بخش 1
معنای لغوی و اصطلاحی و شرعی حج فواید سیاسی ، اجتماعی و تاریخی حج کعبه از آنِ دولتِ خاصی نیست آیات مربوط به حج : نظریه مفسّران
1 |
بسم الله الرحمن الرحيم
3 |
حــج در قــرآن
نگارش : دكتر محمّد علوي مقدّم
9 |
معناي لغوي و اصطلاحي و شرعي حج
حج كه صورت و نمودار مشهود اجتماع خدايي و اسلامي است ،
حج كه اجتماعي است با قصد و جاذبه الهي ،
حج كه با فكر و زبان و لباس متحد ، انسان ها را به سوي هدفي برتر پيش مي برد و امتيازات مادي را از ميان بر مي دارد ،
حج كه با شكوه ترين عباداتي است كه مسلمانان به جا مي آورند ،
حج كه نمونه بارز مساوات و برابري طبقات مختلف مي باشد ،
حج كه بزرگترين مظهر وحدت و يگانگي مسلمانان است ،
حج كه وسيله تحكيم روابط ميان مسلمانان جهان است ،
حج كه مي تواند بزرگترين كنگره سالانه اسلامي باشد و بسياري
از دشواري هاي مسلمانان را برطرف كند و . . . در لغت قصد و آهنگ
كردن است .
و به قول راغب اصفهاني ( 1 ) « أصل الحجّ : القصد للزّيارة » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المفردات في غريب القرآن ، ص 107
10 |
قال الشّاعر : « يحجّون البيت الزبرقان المُعَصْفَرا » .
و در اصطلاح فقها : « الحجّ قصد البَيْتِ لِلتّقرّب الي الله تعالي بأفعال مخصوصة في اماكن مخصوصة » ؛ « حج زيارت كعبه با اعمال مخصوص در مكان هاي مخصوص است » .
و يا به قول سيد شريف جرجاني ( 1 ) : « و في الشّرع قصد بيت الله تعالي بصفة مخصوصة في وقت مخصوصة بشرائط مخصوصة » .
در فقه اسلامي ، حج به مجموعه اي از اعمال اطلاق مي شود كه در مكّه و اطراف آن به جا مي آورند و اقدام بدان ، در صورت وجود استطاعت مالي و صحّت مزاج و امنيّت ، بر هر شخص بالغ و عاقل و مكلّف ، در تمام عمر يك بار واجب است .
البتّه حج منقسم است به : « تمتّع » ، « قِران » و « اِفراد » ، كه براي آگاهي بيشتر از اعمال و اقسام حج و امور متعلّق به آن ؛ از احرام ، طواف ، سعي ميان صفا و مروه ، رمي جمرات ، قرباني و استلام حجر ، به كتبي كه در بيان آداب و اعمال و مراسم حج نوشته اند و به « مناسك حج » نامبردار است ، مراجعه شود .
هدف اصلي اين نوشته ، بحث لفظي نيست كه مثلا بگوييم :
« حجّ فلاناً يحجّه حجّاً ( 2 ) قَصَدَهُ » ، كه به فتح « حاء » قصد كردن و يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تعريفات جرجاني ؛ به نقل از لغت نامه دهخدا ، ذيل كلمه « حجّ » .
2 . دائرة المعارف القرن العشرين ، فريد وجدي ، ج3 ، ص 347 . براي آگاهي بيشتر آنان كه بخواهند ازبحث لفظي نيزبهره مند شوند ، مطالب زيربه عنوان پاورقي نوشته مي شود :
راغب اصفهاني در ص 107 « المفردات في غريب القرآن » نوشته است :
حجّ ، به فتح اوّل ، مصدر است و حجّ ، به كسر اول ، اسم مصدر .
ابن منظور در كتاب « لسان العرب » ذيل واژه « حجّ » در جلد يكم ، صفحات : 569 و 570 نوشته است :
الحجّ : القصد . حجّ الينا فلان ، اي قدم .
حجّه يحجّه حجّا ، اي قصدهُ .
حججت فلانا ، اي قصده .
رجل ، محجوج : اي مقصود .
