بخش 12

وداع بیت الله الحرام مواضع متبرّکه در مکّه آداب برگشتن از مکّه


275


ترتيب ، رمي نمايد : اوّل جمره اولي را ، دوّم جمره وسطي را ، سيُّم جمره عقبي را . و كسي كه در احرام از زن يا صيد پرهيز نكرده ، بايد شب سيزدهم را نيز در مِني بماند ، و در هر روز از ايّام تشريق كه شب آن را در مِني بسر برده رمي جمرات نمايد ، و روز سيزدهم را در مِني ماندن واجب نيست مگر براي آن دو نفر سابق ، و همچنين براي كسي كه تأخير نمايد در كوچ كردن در روز دوازدهم تا آفتاب غروب كند ، همينكه آفتاب در مِني غروب كرد واجب مي شود ماندن شب سيزدهم و هر كس كه شب سيزدهم را مانده باشد ، خواه به وجوب يا بدون آن ، لازم است كه در روز سيزدهم رمي جمرات نمايد ، و كوچ كردن بعد از آن جايز است ، هرچند قبل از ظهر باشد ولكن كسي كه در روز دوازدهم كوچ مي كند بايد بعد از ظهر كوچ بكند ، و مستحبّ است بر آن كه سنگهاي روز سيزدهم را با خود داشت در مِني دفن نمايد .

مستحبّات مِني :

اوّل اينكه همه ايّام تشريق را ( يعني 11 و 12 و 13 ماه را ) در مِني باشد ، و خارج از مِني نشود ، نه روز و نه شب ، حتّ بجهت طواف مستحبّي ، تا زماني كه كوچ كند .

دويُّم آنكه تكبير گويد در ايّام تشريق در مِني بعد از هر نماز ؛ و اكملِ صورت تكبير اين است : « اَللهُ أكبَر اَللهُ أكبرُ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَاللهُ أكبَرُ وَللهِ الحَمدُ اللهُ أكبرُ علي ما هدينا اَللهُ أكبرُ علي ما رَزقَنا مِن بَهيمةِ الأنعام وَالحمدُ للهِ علي ما أبلانا » ( 1 ) .

سيُّم ، مادامي كه در مِني است جميع نمازهاي خود را در مسجد خيف به عمل آورد ؛ خيف در لغت عرب به دامنه كوه گويند كه جاي سيلگاه نباشد ، از اين جهت مسجد مِني را مسجد خيف گويند به سبب بنا شدن آن در خيفِ كوهِ مِني ( 2 ) ؛ اصلش « مسجد خيف مِني » بود ، مخفّف شده به حذف « مِني » و الآن معروف به مسجد خيف است . [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) فرموده كه : در مسجد خيف كه در مِني واقع است ، نماز كرده هفتصد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/517 باب التكبير ح4 ؛ التهذيب5/269 ب19 ح35 ؛ و با اندكي تغيير در بسياري از منابع .

2 ـ المقنع/285 .


276


پيغمبر ( 1 ) ، و به رويت ديگر : هزار پيغمبر ( 2 ) .

ثواب : در حديث است كه : هر كه در مسجد خيف صد ركعت نماز خواند پيش از آنكه از آنجا بيرون رود برابر است با عبادت هفتاد سال ، و صد دفعه سبحان الله گفتن اجر بنده آزاد كردن دارد ، و صد دفعه الحمد لله گفتن اجر خراج عراق دارد كه در راه خدا تصدّق نمايد ( 3 ) ؛ و افضل در آن مسجد جايي است كه مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود در زمان آن حضرت ( زيرا كه بعد از زمان آن جناب او را بزرگتر كرده اند ) ؛ مسجد آن بزرگوار عبارتست از مقدار سي ذراع از هر طرف مناره اي كه واقع است در وسط مسجد ( 4 ) .

تبصرة : خلاّق عالم در سوره ذ بقره مي فرمايد : ( فَإذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبائَكُمْ أوْ أشَدُّ ذِكْراً ) ( 5 ) ، يعني : « چون به جا آورديد تمامي مناسك حجّ و عمره مفرده خود را ياد كنيد خدا را همچون ياد كردن شما پدران خود را » ؛ يعني ذكر خدا را بسيار كنيد بلكه زياده از آن ذكر خدا نماييد . و در ذكر دو قول است : اوّل ، تكبيرات كه مختصّ به ايّام مِني است ، و مستحبّ است گفتن آن در ايّام تشريق چنانچه ذكر شد . دوّم ، آنكه مراد از ذكر ساير ادعيه وارده در آن مواضع است ، بجهت اينكه در همان جاها دعا كردن افضل است از دعاهايي كه در ساير بلاد كرده مي شود .

و در شأن نزول اين آيه شريفه نوشته اند كه در ايّام جاهليّت يا در بدو اسلام ، زماني كه اهل مكّه از اعمال حجّ فارغ مي شدند جمع مي شدند در مِني ، [ و ] مي شمردند مفاخر و اثرهاي آباء سلف خود را ، و ذكر مي كردند ايّام قديمه و نعمتهاي بزرگ ايشان را ، و به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/214 حجّ الانبياء ح7 ؛ الفقيه1/230 فضل المساجد ح688 ؛ وسايل5/269 ب50 ح6512 ؛ بحار14/464 ب31 ح33 .

2 ـ كافي4/519 الصلاة في مسجد مني ح4 ؛ الفقيه1/230 ح690 ؛ التهذيب5/274 ب20 ح14 ؛ وسايل5/268 ب50 ح6511 ؛ المقنع/285 .

3 ـ الفقيه1/230 فضل المساجد ح689 ؛ وسايل5/269 ب51 ح6514 .

4 ـ كافي4/519 الصلاة في مسجد مني ح4 ؛ الفقيه1/230 فضل المساجد ح690 ؛ التهذيب5/274 ب20 ح14 ؛ وسايل5/268 ب50 ح6511 .

5 ـ بقره/200 .


277


يكديگر با اين كلمات فخر مي كردند ، پس خلاّق احديّت با اين آيه شريفه آنها را امر فرمود كه ذكر نمايند خداي خودشان را در اين موضع عوض ذكر پدران خود ، بلكه زياده از آن ، و مأمور به اين شدند كه ذكر نمايند و بشمارند نعمتهاي ظاهري و باطني را ، و شكر نمايند در مقابل آن نعمتها ؛ بجهت اينكه هر چند پدران ايشان را نعمتها هست نسبت به آنها ولكن نعمتهاي الهي در نزد ايشان اعظم و افخم است ، و او است مُنعم حقيقي ، و تمام نعمتها راجع بر آن ذات اقدس است ( 1 ) .

فايدة : بدان كه انعقاد نطفه مقدّسه جناب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از قراري كه نوشته اند نه ماه كشيده بجهت اينكه مادرش ، آمنه بنت وهب ، در شب جمعه هجدهم جمادي الاخري به آن حضرت حامله شده در مِني نزد جمره وسطي ، و در ماه ربيع الاوّل متولّد شد .

الفصلُ الثّاني وَالثّلاثُون

در وداع بيت الله الحرام

بدان كه چون حاجّ از اعمال مذكوره مِني فارغ شد مستحبّ است بجهت وداع بيت مراجعت نمايد به مكّه ، و اينكه داخل شود به خانه كعبه ، و در باره مردان مستحبّ مؤكّد است كه داخل كعبه شود ( بخلاف زنان كه در باره آنها تأكيد نيست مثل مردان ) ، و مؤكّد است در باره كسي كه اوّل سفر حجّ او باشد .

و در حديث است كه : داخل شدن در كعبه داخل شدن است به رحمت خدا ، و بيرون آمدن از بيت بيرون آمدن است از گناهان ، و سبب اين است كه خداوند عالم نگاه مي دارد او را از گناهان در بقيّه عمر ، و مي آمرزد گناهان گذشته را ( 2 ) .

و مستحبّ است در آن چند چيز :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در منابع بسياري از جمله : كافي4/516 باب التكبير ح3 ؛ وسايل7/459 ب21 ح9854 ؛ بحار96/311 ب54 ح32 و ح33 و ح33 و ح35 و ح47 .

2 ـ الفقيه2/206 فضائل الحجّ ح2149 ؛ بحار96/370 ب64 ح8 .


278


اوّل ، غسل كردن بجهت دخول خانه .

دوّم ، داخل شدن با سكينه ( 1 ) و وقار .

سيُّم ، پابرهنه داخل شدن و ملاحظه نمودن تمام لوازم آداب بندگي را ، كه به محضر سلطان قادر حاضر مي شود .

چهارم ، پيش از دخول ، هر دو حلقه در را بگيرد و بگويد : « اَللّهُمَّ اِنَّ البَيْتَ بيتُك وَالعَبْدَ عَبْدُك وَقد قُلْتَ وَمَن دخلَه كان آمِناً فآمِنّي مِنْ عَذابكَ وَأجِرْني مِنْ سَخَطِكَ » ( 2 ) .

پنجم ، همينكه داخل بيت شد بگويد : « اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ في كِتابِكَ وَمَنْ دَخلَهُ كانَ آمِناً فآمِنّي مِنْ عَذابِ النّار » ( 3 ) .

