بخش 3

دلایل توحید در آسمانها چگونگی استدلال ابراهیم بر توحید منظور از ظلم در اینجا چیست؟ هجرت ابراهیم تبعید یا هجرت؟ امامت اوج افتخار ابراهیم نکته ها 1 ـ منظور از کلمات چیست؟ 2 ـ امام کیست؟ 3 ـ فرق نبوت و امامت و رسالت 4 ـ امامت یا آخرین سیر تکاملی ابراهیم 5 ـ ظالم کیست؟ 6 ـ امام از سوی خدا تعیین می شود


76


دلايل توحيد در آسمانها

 

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(75)

فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلِينَ(76)

فَلَمّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لاََكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ(77)

فَلَمّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ(78)

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ(79)

75 ـ اينچنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد.

76 ـ هنگامي كه (تاريكي) شب او را پوشانيد ستاره اي مشاهده كرد گفت: اين خداي من است؟ اما هنگامي كه غروب كرد گفت غروب كنندگان را دوست ندارم.

77 ـ و هنگامي كه ماه را ديد (كه سينه افق را) مي شكافد گفت اين خداي من است؟



77


اما هنگامي كه (آنهم) افول كرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود.

78 ـ و هنگامي كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مي شكافت گفت اين خداي من است؟ اين (كه از همه) بزرگتر است، اما هنگامي كه غروب كرد گفت اي قوم! من از شريك هايي كه شما (براي خدا) مي سازيد، بيزارم.

79 ـ من روي خود را به سوي كسي كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.

در تعقيب نكوهشي كه ابراهيم(عليه السلام) از بت ها داشت و دعوتي كه از آزر براي ترك بت پرستي نمود، در اين آيات خداوند به مبارزات منطقي ابراهيم(عليه السلام) با گروه هاي مختلف بت پرستان اشاره كرده و چگونگي پي بردن او را به اصل توحيد از طريق استدلالات روشن عقلي شرح مي دهد.

نخست مي گويد: «همانطور كه ابراهيم(عليه السلام) را از زيان هاي بت پرستي آگاه ساختيم، همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم ; " وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ" .(1)

ملكوت در اصل از ريشه ملك (بر وزن حكم) به معني حكومت و مالكيت است، «واو و «ت براي تأكيد و مبالغه به آن اضافه شده، بنابراين منظور از آن در اينجا، حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستي است.

اين آيه گويا اجمالي از تفصيلي است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پي بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان، آمده است.

يعني قرآن ابتدا مجملي از مجموع آن قضايا را ذكر كرده، سپس به شرح آنها پرداخته است و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين، به ابراهيم(عليه السلام)روشن مي شود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بنابر اين در آيه حذف و تقديري وجود دارد كه از آيات قبل روشن مي شود و در حقيقت مضمون آيه چنين است: «كما ارينا ابراهيم قبح ما كان عليه قومه من عبادة الاصنام كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات والارض .



78


در پايان آيه مي فرمايد: «هدف ما اين بود كه ابراهيم(عليه السلام) اهل يقين گردد ; " وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" .

شك نيست كه ابراهيم(عليه السلام) يقين استدلالي و فطري به يگانگي خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد، همانطور كه ايمان به معاد و رستاخيز داشت ولي با مشاهده مرغان سر بريده اي كه زنده شدند، ايمان او به مرحله عين اليقين رسيد.

در آيات بعد، اين موضوع را به طور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم(عليه السلام) را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مي سازد.

نخست مي گويد: هنگامي كه پرده تاريك شب، جهان را در زير پوشش خود قرار داد، ستاره اي در برابر ديدگان او خودنمايي كرد، ابراهيم(عليه السلام) صدا زد اين خداي من است؟! «اما به هنگامي كه غروب كرد، با قاطعيت تمام گفت: من هيچگاه غروب كنندگان را دوست نمي دارم و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمي دانم ; " فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلِينَ" .

بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت اين بار قرص سيم گون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود، هنگامي كه ماه را ديد، ابراهيم(عليه السلام)صدا زد اين است پروردگار من؟ اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق كشيد، ابراهيم(عليه السلام) جستجوگر گفت: اگر پروردگار من مرا به سوي خود رهنمون نشود، در صف گمراهان قرار خواهم گرفت! ;" فَلَمّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لاََكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ" .

در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده هاي تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مي گريخت، خورشيد از افق مشرق سر برآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زربفت بر كوه و دشت و بيابان مي گسترد، همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم(عليه السلام) بر نور خيره كننده آن افتاد، صدا زد خداي من! اين است؟! اينكه از همه بزرگتر و پرفروغ تر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد در دهان هيولاي شب، ابراهيم(عليه السلام) آخرين سخن خويش را ادا كرد و گفت: اي جمعيت! من از همه اين معبودهاي ساختگي كه شريك خدا قرار داده ايد، بيزارم; " فَلَمّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ



79


هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ" .

اكنون كه فهميدم در ماوراي اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايي است قادر و حاكم بر نظام كاينات، «من روي خود را به سوي كسي مي كنم كه آسمان ها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمي دهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم ; " إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ" .

در تفسير اين آيه و آيات بعد و اينكه چگونه ابراهيم(عليه السلام) موحد و يكتاپرست به ستاره آسمان اشاره كرده و مي گويد: «اين خداي من است مفسران گفتگو بسيار كرده اند و از ميان همه تفاسير دو تفسير قابل ملاحظه تر است كه هر كدام از آن را بعضي از مفسران بزرگ اختيار كرده و در منابع حديث نيز شواهدي بر آن وجود دارد:

نخست اينكه ابراهيم(عليه السلام) شخصا مي خواست درباره خداشناسي بينديشد و معبودي را كه با فطرت پاك خويش در اعماق جانش مي يافت پيدا كند، او خداوند را با نور فطرت و دليل اجمالي عقل شناخته بود و تمام تعبيراتش نشان مي دهد كه در وجود او هيچگونه ترديدي نداشت، اما در جستجوي مصداق حقيقي او بود، بلكه مصداق حقيقي او را نيز مي دانست، اما مي خواست از طريق استدلالات روشن تر عقلي به مرحله حق اليقين برسد و اين جريان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ يا قبل از بلوغ بود.

