بخش 14
قیام از امّ القری وحی و هدف نهایی از آن نامگذاری مکه به ام القری آغاز وحی شأن نزول بخوان به نام پروردگارت نکته ها 1 ـ آغاز وحی همراه با آغاز یک حرکت علمی بود 2 ـ ذکر خداوند در هر حال 3 ـ پیامبر اسلام قبل از نبوت چه آیینی داشت؟ پاسخ به یک سؤال یک نکته ادبی ابی لهب سوره تبّت محتوی و فضیلت سوره تبت شأن نزول بریده باد دست ابو لهب!
351 |
قيام از امّ القري
وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيل(6)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ(7)
وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصِير(8)(1)
6 ـ كساني كه غير خداوند را ولي خود انتخاب كردند، خداوند حساب همه اعمال آنها را نگه مي دارد، و تو مأمور نيستي كه آنها را مجبور به قبول حق كني.
7 ـ و اينگونه قرآني عربي (فصيح و گويا) بر تو وحي كرديم، تا ام القري و كساني را كه اطراف آن هستند انذار كني و آنها را از روزي كه همه خلايق دور آن روز جمع مي شوند و شك و ترديد در آن نيست بترساني، همان روز كه گروهي در بهشتند و گروهي در آتش!
8 ـ و اگر خدا مي خواست همه آنها را امت واحدي قرار مي داد (و اجبارا هدايت مي كرد، ولي هدايت اجباري فايده اي ندارد) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مي كند و براي ظالمان ولي و ياوري نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شوري.
352 |
به تناسب اشاره اي كه در آيات گذشته اين سوره به مساله شرك شده، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاي مسيرشان پرداخته مي گويد:
«كساني كه غير خداوند را ولي خود برگزيدند، خداوند حساب اعمال آنها را نگه مي دارد، و از نياتشان آگاه است ; " وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ..." تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد.
سپس روي سخن را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) كرده، مي گويد: «تو مأمور نيستي كه آنها را مجبور به قبول حق سازي ; " وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيل" .
وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت و رسانيدن پيام خداوند به همه بندگان است. شبيه اين جمله در قرآن فراوان است: «لست عليهم بمصيطر ـ تو سيطره و غلبه بر آنها نداري . (غاشيه ـ 22).
" ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّار" ;«تو موظف به اجبار آنها نيستي. (ق ـ 45).
" وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً" ; «تو مسئول اعمال آنها نيستي و براي اجبار آنان مبعوث نشده اي. (انعام ـ 107).
" ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ" ;«رسول وظيفه اي جز ابلاغ رسالت ندارد ، (مائده ـ 99).
بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مي خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعي ايمان و عمل صالح در همين است و ايمان و عمل اجباري ارزش معنوي ندارد.
وحي و هدف نهايي از آن
بار ديگر به مساله وحي باز مي گردد و اگر در آيات قبل، از اصل وحي سخن در ميان بود، در اينجا سخن از هدف نهايي وحي است، مي فرمايد: «اينگونه قرآني عربي، فصيح و گويا بر تو وحي كرديم تا ام القري (مكه) و كساني را كه در اطراف آن هستند انذار كني ; " وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها" .
«و آنها را از روزي كه همه خلايق در آن روز جمع مي شوند و شك و ترديدي در آن نيست بترساني ; " وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ" .
353 |
«از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مي شوند گروهي در بهشت اند و گروهي در آتش سوزان دوزخ ; " فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ" .
تعبير «كَذلِكَ ممكن است اشاره به اين معني باشد كه همان گونه كه بر انبياي پيشين به زبان خودشان وحي فرستاديم، بر تو نيز به زبان خودت قرآني عربي وحي كرديم (بنا بر اين «كذلك اشاره به جمله: " ...وَ إِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ..." .
نيز مي تواند اشاره به جمله بعد باشد; يعني وحي ما بر تو اينگونه است: به صورت قرآني عربي با هدف انذار.
درست است كه از ذيل آيه; يعني جمله: " فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ "استفاده مي شود كه وظيفه پيامبر(صلي الله عليه وآله) هم انذار است و هم بشارت، ولي از آنجا كه تأثير انذار در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميق تر است، در آيه دو بار فقط روي انذار تكيه شده، با اين تفاوت كه در مرحله اول سخن از انذار شوندگان است و در مرحله دوم سخن از چيزي است كه بايد از آن بترسند; يعني دادگاه قيامت.
روزي كه به خاطر اجتماع عموم انسان ها رسوايي اش بسيار دردناك و شديد است.(1)
در اينجا سؤالي مطرح است و آن اينكه آيا از جمله: " ...لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها..." استفاده نمي شود كه هدف از نزول قرآن، انذار مردم مكه و اطراف آن است؟ آيا اين تعبير با جهاني بودن اسلام تضاد ندارد؟!
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مي شود و آن اينكه: كلمه «أُمَّ الْقُري كه يكي از نام هاي مكه است، از دو واژه تركيب يافته است، «أُمَّ كه در اصل به معني اساس و ابتدا و آغاز هر چيزي است و مادر را هم به همين جهت «أُمَّ مي گويند كه اساس و اصل فرزندان است و «قري كه جمع «قريه به معني هرگونه آبادي و شهر است، اعم از شهرهاي بزرگ و كوچك يا روستاها و شواهد زيادي نيز در قرآن بر اين معني وجود دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توجه داشته باشيد «انذار به دو مفعول متعدي مي شود كه در آيه مورد بحث در جمله اول مفعول آن ذكر شده و در جمله دوم مفعول دوم. البته گاه مفعول دوم آن همراه «ب مي باشد و مي گويند انذره بذلك.
354 |
نامگذاري مكه به ام القري
اكنون ببينيم چرا مكه را امّ القري ناميده اند؟ (مادر و اصل همه آبادي ها).
روايات اسلامي تصريح مي كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكي ها تدريجا سر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معني را پذيرفته است).
اين روايات مي گويد: نخستين نقطه اي كه از زير آب سر برآورد كعبه بود و سپس خشكي هاي زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض (گسترش زمين) ياد شده است.