ششم ، دو ركعت نماز بخواند در ميان دو ستون در بالاي سنگ سرخ ، و در ركعت اوّلي ، بعد از حمد حم سجده را بخواند ، و در ركعت دويُّم به مقدار آيه هاي حم از ساير آيات قرآن بخواند ، و اگر نتواند به هر سوره كه باشد نماز بكند ( و همين سنگ سرخ بنا به روايت بعضي از علماء محلّ ولادت [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) است چنانچه در فصل مستجار مذكور شد ) .

هفتم ، اين دعا را در خانه كعبه بخواند : « اَللّهُمَّ مَن تَهَيَّأ وَتَعَبَّأ وَأعَدَّ وَاسْتَعَدَّ لِوفادة إلي مَخْلوق رَجاءَ رفدِهِ وَجائزتِهِ وَنوافلهِ وَفواضلِهِ فَإليكَ يا سيّدي تَهَيُّئي وَتَعَبُّئي وَإعدادي وَاستعدادي رجاءَ رِفْدِكَ وَنوافلكَ وَجائِزَتِكَ فلا تُخيِّبِ اليَوْمَ رَجائي يا مَنْ لا يخيبُ عليهِ سائلٌ وَلا ينقصهُ نائلٌ فإنّي لم اتِكَ الْيَوْمَ بِعَمَل صالح قدَّمْتُهُ وَلا شفاعَة مَخلوق رَجوْتُهُ ولكِنّي أتَيْتُكَ مُقِرّاً بِالجُرمِ وَالإساءَةِ عَلي نَفْسي فَإنّهُ لا حُجّةَ لي وَلا عُذْرَ فأسئَلُكَ يا مَنْ هُوَ كَذلِكَ أنْ تُعْطيَني مَسئَلَتي وَتقيل عَنّي عَثْرَتي وَتقبلني برغبتي وَلا تَرُدَّني مَجْبوهاً وَلا مَمْنوعاً وَلا خائِباً يا عظيمُ يا عظيمُ يا عَظيمُ أرْجوكَ العَظيمَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سَكينَة : آرامش . لغت نامه . ( عبارت متن « سينكه » . م . )

2 ـ كافي4/530 دخول الكعبة ح11 ؛ التهذيب5/278 ب21 ح10 ؛ وسايل13/277 ب36 ح17741 .

3 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي4/528 ح3 ؛ الفقيه2/556 دخول الكعبة ؛ التهذيب5/276 ب21 ح3 ؛ وسايل13/275 ب36 ح17737 ؛ مستدرك6/151 ب32 ح6 .


279


أسْئَلُكَ يا عَظيمُ أنْ تَغفِرَ لي الذّنْبَ لا إلهَ إلاّ أنْتَ » ( 1 ) .

هشتم ، در هر يك از چهار زاويه كعبه نماز بخواند ( و بعضي فرموده اند دعاي سابق هفتمي را در زواياي خانه بخواند ) . از ابن براج حكايت شده كه فرموده : مستحبّ است كه ابتدا كند به زاويه آن جانب كه در آن پلّه مي باشد ، بعد از آن زاويه اي كه در جانب مغرب است ، بعد از آن زاويه اي [ كه ] ركن يماني در آن است ، و بعد از آن زاويه اي كه حجرالاسود در آن است ، و رو كند به آن ديواري كه ميان ركن يماني و ركنِ غربي ( 2 ) است ، و دستها را بلند كند و بدن و دستهاي خود را با آن حال به ديوار بچسباند و دعا كند ، بعد از آن برود بسوي ركن يماني و بچسبد به آن ، و دعا كند و برود نزد آن ستوني كه برابر حجرالاسود است ، و سينه خود را به آن چسبانيده دعا كند و بگويد : « يا واحدُ يا ماجدُ يا قَريبُ يا بَعيدُ يا عَزيزُ يا حَليمُ لا تَذَرْني فَرداً وَأنْتَ خَيْرُ الوارِثين هَبْ لي مِن لَدُنْكَ ذُريَّةً طَيِّبَةً إنَّكَ سَميعُ الدُّعاء » ( 3 ) ؛ و اين دعا از براي كسي است كه فرزند طلب كند ( و شايد مطلقاً مستحبّ باشد ) ، پس به دور آن ستون بگردد و كمر و سينه خود را به آن بمالد و دعاي مذكور را بخواند ، و رو كند بسوي اركان بيت و تكبير بگويد رو به هر يك از آنها .

نهم ، سجده كند در بيت و دعايش را بخواند ؛ و آن اين است : « لا يَرُدُّ غَضبَكَ إلاّ حِلْمُكَ وَلا يُجيرُ مِنْ عَذابِكَ إلاّ رَحمتُكَ وَلا يُنْجي مِنكَ إلاّ إلَيْكَ فَهَبْ لي يا إلهي فَرَجاً بِالقُدْرةِ الَّتي بِها تُحيي أمْواتَ العِباد وَبِها تُنشِرُ مَيِّتَ البِلادِ وَلا تُهْلِكْني يا إلهي حَتّي تَسْتَجيبَ لي دُعائي وَتُعَرِّفَنِي الإجابَةَ اَللّهُمَّ ارْزُقنِي العافِيةَ إلي مُنْتَهي أجَلي وَلا تُشْمِتْ بي عَدُوّي وَلا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقي مَنْ ذَا الَّذي يَرْفَعُني إنْ وضَعْتَني وَمَنْ ذَا الَّذي يَضَعُني إنْ رَفَعْتَني وَإنْ أهْلَكْتَني فَمَنْ ذَا الَّذي يَتَعرَّضُ لَكَ في عَبْدِكَ وَيَسْئلُكَ عَنْ أمْرِكَ ( 4 ) قَدْ عَلِمْتُ يا إلهي إنَّه لَيسَ في حُكْمِكَ ظُلْمٌ وَلا في نقمَتِكَ عجَلةٌ إنَّما يُعَجِّلُ مَنْ يَخاف ُالفَوْتَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي4/528 ح3 ؛ الفقيه2/556 دخول الكعبة ؛ التهذيب5/276 ب21 ح3 ؛ وسايل13/275 ب36 ح17737 ؛ مستدرك6/151 ب32 ح6 .

2 ـ عبارت متن « ركن عربي » . مصح .

3 ـ وسايل13/277 ب36 ح17741 .

4 ـ عبارت متن « أمره » . م .


280


وَ يَحْتاجُ إلي ظُلْمِ الضَّعيفِ وَقَدْ تَعالَيْتَ يا إلهي عَنْ ذلِكَ فَلا تَجْعَلْني لِلْبَلاءِ غرَضاً وَلا لِنقْمَتِكَ نَصباً وَمَهِّلْني وَمَتِّعْني وَأقِلْني عَثْرَتي وَلا تَرُدَّ يَدي في نَحْري وَلا تُتْبِعني بَلاءً عَلي أثَرِ بَلاء فَقَدْ تَري ضَعْفي وَتَضَرُّعي إلَيْكَ وَوَحْشَتي مِنَ النّاسِ وَاُنْسي بِكَ وَأعُوذُ بِكَ الْيَوْمَ فَأعِذْني وَأسْتَجيرُ بِكَ فَأجِرْني وَأستَعينُ بِكَ عَلَي الضَّرَّاءِ فأعِنّي وَأسْتَنْصِرُكَ فَانْصُرْني ( 1 ) وَأتَوَكَّلُ عَلَيْكَ فَاكْفِني وَاُومِنُ بِكَ فَآمِنّي وَأسْتَهْديكَ فَاهْدِني وَاَسْتَرْحِمُكَ فَارْحَمْني وَأستَغْفِرُكَ مِمّا تَعْلَمُ فَاغْفِرْ لي وَأسْتَرزِقُكَ مِنْ فَضْلِكَ الواسِعِ فَارْزُقْني وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ العَليِّ الْعَظيمِ » ( 2 ) .

دهم ، گريه كردن در آنجا از خشيت و خوف خدا ، و دعا و مناجات كردن . و طلب مغفرت بكند هر قدر كه بتواند با خضوع و خشوع .

يازدهم ، چون خواهد كه بيرون آيد نردبان را به دست چپ بگيرد .

دوازدهم ، نزديك كعبه دو ركعت نماز بخواند .

مناسبة : در بعضي از كتب غير معتبره چنين به نظر رسيده كه : از عصر يوسف ( عليه السلام ) تا عهد عيسي ( عليه السلام ) ، نقّاشي خوب رواجي يافت ؛ حتّي جوف خانه كعبه را صورت انبيا نقش كرده بودند ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود عباي ابوذر را به آب زمزم فرو بردند و بر روي آن صورتها كشيده محو كردند ، مگر صورت ابراهيم ( عليه السلام ) كه تيرهاي اَزلام ( 3 ) در دست او بود . حضرت فرمود : هرگز ابراهيم ( عليه السلام ) تير ازلام در دست نمي گرفت . پرسيد كه چرا صورت ابراهيم ( عليه السلام ) را محو نكرده ايد ؟ عمر افندي گفت : چون باني خانه و جدّ شما بود ! حضرت فرمود او را هم محو كردند ( 4 ) ؛ كسي بايد صورت بكشد كه بتواند روحش بدهد : ( هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي الاْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ ) ( 5 ) فقال تعالي : ( وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ ) ( 6 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « فانصُرلي » . م .

2 ـ ( با اندكي تغيير ) التهذيب5/276 ح5 - 4 ؛ وسايل13/279 ب37 ح17746 .

3 ـ اَزْلام : تيرهاي قمار بي پر كه در جاهليّت بدان بازي مي كرده اند . لغت نامه .