در پاره اي از روايات و تواريخ مي خوانيم، اين نخستين بار بود كه ابراهيم(عليه السلام)چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نيلگون آسمان شب با چراغ هاي فروزنده و پر فروغش را مي ديد; زيرا مادرش او را از همان دوران طفوليت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار، در درون غاري پرورش مي داد.

اما اين بسيار بعيد به نظر مي رسيد كه انساني سال ها درون غاري زندگي كند و حتي در يك شب تاريك نيز يك گام از آن بيرون نگذارد، شايد تقويت اين احتمال در نظر بعضي به خاطر جمله «رَأي كَوْكَب باشد كه مفهومش اين است كه تا آن زمان ستاره اي را نديده بود.

ولي اين تعبير به هيچ وجه چنين مفهومي را در بر ندارد، بلكه منظور اين است، اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را بسيار ديده بود، ولي به عنوان يك محقق



80


توحيد، اين نخستين بار بود كه به آنها نظر مي دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفي مقام خدايي از آنها انديشه مي كرد. در حقيقت ابراهيم(عليه السلام) بارها آنها را ديده بود اما نه با اين چشم.

بنابراين هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) مي گويد: «هذا رَبِّي ; «اين خداي من است. به عنوان يك خبر قطعي نيست، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال، براي تفكر و انديشيدن است. درست مثل اينكه ما مي خواهيم در علت حادثه اي پي جويي كنيم، تمام احتمالات و فرض ها را يك يك مورد مطالعه قرار مي دهيم و لوازم هر يك را بررسي مي كنيم تا علت حقيقي را بيابيم و چنين چيزي نه كفر است و نه حتي دلالت بر نفي ايمان مي كند، بلكه راهي است براي تحقيق بيشتر و شناسايي بهتر و رسيدن به مراحل بالاتر ايمان، همانطور كه در جريان معاد نيز، ابراهيم(عليه السلام) براي رسيدن به مرحله شهود و اطمينان ناشي از آن در صدد تحقيق بيشتر برآمد.

در تفسير عياشي از محمدبن مسلم از امام باقر يا صادق(عليهما السلام) چنين نقل شده است: «قالَ فِي إِبْراهَيمَ(عليه السلام) إِذْ رَأي كَوْكَباً قالَ: إِنَّما كانَ طالِباً لِرَبِّهِ وَ لَمْ يَبْلُغْ كُفْراً، وز إِنَّهُ مَنْ فَكَّرَ مِنَ النّاسِ فِي مِْثلِ ذلِكَ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِهِ .(1)

ابراهيم(عليه السلام) اين سخن را به عنوان تحقيق گفت و هرگز سخن او كفر نبود و هر كس از مردم به عنوان تفكر و تحقيق اين سخن را بگويد، همانند ابراهيم(عليه السلام) خواهد بود.(2)

در اين زمينه دو روايت ديگر نيز در تفسير نور الثقلين نقل شده است.

تفسير دوم اين است كه ابراهيم(عليه السلام) اين سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشيد پرستان بيان كرد و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمين به سوي شام بود كه با اين اقوام برخورد كرد، ابراهيم(عليه السلام) كه لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، براي اينكه نظر عبادت كنندگان خورشيد و ماه و ستارگان را به سوي خود جلب كند، نخست با آنها
همصدا شد و به ستاره پرستان گفت: شما مي گوييد اين ستاره زهره پروردگار من است، بسيار خوب; يعني باشد كه سرانجام اين عقيده را براي شما بازگو كنم. چيزي نگذشت كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير عياشي، ج1، ص364

2 . نور الثقلين، ج1، ص738



81


چهره پرفروغ ستاره در پشت پرده تاريك افق پنهان شد اينجا بود كه حربه محكم به دست ابراهيم(عليه السلام) افتاد و گفت: من هرگز چنين معبودي را نمي توانم بپذيرم.

بنابراين جمله «هذا رَبِّي ، مفهومش اين است: به اعتقاد شما اين خداي من است و يا اينكه آن را به عنوان استفهام گفت: آيا اين خداي من است؟ در اين زمينه نيز حديثي در تفسير نور الثقلين و ساير تفاسير از عيون اخبار الرضا(عليه السلام) نقل شده است.

چگونگي استدلال ابراهيم بر توحيد

اكنون اين سؤال پيش مي آيد كه ابراهيم(عليه السلام) چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفي ربوبيت آنها استدلال كرد؟

اين استدلال ممكن است از سه راه باشد.

1 ـ پروردگار و مربي موجودات (آنچنان كه از كلمه رب استفاده مي شود) بايد هميشه ارتباط نزديك با مخلوقات خود داشته باشد، لحظه اي نيز از آنها جدا نشود، بنابراين چگونه موجودي كه غروب مي كند و ساعت ها نور و بركت خود را برمي چيند و از بسياري موجودات به كلي بيگانه مي شود، مي تواند پروردگار و رب آنها باشد؟!

2 ـ موجودي كه داراي غروب و طلوع است، اسير چنگال قوانين است. چيزي كه خود محكوم اين قوانين است، چگونه مي تواند حاكم بر آنها و مالك آنها باشد؟

او خود مخلوق ضعيفي است و سر بر فرمان آنها و توانايي كمترين انحراف و تخلف از آنها را ندارد.

3 ـ موجودي كه داراي حركت است، حتما موجود حادثي خواهد بود; زيرا همان طور كه مشروحا در فلسفه اثبات شده است، حركت همه جا دليل بر حدوث است; زيرا حركت خود يك نوع وجود حادث است و چيزي كه در معرض حوادث است يعني داراي حركت است نمي تواند يك وجود ازلي و ابدي باشد.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 ـ در نخستين آيه مورد بحث كلمه «كَذلكَ (اينچنين...) جلب توجه مي كند و مفهوم آن اين است: همان طور كه زيان هاي بت پرستي را براي عقل و خرد ابراهيم(عليه السلام)روشن ساختيم، حكومت و مالكيت خدا را بر آسمان و زمين نيز به او نشان داديم، بعضي



82


از مفسران گفته اند: معني آن اين است كه همان طور كه آثار قدرت و حكومت خود را بر آسمان ها به تو نشان داديم، به ابراهيم(عليه السلام) نيز نشان داديم تا به وسيله آنها به خدا آشناتر شود.