و قد حجَّ بنو فلان فلاناً ، اي اذا أطالوا الإختلاف اليه .
ثُمّ تَعُورِفَ استعمالهُ في القصد الي مكة للنسك الي البيت بالأعمال المشروعة فرضاً و سنّةً .
ابن منظور از قول سيبويه نقل كرده است كه گفت :
حجّه يحجّه حجّا كما قالوا : ذكره ذكراً .
يعني فعل متعدّي است و مصدر آن به كسر حاء است .
ابن منظور از قول كسائي نقل كرده است كه گفت :
كلامُ العرب كلُّه علي فَعَلْتُ فَعْلَةً اِلاّ قَولَهم حَجَجْتُ حِجَّةً و رَأَيْتُ رُؤْيَةً .
والحجّه : السَّنَةُ ( = سال ) و الجَمعُ حجيج .
و ذوالحجّة : شهرالحجّ ، سمّي بذلك للحجّ فيه . الجمع ذوات الحِجَّة .
اِمْرأةٌ حاجّة و نِسْوةٌ حَواجُّ بيت الله بالإضافة ( وقتي كه حجّ به جا بياورند ) .
والحِجَّة : الطريق . والحُجَّة : البرهان . جمع آن ، حُجَج و حِجاج است .
ابن منظور از قول اَزْهَري نقل كرده است : اِنَّما سُمِّيت حجةً لأنَّها تَحِجُّ اي تقصد و كذلك محجّة الطريق : هي المقصد والمسلك .
محمد بن ابي بكر رازي ( متوّفاي سال 660 هـ . ) در صفحات 122 و 123 كتاب « مختار الصِّحاح » نوشته است : الحجُّ في الأصل ، القصد .
وفي العُرف قصد مكة لِلنُّسكِ .
از باب رَدَّ يَرُدُّ است ( عين الفعل مضارع آن مضموم است . ) اسم فاعل آن حاجّ جمع آن حُجٌّ مي باشد .
الحِجّ بالكسر ، الاسم . والحِجّة بالكسر ايضا : المرّة و هي من الشواذ .
لانّ القياس : الفتح . و حجّة بكسر حاء : سنة = سال . جمع آن حِجَج ، بر وزن عِنب . و ذوالحجّة بالكسر ، شهرالحجّ . و جمعه : ذوات الحجّة . والحجّة : البرهان ، رجل مِحجاج : بالكسر : اي جَدِلٌ . والتحاجّ : التخاصُم .
تهانوي ، در كتاب « كشّاف اصطلاحات الفنون » ج2 ، ص 283 نوشته است :
حَجّ به فتح حاء مهمله و تشديد جيم منقوطه ، در لغت قصد به سوي چيزي است و در شريعت قصد به سوي بيت الله الحرام ؛ يعني كعبه است با اعمال مخصوص و در وقت مخصوص .
اهالي نجد ، اين كلمه را ، به كسر حاء خوانند و بعضي نيز گفته اند :
به فتح اسم مصدر و به كسر مصدر باشد و به عكس هم گفته اند .
والحِجّة بالكسر : المرّة ؛ يعني يك مرتبه حج گزاردن و قياس فتح است ولي به فتح شنيده نشده است .
و قال الخليل : حجّ فلان علينا : اي قدم ، پس لفظ حجّ اطلاق شده است بر قدوم ( و آمدن ) به سوي مكه .
شيخ طَبْرِسي در تفسير ذيل آيه 158 سوره بقره « . . . فَمَن حَجَّ البَيتَ . . . » گفته است : « حج در لغت قصد پي در پي و در شريعت قصد خانه خداست براي عمل . »
شيخ مجدالدّين محمد بن يعقوب فيروزآبادي در جلد يكم ، ص 182 قاموس المحيط ، نوشته است :
« حج در لغت ؛ يعني قصد . به فتح اول مصدر و به كسر اول اسم مصدر است .
فيروزآبادي ، به « كثرة الاختلاف والتردّد و قصد مكّة لِلنُّسُك » تعبير كرده است .