4 ـ اين خبر با تغييراتي در ( شرح نهج17/280 ذكر الخبر من فتح مكّة . . . ) نقل شده است ، امّا در ديگر منابع مورد استفاده يافت نشد . م .

5 ـ آل عمران/6 .

6 ـ غافر/64 ؛ التغابن/3 .


281


طواف وداع :

مستحبّ است طواف وداع كردن ؛ و اين طواف مثل ساير طوافها هفت شوط است ، و در حديث آمده كه : چون حاجّ بخواهد از مكّه بيرون رود به طرف خانه خود ، وداع كند بيت را و طواف نمايد به هفت شوط و خود را بچسباند به حجرالاسود و ركن يماني در هر شوط ، اگر ممكن نشود يك دفعه در اوّل و يك دفعه در آخر خود را به حجرالاسود و ركن يماني بچسباند ، اگر آن هم ممكن نشود اكتفا كند به ممكن ، بعد از آن برود نزد مستجار و در آنجا به عمل آورد آنچه را كه در حال قدوم به مكّه كرده بود ، و دعا كند از براي خود به آنچه خوش دارد ، بعد از آن بيايد نزد حجرالاسود ، بعد از آن بچسباند شكم خود را به كعبه و يك دست به حجرالاسود بگذارد و دست ديگر به ديواري كه در كعبه در آن است ، و حمد و ثنا كند خدا را ، و صلوات بر پيغمبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بفرستد ، بعد از آن دعايش را بخواند ، و آن اين است : « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسولِكَ وَنَبِيِّكَ وَأمينِكَ وَنَجيبِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ اَللّهُمَّ كَما بَلَّغَ رِسالاتِكَ وَجاهَدَ في سَبيلِكَ وَصَدَعَ بِأمْرِكَ وَاُوذِيَ في جَنْبِكَ وَعَبَدَكَ حَتّي أتاهُ اليَقينُ اَللّهُمَّ اقْلُبْني مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لي بِأفْضَلِ ما يَرْجِعُ بِهِ أحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ مِنَ المَغفِرَةِ وَالبَرَكَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالرّضوانِ وَالعافِيَةِ اَللّهُمَّ إنْ أمَتَّني فَاغْفِر لي وَإنْ أحيَيْتَني فَارْزُقنيهِ مِن قابِلَ اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ العَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ اَللّهُمَّ إنّي عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أمَتِكَ حَمَلْتَني عَلي دَوابِّكَ وَصَيَّرْتَني في بِلادِكَ حَتّي أقْدَمْتَني حَرَمَكَ وَأمْنَكَ وَقَدْ كانَ في حُسْنِ ظَنّي بِكَ أن تَغْفِرَ لي ذُنوبي فَإنْ كُنْتَ غَفَرْتَ لي ذُنوبي فَازْدَدْ عَنّي رِضاً وَقَرِّبْني إلَيْكَ زُلْفي وَلا تُباعِدْني وَإنْ كُنْتَ لَم تَغفِرْ لي فَمِنَ الاْنَ فَاغْفِرْ لي قَبْلَ أنْ تَنائي عَن بَيْتِكَ داري وَهذا أوانُ انْصِرافي إنْ كُنتَ قَدْ أذِنْتَ لي غَيْرَ راغِب عَنْكَ وَلا عَنْ بَيْتِكَ وَلا مُسْتَبْدِل بِكَ وَلا بِهِ اَللّهُمَّ احْفَظْني مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفي وَعَنْ يَميني وَعَنْ شِمالي حَتّي تُبَلِّغَني أهْلي فَإذا بَلَّغْتَني أهْلي فَاكْفِني مَؤُنَةَ عِبادِكَ وَعَيالي فَإنَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَمِنّي » ( 1 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي4/530 بابوداع البيت ح1 ؛ التهذيب5/280 ب22 ح1 ؛ وسايل14/287 ب18 ح19218 .


282


و بدان كه مستحبّ است بسيار طواف كردن ، مادامي كه در مكّه است ، و آن در باره حجّاج از نماز نافله افضل است ، و طواف به نيابت مؤمنين بسيار ثواب دارد ، و به نيابت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و جناب فاطمه ( عليها السلام ) و دوازده امام ( عليهم السلام ) نيز ثواب عظيم دارد . و مستحبّ است ختم قرآن مجيد در مكّه معظّمه ؛ در حديث است كه : هر كه ختم قرآن كند در آنجا ، از دنيا نرود تا ببيند پيغمبر را ، و منزل خود را در بهشت ( 1 ) .

الفصلُ الثّالِث وَالثّلاثُون

در مواضع متبرّكه

بدان كه : از جمله مستحبّات است رفتن بسوي بعضي از مواضع متبرّكه كه در مكّه مي باشد :

اوّل ، جبل ابوقبيس ؛ و آن كوهي است نزديك مكّه ، تسميه شد به اسم مردي از قبيله مذحج كه اسمش ابوقبيس بود بجهت اينكه اوّل كسي كه در آن كوه بنا گذاشته همين مرد است ، از اوّل جبل امين اَش مي گفتند جهت وديعه گذاشتن حجرالاسود در آن تا زمان ابراهيم ( عليه السلام ) چنانچه گذشت ، و همينكه زمين پهن شد از زير كعبه ، خداوند عالم كوهها را به زمين وَتد ( 2 ) قرار داد ، و اوّل كوه كه وتد شد همين جبل ابوقبيس بود .

به سند معتبر منقول است كه چون آدم و حوّا ( عليهما السلام ) وفات يافتند هر دو در غار ابوقبيس مدفون شدند ، و به اين معني ، اخبار متعدّده معتبره وارد شده كه مدفن حوّا نزد آدم ( عليه السلام ) است ، ولي آنچه در اَلسِنه ( 3 ) معروف است كه مدفن حوّا در قصبه جدّه نزديك مكّه مي باشد ، ابداً در اين خصوص خبر به نظر نرسيده ( و جدّه هم به فتح جيم ، در لغت عرب به ساحل دريا گويند ) ، و نوح ( عليه السلام ) در طوفان استخوان آدم را بيرون آورده در نجف اشرف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ التهذيب5/468 ب26 ح286 ؛ جامع الاخبار/69 ؛ عوالي اللآلي1/429 ح125 .

2 ـ وَتِد : ميخ . لغت نامه .

3 ـ اَلْسِنَة : جمعِ لسان ، زبانها . لغت نامه .


283


دفن نمود ( 1 ) . و اين غار را كه آدم و حوّا در آن مدفونند غار الكنز مي گويند ، و شيث بن آدم ( عليه السلام ) كه هبة الله نام دارد ، پيغمبر بود بعد از آن آدم ( عليه السلام ) ، و پنجاه صحيفه بر او نازل شده بود ، همينكه بيمار شد پسر خود انوش را وصيّ خود گردانيد ، و چون فوت شد انوش با پسر خود قينان او را غسل داده ، آن بزرگوار با مهلائيل پسر قينان بر او نماز كرده دفن نمودند در جانب راست آدم ( عليه السلام ) در غار الكنز ابوقبيس ( ولكن به روايت ديگر قبر هبة الله در خارج شهر موصل است ) .

مرويست كه ليث بن سعد گويد كه : سالي به مكّه مشرّف شده بودم براي حجّ ، روزي نماز عصر را خوانده رفتم به كوه ابوقبيس و مشغول دعا بودم ، ناگاه ديدم كه يك نفر در طرفي نشسته دعا مي كند ، و خيلي طولاني دعا كرد ، هنوز دعايش تمام نشده بود ، ديدم سَلّه ( 2 ) پر از انگور جلو او گذاشته شد با دو جامه رنگين ؛ خواست كه از انگور بخورد گفتم : من هم با تو شريكم در اين انگور . فرمود : به چه جهت ؟ گفتم : تو دعا مي كردي و من آمين مي گفتم . فرمود : بنشين بخور . پس من قدري از آن انگور خوردم كه اصلا تخم ( 3 ) نداشت و به مثل آن انگور نديده بودم ، و در روي زمين نظير نداشت ، بعد فرمود كه يكي از اين دو لباس را بردار براي تو باشد . عرض كردم كه لباس دارم و محتاج لباس نيستم ، پس به من فرمود كه كنار باش تا من اين لباسها را بپوشم ، لباسها را پوشيده لباسهاي اوّلي را به دستش گرفته از كوه پايين آمد ، و من هم عقب آن جناب مي آمدم تا اينكه به فقيري ملاقات كرد ، گفت : أكْسِني كساكَ يَابْنَ رَسولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ حضرت آن لباسها را به آن فقير مرحمت فرمود ، پس نزد آن فقير رفته سؤال كردم كه : اين كه بود ؟ گفت : جعفر بن محمّد ( عليهما السلام ) . ليث گويد : او را طلب كردم كه از خودش بشنوم پس نيافتم آن حضرت را ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك2/314 ب13 ح2067 - 18 ؛ الصراط المستقيم2/43 ف4 .

2 ـ سَلَّه : زنبيلي كه چيزها در آن گذارند . . . . لغت نامه .

3 ـ تُخم : تخم درخت و غله ، دانه و بزر هر چيز . لغت نامه .

4 ـ بحار47/141 ب5 ح194 .


