بخش 7
اسلام معتقد است که هر کار باید برای تقرّب به خدا باشد نظریه مفسران وجه تسمیه بیت العتیق قرآن از انسان#160;ها می#160;خواهد که از منهیاتِ الهی دوری جویند تقوا امری است معنوی و قائم به دل نظریه مفسران نظریه مفسران هدفِ اصلی ، هدایت انسان#160;هاست به توحید
اسلام معتقد است كه هر كار بايد براي تقرّب به خدا باشد
قرطبي هم گفته است : ( 4 ) منظور از { وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ . . . } تسميه و بسم الله گفتن است در موقع ذبح و نحر ! زيرا كفار به نام بت ها قرباني مي كردند و قرآن خواسته است يك عادت خرافي ديگر عرب جاهلي را از ميان ببرد و عمل آنان را كه در راه بت ها قرباني مي كردند و جهت تقرّب به بت بود ، از ميان بردارد و با خرافات مبارزه كند ؛ زيرا اسلام معتقد است كه هر كار بايد براي تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ4 . تفسير « الجامع لأحكام القرآن » ، ج 12 ، ص 42
151 |
نظريه مفسران
سيّد قطب در بحث از اين بخشِ آيه ، نوشته است : ( 1 )
مقدّم آمدنِ « ذكرالله » بر ذبايح و قرباني ها و « بهيمة الأنعام » ( 2 ) از اين جهت است كه هدف اصلي به ياد خدا بودن است ، منظور اصلي از قرباني هم ، تقرّب الي الله است .
به ياد خدا بودن است نه نحر و قرباني كه البته نحر و قرباني هم ، خود ياد بود و رمزي است از فداكاري اسماعيل ( عليه السلام ) و يادي است از طاعت و فرمانبرداري دو بنده موحّدِ خدا ـ ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) ـ .
قرآن در اين آيه ، بلافاصله هدفِ اجتماعي ديگري را كه اطعامِ فقرا باشد ، دنبال مي كند و مي گويد : { . . . فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ } ؛ يعني از گوشت چهارپايان ، خود بخوريد و به گرسنه و مستمند هم بخورانيد كه اين بخش از آيه ، متضمّن دو دستور و دو مطلب است :
1 ـ اجازه خوردن گوشت قرباني . 2 ـ اطعام فقير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص595
2 . « والبهيمة » ؛ « ما لا نُطْق لَهُ وَذلك بِما في صَوتِهِ مِنَ الإبهام ولكن خصّ في التعارف بما عدا السّماع » ، و نكـ : المفردات في غريب القرآن ، ص64 . به گفته راغب : بهيمه يعني حيوان بي زبان و وجهِ تسميه اش اين است كه در صوتِ حيوان ، ابهام هست و كسي نمي داند كه چه منظوري از اين صوت دارد و در عرف مردم ، حيوانات غير درنده را « بهيمه » گويند .
و در آيه 1 سوره مائده هم اين كلمه به كار رفته است : { اُحِلَّت لَكُم بَهيمةُ الأنْعام . . . } و منظور : شتر و گاو و گوسفند مي باشد . و در اين جا { بَهيمة الأنعام } مضاف اليه ، جنس مضاف را تبيين مي كند و اضافه آن ، بياني است و روي هم رفته { مِن بَهيمة الأنعام } در آيه مورد بحث ، بيان موصول پيش از خود ؛ يعني « ما » را مي كند .
152 |
كه به قول سيدقطب ، امربه خوردن گوشت ذبيحه ، استحبابي است و امر به خوراندنِ گوشت به فقيرومستمند ، وجوبي است و شايد هدف از خوردن گوشت اين باشد كه فقراي مستمند بدانند كه گوشت پاكيزه و خوب است .
« . . . وَلَعَلّ الْمَقْصُود مِن أكل صاحبها مِنْها أنْ يُشعر الفُقَراء ، اَنَّها طيّبة كريمة » . ( 1 )
زمخشري در بحث از اين بخشِ آيه ، در « بهيمة الأنعام » نوشته است : ( 2 )
بهيمه ، هر چهارپاي بي زباني را دربر مي گيرد ولي با اضافه شدن به « اَنعام » فقط گاو و گوسفند و شتر را شامل مي شود .
امرِ در « كُلُوا مِنْها » براي اِباحه است ؛ زيرا عرب جاهلي ، از نسائك ( 3 ) و قرباني هاي خود ، چيزي نمي خورد ولي اسلام براي برقراري مساوات و مواسات با فقرا ، خوردن گوشت قرباني را مباح دانسته و گفته است : « فَكُلُوا مِنْها » . ( 4 )
نويسنده « اقصي البيان » هم در اين باره نوشته است : ( 5 )
امر به خوردن از ذبيحه ، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . في ظلال القرآن ، ج5 ، ص596
2 . كشّاف ، ج3 ، ص11
3 . نسائك : مفرد آن « نسيكة » ؛ ذبيحه است . نسكت الشاة ؛ اي ذبحتها . اَعلاها ؛ بَدَنه و اوسطها : بقرة ، و اَدناها ؛ شاة . نكـ : تفسير الخازن ، ج1 ص150
4 . ابي السعود ، نوشته است : در بحث از « فكلوا منها » كه التفاتِ از غيبت به خطاب است وبه قرينه ، چيزهايي محذوف ؛ زيرانياز به تصريح نبوده است . تقدير عبارت چنين است : « فاذكروا اسم الله علي ضحاياكم فكلوا منها » . امر در فعل ( كُلُوا ) براي اباحة واز ميان بردن حكمي است كه در جاهليّت متداول بوده است . نكـ : تفسير ابي السعود ، ج4 ، ص11
5 . اقصي البيان ، ج1 ، ص352
153 |
اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن ، از گوشتِ قرباني
نمي خوردند ولي اسلام دستور داد اندكي هم كه شده از گوشتِ قرباني بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود .
قرطبي در بحث از { وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ } ؛ نوشته است : ( 1 )
فقير صفت بائس است و بائس كسي است كه بؤس و شدّت فقر ، او را فرا گرفته باشد . يقال : بئس ، يبأس ، بأْساً ؛ اذا افتقر ، فهو بائسٌ .
وگاه « بائس » بركسي كه حادثه اي براي او رُخ داده باشد ، اطلاق مي شود .
بَؤُسَ ، يَبؤس ، بَأْساً ؛ اذا اشتدَّ . ( 2 )
نويسنده مسالك الأفهام ، ذيل بحث از آيه مزبور ، نوشته است : ( 3 ) به قول زمخشري عبارت « وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ » كنايه است براي ذبح و نحر ؛ زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر ، نام خدا را بر زبان مي آورند و اين خود دليلي است بر اين كه غرضِ اصلي ، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است .
دنباله آيه هم كه گفته شده : { . . . فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ } مي تواند قرينه اي باشد براي تأييد سخن زمخشري ؛ زيرا امر به خوردن و خوراندن ، معمولاًپس ازذبحونحراست . درباب بائسوفقيرهم نوشته است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير جامع لاِحكام القرآن ، ج12 ، ص 49
2 . در آيه 165 اعراف { وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَاب بَئِيس بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ . . . } بئيسٌ ؛ اي شديد . نكـ : تفسير جامع لأحكام القرآن ، ج 8 ، ص 308
بائس ؛ آن كه به او بُؤس و شدّت رسيده باشد . فقير ؛ آنكه اِعسار و تنگدستي او را ضعيف كرده باشد . نكـ : كشّاف زمخشري ، ج3 ، ص 11
فقير ؛ فهو الَّذي لا شَيءَ لَهُ . بائس ؛ فهو الَّذي ظهر عليه البُوس ( ضرر ) . نكـ : احكام القرآن ، ج3 ، ص1269 ابن العربي .
3 . مسالك الأفهام ، ج2 ، ص 124
154 |
بائس ؛ الّذي أصابَهُ بُؤس ، أي شدّة .
الفقير ؛ ( 1 ) محتاجِ نيازمندي كه تنگدستي ونداشتنِ خرجي ، او را شكسته باشد ؛ « كأنَّه انكسر فقر ظهره »
* { ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ ( 2 ) وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفقير ؛ هُوَ الَّذي لا شَيءَ لَهُ . بائس . الَذي بِهِ ضرّ الجوع . نكـ : التبيان ، ج7 ، ص 247
2 . زجّاج گفته است : قضاء تفث ؛ كنايه از خروج از احرام است .
فرّاء گفته است : « وَامّا التفث فنحر البُدْن و غيرها مِن البَقَر و الغَنَم و حَلق الرأس و تقليم الأظافر و اشباهه . نكـ : معاني القرآن ، ج ، ص 224
جوهري در صحاح اللغه گفته است : « التفث في المناسك مِن قصّ الأظفار و حَلْق الرأس و العانة و رَمْي الجمار و نحر البُدْن و اشباه ذلك . به نقل از تفسير منهج الصادقين ، ج6 ، ص 159
ابوالفتوح رازي از قول عبدالله بن عباس نقل كرده است كه « قضاء تفث ، وضع احرام باشد ، از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامه دوخته پوشيدن » نكـ : تفسير ابوالفتوح رازي ، ج8 ، ص 90
قرطبي نوشته است : « وقال الأزهري : « التفث ؛ الأَخذ مِن الشارب و قصّ الأظفار و نتف الإبط و حلق العانة و هذا عند الخروج من الإحرام . نكـ : تفسير جامع لاِحكام القرآن ، ج 12 ، ص49
زمخشري هم قضاء التفث را قصّ الشارب و الأظفار و نَتْف الإبط نوشته است . نكـ : كشاف ، ج3 ، ص11
ابن العربي نوشته است : « تفث » لفظ غريبي است كه در شعر عربي و اخبار ديده نشده است و در باره آن ، معاني گوناگوني گفته شده است :
1 ـ التفث ؛ حلق الشعر ، ولَبْس الثياب و ما اتّبع ذلك ممّا يحلّ به المُحْرم ، 2 ـ مناسك حجّ ، 3 ـ حلق الرأس ، 4 ـ رَمْي الجِمار ، 5 ـ ازالة قشف الاحرام من تقليم الأظفار واخذ شعر وغسل واستعمال طيب نكـ : احكام القرآن ابن العربي ، ج3 ، ص127
و از لحاظ شرعي ، آن است كه : چون حج گزار و يا عمره گزار قرباني خود را انجام دهد و سر خود را بتراشد و خود را پاكيزه وتطهير كند و جامه بپوشد ، پس تفث به جا آورده است ؛ « فيقضي تفثه » ، نكـ : احكام القرآن ، ابن العربي ، ج 3 ، ص 1271
نويسنده « لسان التنزيل » ذيل بحث از { لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ } در ص 123 نوشته است :
زايل كنند شوخ و ريم خود را ؛ يعني موي لب و ناخن چيدن و موي زير بازو بركندن و موي فرو سوي ناف ستردن .
