بخش 11

شهادت القاب حمزه: حمزه در قیامت


251


پس از نزول اين آيه پيامبر برخاست و در پي آنان رفت. آنان را در آخر مسجد يافت كه مشغول ذكر خداوند بودند. فرمود: حمد خداي را كه من نمردم تا آنكه فرمان داد خويش را به همراه گروهي از امتم صابر سازم. زندگي با شماست، مرگ هم با شماست (يعني در هر حال با شما و در كنار شما هستم).

خبّاب بن ارت مي گويد: آن دو نفر (اقرع و عينيه) پيامبر خدا را ديدند كه با بلال و عمار و صهيب و خباب در جمع مؤمناني بي بضاعت نشسته است. چون آنان را ديدند به ديده حقارت در اين گروه نگريستند.

در خلوت به پيامبر گفتند: دوست داريم براي ما در مجلس خود جاي خاصي قرار دهي، تا عرب برتري ما را ببينند، چرا كه گروه هايي از عرب به حضور شما مي آيند و ما خوش نداريم كه ما را با اين برده ها و ضعفا ببينند. وقتي ما پيش تو مي آييم، آنها را از پيش خود طرد كن، وقتي كار و حرف ما تمام شد، اگر خواستي دوباره آنان را نزد خود بنشان و درخواست كردند كه پيامبر چنين عهدنامه اي ميان خود و آنان بنويسد،... كه آيه نازل شد:

" وَلاَ تَطْرُدْ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ".

آنان را كه صبح و شام خدا را مي خوانند و در پي رضاي اويند، از خود طرد مكن.

 

پس از آنكه خدمت آن حضرت رسيديم، زانو به زانوي وي نشستيم و پيامبر هم با ما مي نشست تا وقتي كه مي خواست برخيزد و به كار خود برسد و اگر كاري نداشت، با ما آنقدر مي نشست كه ما برخاسته، برويم...

و روايت شده از عائذ بن عمرو كه:

ابوسفيان بر سلمان و صهيب و بلال عبور كرد. آنان گفتند: هنوز شمشيرها، بهره خود را از گردن اين دشمن خدا نگرفته اند. ابوبكر به آنان گفت: آيا به رييس قريش اين گونه مي گوييد؟ و نزد پيامبر آمد و سخن آنان را براي حضرت باز گفت.

پيامبر فرمود: شايد تو خشمگينشان كرده اي. به خدا سوگند، اگر تو آنان را غضبناك كرده باشي، خدا را به خشم آورده اي، ابوبكر نزد آنان رفت و گفت:

برادران! نكند من ناراحتتان كرده ام؟ گفتند: خير...



252


نام اصحاب صفه:

در كتابهاي تاريخ، نام برخي از اين مسلمانان با ايمان و فداكار و تهيدست چنين آمده است:

1 ـ اوس بن اوس ثقفي، كه در سالهاي آخر، همراه گروهي از ثقيف به مدينه آمد.

2 ـ اسماء بن حارثه اسلمي، كه به اتفاق برادرش هند، خدمتگزار پيامبر بودند و در سال 60 هجري در بصره درگذشت، در حالي كه هشتاد سال عمر داشت.

3 ـ بلال بن رباح، از مسلمانان پيشتاز و شكنجه شده در راه خدا كه مؤذّن و خزانه دار پيامبر بود و در جنگ بدر هم حضور داشت.

4 ـ براء بن مالك انصاري (برادر انس بن مالك)، كه در جنگ احد و ديگر معركه ها هم حضور داشت و دلير و تكسوار بود. هم او بود كه در جنگ مسلمانان با مسيلمه كذاب، پيشنهاد كرد مرا داخل سپر گذاشته و با نيزه ها بلندم كنيد و داخل باغي كه سنگر دفاعي دشمن است بياندازيد. او را از اين طريق به داخل باغ انداختند و او در داخل با آنان جنگيد تا آنكه در را گشود و در اين حادثه بيش از هشتاد زخم برداشت. خالد، يك ماه به مداواي زخم هاي او مشغول بود.

5 ـ ثوبان، غلام پيامبر كه از وفاداران قانع و عفيف بود. رواياتي هم از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نقل كرده است. روزي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس يك چيز را از من قبول كند من هم ضامن بهشت او مي شوم. وي گفت: من حاضرم يا رسول الله. پيامبر فرمود: شرط من آن است كه از هيچ كس چيزي طلب نكني.

گفته اند: گاهي كه ثوبان سوار بر مركب خود بود و تازيانه اش به زمين مي افتاد، هرگز از كسي درخواست نمي كرد كه به او بدهد، خودش پايين مي آمد و برمي داشت.

6 ـ ابوذر غفاري (جندب بن جناده)، چهارمين نفري بود كه مسلمان شد. وقتي به مدينه آمد تنها بود و عبادت پيشه و خدمتگزار پيامبر بود. چون فراغت مي يافت، به مسجد مي رفت و به اهل صفه مي پيوست. وي از بهترين ياران رسول الله بود و زباني حقگو و صريح داشت. در زمان عمربن خطاب در فتح بيت المقدس هم شركت كرد.

7 ـ جُعَيل بن سراقه ضمري، كه مورد عنايت رسول الله بود.



253


8 ـ حُذيفة بن يمان، او و پدرش از مهاجرين بودند. اهل شناخت، بصيرت، علم و عبادت بود. پيامبر او را بين هجرت و نصرت مخيّر ساخت. او انتخاب كرد كه بماند و از ياوران پيامبر گردد.

از سوي پيامبر به مأموريت هاي ويژه مي رفت و رسول الله مخفيانه نام منافقان را به وي گفته بود.

9 ـ حارثة بن نعمان انصاري، او در جنگ بدر هم حضور داشت و در جنگ حنين نيز يكي از هشتاد نفري بود كه فرار نكردند و در ياري و دفاع از پيامبر استقامت نشان دادند. وي در جنگ جمل در بصره هم حضور داشت و در آن، مجروح شد. در آن روزگار، آخر عمر خود را مي گذراند.

حارثه از بهترين افراد نيكوكار نسبت به مادرش بود. در دوران پيري و نابينايي هم به دست خود، به مساكين كمك مي كرد.

10 ـ حنظلة بن ابي عامر (حنظله غسيل الملائكه)، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

11 ـ حكم بن عُمير ثمالي، كه بعدها ساكن شام شد. حديث هاي حكمت آميزي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روايت كرده است.

