بخش 8

مقام ابراهیم ( علیه السلام ) بیان حجر اسماعیل ( علیه السلام ) زمزم


175


مجدّداً ترتيب داده ، و بعد از سليمان ( عليه السلام ) مستقرّ و مستمرّ شده ، لذا نسبت به آن حضرت داده مي شود به سبب انقطاع طريقه اوّليّه در بين اسماعيل و سليمان ( عليهما السلام ) .

و جامه كعبه را از ابريشم سياه كردن ، از مخترعات تبّع حميري است كه از تابعه يمن است و پيشتر ( 1 ) از آن ، جامه كعبه از ليفِ خرما ( 2 ) بوده ؛ و آن كسي است همان كه خواهر خود را به معد بن عدنان داد ، و همين معد ، پشت دهمي از اولاد ابراهيم ( عليه السلام ) است ، و جدّ هجدهم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و هفتصد سال قبل از نبوّت و ظهور آن حضرت به وي ايمان آورده ، و او پادشاه عادل و شجاعي بود و بر طريقه موسي ( عليه السلام ) مي بود ، و مدينه را او مَعمور كرد ( 3 ) چنانچه در فصل مدينه ذكر خواهد شد ان شاءالله تعالي ( 4 ) .

و احوالات تبّع كه اَستارِ ( 5 ) كعبه را ترتيب داد ، از قراري كه ارباب تواريخ و سير ضبط نموده اند ، به طريق اجمال اين است كه :

حمير بن وردع يا اسعد بن ايّوب حميري نام داشت ، و ملقّب به تبّع ؛ و از عَظائِم ( 6 ) ملوك يمن است ، به رفت جاه و كثرت ممالك از سلاطين زمين ممتاز بود ، با يك صد و سي و سه هزار سواره و يك صد و سيزده هزار پياده ، به رسم جهانگيري و كشور ستاني عرصه جهان را پيمودن گرفت ، و او را وزراي بسيار بود ( از جمله عميار كه بزرگترين و زيركترين وزرا بود و از حكماي نامدار و علماي عالي مقدار ) ، چهار هزار [ نفر ] اختيار نمود ، چون با همين لشكر به نواحي مكّه رسيد ، ساكنان مكّه به لوازم خدمت او نپرداختند ، و شرايط تعظيم بجا نياوردند ، ملك را تكبّر ايشان مبغوض افتاد ، عميار را كه وزير خاص بود به مشاورت طلبيده از اهل مكّه شكايت بسيار نمود [ و ] سبب اين فعل ناملايم را پرسيد ، وزير گفت كه اعراب را جهالت غريزيست و سبب تكبّر ، قرب جوار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « بيشتر » . م .

2 ـ ليف خرما : چيزي باشد كه از پوست خرما سازند به جهت كفش و موزه و ساغري و . . . . لغت نامه .

3 ـ مَعمور كردن : آباد كردن و اصلاح كردن و . . . ، مسكون نمودن . لغت نامه .

4 ـ جهت آگاهي به فصل 35 همين كتاب مراجعه شود . م .

5 ـ اَستار : پرده ها . لغت نامه .

6 ـ عَظائم : جمع عَظيمَة : بزرگان . م .


176


اين خانه بزرگوار است ، تبّع به تخريب كعبه امر نمود و به قتل رجال و سَبي ( 1 ) ذَراري ( 2 ) اهل مكّه جازم شد . به مجرّد اين نيّت ، حقّ تعالي صداعي بر وي گماشت بغايت ( 3 ) صعب ( 4 ) ، بمثابه اي ( 5 ) كه از چشم و گوش و بيني و دهان او فساد روان شد ، و تعفّن آن فساد بمرتبه اي بود كه هيچ كس را تحمّل يك ساعت مصاحبت ملك نبود ( و به روايت ديگر ، مبتلا به مرض فالِج ( 6 ) گشت ، و به روايتي چشمهاي او كور شد و ديده هاي او به رويش فرو ريخت ؛ احتمال دارد كه به همه اين امراض مبتلا شده باشد ) ، الحاصل : ملك وزير را گفت كه حكما و اطبّا را حاضر سازد ، پس اطبّا به معالجه او كوشيدند ، سعي ايشان فايده نداد ، تبّع به غايت تنگ دل شد ، يكي از آن حكما كه ديده دلش به حقايق امور بينا بود به وزير گفت كه اگر ملك مافي الضّمير خود را با من تقرير نمايد و آنچه از وي پرسيدم پوشيده ندارد معالجه اين مرض ممكن و ميسّر گردد . وزير از اين سخن مسرور شده با تمام امرا به ملازمت پادشاه آمدند و حكايت را به ملك رسانيدند ، مقبول طبع افتاد . چون خلوت نمود ، حكيم در تشخيص مرض از ملك سئوالها مي كرد و سخن به آنجا رسيد كه : از امر اين خانه تو را چيزي به خاطر رسيده ؟ ملك خيال خود را به وي اظهار كرد ، حكيم گفت : سبب اين مرض همين انديشه بوده ، بدان اي پادشاه كه صاحب اين بيت عالم السرّ والخفيّات ( 7 ) است ، اين انديشه را از دل بيرون كن تا به خير دنيا و آخرت برسي . ملك اين انديشه را از دل بيرون كرد و مصمّم گرديد به رعايت نقبا و حاجيان آستان ؛ في الفور مرضش رفع شد ، و هنوز حكيم در صحبت با ملك بود كه از آن علّت اثري باقي نماند ، پس در تعظيم و احترام خانه مبالغه بسيار كرد و از علما و دانايان ، طريقه داخل شدن و زيارت حرم محترم و مناسك را تعليم گرفت و طواف خانه را به خضوع و خشوع تمام به عمل آورد ، و از براي ساكنان حرم و حاجيان و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سَبي : عدو را برده كردن ، غالباً « اَسر » مخصوص مردان و « سبي » مخصوص زنان است . لغت نامه .

2 ـ ذَراري : فرزندان ، زنان . لغت نامه .

3 ـ بِغايَت : بنهايت و بسيار و بي اندازه . ل . د .

4 ـ صَعب : دشوار . لغت نامه .

5 ـ بِمَثابَه : بدرجه اي ، بمرتبه . لغت نامه .

6 ـ فالِج : سست و فروهشته شدنِ نصف بدن . لغت نامه .

7 ـ عالِمُ السّرِّ وَالخَفِيّات : آگاه بر اسرار و امور پنهاني ، خداوند عليم . م .


177


كليدداران و نقيبان ضيافت شاهانه ترتيب داد ، چنانچه اهل خانه ، از خاصّ و عامّ و غني و فقير و وَضيع ( 1 ) و شريف ، بهره وافر اخذ نمودند ، و بجاي آب شربت عسل در قدحهاي ايشان نمودند ، در همان شب به خوابش نمودند كه : چنانچه خدمه آستان ما را و ساكنان حرم ما را احترام و نوازش نمودي ، بايد خانه ما را نيز محترم داري ، سر تا پا جامه اش بپوشان . عَلَي الصّباح ( 2 ) فرمود تا از حصير جامه اي ساختند و در كعبه پوشانيدند ، شبِ ديگر باز در واقِعَه ( 3 ) نمودند ( 4 ) كه : اين جامه نه در خور قابليّت و اندازه قامت اين مكان است ؛ جامه از اين بهتر ترتيب كن . روز ديگر جامه از آن بهتر از مَعافِر ( 5 ) ( كه در عرب شايع است ) به كعبه پوشانيدند . شب سيُّم باز در واقعه گفتند كه اين جامه هم شايسته نيست ؛ از اين جامه بهتر و از اين خلعت زيباتر بپوشان . روز سيُّم امر نمود تا به هفت جامه از حرير و برد يماني كعبه را مُلتَبس ( 6 ) نمودند ( و اين سنّت سَنيَّه ( 7 ) و التزام اين عطيّه ( 8 ) ، اِلي يومِنا هذا ( 9 ) ، از آن ملك بزرگوار يادگار مانده ) ، بعد از آن بفرمود تا بُتان را از كعبه بيرون انداختند و زنان حايض و نفسا را از داخل شدن منع كردند ، و مقرّر نمود كه مِن بعد ديوارهاي حرم محترم را به خونِ قربانها مُلَطّخ ( 10 ) نگردانند ( چنانچه رسم آن زمان بود ) ، و فرمود تا دري ساختند و بر كعبه نصب نمودند و كليد او را به ايشان تسليم نموده و از آنجا متوجّه مدينه شد ( 11 ) .

تبصرة : سزاوار است بر حاجّ كه : چنگ به دامن خانه كعبه بزند و نيّت آن كند كه دست بر دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مي كند ( مثل مقصّري كه دست به دامن بزرگي زند ) و چنان قصد كند كه : ديگر مرا غير تو ملجأ و پناهي نيست ، و بجز عفو و كرم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وَضيع : فرومايه و ناكس . لغت نامه .

2 ـ عَلَي الصَّباح : بامداد ، صبحگاهان . لغت نامه .

3 ـ واقِعَه : خواب . لغت نامه .

4 ـ در عالم رؤيا به او گفتند . م .

5 ـ مَعافِر : نام قبيله اي است در يمن ، و جامه هاي مَعافري منسوب بدان است . لغت نامه .

6 ـ مُلتَبَس : پوشيده شده . لغت نامه .

7 ـ سَنِيّة : [ مؤنث سَنِيّ ] ، رفيع ، بلند ، گران قدر . م .

8 ـ عَطِيَّه : جايزه ، انعام ، بخشش . لغت نامه .

9 ـ تا اين زمان ما . م .

10 ـ مُلَطَّخ : آلوده ، آغشته . لغت نامه .