الحِجّة بالكسر : المرّة الواحدة شاذّ ؛ لانّ القياس ، الفتح .
جلال الدين مقداد بن عبدالله السيوري ( متوفّاي سال 826 هـ . ) در جلد يكم ، صفحه 257 كتاب « كنزالعرفان » مي نويسد :
حج در لغت ؛ يعني القصد المتكرّر .
و در شرع : « قيل هو القصد الي بيت الله لأداءِ مناسك مخصوصة .
يا بهتر است بگوييم : « اِنّه القصد اِلي بَيت الله بمكةَ مَعَ أداء مناسك مخصوصة في مشاعر مخصوصة هناك .
فخرالدين طريحي ، ( متوفّاي سال 1085 هـ . ) در جلد دوم ، صفحه 285 كتاب « مجمع البحرين » ذيل آيه 95 سوره آل عمران « . . . وَللهِِ عَلَي النّاس حِجُّ البَيت مَنِ اسْتطاعَ اِلَيهِ سَبِيلا . . . ) آورده است :
حجّ البيت : اي قصده و السعي فيه . مي گويند حججت الموضع ، حجّه حجّا از باب قتل ( عين الفعل مضارع مضموم ) : قصدته ، و بعدها در اصطلاح فقط سفر بيت الله را حج گفتند و نه سفر ديگر را .
پس حجّ در لغت به معناي قصد است و در عرف فقها : قصدالبيت للتقرّب الي الله بأفعال مخصوصة و بزمان مخصوص في اماكن مخصوصة .
والحجّ فتحاً و كسراً لغتان و يقال : الحجّ بالفتح مصدرٌ و بالكسر الاسم .
شيخ طريحي در جلد 2 ، صفحه 286 مجمع البحرين نوشته است : حجّة الوداع كه در سال دهم هجري انجام شد ، به كسر و فتح حاء و كسر و فتح واو قراءت شده است .
و نيز گفته است : ذوالحجّه به كسر درست است . ( و هو شهرالحجّ )
بد نيست بدانيم كه آل طريح در نجف بيت علم و فضل و ادب و تقوا بوده اند . اين خاندان منسوب اند به شيخ طريح بن خفاجي جدّ اين خاندان .
و در وجه تسميه اين خانواده به « آل طريح » ، گفته اند كه همسر خفاجي هفت بار پشت سرهم ، سقط جنين كرد و چون به شيخ طريح آبستن شد نذر كرد كه اگر خداوند او را فرزندي عطا كند ، نامش را « طريح » خواهد گذاشت ، چون فرزند به دنيا آمد ، پدر براي وفاي به نذر ، او را « طريح » ناميد و اين خاندان به آل طريح مشهور شدند و نويسنده كتاب مجمع البحرين ، فخرالدّين طَريحي ، به فتح طاءِ مؤلف است و نه به ضمّ طاء . براي آگاهي بيشتر نكـ : ج 1 صفحات : 5 ، 6 و 7 مقدّمه كتاب مجمع البحرين .
ابوالحسن عاملي فتوحي ، از علماي قرن 11 و 12 هجري در صفحه 123 كتاب « مقدّمه تفسير مرآة الانوار و مشكوة الأسرار » كه در واقع مقدّمه اي است بر تفسير البرهان سيد هاشم بحريني ، نوشته است :
حج در لغت به معناي قصد و در عرف به خانه خدا رفتن براي زيارت است .
عبدالرحيم بن عبدالكريم صفي پور در جلد يكم صفحات : 222 و 223 كتاب « منتهي الأرب في لغة العرب » نوشته است :
حجّ ، به كسر و فتح حاء : قصد طواف بيت الله با شروط معلوم است .
حجّ ، بالكسر ، يكبار حج كردن ، شاذّ است ؛ زيرا كه قياس ، فتح حاء است .
ذوالحجّه ، به كسر ، ماه حجّ است .
حُجّت به ضمّ : كلام مستقيم و برهان است .
حاجّ : مشدّد با ادغام و حاجج : صفت آن است براي مذكّر .
حاجّة : صفت مونّث و جمع آن « حواجّ » مي باشد .