2 ـ جن (از ماده جن بر وزن فن) به معني پوشانيدن چيزي است و در آيه مورد بحث، معني جمله اين است هنگامي كه شب، چهره موجودات را از ابراهيم(عليه السلام) پوشانيد... و اينكه به ديوانه مجنون گفته مي شود به خاطر اين است كه گويا پرده اي بر عقل او كشيده شده است و اطلاق جن بر موجود نا پيدا نيز به همين ملاحظه است و جنين نيز به خاطر پوشيده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است كه زمينش زير درختان پوشيده است و قلب را جنان (بر وزن زمان) مي گويند، چون در ميان سينه نهفته است و يا اينكه اسرار انسان را نهفته مي دارد.

3 ـ در اينكه منظور از كوكبا (ستاره اي) كدام ستاره بود است؟ ميان مفسران گفتگو است، ولي بيشتر مفسران ستاره زهره يا مشتري را ذكر كرده اند و از پاره اي از تواريخ استفاده مي شود كه اين دو ستاره در زمان هاي قديم مورد پرستش بوده، و جزو آلهه (خدايان) محسوب مي شده است، ولي در حديثي كه از امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) در عيون الاخبار نقل شده تصريح شده است كه اين ستاره، ستاره زهره بوده است. در تفسير علي بن ابراهيم(عليه السلام) نيز از امام صادق(عليه السلام) اين موضوع، روايت شده است.(1)

بعضي از مفسران گفته اند كه مردم كلده و بابل در آنجا مبارزات خود را با بت پرستان شروع كرده، هر يك از سيارات را خالق يا رب النوع موجوداتي مي شناختند، مريخ را رب النوع جنگ و مشتري را رب النوع عدل و علم و عطارد را رب النوع وزيران... و آفتاب را پادشاه همه مي دانستند!(2)

4 ـ بازغ از ماده بزغ (بر وزن نذر) در اصل به معني شكافتن و جاري ساختن خون است و لذا به جراحي كردن بيطار (دامپزشك) بزغ گفته مي شود و اطلاق اين كلمه بر طلوع آفتاب يا ماه در حقيقت آميخته با يك نوع تشبيه زيبا است; زيرا آفتاب و ماه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير نور الثقلين، ج1، صص735 و 737

2 . تفسير ابوالفتوح، ج4، ص467



83


هنگام طلوع خود گويا پرده تاريكي را مي شكافند، علاوه بر اين در كنار افق سرخي كمرنگي كه بي شباهت به رنگ خون نيست، در اطراف خود ايجاد مي كنند.

5 ـ فطر از ماده فطور به معني شكافتن است و همان طور كه ذيل آيه14 همين سوره نوشتيم، اطلاق اين كلمه بر آفرينش آسمان و زمين شايد به خاطر اين است كه طبق علم امروز، روز اول، جهان توده واحدي بوده و بعد از هم شكافته شده و كرات آسماني يكي پس از ديگري به وجود آمده اند. (براي توضيح بيشتر به تفسير آيه مزبور مراجعه كنيد).

6 ـ حنيف به معني خالص است، چنانكه شرح آن در ذيل آيه 67 سوره آل عمران، جلد دوم تفسير نمونه صفحه 461 بيان شد(1).

گفتگوي ابراهيم با بت پرستان گفتگوي ابراهيم با بت پرستان

وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْء عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ(80)

وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالاَْمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(81)

الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ(82)

وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجات مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ(83)(2)

80 ـ قوم او (ابراهيم) با وي به گفتگو پرداختند، گفت چرا درباره خدا با من گفتگو مي كنيد، در حالي كه خداوند مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده و من از آنچه شما شريك (خدا) قرار مي دهيد نمي ترسم (و به من زياني نمي رسد) مگر پروردگارم چيزي را بخواهد، آگاهي پروردگار من آن چنان وسيع است كه همه چيز را در بر مي گيرد، آيا متذكر (و بيدار) نمي شويد؟!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير نمونه، ج5، ص315

2 . انعام.



84


81 ـ چگونه من از بت هاي شما بترسم در حالي كه شما از اين نمي ترسيد كه براي خدا شريكي قرار داده ايد كه هيچگونه دليلي درباره آن بر شما نازل نكرده، (راست بگوييد) كداميك از اين دو جمعيت (بت پرستان و خدا پرستان) شايسته تر به امنيت (از مجازات) هستند، اگر شما مي دانيد.

82 ـ (آري) آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك نياميختند، امنيت مال آنها است و آنها هدايت يافتگانند.

83 ـ اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم، درجات هر كس را بخواهيم (و شايسته باشد) بالا مي بريم، پروردگار تو حكيم و دانا است.

به دنبال بحثي كه در آيات گذشته در زمينه استدلال هاي توحيدي ابراهيم(عليه السلام)گذشت، در اين آيات اشاره به بحث و گفتگوي ابراهيم(عليه السلام) با قوم و جمعيت بت پرست شده است، نخست مي گويد: «قوم ابراهيم(عليه السلام) با او به گفتگو و محاجه پرداختند ; " وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ..." .

ابراهيم(عليه السلام) در پاسخ آنها گفت، چرا درباره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مي كنيد، در حالي كه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقي و روشن به راه توحيد هدايت كرده است؟ ; " قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللهِ وَ قَدْ هَدانِ" .

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه جمعيت بت پرستان قوم ابراهيم(عليه السلام) تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتي كه ممكن است، او را از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستي بكشانند ولي او با نهايت شهامت مقاومت كرد و با دلايل منطقي سخنان همه را پاسخ گفت.

در اينكه آنها به چه منطقي در برابر ابراهيم(عليه السلام) متوسل شدند، در اين آيات صريحا چيزي نيامده است، ولي از پاسخ ابراهيم(عليه السلام) اجمالا روشن مي شود كه آنها او را تهديد به
كيفر و خشم خدايان و بت ها كردند و او را از مخالفت آنها بيم دادند; زيرا در دنباله آيه، از زبان ابراهيم(عليه السلام) چنين مي خوانيم: «من هرگز از بت هاي شما نمي ترسم زيرا آنها قدرتي
ندارند كه به كسي زيان برسانند ;
" وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ" .

هيچ كس و هيچ چيز نمي تواند به من زياني برساند مگر اينكه خدا بخواهد; " إِلاّ أَنْ



85


يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً" .