11 ـ با تغييرات و اختصار متن در : الفقيه2/248 من ارادالكعبة بسوء ؛ بحار15/222 ب2 ح44 ؛ العددالقويّة/113 نبذة من احوال الرسول ؛ المناقب1/15 فصل في البشائر ؛ ترجمه اخبار مكّه1/110 ـ 108 .


178


تو راه نجاتي ندارم و دست از دامن خانه تو برنمي دارم ، تا مرا ببخشي و امان عطا فرمايي . چنانچه انبياي سلف و ائمّه طاهرين ( عليهم السلام ) بدين منوال سلوك نموده اند ؛ از جمله محمّد حنفيّه گويد كه پدرم ، امير ( عليه السلام ) ، طواف مي كرد ناگاه مردي را ديد كه متعلّق به اَستارِ كعبه ( 1 ) شده مي گويد : يا مَن لا يَشغلهُ سمعٌ عن سمع يا مَن لا يغلِّطهُ السّائلون يا مَن لا يُبرِمهُ إلحاحُ المُلحّين أذِقني بردَ عفوِكَ وَحلاوَةَ رحمتِك ، [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) فرمود : اين است دعاي تو ؟ گفت : آيا شنيدي ؟ فرمود : بلي ، همان شخص گفت : بخوان اين دعا را بعد از هر نماز ، قسم به خداي كه نفس خضر در يد قدرت او است هر كسي كه بخواند اين دعا را بعد از هر نماز ، مي بخشد او را خلاّق احديّت ، اگرچه گناهانش به عدد كَواكِب ( 2 ) آسمان و به عدد خاك و سنگ ريزه هاي زمين باشد ، مي بخشد اين معاصي را سريعتر از طُرفَة العَين ( 3 ) . پس [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) فرمود : بدرستي كه علم اين نزد من است وَاللهُ واسعٌ كريمٌ . پس همان مرد ، كه خضر ( عليه السلام ) بود ، گفت : راست گفتي و الله يا اميرالمؤمنين : ( وَفَوق كلّ ذي علم عليمٌ ) ( 4 ) ( 5 ) .

بصيرة : بدان كه : بايد مرد متمسّكِ به اَستار ( 6 ) ، مشتبه نشده و گول نخورده ، ملتفت اين باشد كه فيوضات و اجابات موعوده بر متمسّكين به اَستار ، بجهت شرافت و عظم شأن آن پرده كبريايي ، مطلقاً براي هر كس ميسّر نمي شود ، وَلَو ( 7 ) اينكه سالها ، بلكه تمام مدّت عمرش را در تعلّق و تمسّك به استار بگذراند ، حبّه اي ( 8 ) ثمره ، عايد آن نمي شود مادامي كه جامع شرايط آن نبوده و خود را قابل آن فيوضات ننموده [ باشد ] ، چه تنها تمسّك و تعلّق استار چنين نيست ، بلكه تمامي عبادات اين جور است كه به مطلق مُباشَرتِ ( 9 ) صوري ( 10 ) ، نائلِ ( 11 ) مَوعوده ( 12 ) آن عبادت نمي توان شد ، چنانچه از جمله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اَستارِ كعبه : پرده هاي آن . لغت نامه .

2 ـ كَواكِب : جمع كوكب ، ستارگان ، اختران . لغت نامه .

3 ـ طُرفَةُ العَين : به يك چشم زدن . لغت نامه .

4 ـ يوسف/76 .

5 ـ مستدرك5/69 ب22 ح5380 - 1 ؛ بحار39/133 ب79 ح5 ؛ بحار83/1 ب38 ح1 ؛ فلاح السائل/167 ف19 .

6 ـ اَستار : پرده ها . لغت نامه .

7 ـ وَلَو : اگرچه ، و اگرچه . لغت نامه .

8 ـ حَبَّة : دانه ، يك دانه . لغت نامه .

9 ـ مُباشَرَت : به كاري قيام كردن . لغت نامه .

10 ـ صوري : ظاهري ، مقابل معنوي . لغت نامه .

11 ـ نائِل : رسنده ، يابنده ، دريافته . لغت نامه .

12 ـ مَوعودَة : مؤنّث موعود ، وعده كرده شده . م .


179


فاقدين شرايط اشخاصي هستند كه بر انبيا و اوصيا عاقّ ( 1 ) شده ، و شمشير طغيان و بي ادبي بر روي مبارك ايشان كشيده اند و هرچه از آثار شقاوت و بدطينتي در خميره آنها امكان فعليّت داشته ، در حقّ اولياءالله مضايقه نكرده اند ، با همه اين ، خرقه تزوير و حيله را پوشيده ، بخواهند با اينكه عاقّ بر اولياءالله شده اند ، از ربّ الاولياء دركِ فيوضات موعوده نموده و در زمره اوليا باشند ؛ چنانچه سعيد بن مسيّب گويد كه : بعد از شهادت مولايم حسين ( عليه السلام ) ، به حجّ رفته و روزي مشغول طواف بودم ، ناگاه مردي را ديدم كه دستهاي او قطع شده بود و رويش سياه و تيره بود ، و بر جامه هاي كعبه خود را چسبانيده مي گفت : اي خداوند مكّه ، پروردگار اين بيت الحرام هستي ، من را بيامرز ، و گمان ندارم كه بيامرزي اگرچه شفاعتِ من كنند جميع سكنه آسمانها و زمينها و تمام مخلوقات تو ، به سبب بزرگي گناه من . سعيد گويد كه : مشاهده اين امر ، مرا و ساير طواف كنندگان را از طواف بازداشت ، و مردم دور او را گرفتند ، و ما هم به نزد او اجتماع كرديم و گفتيم : واي بر تو ! اگر شيطان بودي نبايست اينطور از رحمت خدا مايوس باشي ، تو كيستي و گناه تو چيست ؟ پس آن مرد به گريه درآمد ، گفت : اي قوم ، من خود به گناه خود از شما عارف تر هستم ( 2 ) . گفتيم : بگو آن گناه را كه تو را مايوس كرده ، گفت : بدانيد كه من ساربان ابي عبدالله الحسين ( عليه السلام ) بودم در آن وقت كه از مدينه بسوي عراق بيرون آمد ؛ الحاصل : بيان كرد تمامي احوال خود را و گفت كه بخاطر يك بند زيرجامه ، دستهاي مبارك آن حضرت را قطع كردم و در همان شب ، به نفرين پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستهايم شل شد و صورتم سياه گرديد و به عذاب اليم دچار شدم ، و الآن به نزد اين خانه آمده ام كه اين را شفيع خود كنم و مي دانم كه خدا مرا نخواهد آمرزيد . پس ، از اهل مكّه كسي نماند مگر اينكه حكايت او را شنيد و بر او لعنت نمود و همه به او گفتند كه : كافي است تو را اين كار كه كرده اي اي لعين ( 3 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عاقّ : ناخوش دارنده ، آزاردهنده پدر و مادر و نافرمان . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن « هستيم » . م .

3 ـ بحار45/316 ب46 .


180


خلاصه آنان كه در اداي وظايف عبوديّت راغبند ، خوف الهي در نظر آنها واقع است از غير آنها ؛ و ايشانند كه همواره از تفكّر و ملاحظه رفعت و علوّ ناحيه قدسيّه الهيّه ، خودشان را در جنب آن محو ، و كرده هاي خودشان را سبب مسئوليّت پنداشته ، در طَرائفِ ( 1 ) اَمكِنه ( 2 ) و اَزمِنه ( 3 ) ( كه به محبوبيّت سبحاني امتياز و تعيين دارند ) ، طلب مغفرت كرده تقرّب مي جويند ؛ چنانچه اصمعي گويد كه : شبي طواف خانه كعبه مي كردم ، جواني ديدم كه استار كعبه را گرفته مي گفت :

يا مَن يُجيبُ دعا المضطرِّ في الظّلَم * * * يا كاشفَ الضُّرِّ و البلوي معَ السّقمِ

قَد نامَ وفدُكَ حولَ البيتِ وَانْتَبَهوا * * * و أنتَ يا حيُّ يا قيّومُ لم تنمِ

أدعوكَ ربِّ حزيناً هائماً قلقاً * * * فَارحَمْ بُكائي بِحقِّ البيتِ و الحَرَمِ

إنْ كانَ جودُك لا يرجوهُ ( 4 ) ذو سَفَه * * * فمَن يَجودُ علَي العاصينَ بِالكَرمِ

يعني ( 5 ) :

اي آن كسي كه اجابت مي كني دعاي كسي را كه در ظلمات غفلت و گناه فرومانده ، و اي زايل كننده ناخوشيِ حال و بلا و رنج بنده هاي خود ؛

بتحقيق كه خفته اند كساني كه به حضرت تو آمده اند در گرد خانه كعبه و بيدار شدند ، و تويي زنده و پاينده كه هرگز نخفتي و نمي خوابي ؛

مي خوانم تو را اي پروردگارِ من اندوهگين و شوريده دار و مضطرب حال ؛ پس رحم كن بر گريستن من به حقّ خانه و حرم كعبه ؛

اگر سَفيهِ سبك مغزي به جود تو اميد نداشته باشد پس كه جود مي كند بر گناه كاران ، به كرَم و بزرگواري ؟

بعد از اين مناجات ديگر باره گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طَرائِف : طرايف ، جمع طريفة ، چيزهاي لطيف و خوش . لغت نامه .

2 ـ اَمكِنَة : جمع مكان ، جاها و عمارتها و مكانها . لغت نامه .

3 ـ اَزمِنَة : جمع زمان ، روزگارها ، زمانها . لغت نامه .

4 ـ عبارت متن « لايرجون » . م .

5 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .


181


ألا أيُّها المقصودُ في كلِّ حاجتي * * * شكوتُ إليكَ الضُّرَّ فَارحم شكايتي

ألا يا رجائي أنت تكشف كُربتي * * * فهب لي ذنوبي كُلَّها وَاقْضِ حاجتي

أتيتُ بأعمال قباح رديّة * * * و ما في الوري عبدٌ جني كجنايتي

أتُحرِقني بالنارِ يا غايةَ المُني * * * فأينَ رجائي ثمّ أينَ مَخافتي

يعني ( 1 ) :

اي آن كسي كه بندگان در هر حاجتي رو به درگاه تو مي آورند ، تويي مقصود و مرجع من در جميع حوائج ؛ شكايت آوردم بسوي تو ناخوشيِ احوال خود ، پس رحم فرما به شكايت من ؛

اي اميدگاه من ، تو زايل مي كني اندوهِ بسيار مرا ؛ پس ببخشاي بر من همه گناهان مرا ، و روا كن حاجت من را ؛

آمدم به درگاه تو ، به [ همراه ] عملهاي زشت و تباه ، و نيست در ميان خلق بنده اي به گناهكاري من ؛

آيا مي سوزاني من را ميان آتش ؟ اي نهايت آرزوهاي بندگان ، پس كو اميدواري من به رحمت تو ، و كو ترسيدن من از غضب تو ؟

آنگاه بي هوش افتاد ؛ نزديك وي رفته ديدم حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين ( عليهما السلام ) است ، پس سر مبارك آن حضرت ( عليه السلام ) را به كنار گرفتم و گريه نمودم ، قطره اي از اشك من بر صفحه رخسار او چكيد ؛ چشم باز كرد و گفت : كيست اينكه بر سر ما آمده اي ؟ گفتم : بنده حقير تو ، اصمعي ؛ اي سيّد من اينقدر گريه و بيتابي [ براي ] چيست ؟ و از اهل بيت نبوّت و معدن رسالت ! نه خداي تعالي مي فرمايد : ( إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ) ( 2 ) ؛ يعني : خداوند عالم در اين آية اهل بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را به پاكي ياد فرموده و تو از جمله ايشاني ، پس چرا چندين گريه و زاري را از حد مي بري و به فرزنديِ پيغمبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مُستظهَر ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .

2 ـ احزاب/33 .

3 ـ مُستَظهَر : پشت گرم . لغت نامه .


182


نمي باشي ؟ حضرت فرمود : هيهات اي اصمعي ! بدرستي كه خدا خلق فرموده بهشت را براي كسي كه فرمان او برد ، اگرچه آن كس بنده حبشي باشد ، و خلق كرده آتش را براي كسي كه نافرماني او كند ، هرچند سيّد قرشي باشد ؛ الحديث ( 1 ) .

قصّة لطيفة : مروي است كه [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) به مكّه آمده بود ، شبي در مسجدالحرام ديد كه اعرابي به اَستار كعبه ( 2 ) چسبيده مي گويد : يا صاحبَ البيتِ ! اَلبيتُ بيتُكَ وَالضّيفُ ضَيفُكَ وَلِكُلِّ ضَيف مِن مُضيفِهِ قِريً فَاجعَل قِرايَ مِنكَ اللَّيلةَ المَغفِرَة ؛ امير ( عليه السلام ) به اصحاب خود فرمود : آيا مي شنويد كلام اين اعرابي را ؟ گفتند : بلي فرمود : خدا كريم تر است از آنكه مهمان خود را نا اميد برگرداند . پس در شب دوّم ، باز همان اعرابي را ديد در همان ركن ، به اَستار كعبه چسبيده مي گويد : يا عزيزاً في عزّكَ أعزّني بعزّ عزّتكَ في عزٍّ لا يعلمُ أحدٌ كيف هوَ أتوجّه إليكَ وَأتوسّلُ إليكَ بحقِّ محمّد وَآلِ محمّد عليكَ أعطني ما لا يُعطيني أحدٌ غيركَ . حضرت ( عليه السلام ) به اصحاب خود فرمود : اين است و الله اسم اكبر با [ زبان ؟ ] سريانيّه ، خبر داد اين را به من حبيبم رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ [ اعرابي ] سؤال كرد از خدا بهشت را پس عطا فرمود ، و سؤال كرد خلاصي از جهنّم را پس دوزخ را بر او حرام فرمود . شب سيّم ، همان اعرابي را ديد كه باز به اَستار كعبه چسبيده مي گويد : يا مَن لا يَحويهِ مَكانٌ وَلا يَخلو مِنهُ مَكانٌ أرزُقِ الأعرابيَّ أربعةَ آلاف دِرهَم . امير ( عليه السلام ) پيش رفته فرمود : بهشت سؤال كردي داد ، و آتش جهنّم را از تو برگردانيد ، امشب هم چهار هزار درهم مي خواهي ؟ اعرابي گفت : تو كيستي ؟ فرمود : أنَا عليُّ بنُ أبي طالب . اعرابي ، دست خود را از پرده كعبه برداشته دامن آن حضرت ( عليه السلام ) را گرفت ، گفت : تويي وَالله حاجت من ، و خدا با تو روا ساخته حاجت مرا . فرمود : سؤال كن يا اعرابي و بخواه . گفت : تا حال متأهّل نشده ام ، هزار درهم بجهت مهر مي خواهم و هزار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در منابع بسيار ، اين حكايت با تغييراتي تا انتهاي قسمت اوّل اشعار از « اصمعي » و از آنجا تا آخر حكايت از « طاووس فقيه » و به طور جداگانه نقل شده بود ، امّا در منابع ذيل ، هر دو حكايت فوق الذكر ، به ترتيب از « اصمعي » و « طاووس فقيه » ، بلافاصله نقل شده است : بحار46/80 ب8 ؛ المناقب4/150 فصل في زهده .

2 ـ اَستارِ كعبه : پرده هاي آن . لغت نامه .


183


درهم ديگر مي خواهم كه قرض خود را بدهم ، هزار درهم را خانه بگيرم ، و با هزار درهم گذران نمايم . فرمود : انصاف كردي يا اعرابي ( يعني زياد نخواسته اي ) ، اينها همه لازم است ، زماني كه از مكّه بيرون آمدي بيا به مدينه به خانه ما . پس اعرابي يك هفته در مكّه مانده رو بسوي مدينه عقب امير ( عليه السلام ) دويدن گرفت ، چون به مدينه آمد ، مي گفت : كيست كه مرا دلالت كند به خانه امير ( عليه السلام ) ؟ اتّفاقاً حسين ( عليه السلام ) در كوچه بود ، كلام عرب را شنيد ، فرمود : من تو را مي برم به در خانه علي ( عليه السلام ) ، بيا برويم . در بين راه اعرابي پرسيد : تو پسر كيستي ؟ فرمود : پسر علي ( عليه السلام ) ، گفت : مادرت كيست ؟ فرمود : اُمّي بنتُ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) فاطمةُ الزّهراء سيّدةُ نساءِ العالَمينَ ( عليها السلام ) ، گفت : جدّت كيست ؟ فرمود : رسول الله ، محمّدُ بنُ عبدِالله ( صلّي الله عليه وآله ) ، گفت : جدّه ات كيست ؟ فرمود : خديجة بنتُ خويلد ( عليها السلام ) ، گفت : برادرت كيست ؟ فرمود : أبومحمّد الحسن بن عليّ ( عليهما السلام ) ، گفت : تمام شرافت دنيا و آخرت را صاحب شده اي ، برو نزد پدرت و بگو عربي كه در مكّه وعده كرده اي كه چهار هزار درهمش بدهي آمده . چون حسين ( عليه السلام ) پدرش را خبر داد ، امير ( عليه السلام ) به فاطمه ( عليها السلام ) فرمود : آيا در خانه چيزي هست كه اعرابي بخورد ؟ گفت : نه . امير ( عليه السلام ) سلمان را طلبيد ، فرمود : برو و همان باغ را كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بجهت من غرس نموده و من با دست خود او را آب داده ام به تجّار بفروش . سلمان رفته ، باغ را به دوازده هزار درهم فروخت امير ( عليه السلام ) اوّل چهار هزار درهم كه وعده كرده بود به اعرابي داد و چهل درهم علاوه بجهت خرج راه عطا فرمود . پس مساكين و فقراي مدينه خبردار شدند ، آمدند خدمت آن جناب . پس حضرت پولها را به فقرا داد تا تمام شد . اين احوال را به فاطمه ( عليها السلام ) خبر دادند كه حضرت امير ( عليه السلام ) باغ را فروخته [ پول آن را ] قبضه قبضه به مردم قسمت نمود تا اينكه با حضرت ( عليه السلام ) يك درهم نماند ، آمد به خانه فاطمه ( عليها السلام ) گفت : يابن عمّ ، باغ را فروختي ؟ فرمود : بلي . پرسيد : چه كردي پول آن را ؟ فرمود : فقرا خبردار شده آمدند ، حيا كردم كه آنها را به ذلّت سؤال مبتلا كنم ، پيش از سؤال ، پولها را دادم تا تمام شد . جناب فاطمه ( عليها السلام ) گفت : ياعلي ، من گرسنه و دو پسرم گرسنه است ، و تو هم مثل ما گرسنه اي ! پس فاطمه ( عليها السلام ) اين را گفته ، ( از روي مصلحت كه در نزد خود بود ) دامن امير ( عليه السلام ) را گرفت .


