بخش 9

صفا و مروه و سعی و هرولة احرام حجّ


200


برداشت و خواست از چاه بالا رود ، شيطان را به صورت مار سياهي ديد كه پيش از او از چاه بالا مي رود ، پس شمشير زد و اكثر دُمش را انداخت و او ناپديد شد ( و قائم ( عليه السلام ) او را تمام كش خواهد كرد ) ، پس عبدالمطّلب خواست كه مخالفت از خواب نمايد ، و شمشيرها را بر در خانه كعبه نصب نمايد ، چون به خواب رفت ، همان شخص را در خواب ديد كه به او خطاب نمود كه : اي شيبةُ الحَمد ( 1 ) ، شكر كن خداي خود را ؛ زيرا كه بزودي تو را زبان زمين خواهد كرد ، و نام نيك تو را در عالم منتشر خواهد ساخت ، و جميع قريش ، بعضي به خوف و بعضي به طمع ، پيروي تو خواهند كرد ، شمشيرها را در جاي خود قرار ده . چون از خواب بيدار شد ، با خود گفت : اگر آنكه در خواب مي بينم از جانب پروردگار من است امر ، امر او است ، و اگر شيطان است همان خواهد بود كه دُمش را قطع كردم . چون شب شد و باز بخواب رفت ، گروهي بسيار از مردان و اطفال ديد كه به نزد او آمدند و گفتند كه ما اتباع فرزندان توييم و ما در آسمان ششم ساكنيم ، شمشيرها از تو نيست ، دختري از قبيله بني مخزوم خواستگاري نما و بعد از آن از ساير قبايل عرب دختران بخواه ، اگر مال نداري حسب بزرگ داري و مردم به تو دختر خواهند داد ، و اين سيزده شمشير را به فرزندان آن دختر كه از بني مخزوم خواهي گرفت بده و زياده از اين از براي تو بيان نمي كنيم ، و يكي از آن شمشيرها از دست تو ناپيدا خواهد شد و در فلان كوه پنهان خواهد شد ، و ظاهر شدن آن علامت ظهور قائم آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) خواهد بود . پس عبدالمطّلب بيدار شد و شمشيرها را به گردن خود انداخت و بسوي ناحيه اي از نواحي مكّه روان شد . پس يك شمشير [ كه ] از همه نازكتر ( 2 ) و لطيف تر بود ناپيدا شد ( و از همان موضع ظاهر خواهد شد براي صاحب امر ( عليه السلام ) ) ؛ پس احرام بست بر عمره و داخل مكّه شد ، و به آن شمشيرها و آهو ، بيست و يك طواف كرد ، و در اثناي طواف مي گفت : خداوندا وعده خود را راست گردان ، و گفتار من را ثابت فرما ، و ياد من را منتشر نما ، و بازوي مرا محكم كن . پس شمشيرها را به فرزندان مخزوميّه داد ، و آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شَيْبَةُ الْحَمْد : اشتهار ديگر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن « نازيكتر » . م .


201


دوازده شمشير ، به حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) و يازده امام ، تا امام حسن عسكري ( عليه السلام ) رسيد ، براي هر يك از ايشان يك شمشير بود و شمشير قائم ( عليه السلام ) در زمين پنهان شد ، و زمين به آن حضرت ( عليه السلام ) تسليم خواهد كرد ( 1 ) .

به روايت ابن ابي الحديد و غير او : چون عبدالمطّلب آب زمزم را جاري ساخت ، آتش حسد در سينه ساير قريش مشتعل گرديده گفتند : اي عبدالمطّلب ، اين چاه از جدّ ما اسماعيل ( عليه السلام ) است و ما را در آن حقّي هست ، پس ما را در او شريك گردان . عبدالمطّلب گفت : اين كرامتي است كه خدا مرا به آن مخصوص فرموده ، و شما را در آن بهره اي نيست . بعد از مخاصمه ( 2 ) بسيار ، راضي شدند به محاكمه زنِ كاهنه كه در قبيله بني سعد و در اطراف شام مي بود ، پس عبدالمطّلب با گروهي از فرزندان عبدمناف روانه شدند ، و از هر قبيله از قبايل قريش چند نفر با ايشان روانه شدند به جانب شام ؛ پس در اثناي راه ، در يكي از بيابانها كه آب در آن صحرا نبود ، آبهاي فرزندان عبدمناف تمام شد ، و ساير قريش آبي كه [ همراه ] داشتند از ايشان مضايقه كردند ، چون تشنگي بر ايشان غالب شد عبدالمطّلب گفت : بياييد هر يك از براي خود قبري بكنيم ، هر يك كه هلاك شويم ديگران او را دفن كنند ، [ چرا ] كه اگر يكي از ما دفن نشده در اين صحرا بماند ، بهتر است از آنكه همه چنين بمانيم . و چون قبرها كندند و منتظر مرگ نشستند ، عبدالمطّلب گفت كه : چنين نشستن و سعي نكردن تا وقت مردن ، و نااميد رحمت الهي شدن از عجز يقين است ، برخيزيد طلب كنيم شايد خدا آبي كرامت فرمايد . پس ايشان بار كردند و ساير قريش نيز بار كردند ، چون عبدالمطّلب بر ناقه خود سوار شد از زير پاي ناقه اش چشمه اي از آب صاف و شيرين جاري شد ، پس عبدالمطّلب گفت : اَلله أكبر ! و اصحابش همه تكبير گفتند و آب خوردند ، و مشكهاي خود را پر آب كردند ، و قبايل قريش را طلبيدند كه : بياييد و مشاهده نماييد كه خدا به ما آب داد و آنچه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با تغييراتي بخصوص در آخر حديث ) كافي4/220 ( باب ورود تبّع ) ح7 ؛ بحار15/163 ب1 ح95 وح96 .

2 ـ مُخاصَمَة : با كسي خصومت كردن ، پيكار كردن با كسي . لغت نامه .


202


خواهيد بخوريد و برداريد . چون قريش اين كرامتِ عُظمي ( 1 ) را از عبدالمطّلب ديدند گفتند : خدا ميان ما و تو حكم كرد و ما را ديگر احتياج به حكم كاهنه نيست ؛ ديگر در باب زمزم با تو معارضه نمي كنيم ، آن خداوندي كه در اين بيابان به تو آب داد او زمزم را به تو بخشيده . پس برگشتند و زمزم را به آن حضرت مُسَلّم ( 2 ) داشتند ( 3 ) .

كرامة : اسماعيل بن جابر گويد كه : در منزل [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) بودم در مكّه ، و آن حضرت طعام مي خورد ، غلام خود را به زمزم فرستاد تا از براي وي آب آورد ، غلام دير آمد و آب نياورد ، حضرت سببش را پرسيد غلام گفت كه صاحب زمزم گفت : تو غلام كيستي ؟ گفتم : غلام جعفر بن محمّد ( عليهما السلام ) ، گفت : خدا اهل عراق را آب ندهد . حضرت ( عليه السلام ) روي خود را به قبله كرده دست به دعا برداشت ، و دعايي كرده به غلام فرمود : برو بنگر تا چه مي بيني . غلام رفته باز آمد ، گفت : او را مرده يافتم و مردمان او را بيرون مي آوردند ، گفتند كه او چنانچه ايستاده بود بمرد ( 4 ) .

حكاية عجيبة : نقل است كه در شهري از شهرهاي خراسان مردي بود عبدالطّاهر نام ، صالح و عابد ، و مال بسيار داشت ؛ به بيت [ الله ] الحرام آمد ، بعد از حجّ در مكّه متوطّن شد و مال را صرف فقرا مي كرد و هميشه طواف مي كرد و قرآن مي خواند ، تا چند سال از اين بگذشت . در موسم حجّ مالداري آمد و زري به امانت به او سپرد و او در كنج خانه دفن كرد و به فرزندان خود نگفت ، قضا را اجلش رسيد ، بعد از دفن و كفن او ، صاحب مال آمده خبر پرسيد ، گفتند فوت شده ، پس نزد فرزندان او طلب مال خود كرد ، ايشان گفتند كه ما خبر نداريم . آن مرد مضطرب شده حال خود را به علماي مكّه گفت ، گفتند : ورثه را قسم بده ، گفت گمان طمع بر ايشان ندارم ، گفتند كه ما در كتب چنين ديده ايم كه : هر كه از مؤمنان بميرد و نيك بخت و اهل بهشت باشد خدا بفرمايد تا هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عُظْمي : مؤنث اَعظم ؛ بزرگ و بزرگتر . لغت نامه .

2 ـ مُسَلَّم : آن كه مي سپارد چيزي را به كسي . لغت نامه .

3 ـ شرح نهج15/228 فضل بني هاشم ؛ بحار15/75 ب1 و15/169 ب1 .

4 ـ ( در منابع مورد استفاده ، اين روايت به نقل « ميثمي » از « رجلٌ حدّثهُ » و با اندكي تغيير يافت شد ) بحار47/98 ب5 ح115 ؛ الخرائج2/613 .


