بخش 18
فاطمه بنت اسد عبّاس بن عبدالمطّلب امّ السّلمة بنت #171; ابوامیّه مخزومی #187; مسجد قبا و سایر مساجد مدینه شهدای اُحُد
|
425 |
|
قرباني زينب را قبول كن .
پس همينكه نامه قتل شهدا را در مسجد مدينه خواندند ، ابو السّلاسل ، غلامِ عبدالله بن جعفر در مسجد بود ، گريبان دريده نزد عبدالله آمد ، عبدالله پرسيد كه چه چيز است ؟ گفت : دو پسرت در كربلا كشته شده . اشك عبدالله به رخسارش جاري شد ، ابو السّلاسل گفت : هذا ما لَقينا مِنَ الحُسَين ( ( عليه السلام ) ) : از امام حسين ( ( عليه السلام ) ) بيش از اين به ما نمي رسد . عبدالله كفش خود را بر دهان او زده گفت : يَابنَ اللَّخْناء ! لِلحُسينِ ( ( عليه السلام ) ) تقول هذا ؟ ! يعني : اي پسر كنيزك گنديده ! خدا دهنت را بشكند اين چه سخن است كه مي گويي ؟ ! اَلحمدُ للهِ علي مَا استُشهِدا بَينَ يَدَي الحُسَين ( عليه السلام ) لَيْتَني كُنْتُ معَهُما وَأستَشْهِدُ قَبْلَهُما . يعني : حمد مي كنم به خدا كه شهيد شدند پسران من در پيش امام حسين ( عليه السلام ) ، كاش من هم با آنها مي بودم و پيش از ايشان به درجه شهادت فايز مي شدم . و به ابو السّلاسل گفت : ديگر مرخّص نيستي كه پيش من بيايي ( 1 ) .
و آن جناب در سنه هشتاد هجري در مدينه وفات يافت ، و در آن وقت عمر شريفش به نود رسيده بود ، و بعضي گفته اند كه در سنه هشتاد و چهار وفات نمود و عمر او هشتاد سال بود . و صاحب استيعاب ، قولِ اوّل را اولي دانسته و اكثر [ علما ] بر آنند .
الفصلُ الثّامِن وَالأربعون
در فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف
مادر جناب امير ( عليه السلام )
و مستحبّ است زيارت نمودن قبر آن خاتون مكرّمه و معظّمه در قبرستان بقيع ؛ و قبرش نزد قبور مطهّره اولاد محترم خود ، ائمّه بقيع ( عليهم السلام ) است ، و آن خاتون معظّمه از اوّل زناني است كه به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ايمان آورده است ، و هجرت نموده با آن حضرت در جمله مهاجرين ، و از طفوليّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، آن مخدّره در زحمات او كوشيده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار45/122 ب39 ؛ الارشاد2/123 ؛ كشف الغمّة2/68 .
|
426 |
|
خدمت بي پايانش نموده ، چنانچه به سند معتبر روايت كرده اند كه فاطمه بنت اسد گفت كه : چون علامت وفات عبدالمطّلب ظاهر شد ، به فرزندان خود گفت : كه محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) را محافظت و كفايت خواهد كرد ؟ گفتند : او از ما زيركتر است ، هر كه را خود اختيار نمايد به او بگذار . عبدالمطّلب گفت : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، جدّ تو بر جناح سفر آخرت است ، كدام يك از عموها و عمّه هاي ( 1 ) خود را اختيار مي نمايي كه تو را كفالت نمايند ؟ حضرت به روي ايشان نظر كرد و به جانب ابوطالب روان شد ؛ به روايتي ، آن زمان ، آن جناب نُه سالش تمام نشده بود ، پس عبدالمطّلب گفت : اي ابوطالب ، من دانسته ام امانت و ديانت تو را ، بايد از براي او چنان باشي كه من از براي او بودم . چون عبدالمطّلب به رحمت الهي رسيد ابوطالب آن حضرت را به خانه آورد و من او را خدمت مي كردم و [ او ] مرا مادر مي گفت ، و در خانه ما چند درخت خرما بود ، و اوّل موسم رسيدن رطب بود ، و چهل طفل بودند از هم سنّان آن حضرت كه هر روز مي آمدند و رطبها كه از درخت ريخته بود بر مي چيدند و از دست يكديگر مي ربودند ، و هرگز نديدم كه آن حضرت از دست ديگري رطب بگيرد ، و من هر روز از براي آن حضرت قدري خرما بر مي چيدم و گاهي كنيز بر مي چيد ، روزي چنين اتّفاق افتاد كه هر دو فراموش كرديم و از براي آن حضرت رطب بر نداشتيم ، او در خواب بود ، كودكان آمدند [ و ] آنچه از درختان افتاده بود برچيدند و رفتند ، من از خجلت و شرم آن حضرت خوابيدم و آستين خود را بر رو كشيدم ، چون حضرت بيدار شد بسوي بستان خراميد و رطبي در زير درختان نديد ، برگرديد ، جاريه من از آن حضرت معذرت طلبيد كه : ما امروز فراموش كرديم كه بهره شما را برداريم . ديدم كه باز به جانب نخلستان رفته به يكي از آن درختان خطاب فرمود كه : اي درخت ، من گرسنه ام . ديدم كه آن درخت نيك بخت سر به پاي مباركش سود و شاخه هاي خود را نزد آن حضرت گشود ، آنقدر كه مي خواست ميل فرمود ، پس از شرف و عزّت سر به آسمان رفعت كشيد و آن حضرت بازگرديد . فاطمه گفت : من از مشاهده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « عموهاي و عمّ هاي » . م .
|
427 |
|
آن حال تعجّب كردم و چون ابوطالب در خانه را زد ، برخلاف عادت دويدم و در را گشودم و آنچه ديده بودم به خدمتش تقرير نمودم ، ابوطالب گفت : از مشاهده اين غرايب از آن مظهر عجايب تعجّب مكن كه او پيغمبر خواهد شد ، و از تو بعد از سنّ نا اميدي فرزندي بهم خواهد رسيد كه شبيه به او ، و وصيّ و وزير او باشد . پس زياده از بيست سال از آن حال كه گذشت حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) متولّد شد ( 1 ) .
مروي است كه : چون فاطمه بنت اسد ، مادر حضرت امير ( عليه السلام ) در مدينه منوّره به عالم اعلا ارتحال نمود جناب امير ( عليه السلام ) گريان به خدمت حضرت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ، آن جناب فرمود كه : چرا گريه مي كني ؟ خدا هرگز ديده هاي تو را گريان نگرداند . گفت : والده ام فوت شد . حضرت گريست و فرمود : بلكه والده من فوت شده است ، زيرا كه او بهتر از اطفال خود مرا متوجّه مي شد ، و اولاد خود را گرسنه مي داشت و مرا سير مي كرد ، و اولاد خود را ژوليده مو مي گذاشت و مرا روغن مي ماليد ، و الله كه در خانه ابوطالب يك درخت خرما بود ، وقت صبح سبقت مي كرد و از براي من از آن خرما مي چيد ، و از پسر عمّان ( 2 ) من پنهان مي كرد از براي من . پس حضرت برخاست و متوجّه تجهيزِ ( 3 ) او شده ، به نفس شريف خود به كار او اقدام فرمود ، و پيراهن مبارك ( و به روايت ديگر رداي خود ) را داد كه او را كفن كنند ، و در حالت تشييع جنازه آن هاشميّه معظّمه ، قدم را آهسته مي گذاشت ، و به تأ نّي ( 4 ) و پابرهنه مي رفت ، و در نماز او هفتاد تكبير گفت ، و پيش از گذاشتن فاطمه در قبر ، آن حضرت داخل شده در قبر او خوابيد ، و بعد از آن به دست مبارك خود او را در لحد خوابانيد و تلقين شهادت نمود ، چون از دفن فارغ شده برگشتند ، اصحاب گفتند : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، در اين جنازه چند كار كردي كه در جنازه هاي ديگر نكرده بودي ؟ فرمود : امّا به تأنّي راه رفتن من ، از براي كثرت ازدحام ملائكه بود ، و هفتاد تكبير گفتن من بجهت آن بود كه هفتاد صف از ملائكه بر او نماز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار17/363 ب4 ح1 و35/83 ب3 ح26 ؛ الخرائج1/138 .
2 ـ پسر عَمّان : پسر عموها ، عموزادگان . م .
3 ـ عبارت متن « تهيّز » . م .
4 ـ تَأ نّي : درنگ نمودن ، آهسته كردن . لغت نامه .
|
428 |
|
كردند ، و امّا آنكه بر لحدش خوابيدم ، از براي آن بود كه در حال حيات او ، چون روزي ذكر فشار قبر مي كردم ، اين زن پاك طبيعت محترمه گفت : وا ضعفاه ( 1 ) ! گفتم : اي مادر غم مخور ، من بر جاي تو مي خوابم پيش از تو ، كه تو از فشار قبر ايمن شوي . پس در لحدش خوابيدم كه زمين او را نفشارد ، امّا آنكه كفن كردم او را به لباس خود ، از براي آن بود كه روزي در حال حيات او ، احوال قيامت را ذكر كردم و گفتم كه مردم عريان محشور خواهند شد ، گفت : وا سوأتاه ( 2 ) ! او را به لباس خود كفن كردم كه او پوشيده محشور گردد ( 3 ) .