12 ـ خبّاب بن ارَت، كه از مسلمانان نخستين (به قولي، ششمين مسلمان) و از مهاجرين زجر ديده و شكنجه شده صدر اسلام بود. آثار شكنجه آن دوران، تا مدّتها در بدنش باقي بود. از مجاهداني بود كه در جنگ بدر و ساير جنگها شركت داشت.

13 ـ ابو ايوب انصاري (برخي او را اهل عقبه دانسته اند، نه اصحاب صفه) نامش خالد بن يزيد بود. همان كه خانه اش در آغاز هجرت پيامبر، مدّتي محلّ اقامت آن حضرت بود تا آنكه مسجدالنبي ساخته شد. در جنگ بدر نيز حضور داشت. در قسطنطنيّه از دنيا رفت.

14 ـ دكين بن سعيد مزني، به روايتي وي همراه چهارصد نفر به حضور پيامبر آمدند. بعدها ساكن كوفه شد.

15 ـ ابولبابه انصاري (رفاعه)، وي در جنگ بدر حضور داشت.



254


16 ـ سلمان فارسي، كه از صحابه برجسته رسول الله و از خردمندان روزگار و عابدان بزرگ بود.

17 ـ سعيد بن عامر جمحي، از مهاجراني بود كه فقر را برگزيد. در مدينه خانه اي نداشت. از دنيا و كالاي فاني آن خود را آزاد ساخته بود.

18 ـ ابو سعيد خدري (نامش سعد بن مالك بود). او صبر و عفاف را برگزيد، هر چند مي توانست توانگر باشد و مرّفه.

19 ـ سالم غلام ابو حذيفه، كه در يمامه شهيد شد و در آن جنگ، پرچمدار بود و دستش قطع شد. وي از مسلمانان با سابقه بشمار مي رفت.

20 ـ شداد بن اسيد، كه از مهاجران بود و هنگامي كه نزد رسول خدا آمد، آن حضرت وي را در صفّه جاي داد.

21 ـ صفوان بن بيضاء، از مجاهدان بدر بود و پيامبر او را همراه سريه عبدالله بن جحش به مأموريت نظامي فرستاد. برخي شهادتش را در جنگ بدر دانسته اند.

22 ـ صهيب بن سنان. گفته اند او از مسلمانان نخستين بود كه براي اسلام آوردن به حجاز هجرت نمود.

23 ـ طخفة بن قيس. ساكن مدينه شد و در صفّه هم جان سپرد. او از اصحاب صفه اي بود كه مهمان پيامبر مي شد.

24 ـ طلحة بن عمرو بصري، او چون در مدينه كسي را نداشت ساكن صفه شد و از سوي پيامبر به وي طعام داده مي شد.

25 ـ عبدالله بن مسعود، كه از مسلمانان اوليه و اصحاب قرآن شناس پيامبر بود. وي در روزگار عثمان از دنيا رفت.

26 ـ عبدالله بن ام مكتوم، پس از جنگ بدر به مدينه آمد و ساكن صفه شد.

27 ـ عبدالله بن عمرو بن حرام، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

28 ـ عقبة بن عامر، همنشين با اهل صفه بود. به مصر رفت و همان جا درگذشت.

29 ـ عمرو بن عوف، در جنگها شركت داشت. رواياتي هم از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده است.



255


30 ـ ابودرداء، وي از عالمان عابد و صحابه وارسته و پيشواي قاريان و قاضي دمشق بود. و از كساني بود كه آيات قرآن را بر پيامبر بازخواني مي كرد و در حال حيات پيامبر، از گردآورندگان قرآن بود.

31 ـ عُكاشه بن مِحصَن اسدي، از بدريان نخستين بود و در جنگهاي گوناگون شركت داشت و در ايّام جنگ با اهل ردّه كشته شد.

32 ـ عرباض بن ساريه، چشمي گريان داشت و اهل جهاد و عبادت بود و در فضيلت او و جمعي ديگر از مسلماناني كه عاشق جهاد بودند ولي امكانات جنگ را نداشتند وگريه مي كردند، آيه نازل شد.

33 ـ فضالة بن عُبيد انصاري، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به او و جمعي ديگر از اصحاب صفّه مي فرمود: اگر بدانيد كه نزد خدا چه پاداشي داريد، از اين وضع تهيدستي ناراحت نمي شويد و دوست مي داريد كه تنگدست تر باشيد.

34 ـ مصعب بن عمير، جوان مهاجري بود كه به خاطر ايمان، از پدر و مادر جدا شد و به مسلمانان پيوست. پيامبر اسلام پيش از هجرت، او را به عنوان معلّم قرآن به سوي مردم يثرب فرستاد.

35 ـ مسعود بن ربيع، كه اهل قرائت قرآن بود.

36 ـ وابصة بن معبد جهني، وي با فقرا نشست و برخاست مي كرد و مي گفت: اينان برادران من در دوران رسول الله(صلي الله عليه وآله) بودند.

و...گروهي ديگر.

نام اصحاب صفه بيش از اينهاست; براي رعايت اختصار، به همين اندازه اكتفا شد.



256


 

 

 

 

 

درس بيست و پنجم:

 

آمنه(عليها السلام) مادر خورشيد

ن ـ طيّبي

 

 

تبار آمنه

آمنه دختر وهب بن عبدمناف است و مادر بزرگوارش بِرِّه دختر عبدالعزّي(1) به شمار مي آمد. اين دو بزرگوار در نسب شريف به كلاب بن مرّة بن كعب بن لُؤَيّ مي رسند و در واقع پدر و مادر آمنه دخترعمو و پسرعمو بوده و از خصلتهاي مشابه بهره مي بردند.

عبدمناف، نياي سوم پيامبر اسلام، مغيره نام داشت و قمرالبطحاء (2) خوانده مي شد. او در قلب مردم موقعيتي ويژه داشت. تاريخ نگاران در باره اش چنين مي نويسند:

شعار او پرهيزگاري، دعوت به تقوا، خوش رفتاري با مردم و صله رحم بود. سقايت و ميهمانداري حجاج بيت الله الحرام با فرزندان عبد مناف بود و اين منصب با شكوه تا زمان پيامبر به قوّت خود باقي بود.