203


شب جمعه با حُلّه هاي ( 1 ) گرامي چاه زمزم را كنند ( زيرا كه اصل آن آب از بهشت است ) ، و آن شب تا صبح آنجا باشند ؛ روز پنجشنبه روزه بدار ، چون پاسي از شب گذرد و مردم بخواب روند ، دو ركعت نماز خوانده بر سر چاه برو ، و آواز كن كه : يا عبدالطّاهر ؛ شايد كه خدا او را به نطق آورد و جواب تو را بگويد كه امانت تو را كجا گذاشته . آن مرد چنانچه گفته بودند كرد و آواز چند كرده جوابي نشنيد ، چون روز شد پيش علما آمده ايشان را خبر داد ، آنها گريان شدند كه : ما او را از اهل بهشت مي دانستيم ، گويا كه روح او را به دوزخ برده اند ، گفتند : برو در ولايت يمن ، دهي هست كه آن را برهوت گويند ، و در آنجا چاهي است كه او را حضر موت گويند ، روح اهل دوزخ را در شب يكشنبه آنجا برند ، روز شنبه روزه بگير و شب يكشنبه بر سر آن چاه برو ، شايد كه به مراد رسي . آن مرد چنان كرد ، چون آواز داد : يا عبدالطّاهر جواب شنيد كه لبّيك ؛ آن مرد ترسان و لرزان شده گفت : اين چه حالست ؟ ما تو را از اهل بهشت مي دانستيم ، چندان زحمت كه تو كشيدي و آنقدر نيكي و اطاعت كه تو كردي ! گفت : بلي چنين است ، امّا به سه چيز اهل دوزخ شده ام : اوّل آنكه در شهر خود خويشي داشتم ؛ گفتند : چرا در مكّه مجاور شدي و صله ارحام را قطع نمودي ؟ دوّم آنكه عالمي در همسايگي من بود ، گاهي با او به مسجد مي رفتم ، من چند قدم پيش او مي رفتم ، گفتند : چرا حرمت عالم را نگاه نداشتي و بي ادبي كردي ؟ ! سيُّم آنكه يك دينار از مال خدا به غير مستحقّ داده بودم ، گفتند : ما نيز تو را از رحمت خود بريديم و از فضل خويش محروم كرديم . آن مرد گفت : پرسيدم كه حالا اينها بمانَد ، امانت من چه شد ؟ گفت : در فلان موضع مدفون است ، چون آن را برداري در حقّ من نيكويي كن ، گفتم : چه بكنم ؟ گفت كه به فرزندان من بگو كه سه دينار به عوض آن يك دينار به مستحقّ رسانند ، و آن عالم را برسان كه از تقصيرات من درگذرد ، و از خويشان من حلالي بطلب و آنها را از من راضي گردان كه خداي تعالي مرا ببخشد . آن مرد گويد كه : اوّل به خراسان رفتم ، آن عالم و خويش آن را راضي كردم ، بعد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حُلَّة : ازار ، ردا ، جامه نو . لغت نامه .


204


از آن به مكّه آمده فرزندان او را گفتم كه سه دينار به مستحقّ رسانند ، و مال خود را در آنجا كه نشان داده بود يافتم ، و روز پنجشنبه روزه گرفتم ، شب بر سر چاه زمزم آمده صدا كردم ، جواب داد و گفت كه خدا از تو راضي باد ، نجات يافتم .

الفصلُ الثّالِث وَالعِشرُون

در صفا و مروه و سعي و هرولة

بدان كه چند چيز واجب است در سعي كردن :

1 ـ نيّت كردن كه : هفت دفعه سعي مي كنم ( يعني راه مي روم مابين صفا و مروه ) قربة إلي الله .

2 ـ ابتداي سعي را از كوه صفا نمايد ، كه انتهاي اشواط در مروة خواهد شد .

3 ـ بايد سعي ، هفت شوط باشد ( رفتن يك شوط و رجوع كردن شوط دوّم مي باشد ) .

4 ـ در هر شوط ، تمام مابين دو كوه را بايد راه رود .

5 ـ در حين راه رفتن از صفا به مروه ، رو به مروه كرده و پشت به صفا ، و در حين رفتن از مروه به صفا ، رو به طرف صفا و پشت به طرف مروه نموده باشد .

و چند امر در آن مستحبّ است :

1 ـ طهارت از حدث اكبر و اصغر و طهارت بدن و لباس از نجاسات .

2 ـ پياده رفتن در سعي .

3 ـ در وقت بيرون آمدن از مسجد بسوي صفا ، از باب الصّفا خارج شود ( و چون آن باب الآن در داخل مسجد است ، پس از دري بيرون شود كه محاذي حجرالاسود است ، و راست برود از ميان دو ستون كه در مقابل آن باب ، اندرون مسجد نشان نموده اند ، و اگر چنين كند عمل به مستحبّ نموده ) ( 1 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توضيح آنكه : چون در اين زمان ( يعني نيمه اول قرن پانزدهم هجري ) ، مسجدالحرام به مسعي وصل شده و براي رفتن به مسعي ، خروج از مسجدالحرام لازم نمي آيد لذا جهت عمل به مستحب ، مي توان از روبروي حجرالاسود از مسجدالحرام بسوي صفا رفت . م .


205


4 ـ بالاي كوه صفا برود پيش از سعي كردن تا آنكه خانه كعبه نمايان شود .

5 ـ اِطاله وقوف ( 1 ) در صفا ؛ در حديث وارد شده : هركه بخواهد مال دنيوي او بسيار باشد ، در صفا بسيار بايستد ( 2 ) .

6 ـ هَروَله ( 3 ) نمايد ميان مناره اولي و مناره ديگر كه در نزد بازار عطّارها مي باشد ( 4 ) ( بعضي هروله را واجب دانسته ) ، و هروله مخصوص مردان است و در باره زنان مستحبّ نيست ( 5 ) ، و آن عبارت است از راه رفتن بسرعت نزديك به دويدن ، و گامها را نزديك يكديگر گذاشتن .

7 ـ اِقتِصاد ( 6 ) در سعي ؛ يعني نه با بُطئي ( 7 ) راه رود و نه با سرعت ، مگر جاي هروله را .

8 ـ اتّصال در سعي ؛ يعني در مابين شوطها ننشيند مگر آنكه خسته شده باشد [ كه در اين صورت ] تا به مقدار راحت شدن ضرر ندارد .

9 ـ بالا رفتن به صفا و مروه تا اينكه خانه پيدا شود و در هر شوط .

10 ـ در وقت سعي ، به آرام بدن و آرام قلب باشد .

11 ـ بالاي صفا رفته ، رو به ركن عراقي نمايد و نظر به خانه كعبه كند و حمد نمايد خدا را ، و ذكر كند نعمتهاي او را ؛ بعد از آن بگويد و حمد كند خدا را ، و سنّت است [ كه ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِطاله وقوف : طولاني نمودنِ وقوف ، به درازا كشاندن توقّف . م .

2 ـ التهذيب5/147 ب10 ح8 ؛ الاستبصار2/238 ب158 ح1 ؛ وسايل13/479 ب5 ح18249 . و با نقلِ « عَلَي الصّفا و المَروَة » ، در : كافي4/433 باب الوقوف علي الصفا ح6 ؛ الفقيه2/209 باب فضائل الحجّ ح2169 .

3 ـ هَرْوَلَة : رفتاري ميان دويدن و رفتن . . . . لغت نامه .

4 ـ توضيح آنكه در اينجا نيز بايد متذكّر شد كه اكنون ( نيمه اول قرن پانزدهم هجري ) ، نه از مناره اولي خبري هست و نه از بازار عطّارها ؛ ولكن محلّ هروله نمودن توسط دو رديف چراغ مهتابي سبز رنگ مشخّص شده است . مصح .

5 ـ كافي4/405 باب المزاحمة علي الحجر ح8 ؛ وسايل13/329 ب18 ح17867 .

6 ـ اِقتِصاد : ميانه راه رفتن . لغت نامه .

7 ـ بُطْء : درنگ كردن و آهستگي نمودن ، اين كلمه را كه بر وزن « شغل » است معمولا به شكل « بطوء » مي نويسند ولي بر طبق قواعد رسم خط ، بي واو بايد نوشته شود . . . ؛ لغت نامه .


206


هر يك از اَلله أكبر و اَلحمد لله و لا إله إلاّ الله [ را ] هفت مرتبه بگويد ، پس سه مرتبه بگويد : « لا إلهَ إلاّ الله وَحدَهُ لا شريكَ لهُ لَهُ الملكُ وَلَهُ الحَمدُ يُحيي وَيُميتُ وَهو حَيٌّ لا يموتُ وَهو عَلي كُلِّ شيء قديرٌ » . پس صلوات بفرستد و سه مرتبه بگويد : « اَلله أكبرُ علي ما هَدينا اَلحمدُ للهِ علي ما أبلانا وَالحمدُ للهِ الحيِّ القيُّوم وَالحمدُ للهِ الحيّ ا لدائم » . پس سه مرتبه بگويد : « أشهدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَأشهدُ أنَّ محمّداً عبدُهُ وَرسولُهُ لا نعبدُ إلاّ إيّاهُ مُخلِصينَ لهُ الدّين وَلو كَرهَ المُشرِكونَ » ، و سه مرتبه بگويد : « اَللّهُمَّ إنّي أسئلكَ العفوَ وَالعافيةَ وَاليقينَ فِي الدّنيا وَالآخرةِ » ، و سه مرتبه بگويد : « اَللّهُمَّ آتِنا فِي الدّنيا حسنةً وَفِي الآخرةِ حسنةً وَقِنا عَذابَ النّارِ » ، پس صد مرتبه اَللهُ أكبر مي گويد و صد مرتبه لا إله إلاّ الله و صد مرتبه الحمد لله و صد مرتبه سبحان الله ؛ پس مي گويد « لا إلهَ إلاّ الله وَحدهُ وحدَهُ أنجَزَ وعدَهُ وَنصرَ عبدَهُ وَغلبَ الأحزابَ وحدَه فله الملكُ وَلهُ الحمدُ وحدهُ اَللّهُمَّ باركْ لي فِي المَوتِ وَفيما بعدَ الموتِ اَللّهُمَّ إنّي أعوذُ بكَ مِن ظلمةِ القبرِ وَوحشتِهِ اَللّهُمَّ أظلّني في ظلِّ عرشكَ يومَ لا ظلَّ إلاّ ظلُّكَ » . و بسيار تكرار كند سپردن دين و نفس و اهل [ و ] مال خود را به خداوند عالم و بگويد : « أستَودعُ اللهَ الرّحمنَ الرّحيمَ الذي لا تضيعُ ودايعُهُ ديني وَنفسي وَأهلي وَمالي وَولدي اَللّهُمَّ استَعمِلني علي كتابِكَ وَسنّة نبيّكَ وَتوَفَّني علي ملَّتهِ وَأعِذني مِنَ الفتنة » . پس سه مرتبه بگويد : اَللهُ أكبرُ ، پس دعاي أستودِعُ اللهَ . . . را دو مرتبه بخواند ، پس يك مرتبه اَللهُ أكبر بگويد ، و بعد از آن ، همان دعاي أستودعُ الله [ را ] باز يك مرتبه بخواند ( 1 ) .