الفصلُ التّاسِع وَالأربعون
در عبّاس بن عبدالمطّلب
بدان كه آن جناب ، عمّ پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي باشد از جانب پدر ، و از سادات صحابه آن حضرت است ، و بعد از جناب ابوطالب ، توليت سقايت حجّ مي كرد ، و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را گرامي داشتي ، و تعظيم و تبجيل او فرمودي ، و مي فرمود كه عبّاس به منزله پدر من است . به سند معتبر از [ حضرت ] رضا ( عليه السلام ) مروي است كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : حرمت مرا در حقّ عمّ من ، عبّاس ، رعايت نماييد كه او بقيّه پدران من است ( 4 ) . و به سند ديگر از ابن عبّاس منقول است كه : حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : هر كه آزار كند عبّاس را ، آزار من كرده است زيرا كه عمّ آدمي شبيه پدر است ( 5 ) .
و در اسلامِ عبّاس ( 6 ) ، اخبار مختلف است : از بعضي از روايات مستفاد مي شود كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وا ضَعْفاه : آه از سستي و ناتواني . م .
2 ـ واسَوْأتاه : آه از رسوايي . م .
3 ـ ( با اندكي تغيير ) مستدرك2/468 ب74 ح2483 - 22 ؛ بحار35/70 ب3 ح4 و78/350 ب10 ح22 ؛ امالي صدوق/314 س51 ح14 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /241 ؛ روضة الواعظين1/142 .
4 ـ بحار22/286 ب5 ح53 ؛ امالي طوسي/362 س13 ح754 - 5 .
5 ـ بحار22/286 ب5 ح54 ؛ امالي طوسي/273 س10 ح518 - 56 .
6 ـ اسلامِ عبّاس : مراد چگونگي اسلام آوردن عبّاس است . م .
|
429 |
|
بَدو اسلام به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ايمان آورده بود ، بعد از غزوه بدر اعتقاد خود را ظاهر ساخت ؛ ولكن معتبر آن است كه اسلام او در بدر واقع شد ( 1 ) . به سند معتبر از امام رضا ( عليه السلام ) منقول است كه : روز بدر ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه احدي از فرزندان عبدالمطّلب را مكشيد و اسير مكنيد كه ايشان به اختيار خود به اين جنگ نيامده اند ( 2 ) . و به سند صحيح از حضرت صادق ( عليه السلام ) مروي است كه : چون قريش فرزندان عبدالمطّلب را به جنگ بدر بيرون آوردند و رجز خوانان قريش شروع كردند به رجز خواندن ، طالب ، پسر ابوطالب ، شروع كرد به رجز خواندن ، و در رجز نفرين بر لشكر خود مي كرد كه كشته و مغلوب گردند از لشكر اسلام ، و دعا مي كرد كه لشكر اسلام غالب گردند ، چون قريش رجز او را شنيدند گفتند : اين ما را شكست خواهد داد ؛ او را برگردانيدند ، و حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود كه : او در باطن مسلمان بود ( 3 ) . و سه نفر از بني هاشم در آن جنگ اسير شدند : عبّاس بن عبدالمطّلب ، و عقيل بن ابي طالب ، و نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب . مروي است كه در آن شب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را خواب نمي برد ، از سبب آن پرسيدند فرمود كه : ناله عبّاس در بند نمي گذارد كه من به خواب روم . پس بند را از او گشادند تا حضرت به خواب رفت ( 4 ) .
مروي است كه چون ابوالبشر انصاري عبّاس را اسير كرده خدمت جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) آورد ، عبّاس گفت : او مرا اسير نكرد ، بلكه پسر برادرم علي ( ( عليه السلام ) ) مرا اسير كرد . حضرت فرمود كه : عمّ من راست مي گويد آن ملك بزگواري كه به صورت علي ( ( عليه السلام ) ) آمده بود ، و خلاّق عالم ملائكه را به ياري من فرستاد ، همه را بصورت علي ( ( عليه السلام ) ) فرستاده تا مهابت ايشان در دل دشمنان زياد گردد . پس حضرت عبّاس را گفت كه : فِدا ( 5 ) بده براي خود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار22/261 ب5 ضمنش2 .
2 ـ بحار19/273 ب10 ح12 ؛ امالي طوسي/342 جزء12 ح698 - 38 ؛ و به نقل از حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در : مستدرك11/50 ب21 ح12405 - 3 ؛ دعائم الاسلام1/376 .
3 ـ كافي8/375 ح563 ؛ بحار19/294 ب10 ح38 .
4 ـ بحار19/273 ب10 ضمنح14 ؛ الخرائج1/60 .
5 ـ فِدا : فِداء ( يا فِدْيَة ) بدلي يا عوضي است كه مكلّف بدان از مكروهي كه به وي متوجّه است رهايي يابد . لغت نامه .
|
430 |
|
براي پسر برادر خود عقيل ( و به روايت ديگر : براي دو پسر برادر خود عقيل بن ابي طالب و نوفل بن حارث ) . عبّاس گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، من مسلمان بودم ولكن قوم مرا به جبر به جنگ آوردند . حضرت فرمود كه : خدا اسلام تو را بهتر مي داند ، و اگر راستگويي تو را جزا خواهد داد ، و امّا به حسب ظاهر تو به ياري دشمن ما آمده بودي ؛ اي عبّاس ، شما خواستيد با خدا خَصمي ( 1 ) كنيد خدا ما را بر شما غالب گردانيد ، اي عبّاس بده فداي خود و پسر برادر خود را . و چون عبّاس چهل اَوقِيَه ( 2 ) طلا با خود آورده بود و مسلمانان از او به غنيمت گرفته بودند گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، آن طلا را به فداي من حساب كن . حضرت فرمود كه : نه ، چيزي كه خدا به من داده است به فدا محسوب نمي شود . عبّاس گفت : من مال ديگر بغير آن ندارم . حضرت فرمود كه : دروغ مي گويي ! چه شد آن مالي كه به امّ الفضل سپردي در مكّه و گفتي كه اگر حادثه اي روي دهد اين را ميان خود قسمت كنيد ؟ عبّاس گفت : كه تو را خبر داد به اين ؟ ! فرمود : خدا مرا خبر داد . عبّاس گفت كه : شهادت مي دهم به اينكه تو پيغمبر خدايي ، زيرا كه بغير از خدا ديگري بر اين مطّلع نبود . پس عبّاس گفت كه : جميع مال مرا مي گيري كه من از مردم به دست خود سؤال كنم ؟ پس حقّ تعالي اين آيه را فرستاد : ( يآ أيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أيْديكُمْ مِنَ الاْسْري إنْ يَعْلَمِ اللهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّآ اُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) ( 3 ) ، يعني : « يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، بگو بر آنهايي كه در دست شمايند از اسيران ، اگر بداند خدا در دلهاي شما خيري ، هر آينه عطا كند شما را بهتر از آنچه گرفته شده است از شما به علّت فدا ، و بيامرزد شما را ، و خدا آمرزنده و مهربان است » ( 4 ) .
و به روايت ديگر : جبرئيل نازل شده گفت كه يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، علي ( ( عليه السلام ) ) را بفرست آن طلا را كه عبّاس در خانه خود گذاشته و امّ الفضل ، زن خود را بر آن مطّلع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ خَصْمي : دشمني . لغت نامه .
2 ـ اَوْقِيَة : وزنه اي معادل هفت مثقال . لغت نامه .
3 ـ انفال/70 .
4 ـ ( با تغييرات ) كافي8/202 ح244 ؛ بحار18/130 ب11 و19/258 ب10 و19/301 ب10 ح45 ؛ تفسيرعيّاشي2/68 ح79 ؛ تفسيرقمّي1/268 ؛ قصص راوندي/340 ف10 ح417 ؛ المناقب1/107 .
|
431 |
|
كرده است بياورد . چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين خبر را به عبّاس نقل كرد و نشان دفينه را داد ، عبّاس جناب امير ( عليه السلام ) را رخصت داد كه برود آن طلا را از امّ الفضل بگيرد ، چون حضرت امير ( عليه السلام ) طلا را حاضر كرد عبّاس گفت : اي فرزند برادر ، مرا فقير كردي . پس حقّ تعالي آيه سابقه را كه در سوره انفال است نازل فرمود ( 1 ) . پس اسيران بدر ، كه هفتاد نفر بودند ، همه كافر به مكّه برگشتند بغير از عبّاس و عقيل و نوفل ، كه ايشان مسلمان شدند .