155 |
بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ } . ( 1 )
« سپس بايد مو و ناخن بسترند ( حلق و تقصير به جاي آرند ؛ يعني سربتراشند و ناخن و يا موي بسترند ، از احرام به درآيند ) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانه كهن ، آزاد از ملكيّت مردم ، طواف برند . »
مي دانيم كه با قرباني كردن ، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موي بسترد ، تا آن چه كه در زمانِ احرام بر وي نا روا بود ، روا شمرده شود .
عجيب است كه باز هم ، اسلام دستورِ مفيد اجتماعي صادر مي كند
و امر مي كند كه انسانها عملِ خير انجام دهند ، تا بهره اش به ديگران برسد ؛ زيرا وفايِ به نذر ، سودي به فقرا هم مي رساند ( . . . وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ . . . )
لام حرف تعليل كه بر فعلِ امر در آمده است ، به اعتقادِ قرّاء مَدَني ( عاصم و ديگران ) ساكن است . بعضي هم اين گونه لام ها را مكسور خوانده اند . ( 2 )
1 . حج : 29
2 . نكـ : معاني القرآن فرّاء ، ج ، ص 224
و نيز مي توان در باره لام حرف تعليل ، علاوه بر كتبِ قدما به كتاب « اللامات » تأليفِ الدكتور عبدالهادي الفضلي ، چاپ دار القلم بيروت مراجعه كرد .
156 |
در بحث از { . . . وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ . . . } نويسنده « اقصي البيان » در جلد يكم ، صفحه 353 نوشته است :
اين بخش از آيه ، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آيه ، در مقام بيان اصل تشريع وجوب طواف است كه به طور مجمل بيان شده و تبيين آن ، از دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم » روشن مي گردد .
وجه تسميه بيت العتيق
« بَيْتِ الْعَتِيقِ » ؛ يعني كعبه ، به خاطر قديمي بودنش آن را بيت العتيق گويند ؛ زيرا اوّلين خانه اي است كه براي عبادت ساخته شده است ؛ { إِنَّ
أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ } . ( 1 )
و شايد بهتر است بگوييم :
از آن جهت كعبه بيت العتيق است كه از ملكيّت مردم آزاد است و به قول شيخ طوسي در جلد هفتم التبيان ، ص276 از تملّك جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسير مجاهد هم ( جلد 2 صفحه 423 ) در باب « البيت العتيق » نوشته شده است : « اعتقه الله عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة » .
زمخشري ( در جلد 3 صفحه 22 كشاف نوشته است : از آن جهت كعبه را بيت عتيق گويند كه : « لَمْ يملّك قطّ »
در خلاصه تفسير كشف الأسرار ( جلد 2 صفحه 90 ) در ترجمه : { . . . وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ . . . } نوشته شده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 96
157 |
« بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمايند . »
در كتاب « مختصر مِن تفسير الإمام الطبري » ( جلد يكم ، صفحه 482 ) بيت العتيق رابيت الله الحرام دانسته و افزوده است كه « لأنَّهُ لَمْ يملكه احدٌ » .
* { ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمْ الاَْنْعَامُ إِلاَّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ } . ( 1 )
« اين است احكام حج و هر كس چيزهايي را كه خدا حرمت نهاده ، بزرگ و محترم بشمارد ، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود . و خدا چهارپايان را بر شما حلال كرده ، مگر آن چه كه براي شما خوانده شد ( آن چيزهايي كه در سوره مائده گفته شده كه حرام است ) پس ، از پليدي بت ها اجتناب كنيد و از گفتار دروغ و قول باطل دوري گزينيد . »
قرآن از انسان ها مي خواهد كه از منهياتِ الهي دوري جويند
ابوالبقاء عكبري ، در بحث از اين آيه گفته است : ( 2 )
« ذلك » خبر است براي مبتداي محذوف ؛ يعني « الأمر ذلك » و منظور اين است كه مناسك و عبادات و آدابي كه براي حج مقرّر داشتيم ، اين ها بود كه گفته شد و به آنها اشاره شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج : 30
2 . التبيان في اعراب القرآن ، ج2 ، ص 940 و نكـ : تفسير منهج الصادقين ، ج6 ، ص160 و تفسير جلالين ، ص 443 و نكـ : كشّاف ، ج3 ص 11
158 |
در اين آيه ، قرآن مي خواهد مردم را به « حرمات الله » تشويق كند
و از انسان بخواهد كه از منهيّات الهي دوري جويد . اين است كه
گفته :
{ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ ( 1 ) اللهِ فَهُوَ ( 2 ) خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ } كه به قول عكبري ( 3 ) « هو » در اين جا ضمير تعظيم است و در واقع بزرگداشت و تعظيم
دستورات خدايي ، نه تنها نزد خدا خوب خواهد بود ، بلكه به قول سيد قطب ، ( 4 ) از نظر وجدان و عقل نيز خوب خواهد بود ؛ زيرا دستورات
خدايي ، حيات اجتماعي انسان ها را آرامش مي بخشد ، جامعه را اداره مي كند و به مردم رفاه و آسايش مي دهد ( 5 ) و جالب اين كه در بخش
1 . حُرُمات الله : أحكامه . . . أو ما يتعلّق بالحجّ . حُرُمات : امثتال ما أمر به ، واجتناب ما نهي عنه . ( فهو ) أي تعظيمها خيرٌ له عند ربّه ثواباً . نكـ : 325 تفسير شُبّر .
