند كه : استغراقِ مفرد ، اشمل است از استغراق جمع ، چنانكه زمخشري در چند موضع از كتاب كشّاف تصريح به اين مطلب نموده ، پس اراده ابراهيم ( عليه السلام ) استغراق جميع افراد ناس بوده [ اعمّ ] از حاضر و غايب .

سيُّم بدرستي كه صيغه خطاب شامل نمي شود غير موجود را مگر مجازاً و با قرينه ، و با جمع قرينه اي ندارد كه دلالت كند به شموليّت آن به غير موجودين ، بخلاف مفرد ؛ پس بدرستي كه قراين حاليّه و مقاليّه ، قائم است به عدم اراده خطاب به معيّن ، و در علم معاني ، مقرّر است اينكه بسا اوقات ترك مي شود خطاب با معيّن ، به غير ، بجهت قصد عموم و اراده جميع اشخاصي كه به اين خطاب صلاحيّت داشته باشد ؛ چنانچه در آيه شريفه ( وَلَوْ تَري إذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ ) ( 2 ) كه كلمه تَري در لغت عرب موضوع است بر خطاب ، با معيّن ، ولكن از خطاب معيّن ، عدول نموده شده بر معيّن و غير آن ، بجهت شمول موعظه و تنبّه به همه ، از مخاطب و غير آن .

بشارة : آن كساني كه در دنيا حجّ كردني نبودند ، و لهذا لبّيك نگفته اند بر [ دو ] قسم مي باشند :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ذيل حديث سابق الذكر ، كه به منابع آن در پاورقي سابق اشاره شد ، در بعضي از منابع از جمله بحارالانوار و قصص جزائري ، توضيحاتي نيز راجع به اين موضوع ذكر شده است كه جهت آگاهي بيشتر ، مي توان به آنها مراجعه نمود . م .

2 ـ انعام/27 .


132


اوّل آن طايفه است كه با وجود استطاعت و استجماع ( 1 ) شرايط حجّ ، ترك آن نموده ، شقاوت ابدي را بر خود قبول مي كند ، و جزاي اين كس در فصل ترك حجّ گذشت .

دوّم آن طايفه اند كه بجهت عدم امكان و استطاعت ، مقتدر از حجّ كردن نمي باشند ، در خصوص اين جور اشخاص ، خداوند كريم عوض قرار داده ؛ چنانچه از اين حديث شريف معلوم مي شود كه صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : بدرستي كه ابراهيم ( عليه السلام ) همينكه كعبه را بنا كرد و سنگهاي آن را براي اصلاح تراشيد ، پس اخذ كرد جبرئيل ( عليه السلام ) تراشه ( 2 ) ( 3 ) و ريزه سنگهاي آن را و پراكنده ساخت در روي زمين ، پس به هر موضعي كه يكي از آن سنگها در [ آنجا ] افتاده ، بنا شده است آنجا مسجد جامع ، بجهت اينكه خداوند عالم مي دانست كه از بنده هاي خود چقدر ضعفا و مساكين هستند كه قدرت حجّ نخواهند داشت ، پس اراده فرمود كه ايشان را از ثواب حجّ محروم نفرمايد ، پس مسجدهاي جامع در خصوص فقرا ، به منزله كعبه است در حقّ اغنيا .

فِي الحديث الآخر : در باب شرافت مسجد فرموده كه : هيچ مسجدي بنا نشده مگر بر قبر پيغمبري ، يا وصيّ پيغمبري كه كشته شده ، و يا به آن بقعه قطره اي چند از خون او رسيده ، پس خدا خواسته است كه او را در آن جاها ياد كنند ( 4 ) .

الفصلُ الثّالِث عَشَر

در بيان ورود به حرم و مكّه و مسجدالحرام

بدان كه : كعبه با اطرافش تا چهار فرسخ حرم است ( 5 ) كه بر هر كس ، خواه محرِم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِستِجماع : گردآمدن ، فراهم آمدن . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن « تلاشه » . م .

3 ـ تَراشَه : تراشيده شده و آنچه از تراش برآمده باشد ، آنچه از تراشيدن چوب و جز آن فرو ريزد . لغت نامه .

4 ـ با اندكي تغيير در : كافي3/370 باب بناءالمساجد ح14 ؛ التهذيب3/258 باب فضل المساجد ح14 ؛ وسايل5/225 ب21 ح6396 ؛ بحار14/463 ب31 ح31 ؛ قصص جزائري/458 .

5 ـ لازم به ذكر است كه فواصلِ حرم از اطراف كعبه معظّمه برابر نيست ، بلكه در جهات مختلف ، متفاوت است ؛ همچنانكه پيشتر نيز اشاره شد ، اين حدود در « اخبار مكّه » چنين بيان شده اند : حدّ حرم در راه مدينه نرسيده به « تنعيم » و كنار خانه هاي قبيله غفار ، و فاصله آن تا مكه سه ميل است ، در راه يمن كنار مسيل لبن و در گردنه لبن است و فاصله آن هفت ميل است ، در راه جدّه در منطقه اعشاش و در ده ميلي مكّه است و در راه طايف در راه عرفات و يازده ميلي مكّه است ، در راه عراق در گردنه خل و كناره كوه مقطع و هفت ميلي مكّه است ، در راه جعرانه حد حرم ، در راه خاندان عبدالله بن خالد بن اسيد و نُه ميليِ مكّه است ؛ ( ترجمه اخبار مكّه2/404 ـ 403 ) . همچنين « سيد عبّاس مكّي » در ( نزهة الجليس1/24 ) اشعار ذيل را درباره حدود حرم نقل نموده است :

وَ لِلْحَرَمِ التَّحديدِ مِنْ أرْضِ طَيبَة * * * ثَلاثَةِ أميال اذا رُمْتَ اِتْقانَه

وَ سَبْعَةُ أمْيال عِراقٌ وَطائِفٌ * * * وَجَدَّةُ عَشْرٌ ثُمَّ تِسْعٌ جَعْرانَه

وَ مِنْ يَمَن سَبعٌ بِتَقديمِ سينِهِ * * * وَقَدْ كَمُلَتْ فَاشْكُرْ لِرَبِّكَ اِحْسانَه


133


خواه غير محرِم ، حرام است كه در آنجا شكار كند ، و گياهش را از زمين بكند ؛ و حرمش گويند بجهت اينكه خلاّق عالم حرام فرموده در آنجا بسيار چيزها را كه در غير آن حرام نكرده ، چنانچه تفصيل آنها در كتب حجّ از اقلام علماي اعلام گذشته .

و در معيار و ميزان تحديد حرم به چهار فرسخ ، چند فقره حديث به نظر رسيده :

اوّل آنكه چون حجرالاسود را از بهشت بجهت آدم ( عليه السلام ) آورده ، به ديوار كعبه نصب كردند ، بسيار نوراني بود ؛ از جانب راست كعبه تا چهار ميل ( 1 ) و از جانب چپ كعبه تا هشت ميل ( كه مجموع چهار فرسخ شد ) [ را ] روشن ساخت ، پس حقّ تعالي آنجا را حرم گردانيد ( 2 ) .