284


در روايت وارد شده كه : شبي خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) در حجر اسماعيل نشسته بود و كفّار قريش در مجالس خود نشسته بودند ، به يكديگر گفتند كه جادو در آسمان كار نمي كند ، بياييد برويم تا از او سؤال كنيم كه معجزه اي در آسمان به ما بنمايد . پس برخاستند ( 1 ) و به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، اينها كه ما از تو مي بينيم اگر جادو نيست علامتي در آسمان به ما بنما ، زيرا كه مي دانيم كه جادو در آسمان مستمر نمي گردد . فرمود كه اين ماه را مي بينيد كه در شب چهارده است و تمام است ، مي خواهيد كه معجزه را در ماه به شما بنمايانم ؟ گفتند : بلي . حضرت به انگشت معجزنما بسوي ماه اشاره فرمود ، پس ماه به دو نيم شد ، نيمي در بام كعبه افتاد و نيمي به كوه ابوقبيس . پس گفتند كه او را به جاي خود برگردان . حضرت اشاره فرمود ، هر دو نيم پرواز كردند و در هوا به يكديگر پيوسته در جاي خود قرار گرفتند ، چون اين معجزه را ديدند ، به يكديگر گفتند : برخيزيد كه سحر محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) در آسمان و زمين پيوسته و مستمرّ است ( 2 ) ( و در كيفيّت شَقُّ القمر ( 3 ) اخبار و احاديث مختلفي وارد شده ، اين يك روايتي بود كه ذكر شده ) .

دوّم ، جبل حرآء ( بالمدّ و الكسر ) ؛ و آن جَبَلي است از جِبالِ ( 4 ) مكّه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اوايل بعثت در غار آن كوه عبادت مي كرد ، مرويست كه آن حضرت هر روز به كوه حراء بالا مي رفت و از قلّه آن كوه نظر مي كرد بسوي آثار رحمت خدا ، و انواع عجايب خلقت و بدايع حكمت حقّ تعالي ؛ و نظر حقيقت بين خود را به اطراف زمين و اكنافِ ( 5 ) آسمان و اَقطارِ ( 6 ) درياها و كوهها و بيابانها بجولان مي آورد ، و از آن آثار بر وحدت و قدرت و حكمت و عظمت و جلال قادر مختار استدلال مي كرد ، و از دقايق حكمت هر يك عبرتها مي گرفت و خدا را چنانچه شرط پرستيدن بود عبادت مي كرد . پس چون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « برخواستند » . م .

2 ـ ( بدون ذكر افتادن نيمي از آن در بام كعبه ) تفسيرقمّي2/341 .

3 ـ شَقُّ القَمَر : شكافتن ماه كه طبق روايات اسلامي يكي از معجزات پيغمبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است . لغت نامه .

4 ـ جِبال ، جمع جَبَل ، كوهها . لغت نامه .

5 ـ اَكْناف : جمع كَنَف ، پيرامون ، جوانب . ل . د .

6 ـ اَقْطار : جمع قُطر ، كرانه ها . لغت نامه .


285


چهل سال از عمر شريف آن جناب گذشت حقّ تعالي درهاي آسمان صورت و معني را به روي او گشاده ، پيوسته در ملكوت اعلا نظر مي كرد و افواج ملائكه را به خدمتش مي فرستاد كه فوج فوج بر او نازل مي شدند ، ايشان را مي ديد و سخن مي گفت ، و انوار رحمت يزداني از ساق عرش اعظم تا فرق آن رسول مكرّم پيوسته شد ، و اشعه خورشيد جلال كريم متعال ، ظاهر و باطن او را فرو گرفت ؛ جبرئيل مطوّق به نور ، كه طاوس ملائكه رحمن است ، بسوي او نازل شده ، به دست قدرت بازوي عزّتش را گرفت و حركت داده گفت : يا محمّد بخوان . فرمود : چه چيز بخوانم ؟ گفت : ( إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ خَلَقَ الاْنْسانَ مِنْ عَلَق إقْرَأْ وَرَبُّكَ الاْكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الاْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ ) ( 1 ) ؛ يعني : « بخوان بنام پروردگار تو كه همه چيز را آفريد ، بيافريد آدميان را از خونهاي بسته ، بخوان و پروردگار تو آن بزرگواري است كه كريمتر است از تمامي كريمان ، آن خداوندي كه بياموخت مردم را نوشتن به قلم و بياموخت ايشان را آنچه نمي دانستند » . پس خدا وحي نمود بسوي آن حضرت آنچه وحي نمود ، و جبرئيل به آسمان رفت و حضرت رسالت پناه از كوه بزير آمد ، و از آثار تعظيم جلال الهي كه او را فراگرفته بود و غرايب احوالي كه مشاهده نموده بود حالتي بر آن حضرت تاري شده ( 2 ) ، ماند [ در حال ] تب و لرز ، و تفكّر مي فرمود در آنكه چون تبليغ رسالت نمايد بسوي قوم خود ، باور نخواهند كرد ، و او را نسبتهاي ديگر خواهند داد ، و به اين سبب دلتنگ بود ؛ پس خدا خواست كه سينه او را گشايش دهد و دلش را صاحب شجاعت گرداند ، لهذا هر كوه و سنگ و كلوخ را براي او به سخن آورد ؛ كه به هر چيز از اينها كه مي رسيد او را ندا مي كردند و مي گفتند كه : اَلسّلامُ عليكَ يا وليَّ الله ، اَلسّلامُ عليكَ يا رَسولَ الله ( 3 ) .

در حديث است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : در وقتي كه خداوند عالم تجلّي بر كوه فرمود بجهت سؤال موسي ( عليه السلام ) ديدن خدا را ، هفت كوه پرواز كردند [ و ] به حجاز و يمن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علق/1 ـ 5 .

2 ـ تاري : ظلماني ، بي روشني . لغت نامه .

3 ـ بحار18/205 ب1 ح36 ؛ تفسيرالامام/156 ح78 .


286


ملحق شدند ؛ آنچه به مدينه آمد احد و ورِقان بود ، و آنچه به مكّه رفت ثور و ثبير ( 1 ) و حراء بود ، و آنچه به يمن رفت حضور و صبر بود ( 2 ) .

سيُّم ، جبل ثور ، و آن از همان هفت كوه است كه پرواز نموده ، و جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در غار همان كوه خود را از مشركين مخفي ساخت ، و خلاّق عالم محفوظ داشت آن جناب را با صاحب غار ، ابي بكر افندي ، از شرّ مشركين قريش . مرويست كه چون آن حضرت داخل غار شد ، درختي را طلبيد ، آمده به در غار قرار گرفت . و به روايت ديگر چون به غار رسيدند درش بسيار تنگ بود كه داخل آن نمي توانستند شد ، به قدرت الهي در غار گشاده شده همينكه داخل شدند باز به حال خود برگشت و به امر خدا در ساعت درختي بر در غار روييد و عنكبوتي آمده بر در آن تاري تمام ببافت ، و كبوتري در آن آشيانه ساخت و تخم نهاد ، بعد از آن به جبرئيل خطاب الهي رسيد كه : برو حبيب مرا درياب در فلان غار كه مشركين او را مي جويند . پس جبرئيل به در غار آمده ايستاد ، عنكبوت گفت : اي جبرئيل اينجا به چه كار آمده اي ؟ گفت : مي خواهم كه پاسباني پيغمبر خدا نمايم كه اگر دشمن بيايد دفع كنم . عنكبوت گفت كه دور شو از در غار كه خداي تعالي پاسباني اين در را به من سپرده . گفت : اي حيوان ، تو ضعيفي و ناتواني ، شايد كه دفع دشمن نتواني . عنكبوت گفت كه به ضعف من نظر مكن ، به قوّت و قدرت خداوند عالم نظر كن كه تو با آن قدرت و قوّت كه داري و هفت شهر لوط را از زمين هفتم كنده بر شهپر خود برداشتي و به جانب آسمان بردي بحدّي كه صداي تسبيح ملائكه آسمان را حيوانات آنها مي شنيدند ، و صداي خروس اينها را ملائكه مي شنيدند ، و همه آن را تا وقت صبح نگاه داشتي ، و وقت صبح از آنجا سرنگون نمودي ؛ بيا خودت را امتحان كن كه آيا قدرت بر اين داري كه يك تاري از اين تارها كه من بافته ام پاره كرده و بركني ؟ پس جبرئيل پيش آمده هر چند تكان داد كه يكي از آن تارها را بركنَد نتوانست . پس جبرئيل از اين امر متحيّر و حيران شده ، استغفار نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « شور و شبير » . م .

2 ـ بحار13/217 ب7 ح9 ؛ بحار57/118 ب32 ح2 ؛ خصال2/344 ح10 ؛ قصص جزائري/271 ف6 .


287


چهارم ، مولد رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ به روايتي : آن حضرت تولّد يافته در شعب ابي طالب ، كه معروف است در خارج مكّه . و به قولي ، در خانه ابوطالب كه در خود مكّه است ، و به قولي در خانه خود متولّد شد ، پس حضرت آن خانه را به عقيل بن ابي طالب بخشيد ، و عقيل او را فروخت به محمّد بن يوسف ، برادر حجّاج ، و او آن را داخل خانه خود كرد ، و چون زمان هارون الرّشيد شد ، خيزران مادر او ، آن خانه را بيرون كرد از خانه محمّد بن يوسف و مسجد ساخت ، الحال بر همان حال باقي است ، و مردم به زيارت مي روند ، و همان خانه آخر خانه محمّد بن يوسف است در زاويه برابر به طرف چپ آن كس كه داخل شود ، و بعد از آن ، [ آن را ] داخل مسجد كردند ( 1 ) .

