بخش 19
منابع
|
450 |
|
نزد قبور شهدا ، و بگويد در نزد قبور ايشان : « اَلسّلامُ علَيكُم بِما صبَرتُم فَنِعمَ عُقبَي الدّارِ » ، يا بگويد : « اَلسّلامُ علَيكُم يا أهلَ الدّيارِ أنتُم لَنا فرَطٌ وَإنّا بِكُم لاحِقون » ، و در مسجد فتح بگويد : « يا صَريخَ ( 1 ) المَكروبينَ وَيا مُجيبَ دعوَةِ المضطرّينَ اكْشِفْ عَنّي غَمّي وَهَمّي كَما كَشَفتَ عَن نَبِيِّكَ غَمَّهُ وَكَفَيتَهُ هَولَ عَدُوِّهِ في هذَا المَكانِ » ( 2 ) .
و در اُحد غاري هست ، مردم مي گويند كه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در وقت جنگ به آنجا رفته اند ، ولكن احاديث معتبره وارد شده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن روز از جاي خود به هيچ وجه حركت نفرمود ؛ از جمله ابن بابويه روايت كرده كه : زراره گويد كه با يكي از سادات به زيارت احد رفتم ، و او مشاهد را به ما نشان مي داد و ما زيارت و نماز مي كرديم ، تا آنكه مكاني را در سر كوه به ما نمود و گفت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز احد به آنجا رفت و روي خود را شست ، من باور نكردم و به آن موضع نرفتم ، و روز ديگر به خدمت باقر ( عليه السلام ) عرض كردم ، حضرت فرمود كه : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) هرگز به آن موضع نرفت . پس فرمود كه : روي حضرت مجروح شده بود و حضرت امير ( عليه السلام ) را فرستاد كه آبي از براي او آورد در ميان سپر ، و حضرت كراهت نمود از آن آب تناول نمايد ولكن روي خود را به آن آب شست ( 3 ) .
به قول اصحّ ( 4 ) ، شهداي احد هفتاد نفر بودند ، و بعضي گفته اند كه مجموع شهدا هشتاد و يك نفر بودند ، و هفتاد يك نفر ايشان از انصار بود ( 5 ) .
عياشي و قطب راوندي روايت كرده اند كه حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : چون در روز احد جنگ منقضي شد ، اولياي شهدا كشتگان خود را بر شتران بار كردند كه بسوي مدينه بياورند ، هر وقت كه شتران را رو به مدينه مي گردانيدند شتران مي خوابيدند ، و چون رو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « ضريح » . م .
2 ـ جهت آگاهي بيشتر ، به اين منابع مراجعه شود : كافي4/560 ح1 و ح2 و ح3 ؛ التهذيب6/17 ب5 ح18 و ح19 و ح20 ؛ وسايل14/352 ب12 ح19374 ؛ بحار97/214 ب7 ح6 ؛ روضة الواعظين2/408 ؛ كامل الزيارات/24 ب6 ح1 .
3 ـ معاني الاخبار/406 ح80 ؛ بحار20/73 ب12 ح12 .
4 ـ اَصَحّ : صحيح تر ، درست تر . . . . لغت نامه .
5 ـ جهت آگاهي به ( بحار20/37 ب12 ) مراجعه شود . م .
|
451 |
|
به جنگ گاه روانه مي كردند مي دويدند ، چون واقعه را به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كردند فرمود كه : خلاّق عالم آرامگاه ايشان را اينجا قرار داده ، پس هر دو كس را در يك قبر دفن كردند ( 1 ) .
فِي الحديث : مردي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه او را ثابت بن افلح مي گفتند ، در بعضي از غزوات ، مردي از مشركان را كشته بود ، و زن آن مشرك نذر كرده بود كه در كاسه سر آن مسلمان كه شوهر او را كشته شراب بخورد ، پس چون روز احد مسلمانان گريختند ، ثابت بر موضع مرتفع كشته شد ، و مژده كشته شدن او را غلام آن زن براي او آرود ، پس آن غلام را به اين بشارت آزاد كرد و كنيز خود را به او بخشيد ، و چون مشركان برگشتند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مشغول دفن كردن اصحاب خود گرديد ، آن زن نزد ابوسفيان آمد و سؤال كرد كه : مردي را با غلام من همراه كن كه بروند و سر قاتل شوهرم را جدا كنند و بياورند تا من به نذر خود وفا كنم . پس ابوسفيان در ميان شب دو صد نفر از اصحاب خود را فرستاد كه : برويد و سر او را جدا كنيد و بياوريد . چون نزديك آن موضع رسيدند ، خداي تعالي باران عظيمي فرستاد كه آن دويست نفر را غرق كرد و اثري از آن كشته و آن دو صد نفر نيافتند ( 2 ) .
چون وضع اين رساله به اختصار بود ، لهذا در اين وَجيزه ( 3 ) اكتفا مي نماييم به ذكر احوال چند نفر كه از مشاهر صحابه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بودند ؛ از جمله حمزه سيد الشهداء ، كه پسر عبدالمطّلب ، و عمّ جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و هميشه در ملازمت آن حضرت بوده و در نصرت او مَساعي جَميله ( 4 ) نموده ، و همچنين رقم دوستي اهل بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر لوح دل مي نگاشت :
به سند معتبر از ابن عبّاس مروي است كه : روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون آمد از خانه و دست جناب امير ( عليه السلام ) را گرفته بود ، پس فرمود كه : اي گروه انصار ، اي گروه فرزندان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار20/77 ب12 ضمنح16 ؛ الخرائج1/148 .
2 ـ بحار17/267 ب2 ؛ تفسيرالامام/413 .
3 ـ وَجيزَة : مؤنث وَجيز ، خلاصه ، موجز . لغت نامه .
4 ـ مَساعي جَميله : كوششهاي نيكو . لغت نامه .
|
452 |
|
هاشم ، اي گروه فرزندان عبدالمطّلب ، منم محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، منم رسول خدا ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، بدرستي كه من خلق شده ام از طينت مرحومه ، با سه كس از اهل بيت من كه علي ( عليه السلام ) و حمزه و جعفرند ( 1 ) .
فِي الحديث : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) روزي شاد و خندان بيرون آمد ، مردم عرض كردند كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، خدا شاد و خندان گرداند تو را . آن حضرت فرمود كه : روزي و شبي نمي شود مگر آنكه آن روز و آن شب مرا تحفه مي رسد از خدا ؛ آگاه شويد كه پروردگار من امروز تحفه اي به من فرستاده كه مانند او را پيش از اين نفرستاده بود ، بدرستي كه جبرئيل آمد و به من سلام رسانيد و گفت : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، خدا از بني هاشم هفت نفر را برگزيد كه مانند ايشان را در زمان گذشته خلق نفرموده و در زمان آينده هم خلق نخواهد كرد ، يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، تو سيّد پيغمبراني و عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) وصيّ تو ، سيّد اوصيا است ، و امام حسن ( عليه السلام ) و امام حسين ( عليه السلام ) دو سبط تو ، سيّد اسباطند ، و عمّت حمزه ، سيد الشهداء است ، و جعفر طيّار پسر عمّ تو ، در بهشت با ملائكه هر جا كه خواهد طيران مي كند ، و از شما است قائمي كه حضرت عيسي بن مريم ( عليهما السلام ) با او نماز مي كند در وقتي كه خدا او را به زمين فرو مي آورد ، او از ذريّه علي ( عليه السلام ) و فاطمه ( عليها السلام ) ، و از اولاد امام حسين ( عليه السلام ) است ( 2 ) .
به سند معتبر از [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) منقول است كه : بر ساق عرش نوشته است « اَلحَمزةُ أسدُ اللهِ وَأسدُ الرّسولِ وَسيِّدُ الشُّهداء » ( 3 ) ، يعني : حمزه شير خدا و شير رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و سيّد شهدا است .
اسلام جناب حمزه : به سند معتبر از سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) منقول است كه : هيچ حَمِيَّتي ( 4 ) صاحبش را داخل بهشت نكرده است مگر حميّت حمزة بن عبدالمطّلب ، كه مسلمان شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار7/231 ب8 ضمنح2 و11/380 ب6 ضمنح6 و22/274 ب5 ح20 ؛ امالي صدوق/206 س37 ضمنح7 ؛ خصال1/204 ضمنح20 ؛ قصص جزائري/92 ب5 .