با توجه به اين تاريخچه روشن مي شود كه مكه اصل و اساس و آغاز همه آبادي هاي روي زمين است. بنا بر اين هرگاه گفته شود: " ...أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... "پيداست كه تمام مردم روي زمين را شامل مي شود.(1)
از اين گذشته مي دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت، پيامبر(صلي الله عليه وآله) نخست مأمور بود بستگان نزديك خود را انذار كند، چنانكه در آيه 214 سوره شعرا مي خوانيم: " وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ" تا هسته بندي اسلام محكم شود و آماده گسترش گردد.
سپس در مرحله دوم پيامبر(صلي الله عليه وآله) مأمور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنان كه در آيه 3 سوره فصلت آمده است: " ...قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْم يَعْلَمُونَ" ; «اين قرآني است عربي براي قومي كه مي فهمند و درك مي كنند. (2)
در آيه 44 سوره زخرف نيز آمده است:" وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ..." ;«اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است.
هنگامي كه پايه هاي اسلام در ميان اين قوم قوي و مستحكم شد، پيامبر(صلي الله عليه وآله)مأموريت گسترده تري يافت و مأمور انذار جهانيان شد، چنان كه در آيه اول سوره فرقان مي خوانيم: " تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً" ;«جاويد و پر بركت است خداوندي كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند. (و آيات فراوان ديگر).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين تعبير در سوره انعام آيه 92، نيز آمده و ما توضيح بيشتري را در اين زمينه در ج5، ص44 داده ايم.
2 ـ آنچه در بالاگفته شده در صورتي است كه عربي را به معناي زبان عربي بگيريم اما اگر به معناي فصيح تفسير شود، آيه مفهوم ديگري خواهد داشت.
355 |
به خاطر همين مأموريت بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت و كسري ها و قيصرها و نجاشي ها را به اسلام دعوت كرد.
همچنين بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براي تبليغ اسلام، بعد از او به همه جهان گام نهادند و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند.
در اينكه چرا روز قيامت «يوم الجمع ناميده شده، تفسيرهاي متعددي وجود دارد: گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مي شود. گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مي شود.
ولي ظاهر اين است كه منظور، اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است، از اولين و آخرين، همان گونه كه در آيه 50 سوره واقعه آمده است: " قُلْ إِنَّ اْلأَوَّلِينَ وَ الاْخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلي مِيقاتِ يَوْم مَعْلُوم" ; «بگو اولين و آخرين، همگي در موعد روز معيني جمع مي شوند.
چون جمله: " فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ" بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود، در آيه بعد مي افزايد: «اگر خدا مي خواست همه آنها را امت واحدي قرار مي داد و به حكم اجبار هدايت مي كرد و مؤمن مي ساخت ; " ...وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً..." .
اما ايمان اجباري چه ارزشي دارد؟ چگونه مي تواند معيار كمال انساني شود؟ تكامل واقعي آن است كه انسان با اراده خويش و در نهايت اختيار و آزادي طي كند.
آيات قرآن پر است از دلايل اختيار و آزادي اراده انسان، اصولا امتياز انسان از جانداران ديگر همين مساله است و اگر آزادي انسان از او گرفته شود، در حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است! اين بزرگترين امتيازي است كه خداوند به او داده، و راه تكامل را به صورت نامحدود به روي او گشوده است، اين سنت غير قابل تغيير
الهي است.
عجيب است كه گروهي بي خبر هنوز طرفدار مكتب جبرند و در عين حال دم از مكتب انبيا مي زنند. در حالي كه قبول جبر مساوي است با نفي تمام محتواي مكتب انبيا، نه تكليف مفهومي خواهد داشت، نه سؤال و جواب، نه اندرز و نصيحت و به طريق اولي نه ثواب و عقاب! نه انسان هرگز در كار خود ترديد مي كند و نه پشيماني، و نه اصلاح
356 |
اشتباهات گذشته مفهومي نخواهد داشت.
سپس به مساله مهم ديگري در اين رابطه مي پردازد و توصيف گروهي را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهي كه به دوزخ فرستاده مي شوند با اين عبارت بيان مي كند: «ولي خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مي كند و براي ظالمان ولي و ياوري نيست ; " وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصِير..." .
با توجه به اينكه گروه دوزخي را با وصف ظلم مشخص مي كند، روشن مي شود كه منظور از «مَنْ يَشاءُ ;«هر كس را بخواهد در جمله اول گروهي است كه ظالم نيستند.
به اين ترتيب عادلان بهشتي اند و غرق در رحمت خداوند، و ظالمان دوزخي اند.
اما بايد توجه داشت كه ظالم در اينجا و در بسياري ديگر از آيات قرآن، معني وسيع و گسترده اي دارد و تنها شامل كساني نمي شود كه به ديگران ستم كرده اند، بلكه كساني كه بر خود ستم كرده، يا آنها كه در عقيده منحرف اند، نيز ظالم اند و چه ظلمي برتر از شرك و كفر است؟ لقمان به فرزندش مي گويد: " ...يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ" ;(1) «فرزندم چيزي را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است
در آيه ديگر مي خوانيم: " ...أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ" ; «آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است، همانها كه مردم را از راه حق باز مي دارند و آن را دگرگون مي سازند، و به آخرت ايمان ندارند.
در مورد فرق ميان ولي و نصير بعضي گفته اند ولي كسي است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما نصير مفهومي اعم دارد.(2)
اين احتمال نيز وجود دارد كه ولي اشاره به سرپرستي است كه به حكم ولايت و بدون درخواست، حمايت و كمك مي كند و نصير فريادرسي است كه بعد از تقاضاي كمك به ياري انسان مي شتابد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . لقمان : 13
2 ـ مجمع البيان، ج8، ص279، ذيل آيه 22 عنكبوت.
3 ـ تفسير نمونه، ج20، ص 354 تا 361
357 |
آغاز وحي
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ(1)
خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَق(2)
اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ(3)
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(4)
عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ(5)(1)
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 ـ بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد.