اِحجاج : به حج فرستادن است .
احتجاج : يعني حجّت آوردن ؛ يقال احتجّ علي حضمه .
محاجّة و حِجاج ؛ يعني حجّت آوردن و خصومت كردن . قال الله تعالي . { أَ تُحاجُّونِّي فِي اللهِ } .
سعيدالخوري الشرتوني در جلد يكم ، صفحه 164 كتاب « اقرب الموارد في فصح العربيّة والشوارد » نوشته است :
حجّ فلاناً حجّاً ( از باب نَصَرَ يَنْصُرُ ) : اي قصده .
ولي بعدها اين كلمه در قصد به مكه براي زيارت خانه خدا به كار رفته است . حَجَّ فلانٌ عَلَينا : اي قَدِمَ ؛ يعني وارد شد .
ولي « حجّ زيدٌ عمراً : غلبه بالحجّة » . الحاجّ : من زار البيت الحرام .
حاجّ گاهي اسم جمع به معناي حجّاج آمده است ، همچون قول نحوي ها : « قدم الحاجّ حتّي المشاة »
در اقرب الموارد ، حجّ به فتح حاء اسم مصدر و به كسر حاء مصدر است .
15 |
مثلا « حجّ زيدٌ عمراً » يعني غلبه بالحجّة : و مثلا حاجّهُ يعني خاصمه .
واحتجّ الرجل يعني أتي بالحجة . استحجّ يعني طلب الحجّة . الحاجّ يعني من زار البيت الحرام . و جمع آن حجّاج و حجيج است .
و هدف آن نيست كه گفته شود : تاريخ مكه به سال هاي 1892 قبل از ميلاد مي رسد كه ابراهيم با فرزندش ( اسماعيل ) و مادر او ( هاجر ) به آن وادي غير ذي زرع هجرت كردند . ( 1 )
و نيز هدف آن نيست كه به الفاظ پرداخته شود و نتيجه فداي مقدّمات شود و مطالب اساسي گفته نشود و . . . بلكه مي خواهم ، ضمن بررسي آيات قرآني ، هدف اساسي حجّ و اين كنگره بزرگ و اين مجتمع اسلامي جهاني به دقّت بررسي شود .
فوايد سياسي ، اجتماعي و تاريخي حج
فوايد سياسي و اجتماعي و تاريخي حجّ ، چيزي نيست كه بر كسي پوشيده باشد ولي بايد دانست كه سفر به سوي خانه خدا ؛ يعني سير الي الله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . و اگر كسي بخواهد در اين باره و در باره ديگر مسائل مربوط به مكّه مطالعه كند ، مي تواند به جلد نهم از صفحه 326 تا صفحه 372 « دائرة المعارف القرن العشرين » مقاله اي كه فاضل دانشمند ـ محمد لبيب بك البتنوني ـ نوشته است ، مراجعه كند .
16 |
و حرمت به سوي صاحب خانه و نه به خانه . در واقع حج سير وجودي انسان است به سوي خدا ، اين است كه بايد توجّه حاجّ به آن مقصد عالي باشد تا آن گاه كه به ميقات مي رسد و لباس احرام مي پوشد ، درك كند كه از خود ، بيرون آمده و ترك تعيّنات و تعلّقات كند ، تا در نتيجه آرامش دروني احساس كند و اگر ترك علايق نكند ، نتواند به حرم امن درآيد { وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً } .
حجّ رونده بايد سالك الي الله باشد ؛ يعني از منازل شهوات و مشتهيات نفساني و لذّات جسماني عبور كند و از لباس صفات بشري خود را منخلع سازد و تعيّنات خودي را كنار بگذارد و پرده هاي پندار را بدرد و به قول شيخ محمود شبستري . ( 1 )
مسافر آن بود كو بگذرد زود * * * ز خود صافي شود چون آتش از دود
حاجّ ( = حج رونده ) اگر تربيت روحاني نيابد و نفس او
مهذّب نشود ، بايد گفت : مصداق شعر ناصر خسرو واقع شده كه
گفته است :
رفته و مكّه ديده ، آمده باز * * * محنت باديه خريده به سيم
شايد بتوان گفت : قرباني كردن ، خود رمزي است براي كشتن نفس امّاره و از ميان بردن انانيّت و تعبير حضرت صادق ( عليه السلام ) هم كه گفته است : ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح گلشن راز ، صص 240 و 241
2 . به نقل از صفحه 522 « نكته هايي از قرآن مجيد » .