2 ـ كافي8/49 ح10 ؛ بحار51/77 ب1 ح36 .
3 ـ كافي1/224 ضمنح2 ؛ بحار22/280 ب5 ح35 و27/6 ب10 ضمنح13 .
4 ـ حَمِيَّت : غيرت . ل . د .
|
453 |
|
براي غضب از جهت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در هنگامي كه كفّار مكّه بچه دان شتر را بر پشت مبارك آن حضرت انداختند ( 1 ) . چنانچه مروي است كه : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجدالحرام بود و جامه هاي تازه در بر داشت ، مشركان مشيمه ناقه بر او انداختند و جامه آن حضرت را به آن آلوده ساختند و گفتند كه : تو از كجا رسول الله شدي و كدام وقت جبرئيل بر تو آيه نازل مي كند كه هيچ كس نمي بيند ؟ آن حضرت از آن اهانت و خواري آزرده خاطر گشته نزد ابوطالب ( عليه السلام ) آمد و گفت : يا عمّ كيفَ تري حَسَبي فيكُم ؟ يعني چگونه مي بيني قدر و منزلت مرا ميان شما ؟ ابوطالب گفت : وَما ذاكَ يابنَ أخي ؟ يعني اين گفتگو با اين آلودگي چيست اي پسر برادر من ؟ حضرت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ابوطالب را از آن واقعه خبر داد ، ابوطالب شمشير خود را برداشت و حمزه را طلبيده گفت : مَشيمَه ( 2 ) را بردار . پس متوجّه آن قوم مشركين ، كه آن اهانت رسانيده بودند گرديد ، و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را هم با خود آورد در حالتي كه ايشان در مسجدالحرام به دور كعبه نشسته بودند ، چون قريش ابوطالب را ديدند از روي او آثار غضب مشاهده نمودند ، پس حمزه را گفت كه اين مشيمه را به روهاي ايشان بمال ! حمزه آن مشيمه را به روهاي ايشان ماليد ، بعد از آن ابوطالب ملتفت آن حضرت شده گفت : يَابنَ أخي هذا حسبُكَ فينا . يعني : اي پسر برادر من ، اين است منزلت تو در ميان ما ( 3 ) . پس غضب حمزه در اين واقعه باعث اسلام او شد .
به روايت ديگر : جناب حمزه در سال ششم از نبوّت مسلمان شد ، و سبب آن بود كه روزي ابوجهل لعين با جمعي از سفهاي ملاعين در موضعي از مكّه ، بر سر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ريختند و آن حضرت را غايت اذيت و آزار رسانيدند ، تا آنكه رخساره مباركش را به خاك انداختند و از پيشاني مباركش خون جاري مي شد ، و اكثر مردم مكّه از آن امر شنيع مطّلع شدند ، و در آن وقت حمزه به شكار رفته بود ، و ابوطالب به شعب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي2/308 ح5 ؛ وسايل15/371 ب57 ح20775 ؛ بحار22/283 ب5 ح45 و70/285 ب133 ح4 .
2 ـ مَشيمَه : . . . آن پوستي است كه بچه در وي باشد در رَحِم . لغت نامه .
3 ـ كافي1/449 ح30 ؛ بحار18/209 ب1 ح38 و18/239 ب1 ح85 و35/136 ب3 ح82 ؛ اعلام الوري/46 ف5 .
|
454 |
|
خود رفته بود براي چرانيدن گوسفندان ، و قضا را حمزه سه روز در كوه و صحرا گشته ، شكاري به دست وي نيامده بود ، گرسنه و تشنه و غضبناك به مكّه رسيد ، در اثناي راه كنيز عبدالله جذعان ، حمزه را ديد ، گفت كه : يا حمزه ، نمي داني كه با برادر زاده تو چه كار كردند ، و با وجود اين ، تو را شكار چه كار آيد ! و اين عار را به كجا بري ؟ ! حمزه از سخن آن كنيز متغيّر شد و اندام او به لرزه افتاد و با غضب به خانه آمده ، چون بسيار گرسنه بود طعامي حاضر نمودند ، و چشم حمزه به عيالش افتاد و او را گريان ديد ، سبب گريه را پرسيد ، زن گفت : يا اباعماره ، چرا گريه نكنم و حال آنكه آنچه با نور ديده تو و برادر زاده ات كرده اند ، كسي به هيچ يتيمي از يتيمان و ضعيفي از ضعيفان روا ندارد ؛ ابوجهل و جمعي از سُفَها ( 1 ) بر سر وي ريختند و اينقدر به او اذيت كردند كه در پيشانيَش خون برآمد و جاري شد ، نه تو حاضر بودي و نه عمّش ابوطالب . حمزه اين كلام را شنيده ، لقمه ناني كه در دست داشت به زمين گذاشت و كمان خود را برداشته ، به طلب حضرت بيرون رفت ، او را در مسجدالحرام نشان دادند ، چون حمزه داخل مسجدالحرام شد ، ديد كه حضرت در پيش خانه كعبه نشسته و سر به زانو نهاده ، حمزه پيش رفت ، گفت : اَلسّلامُ علَيكَ يَابنَ أخي ، چرا مهمومي ؟ آن حضرت آهي كشيده ، آب از ديده مبارك فرو ريخت و فرمود : بگذار بي كسي را كه نه مادر دارد نه پدر ، و نه برادري و نه ياوري و نه غمگساري . حمزه كه اين سخن را شنيد گريان شد و از جهت انتقام به جانب ابوجهل روان شد ، در موضعي به او برخورد كه با جمعي از اَعاظِم ( 2 ) و اشراف نشسته بود ، چون به وي رسيد گفت كه : اي ناكس دون ، چرا برادر زاده مرا دشنام دادي ؟ و كماني كه در دست داشت بي مُحابا ( 3 ) بر سر وي زد بنحوي كه سر وي شكست و خون از او جاري شد ، و آن ملعون را بلند كرده به زمين زد ، خواست كه سرش را از تنش جدا نمايد قريش جمع شده التماس نمودند و او را از دست حمزه رها كردند ، و قسمها خورده ، عهد و پيمان بستند كه ديگر جسارتي به آن حضرت ننمايند ؛ و حمزه آن وقت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سُفَهاء : جمع سفيه به معني نادان و كم عقل . لغت نامه .
2 ـ اَعاظِم : جمع اَعْظَم ، بزرگتران . لغت نامه .
3 ـ بي مُحابا : بي پروا ، بي ملاحظه . لغت نامه .
|
455 |
|
اظهار اسلام نمود ( 1 ) .
وفات حمزه : مروي است كه حمزه نيز مانند ابوطالب در نصرت و حمايت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بسيار كوشيد و جان فشاني زياد در باره آن حضرت نموده و در جنگ بدر حاضر بود ؛ بالاخره در غزوه احد شربت شهادت نوشيد .
و شهادت او بر اين وجه بود كه : جبير بن مطعم ، كه يكي از اشراف عرب بود ، غلامي داشت خنثي كه او را وحشي مي گفتند ، مردي بود مبارز ، و چون قريش عزيمت [ به ] مدينه كردند جبير وحشي را طلبيد و گفت : اي غلام ، دانسته اي كه روز بدر ، عمّ من ، طعيمة را حمزه به قتل رسانيد ، اگر در اين حرب حمزه را به قتل رساني تو را آزاد مي كنم و به مالهاي وافِر ( 2 ) شاد مي گردانم . وحشي اتمام آن كار را در عهده اهتمام كشيد ، چون لشكر قريش به مدينه رسيدند در دامنه احد با لشكر جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) مشغول كارزار شدند ، و شير خدا ، حمزة بن عبدالمطّلب ، در جنگ بسياري از مشركان را به قتل رسانيد ، و به هر طرف كه حمله مي كرد از او مي گريختند ، و كسي در برابر او نمي ايستاد ؛ پس هند ، كه زن ابوسفيان بود ، وحشي را طبيده گفت كه : اگر يكي از اين سه تن ، كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و علي ( عليه السلام ) و حمزه ( رحمه الله ) باشند ، به قتل آوري آنقدر به تو خواهم بخشيد كه راضي شوي ، زيرا كه پدر من ، عتبه را در بدر به خاك هلاكت انداخته اند ، و جز اين سه تن ، كس ديگر را كُفوِ ( 3 ) او نمي شمارم . وحشي گفت كه : من بر كشتن محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) قادر نيستم ، و دست به او نخواهم يافت زيرا كه سرداران مهاجر و انصار در محافظت آن حضرت غايت اهتمام دارند ، و ممكن نيست كه كاري توان كرد ، و علي ( ( عليه السلام ) ) مردي است بسيار حذر كننده ، و هرگز غافل نمي شود و طمع در او نمي توانم كرد ؛ پس در كمين حمزه نشست ، و حمزه را ديد چون شير مست شمشير به دست گرفته ، به ميان قوم درآمده ، صف لشكر قريش را در هم شكسته ؛ اتّفاقاً به سباع بن العزي رسيد و بي تعلّل او را هلاك ساخت ، و رجز گويان مبارز طلبيد ، كسي برابر او نيامد ، در غضب شده ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير و اضافات ) بحار18/210 ب1 ؛ اعلام الوري/48 ف5 ؛ قصص راوندي/321 ف4 ح401 .