و مستحبّ است كه در بالاي كوه صفا ، بخواند اين دعا را كه جناب امير ( عليه السلام ) رو به مكّه كرده ، در آنجا مي خواندند ، در حالتي كه دستها را بالا نموده بودند ، و دعا اين است : « اَللّهُمَّ اغْفِر لي كُلَّ ذنب أذنَبتُهُ قطُّ فإنْ عُدتُ فعُدْ علَيَّ بِالْمغفرَةِ فإنَّكَ أنتَ الغفورُ الرَّحيمُ اَللّهُمَّ افْعَل بي ما أنتَ أهلُهُ فإنَّكَ إن تفعَل بي ما أنتَ أهلُهُ ترحَمني وَإن تُعذّبني فأنتَ غنيٌّ عن عذابي وَأنَا مُحتاجٌ إلي رحمتِكَ فيا مَن أنَا مُحتاجٌ إلي رحمتِهِ ارْحَمني اَللّهُمَّ لا تَفعَل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با تغييرات بسيار كم ) التهذيب5/145 ب10 ح6 ؛ مصباح المتهجّد/683 .


207


بي ما أنَا أهلُهُ فَإنَّكَ إنْ تفعَل بي ما أنا أهلُهُ تُعذّبني وَلَن تظلمني أصبحتُ أتَّقي عدلكَ وَلا أخافُ جَوْرَكَ ( 1 ) فيا مَن هو عدلٌ لا يجورُ ارحَمني » . پس بگويد : « يا مَن لا يَخيبُ سائلُهُ وَلا ينفدُ نائلُهُ صلِّ علي محمّد وَآل محمّد وَأعِذْني ( 2 ) مِنَ النّارِ برَحمتِكَ » ( 3 ) .

و مستحبّ است كه بايستد بر صفا به مقدار زماني كه سوره بقره را در آن با تأ نّي ( 4 ) بتوان خواند ، چنانچه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چنين مي كرد ( 5 ) ، و مستحبّ است خواندن سوره « إنّا أنزلناه » ، و مستحبّ است كه بايستد بر پلّه چهارم ، رو به مكّه كرده بگويد : « اَللّهُمَّ إنّي أعُوذُ بكَ مِن عذابِ القبرِ وَفتنتِهِ وَغربتِهِ وَوحشتِهِ وَظلمتِهِ وَضيقِهِ وَضنكِه اَللّهُمَّ أظلَّني في ظلِّ عَرشِكَ يومَ لا ظلَّ إلاّ ظلّكَ » ، پس فرود مي آيد و برمي دارد رداء خود را از دوش خود ، و بگويد : « يا ربّ العَفو يا مَن أمرَ بِالعَفو يا مَن هُو أولي بِالعفو يا مَن يُثيبُ عَلَي العَفو العَفو العَفو العَفو يا جَوادُ يا كريمُ يا كريمُ يا قَريبُ يا بعيدُ اردُد عَلَيَّ نعمَتَكَ وَاستَعمِلني بِطاعتِكَ وَمَرضاتِكَ » . و اگر براي كسي همه اينها ممكن نشود ، بعض اينها را به عمل آورد ضرر ندارد ، و دعا كند در موضع هروله ، و نزد مناره اوّلي بگويد : « بِسمِ اللهِ وَاللهُ أكبَرُ وَصلَّي اللهُ عَلي محمَّد وَأهلِ بيتِهِ اَللّهُمَّ اغْفِر وَارْحَم وَتجاوَز عَمّا تَعلَم إنَّكَ أنتَ الأعَزُّ الأجلُّ الأكرَمُ وَاهْدِني لِلَّتي هِيَ أقومُ اَللّهُمَّ إنَّ عَمَلي ضعيفٌ فَضاعِفهُ لي وَتقبَّل مِنّي اَللّهُمَّ لكَ سَعيي وَبِكَ حَولي وَقوَّتي تقبَّل مِنّي عَمَلي يا مَن يقبلُ عَمَلَ المُتَّقينَ » ، بعد از آن هروله كند تا مناره ديگر ، وقتي كه از آن گذشت بگويد : « يا ذَا المَنِّ وَالفضلِ وَالكرَمِ وَالنعماءِ وَالجودِ اغْفِر لي ذُنوبي إنَّهُ لا يغفرُ الذنوبَ إلاّ أنتَ » . و در هر شوط چون از محلّ هروله گذشت اين دعا را بخواند ، پس چون به مروه رسد ، بخواند آن دعاها را كه در صفا مي خواند ، پس بگويد : « اَللّهُمَّ يا مَن أمرَ بِالعَفو يا مَن يُحبُّ العفوَ يا مَن يُعطي عَلَي العَفو يا مَن يَعفو عَلَي العَفو يا ربّ العَفو العَفو العَفو العَفو » ، و سزاوار آن است كه جدّ و جهد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « جودك » . م .

2 ـ عبارت متن « أعدني » . م .

3 ـ التهذيب5/147 ب10 ح7 ؛ ( و با اندكي تغيير ) مصباح المتهجّد/684 .

4 ـ تأ نّي : درنگ كردن ، درنگ نمودن . ل . د .

5 ـ التهذيب5/146 ب10 انتهايح6 ؛ وسايل13/476 ب4 انتهايح18245 ؛ بحار21/402 ب36 ضمنح39 .


208


كند در بسيار دعا نمودن در حال سعي ، و خود را بحالت گريه بياورد و اين دعا را بخواند : « اَللّهُمَّ إنّي أسئلُكَ حُسنَ الظّنِّ بِكَ عَلي كلِّ حال وَصِدقَ النّيّةِ فِي التّوكّلِ عَلَيكَ » ( 1 ) .

وجه تسمية : به سندهاي معتبر منقول است كه : صفا را براي اين صفا گويند كه آدم صفي الله ( عليه السلام ) بر آن فرود آمد ، و حوّا ( عليها السلام ) به مروه فرود آمد ، بدين سبب او را هم مروه گويند كه مرأه به آن فرود آمده ( 2 ) . و فرود آمدن آنها به صفا و مروه ، يا در اوّل آمدن ايشان است از بهشت ، يا اينكه در وقت آوردن جبرئيل ايشان را در حين برداشتن قبّه ( 3 ) كه بالاي بيت الله بود ، براي تعمير ملائكه ( چنانچه تفصيلش در سابق گذشت ) . و در روايت ديگر از ابن عبّاس مروي است كه در [ عهد ] جاهليّت دو بت بود ، يكي اساف نام داشت و ديگري نائله ؛ اساف بصورت مرد بود و نائله بر صورت زن ، اساف را به صفا نهاده بودند و نائله را به مروه .

و اهل كتاب گفته اند ( چنانچه احمد رازي هم در كتاب هفت اقليم خود روايت نموده ) كه : صفا مردي ، و مروه زني بود ، در بيت خدا زنا كردند خلاّق عالم هر دو را سنگ نمود بجهت عبرت ؛ مردم آنها را بالاي آن دو كوه گذاشتند و بنام آنها آن دو كوه را ناميدند ، چون مدّت متمادي بر اين برآمد ، مشركان پنداشتند كه ايشان را براي عبادت نصب كرده اند و طواف كعبه بجهت تعظيم آنها است ، لهذا به عبادت آنها مشغول شدند ، و هر وقت كه سعي مي كردند ، دست به ايشان مي ماليدند و به ايشان تقرّب مي جستند . چون پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) امر فرمود به شكستن بتها ، به فرموده آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) آن بتها را هم شكستند ؛ به اين جهت مسلمانان اكراه از سعي نمودن داشتند ، بجهت آنكه مي پنداشتند كه آن ، سنّت جاهليّت و شعار اهل شرك است ، حقّ تعالي اين آيه را فرستاده رفع توهّم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( تمام اين قسمت ، با اندكي تغيير ) الفقيه2/535 الخروج الي الصفا ؛ ( و بطور پراكنده ) مستدرك9/442 ب4 ح11291 - 3 ؛ بحار96/238 ب43 ح18 .