دوّم آنكه خداوند عالم بر آدم ( عليه السلام ) ياقوت سرخي فرستاد ، و آن را در موضع كعبه نهاد و آدم ( عليه السلام ) بر دور آن طواف مي كرد ، و نور آن تا جاي ميلهاي ( 3 ) حرم مي تابيد ، پس ميلها بر نور آن قرار داده شده و خدا آن را حرم گردانيد ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ميل : واحد مسافت . . . و معادل با 1482 متر فرانسوي . لغت نامه .

2 ـ ( با اندكي تغيير ) الفقيه1/272 باب القبلة ح845 ؛ التهذيب2/44 ب5 ح10 ؛ وسايل4/305 ب4 ح5221 ؛ بحار81/49 ب10 ذيلح4 ؛ علل الشرائع2/318 ب3 ح1 ؛ عوالي اللآلي3/72 باب الصلاة ح29 ؛ المناقب4/258 .

3 ـ ميل : واحد مسافت ، هر بنايي مخروطي شبيه به مناره يا شبيه نشانه هاي فرسنگهاي راه كه يادبود يا مقصودهاي خاص را سازند . . . . لغت نامه .

4 ـ كافي4/195 باب علة ح1 ؛ التهذيب5/448 ب26 ح208 ؛ وسايل13/221 ب13 ح17601 ؛ بحار11/213 ب4 ح23 و96/72 ب7 ح2 ؛ علل الشرائع2/420 ب159 ح1 و2/422 ب159 ح4 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 1/284 ب28 ح31 ؛ قرب الاسناد/159 ؛ قصص جزائري/50 ف3 .


134


سيُّم همان خيمه كه جبرئيل براي آدم ( عليه السلام ) از بهشت آورد و نصب كرد در زمين كعبه ، و عمود خيمه از ياقوت سرخ بود ، پس نور آن عمود ، جميع كوههاي مكّه و حوالي آن را روشن كرد و آن روشني از هر طرف به قدر حرم ممتدّ شد ؛ به اين سبب ، حرم محترم شد از براي حرمت خيمه و عمود كه از بهشت بودند ، و به اين سبب خداوند عالم حسنات را در حرم مضاعف گردانيد و گناه را نيز در آنجا مضاعف نمود . و طنابهاي خيمه را كه از اطراف آن كشيدند ، به قدر مسجدالحرام بود ( 1 ) .

ابن حاجب مالكي گفته كه : شناخته مي شود حرم با آن كه : چون سيل حلّ بسمت آن روَد ، بايستد و داخل آن نشود ( 2 ) . ازرقي گويد : معرّف حرم آن است كه سيلش داخل حرم نشود مگر از يك موضع نزد تَنعيم ( 3 ) . ازرقي و ديگران به سندهاي بسيار روايت كرده اند كه ابراهيم ( عليه السلام ) ميلهاي ( 4 ) حرم را در اطراف آن نصب فرمود ، و جبرئيل ( عليه السلام ) ميلها را به او نشان مي داد ، پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به تجديد آن ميلها امر فرمود ، و بعد از آن ، عمر و عثمان ميلها را تجديد نمودند ( 5 ) و تا حال آن ميلها ظاهرند و نشانه هاي حدّ حرمند ، و مجموع آنها چهار فرسخ در چهار فرسخ است ( 6 ) .

و محي الدين شافعي گويد كه : حدّ حرم از سمت مدينه تا به تنعيم است نزد خانه هاي نفار ( به كسر نون قبل از فاء ) ، [ واقع در ] يك فرسخي مكّه ، و از سمت يمن ، أضات لبن ( به فتح الف قبل از معجمه ، بر وزن قنات ، به كسر لام و سكون موحّده ) ، و آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/195 ح2 ؛ وسايل13/224 ب13 ح17606 ؛ بحار96/70 ب7 ح1 ؛ علل الشرائع2/420 ب159 ح3 .

2 ـ اينكه سيلِ غير حرم وارد حرم نمي شود از قول « ابن حاجب » به دست نيامد ، امّا در ( مواهب الجليل4/249 ) دو بيت شعر از محمّد بن عزم به همين مضمون نقل شده است :

اِنْ رُمْتَ لِلحرَمِ المكّيّ معرفةً * * * فَاسمَعْ و كُنْ واعياً قَولي وَما أصِفُ

وَ اعْلَمْ بأنَّ سُيولَ الحلِّ قاطبةً * * * اذا جَرتْ نحوهُ فدونهُ تَقِفُ

شايان ذكر است كه قاضي مالكي در ( شفاء الغرام1/126 ـ 125 ) اين موضوع را مورد نقد و بررسي قرار داده است . م .

3 ـ اخبار مكّه2/130 ؛ ترجمه اخبار مكّه2/403 .

4 ـ ميل : هر بنايي مخروطي شبيه به مناره يا شبيه نشانه هاي فرسنگهاي راه كه يادبود يا مقصودهاي خاص را سازند . . . . لغت نامه .

5 ـ اخبار مكّه2/130 ـ 128 ؛ ترجمه اخبار مكّه2/403 ـ 402 .

6 ـ ( با اندكي تغيير و شرح بيشتر ) مستدرك9/367 ب29 ح11097 - 7 .


135


دو فرسخ و ثلث فرسخ از مكّه [ فاصله دارد ] ، و از راه عراق ، كوهي در مقطع كه [ فاصله ] آن نيز دو فرسخ است از مكّه ، و از طريق جعرانه ( 1 ) ، در شعب آل عبدالله بن خالد است كه كه سه فرسخي مكّه مي باشد ، و از طرف طايف ، به سمت عرفات است ، و از بطن نمره ( به فتح نون و كسر ميم ) ، كه دو فرسخ و ثلث است از مكّه ، و به سمت بندر جدّه بر سه فرسخ و ثلث از مكّه است . و اين حدود را به اين طريق ذكر نموده ابوالوليد ازرقي در كتاب تاريخ مكّه ( 2 ) ، و اصحاب ما در كتب فقه ، و ماوردي در احكام سلطاني و ديگران ؛ مگر آنكه ازرقي در حدّ طايف ، يازده ميل ( 3 ) گفته ، و ماوردي حدّ يمن را نگفته . تمام شد كلام محي الدّين ( 4 ) .

و بعضي حدّ يمني را چهار ميل گفته اند و به آخر تلفين رسانيده اند ، و بعضي حدّ عراقي را چهار ميل گفته اند ، و از سمت عرفات به سه فرسخ تحديد كرده اند كه : از مكّه تا مني يك فرسخ ، همچنين از مني به مشعر و از مشعر به عرفات .

و بعضي از علما فرموده اند كه : اشهر و اظهر آن است كه از مكّه تا ميلهاي عرفات ، از چهار فرسخ اندكي بيشتر است كه از مني تا به مشعر يك فرسخ [ و ] نيم و همچنين تا عرفات .

و در ورود حرم مستحبّ است چند چيز :

1 - اينكه اگر سواره باشد پياده شود .

2 - غسل كردن .

3 - نعلين و كفشهاي خود را به دست گرفته ، پابرهنه داخل حرم شود ؛ چنانچه صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : هر كس اينها را به عمل آورد خداوند متعال از او صد هزار گناه محو ، و صد هزار درجه عطا ، و صد هزار حاجت روا مي كند ( 5 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت تمتن « جواته » . م .