2 . فهو خيرٌ له : اي فالتعظيم خيرٌ له . نكـ : كشّاف زمخشري ، ج 3 ، ص 12
3 . التبيان في اعراب القرآن ، ج2 ، ص 940 و نكـ : تفسير منهج الصادقين ، ج6 ، ص160 و تفسير جلالين ، ص 443 و نكـ : كشّاف ، ج3 ص 11
4 . في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 596
5 . به قول نويسنده « كشف الأسرار » ، « تعظيم حرمت ها كار جوانمردان و سيره صديقان است . » نكـ : خلاصه تفسير كشف الأسرار ، ج 2 ، ص 92
« فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثان » يعني : فاجتنبوا الرِّجس الذي هُوَ الأوثان .
و هو اشارة الي الشرك بالله . نكـ : اقصي البيان ، ج 1 ، ص 411
مكي بن ابي طالب قيسي هم « مِن » را براي بيان جنس دانسته و در تفسير آن نوشته است :
« فاجتنبوا الرجس الذي الأوثان منه . » ولي اخفش « مِن » را براي تبعيض دانسته است و در ترجمه عبارت گفته است : « فاجتنبوا الرجس الذي هو بعض الأوثان » نكـ : مشكل اعراب القرآن ، ج2 ، ص97
159 |
پاياني آيه گفته است : { فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ ( 1 ) الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا
قَوْلَ الزُّورِ } .
كه در واقع « فاء » در فعل « فاجتنبوا » فاء تفريع است و مي خواهد
بگويد ؛ اجتناب از « أوثان » و بت ها و دوري گزيدن از سخن باطل ،
از مصاديق تعظيم حرمات الله است ؛ زيرا اين دو امر ناپسند ، در
ميان اعراب جاهلي ، معمول بود ، لذا خدا مي گويد : بت پرستي و
سخن بيهوده گفتن را كنار بگذاريد ؛ زيرا شرك به خدا و پرستش بت ، آلودگي باطن و پليدي دروني ايجاد مي كند و پاكي و نقاوت دل را از
ميان مي برد .
خداي بزرگ ، پس از تشويق و حث بر تعظيم حرمات ، دوري گزيدن از دو چيز را ، كه عرب جاهلي بر آنها معتقد بود و اجتناب از آن ها
براي انسان بسيار مفيد است ، دستور داده است و چون « رجس » اعم
است از « اَوثان » ، به اين جهت مطلب با « مِن » بياني ادا شده تا گفته
شود كه شرك به خدا و بت پرستي رجس است و با اين كه عبادت
« اَوثان » اصل زور و انحراف از طريق حق است ، مع ذلك براي
توضيح بيشتر و تعميم بعد از تخصيص مطلب بيان شده و در واقع گفته
شده است : ( 2 )
« فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتي هِي رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور كلّه وَلاتَقْرَبُوا شَيّئاً مِنْهُ . . . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مِن » براي بيان جنس است . نكـ : التبيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 941
2 . تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 162 و نكـ : مسالك الأفهام ، ج 2 ، ص 132
160 |
جالب توجه ، اين كه : اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق ، از نظر اسلام آن اندازه اهميت دارد كه خداي بزرگ آن را در رديف شرك به خدا قرار داده است :
{ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ ( 1 ) مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ } . ( 2 )
فاضل مقداد ذيل بحث از آيه مزبور ( آيه 30 ، از سوره حج ) ، درباره « فَهُوَ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّهِ » نوشته است : ( 3 )
در اين جا « خير » صفت تفضيلي نيست بلكه اسم مصدر نكره
است ؛ نكره بودن آن هم از لحاظ بلاغي مفيد معناي تعظيم است . ( برخي هم كلمه خير را افعل تفضيلي دانسته اند ) .
ارتباط معنايي آيات نيز حائز اهميت است ؛ زيرا در آيات قبلي
يك سلسله احكام و دستوراتي را براي بهبود وضع مردم و نيز آداب و
مراسم حج خدا گفته و سپس در اين آيه ، مي گويد : اگر كسي احكام
الهي را اجرا كند و حد آن ها را نگه دارد و خلاف ننمايد ، « فَهُوَ خَيرٌ
1 . الرجس ؛ الشيء القذر ، رجس بودن بت ، وصف ذاتي بت نيست بلكه وصف شرعي و حكم ايماني است ؛ زيرا بت پيكره اي است ، از چوب يا آهن يا طلا و نقره و نظاير اينها كه عرب ها آن را در مكاني نصب مي كردند و مي پرستيدند و چون در مكاني نصب مي شده و ثابت در همان جا بوده ، لذا بدان وثن گفته اند . نكـ : ج 12 ، ص 54 تفسير جامع لاحكام القرآن .
2 . زور ؛ آن است كه از حق انحراف دارد و هر چه جز حق باشد كذب است و باطل است و زور . مدينة زوراء ؛ أي مائلة . نكـ : همان مأخذ ، ج 12 ، ص 55
3 . كنز العرفان ، ج 1 ، ص 334 و قرطبي در اين باره نوشته است : « التعظيم خير له عند ربّه مِن التهاون بشيء منه » ، نكـ : ج 2 ، ص 54 تفسير جامع لأحكام القرآن .
161 |
لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ » .
{ ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ ( 1 ) اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي ( 2 ) الْقُلُوبِ } . ( 3 )
« اين است ( مراسم و آداب واجب حج ) و هر كس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد ، بداند كه اين ( بزرگداشت ) صفتي از صفات دل هاي باتقوا است . »
{ لَكُمْ فِيهَامَنَافِعُ إِلَي أَجَل ( 4 ) مُسَمّيً ثُمَّ مَحِلُّهَاإِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ } .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شعائر ، مفرد آن ، « شعيرة » بر وزن « فعيله » از ماده شعرتُ است ؛ يعني دَريتُ تفطّنت ، علمتُ ، تحقّقتُ كه همه در اصل به يك معني است .