2 ـ كافي4/190 باب في حجّ آدم ح1 و ح2 ؛ الفقيه2/194 باب علل الحجّ ذيلح2121 ؛ بحار11/169 ب3 ح16 و11/194 ب3 ح48 و11/205 ب4 ح6 ؛ علل الشرائع2/431 ب165 ح1 ؛ قصص راوندي/45 ف3 ح12 .

3 ـ قُبَّة : قبه ، بناي گرد برآورده چون گنبد . ل . د .


209


ايشان نمود : ( إنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ ) ( 1 ) ، يعني : بدرستي كه صفا و مروه از نشانه هاي خدا است در حجّ خانه كعبه ( يعني شوط آن دو كوه از اعلام مناسك است ) ، پس هر كه قصد كند خانه كعبه را به اعمال مخصوصه به حجّ يا احرام ، يا متوجّه زيارت خانه كعبه باشد به عملهاي مختصّه به عمره ، پس هيچ گناهي نيست بر آن كه طواف كند بر اين دو كوه ( يعني سعي نمايد در مابين آن دو كوه ) ( 2 ) .

پس رفع جناح از سعي ، راجع مي شود به اكراه و انزجار ايشان از آن عبادت مخصوصه بجهت آن دو بت كه آنجا گذاشته بودند ، نه اينكه راجع به خود طواف باشد ، تا توهّم شود عدم وجوب آن ؛ چنانچه هر گاه كسي محبوس باشد در جايي كه ممكن نباشد بجهت او نماز خواندن مگر با توجّه به چيزي كه مكروه باشد توجّه به آن در حالت نماز ( مثل آتش يا صورت يا در گشاده و امثال اينها ) ، پس گفته مي شود به همان كس كه : جناح و عيب ندارد نماز خواندن تو بر اين مكان . و راجع نمي شود رفع جناح و عيب ، به عين نماز بجهت اينكه عين نماز واجب است ، بلكه راجع مي شود به توجّه به آن مكان كه از صفات خارجه نماز است [ و ] دخل به صحّت و بطلان نماز ندارد .

قوله تعالي : ( وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ) ( 3 ) ، يعني : هر كسي كه تبرّع نمايد بعد از اداي واجب به طواف و سعي ، يا آن كسي كه تطوّع به حجّ و عمره كند بعد از اداي حجّ و عمره واجبي ، و يا آن كسي كه تطوّع كند به خيرات و انواع طاعات ( علي اختلاف التفاسير ) : ( فَإنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ ) ( 4 ) : پس بدرستي كه خلاّق عالم جزا دهنده است شكر كنندگان و اطاعت كنندگان را ، و دانا است با عمل بندگان بر وجهي كه هيچ چيز از آنها بر او پوشيده و پنهان نيست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره/158 .

2 ـ بطور پراكنده در منابع ذيل : كافي4/564 باب النوادر ح29 ؛ وسايل13/240 ب18 ح17645 ؛ بحار3/249 ب7 ح3 ؛ تفسيرقمّي2/83 كيفية الجنّة ؛ فقه القرآن1/274 ؛ قرب الاسناد/24 الجزءالاوّل .

3 ـ بقره/158 .

4 ـ بقره/158 .


210


موعظة : بدان كه چون حجّ كننده ، بجهت سعي ، به ميدان صفا و مروة آيد ، بايد متذكّر شود كه : اينجا شبيه است به ميداني كه در بارگاه پادشاهي واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و رفت مي كنند ؛ گاهي مي آيند و گاهي مي روند ، و بجهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظرِ رحمت ، در آنجا تردّد مي نمايند ( مثل كسي كه به خدمت پادشاهي رسيده باشد و بيرون آمده باشد ، و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد كرد ، پس در درِ خانه آمد و رفت مي كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم نمايد ) ، و در آنجا ياد آورد آمد و رفت خود را در عرصات محشر ، ميان دو كفّه ميزان اعمال خود ، و در هروله بياد آورد فرار كردن نفوس را از عيوب خودشان در وادي محشر ، و خود را چنين داند كه با اين حركت سريعه ، از هوا و هوس خود فرار مي كند ، و از حول و قوّه خود بيزار مي شود ، و نفس خود را مهيّا نمود به مبذول داشتنِ ( 1 ) اركان وجود در اطاعت الهي ، و تجنّب از تكبّر و خودپرستي ( كه منافات با عالم بندگي و خداپرستي دارد ) ، و در صدد تكميل وجود خود باشد در معني ، به مباشرت هر قسم از عبادت كه بوده باشد ، ولو اينكه آن عبادت به سبب تسويلاتِ شيطانيّه ( 2 ) ، در صورت ظاهر منافي با وَقر ( 3 ) و شخصيّت بنده باشد .

لطيفة : گويند كه يكي از صاحب منصبان شاه عبّاس ، در سالي سفر مكّه نمود ، و در سعي هروله [ را ] كه مستحبّ بود بعمل نياورد ، چون به اصفهان بازگشت كيفيّت هروله كردن او به شاه عبّاس رسيد ، او را احضار نموده فرمود كه : در كارخانه خدايي تأ نُّف ( 4 ) و اِستِنكاف ( 5 ) و اِستِكبار ( 6 ) ميورزي و هروله نمي كني ؟ ! پس امر كرد كه تَبَرزين ( 7 ) بر دوشش گذاشتند و حكم كرد كه در حضور پادشاه و اعيان دولت در ميدان شاه اصفهان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « مبدول داشتن » . م .

2 ـ تسويلات شيطاني : فريب و مكر و اغواي شيطان . لغت نامه .

3 ـ وَقْر : وقار ، سنگيني . لغت نامه .

4 ـ تَأ نُّف : عار و ننگ دانستن . لغت نامه .

5 ـ اِستِنكاف : ننگ داشتن ، عيب داشتن . لغت نامه .

6 ـ اِستِكْبار : بزرگ منشي كردن ، گردن كشي كردن . لغت نامه .

7 ـ تَبَرزين : سلاح ، نوعي از تبر باشد كه سپاهيان در زين اسب نگاه دارند . لغت نامه .


211


هروله كند . پس آن شخص لابدّ مانده ، به آن حالت هروله نمود ( باقيمانده عمل حجّ را ( 1 ) در اصفهان به عمل آورد ! ) ، از هر طرف صداي تقبّل الله به آسمان بلند شد !

معلوم مي شود كه اين حاجي بيچاره ، مثل بعض معاصرين ما ، به حساب خود پيروي عقل كرده و تصوّر نموده كه هروله چه معني دارد ، و با عقل درست نمي آيد ، و ملاحظه اين نمي كند كه كدام [ يك ] از فروعات و مسائل شرعيّه [ را ] تطبيق به عقل قاصر مي توان كرد ، مادامي كه يك دليلي و راهنمايي نشان از اين معني ندهد ؟ جهت اينكه مصالح و تكاليف شرعيّه ، و مفاسد مناهي دينيّه ، امورات واقعه مستوره از عقول بني آدم ، و بلكه مستور از مطلق مخلوق است ، چنانچه ردّ نمودن ملائكه بر خلاّق عالم در خلقت آدم ( عليه السلام ) ، كه بالاخره ملتجي به عرش شده ، هفت هزار سال طواف عرش نمودند ، شاهد بر مدّعا است .

و نمي داند اسرار را مگر اشخاصي كه وجود ايشان مُخَمَّر ( 2 ) است با علوم و انوار الهيّه ؛ و اصل در متابعت عقل بعد از اثبات اصول دين ، عبارتست از تصديق كردن و گردن گزاري بر چيزهايي كه حضرت نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) به امر الهي دلالت بر آنها فرموده ، و الاّ اگر بنا باشد بر رسيدن به همه مصالح و مفاسد اوامر و نواهي شرعيّه ، اكثر مردم بلكه تمامي آنها از دنيا بي دين مي روند بغير از اولياءالله و بعضي از علماي راشدين ، كه همّت خود را در راه شريعت مصروف داشته ، ظاهر و باطن خود را با علوم دينيّه و معارف حقيّه مزيّن ساخته اند ، و در همه مسائل از انوار مقدّسه اهل بيت طاهرين ( عليهم السلام ) اقتباس نموده اند ، از جمله : نصير الملّة و الدين ، خواجه نصير طوسي أعلي الله مقامه ، وقتي كه هلاكوخان از آن جناب درخواست نمود كه احكام عبادات را بر طبق عقل به نحوي كه عقل سلطان پسندد مدلّل سازد ، پس خواجه قبول اين معني كرد و همه احكام را به عقل چنان ثابت كرده كه هلاكو را پسند آمد .

ثواب سعي : در حديث معتبر وارد شده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : چون سعي كني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « حجر را » . مصح .

2 ـ مُخَمَّر : سرشته شده . لغت نامه .


212


ميان صفا و مروه ، كه هفت شوط بوده باشد ، براي تو است به اين عمل نزد خداي تعالي مثل اجر كسي كه حجّ كرده باشد پياده از بلد خود ، و مثل اجر كسي كه آزاد كرده باشد هفتاد بنده مؤمن ( 1 ) .