2 ـ اخبار مكّه2/131 ـ 130 ؛ ترجمه اخبار مكّه2/404 .

3 ـ ميل : واحد مسافت . . . و معادل با 1482 متر فرانسوي . لغت نامه .

4 ـ المجموع7/464 ـ 462 .

5 ـ كافي4/398 باب دخول الحرم ح1 ؛ التهذيب5/97 ب8 ح1 ؛ وسايل13/195 ب1 ح17552 .


136


4 - آن است كه در وقت دخول حرم اِذخر ( 1 ) بخايد ( 2 ) ، و اگر اذخر ممكن نشود ، اولي انتقال است بسوي غير آن از چيزهايي كه بواسطه آن دهان خوشبو شود ( 3 ) .

5 - خواندن دعاي ورود به حرم و آن اين است : « بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَللّهُمَّ إنَّكَ قُلْتَ في كِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَقَوْلُكَ الْحَقّ ( وَأذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق ) ( 4 ) اَللّهُمَّ إنّي أرْجُو أنْ أكُونَ مِمَّنْ أجابَ دَعْوَتَكَ وَقَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّة بَعيدَة وَمِنْ فَجٍّ عَميق سامِعاً لِنِدائِكَ وَمُسْتَجيباً لَكَ مُطيعاً لأمْرِكَ وَكُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِكَ عَليَّ وَإحْسانِكَ إلَيَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي ما وَفَّقْتَني لَهُ اَبْتَغي بِذلِكَ الزُّلْفَةَ عِنْدَكَ وَالْقُرْبَةَ إلَيْكَ وَالْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ وَالْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبي وَالتَّوبَةَ عَلَيَّ مِنْها بِمَنِّكَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَحَرِّمْ بَدَني عَلَي النّارِ وَآمِنِّي مِنْ عَذابِكَ وَعِقابِكَ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ » ( 5 ) .

ادب : چون داخل حرم شد ، به فكر افتد كه حال داخل حرمي گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است ، پس بدين سبب اميدوار باشد به ايمن بودن از عقاب الهي ، ولكن دلش در اضطراب شود كه آيا او را قبول خواهند كرد يا نه ؟ صلاحيّت قرب حرم الهي را خواهد داشت يا نه ؟ بلكه به دخول حرم ، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود :

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند * * * كه برون در ( 6 ) چه كردي كه درون خانه آيي ( 7 ) ؟

و بايد اميدوار در همه حالات غالب باشد ؛ چه ، شرف خانه عظيم است ، و صاحب خانه كريم ، و رحمت او واسع ، و فيض او نازل ، و حقّ زيارت كنندگان خود را منظور دارد ، و كسي كه پناه به او آورده ردّ نمي فرمايد .

فايدة : مروي است كه آهويي از گرگ فرار كرده ، به حرم مكّه درآمد ، و گرگ در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِذخر : گياهي است خوشبوي كه آن را كوم خوانند . لغت نامه .

2 ـ خاييدن : به دندان نرم كردن ، جويدن . لغت نامه .

3 ـ كافي4/398 باب دخول الحرم ح3 ؛ التهذيب5/98 ب8 ذيلح3 ؛ مصباح المتهجّد/678 .

4 ـ حجّ/27 .

5 ـ الفقيه2/528 التلبية .

6 ـ عبارت متن « كه تو در برون » . م .

7 ـ كليات ديوان عراقي/243 .


137


بيرون حرم ايستاد ، داخل حرم نشد و آهو در آن نگران بود ، ابوسفيان بن حرب و مخزمة بن نوفل اين را ديده تعجّب كردند ، گرگ به سخن آمده گفت : عجب مداريد ، امر شما از ما عجيب تر است ، چه ، محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) شما را به توحيد مي خواند و شما اجابت نمي كنيد ، به خدا سوگند كه چشمي مانند او نديده و گوشي مثل وصف او نشنيده . ابوسفيان و مخزمه را تعجّب بيشتر شد و از حسد اين راز را مخفي داشتند تا آنگاه كه مسلمان شدند ( 1 ) .

عبدالله عزيزاني روايت كرده كه : جمعي به ذي طُوي ( 2 ) فرود آمدند ، وحوش و طيور با ايشان [ در ] آنجا انس گرفتند ، يكي پاي آهويي را گرفت ، گفتند : دست از اين بدار . او ساعتي نگاه داشت تا آنكه آهو بول كرد ، آن مرد چون قيلوله ( 3 ) كرد ماري آمده بر سينه او خوابيد ، چون از خواب بيدار شد گفتند : بنگر ، به [ سبب ] آن بي حرمتي كه حرم محترم كردي تو را چه پيش آمد ! هر چند خواستند كه مار را دور كنند ميسّر نشد تا كه آن مرد از ترس حدث كرد ، بعد از آن ، [ مار ] از سينه او برخاسته و برفت ( 4 ) .

و مستحبّ است در ورود مكّه چند امر :

1 - غسل كردن از چاه فَخّ ( 5 ) كه تخميناً در يك فرسخي شهر مكّه است ، اگر از راه مدينه بيايد ، و اگر از عراق آيد از چاه ميمون غسل نمايد .

2 - در وقت داخل شدن ، پابرهنه [ باشد ] و كفش را به دست خود گيرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در منابع مورد استفاده يافت نشد . م .

2 ـ ذي طُوي : . . . هو موضع بمكّة داخل الحرم و هو من مكّة علي نحو من فرسخ ، تري بيوت مكّة منه [ موضعي است در مكّه و داخل حرم به فاصله يك فرسخي مكّه ، خانه هاي مكّه از آنجا ديده مي شوند ] ؛ مجمع البحرين1/278 ( ماده طوا ) .

3 ـ قَيلولَة : نيمروزان خفتن . لغت نامه .

4 ـ ترجمه اخبار مكّه2/417 .

5 ـ فَخّ : از وادي هاي معروف مكّه ميان راه جدّه و تنعيم و وادي فاطمه ، وادي فخ به سبب فراواني درختان و گل ها به وادي زاهر هم معروف است و امروز معروف به وادي شهدا است ، و اشاره به واقعه اي است كه به سال 169 هجري اتفاق افتاده و در آن ، « حسين بن علي بن حسن » با سپاه عبّاسيان جنگ كرده و خودش و گروهي از خويشاوندانش شهيد شده اند ؛ اين وادي از گردش گاه هاي مردم مكه [ است ] و در آن خانه هاي دو افتاده و قهوه خانه هاي بسياري است . . . ؛ ترجمه اخبار مكّه1/153 ( توضيحات پاورقي ) .


138


3 - از بالاي مكّه داخل شود از عقبه مدينين ( 1 ) كه تلّي ( 2 ) است [ و ] بالاي مكّه واقع شده ( برخي گفته اند كه اين حكم مختصّ كساني است كه از راه مدينه بروند ) .

4 - اذخر خاييدن ، و همينكه داخل مكّه شد ، آداب و لوازم عبادت را بيشتر از سابق ملحوظ داشته ، ملتفت اين باشد كه گويا در حقيقت به پايتخت سلطاني وارد شده .