 

ويژگيهاي والاي آمنه(عليها السلام)

عبدالمطلب، قبل از خواستگاري آمنه نزد عبدالله جوانِ برومند و زيباي بني هاشم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رياحين الشريعه، ذبيح الله محلاتي، ج 2، ص 386

2 ـ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحاني، ص 38



257


آمد و چنين گفت:

پسرم! آمنه دختري است از خويشان تو و در مكه مانند او دختري نيست.

 

و سپس فرمود:

فوالله ما في بنات أهل مكّة مثلها لأنّها محتشمةٌ في نفسها طاهرةٌ مطهّرةٌ عاقلةٌ دَيّنَةٌ .(1)

سوگند به عزّت و جلال خداوند، كه در مكه دختري مثل او (آمنه) نيست; زيرا او با حيا و ادب است و نفسي پاكيزه دارد و عاقل و فهيم و دين باور است.

 

بينش عميق و عفت و پاكي اين بانو چنان بود كه تاريخ چنين مي نويسد:

او (آمنه) در آن روز، از نظر نسب و ازدواج، با فضيلت ترين دختران قريش بود. (2)

 

از صفات برجسته ديگر اين بانو ساده زيستي و دوري از جلوه هاي مادي است. به گونه اي كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد:

إنّما أنا ابن امْرأة من قريش تأكل القديد (3)

همانا من فرزند زني از قريشم كه گوشت خشكيده مي خورد.

 

بخشي از صفات برجسته اين جاودانه مادر، چنين است:

الف) دين باوري (دَيّنَة)

پيامبر گرامي اسلام را سيّد الناس وديّان العرب مي خواندند. علي بن ابي طالب(عليه السلام) را نيز با اين وصف ستوده اند: كان عليٌ(عليه السلام) ديّان هذه الأمَّة (4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 15، ص 99

2 ـ مادر پيامبر، دكتر بنت الشاطي، ترجمه دكتر احمد بهشتي، ص 99

3 ـ همان، ص 18

4 ـ مجمع البحرين، شيخ فخرالدين طريحي، ترجمه محمود عادل، ص 79 و 78



258


برخي دين را به معناي طاعت و گروهي به معناي هر آنچه با آن بندگي خدا مي شود(1)مي دانند. برخي از كوتاه نظران كه با نگرش مادي به مسايل پيرامون خود مي نگرند، معتقدند كه:

چون آمنه قبل از ظهور اسلام مي زيسته، نمي تواند مؤمن باشد و از زنان مشرك به شمار مي آيد!

 

اما مورّخان و پژوهشگران شيعه بر اين باورند كه پدران و مادران پيامبر ايمان داشتند. آنها براي اثبات اين مطلب به سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) استناد كرده اند كه مي فرمايد:

لَمْ يَزَلْ يَنقلُني الله مِن أصلاب الشّامخة الي الأرحام المطهّرات حتّي أخرجني إلي عالمكم هذا وَلَم يدسنني دَنس الجّاهلية (2)

خداوند همواره مرا از پشت هاي پاك به رحم هاي پاك منتقل مي ساخت تا اينكه به اين دنياي شما آمدم و هرگز به افكار و ناپاكي هاي جاهليت آلوده نشدم.

 

از اين حديث شريف، كه با عبارات مختلف بيان شده است، پاكي وجود آمنه و طهارت فكري او ثابت مي شود.

بسياري از دانشمندان اهل سنت ايمان آمنه را بيان كرده، براي اثبات اين امر از روايت زير استفاده كرده اند:

كعب الأحبار به معاويه گفت: من در هفتاد و دو كتاب خوانده ام كه فرشتگان، جز براي مريم و آمنه بنت وهب براي ولادت هيچ پيامبري به زمين نيامدند و جز براي مريم و آمنه، براي هيچ زني حجاب هاي بهشتي را برپا نساختند. (3)

 

واقدي و گروهي از دانشمندان اهل سنت، پس از ذكر حديث فوق، مي گويند: خداوند متعال هرگز زن كافره را در برابر زن با ايماني مانند مريم(عليه السلام) قرار نمي دهد. اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منجد الطلاب، ص 231

2 ـ رياحين الشريعه، ج 2، ص 388

3 ـ بحارالانوار، ج 15، ص 117



259


آمنه ايمان نداشت، هرگز مقامات مريم(عليه السلام) براي او به وجود نمي آمد; زيرا بين ايمان و كفر فاصله بسيار است و هرگز اين دو جمع نمي شوند.(1)

شيخ صدوق نيز در اعتقادات خود مي فرمايد:

اعتقادنا في آباء النّبي أنّهم مُسلمون مِن آدم اِلي أبيه وَأبا طالب و كذا آمنة بنت وهب اُمّ رسول الله(صلي الله عليه وآله)(2)

اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر(صلي الله عليه وآله) از آدم تا عبدالله و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده اند.

 

امام صادق(عليه السلام) نيز مي فرمايد: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت:

اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر(صلي الله عليه وآله) از آدم تا عبدالله و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده اند.

 

يا محمّد اِنَّ الله جلّ جلاله يقرأك السّلام ويقول اِنّي قد حرّمت النار علي صلب انزلك وبطن حملك وَحجرٌ كفلك ... (3)

اي محمد(صلي الله عليه وآله)، خداوند تعالي بر تو سلام فرستاد و گفت: من آتش را بر صلب و پشتي كه تو را فرود آورد و بطني كه حامل تو بود و دامني كه تو را تربيت كرد، حرام كردم.

 

مرحوم مجلسي(رحمه الله) مي نويسد: اين خبر دلالت بر ايمان عبدالله و آمنه و ابوطالب دارد; زيرا خداوند آتش را بر جميع مشركان و كفار واجب كرده است و اگر اينان مؤمن نبودند، آتش بر آنان حرام نمي شد.

ب) محجوب و با حيا (محتشمه)

ويژگي ديگر اين بانوي بزرگوار حيا و ادب اوست كه با واژه محتشمه در ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحارالانوار، ج 15، ص 117

2 ـ بحارالانوار، ج 15، ص 117

3 ـ بحارالانوار، ج 15، ص 117



260


عرب شناخته شده بود.

حشمت به معناي ادب و حيا است و زيباترين صفتي است كه بانوان كريمه مي توانند داشته باشند و در سايه آن آسودگي جسمي و رواني يابند.