شعائر ؛ يعني معالم ولي متعلقات آنها ، در عرف مختلف است .
شعائر در شرع يعني : عرفه ، مزدلفه ـ صفا و مروه و تمام مناسك حج و تعظيم شعائر ؛ يعني استيفاي آنها . جمع مناسك حج را شعائر حج گويند .
شعائر ، گاه به معناي دين خدا و كتب خداست و تعظيم بدين شعائر ؛ يعني التزام بدانها . نكـ : احكام القرآن ابن العربي ج 3 ، ص 1273
2 . والتقوي ؛ اي اتّقاء ما نهاهم الله عنه . نكـ : مسالك الأفهام ، ج 2 ، ص 284
3 . حج : 32
4 . الي اجل مسمّي ؛ وقت نحرها . ثم محّلها : مكان حلّ نحرها .
نكـ : ص 444 تفسير جلالين وص326 تفسير سيد عبدالله شبّر .
در جلد 2 ، ص 424 تفسير مجاهد نوشته شده است : « الي اجل مسمي ؛ الي أن تسمي بُدْناً » ابن عربي نوشته است درباره { لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَل مُسَمّيً } ، برخي « منافع » را ثواب اخروي و بعضي هم آن را تجارت دنيوي دانسته اند تا روز قيام . نكـ : احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1274
ابن عربي همچنين در بحث از { ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ } نوشته است :
يعني منتهي مي شود و به پايان مي رسد به بيت العتيق ؛ يعني طواف . در واقع ، « ان شعائر الحج كلّها تنتهي الي الطواف بالبيت » . نكـ : احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1274
162 |
« براي شما در اين شعائر ، سودهايي است تا زمان معين
و آن زمان معين وقتي است كه بايد آن ها قرباني شوند
و يا مي توان گفت : پايان كار حج هنگامي است كه طواف
انجام گيرد . »
تقوا امري است معنوي و قائم به دل
اضافه شدن كلمه « تقوا » به كلمه « قلوب » حكايت از اين مي كند كه تقوا امري معنوي و قائم به دل است و غايت و هدف اساسي از انجام مناسك حج و شعائر آن ، تقوا است و انجام اين مراسم ، حكايت از توجه به ربّ بيت و صاحب خانه و اطاعت از او مي كند . ( 1 )
نظريه مفسران
ابن عربي در باره { فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ } نوشته است : ( 2 )
آنگاه كه ظاهراً و باطناً ، بنده را حالت تعظيم فراگرفت ، اخلاص نيت در بنده به وجود مي آيد و روح او از ناپاكي ها زدوده مي شود و تعالي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . في ضلال القرآن ، ج 5 ، ص 598
2 . احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1274 و تفسير جامع الأحكام القرآن ، ج 12 ، ص 56 و كشاف زمخشري ، ج 3 ، ص 14
ابن قتيبه در بحث از « بيت العتيق » نوشته است :
« سُمّيَ بِذلك لأنّهُ عَتيق من التجبر فلايتكبّر عنده جبّارٌ »
ابوالفتوح رازي درباره { اِلي اَجَل مُسَمّي } نوشته است : يعني : الي انقضاء ايام الحج ، نكـ : ج 8 ، ص 93 ، تفسير ابوالفتوح رازي .
163 |
روحي ، در او ايجاد مي گردد .
وچون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاي قلبي و دروني است ، لذا « تقوا » را به « قلوب » اضافه كرده ؛ زيرا حقيقت تقوا ، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد ، به ديگر اعضا هم اثر مي كند .
ابوالفتوح رازي ( 1 ) در بحث از { ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ } از قول سيبويه نوشته است : « ذلك » مبتدايي است ، محذوف الخبر . و تقدير آن چنين است :
« ذلِكَ الأَمْر وَالشأن » .
قرطبي در اين باره ، نوشته است : ( 2 ) تقدير عبارت : « فرضكم ذلك » مي باشد و يا « الواجب ذلك » و احتمال دارد كه « ذلك » در محل نصب باشد به تقدير : « امتثلوا ذلك » .
از آن جا كه هدف اساسي اسلام در سفرِ خانه خدا سير الي الله است ، حركت به سوي صاحب خانه است و نه خانه به تنهايي و غرض اصلي تهذيب نفس وتربيت روح و روان است و مي خواهد انسان ها را بسازد و بگويد : سالك الي الله بايد مشتهيات نفساني و لذات جسماني را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و هواهاي نفساني را كناري نهد و تمام توجهش به سوي خدا باشد در هرفرصت انسان هارا به ياد خدا سوق مي دهد ومي گويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 93
2 . تفسر جامع الأحكام القرآن ، ج 12 ، ص 53
164 |
{ وَلِكُلِّ أُمَّة ( 1 ) جَعَلْنَا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَي مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعَامِ . . . } .
« براي هر امتي ، قرباني كردن ( جهت تقرب به خدا ) مقرر داشتيم تا قرباني كرده ، نام خداي را ببرند كه معلوم مي شود قرباني كردن فقط به نام خدا و براي تقرب به خدا بايد باشد . »
كلمه « منسك » را اگر به فتح سين بخوانيم ( 2 ) مصدر است و اگر به كسر سين بخوانيم ، اسم مكان است و به هر دو طريق آن را مي توان معني كرد ؛ يعني خداي تعالي : « جَعَلَ لِكُلِ اُمّة مِنَ الأُمَم السالفة مُنسكاً » .