و مستحبّ است در ورود مسجدالحرام چند چيز :

1 - غسل كردن ( به قول بعضي ) .

2 - آنكه پابرهنه و باوقار و آرام قلب و ذلّت و خضوع و خشوع داخل شود .

3 - آنكه از باب بني شيبه داخل شود ، و آن باب در اين زمان ( 3 ) ، به مقتضاي تصريح جمعي از علما ، معروف نيست ، از جهت گشاد شدن مسجد در ميان مسجد مانده ، و آن محاذي ( 4 ) باب السّلام است ؛ پس هر كه خواهد از آنجا بگذرد بايد از باب السّلام داخل شده و راست برود تا از ستونها گذرد تا مرور بر باب بني شيبه بعمل آيد .

4 - وقتي كه به در مسجد رسيد بايستد به در مسجد ، و سلام كند بدين طريق : « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَما شاءَاللهُ اَلسَّلامُ عَلي أنْبِيآءِ اللهِ وَرُسُلِهِ اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلي إبْراهيمَ خَليلِ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ » ( 5 ) .

و بعد از آن اين دعا را بخواند : « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَإلَي اللهِ وَما شاءَاللهُ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) وَخَيْرُالاْسْماءِ للهِ وَالْحَمْدُ للهِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عقبه مدينين همان عقبه مدنيين است ؛ گردنه اي كه ورودي شهر مكّه از راه مدينه بوده است ، اين گردنه در اغلب روايات با نام « عقبة المدنيين » ، و در معدودي از آنها ( از جمله وسائل 12/395 ب45 ، باب قطع التلبية في العمرة المفردة ) ، با نام « عقبة المدينين » ذكر شده است كه احتمالا مربوط به اغلاط كتابتي بوده است ، از توضيحات آقاي دكتر مهدوي در ترجمه اخبار مكّه2/463 چنين بر مي آيد كه امروزه مشهور به گردنه حجون است . م .

2 ـ تَلّ : توده خاك و توده ريگ و پشته . لغت نامه .

3 ـ مراد ، زمان تأليف كتاب است كه نيمه اول قرن چهاردهم قمري باشد . م .

4 ـ مُحاذي : مقابل و روياروي . لغت نامه .

5 ـ با اندكي تغيير در : كافي4/401 باب دخول المسجد ح1 ؛ الفقيه2/530 دخول المسجد ؛ التهذيب5/99 ب8 ح11 ؛ وسايل13/204 ب8 ح17572 ؛ مستدرك9/320 ب5 ح11004 - 2 ؛ مصباح المتهجّد/679 .


139


وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بنِ عَبْدِاللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلي أنْبِيآءِاللهِ وَرُسُلِهِ اَلسَّلامُ عَلي إبْراهيمَ خَليلِ الرَّحْمنِ اَلسَّلامُ عَلَي الْمُرْسَلينَ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللهِ الصَّالِحينَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد كَما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إبْراهيمَ وَآلَ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي إبْراهيمَ خَليلِكَ وَعَلي أنْبِيآئِكَ وَرُسُلِكَ وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ افْتَحْ لي أبْوابَ رَحْمَتِكَ وَاسْتَعْمِلْني في طاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ وَاحْفَظْني بِحِفْظِ الاْيمانِ أبَداً ما أبْقَيْتَني جَلَّ ثَناءُ وَجْهِكَ اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي جَعَلَني مِنْ وَفْدِهِ وَزُوّارِهِ وَجَعَلَني مِمَّنْ يَعْمُرُ مَساجِدَهُ وَجَعَلَني مِمَّنْ يُناجيهِ اَللّهُمَّ إنِّي عَبْدُكَ وَزائِرُكَ في بَيْتِكَ وَعَلي كُلِّ مَأْتِيٍّ حَقٌّ لِمَنْ أتاهُ وَزارَهُ وَأنْتَ خَيْرُ مَأْتِيّ وَأكْرَمُ مَزُور فَأسْئَلُكَ يا اَللهُ يا رَحْمنُ بِأنَّكَ أنْتَ اللهُ لا إلهَ إلاّ أنْتَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَبِأ نَّكَ واحِدٌ أحَدٌ صَمَدٌ لَمْ تَلِدْ وَلَمْ تُولد وَلَمْ يَكُنْ لَكَ كُفْواً أحَد وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلي أهْلِ بَيْتِهِ يا جَوادُ يا كَريمُ يا ماجِدُ يا جَبّارُ يا كَريمُ أسْئَلُكَ أنْ تَجْعَلَ تُحْفَتَكَ إيّايَ بِزِيارَتي إيّاكَ أوَّلَ شَيْء تعطيني فكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ » . پس سه مرتبه مي گويي : « اَللّهُمَّ فُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ » ، پس مي گويي : « وَأوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَّيِّبِ وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ شَيْطانِ الاْنْسِ وَالْجِنِّ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ » ( 1 ) .

5 - وقتي كه داخل مسجد مي شود پاي راست را مقدم دارد و بگويد : « بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) » .

6 - وقتي كه داخل مسجدالحرام شد ، بايستد و دستها را بالا بردارد ، در حالتي كه رو به خانه كعبه كرده باشد ، و دعايش را بخواند ، و آن اين است : « اَللّهُمَّ إنِّي أسْئَلُكَ في مَقامي هذا في أوَّلِ مَناسِكي أنْ تَقْبَلَ ( 2 ) تَوْبَتي وَأنْ تَجاوَزَ ( 3 ) عَنْ خَطيئَتي وَتَضَع عَنِّي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ با اندكي تغيير در : كافي4/402 باب دخول المسجد ح2 ؛ التهذيب5/100 ب8 ح12 ؛ وسايل13/205 ب8 ح17573 .

2 ـ عبارت متن « تَقَبَّلَ » . م .

3 ـ عبارت متن « تتجاوز » . م .


140


وِزْري اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي بَلَّغَني بَيْتَهُ الْحَرامَ اَللّهُمَّ إنِّي اُشْهِدُكَ أنَّ هذا بَيْتُكَ الْحَرامُ الَّذي جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمينَ اَللّهُمَّ إنَّ الْعَبْدَ عَبْدُكَ وَالْبَلَدَ بَلَدُكَ وَالْبَيْتَ بَيْتُكَ جِئْتُ أطْلُبُ رَحْمَتَكَ وَأؤُمُّ طاعَتَكَ مُطيعاً لأمْرِكَ راضِياً بِقَدَرِكَ أسْئَلُكَ مَسْئَلَةَ الْفَقيرِ إلَيْكَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ اَللّهُمَّ افْتَحْ لي أبْوابَ رَحْمَتِكَ وَاسْتَعْمِلْني بِطاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ » ( 1 ) .

پس خطاب به كعبه كرده بگويد : « اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي عَظَّمَكِ وَشَرّفَكِ وَكَرَّمَكِ وَجَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمينَ » ( 2 ) .