2 ـ همان كس كه انسان را از خون بسته اي خلق كرد.
3 ـ بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است.
4 ـ همان كسي كه به وسيله قلم تعليم نمود.
5 ـ و به انسان آنچه را نمي دانست ياد داد.
شأن نزول:
همان گونه كه در شرح محتواي سوره نيز اشاره كرديم، به اعتقاد اكثر مفسران، اين سوره نخستين سوره اي است كه بر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نازل شده است، بلكه به گفته بعضي،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علق
358 |
پنج آيه فوق به اتفاق همه مفسران در آغاز وحي بر رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) نازل شده و مضمون
آن ها نيز مؤيد اين معني است.
در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به كوه حرا رفته بود، جبرئيل آمد و گفت: «اي محمد بخوان! پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من قرائت كننده نيستم .
جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: «بخوان! پيامبر(صلي الله عليه وآله) همان جواب را تكرار كرد. بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد و همان جواب را شنيد و در سومين بار گفت: " اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ..."(تا آخر آيات پنجگانه). اين سخن را گفت و از ديده پيامبر(صلي الله عليه وآله) پنهان شد.
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كه با دريافت نخستين اشعه وحي سخت خسته شده بود، به سراغ خديجه آمد و فرمود: «زملوني و دثروني ـ مرا بپوشانيد و جامه اي بر من بيفكنيد تا استراحت كنم .(1)
طبرسي در مجمع البيان نيز نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به خديجه فرمود: «هنگامي كه تنها مي شوم، ندايي مي شنوم (و نگرانم!) .
خديجه عرض كرد: «خداوند جز خير در باره تو كاري نخواهد كرد، چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مي كني، صله رحم به جا مي آوري، در سخن گفتن راستگو هستي .
خديجه مي گويد: «بعد از اين ماجرا ما به سراغ ورقة بن نوفل رفتيم (او از آگاهان عرب و عموزاده خديجه بود) رسول الله(صلي الله عليه وآله) آنچه را ديده بود براي ورقه بيان كرد، ورقه گفت: «هنگامي كه آن منادي به سراغ تو مي آيد دقت كن ببين چه مي شنوي؟ سپس براي من نقل كن .
پيامبر(صلي الله عليه وآله) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مي گويد: «اي محمد بگو " قُلْ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ... و بگو «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ ، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براي او بازگو كرد.
ورقه گفت: بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهي مي دهم تو همان هستي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ «ابوالفتوح رازي ج12، ص96 (باكمي تلخيص)، همين معني را بسياري از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ هاي بيشتري كه بعضاً قابل قبول نيست نقل كرده اند.
359 |
كه عيسي بن مريم(عليه السلام)بشارت داده است! و تو شريعتي همچون موسي(عليه السلام) داري تو پيامبر مرسلي و به زودي بعد از اين روز مأمور به جهاد مي شوي و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد!
هنگامي كه ورقه از دنيا رفت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من اين روحاني را در بهشت (بهشت برزخي) ديدم، در حالي كه لباس حرير بر تن داشت; زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.(1)
البته در بعضي از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب ناموزوني در باره اين فصل از زندگي پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به چشم مي خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسراييليات است. مثل اينكه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بعد از ماجراي نخستين نزول وحي بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القاآت شيطاني باشد! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطايلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است، نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مديريت و شكيبايي و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.
به نظر مي رسد اينگونه روايات ضعيف و ركيك ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را، با توجه به آنچه گفته شد، به سراغ تفسير آيات مي رويم.
بخوان به نام پروردگارت
در نخستين آيه، پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را مخاطب ساخته مي گويد: «بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد ; " اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ" .(2)
بعضي گفته اند، مفعول در جمله بالا محذوف است و در اصل چنين بود: " اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ" ; «قرآن را با نام پروردگارت بخوان و به همين جهت بعضي اين آيه را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان، ج10، ص514
2 ـ «راغب در «مفردات مي گويد: «قرأت به معناي ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر است و لذا به حروف واحد قرائت نمي گويند.
360 |
دليل بر آن گرفته اند كه بسم الله جزو سوره هاي قرآن است.(1)
بعضي با را زائده دانسته، و گفته اند: «منظور اين است كه نام پروردگارت را بخوان ، ولي اين تفسير بعيد به نظر مي رسد، چرا كه مناسب اين است گفته شود نام پروردگارت را به يادآور.
قابل توجه اينكه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روي مساله ربوبيت پروردگار شده است و مي دانيم رب به معني مالك مصلح است. كسي كه هم صاحب چيزي است و هم به اصلاح و تربيت آن مي پردازد.
سپس براي اثبات ربوبيت پروردگار روي مساله خلقت و آفرينش جهان هستي تكيه شده، چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت او است، كسي عالم را تدبير مي كند كه آفريننده آن است.
اين در حقيقت پاسخي است به مشركان عرب كه خالقيت خداوند را پذيرفته بودند، اما ربوبيت و تدبير را براي بت ها قايل بودند! به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستي، بهترين دليل بر اثبات ذات مقدس او است.
سپس از ميان مخلوقات، روي مهمترين پديده جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعني انسان تكيه كرده و آفرينش او را يادآور شده، و مي فرمايد: «همان خدايي كه انسان را از خون بسته اي خلق كرد ; " خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَق" .
«من علق در اصل به معني چسبيدن به چيزي است، و لذا به خون بسته و همچنين به زالو كه براي مكيدن خون به بدن مي چسبد علق گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين در عالم جنين، به شكل قطعه خون بسته چسبنده اي در مي آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است، مبدأ آفرينش انسان را در اين آيه همين موجود ناچيز مي شمرد، تا قدرت نمايي عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودي چنان بي ارزش، مخلوقي چنين پر ارزش آفريده است.
بعضي نيز گفته اند منظور از علق در اينجا گل آدم است كه آن هم حالت چسبندگي داشت، بديهي است خدايي كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه گل چسبنده به وجود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در اين صورت «باء براي ملابست است.
361 |
آورد، شايسته هرگونه ستايش است.