184


پس امير ( عليه السلام ) فرمود : يا فاطمه ، رها كن مرا ، گفت : [ رها ] نمي كنم مگر اينكه پدرم بايد از اين مقدّمه خبردار شود . پس جبرئيل نازل شده گفت : يا محمّد ، خدا سلام مي رساند بر تو و مي فرمايد كه بر علي ( عليه السلام ) از من سلام كن و به فاطمه ( عليها السلام ) بگو كه حقّ نداري از دامن او بگيري . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به تعجيل آمد ، ديد كه امير ( عليه السلام ) ميان صحن خانه ايستاده ، عرق خجالت به پيشانيش نشسته ، فاطمه ( عليها السلام ) دامنش را گرفته . فرمود : يا فاطمه ، رها كن دامن علي ( عليه السلام ) را ، حق نداري كه از دامن او بگيري . فاطمه ( عليها السلام ) احوالات را به عرض رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسانيد . حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اي دختر من ، بدرستي كه جبرئيل نازل شده كه از جانب خدا علي ( عليه السلام ) را سلام رسانم و به تو بگويم كه دست از دامن علي ( عليه السلام ) برداري . چون پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) از گرسنگي ايشان مطّلع شد ، رفت و امير ( عليه السلام ) هم از خانه بيرون شد ، چندي نگذشت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ، فرمود : يا فاطمه ، كجا است پسر عمّ من ؟ گفت : بيرون رفته . پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اين هفت درهم را بده به علي ( عليه السلام ) تا شما را طعام بگيرد . چون امير ( عليه السلام ) آمد ، فاطمه ( عليها السلام ) احوال را گفته ، درهم را داد . امير ( عليه السلام ) فرمود : برخيز با من يا حسن ؛ پس آمدند به طرف بازار ، ديدند فقيري ايستاده مي گويد كه : كيست آن كسي كه در راه خدا چيزي به من بدهد و عوض از خدا بگيرد كه خدا فرموده : ( مَنْ ( 1 ) ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً ) ( 2 ) . حضرت ( عليه السلام ) به حسن ( عليه السلام ) فرمود : بدهم اين دراهم را به اين فقير ؟ گفت : بَلي وَاللهِ يا أبة ( 3 ) . پس امير ( عليه السلام ) دَراهم ( 4 ) را به آن سائل داد ، [ همچنانكه ] مي آمدند ديدند عربي جلو ناقه اي در دست دارد ، گفت : يا علي ، بگير از من اين ناقه را ، فرمود : پول ندارم ، گفت ، مهلت مي دهم تو را به تابستان . فرمود : به چند مي دهي ؟ گفت : به صد درهم . فرمود : بگير ناقه را يا حسن . پس عرب رفت ، و حسن ( عليه السلام ) جلو ناقه را گرفته مي بردند ، عربي [ ديگر ] را ديد [ كه ] مثل صورت اوّلي بود ، امّا لباسش تفاوت داشت ، گفت : يا علي ، شتر را مي فروشي ؟ فرمود : بجهت چه مي خواهي ؟ گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « وَمَنْ » . م .

2 ـ بقره/245 .

3 ـ عبارت متن « أبتي » . م .

4 ـ دَراهِم : جمع دِرهَم ، دِرَمها ، سكه هاي نقره . لغت نامه .


185


بجهت اينكه او را سوار شده در پيش رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) جهاد نمايم ، فرمود : چون براي جهاد سوار شوي بي پول به تو مي دهم . عرب گفت : من پول دارم و با پول خواهم گرفت ؛ به چند خريده اي ؟ فرمود : به صد درهم . گفت : من به صد و هفتاد درهم مي خرم . فرمود : يا حسن ، بگير دراهم را و تسليم كن ناقه را . امير ( عليه السلام ) مي گشت كه عرب اوّل را پيدا كرده پولش را بدهد [ و ] بعد از بازار چيز خريده به خانه برند ، ناگاه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را ديد در جايي نشسته كه هرگز آنجا نمي نشست ، پس زماني كه نگاه به امير ( عليه السلام ) كرد تبسّم فرمود و گفت : يا اباالحسن ، اعرابي را طلب مي كني كه پول ناقه اش را دهي ؟ گفت : بلي و الله ، پدر و مادرم فداي تو باد . فرمود : يا اباالحسن ، آنكه به تو ناقه فروخته جبرئيل ( عليه السلام ) بود ، و آنكه از تو خريد ميكائيل ( عليه السلام ) بود ، و ناقه از ناقه هاي بهشت بود ، و دراهم از جانب ربّ العالمين ؛ پس انفاق كن او را در خير و عافيت ، و مترس از فقر و محتاجي و بي چيزي ( 1 ) .

الفصلُ العِشرُون

در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) است

بدان كه سه سنگ در دنيا اشتهار تمام دارد :

اوّل حجرالاسود كه سابقاً ذكر شد .

دوّم سنگ موسي ( عليه السلام ) كه به روايتي به شكل سر انسان ، و به روايت ديگر مربّع [ به طوري ] كه بار يك شتر بود ؛ موسي ( عليه السلام ) هر وقت كه مي خواست به قوم خود آب دهد ، عصاي خود را به همان سنگ مي زد و از او دوازده چشمه جاري مي شد . روزي مي شد كه ششصد هزار [ نفر از ] مردم را سيراب مي كرد به آبِ آن ، و در وقت كوچ چون عصا بر آن مي زد خشك مي شد ؛ بني اسرائيل گفتند : چون عصا از موسي ( عليه السلام ) گم بشود ما از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ با اندكي تغيير در : بحار41/44 ب103 ح1 ؛ امالي صدوق/467 س71 ح10 ؛ روضة الواعظين1/124 مجلس في ذكرفضائل اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) .


186


تشنگي هلاك خواهيم شد ، خدا وحي فرمود كه : يا موسي ، عصا را بر سنگ مزن و امر كن تا آب از او جاري شود ، بي آنكه عصا بر آن زني تا مردم از آن عبرت گيرند ( 1 ) .

و گويند : آن سنگ از رُخام ( 2 ) بوده و ده گَز ( 3 ) در ده گز بود ، و همان سنگ الآن نزد قائم ( عليه السلام ) است ، همينكه آن حضرت ( عليه السلام ) در مكّه ظهور كرده متوجّه كوفه شود ، منادي آن حضرت ميان لشكر ندا كند كه : كسي توشه و آب با خود برندارد ؛ پس به هر منزل كه فرود آيند چشمه ها از آن سنگ روان شود ، هر گرسنه كه از آن آب بخورد سير شود ، و هر كه تشنه باشد سيراب گردد ( 4 ) .

و به روايت ديگر : نان و آب و آنچه مردم احتياج دارند از آن سنگ بيرون مي آيد ( 5 ) .

و بنا به تفسيري ، همان سنگ است كه در كلام مجيد مي فرمايد : ( وَإذِ اسْتَسْقي مُوسي لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتي عَشَرَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ اُناس مَشْرَبَهُمْ ) ( 6 ) .

و در اصلِ اين سنگ ، روايتي چند وارد شده :

يكي آنكه حقّ تعالي او را از بهشت به موسي ( عليه السلام ) فرستاده بود . و به روايت ديگر : موسي ( عليه السلام ) آن سنگ را از زمين طور برداشته ، با خود داشت ؛ و به روايت ديگر ، آن سنگي بود كه موسي ( عليه السلام ) در وقتي كه مي خواست غسل كند جامه اش را بالاي آن مي نهاد و آن سنگ جامه او را مي گريزانيد از بني اسرائيل . . . .

و به روايت ديگر : آن حضرت در بعضي از راهها بر سنگي گذشت ، آن سنگ با او به سخن آمد كه : مرا بردار كه بسيار فايده به تو و اصحاب تو خواهم رسانيد . موسي ( عليه السلام ) آن را برداشت ، چون قوم از او آب خواستند خدا فرمود : ( اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ ) ( 7 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اين قسمت بطور مشروح در « بحار13/190 ب6 » مورد بحث قرار گرفته است . م .

2 ـ رُخام : سنگ سپيد و نرم ، مرمر . لغت نامه .

3 ـ گَز : اسم كردي قز ، مقياس طول ، اندازه معادل ذرع و هر گَز شانزده گرِه است . لغت نامه .

4 ـ كافي1/231 باب ماعندالائمّة ح3 ؛ بحار13/185 ب6 ح20 ؛ بصائرالدرجات/188 ب4 ح54 ؛ غيبة النعماني/238 ب13 ح29 ؛ قصص جزائري/264 ف5 ؛ كمال الدين2/670 ب58 ح17 ؛ منتخب الانوار/199 ف12 .

5 ـ بحار52/351 ب27 ح105 ؛ غيبة النعماني/238 ب13 ح28 .

6 ـ بقره/60 .

7 ـ بقره/60 .


187


و به روايت ديگر : آن سنگ را آدم ( عليه السلام ) از بهشت اِهباط ( 1 ) كرده بود ، و به طريق ارث افتاده بود به دست شعيب ( عليه السلام ) ، و او آن را با عصا به موسي ( عليه السلام ) داد ( 2 ) .

فِي الحديث : باقر ( عليه السلام ) فرمود كه : سه سنگ از بهشت به دنيا نازل شد : يكي حجرالاسود و يكي حجر بني اسرائيل و ديگري مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ( 3 ) .