پس چون نظر او به خانه افتد مُستشعرِ ( 3 ) عظمت آن گردد و چنان تصوّر كند كه گويا صاحب خانه را مي بيند ، و اميدوار شود كه چنانچه به ملاقات خانه فايز شد ، به ملاقات صاحب خانه نيز مشرَّف خواهد شد ، و شكر خدا را به جا آورد كه به اين موهبت كُبري رسيد ؛ چنانچه عارفي گويد كه : يك بار به مكّه رفتم ، خانه اي ديدم از خشت و گل ، بار دوّم رفتم نيز به همين منوال ، بار سيُّم رفتم ، صاحب خانه را ديدم و زيارت كرده برگشتم . خوشا به حال صاحبان اين مرتبه و حاملان اين رتبه ، و خوشا به حال كساني كه اعتقادشان را در حقيقت به اين مرتبه برسانند ، ( و با اينكه محال است ) چنين بداند كه گويا با رأي العين ( 4 ) مشاهده حضرت حقّ مي نمايد ، و هر قدر در مكّه هست ، سعي كند كه صلوات و فرايض يوميّه اش را در مسجدالحرام به عمل آورد ، بجهت اينكه يك ركعت نماز در مسجدالحرام مقابل است با صدهزار ركعت نماز كه در ساير مساجد خوانده شود . و اوّل مسجدي است كه در روي زمين بنا شده ؛ چنانچه سابقاً ذكر يافت . و از صحيح بُخاري و مُسلم [ نقل شده ] كه ابوذر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد از اوّل مسجدي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ التهذيب5/99 ب8 ح11 ؛ و با اندكي تغيير در : كافي4/401 باب دخول المسجد ح1 ؛ وسايل13/204 ح17572 ؛ المقعنعة/400 ب8 .

2 ـ الفقيه2/530 ؛ مستدرك9/320 ب5 ح11004 - 2 و9/380 ب8 ح11128 - 3 ؛ بحار96/190 ب33 ح5 ؛ المقعنعة/399 ب8 باب دخول مكّة .

3 ـ مُستَشعِر : نعت فاعلي از استشعار ، پنهان در دل خود ترسنده . لغت نامه .

4 ـ رَأيُ العَين : ديدن به چشم . لغت نامه .


141


كه در زمين بنا شده ، فرمود : مسجدالحرام است ، گفت : بعد از آن ؟ فرمود : مسجد اقصي ( يعني بيت المقدّس ) ، عرض كرد : چند سال ميان آنها بود ؟ فرمود : چهل سال ( 1 ) .

ولكن مسجدالحرام الآن بزرگتر است از دايره اي كه [ در ] زمان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) بود ، چنانچه داخل شدن از باب بني شيبه شاهد اين مطلب است و در رجعت قائم ( عليه السلام ) همين بنا را منهدم ساخته ، مي گذارد از بنايي كه زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود .

توضيح : فَخّ ( به تشديد خاء ) چنانچه نوشته شد ، موضعي است در يك فرسخي مكّه ، در راه مدينه و جدّه ، و قبور شهداي فخّ در آنجا است ، اجمال احوال آنها اين است كه : در زمان كاظم ( عليه السلام ) ، حسين بن علي بن حسن مثلّث بن حسن مثنّي بن امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) ( كه مادر او ، زينب دختر عبدالله بن حسن مثنّي [ بود ] ) ، در ماه ذي القعده سال يك صد و شصت و نه هجري در ايّام خلافت موسي ( كه ملقّب به هادي و چهارم خلفاي بني عبّاس بود ) ، جمع كرد سادات را ، كه از جمله آنها :

سه پسرِ عبدالله بن حسن بن حسن ( عليه السلام ) بودند ( كه يكي يحيي نام داشت و ديگري سليمان و سيُّم ادريس ) ، و عبدالله بن حسن مثلّث ( كه او را افطس مي گفتند ) و ابراهيم بن اسماعيل ( كه او را طباطبا مي گفتند و سادات طباطبا به او نسبت مي رسانند ) و عمر بن حسن بن علي بن حسن مثلّث و عبدالله بن اسحاق بن ابراهيم بن حسن مثنّي بود .

پس بيست [ و ] شش نفر از اولاد امير ( عليه السلام ) جمع شدند ، و جمعي از مواليان و ساير مردم نيز با ايشان اتّفاق كرده ، حاكم مدينه را كه از جانب هادي عبّاسي تعيين شده و ظلم را به نهايت رسانيده بود كشتند ، و مدينه را متصرّف شدند ، پس حاكم ديگر به مدينه تعيين نموده ، متوجّه مكّه شدند ، چون به فخّ رسيدند ، لشكر هادي عبّاسي به استقبال ايشان آمده ، ميان آنها قتالِ ( 2 ) عظيم واقع شد ، [ سادات ] اوّل غالب [ ولي ] آخرالامر مغلوب شدند ، تا آنكه حسين و جمعي ديگر از سادات و موالي شهيد شدند ، و جمعي را اسير كرده نزد هادي بردند ، [ هادي ] امر كرد همه را به قتل رسانيدند و در همان روز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صحيح بخاري4/177 ؛ صحيح مسلم2/63 .

2 ـ قِتال : مقابله ، با يكديگر كارزار كردن . لغت نامه .


142


هادي فوت شد .

از جواد ( عليه السلام ) مروي است كه : بعد از واقعه كربلا ، واقعه اي بر سادات عظيم تر از جنگ فخّ نشد ( 1 ) .

فِي الحديث : [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) فرموده كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در فخّ از مركب بزير آمد و دو ركعت نماز خواند و گريست و فرمود كه : جبرئيل نازل شد و گفت كه يكي از فرزندان تو در اينجا شهيد خواهد شد ، و ثواب كسي كه با او شهيد شود ، دو برابر شهيدان ديگر است ( 2 ) .

و مروي است كه [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) نيز در فخّ فرود آمد و نماز كرد و فرمود كه : مردي از اهل بيت من شهيد خواهد شد با گروهي كه ارواح ايشان سبقت خواهد گرفت بسوي بهشت ( 3 ) .

و در مقاتل روايت كرده است كه : در شبي كه سيّد حسين و اصحابش شهيد شدند ، بر سر آبهاي غطفان ( 4 ) تا صبح نوحه خواندند و بر ايشان مي گريستند ( 5 ) ؛ و بسوي اين مقدّمه اشاره كرده است دعبل خزاعي در قصيده تائيّه ( 6 ) مشهوره خود كه در حضور امام رضا ( عليه السلام ) خوانده :

أفاطِمُ قُومي يَابْنَةَ الْخَيْرِ وَانْدُبي * * * نُجُومُ سَماوات بِأرْضِ فَلات

قُبُورٌ بِكُوفان وَاُخْري بِطيبَة * * * وَاُخْري بِفَخٍّ نالَها صَلَواتي ( 7 ) ( 8 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار48/165 ب7 ؛ عمدة الطالب/183 .

2 ـ مقاتل الطالبيين/290 ؛ بحار48/170 ب7 .

3 ـ مقاتل الطالبيين/290 ؛ بحار48/170 ب7 .