ولكن به روايت ديگر : چنانچه مشهور است كه عقيل بن ابي طالب خانه آن حضرت را بعد از فتح مكّه ، به غصب فروخته بود ، چون فتح مكّه شد بعضي از اصحاب ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را گفتند كه : الحال به خانه خود نزول فرماييد ، حضرت فرمود كه : مگر عقيل بجهت ما خانه گذاشته ؟ ما از آن اهل بيتيم كه [ اگر ] مالي را به غصب و ظلم از ما گرفتند ، ديگر به آن رجوع نمي كنيم ( 2 ) .

مؤلّف گويد كه : اين قضيّه واقع شده است قبل از اسلام ؛ عقيل بعد توفيق يافته خود را به مرتبه اي رسانيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) التفات زياده و محبّت تمام نسبت به او داشت ، چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابن عبّاس گويد كه : روزي علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد كه : يا رسول الله ، آيا تو عقيل را دوست مي داري ؟ فرمود كه : بلي و الله دوست مي دارم به دو دوستي ، يكي دوستي او و ديگري آنكه ابوطالب او را دوست مي داشت ، و بدرستي كه فرزندان او كشته خواهند شد در محبّت فرزندان تو ، و ديده هاي مؤمنان بر ايشان خواهند گريست ، و ملائكه مقرّبان بر ايشان صلوات خواهند فرستاد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي1/439 ؛ بحار15/251 ب3 ذيلح1 و1/439 ب3 ح5 و15/275 ب3 ح23 ؛ العددالقويّة/110 و111 .

2 ـ بحار29/396 ب12 ؛ الصوارم المهرقة/165 ؛ الطرائف1/251 ؛ علل الشرائع1/155 ب124 ح2 ؛ كشف الغمّة1/494 ؛ المناقب1/270 .


288


پس حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) آنقدر گريست كه آب ديده اش بر سينه اش جاري شد و فرمود كه : به خدا شكايت مي كنم از آنچه به اهل بيت من خواهد رسيد بعد از من ( 1 ) .

پنجم ، مدفن عبدالمطّلب كه واقع است در يكي از جبال مكّه كه آن را حُجون گويند ، كه از جمله بِقاعِ ( 2 ) مُكَرّمه ( 3 ) است چنانچه در حديث معتبر وارد شده كه : « الحُجون وَالبَقيع يُؤخَذان بأطرافِهما وَيُنشران فِي الجنّة » ( 4 ) ، يعني : همين دو بقعه قبرستان را در قيامت ، گوشه اش را مي گيرند و ( مانند پلاس ) مي تكانند به بهشت .

فِي الحديث : عبدالمطّلب محشور خواهد شد در روز قيامت امّت تنها ؛ زيرا كه در ايمان در ميان قوم خود تنها بود ، و بر او خواهد بود سيماي پيغمبران و مهابت پادشاهان ( 5 ) . به روايت ديگر : مبعوث خواهد شد در قيامت با حُسن پادشاهان و سيماي پيغمبران ( 6 ) .

مرويست كه : چون هنگام وفات عبدالمطّلب شد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را بر سينه خود نشانيد و او را مي بوسيد و مي گريست ، پس رو بسوي ابوطالب كرده گفت : اي ابوطالب ، محافظت كن اين يگانه را كه بوي پدر نشنيده و مزه شفقت مادري نچشيده ، بايد كه پاره جگر خود داني او را ، و من از ميان همه فرزندان خود تو را اختيار كردم براي خدمت او زيرا كه پدر او با تو از يك مادر هستيد ، اي ابوطالب ، اگر ايّام ظهور جلالت و رفعت او را دريابي خواهي دانست كه او را نيك شناخته ام ، و تا تواني او را پيروي كن ، و ياري نما او را به دست و زبان و مال خود ، و الله كه او بزودي سركرده شما باشد و پادشاهي و رفعتي او را نصيب شود كه هيچ يك از پدران را ميسّر نشده باشد ، اي فرزند قبول كردي وصيّت مرا ؟ ابوطالب گفت : بلي قبول كردم و خدا را بر خود گواه مي گيرم . پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار22/288 ب5 ح58 ؛ و44/287 ب34 ح27 ؛ امالي صدوق/128 س27 ح3 .

2 ـ بِقاع : جمع بُقْعَة ، جاها ؛ بُقْعَة : پاره اي از زمين كه از زمينهاي ديگر ممتاز باشد . لغت نامه .

3 ـ مُكَرَّمَه : بزرگوار ، گرامي . لغت نامه .

4 ـ ( با تغيير در عبارت ) مستدرك2/308 ب13 ح2051 - 2 .

5 ـ كافي1/446 باب مولدالنبي ح22 ؛ بحار15/157 ب1 ح84 .

6 ـ كافي1/446 باب مولدالنبي ح23 و ح24 ؛ بحار15/157 ب1 ح85 و ح86 .


289


عبدالمطّلب دست ابوطالب را گرفت و پيمان را بر او محكم كرد ، پس گفت : الحال مرگ بر من آسان شد . و پيوسته آن حضرت را مي بوسيد و مي بوييد و مي فرمود كه : گواهي مي دهم كه نبوسيده ام احدي از فرزندان خود را كه از تو خوشبوتر و خوش روتر باشد ، و كاش زمان عالي شأن تو را مي يافتم . در آن وقت ، هشت سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود ؛ مرويست كه چون از عمر شريف آن حضرت هشت سال و هشت ماه و هشت روز گذشت عبدالمطّلب را مرض صَعبي ( 1 ) عارض شد ، پس فرمود كه او را بر تختي برداشتند و در پيش پرده هاي خانه كعبه گذاشتند ، و نُه پسر او بر دور تخت او قرار گرفتند و همه بر او مي گريستند ، و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد نزديك جدّ خود نشست ، ابولهب خواست كه آن حضرت را دور كند ، عبدالمطّلب بانگ زد بر او و گفت : اي عبدالعزّي ، تو عداوت اين برگزيده خدا را از دل بيرون نخواهي كرد ! پس رو بسوي ابوطالب گردانيد و او را در باب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بسيار وصيّت نمود ، و ساير اولاد خود را در اِعزاز و اِكرامِ ( 2 ) آن حضرت مبالغه بي حدّ فرمود و گفت : عَنقَريب ( 3 ) جلالت و عظمت شأن او بر شما ظاهر خواهد شد . پس لحظه اي بي هوش شد ، چون به هوش آمد به اكابر قريش خطاب نمود ، گفت : آيا مرا بر شما حقّي هست ؟ همه گفتند : بلي حقّ تو بر صغير و كبير ما بسيار لازم گرديده ، خدا تو را جزاي خير دهد و سكراتِ موت را بر تو آسان گرداند ، چه نيكو امير و بزرگ بودي براي ما . عبدالمطّلب گفت : وصيّت مي كنم شما را در حقّ فرزندم محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، كه او را گرامي داريد و بزرگ شماريد ، و در رعايت حقّ او و تعظيم شأن او تقصير منماييد . همه گفتند : شنيديم و قبول كرديم ، پس آثار احتضار بر آن سيّد عالي مقدار ظاهر شد و سيّد ابرار را در بر گرفت و گفت : اي فرزند سعادتمند ، از پيش من دور مشو كه تا تو نزديك مني من در راحتم . پس بزودي مرغ روحش بسوي كنگره عرش رحمت پرواز كرد ؛ رحمة الله عليه ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صَعْب : دشوار . لغت نامه .

2 ـ اِكْرام : گرامي كردن و بزرگ داشتن . ل . د .

3 ـ عَنْقَريب : بزودي . لغت نامه .

4 ـ ( با تغييرات ) بحار15/142 ب1 ح74 ؛ الخرائج3/1069 ؛ كمال الدين1/171 ب12 ح28 .


290


ششم ، مدفن ابوطالب ؛ قبرش نزد قبر عبدالمطّلب است ، عمرش بِضع و هشتاد سال بوده است ( و بِضع در لغت عرب اطلاق مي شود [ به ] مابين سه و ده ؛ پس عمرش از هشتاد و سه گذشته و به [ نزديكي ] نود رسيده بود ) .

فرموده اند كه : از احاديث معتبره ظاهر مي باشد كه اجداد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) همه انبيا و اوصيا و حاملان دين خدا بوده اند ، و فرزندان اسماعيل ( عليه السلام ) ( كه اجداد آن حضرتند ) ، اوصياي ابراهيم ( عليه السلام ) بوده اند ، و غالباً پادشاهي مكّه و حجابت خانه كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است ، و مرجع عامّه خلق بوده اند ، و ملّت ابراهيم ( عليه السلام ) در ميان ايشان بوده است و به شريعت موسي ( عليه السلام ) و عيسي ( عليه السلام ) ؛ و شريعت ابراهيم ( عليه السلام ) در ميان فرزندان اسماعيل ( عليه السلام ) منسوخ نشد ، و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيّت مي كردند و آثار انبيا را به يكديگر مي سپردند تا به عبدالمطّلب رسيد ، و عبدالمطّلب ابوطالب را وصيّ خود گردانيد ، و ابوطالب كتب و آثار انبيا ( عليهم السلام ) و ودايعِ ( 1 ) ايشان را بعد از بعثت تسليم پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) نمود ، و به وصيّت عبدالمطّلب ، تمامي اوقات در تربيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مضايقه ننمود ، و آن حضرت را در دامن خود پرورش داد .