2 ـ وافِر : بسيار ، فراوان . لغت نامه .
3 ـ كُفْو : همتا و مانند . لغت نامه .
|
456 |
|
بي مُحابا ( 1 ) خود را به ميان لشكر انداخت ، و به ضرب شمشير آبدار ايشان را متلاشي و پريشان ساخت ، كف بر لب آورده پرواي حفظ اطراف نداشت ، ناگاه بر موضعي گذشت كه سيلاب زيرَش را نهي كرده بود ، اسبش فرو رفت و او بر زمين افتاد ، پس وحشي فرصت يافته نيزه اي كه در دست داشت به جانب حمزه انداخت ، و بر نهي گاه آن حضرت خورد و از شانه اش بيرون آمد ( و به روايت ديگر بر بالاي پستان او خورد ) ، پس حمزه با آن زخم گران از پاي نرفت و چون آتش تفته قصد وحشي كرد ، چون وحشي كرد ، چون وحشي را به هيچ روي مجال درنگ نبود مانند روباهي كه از پيش شير زخم خورده گريزد ، به شتاب برق و باد رفت ، پس جناب حمزه از دست افتاد ، و جمعي از اصحاب بر سر او رسيدند و فرياد كردند كه : يا اباعمارة ! جواب ايشان نداد ، وحشي چون از دور اين بديد دانست كه كار او به نهايت شده ، صبر كرد تا مردم از نزديك او دور شدند ، بيامد و شكمش را بشكافت و جگرش را بيرون آورده نزد هند آورد و گفت : اين است جگر قاتل پدرت ، بگير . هند او را به دهان خود بگذاشت كه بخايد ( 2 ) ، خلاّق عالم آن جگر را مانند استخوان سخت ساخت كه او نتوانست خاييد و بر زمين انداخت ، و حقّ تعالي ملكي را فرستاد كه آن را به جاي خود برگردانيد ( 3 ) .
مروي است كه : حليس بن علقمه ابوسفيان را ديد كه بر اسبي سوار است و بر بالاي سر حمزه ايستاده و نيزه اي در دست دارد ، در دهان حمزه مي زند و مي گويد كه : بچش اي عاق ( 4 ) . حليس گفت : نظر كنيد اي گروه بني كنانه اين مرد را كه دعوي مي كند كه بزرگ قريش است ، با پسر عمّ كشته خود چه مي كند ! ابوسفيان مُنفعِل شد ( 5 ) و گفت : راست مي گويي ، لغزشي بود از من ، افشا مكن . در اين اثنا هند از وحشي پرسيد كه حمزه را در كدام محلّ كشتي ؟ وحشي او را بر سر حمزه آورد ، هند كارد بركشيد [ و ] او را مثلة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بي مُحابا : بي پروا ، بي ملاحظه . لغت نامه . ( عبارت متن « بي مهابا » . م . )
2 ـ بخايد : بجوَد ، بدندان نرم كند . م .
3 ـ ( با تغييرات ) بحار20/96 ب12 ؛ اعلام الوري/83 ب4 ؛ شرح نهج1/243 ؛ المناقب1/192 .
4 ـ عاقّ : نافرمان . لغت نامه .
5 ـ مُنْفَعِل شدن : شرمنده شدن . لغت نامه .
|
457 |
|
نمود ( يعني گوش و بيني و هر دو دست و بعضي از اعضاي او را ببريد ) ، و در رشته كشيده مانند قلاّده در گردن خود از روي شماتت انداخت ، چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حمزه را نديد فرمود : كيست كه ما را از احوال حمزه خبر دهد ؟ حارث بن صحّه گفت : من موضع او را مي دانم . چون به نزديك او رسيد و حال او را مشاهده نمود ، نخواست كه آن خبر را او برساند ، پس حضرت گفت : يا علي ( ( عليه السلام ) ) ، عمّت را طلب كن . حضرت امير ( عليه السلام ) آمد و نزديك حمزه ايستاد و نخواست كه آن خبر وحشت اثر را به حضرت برساند ، تا آنكه حضرت خود آمد و حمزه را بر آن حال مشاهده كرد ، پس گريست و فرمود كه : به خدا سوگند كه هرگز در مكاني نايستاده بودم كه بيشتر مرا به خشم آورد از اين مقام ، اگر خدا مرا تمكين دهد بر قريش ، هفتاد نفر ايشان را به عوض حمزه چنين تمثيل ( 1 ) كنم و اعضاي ايشان را ببرم . پس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد : ( وَإنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ ) ( 2 ) ، يعني : « اگر عقاب ( 3 ) كنيد ، پس عقاب كنيد به مثل آنچه كه عقاب كرده شده ايد ، و اگر صبر كنيد البتّه بهتر است براي صبركنندگان » . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : صبر خواهم كرد و انتقام نخواهم كشيد ( 4 ) . پس حضرت ردايي از برد يمني كه بر دوش مباركش بود بر روي حمزه انداخت ، و آن ردا به قامت حمزه كوتاه و ناساز بود ؛ اگر بر سرش مي كشيدند پاهايش پيدا مي شد و اگر پاهايش را مي پوشانيدند سرش پيدا مي شد ، پس بر سرش كشيد و پاهايش را از علف و گياه پوشانيد ، و فرمود كه : اگر نه آن بود كه زنان بني عبدالمطّلب اندوهناك مي شدند ، هر آينه او را چنين مي گذاشتم ، زيرا كه داهيَه ( 5 ) هر قدر بيشتر است ثوابش عظيمتر است . پس حضرت امر كرد كه شهدا را جمع كردند و بر ايشان نماز خوانده دفن نمود ، و نماز حمزه هفتاد تكبير گفت ( 6 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَمْثيل : عقوبت كردن و عبرت ديگران گردانيدن . لغت نامه .
2 ـ نحل/126 .
3 ـ عِقاب : عذاب و شكنجه و پاداش بدي . لغت نامه .
4 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار20/96 ب12 ؛ اعلام الوري/83 ب4 ؛ المناقب1/193 .
5 ـ داهِيَة : حادثه ، سختي زمانه ، بلاي سخت . لغت نامه .
6 ـ كافي3/211 ح2 ؛ التهذيب1/331 ب13 ح138 ؛ وسايل2/509 ب14 ح2775 ؛ بحار20/107 ب12 ح32 و22/281 ب5 ح39 .
|
458 |
|
مروي است كه : چون در جنگ احد ، حمزه با جماعتي بسيار از مهاجر و انصار شهيد شدند ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با ساير اصحاب به مدينه آمدند ، و از اكثر خانه هاي اصحاب صداي گريه شنيدند كه بر كشتگان خود نوحه مي كردند ، چون حمزه غريب بود و كسي نداشت كه عزاي او را بر پا نمايد ، پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از خانه حمزه صداي گريه به سمع همايونش نرسيد ، متأثّر و محزون گرديده ديده اش پر آب شد و بر روي مباركش ريخت و فرمود : « أمّا عَمّي حَمزة فَلا باكيَ لَه هُنا » ، يعني : عمّ من حمزه را در اين شهر گريه كننده نيست ( يعني او غريب است در اين بلد ، و غريب را عزادار و گريه كننده نباشد ) . چون انصار ديدند كه حضرت از نبودن گريه كنندگان بر حمزه محزون شده و خاطر مباركش افسرده گرديده ، به خانه هاي خود رفتند و زنان خود را گفتند كه : اوّل برويد فاطمه ( عليها السلام ) دختر پيغمبر را بر تعزيه حمزه ياري كنيد و در خانه حمزه بر وي گريه كنيد ، بعد به خانه هاي خود آمده بر كشتگان خويش گريه نماييد . زنان انصار ( 1 ) به خانه حمزه آمدند و مشغول گريه و ناله شدند ، چون سيّد عالم ( صلّي الله عليه وآله ) آواز گريه زنان را از خانه حمزه شنيد پرسيد كه اين چه آواز است ؟ عرض كردند : زنان انصارند كه بر عمّ بزرگوار تو گريه مي كنند . حضرت فرمود كه : خدا از ايشان و از اولاد ايشان راضي باد . و تا امروز در مدينه مقرّر است كه هر مصيبت كه بر ايشان واقع مي شود اوّل بر حمزه نوحه مي كنند بعد به مصيبت خودشان ( 2 ) .