گويا ابراهيم(عليه السلام) با اين جمله مي خواهد يك پيش گيري احتمالي كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزه ها فرضا حادثه اي هم براي من پيش بيايد، هيچگونه ارتباطي به بت ها ندارد، بلكه مربوط به خواست پروردگار است. براي اينكه بت بي شعور و بي جان، مالك سود و زيان خود نيست تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان ديگري باشد.

سپس مي گويد: «علم و دانش پروردگار من آنچنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مي گيرد ; " وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْء عِلْماً" .

اين جمله در حقيقت دليلي براي جمله سابق است و آن اينكه بت ها هرگز نمي توانند منشا سود و زياني باشند; زيرا هيچگونه علم و آگاهي ندارند و نخستين شرط براي رسانيدن سود و زيان، علم و شعور و آگاهي است، تنها خدايي كه علم و دانشش همه چيز را احاطه كرده است، مي تواند منشا سود و زيان باشد، پس چرا از خشم غير او بترسم؟ و سرانجام براي تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته مي گويد: «آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمي شويد؟ ; " أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ" .

در آيه بعد، منطق و استدلال ديگري را از ابراهيم(عليه السلام) بيان مي كند كه به جمعيت بت پرست مي گويد: چگونه ممكن است من از بت ها بترسم و در برابر تهديدهاي شما وحشتي به خود راه دهم، با اينكه هيچگونه نشانه اي از عقل و شعور و قدرت در اين بت ها نمي بينم؟ اما شما با اينكه به وجود خداوند ايمان داريد و قدرت و علم او را مي دانيد و هيچگونه دستوري به شما درباره پرستش بت ها نازل نكرده است، با اين همه از خشم او نمي ترسيد؟ من چگونه از خشم بت ها بترسم؟ " وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً" .(1)

زيرا مي دانيم بت پرستان منكر وجود خداوندي كه خالق آسمان ها و زمين است نبودند، بلكه بتها را شريك در عبادت او مي ساختند و آنها را شفيع بر در درگاه او مي پنداشتند. اكنون انصاف بدهيد من بايد احساس آرامش كنم يا شما؟! " فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «سلطان به معناي برتري و پيروزي است و از آنجا كه دليل و برهان باعث پيروزي مي شود، گاهي به آن سلطان گفته مي شود و در آيه فوق به همين معني است يعني هيچگونه دليل بر پرستش بتها از طريق عقل يا وحي وجود ندارد.



86


أَحَقُّ بِالاَْمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ" .

در واقع منطق ابراهيم(عليه السلام) در اينجا يك منطق عقلي بر اساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديد به خشم بت ها مي كنيد، در حالي كه تأثير وجودي آنها موهوم است، ولي از خشم خداوند بزرگ كه من و شما، هر دو او را پذيرفته ايم و بايد پيرو دستور او باشيم و هيچگونه دستوري از طرف او در باره پرستش بت ها نرسيده است، ترس و وحشتي نداريد. يك موضوع قطعي را رها كرده ايد و به يك موضوع موهوم چسبيده ايد؟

در آيه بعد پاسخي از زبان ابراهيم(عليه السلام) به سؤالي كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است (اين يك شيوه جالب در استدلالات علمي است كه گاهي شخص استدلال كننده سؤالي از طرف مقابل مي كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مي پردازد. اشاره به اينكه مطلب به قدري روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند).

مي گويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند، امنيت براي آنها است و هدايت مخصوص آنه ; " الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ" .

در روايتي كه از امير مؤمنان علي(عليه السلام) نقل شده، نيز تأكيد شده است كه اين سخن دنباله گفتگوي ابراهيم(عليه السلام) با بت پرستان است.(1)

بعضي از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله، بيان الهي باشد نه گفتار ابراهيم، ولي احتمال اول علاوه بر اينكه در روايت وارد شده با وضع و ترتيب آيات بهتر تطبيق مي كند، اما اين احتمال كه اين جمله گفتار بت پرستان باشد كه پس از شنيدن قول ابراهيم(عليه السلام) بيدار شده باشند، بسيار بعيد به نظر مي رسد.

منظور از ظلم در اينجا چيست؟

معروف ميان مفسران اين است كه به معناي شرك است وآنچه درسوره لقمان (آيه 12) آمده " ...إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ" ; «شرك ستم بزرگي است شاهد بر اين معني گرفته اند.

در روايتي نيز از ابن مسعود نقل شده كه هنگامي كه اين آيه (آيه مورد بحث) نازل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.



87


شد بر مردم گران آمد، عرض كردند: اي رسول خدا كيست كه لااقل به خود ستم نكرده باشد (بنابراين همه مشمول اين آيه اند) پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: منظور آنچه شما فكر مي كنيد نيست،آيا گفته بنده صالح خدا (لقمان) را نشنيده ايد كه مي گويد: فرزندم! براي خدا شريك قرار مده زيرا شرك، ظلم بزرگي است.

ولي از آنجا كه آيات قرآن در بسياري از موارد دو يا چند معني را در بر دارد كه ممكن است يكي از ديگري گسترده تر و عمومي تر باشد، اين احتمال در آيه نيز هست، كه امنيت اعم امنيت از مجازات پروردگار و يا امنيت از حوادث دردناك اجتماعي باشد.

يعني جنگ ها، تجاوزها، مفاسد، جنايات، و حتي امنيت و آرامش روحي تنها موقعي به دست مي آيد كه در جوامع انساني دو اصل ايمان و عدالت اجتماعي، حكومت كند، اگر پايه هاي ايمان به خدا متزلزل شود و احساس مسؤوليت در برابر پروردگار از ميان برود وعدالت اجتماعي جاي خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنيت در چنان جامعه اي وجود نخواهد داشت و به همين دليل با تمام تلاش و كوششي كه جمعي از انديشمندان جهان براي برچيدن بساط ناامني هاي مختلف در دنيا مي كنند، روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنيت واقعي بيشتر مي شود. دليل اين وضع همان است كه در آيه فوق به آن اشاره شده يعني پايه هاي ايمان لرزان و ظلم جاي عدالت را گرفته است.

مخصوصا تأثير ايمان در آرامش و امنيت روحي براي هيچ كس جاي ترديد نيست، همان طور كه ناراحتي وجدان و سلب آرامش رواني به خاطر ارتكاب ظلم بر كسي پوشيده نيست.