تا اين كه به ياد خدا باشند و به ياد او قرباني كنند و هدف خدايي داشته باشند .
موضوع ياد خدا بودن و خدا را فراموش نكردن و هدف خدايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . امت ؛ يعني گروهي از مردم كه داراي يك آيين و مذهب و هدف مشترك باشند و به قول ابوالفتوح رازي در جلد 8 ، ص 94 تفسيرش ، امت جماعتي باشد بر يك دين ولي گاه « امت » به معناي دين به كار رفته است ، همان طوري كه در دو آيه سوره زخرف آمده است : { بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة . . . } زخرف ( 43 ) : 22 و زخرف : 23 { . . . إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة . . . } .
ولي كلمه « امت » در آيه 120 سوره نحل ، به معناي امام و پيشواي مردم آمده است : { إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ } .
اُمّة : يعني اِماماً يَقتدي بِهِ الناس ؛ لأنّه ومن اتّبعه اُمّة ، فسمّي اُمةً لانّه سبب الإجتماع . نكـ : تأويل مشكل القرآن ، صص 445 و 446
2 . تفسير جلالين ، ص 444 . منسك به معناي شريعت هم هست همان گونه كه در آيه 67 سوره حج آمده است : { لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ . . . } نكـ : تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 279
165 |
داشتن و ذكر خدا گفتن ، چيزي است كه در آيه بعد هم تكرار شده است و
به اين صورت گفته شده است :
« آنان كه چون ياد خدا شود ، دلهاشان از هيبت اشراق اشعه جلال رباني . . . خائف و هراسان گردد . . . » ؛ ( 1 ) { الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ } . ( 2 )
* { وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ } . ( 3 )
« ونحر شتران فربه را ، از شعائر خدا ( به اعتبار اين كه قرباني براي خدا شده ) مقرر داشتيم كه در آن براي شما خير است و صلاح ، در حالي كه آن شتران برپا ايستاده ، نام خدا را ببريد و ذكر خدا به جا آريد و چون با پهلو به زمين بيفتند ( كنايه از اين كه نحر شوند ) ، از گوشت آن ها بخوريد و به فقير و قناعت پيشه وسائل و معترّ هم اطعام كنيد . »
( امر در فعل ـ « فكلوا منها » ـ براي اِباحه و رفع ممنوعيت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند كه گوشت آن حيوان خوب است ولي امر در فعل ـ اطعموا القانع ـ امر وجوبي است ) . اين بهائم و چهارپايان را مسخر و مطيع شما ساختيم ، شايد سپاس گزاريد . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 166
2 . حج : 35
3 . حج : 36
166 |
نظريه مفسران
بُدْن جمع بَدَنه است ( 1 ) مثل ثَمَرة ثُمْر . بَدَنة ؛ يك شتر . از ماده بَدانه يعني سَمَن و فربه . يقال : بَدُنَ الرجل بضمّ العين : اذا سمن و بَدَّنَ ، اذا كبر و اَسَنَّ .
والبُدْن ؛ هي الإبل . و الهَدْي ؛ عام في الإبل و البَقَر و الغَنَم .
منصوب بودن كلمه « بُدْن » در آيه ، بنابر فعل محذوف است ؛ يعني « وجعلنا البدن » بوده است كه فعل مذكور پس از آن ، فعل محذوف را تفسير مي كند .
از كلمه « مِن » كه براي تبعيض است مي فهميم كه « بُدْن » بعضي از شعائر است . ( 2 )
« من شعائر الله » ؛ أي مِن اعلام دينه التي شرعها الله تعالي .
در اين آيه ، مفعول دوّم فعلِ « جعلناها » است .
« لكم فيها خير » جمله مستأنفه است . تقدير آن ، « كائناً لكم فيها خيرٌ » مي باشد .
« ولكم » ظرف لغو است . خيرٌ مرفوع به ظرف است . به قول زمخشري ، نكره بودن خير افاده عموم مي كند ؛ يعني منافع ديني و دنيايي را شامل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شتر را بدنه گويند براي بزرگي جثّه و بَدَنش ؛ مأخوذة من بَدَن بدانة نكـ : تفسير ابي السعود ، ج 4 ، ص13 . زمخشري هم بُدن را مخصوص شتر مي داند براي بزرگي جثه اش . نكـ : كشاف ، ج 3 ، ص 14
2 . براي آگاهي بيشتر رجوع شود به في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 596 و احكام القرآن ابن العربي ، ج 3 ، ص1277 و تفسير التبيان ، ج 2 ، ص 942 و تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 166 و كنز العرفان ، ج 1 ، ص313
167 |
مي شود و به قول ابن عربي سودهايي براي پوشش و لباس و زندگي و
معاش و سواري و به كرا دادن در اين شتر هست .
{ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا } ابن عربي ، نوشته است : ( 1 ) ذكر الله ، اسمي است كه كنايه از نحر و ذبح مي باشد ؛ زيرا در موقع قرباني و ذبح گوسفند و نحر شتر ، شرط است كه نام خدا بر زبان رانده شود ؛ « فصار ذكر الله كنايةً عن النحر و الذبح » .
بنابراين { فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ } يعني انحروها .