به سند معتبر از [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) مروي است كه : چون عبّاس به مدينه هجرت كرد بعد از اسلام ، مالي براي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از ناحيه آوردند ، پس پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبّاس را گفت : يا عبّاس ، رداي خود را بگشا و بهره اي از اين مال بگير . عبّاس ردا را گشود و حضرت زرِ بسياري به رداي او ريخت و فرمود كه : اين از جمله آن است كه خدا فرموده : ( يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّآ اُخِذَ مِنْكُمْ ) ( 2 ) ( 3 ) .
رُوِي : أ نّه كان فِي الإسلام عشرة رجال طول كلّ واحد عشرة أشبار ؛ يعني : مروي است كه در اسلام ( 4 ) ده نفر طويل القامة ( 5 ) بود كه قامت هر يك ده شِبر ( 6 ) بود ، ( و موافق ذرع ( 7 ) اين زمان ، دو ذرع ( 8 ) [ و ] نيم مي شود ) : عمرو بن معديكرب ، لبيد بن ربيعة ، عبادة بن صامت ، عامر بن طفيل ، جرير بن عبدالله البجلّي ، سعد بن معاذ ، اشعث بن قيس ، سعد بن عبادة ، عديّ بن حاتم ، عبّاس بن عبدالمطّلب . و نوشته اند كه : عبّاس مي بوسيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار19/311 ب10 ح60 و48/123 ب6 و101/337 ب2 ح19 ؛ الاختصاص/56 .
2 ـ انفال/70 .
3 ـ بحار19/265 ب10 ح5 و19/286 ب10 ح29 و22/284 ب5 ح48 ؛ تفسيرعيّاشي2/69 ح80 ؛ قرب الاسناد/12 جزء1 .
4 ـ در اينجا مراد از عبارت « در اسلام » ، كساني است كه به شرف ملاقات پيغمبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نايل شده اند ( يعني صحابه ) ، و به اين موضوع در ( رجال كشي/111 ) اشاره شده است . م .
5 ـ طَويلُ القامَة : بلند بالا . لغت نامه .
6 ـ شِبْر : وجب بدست را گويند و آن از دست مقداري باشد مابين انگشت كوچك و انگشت بزرگ . لغت نامه ؛ [ تقريباً معادل بيست و پنج سانتي متر . م . ] .
7 ـ ذَرْع : تقريباً معادل يك متر و چهار صدم ؛ عبارت متن « زرع » . م .
8 ـ ذَرْع : تقريباً معادل يك متر و چهار صدم ؛ عبارت متن « زرع » . م .
|
432 |
|
از روي كسي كه در پشت ناقه بلند نشسته بود بدون اينكه قامت خود را بلند نمايد . از جابر بن عبدالله انصاري منقول است كه : چون عبّاس به مدينه آمد ، انصار خواستند كه پيراهني را بر او بپوشانند ، هر چند تفحّص كردند ( 1 ) كه پيراهني موافق بدن و قامت او [ بيابند ] نيافتند به سبب بلندي و تنومندي او ، مگر پيراهن عبدالله بن ابي كه او نيز بلند و تنومند بود . و سنّ او به دو سال يا سه سال زياده از سنّ شريف رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بوده ، و در رمضان سال سي و دوّم هجرت ، دو سال قبل از وفات عثمان وفات نموده ، در قبرستان بقيع مدفون شد ، و با ائمّه بقيع ( عليهم السلام ) در زير يك قبّه اند .
و امّ الفضل ، زن عبّاس ، از جمله زناني است كه امام ( عليه السلام ) بر ايشان رحمت خوانده ، چنانچه به سند معتبر از [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) مروي است كه آن حضرت فرمود كه : خداوند رحمت كند خواهران از اهل بهشت را ؛ پس نام برد ايشان را : اسماء دختر عميس خشعميّه ، كه اوّل زن جعفر طيّار بود ، بعد از وفات جعفر ، ابي بكر او را تزويج نمود ، محمّد از او بعمل آمد ، و بعد از آن حضرت امير ( عليه السلام ) [ او را ] به عقد خود درآورد . و سلمي دختر عميس خشعميّه ، خواهر اسماء ، كه در خانه جناب حمزه بود . و پنج زن از قبيله بني هلال ، كه يكي از ايشان ميمونه دختر حارث است كه نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود ، و يكي عميسا ، مادر خالد بن وليد ، و ديگري غرّه كه در قبيله ثقيف زن حجاز بن غلاظ بود ، و ديگري حميده ، كه زني بود از همان قبيله ، و امّ الفضل كه نزد عبّاس بود ( اسمش هند ، و امّ الفضل كنيه او است ) ( 2 ) ؛ و مادر رضاعي امام حسن ( عليه السلام ) است كه قبل از تولّد آن حضرت به خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، در خواب ديدم كه عضوي از اعضاي تو به دامن من افتاده است . حضرت فرمود كه : نيكو خواب ديده اي ، زود باشد كه فاطمه ( عليها السلام ) را فرزندي شود و تو او را شير دهي . و بعد از چند روز چنين شد و مدّتي امّ الفضل آن حضرت را شير داد به شيرِ قثم بن عبّاس ( 3 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَفَحُّص كردن : پژوهش كردن ، بازجستن . لغت نامه .
2 ـ بحار22/195 ب2 ح8 و22/290 ب5 ح63 ؛ خصال2/363 ح55 .
3 ـ بحار43/242 ب11 ح14 و43/255 ب11 ؛ العددالقويّة/35 .
|
433 |
|
ابو رافع ، غلام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گويد كه : من غلام عبّاس بن عبدالمطّلب بودم ، و اسلام در خانه ما درآمده بود و من مسلمان شده بودم ، و امّ الفضل ، زن عبّاس ، مسلمان شده بود ، و عبّاس از قوم خود مي ترسيد و اظهار اسلام نمي كرد و اسلام خود را پنهان مي داشت ، زيرا كه مال بسيار در پيش مردم داشت ، و دشمن خدا ، ابولهب ، از جنگ بدر تخلّف كرد و بجاي خود عاص بن هشام را فرستاده بود ، چون خبر مصيبت قريش به او رسيد او ذليل شد و ما در خود قوّتي يافتيم ، و من مرد ضعيفي بودم و در حجره زمزم تير مي تراشيدم ، روزي نشسته مشغول كار خود بودم ، و امّ الفضل نزد من نشسته بود ، شادي مي كرديم بر فتح مسلمانان ، ناگاه ديديم كه ابولهب پاهاي خود مي كشد و مي آيد ، تا آنكه در حجره نشست و پشت او به جانب پشت من بود ، چون اندك زماني گذشت ، ابوسفيان پيدا شد ، ابولهب گفت : اي پسر برادر ، بيا نزد من كه خبر راست را تو داري . پس ابوسفيان را در پهلوي خود نشانيد و مردم نزد ايشان ايستاده بودند ، گفت : اي پسر برادر ، بگو كه چگونه بود امر شما ؟ ابوسفيان گفت : به خدا سوگند كه هيچ نشد بغير از آنكه برخورديم با لشكر ايشان ، تا به ما رسيدند شكست خورديم و گريختيم ، و كشتند و اسير كردند و هرچه خواستند كردند ، و با اين حال من ملامت نمي كنم لشكر خود را ، زيرا كه مردان سفيد ديدم كه بر اسبان ابلَق ( 1 ) سوار بودند در ميان آسمان و زمين ، كه هيچ كس بر ايشان نمي توانست ايستاد . ابورافع گويد : من در آن وقت گفتم : آنها ملائكه بوده اند . پس ابولهب دست برداشت و بر روي من زد ، من برجستم كه او را بزنم ، مرا برداشت و به زمين زد و خواست كه مرا بزند ، ناگاه امّ الفضل برخاست و ستون خيمه را برداشت و چنان بر سر ابولهب زد كه سرش شكافته شد و گفت كه : آقاي او حاضر نيست ، تو او را ضعيف مي شماري ؟ ! پس با مذلّت و خواري برخاست و به خانه رفت ، و هفت روز بيشتر نماند تا مبتلا شد به مرض عدَسه ( 2 ) ، و آن مرض او را كشت ، [ و ] چون مردم از مرض عدسه اجتناب مي كردند كه سرايت مي كند ، سه روز در خانه افتاده بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَبْلَق : دورنگ ، سياه و سفيد ، اسب كه دو رنگ دارد يكي سپيد و ديگر هر رنگ كه باشد . لغت نامه .
2 ـ عَدَسَة : سرخكان كه بر اندام برآيد ، يا نوعي از جدري كه مي كشد مردم را ، آبله وبايي است . لغت نامه .
|
434 |
|
كسي او را بر نمي داشت كه دفن كند ، و پسرهايش نزديك او نمي رفتند ، تا آنكه مردم ملامت كردند كه : پدر شما در خانه گنديده است ، چرا او را دفن نمي كنيد ؟ ! پس به ضرورت ، او را كشيدند و به طرف اعلاي مكّه بيرون بردند ، و سنگ بر او انداختند تا در زير سنگ پنهان شد ( 1 ) ( و اكنون بر سر راه عمره واقع است ( 2 ) ، و هر كه مي گذرد سنگ بر او مي اندازد ، و به منزله كوهي شده است ) .