در حديث است كه : اوّل تسبيحي كه در اسلام به هم رسيد از خاك قبر جناب حمزه بود كه جناب فاطمه ( عليها السلام ) سي و سه دانه ساخت ؛ خام و نا پخته بود و بند او از ريسمان كبود بود ( 3 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « زن انصار » . م .
2 ـ ( با اندكي تغيير ) الفقيه1/183 ح553 ؛ وسايل3/284 ب88 ح3662 ؛ مستدرك2/384 ب58 ح2255 - 3 ؛ بحار20/98 ب12 و79/92 ب16 ضمنح44 و79/104 ب16 ؛ اعلام الوري/85 ب4 ؛ شرح نهج15/41 ؛ مسكن الفؤاد/107 ب4 .
3 ـ وسايل6/455 ب16 ضمنح8427 ؛ مستدرك4/12 ب9 ضمنح4056 - 2 و5/56 ب14 انتهايح5353 - 2 ؛ بحار82/333 ب37 ضمنح16 و82/341 و98/133 ب16 ضمنح64 ؛ كتاب المزار/150 ب66 ضمنح1 ؛ مكارم الاخلاق/281 .
|
459 |
|
زيارت جناب حمزه : در خبر آمده است كه : زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و زيارت قبور شهدا و زيارت قبر امام حسين ( عليه السلام ) برابر است با يك حجّ مقبول كه با پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) به جا آورده باشد ( 1 ) .
در حديث معتبر منقول است كه : مي گويي نزد جناب حمزه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) وَ خَيْرَ الشُّهَداءِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أسَدَ اللهِ وَأسَدَ رَسُولِهِ ( صلّي الله عليه وآله ) أشْهَدُ أ نَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِي اللهِ وَنَصَحْتَ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَليْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم وَجُدْتَ بِنَفْسِكَ وَطَلَبْتَ ما عِنْدَ اللهِ وَرَغِبْتَ فيما وَعَدَ اللهُ ، پس داخل شو و نماز كن و در وقت نماز رو به قبر مكن ، و چون از نماز فارغ شوي خود را بر روي قبر بينداز و بگو : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلي أهْلِ بَيْتِهِ . . . إلي آخر الدّعاء ( 2 ) .
فِي الحديث : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : عمّ من حمزه را خلاّق عالم به منازل رفيعه ( 3 ) و درجات عاليه رسانيده است ، و او را فضايل بسيار عطا فرموده است به سبب محبّت من و علي ( عليه السلام ) ، بدرستي كه حمزه عمّ من ، جهنّم را در روز قيامت از محبّانش دور مي كند ، بدرستي كه او خواهد ديد در پهلوي صراط گروهي بسيار از مردم را كه عدد ايشان را بغير از خدا كسي نمي داند ، و ايشان از دوستان حمزه باشند و گناه بسيار كرده باشند ، و به اين سبب ، ديوارها حايل شده باشد ميان ايشان و گذشتن بر صراط به سبب گناههاي ايشان ، چون حمزه را مي بينند مي گويند كه : يا حمزه ، مي بيني كه ما در چه حال مانده ايم ! حمزه به من و علي ( ( عليه السلام ) ) مي گويد كه : مي بينيد كه دوستان من استغاثه مي نمايند به من . پس من به علي ( عليه السلام ) مي گويم كه : يا علي ( ( عليه السلام ) ) ، اعانت كن عمّ خود را بر فرياد رسي دوستان او ، و خلاص كردن ايشان را از آتش جهنّم . پس حضرت امير ( عليه السلام ) نيزه حمزه را كه در دنيا [ با آن ] جهاد كرده است در راه خدا مي آورد و به دست حمزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روايتي كه جامع عبارات فوق باشد در منابع مورد استفاده بنظر نرسيد ، امّا درباره ثواب زيارت امام حسين ( عليه السلام ) ، تا صد حجّ با حضرت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز ذكر شده است . م .
2 ـ ( با تغييرات اندك ) مستدرك10/198 ب10 ح11840 - 3 ؛ بحار97/212 ب7 ح1 ؛ كامل الزيارات/22 ب5 ح1 .
3 ـ رَفيعَه : بلند . لغت نامه .
|
460 |
|
مي دهد و گويد كه : اي عمّ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و اي عمّ برادر حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ، دفع كن جهنّم را از دوستان خود به اين نيزه چنانچه در دنيا به اين نيزه دشمنان خدا را از دوستان خدا دفع مي كردي . پس حمزه نيزه را مي گيرد و سنان او را مي گذارد بر آن ديوارهاي آتش كه حايل شده اند ميان دوستان او و صراط ، و به قوّت الهي چنان دفع كند كه پانصد سال راه دور شوند ، پس دوستان خود را گويد كه بگذريد ؛ و ايشان ايمن و سالم از صراط بگذرند و داخل بهشت شوند ( 1 ) .
و از جمله شهداي اُحُد است عَمرو بن جموح ( 2 ) ؛ و آن مردي بود لنگ ، و چهار پسر داشت كه مانند شيران در همه غزوات حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) حاضر مي شدند . در روز احد خود اراده جهاد كرد و قوم او مانع شدند و گفتند : تو اعرجي و بر تو حرجي نيست اگر به جهاد نروي ، و پسرانت همه با آن حضرت رفته اند . گفت : پسرانم به بهشت روند من نزد شما بنشينم ؟ ! پس روانه شد و گفت : خداوندا مرا بسوي اهل خود بر مگردان . پس به خدمت حضرت آمد و گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، قوم من مرا مانع جهاد مي شدند و من آمده ام كه با اين پاي لنگ از معركه جنگ بسوي بهشت شتابم . حضرت فرمود : خدا تو را معذور داشته است ، و بر تو جهاد نيست . و او قبول نكرده رفت و شهيد شد ؛ پس زن و پسر و برادرش او را بر شتري بار كردند كه بسوي مدينه برگردانند ، چون شتر به منتهاي حرة رسيد خوابيد ، هر گاه آن را بسوي مدينه بر مي گردانيدند مي خوابيد و چون به جانب احد متوجّه مي گردانيدند مي دويد ؛ پس برگشت آن زن به خدمت حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) و واقعه را عرض كرد ، حضرت فرمود كه : اين شتر از جانب خداوند عالم مأمور است كه چنين كند ، آيا در وقت بيرون آمدن چيزي گفت ؟ گفتند : بلي ، وقتي كه متوجّه احد شد رو به قبله كرده گفت : خداوندا مرا بسوي اهل خود بر مگردان و مرا شهادت روزي كن . حضرت فرمود كه : به اين سبب شتر نمي رود ، اي گروه انصار از شما گروهي هستند كه خدا را بر هر چيز قسم دهند روا مي كند و عَمرو از آنها بود ( 3 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار17/245 ب2 ؛ تفسيرالامام/435 .
2 ـ عبارت متن « عمرو بن جموع » . م .