17 |
« واذبح حنجرة الهوي والطمع عند الذبيحة » ( 1 ) اشارتي به همين معنا است .
در حج ، آدمي بايد از همه علقه ها رها شود ؛ زيرا در حجّ آدمي قصد و آهنگ خانه خدا مي كند ؛ يعني در واقع بايد از خانه خويش و از كالبد تن واز جسم خاكي مادّي به سوي ملكوت اعلي برود و به سوي خدا رجعت كند .
اگر معني و مفهوم واقعي حج بخوبي درك شود ، معناي اسلام درك شده است . بي جهت نبود كه امام علي ( عليه السلام ) در آخرين ساعات عمر ، در وصيّت خويش گفته بود . ( 2 )
« . . . اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا . . . »
« شما را به خدا قسم ، تا زنده ايد و جان در تن داريد ، از خانه خدا ، دست نكشيد و آن خانه را از حج گـزاران خالي نگـذاريد ، كه اگر زيارت آن خانه ترك شد موجوديّت شما به خطر خواهد افتاد . » ( 3 )
كعبه يك مجمع ديني است ، براي ايجاد وحدت ؛ يعني در اين مركز بزرگ ، بايد اختلافات حل شود و اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يعني : گلوي هواهاي نفساني و آزرا ، در هنگام سربريدن قرباني ، ببر .
2 . صبحي صالح ، نهج البلاغه ، ص 422
3 . صبحي صالح ، نهج البلاغه ص695 در ترجمه « لم تناظروا » نوشته است : « اي لم ينظر اليكم بالكرامة ، لا من الله ولا من الناس ، لإهمالكم فرض دينكم » .
18 |
كعبه از آنِ دولتِ خاصي نيست
اين مجمع ديني ، كه خدا براي آن احترام خاصي قائل شده و { جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ البَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ . . . } ( 1 ) ، به شخص خاصّي تعلق ندارد . از آن دولت مخصوصي نيست . كسي جز خدا مالك آن نمي باشد و متعلّق به همه مردم است .
{ . . . جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ . . . } ( 2 ) همه مردم در آن خانه حق دارند و هيچ كس حق ندارد كه ديگري را مانع شود ؛ زيرا اين خانه { . . . مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً . . . } ( 3 ) است .
مسلمان ها بايد از اين مجمع سالانه ، كه فرصت بسيار مناسبي است ، براي ايجاد روابط دوستي و برادري ، حدّ اكثر استفاده را ببرند و اهداف مشترك توجيه شود و معارف مبادله گردد و روابط مختلف فرهنگي و تجاري ، ايجاد شود .
حج ، درس برادري و برابري به انسان ها مي آموزد ؛ يعني همان طوري كه ، همه مردم ـ از رييس جمهور و كشاورز ساده ـ وقتي به كعبه مي روند ، لباس يكسان مي پوشند .