علّت سعي : سبب اوّليِ سعي نمودن بين الصّفا و المروة ، و هكذا هفت شوط بودنش را دو جهت روايت نموده اند :

جهت اوّل ، آنكه جبرئيل به حكم خدا آدم و حوّا را از خيمه اي كه در جاي خانه كعبه بود بيرون كرده ، آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت ، پس آدم در صفا و حوّا در مروه مي بودند تا اينكه آدم را از مفارقت حوّا وحشت عظيم و اندوه بسيار حاصل شد ، و از صفا فرود آمد [ و ] متوجّه مروه شد از شوق به حوّا ، كه بر او سلام كند . و در ميان صفا و مروه وادي بود كه كوه بود ، وقتي كه در بالاي صفا بود حوّا را مي ديد ، چون به وادي رسيد از نظر او غايب شد [ هم ] مروه و [ هم ] حوّا ؛ پس در وادي دويد كه مبادا راه را گم كرده باشد ، پس چون از وادي بالا آمد و مروه را ديد دويدن را ترك نمود و به مروه بالا رفت و به حوّا سلام كرد ، پس هر دو رو به جانب كعبه كردند كه آيا پِي هايِ خانه بلند شده است يا نه ، و از خدا سؤال كردند كه آنها را به مكان خود برگرداند . [ آدم ( عليه السلام ) ] تا از مروه پايين آمد و نظر كرده متوجّه صفا شد و بر صفا ايستاد و رو به جانب كعبه كرد و دعا نمود ، پس باز مشتاق شد به حوّا ، و از صفا فرود آمد و متوجّه مروه شد به همان طريق سابق ، تا اينكه سه مرتبه برگشت ، چون به صفا برگشت دعا كرد كه خدا ميان او و زوجه اش حوّا جمع كند ، حوّا نيز چنين دعا كرد ، پس خدا در آن ساعت دعاي هر دو را مستجاب نمود ، و آن وقت ظهر بود ، پس جبرئيل نزد آدم ( عليه السلام ) آمد در حالتي كه او بر صفا ايستاده و رو به جانب كعبه نموده دعا مي كرد ، پس جبرئيل گفت : فرود آي يا آدم از صفا و ملحق شو به حوّا . پس آدم ( عليه السلام ) از صفا فرود آمد و رفت بسوي مروه مثل آن مرتبه هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الفقيه2/202 باب فضائل الحجّ ضمنح2138 ؛ بحار96/3 ب2 ضمنح3 ؛ امالي صدوق/549 س81 ضمنح22 ؛ الخرائج2/516 فصل في أعلام رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ روضة الواعظين2/360 مجلس في ذكرفضائل الحجّ ؛ ( و با اندكي تغيير در بسياري از منابع ديگر ) .


213


ديگر و به كوه مروه بالا رفت و خبر داد حوّا را به آنچه [ كه ] جبرئيل خبر داده بود ؛ پس هر دو شادي كردند ( 1 ) شادي بسيار ، و حمد و شكر خدا به جا آوردند . پس به اين سبب مقرّر شد كه هفت شوط ميان صفا و مروه به نحوي كه آدم ( عليه السلام ) [ عمل ] كرد طواف كنند ( 2 ) .

جهت دوّم ، شوط كردن هاجر ، هفت مرتبه در ميان صفا و مروه ؛ چنانچه تفصيلش در فصل زمزم گذشت .

و سبب هروله را سه چيز فرموده اند :

اوّل ، فقره ( 3 ) هاجر كه در فصل زمزم ذكر شد .

دوّم ، قضيّه آدم ( عليه السلام ) كه مذكور شد .

سيُّم ، مرويست كه هروله در ميان صفا و مروه ، براي اين سنّت شد كه ابراهيم ( عليه السلام ) چون به اين موضع رسيد شيطان بر وي ظاهر شد ، جبرئيل گفت كه بر او حمله كن ، پس ابراهيم ( عليه السلام ) حمله بر او نموده ، شيطان گريخت و ابراهيم ( عليه السلام ) از پي او دويد ( 4 ) .

كرامة مناسبة : طاووس يماني گويد كه : سالي به حجّ رفته بودم ، چون خواستم كه سعي كنم ، بر صفا رفتم و در صفا جواني را ديدم با هيبت وقار امّا لاغر و ضعيف بود و جامه كهنه پوشيده ، چون بالاي صفا رفت چشمش بر كعبه افتاد سر بسوي آسمان برداشت ، گفت : « أنَا عريانٌ كما تَري وَأنَا جائعٌ كما تَري يا مَن يَري وَلا يُري » ، از گفتار وي تنم به لرزه آمد ، ديدم طبقي از هوا به زير آمد و دو بُرد يماني بر روي طبق به پيش وي نهاده شد ، چون من او را ديدم تعجّب كرده پرسيدم ، پس او به من نگريست و گفت : يا طاووس ، گفتم : لبّيك يا سيّدي ؛ و تعجّبم زياده شد كه مرا نديده مي شناسد ، آنگاه گفت : تو را در اينها رغبتي و حاجتي هست ؟ و پرده از روي طبق برداشت ، در طبق چيزي ديدم شبيه به نقل ( به روايتي طاووس گويد : ميوه هايي ديدم كه مثل او را نديده بودم ) ، گفتم : يا سيّدي ، مرا به برد حاجت نيست امّا آنچه در طبق است ، آري . پس مشتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « كرد » . م .

2 ـ تفسيرعياشي1/37 من سورة البقرة .

3 ـ فِقرَة : از نثر مانند بيت شعر است . لغت نامه .

4 ـ بحار12/107 ب5 ح23 ؛ بحار96/234 ب43 ح4 ؛ قصص جزائري/126 ف4 .


214


از آنها به من داده من دست او را بوسيدم ، و آنها را به گوشه جامه احرام بستم ، و به آن مزه و لذّت ، چيزي نخورده و نديده بودم ، پس از آن دو برد يكي را ازار كرد و ديگري را ردا ، و آن جامه كه داشت به مستحقّ رسانيد ، بعد رو به مروه نهاده مي گفت : « ربِّ اغفِر وَارْحَم وَتجاوَز عمّا تَعلَم إنَّكَ أنتَ الأعَزُّ الأكرَم » . پس از عقب وي رفتم تا به مروه رسيدم ، كثرت مردم ميان او و من حايل شد و [ او را ] از نظرم غايب ساخت ، و من در تفكّر بودم كه آيا او ملك بود يا وليّ الله ! پس از يكي از صلحا پرسيدم و حكايت را نقل كردم ، گفت : وَيلَك ( 1 ) يا طاووس ! تو او را نمي شناسي ؟ ! او است عابد عرب و آدم دوّم و امام وقت و پسرزاده رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) ، زين العابدين . پس در فراق وي مي گريستم و حسرت مي بردم تا [ اينكه ] به خدمتش رسيدم و صحبت او را دريافتم و از او نفع تمام گرفتم .

الفصلُ الرّابِع وَالعِشرُون

در احرام حجّ

بدان كه حجّ كننده چون عمره را تمام كرد و مُحِلّ ( 2 ) شد ، واجب است احرام ببندد براي حجّ ؛ و واجبات احرام چند چيز است :

اوّل ، نيّت كردن به اين طريق كه : احرام مي بندم براي حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الي الله .

دوّم ، پوشيدن لباس احرام به طريقي كه در احرام عمره مذكور شد .

سوّم ، تلبيه گفتن به نحوي كه گذشت .

چهارم ، بودن اين احرام در مكّه .

پنجم ، اجتناب كند از هر چيزي كه در احرام عمره اجتناب از آن لازم بود .

و مستحبّات اين احرام چند چيز است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وَيْلَك : واي بر تو . لغت نامه .

2 ـ مُحِلّ : مقابل مُحْرِم ، از احرام بيرون آمده . لغت نامه .


215


1 ـ غسل كردن پيش از دخول مسجد ، و بهتر آن است كه شاربها را گرفته و ناخن را بگيرد .

2 ـ پابرهنه و به آرام بدن و دل داخل مسجدالحرام شود .

3 ـ در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) دو ركعت نماز كند .

4 ـ احرام را در مقام يا در حجر اسماعيل ، زير ناودان رحمت ببندد ، و اگر در ساير جاهاي مسجدالحرام ببندد نيز مستحبّ است ، لكن آن دو محلّ اوّلي ، اَولي و اَفضل است .

5 ـ احرام ببندد در روز ترويه ، كه روز هشتم ماه ذي الحجّة الحرام است .

6 ـ پيش از ظهر به مسجد رفته و منتظر زوال شود ، پس نماز ظهر در اوّل وقت ادا كرده و در عقب نماز ظهر نيّت احرام نمايد .

7 ـ مستحبّات تلبيه را ، چنانچه گذشت ، بگويد .

8 ـ مكرّر بگويد تلبيات را ، و شرط نمايد مُحلّ شدن را وقتي كه ممنوع شود اِتمام اعمال .

9 ـ احرام را كه بست كوچ كند به مني ، و شب را در آنجا بماند .

10 ـ وقتي كه متوجّه به مني شد دعايش را بخواند ، و دعا اين است : « اَللّهُمَّ إيّاكَ أرجُو وَإيّاكَ أدعُو فَبلِّغني أمَلي وَأصلِح لي عَمَلي » ( 1 ) .

11 ـ بلند گويد تلبيه را ، و وقتي كه به ابطح رسيد ، تلبيه را قطع نكند ، و بگويد در هر حالي كه براي او تازه مي شود ( مثل سوار شدن و پياده شدن و غير اينها [ به ] طريقي كه در احرام عمره گذشت ) ، تا زوال روز عرفه . و بعد از آن قطع نمايد تلبيه را .

