بخش 7
بیان طواف ارکان کعبه میزاب رحمت باب مُستجار اَستارِ کعبه
|
150 |
|
مضطرب مي شد و هر حيله كه مي كنند قرار نمي گيرد ، تا آنكه جواني گندم گون و خوش روي آمده ، حجر را به تنهايي برداشت و بر جاي خود نصب كرده ، از ميان خلق بيرون آمد ، و به اين سبب صداهاي مردم بلند شد ، و من از جاي خود جسته و چشم بر وي دوخته به عقبش رفتم ، و از كثرت ازدحام و واهمه اينكه مبادا از من غايب شود ، و به سبب دور كردن مردم از خود و برنداشتن چشم از او ، نزديك شد كه عقلم زايل شود ، پس من عقب او مي رفتم و مردم را از راست و چپ خود دور مي كردم و مي دويدم ، مردم خيال مي كردند كه من ديوانه شده ام ؛ او به آرام مي رفت و من با دويدن به او نمي رسيدم ، چون به جايي رسيد كه غير من او را نمي ديد ، ايستاد و فرمود كه : رقعه را بده . دادم ، بدون اينكه نگاه كند فرمود : به او بگو كه در اين مرض بر تو خوفي نيست و آنچه از او چاره اي نيست بعد از سي سال خواهد شد . ابن هشام گويد كه : من را گريه گرفت و از دهشت و هيبت او نتوانستم حركت كنم ، و زبان از كار رفته ، طاقت حرف زدن نداشته تا از نظرم غايب شد . و خبر به ابن قولويه رسانيدم ، تا سي سال زنده بود و در سال سي ام وصيّت نموده كفن و قبر خود را مهيّا كرده منتظر بود ، تا [ اينكه ] بيمار شد ، و ياراني كه به عيادتش آمدند گفتند : اميد شفاي تو داريم . گفت : نه چنين است ؛ و اين سالي است كه به من وعده شده . پس در همان سال به همان مرض وفات كرد ( 1 ) .
ايقاظ ( 2 ) چنين فرموده اند كه : حجر در اين ازمنه چند پارچه سنگ ماشي رنگ است كه در ركن مشرقي نصب شده ، و مابين آن سنگها و اطراف آنها ، تماماً از لاك ( 3 ) است ، و بر اطراف آنها نقره گرفته اند ، و آن را در گودي قرار داده اند كه محفوظ تر باشد ، و در مابين حِجر برآمدگي هست از لاك كه هيچ چيز در آن نيست و عوام آن را حَجَر مي پندارند و مي بوسند و ابتدا و ختم طواف را به آن مي كنند و حجّ خود را مشتبه بلكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار52/58 ب18 ح41 و96/226 ب40 ح26 ؛ الخرائج1/475 ب3 ؛ فرج المهموم/254 ؛ كشف الغمّة2/502 ب25 .
2 ـ ايقاظ : بيدار كردن . لغت نامه .
3 ـ لاك : دارويي است كه به سبب برودت هوا بر شاخ درخت كنار و مانند آن نشيند و منجمد گردد ، و آن را كوبيده و پخته ، از آن رنگ سُرخي حاصل شود . فرهنگ خيّام/387 .
|
151 |
|
باطل مي سازند ( بنا به مشهور ميان متأخّرين ) .
فايدة : ابوخالد كابلي گويد كه : روزي محمّد حنفيّه من را طلب نمود ، گفت : يا اباخالد ، مي خواهم تو را به مدينه نزد علي بن الحسين ( عليهما السلام ) بفرستم ، گفتم : يا بن اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) اطاعت دارم و بسيار وقت است كه در شوق ملاقات آن حضرت هستم . محمّد حنفيّه گفت : يا اباخالد ، سلام من را به او برسان و بگو كه من بعد از حسين بن علي ( عليهما السلام ) ، اكبر اولاد اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و احقّ و اَولي به امر امامت هستم ، بايد كه اين امر را به من واگذاري ، و اگر اين سخن را قبول نداري ، كسي را حاكم ساز تا ميان ما محاكمه نمايد تا اين مناقشه به قطع رسد . پس ابوخالد گويد كه : خدمت سجّاد ( عليه السلام ) رسيده احوال را گفتم ، فرمود : به عمّم بگو كه امامت به مجرّد طلب و سعي نمودن ، ميسّر نمي شود ، و اين اراده جز به تأييد الهي حاصل نمي گردد ، پدرم اين امر را به حكم الهي و خبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به من رجوع داشته ، اگر اين سخن را قبول نداري باش تا به مكّه آيم و با يكديگر پيش حجرالاسود رويم و او را حاكم خود سازيم ، به حقيقت هر كدام از ما كه شهادت داد امرِ امامت به او مفوّض باشد . ابوخالد گويد : به مكّه آمدم و اداي رسالت كردم ، اندك مدّتي گذشت ، آن حضرت ( عليه السلام ) بجهت طواف به مكّه آمد و هر دو نزد حجرالاسود آمدند ، من هم خدمت ايشان بودم ، پس حضرت فرمود : يا عمّ ، تو اوّل سؤال كن كه تو اَنسَبي . محمّد حنفيّه پيش آمده دو ركعت نماز كرد و دست به دعا برداشت و از حجرالاسود طلب شهادت نمود ، جوابي نشنيد . بعد از آن سجّاد ( عليه السلام ) نزد حجر آمد و دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشته خطاب به حجر كرده فرمود : اي آن سنگي كه خداي تعالي گواه گردانيده تو را بر آن كسي كه به طواف حرم محترم او آيد ، به حقّ آن خدايي كه مواثيق بندگان خود را به تو مربوط ساخته و بر تو به وديعت گذاشته ، ما را خبر ده كه امامت و وصايت بعد از حسين ( عليه السلام ) حقّ كيست ؟ حجرالاسود بر خود لرزيد و با زبان عربي فصيح و بليغ تكلّم نمود كه : امامت و وصايت بعد از حسين بن علي ( عليهما السلام ) حقّ علي بن الحسين ( عليهما السلام ) [ است ] . محمّد حنفيّه پاي مبارك امام ( عليه السلام ) را بوسيده ، به امامت او مُقِرّ و مُعترِف شد و گفت : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، امر امامت به حكم
|
152 |
|
الهي به تو مُفوَّض ( 1 ) و مَرجوع ( 2 ) است و غير از تو ، هر كه باشد ، از آن ممنوع است ( 3 ) ؛ انتهي . ( فِي الحقيقة ( 4 ) ، مقصود محمّد حنفيّه ، اظهار حقيقت و مقام و منزلت آن حضرت بود كه ازاله شُكوك ( 5 ) و اَوهام ( 6 ) مستضعفان ايّام نمايد ، چون مرتبه محمّد حنفيّه از آن عالي تر است كه اين توهّم در باره او رود .
الفصلُ الخامِس عَشَر
در بيان طواف
بدان كه : شرط است در طواف ، طهارت از حدثِ ( 7 ) اكبر ( 8 ) و اصغر ( 9 ) ، و طهارت بدن و لباس از جميع اقسام نجاسات ، و شرط است مَختون ( 10 ) بودن ، و فرموده اند كه : اگر مختون نباشد و مستطيع شود ، واجب است كه ختنه نمايد ( هرچند باعث تأخير حجّ آن سال شود ) ، و شرط است ستر عورتين در حال طواف ، و نيتّ ، و اينكه : ابتدا به حجرالاسود و اختتام هم در آن نمايد ، و اينكه : حِجر اسماعيل را داخل طواف نمايد و طواف را در مابين كعبه و مقام ابراهيم نمايد ( يعني دوريِ طواف كننده از كعبه [ در حال طواف ] در همه جوانب ، زياده بر دوري مقام از كعبه نباشد ) ، پس بايد كه ملاحظه تفاوت مقام را تا كعبه نموده ، در همه اطراف از آن مقدار نگذارد [ كه فاصله او بيشتر شود ] ، و در تمامي اَشواط ( 11 ) بايد خارج از بيت باشد تا جميع اجزاي بدن و هيچ جزيي از اجزاي بدن خود را داخل بيت نكند ( و شاذروان ( 12 ) داخل بيت است ) ، و بايد در حين طواف ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مُفَوَّض : سپرده شده ، تفويض شده . لغت نامه .
2 ـ مَرجوع : ارجاع شده . لغت نامه .
3 ـ با اندكي تغيير در : بحار46/111 ب7 ح2 ؛ المناقب4/147 فصل في معجزاته .
4 ـ فِي الحَقيقَة : براستي . لغت نامه .
5 ـ شُكوك : جمع شَكّ . لغت نامه .
6 ـ اَوهام : جمع وَهم . لغت نامه .
7 ـ حَدَث : هرچه طهارت تباه كند . لغت نامه .
8 ـ حَدَثِ اَكبَر : آنچه بدان تجديد غسل و تجديد وضو لازم آيد . لغت نامه .
9 ـ حدَثِ اَصغَر : آنچه بدان تجديد وضو لازم آيد . لغت نامه .
10 ـ مَختون : ختنه كرده شده . لغت نامه .
11 ـ اَشواط : جمع شوط ، گردش كردن ها . لغت نامه .