جريان خواستگاري فاطمه ، همسر عبدالمطلب، از آمنه و آنچه در اين مجلس به وقوع پيوست حيا و ادب اين دختر برگزيده عرب را نشان مي دهد:

زماني كه همسر عبدالمطلب به منزل وهب بن عبد مناف آمد، آمنه در مقابل او ايستاد. خوش آمد گفت و مقدمش را گرامي داشت. وقتي فاطمه نيكي هاي آمنه را ديد، به مادرش گفت:

من پيشتر آمنه را ديده بودم، فكر نمي كردم چنين با حسن و كمال باشد. (1)

 

سپس با آمنه گفتگو كرد و او را فصيح ترين زن مكه يافت. آنگاه از جاي برخاست، نزد عبدالله شتافت و گفت:

فرزندم! در ميان دختران عرب مانند او نديدم. من او را مي پسندم....

ج) فرزانگي و فرهيختگي (عاقله)

فهيم بودن از صفات و ويژگيهاي اولياي الهي است. عبدالمطلب آمنه را با كلمه عاقله ستوده است.

آمنه عقيله عـرب، در فهـم و كمال بي نظيـر بـود. سخن اين بانـوي بـزرگ در هنگـام مرگ، نشان دهنده ميـزان خرد و درك اوست. او به فرزنـدش حضرت محمـد(صلي الله عليه وآله)مي گويد:

هر زنـده اي مي ميـرد، هر تازه اي كهنه مي شـود، هر گروهي فاني مي شـود و من مي ميرم; اما ياد من هميشـه هسـت. من خير به جاي گذاشتـم و مولود مطهـري ]چون تو[  زادم. (2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 100 و 99

2 ـ رياحين الشريعه، ج 2، ص 387.



261


د) فصاحت و بلاغت (اديبه)

از ديگر صفات دختر شايسته مكه، شيريني بيان و گويايي كلام اوست. اشعار زيبايي كه از او به جاي مانده، گواه درستي اين سخن است. او خطاب به فرزندش حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) چنين سرود:

اِن صَحَّ ما ابصرتُ في المنام *** فَاَنْتَ مبعوثٌ علي الأنام

من عند ذي الجلال و الإكرام *** تبعث في الحِلّ وَفي الحرام

تُبْعثُ بالتحقيق والإسلام *** دين ابيك البرّ ابراهام

فالله انهاك عن الأصنام *** ان لا تواليها مع الأقوامَ(1)

 

معناي شعر به اختصار چنين است: اگر خوابي كه ديدم درست باشد، تو بر مردم مبعوث خواهي شد. از طرف خداوندي كه داراي جلال و اكرام است. براي بيان حلال و حرام مبعوث مي شوي. براي حق گويي و اسلام كه دين پدرت ابراهيم است، برانگيخته مي شوي. پس خداوند تو را از پرستش بتها و پيروي خويشان باز داشت.

هـ ) پاكي و طهارت (طاهره، مطهره، عفيفه)

پاكي و طهارت آمنه بر اهل مكه پوشيده نبود. اين طهارت به مناسبت هاي مختلف در سخنان واشعار عرب مطرح شده است. در توصيف اين بانوي كريمه چنين نوشته اند:

إنّها كانت وجهُها كفلقة القمر المضيئة و كانت مِنْ أحسن النّساء جمالا وكمالا وافضلهنَّ حَسَباً ونَسَباً .(2)

به درستي كه (آمنه) چهره اش مثل ماه نوراني بود. در زيبايي و كمال از بهترين زنان به شمار مي آمد و از نظر صفات و دودمان نيز از بهترين ها بود. او، هم پاكيزگي ظاهري داشت و هم پاكي معنوي.(عفت)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان.

2 ـ خصايص فاطميّه، ملاباقر واعظ كجوري، ص292



262


ازدواج آمنه

در اين ازدواج آسماني چند مسأله مهم بايد مورد توجه قرار گيرد:

1 ـ انتخاب و معيارهاي انتخاب از سوي خانواده عبدالله .

به نظر مي رسد معيارهاي عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسري شايسته براي ماهِ مكه ـ عبدالله ـ در دو بعد خلاصه مي شد; اصالت خاندان و ويژگيهاي فردي .

معيارهاي خانواده آمنه نيز بر اساس ماديات نبود بلكه به كمال وعظمت روحي و معنوي خانواده عبدالله توجه داشتند.

2 ـ ميزان مهريه

به گواهي تاريخ، پدر آمنه پس از مراسم خواستگاري، به عبدالمطلب گفت: دخترم هديه اي است به فرزند شما; هيچ مهري نمي خواهيم.

عبدالمطلب گفت: خداوند تو را جزاي خير دهد، دختر بايد مهر داشته باشد و كساني از بستگان ما نيز بايد ميان ما گواه باشند. (1)

مهريه يك ارزش معنوي نيست و بسياريِ آن نمي تواند نشان دهنده جايگاه معنوي و اجتماعي فرد باشد. در فرهنگ اهل بيت(عليهم السلام) كميِ مهريه نشان دهنده برتري دختر است. به هر حال اين ازدواج، بي آنكه با مشكلاتي چون مهريه و جهيزيه روبه رو شود، تحقق يافت. و مقدمات ميلاد محمد(صلي الله عليه وآله) فراهم شد.

آمنه در آينه مادري

هنوز نخستين فرزند آمنه پاي به گيتي ننهاده بود كه خبر فوت همسر مهربانش او را در اندوه فرو برد. لطف الهي، بردباري، اشعاري كه در سوگ همسر مي سرايد و رؤياهاي دوران بارداري و فرزندي كه پيش از تولد با او سخن مي گويد، تنها سرمايه هاي اين زن پاكدامن به شمار مي آيد; سرمايه هايي كه در سايه آن فرزندش را به دنيا مي آورد. شايد از اين جهت است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نيز مانند حضرت مسيح(عليه السلام) به نام مادر بزرگوارش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زنان نامدار، دكتر احمد بهشتي، ص 19



263


مي خواندند.