گاه علق را به معني موجود صاحب علاقه دانسته اند كه اشاره اي است به روح اجتماعي انسان و علقه آنها به يكديگر كه در حقيقت پايه اصلي تكامل بشر و پيشرفت تمدن ها را تشكيل مي دهد.
بعضي نيز علق را اشاره به نطفه نر (اسپرم) مي دانند كه شباهت زيادي به زالو دارد، اين موجود ذره بيني در آب نطفه شناور است و به سوي نطفه زن در رحم پيش مي رود و به آن مي چسبد و از تركيب آن دو، نطفه كامل انسان به وجود مي آيد.
درست است كه در آن زمان اينگونه مسايل هنوز شناخته نشده بود، ولي قرآن مجيد از طريق اعجاز علمي پرده از روي آن برداشته است.
از ميان اين تفسيرهاي چهارگانه، تفسير اول روشن تر به نظر مي رسد، هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز بي مانع است.
از آنچه گفتيم روشن شد كه انسان بر طبق يك تفسير به معني حضرت آدم(عليه السلام) و بر طبق سه تفسير ديگر به معني مطلق انسان ها است.
بار ديگر براي تأكيد مي افزايد: «بخوان كه پروردگارت از هر كريمي كريمتر است و از هر بزرگواري بزرگوارتر ; " اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ" .(1)
بعضي معتقدند كه اقرأ دوم تأكيدي است بر اقرأ در آيات قبل و بعضي گفته اند با آن متفاوت است. در جمله اول منظور قرائت پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي خويش است و در جمله دوم قرائت براي مردم، ولي تأكيد مناسب تر به نظر مي رسد; زيرا دليلي بر اين تفاوت در دست نيست.
به هر حال تعبير اين آيه در حقيقت پاسخي است به گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) در جواب جبرئيل كه گفت: «من قرائت كننده نيستم; يعني از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار، تو توانايي بر قرائت و تلاوت داري.
سپس به توصيف خداوندي كه اكرم الاكرمين است پرداخته مي فرمايد: «همان كسي كه به وسيله قلم تعليم داد ; " الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ" .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جمله و ربك الاكرم، جمله اسميّه استيناقيه مركب از مبتدا و خبر است.
362 |
«و به انسان آنچه را نمي دانست ياد داد ; " عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" .
در حقيقت اين آيات نيز پاسخي است به همان گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه فرمود: «من قرائت كننده نيستم ; يعني همان خدايي كه به وسيله قلم انسان ها را تعليم داد و به انسان آنچه را نمي دانست آموخت، قادر است كه به بنده اي درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.
جمله: " الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ" تاب دو معني دارد، نخست اينكه خداوند نوشتن و كتاب را به انسان آموخت و قدرت و توانايي اين كار عظيم را كه مبدأ تاريخ بشر و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدن ها است، در او ايجاد كرد. ديگر اينكه منظور اين است كه علوم و دانش ها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت.
خلاصه اينكه طبق يك تفسير منظور تعليم كتابت است و طبق تفسير ديگر منظور علومي است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است.
در هر حال تعبيري است پر معني كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحي، در اين آيات بزرگ و پر معني منعكس شده است.
نكته ها:
1 ـ آغاز وحي همراه با آغاز يك حركت علمي بود
اين آيات چنانكه گفتيم به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها نخستين آياتي هستند كه بر قلب پاك پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل شده اند و با تابش نخستين اشعه وحي فصل تازه اي در تاريخ بشريت آغاز شد و نوع بشر مشمول يكي از بزرگترين الطاف الهي گشت. كامل ترين آيين هاي الهي كه نقطه پايان و ختم اديان بود، نازل شد، و پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامي به مصداق: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً..." (1) دين الهي تكميل و نعمتش به حد تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضي الهي گشت.
موضوع بسيار جالب اينجا است كه در عين اينكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) امي و درس نخوانده بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده : 3
363 |
و محيط حجاز را يك پارچه جهل و ناداني فرا گرفته بود، در نخستين آيات وحي تكيه بر مساله علم و قلم شده است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرينش در اين آيات ذكر شده است! در حقيقت اين آيات نخست از تكامل جسم انسان، از يك موجود بي ارزش مانند علقه خبر مي دهد و از سوي ديگر از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم مخصوصا از طريق قلم سخن مي گويد.
آن روز كه اين آيات نازل مي شد، نه تنها در محيط حجاز ـ كه محيط جهل بود ـ كسي ارزشي براي قلم قايل نبود، در دنياي متمدن آن زمان نيز قلم از اهميت كمي برخوردار بود.
اما امروز مي دانيم كه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايي كه در هر زمينه نصيب بشر شده است، بر محور قلم دور مي زند و به راستي مداد علما بر دماي شهدا پيشي گرفته است، چرا كه هم زيربناي خون شهيد و هم پشتوانه آن مركب هاي قلم هاي دانشمندان است و اصولا سرنوشت اجتماعات انساني در درجه اول به نيش قلم ها بسته است.
اصلاحات جوامع انساني از قلم هاي مؤمن و متعهد شروع مي شود و فساد و تباهي اجتماعات نيز از قلم هاي مسموم و فاسد مايه مي گيرد. بي جهت نيست كه قرآن مجيد از سوگند به قلم و آنچه با قلم مي نويسند ياد كرده است; يعني هم به ابزار و هم به محصول آن ابزار، آنجا كه مي فرمايد: " ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ" .(1)
مي دانيم دوران زندگي بشر را به دو دوران تقسيم مي كنند: دوران تاريخ و دوران قبل از تاريخ.
دوران تاريخ زماني است كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود و انسان توانسته است چيزي از زندگي خود را با قلم بنگارد و براي آيندگان به يادگار بگذارد و به اين ترتيب تاريخ بشر مساوي با تاريخ پيدايش قلم و خط است!