الفصلُ الخمسون
در امّ سلمة بنت « ابواميّه مخزومي »
زوجه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله )
بدان كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چون از دنيا رحلت به دار بقا فرمود ، نُه زن داشت به عقد دائمي :
اوّل ، عايشه بنت ابي بكر ، كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را در مكّه معظّمه خواستگاري فرمود در وقتي كه هفت ساله بود ( و زن باكره بغير از او تزويج نفرموده ) ، و چون هفت ماه از ورود مدينه گذشت در ماه شوّال المكرّم او را زفاف نمود ، و در آن وقت نُه ساله بود ، و تا خلافت معاوية بن ابي سفيان زنده بود ، و عمرش نزديك به هفتاد سال رسيد . . . .
دوّم ، حفصه دختر عمر ، كه آن جناب او را تزويج نمود بعد از آنكه شوهرش خنيس بن عبدالله وفات يافت در آن سفري كه از جانب آن حضرت به عنوان سفارت نزد كسري ( كه پادشاه عجم است ) رفته بود ، و فرزندي از او نماند ، و وفاتش در زمان خلافت عثمان افندي بوده ( و به روايتي تا آخر خلافت حضرت امير ( عليه السلام ) عُمر نموده ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار19/227 ب10 ؛ شرح نهج14/181 .
2 ـ احتمالا مراد از « سر راه عُمره » ، با توجّه به عبارات قبلي آن يعني « به طرف اعلاي مكّه » ، همان اطراف عقبه مدنيين است ؛ با توجّه به روايتي كه از امام صادق ( عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده : « سألت اباعبدالله ( عليه السلام ) قلت دخلت بعمرة فأين أقطع التلبية ؟ قال : حيال العقبة ، عقبة المدنيين . . . » ؛ الفقيه2/455 ح2955 ؛ التهذيب5/96 ب7 ح124 ؛ الاستبصار2/177 ب105 ح4 .
|
435 |
|
سيُّم ، امّ حبيبه بنت « ابي سفيان » ، كه نام او رمله است ، و پيش از حضرت ، زن عبدالله بن جحش اسدي بود ، و عبدالله او را با خود به حبشه برده بود ، و در آنجا از دين اسلام خارج شده وفات يافت ، پس حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) امّ حبيبه را تزويج نمود ، و وكيل آن حضرت عمرو بن اميّه بود .
چهارم ، سوده بنت زمعة الأسديّه ، و پيش از آن حضرت ، زن سكران بن عمر بوده ، و سكران مسلمان شد و در حبشه به رحمت ايزدي پيوست ، بعد از آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را تزويج نمود .
پنجم ، صفيّه دختر حيّ بن اخطب خيبري بني اسرائيلي ، كه در جنگ خيبر از غنايم براي خود اختيار فرمود و او را آزاد نمود ، و به شرف مزاوجت خود مشرّف گردانيد ، و آزادي او را مهر او قرار داد ، و در سال سي و ششم هجرت رحلت نمود .
ششم ، ميمونه دختر حارث هلاليّه ، كه در مدينه او را تزويج نمود ، و در وقتي كه از عمره مراجعت مي فرمود در سرف كه در سه فرسخي مكّه معظّمه واقع است ، زفاف او اتّفاق افتاد ، و وفات او نيز در آن موضع واقع شده در سال سي و ششم هجرت ، و در آنجا مدفون گرديد ، و پيش از آن حضرت ، زوجه ابو مرّه عامري بود .
هفتم ، جويريه بنت حارث ، كه از قبيله بني الصطلق بود ، و در آن جنگ ، حضرت او را سَبي نمود ( 1 ) و آزاد كرد و به عقد خود درآورد ، و در سال پنجاه ششم هجرت وفات يافت .
هشتم ، زينب بنت جحش ، كه از قبيله بني اسد بود ، و مادرش ميمونه ، دختر عبدالمطّلب است كه عمّه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و اوّل كسي بود از زنان آن حضرت كه وفات يافت ، و در خلافت عمر افندي رحلت نمود ، و پيش از آن حضرت زوجه زيد بن حارثه بود .
نهم ، امّ السّلمه ، نامش هند ، دخترِ ابو اميّه ، و مادرش عاتكه ، دختر عبدالمطّلب بود ، كه عمّه آن حضرت و دختر عمّ ابوجهل است ، و چون مزار و مدفن همه ازواج نبي ( صلّي الله عليه وآله ) را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سَبي : عدو را برده كردن ، غالباً « اَسر » مخصوص مردان و « سبي » مخصوص زنان است . لغت نامه .
|
436 |
|
محدوداً در كتب آثار و تواريخ علي ما ينبغي ( 1 ) ضبط نموده اند الاّ امّ السّلمه ، لذا اكتفا گرديد در اين رساله به ذكر بعضي از حالات و مزار و مدفن آن مخدّره ، تا به مضمون « ما لا يُدركُ كلّهُ لا يُتركْ جزئه » ( 2 ) عمل كرده شود ( 3 ) .
بدان كه آن خاتون معظّمه ، قبل از آن حضرت در حِباله ( 4 ) ابي سلمة بن عبدالاسد بود ، كه از جمله مهاجرين به حبشه است ، و امّ السّلمه را با خود برده بود ، چون به مدينه آمدند ، ابوسلمه در غزوه اُحُد مجروح شده بعد از چند روز دار بقا را اختيار نمود ، و امّ السّلمه از او چهار اولاد به هم رسانيد : زينب و ذرة و سلمه و عمرو ، و همين عمرو در جنگ جمل ، خدمت جناب امير ( عليه السلام ) بود و حضرت او را والي بحرين گردانيد .
مروي است كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به نزد امّ السّلمة كسي فرستاد كه : امر كن پسر خود را كه تو را به من تزويج نمايد . پس امّ السّلمه پسر خود را وكيل كرد و او را به حضرت تزويج نمود در ماه شوّال المكرّم سال چهارم هجرت ؛ و نجاشي ، پادشاه حبشه ، در حين عقد چهارصد اشرفي بجهت صداق از براي او فرستاد ، و امّ السّلمه از اجلّه ( 5 ) زَوجاتِ ( 6 ) سيّد كاينات بود در زمان خود ، و صاحب امانت و ديانت ، و محبوبه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و اهل بيت عصمت بود ، از آن جهت حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) او را از بعض اسرار آگاه نمود ، و بعضي فرمايشات به او مي فرمود و بعضي امانتها به او مي سپرد ( 7 ) .
ابن عبّاس گويد كه : چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هجرت به مدينه فرمود ، سوده را تزويج نموده ، دخترش جناب فاطمه ( عليها السلام ) را به او سپرد ، بعد تزويج نمود امّ السّلمه را . و امّ السّلمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عَلي ما يَنْبَغي : بر آنچه كه سزاوار و شايسته است . م .
2 ـ آنچه كه تمامش درك نگردد ، اندكش ترك نگردد ؛ كنايه از آنست كه : كاري كه تمامش را نمي توان انجام داد ، بطور كل ترك ننمود بلكه به مقدار ممكن انجام داد ؛ البتّه اين ضرب المثل بصورت « ما لا يُدرَك كلّه لا يُترَك كلّه » مشهور است . م .
3 ـ شرح حال مختصر همسران آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) ، با اندكي تغيير نسبت به مطالب اين كتاب ، در منابع ذيل نقل شده است ، جهت آگاهي بيشتر مي توان به اين منابع مراجعه نمود : بحار22/191 ح5 و ذيل آن ؛ اعلام الوري/140 - 143 .
4 ـ حِبالَة : در حباله نكاح در آوردن . لغت نامه .
5 ـ اَجِلَّه : جمع جليل ؛ جليل : بزرگوار ، بزرگ قدر . لغت نامه .
6 ـ زَوْجات : جمع زوجه ، زنان ، همسران . ل . د .
7 ـ بحار22/203 ب2 ؛ اعلام الوري/141 .
|
437 |
|
گويد : تزويج نمود مرا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و تفويض فرمود ( 1 ) امرِ دختر خودش را بر من ، پس من او را پرورش مي دادم و مواظب امرهاي او بودم در حالتي كه قسم به خدا ادب او از من بيشتر بود ، و اَعرَف ( 2 ) و داناتر بود به تمام اشياء از من ( 3 ) .