3 ـ بحار20/130 ب12 ؛ شرح نهج14/261 .
|
461 |
|
و از جمله آنها است غسيل الملائكه ، حنظلة بن « ابوعامر » ؛ و ابوعامر همان كسي است كه چون بنو عمرو بن عوف مسجد قبا را بنا كردند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را طلبيدند تا يك روز نماز به جماعت بگذارد به او ، اغتم بن عوف ، كه بني اعمام ايشان بودند از راه نفاق و عناد حسد برده ، در مقابل آن مسجدي بنا كردند و گفتند : ما در مسجد خود نماز بگذاريم و به جماعت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) نرويم ، به قصد آنكه چون ابوعامر راهب از شام مراجعت نمايد او را امام آن مسجد نمايند ، ابوعامر نيز به اين مضمون نامه به ايشان نوشته بود از شام ، و خودش از اشراف مدينه خزرج بود ، و در علم تورات و انجيل مهارتي تمام داشت و پيوسته نعت و صفت سيّد عالم ( صلّي الله عليه وآله ) را بر اهل مدينه مي خواند ، چون آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و اهل آن زمين شيفته جمال و كمال آن حضرت شدند و از صحبت ابوعامر برميدند و كسي ديگر پيروي او نكرد ، پس ابوعامر را عرق حسد به حركت آمده ، به نفي آن حضرت مشغول شده و گفت : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، اين چه دين است كه احداث كرده اي ؟ فرمود كه : دين ابراهيم خليل است ؛ گفت : نه چنين است ! پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : بَل جِئْتُ بِها بَيْضاءَ نَقيَّة ؛ يعني : بلكه من آوردم آن دين و ملّت را در حالتي كه روشن و پاكيزه است . ابوعامر گفت : أماتَ اللهُ مَن كاذَبَ مِنّا طريداً وحيداً غريباً ؛ يعني : خدا بميراند آن كسي را كه كاذب است از ما ، در حالتي كه تنها مانده و از ولايت دور افتاده و غريب شده باشد . جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : آمين . پس ابوعامر سوگند خورد كه : با هر قومي كه كارزار كني من با ايشان باشم . و بعد از غزوه بدر ، از مدينه گريخته به كفّار مكّه پيوست ، و در حرب احد حاضر شده ، اوّل كسي كه به لشكرگاه اسلام تير انداخت او بود ، و حضرت ، او را فاسق لقب نهاد ، و در حرب حنين نيز حاضر شد و از آنجا فرار نموده ، به نزد هرقل ، كه پادشاه روم بود رفت ، و مي خواست كه از شام لشكري جمع كرده به جنگ مسلمانان آيد ؛ القصّه : ابوعامر نامه اي نوشت به منافقان كه : شما در مقابل مسجد قبا در محلّه خويش براي من مسجدي بسازيد كه چون
|
462 |
|
به مدينه آيم آنجا به افاده علوم ( 1 ) اشتغال نمايم . ايشان مسجد ضرار را بنا كردند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چون عازم غزوه تبوك شد ، بانيانِ مسجد آمده گفتند كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، ما براي ضعيفان و بيچارگان در وقت سرما و گرما و بارندگي مسجدي ساخته ايم ، و التماس مي رود كه در آن مسجد نماز بخوانيد ( غرض ايشان آن بود كه به واسطه نماز آن حضرت ، مهمّ خود را استحكامي دهند ) ، حضرت در جواب فرمود كه : الآن متوجّه غزوه ايم در جناح سفر ، بعد از مراجعت ان شاء الله در مسجد شما نماز مي خوانيم . چون وقت مراجعت به قرب مدينه رسيدند ، اهل مسجد همان استدعا كردند ، جبرئيل نازل شده اين آيه را آورد كه در سوره توبه است : ( وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً وَتَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَإرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إنْ أرَدْنآ إلاَّ الْحُسْني وَاللهُ يَشْهَدُ إنَّهُمْ لَكاذِبُونَ لا تَقُمْ فيهِ أبَداً ) ( 2 ) ، يعني : « از اهل نفاق آنانند كه بنا كردند و اخذ نمودند مسجدي را بجهت مُضارّه ( 3 ) بر مؤمنان و ضرر رسانيدن به ايشان ( يعني پسر عمّان خودشان كه اصحاب مسجد قبايند ) ، و بجهت تقويت كفري كه اِضمار آن مي كنند ( 4 ) ، و براي تفرقه افكندن به ميان مؤمنين و چشم داشتن و انتظار كشيدن مَر قدوم كسي را كه محاربه كرد با خدا و رسول او پيش از بناي مسجد ( مراد ابوعامر راهب است كه در جنگ احد و حنين حاضر شد ) ، و هر آينه سوگند مي خورند كه چون كسي پرسد كه چرا اين مسجد ساختيد : ما نساختيم از اين بنا مگر خصلت نيكو يا اراده نيكو ( كه نماز است و ذكر و توسعه بر ضعفا ) ، و خدا گواهي مي دهد كه ايشان دروغ گويانند در سوگند خود ، اي حبيب من ، مايست در آن مسجد هرگز » . مروي است كه : چون اين آيه آمد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دو نفر از اصحاب را فرمود كه : برويد و آن مسجد را ويران كنيد و بسوزانيد . ايشان رفته ، آتش در آن زدند ، كساني كه در آنجا بودند گريختند و بعضي از اهل مسجد در آنجا اقامه نمودند و آتش به ايشان رسيده بعضي از آنها را سوزانيده ، و آن حضرت امر فرمود تا آن موضع را مزبله و خاك انداز كردند ، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ افاده علوم : مراد تدريس علوم است . م .
2 ـ توبه/107 ـ 108 .
3 ـ مُضارَّة : يكديگر را گزند رساندن . لغت نامه .
4 ـ اِضْمار كردن : پنهان كردن . لغت نامه .
|
463 |
|
ابوعامر راهب در شام ، غريب و تنها بمرد ( 1 ) .
الحاصل : حنظلة بن « ابوعامر » در شب جنگ احد داماد شد ، و دختر عبدالله بن ابي بن سلول را به عقد خود در آورده بود ، و از حضرت مرخّص شده [ بود ] كه براي دامادي ، آن شب در مدينه بماند ، و در آن شب تصرّف نمود ، و در باب رخصت او اين آيه نازل شد : ( إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ . . . إلي آخر آيه ) ( 2 ) ، كه در سوره نور است ؛ چون صبح شد ، به يادش آمد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مشغول جنگ است و او مشغول عيش ، پس با جنابت ، شمشير برداشت و به جانب احد روانه شد ، چون خواست كه از خانه بيرون رود ، زنش فرستاد و چهار نفر از انصار طلبيد و گفت : گواه باشيد كه حنظله با من نزديكي كرده است ، و ايشان از حنظله اقرار شنيدند ، پس به آن زن گفتند كه : چرا چنين كردي ؟ گفت : زيرا كه در اين شب خواب ديدم كه گويا آسمان شكافته شد و حنظله به آسمان داخل شد و بعد از آن ، آسمان به يكديگر پيوست ، و از اين خواب دانستم كه او شهيد خواهد شد ، پس گواه گرفتم كه اگر فرزندي به هم رسد بدانند كه از او است . پس حنظله چون به معركه ( 3 ) قِتال ( 4 ) رسيد ابوسفيان را ديد كه بر اسبي سوار است و در ميان معركه جولان مي كند ، شمشير كشيده به جانب ابوسفيان دويده و بر او حمله كرده ، اسبَش را پس نموده ابوسفيان از اسب گرديد و به زمين افتاد ، و فرياد كرد كه : اي گروه قريش ، من ابوسفيانم و حنظله مي خواهد كه مرا بكشد ! و ابوسفيان گريخت و حنظله از پِيَش دويد ، پس مردي از مشركان به حنظله رسيد و نيزه اي بر او زد ، و حنظله با نيزه به آن مشرك حمله نمود و ضربتي به او زد و او را كشت ، و حنظله ميان حمزه و عمرو بن جموح ( 5 ) و گروهي از انصار به زمين افتاد و شهيد شد ؛ پس اصحاب در معركه او را شسته يافتند ، و به حضرت عرض كردند كه : او را كه شسته ؟ فرمود : من ملائكه را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار21/252 ب30 ؛ و بطور مختصر در : مستدرك3/438 ب54 ح3948 - 6 و3/448 ب54 ح3963 - 21 ؛ بحار21/255 ب30 ح1 ؛ تفسيرقمّي1/305 ؛ عوالي اللآلي2/32 ح81 ؛ فقه القرآن1/159 .