طبق يك برنامه حركت مي كنند و در نتيجه ، امتيازات از ميان مي رود . بايد در شؤون زندگي اجتماعي هم اين برابري وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از ميان برود ؛ زيرا به قول سيد قطب : ( 4 ) اسلام خواسته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده : 98
2 . حج : 25
3 . بقره : 125
4 . في ظلال القرآن ، ج1 ، ص 288
19 |
است كه با اين جامه ندوخته احرام ، كه همگان مي پوشند ، امتياز فردي و
قبيله اي و جنسي را از ميان بردارد و به قريش كه در جاهليّت براي خود امتيازي قائل بود و در مراسم حجّ با ديگران در عرفات توقّف نمي كرد و با ديگران بازنمي گشت ، دستور داد :
{ ثُمَّ أفِيضُوا مِنْ حَيثُ أفاضَ النّاسُ . . . } ( 1 ) با اين دستور به طايفه قريش كه به نسب خود مي باليد و با مردم در عرفات به يك جا نمي ماند و هنگام پراكنده شدن مردم و كوچ كردن آنها ، كوچ نمي كرد و به امتياز طبقاتي خويش مي نازيد ، فهماند و گفت : عادات ناپسند جاهلي و آداب نادرست را از خود دور كنيد و از اين كارهاي ناروا بركنار باشيد و از خدا آمرزش بخواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است ؛ { . . . وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ } . ( 2 )
اين كه ، حج گزار بايد در حال احرام ، از جدال و مناقشه تند و نظاير اين ها ، بپرهيزد و از زن و زيور ، دوري گزيند ، به انسان مي فهماند كه در حرم خدا بايد خود را خالص كند . براي خدا باشد . دلها بايد به هم نزديك ونزديك شود ودريابد كه آن چه سبب وحدت آنان شده و اين وحدت را درآنان فراهم آورده و نيرومندي در اين انسان ها ايجاد كرده ، اسلام است .
اسلام است كه انسان ها را به يكديگر مرتبط ساخته . اسلام است كه در انسان ها برابري ايجاد كرده . اسلام است كه مي گويد : در شؤون زندگي اجتماعي بايد اين برابري وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 199
2 . همان .
20 |
ميان برود .
بحث در باره اسلام و مزاياي اين دين آسماني نيست و هدف اصلي اين نوشته نه اين است كه در باره مناسك و آداب حج بحث كند ، بلكه هدف اصلي اين است كه : بفهميم ، كلمه « حج » كه ده بار ( 1 ) در قرآن مجيد آمده و در هر مورد به يكي از احكام و امور مربوط به اين دستور اشاره شده ، در آيات مختلف چگونه است و به عبارت ديگر در باره آيات مربوط به حج سخن گفته شود و در اطراف آن آيات بحث شود .
البته در قرآن مجيد ، نام سوره بيست و دوم كه 78 آيه دارد و جز آيات 52 ، 53 ، 54 و 55 كه در ميان مكّه و مدينه نازل شده و بقيه آيات مدني ( 2 ) است ، سوره اي به اسم سوره حجّ هست ولي مباحث مربوط به حجّ در ديگر سوره هاي قرآني نيز وجود دارد و محمد العربي العزوزي ـ نويسنده لبناني ـ در كتاب خود ، مباحث مربوط به حجّ در قرآن مجيد را جمع آوري كرده و آيات مربوط به هر مبحث را مشخّص كرده است . ( 3 )
آيات مربوط به حج :
آيات مربوط به « وجوب حج » و « مناسك حج » :
سوره بقره ( 2 ) ، آيات : 125 ، 128 ، 158 ، 197 ، 198 ، 199 ، 200 و 203
سوره آل عمران ( 3 ) ، آيه 97
سوره مائده ( 5 ) ، آيه 3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير نمونه ، ج2 ، ص 23
2 . تفسير البرهان ، ج3 ، ص 76
3 . دليل مباحث علوم القرآن المجيد ، صص69 ، 70 و 71
21 |
سوره انعام ( 6 ) ، آيه 162
سوره براءة ( 9 ) ، آيه 3
سوره حج ( 22 ) ، آيات : 28 ، 29 ، 30 و 32
آيات مربوط به : « فديه » و « هدي » و احكام آن دو :
سوره بقره ( 2 ) ، آيه 196
سوره مائده ( 5 ) ، آيات 2 و 97
سوره حج ( 22 ) ، آيات : 28 ، 32 ، 34 ، 36 و 37
سوره فتح ( 48 ) ، آيه 25