ابي السعود هم در بحث از اين بخش آيه ، نوشته است :
« بِأَنْ تَقُولُوا عِنْدَ ذبحها : الله اكبر ، لا اِلهَ اِلاَّ الله ، وَاللهُ اَكْبَر ، اَلّلهمَّ مِنْكَ وَاِلَيكَ » .
صواف ( 2 ) ؛ بعضي اين كلمه را از ماده « صفّ » گرفته اند و معناي آن را ايستادگان و صف زدگان دانسته و برخي هم گفته اند كلمه مشتق از « صفا » است و كلمه را « صوافي » خوانده و معناي آن را « خالصةً لِلّهِ مِنَ الشِّرْك » دانسته اند ؛ يعني آن را جمع « صافيه » دانسته و گفته اند : قرباني از روي اخلاص و براي خدا باشد . ( 3 )
ابن قتيبه هم نوشته است : « صواف » ؛ « اي قد صفت أيديها و ذلك اذا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1277
2 . اين كلمه منصوب است ، بنابراين كه حال است از ضمير « ها ، در عليها » و غير مُنصرف نيز هست ؛ زيرا بعد از الف جمع ، دو حرف وجود دارد . نكـ : البيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 176
3 . احكام القرآن ابن العربي ، ج 3 ، ص 1277 و البيان في اعراب القرآن ، ج2 ، ص99 و كشاف ، ج3 ، ص14
168 |
قرنتا أيديها عند الذبح » .
نويسنده تفسير التبيان نوشته است : ( 1 ) صوافّ جمع صافّه ، حيواني كه راست ايستاده باشد . ودرصفحه444تفسيرجلالين و326 تفسيرسيد عبدالله شبرّ هم نوشته شده است : « صوافّ ؛ قائمات قد صففن اَيديهنّو اَرْجلهنّ » .
ابوالفتوح رازي نوشته است : ( 2 ) صوافّ جمع صافَّة ؛ يعني به صف ايستادگان . « صواف ؛ قائمة علي ثلاث قوائم » ، « گفتندچون شتر بخواستندي كشتن يك دست او با بغل بستندي تا او بر سه پاي قائم بايستادي . . . » .
{ . . . فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا . . . } ، وجوب ؛ سقوط . « وجبت الشمس » ؛ آفتاب افتاد ؛ يعني خورشيد غروب كرد . جنوب جمع جنب به معناي پهلو است .
وجوب جُنُب ؛ يعني قرباني كه با پهلو به زمين افتد كنايه از آن است كه بميرد . ( 3 )
شيخ طوسي نوشته است : ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 283
2 . تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 950
3 . تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 96 در جلد 2 ، صفحه 425 تفسير مجاهد نوشته شده است : « اذا سقطت الي الأرض » و در جلد 1 صفحه 486 مختصر من تفسير الامام الطبري نوشته شده است : « فاذا وجبت جنوبها » ؛ يعني اذا نحرت و ماتت .
در جلد 4 ، صفحه 13 تفسير ابي السعود هم نوشته شده است : سقطت علي الأرض وهو كناية من الموت .
4 . تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 282 . در تفسير جلالين و تفسير بشر هم نوشته شده است :
« وجبت جنوبها » ، كنايه است ؛ يعني ماتت بالنحر نكـ : تفسير جلالين ، ص 444 و تفسير عبدالله شبّر ، ص 326
169 |
« فاذا وجبت جنوبها ؛ وقعت لنحرها . الوجوب ؛ الوقوع
وجب الحائط ؛ اذا وقع . وجب القلب : اذا وقع فيه ما يضطرب به » .
{ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ } .
شيخ طوسي ، نوشته است : ( 1 ) خوردن مستحب است و خوراندن واجب .
ابن شهر آشوب مازندراني گفته است : ( 2 )
از جمله « وَاْلبُدْنَ جَعَلْناها لَكُم » چنين استنباط مي شود كه خوردن گوشت قرباني واجب نيست ، بلكه مستحب است ؛ زيرا از عبارت فهيمده مي شود كه انسان ها در خوردن اين گوشت مخير هستند .
القانع ؛ كسي است كه در « رضي بالشيء اليسير » و يا به قول ابن يحيي محمد بن صمادح التجيبي : ( 3 )
القانع ؛ هو الذي يقنع بما أعطي و بما عنده و لا يسأل .
و المعترّ ؛ هو الذي يتعرض لك و لايسْألك .
شيخ طوسي هم نوشته است :
القانع الذي يقنع بما أعطي أو بما عنده و لايسأل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 383
2 . متشابهات القرآن ، ج 2 ، ص 209
3 . مختصر من تفسير الامام الطبري ، ج 1 ، ص 486 سيد قطب نوشته است : المعتر : فقير الذي يتعرض للسؤال نكـ : في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 600 . عكبري نوشته است : والمعتر ؛ المعترض . عرهم واعترهم وعراهم واعتراهم ؛ اذا تعرض . نكـ : تفسير التبيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 943
170 |
و المعترّ ؛ الذي يتعرض لك ان تطعمه من الّلحم .
شيخ طوسي اقوال مختلف ديگري نيز از قول ابن عباس و مجاهد و قتاده و ديگران نقل كرده است . ( 1 )
سرانجام در پايان آيه گفته شده است :
{ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ } ؛ يعني آن حيوان ( شتر ) ، با درشتي و ضخم بودن و نيرو داشتن ، باز هم مسخّر و مطيع شما شده و مي كشيد و مي بريد آنها را به هر جا كه بخواهيد و نگه مي داريد و سپس هم مي كشيد .
* { لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ } . ( 2 )
« گوشت قرباني و خون آن به خدا نمي رسد ، اما تقواي شما به خدا مي رسد . ليكن راستي و پاكي به خدا مي رسد ( كنايه از اين است كه يعني مورد قبول واقع مي شود ؛ به عبارت ديگر دارندگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 283 ، براي آگاهي بيشتر رجوع شود به تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 96 . در تفسير ابي السعود ، جلد 4 ، صفحه 14 نوشته شده است :
والمعترّ ؛ اي المتعرض للسؤال . وقري ؛ المعتري .
فراء نوشته است : القانع ؛ الذي يسألك . والمعترّ : ساكت يتعرض لك عندالذبيحة ولايسألك نكـ : معاني القرآن ، ج 2 ، ص 226
ملا فتح الله كاشاني در تفسير « واطعموا القانع و المعتر » نوشته است : « وبخورانيد دراويش قناعت كننده ناخوانده را و سؤال كننده خواهنده را . نكـ : تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 167
2 . حج : 37
171 |
تقوا هستند كه به خدا تقرّب مي جويند ) اين حيوانات را خدا مسخر شما ساخت تا خدا را تكبير و تسبيح گوييد . »
( يعني بدين گونه اين حيوانات را زير دست شما نرم و آرام ساختيم تا خدا را به آنچه به شما داده ، به بزرگي ياد كنيد و نيكوان را بشارت دهيد ) ( 1 ) و تو اي رسول ! نيكوان را ، بشارت ده .
رسم عرب جاهلي بر اين بود كه در موقع قرباني ، در برابر كعبه مي ايستادند و خون هاي قرباني را به اطراف كعبه مي پاشيدند ، به گمان اين كه خدا از اين خون ها استفاده مي كند ، ليكن قرآن گفت : اين ها به خدا نمي رسد ؛ يعني مورد قبول خدا نيست ولي تقوا آن حالتِ اخلاص و توجّه است كه به خدا مي رسد . ( 2 )
هدفِ اصلي ، هدايت انسان هاست به توحيد
هدف اصلي در اين آيه نيز ، هدايت انسان هاست به توحيد و توجه به گرايش به خدا و درك رابطه ميان خدا و بنده .
سرانجام هم كه در آخر آيه گفته شده است { وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ } ؛ يعني نيكوكاران و اهل توحيد را بشارت بده . خود تشويقي است براي
اين كه انسان ها به سوي خير و خوبي و فلاح و رستگاري گرايش پيدا
كنند .
زمخشري در بحث از اين آيه ، نوشته است : ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خلاصه تفسير عرفاني كشف الأسرار ، ج 2 ، ص 91
2 . في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 600 و تفسير مجمع البيان ذيل آيه مزبور .
3 . كشاف زمخشري ، ج 3 ، ص 15 و نكـ : معاني القرآن فراء ، ج 2 ، صص 226 و 227
172 |
و دربخش نخستين آيه { لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ } . ( 1 )
باز هم ، منظور تقرّب به خدا و داشتن تقوا است و نيز بايد دانست كه
مردم جاهلي ، چون شتري را قرباني مي كردند ، خون شتر را به اطراف كعبه
مي پاشيدند براي تقرب به خدا ، مسلمانان نيز مي خواستند ، چنين كنند كه آيه ، نازل شد و آنان منع شدند .
سيوطي هم نوشته است : ( 2 )
در جاهليت پس از نحر شتران ، خانه كعبه را به خون شتران آلوده مي كردند و خون قرباني را به اطراف خانه كعبه مي پاشيدند ( 3 ) ، مسلمانان هم مي خواستند چنين كنند ولي اين آيه آنان را از اين كار باز مي داشت و چون هدف اصلي تقواست ، خدا گفت : { لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا } ، { وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ } يعني با امتثال از اوامر الهي و خودداري و پرهيز از نواهي ، رضا و خشنودي خدا حاصل مي شود .
ابن عربي ، نوشته است : ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « التقوي مِنْكُم » ؛ الموجبة لإخلاص العمل لله و قبوله منه . نكـ : تفسير سيد عبدالله شبّر ، ص 326 فرّاء در جلد 2 ، ص 227 معاني القرآن نوشته است در ذيل : « ولكن يناله التقوي منكم » ؛ الإخلاص اليه .
2 . الدر المنثور في التفسير بالمأثور ، ج 4 ، ص 362
3 . ابن قتيبه هم نوشته است : خون حيوان قربان شده را در جاهليت براي تقرب ، به اطراف كعبه مي پاشيدند ، مسلمانان هم خواستند چنين كنند ؛ فانزل الله تبارك و تعالي { لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا . . . } نكـ : تفسير غريب القرآن ، ص 293
4 . احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1283
173 |
در بحث از { لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا } ( 1 ) نيل ، از الفاظي است كه به خدا تعلق نمي گيرد و اين يك تعبير مجازي است و منظور از نيل در اين جا ، قبول كردن است ؛ زيرا آن چه كه به كسي مي رسد ، اگر موافق طبع و خوشايند او باشد مي پذيرد و قبول مي كند و چنانچه آن چيز مخالف باشد و ناخوشايند ، نمي پذيرد و آن را ناخوشايند مي شمارد و خلاصه مي خواهد بگويد : خداي بزرگ ، آن چه را كه از شما مي پذيرد . تقواست ؛ { وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ } .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فاعل فعل « لحوم » جمع مكسر است و چون ميان فعل و فاعل ، مفعول فاصله شده است ، مذكر آوردن فعل جايز ، بلكه بهتر است نكـ : البيان في اعراب القرآن ، ج2 ، ص176