12 ـ وقتي كه به مني رسيد و نازل شد دعايش را بخواند و آن اين است : « اَلحَمدُ للهِ الّذي أقدَمنيها صالِحاً في عافية وَبَلَّغني هذَا المَكان » ( 2 ) . پس بگويد : « اَللّهُمَّ هذهِ مِنّي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/460 باب الخروج الي مني ح4 ؛ الفقيه2/539 التقصير ؛ التهذيب5/177 ب12 ح9 ؛ وسايل13/526 ب6 ح18364 ؛ مستدرك10/17 ب6 ح11346 - 3 ؛ مصباح المتهجد/686 نزول مني ؛ المقعنعة/407 ب11 .

2 ـ الفقيه2/539 التقصير ؛ مستدرك10/17 ب6 ح11346 - 3 ؛ المقعنعة/408 ب12 .


216


وَ هيَ مِمّا مَنَنْتَ بِهِ عَلَينا منَ المَناسِكِ فأسئلُكَ أنْ تَمُنَّ عَلَيَّ بِما مَنَنْتَ [ بِهِ ] عَلي أنبيائِكَ فَإنَّما أنَا عَبْدُكَ وَفي قَبْضَتِكَ » ( 1 ) .

13 ـ شب عرفه را در مني بخوابد .

14 ـ تا آفتاب طلوع نكرده از روز عرفه ، از وادي محسّر نگذارد .

15 ـ وقتي كه متوجّه عرفات شد دعايش را بخواند ، و دعا اين است : « اَللّهُمَّ إليكَ صمَدتُ وَإيّاكَ اعتمَدتُ وَوَجهكَ أردتُ أسئلُكَ أن تُبارِكَ لي في رحلَتي وَأن تَقْضِيَ ( 2 ) لي حاجَتي وَأن تجعَلَني مِمَّنْ تُباهي بهِ اليَومَ مَنْ هُوَ أفْضَلُ مِنّي » ( 3 ) .

بيان : أبْطَحْ ، سِيلگاه وادي مكّه است ، صحراي پر از سنگريزه است و اوّل آن از شعب است ، ميان وادي مني و آخرش متّصل است به مقبره اي كه [ آن را ] مُعَلّي گويند .

و اَبطَحش گويند بجهت آنكه در همان مكان ، خلاّق احديّت امر نمود آدم را كه به سجده افتد . پس آدم ( عليه السلام ) سجده نمود آنجا تا طلوع صبح ( 4 ) ؛ ( و بَطح در لغت ، رو به زمين افتادن را گويند ، و بَطْحا از اين مادّه است ) .

معجزة : مروي است كه روزي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ابطح مي رفت ، ابوجهل لعين سنگريزه به جانب آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) انداخت ، پس آن سنگريزه به طرف حضرت نيامده ، هفت شبانه روز در ميان هوا معلّق ماند . گفتند : كه نگاه داشته اين را ؟ حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : آن كسي كه آسمانها را بي ستون نگاه داشته ( 5 ) .

و وادي محسِّر ( به كسر سين مشدّده ) ، وادي است در مابين مِني و جمع ( كه مشعر باشد ) ، لكن از جمع به مِني قريب تر است ، و به اين اسم ناميده شد بجهت آنكه همان جا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/461 باب نزول مني ح1 ؛ التهذيب5/177 ب12 ح10 ؛ وسايل13/526 ب6 ح18365 ؛ مصباح المتهجّد/686 نزول مني .

2 ـ عبارت متن « تَقض » . م .

3 ـ كافي4/461 باب الغدوالي عرفات ح3 ؛ التهذيب5/179 ب13 ح4 ؛ وسايل13/528 ب8 ح18371 ؛ مصباح المتهجّد/687 .

4 ـ وسايل14/11 ب4 ح18461 ؛ بحار11/166 ب3 ح12 ؛ بحار96/80 ب8 ح23 ؛ علل الشرائع2/444 ب194 ح1 .

5 ـ بحار18/61 ب8 ؛ العددالقويّة/340 حول مبعث ؛ المناقب1/72 فصل في حفظ الله تعالي .


217


ابرهه عاجز شده و باعث حسرت او و اصحابش گرديد . احوالات ابرهه را مفصّل و مختلف نوشته اند ، و ملخّص آن چنانچه از بعضي اخبار و تواريخ مستفاد مي شود اين است :

در سبب آمدن ابرهه بجهت خراب نمودن خانه كعبه خلاف است ؛ بعضي گفته اند كه در مقابل خانه كعبه در يمن معبدي ساخته بودند به امر پادشاه حبشه ، و مردم را تكليف مي كرد كه بسوي آن خانه حجّ كنند و بر دور آن طواف نمايند . پس شخصي از قريش ، شب در آن خانه مانده ، لوازم ادب و احترام او را ملحوظ نداشت ، همينكه صبح شد گريخت ، به اين سبب پادشاه در خشم شد و سوگند ياد كرد كه كعبه را خراب كند .

و به روايت ديگر ، جمعي از اهل مكّه براي تجارت به حبشه رفتند و داخل معبد ايشان شدند و آتش افروختند براي طعام خود ، و [ آتش را ] خاموش ( 1 ) نكرده بار كردند ، پس بادي وزيد [ و ] آنچه در معبد ايشان بود سوخت ، به روايتي صد هزار مرد جنگي با وزير خود ، ابرهه ، آن صباح بسوي مكّه فرستاد و امر كرد كه كعبه را خراب نموده سنگهاي او را به درياي جدّه اندازند و مردان ايشان را بكشند و اموال و فرزند آنها را غارت و اسير كنند ، و احدي از ايشان را زنده نگذارند ( و در پيش لشكر بجهت دعوا فيل مي آوردند ) ، بعض گفته كه يك فيل بزرگ بود كه آن را محمود مي گفتند ، و بعضي هشت فيل و بعضي دوازده فيل [ و ] بعضي چهارصد و بعضي ديگر هزار فيل گفته اند ؛ و به هر بلده اي از بلاد عرب كه مي رسيدند پادشاه آن بلد به محاربه بيرون مي آمد ، اوّل پادشاهي كه با وي قتال نمود يكي از ملوك حمير بود ، ابرهه غالب آمده او را گرفت ، خواست كه وي را بكشد ، گفت مرا مكش كه در اين عزم كه كرده اي اعانت تو كنم . ابرهه او را نكشت و بند كرد ، و قبيله عك و اشعر با او متّفق شدند ، و چون به قبايل خشعم رسيد ، نفيل بن حبيب با جمعي از خشعميان به قتال او بيرون آمدند ، ابرهه بر او نيز غالب شد و خواست كه او را بكشد ، او نيز گفت من تو را ياري مي كنم . ابرهه او را نيز بند كرد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « خواموش » . م .


218


به طايف آمد . مسعود بن مغيث با اهل طايف بيرون آمد و به ابرهه گفت كه ما را با تو نزاعي نيست ، اگر خواهي دليلي فرستم تا تو را به خانه كعبه راه نمايد . [ ابرهه ] گفت چنين باشد . پس مردي را با وي فرستادند [ كه ] نام او ابودغال بود ، چون نزديكي مكّه به منزلي رسيد كه [ آن را ] مغمس خوانند بمُرد و آن را همانجا دفن كردند ( و عادت جاري شده [ كه ] هر كه آنجا رسد سنگي بر قبر وي زند ) ، القصّه ؛ ابرهه از آنجا مردي با لشكر عظيم پيش از خود به مكّه فرستاد تا غارت كنند ، وي بيامد و جميع اموال حوالي حرم را جمع كرد ، به روايتي هشتاد ، و به روايت ديگر چهارصد شتر عبدالمطّلب را گرفت ، و شخصي نزد عبدالمطّلب ( كه حاكم و پيشواي اهل مكّه بود ) فرستاد كه : آمده ايم تا خانه خدا را خراب كنيم ، اگر مانع شوي با تو قتال خواهيم كرد . چون اهل مكّه اين خبر را شنيدند اولاد و اهالي و اموال خود را جمع نموده عزم كردند به گريختن ، پس عبدالمطّلب ايشان را نصيحت كرد كه : اين ننگ است بر شما كه از كعبه دور شويد ، گفتند : ما را تاب مقاومت ايشان نيست و اگر بر ما دست يابند همه را مي كشند . عبدالمطّلب گفت : خداي خانه نمي گذارد كه ايشان به خانه ظفر يابند و اگر شما نيز پناه به خانه بريد بر شما هم دست نخواهند يافت . ايشان نصيحت عبدالمطّلب را قبول نكرده پراكنده شدند ؛ بعضي به كوهها و درّه ها گريختند بعضي به دريا نشستند ، پس همينكه ابرهه به حرم رسيد ، فيلها ايستادند و فيلبانان هرچه ايشان را زجر كردند قدم به حرم ننهادند ، و چون روي آنها از حرم محترم برگردانيدند تند مي دويدند ؛ پس عبدالمطّلب نزد ابرهه رفت و رخصت طلبيد ، چون داخل شد ابرهه بر تختي نشسته بود در قبّه ( 1 ) ديبايي كه براي [ او ] نصب كرده بودند ، چون نظر ابرهه به عبدالمطّلب افتاد از حسن جمال و مهابت و وقار او حيران ماند ، پس او را بر روي تخت خود جاي داد ، بعد از سؤال و جواب زياد به عبدالمطّلب گفت : به چه كار آمده اي ؟ شنيده ام سخاوت و شرف و فضل تو را ، و ديدم از مهابت و جمال و عظمت تو ، آنچه [ خواهي ] بر من لازم كرده ، كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قُبَّة : قبه ، بناي گرد برآورده چون گنبد . لغت نامه .