در زمينه نقش قلم در حيات انسان ها شرح مبسوطي در جلد 24 تفسير نمونه در آغاز سوره قلم آورده شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قلم : 1
364 |
بنابر اين پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده و بي جهت نيست كه قومي چنان عقب مانده به قدري در علوم و دانش ها پيش رفتند كه علم و دانش را ـ به اعتراف دوست و دشمن ـ به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا، اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاي تاريك قرون وسطي تابيد و آنها را وارد عصر تمدن نمود.
در اين زمينه كتاب هاي فراواني از سوي خود آنها تحت عنوان تاريخ تمدن اسلام يا ميراث اسلام نوشته شده است.
چقدر نازيباست ملتي اين چنين و آييني آن چنان، در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتي وابسته به آنها شوند.
2 ـ ذكر خداوند در هر حال
آغاز دعوت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از ذكر نام خداوند شروع شد، " اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ" .
جالب اينكه تمام زندگاني پر بار او آميخته با ذكر و ياد خداوند بود.
ذكر خداوند با هر نفسش توأم بود، برمي خاست، مي نشست، مي خوابيد، راه مي رفت، سوار مي شد، پياده مي شد، توقف مي كرد همه با ياد خداوند و با نام الله بود.
هنگامي كه از خواب بيدار مي شد، مي فرمود: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي أَحْيانا بَعْدَ ما أَماتَنا وَ اِلَيْهِ النُّشُورِ .
ابن عباس مي گويد: شبي خدمتش خوابيده بودم، هنگامي كه از خواب بيدار شد، سر به سوي آسمان بلند كرد و ده آيه آخر سوره آل عمران را تلاوت فرمود: " إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ..."سپس عرضه داشت: «اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُورُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَنْ فِيْهِنَّ... اَللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْكَ اَنِبْتُ هنگامي كه از خانه بيرون مي آمد، مي فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَي اللهِ، اَلّلهُمَّ اِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَضَلّ، أَوْ أَضَلّ، أوْ أَزَلّ، أوْ أظْلَمْ، أوْ أَظْلَمْ، أوْ أَجْهَلْ أَوْ يَجْهَلُ عَلَيّ .
هنگامي كه وارد مسجد مي شد، مي فرمود: «أَعُوذُ بِاللهِ الْعَظِيْمِ وَ بِوَجْهِه ر الْكَرِيْمِ وَ سُلْطانِهِ الْقَدِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ .
هنگامي كه لباس نوي در تن مي كرد، مي فرمود: «اَلّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ، أَنْتَ كَسَوْتَنِيهِ
365 |
اَسْئَلُكَ خَيْرَهُ وَ خَيْرَ ما صُنِعَ لَهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وَ شَرِّ ما صُنِعَ لَهُ .
هنگامي كه به خانه باز مي گشت، مي فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَفانِي وَ آوَانِي، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَطْعَمَنِي وَ سَقَانِي .
به همين ترتيب تمام زندگي او با ياد خداوند و نام خداوند و تقاضاي الطاف خداوند عجين و آميخته بود.(1)
3 ـ پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئيني داشت؟
در اينكه پيغمبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) قبل از بعثت هرگز براي بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكي نيست و تاريخ زندگي او نيز به خوبي اين معني را منعكس مي كند. اما در اينكه بر كدام آيين بوده؟ در ميان علما گفتگو است.
بعضي او را پيرو آيين مسيح(عليه السلام) مي دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله) آيين رسمي و غير منسوخ آيين او بوده است.
بعضي ديگر او را پيرو آيين ابراهيم(عليه السلام) مي دانند، چرا كه شيخ الانبيا و پدر پيامبران است و در بعضي از آيات قرآن، آيين اسلام به عنوان آيين ابراهيم(عليه السلام) معرفي شده; " ...مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ..." .(2)
بعضي نيز اظهار بي اطلاعي كرده و گفته اند، مي دانيم آييني داشته، اما كدام آيين؟ بر ما روشن نيست! گرچه هر يك از اين اقوال وجهي دارد، اما هيچكدام مسلم نيست و مناسب تر از اينها قول چهارمي است و آن اينكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) شخصا برنامه خاصي از سوي خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مي كرده و در حقيقت آيين مخصوص خودش بوده، تا زماني كه اسلام بر او نازل گشت.
شاهد اين سخن حديثي است كه در نهج البلاغه آمده و در بالا ذكر كرديم كه مي گويد: خداوند از آن زمان كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از شير باز گرفته شد، بزرگترين فرشته اش
را قرين وي ساخت، تا شب و روز او را به راه هاي مكارم و طرق اخلاق نيك سوق دهد. مأموريت چنين فرشته اي، دليل بر وجود يك برنامه اختصاصي است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ في ظلال القرآن، ج8، ص619 با تلخيص، تفسير نمونه، ج27، ص161
2 . حج : 78
366 |
شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخي نقل نشده است كه پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله) در معابد يهود يا نصاري يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بت خانه بود و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مي داد و به اصول اخلاق و عبادت الهي سخت پاي بند بود.
روايات متعددي نيز ـ طبق نقل علامه مجلسي در بحار الانوار ـ در منابع اسلامي آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تأييدي مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مي كرد.(1)
علامه مجلسي شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) قبل از مقام رسالت داراي مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مي گفتند و صداي آنها را مي شنيد و گاه در رؤياي صادقه به او الهام الهي مي شد و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد. او شش دليل بر اين معني ذكر مي كند كه بعضي از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مي توانيد در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).
پاسخ به يك سؤال
به دنبال اين بحث، اين سؤال مطرح مي شود كه با توجه به آنچه در باره ايمان و اعمال پيامبر (صلي الله عليه وآله)قبل از نبوت گفته شد، چرا در آيه فوق مي فرمايد: " ...ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإِيمانُ..." ; «تو قبلا نمي دانستي قرآن و ايمان چيست! گرچه پاسخ اين سؤال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم، ولي شايسته است توضيح بيشتري در اين زمينه داده شود.
منظور اين است پيامبر(صلي الله عليه وآله) قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزييات اين آيين و محتواي قرآن خبر نداشت.