قصّة محرقة ( 4 ) : مروي است كه امّ السّلمه گويد : روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در منزل من بود و بر فراش بر قفاي مبارك خود خوابيده ، پاي راست خود را بر بالاي پاي چپ گذاشته آرام گرفته بود ، در آن اثنا امام حسين ( عليه السلام ) متوجّه شد ، و سنّ شريف آن شاهزاده سه سال و چند ماه بود ، پس چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را متوجّه ديد فرمود : « مرحباً بِقُرَّةِ عَيني وَثمرةِ فُؤادي » ، يعني : مرحبا به نور چشم من ، و مرحبا به ميوه دل من . پس آن سروَر ، خرامان خرامان رفتار مي كرد تا اينكه بر سينه مبارك آن سيّد بزرگوار قرار گرفت ، و جلوس را طول داد ، ترسيدم كه باعث تعب حضرت گردد ، خواستم كه او را از سينه سيّد عالم بردارم ، فرمود : يا امّ السّلمه ، بدان كه هر كه به يك مويي از بدن مبارك او ايذا رساند ( 5 ) پس بتحقيق كه مرا ايذا رسانيده ، واگذار او را تا وقتي كه خود خواهد فرود آيد . امّ السّلمه گفت : او را واگذاشتم و از پي كار خود رفتم ، پس چون باز آمدم ديدم كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي گريد ، و از اين گريه و حزن تعجّب نمودم و گفتم : فداي تو شوم اي سيّد من ، خدا چشم تو را نگرياند ، باعث اين گريه چيست ؟ در آن حال ديدم كه در دست مبارك خود چيزي دارد ، بر او نظر كرده مي گريد ، فرمود : اي امّ السّلمه ، آيا نمي نگري ؟ پس درست ملاحظه كردم ، در دست مباركش تربتي ديدم ، گفتم : اين چه تربت است ؟ فرمود كه : در همين ساعت اين تربت را جبرئيل آورد و گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، اين طينتي است از ارض كربلا ، و اين طينت تربت فرزند تو امام حسين ( عليه السلام ) است كه در او مدفون خواهد شد ؛ اي امّ السّلمه اين تربت را در شيشه كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَفْويض كردن : تسليم كردن . لغت نامه .
2 ـ اَعْرَف : آگاه تر . لغت نامه .
3 ـ بحار43/10 ب1 ؛ دلائل الامامة/11 .
4 ـ مُحْرِقَة : مؤنّث مُحْرِق ، سوزاننده . لغت نامه . ( قصّة محرِقة : داستان سوزاننده . م . )
5 ـ ايذاء : كسي را بيازردن ، رنجانيدن . لغت نامه .
|
438 |
|
محافظت نما ، چون ديدي كه مبدّل شد به خون تازه ، پس بدان كه فرزند من ، امام حسين ( عليه السلام ) كشته [ شده ] است ، و اين واقعه هايله ( 1 ) بعد از من و علي و فاطمه و امام حسن ( ( عليهم السلام ) ) صورت خواهد بست . پس گريان گشتم و تربت را از دست آن حضرت گرفتم ، آنچه فرموده بود معمول داشتم ، و رايحه آن تربت مثل رايحه مشك اَذفَر ( 2 ) بود ، پس به مرور ايّام ، سيد الشهداء ( عليه السلام ) بسوي كربلا مسافر شد ، و در حين خروجش از مدينه منوّره ، امّ السّلمه خدمت آن جناب آمده گفت : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ترك كن اين سفر را ، زيرا كه من از جدّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : « يُقتَل ولَدي الحسَينُ ( ( عليه السلام ) ) بِأرضِ العِراقِ في أرض يُقالُ لَها كربَلا » ، يعني : كشته مي شود فرزند من ، امام حسين ( ( عليه السلام ) ) در زمين عراق ، در زميني كه او را كربلا مي نامند . امام حسين ( عليه السلام ) فرمود : يا اُمّاهُ ، به خدا قسم من مي دانم كه لا محاله ( 3 ) شهيد خواهم شد ، و از اين شهادت علاجي نيست ، من مي دانم كه مرا خواهند كشت ؛ « وَإنّي لأعرفُ الأرضَ التي أقتَلُ فيها وَأدفنُ فيها » ، يعني : من مي دانم كه در كدام زمين كشته شوم ، و در كدام زمين دفن مي شوم ، و من مي دانم از اهل بيت من كه با من كشته خواهد شد و از محبّانم كه با من شهيد خواهد شد ، « يا اُمّاهُ قَد شاءَ أن يَراني مقتولا مَذبوحاً ظُلماً وَعدواناً وَقَد شاءَ أن يَري ( 4 ) حرَمي وَرَهطي وَنِسائي مُشردين وَأطفالي مَذبوحينَ مَظلومين » ، يعني : اي مادر ، خدا خواسته است اينكه مرا كشته شده و ذبح شده بيند از روي ظلم و عدوان ، و خدا خواسته حرم مرا و عشيره مرا و زنان مرا دربدر بيند ، و اطفال مرا ذبح شده بيند در حالتي كه مظلوم باشند ؛ يا امّاه ، اگر مي خواهي محلّ شهادت خود را به تو نشان دهم ؛ « فَأشارَ إلي طرفِ كربلا » : پس بسوي كربلا اشاره فرمود ، امّ السّلمه نگاه كرده ، وقعه كربلا را چنانچه در روز عاشورا شده ، مشاهده نمود و شروع به گريه نمود ، حضرت دست مبارك بسوي كربلا دراز كرده ، قبضه خاكي از آن خاك مطهّر برداشته ، داد به امّ السّلمه ، فرمود : مادر جان ، اين خاك را بريز به روي آن خاكي كه جدّم به تو داده ، هر وقت ديدي كه مبدّل به خون تازه شده ، بدان كه مرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ هائِلَة : تأنيث هائِل ، هولناك . لغت نامه .
2 ـ مشك اَذْفَر : مشك تيزبوي . لغت نامه .
3 ـ لامَحالَه : ناچار ، بناچار . لغت نامه .
4 ـ عبارت متن « يَراني » . م .
|
439 |
|
شهيد نموده اند ( 1 ) .
امّ السّلمه مي فرمايد : همان خاك را ريختم به روي خاكي كه خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) به من داده بود ، و هر روز نگاه به قاروره ( 2 ) مي كردم ، تا اينكه روز عاشورا خوابيده بودم ، و مدّت پنجاه سال متجاوز بود كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) از دنيا رفته بود ، هر وقت كه مي خوابيدم آرزوي زيارت آن حضرت مي كردم كه بلكه جمال مباركش را زيارت نمايم ميسّر نمي شد ، حال ديدم كه در باز شد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد خانه شد در حالتي كه بر سر و روي او خاك بسيار نشسته و اشك از چشمها بر محاسن شريفش مي ريخت ، پس آن خاك را به آستين خود از سر و روي آن حضرت پاك مي كردم و مي گفتم : نَفسي لكَ الفداءُ ؛ يعني : جانم فداي تو باد يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، اين چه حال است و اين گرد و خاك در محاسن شريف از كجا است و چرا گريه مي كني ؟ فرمود كه : امّ السّلمه ، حسينم را كشتند ، من الآن از كربلا مي آيم و به زيارت حسينم رفته بودم و از براي او قبر مي كندم ، اين گرد و غبار از قبر حسين ( ( عليه السلام ) ) است . پس امّ السّلمه از خواب بيدار شده به طرف شيشه دويد ، ديد كه خون تازه از شيشه مي جوشد ، امّ السّلمه ناله كرد و صداي وا حُسيناه ، وا ولداه ، و وا مهجة قلباه بلند نمود ، به مرتبه اي كه ابن عبّاس گويد : روز عاشورا در مدينه بودم ، ناگاه از خانه امّ السّلمه صداي نوحه و زاري بلند شد ، و فغان و وحشت عظيم از آنجا برخاست ، من به تعجيل تمام روانه شده ، ديدم كه امّ السّلمه نوحه و شيون مي كند و به شدّت مي گريد ، گفتم : ما حدَثَ يا اُمَّ المُؤمِنين ؟ : اي مادر مؤمنان ، چه حادثه روي داده ؟ امّ السّلمه ملتفت به من نشده رو به زنان بني هاشم كرده گفت : يا بنات عبدالمطّلب أسعديني علَي البُكاءِ وَاللهِ قَد قُتِلَ سيِّدُكُنَّ الحُسَين ( عليه السلام ) بِكربَلاء وَاللهِ قَد قُتِلَ سبطُ رَسولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) وَريحانَتُهُ : اي دختران عبدالمطّلب ، ياري كنيد مرا به گريه و زاري ، به خدا قسم كه آقاي شما امام حسين ( عليه السلام ) در كربلا كشته شده ، به خدا قسم مقتول گرديده فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و ريحانه او . ابن عبّاس گويد : من عرض كردم : اي مادرِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار44/332 ـ 330 ب37 .