2 ـ نور/62 .
3 ـ مَعْرَكَه : كارزار ، نبردگاه . لغت نامه .
4 ـ قِتال : مقابله ، محاربه . لغت نامه .
5 ـ عبارت متن « جموع » . م .
|
464 |
|
ديدم كه حنظله را ميان آسمان و زمين به آب مُزْن ( يعني به آب ابر سفيد ) با كاسه هاي طلا غسل مي دادند . پس او را غسيل الملائكه ناميدند ، يعني غسل داده ملائكه ( 1 ) .
و از جمله آنها است سعد بن ربيع ؛ كه چون از جنگ فارغ شدند ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : كيست علم داشته باشد از حال سعد بن ربيع ؟ مردي گفت كه : من مي روم به طلب او . پس حضرت اشاره كرد به موضعي و فرمود كه : در آنجا او را طلب كن كه من او را در آن موضع ديدم كه دوازده نيزه او را فرو گرفته بود . آن مرد گويد : چون به آن موضع آمدم او را در ميان مقتولين افتاده ديدم ، گفتم : يا سعد ، جواب نداد ، باز گفتم : يا سعد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) احوال تو مي پرسد . چون نام حضرت را شنيد سر برداشت در حالتي كه بدنش از كثرت ضعف مانند جوجه مي لرزيد ، و پرسيد كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) زنده است ؟ گفتم : بلي ، و الله كه زنده است و او مرا خبر داد كه تو را در اين موضع در ميان دوازده نيزه ديده بود . آن سعادتمند گفت : الحمد لله راست فرموده رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه دوازده طعنه نيزه خورده ام كه همه به اندرونم رسيده است ، به قوم من كه انصارند سلام برسان و بگو به ايشان كه اگر يك كس از شما ديده اش حركت كند و بگذاريد كه خاري به پاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برود ، نزد خدا معذور نخواهيد بود . اين را گفت و نفسي كشيد و خون از او روان شد مانند شتري كه ذبح كنند ، زيرا كه خون را با نفس در اندرون خود ضبط كرده بود بجهت وصيّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر اصحاب خود ، و به رحمت الهي واصل شد . راوي گفت كه : آمدم خبر او را به حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) رسانيدم ، و حضرت فرمود كه : خدا رحمت كند سعد را كه در زندگي ياري ما كرد و در مردن وصيّت ما كرد ( 2 ) .
و از جمله آنها عمرو بن ثابت است ، كه او هنوز مسلمان نشده بود ، چون شنيد كه حضرت به جنگ احد رفته است شمشير و سپر خود را گرفته ، مانند شير گرسنه متوجّه احد گرديد ، و شهادتين گفت و مسلمان شد ، و رو به لشكر كفّار آورد و جهاد كرد تا به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مستدرك2/195 ب30 ح17888 - 3 ؛ بحار20/57 ب12 ؛ تفسيرقمّي1/118 ؛ شرح نهج14/269 .
2 ـ مجموعةورام2/270 ؛ و بطور مختصر : بحار20/74 ب12 و20/136 ب12 ؛ شرح نهج14/277 و15/36 ؛ معاني الاخبار/359 ح1 .
|
465 |
|
مرتبه شهادت فايز شد ، پس مردي از انصار بر او گذشت و او را در ميان كشتگان افتاده ديد ، از او پرسيد كه : يا عمرو ، آيا به دين اوّل خود هستي ؟ گفت : نه و الله ، بلكه شهادت مي دهم به وحدانيّت الهي و نبوّت حضرت رسالت پناهي ( صلّي الله عليه وآله ) . اين را گفته ، مرغ روحش بسوي رياض ( 1 ) جنان ( 2 ) پرواز كرد ، پس مردي از اصحاب حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، عمرو بن ثابت مسلمان شد و كشته شد ، آيا شهيد است ؟ حضرت فرمود : بلي و الله شهيد است ، و او كسي است كه يك ركعت نماز نكرده ( 3 ) داخل بهشت مي شود ( 4 ) .
بلي ، در مقابل اين سعادت كه براي عمرو بن ثابت روي داده ، عجب خود را بدبخت و مخذول نمود كسي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه او را قزمان ( 5 ) مي گفتند ؛ مروي است كه روزي مدح او كردند نزد حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) و گفتند كه : او ياري برادران مؤمن بسيار مي كند . حضرت فرمود كه او از اهل جهنّم است . پس در روز احد به حضرت عرض كردند كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، قزمان شهيد شد ، فرمود كه : خدا آنچه مي خواهد مي كند . پس آمدند خدمت حضرت و مي گفتند : او خود را كشت . فرمود كه گواهي مي دهم كه منم پيغمبر خدا ؛ و سببَش اين بود كه در احد جنگ بسيار كرد و شش نفر يا هفت نفر از مشركان را كشت ، چون از جراحت بسيار مانده شد او را برداشتند و به خانه هاي بني ظفر بردند ، پس مسلمانان به او گفتند كه : بشارت باد تو را اي قزمان كه امروز جهاد بسيار كردي . قرمان گفت : چه بشارت مي دهيد مرا ! جنگي كه كردم براي حَميّتِ ( 6 ) قوم خود [ بود ] نه براي اسلام ، و اگر حميّت و نام ننگ نمي بود جنگ نمي كردم . چون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ رياض : جمع رَوْضَة ، باغ و بوستان . لغت نامه .
2 ـ جنان : جمع جنّت بمعني بهشت . لغت نامه .
3 ـ عبارت متن « نماز كرده » . م .
4 ـ بحار20/56 ب12 ؛ تفسيرقمّي1/117 ؛ ( لازم به ذكر است كه در اين منابع نام فرد مذكور « عمرو بن قيس » نقل شده است . م . ) .
5 ـ در عبارات متن ، اين فرد با نام « قرمان » نقل شده بود كه با توجه به منابع تصحيح شد . م .
6 ـ حَمِيَّت : غيرت . لغت نامه .
|
466 |
|
جراحتهاي او شديد شد تيري از كنانه ( 1 ) خود بيرون آورد و خود را به آن تير كشت ( 2 ) .
از جمله [ شهداي اُحد است ] مخيريق يهودي ، چنانچه ابن ابي الحديد روايت كرده است كه مخيريق از اَحبارِ ( 3 ) يهود بود ، روز شنبه كه حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) در احد بود گفت : اي گروه يهود ، شما مي دانيد كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) پيغمبر است و ياري او بر شما لازم است . يهود گفتند : امروز روز شنبه است ، و در شنبه متوجّه كاري نبايد شد . گفت : بعد از اسلام ، شنبه نمي باشد ؛ و شمشير خود را برداشت و خدمت حضرت آمد و شهيد شد . پس حضرت فرمود كه : مخيريق بهترين يهود است . و چون بيرون مي رفت گفت : اگر من كشته شوم مالهاي من همه از پيغمبر باشد ، هر چه خواهد بكند . پس اكثر اوقاف حضرت در مدينه از مال او است ( 4 ) .
و ديگري عبدالله بن عمرو ؛ كه پدر جابر انصاري است ، و پيش از غزوه احد در خواب ديد مبشّر بن عبدالمنذر را ( كه در بدر شهيد شده بود ) ، كه به او گفت : اي عبدالله ، تو در اين ايّام به نزد ما خواهي آمد . سؤال كرد كه : در كجاي مي باشي ؟ گفت : در بهشت مي باشم ، و به هر جاي بهشت كه مي خواهم مي گردم . عبدالله گفت كه : تو در بدر كشته نشدي ؟ گفت : بلي كشته شدم ، خدا مرا زنده كرد . چون عبدالله اين خواب را به حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرد ، حضرت فرمود كه : شهيد خواهي شد اي پدر جابر . اين است كه عبدالله در جنگ احد ، بعد از سعي بَليغ ( 5 ) پيش رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به دست سفيان بن عبدالشّمس شربت شهادت نوشيد ؛ و خواهر عبدالله ، زن عمرو بن جموح ( 6 ) بود ، همينكه زن عمرو و پسر و برادرش او را بر شتري بار كردند كه بسوي مدينه برگردانند ( چنانچه تفصيلا نوشته شد ) ، آن وقت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به زن عمرو بن جموح ( 7 ) فرمود كه : اي زن ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كِنانَة : تيردان چرمين بي چوب يا برخلاف آن ، جعبه . لغت نامه .