در بعضي از روايات نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه منظور از آيه فوق اين است كه آنها كه به دستور پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) در زمينه ولايت و رهبري امت اسلامي بعد از او ايمان بياورند و آن را با ولايت و رهبري ديگران مخلوط نكنند امنيت از آن آنها است.(1)

اين تفسير در حقيقت ناظر به ملاك و روح مطلب در آيه شريفه است. زيرا در اين آيه سخن از رهبري و ولايت خداوند و آميخته نكردن آن با رهبري غير او است و از آنجا كه رهبري علي(عليه السلام) به مقتضاي " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ..." ، پرتوي از رهبري خدا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير نور الثقلين، ج1، ص740



88


پيامبر(صلي الله عليه وآله) است و رهبري هاي تعيين نشده از طرف خداوند چنين نيست، آيه فوق با يك ديد وسيع همه را شامل مي شود. بنابراين منظور از اين حديث، اين نيست كه مفهوم آيه منحصرا اين باشد، بلكه اين تفسير پرتوي از مفهوم اصلي آيه است.

در حديث ديگري از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم كه اين آيه خوارج را كه از ولايت ولي خدا بيرون رفتند و در ولايت و رهبري شيطان قرار گرفتند، شامل مي شود.(1)

آيه بعد يك اشاره اجمالي به تمام بحث هاي گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم(عليه السلام)نقل شد كرده، مي گويد: «اينها دلايلي بود كه ما به ابراهيم(عليه السلام) در برابر قوم و جمعيتش داديم ; " وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلي قَوْمِهِ" .

درست است كه اين استدلالات جنبه منطقي داشت، و ابراهيم(عليه السلام) به نيروي عقل و الهام فطرت به آنها رسيده بود، ولي چون اين نيروي عقل و آن الهام فطرت همه از ناحيه خداوند است، خداوند همه اين استدلالات را از مواهب خويش مي شمرد كه در دل هاي آماده همچون دل ابراهيم(عليه السلام) منعكس مي شود.

قابل توجه اينكه «تِلْكَ در لغت عرب، اسم اشاره براي بعيد است. ولي گاهي اهميت موضوع و بلند پايه بودن آن سبب مي شود كه حتي يك موضوع نزديك با اسم اشاره بعيد ذكر شود، مانند آن را در آغاز سوره بقره مي خوانيم: " ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ..." ; «اين كتاب بزرگ شك و ترديدي در آن راه ندارد .

سپس براي تكميل اين بحث مي فرمايد: «درجات هر كس را بخواهيم بلند مي كنيم ; " نَرْفَعُ دَرَجات مَنْ نَشاءُ" .

اما براي اينكه اشتباهي پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضي قايل مي شود مي فرمايد: پروردگار تو، حكيم و عالم است و درجاتي را كه مي دهد روي آگاهي به شايستگي آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسي شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد " إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ" .(2) و(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير برهان، ج1، ص538

2 . درباره درجه و فرق آن با درك در ج4، ص180، ذيل آيه 145 سوره نسا بحث شده است.

3 . تفسير نمونه، ج5، ص323



89


هجرت ابراهيم(عليه السلام) از سرزمين بت پرستان

 

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَي اْلأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ(71)(1)

71 ـ و او و لوط را به سرزمين (شام) كه آن را براي همه جهانيان پر بركت ساختيم، نجات داديم.

 

بسياري از پيامبران در طول عمر خود، براي اداي رسالت خويش اقدام به هجرت كردند كه از جمله آنها ابراهيم(عليه السلام) بود كه در آيات مختلف قرآن روي مسأله هجرت او تكيه شده است.

از جمله در سوره عنكبوت آيه 26 مي خوانيم: " وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلي رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" ; «گفت من به سوي پروردگارم هجرت مي كنم كه او عزيز و حكيم است و قرآن اين سخن را بعد از مساله آتش سوزي ابراهيم(عليه السلام) در آنجا آورده است.

حقيقت اين است كه رهبران الهي، هنگامي كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام مي رساندند و يا محيط را آماده براي گسترش دعوت خويش نمي ديدند، براي اينكه رسالت آنها متوقف نشود دست به مهاجرت مي زدند و اين مهاجرت ها سرچشمه بركات فراواني در طول تاريخ اديان شد، تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) دور مي زند و اگر هجرت نبود، اسلام در باتلاق بت پرستان مكه براي هميشه فرو رفته بود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انبياء.



90


هجرت بود كه به اسلام و مسلمين جان تازه داد و همه چيز را به نفع آنها دگرگون ساخت و بشريت را در مسير جديدي قرار داد.

بلكه به يك معني، هجرت يك برنامه عمومي براي فرد فرد مؤمنان است كه هر وقت در طول زندگي، آنها محيط را نامناسب براي اهداف مقدس خود ديدند و آن را به صورت باتلاقي يافتند كه همه چيز در آن مي پوسد، موظف به هجرت اند. بايد رخت سفر بربندند و به سرزمين آماده تري كوچ كنند كه ملك خداوند محدود نيست.

اما هجرت پيش از آنكه جنبه برون ذاتي داشته باشد، جنبه درون ذاتي دارد، نخست در درون دل و جان هجرتي بايد كرد، هجرت از آلودگي ها به سوي پاكي ها، هجرت از شرك به ايمان و هجرت از گناه به طاعت پروردگار بزرگ.

اين هجرت دروني، سرآغازي خواهد بود براي تحول فرد و جامعه و مقدمه اي براي هجرت بروني.(1)

تبعيد يا هجرت؟

داستان آتش سوزي ابراهيم(عليه السلام) و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرناك، لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونه اي كه نمرود روحيه خود را به كلي باخت، چرا كه ديگر نمي توانست ابراهيم(عليه السلام) را يك جوان ماجراجو و نفاق افكن معرفي كند، او ديگر به عنوان يك رهبر الهي و قهرمان شجاع كه يك تنه مي تواند به جنگ جبار ستمگري با تمام قدرت و امكاناتش برود، شناخته مي شد. او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقي مي ماند، با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بي نظير، مسلما كانون خطري براي آن حكومت جبار و خودكامه بود، ]ليكن چون هنوز شرايط كاملاً آماده براي يك قيام عمومي نبود[ از اين رو بايد از آن سرزمين مدتي بيرون رود تا شرايطِ زماني فراهم شود و سپس بازگردد.