مروي است كه : عبدالله بن عمرو [ بن عاص ] گويد كه : پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : ركن و مقام ، دو ياقوتي بودند از ياقوتهاي بهشت ، زايل فرمود خدا نور آنها را و برداشت ؛ اگر نور آنها برداشته نمي شد هر آينه روشن مي كردند مابين مشرق و مغرب را ( 4 ) . و خلاّق عالم در قرآن مجيدش مي فرمايد : ( إنَّ أوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إبْراهيمَ ) ( 5 ) ؛ يعني : در اين خانه نشانه هاي روشن است و آيات واضحات است ؛ مثلِ هلاك نمودن كساني كه قصد تخريب آن كرده اند از اصحاب فيل و غير ايشان ، و اِستيناسِ ( 6 ) طُيور ( 7 ) به ناس ( 8 ) در آن مكان ، و اختلاط سَبُعِ ( 9 ) ضارّ ( 10 ) با حيوانات ديگر ، و اينكه طيورات از سر آن خانه نگذرند و فضله نيندازند ، و اوليا هر شب آنجا حاضر و جنّيان به طرف او مايل ، و دلهاي مؤمنان هميشه متوجّه او ، و نيز از جمله آيات عجيبه آن ، مُحاق ( 11 ) حَصي ( 12 ) بر جمره ها ( 13 ) ؛ چه اگر چنين نبودي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِهباط : فرود آوردن ، فروآوردن . لغت نامه .

2 ـ جهت اطلاع بيشتر از مطالب اين قسمت ، مي توان به جلد سيزدهم بحارالانوار مراجعه نمود . م .

3 ـ مستدرك9/431 ب63 ح11270 - 14 ؛ بحار12/84 ب5 و96/227 ب40 ح27 ؛ تفسيرعياشي1/59 ح93 ؛ قصص جزايري/120 ف4 .

4 ـ مستدرك9/430 ب63 ح11268 - 12 ؛ الجعفريات/149 كتاب الرؤيا ؛ و بدون نقل راوي در : قصص جزائري/121 ف4 .

5 ـ آل عمران/96 .

6 ـ اِستيناس : استئناس ، انس گرفتن ، خو گرفتن . لغت نامه .

7 ـ طُيور : جمع طير ، پرندگان . لغت نامه .

8 ـ ناس : جمع اِنس است ، مردمان . لغت نامه .

9 ـ سَبُع : حيوان درنده مطلقاً . لغت نامه .

10 ـ ضارّ : ضرر رساننده ، زيان دهنده . لغت نامه .

11 ـ مُحاق : كاستي و باريكي و تاريكي گرفتن . لغت نامه .

12 ـ حَصْيْ : زدن به سنگريزه . لغت نامه .

13 ـ جمره ها : [ مُراد جمرات است ] ، جمرات حجّ : سه موضع است كه در آن رَمْيِ جمار كنند : جمره اولي ، جمره وسطي ، جمره عقبه . لغت نامه .


188


بجهت كثرت رَمْي كنندگان ( 1 ) ، مقابل كوهي آنجا برآمدي و آن را پنهان كردي .

و از جمله آيات : ازدحام ناس و تعظيم همه بر آن خانه ، و اشكبار شدن چشمها زمان نظر كردن بر آن ، و گنجايش مسجدالحرام به ازدحام كثير ، و طلب شفاي مريض با آن .

و از جمله آيات است : حجرالاسود و حطيم و زمزم و اركان بيت الله و تمامي مشاعر .

و از جمله آنها است : مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ( و آن سيُّمِ سنگهايي است كه شهرت تمام دارد ) ؛ و كلمه مقام ابراهيم در آيه شريفه ، مبتداي محذوف الخيرِ است ، يعني بعضي از آيات بيّنات مذكوره ، موضع استادن ابراهيم ( عليه السلام ) است ، و آن سنگي است كه اثر قدم ابراهيم ( عليه السلام ) بر آن است ، و آن يك آيه نيست بلكه چهار آيه است :

اوّل ، نقش برداشتن آن سنگ از قدمهاي ابراهيم ( عليه السلام ) .

دوّم ، فرو رفتن قدم آن حضرت تا به كَعبين ( 2 ) .

سيُّم ، بقاي اثر آن قدم مدّت متمادي .

چهارم ، محفوظ بودن آن سنگ از زوال ، با وجود كثرت دشمنان در چندين هزار سال .

و در تأثّر آن سنگ به قدم ابراهيم ( عليه السلام ) سه روايت به نظر رسيده :

1 ـ مروي است كه : اسماعيل ( عليه السلام ) ، زني از عمالقه تزويج كرد ، چون ابراهيم ( عليه السلام ) مشتاق ديدن اسماعيل ( عليه السلام ) شد بر الاغي ( 3 ) سوار شده و ساره عهد گرفت كه فرود نيايد تا برگردد ؛ چون به مكّه آمد هاجر فوت شده بود ، زن اسماعيل ( عليه السلام ) را ديد ، فرمود كه شوهرت كجا است ، گفت : به شكار رفته ، پرسيد كه حال شما چگونه است ؟ گفت : حال ما سخت است ، و زندگاني ما به دشواري مي گذرد ، و تكليف فرود آمدن نكرد . ابراهيم ( عليه السلام ) گفت : چون شوهرت بيايد بگو مرد پيري آمد و گفت عتبه خانه ات را تغيير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رَمْيْ : افكندن چيزي . لغت نامه . ( كه در اينجا مراد ، زدن سنگريزه به ستونهاي نمادين شيطان است . م . )

2 ـ كَعبَين : دو كعب ؛ كَعب : مچ پاي آدمي . لغت نامه .

3 ـ عبارت متن « اولاغي » . م .


189


بده . چون اسماعيل ( عليه السلام ) برگشت بوي پدر خود را شنيد ، نزد زن آمده گفت : كسي به نزد تو آمد ؟ گفت : بلي ، مرد پيري آمد و از تو سؤال كرد ، و گفت چون شوهرت بيايد بگو مرد پيري آمد و تو را امر مي كند كه عتبه خانه ات را تغيير دهي . پس [ اسماعيل ( عليه السلام ) ] آن زن را طلاق گفت . بار ديگر ابراهيم ( عليه السلام ) سوار شد كه به ديدن اسماعيل ( عليه السلام ) بيايد ، ساره باز شرطِ سابق را نمود ؛ چون به مكّه آمد باز اسماعيل ( عليه السلام ) حاضر نبود و زن ديگر گرفته بود ، پرسيد كه شوهرت كجا است ؟ گفت : خدا تو را عافيت دهد ، به شكار رفته . پرسيد : چگونه ايد شما ؟ گفت : شايستگانيم . پرسيد : چگونه است حال شما ؟ گفت : حال ما نيكست و در نعمت و رفاهيّتيم ، فرود آي ، خدا تو را رحمت كند ، تا او بيايد . ابراهيم ( عليه السلام ) ابا كرد ، زن مكرّر مبالغه نموده و ابراهيم ( عليه السلام ) ابا فرمود ، زن گفت : پس سرت را پيش آور كه بشويم ، سرت را ژوليده مي بينم . پس غَسولي ( 1 ) آورد و سنگي نزديك آورد تا ابراهيم ( عليه السلام ) يك پاي خود را گردانيد و بر روي سنگ گذاشت ، پايش به سنگ فرو رفت و پاي ديگر در ركاب بود ، تا يك جانب سرش را شست . پس از جانب ديگر پاي ديگر را گردانيد تا جانب ديگر سرش را شست . ابراهيم ( عليه السلام ) بر آن زن سلام كرد و گفت : چون شوهرت بيايد بگو مرد پيري آمد و گفت كه عتبه خانه خود را رعايت و محافظت كن كه خوب است . چون اسماعيل ( عليه السلام ) برگشته از عقبه بالا آمد ، بوي پدر خود را شنيده از زن پرسيد كه كسي به اينجا آمد ؟ گفت : بلي ، مرد پيري آمد و آن ، جاي پاهاي او است كه در سنگ مانده . پس اسماعيل ( عليه السلام ) افتاد و جاي قدم پدر را بوسيد ( 2 ) .

دوّم ، در روايت است كه : چون بناي كعبه مرتفع شد ، [ ابراهيم ( عليه السلام ) ] همين سنگ را در زير قدم خود نهاد تا بر بالاي آن متمكّن شده به ديوار سنگ گذارد ، چون بالاي آن برآمد ، قدمهايش به سنگ فرو رفت ، هر قدر ديوار بلند مي شد ، آن سنگ او را بلند مي كرد ، و به هر طرف كه مي گرديد سنگ هم در هوا زير پايش مي گرديد ( 3 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غَسول : آب غسل ، هرچه بدان دست و جز آن بشويند . . . و غَسّول نيز گويند . لغت نامه .

2 ـ بحار12/84 ب5 و12/111 ب5 ح38 ؛ قصص راوندي/111 ف2 ح109 .

3 ـ در ترجمه اخبار مكّه از « ابن عبّاس » چنين نقل شده است : چون ديواره ها بلند شد و ديگر دست ابراهيم ( عليه السلام ) به آن نمي رسيد ، اسماعيل اين سنگ را براي پدر آورد و ابراهيم ( عليه السلام ) بالاي آن مي ايستاد و مي ساخت و آن سنگ را به اطراف خانه مي برد و چون به كنار در كعبه رسيد [ آن را ] همانجا نهاد . . . ؛ ( ترجمه اخبار مكّه2/327 .


190


سيُّم ، زماني كه ابراهيم ( عليه السلام ) بناي كعبه را تمام نمود ، خدا امر فرمود كه مخلوقات را ندا كند به حجّ ( 1 ) ؛ پس ابراهيم ( عليه السلام ) قدمهايش را گذاشت به همان سنگ ، و اثر قدم بر او افتاد ، و او را بلند ساخت تا مقابل سر كوه ابوقبيس ، بلكه زياده از آن ، پس دو دست بر گوش نهاده ، جميع ناس را به حجّ كردن ندا نمود ( 2 ) . پس حقّ تعالي همان سنگ را كه مقام ابراهيم ( عليه السلام ) گويند ، موضع نماز قرار داده به مصلّين ؛ چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد : ( وَإذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلًّي ) ( 3 ) ، يعني : ياد كن چون گردانيديم خانه كعبه را جاي بازگشت به آن ، براي مردمان ، و موضع امن و ايمني كه در او كسي را نكشند و مُتعرّض ( 4 ) اذيت او نشوند . و كلمه وَاتَّخِذُوا گفته اند كه : بنا به اراده قول است ، تقديرش « وَإذْ قُلْنَا اتَّخِذُوا » [ است ] ، يعني : گفتيم به مؤمنان ، بعد از آنكه شرف حرم را دانستند ، بگيريد از مقامي كه به ابراهيم ( عليه السلام ) منسوبست ، موضع نماز ؛ انتهي ( يكي از تفاسير آيه شريفه بود كه ذكر شد ) .