2 ـ بحار20/98 ب12 ؛ شرح نهج14/260 ؛ الفصول المختارة/145 ؛ و بطور مختصر : مستدرك18/216 ب5 ح22544 - 1 ؛ اعلام الوري/84 ب4 .
3 ـ اِحْبار : دانشمندان ، علماي يهود . لغت نامه .
4 ـ ( در منابع ، نام اين فرد « مخيرق » نقل شده است ) شرح نهج14/260 ؛ بحار20/130 ب12 .
5 ـ بَليغ : كامل ، تمام . لغت نامه .
6 ـ عبارت متن « عمرو بن جموع » . م .
7 ـ عبارت متن « عمرو بن جموع » . م .
|
467 |
|
پيوسته ملائكه بر سر برادر تو ، عبدالله بن عمرو ، بال گسترده اند ، از وقتي كه كشته شده تا حال ، و نظر مي كنند كه در كجا دفن خواهد شد . پس حضرت امر فرمود كه عبدالله بن عمرو را با عمرو بن جموح ( 1 ) در يك قبر دفن كردند ، و فرمود كه : اي هند ، شوهر و برادر و پسر تو رفيقند در بهشت . هند گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، دعا كن من نيز با ايشان باشم . و چون قبر ايشان در ممرّ سيل واقع بود ، بعد از مدّتي سيلاب قبر ايشان را برد و بدن ايشان ظاهر شد ، ديدند كه به روي عبدالله جراحتي بود و دست به روي جراحت خود گذاشته بود ، چون دستش را از روي جراحت برداشتند خون روان شد ، باز دستش را به روي جراحت گذاشتند و خون ساكت شد . و جابر گفته كه : بعد از چهل و شش سال از شهادت پدرم ، او را در قبر ديدم ، هيچ تغيير در بدن او نشده بود و گويا در خواب بود ، كفنش كه به رويش كشيده بودند تازه بود و علف حَرْمَل ( 2 ) كه به روي پايش ريخته بودند تر و تازه بود ( 3 ) .
باز ابن ابي الحديد و ديگران روايت كرده اند كه : معاوية بن ابي سفيان چشمه اي جاري كرد كه شايد قبرهاي شهداي احد را بر طرف كند ، و ندا كرد در مدينه كه : هر كس در احد كشته اي دارد حاضر شود . چون اهل مدينه نزد شهدا حاضر شدند و قبرهاي ايشان را شكافتند ، بدنهاي ايشان تر و تازه بود ، و كج مي شد اعضاي ايشان به روش اعضاي احياء ، و بيل به پاي يكي از ايشان خورد ، في الفور خون روان شد ( 4 ) ؛ و هر چند قبر ايشان را مي كندند بوي مشك از خاك قبر ايشان ساطع مي شد ، و عبدالله بن عمرو و عمرو بن جموح ( 5 ) را در يك قبر يافتند ، و خارجة بن زيد و سعد بن ربيع را در يك قبر يافتند ، و عبدالله و عمرو را از قبر به در آوردند ، زيرا كه قنات بر قبر ايشان مي گذشت ، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « عمرو بن جموع » . م .
2 ـ حَرْمَل : اسفند ، سپند . لغت نامه .
3 ـ مشروح اين قسمت ، بطور پراكنده در اين منابع نقل شده است : بحار20/130 ب12 ؛ شرح نهج14/262 .
4 ـ جاري شدن خون بر اثر ضربه بيل ، در بحار نقل شده است ، امّا ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است كه : « . . . صورت عبدالله بن عمرو مجروح بود و دستش بر روي آن جراحت بود ، هنگامي كه دستش را برداشتند خون از جراحت وي جاري شد تا آنكه دستش را به روي زخم بازگرداندند خون متوقّف شد » . م .
5 ـ عبارت متن « عمرو بن جموع » . م .
|
468 |
|
خارجه و سعد را بيرون نياوردند چون معاويه اين منكر را جاري كرد و كسي مانع او نشد ، ابوسعيد خدري گفت : بعد از اين ديگر هيچ منكر را كسي انكار نخواهد كرد ( 1 ) .
تكميل : مستحبّ است مجاورت در مدينه منوّره ، از جهت تأسّي كردن به جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ روايت نموده اند كه شخصي از مردم جبل ، به ملاحظه اينكه مستحبّ است مجاورت در مدينه و تأسّي به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) آمد و مبلغ ده هزار درهم نزد آن حضرت گذاشته ، عرض كرد كه : من روانه حجّ مي شوم و توقّع دارم كه اين مبلغ را تا آمدن من ، در مدينه خانه اي بخريد ؛ و روانه مكّه شد ، چون برگشت و به خدمت امام ( عليه السلام ) آمد و از خريدن خانه پرسيد ، آن حضرت فرمود كه : از براي تو خانه اي خريدم كه يك حدّ آن به خانه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و حدّ ديگر به طرف خانه مرتضي علي ( عليه السلام ) و [ حدّ ] سيُّم ( 2 ) به خانه امام حسن ( عليه السلام ) و حدّ چهارم به خانه امام حسين ( عليه السلام ) ، و در اين كاغذ حدود آن خانه را نوشته ، مُهر كرده ام ، اگر راضي هستي سند بستان و الاّ هر خانه كه در اين شهر پسند نمايي براي تو خريداري كنم . چون آن مرد اين سخن بشنيد خوشحال شده گفت : من به اين سودا راضيم . پس حضرت آن مبلغ را به فقراي اولاد حسنين ( عليهما السلام ) قسمت نموده آن مرد روانه شد و اهل بيت خود را جمع نموده ، ايشان را قسم داد كه اين كاغذ را با او در قبر او نهند . و خويشان به وصيّت او عمل نمودند ، و چون صبح شد ديدند كه همان كاغذ بر روي قبر او است و بر پشت كاغذ نوشته شده كه : به خدا قسم كه امام جعفر صادق ( عليه السلام ) هر چه فرموده بود وفا به آن نمود و آنجا را به من دادند و مرا از عذاب دوزخ ايمن ساختند . . . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار20/132 ب12 ؛ الجعفريات/206 ؛ و بطور مختصر : شرح نهج14/264 .
2 ـ عبارت متن « خانه سيّم » . م .
3 ـ مستدرك12/373 ب17 ح14333 - 2 ؛ بحار47/134 ب5 ح183 ؛ المناقب4/233 .
|
469 |
|
قَدْ وَقَعَ الْفراغُ مِنْ تَأليفِ هذَا الْكِتاب المُسَمّي بِمِصباحِ الْحرَمينِ بِيدِ الحقيرِ الفَقيرِ كثيرِ الذَّنْب و التَّقصيرِ عَبدِالجبّار بنِ العالمِ العامِل و الفاضلِ العادِل حامي شَريعةِ سَيّدِ المُرسَلينَ و مُجري قوَاعدِ الدّين المُبين الحاجّ آخوند ملاّ زينِ العابدين الشّكوئي طاب مَضْجعُه الشّريف و طهرَ مرقدُه المُنيف في يومِ الجُمعة و هُو العشرُ الثّاني مِنَ الثُّلثِ الأوّل منَ السّدسِ السّادِس منَ النّصفِ الثّاني منَ العشرِ الأوّل منَ العشرِ الثّالِث منَ العقدِ الرّابِع منَ الألفِ الثّاني منَ الهجْرةِ النَّبويّةِ ( 1 ) عَليهِ و آلِه أفْضلُ الصَّلوةِ و التَّحيَّة للأخِ الأعَزّ الآخوند ميرزا فرج الله سلَّمهُ اللهُ تَعالي و السَّلام خَير ختام
مبارك نسخه طرفه مؤلّف * * * براي حاجيان نوري است در كف
به داماد اطاعت همچو حوران * * * بود از موي اسرارش مزلف
اگر از وقت تأليفش بپرسي * * * « فراغم » ( 2 ) گشت تاريخ مؤلّف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مؤلّف در اين عبارات با ظرافت و لطافتي خاصّ ، تاريخ تأليف كتاب را به رشته تحرير درآورده است كه همانا سال 1321 هجري قمري مي باشد . م .