آيات مربوط به « حجّ تمتّع » و « احصار » :
سوره بقره ( 2 ) ، آيه 196
سوره مائده ( 5 ) ، آيه 2
آيه مربوط به « آن چه كه انجام دادنش براي حاجّ حرام است » :
سوره بقره ( 2 ) ، آيه 197
آيات مربوط به « تجارت در حج » :
سوره بقره ( 2 ) آيه 198
سوره حج ( 22 ) ، آيه 28
آيه مربوط به « سقايت حج » :
سوره براءة ( 9 ) ، آيه 19
22 |
آيات مربوط به « حكم صيد در حج » و « كيفر كسي كه در حرم صيد كند » :
سوره مائده ( 5 ) ، آيات : 1 ، 2 ، 65 و 96
آيات مربوط به « چگونگي اتمام حج و عمره » و « بيرون آمدن از احرام » :
سوره بقره ( 2 ) ، آيه 196
سوره مائده ( 5 ) ، آيه 2
سوره حج ( 22 ) ، آيه 29
سوره فتح ( 47 ) ، آيه 27
آياتي كه از : « بيت » ، « كعبه » ، « حرم » ، « بلد » و « قريه » سخن گفته است :
سوره بقره ( 2 ) ، آيات 125 و 127
سوره آل عمران ( 3 ) ، آيات 96 و 97
سوره مائده ( 5 ) ، آيات 2 و 97
سوره انعام ( 6 ) ، آيه 123
سوره انفال ( 8 ) ، آيات : 34 و 35
سوره براءة ( 9 ) ، آيات : 7 ، 19 و 28
سوره اسراء ( 17 ) ، آيه 1
سوره حج ( 22 ) ، آيات : 25 و 33
سوره نمل ( 27 ) ، آيه 91
23 |
سوره شوري ( 42 ) ، آيه 7
سوره طور ( 52 ) ، آيه 4
اينك به بحث در باره برخي از اين آيات كه مربوط به حج است ، مي پردازيم :
* { وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً . . . } . ( 1 )
« ( بياد آوريد ) هنگامي راكه خانه كعبه را مركز امن و مرجع امر دين براي مردم قرار داديم . . . »
كلمه « الناس » در اين آيه ، يعني همه مردم و نه فقط عربها ، و نيز از آيه چنين برداشت مي شود كه خدا ، خانه كعبه را يك پناهگاه عمومي و يك مركز امنيّت براي همه مردم قرار داده است و در آيه بعد هم ، ابراهيم از خدا خواسته است كه :
« خدايا ! اين خانه را محلّ امن قرار ده » ؛ { وَاِذْ قالَ اِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً . . . } . ( 2 )
از اين آيات استنباط مي شود كه خانه كعبه يك مركز امن و پناهگاهي است كه نه تنها افراد انسان بايد در امنيت به سر برند ، بلكه حيوانات هم بايد در امن و امان باشند ونيز از اين آيات چنين استنباط مي شود كه مسلمانان بايد هشيار باشند و از قداست و امنيت اين سرزمين ، بهره برند و در كنار هم بنشينند و از طريق مذاكره ، مشكلات را حلّ كنند و در رفع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 125
2 . بقره : 126
24 |
دشواري هاي ديگر مسلمين جهان بكوشند .
جاي تأسف است كه بگوييم : مسجدالحرام و خانه كعبه اي كه در جاهليّت محلّ امن و امان بوده ، امروز چنين نيست وگاهي در آن جا خون انسان ها ريخته مي شود و مسلمانان به اين نكته توجّه ندارند .
نظريه مفسّران
اين كه در ترجمه آيه : { وَاِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ . . . } گفتيم : « به ياد آوريد » ، از اين جهت است كه آيه مزبور از لحاظ نحوي ، عطف است ، بر چند آيه پيش از خود كه خدا گفته است : { يا بَنِي اِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي . . . } شيخ محمد عبده ( 1 ) ضمن اين كه { اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ . . . } را معطوف بر آيه قبل دانسته ، نوشته است كه معني چنين است : « واذكر أيها الرّسول أو أيّها النّاس . . . »
منظور از « البيت » در اين آيه ، كعبه است ( 2 ) ( چنان كه در آيه هاي 127 و 158 سوره بقره ونيز آيه 96 سوره آل عمران به همين معناست ) ، خانه اي كه خدا آن را مركز امن قرار داده و به علّت اين كه داخل شدن در آن ، بر مشركان حرام است ، « بيت الحرام » ناميده اند و « كعبه » گفته اند چون كه چهارگوشه است و مربّع .