4 ـ غَطْفان : غَطفان بن قيس بن عيلان ، از عدنانيه و جَدّي جاهلي است ؛ پسران او قبايلي را به وجود آورده اند ؛ منازل ايشان پشت وادي القري و دو كوه طيء است و در فتوحات اسلامي پراكنده شدند . لغت نامه . ( شايان ذكر است كه مراد از « آبهاي غطفان » كه در متن ذكر شده ، آبهاي مجاور محل سكونت قبايل مذكور است . م . ) .

5 ـ بحار48/179 ب7 .

6 ـ عبارت متن « ثانيه » . م .

7 ـ عبارت متن « صلوات » . م .

8 ـ بحار45/257 ب44 و49/248 ب17 ضمنح13 ؛ روضة الواعظين1/221 ؛ العددالقويمة/288 ؛ كشف الغمة2/322 .


143


يعني ( 1 ) :

اي فاطمه ، برخيز و نوحه كن بر ستاره هاي آسمان كه شهيد شدند در صحرايي بي آبو علف .

از خانواده رسالت ، قبوري چند در كوفه است ، و قبرهاي چند در فخّ است كه صلوات و رحمت الهي بر آن قبور باد .

الفصلُ الرّابِع عَشَر

در بيان حجرالاسود

چون حاجّ داخل مسجدالحرام شد و نظرش به حجرالاسود افتاد ، مستحبّ است كه رو بسوي او كرده بگويد : « اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أنْ هَدانَا اللهُ سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِ وَلا إلهَ إلاَّ اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ مِنْ خَلْقِهِ وَاللهُ أكْبَرُ مِمّا أخْشي وَأحْذَرُ لا إلهَ إلاَّاللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيي وَيُميتُ وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَديرٌ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد كَأفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إبْراهيمَ وَآلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَسَلامٌ عَلي جَميعِ النَّبِيِّينَ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ إنِّي اُؤْمِنُ بِوَعْدِكَ وَاُصَدِّقُ رُسُلَكَ وَاَتَّبِعُ كِتابَكَ » ( 2 ) .

و چون نزد حجرالاسود رسيد دستها را بردارد و حمد و ثناي الهي به جا آورده و صلوات بر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرستد و بگويد : « اَللّهُمَّ تَقَبّلْ مِنِّي » ، و سلام دهد به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و بگويد : « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ » ، پس دست و رو و بدن را به حجر بمالد و استلام كند ( يعني خود را به او بچسباند و ببوسد ) و اگر مقدور نباشد [ كه ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .

2 ـ با تغييراتي در : كافي4/403 باب الدعاء ح2 ؛ الفقيه21/531 ؛ التهذيب5/102 ب9 ح2 ؛ وسايل13/314 ب12 ح17828 .


144


دست را به او برساند و ببوسد ، دست خود را [ به تنهايي ] ، و اگر آن هم ممكن نباشد ، اشاره نمايد بسوي حجر به دست خود و بگويد : « اَللّهُمَّ أمانَتي اَدَّيْتُها وَميثاقي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ عَلَيَّ بِالْمُوافاةِ اَللّهُمَّ تَصْديقاً بِكِتابِكَ وَعَلي سُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ اَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ آمَنْتُ بِاللهِ وَكَفَرْتُ بِالجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَاللاَّتِ وَالْعُزّي وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ وَعِبادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعي مِنْ دُونِ اللهِ » ، و بگويد : « اَللّهُمَّ إلَيْكَ بَسَطْتُ يَدي وَفيما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتي فَاقْبَلْ مَسْحَتي ( 1 ) وَاغْفِرْ لي وَارْحَمْني اَللّهُمَّ إنِّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَمَواقِفَ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ » ( 2 ) .

در حديث وارد شده كه : حجرالاسود مَلَك عظيمي بود از عظماي ملائكه ، نزد خداوند عالميان ، پس چون خلاّق عالم از ملائكه پيمان گرفت ربوبيّت خود و نبوّت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و وصايت اوصيا را ، و [ بدين سبب ] بدنهاي ملائكه به لرزه آمد ، اوّل كسي كه ايمان آورد و اقرار كرد [ همان ملَك بود ] ، چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد : ( وَاِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ) ( 3 ) : از ايشان اقرار گرفت به ربوبيّت خود و نبوّت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و وصايت اوصيا ( عليهم السلام ) ؛ پس اقرار ايشان را در كاغذي نوشت و حجَر را دو چشم و دو زبان بود ، فرمود : دهن را باز كن ؛ و او دهان را گشاد ، آن نوشته را به دهان او انداخت و فرمود : تو شاهد باش در روز قيامت به جماعتي كه وفا به آن عهد كنند ؛ و امر كرد خلق را كه هر سال نزد او تازه كنند اقرار را به حجّ كردن . چون توبه آدم ( عليه السلام ) قبول شد خداوند عالم گردانيد آن ملك را به صورت درّ سفيدي ، و او را از بهشت بسوي آدم ( عليه السلام ) فرستاد ، و آدم ( عليه السلام ) در زمين هند بود ، پس چون او را ديد ، انس گرفت بسوي او ، و او را نمي شناخت زياده از آنكه جوهري است ، پس خدا آن سنگ را به سخن درآورد و گفت : يا آدم ، آيا من را مي شناسي ؟ گفت : نه ، گفت : بلي مي شناسي ، ولكن شيطان بر تو مستولي شد و ياد خداي تو را از خاطرِ ( 4 ) تو فراموش كرد . پس [ حجر ] برگرديد به همان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اين عبارت ، در كافي بصورت « سَيْحتي » ، و در تهذيب « سُبحتي » نقل شده است . م .

2 ـ كافي4/402 ح1 ؛ التهذيب5/101 ب9 ح1 ؛ وسايل13/313 ب12 ح17826 .

3 ـ أعراف/172 .

4 ـ عبارت متن « خواطر » . م .


145


صورت كه اوّل داشت در وقتي كه در بهشت بود با آدم ( عليه السلام ) ، و گفت به آدم : كجا رفت آن عهد و ميثاق ؟ پس آدم برجست بسوي او ، و بيادش آمد آن ميثاق و گريست ، و خاضع شد براي او ، و بوسيد او را ، و تازه كرد اقرار به عهد و ميثاق را . پس خدا جوهر حجر را باز برگردانيد به درّ سفيد صافي كه نور از وي ساطع بود ، پس آدم ( عليه السلام ) آن را بر دوش خود گرفت براي اِجلال ( 1 ) و تعظيمِ ( 2 ) او ، و هر گاه كه به تنگ مي آمد جبرئيل از او مي گرفت و برمي داشت ، تا آنكه آن را به مكّه آوردند ، و پيوسته با او انس مي گرفت و نزد او اقرار تازه مي كرد در هر شب و روز . پس چون خدا جبرئيل را به زمين فرستاد كه كعبه را بنا كند ، نازل شد ميان ركن حجر و در خانه ، و در همين موضع ظاهر شد براي آدم ( عليه السلام ) ( چون خدا ميثاق را در همين موضع گرفته بود و آنجا ميثاق را به ملك سپرده بود ) به اين سبب ، حجر را در همين ركن نصب كردند ، پس حجرالاسود مي آيد در روز قيامت ، با زبان گوينده و ديده بيننده ، و شهادت مي دهد به كساني كه همانجا رفته ، حفظ و تجديد ميثاق نموده اند ، و شهادت مي دهد بر وفاي مؤمن و انكار كافر ( 3 ) .