مرويست كه : روزي جبرئيل نازل شده به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گفت كه : حقّ تعالي حرام فرموده آتش جهنّم را بر پشتي كه از او فرود آمده اي ( يعني عبدالله ) ، و شكمي كه تو را برداشته ( يعني آمنه ) ، و پستاني كه تو را شير داده ( يعني حليمه سعيدة ) ، و كناري كه تو را كفالت و محافظت كرده است ( يعني ابوطالب ) ( 2 ) .

در حديث وارد شده كه : بعد از بعثت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، كفّار قريش در دارُ النَّدوة ، كه محلّ مشورت ايشان بود ، جمع شدند و تدبير ايشان بر آن قرار يافت كه اتّفاق كردند و سوگند خوردند بر عداوت آن حضرت ( 3 ) . و نامه در ميان خود نوشتند كه با بني هاشم طعام نخورند و سخن نگويند و با ايشان خريد و فروش نكنند و دختر به ايشان ندهند ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وَدايِع : جمع وديعه ، امانتها . لغت نامه .

2 ـ بحار15/108 ب1 ضمنح53 ؛ روضة الواعظين1/139 ؛ علل الشرائع1/176 ب141 ضمنح1 ؛ معاني الاخبار/179 .

3 ـ ايمان سيد/260 .


291


از ايشان دختر نگيرند تا مضطرّ شده ، پيغمبر را به ايشان بدهند تا او را بكشند ، و همه با يكديگر متّفق شدند در عزم كشتن آن حضرت ، كه هر جا بر او دست يابند او را به قتل رسانند . چون اين خبر به ابوطالب رسيد بني هاشم را جمع نمود ( و ايشان چهل مرد بودند ) و به ايشان گفت كه : به كعبه و حرم كعبه سوگند ياد مي كنم كه اگر از دشمن خاري به پاي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) برود تمامي شما را هلاك خواهم كرد . و حضرت را با ساير بني هاشم ، به درّه اي كه آن را شِعب ابي طالب مي گفتند برد . اقلّ روايت ، دو سال آنجا ماندند ، و ابوطالب اطراف درّه را ضبط كرده ، در شب و روز پاسباني آن حضرت مي كرد ، چون شب مي شد شمشير خود را بر مي داشت ، در وقتي كه آن حضرت مي خوابيد ، و مانند پروانه بر گرد آن شمع نبوّت مي گرديد ، در اوّل شب آن حضرت را در جايي مي خوابانيد و چون پاسي از شب مي گذشت از آنجا بجاي ديگر نقل مي كرد ، و عزيزترين فرزندان خود ، امير ( عليه السلام ) را در جاي او مي خوابانيد كه اگر كسي در اوّل شب آن حضرت را در آن مكان ديده باشد و قصد ضرر نسبت به او نمايد با اَعَزّ اولاد او واقع شود و به آن حضرت خطري نرسد ، و هر شب امير ( عليه السلام ) به طيب خاطر جان خود را فداي آن حضرت مي فرمود ، و در تمام شب ابوطالب چنين پاسباني آن حضرت مي كرد ، و در روز فرزندان خود و اولاد برادرش را موكّل نموده بود كه حراست آن حضرت مي كردند ( 1 ) .

و وفات ابوطالب در آخر سال دهم بعثت شد ، و سه روز بعد از آن خديجه كبري ( عليها السلام ) وفات يافت ، لهذا حضرت آن سال را عام الحزن ناميد ( 2 ) ( يعني سال اندوه ) . [ و ] ديگر نتوانست كه در مكّه آسوده شود ، چنانچه مرويست كه چون ابوطالب وفات يافت ، جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمّد ، از مكّه بيرون رو كه اكنون تو را در مكّه ياوري نيست ( 3 ) . قريش شوريدند بر آن جناب ؛ اين است كه در ليلةُ الفراش امير ( عليه السلام ) را در فراش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با مطالب اضافه اي افزون بر مندرجات فوق ) بحار19/1 ب5 ح1 ؛ اعلام الوري/49 ف6 ؛ قصص راوندي/327 ف6 .

2 ـ بحار19/25 ب5 ضمنح14 و35/82 ب3 ضمنح24 ؛ اعلام الوري/9 ف3 ؛ ايمان سيد/261 ؛ قصص راوندي/317 ب20 ذيلح394 ؛ كشف الغمّة1/16 ؛ مصباح الكفعمي/513 ف42 .

3 ـ كافي1/449 باب مولدالنبي ح31 ؛ تفسيرعيّاشي1/257 ح192 .


292


خود خوابانيده از ميان قوم خود خارج شد ، و سه روز در غار مانده به مدينه هجرت نمود .

هفتم ، مدفن آمنه بنت وهب بن عبدمناف ، مادر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . بدان كه اختلاف است در مدفن عبدالله و آمنه ، والدين رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ بعضي گفته كه مدفن هر دو مكّه است ، و به قول بعضي مدفن هر دو مدينه ، ولكن به قول معتبر ، عبدالله در مدينه مدفون است ( كه در محلّ خود ذكر خواهد شد ) ولكن قبر آمنه به روايتي در ابواء ( به باء موحّده ، بر وزن بطحاء ) [ قرار دارد ] ؛ مرويست كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شش و يا چهار ساله ( و به روايتي دو ساله ) بوده كه مادر آن حضرت در ابواء ( كه منزلي است ميان مكّه و مدينه ) وفات يافت ، وقتي كه آن حضرت را به مدينه برده بودند نزد خالوهاي او از بني عدي ؛ پس چون آن حضرت يتيم ماند از پدر و مادر ، رقّت و شفقت عبدالمطّلب نسبت به آن حضرت زياده شد ( 1 ) . ولكن آن قبر در اين زمان معروف نيست .

و بعضي از معتبرين علماي اين زمان نوشته اند كه قبر آمنه در قبرستان حُجون واقع است ، و ظاهراً همان قبريست نزديك به روضه جناب خديجه به سمت كوه ، دست چپ مستقبل كعبه ، كه سنگي بر آن منصوب است ، لكن فرموده علماي مذكور آن است كه علي الاطلاق قبر آمنه نزد قبر خديجه است بدون تقريبات مذكوره .

مرويست كه : بريده ( 2 ) گويد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به سر قبري آمده نشست ، و مخلوقات هم دور او نشستند ، پس حركت مي داد آن حضرت سر خود را مثل شخص مخاطب ؛ بعد از اين گريه فرمود . سؤال كردند كه چه چيز تو را به گريه آورده يا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ؟ فرمود : اين قبر آمنه بنت وهب است ، اذن خواستم از خداي خود كه زيارت كنم قبر او را ، پس اذن داد به من ، پس رقّت دست داد به من تا گريه كردم ، و هيچ ديده نشده ام بيشتر گريه كننده از اين ساعت ( 3 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جهت اطلاع به اين منابع مراجعه شود : كافي1/439 ؛ بحار15/111 ب1 ح56 و15/142 ب1 ح74 و15/162 ب1 ح93 ؛ اعلام الوري/14 ب2 ؛ العددالقويّة/125 ؛ كمال الدين1/171 ب12 ح28 .

2 ـ عبارت متن « ربده » . م .

3 ـ اعلام الوري/9 ف3 ؛ متشابه القرآن2/64 .


293


فِي الحديث : شبي حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ، حضرت امير ( عليه السلام ) را با خود برداشته آمد نزد قبر پدر خود عبدالله ، و دو ركعت نماز كرد و او را ندا كرد ، ناگاه قبر شكافته شد و عبدالله در قبر نشسته بود و مي گفت : أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَأ نّكَ نبيّ الله وَرسولُه . آن حضرت پرسيد كه : وليّ تو كيست اي پدر ؟ پرسيد كه ولي كيست اي پسر ؟ گفت : اينك علي ( عليه السلام ) وليّ تو است . گفت : شهادت مي دهم كه علي ( عليه السلام ) وليّ من است . فرمود كه : برگرد بسوي روضه و باغستان خود كه در آن بودي . پس نزد قبر مادر خود آمنه آمد و باز چنان كرد ، قبر شكافته شد و آمنه در قبر نشسته و مي گفت : أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَأ نّكَ نبيّ الله وَرسولُه . حضرت گفت كه : وليّ تو كيست اي مادر ؟ آمنه پرسيد كه ولي كيست اي فرزند ؟ گفت : اينك عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) وليّ تُست . آمنه گفت كه شهادت مي دهم كه علي وليّ من است . حضرت گفت كه : برگرد بسوي روضه و باغستان خود كه در آن بودي ( 1 ) .

هشتم ، مدفن خديجه كبري اُمّ المؤمنين ؛ بدان كه مستحبّ است زيارت كردن منزل خديجه و قبر او را در قبرستان مكّه [ كه ] از قبر عبدالمطّلب و ابوطالب پايين تر است . و مشهور آن است كه در هنگام وفات سنّ خديجه شصت و پنج سال بود ، و حضرت او را در حُجون دفن كرد ، و خود داخل قبر شده او را به قبر گذاشت ( 2 ) . و شنيدي كه همان سال را پيغمبر عام الحزن ناميد ، و آن خاتونِ ( 3 ) مُعَظّمه ( 4 ) نجيب ترين زنان عصر خود بوده ، و محجوبترين زنان بود نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) .