219


هرچه از من خواهي روا كنم ؛ پس هرچه مي خواهي طلب كن . و او را گمان آن بود كه [ عبدالمطّلب ] التماس كعبه را خواهد كرد ؛ عبدالمطّلب فرمود كه : اصحاب تو شتران مرا غارت كرده اند ، امر كن آنها را پس دهند . ابرهه به خشم آمده گفت : از ديده من افتادي ! من آمده ام كه خراب كنم خانه كعبه را ، كه به آن خانه بر عالم فخر مي كنيد و از هم ممتاز گرديده ايد ، در اين باب سخن نمي گويي لكن شتران خود را طلب مي كني ؟ ! فرمود : من در مال خود با تو سخن گفتم ، آن خانه صاحبي دارد از همه كس قادرتر ؛ و اولي است به حراست خانه خود را از ديگران . پس ابرهه حكم كرد كه شتران را به عبدالمطّلب ردّ نمودند و [ او ] به مكّه مراجعت نمود . پس ابرهه با لشكر و فيلها خواست كه داخل حرم شوند ولكن فيلها را هرچه اجبار مي كردند داخل نمي شد ، پس عبدالمطّلب امر كرد غلامان خود را كه : پسر مرا بطلبيد . چون عبّاس را آوردند گفت : اين را نمي خواهم ، پسر مرا بطلبيد . و هر يك را كه مي آوردند مي فرمود : اين را نمي طلبم ، پسر مرا بطلبيد . تا آنكه عبدالله پدر رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) حاضر شد ، فرمود : اي فرزند ، برو بر بالاي ابوقبيس و نظر كن به طرف دريا ، و هر چه بيني كه از آن جانب مي آيد بر من خبر ده . چون عبدالله بر كوه ابوقبيس بالا رفت ديد كه مرغان مانند سيل و شب تار رو به آن طرف آورده بر ابوقبيس نشستند ، و از آنجا پرواز كرده ، هفت شوط بر گرد خانه كعبه طواف كردند و هفت مرتبه ميان صفا و مروه سعي كردند . پس عبدالله بسوي عبدالمطّلب شتافت و آنچه ديده بود معروض داشت ، عبدالمطّلب فرمود كه اي فرزند ، ببين بعد از اين چه مي كند و مرا خبر ده . پس عبدالله خبر داد كه آن مرغان به جانب لشكر حبشه روان شدند ، پس عبدالمطّلب اهل مكّه را فرمود كه برويد بسوي لشكرگاه ايشان و غنيمتهاي خود را برداريد . و همان مرغان بر شكل خطاف ( يعني پرستوك ) بود ؛ با هر يكي سه سنگ بود : يكي در منقار و دو در چنگال ؛ و هر سنگي كوچكتر از نخود و بزرگتر از عدس ( به روايت ديگر ، در منقار هر يك سنگي بود به مقدار عدسي ) ، بر بالاي سر هر يكي [ از افراد ابرهه ] يك مرغي ايستاد و هر كدام را كه سنگ بر سرش زدي از مقعدش بيرون مي آمدي ، ايشان روي به فرار نهادند و مرغان از پي ايشان مي رفتند و سنگ


220


مي انداختند ، و به هر سنگ نام صاحبش نوشته شده بود ، پس تمامي ايشان هلاك شدند مگر يك نفر كه براي قوم خود خبر برد ، چون ايشان را خبر مي داد ديد كه يكي از آن مرغان بر بالاي سر او است ، گفت : چنين مرغان بودند ؛ پس سنگي بر سر او انداخت و او را نيز هلاك كرد . چنانچه حقّ تعالي در كلام مجيد خود به حبيب خودش رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) خبر مي دهد و مي فرمايد كه : ( ألَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأصْحابِ الْفيلِ ) ( 1 ) ؛ آيا نديدي كه چگونه كرد خداي تو به صاحبان فيل ( يعني ابرهه و لشكر او ) ؟ ( ألَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليل ) ( 2 ) ؛ آيا نگردانيد و نيفكند مكر ايشان را ( كه در تخريب كعبه داشتند ) در تضييع و ابطال و تباهي و گمراهي ؟ ( وَأرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أبابيلَ ) ( 3 ) ؛ و فرستاد به ايشان ( از طرف ساحل درياي هند ) مرغاني در حالتي كه گروه بودند ؟ ( تَرْميهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجّيل ) ( 4 ) ؛ مي افكند ايشان را به سنگي از سنگ گلين ( يعني گل سنگ شده ، و اين معرّبِ سنگ گل است ؛ لهذا ابن عبّاس گفته : آن گل پخته بود ، و از عبدالله بن مسعود مروي است كه مرغان فرياد كردند و سنگها را انداختند و خدا بادي سخت فرستاد تا به قوّت تمام آن سنگها بر سر و بدن ايشان فرود آمد ، و از طرف ديگرشان بيرون رفت ) ، ( فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول ) ( 5 ) ؛ پس گردانيد خدا ايشان را ، بدان سنگها ، چون كاه خورده شده ( نوشته اند كه بدن ايشان متلاشي شد و باقي نماند از ايشان مگر لباسها و متاع آنها ، پس خلاّق عالم پراكنده شدن اجزاي بدن آنها را تشبيه مي نمايد به تَفَرُّقِ ( 6 ) اجزاي سرگين ( 7 ) كه حيوانات از خود دفع مي كنند با خوردن كاه ) ( 8 ) .

فايدة : بدان كه دهه اوّل ذي الحجّة الحرام ، در نهايت فضيلت و بركت است ، و همان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فيل/1 .

2 ـ فيل/2 .

3 ـ فيل/3 .

4 ـ فيل/4 .

5 ـ فيل/5 .

6 ـ تَفَرُّق : پراكنده شدن . لغت نامه .

7 ـ سَرگين ( يا سِرگين ) : فضله حيوانات مانند گاو و خر و استر و اسب ، خصوصاً وقتي كه آن را خشك و جهت سوزاندن تهيه كرده باشند . لغت نامه .

8 ـ اين حكايت ، با تغييراتي در بسياري از منابع نقل شده است از جمله : مستدرك9/338 ب12 ح11036 - 6 با چند حديث بعدي ؛ بحار15/65 ب1 و15/130 ح70 باچندحديث بعدي ؛ امالي طوسي/80 س3 ح120 - 29 ؛ امالي مفيد/314 س37 ح5 .


221


روزها است كه حقّ تعالي فرموده : ( وَاذْكُرُوا اللهَ في أيّام مَعْدُودات ) ( 1 ) ، يعني : ياد كنيد خدا را در روزي چند شمرده شده ( يعني كم ) ، و باز فرموده : ( وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ في أيّام مَعْلُومات عَلي ما رَزَقَهُمُ اللهُ مِنْ بَهيمَةِ الاْنْعامِ ) ( 2 ) ، يعني : ذكر نمايد حجّ كنندگان ، خدا را در روزي چند معلوم براي آنكه روزي فرموده است ايشان را از گوشت چهار پايان ( كه گاو و شتر و گوسفند و بز است ) .

و در احاديث معتبره بسيار منقول است كه ايّام معلومات ده روز اوّل ماه ذي الحجّه است ، و ايّام معدودات روز دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذي الحجّه است ( 3 ) ؛ و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : عمل خير و عبادت در هيچ ايّامي نزد خدا محبوبتر نيست از ده روز اوّل ذي الحجّه ( 4 ) . و چون اين ماه داخل مي شد صحابه كبار اهتمام عظيم در عبادت مي كردند .

و در روز اوّل اين ماه ، پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، فاطمه ( عليها السلام ) را به امير ( عليه السلام ) تزويج نموده . و تولّد ابراهيم ( عليه السلام ) نيز در اين روز واقع شده ، و در اين روز به مرتبه خلّت رسيده ،

و در سيُّم اين ماه توبه آدم ( عليه السلام ) قبول شد ، و [ در اين روز ] رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) امير ( عليه السلام ) را بجهت خواندن سوره برائت به مكّه فرستاده ،

و در پنجم ماه ، زمان قرامطه ، حجرالاسود به دست قائم ( عليه السلام ) به جاي خود نصب شده ، و به قولي وفات جواد ( عليه السلام ) نيز در اين روز وقوع يافته ،

و در ششم اين ماه منصور دوانقي عمرش را بسر داده ، و بنا به قولي تزويج فاطمه ( عليها السلام ) در اين روز واقع شده ، و به قول معتبر وفات جواد ( عليه السلام ) در همين روز وقوع يافته ،

و در هفتم ماه موسي ( عليه السلام ) به ساحران غلبه نموده ، و شهادت باقر ( عليه السلام ) نيز در همين روز است ، و به قولي منصور دوانقي در اين روز وفات كرده ،

و در هشتم اين ماه سيّدالشهدا ( عليه السلام ) از مكّه به طرف كربلا حركت فرمود ، و بعضي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره/203 .

2 ـ حج/28 .

3 ـ التهذيب5/447 ب26 ح204 ؛ التهذيب5/487 ب26 ح382 ؛ وسايل14/271 ب8 ح19172 .

4 ـ وسايل 14/273 ب8 ح19177 ؛ مستدرك10/156 ب8 ح11742 - 3 ؛ الاقبال/317 .