12 ـ شاذَروان : قسمتي از ديوار بيت الحرام . لغت نامه .
|
153 |
|
خانه كعبه را به طرف چپ خود دارد بنحوي كه جانب چپ او در هيچ جا از خانه بيرون نيفتد ، و همينكه طواف را تمام نمود ، واجب است كه در پشت مقام ابراهيم ( عليه السلام ) دو ركعت نماز بخواند .
و مستحبّ است در طواف چند چيز :
1 - استلام حجرالاسود و بوسيدن آن در هر شوط ( ولكن همينكه استلام حجر نمود ، به عقب برگردد كه از بناي اصلي خانه بيرون شود ( 1 ) ، و از شاذروان كنار باشد ، [ و نيز مستحبّ است ] در هر طرف بيت و هر ركني را كه اِلتزام ( 2 ) نمايد ، يا ببوسد يا دست بر آن بمالد [ و ] بعد از بوسيدن و التزام نمودن ، برگردد به عقب تا بناي اصلي خانه داخل طواف نشود ، و اين معني را در همه جا درست ملاحظه كند كه مفسده ( 3 ) عظيمه بر ترك آن مرتّب ( 4 ) مي شود .
2 - در حين طواف پابرهنه باشد .
3 - گامها را كوتاه و قدمها را نزديك به هم بگذارد .
4 - مشغول ذكر و قلبش خاضع و خاشع باشد .
5 - اين دعا را بخواند : « اَللّهُمَّ إنّي اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي يُمْشي بِهِ عَلي طَلَلِ الْماءِ كَما يُمْشي بِهِ عَلي جَدَدِ الاْرْضِ وَاَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي يَهْتَزُّ لَهُ [ عَرْشُكَ وَاَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي تَهْتَزُّ لَهُ ] أقْدامُ مَلائِكَتِكَ وَاَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي دَعاكَ بِهِ مُوسي مِنْ جانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَاَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ وَاَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي غَفَرْتَ بِهِ لِمحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَما تَأخَّرَ وَاَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ أنْ تَفْعَلَ بي كَذا وَكَذا » ، حاجات خود را ذكر كرده از خدا بخواهد ( 5 ) .
6 - وقت رسيدن به ركن يماني سر را بلند كند بسوي كعبه و اين دعا را بخواند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « نشود » . م .
2 ـ اِلتزام : دربر گرفتن . لغت نامه .
3 ـ مَفسَدَه : زيان و فساد ، هرچيز زيان آور . لغت نامه .
4 ـ مُرَتَّب : ترتيب داده شده . لغت نامه .
5 ـ كافي4/406 باب الطواف و ح1 ؛ التهذيب5/104 ب9 ح11 ؛ وسايل13/333 ب20 ح17876 ؛ مصباح المتهجّد/681 .
|
154 |
|
« اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي شَرَّفَكِ وَعَظَّمَكِ وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً ( صلّي الله عليه وآله ) نَبِيّاً وَجَعَلَ عَلِيّاً ( عليه السلام ) إماماً اَللّهُمَّ اهْدِ لَهُ خِيارَ خَلْقِكَ وَجَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكَ » ( 1 ) .
7 - در مابين ركن يماني و حجرالاسود بگويد : ( رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ ) ( 2 ) ( 3 ) .
8 - در هر شوط [ وقتي ] كه به در خانه كعبه مي رسد ، صلوات بفرستد و اين دعا را بخواند : « سائِلُكَ فَقيرُكَ مِسْكينُكَ بِباِبكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْحَرَمُ حَرَمُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ وَهذا مَقامُ الْعائِذِ الْمُسْتَجيرِ بِكَ مِنَ النّارِ فَاعْتِقْني وَوالِدَيَّ وَأهْلي وَوُلْدي وَإخْوانِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنَ النّارِ يا جَوادُ يا كَريمُ » ( 4 ) .
9 - بعد از رسيدن به حجر اسماعيل و قبل از بلوغ به محاذات ميزاب رحمت ، سر را بلند كند و نظر به ميزاب رحمت اندازد و بگويد : « اَللّهُمَّ أدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَأجِرْني مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ وَعافِني مِنَ السُّقْمِ وَأوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةَ الْجِنِّ وَالاْنْسِ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ » ( 5 ) .
10 - چون از حجر اسماعيل گذشت ، اين دعا را بخواند : « يا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ يا ذَا الْجُودِ وَالْكَرَمِ إنَّ عَمَلي ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لي وَتَقَبَّلْهُ مِنِّي إنَّكَ أنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ » ( 6 ) .
11 - در شوط هفتم ، [ وقتي ] كه به مُستَجار رسيد ، بايستد و مُستجار را در بغل گيرد ، و رو ره او گذارد و اقرار به گناهان و طلب مغفرت كند ، و مبالغه كند در دعا براي خود و برادران ديني ، و در طلب مغفرت و عفو و سؤال مطالب دنيوي و اخروي اِلحاح ( 7 ) و اصرار كند ، و اين دعا را بخواند : « اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ وَهذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي4/410 باب الطواف ح19 ؛ الفقيه2/240 نكت في حجّ ح2295 ؛ التهذيب5/107 ب9 ح18 ؛ وسايل13/315 ب12 ح17830 .
2 ـ بقره/201 .
3 ـ كافي4/407 باب الطواف ضمنح1 ؛ الفقيه2/533 ؛ وسايل13/333 ب20 ضمنح17876 .
4 ـ الفقيه2/531 الطواف .
5 ـ با اندكي تغيير در : كافي4/407 باب الطواف ح5 ؛ وسايل13/334 ب20 ح17880 .
6 ـ در منابع ، بجاي « حِجرِ اسماعيل » ، « حَجَر » نقل شده است : كافي4/407 باب الطواف ح6 ؛ وسايل13/335 ب20 ح17881 .
7 ـ اِلحاح : زاري كردن و درخواستن و مبالغه كردن در كاري . لغت نامه .
|
155 |
|
مِنَ النّارِ اَللّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَالْفَرَجُ وَالْعافِيَةُ اَللّهُمَّ إنَّ عَمَلي ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لي وَاغْفِرْ لي مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي وَخَفِيَ عَلي خَلْقِكَ اَسْتَجيرُ بِاللهِ مِنَ النّارِ » ( 1 ) . و بگويد : « اَللّهُمَّ [ اِنَّ ] عِنْدي أفْواجاً مِنَ ذُنُوب وَأفْواجاً مِنْ خَطايا وَعِنْدَكَ أفْواجٌ مِنَ رَحْمَة وَأفْواجٌ مِنْ مَغْفِرَة يا مَن اسْتَجابَ لأبْغَضِ خَلْقِهِ [ اِلَيْهِ ] إذْ قالَ أنْظِرْني إلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لي » ، پس حاجات خود را طلبيده ، دعا بسيار كند ( 2 ) .
12 - ركن يماني را در بغل گيرد ، و مستحب است وقت رسيدن به آن ركن ، دست بردارد و بگويد : « يا اَللهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَةِ وَيا خالِقَ الْعافِيَةِ وَرازِقَ الْعافِيَةِ وَالْمُنْعِمَ بِالْعافِيَةِ [ وَالْمَنّانَ بِالْعافِيَةِ ] وَالْمُتَفَضِّلَ بِالْعافِيِةِ عَلَيَّ وَعَلي جَميعِ خَلْقِكَ رَحْمنَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَرَحيمَهُما صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَارْزُقْنَا الْعافِيَةَ [ وَدَوامَ الْعافِيَةِ ] وَتَمامَ الْعافِيَةِ وَشُكْرَ الْعافِيَةِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ » ( 3 ) .
13 - به هر ركن كه رسد در تمامي اشواط دست بر آن بمالد و بر روي خود بكشد .
14 - در طواف ميانه رو باشد ، نه آهسته و نه با سرعت ، خصوصاً در چهار شوط اخير .
15 - بعد از طواف و نماز او ، مستحبّ است كه نزد چاه زمزم رفته ، با دَلو ( 4 ) آب كشيده ، قدري از آن بخورد و قدري بر سر و پشت و شكم خود بريزد و دعايش را بخواند ، و آن [ دعا ] اين است : « اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَرِزْقاً واسِعاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم » ( 5 ) .
موعظة : چون شروع به طواف نمايد ، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد ، و بداند كه در حال طواف ، شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ با تغييراتي در : كافي4/410 باب الملتزم ح3 و5 ؛ الفقيه2/533 الوقوف بالمستجار ؛ التهذيب5/104 ب9 ضمنح11 ؛ وسايل13/347 ب26 ح17917 .
2 ـ مستدرك9/393 ب19 ح11156 - 3 ؛ بحار96/196 ب35 ح9 ؛ تفسيرعياشي2/241 من سورة الجر ح12 .
3 ـ وسايل13/335 ب20 ح17882 ؛ بحار96/195 ب35 ح4 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 2/16 ب30 ح37 .
4 ـ دَلْوْ : آوند آب كش ، ظرفي بيشتر از پوست و گاهي فلز براي كشيدن آب از چاه و غيره . لغت نامه .
5 ـ كافي4/430 باب استلام ح2 ؛ التهذيب5/144 ب10 ح2 ؛ وسايل13/473 ب2 ح18239 .
|
156 |
|
عرش اعظم طواف مي نمايند ، و بداند كه مقصود كلّي ، طوافِ دل است بياد خداي خانه ؛ پس ابتدا و ختم طواف را بياد او كند و چنانچه گفته اند اين است سرّ اختيار طرف چپ به طرف راست ؛ چون در طرف چپ است قلب و دل انسان ، كه سلطان اعضاي بدن و منشأ تمام احكام و اختيارات مكلّف است كه در ملك بدن بعمل مي آيد ، پس روح طواف و حقيقت آن ، طواف دل است در حضرت ربوبيّت ؛ و خانه ، مثال ظاهري است در عالم جسماني ، و خانه در عالم ملك و شهادت ، نمونه اي است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت ، و آنچه [ از روايات ] رسيده كه بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است ، و طواف ملائكه بر آن چون طواف بني آدم است بر كعبه ، دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد ، و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلي قاصر است ، امر شد به اينكه متشبّه به ايشان شوند ، و در طواف خانه كعبه : فَإنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم فَهُوَ مِنْهُمْ ( يعني : هر كه خود را شبيه به قومي كند از ايشان محسوب است ) ؛ مصرع : پريشان نيستي مي گو پريشان .
ثواب : زماني كه حاجّ داخل مكّه شد با تواضع ، و زماني كه داخل مسجدالحرام شد و قدمها را كوچك برداشت مثل آدم خائف و ترسان ، پس به همين حالت طواف خانه خدا كرد و دو ركعت نمازش را خواند ، مي نويسد خداوند عالم از براي او هفتاد هزار حسنه ، و محو مي كند از او هفتاد هزار سيّئه ، و بلند كند از براي او هفتاد هزار درجه ، و شفاعتش را قبول مي فرمايد در هفتاد هزار حاجت ، و به منزله آن باشد كه هفتاد [ هزار ] غلام آزاد كرده است كه قيمت هر يك از آنها ده هزار درهم باشد ( 1 ) .
أيضاً وارد شده : كسي كه كعبه را يك دفعه طواف كند ، مي نويسد خلاّق عالم از براي او هزار حسنه و محو مي كند از او هزار سيّئه ، و غرس مي كند بجهت او هزار درخت در بهشت ، و مي نويسد از براي او ثواب آزاد كردن هزار بنده و مي گشايد بر روي او [ در ] روز قيامت هشت در بهشت را ، و مي فرمايد كه : داخل شو از كدام در كه خواهي . و در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي4/411 باب فضل الطواف ح1 ؛ الفقيه2/206 باب فضائل الحجّ ح2151 ؛ وسايل11/121 ب43 ح14407 ؛ بحار96/9 ب2 ح22 ؛ ثواب الاعمال/49 ؛ المحاسن1/64 ثواب الطواف ح117 ؛ المقعنعة/388 ب3 .
|
157 |
|
ذيل همين حديث است كه : قضايِ حاجت يك مؤمن افضل است نزد خداوند عالم از ده مرتبه طواف كردن ( 1 ) .
أيضاً رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : چون حاجّ هفت بار طواف خانه خدا كند ، او را مي باشد بجهت اين طواف نزد خدا عهدي و ذكري ، كه حيا مي نمايد از او خداوند او كه عذاب نمايد او را بعد از آن ، و چون نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) دو ركعت نماز خواند ، بنويسد براي او دو هزار ركعت مقبوله ( 2 ) .
أيضاً [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) فرموده : بدرستي كه خداوند عالم را در اطراف كعبه صد و بيست رحمت است : شصت رحمت از آنها بجهت طواف كنندگان او ، چهل از براي نماز خوانندگان ، و بيست رحمت از براي نظر كنندگان بسوي كعبه ( 3 ) .
تعليل : به سند معتبر از سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) منقول است كه آن حضرت فرمود كه : از پدرم پرسيدم كه به چه سبب طواف خانه كعبه هفت شوط مقرّر شده ؟ فرمود : چون خدا به ملائكه فرمود كه در زمين خليفه اي قرار مي دهم ، و ايشان ردّ كردند و بر خدا گفتند : آيا خلق مي كني در زمين كسي را كه افساد كند و خونها ريزد ؟ خدا فرمود كه : من مي دانم آنچه شما نمي دانيد . پس خداوند عالم ايشان را محجوب گردانيد از نور خود هفت هزار سال ، پس هفت هزار سال پناه به عرش بردند ، پس خدا رحم كرد بر ايشان و توبه ايشان را قبول فرمود ، و از براي آنها خلق كرد بيت المعمور را كه در آسمان چهارم است ، و آن را مرجع و مأمن اهل آسمان گردانيد ، و خانه كعبه را در زير بيت المعمور آفريد [ و آن را ] مرجع و محلّ ثواب و ايمني اهل زمين گردانيد ، پس به اين سبب هفت شوط طواف بندگان واجب شد ، و بجاي هر هزار سال طواف ملائكه ، يك شوط بر بني آدم واجب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وسايل13/304 ب4 ح17807 ؛ بحار71/303 ب20 ح46 ؛ ثواب الاعمال/49 ثواب الحجّ .
2 ـ الفقيه2/202 باب فضائل الحجّ ضمنح2138 ؛ بحار96/3 ب2 ضمنح3 ؛ امالي صدوق/549 س51 ضمنح22 ؛ الخرائج2/514 ضمن حديث آخرصفحه .
3 ـ كافي4/240 باب فضل النظر ح2 ؛ الفقيه2/207 باب فضائل الحج ح2153 ؛ وسايل13/263 ب29 ح17700 ؛ بحار96/61 ب5 ح30 ثواب الاعمال/48 ثواب الحجّ .
|
158 |
|
شد ( 1 ) .
تذييل ( 2 ) : بعضي از علما مي فرمايند كه : مراد از نور خدا ، يا انوار معرفت او است ( يعني [ ملائكه ] محروم شدند از آن معارف كه پيشتر ( 3 ) به ايشان فايز مي شد ) ، يا مراد انوار عظمت و جلال او است كه در عرش و حَجب ( 4 ) مي باشد .
بيان : بدان كه : عدد اشواط طواف ، از قديم الايّام ، به همين وضع بود ( چنانچه در حجّ آدم ( عليه السلام ) و ابراهيم ( عليه السلام ) گذشت ) تا زمان جاهليّت ؛ و در آن زمان ، نزد قريش عدد مَلحوظ ( 5 ) نبود و گم كرده بودند ، لكن تجديد و احياء آن نمود عبدالمطّلب جدّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و واداشت ايشان را به هفت مرتبه شوط كردن در هر طواف .
فِي الجاهليّة : در زمان جاهليّت ، رسم ايشان چنين بود كه هر كس داخل مي شد به مكّه و طواف مي كرد خانه خدا را ، يا بايد لباس از اهل مكّه عاريه بگيرد ، يا كرايه كند و بعد از طواف به صاحبش ردّ نمايد ، و يا [ اگر ] با لباس خود طواف مي كرد ، بايد بعد از طواف آن لباس را در راه خدا تصدّق بدهد ، و اگر كسي از عرب مي آمد به مكّه كه مصاحبي از اهل مكّه نداشت كه از او عاريه بگيرد ، يا پول نداشت كه كرايه نمايد ، نمي گذاشتند كه به دور كعبه طواف كند مگر عريان ؛ زيرا كه مي گفتند كه جامه هاي ايشان لباسي است كه در او گناه كرده اند و با آن جامه ها نمي بايد كه طواف كنند ، و اگر مصاحبي از اهل حرم داشتند جامه خود را مي انداختند و در جامه مصاحب خود طواف مي كردند .
چنين نوشته اند كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قبل از بعثت ، مصاحبي [ بنام ] عيّاض بن جماز مجاشعي ( 6 ) داشت ، و عيّاض مردي بود عظيم الشأن در ميان قوم خود ، و قاضي اهل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار11/110 ب1 ح25 ؛ و در منابع ديگري از جمله منابع ذيل ، اين حديث بصورت سؤال ابوحمزه از امام سجّادعليه السلام نقل شده است : وسايل13/331 ب19 ح17874 ؛ بحار55/58 ب7 ح4 و96/201 ب36 ح26 .
2 ـ تَذييل : نوشتن در ذيل صفحه علاوه بر آنچه در آن هست . لغت نامه .
3 ـ عبارت متن « بيشتر » . م .
4 ـ حَجب : منع ، حجاب . لغت نامه .
5 ـ مَلحوظ : مورد التفات و توجه قرار دادن . لغت نامه .
6 ـ در كتاب كافي ، نام اين شخص « عياض بن حمار » نقل شده است . م .
|
159 |
|
عكاظه بود در [ زمان ] جاهليّت . پس چون عياض داخل مكّه مي شد ، جامه هاي خود را مي انداخت و لباسهاي طاهر حضرت را مي پوشيد و طواف مي كرد ، و چون از طواف فارغ مي شد به حضرت پس مي داد . همينكه آن حضرت مبعوث گرديد ، عيّاض هديه از براي آن حضرت آورد ، حضرت قبول نكرد و فرمود كه : اگر مسلمان شوي هديه تو را قبول مي كنم زيرا كه حقّ تعالي براي من نخواسته است عطاي مشركان را . پس عيّاض مسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد ، پس هديه براي حضرت آورد و حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) هديه اش را قبول فرمود ( 1 ) .
عكاظه نام بازاري است ميان مكّه و طائف ( 2 ) ، كه در هر سال يك ماه آنجا بيع و شري ( 3 ) مي كردند در ايّام جاهليّت ؛ از اوّل ماه ذي القعده بازار گشاده مي شد ، و همه اوقات از اطراف ، قبايل و اكابر و اشراف قريش مي آمدند ، در آن بازار خيمه ها از پوست مي زدند و بر هم فخريّه مي كردند ، و اشعار خود را مي خواندند ، و چيزهاي خوب و پر قيمت را در آن بازار مي فروختند ، و هر قسم متاع از آنجا به اطراف مي رفت ، بعد از اسلام ، كم كم همان بازار موقوف شد ، و اكثر متاعي كه آنجا مي فروختند پوست بود ( چنانچه امير ( عليه السلام ) خطاب مي فرمايد به كوفه : « كأ نّي بِكِ يا كوفةُ تُمَدّينَ مَدَّ الأَديمِ العُكاظِيّ » ( 4 ) ، يعني : گويا مي بينم كه تو اي كوفه منبسط و كشيده و بزرگ خواهي شد مثل پوست عكاظه كه از بس كه خوب دبّاغي كرده اند و نرم شده ، هر قدر بكشند پهن مي شود . پس ، حضرت خبر مي دهد از آبهاي كوفه ) .
خلاصه همين رسم و عادت استعاره لباس از براي طواف در ميان ايشان باقي بود تا سال هشتم هجري كه در همان سال ، پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) مكّه را فتح نموده ، اهل مكّه را مسخّر فرمود ، و در ظاهر ، تمام اهل مكّه و قريش اسلام اختيار نمودند ، و ميان آنها مقرّر فرمود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي5/142 باب الهدية ح3 .
2 ـ اين بازار بيشتر مشهور به « عُكاظ » است و در اغلب منابع با « عُكاظ » از آن ياد شده است . م .
3 ـ بيع و شري : خريد و فروش ، داد و ستد . م .
4 ـ نهج البلاغه/86 خ47 ؛ شرح نهج3/197 ؛ مستدرك10/203 ب12 ح11854 - 6 ؛ بحار57/209 ب36 ح12 .
|
160 |
|
احكام شريعت خود را ولكن مشركين را از دخول حرم و حجّ نمودن و طواف كردن مانع نشدند .
چون رسم زمان جاهليّت در طواف همان بود كه شنيدي ، زني از عرب كه خيلي جميله ( 1 ) بود وارد شد به مكّه براي طواف ، و لباس خواست ، از براي او ممكن نشد ، نه به طريق عاريه و نه كرايه ، و يك لباس هم بيش نداشت ، لهذا لابدّ ( 2 ) شده ، خواست كه با لباس خود طواف كند مانع شدند ، گفتند : اگر با لباس خود طواف كني ، حكماً بايد لباست را در مكّه تصدّق ( 3 ) كرده عريان بروي . پس ، لاعلاج مانده ، عريان شد ، همينكه خواست طواف كند مردم جمع شدند به تماشاي او ؛ يك دست پيش خود و دست ديگر به پس خود گذاشته طواف كرد ، اين كيفيّت را حُجّاج ، حين مراجعت در مدينه ، به عرض رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسانيدند ، حضرت از اين عمل مشركين طبعش خيلي مشمئزّ ( 4 ) شد ، و غيرتش قبول نكرد كه در حرم خدا چنين رسوايي و افتضاح شود [ لذا ] در روز اوّل ذي الحجّه [ سال ] نهم هجرت [ كه ] سوره برائت نازل شد ، پس ، اين آيات را به ابي بكر ، بعد به امير ( عليه السلام ) داده ، روانه مكّه نمود كه در موسم حجّ در مني در مجمع خلق اين آيه را به آواز بلند بخواند ؛ پس خلاّق عالم به [ وسيله ] همين آيات نهي فرمود مشركين را از داخل شدن به مسجدالحرام ( 5 ) .
فضيحت ( 6 ) : مروي است كه بعد از رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، زني در مسجدالحرام طواف مي كرد ، و عقب او مردي طواف مي كرد ، پس زن بازوي خود را از زير لباس بيرون كرد ، همان مرد سبقت نموده دست خود را به بازوي آن زن گذاشت ، پس خلاّق احديّت بچسبانيد دست آن مرد را به بازوي آن زن ، تا اينكه طواف را قطع كردند ، مخلوقات ازدحام كرده از حال ايشان مطّلع شدند و امير مكّه را خبردار نمودند ، پس امير آمده ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جَميلَة : مؤنث جميل ، خوب صورت نيكوسيرت . لغت نامه .
2 ـ لابُدّ : لامحاله ، ناچار . لغت نامه .
3 ـ تَصَدُّق : صدقه دادن . لغت نامه .
4 ـ مُشمَئِزّ : ناخوشدل ، كارِه . لغت نامه .
5 ـ بحار35/291 ب9 ح7 ؛ تفسيرقمي1/281 سورة التوبة .
6 ـ فَضيحَة : رسوايي . لغت نامه .
|
161 |
|
تمام علما را جمع كرد و ايشان حكم نمودند به بريدن دست مرد بجهت اينكه او گذاشته دست خود [ را ] روي دست زن ؛ امير مكّه گفت : آيا اينجا احدي از اولاد پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) هست ؟ گفتند : حسين بن علي ( عليهما السلام ) امشب آمده . پس ، كسي را فرستادند ( 1 ) عقب حضرت ، چون آن بزرگوار حاضر شده احوال را خبر دادند ، آن حضرت استقبال قبله نموده دست به درگاه الهي برداشت و دعا كرد ، بعد آمد نزد آن زن ، تا اينكه دست آن مرد را از بازوي آن زن خلاص فرمود ( 2 ) .
نصيحت : بدان كه : براي حاجّ و طواف كننده ، واجب و لازم است كه از كار و محلّ خود غفلت نكند ، و عمل را كه مي كند در نظرش بيوقع ( 3 ) نسازد ، و با اعتقاد حقيقي و حفظ شئونات خود وظايف حجّ را كماكان به عمل آورد ، و در كار و بارش سست نبوده ( 4 ) ، به چشم لُعبت ( 5 ) نگاه نكند ، و ملتفت اين باشد كه در معني ، اين هم به سبب بدكاري و بدرفتاري از زمره حجّ كنندگانِ باكمال و حقيقي بيرون مي باشد اگر لازمه مراسم بندگي را به عمل نياورد ، و مرفوع شدن بعضي از عذاب دنيوي مثل مسخ شدن و غيرذلك از امّت مرحومه را وسيله جسارت و بي ادبي خود ساخته ، در محضر مقدّس كبريايي ، آنچه لايق آنجا نيست به عمل نياورد ، زيرا كه هرچند در صورت بعضي ابتلا و مسخ و غيرذلك نيست لكن در معني همان است كه هست ؛ چنانچه ابوبصير گويد كه : سالي با امام جعفر صادق ( عليه السلام ) در طواف بوديم ، او را گفتم : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، خدا اين خلق را مي آمرزد ؟ فرمود : يا ابابصير ، بدرستي كه بيشتري كه تو مي بيني كلب و خنزيرند ! گفتم : ايشان را به من بنما . پس آن حضرت سخني فرموده و دست به چشم من كشيد ، پس اكثر ايشان را چنانچه فرموده بود ديدم ، گفتم ديگر بار چشم من به من ردّ ( 6 ) كن ، ردّ كرد ، ايشان را ديدم در حالتي كه اوّل بودند ، بعد از آن فرمود كه : كساني كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « . . . پس كس فرستاند . . . » . م .
2 ـ التهذيب5/470 ب26 ح293 ؛ وسايل13/227 ب14 ح17613 ؛ بحار44/183 ب25 ح10 ؛ المناقب4/51 فصل في معجزاته .
3 ـ بيوَقَع : بي قدر ، بي منزلت . م .
4 ـ عبارت متن « بوده » . م .
5 ـ لُعبَة : بازي ، بازيچه . لغت نامه .
6 ـ رَدّ : بازگردانيدن ، برگردانيدن . ل . د .
|
162 |
|
روي ادب و اعتقاد حجّ مي كنند ، در بهشت شادمان باشند ، و آنها را در طبقه هاي دوزخ مي طلبند ، نمي يابند ، به خدا قسم كه در آنجا نيابند سه كس را ، نه و الله ! دو كس را ، لا و الله ! يك كس را ( 1 ) .
تكملة ( 2 ) : مستحبّ است كه بعد از فراغ از حجّ ، طواف كند بعوض اقربا و اهل بلاد خود و از جانب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و ائمّه ( عليهم السلام ) ، چنانچه تفصيلش در طواف وداع ذكر خواهد شد .
الفصلُ السّادِس عَشَر
در اركان كعبه
بدان كه : اركان ( 3 ) كعبه چهار است : ركن يماني و عراقي و شامي و مغربي ؛ ترتيب و كيفيّت اتّفاق اينها بدين وضع است كه اوّل ركن حجرالاسود ، كه عبارت باشد از ركن عراقي و در سمت مشرق واقع است . بعد از آن ، چون طواف كننده جانب چپ خود را به بيت الله ملازم ساخته رو به طرف شمال حركت مي كند ، مي رسد به ركن شامي كه در جهت شمال واقع شده ، از آنجا مي آيد به همين منوال بر ركن مغربي ، و از آنجا گذشته مي رسد به ركن يماني كه واقع است درمقابل ركن شامي مورّباً ( 4 ) ، و از آنجا باز مي آيد بجهت اتمام شوط بر ركن حجرالاسود ، و اين دو ركن ، يعني ركن يماني و حجرالاسود را يمينِ بيت ، و دو ركن ديگر را يسارِ بيت گويند ؛ چنانچه بريد عجلي گويد كه : سؤال كردم از [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) كه چرا طواف كنندگان ، استلامِ ( 5 ) حجر و ركن يماني مي نمايند نه اينكه آن دو ركن ديگر را ؟ فرمود كه : حجرالاسود و ركن يماني ، در طرف يمينِ عرش واقع شده و خدا امر فرموده كه استلام كنند آن ركنها را كه در يمين عرشند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار47/79 ب5 ح58 و65/118 ب18 ح44 ؛ بصائرالدرجات/270 ب3 ح4 ؛ دلائل الامامة/134 ذكرمعجزاته .
2 ـ تَكمِلَة : تمام گردانيدن و نيكوكردن . لغت نامه .
3 ـ اَرْكان : جمع رُكن ، پايه ها . لغت نامه .
4 ـ مُوَرَّب : خط كج و مايل ، اريب . لغت نامه .
5 ـ اِستِلام : بسودن ، لمس ؛ استلام حَجَر : بسودن حجَراسود را ( به لب ) يا به دست . لغت نامه .
|
163 |
|
عرض كردم كه : چرا مقام ابراهيم در يسار بيت واقع شده ؟ فرمود : بجهت اينكه براي ابراهيم ( عليه السلام ) مقامي هست در روز قيامت ، و بجهت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) هم مقامي است ، پس مقام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در يمين عرش است و مقام ابراهيم ( عليه السلام ) در يسار عرش ؛ پس مقام ابراهيم ( عليه السلام ) در مقام او است كه در قيامت است ، و عرش خداوند اقبال كننده ( 1 ) است نه ادبار كننده . . . الحديث ( 2 ) .
فايدة : بدان كه : محلّ اجابت توبه آدم ( عليه السلام ) نزد حجرالاسود است ؛ و آن مكاني است گرامي و آن را حطيم گويند ، و در تحديدش ( 3 ) از امام [ رضا ( عليه السلام ) ] پرسيدند فرمود : آن عبارتست از ميان حجرالاسود و باب كعبه . و فرمود كه : اگر تو را ميسّر شود ، همه نمازهاي فريضه و مندوبه را نزد حطيم بخوان كه آن ، بهترين بقعه اي است بر روي زمين ، و بعد از آن ، نماز در حِجر افضل است ( 4 ) .
و سبب حطيم ناميده شدن آنجا از چند وجه است :
1 - اينكه مردم براي دعا كردن [ به ] آنجا [ مي روند ] و حَطم ( 5 ) يكديگر مي كنند به ملاحظه قبول شدن توبه آدم ( عليه السلام ) در آن مكان .
2 - بجهت اينكه هر كه در آنجا قسم بخورد ، تعجيل مي باشد در عقوبتِ ( 6 ) آن ، و اِنحطام ( 7 ) و اِنكسار ( 8 ) بهم مي رساند .
3 - بجهت اينكه ديوارش شكسته و در تعمير ، با بناي بيت مساوي نشده ، و بنا در خارج [ بيت ] مانده .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اِقبال : روي به چيزي آوردن ، نقيض اِدبار . لغت نامه .
2 ـ بحار7/339 ب17 ح34 و57/10 ب29 ذيلح11 ؛ و با اندكي تغيير در : وسايل13/340 ب22 ح17897 ؛ بحار96/222 ب40 ح16 ؛ علل الشرائع2/428 ب163 ح1 .
3 ـ تَحديد خانه و زمين : حدودِ آن را تعيين كردن . لغت نامه .
4 ـ مستدرك3/422 ب42 ح3916 - 1 ؛ بحار96/230 ب41 ح4 ؛ فقه الرضاعليه السلام/222 ب31 .
5 ـ معناي « حَطم » ، توسط مؤلف كتاب در سطرهاي زيرين شرح داده شده است . م .
6 ـ عُقوبَت : شنكنج و عذاب و جزاي كار بد و گناه . لغت نامه .
7 ـ اِنحِطام : شكسته گرديدن ، شكسته شدن . لغت نامه .
8 ـ اِنكِسار : شكسته شدن ، شكستگي . لغت نامه .
|
164 |
|
4 - تسميه شدن حجرالاسود با ركن حطيم ، از موضوعات جاهليّت است كه عادت ايشان چنين بود وقتي كه با يكديگر تحالف ( 1 ) مي كردند و حطم مي كردند ؛ يعني مي انداختند نملين يا تازيانه يا قوسي بسوي حجرالاسود ، و اين كار قبيح را علامتِ محكم كردن قسمهاي خود قرار داده بودند .
منقول است كه : سالي هشام بن عبدالملك در حجّ بود ، و بجهت ازدحامِ ( 2 ) ناس ، هر چند سعي نمود كه استلام حَجَر نمايد ممكن نشد . همينكه [ حضرت ] سجّاد ( عليه السلام ) آمد ، مخلوقات از حجَر دست برداشته به آن حضرت راه دادند تا اينكه استلام نمود ، و نماند در نزد حجرالاسود كسي غير از آن حضرت ( كه بجهت احترام ، همه كنار شدند ) ، پس هشام اين را ديده به غضب آمد و گفت : كيست اين مرد كه اين قدر احترامش نمودند ؟ پس فرزدقِ شاعر از ميان مردم نزديك آمده ، باب محبّت را با زبان خود گشوده گفت :
هذَا الَّذي تَعْرِفُ الْبَطحاءُ وَطْأتَهُ * * * وَالبَيتُ يَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَالْحَرَمُ
هذَا ابْنُ خَيرِ عِبادِ اللهِ كُلِّهِمُ * * * هذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطّاهِرُ العَلَمُ
يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرفانُ راحَتِهِ * * * رُكْنُ الحَطيمِ إذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ ( 3 )
تبصرة : بعضي از علما فرموده اند كه : سزاوار است تصوّر اينكه بدرستي كه بيت الله در مقابل عرش است در دنيا و آخرت ، و بيت به منزله مردي است كه رويش به مردم باشد ، و روي بيت ، آن طرفي است كه در كعبه است ، و در ، واقع شده ميان حجرالاسود و ركن شامي ؛ پس زماني كه انسان از طرف در رو به بيت كند ، مقام ابراهيم و ركن شامي بر يمين او واقع شود ، و حجرالاسود و ركن يماني در يسار او . پس زماني كه فرض شود بيت ، انسانِ مواجه ، اين نسبت برعكس مي شود ، پس يمينِ او ، يسار ما ، و يسارِ او ، يمين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَحالُف : با هم عهد و پيمان بستن . لغت نامه .
2 ـ اِزدِحام : انبوهي كردن بر ، هجوم و انبوهي كردن . لغت نامه .
3 ـ اين حكايت با تغييراتي در منابع بسياري نقل شده است كه به نزديكترين آنها به نقل اين كتاب اشاره مي گردد : بحار46/124 ب8 ح17 ؛ الاختصاص/191 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /244 ؛ رجال الكشي/129 ح207 ؛ روضة الواعظين1/199 ؛ كشف الغمّة2/79 ؛ المناقب4/169 فصل في سيادته عليه السلام .
|
165 |
|
ما باشد ؛ و امام ( عليه السلام ) فرموده است كه : عرش خدا اقبال كننده است ( 1 ) ؛ پس ، از اين حديث معلوم شد كه افضل اركان ، ركن حجر و ركن يماني است .
و مروي است كه : ركن يماني دري است از درهاي بهشت ؛ نبسته است او را حقّ تعالي از زماني كه گشاده است ( 2 ) . و در روايت ديگر صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : ركن يماني ، درِ ما است به بهشت ، كه از او داخل جنّت مي شويم ( 3 ) . و در روايت ديگر ، أبي أسامة گويد كه : با [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) طواف مي كرديم ، آن حضرت چون به حجرالاسود مي رسيد او را استلام و بوسه مي كرد ، ولكن ركن يماني را بغل مي كرد ، عرض كردم : فداي تو شوم ! حجر را با دست مسح كرده [ وليكن ] يماني را بغل مي گيري ؟ فرمود كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : هيچ وقت به ركن يماني نيامدم مگر اينكه ديدم كه جبرئيل بر من سبقت كرده آن را بغل كرد ( 4 ) .
و أيضاً ابوالفرج سندي گويد كه : با [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) طواف مي كردم ، حضرت فرمود : حرمت كدام يكي از اركان كعبه بزرگتر است ؟ گفتم : فدايت شوم ! تو اَعلمي به اين از من ! پس دوباره سؤال فرمود ، عرض كردم : درون كعبه ، پس حضرت فرمود : ركن يماني در بابي واقع شده از ابواب جنّت كه همان باب مفتوح است به دوستان و محبّان آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و مسدود است از غيرشان ، و هيچ مؤمني نمي شود كه آنجا دعا كند مگر آنكه دعايش صعود مي نمايد تا اينكه مي رسد به عرش الهي ، و نمي باشد مابين دعاي او و خلاّق احديّت حجاب و حايلي ( 5 ) .
ابن سنان گويد كه : [ حضرت ] رضا ( عليه السلام ) فرمود كه : جميع بادها كه در دنيا ميوزد ، آنها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ به اين منابع مراجعه شود : بحار7/339 ب17 ح34 و57/10 ب29 ذيلح11 ؛ و با اندكي تغيير در : وسايل13/340 ب22 ح17897 ؛ بحار96/222 ب40 ح16 ؛ علل الشرائع2/428 ب163 ح1 .
2 ـ كافي4/409 باب الطواف ح13 ؛ وسايل13/342 ب23 ح17903 .
3 ـ كافي4/409 باب الطواف ح13 ؛ الفقيه2/208 باب فضائل الحجّ ح2160 ؛ وسايل13/339 ب22 ح17891 .
4 ـ كافي4/408 باب الطواف ح10 ؛ وسايل13/338 ب22 ح17888 .
5 ـ كافي4/409 باب الطواف ح15 ؛ التهذيب5/106 ب9 ح16 ؛ وسايل13/342 ب23 ح17905 .
|
166 |
|
بيرون مي آيد از ركن شامي ( 1 ) . و در روايت ديگر ، عَرْزَمي گويد كه : در حِجر اسماعيل ( 2 ) ، در زير ميزاب ( 3 ) رحمت ، خدمت [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) نشسته بودم و مردي با يك مرد ديگر مخاصمه مي كرد ، يكي از آنها به ديگري مي گفت : و الله تو نمي داني كه از كجا ميوزد بادها ، چون اصرار در سؤال كرد و از آن مرد جوابي نشد ، پس حضرت رو به سائل كرده فرمود : آيا تو مي داني كه باد از كجا ميوزد ؟ گفت : نمي دانم ، ولكن از مردم ، مختلف و جور بِجور مي شنوم ، عَرزَمي گويد : من از آن حضرت سؤال كردم ، فرمود : بدرستي كه باد محبوس است در زير ركن شامي ، پس زماني كه خدا بخواهد كه آن باد را فرستد ، بيرون مي آورد او را و مي گرداند او را صبا و يا دبور و يا جنوب و يا شمال . و فرمود : از علامت اين است اينكه مي بيني اين ركن را هميشه حركت كننده و در زمستان و تابستان و در شب و روز ( 4 ) .
بيان : فرمايش اينكه « باد محبوس است در تحت ركن شامي » ، محتمل است كه كنايه باشد از قيام ملائكه كه موكّل است بر بادها ، در همان ركن در زمان حركت دادن باد ؛ چنانچه اين مضمون در اخبار ديگر وارد شده كه چهار نفر ملك موكّلند به چهار قسم باد ؛ و وقتي كه اراده خداوندي بر وزيدن هر كدام از آن بادها شد ، آن ملكها مي آيند بر ركن شامي و آنجا بر بالهاي خود حركت مي دهند و اسماء اين ملكها ، همان اسماء بادها است : صَبا ( 5 ) و دَبور ( 6 ) و جنوب و شمال ؛ و شايد كه مراد از « حركت ركن شامي » همان حركت اَستارِ ( 7 ) آن ركن باشد دائماً .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار54/64 تحقيق في دفع شبهة ح38 و96/57 ب5 ح11 ؛ علل الشرائع2/396 ب134 ح1 .
2 ـ حِجرِ اِسماعيل : گرداگرد كعبه اندرون حَطيم از سوي شمال ، مصطبه اي را گويند كه ديواري بر آن محيط است و پس از دوره قريش زياداتي بر آن كرده و شكل چارگوش را به شكل مدوّر نزديك كرده اند ، و آن دو در دارد به دو ركن عراقي و شامي ، و گويند قبر هاجر مادر اسماعيل بدانجاست . لغت نامه .
3 ـ ميزاب : آبريز و ناودان و آبگذر و آبراهه . لغت نامه .
4 ـ كافي8/271 ح401 ؛ بحار57/8 ب29 ح7 ؛ علل الشرائع2/448 ب200 ح1 ؛ معاني الاخبار/384 باب نوادرالمعاني ح16 .
5 ـ صَبا : باد مشرق . لغت نامه .
6 ـ دَبور : خلاف صبا ، باد مغرب . لغت نامه .
7 ـ اَستار : پرده ها . لغت نامه .
|
167 |
|
فايدة : به سند معتبر وارد شده كه چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در طواف به ركن غربي ( 1 ) رسيد از آن گذشت ، آن ركن به سخن آمده و گفت : يا رسول الله ، آيا من ركني از اركان خانه خداي تو نيستم ؟ چرا دست مبارك خود را به من نمي رساني ؟ پس حضرت نزد آن ركن رفت و فرمود كه : سلام بر تو باد ، ساكت شو كه تو را متروك نخواهم كرد ( 2 ) .
و مفسّرين از روي اخبار فرموده اند كه : اگر باران از ناحيه يماني آيد فراخي و ارزاني در جانب يمن پيدا شود ، و اگر از طرف ركن شامي آيد فراخي در شام پيدا شود ، و زماني كه تمام بيت را فراگرفت فراخي در جميع بُلدان ( 3 ) شود .
تكميل : بدان كه تقسيم اركان اربعه بيت الله به مذاهب اربعه در تاريخ سيصد سال [ بعد ] از تاريخ وفات نبوي [ و ] در زمان سلطنت خلفاي عبّاسيّه شده ؛ نه حضرت نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) و نه خلفاي راشدين و نه ائمّه اربعه ( 4 ) حكم به اين تقسيم نموده اند ، و نه توصيه و سفارش به امّت كرده اند اين جور صلاح بيني ( 5 ) را ؛ و اين از باب كُلٌّ يَجُرُّ النّارَ إلي قُرصَتِهِ ( 6 ) مي باشد ( و اين ، ضرب المثل است در عرب كه « هر كس آتش را به طرف قرص نان خود مي كشد » ) ؛ ( تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزي ) ( 7 ) .
لطيفة : گويند كه : آقا جمال مرحوم ، يكي از اولاد علماي معتبرين اصفهان بود ، و خودش بغايت شوخ و ظريف بود ؛ روزي شنيد كه دو نفر از علماي اصفهان در توليت مسجدي مشاجره و مجادله نموده ، بالاخره انجام كار را به صلح گذاشته اند ، بنّايي آورده مسجد را از وسط ديوار كشيده ، هر يك متصرّف نصفي شدند ، آقا جمال ، بنا به رسم ولايت ، يك نفر را كه شال عزا به گردن انداخته و سوار اسب شده ، بجهت بزرگي شهر ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ متن عربي .
2 ـ وسايل13/341 ب22 ح17899 ؛ مستدرك9/390 ب16 ح11149 - 3 ؛ بحار96/222 ب40 ح18 ؛ بصائرالدرجات/503 ب17 ح4 ؛ الخرائج2/494 فصل في اعلام ؛ علل الشرائع2/429 ب163 ح3 .
3 ـ بُلدان : جمع بَلَد ، شهرها . لغت نامه .
4 ـ مُراد از ائمّه اربعه ، « ابوحنيفه » و « مالك بن انس » و « احمد حنبل » و « محمّد بن ادريس شافعي » ، ائمّه مذاهب چهارگانه اهل سنّت است . م .
5 ـ صَلاح بيني : خيرخواهي ، مصلحت جويي . لغت نامه .
6 ـ هركسي آتش را بسوي نان خود مي كشد ! م .
7 ـ نجم/22 .
|
168 |
|
در كوچه و بازار خبر و اعلان مردم را به اهل شهر مي رساند ، امر كرد كه : خبر ده به اهل شهر كه آقا جمال در فلان مسجد اقامه تعزيه دارد ، حاضر بشويد . علما و اَكابر ( 1 ) و كسبه در مسجد حاضر شده بعد از قرائت فاتحه و تعزيه و تسلّية و صرف قليان و چاي ، سؤال كردند از آقا كه : اين چه بنا ، و عزاداري براي كيست ؟ ( بخيال ايشان كه يكي از اكابر علماي ساير بلاد وفات نموده ) ، آقا جمال فرمود كه : خداوند عالم مرحوم شده و دار بقا را اختيار فرموده ! اين مجلس ، مجلسِ تعزيه مرحوم خدا است ! ! همه تعجّب كرده گفتند : آقا اين چه فرمايش است ؟ ! فرمود : اگر خدا نمرده پس چرا خانه او را تقسيم نموده اند مثل متروكات مرده ؟ ! آن دو نفر ملاّ از شنيدن اين سخن خجالت بسيار كشيده ديوار را از بين [ مسجد ] برداشتند ( من باب شوخي نوشته شد ، اميد عفو از ارباب كمال داريم ) .
الفصلُ السّابع عَشَر
در ميزاب رحمت
[ ميزاب رحمت ] كه ناودان رحمتش گويند ( كه آب باران بيت از آن مي ريزد ) و در بالاي حجر اسماعيل واقع شده ؛ و آبي كه از آن ريخته مي شود شفا است براي هر ناخوشي و مرضي ؛ چنانچه مصادف روايت كرده است كه : شخصي از ياران ما در مكّه بيمار شد ، تا آنكه به حال مرگ افتاد ، به خدمت [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) حالِ او را عرض كردم ، فرمود : اگر من بجاي شما بودم از آب ناودان كعبه به او مي خورانيدم . پس ما طلب كرديم ، نزد هيچ كس نيافتيم ، ناگاه ابري بلند شد و رعد و برق ظاهر شد و باران آمد ، قدحي گرفته از آب ناودان پر كرده ، آوردم به نزد بيمار ، از آن آب خورد ، في الفور شفا يافت ( 2 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَكابِر : بزرگان . لغت نامه .
2 ـ كافي6/387 باب فضل ماء ح6 ؛ و در منابع ذيل از « صارم » نقل شده است : وسايل25/262 ب17 ح31866 ؛ مكارم الاخلاق/156 في ماءالميزاب .
|
169 |
|
فِي الحديث : به سند معتبر وارد شده كه در حجر اسماعيل ، زير ناودان رحمت ، بقدر دو ذراع تا خانه كعبه ، محلّ نماز شبّر و شبير ، پسران هارون ( عليه السلام ) بود ( 1 ) ( كه تفسير آنها در عربي حسن و حسين است ) .
طاووس يماني گويد كه : شبي در مكّه در زير ناودان رحمت ، سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) را ديدم كه دعا مي كرد و مي گريست ، چون فارغ شد خدمتش رفته گفتم : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، تو را سه چيز است كه باعث ايمني است : فرزنديِ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، و شفاعت جدّت ، و رحمت الهي ؛ باعث اين همه خوف چيست ؟ فرمود : « يا طاووس ، فرزنديِ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ايمن نمي سازد چه خدا در قرآن مي فرمايد : ( قُلْ لا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ ) ( 2 ) ، يعني : روز قيامت نَسَبي در ميان فرزندان آدم نمي ماند . امّا شفاعت جدّم ؛ ايمن مي ساخت اگر نگفته بود : ( لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي ) ( 3 ) ، يعني : شفاعت نمي تواند كرد كسي را مگر به رضاي خدا و اذن او . و رحمت الهي ؛ وقتي موجب ايمني بود كه نمي فرمود : ( إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَريبٌ مِنَ الُْمحْسِنينَ ) ( 4 ) ، و من نمي دانم كه از محسنانم يا نه ! چون ايمن توان بود ؟ ! ( 5 )
قصّة مناسبة : گويند كه يك نفر مرد فقيري عريان كه در برش لباس مندرس بود ، با دو نفر از طايفه اناث وارد مسجدالحرام شده ، در زير ناودان رحمت ايستاده ، به زبان خود مشغول دعا كردن شده ، اين كلمات را مي گفت :
دَغدَغَها فِتَندي * * * طابُل كَري بِكَندي
طابِلُ كَمُوكَموها * * * بِيَندي يُندي يِندي
پس زماني كه از اين كلمات فارغ شد ناگاه ديدند كه ميزاب رحمت به پيش او افتاد ، خواست بردارد ، خدّام حرم ممانعت كرده از دستش گرفتند و در جاي خود نصب كردند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي4/214 باب حجّ الانبياء ح9 ؛ وسايل5/274 ب53 ح6529 ؛ مستدرك3/422 ب42 ح3916 - 1 ؛ بحار13/11 ب1 ح17 .
2 ـ مؤمنون/101 .
3 ـ انبياء/28 .
4 ـ اعراف/56 .
5 ـ بحار46/101 ب5 ح89 ؛ كشف الغمّة2/108 .
|
170 |
|
تا اينكه اين واقعه سه دفعه اتّفاق افتاد و احوال را به جناب امير ( عليه السلام ) خبر دادند ، حضرت آن كلمات را تفسير به لسان عربي نموده فرمود :
مُستَتِرٌ بِخِرقَة عَنِ الْعُري * * * مُستَغنِيٌ عَن أكلِ أموالِ الْوَري
فَها أنَا وَزَوجَتي وَابنَتي * * * يا مَن يَري وَلا يُري كمَا تَري
يعني آن مرد چنين مي گويد كه : خداوندا ، پوشانيده ام خود را به لباس كهنه و مندرس ، و خود را از عرياني حفظ نموده ام ، و مستغني بوده چشم طمع و احتياج از خوردن مال مردم پوشانيده ام ، پس اين من و اين زن من و ديگري دختر من به اين پريشاني ! اي خدايي كه مي بيني ولكن خودت ديده نمي شوي ، احوال ما چنان است كه مي بيني ، پس رحم نما به حال ما ( 1 ) .
الفصلُ الثّامِن عَشَر
در باب مُستجار ( 2 ) است
جناب ابراهيم ( عليه السلام ) ، زماني كه خانه كعبه را بنا كرد ، دو درگاه براي او گشود ، و چسبانيده بود آنها را به زمين ؛ يكي به جانب مشرق و ديگري به جانب مغرب . و دري كه در جانب مغرب است ، آن را مُستَجار مي گويند . الآن ، همان در وجود ندارد ، بجايش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نزهة الجليس2/346 ؛ لازم به ذكر است كه اين مطلب در « نزهة الجليس » ، در خصوص امام سجّاد ( عليه السلام ) نقل شده است ، و در ادامه آن ذكر نموده كه آن حضرت ( عليه السلام ) ، پس از مرتبه سوّم فرمود : ناودان را به او دهيد كه خداي كعبه اش مرحمت فرموده است ؛ اشعار فوق الذكر نيز در كتاب مذكور به صورت زير نقل شده است :
دقدقها فتندي * * * تبلي كرا بزندي
طبلكموا كموها * * * بيند يند يندي
و مصرع آخر عربي به صورت « كما تَري يا من يَري و لا يُري » نقل شده است . م .
2 ـ مُستَجار : نعت مفعولي از مصدر استجارة ، پناه ، پناهگير . لغت نامه . ( البته در اينجا مراد موضع خاصي از كعبه است كه مؤلف در سطرهاي زيرين آن را توضيح داده است . م .
|
171 |
|
ديوار كشيده اند ( همان ديواري است كه مقابل در حاليّه كعبه است نزديك به ركن يماني ) .
چنانچه سابقاً ذكر شد كه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) به عايشه فرمود : « لَوْلا قَوْمُكِ حَديثُوا عَهْد بِالاْسْلامِ لَهَدَمْتُ الْكَعْبَةَ وَجَعَلْتُ لَهَا بابَيْنِ . . . إلي آخر » ( 1 ) يعني : اگر نمي بود قوم تو قريب العهد به جاهليّت و شرك و تازه مسلمان ، هر آينه خراب مي كردم كعبه را و داخل مي كردم در آن ، آنچه را كه بيرون شده ، و مي چسبانيدم درِ آن را به زمين ، و دو در بر آن قرار مي دادم ؛ يكي شرقي و ديگري غربي ، و مي رسانيدم آن را به اساس ابراهيم ( عليه السلام ) ؛ انتهي .
وجه تسميه : همان در و حايط ( 2 ) را كه مستجار مي گويند بجهت اين است كه در آنجا امان مي طلبند از خدا و پناه مي برند بر او از آتش جهنّم .
مروي است كه چون آدم ( عليه السلام ) طواف كرد و به مستجار رسيد ، جبرئيل گفت كه : يا آدم ، در اينجا اقرار به گناه خود بكن ؛ پس آدم ( عليه السلام ) گفت : خداوندا ، هر عمل كننده اي را مزدي هست ، مزد عمل من چيست ؟ حقّ تعالي وحي نمود كه : يا آدم ، هر كه از فرزندان تو به اين مكان بيايد و اقرار به گناهان خود بكند ، او را مي آمرزم ( 3 ) .
و مستحبّ است به طواف كننده ، در شوط هفتم ، التزام مستجار ؛ و التزام آن عبارتست از آنكه دستها را گشاده بر آن پهن نمايد ، و شكم و روي خود را بر آن بچسباند ، و بايد قصد آدمي در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار ، طلب قرب باشد به صاحب خانه ، و اميد داشتن به اينكه به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ ماند .
[ ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السّلام ]
كرامة : در حديث است كه عبّاس بن عبدالمطّلب با يزيد بن قعنب و جماعتي از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) منهاج الكرامة/15 ؛ العمدة/315 و همان/317 ح532 ؛ كشف الخفاء215/2 .
2 ـ حايِط : ديوار . لغت نامه .
3 ـ مستدرك9/392 ب19 ح11155 - 2 ؛ بحار11/179 ب3 ح29 و96/203 ب36 ح13 ؛ قصص راوندي/47 ف3 ح14 .
|
172 |
|
قريش ، نزديك خانه كعبه نشسته بودند ، يزيد گويد كه : ديدم فاطمة بنت أسد بن هاشم ، مادر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، وارد مسجدالحرام شده ، طواف خانه نمود . در اين اثنا ، اثر وضع حمل بر او ظاهر شده ، مجال بيرون رفتن از مسجد نيافت ، پس روي نياز به درگاه الهي برداشته گفت : اي صاحب خانه و اي معبود يگانه ! ايمان دارم به تو و [ به ] نبوّت رسولان تو ، و در عقايد دينيّه تابع جدّ خود ابراهيم خليلم ؛ به حقّ اين خانه و به حقّ فرزندي كه در شكم من امانتي است از تو و با من صحبت داشته ، مونس من بود ، كه اين ولادت را بر من آسان كني . يزيد گويد : چون دعاي فاطمه تمام شد ديدم في الفور پشت خانه كعبه منشقّ ( 1 ) گرديد ، هاتفي ندا داد كه : اي فاطمه ، بيا به درون خانه ! فاطمه به درون خانه كعبه رفت و از چشم ما غايب شد ، و ديوار باز آمد [ به ] مرتبه اي كه اثر شكاف ننمود . بعد از ملاحظه اين امر غريب ، حضّار خواستند در كعبه را بگشايند ، كليد كعبه را آورده هرچند سعي كردند فتح الباب ممكن نشد ، پس دانستيم كه در آن سرّي است از اسرار الهي ، و از حكمتي خالي نيست ؛ پس بماند در خانه كعبه سه روز ، و در همين سه روز ، اهل مكّه ، زن و مرد ، در كوچه و بازارها و خانه ها اين صحبت را مي كردند ، چون روز چهارم شد ، ديديم كه ديوار كعبه از همان موضع اوّل كه شكافته بود دوباره شكافته شده ، فاطمه از خانه بيرون آمده در حالتي كه طفلي به روي دستش مثل ماه تابان نور جمالش عالم را روشن كرده ، گرفته بود و فخر مي كرد ، مي گفت كه : به زنان عالم افزوني دارم و از جميع آنها سابق و افضلم ، از آن جهت كه خلاّق عالم مرا به خانه خود درآورد و مرا از طعامها و ميوه هاي بهشت روزي فرمود ، چون فرزندم متولّد شد ( به روايتي فرمود كه : چون خواستم از كعبه بيرون آيم ) از هاتف ندايي شنيدم كه فرمود : يا فاطمةُ سَمّيهِ عليّاً فهو عليٌّ و أنا العليُّ الأعلي ( 2 ) ، و من نام او را از نام خود مشتق كردم و غوامضِ ( 3 ) علم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مُنشَقّ : شكافته شده و دريده . لغت نامه .
2 ـ اي فاطمه ، او را علي نام بگذار ، كه او علي است و من عليِ بلندمرتبه . م .
3 ـ غَوامِض : جمع غامِضَة : پوشيدگيهاي كلام و معاني باريك . لغت نامه .
|
173 |
|
خود به او كرامت نمودم ، و او در اين خانه كسر اصنام خواهد كرد ، و اذان خواهد گفت ، و تقديس و تمجيد مي كند ما را ؛ فَطوبي لِمَن أحبَّهُ و ويلٌ لمَن عصاهُ و أبغضَهُ ( 1 ) ، يعني : مرحبا و گوارا باد به كسي كه دوست دارد او را ، و اطاعت او نمايد ، و واي بحال كسي كه او را دشمن دارد و از اطاعت او بيرون رود .
به روايتي : چون چشم ابوطالب به فرزند خود افتاد ، امير ( عليه السلام ) گفت : اَلسّلام عليكَ يا أبة و رحمة الله و بركاته . و به روايت ديگر : چون امير ( عليه السلام ) از مادر متولّد شد ، چشمهاي مباركش را باز نكرد تا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد كه امير ( عليه السلام ) متولّد شده ، آمد به ديدن او ، قنداقه او را در بغل گرفت ، فوراً آن حضرت چشم گشوده به جمال رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خنديد و اظهار شوق كرده عرض نمود : اَلسّلام عليكَ يا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و رحمة الله و بركاته ( 2 ) .
الفصلُ التّاسِع عَشَر
در اَستارِ كعبه است
به سند معتبر ، مروي است كه : زن دوّمي اسماعيل ( عليه السلام ) به اسماعيل ( عليه السلام ) گفت : آيا بر اين دو درگاه دو پرده بياويزم : يكي از اين جانب و ديگري از آن جانب ؟ فرمود : بلي . پس دو پرده ساختند كه طول آنها دوازده ذراع بود ، و بر آن درها آويختند . پس آن زن را پرده ها خوش آمده ، به آن حضرت گفت كه : اذن ده براي كعبه جامه اي ببافم كه تمامي كعبه را بپوشد كه اين سنگها بد نما است . اسماعيل ( عليه السلام ) اذن داد ؛ آن زن عاقله بسرعت متوجّه شد و پشم بسياري فرستاد ميان قبيله خود كه آنها را براي او بريسند ( و از آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار35/35 ب1 ح37 ؛ امالي طوسي/706 س42 ح1511 - 1 ؛ و با اندكي تغيير در : بحار35/8 ب1 ح11 ؛ ارشادالقلوب2/211 الجزءالثاني ؛ امالي صدوق س27 ح9 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /7 ؛ روضة الواعظين1/76 مجلس في ذكرمولداميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ؛ علل الشرائع1/135 ب116 ح3 ؛ كشف الغمّة1/60 ذكرالامام ؛ كشف اليقين/17 ف2 ؛ معاني الاخبار/62 باب معاني اسماء ح10 .
2 ـ بحار35/35 ب1 ح37 ؛ امالي طوسي/706 س42 ح1511 - 1 .
|
174 |
|
روز اين عادت ميان زنان به هم رسيد كه [ از ] يكديگر مدد مي طلبند ) ، پس بسرعت كار مي كرد و ياري از قبيله و آشنايان مي طلبيد ، و از هر طرفي كه فارغ مي شد [ پوشش آن را ] مي آويخت . پس چون موسم حجّ شد ، يك طرف مانده بود كه جامه اش را تمام نكرده بود ، به اسماعيل ( عليه السلام ) گفت : چه كنم كه جامه اش تمام نشده ! پس براي آن طرف از برگ خرما جامه اي ترتيب داد [ و آن را ] آويخت ، چون موسم حجّ رسيد ، عرب بسيار آمدند بر وجهي كه پيشتر ( 1 ) چنان نمي آمدند ، و امري چند مشاهده كردند كه ايشان را خوش آمد ، پس گفتند كه سزاوار نيست كه براي عمارت كننده اين خانه هديه نياوريم ، پس از آن روز ، هديه براي كعبه مقرّر شد ، پس هر قبيله از قبايل عرب هديه براي خانه آوردند از زر و چيزهاي ديگر ، تا آنكه مال بسياري جمع شد ، پس آن خَصَفِ ( 2 ) خرما را برداشتند و جامه كعبه را تمام كردند و به دور كعبه آويختند ( 3 ) .
و مروي است كه اوّل ، رنگ جامه كعبه سبز بود ، بعد ، به وحي الهي ، ابراهيم ( عليه السلام ) رنگ او را سياه كرد .
فِي الحديث : اوّل كسي كه خانه كعبه را جامه ترتيب داد ، سليمان ( عليه السلام ) بود [ كه ] جامه هاي مصري سفيد بر كعبه پوشانيد ( 4 ) .
و در حديث ديگر : سليمان ( عليه السلام ) به حجّ خانه كعبه رفت با جنّيان و آدميان و مرغان بر روي هوا ؛ و به كعبه جامه هاي قباطي ( 5 ) پوشانيد ( 6 ) .
و وجه جمع و موافقت خبر اوّل با اين دو حديث آن است كه شايد مقصود آن باشد كه بعد از اسماعيل ( عليه السلام ) جامه كعبه مندرس و يا متروك شده باشد ، بعد از آن سليمان ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « بيشتر » . م .
2 ـ خَصَف : جمع خَصَفَه ؛ خَصَفَه : زنبيل كه از برگ خرما سازند براي نهادن خرما . لغت نامه .
3 ـ كافي4/202 باب حجّ ابراهيم ح3 ؛ الفقيه2/232 نكت في حجّ الانبياء ح2282 ؛ وسايل13/210 ب11 ح17582 ؛ بحار12/93 ب5 ح5 ؛ علل الشرائع2/587 ب385 ح32 ؛ قصص جزائري/121 ف4 .
4 ـ بحار14/75 ب5 ح20 ؛ قصص جزائري/362 ف1 .
5 ـ عبارت متن « قبطي » . م .
6 ـ كافي4/213 باب حجّ الانبياء ح6 ؛ الفقيه2/235 نكت في حجّ الانبياء ح2285 ؛ وسايل13/207 ب10 ح17576 ؛ بحار14/75 ب5 ح19 ؛ قصص جزائري/362 ف1 .