و از نوشته بعضي از علماي معتبرين چنين مُستفاد مي شود كه در زمان خديجه ، ساير زنان به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حرام بوده اند . و آن خاتونِ ( 5 ) مكرّمه در شَدايِد ( 6 ) و مِحنتها ( 7 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار15/108 ب1 ح53 ؛ علل الشرائع1/176 ب141 ح1 ؛ معاني الاخبار/178 ح1 .

2 ـ بحار16/13 ب5 ؛ كشف الغمّة1/513 .

3 ـ خاتون : خانم و بانو ، سيّده ، ملكه . لغت نامه . ( عبارت متن « خواتون » . م . )

4 ـ مُعَظَّمَة : مؤنّث معظّم ، بزرگ و محترم . لغت نامه .

5 ـ خاتون : خانم و بانو ، سيّده ، ملكه . لغت نامه . ( عبارت متن « خواتون » . م . )

6 ـ شَدايِد : سختيهاي روزگار . لغت نامه .

7 ـ مِحنَت : بلا ، گرفتاري . ل . د .


294


انيس و مونس آن حضرت بود ، و اموال بي حدّ و حصر داشت ، همه را در راه آن حضرت داد . و اوّل كسي است از زنان كه ايمان به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آورده ، و مكرّر جبرئيل از جانب خدا و از نزد خود به وساطت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سلام به او رسانيده ، و او در جواب مي گفت : إنَّ اللهَ هُوَ السّلامُ وَمِنْهُ السَّلام وَإلَيْهِ يَعودُ السَّلام وَعَلي جبرئيل السَّلامُ وَعَليكَ يا رَسولَ اللهِ الصَّلوةُ وَالسَّلام ( 1 ) . و اين از كمال عقل و فطانت او بود كه مي دانست كه سلام به خدا نمي توان كرد مگر به اين طريق . و رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، او را بعد از فوت مكرّر ياد مي فرمود و مي گريست .

به سند معتبر مرويست كه : پيغمبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : چون جبرئيل ( عليه السلام ) مرا به معراج برد و برگردانيد گفتم اي جبرئيل ، آيا تو را حاجتي هست ؟ گفت : حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خدا و از جانب من سلام رساني . چون آن حضرت سلام را رسانيد ، خديجه گفت : خدا راست سلام ، و از او است سلام ، و بسوي او است سلام ، و به جبرئيل باد سلام ( 2 ) . و در حديث ديگر منقولست كه : هرگاه جبرئيل نازل مي شد و حديجه كبري حاضر نبود او را سلام مي رسانيد . أيضاً روزي جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت : اينك خديجه مي آيد و براي تو طعامي مي آورد ، چون بيايد از جانب خدا و از جانب من او را سلام برسان و بشارت ده او را كه خدا براي او در بهشت خانه اي از قَصبهاي ( 3 ) جواهر ساخته است كه در آن خانه تعب و آزار نمي باشد ( 4 ) .

وفات خديجه ( عليه السلام ) : مرويست كه چون خديجه را هنگام وفات رسيد به خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، دمي نزد من بنشين كه ديدار شما را مي بينم ، و شما را وداع نمايم و از جمال جهان آراي توشه اي بردارم كه عمري در خدمت تو بسر برده ام و حال به ناكام از شما مفارقت مي كنم . حضرت بر بالين او نشست ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار16/7 ب5 ح11 و16/11 ب5 و18/385 ب3 ح90 ؛ تفسيرعياشي2/279 ح12 .

2 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار16/7 ب5 ح11 و16/11 ب5 و18/385 ب3 ح90 ؛ تفسيرعياشي2/279 ح12 .

3 ـ قَصْب : زبرجد آبدار و تر مرصّع به ياقوت . لغت نامه .

4 ـ العمدة/391 ح779 و ح781 و 791 ؛ بحار16/8 ب5 ؛ كشف الغمّة1/508 .


295


خديجه گفت كه يا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، چند وصيّت دارم : اوّل آنكه چون فاطمه من هنوز كودك است ، بعد از من بي مادر مي ماند ، او را به شما سپردم ، بايد او را نيكو داري و دست شفقت از سر او برنداري ، دويُّم آنكه اگر در خدمت تو تقصيري كرده باشم مرا حلال فرمايي ، سيُّم آنكه در روز قيامت مرا باز جويي و در نزد حقّ تعالي مرا شفاعت نمايي . حضرت گريان شد و فرمود : اي خديجه ، امّا در خصوص فاطمه ، بدانكه او پاره تن من است و چگونه مي تواند شد كه من در حقّ او كوتاهي نمايم ؟ و امّا در خصوص راضي شدن من از تو ، هميشه راضي بودم و حاشا كه تقصيري از تو بوجود آمده باشد ، و غير از نيكويي و هواداري از تو ديگر چيزي نديده ام ، و در قيامت خاطر جمع دار كه بهشت مشتاق ديدار تو است . چون فاطمه ( عليها السلام ) مادر را به آن حالت مشاهده نمود فرياد برآورد و زار زار گريست و دست در آغوش وي كرد و رو بر روي مادر مي ماليد و از مفارقت وي مي ناليد ، پس خديجه گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، كلمه بزرگي دارم ، مي خواهم كه او را به عرض شما برسانم لكن حيا مانع است ، به فاطمه مي گويم كه به عرض شما رساند . سيّد عالم گريان از سر وي برخاست و خديجه ( عليها السلام ) فاطمه ( عليها السلام ) را به نزد خود طلبيد ، گفت : اي دختر ، پدر را بگو كه مادرم مي گويد التماس دارم چون مرا وفات رسد رداي مبارك خود را كه در وقت نزول وحي بر فرق همايون خود مي افكند كفن من كند كه شايد به بركت آن ، خداوند عالم بر من رحم فرمايد و مرا بيامرزد . فاطمه ( عليها السلام ) خدمت پدر آمده سخن مادر را رسانيد . حضرت گريان شد و ردا را به فاطمه داده گفت : ببر و به مادرت بنما تا دل خوش شود . فِي الحال جبرئيل امين از جانب ربّ العالمين نازل شده گفت : اي سيّد الانبياء ، حقّ تعالي سلامت مي رساند و مي فرمايد كه تو رداي خود را نگاه دار ، خديجه آنچه داشت در راه ما فدا كرد ، كفن او با ما است ، و كفن او را از بهشت بفرستيم و او را به رحمت و مغفرت خود بپوشانيم ؛ خداوند عالم ، فِي الحال كفن او را از بهشت فرستاد .

در حديث است كه : چون خديجه ( عليها السلام ) وفات نمود فاطمه نزديك پدر خود آمده اضطراب مي كرد و بر گرد آن حضرت مي گرديد و مي گفت : اي پدر ، مادر من كجا است ؟


296


حضرت جواب نمي فرمود ، فاطمه ( عليها السلام ) پيوسته مي گشت و از اهل خانه سؤال مي كرد كه مادر من كجا است ، حضرت نمي دانست كه چه جواب گويد او را ، در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت : پروردگارت امر مي فرمايد تو را كه [ به ] فاطمه ( عليها السلام ) سلام رساني و بگويي كه مادر تو در خانه اي است از خانه هاي بهشت كه از ني ساخته اند ، كَعبِ ( 1 ) آنها از طلا است و عمودهاي ( 2 ) آن از ياقوت سرخ ، و خانه او ميان خانه آسيه زن فرعون ، و مريم دختر عمران است . چون آن حضرت پيغام خداوند را به فاطمه ( عليها السلام ) رسانيد فاطمه ( عليها السلام ) گفت : خدا است سالم از نقصها و عيبها ، و از او است سلاميّتها ، و بسوي او بر مي گردد سلامها و تحيّتها ( 3 ) .

الفصلُ الرّابِع وَالثّلاثُون

در آداب برگشتن از مكّه

چون حاجّ همينكه طواف وداع را نمود [ و ] از مسجدالحرام خارج شد ، مستحبّ است كه يك درهم خرما بگيرد و تصدّق كند بر فقرا تا كفّاره آنچه سهواً در احرام واقع شده ، بوده باشد ( 4 ) . و مستحبّ است اينكه عزم كند به مراجعت و دوباره حجّ كردن ، و از خداوند عالم طلب توفيق مراجعت نمايد ، و لازم است خود را از معاصي و مَناهي ( 5 ) محفوظ دارد تا اينكه ثواب حجّ از دستش بيرون نرود .

مرويست كه : علامت قبول حجّ آن است كه حال آدمي بعد از حجّ بهتر از سابق گردد . و در خبر ديگر وارد است كه : از علامت قبول حجّ ، ترك معاصي است كه سابقاً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كَعْب : گره نيزه و ني و كلك . لغت نامه .

2 ـ عَمود : ستون خانه . لغت نامه .

3 ـ بحار16/1 ب5 ح1 و 43/27 ب3 ح31 ؛ امالي طوسي/175 س6 ح294 - 46 ؛ الخرائج2/529 .

4 ـ كافي4/533 ح1 و ح2 ؛ الفقيه2/583 ح3029 ؛ التهذيب5/282 ب22 ح7 ؛ وسايل13/150 ب3 ح17450 ؛ بحار96/318 ب55 ح19 ؛ فقه الرضا/229 ب31 ؛ معاني الاخبار/339 ح9 ؛ نزهة الناظر/51 .