222


وفات جواد ( عليه السلام ) را در اين روز گفته ، و غزوه سادات حسني ( عليه السلام ) با لشكر هادي عبّاسي در زمين فخ همين روز اتّفاق افتاده ، و اين روز را ترويه گويند به چند جهت ( علي اختلاف الاقوال و الاخبار ) ( 1 ) :

1 ـ همينكه آدم ( عليه السلام ) و حوّا ( عليهما السلام ) از بهشت بيرون آمده نازل شدند به كوهي در طرف شرقي هند ، يا به سرانديب كه در اقليم اوّل مي باشد بعد جبرئيل آمده او را آورد بسوي مكّه تا مناسك حجّ را به وي تعليم دهد ، و در وقت آمدن زمين در زير پاي او پيچيده مي شد ، پس موضع قدمهايش آبادي شد و مابين آنها خراب ماند ، پس آدم را در صفا و حوّا را در مروه قرار داد و مدّتي آنجا ماندند ( 2 ) ، تا اينكه روز هشتم ماه ذي الحجّه ، آدم ( عليه السلام ) همان روز تَرَوّي ( 3 ) و تفكّر نمود ، و در روز نهم ماه او را شناخت ؛ پس از براي اين ، روز هشتم را ترويه و روز نهم را عرفه گويند ( 4 ) .

2 ـ ابراهيم ( عليه السلام ) در شب هشتم ذي الحجّة الحرام ذبح پسر خود را در واقِعه ( 5 ) ديد و در صبح آن روز ترويه ( يعني تفكّر ) نمود در اينكه [ آيا ] آن امر از جانب خدا باشد يا نه ؟ و در شب ديگر نيز اين واقعه را ديد ؛ چون روز شد عارف شد به آنكه از جانب خدا است ؛ پس روز اوّل را ترويه و روز دوّمش را عرفه نامند ( 6 ) .

3 ـ بدرستي كه آدم ( عليه السلام ) زماني كه در بهشت بود روزي نظر كرد به ساق عرش ( كه روزهشتم ذي الحجّه بود ) پس در ساق عرش چند سطري از نور ديد كه در آن سطرها نوشته شده بود اسم مبارك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و اهل بيت او ( عليهم السلام ) ، پس آدم ( عليه السلام ) فكر نمود كه آنها را بشناسد ، پس زماني كه فردايش شد خداوند عالم شناسانيد به آدم ( عليه السلام ) مراتب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بنا به اختلاف نقلها و روايات . م .

2 ـ ( بطور مشروح ) كافي4/184 ضمن ح3 ؛ بحار11/205 ب4 ح7 و26/269 ب6 ضمنح6 و96/223 ب40 ضمنح19 ؛ قصص جزايري/48 ف3 .

3 ـ تَرَوّي : انديشيدن در كار . لغت نامه .

4 ـ ناميده شدن « عرفه » به اين نام ، به دليل فوق الذكر در اين منابع نقل شده است : مغني المحتاج1/479 ؛ فتح المعين2/325 ؛ الدر المنثور1/58 ؛ الطبقات الكبري1/36 ؛ تاريخ مدينة دمشق23/269 ؛ معجم البلدان4/104 .

5 ـ واقِعَه : خواب . لغت نامه .

6 ـ مدارك الاحكام7/390 ؛ جواهر الكلام19/8 ـ 7 ؛ الشرح الكبير3/421 .


223


ايشان را ، و بفهمانيد او را كه اگر آنها نمي بود ، خلق نمي كرد خود آدم و غير آن را ( 1 ) .

4 ـ خلاّق احديّت امر فرمود بعد از بناي كعبه ، ابراهيم ( عليه السلام ) و اسماعيل ( عليه السلام ) [ را ] كه حجّ كنند ، و جبرئيل در روز هشتم ذي الحجّه نازل شد و گفت : يا ابراهيم ، برخيز و آب مهيّا كن براي خود ( زيرا كه در آن زمان در مِني و عرفات آب نبود ) ، پس آن روز را ترويه گفتند ؛ زيرا كه ترويه به معني سيرابي است ( 2 ) .

5 ـ از جهت آب برداشتن تمام حجّاج در زمان سابق در روز ترويه ، بجهت نبودن آب در آن زمان در مِني و عرفات ( 3 ) .

و در روز نهم اين ماه وفات مسلم بن عقيل و هاني بن عروة واقع شده ، و سدّ ابواب مسجد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) هم در اين روز [ واقع ] شده ( 4 ) . و بعضي معراج رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و تولّد عيسي ( عليه السلام ) را هم در اين روز گفته اند ( 5 ) . و اين روز را فضيلت بسيار است ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : در شب عرفه دعا مستجاب است ، و كسي كه آن شب را به عبادت بسر آرد اجر صد و هفتاد سال عبادت دارد ، و آن شبِ مناجات با قاضي الحاجات است ، و هر كه در آن شب توبه كند توبه اش مقبول است ( 6 ) . شب عرفه از لياليِ مبترّكه و روزش از اعياد عظيمه است ، و بهترين اعمال در اين روز ، دعا كردن است ، و ساير اعمالش در كتب ادعيه مسطور است و اين رساله گنجايش آنها ندارد . و در روايتي وارد شده كه : روزه روز عرفه برابر است با روزه يك سال ( 7 ) . و اگر اشتباه در ماه باشد ، يا با روزه از دعا خواندن ضعيف شود ، نگرفتنش بهتر است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( بدون ذكر علّت نامگذاري « عرفه » ) بحار11/164 ب3 ح9 و16/362 ب11 ح62 و26/273 ب6 ح15 .

2 ـ كافي4/207 باب حجّ ابراهيم ح9 ؛ وسايل11/230 ب2 ح14667 ؛ بحار12/125 ب6 ح2 ؛ تفسيرقمّي2/224 ابراهيموبناءالبيت ؛ المحاسن2/336 كتاب العلل ح111 .

3 ـ الفقيه2/196 باب علل الحجّ ح2125 ؛ بحار96/254 ب47 ح18 ؛ علل الشرائع2/435 ب171 ح1 ؛ المحاسن2/336 كتاب العلل ح112 ؛ مسائل علي/269 اقسام الحجّ .

4 ـ مصباح كفعمي/515 ف42 .

5 ـ مصباح كفعمي/515 ف42 .

6 ـ الاقبال/325 فصل فيمانذكره من فضل ليلة عرفة .

7 ـ التهذيب4/298 ب67 ح6 ؛ الاستبصار2/133 ب77 ح1 ؛ وسايل10/465 ب23 ح13859 ؛ الاقبال/331 فصل فيمانذكره .


224


لطيفة : شخصي از اعراب بدوي از عالمي شنيد كه روزه روز عرفه مقابل است با روزه يك سال ؛ پس روز عرفه را روزه گرفت و وقت ظهر افطار كرد ! سببش را سؤال كردند گفت كه ثواب شش ماه مرا كفايت مي كند !

وجه تسميه : و آن روز را عرفه گويند به چند جهت :

اوّل ، شناختن آدم ( عليه السلام ) حوّا را چنانچه ذكر شد .

2 ـ شناختن آدم ( عليه السلام ) شأن محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را .

3 ـ يقين ابراهيم ( عليه السلام ) بر رحمانيّت رؤياي خود در همان روز چنانچه در وجه تسميه ترويه ذكر شد .

و در روز دهم اين ماه ، تورات به موسي ( عليه السلام ) نازل شده ، و شبش از جمله چهار شب است كه احياي آنها سنّت موكّد است ، و روزش را عيد أضحي گويند . و فضيلت اين شبانه روز از حدّ و حصر بيرون است كه گنجايش اين رساله ندارد .

و روز 11 و 12 و 13 اين ماه را ايّام تشريق گويند ؛ و تسميه آنها به ايّام تشريق ، بجهت تشريقِ ( 1 ) گوشتهاي قربانيها است ( يعني خشك گردانيدن آنها در آفتاب ) ( 2 ) ، و يا بجهت شروقِ ( 3 ) قمر در طول آن سه شب .

و ابن اعرابي گفته : بجهت آنكه هدي را نحر نمي كنند تا آنكه آفتاب از مشرق طلوع كند ، و يا بجهت قول عرب در جاهليّت : أشرَقَها ثَبيرُ كَي نُغيرُ ( 4 ) ( ثبير كوهي است در مكّه ) ؛ يعني : « روشن نمود جبلِ ثبير واديِ موقف را با طلوع ماه از آن جبل بجهت كوچ نمودن از موقف » .

و روز اوّل ايّام تشريق را يوم القرّ ( 5 ) خوانند يجهت استقرار مردم در آن روز در مِني ( 6 ) ، و روز دوّم را يوم الصّدور و نَفْر الاوّل خوانند ( يعني خارج شدن و كوچ اوّل ) ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تَشْريق : قديد كردن گوشت . لغت نامه .

2 ـ مستدرك10/128 ب53 ح11669 - 3 ؛ بحار96/284 ب50 ح37 ؛ دعائم الاسلام1/329 ذكرالهدي .

3 ـ شُروق : مجازاً به معني ظهور و روشني . لغت نامه .

4 ـ عبارت متن « نعير » . م .

5 ـ عبارت متن « يوم السّقر » . م .

6 ـ مستدرك10/128 ب53 ح11669 - 3 ؛ بحار96/284 ب50 ح37 ؛ دعائم الاسلام1/329 ذكرالهدي .


| شناسه مطلب: 76484