مرويست كه : چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از طواف حجّ فارغ شد متوجّه مقام ابراهيم ( عليه السلام ) شده دو ركعت نماز در او ادا كرد و اين آيه را خواند : ( وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلّيً ) ( 5 ) ( 6 ) ؛ بعضي گفته اند : اين دالّ است بر آنكه نماز طواف ، فريضه است در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) .

و علّت وضع مقام در يسار كعبه ، در فصل اركان ، مذكور شد كه : بجهت ابراهيم ( عليه السلام ) مقامي است در قيامت ، و براي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) هم مقامي است ؛ پس مقام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) يمين عرش است و مقام ابراهيم ( عليه السلام ) شمال عرش ؛ پس مقام ، در مقام او است در روز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ ) ؛ حجّ/27 .

2 ـ مستدرك9/195 ب39 ح10655 - 1 ؛ بحار12/116 ب5 ح51 ؛ بحار96/182 ب32 ح2 ؛ تفسيرقمي2/83 ؛ ترجمه اخبار مكّه2/325 .

3 ـ بقره/125 .

4 ـ مُتَعَرِّض : مخالف و مزاحم و مانع . . . . لغت نامه .

5 ـ بقره/125 .

6 ـ بحار21/403 ب36 ح40 ؛ بحار30/606 الرابع أ نّه .


191


قيامت ( 1 ) .

ايقاظ : اوّل ، مكانِ مقام ابراهيم ( عليه السلام ) كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) خودش گذاشته بود ، نزد ديوار بيت بود ، و آنجا به همان حالت باقي بود تا ايّام جاهليّت ؛ و اهل آن زمان مكان او را تغيير داده ، به همان جايي كه الآن هست گذاشتند ، پس زماني كه رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) فتح مكّه نمود ، برگردانيد او را به موضعي كه ابراهيم ( عليه السلام ) گذاشته بود ، و بعد از آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) ، مكانش تغيير يافته باز گذاشته شده به موضعي كه در ايّام جاهليّت بود ( 2 ) ؛ و همان موضعي است كه الحال هست ، پس زماني كه قائم ( عليه السلام ) ظهور نمود ، ردّ مي نمايد به موضع اوّلش كه ابراهيم ( عليه السلام ) و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گذاشته بودند .

تكملة : مروي است كه : بهترين بقعه در عالم ، ميان مقام ابراهيم ( عليه السلام ) و ركنِ [ حَجَر ] ( 3 ) است ( 4 ) . و به سند معتبر منقول است كه : ميان ركن حجرالاسود و مقام ابراهيم ( عليه السلام ) پر است از قبور انبيا ( عليهم السلام ) ( 5 ) . و در حديث ديگر وارد شده كه : مدفون شده ميان ركن يماني و حجرالاسود هفتاد پيغمبر كه مرده اند از گرسنگي و پريشاني ( 6 ) .

الفصلُ الواحِد وَالعِشرُون

در بيان حجر اسماعيل ( عليه السلام )

بدان كه : حجرِ اسماعيل كه در جانب غربي كعبه ، توي ديوار مُستَدير ( 7 ) واقع شده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار7/339 ب17 ح34 ؛ بحار57/10 ب29 ذيلح11 ؛ بحار96/222 ب40 ح16 ؛ علل الشرائع2/428 ب163 ح1 .

2 ـ كافي4/223 باب في قوله تعالي فيه ح2 ؛ الفقيه2/243 باب ابتداءالكعبة ح2308 ؛ بحار31/33 و منهاتحويل المقام .

3 ـ عبارت متن « ركن يماني » . مصح .

4 ـ وسايل5/275 ب53 ح6532 ؛ مستدرك3/422 ب42 ح3916 - 1 ؛ بحار96/230 ب41 ح4 ؛ فقه الرضا/222 ب31 .

5 ـ كافي4/214 باب حجّ الانبياء ح7 ؛ وسايل5/269 ب50 ح6512 ؛ بحار11/260 ب8 ح4 ؛ بحار14/464 ب31 ح33 .

6 ـ بحار17/269 ب2 ؛ تفسيرالامام/417 ح284 ؛ قصص جزائري/58 ف4 .

7 ـ مُستَدير : نعت فاعلي از اِستِدارة ، گِرد . لغت نامه .


192


در زير ميزاب رحمت ميان ركن شامي و ركن غربي است واقع است ، بنا به حديث معتبري خانه اسماعيل ( عليه السلام ) بوده از اصل ( 1 ) ؛ ولكن به روايت ديگر ، چون هاجر را آنجا دفن كرد ، ديواري بر دور آن كشيد كه قبر مادرش پامال نشود ( 2 ) . و بعد از هاجر ، خود اسماعيل ( عليه السلام ) آنجا مدفون شده ( 3 ) ؛ و مدفون است آنجا ، نزديك ركن سيُّم دخترهاي باكره اسماعيل ( عليه السلام ) ( 4 ) ؛ و آنجا است قبر چند نفر از انبيا ( عليهم السلام ) ( 5 ) ، و اختلاف است در اينكه آيا حجر اسماعيل ( عليه السلام ) داخل كعبه بوده است يا نه ؟ مشهور ميان اهل تسنّن آن است كه مقدار شش ذرع از آن داخل بوده است ، كه قريش آن را بيرون كرده اند در وقت بناي كعبه ، و اين را عايشه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) روايت نموده ؛ و در زايد بر شش ذرع اختلاف كرده اند ، حتّي آنكه بعضي از ايشان به دخول كلّ حِجر [ در خانه كعبه ] قائل شده اند ، و شهيد اوّل در دروس ، اين قول را مشهور اماميّه دانسته ( 6 ) ، ولكن بعضي از علماي متأخّرين تصريح نموده به اينكه هيچ چيز از حِجر داخل كعبه نبوده است ، و از كعبه چيزي داخل حجر نيست ، و همين را حقّ دانسته اند نظر به صحيحه معوية بن عمّار كه گفت : پرسيدم از ابي عبدالله ( عليه السلام ) از حِجر ، كه همه از خانه است يا چيزي از خانه در آن هست ؟ فرمود : نه ، و نه بقدر ريزه اي كه از ناخن بگيرند ، ولكن اسماعيل ( عليه السلام ) مادر خود را در آنجا دفن نمود ، پس ناخوش داشت كه قبرش پامال شود ، از اين جهت بر آن ديواري كشيد ، و در آن قبر چند پيغمبر هست ( 7 ) ( شايد مراد حضرت ( عليه السلام ) آن باشد كه اگر داخل خانه كعبه مي بود كسي را در آن دفن نمي كردند ) .

و امّا طواف از اندرون حجر باطل است به اجماع اماميّه ، به دليل تأسّي بر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/210 باب حجّ ابراهيم ح14 ؛ وسايل13/354 ب30 ح17930 ؛ بحار12/117 ب5 ح54 .

2 ـ كافي4/210 باب حجّ ابراهيم ح15 ؛ وسايل13/353 ب30 ح17928 ؛ مستدرك9/396 ب21 ح11164 - 3 ؛ بحار12/117 ب5 ح55 ؛ مستطرفات/562 و من ذلك مااستطرفه من نوادر احمد .

3 ـ بحار12/112 ب5 ح40 ؛ قصص راوندي/114 ف3 .

4 ـ كافي4/210 باب حجّ ابراهيم ح16 ؛ وسايل13/354 ب30 ح17931 ؛ بحار12/117 ب5 ح56 .

5 ـ جهت آگاهي ، به بحار12/112 ب5 ح40 ؛ قصص راوندي/114 ف3 مراجعه شود . م .

6 ـ الدروس الشرعيّة1/367 ( واجبات الطّواف ) .

7 ـ كافي4/210 باب حجّ ابراهيم ح15 ؛ وسايل13/353 ب30 ح17928 ؛ بحار12/117 ب5 ح55 .


193


و ائمّه ( عليهم السلام ) ، كه همه از بيرون حجر طواف كرده اند .

فِي الحديث : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : « خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم » ( 1 ) ، يعني : از من تعليم بگيريد اعمال حجّ را .

و در حديث ديگر حلبي ( 2 ) گويد كه : گفتم به [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) كه : مردي طواف خانه مي كرد ، پس از جهت اقتصار و اختصار ، يك شوط از داخل حِجر طواف كرد ؛ فرمود : اعاده كند آن طواف را ( 3 ) .

و در همين مضمون ، نهي از شوط از داخل حِجر وارد شده ، و مشهور ميان علماي اهل تسنّن نيز بطلان است ، و جمعي از شافعيّه مانند جويني و امام الحرمين بغوي و رافعي تصريح نموده اند بر اينكه زياده بر شش ذرع از خانه است ، و گفته اند كه : بنابراين ، اگر كسي داخل حِجر طواف كند در عقب شش ذرع ، طوافش صحيح است ( 4 ) ، و بعضي از شافعيّه ، بدليل تأسّي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و خلفا و صحابه ، ردّ ايشان نموده ( 5 ) . و متضرّع مي شود بر اختلاف مذكور چند امر : جواز و عدم جواز اكتفا به اِستقبالِ ( 6 ) حِجر در نماز و ذبح و نحر و احتضار و دفن و امثال اينها ؛ و خواندن نماز واجب در آن ( بنا بر اختلافي كه در نماز واجبي خواندن در كعبه و بام آن ، ميان علما هست ، كه بعضي [ آن را ] صحيح و بعضي باطل مي دانند ) .