2 ـ قارورَه : شيشه ، ظرفي از شيشه . . . . لغت نامه .
|
440 |
|
مؤمنان ، تو از كجا دانستي ؟ گفت : يابن عبّاس ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را در خواب ديدم افروخته رو و ژوليده مو ، گريان و نالان و مضطرب و حيران و هراسان ، و شكسته بال و متغيّر الحال و غبار آلوده ، عرض كردم : يا رَسولَ اللهِ ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ما لِيَ أريكَ بِهذَا الحالِ ؟ يعني : چه روي داده است كه شما را به اين حال مي بينم ؟ فرمود : اي امّ السّلمه ، در اين وقت حسين ( عليه السلام ) را در جمعي از برادران و فرزندان و خويشان و ياران در دشت كربلا شهيد كردند ، و من با ارواح انبيا و مرسلين و اوصياي مقرّبين و ملائكه سماوات و ارضين به زيارت او رفته بوديم . پس برخاستم و شيشه اي كه خاك كربلا در آن بود برداشتم ، چون ملاحظه نمودم خون شده بود ، پس آن شيشه را بيرون آورده قدري از آن خون به روي خود ماليده با زنان بني هاشم مشقوقات الجيوب ( يعني گريبان دريده ) ، رو به روضه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) گذاشتند ؛ فَقُلنَ يا رسولَ الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، قُتِلَ الحُسَين ( عليه السلام ) : پس گفتند : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، حسينت كشته شد . امّ السّلمه گويد : فَوَ اللهِ الَّذي لا إلهَ إلاّ هوَ لَقَد حسِبنا كانَ القبرُ يَموجُ بِصاحبِهِ حَتّي تحرّكَتِ الأرضُ مِن تَحتِنا فَخشينا أن تَخْسفَنا ( 1 ) فَانصَرَفنا مشقوقةَ الجيبِ وَمنشورة الشّعر ، يعني : قسم به ذات الهي كه بغير از او خدا نيست كه تصوّر ما آن شد كه قبر با صاحب قبر به موج آمد ، تا اينكه زمين متحرّك و متزلزل گرديد به مرتبه اي كه بيمِ آن شد كه ما را فرو برد ، پس ما برگشتيم در حالتي كه گريبان پاره كرده و زلف پريشان نموده بوديم ( 2 ) .
مروي است كه : امّ السّلمه مشغول شد به ماتم داري امام حسين ( عليه السلام ) ، و مردم را تحريص مي كرد ( 3 ) به گريستن بر شهيدان كربلا ، و از براي ايشان آنچه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده بود از ثواب گريه بر امام حسين ( عليه السلام ) و اهل بيت او نقل مي كرد ، در آن روز ماتمي برپا شد كه تقريري و تحريري نيست ( 4 ) ، و شاعر از زبان امّ السّلمه اين اشعار را مترنّم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « نخسفنا » . م .
2 ـ شرح اين ماجرا بطور پراكنده و با اندكي تغيير در منابع ذيل نقل شده است : بحار44/239 ب30 ح31 و45/89 بقيه ب37 ح27 و45/230 ب42 ح2 ؛ امالي طوسي/314 س11 ح840 - 87 ؛ الخرائج1/253 ب4 .
3 ـ تَحْريص كردن : ترغيب كردن . لغت نامه .
4 ـ نوشتني نيست . م .
|
441 |
|
شده به زبان حال مي گويد :
بِاللهِ قَومي نائحة * * * نبكي أناساً صالحة
نبكي علي دور خلَت * * * وَاليومَ فيها صايحة
نوحي وَجودي بِالأنين * * * حزناً لِزَينِ العابِدين
قد قيّدت أكتافه * * * ظلماً قيوداً جارحة
لم أدرِ أبكي زينباً * * * أم لِلَّتي تنعي الأبا
أم اُمّ كلثوم الّتي * * * بِالطّفِ صارَت نايحة
قومي لنَبكي سيّداً * * * شمر علَيهِ اعتدي
مِن نَحرهِ أحري رماً * * * فوقَ الأراضي صايحة
قومي بِنا نبكي علي * * * مَن قبرهُ في كربَلا
إن كُنتِ مِمَّن حَبَّه * * * نوحي نياحاً نايحة
قومي لِنَبكي لِلحُسَين ( عليه السلام ) * * * نبكي لقرّة كُلِّ عَين
نبكي لِمَن في تربِهِ * * * ريحُ الجنان نافحة
قومي علي هذَا المُصابِ * * * نبكي إلي يومِ الحِساب
نبكي علي جسمانِ مَن * * * بِالطّفِّ أمسَت طايحة
يعني ( 1 ) :
اي چشم ، تو را به خدا سوگند مي دهم برخيز تا نوحه كنيم بر مردمان نيكوكار و بزرگان عالي مقدار ،
اي چشم ، برخيز تا گريه كنيم بر خانه هاي بي صاحب كه خالي مانده و بومان در آن فرياد مي كنند !
اي چشم ، نوحه كن و نيكويي نما به ناليدن از براي اندوه بر زين العابدين ( عليه السلام ) ،
كه دست و پاهاي او را بسته بودند با ظلم ، به زنجيرهايي كه اعضاي مبارك او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .
|
442 |
|
مجروح نموده بود .
نمي دانم كه گريه نمايم بر زينب مظلومه يا بر سكينه ، در زماني كه خبر مرگ پدر بزرگوارش به وي رسيده بود ؟ !
يا بر امّ كلثوم معصومه كه در كربلا نوحه و زاري مي كرد !
برخيز تا گريه كنيم بر آقايي كه شمر ملعون بر او جفا كرده و خون درخشان از گلوي مبارك او جاري نمود بر زمين در حالتي كه روي زمين در مصيبت آن بزرگوار صيحه مي كشيد ،
برخيز تا گريه كنيم بر كسي كه قبرش در كربلا است ،
و اگر تو از دوستان اويي بايد نوحه هاي حزن آورنده به او كني ،
برخيز تا گريه كنيم بر امام حسين ( عليه السلام ) ، و گريه نماييم بر نور چشم عالمين ،
و گريه بكنيم بر كسي كه از خاك او بوي بهشت مي آيد ،
برخيز تا گريه كنيم بر اين مصيبت تا روز قيامت ،
و گريه كنيم بر جسمهاي پاكي كه هلاك شدند در كربلا .
و امّ السّلمه بعد از همه زنان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به رحمت ايزدي پيوست ، زمان سلطنت يزيد بن معاوية در سال شصت و يك هجري ، در حالتي كه هشتاد و چهار ساله بود ، و در خود مدينه منوّره در قبرستان بقيع مدفون شده ، رضوانُ اللهِ علَيها ( 1 ) .
الفصلُ الواحِد وَالخمسون
در مسجد قبا و ساير مساجد مدينه
بدان كه مستحبّ است نماز خواندن در مسجدهايي كه در مدينه هستند ، و در اين رساله به ذكر چند مسجد اكتفا مي نماييم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ در ( بحار20/185 ) ، سال فوت امّ سلمه ، 62 هجري نقل شده است . م .
|
443 |
|
اوّل ، مسجد قبا : و آن در سمت جنوب مدينه منوّره واقع است به مسافت دو ميل ( 1 ) ؛ در حديث است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : هر كه در مسجد قبا دو ركعت نماز كند ثواب يك عمره به او مي دهند ( 2 ) . و به سند معتبر از حضرت صادق ( عليه السلام ) منقول است كه آن حضرت فرمود : نماز بسيار بكن در مسجد قبا ، كه آن اوّل مسجدي است كه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در عرصه مدينه در او نماز خوانده ( 3 ) .
مروي است كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز اوّل ماه ربيع الاوّل از مكّه معظّمه هجرت فرموده ، به طرف مدينه آمدند ، و روز دوشنبه دوازدهم ( 4 ) ماه مزبور ، وقت زوال ، به مدينه رسيد ، و اين سال اوّل هجرت بود ، و تاريخ را از محرّم الحرام قرار دادند ، و آن حضرت در قبا فرود آمد در خانه كلثوم بن هدم ( 5 ) ، و بعد از آن به خانه خشميّه اوسي نقل [ مكان ] فرمود ، و بعد از سه روز ( يا دوازده روز ) كه جناب امير ( عليه السلام ) به مدينه منتقل شد و در ايّامي كه در قبا بود ، مسجد قبا را بنا كرده و اين اوّل مسجد بود كه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بنا كرده ، و آن مسجدي است كه خلاّق عالم در وصفش در سوره توبه فرموده : ( لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أوَّلِ يَوْم أحَقُّ أنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ ) ( 6 ) ، يعني : « هر آينه مسجدي كه بنا نهاده شده است بر پرهيزكاري از اوّل روزي از روزهاي وجود ، آن سزاوارتر است بر آنكه قيام كني در او از براي نماز ، و در آن مسجد مؤسَّس بر تقوي مرداني هستند كه از پاكيزگيِ طينت دوست مي دارند آنكه پاكي ورزند از نجاست ( يعني پيوسته بر طهارت باشند ) ، و خداوند عالم دوست مي دارد پاكي كنندگان را » ( 7 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ميل : واحد مسافت . . . و معادل با 1482 متر فرانسوي . لغت نامه .
2 ـ الفقيه1/229 ح686 ؛ وسايل5/286 ب60 ح6564 و14/355 ب12 ح19377 ؛ كامل الزيارات/24 ب6 ح2 .
3 ـ كافي4/560 ضمنح2 ؛ التهذيب6/17 ب5 ضمنح19 ؛ وسايل14/353 ب12 ضمنح19374 ؛ بحار21/256 ب30 ح3 و22/157 ب1 ضمنح17 و97/213 ب7 ضمنح4 ؛ كامل الزيارات/26 ب6 ضمنح5 .
4 ـ دوازدهم . م .