اما در مورد ايمان، با توجه به اينكه بعد از كتاب ذكر شده و با توجه به جمله هايي كه بعد از آن در آيه آمده، روشن مي شود كه منظور ايمان به محتواي اين كتاب آسماني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحارالأنوار، ج18، ص288
367 |
است، نه ايمان به طور مطلق. بنا بر اين تضادي با آنچه گفته شد ندارد و نمي تواند دستاويزي براي بيماردلاني كه مي خواهند نفي ايمان به طور مطلق از پيامبر(صلي الله عليه وآله) كنند و حقايق تاريخي را ناديده بگيرند، باشد.
بعضي از مفسران پاسخ هاي ديگري نيز از اين سؤال داده اند از جمله:
الف: منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهايي نيست، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامي بر آن اطلاق شده است.
ب: منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مي دانيم پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) قبل از آن موحد بود، اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.
ج: منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمي رسد و راه آن تنها ادله نقلي است (مانند بسياري از خصوصيات معاد).
د: در اين آيه محذوفي در تقدير است و معني چنين است: «ما كُنْتَ تَدْرِي كَيْفَ تَدْعُو الْخَلْقَ اِلَي اْلإِيمانُ ; «تو نمي دانستي چگونه مردم را به ايمان دعوت كني. (1)
ولي به عقيده ما از همه پاسخ ها مناسب تر و هماهنگ تر با محتواي آيه، همان پاسخ اول است.
يك نكته ادبي
در اينكه مرجع ضمير در جمله " ...وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً..." ; «ولي ما آن را نوري قرار داديم. چيست؟ گفتگو است. بعضي گفته اند منظور همان قرآن، كتاب آسماني پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) است، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور، نور الهي ايمان باشد.
ولي مناسب تر از هر دو، اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد و چون اين دو به يك حقيقت منتهي مي شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بي مانع است.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آلوسي در «روح المعاني ج25، ص55، احتمالات ديگري را متذكر گرديده كه به دليل عدم اهميت از ذكر آن خودداري كرديم.
2 ـ تفسير نمونه، ج20، ص507 تا 510
368 |
ابي لهب
سوره تبّت
اين سوره در مكه نازل شده و داراي پنج آيه است.
محتوي و فضيلت سوره تبت
اين سوره كه در مكه و تقريبا در اوايل دعوت آشكار پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نازل شده، تنها سوره اي است كه در آن حمله شديدي با ذكر نام نسبت به يكي از دشمنان اسلام و پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)در آن عصر و زمان (يعني ابو لهب) شده است و محتواي آن نشان مي دهد كه او عداوت خاصي نسبت به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله)داشت و از هيچگونه كارشكني و بد زباني او و همسرش مضايقه نداشتند.
قرآن با صراحت مي گويد: هر دو اهل دوزخ اند و راه نجاتي براي آنها نيست و اين معني به واقعيت پيوست، سرانجام هر دو بي ايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگويي صريح قرآن است.
در حديثي از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «مَنْ قَرَأَها رَجَوْتُ أَنْ لا يَجْمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِي لَهَب فِي دَار وَاحِدَة ;(1) «كسي كه آن را تلاوت كند، من اميدوارم خداوند او و ابو لهب را در خانه واحدي جمع نكند (يعني او اهل بهشت خواهد بود در حالي كه ابو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المصباح للكفعمي، ص453
369 |
لهب اهل دوزخ است).(1)
ناگفته پيدا است اين فضيلت از آن كسي است كه با خواندن اين سوره خط خود را از خط ابو لهب جدا كند، نه كساني كه با زبان مي خوانند ولي ابو لهب وار عمل مي كنند.
شأن نزول سوره
از ابن عباس نقل شده است: هنگامي كه آيه: " وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ" نازل شد و پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعوت خود را علني سازد) پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بر فراز كوه صفا آمد و فرياد زد: «يا صباحاه! (اين جمله را عرب زماني مي گفت كه مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار مي گرفت، براي اينكه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند، كسي صدا مي زد يا صباحاه! انتخاب كلمه صباح به خاطر اين بود كه هجوم هاي غافلگيرانه غالبا در اول صبح واقع مي شد).
هنگامي كه مردم مكه اين صدا را شنيدند پرسيدند كيست كه فرياد مي كشد؟ گفته شد محمد است، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند، او قبايل عرب را با نام صدا زد و با صداي او جمع شدند، فرمود: «به من بگوييد اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حملهور مي شوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغي نشنيده ايم.
فرمود: «اِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذاب شَدِيد ; «من شما را در برابر عذاب شديد الهي انذار مي كنم (شما را به توحيد و ترك بت ها دعوت مي نمايم) هنگامي كه ابو لهب اين سخن را شنيد گفت: «تباً لك! أ ما جمعتنا الاّ لهذا؟! ; «زيان و مرگ بر تو باد! آيا تو فقط براي همين سخن ما را جمع كردي؟! در اين هنگام بود كه اين سوره نازل شد: " تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب وَ تَبَّ" ; «زيان و هلاكت بر دستان ابو لهب باد كه زيانكار و هلاك شده است.
بعضي در اينجا افزوده اند: هنگامي كه همسر ابو لهب (نامش ام جميل بود) با خبر شد كه اين سوره در باره او و همسرش نازل شده، به سراغ پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آمد در حالي كه
آن حضرت را نمي ديد، سنگي در دست داشت و گفت: من شنيده ام محمد مرا هجو
1 ـ مجمع البيان، ج10، ص558
370 |
كرده، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مي زنم! من خودم نيز شاعرم!
سپس به اصطلاح اشعاري در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد.(1)
خطر ابو لهب و همسرش براي اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود و اگر مي بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مي كند، دلايلي بيش از اين دارد كه بعدا به خواست خداوند به آن اشاره خواهد شد.
بريده باد دست ابو لهب!
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب وَ تَبَّ(1)
ما أَغْني عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ(2)
سَيَصْلي ناراً ذاتَ لَهَب(3)
وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ(4)
فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد(5)(2)
به نام خداوند بخشنده مهربان
1 ـ بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد).
2 ـ هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد، به حالش سودي نبخشيد.