پس چون حجّ كننده نزد حجرالاسود آيد كه آن را ببوسد ، متذكّر اين شود كه آن بجاي دست خدا است در زمين ، و عُهودِ ( 4 ) بندگان در آن است ؛ چنانچه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : حجرالاسود به منزله دست خدا است در ميان خلق ، كه به [ وسيله ] آن بندگان مصافحه ( 5 ) مي كنند با خدا چون مصافحه بنده با مولاي خود يا دَخيل ( 6 ) كسي با كسي ( 7 ) .

فِي الحديث : [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : چون خدا عهود از بندگان خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِجلال : بزرگ داشتن ، بزرگ قدر گردانيدن . لغت نامه .

2 ـ تَعظيم : بزرگ داشتن و بزرگ گردانيدن . لغت نامه .

3 ـ ( با تغييرات و اضافات ) : كافي4/184 ح3 ؛ وسايل13/317 ب13 ح17835 ؛ بحار26/269 ب6 ح6 و96/224 ب40 ضمنح19 .

4 ـ عُهود : پيمانها و سوگندها . لغت نامه .

5 ـ مُصافِحَه : دست دادن در هنگام ملاقات . لغت نامه .

6 ـ دَخيل شدن : دَخيل كسي شدن ، به او ملتجي شدن ، پناه بردن . لغت نامه .

7 ـ با اندكي تغيير در : التهذيب5/102 ب9 ح3 ؛ علل الشرائع2/424 ب161 ح3 .


146


گرفت ، امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد ، پس از اين جهت [ است كه ] در نزد آن مي گويند : أمانَتي اَدَّيْتُها وَميثاقي تَعاهَدتُهُ ( 1 ) ، ( يعني : امانت خود را ادا كردم و پيمان خود را نگاه داشتم ) ، تا حجرالاسود به اين [ اقرار ] شهادت دهد ، و اينكه حجرالاسود در يمين عرش واقع شده ، در فصل اركان كعبه ذكر خواهد شد ان شاءالله تعالي .

به سند معتبر [ از امام صادق ( عليه السلام ) ] منقول است كه : حجرالاسود از شير سفيدتر و از آفتاب نوراني تر بود ، چون مشركان بر او دست مي ماليدند ، از نجاست ايشان سياه شد ( 2 ) . ابراهيم حقي در معرفت نامه خود نوشته كه : حجرالاسود از اوّل ياقوت احمر بود ، و در طوفان نوح ( عليه السلام ) به امر الهي حجرالاسود گشت ؛ انتهي .

و حجرالاسود از زمان آدم ( عليه السلام ) در همان ركن باقي بود تا زمان ابراهيم ( عليه السلام ) ؛ همينكه ابراهيم ( عليه السلام ) اساس كعبه را گذاشت چون به موقع ( 3 ) حجرالاسود رسيد ، هر سنگ كه برداشته به همان موضع مي نهاد مي افتاد و قرار نمي گرفت ، پس ناگاه از ابوقبيس آواز آمد كه : يا ابراهيم ، تو را نزد من وديعه اي ( 4 ) هست ، بستان . پس ابوقبيس متحرّك شده شكافته شد ، و حجرالاسود را بيرون انداخت ، ابراهيم ( عليه السلام ) آمده آن سنگ را برگرفت ( 5 ) ، [ و سنگ ] بر وفق آن موضع بوده ، نه زياده و نه كم ، [ و بر ] نورانيّت خود باقي بود ، و رنگش در زمان جاهليّت بجهت ملامسه كَفَره ( 6 ) و زنان حائض سياه شد ( 7 ) .

در كرامات حجرالاسود نوشته اند كه : در آب فرو نمي رود ، و به آتش گرم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/184 باب بدءالحجر ح1 ؛ وسايل13/314 ب12 ح17827 و13/322 ب13 ح17847 ؛ بحار96/226 ب40 ح25 ؛ المحاسن2/340 كتاب العلل ح129 .

2 ـ كافي4/190 باب في حجّ آدم ح1 ؛ بحار11/194 ب3 ح48 .

3 ـ مَوقِع : محل و موضع و جاي . لغت نامه .

4 ـ وَديعَة : مؤنث وديع ، امانت . لغت نامه .

5 ـ كافي4/205 ح4 ؛ الفقيه2/232 ح2282 ؛ وسايل13/212 ب11 ح17583 .

6 ـ كَفَره : مردمان كافر و ملحد و بي دين . لغت نامه .

7 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي4/190 ضمن ح1 ؛ وسايل13/318 ب13 ح17836 ؛ مستدرك9/431 ب63 ح11270 ـ 14 ؛ بحار12/84 ب5 و96/227 ب40 ح27 ؛ تفسير عيّاشي1/59 ح93 ؛ علل الشرائع2/426 ب161 ح7 ؛ عوالي اللآلي1/68 ف4 ح122 ؛ قصص جزائري/120 ف4 ؛ تاريخ طبري1/90 ـ 89 .


147


نمي شود ( 1 ) . و از جمله كراماتش نوشته اند كه : در طواف خانه كعبه ، زني و مردي را دست به حجرالاسود چسبيده بود ، هرچند جهد نمودند كه باز كنند نتوانستند ، تا آنكه رأيها بر آن قرار گرفت كه هر دو را دست ببرند ، و در اين فكر بودند كه سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) پيدا شده ، چون حال بر ايشان مطّلع شد ، دست خود را بر بالاي دست ايشان گذاشت ، به بركت دست مبارك آن حضرت ( عليه السلام ) ، دستِ آنها از حجرالاسود جدا شد ، [ آنان ] توبه كرده به راه خود رفتند و كسي سرّ آن را نيافت ( 2 ) .

و در حديث ديگر آمده كه : مرد ، ساعدِ ( 3 ) آن زن را برهنه ديده دست خود را خواست كه بر دست او بمالد ، دست هر دو به هم چسبيد ، و بر فتواي علماي عصر ، حاكم خواست كه دست هر دو را ببرد تا از هم جدا شوند [ تا اينكه ] به دعاي امام ( عليه السلام ) از هم جدا شد .

و از جمله كراماتش آن است كه [ اگر ] بغير از دست مبارك معصوم ، با مباشرت غيري در جاي خود نصب شده ، قرار نمي گيرد ؛ چنانچه حجّاج بن يوسف زماني كه در مقاتله با عبدالله بن زبير كعبه را خراب كرد ، بعد بنا نموده خواستند كه حجرالاسود را بجاي خود نصب نمايند ، هر يك از علما و قضات و زهّاد آن زمان مباشر ( 4 ) شده بجاي خود مي گذاشت متزلزل و مضطرب شده در جاي خود قرار نمي گرفت ، پس از آن ، سجّاد ( عليه السلام ) آمده حجرالاسود را از دست ايشان گرفته ، بسم الله گفته بجاي خودش نصب كرد ، چسبيده و برقرار گشت ( 5 ) .