جارود هنگامي كه از نزد رسول خدا برمي گردد، خطاب به قبيله اش چنين مي سرايد:

اَتَيتُكَ يابن آمنة الرّسولا *** لِكيَ بكَ اهتدي النهج السبيلا(1)

 

اي پسر آمنه، اي رسول، آمدم سوي تو تا به وسيله تو به راه راست هدايت شوم.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحارالانوار، ج 15، ص 247



264


 

 

 

 

 

درس بيست و ششم:

 

بعضي از آداب حجّ

ملاّ احمد نراقي

 

 

بدان كه: حجّ، اعظم اركان دين و عمده چيزهايي است كه آدمي را به حضرت ربّ العالمين نزديك مي سازد. و آن اهمّ تكليفات الهيّه و اصعب عبادات بدنيّه است. تارك آن از خيل يهود و نصاري محسوب، و از بهشت برين محجوب است. و اخبار در فضيلت آن، و ذمّ تارك آن مشهور، و در كتب اخبار، مسطور است. و شرايط و آداب ظاهريّه آن وظيفه علم فقه و در آن علم شريف مذكور. و در اينجا در چند فصل اشاره به بعضي از اسرار خفيّه و آداب باطنيّه آن مي نماييم.

فصل اوّل: بعضي از اسرار آداب باطنيّه حجّ

بدان كه: غرض اصلي از خلقت انسان، شناختن خدا و وصول به مرتبه محبّت و انس به او است. و آن موقوف است بر صفاي نفس و تجرّد آن. پس هر چه نفس انساني صاف تر و تجرّد آن بيشتر شد انس و محبّت او به خدا بيشتر مي شود. و حصول صفاي نفس و تجرّد آن موقوف است بر دوري از شهوات طبيعيّه و بازداشتن آن از لذّات شهويّه و ترك متاع و زخارف دنيويّه و صرف جوارح و اعضا به جهت خدا در اعمال شاقّه و مداومت به ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او.



265


از اين جهت خداي ـ تعالي ـ قرار عباداتي را فرمود كه متضمّن اين امور هستند; زيرا بعضي از عبادات، بذل مال است در راه خدا كه باعث دل كندگي از متاع دنيوي مي گردد; چون: زكات و خمس و صدقات. و بعضي متضمّن ترك شهوات و لذّات است; چون: روزه. و بعضي ديگر مشتمل بر ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او و صرف كردن اعضا در عبادت او است; چون: نماز. و از ميان عبادات، حجّ مشتمل بر همه اين امور است با زيادتي; زيرا در آن است ترك وطن و مشقّت بدن و بذل مال و قطع آمال و تحمّل مشقّت و تجديد ميثاق الهي و طواف و دعا و نماز.يا اشتمال آن به اموري است كه: مردمان به آنها انس نگرفته اند و عقول، سرّ آنها را نمي فهمند; مثل: زدن سنگريزه، و هروله ميان صفا و مروه; زيرا به امثال اين اعمال كمال بندگي، و غايت ذلّت و خواري ظاهر مي شود; زيرا كه: ساير عبادات، اعمالي هستند كه: بسياري از عقول، علّت آنها را مي فهمند و به اين جهت طبع را به آنها انس، و نفس را ميل حاصل مي گردد.و امّا بعضي از اعمال حجّ، اموري است كه: عقول امثال ما را راهي به فهميدن سرّ آنها نيست. پس به جا آوردن آنها نيست مگر به جهت محض اطاعت امر و بندگي مولاي خود. و در چنين عملي اظهار بندگي بيشتر است; زيرا بندگي حقيقي آن است كه: در فعل آن سببي به جز اطاعت مولا نباشد.

بنده ايم و پيشه ما بندگي استبندگان را با سببها كار نيستمي نخواهد كار بنده علّتيجز كه فرموده است مولا خدمتي

و از اين جهت بود كه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) فرمود: در حجّ، به خصوص لبّيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً ; يعني: خداوندا! اجابت تو را به حج كردم از راه بندگي و رقّيّت .(1) و در عبادات ديگر شرايع اين را نفرموده. پس چنين عبادتي كه عقل كسي به جهت آن نرسد،
در اظهار بندگي كامل تر است. پس تعجّب بعضي از مردمان از اين افعال عجيبه ناشي از جهل ايشان است به اسرار عبوديّت و بندگي. و اين سرّ در قرار داد حجّ است با وجود اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 197

266


كه هر عملي از اعمال آن نمونه حالي از حالات آخرت يا متضمّن اسرار ديگر است; همچنان كه اشاره به آن خواهد شد.علاوه بر اينها اين كه: عبادتِ حجّ لازم دارد اجتماع اهل عالم را در موضعي كه مكرّر نزول وحي در آنجا شده بعد از اين روح القدس كه ناموس اكبر است به آنجا فرود آمده و ملائكه مقرّبين به آنجا آمد و شد نموده اند و به خدمت رسول اعظم رسيده اند. و سابق بر آن منزل خليل ربّ جليل بوده و ملائكه ملكوت در آنجا بر او نزول كرده اند. بلكه آن مكان مقدّس سرزميني است كه: پيوسته منزلگاه خيل انبيا از آدم تا خاتم، و هميشه مهبط وحي و محلّ نزول كرّوبيان بوده. و در آنجا سيّد انبيا متولّد گشته و قدم همايون او و ساير انبيا به اكثر آن سرزمين رسيده. و خداوند ذوالجلال آن را خانه خود ناميده; و به جهت عبادت و تخفيف گناه بندگان خود بر پاي داشته، و اطراف و حوالي حرمخانه خود و حرمگاه آن قرار داده. و عرفات را مثل ميداني در ابتداي حرمخانه خود كرده. و اذيّت حيوانات را و كندن درختان و نباتات را به جهت اكرام خانه خود در آنجا حرام نموده. و آن را به طريق پايتخت پادشاهان مقرّر فرموده، كه زيارت كنندگان، از راههاي دور، و ولايات بعيده، ژوليده مو و غبار آلوده، قصد آنجا كنند تا تواضع از براي صاحب خانه خود نموده باشند; با اعتراف ايشان كه او منزّه از زمان و مكان است.و شكّي نيست كه: اجتماع در چنين موضعي مكرّم، با وجود اينكه باعث حصول الفت و مصاحبت مردمان و رسيدن به خدمت خوبان كه از اطراف عالم به جهت حجّ مي آيند و سرعت اجابت دعوات است، موجب ياد آمدن پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و بزرگي او و سعي و اهتمام او در ترويج دين الهي و نشر احكام خدايي مي شود. و اين سبب رقّت قلب، و صفاي نفس مي گردد.فصل دوم: اموري كه هنگام توجّه به حجّ بايد مراعات شودكسي كه اراده حجّ مي كند، در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند امر را بايد بكند:اوّل اين كه: نيّت خود را از براي خدا خالص كند، به نحوي كه شايبه هيچ غرضي از