5 ـ عبارت متن « كلثوم بنت هدم » . م .
6 ـ توبه/108 .
7 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار19/121 ب7 ح8 ؛ المناقب1/175 .
|
444 |
|
عبدالله بن عمر گويد كه : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) هر روز شنبه ، سواره يا پياده ، به مسجد قبا مي آمد و در آنجا دو ركعت نماز مي خواند ( 1 ) .
دوّم ، مسجد احزاب : و آن مسجد فتح است ؛ و آن مسجدي است كه دعا كرد در آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز خندق ، پس خلاّق احديّت بر او فتح و نصرت كرامت فرمود ؛ و آن واقع است بر قطعه اي از كوه سلع كه به دو پله اي بر آن بالا مي روند ، و [ سوّم و چهارم ] ، در جانب قبله او از طرف پايين ، دو مسجد ديگر است : يكي از آنها منسوب است به جناب امير ( عليه السلام ) ، و ديگري بسوي حضرت سلمان ( رضي الله عنه ) .
سيُّم و چهارم ، اين دو مسجد بود كه در ضمّ مسجد احزاب نوشته شد ( 2 ) .
پنجم ، مسجد فضيح : و آن مسجدي است كه در سمت شرقي مسجد قبا واقع است ، و در حديث آمده كه : در آن مسجد ، آفتاب از براي جناب امير ( عليه السلام ) برگشت ، و روايت ردّ شمس به حضرت امير ( عليه السلام ) و غير آن از جمله متواتر است ، شبهه خرق عادت در ردّ شمس و شقّ القمر و امثال آنها ، علم حاصل به تواتر را زايل نمي كند ، و ردّ شمس اختصاص به حضرت امير ( عليه السلام ) ندارد ، بلكه براي يوشع بن نون ، وصيّ جناب موسي ( عليه السلام ) ، و براي سليمان بن داود ( عليهما السلام ) ، اتّفاق افتاده كه نمازشان در وقت خودش خوانده شود ، و يا جمعي از اعداء دين در آن غزوه كشته شود .
علماء عامّه و خاصّه از عبدالله بن عبّاس روايت كرده اند كه : آفتاب برنگشت مگر از براي سه كس : يوشع ، و سليمان ( عليهما السلام ) ، و عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) ( 3 ) :
امّا در يوشع ( عليه السلام ) : مروي است كه آن حضرت ، وصيّ حضرت موسي ( عليه السلام ) بود ، و موسي ( عليه السلام ) قبل از وفاتش تورات و الواح و امانت پيغمبران را به وي سپرده بود ، و يوشع بعد از موسي ( عليه السلام ) ، پيشوا و مقتداي بني اسرائيل بود ، و قيام امور ايشان مي كرد ، صبر كرد بر اذيت و آزاري كه از سلاطين به او رسيد در زمان او ، تا سه پادشاه از ايشان هلاك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( بدون « عبدالله » و « شنبه » ) مستدرك3/428 ب47 ح3931 - 3 ؛ عوالي اللآلي1/141 ف8 ح52 .
2 ـ مسجد اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و مسجد جناب سلمان ( رضي الله عنه ) كه در قسمت قبلي از آنها نام برده شد . م .
3 ـ بحار41/175 ب109 ؛ المناقب2/318 .
|
445 |
|
شدند ، بعد از آن ، امر يوشع قوي شد و مستقلّ گرديد در امر و نهي ، پس دو كس از منافقان قوم موسي ( عليه السلام ) ، صفورا ، دختر شعيب ( عليه السلام ) را كه زن موسي ( عليه السلام ) بود فريب دادند و با خودشان برداشتند [ و ] با صد هزار كس كشته شدند ، و در اوّل روز بر يوشع ( عليه السلام ) غالب آمده ، و در آخر روز يوشع ( عليه السلام ) بر ايشان غالب گرديد و صفورا اسير شد ، و همان روز بجهت شدّت دعوا و طول آن ، آفتاب غروب نمود در حالتي كه هنوز نايره ( 1 ) حَرب ( 2 ) خاموش نشده بود ، و چون نزديك بود كه يوشع ( عليه السلام ) بر لشكر صفورا غالب شود ، آن است كه خلاّق عالم بر آن جناب ردّ شمس فرموده باعث فتح و نصرت آن حضرت شد ، همينكه يوشع صفورا [ را ] گرفت به او گفت كه : در دنيا از تو عفو كردم تا در قيامت پيغمبر خدا حضرت موسي ( عليه السلام ) را ملاقات كنيم و شكايت كنم به او آنچه كشيدم و ديدم از تو و قوم تو . پس صفورا گفت : وا ويلا ! و الله كه اگر بهشت را براي من مباح كنند كه داخل شوم هر آينه شرم خواهم كرد كه در آنجا پيغمبر خدا را ببينم ، و حال آنكه پرده او را دريدم [ و ] بعد از او بر وصيّ او خروج كردم ( 3 ) .
و امّا در سليمان ( عليه السلام ) : به سند صحيح از زرارة و فضل بن يسار روايت شده كه ايشان از [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) پرسيدند از تفسير قول خداوند عالم كه مي فرمايد : ( إنَّ الصَّلوةَ كانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتاً ) ( 4 ) ، يعني : « بدرستي كه نماز بود بر مؤمنان واجب گردانيده شده ، و وقت آن معيّن گرديده » ؛ حضرت فرمود كه : موقوت ( 5 ) ، به معني مفروض و واجب است ، و مراد آن نيست كه اگر به در رود بي اختيار ، يا وقت فضيلت آن بگذرد ، مطلقاً بعد از آن نماز را بكند باطل باشد ؛ اگر چنين مي بود بايست سليمان بن داود هلاك شود كه نماز او ترك شد تا وقت به در رفت ، ولكن هر كه نماز را فراموش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نايِرَة : . . . شعله و گرمي آتش ، حرارت . لغت نامه .
2 ـ حَرْب : نبرد ، جنگ . لغت نامه .
3 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار13/365 ب12 ضمنح8 و13/445 ب19 ضمنح10 ؛ قصص جزائري/308 ف9 ؛ كمال الدين1/154 ب7 ضمنح17 ؛ ( شايان ذكر است كه در منابع مورد استفاده ، نام اين زن « صفراء » و « صافورا » نيز نقل شده است . م . ) .
4 ـ نساء/103 .
5 ـ عبارت متن « موقوف » . م .
|
446 |
|
كند ، هر وقت كه به ياد او مي آيد بجا مي آورد ( 1 ) . پس ابن بابويه بعد از نقل اين حديث گفته است كه : بعضي از علماي اسلام مي گويند كه : جناب سليمان ( عليه السلام ) روزي مشغول به عَرضِ ( 2 ) اسبان گرديد تا آفتاب پنهان شد در حجاب ، پس امر كرد اسبان را برگردانيدند و آنهارا گردن زد و پس كرد ، و فرمود كه : اين اسبان مرا از ياد پروردگار خود مشغول ساختند . ابن بابويه گويد كه : چنان نيست كه ايشان مي گويند ، زيرا كه اسبان را گناهي نبود كه آنها را گردن بزند و پي كند ، زيرا كه آنها خود نيامده بودند كه آن حضرت را مشغول گردانند ، بلكه ايشان را به جبر آوردند ، و حال آنكه حيواني چند بودند غير مكلّف ؛ آنچه در اين باب صحيح است آن است كه از امام جعفر صادق ( عليه السلام ) منقول است كه : سليمان ( عليه السلام ) مشغول ديدن اسبان گرديد در طرف عصر تا آفتاب در حجاب پنهان شد ، پس خطاب نمود به ملائكه كه : برگردانيد آفتاب را بر من تا نماز را در وقت به جا آورم ، پس برگردانيدند ملائكه آفتاب را ، و سليمان ( عليه السلام ) ساقها و گردن خود را مسح كرد ، امر كرد اصحابش را كه نماز از آنها فوت شده بود كه ساقها و گردن خود را مسح نمايند ، و وضوي ايشان براي نماز چنين بود ، پس برخاست و نماز كرد ، چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر گرديد ، پس اين است مراد خدا كه در سوره ص مي فرمايد ( إذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ ) ( 3 ) ، يعني : « وقتي كه عرض كرده شدند بر او در آخر روز ، اسبانِ ايستاده بر سه قائمه ( 4 ) و بر كنار سمّ از قائمه چهارم ، و اين از جمله صفت پسنديده اسب است و اسبان نيك ( 5 ) .
كلبي گويد كه : آنها هزار اسب بود كه سليمان ( عليه السلام ) با اهل دمشق و نصيبين دعوا كرده بود ، و آنها را از ايشان گرفت . و مقاتل گويد كه : داود ( عليه السلام ) با عمالقه جهاد كرده ، هزار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي3/294 ح10 ؛ الفقيه1/202 ح606 ؛ وسايل4/137 ب7 ح4734 و ح4735 ؛ مستدرك3/108 ب6 ح3143 - 3 و ح3146 - 6 ؛ بحار14/101 ب8 و79/353 ب5 ح25 ؛ تفسيرعيّاشي1/273 ح259 ؛ ( و با اندكي تغيير ، در جاهاي ديگري از همين منابع نقل شده است . م . ) .