از سوي ديگر ابراهيم(عليه السلام) در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاي خردكننده، يكي پس از ديگري بر بنيان حكومت وارد ساخته بود و بذر ايمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در جلد چهارم تفسير نمونه، بحث مشروحي پيرامون اسلام و مهاجرت ذيل آيه 100 سوره نسا (صفحه 89 به بعد) آمده است.



91


و آگاهي را در آن سرزمين پاشيد، تنها نياز به عامل زماني بود كه تدريجا اين بذرها بارور و بساط بت و بت پرستي برچيده شود.

او بايد از اينجا به سرزمين ديگري برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم(عليه السلام) بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكي از مؤمنان از آن سرزمين به سوي شام هجرت كند.

آن چنان كه قرآن در آيات مورد بحث مي گويد: «ما ابراهيم(عليه السلام) و لوط را به سرزميني كه براي جهانيان پر بركتش ساخته بوديم، نجات و رهايي بخشيديم ; " وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَي اْلأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ" .

گرچه نام اين سرزمين صريحاً در قرآن نيامده، ولي با توجه به آيه اول سوره اسراء " سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ..." معلوم مي شود همان سرزمين شام است كه سرزميني است هم از نظر ظاهري پربركت و حاصل خيز و سرسبز و هم از نظر معنوي، چرا كه كانون پرورش انبيا بوده
است.

در اينكه ابراهيم(عليه السلام) خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كرد و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحث هاي مختلفي در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان همه آنها همين است كه از يك سو نمرود و اطرافيانش ابراهيم(عليه السلام) را خطر بزرگي براي خود مي ديدند و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند و از سوي ديگر ابراهيم(عليه السلام) رسالت خود را در آن سرزمين تقريبا پايان يافته مي ديد و خواهان منطقه ديگري بود كه دعوت توحيد را در آن نيز گسترش دهد، به خصوص كه ماندن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهاني اش تمام شود.

جالب اينكه در روايتي از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم: هنگامي كه نمرود تصميم گرفت ابراهيم(عليه السلام) را از آن سرزمين تبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.

ابراهيم(عليه السلام) به آنها گفت: اينها محصول ساليان طولاني از عمر من است، اگر مي خواهيد مالم را بگيريد، پس عمري را كه در اين سرزمين مصرف كرده ام به من



92


بازگردانيد! بنا بر اين شد كه يكي از قاضيان دستگاه در اين ميان داوري كند، قاضي حكم كرد كه اموال ابراهيم(عليه السلام) را بگيرند و عمري را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند! هنگامي كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقي حكم قاضي شجاع را دريافت و دستور داد اموال و گوسفندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت: «من مي ترسم كه اگر او در اينجا بماند دين و آيين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند! ; «إِنَّهُ إِنْ بَقِيَ فِي بِلادِكُمْ أَفْسَدَ دِينَكُمْ وَ أَضَرَّ بِآلِهَتِكُمْ .(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكافي، ج8، ص370 ; تفسير الميزان ذيل آيه مورد بحث به نقل از روضه كافي، تفسير نمونه، ج13، ص453



93


 

امامت اوج افتخار ابراهيم(عليه السلام)

 

وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ(124)(1)

« (به خاطر بياوريد) هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او به خوبي از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار ده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمي رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند)  .

 

از اين آيه به بعد، سخن از ابراهيم(عليه السلام)، پيامبر بزرگ خدا و قهرمان توحيد و بناي خانه كعبه و اهميت اين كانون بزرگ توحيد و عبادت است كه درضمن هيجده آيه اين مسائل را برشمرده است.

هدف از اين آيات، در واقع سه چيز است:

1 ـ مقدمه اي باشد براي مسأله تغيير قبله، تا مسلمانان بدانند كعبه از يادگارهاي ابراهيم(عليه السلام)، پيامبرِ بت شكن است و اگر مشركان و بت پرستان آن را تبديل به بت خانه كرده اند، اين يك آلودگي سطحي است و چيزي از ارزش و مقام كعبه نمي كاهد.

2 ـ يهود و نصاري ادعا مي كردند ما وارثان ابراهيم(عليه السلام) و آيين او هستيم و اين آيات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره.



94


مشخص مي نمايد كه آنها تا چه حد از آيين ابراهيم(عليه السلام) بيگانه اند !

3 ـ مشركان عرب نيز پيوند ناگسستني ميان خود و ابراهيم(عليه السلام) قائل بودند، بايد به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطي با برنامه اين پيامبر بزرگِ بت شكن ندارد.

در آيه مورد بحث، نخست مي گويد:

«به خاطر بياوريد هنگامي را كه خداوند ابراهيم(عليه السلام) را با وسايل گوناگون آزمود و او از عهده آزمايش به خوبي بر آمد ; " ... وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ..." .

اين آيه از مهم ترين فرازهاي زندگي ابراهيم(عليه السلام) يعني آزمايش هاي بزرگ او و پيروزي اش در صحنه آزمايش ها سخن مي گويد. آزمايش هايي كه عظمت مقام و شخصيت ابراهيم(عليه السلام)را كاملا مشخص ساخت و ارزش وجود او را آشكار كرد.

هنگامي كه از عهده اين آزمايش ها بر آمد، خداوند مي بايد جايزه اي به او بدهد، ازاين رو فرمود: «من تو را امام و رهبر و پيشواي مردم قرار دادم ; " قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً..." .

ابراهيم(عليه السلام) تقاضا كرد كه از دودمان من نيز اماماني قرار ده تا رشته نبوّت و امامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد; " قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي" .

خداوند در پاسخ او فرمود: پيمان من; يعني مقام امامت، به ظالمان هرگز نخواهد رسيد; " قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ" .

تقاضاي تو را پذيرفتم، ولي تنها آن دسته از ذرّيه تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند!

نكته ها:

در اينجا چند موضوع مهم است كه بايد دقيقاً بررسي شود:

1 ـ منظور از كلمات چيست؟

از بررسي آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيري كه ابراهيم(عليه السلام) انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت، چنين استفاده مي شود كه مقصود از كلمات (جمله هايي كه خداوند ابراهيم(عليه السلام)را به آنها آزمود) يك سلسله وظايف سنگين و مشكل بوده كه



95


خداوند بر دوش ابراهيم(عليه السلام) گذارده بود و اين پيامبر مخلص، همه آنها را به عالي ترين وجه انجام داد.