267


اغراض دنيويّه در آن نباشد. و هيچ باعثي بر حجّ، جز امتثال امر الهي نداشته باشد. پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياي دل او نيّتي ديگر باشد از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، يا خوف از فقر و بر تلف شدن اموال; ـ چونكه مشهور است كه: تارك الحجّ مبتلا به فقر و ادبار مي شود ـ يا قصد تجارت و شغل ديگر; زيرا همه اينها عمل را از قربت و اخلاص، خالي مي كند. و مانع از مراتب ثواب موعود مي گردد. و چه احمق كسي است كه: متحمّل اين همه اعمال شاقّه كه واسطه تحصيل سعادت ابدي گردد به جهت خيالات فاسده كه به جز خسران فايده ندارد.دوّم آن كه: از گناهاني كه كرده توبه خالص كند. و حقّ النّاسي كه در ذمّه او باشد خود را بريءالذّمّه سازد و دل از همه علايق بكند، تا دل او بالكلّيّه متوجّه خدا شود. و بايد چنان تصوّر كند كه: از اين سفر بر نخواهد گشت. و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت گردد; زيرا اصل اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است. و بايد در وقت بيرون آمدن از براي سفر حجّ و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، ياد آورد زماني را كه: قطع علاقه از اينها خواهد نمود به جهت سفر آخرت.سوّم آن كه: در وقت اراده سفر، متذكّر عظمت خانه و صاحب خانه گردد، و به ياد آورد كه: او را در اين وقت، ترك اهل و عيال و مفارقت از مال و جاه و دوري دوستان و مهاجرت از اوطان را اختيار كرده به جهت قصد امري رفيع الشّأن و عظيم القدر; يعني: زيارت خانه اي كه خدا آن را مرجع مردم قرار داده.پس بداند كه: اين سفر، مثل ساير سفرهاي دنيا نيست. و متذكّر گردد كه: چه امري اراده كرده است و رو به چه جايي آورده و قصد زيارت كه را دارد. و بداند كه: او متوجّه است به زيارت آستانه حضرت مالك الملك و از جمله كساني است كه منادي پروردگار او را صلاي دعوت داده و او به جان و دل قبول نموده. پس قطع علايق و ترك خلايق كرده رو به خانه رفيع القدر و عظيم الشّأن آورده تا دل خود را في الجمله به ملاقات خانه تسلّي دهد و آن را وسيله وصول به غايت آمال، كه لقاي جمال جميل ايزد ـ متعال ـ باشد، سازد.چهارم آن كه: دل خود را فارغ سازد از هر چيزي كه در راه يا مقصد، دل او را مشغول



268


مي سازد و خاطر او را پريشان مي كند; از: معامله و تجارت و نحو اينها، تا دل او مطمئن بوده متوجّه ياد خدا باشد.پنجم آن كه: سعي كند كه توشه سفر و خرجي راه او از ممرّ حلال باشد. و در آن وسعت دهد امّا نه به حدّي كه به اسراف منجر شود. و مراد از اسراف ، آن است كه: انواع اطعمه لذيذه را صرف نمايد، همچنان كه طريقه خوش گذرانان اهل روزگار است. و امّا بذل كردن مال بسيار به اهل استحقاق، پس آن اسراف نيست.همچنان كه رسيده است كه: هيچ خيري در اسراف نيست. و هيچ اسرافي در خير نيست.ششم آن كه: در اين سفر هر نقصان مالي يا اذيّت بدني كه به او برسد به او خرسند و دل شاد گردد; زيرا آن، از علامات قبول حجّ اوست.هفتم آن كه: با رفقا و اهل سفر خوش خلقي نمايد و گشاده رو و شيرين كلام باشد. و با ايشان تواضع كند. و از كج خلقي و درشت گويي غايت اجتناب نمايد. و فحش نگويد. و سخن لغو از او سر نزند. و سخني كه رضاي خدا در آن نيست نگويد. و با كسي جدال و خصومت نكند.حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) فرمود كه:

حـجّ مبرور، هيچ جزايي ندارد مگر بهشت. شخصي عـرض كرد: يا رسـول الله! مبرور كـدام است؟ فرمـود: آن است كـه: با آن، خوش كلامي و طعام دادن باشد. (1)و بايد بسيار اعتراض با رفيق و جمّال و غير اينها از هم سفران نكند. بلكه با همه، همواري كند. و با راه روان خانه خدا فروتني و خفض جناح نمايد. و حسن خلق را پيشه خود كند. و حسن خلق، همين نيست كه: اذيّت او به كسي نرسد، بلكه اگر اذيّتي از ديگري به او رسد متحمّل شود.هشتم آن كه: ژوليده و غبار آلوده باشد و خود را در راه، زينت نكند. و ميل به اسبابي كه باعث فخر و خونمايي است ننمايد. و اگر تواند پياده راه رود، خصوصا در مشاعر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 191

269


معظمه، يعني از مكّه و مني و مشعر و عرفات. به شرطي كه: مقصود او از پياده رفتن،
صرفه اخراجات نباشد; بلكه غرض او زحمت و مشقّت در راه خدا باشد. و اگر مقصود صرفه باشد سواري بهتر است اگر وسعت باشد. و همچنين از براي كسي كه پياده روي باعث ضعف او از عبادت و دعا شود سواري بهتر است.