تحقيق فرموده اند در سرّ اينكه با وجود عدم دخول حِجر در كعبه ، چرا جايز نباشد شوط از داخل حِجر ؟ سببِ عدم جواز آن است كه : در همان صورت تَياسُرِ ( 7 ) واجبي فوت مي شود ، و فوت آن هم ، ولو به يك قدم باشد ، موجب بطلان طواف است بدون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الصراط المستقيم3/188 فصل نذكرفيه خطأ الاربعة ؛ عوالي اللآلي1/215 ف9 ح73 ؛ نهج الحقّ/471 ف5 .

2 ـ عبارت متن « اجلعي » . م .

3 ـ ( در منابع مورد استفاده ، اين روايت به نقل از راويان ديگري يافت شد ) كافي4/419 باب من طافو اختصرح1 ؛ الفقيه2/398 باب مايجب علي من اختصر ح2806 ؛ وسايل13/356 ب31 ح17938 و ح17939 .

4 ـ شفاء الغرام1/407 .

5 ـ شفاء الغرام1/405 .

6 ـ اِستَقبال : روي كردن به . لغت نامه .

7 ـ تَياسُر ( در اينجا ) : خانه كعبه را در سمت چپ گرفتن . م .


194


خلاف ؛ و فرض مسئله آن است كه طواف كننده چون به خطّ مستقيم از ركن شامي تا اواسط حِجر رود ، و همچنين تا ركن مغربي ، مجموع خانه در پشت سر يا پيش روي افتد ، و در اين صورت فوت تياسر بديهي مي باشد ، و شايد سرّ ادخالِ پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و خلفا و غيرهم از اعاظم دين اسلام ، حِجر را بر مطاف ، همين معني باشد ، خدا عالم به حقايق امور است ، از ما اطاعت و پيروي اقدس نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) است كه فعل و قولش حجّت است در تمامي احكام .

فايدة : طاووس يماني گويد كه : نصف شبي داخل حِجر اسماعيل ( عليه السلام ) شدم ، ديدم كه سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) داخل حِجر شده شروع به نماز كرد ، و نماز خواند الي ماشاءالله ؛ بعد سجده نمود ، گفتم : اين مرد صالحي است از اهل بيت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، گوش بدهم به دعايش ، پس ديدم كه در سجده مي گويد : « إلهي عُبيدُكَ بِفنائكَ مِسكينكَ بِفنائك » ( به روايت ديگر ، عوض [ اين كلمات ] « سائلُكَ بفنائكَ فَقيركَ بفنائِكَ » است ) ، طاووس گويد : بعد از آن ، هر گونه بلا و المي ( 1 ) و مرضي كه مرا پيش آمد ، چون نماز كردم و سر به سجده نهادم و اين كلمات را گفتم ، مرا خلاصي و فرجي روداد ( 2 ) ( و فنا در لغت ، فضاي در خانه است ، يعني : بنده كوچك تو و مسكين تو و سائل تو ، يا : محتاج تو به درگاه تو ، منتظر رحمت تو است و چشم به عفو و احسان تو دارد ) .

و فرموده اند : هر كه اين كلمات را از روي اخلاص بگويد ، البتّه اثر مي كند ، و هر حاجت كه دارد برآورده مي شود .

الفصلُ الثّاني وَالعِشرُون

در زمزم

بدان كه : [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) فرموده كه : آب زمزم بهترين آبها است بر روي زمين ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « ايمي » . م .

2 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار46/75 ب5 ح66 ؛ الارشاد2/143 باب ذكر طرف من اخبار . . . ؛ اعلام الوري/261 ف4 ؛ روضة الواعظين1/198 .


195


بدترين آبها در روي زمين ، آبست ( 1 ) كه در برهوت است در بلاد يمن ؛ كه ارواح دشمنان الهي در آنجا وارد مي شوند در شب ، و معذّب مي باشند ( 2 ) .

و در حديث ديگر فرموده كه : آب زمزم دواست از براي هر دردي كه براي آن بخورند ( 3 ) . در روايت ديگر [ از امام صادق ( عليه السلام ) ] : براي هر مطلبي كه بخواند آن مطلب حاصل شود ( 4 ) .

و مستحبّ است به حاجّ : همينكه طواف را تمام كرده خواست كه مابين صفا و مروه سعي نمايد ، از چاه زمزم خودش آب بكشد به [ وسيله ] دَلوي ( 5 ) كه مقابل حجرالاسود مي باشد ( اگر ممكن نباشد ، از دَلوهاي ديگر ) ، و از آن بخورد و بريزد بر سر و بدن ، در حالتي كه اِستقبالِ ( 6 ) كعبه كرده باشد ، و در وقت خوردن آب بگويد : اَللّهُمَّ اجْعَلهُ عِلْماً نافَعاً وَرزقاً واسِعاً وَشفاءً مِن كلِّ سُقم ( 7 ) .

وجه تسميه :

اين چاه را زمزم گويند به چند جهت :

اوّل ، بجهت بسياريِ آبش .

دوّم ، بجهت زمزمه و سخن گفتن جبرئيل در آنجا ، در حالتي كه او ظاهر ساخت آنجا آب ضعيفي براي اسماعيل ( عليه السلام ) .

سيُّم ، بجهت « زَم » يعني جمع كردن هاجر ، آب او را [ در ] زماني كه جاري شد ( 8 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « آبست » . م .

2 ـ كافي6/386 باب فضل ماءزمزم ح3 ؛ وسايل25/260 ب16 ح31860 ؛ بحار96/244 ب45 ح12 ؛ المحاسن2/573 ب2 ح18 .

3 ـ كافي6/387 باب فضل ماءزمزم ح5 ؛ وسايل25/260 ب16 ح31861 .

4 ـ كافي6/386 باب فضل ماءزمزم ح4 ؛ وسايل25/261 ب16 ح31862 ؛ طبّ الائمّة/52 في ماءزمزم .

5 ـ دَلْوْ : آوند آب كش ، ظرفي كه بدان آب از چاه كشند . لغت نامه .

6 ـ اِستِقبال : روي كردن به . لغت نامه .

7 ـ ( با اندكي تغيير و اضافات ) كافي4/430 باب استلام الحجر ح2 ؛ التهذيب5/144 ب10 ح2 ؛ وسايل13/473 ب2 ح18239 ؛ مستدرك9/439 ب2 ح11284 - 3 ؛ بحار96/244 ب45 ح16 .

8 ـ بحار12/97 ب5 ضمنح6 ؛ بحار96/37 ب4 ضمنح15 ؛ تفسيرقمي1/161 ابراهيم و ؛ قصص جزائري/123 ف4 .


196


چهارم ، بجهت اينكه هاجر ديد كه آب جاري مي شود ، از توهّم اينكه آب زيادتي كند و ضرر رساند ، اطراف آن را به سنگ و خاك بست ، و گفت : زمزم ، ( يعني بايست ، به لغت حبشه ) . و در حديث است كه اگر هاجر زمزم نمي گفت آب بر زمين جاري مي شد و چشمه اي معيّن مي شد ؛ ولكن بعضي گفته اند هاجر از ترس آنكه مبادا آب ناپديد شود زمزم گفت .

و اين چاه را غير از زمزم ، چند اسم ديگر هم اطلاق مي كنند :

1 ـ رَكَضه جبرئيل .

2 ـ سُقيا ( 1 ) اسماعيل ( عليه السلام ) .

3 ـ حُفَيرَه ( 2 ) عبدالمطّلب .

4 ـ مَصونة ( 3 ) .

5 ـ طعام طعم .

6 ـ شفاء سُقم ( 4 ) .

و نوشته اند كه : چون ابراهيم ( عليه السلام ) هاجر و اسماعيل را با قدري آرد و مشكي آب گذاشته رفت ، چون آب ايشان تمام شد و تشنگي بر ايشان غلبه كرد ، پس هاجر مضطرب شده نظر بر كوه كرده ، و فريادرسي بغير خدا نيافته ، در آن وادي بسوي مابين صفا و مروه رفت ، و فرياد زد كه : آيا در اين وادي مونسي هست ؟ پس بر كوه صفا بالا رفت كه شايد نشاني از آب پيدا كند و نيافت ، پس به زير آمد و در ميان وادي ، چون اسماعيل ( عليه السلام ) به نظرش نيامد ، قدري به شتاب رفت به سمت كوه مروه ( و به اين جهت از براي مردان سنّت شد كه در ميان صفا و مروه در اينجا هروله نمايند ، يعني بسرعت روند و مانند شتر بدوند ) ، پس هاجر به مروه بالا رفت كه هم فرزند ( 5 ) را به نظر آرَد و هم نشاني از آب بيابد و نيافت ، باز از مروه برگشت به صفا و از صفا به مروه ، و از غايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سُقيا : آبخور . لغت نامه .

2 ـ حُفَيْرَة : گودال . لغت نامه .

3 ـ مَصونَة : [ مؤنث مصون . م . ] ؛ مَصون : محفوظ ، نگاهداشته . لغت نامه .

4 ـ سَقْمْ ( يا سُقم ) : بيماري . لغت نامه .

5 ـ عبارت متن « فرزندان » . م .