5 ـ مَناهي : جمع مَنْهي ، چيزهاي نهي شده ، افعالي كه در شرع ممنوع باشد . ل . د .


297


مي كرد ( 1 ) . و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب ، و مجالس سهو و غفلت را به مجالسي كه در آن ياد خدا مي شود ( چنانچه سابقاً ذكر شد ) .

و مستحبّ است برداشتن از آب زمزم و هديه بردن آن بسوي اهل بلاد ، و در حديث آمده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي خواست كه هديه بياورند براي او آب زمزم را در مدينه ( 2 ) . بلكه مطلقاً تحفه بر عيال بردن ثواب دارد ، چنانچه ابن عبّاس گويد كه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر كه داخل بازار شود و بگيرد تحفه و بياورد آن را بر عيال خود ، مثل كسي است كه حمل صدقه بكند بر طايفه اي كه محتاجند ؛ و ابتدا بكند در تحفه [ دادن ] از اُناث ( 3 ) ، و آن را بر ذُكور ( 4 ) مقدّم دارد ؛ پس بدرستي كه هر كه يك زن را شاد كند ، چنان است كه غلام و بنده اي آزاد كرده است از اولاد اسماعيل ( عليه السلام ) ، و هر كه روشن كند چشم فرزندي را پس چنانست كه گريه كرده باشد از خوف الهي ؛ و هر كه از خوف الهي گريه بكند ، پس داخل كند او را خداي تعالي بر جنّات نعيم ( 5 ) .

به سند معتبر منقولست كه : هر گاه كسي از شما به سفر رود چون از سفر برگردد از براي اهلش چيزي بياورد ، هر چه ميسّر شد ، اگر چه سنگي باشد ، بدرستي كه ابراهيم ( عليه السلام ) هر گاه تنگي در معيشت او بهم مي رسيد نزد قوم خود مي رفت ، پس در بعضي از اوقات او را تنگي روي داد ، نزد قوم خود رفت ايشان را نيز در تنگي يافت ، پس برگشت چنانچه رفته بود ، چون نزديك به خانه رسيد از اولاغ فرود آمد و خورجين را پر از ريگ كرد از شرمندگي ساره ؛ چون داخل خانه شد خورجين را فرود آورد و مشغول نماز شد ، پس ساره آمد ، خورجين را گشود ديد پر است از آرد ، پس خمير كرد و نان پخت ، ابراهيم ( عليه السلام ) را ندا كرد كه : از نماز فارغ شو و نان بخور . گفت : از كجا آوردي ؟ گفت : از آن آرد كه در خورجين بود . پس ابراهيم ( عليه السلام ) سر به آسمان بلند كرد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك10/165 ب17 ح11766 - 1 و 2 ؛ الجعفريات/65 و 66 .

2 ـ الفقيه2/208 ح2166 ؛ وسايل13/245 ب20 ح17661 .

3 ـ اُناث : ماده از انسان ، زنان . لغت نامه .

4 ـ ذُكور : جمع ذَكَر ، مردان . لغت نامه .

5 ـ وسايل21/514 ب3 ح27728 ؛ مستدرك15/118 ب5 ح17715 - 1 ؛ بحار101/69 ب1 ح2 ؛ امالي صدوق/577 س85 ح6 ؛ ثواب الاعمال/201 ؛ مكارم الاخلاق/221 .


298


گفت : شهادت مي دهم كه تويي خليل ( 1 ) .

و خلاّق احديّت در قرآن ، آن جناب را به كثرت دعا توصيف فرموده ؛ چنانچه مي فرمايد : ( إنَّهُ لاَوّاهٌ مُنيبٌ ) ( 2 ) ؛ در تفسير اين آيه ، در احاديث بسيار وارد شده كه يعني بسيار دعا كننده بود خدا را .

و مستحبّ است در وقت بيرون آمدن از مكّه ، از پايين مكّه بيرون آيد ، و مستحبّ است منزل كردن در مُعَرَّس ( 3 ) ، در باره كسي كه از راه مدينه برگردد ( و آن مسجدي است نزديك مسجد شجره ، در جانب قبله آن ) ؛ و در آنجا دو ركعت نماز بگذارد اگر وقت فريضه يا نافله نبوده باشد ، و اگر وقت يكي از آنها باشد همان نماز را كه مخصوص به آن وقت است در آنجا به جا آورد و قدري بخوابد ، خواه روز باشد يا شب . و آنجا را معرس گويند بجهت اينكه معرس محلّ استراحت را گويند ، و جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آنجا استراحت فرموده و نماز صبح را خوانده بعد كوچ كرده است ، آن است كه بجهت تبعيّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مستحبّ است در آنجا نازل شدن و خواب في الجمله نموده و نماز خواندن ( 4 ) . و از مُعَرّس تا مدينه منوّره تقريباً يك فرسخ راه است . و همچنين مستحبّ است در باره كسي كه از راه مدينه برگردد كه در مسجد غدير خم ، كه در موضع تنصيص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است بر خلافت امير ( عليه السلام ) ، نماز كند ، و آن مسجد نزد جحفه است ( 5 ) .

تكميل : بدان كه در احاديث معتبره وارد شده كه مشايعت و استقبال مؤمنان مستحبّ است ؛ از براي مشايعت و استقبال مؤمنان ، نماز را قصر مي توان كرد و روزه ماه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسايل11/459 ب67 ح15259 ؛ بحار12/11 ب1 ح30 و 73/282 ب52 ح1 ؛ تفسيرعياشي1/277 ح279 .

2 ـ ( إنَّ إبْراهيمَ لَحَليمٌ أوّاهٌ مُنيبٌ ) : هود/75 ، ( إنَّ إبْراهيمَ لاَوّاهٌ حَليمٌ ) : توبة/114 ( امّا عبارت متن ، جزو آيات قرآني نيست . م . )

3 ـ مُعَرَّس : مسجد ذي الحليفه را گويند كه در شش ميلي مدينه مي باشد و حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) نيز بدين مكان آمد و شد داشتند . لغت نامه .

4 ـ كافي4/565 احاديث باب معرس النّبي ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ الفقيه2/560 احاديث نزول معرس النّبي ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ التهذيب6/16 ب5 ح16 ؛ وسايل14/370 ب19 ح19409 و ح19411 .

5 ـ كافي4/567 ح3 ؛ الفقيه2/559 ح3142 ؛ التهذيب6/18 ب5 ح22 ؛ وسايل5/287 ب61 ح6568 ؛ بحار37/172 ب52 ح56 .


299


مبارك رمضان مي توان خورد ( به شرط اجتماع ساير شرايط قصر ) ، و اين فضيلتي است كه در استقبال مؤمن مسافر ، مطلقاً ، و مشايعت آن شنيدي ؛ البتّه فرق مي كند ثواب و فضيلت در آن صورت كه مسافر مؤمن از سفر حجّ و يا زيارت قبور طاهره آمده باشد . و در حديث وارد شده : هر كه با يك نفر حاجّ ملاقات كرده مصافحه نمايد بمنزله آن است كه استلام حجرالاسود نموده باشد ( 1 ) . و در حديث ديگر : هر كه دست در گردن حاجي بكند در وقتي كه با غبار راه برسد چنانست كه حجرالاسود را بوسيده ( 2 ) . و مرويست كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمود به كسي كه از مكّه آمده باشد : « تَقبَّلَ اللهُ مِنْكَ وَأخْلَفَ علَيْكَ نَفَقَتَكَ وَغَفَرَ ذَنْبَك » ( 3 ) .

به سند معتبر منقول است كه مسافر را سنّت است چون از سفر برگردد برادران مؤمن خود را به ضيافت بطلبد ، و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : وليمه و مهماني سنّت است در پنج چيز ؛ در عروسي و عقيقه و ختنه كردن پسر و خانه نو خريدن يا بنا كردن ، و در وقت برگشتن از سفري به خانه خود ( و در حديث ديگر : وقتي كه از سفر حجّ برگردد ) ( 4 ) . و منقول است كه آن حضرت نهي فرمود از وليمه كه مخصوص توانگران باشد و فقرا را به آنجا نطلبند ( 5 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسايل11/446 ب55 ح15223 ؛ بحار96/384 ب3 ح5 ؛ امالي صدوق/586 س86 ح5 ؛ ثواب الاعمال/50 ؛ روضة الواعظين2/360 .

2 ـ الفقيه2/299 ح2513 ؛ وسايل11/446 ب55 ح15222 ؛ بحار73/282 ب52 ؛ مكارم الاخلاق/261 .

3 ـ الفقيه2/299 ح2512 ؛ وسايل11/446 ب55 ح15221 ؛ بحار96/386 ب3 ح16 ؛ المحاسن2/377 ب38 ح149 .

4 ـ ( با اندكي تغيير ) الفقيه3/402 ح4404 ؛ التهذيب7/409 ب36 ح6 ؛ وسايل20/95 ب40 ح25125 ؛ بحار73/157 ب29 ح1 ؛ خصال1/313 ح91 ؛ عوالي اللآلي2/139 ح386 ؛ معاني الاخبار/272 ح1 ؛ مكارم الاخلاق/212 ف4 .

5 ـ كافي6/282 ح4 ؛ وسايل24/300 ب28 ح30602 .


| شناسه مطلب: 76487