فصل سوّم: اسرار باطنيّه مقدّمات و اعمال حجّبدان كه: آدمي چون به قصد حجّ از وطن خود بيرون برود و داخل بيابان گردد و گردنه ها و عقبات را مشاهده كند و رو به خانه خدا آورد بايد متذكّر گردد بيرون رفتن خود را از دنيا و گرفتاري به گريوه هاي عالم برزخ و محشر، تا ملاقات حضرت داور. و از تنهايي راه، ياد تنهايي قبر كند. و از تشويق قطّاع الطّريق و درندگان صحرا، ياد هول موذيات عالم برزخ نمايد. و چون ميقات رسد و جامه احرام پوشد، به فكر پوشيدن كفن افتد و ياد آورد زماني را كه: به كفن خواهند پيچيد و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد; زيرا جامه احرام، شبيه به كفن است; و چون احرام بست و زبان به لبّيك اللّهمّ لبّيك گشود بداند كه: معني اين كلام اجابت نداي پروردگار است اگر چه بايد اميدوار به قول لبيّك او باشد. امّا از ردّ آن نيز خوفناك باشد و بترسد كه: مبادا جواب او رسد كه لا لبيّك و لا سعديك . پس بايد متردّد ميان خوف و رجاء باشد واز خود و عمل خود نوميد، و به فضل و كرم الهي اميدوار باشد. و بداند كه: وقت لبيك گفتن، ابتداي عمل حجّ است و محل خطر است.مروي است كه: حضرت امام زين العابدين(عليه السلام) چون احرام بست و بر مركب سوار شد رنگ مبارك او زرد شد و لرزه بر اعضاي شريفش افتاد، نتوانست كه لبيّك گويد. عرض كردند كه: چرا لبيّك نمي گوييد؟ فرمود كه: مي ترسم كه پروردگار من گويد: لا لبّيك و لا سعديك . پس چون زبان به تلبيه گشود و لبيك گفت بيهوش گشته از مركب بر زمين افتاد; او را به هوش آوردند و سوار كردند. و لحظه به لحظه چنين مي شد تا از حجّ فارغ گرديد .(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 201

270


و چون صداي مردمان به تلبيه بلند شود متذكّر شود كه: اين اجابت نداي پروردگار است كه فرموده است: " وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالا...". خلاصه معنا آنكه: ندا كن مردمان را كه به حجّ حاضر شوند .(1)و از اين ندا به ياد نفخ صور و بر آمدن مردم از قبور افتد، كه كفنها در گردن به عرصات قيامت ايشان را مي خوانند.و چون داخل مكّه شد به فكر افتد كه: حال، داخل حرمي گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است. و اميدوار شود كه: به اين واسطه از عقاب الهي ايمن گردد. و دل او مضطرب باشد كه: آيا او را قبول خواهند كرد و صلاحيّت قرب حرم الهي را خواهد داشت يا نه; بلكه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود:

به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادندكه تو در برون چه كردي كه درون خانه آيي

و بايد اميد او در همه حالات غالب باشد; زيرا شرف خانه، عظيم است; و صاحب خانه كريم، و رحمت او واسع، و فيض او نازل، و حقّ زيارت كنندگان خود را منظور دارد. و كسي كه پناه به او آورد ردّ نمي نمايد.و چون نظر او به خانه افتد مستشعر عظمت آن گردد، و چنان تصوّر كند كه: گويا صاحب خانه را مي بيند. و اميدوار شود كه: چنان كه به ملاقات خانه فايز شد به ملاقات صاحب خانه نيز مشرّف خواهد شد. و شكر خدا را به جا آورد كه: به اين موهبت كبري رسيد.و چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجاء مملوّ سازد و بداند كه: در حال طواف شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول عرش
اعظم طواف مي نمايند. و بداند كه: مقصود كلّي، طواف دل است به پروردگار خانه. پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند. و روح طواف و حقيقت آن طواف دل است در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حج، (سوره 22)، آيه 27

271


حضرت ربوبيّت و خانه، مثال ظاهري است در عالم جسماني. و خانه در عالم ملك و شهادت نمونه اي است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت.و آنچه رسيده كه: بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف ملائكه بر آن چون طواف بني آدم است بر كعبه .(1) دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد.و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلي قاصر است امر شد به ايشان كه: متشبّه به انسان شوند در طواف خانه مكّه. فَاِنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم فَهُوَ مِنْهُمْ ; يعني: هر كه خود را شبيه به قومي كند از ايشان محسوب است .پريشان نيستي مي گو پريشان.و چون به نزد حجرالاسود آيد كه آن را ببوسد متذكّر اين شود كه: آن به جاي دست خداست در زمين و عهود بندگان در آن است.از حضرت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مروي است كه: حجرالاسود دست خداست در ميان خلق، كه آن بندگان مصافحه مي كنند با او چون مصافحه بنده با آقا، يا دخيل كسي با كسي .(2)از حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) مروي است كه: چون خداي ـ تعالي ـ عهود از بندگان خود گرفت امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد. پس، از اين جهت در نزد آن مي گويند: اَمانَتِي اَدَّيْتُها وَ مِيثاقِي تَعَهَّدْتُه ; امانت خود را ادا كردم و پيمان خود را نگاهداشتم. تا حجرالاسود به اين شهادت دهد.(3)و فرمود كه: ركن يماني دري است از درهاي بهشت كه از روزي كه گشوده شده است هرگز بسته نشده است .(4)و بايد قصد آدمي در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار بلكه هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 2022 ـ بحارالانوار، ج 99، ص 225، ح 22. (با اندك تفاوتي).3 ـ بحارالانوار، ج 99، ص 226، ح 264 ـ بحارالانوار، ج 99، ص 220. (با اندك تفاوتي).

272


جزئي از خانه، طلب قرب باشد از راه محبّت و شوق به خانه و صاحبخانه. و تبرّك جستن باشد به رسيدن بدن به خانه. و اميد داشتن به اينكه: به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ بماند.وچون چنگ در دامن خانه كعبه زند نيّت آن كند كه: دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مي كند مثل تقصير كاري كه دست در دامن بزرگي زند. و چنان قصد كند كه: ديگر مرا ملجأ و پناهي نيست. و به جز عفو و كرم تو راه به جايي ندارم. و دست از دامن خانه تو بر نمي بردارم تا مرا ببخشي و مرا امان عطا فرمايي.و چون به ميان صفا و مروه به جهت سعي آيد بايد متذكّر شود كه: اينجا شبيه است به ميداني كه در بارگاه پادشاهي واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد مي كنند. گاهي مي آيند و زماني مي روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظر رحمت در آنجا تردّد مي نمايند. مثل كسي كه: به خدمت پادشاهي رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد فرمود. پس در دور خانه آمد و شد مي كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم كند. و در وقت آمد و شد در آنجا، ياد آورد آمد و شد خود را در عرصات محشر ميان دو كفه ميزان اعمال خود.وچون به عرفات حاضر شد نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه: مردمان به لغتهاي مختلفه صداها بلند كرده اند و هريك به زباني به تضرّع و زاري مشغولند. و هر كدام به طريقه امام و پيشواي خود آمد و شد مي كنند، ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روز پر هول و وحشت را. و پراكندگي مردمان در آنجا بطور حيران و سرگردان. و هر امتّي به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعت بر او انداخته اند. پس چون به اين فكر افتاد دست تضرّع بردارد و با نيّت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند و او را در زمره رستگاران محشور سازد. و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد; زيرا روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمي است. و بندگان خدا از اقطار زمين در آنجا جمع اند و دلهاي همه به خدا منقطع است. و همّتهاي همه مصروف دعا و سؤال است. و دستهاي همه به درگاه پادشاه بي نياز بلند است. و همگي چشم بر در فيض و رحمت او انداخته و گردنها به سمت لطف و كرم او كشيده. و البتّه چنين موقفي از نيكان و اخيار خالي نيست;