2 ـ به حساب ابجد كلمه « فراغم » برابر با 1321 است . م .
|
470 |
|
از آنجايي كه قادر متعال در كلام مجيد خود فرموده : ( وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ ) ( 1 ) ، لهذا جناب مستطاب فخر الحاجّ و المعتمرين حاجي خليل آقا دام اقباله ، چون متعدّداً به زيارت بيت الله الحرام نايل شده بود ، سال هزار و سيصد و بيست و پنج هجري ، به قرار سابق عازم بيت الله الحرام شده بود ، در يكي از بلاد ، خداوند عالم توفيق را رفيق او نموده ، نسخه شريفه مصباح الحرمين را به دست آورده ، به حُسن نيّت ، همّت عالي خود را مصروف بر اين نموده كه چه بهتر اين نسخه را طبع و نشر نمايم كه عموم مسلمين ، از حجّاج و غيره منتفع شوند ، خداوند عالم به درجه اي كارها را فراهم آورده و حقير را هم مؤيّد فرمود در اتمامش .
المنّة لله كه نمرديم به مقصود رسيديم
و أنا العبد الأثم طاهر بن حاجّ عبدالرّحمن قراجه داغي سنه 1327 ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره / 197 .
2 ـ اين عبارات ، در صفحه آخر نسخه چاپ سنگي ، قبل از شروع زيارتنامه ها نوشته شده است . م .
|
471 |
|
منابع و مآخذ
منابعويژه
1ـ قرآن كريم
2ـ نهج البلاغه ، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، 23 قبل از هجرت - 40 ق ، قم ، دارالهجرة ، [ بي تا ] .
3ـ الكافي ، ثقة الاسلام كليني ، ـ 329 ق ، تهران ، دارالكتب الاسلاميّة ، 1365 ش .
4ـ من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق ، محمّد بن علي ( ابن بابويه ) ، 311 - 381 ق ، قم ، جامعه مدرّسين حوزه علميّه ، 1413 ق .
5ـ التهذيب ، شيخ طوسي ، محمّد بن حسن ، 385 - 460 ق ، تهران ، دارالكتب الاسلاميّه ، 1365 ش .
6ـ الإستبصار ، شيخ طوسي ، محمّد بن حسن ، 385 - 460 ق ، تهران ، دارالكتب الاسلاميّه ، 1390 ق .
7ـ وسائل الشيعة ، شيخ حرّ عاملي ، محمّد بن حسن ، 1033 - 1104 ق ، قم ، مؤسسّة آل البيت ( عليهم السلام ) ، 1409 ق .
8ـ مستدرك الوسائل ، حسين بن محمّدتقي محدّث نوري ، 1254 - 1320 ق ، قم ، مؤسسّة آل البيت ( عليهم السلام ) ، 1408 ق .
9ـ بحار الانوار ، علاّمه مجلسي ، محمّد باقر بن محمّد تقي ، 1037 - 1111 ق ، بيروت ، مؤسّسة الوفاء ، 1404 ق .
|
472 |
|
سايرمنابع
10ـ آداب سفر ( نسخه خطّي ) به خطّ محمّد شريف بن نجم الدين .
11ـ ابهاج الحاج ، ناصر زهراني ، [ معاصر ] ، [ مكّه مكرّمه ] ، [ بي نا ] ، 1416 ق .
12ـ الإحتجاج ، ابو منصور احمد بن علي طبرسي ، قرن6 ق ، مشهد ، نشر مرتضي ، 1403 ق .
13ـ أحكام النساء ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
14ـ احياء علوم الدين ( و بذيله كتاب المغني . . . ) ، ابوحامد محمّد غزالي ، 450 ـ 505 ق ، بيروت ، دار الكتب العلميّة ، 1406 ق .
15ـ احياء علوم الدين ( ترجمه ) ، ابوحامد محمّد غزالي ، 450 ـ 505 ق ، ترجمه مؤيدالدين محمّد خوارزمي ، به كوشش حسين خديو جم ، 1306 ـ 1365 ش ، [ بي جا ] ، شركت انتشارات علمي و فرهنگي ، 1372 ش .
16ـ اخبار مكّة المشرّفة [ مجموعه مقالات ] ، ابوالوليد ازرقي . . . [ و ديگران ] ، [ بي جا ] ، [ بي تا ] ، [ بي نا ] .
17ـ اخبار مكّة و ما جاء فيها من الآثار ، ابوالوليد محمّد بن عبدالله ازرقي ، ـ 250 ؟ ق ، تحقيق رشدي الصالح ملحس ، مكّه مكرّمه ، [ دار الثقافة ] ، 1385 ق .
18ـ ( ترجمه كتابِ ) اخبار مكّه و ما جاء فيها من الآثار ، تأليف ابوالوليد محمّد بن عبدالله ازرقي ، ـ 250 ؟ ق ، تحقيق رشدي صالح ملحس ، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوي دامغاني ، تهران ، بنياد ، 1368 ش .
19ـ الإختصاص ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
20ـ ادعيه منتخب از مفاتيح الجنان شيخ عبّاس قمي ، زادالمعاد . . . ، گردآوري سيّد شهاب الدين نجفي مرعشي ، 1276 - 1369 ش ، تهران ، كتابفروشي حافظ ، [ بي تا ] .
|
473 |
|
21ـ الإرادة ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
22ـ أربع رسالات في الغيبة ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
23ـ الإرشاد ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
24ـ إرشاد القلوب ، حسن بن ابي الحسن ديلمي ، - 841 ق ، [ بي جا ] ، شريف رضي ، 1412 ق .
25ـ الأشراف ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
26ـ اعانة الطالبيين ، السيد البكري الدمياطي ، ؟ ـ 1310 ق ، بيروت ، دار الفكر ، 1418 ق .
27ـ الإعلام ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
28ـ أعلام الدين ، حسن بن ابي الحسن ديلمي ، - 841 ق ، قم ، مؤسّسة آل البيت ( عليهم السلام ) ، 1408 ق .
29ـ أعلام الوري ، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسي ، 460 - 548 ق ، تهران ، دارالكتب الاسلاميّة ، [ بي تا ] .
30ـ الإفصاح ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
31ـ إقبال الأعمال ، سيّد بن طاوس ، علي بن موسي ، 589 - 664 ق ، تهران ، دارالكتب الاسلاميّه ، 1367 ش .
32ـ أقسام المولي في اللسان ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
33ـ الألفين ، علامه حلّي ، 648 - 726 ق ، قم ، دارالهجرة ، 1409 ق .
|
474 |
|
34ـ الألفين ، شيخ صدوق ، محمّد بن علي ( ابن بابويه ) ، 311 - 381 ق ، [ بي جا ] ، كتابخانه اسلاميّه ، 1362 ق .
35ـ الأمالي للطوسي ، شيخ طوسي ، محمّد بن حسن ، 385 - 460 ق ، قم ، دارالثقافة ، 1414 ق .
36ـ الأمالي للمفيد ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
37ـ الامامة و التبصرة من الحيرة ، ابن بابويه قمي ( والد شيخ صدوق ) ، ؟ ـ 329 ق ، تحقيق مدرسة الامام المهدي ( عليه السلام ) ، قم ، مدرسة الامام المهدي ( عليه السلام ) ، 1404 ق .
38ـ الأمان ، سيّد بن طاوس ، علي بن موسي ، 589 - 664 ق ، قم ، مؤسّسة آل البيت ( عليهم السلام ) ، 1409 ق .
39ـ الأنوار في مولد النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) ، احمد بن عبدالله بكري ، قرن 6 ق ، قم ، شريف رضي ، 1411 ق .
40ـ أوائل المقالات ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
41ـ إيمان أبي طالب ، سيد فخار بن محمّد موسوي ، - 630 ق ، قم ، سيّد الشهداء ( عليه السلام ) ، 1410 ق .
42ـ إيمان أبي طالب ، شيخ مفيد ، محمّد بن محمّد ، 336 - 413 ق ، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .
43ـ البداية و النهاية ، ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقي ، 700 ـ 774 ق ، حقّقه علي شيري ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1408 ق .
44ـ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) ، عماد الدين طبري ، - 553 ق ، نجف اشرف ، مكتبة الحيدريّة ، 1383 ق .
45ـ بصائر الدرجات ، محمّد بن حسن بن فروخ صفّار ، - 290 ق ، قم ، كتابخانه آية الله مرعشي ، 1404 ق .