2 ـ عَرْض : نشان دادن ، سان ، مانور ، رژه . لغت نامه .
3 ـ ص/31 .
4 ـ قائِمَة : يك پاي اسب ، يكي از دست و پاي اسب . لغت نامه .
5 ـ الفقيه1/202 ؛ بحار14/101 ب8 .
|
447 |
|
اسب از ايشان اخذ نموده و ميراث به سليمان ( عليه السلام ) رسيده بود . و حسن بصري و غيره بر آنند كه اسبان دريايي بودند و پَر داشتند ، ديوان به رسم تحفه براي او آورده بودند ؛ به هر تقدير جناب سليمان ( عليه السلام ) بعد از نماز ظهر بر كرسي نشسته بود ، آن اسبان را بر وي عرضه كردند و او به آنها مشغول شد تا آنكه به سبب آن از نماز باز ماند ، چون نهصد عرض كردند نگاه كرد ديد كه آفتاب فرو شده : ( فَقالَ إنّي أحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّي حَتّي تَوارَتْ بِالْحِجابِ ) ( 1 ) : « پس گفت بدرستي كه من برگزيدم دوستي اسبان را ( چون عرب خيل را خير مي گويند ) ، تا آنكه پوشيده شد آفتاب به پرده شب » ، ( رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالاْعْناقِ ) ( 2 ) : پس خطاب نمود بر ملائكه كه : برگردانيد آفتاب را بر من تا نماز را در وقت خود به جا آورم ؛ پس برگردانيدند ملائكه آفتاب را بر او ، آن حضرت ساقها و گردن خود را مسح كرد چنانچه نوشته شد ( 3 ) .
و در تفسير آيه شريفه ، احاديث و اخبار مختلفه بسيار است ، چون از وضع اين كتاب خارج بود لهذا به همين قدر اكتفا نمود .
و امّا در حضرت امير ( عليه السلام ) : بدان كه آنچه از اخبار مستفاد مي شود ، مكرّر بجهت جناب امير ( عليه السلام ) ردّ شمس اتّفاق افتاده ، ولكن دو مرتبه اش قطعي الوقوع ( 4 ) است ؛ يكي در حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجد فضيح ، و ديگري بعد از وفات رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) در ارض بابل واقع شده است در وقت برگشتن حضرت امير ( عليه السلام ) از غزوه نهروان :
امّا در مسجد فضيح : عمّار بن موسي گويد كه : من در خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) داخل مسجد فضيح شديم ، پس آن حضرت فرمود كه : يا عمّار ، مي بيني اين گودي را ؟ عرض كردم : بلي . فرمود : روزي زن جعفر با دو پسر خود در اين موضع نشسته بود ، پس شروع به گريه كرد ، پسرهايش به او گفتند كه : اي مادر ، چه چيز تو را به گريه آورد ؟ گفت : گريه كردم به حضرت امير ( عليه السلام ) . پس گفتند كه : گريه مي كني به اميرالمؤمنين ولكن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ص/32 .
2 ـ ص/33 .
3 ـ بحار14/102 ب8 ( در تفسير آيه شريفه « فَطَفِقَ مَسْحاً . . . » ) .
4 ـ قَطْعيُ الْوُقوع : قطعاً انجام شده . م .
|
448 |
|
به پدر ما گريه نمي كني ؟ گفت : گريه من بجهت شوهري آن حضرت نيست ، ولكن يادم آمد حديثي كه ذكر فرمود به من جناب امير ( عليه السلام ) ، در اين موضع . گفتند : آن چه حديثي است ؟ گفت كه : در خدمت جناب امير ( عليه السلام ) روزي در اين مسجد بودم ، آن حضرت به من فرمود كه : مي بيني اين گودي را ؟ گفتم : بلي . فرمود كه : روزي با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين مكان نشسته بوديم ، آن حضرت سر خود را به دامن من گذاشت تا آنكه آن حضرت را خواب ربود ، در حالتي كه نماز عصر را نخوانده بودم ، و مكروه داشتم كه سر آن حضرت را حركت بدهم و اذيت به او رسانم ، تا اينكه وقت رفت و نماز فوت شد ، پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيدار شده فرمود : يا علي ( ( عليه السلام ) ) ، نماز خوانده اي ؟ گفتم : نه . فرمود : چرا نخواندي ؟ عرض كردم كه مكروه داشتم اين را كه اذيت بدهم به شما . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برخاسته رو به قبله نمود و دستها به دعا برداشته ، گفت : خداوندا ، برگردان آفتاب را به وقت خود تا اينكه نماز بخواند علي ( عليه السلام ) . پس آفتاب برگشت به وقت عصر ، پس جناب امير ( عليه السلام ) نماز عصر را خوانده آفتاب غروب كرد و كواكب آسمان ظاهر شد ( 1 ) .
و امّا در بابل : به اسانيد مختلفه از جويريه منقول است كه : با جناب امير ( عليه السلام ) از جنگ خوارج بر مي گشتيم ، چون به زمين بابل داخل شديم وقت نماز عصر داخل شد ، پس حضرت فرود آمد و لشكر نيز فرود آمدند ، حضرت فرمود كه : ايّها النّاس ، اين زمين ملعون است ، و سه مرتبه اهل اين زمين معذّب شده اند ، و اين اوّل زميني است كه عبادت بُت در اينجا شده است ، و وصيّ پيغمبر را جايز نيست كه در اين زمين نماز بخواند ، شما نماز كنيد . مردم به جانب راست و چپ راه ميل كردند و متوجّه نماز شدند ، و حضرت بر اسب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سوار شدند و روانه شدند ، من گفتم كه : و الله من از پي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) مي روم و امروز نماز خود را تابع نماز او مي گردانم . و از عقب حضرت مي رفتم ، هنوز از جِسرِ ( 2 ) حِلّه ( 3 ) نگذشته بوديم كه آفتاب غروب كرد ، مرا وسوسه ها در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار41/182 ب109 ح19 ؛ قصص راوندي/290 ف6 ح359 .
2 ـ جِسْر : پل ، پل چوبين . لغت نامه .
3 ـ حِلَّة : دهي است به ناحيه دجيل از بغداد . لغت نامه .
|
449 |
|
خاطر به هم رسيد ، چون گذشتم فرمود كه : يا جويرة ، اذان بگو . و خود متوجّه وضو شدند ، بعد از آن به سخني متكلّم شدند كه نمي فهميدم و گمان من اين بود كه به لغت عِبراني ( 1 ) مي گفت ، پس اقامه فرمودند ، پس نگاه كردم ، به خدا قسم كه آفتاب بيرون آمد و صدايي از آن ظاهر مي شد ، تا رسيد به جايي كه وقت فضيلت نماز عصر بود ، پس آن حضرت نماز عصر را [ ادا ] كردند و من اقتدا به آن حضرت كردم ، چون از نماز فارغ شديم آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر شدند ، پس حضرت امير ( عليه السلام ) متوجّه من شده فرمود كه : يا جويريه ، خدا مي فرمايد : ( فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ ) ( 2 ) ، من خدا را به نام عظيمش خواندم كه آفتاب از براي من برگردانيد ( 3 ) . و همانجا مسجدي بنا كرده اند معروف است به مسجد الشّمس .
الفصلُ الثّاني وَالخمسون
در شهداي اُحُد
بدان كه مستحبّ است ابتدا كردن به مسجد قبا ، پس غرفه مادر ابراهيم ، بعد از آن مسجد فضيح ، بعد از آن اُحُد ؛ و ابتدا كند در اُحد به مسجدي كه نزديك سنگلاخ است ، بعد از آن قبر حمزه ، بعد از آن قبور شهدا ، بعد از آن مسجدي كه در مكان وسيع است در سمت كوه ( محاذيِ ( 4 ) دست راست كسي كه داخل احد شود ) ، بعد از آن نماز كردن نزد قبور شهدا ، بعد از آن مسجد فتح ؛ و به اين ترتيب در بعضي اخبار تصريح شده است . و مستحبّ است نماز خواندن در جميع اين موارد ، و مستحبّ است دو ركعت نماز كردن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عِبْراني : زبان يهود . لغت نامه .
2 ـ واقعه/74 .
3 ـ ( با اندكي تغيير ) الفقيه1/203 ح611 ؛ وسايل5/180 ب38 ح6272 و ح6273 ؛ بحار33/439 ب27 ح647 و41/167 ب109 ح3 و41/178 ب109 ح13 و . . . ؛ بصائرالدرجات/217 ب2 ح1 و ح4 ؛ تأويل الآيات/695 ؛ الخرائج1/224 ب2 ؛ خصائص الائمّة/56 ؛ عدة الداعي/97 ؛ علل الشرائع2/352 ب61 ح4 ؛ قصص راوندي/292 ف6 ح361 .
4 ـ مُحاذي : مقابل و روياروي . لغت نامه .