اين دستورات عبارت بودند از:

ـ بردن فرزند به قربانگاه و آمادگي جدّي براي قرباني او به فرمان خدا!

ـ بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بي آب و علف مكه; كه حتي يك نفر سكونت نداشت!

ـ قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بت ها و دفاع شجاعانه در آن محاكمه تاريخي و قرار گرفتن در دل آتش و حفظ خونسردي كامل و ايمان در تمام اين مراحل!

ـ مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگي خود و ورود به سرزمين هاي دور دست براي اداي رسالت خويش و...

براستي هر يك از آنها آزمايشي بسيار سنگين و مشكل بود، اما او با قدرت و نيروي ايمان از عهده همه دشواري ها بر آمد و اثبات كرد كه شايستگي مقام امامت را دارد.

2 ـ امام كيست؟

از آيه مورد بحث اجمالاً چنين استفاده مي شود كه:

مقام امامتي كه به ابراهيم(عليه السلام) بعد از پيروزي در همه اين آزمون ها بخشيده شد، فوق مقام نبوت و رسالت بود.

توضيح اينكه امامت معاني مختلفي دارد:

1 ـ امامت به معناي رياست و زعامت در امور دنياي مردم (آنچنان كه اهل تسنّن مي گويند).

2 ـ امامت به معناي رياست دراموردين و دنيا (آنچنان كه بعضي ديگر از آنها تفسير كرده اند).

3 ـ امامت عبارت است از تحقق بخشيدن برنامه هاي ديني; اعم از حكومت به معناي وسيع كلمه و اجراي حدود و احكام خدا و اجراي عدالت اجتماعي و همچنين تربيت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن و اين مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است.



96


زيرا نبوت و رسالت تنها اخبار از سوي خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است، اما در مورد امامت، همه اينها وجود دارد به اضافه اجراي احكام و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن (البته روشن است كه بسياري از پيامبران داراي مقام امامت نيز بوده اند).

در حقيقت مقام امامت، مقام تحقق بخشيدن به اهداف مذهب و هدايت به معني ايصال به مطلوب است، نه فقط ارائه طريق.

علاوه بر اين، هدايت تكويني را نيز شامل مي شود; يعني تأثير باطني و نفوذ روحاني امام و تابش شعاع وجودش بر قلب انسان هاي آماده و هدايت معنوي آنها (دقت كنيد).

امام از اين نظر درست به سان خورشيد مي ماند كه با اشعه زندگي بخشِ خود، گياهان را پرورش مي دهد و به موجودات زنده جان و حيات مي بخشد. نقش امام در حيات معنوي نيز همين نقش است. در قرآن مجيد مي خوانيم:

" هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً" .(1)

«خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود مي فرستند تا شما را از تاريكي ها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤمنان مهربان است.

از اين آيه بخوبي استفاده مي شود كه رحمت هاي خاص خداوند و امدادهاي غيبي فرشتگان مي تواند مؤمنان را از ظلمات به نور رهبري كند.

اين موضوع در باره امام نيز صادق است و نيروي باطنيِ امام و پيامبرانِ بزرگ، كه مقام امامت را نيز داشته اند و جانشينان آنها براي تربيت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنها از ظلمت جهل و گمراهي به سوي نور هدايت، تأثير عميق داشته است.

شك نيست كه مراد از امامت در آيه مورد بحث، معناي سوم است. زيرا از آيات
متعدد قرآن استفاده مي شود كه در مفهوم «امامت ، مفهوم «هدايت نيز وجود دارد; چنانكه در آيه 24 سوره سجده مي خوانيم:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احزاب



97


" وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ" .

«و از آنها اماماني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند، چون استقامت به خرج دادند و به آيات ما ايمان داشتند.

 

اين هدايت به معناي ارائه طريق نيست; زيرا ابراهيم(عليه السلام) پيش از اين، مقام نبوت و رسالت و هدايت به معني ارائه طريق را داشته است.

حاصل اينكه قرائن روشن، گواهي مي دهد كه مقام امامت كه پس از امتحانات مشكل و پيمودن مراحل يقين و شجاعت و استقامت به ابراهيم(عليه السلام) بخشيده شد، غير از مقام هدايت به معني بشارت و ابلاغ و انذار بوده است.

پس هدايتي كه در مفهوم امامت قرار دارد چيزي جز ايصال به مطلوب و تحقق بخشيدن روح مذهب و پياده كردن برنامه هاي تربيتي در نفوس آماده نيست.

اين حقيقت اجمالا در حديث پر معني و جالبي از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ اْلأَشْيَاءَ، " قَالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً "قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي، قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ، قَالَ: لا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِيِّ .

«خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد، پيش از آنكه پيامبرش قرار دهد و خداوند او را به عنوان نبي انتخاب كرد، پيش از آنكه او را رسول خود سازد و او را رسول خود انتخاب كرد، پيش از آنكه او را به عنوان خليل خود برگزيند و او را خليل خود قرار داد، پيش از آنكه او را امام قرار دهد. هنگامي كه همه اين مقامات را جمع كرد، فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. اين مقام به قدري در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا! از دودمان من نيز اماماني انتخاب كن، فرمود: پيمان من به ستمكاران آنها نمي رسد... يعني شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد. (1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافي، ج1، ص175



98


3 ـ فرق نبوت و امامت و رسالت

آنگونه كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفي كه در احاديث وارد شده است بر مي آيد، كساني كه از طرف خدا مأموريت داشتند، داراي مقامات مختلفي بودند:

1 ـ مقام نبوت ـ يعني دريافت وحي از خداوند، بنا بر اين، نبي كسي است كه وحي بر او نازل مي شود و آنچه را به وسيله وحي دريافت مي دارد چنانكه مردم از او بخواهند، در اختيار آنها مي گذارد.

2 ـ مقام رسالت ـ يعني مقام ابلاغ وحي و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهي بخشيدن، بنا بر اين رسول كسي است كه موظف است در حوزه مأموريت خود به تلاش و كوشش بر خيزد و از هر وسيله اي براي دعوت مردم به سوي خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند و براي يك انقلاب فرهنگي و فكري و عقيدتي تلاش كند.