273


بلكه ظاهر آن است كه: ابدال و اوتاد ارض در خدمت صاحب عصر در آنجا حاضرند.پس دور نيست كه: از حضرت ذوالجلال به واسطه دلهاي پاك و نفوس مقدّسه، رحمت بر كافّه مردمان فايض شود. و چنان گمان نكني كه همه اين خلايق آنجا جمع اند و با هزار اميدواري راه دور و دراز پيموده اند و اهل و وطن را دور افكنده و كربت غربت برخود قرار داده و رو به در خانه چنين كريمي آورده اند. خداوند كريم همه را نااميد كند! و سعيشان را نابود سازد! و بر غريبي ايشان ترحّم نكند! زنهار! زنهار! درياي رحمت از آن وسيع تر است كه در چنين حالي تنگي كند.و از اين جهت رسيده است كه: بدترين گناهان آن است كه آدمي به عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده .(1)و چون از عرفات برگردد و دوباره داخل حرم شود از اينكه خدا باز او را اذن دخول حرم داده تفأّل زند كه خدا او را قبول فرموده و خلعت قرب بر او پوشانيده و از عذاب خود، او را ايمن ساخته.و چون به مني آيد و متوجّه رمي جمرات گردد، نيّت او از رمي جمرات، بندگي و قصد امتثال امر الهي باشد. و خود را متشبّه كند به حضرت خليل الرّحمن در وقتي كه در اين مكان، شيطان بر او ظاهر گرديد. پس خداي ـ تعالي ـ او را امر فرمود كه: آن لعين را با سنگ ريزه براند. و چنان قصد كند كه: سنگ ريزه ها را بر روي شيطان مي اندازد و پشت او را مي شكند. و چون ذبح قرباني كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن است كه: به سبب حجّ بر شيطان و نفس امّاره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهي فارغ گشتم. پس در آن وقت، سعي كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود تا در اين اشاره صادق باشد. و في الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده باشد.

علامت حج قبول:

و از اين جهت رسيده است كه: علامت قبول حجّ، آن است كه: حال آدمي بعد از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحارالانوار، ج 99، ص 263، ح 44

274


حجّ، بهتر از سابق گردد .و در خبري ديگر وارد است كه: از علامت قبول حجّ، ترك معاصي است كه سابق مي كرد. و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسي كه در آن ياد خدا مي شود .(1)و از حضرت امام به حقّ ناطق، جعفر بن محمّد الصادق(عليهما السلام) حديثي وارد است كه متضمّن عمده اسرار و دقايق حجّ است. و خلاصه آن اين است كه فرمود: چون اراده حجّ كني پس دل خود را خالي كن از هر چه آن را از خدا مشغول مي كند، و پرده ميان تو و خدا مي گردد. و همه امور خود را به خدا واگذار. و در جميع امور خود بر او توكّل كن. و سر تسليم بر قضاي او نه. و وداع كن دنيا و استراحت و خلق را. و حقوق مردم را كه بر ذمه توست ادا كن. و اعتماد مكن بر زاد و راحله و رفقا و خويشان و جواني و مال خود; كه بر هر كدام اعتماد كني وبال تو مي شود. و چنان مهيّاي سفر شو كه اميد بازگشتن نداشته باشي. و با رفقا نيكو سلوك كن. و اوقات نمازهاي واجبي و سنّتهاي نبوي را مراعات كن. پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل كن. و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع را در بر كن. و از هر چه ترا از ياد خدا باز مي دارد و از اطاعت او مانع مي گردد احرام بند، يعني: بر خود حرام كن و لبّيك گو. يعني: اجابت كن نداي خدا را اجابتي صاف و صادق، و پاك و خالص از براي خداي ـ تعالي ـ و چنگ در عروة الوثقي زن. و در دل خود با ملائكه در حول عرش طواف كن; چنان كه با جسم خود با مسلمين در دور خانه طواف مي كني. و به هروله از هوا وهوس خود فرار كن. و از حول و قوّه خود بيزار شو. چون به مني رسي تمنّاي هر چه از براي تو حلال نيست از دل بيرون كن. و در عرفات، اعتراف به تقصيرات خود كن. و عهد يگانگي خدا كه در نزد تو است تازه ساز. و در هنگام ذبح قرباني، حلقوم هوا وهوس و طمع را قطع كن. و در وقت انداختن جمرات، شهوات نفسانيّه و خساست و دنائت و صفات ذميمه را از خود بينداز. و چون سر خود را تراشي همه عيوب باطنيّه و ظاهريّه را از خود بتراش. و چون در حرم خدا داخل شوي و پا به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : محجة البيضاء، ج 2، ص 196

275


خانه خدا نهي در كنف امان الهي و ستر و حفظ او داخل شو. و تعظيم صاحب خانه و جلال و عزّت او را در دل خود ثابت كن. و در استلام حجر به جهت عظمت و سلطنت او خاضع شو. و چون طواف وداع كني ماسواي خدا را وداع كن. و چون به صفا رسي باطن و ظاهر خود را از براي لقاي الهي صاف كن; و در عهد و محبّت خود ثابت بايست تا روز قيامت. و بدان كه: خداي ـ تعالي ـ حجّ را واجب نكرده و آن را نسبت به خود نداد. و پيغمبر(صلي الله عليه وآله) شريعت مناسك را نياورد مگر از براي اشاره كردن به مرگ و بعث و قبر و حشر و قيامت. (1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصباح الشّريعة، باب 22، ص 142


| شناسه مطلب: 76631