و اين خانه { مَثابَةً لِلنّاسِ } است ؛ يعني محلّ رجوع مردم است ، مرجع است ؛ زيرا مردم ، همه ساله بدان سو رو مي آورند و هرسال به سوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسيرالمنار ، ج1 ، ص 459
2 . ابوالفتوح رازي هم در جلد اول ، صفحه315 تفسيرش گفته است : « خلاف نيست در آن كه ، بيت در آيه كعبه است . »
25 |
اين خانه رفت و آمد مي كنند .
و آن جا را پناهگاه مي دانند و محلّ اجتماع .
ابن قتيبه ( متوفاي سال 276 هجري ) در تفسير آيه : { وَاِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ . . . } نوشته است ( 1 ) : « أي معاداً لهم ، من قولك : ثبت الي كذا و كذا : عُدْت اليه و ثاب اليه جسمه بعد العلّة ، اي : عاد . أراد : اِنّ النّاس يعودون اليه مرّةً بعد مَرَّة » .
ابوالحسن علي بن ابراهيم قمي ، از علماي قرن سوم و چهارم هجري در تفسير خود نوشته است . ( 2 ) « فالمثابة : العَوْدُ اليه » .
زمخشري هم نوشته است : ( 3 ) « مثابة للنّاس : مرجعاً للحجّاج » ، « والبيت اسم غالب للكعبة كالنجم للثّريا . »
شيخ طوسي ذيل آيه : { وَاِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ . . . } نوشته است : ( 4 ) بيت در لغت ، منزل و مأوي است و در مورد شعر گفته مي شود : ابيات الشعر و در مورد منزل و مأوي ، بيوتُ الناس .
بيت شعر را از آن جهت بيت گفته اند كه حروف و كلمات را فراهم آورده و در مجموعه اي گرد آورده است ، همان طوري كه ، بيت ( خانه ) اهل خانه و افراد خانه را در يك جا گرد مي آورد . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير غريب القرآن ، ص 63
2 . تفسير القمي ، ج1 ، ص 59
3 . تفسير كشاف ، ج1 ، ص 309
4 . تفسير التبيان ، ج1 ، ص 450
5 . شيخ مسعود سلطاني هم در جلد 1 ، صفحه 387 كتاب « اقصي البيان » مي نويسد : « بيت از ابيات الشعر ، براي انضمام حروف و كلمات به يكديگر است همان طور كه بيت ، از بيوت الناس ، هم افراد و اهل يك قبيله را گرد مي آورد .
26 |
شيخ طوسي در فرق ميان « مثابه » و « مثاب » از قول اخفش ، گفته است : در « مثابه » مبالغه بيشتر است و تاي آن ، براي مبالغه است ؛ لما كثر من يثوب اليه ، همچون : علاّمة ، نسّابة ، سيّارة .
ولي فرّاء و زجّاج گفته اند كه : مثاب و مثابه به يك معني است . ( 1 )
« ثاب اليه عقله ، اي : رجع اليه » ( 2 )
جصاص ( متوفّاي سال 370 هجري ) در كتاب « احكام القرآن » ذيل بحث از آيه { وَاِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ . . . } در باره « مثابه » نوشته است ( 3 ) « قال أهل اللغة : اصله من ثاب يثوب مثابة و ثوابا : اذا رجع . انّما دخل التاء عليه للمبالغة ، لما كثر من يثوب اليه كما يقال : نسّابة ، علاّمة ، سيّارة . » كثرت رجوع ، از آن جهت است كه مردم همه ساله بدان جا مي روند و بازگشت بدان جا را دوست دارند . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به نقل از : تفسير التبيان ، ج1 ، ص 451
2 . همان مأخذ ، ج1 ، ص 452
3 . احكام القرآن ، ج1 ، ص 183
4 . قرطبي هم در جلد 2 ، صفحه 110 تفسير خود ، تاي در « مثابة » را براي مبالغه دانسته و گفته است : « لكثرة من يثوب ، اي يرجع »