و نظير اين مطلب اتّفاق افتاده در زمان قرامطه ، كه با دست قائم ( عليه السلام ) قرار گرفت ( 6 ) ؛ و مجمل قصّه آن است كه :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شفاء الغرام1/371 .

2 ـ بحار46/28 ب3 ح18 و46/44 ب3 ح43 ؛ الخرائج2/585 ؛ كشف الغمّة2/111 .

3 ـ ساعِد : بازو . لغت نامه .

4 ـ مُباشِر : اختياركننده ، كسي كه به خودي خود قيام در كاري كند . لغت نامه .

5 ـ الخرائج1/476 ب3 ؛ فرج المهموم/254 ؛ كشف الغمّة2/502 ب25 ؛ مستدرك9/328 ـ 327 .

6 ـ به ماجراي نقل شده از « ابن قولويه » ، ذيل همين قسمت مراجعه شود . م .


148


[ در ] زمان و مكتفي ( 1 ) عبّاسي ( 2 ) ، از طايفه قرامطه ، ابوسعيد نامي در بحرين خروج كرد ، و خانه اي ساخته اسمش را كعبه گذاشت ، نزاعي در بين او و مكتفي ( 3 ) واقع شد ، بعد ساكت شدند ، باز مكتفي ( 4 ) لشكر بسيار بسر آنها ريخت در حالتي كه قرامطه تا به مكّه آمده بودند ، اين دو لشكر در مكّه دعوا كرده لشكر متكفي مغلوب شد ، و قرامطه به حكم سردار خودشان ، كه ابوطاهر نام داشت ، روز ترويه ( 5 ) وارد مكّه شدند و اموال حُجّاج را غارت كردند و همه را به قتل رسانيده ، از جمله مقتولين ، علي بن بابويه است كه طواف مي كرد [ و ] طواف خود را قطع نكرد ، پس او را با شمشير زدند ، به زمين افتاد و اين شعر را خواند :

« تَرَي الُْمحِبِّينَ صَرْعي في دِيارِهِم * * * كَفِتْيَةِ ( 6 ) الْكَهْفِ لا يَدْرُونَ كَم لَبِثُوا »

انتهي ( 7 ) . حتّي در ميان مسجدالحرام از حُجّاج بسيار خون ريختند و هرچه به دست بود غارت كردند ، و تمام خزينه را متصرّف شدند ، و جمع كثيري بي غسل و كفن دفن نمودند ، و حجرالاسود را از جاي خود كندند ، و مردي او را با عمود زده ، چند پاره كردند ، و در كعبه را كندند ، و شخصي به بام كعبه رفت كه ناودان را بكند ، آن شخص افتاده مُرد ، و بسياري از كشتگان را به چاه زمزم ريختند و مابقي را در مسجد بدون غسل و كفن و نماز در زير خاك كردند ، و استارِ كعبه ( 8 ) را پاره كرده ميان خود قسمت نمودند ، و حجر را با خود به بحرين بردند ، و حجرالاسود قريب به بيست [ و ] دو سال در نزد قرامطه ماند ، و در آن مدّت ، حُجّاج از براي طواف ، اعتبار جاي حجر مي كردند ، پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « متكفّي » . م .

2 ـ جهت آگاهي بيشتر از مشروح ماجراهاي قرامطه مي توان به اين منابع مراجعه نمود : تاريخ طبري/ج8 ؛ البداية و النهاية/ج11 .

3 ـ عبارت متن « متكفي » . م .

4 ـ عبارت متن « متكفي » . م .

5 ـ تَروِيَة : روز هشتم از ماه ذيحجّه . لغت نامه .

6 ـ عبارت متن « كثيبة » . م .

7 ـ همچنانكه در متن نيز اشاره شد ، اين شعر منسوب به « علي بن بابويه » است كه گويند در مسجدالحرام و به دست قرامطه شهيد شد ، و در هنگام شهادت آن را سروده است ؛ الامامة و التبصرة/171 ؛ ثواب الاعمال/300 ؛ خاتمة المستدرك3/281 ؛ البداية و النهاية11/182 ( بدون ذكر نام ، و با عبارت « بعض اهل الحديث » ) ؛ مجمع البحرين4/268 ـ 267 .

8 ـ اَستارِ كعبه : پرده هاي آن . لغت نامه .


149


امير بغداد و عراق ، به قرامطه پنجاه هزار دينار فرستاد كه حجر را ردّ نمايد قبول نكردند ، آخرالامر به تهديد يا التماسِ مهدي نامي كه در افريقه ( 1 ) خروج كرده بود [ حَجَر را ] ارسال نمودند ، اوّل او را به كوفه بردند و در مسجد كوفه آويختند كه مردم او را ديدند ، بعد برداشته ، رو به مكّه گذاشتند ؛ و گويند كه : چون حجر را از مكّه به بحرين بردند ، در زير آن چهل شتر مُرد ( بعضي سيصد و بعضي پانصد نيز گفته اند ) و چون برگردانيدند ، بر يك شتر لاغري بود كه در زير آن فربه شد ( 2 ) .

ابوالقاسم جعفر بن محمّد قولويه فرموده كه : قرامطه حجرالاسود را در سال سه صد ( 3 ) و سي و هفت هجري بجاي خود مي بردند و من به بغداد رسيدم ، و تمام همّت من مصروف به اين بود كه خود را به مكّه رسانم و واضعِ حجرالاسود را به مكان خود ببينم ؛ چه ، در كتب معتبره ديده بودم كه معصوم و امام ( عليه السلام ) او را بجاي خود نصب مي كند ( چنانچه زمان حَجّاج ، سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) نصب كرده بود ) ، اتّفاقاً بيمار شدم بيماريِ صعب ( 4 ) ، چنانچه اميد از خود قطع كردم و دانستم كه به آن مطلب نمي توانم رسيد ، شخصي ابن هشام نام را نايب خود كردم و عريضه اي نوشته ، مُهر بر او نهادم ، و در آن عريضه از مدّت عمر خود پرسيده بودم و اينكه : در اين مرض از دنيا مي روم يا مهلتي هست ؟ و به او گفتم كه : جهد كن كه هر كه را بيني كه حجرالاسود را بجاي خود گذاشت ، اين رقعه ( 5 ) را به او رساني . ابن هشام گويد كه : چون به مكّه رسيدم ديدم كه خدّام بيت الله الحرام عازمند كه نصب حجر نمايند ، مبلغ كلّي به چند نفر از آنها دادم كه من را در آن ساعت آنجا جا دهند ؛ و كسي را با من همراه كردند كه از من خبردار باشد و ازدحام خلق را از من دفع كند ، ديدم كه هرچند فوج فوج و طبقه طبقه و طايفه طايفه از هر قسمي كه آمدند و خواستند كه حجر را بر جاي خود بگذارند ، ديدم كه حجر مي لرزيد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِفريقَه : همان آفريقا يا افريقيّه است . لغت نامه .

2 ـ شفاء الغرام1/371 ؛ و با اندكي تغيير در : البداية و النهاية11/252 .

3 ـ سيصد . م .

4 ـ صَعب : دشوار . لغت نامه .

5 ـ رُقعَة : نوشته موجز ، قطعه كاغذي كه در آن نويسند . لغت نامه .


| شناسه مطلب: 76481