3 ـ و به زودي وارد آتشي مي شود كه داراي شعله فروزان است.
4 ـ و همچنين همسرش در حالي كه هيزم به دوش مي كشد،
5 ـ و در گردنش طنابي از ليف خرما است!
همان گونه كه در شأن نزول سوره گفتيم، اين سوره در حقيقت پاسخي است به سخنان زشت ابو لهب عموي پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و فرزند عبد المطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومي پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و انذار او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ «تفسير قرطبي ج10، ص7324 (با كمي تلخيص). همين مضمون را با تفاوتي، «طبري در «مجمع البيان و«ابن اثير در در «الكامل ج2، ص60 و «درّالمنثور و «ابوالفتوح رازي و«فخر رازي و«في ظلال القرآن در تفسير اين سوره ونقل كرده اند.
2 . مسد.
371 |
نسبت به عذاب الهي گفت: زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براي همين حرف ها ما را فرا خواندي؟! قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مي فرمايد: «بريده باد هر دو دست ابولهب، يا مرگ و خسران بر او باد! ; " تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب وَ تَبَّ" .
«تب و «تباب (بر وزن خراب) به گفته راغب در مفردات به معني زيان مستمر و مداوم است، ولي طبرسي در مجمع البيان مي گويد: به معني زياني است كه منتهي به هلاكت مي شود.
بعضي از ارباب لغت نيز آن را به معني قطع كردن تفسير كرده اند و اين شايد به خاطر آن است كه زيان مستمر و منتهي به هلاكت طبعا سبب قطع و بريدگي مي شود و از مجموع اين معاني همان استفاده مي شود كه در معني آيه گفته ايم. البته اين هلاكت و خسران مي تواند جنبه دنيوي يا معنوي و اخروي و يا هر دو داشته باشد.
در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصي را برده و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است؟! با روشن شدن موضع ابو لهب، پاسخ اين سؤال نيز روشن مي شود.
نام او عبد العزي (بنده بت عزي) و كنيه او ابو لهب بود. انتخاب اين كنيه براي او شايد از اين جهت بوده كه صورتي سرخ و برافروخته داشت، چون لهب در لغت به معني شعله آتش است.
او و همسرش ام جميل كه خواهر ابو سفيان بود، از سخت ترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بودند.
در روايتي آمده است كه شخصي به نام طارق محاربي مي گويد: من در بازار ذي المجاز بودم (ذي المجاز نزديك عرفات در فاصله كمي از مكه است) ناگهان جواني را ديدم كه صدا مي زند: اي مردم! بگوييد: «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ تا رستگار شويد، و مردي را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاي او مي زند، به گونه اي كه خون از پاهايش جاري بود و فرياد مي زد: اي مردم! اين دروغگو است، او را تصديق نكنيد! من سؤال كردم اين جوان كيست؟ گفتند: محمد است كه گمان مي كند پيامبر است و اين پيرمرد عمويش ابو لهب است كه او را دروغگو مي داند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان، ج10، ص559
372 |
در خبر ديگري آمده است كه ربيعة بن عباد مي گويد: من با پدرم بودم، رسول الله(صلي الله عليه وآله)را ديدم كه به سراغ قبايل عرب مي رفت و هر كدام را صدا مي زد و مي گفت: من رسول خدا به سوي شما هستم، جز خداي يگانه را نپرستيد و چيزي را همتاي او قرار ندهيد...
هنگامي كه او از سخنش فارغ مي شد مرد احول خوش صورتي كه پشت سرش بود صدا مي زد: اي قبيله فلان! اين مرد مي خواهد كه شما بت لات و عزي و هم پيمان هاي خود را از جن رها كنيد و به سراغ بدعت و ضلالت او برويد. به سخنانش گوش فرا ندهيد و از او پيروي نكنيد! من سؤال كردم او كيست؟ گفتند: عمويش ابو لهب است.(1)
در خبر ديگري مي خوانيم: هر زمان گروهي از اعراب خارج مكه وارد آن شهر مي شدند، به سراغ ابو لهب مي رفتند، به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر(صلي الله عليه وآله) و سن و سال بالاي او و از رسول الله (صلي الله عليه وآله)تحقيق مي نمودند، او مي گفت: محمد مرد ساحري است، آنها نيز بي آنكه پيغمبر (صلي الله عليه وآله)را ملاقات كنند بازمي گشتند، در اين هنگام گروهي آمدند و گفتند: ما از مكه بازنمي گرديم تا او را ببينيم، ابو لهب گفت: ما پيوسته مشغول مداواي جنون او هستيم! مرگ بر او باد!(2)
از اين روايات به خوبي استفاده مي شود كه او در بسياري از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر (صلي الله عليه وآله)بود و از هيچ كارشكني فروگذار نمي كرد، مخصوصا زباني زشت و آلوده داشت و تعبيرات ركيك و زننده مي كرد و شايد از اين نظر سرآمد تمام دشمنان پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله)محسوب مي شد و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت او و همسرش ام جميل را به باد انتقاد مي گيرد.
او تنها كسي بود كه پيمان حمايت بني هاشم را از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) امضا نكرد و در صف دشمنان او قرار گرفت و در پيمان هاي دشمنان شركت نمود.
با توجه به اين حقايق دليل وضع استثنايي اين سوره روشن مي شود.
سپس مي افزايد: «هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده، به حال او سودي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ في ظلال القرآن، ج8، ص697
2 ـ تفسير الفرقان، ج30، ص503
373 |
نبخشيده و عذاب الهي را از او بازنمي دارد ; " ما أَغْني عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ" .(1)
از اين تعبير استفاده مي شود كه او مرد ثروتمند مغروري بود كه بر اموال و ثروت خود در كوشش هاي ضد اسلامي اش تكيه مي كرد.
در آيه بعد مي افزايد: «به زودي وارد آتشي مي شود كه داراي شعله برافروخته است ; " سَيَصْلي ناراً ذاتَ لَهَب" .
اگر نام او ابو لهب بود، آتش عذاب او نيز ابو لهب است و شعله هاي عظيم دارد (توجه داشته باشيد لهب در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مي كند).