197


حيرت تا به هفت مرتبه ( و از اينجا سعي بين صفا و مروه ، هفت مرتبه واجب شد ) ، پس از براي ديدن اسماعيل ( عليه السلام ) نزد او رفت ، ديد كه در موضع چاه زمزم ، نزد او آبي به هم رسيده ، از محلّ سابيدن پاي او به زمين از شدّت گريه و تشنگي ، چنانچه قاعده اطفال است ، پس هاجر از آن آب خورد و به اسماعيل ( عليه السلام ) خورانيد ، و از توهّم اينكه مبادا آب زيادتي كند ، اطراف او را به سنگ و خاك بست و گفت : زمزم ( 1 ) .

آب زمزم به همان حال باقي بود تا اينكه ابراهيم ( عليه السلام ) كعبه را ساخته به اتمام رسانيد ، پس خدا وحي نمود به ابراهيم ( عليه السلام ) كه : بكن چاهي كه آب خوردن حاجيان از آن چاه باشد . و به روايتي : جبرئيل نازل شد و چاه زمزم را براي ايشان حفر نمود ، پس جبرئيل گفت : فرود آي يا ابراهيم ( عليه السلام ) . پس ابراهيم ( عليه السلام ) به ته چاه رفت ، جبرئيل گفت : كلنگ در چهار جانب چاه بزن و بسم الله بگو . پس آن حضرت كلنگ زد بر آن زاويه كه در جانب كعبه است و بسم الله گفت ؛ پس چشمه اي جاري شد ، و همچنين بر هر جانب كه زد و بسم الله گفت چشمه اي جاري شد . پس جبرئيل گفت : بخور يا ابراهيم ، از اين آب و دعا كن خدا بركت دهد به اين آب براي فرزندانت . پس جبرئيل و ابراهيم ( عليهما السلام ) هر دو از چاه بيرون آمدند ، پس جبرئيل گفت : يا ابراهيم ، از اين آب بر سر و بدن خود بريز و طواف كن دور كعبه را كه اين آبي است كه خدا به فرزند تو ، اسماعيل ( عليه السلام ) ، عطا فرموده . پس ابراهيم ( عليه السلام ) برگشت و اسماعيل ( عليه السلام ) او را مشايعت نموده تا بيرون حرم ، و آن حضرت ( عليه السلام ) رفت و اسماعيل ( عليه السلام ) به حرم برگشت ( 2 ) .

مروي است كه ( 3 ) : در كعبه ، دو غزال از طلا و پنج شمشير بود ، چون قبيله خزاعه به قبيله جرهم غالب شدند و خواستند كه حرم را از ايشان بگيرند ، جرهم آن شمشيرها و دو آهوي طلا را به چاه افكنده آن را با سنگ و خاك پر كردند ، به نحوي كه اثرش ظاهر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار12/97 ب5 ح6 ؛ تفسيرقمي1/60 ابراهيموبناءالبيت ؛ قصص جزائري/122 ف4 .

2 ـ كافي4/205 باب حجّ ابراهيم ضمنح3 ؛ بحار12/96 ب5 ضمنح5 و96/56 ب5 ضمنح6 ؛ علل الشرائع2/588 ب385 ضمنح32 .

3 ـ همچنانكه در پايان مطلب نيز اشاره خواهد شد ، اين روايت در منابع ذيل نقل شده است : كافي4/219 ح6 ؛ بحار15/163 ب1 ح95 .


198


نبود تا كه ايشان ( 1 ) آنها را بيرون آورند ، و چون قصي ( جدّ عبدالمطّلب ) بر خزاعه غالب شد و مكّه را از ايشان گرفت ، موضع زمزم بر ايشان مشتبه ماند و ندانستند ، تا زمان عبدالمطّلب كه ايالت مكّه به او منتهي شد و در پيش كعبه فرشي از براي او مي انداختند و از براي ديگري فرشي در آنجا نمي انداختند ، پس شبي نزد كعبه خوابيده بود ، و در خواب ديد كه شخصي به او گفت كه : حفر نما بئر ( 2 ) را . چون بيدار شد ندانست كه بئر چيست ، شب ديگر در همان موضع به خواب رفت و همان شخص را در خواب ديد كه گفت : حفر نما طيّبه را . پس شبِ سيُّم به خواب او آمد ، گفت : حفر نما مصونه را . پس شب چهارم به خواب او آمد و گفت : حفر نما زمزم را كه هرگز آبش تمام نشود ، و مي خورند از آن حاجيان ، و بكن آن را در جايي كه كلاغِ بال سفيدي مي نشيند نزد سوراخ موران ( و در برابر چاه زمزم سوراخي بود كه موران از آن بيرون مي آمدند ، و هر روز كلاغ سفيد بال مي آمد و آن موران را بر مي چيد ) . چون عبدالمطّلب اين خواب را ديد نزد قريش آمد و گفت كه : من چهار شب خواب ديدم در باب كندن زمزم ، و آن مايه فخر و عزّت ما است ، بياييد تا آن را حفر نماييم . ايشان قبول نكردند ، پس خود عبدالمطّلب متوجّه كندن شد ، و يك پسر داشت در آن وقت كه او را حارث مي گفتند ، و او را ياري مي كرد در كندن زمزم ، و چون كندن بر او دشوار شد ، به نزد كعبه آمد و دستها بسوي آسمان بلند كرد و به درگاه الهي تضرّع نمود ، و نذر كرد كه اگر خدا ده پسر او را روزي كند يكي از آنها را كه دوست تر دارد قرباني كند . پس چون كند و رسيد به جايي كه عمارت اسماعيل ( عليه السلام ) در چاه نمايان شد ، دانست كه به آب رسيده است ، اَللهُ أكبر گفت ، پس قريش گفتند : يا أباحارث ، اين مَفخَر ( 3 ) و مَكرمَت ( 4 ) ما است و ما را بهره اي هست ، و بر تو آن را مُسَلَّم ( 5 ) نخواهيم گذاشت . عبدالمطّلب گفت كه : شما مرا در كندن ياري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « نبود كه تا ايشان . . . . » . م .

2 ـ بِئْر : چاه ، حفره اي عميق در زمين كه از آن آب برآيد . لغت نامه .

3 ـ مَفخَر : هرچه بدان فخر كنند و بنازند و مايه ناز و بزرگي . لغت نامه .

4 ـ مَكرُمَت : بزرگي و نوازش . لغت نامه .

5 ـ مُسَلَّم : آن كه مي سپارد چيزي را به كسي . لغت نامه .


199


نكرديد ، اين مخصوص من و فرزندان من است تا روز قيامت ( 1 ) .

به سند معتبر منقول است كه : چون عبدالمطّلب زمزم را كند و به قعر چاه رسيد ، از يك جانب چاه بوي بدي وزيد كه او را ترسانيد ، و فرزندش حارث به آن سبب از چاه بيرون آمد ، و او تنها ماند و ثبات قدم نمود ، و ديگر كند تا آنكه به چشمه رسيد كه از او بوي مشك ساطع گرديد ، چون يك ذراع ديگر كند خواب او را ربود ، و در خواب ديد كه مرد بلند دست ، خوش روي ، خوش موي ، نيكو جامه خوش بوي ، به او گفت كه : بكن تا غنيمت يابي ، و اهتمام نما تا سالم بماني ، و آنچه بيابي ذخيره منما تا وارثان تو قسمت كنند بلكه خود صرف كن ؛ شمشيرها از غير تو است و طلا از تو است ، قدر تو از همه عرب بزرگتر است و پيغمبر عرب ( صلّي الله عليه وآله ) از نسل تو خواهد آمد ، و وليّ اين امّت و وصيّ آن پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) از تو بهم خواهد رسيد ، و از نسل تو خواهند بود اَسباط ( 2 ) و نجيبان و حكما و دانايان و بينايان ، و شمشير از ايشان خواهد بود ، و پيغمبري آن در قرن بعد از تو خواهد بود ، و به [ وسيله ] او خدا زمين را به نور هدايت روشن گرداند ، و شياطين را از اقطار زمين بيرون كند و ذليل گرداند ايشان را بعد از عزّت ، و هلاك كند ايشان را بعد از قوّت ، و بتها را ذليل مي نمايد ، و بعد از او باقي ماند ديگري از نسل تو كه برادر و وزير او باشد ، و سنّش از او كمتر باشد و او بتها را در هم شكند ، و در همه امور مطيع آن پيغمبر باشد ، و آن پيغمبر هيچ امري را از او مخفي ندارد و هر داهيَه ( 3 ) كه بر او واقع شود با او مشورت نمايد . پس چون عبدالمطّلب از خواب بيدار شد در امر خواب خود متحيّر ماند ، ناگاه در پهلوي خود سيزده شمشير ديد ، چون آنها را گرفت و خواست كه بيرون آيد با خود انديشه كرد كه : چگونه بيرون روم كه هنوز حفر را تمام نكرده ام ! چون يك شِبرِ ( 4 ) ديگر كند ، شاخها و سر آهوي طلا پيدا شد ، و چون بيرون آورد ديد كه بر او نقش كرده اند : لا إله إلاّ الله محمّد رسول الله عليّ وليّ الله ، چون عبدالمطّلب آن را بيرون آورد و آنها را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/219 باب ورود تبع ، ح6 ؛ بحار15/163 ب1 ح95 .

2 ـ اَسباط : جمع سِبْط ، پسران پسر و پسران دختر ، فرزندان فرزند . لغت نامه .

3 ـ داهِيَة : كار دشوار ، امر عظيم ، حادثه . لغت نامه .

4 ـ شِبْر : وَجَب ، مابين سرِ ابهام و سرِ خنصر . لغت نامه .


| شناسه مطلب: 76483