3 ـ مقام امامت ـ يعني رهبري و پيشوايي خلق، در واقع امام كسي است كه با تشكيل يك حكومت الهي و به دست آوردن قدرت هاي لازم، سعي مي كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده كند و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد، تا آنجا كه در توان دارد، در اجراي احكام مي كوشد.

به عبارت ديگر وظيفه امام، اجراي دستورات الهي است. در حالي كه وظيفه رسول، ابلاغ اين دستورات است، به تعبير ديگر، رسول ارائه طريق مي كند ولي امام ايصال به مطلوب مي نمايد (علاوه بر وظايف سنگين ديگري كه قبلا اشاره شد).

ناگفته پيدا است كه بسياري از پيامبران، مانند پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هر سه مقام را داشتند. هم دريافت وحي مي كردند، هم تبليغ فرمان هاي الهي و هم در تشكيل حكومت و اجراي احكام تلاش مي كردند و هم از طريق باطني به تربيت نفوس مي پرداختند.

كوتاه سخن اينكه: امامت همان مقام رهبري همه جانبه مادي، معنوي، جسمي، روحاني، ظاهري و باطني است. امام رئيس حكومت، پيشواي اجتماع، رهبر مذهبي، مربي اخلاق و رهبر باطني و دروني است.

امام از يك سو با نيروي مرموز معنوي خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطني



99


رهبري مي كند. با قدرت علمي خود افراد نادان را تعليم مي دهد.

بانيروي حكومت خويش يا قدرت هاي اجرايي ديگر، اصول عدالت رااجرا مي كند.

4 ـ امامت يا آخرين سير تكاملي ابراهيم(عليه السلام)

از آنچه در بيان حقيقت امامت نوشتيم بخوبي استفاده مي شود كه ممكن است كسي مقام پيامبري، تبليغ و رسالت را داشته باشد ولي مقام امامت در او نباشد، اين مقام، نيازمند شايستگي فراوان در جميع جهات است و همان مقامي است كه ابراهيم(عليه السلام) پس از امتحانات دشوار و ابراز شايستگي پيداكرد، اين آخرين حلقه سير تكاملي ابراهيم(عليه السلام)بود.

آنها كه گمان مي كنند منظور از امامت تنها فرد شايسته و نمونه است، به اين حقيقت توجه ندارند كه چنين مطلبي از آغاز نبوت در ابراهيم(عليه السلام) بوده است.

وآنها كه گمان مي كنند منظور از امامت سرمشق و الگو بودن براي مردم است بايد گفت اين صفت براي ابراهيم(عليه السلام) و تمامي انبيا و رسل(عليهم السلام) از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و به همين دليل، پيامبر بايد معصوم باشد; زيرا اعمالش الگو است.

بنا بر اين مقام امامت، مقامي است بالاتر از اينها و حتي برتر از نبوت و رسالت و اين همان مقامي است كه ابراهيم(عليه السلام) پس از امتحان شايستگي از طرف خداوند دريافت داشت.

5 ـ ظالم كيست؟

منظور از ظلم در جمله: " ...لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ" تنها ستم كردن به ديگران نيست، بلكه ظلم (در برابر عدل) به معني وسيع كلمه به كار رفته و نقطه مقابل عدالت به معني گذاردن هر چيز به جاي خويش، است. بنا بر اين ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزي را در موقعيتي كه شايسته آن نيست، قرار دهند.

چون كه مقام امامت و رهبري ظاهري و باطني خلق، مقام فوق العاده پر مسؤوليت و با عظمتي است، يك لحظه گناه و نافرماني و سوء پيشينه سبب مي شود كه لياقت اين مقام سلب شود.

اينكه در احاديث مي خوانيم ائمه(عليهم السلام)، براي اثبات انحصار خلافت بلافصل



100


پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام)، به همين آيه مورد بحث استدلال مي كردند، اشاره به اين است كه ديگران در دوران جاهليت بت پرست بودند. تنها كسي كه در مقابل بت سجده نكرد علي(عليه السلام) بود. چه ظلمي از اين بالاتر كه انسان بت پرستي كند؟ مگر لقمان به فرزندش نگفت: " يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ" ;(1) «اي فرزندم! شريك براي خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمي است.

به عنوان نمونه هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ(عليه السلام) نَبِيّاً وَ لَيْسَ بِإِمَام حَتَّي قَالَ اللَّهُ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَقَالَ اللَّهُ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لا يَكُونُ إِمَام (2)ابراهيم(عليه السلام) پيامبر بود، پيش از آنكه امام باشد، تا اينكه خداوند فرمود من تو را امام قرار مي دهم. او عرض كرد از دودمان من نيز اماماني قرار ده، فرمود: پيمان من به ستمكاران نمي رسد، آنان كه بتي را پرستش كردند، امام نخواهند بود. (3)

در حديث ديگري، عبدالله بن مسعود از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه: خداوند به ابراهيم فرمود: «لا أُعْطِيكَ لِظالِم مِنْ ذُرِّيَّتِكَ. قالَ: يا رَبِّ وَ مَنْ الظّالِمُ مِنْ وُلْدِي الَّذي لا يَنالُهُ عَهْدِكَ؟ قالَ مَنْ سَجَدَ لِصَنَم مِنْ دُونِي، لا أَجْعَلُهُ إِماماً أَبَداً، وَ لا يَصْلُحُ أَنْ يَكُونَ إِمام ; «من پيمان امامت را به ستمكاران از دودمان تو نمي بخشم، ابراهيم عرض كرد: ستمكاراني كه اين پيمان به آنها نمي رسد كيانند؟ خداوند فرمود: كسي كه براي بتي سجده كرده هرگز او را امام نخواهم كرد و شايسته نيست كه امام باشد. (4)

6 ـ امام از سوي خدا تعيين مي شود

از آيه مورد بحث، همچنين استفاده مي شود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) بايد از طرف خدا تعيين شود; زيرا:

1 ـ امامت يك نوع عهد و پيمان الهي است و بديهي است چنين كسي را بايد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لقمان : 13

2 . الكافي، ج1، ص174

3 . اصول كافي، ج1، ص174، ح1

4 . تفسير الميزان، ذيل آيه مورد بحث به نقل از امالي شيخ مفيد و مناقب ابن مغازلي.


| شناسه مطلب: 76647