نه تنها ابو لهب كه هيچيك از كافران و بدكاران، اموال و ثروت و موقعيت اجتماعي شان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهي رهايي نمي بخشد. چنانكه در آيه 88 و 89 سوره شعراء مي خوانيم: " يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَي اللهَ بِقَلْب سَلِيم" ; «قيامت روزي است كه نه اموال و نه فرزندان، هيچكدام سودي به حال انسان ندارد، مگر آن كس كه با قلب سالم (روحي با ايمان و با تقوي) در محضر پروردگار حاضر شود.
مسلما منظور از آيه " سَيَصْلي ناراً ذاتَ لَهَب" آتش دوزخ است، ولي بعضي احتمال داده اند كه آتش دنيا را نيز شامل شود.
در روايات آمده است كه بعد از جنگ بدر و شكست سختي كه نصيب مشركان قريش شد، ابو لهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس از بازگشت ابوسفيان ماجرا را از او پرسيد.
ابو سفيان چگونگي شكست و درهم كوبيده شدن لشكر قريش را براي او شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند ما در اين جنگ سواراني را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به ياري محمد آمده بودند! در اينجا ابو رافع يكي از غلامان عباس مي گويد: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم: آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابو لهب سخت برآشفت و سيلي محكمي بر صورت من زد و مرا بلند كرده بر زمين كوبيد و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مي زد. در اينجا همسر عباس ام الفضل حاضر بود، چوبي برداشت و محكم بر سر ابو لهب كوبيد و گفت: اين مرد ضعيف را تنها گير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ «م در «ماكسب ممكن است، «موصوله يا «مصدريه باشد، بعضي براي آن معناي وسيعي قائل اند كه نه تنها اموال، بلكه فرزندان او را نيز شامل مي شود و «م در «مااغني عنه مسلما، ما نافيه است.
374 |
آورده اي! سر ابو لهب شكست و خون جاري شد و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هايي همچون طاعون بر پوست تنش ظاهر شد و با همان بيماري از دنيا رفت.
عفونت بدن او به حدي بود كه جمعيت جرأت نمي كردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكه بردند و از دور آب بر او ريختند و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد!(1)
در آيه بعد به وضع همسرش ام جميل پرداخته، مي فرمايد: «همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مي شود، در حالي كه هيزم به دوش مي كشد ; " وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ" .(2)
«و در حالي كه در گردنش طناب يا گردن بندي از ليف خرما است! ; " فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد" .
در اينكه همسر ابو لهب كه خواهر ابو سفيان و عمه معاويه بود، در عداوت ها و كارشكني هاي شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفي نيست، اما در اينكه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زني كه هيزم بر دوش مي كشد) توصيف كرده، تفسيرهاي متعددي ذكر كرده اند. بعضي گفته اند اين به خاطر آن است كه بوته هاي خار را بر دوش مي كشيد و بر سر راه پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله) مي ريخت تا پاهاي مباركش آزرده شود.
بعضي گفته اند اين تعبير كنايه از سخن چيني و نمامي او است، همان گونه كه در ادبيات فارسي نيز همين تعبير در مورد سخن چيني آمده است كه مي گويند:
ميان دو كس جنگ چون آتش است *** سخن چين بدبخت هيزم كش است!
بعضي نيز آن را كنايه از شدت بخل او مي دانند كه با آن همه ثروت حاضر نبود كمكي به نيازمندان كند، به همين دليل تشبيه به هيزم كش فقير شده است. بعضي نيز
مي گويند او در قيامت بار گناهان گروه زيادي را بر دوش مي كشد. از ميان اين معاني معني اول از همه مناسبتر است، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحارالأنوار، ج19، ص227
2 ـ «امرأته عطف بر ضمير مستتر در «سيصلي است و «حمّاله الحطب حال است و منصوب، بعضي مانند «زمخشري در «كشاف آن را منصوب به عنوان «ذم دانسته اند و در تقدير چنين است: «اذم حمالة الحطب ولي مسلما معناي اول بهتر است.
375 |
«جيد (بر وزن ديد) به معني گردن است و جمع آن اجياد است، بعضي از
ارباب لغت معتقدند كه جيد و عنق و رقبه هر سه معني مشابهي دارند، با اين تفاوت كه جيد به قسمت بالاي سينه گفته مي شود و عنق به پشت گردن يا همه گردن و رقبه به گردن گفته مي شود و گاه به يك انسان نيز مي گويند مانند فك رقبة يعني آزاد كردن انسان.(1)
مسد (بر وزن حسد) به معني طنابي است كه از الياف بافته شده است.
بعضي گفته اند مسد طنابي است كه در جهنم بر گردن او مي نهند كه خشونت الياف را دارد و حرارت آتش و سنگيني آهن را! بعضي نيز گفته اند از آنجا كه زنان اشرافي شخصيت خود را در زينت آلات مخصوصا گردن بندهاي پر قيمت مي دانند، خداوند در قيامت براي تحقير اين زن خودخواه اشرافي، گردن بندي از ليف خرما در گردن او مي افكند و يا اصلا كنايه از تحقير او است.
بعضي نيز گفته اند علت اين تعبير آن است كه ام جميل گردن بند جواهر نشان پر قيمتي داشت و سوگند ياد كرده بود كه آن را در راه دشمني پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)خرج كند، لذا به كيفر اين كار خداوند چنين عذابي را براي او مقرر داشته.
نكته ها:
باز هم نشانه ديگري از اعجاز قرآن
مي دانيم اين آيات در مكه نازل شد و قرآن با قاطعيت خبر داد كه ابو لهب و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود; يعني هرگز ايمان نمي آورند و سرانجام چنين شد بسياري از مشركان مكه واقعا ايمان آوردند و بعضي ظاهراً، اما از كساني كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند اين دو نفر بودند و اين يكي از اخبار غيبي قرآن مجيد است و قرآن از اينگونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد كه فصلي را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاي غيبي قرآن به خود اختصاص داده است و ما در ذيل هر يك از اين آيات بحث مناسب را داشته ايم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص158