بخش 15
نکته ها باز هم نشانه دیگری از اعجاز قرآن پاسخ به یک سؤال همیشه نزدیکان بی بصر دورند! ایمان ابوطالب و جنجالی که در این زمینه به پا کرده اند! پیشگامان در اسلام موقعیت پیشگامان تابعین چه اشخاصی بودند؟ نخستین مسلمان چه کسی بود؟ آیا همه صحابه افراد صالحی بودند؟ فتح مکه بزرگترین پیروزی اسلام محتوی و فضیلت سوره نصر
376 |
پاسخ به يك سؤال
در اينجا سؤالي مطرح است و آن اينكه با اين پيشگويي قرآن مجيد ديگر ممكن نبوده است ابو لهب و همسرش ايمان بياورند و الا اين خبر كذب و دروغ مي شد.
اين سؤال مانند سؤال معروفي است كه در باره مساله علم خداوند در بحث جبر مطرح شده است و آن اينكه مي دانيم خداوندي كه از ازل عالم به همه چيز بوده، معصيت گنهكاران و اطاعت مطيعان را نيز مي دانسته است، بنا بر اين اگر گنهكار گناه نكند علم خدا جهل شود!
پاسخ اين سؤال را دانشمندان و فلاسفه اسلامي از قديم داده اند و آن اينكه خداوند مي داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزادي اش چه كاري را انجام مي دهد، مثلا در آيات مورد بحث، خداوند از آغاز مي دانسته است كه ابو لهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمي آورند نه از طريق اجبار و الزام و به تعبير ديگر عنصر آزادي اراده و اختيار نيز جزو معلوم خداوند بوده است، او مي دانسته است كه بندگان با صفت اختيار و با اراده خويش چه عملي را انجام مي دهند.
مسلما چنين علمي و خبر دادن از چنان آينده اي تأكيدي است بر مساله اختيار، نه دليلي بر اجبار. (دقت كنيد)
هميشه نزديكان بي بصر دورند!
اين سوره بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مي كند كه خويشاوندي در صورتي كه با پيوند مكتبي همراه نباشد كمترين ارزشي ندارد و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافي نشان نمي دادند هر چند نزديكترين بستگان آنها بودند.
با اينكه ابو لهب عموي پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بود و از نزديكترين نزديكانش محسوب مي شد، وقتي خط مكتبي و اعتقادي و عملي خود را از او جدا كرد، همچون ساير منحرفان و گمراهان زير شديدترين رگبارهاي توبيخ و سرزنش قرار گرفت. و به عكس افراد دور افتاده اي بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر(صلي الله عليه وآله)محسوب نمي شدند، بلكه از نژاد
او و اهل زبان او هم نبودند، ولي بر اثر پيوند فكري و اعتقادي و عملي آنقدر نزديك
377 |
شدند كه طبق حديث معروف «سَلْمانُ مِنّا أَهْلُ الْبَيْتِ ;(1) «سلمان از خانواده ما است گويي جزو خاندان پيغمبر(صلي الله عليه وآله) شدند.(2)
درست است كه آيات اين سوره تنها از ابو لهب و همسرش سخن مي گويند، ولي پيدا است كه آنها را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مي دهد، بنا بر اين هر فرد يا گروهي كه داراي همان اوصاف باشند سرنوشتي شبيه آنها دارند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عيون أخبارالرضا(ع)، ج2، ص64
2 ـ توضيح بيشتري در اين زمينه در ج9، تفسير نمونه، ص118، ذيل آيه 46، سوره هود به تناسب شرح حال فرزند نوح(عليه السلام)آمده است.
3 ـ تفسير نمونه، ج27، ص 412، 424
378 |
ايمان ابوطالب و جنجالي كه در اين زمينه برپا كرده اند!
ابتدا اين موضوع براي كساني كه اهل مطالعه هستند، عجيب جلوه مي كند كه چرا گروهي از راويان اخبار اصرار داشتند ابوطالب عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كساني بود كه حداكثر فداكاري و ايثار و حمايت را در مورد پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) انجام داد، بي ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند؟! چرا در باره ديگران كه نقشي در تاريخ اسلام نداشتند، اين همه اصرار نيست؟ از اينجا مي فهميم مسأله، يك مساله عادي نيست سپس با كمي دقت به اين نتيجه مي رسيم كه پشت سر اين بحث هاي تاريخي و روايي، بازي سياسي خطرناكي از ناحيه رقبا و دشمنان علي(عليه السلام) در جريان بوده است، آنها اصرار داشتند هر فضيلتي را از او سلب كنند و حتي پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بي ايمان از دنيا ببرند!
يقينا بني اميه و هواخواهان آنها در عصر خود و حتي پيش از آنكه به حكومت برسند، هر جا توانستند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدي هر چند سست و بي پايه براي اثبات اين مدعا سر هم كنند.
ما قطع نظر از اين موج انحرافي سياسي آلوده كه خود از جهاتي قابل دقت و مطالعه است، مسأله را به عنوان يك مساله صرفا تاريخي و تفسيري به طوربسيار فشرده مورد بررسي قرار مي دهيم تا روشن شود در پشت سر اين جنجال ها هيچگونه مدرك معتبري وجود ندارد، بلكه شواهد زنده اي بر ضد آن در دست داريم:
379 |
1 ـ آيه: " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ..."(1) هيچ گونه ارتباطي با ابوطالب ندارد و آيات قبل از آن به خوبي دلالت مي كند كه در باره گروهي از مؤمنان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است.
جالب اينكه فخر رازي كه خود به اصطلاح اجماع مسلمين را بر نزول آيه در باره ابوطالب نقل كرده، تصريح مي كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتي بر كفر ابوطالب نيست.(2) اما با اين حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابوطالب ارتباط دهند، راستي وحشت آور است؟!
2 ـ مهمترين دليلي كه در اين زمينه اقامه كرده اند، ادعاي اجماع مسلمين است كه ابوطالب، مشرك از دنيا رفته است! در حالي كه چنين اجماعي دروغ محض است، چنانكه مفسر معروف اهل سنت آلوسي در روح المعاني تصريح كرده است كه اين مساله اجماعي نيست و حكايت اجماع مسلمين يا مفسرين بر اينكه آيه فوق درباره ابوطالب نازل شده، صحيح به نظر نمي رسد. چرا كه علماي شيعه و بسياري از مفسرين آنها معتقد به اسلام ابوطالب هستند و ادعاي اجماع ائمه اهل بيت(عليهم السلام) بر اين معني كرده اند، به علاوه اكثر قصيده هاي ابوطالب شهادت بر ايمان او مي دهد.(3)
3 ـ دقت و بررسي نشان مي دهد كه اين ادعاي اجماع از اخبار آحادي سر چشمه مي گيرد كه هيچ اعتباري به آن نيست و در سند اين روايات، افراد مشكوك يا كذابي هستند.
از جمله روايتي است كه «ابن مردويه با سند خودش از «ابن عباس نقل كرده كه آيه: " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ..." در باره «ابوطالب نازل شده است، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به او اصرار كرد اسلام بياورد، او نپذيرفت!(4)
در حالي كه در سند اين روايت، «ابو سهل سري است كه بنا به تصريح بعضي از بزرگان علم رجال، او يكي از دروغ پردازان و جعل كنندگان و سارقان حديث بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ قصص: 56
2 ـ تفسير كبير فخر رازي، ج25، ص3
3 ـ روح المعاني: ج20، ص84
4 ـ درالمنثور: ج5، ص133
380 |
همچنين «عبد القدوس ابي سعيد دمشقي كه باز در سند اين حديث است، او نيز از كذابين است!(1)
ظاهر تعبير حديث، چنين گواهي مي دهد كه «ابن عباس بدون واسطه اين حديث را نقل و خودش شاهد و ناظر بوده است، در حالي كه مي دانيم «ابن عباس ، سه سال قبل از هجرت متولد شد، بنا بر اين هنگام وفات «ابوطالب هنوز از پستان مادر شير مي خورد! اين نشان مي دهد كه جاعلان حديث، حتي در كار خود ناشي بوده اند.
حديث ديگري در اين زمينه از «ابو هريره نقل كرده اند كه مي گويد:
هنگامي كه وفات ابوطالب فرا رسيد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به او فرمود: «اي عمو بگو «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ تا من روز قيامت نزد خدا براي تو گواهي به توحيد دهم .
ابوطالب گفت: اگر نه به خاطر اين بود كه قريش مرا سرزنش مي كرد كه او به هنگام مرگ از روي ترس، اظهار ايمان نمود من شهادت به توحيد مي دادم و چشم تو را روشن مي ساختم! در اين هنگام آيه: " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ..." نازل شد!(2)
باز ظاهر حديث اين است كه «ابو هريره ، شخصا شاهد چنين مطلبي بوده است. در حالي كه مي دانيم «ابو هريره در سال فتح خيبر; يعني هفت سال بعد از هجرت، اظهار اسلام كرد. او كجا و وفات ابوطالب كه قبل از هجرت واقع شد كجا؟! بنا بر اين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است.
اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره، خود شاهد اين ماجرا نبودند و اين داستان را از ديگري شنيده اند، سؤال مي كنيم از چه كسي؟ شخصي كه اين روايت را براي اين دو نفر بيان كرده ناشناس و مجهول است و چنين حديثي را مرسل مي نامند و همه مي دانند اعتباري به احاديث مرسل نيست.
متاسفانه جمعي از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه احاديث را در كتاب هاي خود از يكديگر گرفته و نقل كرده اند و كم كم براي خود اجماعي درست كرده اند اما كدام اجماع؟ كدام حديث معتبر؟
4 ـ از همه اينها گذشته، متن همين احاديث مجعول نشان مي دهد كه «ابوطالب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الغدير، ج8، ص20
2 ـ درالمنثور، ج5، ص133
381 |
ايمان به حقانيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) داشته، هر چند روي ملاحظاتي بر زبان جاري نمي كرده و مي دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقيت دارد. در بعضي از احاديث اسلامي، وضع ابوطالب به اصحاب كهف تشبيه شده است كه ايمان در دل داشتند، هر چند به عللي قدرت اظهار آن را نداشتند.(1)
5 ـ مگر مي توان در مسأله اي به اين مهمي، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهل بيت(عليهم السلام) و چرا اجماع علماي شيعه در اينجا مورد توجه قرار نمي گيرد؟! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) آشناترند.
ما امروز اشعار زيادي از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد(صلي الله عليه وآله) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مي كند. اين اشعار را بسياري از بزرگان و دانشمندان در كتاب هايشان آورده اند.(2)
6 ـ از همه اينها گذشته، تاريخ زندگي ابوطالب و فداكاري عظيم او نسبت به پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علاقه شديد پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان نسبت به او تا آنجا كه سال مرگش را عام الحزن (سال اندوه) نام نهادند، همه نشان مي دهد كه او به اسلام عشق ميورزيد و دفاعش از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه به صورت دفاع يك مؤمن مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان گذشته از رهبر و پيشواي خود بود با اين حال چقدر غفلت و بي خبري و ناسپاسي و ظلم است كه گروهي اصرار داشته باشند، اين مؤمن موحد مخلص را از دنيا ببرند؟!(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير صافي: ج4، ص95; تفسير برهان: ذيل آيه 56 قصص.
2 . نمونه هاي گويايي از آن را در جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 194 به بعد (ذيل آيه 26 سوره انعام) از منابع معروف اهل سنت نقل شده است.
3 ـ تفسير نمونه، ج16، ص125
382 |
پيشگامان اسلام
وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(100)(1)
100 ـ پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و آنها كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نيز) از او خشنود شدند، و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جريان دارد، جاودانه در آن خواهند ماند و از اين پيروزي بزرگي است.
گر چه در باره شأن نزول آيه فوق، مفسران روايات متعددي نقل كرده اند، ولي چنانكه خواهيم ديد هيچ كدام از آنها شأن نزول آيه نيست، بلكه در واقع بيان مصداق و وجود خارجي آن است.
به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفار ومنافقان است، در اين آيه اشاره به گروه هاي مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را به سه گروه مشخص تقسيم مي كند:
1 ـ آنها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند; " وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ..." .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . توبه
383 |
2 ـ آنها كه پيشگام در نصرت و ياري پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ياران مهاجرش بودند; " ...وَاْلأَنْصارِ..." .
3 ـ آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند و از برنامه هاي آنها پيروي كردند و با انجام اعمال نيك و قبول اسلام و هجرت و نصرت آيين پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آنها پيوستند;" ...وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان..." .(1)
از آنچه گفتيم روشن مي شود كه منظور از " ...بِإِحْسان..." در واقع بيان اعمال و معتقداتي است كه در آنها از پيشگامان اسلام پيروي مي كنند و به تعبير ديگر احسان، بيان وصف برنامه هايي است كه از آن متابعت مي گردد.
اين احتمال نيز در معني آيه داده شده است كه احسان، بيان وصف چگونگي متابعت و پيروي باشد يعني آنها به طور شايسته پيروي مي كنند (در صورت اول «ب به معني في و در صورت دوم به معني «مع است). ولي ظاهر آيه، مطابق تفسير اول است.
پس از ذكر اين گروه سه گانه مي فرمايد: «هم خداوند از آنها راضي است و هم آنها از خدا راضي شده اند ; " ...رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ..." .
رضايت خداوند از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحي است كه انجام داده اند و خشنودي آنان از خداوند به خاطر پاداش هاي گوناگون و فوق العاده و پر اهميت است كه به آنان ارزاني داشته است.
به تعبير ديگر آنچه خدا از آنها خواسته انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده، بنا بر اين هم خدا از آنها راضي است و هم آنان از خدا راضي هستند.
با اينكه جمله گذشته همه مواهب و نعمت هاي الهي را در برداشت (مواهب مادي و معنوي، جسماني و روحاني) ولي بعنوان تأكيد و بيان تفصيل بعد از اجمال اضافه مي كند: «خداوند براي آنها باغ هايي از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند ; " وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ..." .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بسياري از مفسران كلمه «من را در جمله «والسابقون الاولون من المهاجرين و الانصار "مِن تبعيضيّه" دانسته اند و ظاهر آيه نيز همين است; زيرا در آيه سخن از پيشگامان مهاجران و انصار است نه همه آنها، و در واقع بقيه در مفهوم جمله بعد يعني تابعان وارد مي شوند.
384 |
از امتيازات اين نعمت آن است كه جاوداني است و همواره در آن خواهند ماند; " ...خالِدِينَ فِيها أَبَداً" .
و مجموع اين مواهب معنوي و مادي براي آنها پيروزي بزرگي محسوب مي شود; " ...ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ" .
چه پيروزي از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولي او را امضا كرده؟ و چه پيروزي از اين بالاتر كه با اعمال محدودي در چند روز عمر فاني مواهب بي پايان ابدي پيدا كند.
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
1 ـ موقعيت پيشگامان
در هر انقلاب وسيع اجتماعي كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مي گيرد پيشگاماني هستند كه پايه هاي انقلاب و نهضت بر دوش آنها است، آنها در واقع وفادارترين عناصر انقلابي هستند; زيرا به هنگامي كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مي گيرند، و با اينكه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه كرده و دست از ياري و فدا كاري برنمي دارند.
مخصوصا مطالعه تاريخ، آغاز اسلام را نشان مي دهد كه پيشگامان و مؤمنان نخستين با چه مشكلاتي روبرو بودند؟ چگونه آنها را شكنجه و آزار مي دادند، ناسزا مي گفتند، متهم مي كردند، به زنجير مي كشيدند و نابود مي نمودند.
ولي با اين همه گروهي با اراده آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستين يعني آنهايي كه با آغوش باز از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع كردند، و حتي بر خويشتن نيز مقدم داشتند.
و اگر مي بينيم در آيه فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اي داده شده است به خاطر همين موضوع است.
385 |
ولي با اين حال قرآن مجيد ـ آنچنان كه روش هميشگي او است ـ سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان تابعين به احسان از تمام گروههايي كه در عصر پيامبر و يا زمانهاي بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، و يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ياد مي كند، و براي همه اجر و پاداشهاي بزرگي را نويد مي دهد.
2 ـ تابعين چه اشخاصي بودند؟
اصطلاح گروهي از دانشمندان بر اين است كه كلمه تابعين را تنها به شاگردان صحابه مي گويند; يعني آن عده اي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نديدند اما بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به روي كار آمدند و علوم و دانش هاي اسلامي را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامي خود را بدون واسطه از صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) گرفتند.
ولي همان گونه كه در بالا گفتيم مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه محدود نمي شود، بلكه تعبير تابعين به احسان تمام گروههايي را كه در عصر و زمان از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروي كردند شامل مي شود.
توضيح اينكه بر خلاف آنچه بعضي فكر مي كنند مسأله هجرت و همچنين نصرت كه دو مفهوم سازنده اسلامي است، محدود به زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيست بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكل هاي ديگري وجود دارد، و فردا نيز وجود خواهد داشت، بنا بر اين تمام كساني كه به نحوي در مسير اين دو برنامه قرار مي گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخل اند.
مهم آن است كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه احسان تأكيد مي كند كه پيروي و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دائره حرف و ادعا، و يا حتي ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروي يك پيروي فكري وعملي و همه جانبه بوده باشد.
3 ـ نخستين مسلمان چه كسي بود؟
در اينجا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤال را مطرح كرده اند كه نخستين كسي كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسي است؟ در پاسخ اين سؤال همه به اتفاق گفته اند نخستين كسي كه از زنان مسلمان شد
386 |
خديجه همسر وفادار و فدا كار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران
شيعه به اتفاق گروه عظيمي از دانشمندان اهل سنت، علي(عليه السلام) را نخستين كس از مردان مي دانند كه دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را پاسخ گفت.
شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدي است كه جمعي از آنها ادعاي اجماع و اتفاق بر آن كرده اند.
از جمله حاكم نيشابوري در مستدرك علي الصحيحين، كتاب معرفت صفحه 22 چنين مي گويد: «لا أعلم خلافاً بين أصحاب التواريخ أنّ علي بن أبي طالب (رضي الله عنه) أوّلهم اسلاماً و انّما اختلفوا في بلوغه ; «هيچ مخالفتي در ميان تاريخ نويسان در اين مسأله وجود ندارد، كه علي بن ابي طالب(عليه السلام) نخستين كسي است كه اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند.
ابن عبد البرّ در استيعاب (ج 2 صفحه 457) چنين مي نويسد: «اتّفقوا علي أنّ خديجة أوّل من آمن بالله و رسوله و صدّقه فيما جاء به ثمّ عليّ بعده ; در اين مسأله اتفاق است كه خديجه نخستين كسي بود كه ايمان به خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس علي(عليه السلام) بعد از او همين كار را انجام داد.
ابو جعفر اسكافي معتزلي مي نويسد: «قد روي الناس كافّة افتخار علي(عليه السلام) بالسبق إلي الإسلام ;(1) «عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص علي بن ابي طالب(عليه السلام) است.
گذشته از اين، روايات فراواني از پيامبر(صلي الله عليه وآله) و نيز از خود علي(عليه السلام) و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حد تواتر مي رسد و ذيلا چند حديث را به عنوان نمونه مي آوريم:
1 ـ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «أوّلكم وارداً عليّ الحوض أوّلكم إسلاماً عليّ بن أبي طالب ;(2)«نخستين كسي كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مي شود، نخستين كسي است كه اسلام آورده، و او علي بن ابي طالب(عليه السلام) است.
2 ـ گروهي از دانشمندان اهل سنت از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح نهج البلاغه، ج13، ص243
2 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص117
387 |
علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «إنّ هذا أوّل من آمن بي و هذا أوّل من يصافحني يوم القيامة و هذا الصديق الأكبر ;(1) «اين اولين كسي است كه به من ايمان آورده، و اولين كسي است كه در قيامت با من مصافحه مي كند و اين صديق اكبر است.
3 ـ ابو سعيد خدري از پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي كند كه دست به ميان شانه هاي علي(عليه السلام)زد و فرمود: «يا علي، سبع خصال لا يحاجّك فيهنّ أحد يوم القيامة: أنت أوّل المؤمنين بالله إيماناً و أوفاهم بعهدالله و أقومهم بأمرالله... ;(2) «اي علي هفت صفت ممتاز داري كه احدي در قيامت نمي تواند در باره آنها با تو گفتگو كند، تو نخستين كسي هستي كه به خدا ايمان آوردي، و از همه نسبت به پيمانهاي الهي با وفاتري، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاتري... همانگونه كه اشاره كرديم دهها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث، در اين باره از پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ديگران نقل شده است و علاقمندان مي توانند براي توضيح بيشتر به جلد سوم عربي الغدير صفحه 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد 3 صفحه 114 تا 120 مراجعه نمايند.
جالب اينكه گروهي كه نتوانسته اند سبقت علي(عليه السلام) را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللي كه ناگفته پيدا است، كوشش دارند آنرا به نحو ديگري انكار، يا كم اهميت جلوه دهند، و بعضي ديگر كوشش دارند كه به جاي او ابو بكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است.
گاهي مي گويند علي(عليه السلام) در آن هنگام ده ساله بود و طبعا نا بالغ، بنا بر اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تأثيري در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر تفسير دشمن نداشت (اين سخن را فخر رازي در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است).
و اين براستي عجيب است و در واقع ايرادي است بر شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله) زيرا مي دانيم هنگامي كه در يوم الدار پيامبر(صلي الله عليه وآله) اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچكس آنرا نپذيرفت جز علي(عليه السلام) كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر(صلي الله عليه وآله) اسلامش را پذيرفت، و حتي اعلام كرد كه تو برادر و وصي و خليفه مني!
و اين حديث را كه گروهي از حافظان حديث از شيعه و سني در كتب صحاح و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كنزالفوائد، ج1، ص264
2 . بحارالأنوار، ج38، ص230
388 |
مسانيد، و همچنين گروهي از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مي دهد كه نه تنها پيامبر(صلي الله عليه وآله) اسلام علي(عليه السلام) را در آن سن و سال كم، پذيرفت بلكه او را به عنوان برادر و وصي و جانشين خود معرفي نمود.
و گاهي به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابو بكر نخستين مسلمان از مردان و علي(عليه السلام) نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند.(1)
در حالي كه اولا همانگونه كه گفتيم كمي سن علي(عليه السلام) در آن روز به هيچوجه از اهميت موضوع نمي كاهد، بخصوص اينكه قرآن در باره حضرت يحيي صريحا مي گويد: " ...وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً..." ; «ما فرمان را به او در حال كودكي داديم.
و در باره عيسي(عليه السلام) نيز مي خوانيم كه در حال كودكي به سخن آمد و به آنها كه در باره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت: " ...إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً..." ; «من بنده خدايم، كتاب آسماني به من داده، و مرا پيامبر قرار داده است. هنگامي كه اينگونه آيات را با حديثي كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بالا نقل كرديم كه او علي(عليه السلام) را وصي و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم روشن مي شود كه سخن المنار گفتار تعصب آميزي بيش نيست.
ثانيا اين موضوع از نظر تاريخي مسلم نيست كه ابو بكر سومين نفري باشد كه اسلام را پذيرفته است، بلكه در بسياري از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگري را قبل از او ذكر كرده اند.
اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مي دهيم كه علي(عليه السلام) درسخنانش بارهابه اين موضوع كه من اولين مؤمن و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است، و اين موضوع در بسياري از كتب از آن حضرت نقل شده.
به علاوه ابن ابي الحديد از دانشمند معروف ابو جعفر اسكافي معتزلي نقل مي كند اينكه بعضي مي گويند ابو بكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است، و نه هيچيك از هواداران او از صحابه چنين ادعايي را كرده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين تعبير را مفسر معروف و متعصب، نويسنده المنار ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است.
389 |
4 ـ آيا همه صحابه افراد صالحي بودند؟
دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشت اند.
در اينجا به تناسب آيه فوق كه بعضي آنرا دليل قاطعي بر ادعاي فوق گرفته اند اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونيهاي زيادي در مسائل اسلامي مي شود مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم: بسياري از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كرده اند كه حميدبن زياد مي گويد: نزد محمدبن كعب قرظي رفتم و به او گفتم در باره اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چه مي گويي؟ گفت: «جميع أصحاب رسول الله(صلي الله عليه وآله) في الجنّة محسنهم و مسيئهم! ; «همه ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار! گفتم اين سخن را از كجا مي گويي؟ گفت: اين آيه را بخوان: " وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ..." . تا آنجا كه مي فرمايد: " ...رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ..." . سپس گفت: اما در باره تابعين شرطي قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاي نيك از صحابه پيروي كنند (فقط در اين صورت اهل نجات اند، و اما صحابه چنين قيد و شرطي را ندارند).
ولي اين ادعا به دلائل زيادي مردود و غير قابل قبول است; زيرا: اولا ـ حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مي شود، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم تمام كساني هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين، و برنامه هاي آنها پيروي مي كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثنا اهل نجات باشند! و اما اينكه در حديث محمدبن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده; يعني از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروي كند، نه از گناهانشان، اين سخن از عجيب ترين بحث ها است.
چرا كه مفهومش اضافه فرع بر اصل است، جايي كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروي كنند به طريق اولي بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد. و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق ميگويد: رضايت و
خشنودي او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراي برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است، نه اينكه مي خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد،
390 |
مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصي بپذيرد.
ثانيا ـ اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست; زيرا عقل هيچگونه امتيازي براي ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر ديگران قائل نمي باشد، چه تفاوتي ميان ابو جهل ها و كساني است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آيين او منحرف شدند.
و چرا كساني كه سالها و قرنها بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) قدم به اين جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاي آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر(صلي الله عليه وآله) نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ناديده شناختند، و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهي نباشند.
قرآني كه مي گويد: گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است، چگونه اين تبعيض غير منطقي را مي پسندد؟ قرآني كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مي كند و آنها را مستوجب عذاب الهي مي شمرد، چگونه اين مصونيت غير منطقي صحابه را در برابر كيفر الهي مي پسندد؟ آيا اينگونه لعن ها و تهديدهاي قرآن قابل استثنا است، و گروه خاصي از آن خارج اند؟ چرا و براي چه؟!
از همه گذشته آيا چنين حكمي به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هرگونه گناه و جنايت محسوب نمي شود؟ ثالثاً ـ اين حكم با متون تاريخ اسلامي به هيچوجه سازگار نيست; زيرا بسيار كسان بودند كه روزي در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه توام با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آيا در آيات قبل داستان ثعلبة بن حاطب انصاري را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر(صلي الله عليه وآله) شد.
روشن تر بگوييم: اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) عموما مرتكب هيچگونه گناهي نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتي بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است.
و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافي انجام دادند باز هم خدا از آنها راضي است، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است! چه كسي مي تواند طلحه و زبير كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين عايشه همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلماني كه خونشان در ميدان جنگ جمل
391 |
ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خون ريزيها راضي بود؟ آيا مخالفت با علي(عليه السلام) خليفه پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذيريم حد اقل با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روي او و ياران وفادارش چيزي است كه خدا از آن خشنود و راضي باشد؟ حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه تنزيه صحابه با اصرار و پافشاري روي اين مطلب، چهره پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مي دهد زشت و بلامنظر ساخته اند.
آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودي خدا كه در آيه فوق است روي يك عنوان كلي قرار گرفته و آن هجرت و نصرت و ايمان و عمل صالح است، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاي خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.
از آنچه گفتيم بخوبي روشن مي شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعني نويسنده المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكي و درستي همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مي دهد كمترين ارزشي ندارد، شيعه گناهي نكرده، جز اينكه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهي قرآن را در اينجا پذيرفته، و به امتيازات واهي و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است.
392 |
فتح مكه بزرگترين پيروزي اسلام
محتوي و فضيلت سوره نصر
اين سوره در مدينه و بعد از هجرت نازل شده است و در آن بشارت و نويد از پيروزي عظيمي مي دهد كه به دنبال آن مردم گروه گروه وارد دين خدا مي شوند و لذا به شكرانه اين نعمت بزرگ، پيغمبراكرم(صلي الله عليه وآله) را دعوت به تسبيح وحمد الهي و استغفار مي كند.
گر چه در اسلام فتوحات زيادي رخ داد، ولي فتحي با مشخصات فوق جز فتح مكه نبود، به خصوص اينكه طبق بعضي از روايات اعراب معتقد بودند اگر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)مكه را فتح كند و بر آن مسلط شود، اين دليل بر حقانيت او است. چرا كه اگر بر حق نباشد، خداوند چنين اجازه اي را به او نمي دهد، همان گونه كه به لشكر عظيم ابرهه اجازه نداد، به همين دليل بعد از فتح مكه، مشركان عرب، گروه گروه وارد اسلام شدند.
بعضي گفته اند اين سوره بعد از صلح حديبيه در سال ششم هجرت و دو سال قبل از فتح مكه نازل شد.
اما اينكه بعضي احتمال داده اند بعد از فتح مكه در سال دهم هجرت در حجة الوداع نازل شده، بسيار بعيد است، چرا كه تعبيرات سوره با اين معني سازگار نيست; زيرا خبر از يك حادثه مربوط به آينده مي دهد، نه گذشته.
يكي از نام هاي اين سوره، سوره توديع است (توديع يعني خدا حافظي) چرا كه در آن خبر ضمني از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) است.
در حديثي آمده است هنگامي كه اين سوره نازل شد و پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آن را بر
393 |
ياران خود تلاوت كرد همگي خوشحال و خرسند شدند، ولي عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله)كه آن را شنيد گريه كرد. پيغمبر(صلي الله عليه وآله)پرسيد: «اي عمو چرا گريه مي كني؟ عرض كرد گمان مي كنم خبر رحلت شما در اين سوره داده شده اي رسول خدا! فرمود: «مطلب همان گونه است كه تو مي گويي .(1)
در اينكه از كجاي اين سوره چنين مطلبي استفاده مي شود، در ميان مفسران گفتگو است; زيرا در ظاهر آيات آن، چيزي جز بشارت از فتح و پيروزي نيست، اين مفهوم ظاهراً از اينجا استفاده شده كه اين سوره دليل بر آن است كه رسالت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به پايان رسيده و آيين او كاملا تثبيت شده است و معلوم است در چنين حالتي انتظار رحلت از سراي فاني به جهان باقي، كاملا قابل پيش بيني است.
در باره فضيلت تلاوت اين سوره در حديثي به نقل از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آمده است: «مَنْ قَرَأَهَا ـ يَعْنِي سُورَةَ الْفَتْحِ ـ فَكَأَنَّمَا شَهِدَ مَعَ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله) فَتْحَ مَكَّةَ ;(2) «كسي كه آن را تلاوت كند همانند اين است كه همراه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در فتح مكه بوده است.
در حديث ديگري از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم:
«كسي كه سوره " إِذا جاءَ نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحُ" را در نماز نافله يا فريضه بخواند، خداوند او را بر تمام دشمنانش پيروز مي كند و در قيامت در حالي وارد محشر مي شود كه نامه اي با او است كه سخن مي گويد، خداوند آن را از درون قبرش همراه او بيرون فرستاده و آن امان نامه اي است از آتش جهنم.... (3)
ناگفته پيداست اين همه افتخار وفضيلت از آن كسي است كه با خواندن اين سوره در خط رسول الله(صلي الله عليه وآله) قرارگيرد وبه آيين وسنت اوعمل كند، نه تنها به لقلقه زبان قناعت نمايد.
فتح مكه همان گونه كه اشاره كرديم فصل جديدي در تاريخ اسلام گشود و مقاومت هاي دشمن را بعد از حدود بيست سال درهم شكست. در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پرستي از جزيره عربستان برچيده شد و اسلام آماده براي جهش به كشورهاي ديگر جهان شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان: ج10، ص554
2 . مستدرك الوسائل، ج4، ص349 ; مجمع البيان، ج2، ص553.
3 ـ همان.
394 |
خلاصه اين ماجرا چنين بود كه بعد از پيمان و صلح حديبيه، مشركان مكه دست به پيمان شكني زدند و آن صلح نامه را ناديده گرفتند و بعضي از هم پيمانان پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را تحت فشار قرار دادند، هم پيمان هاي رسول الله(صلي الله عليه وآله) به آن حضرت شكايت كردند، رسول الله(صلي الله عليه وآله) تصميم گرفت هم پيمانان خود را ياري كند.
از سوي ديگر تمام شرايط براي برچيدن اين كانون بت پرستي و شرك و نفاق كه در مكه به وجود آمده بود فراهم مي شد و اين كاري بود كه مي بايست به هر حال انجام گيرد، لذا پيامبر(صلي الله عليه وآله)به فرمان خداوند آماده حركت به سوي مكه شد.
فتح مكه در سه مرحله انجام گرفت:
نخست مرحله مقدماتي يعني فراهم كردن قوا و نيروي لازم و انتخاب شرايط زماني مساعد و جمع آوري اطلاعات كافي از موقعيت دشمن و كم و كيف نيروي جسماني و روحيه آنها بود.
مرحله دوم، مرحله انجام بسيار ماهرانه و خالي از ضايعات فتح بود و بالاخره مرحله نهايي، مرحله پي آمدها و آثار آن بود.
1 ـ اين مرحله با كمال دقت و ظرافت انجام گرفت و مخصوصا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چنان جاده مكه و مدينه را قرق كرد كه خبر اين آمادگي بزرگ به هيچوجه به مكيان نرسيد، لذا به هيچگونه آمادگي دست نزدند، و كاملا غافلگير شدند، و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ تقريبا هيچ خوني نريزد.
حتي يك نفر از مسلمانان ضعيف الايمان بنام حاطب بن ابي بلتعه كه نامه اي براي قريش نوشت و با زني از طائف مزينه بنام كفود يا ساره مخفيانه به سوي مكه فرستاد، به طريق اعجازآميزي بر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آشكار شد، و علي(عليه السلام) را با بعضي ديگر به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنها آن زن را در يكي از منزلگاه هاي ميان مكه و مدينه يافتند، و نامه را از او گرفته و خودش را به مدينه بازگرداندند كه داستانش در ذيل آيه اول سوره ممتحنه آمده است.
به هر حال پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) جانشيني از خود بر مدينه گمارد و روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجري به سوي مكه حركت كرد، و پس از ده روز به مكه رسيد.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) در وسط راه عباس عمويش را ديد كه از مكه به عنوان مهاجرت به سوي
395 |
او مي آيد، حضرت به او فرمود اثاث خود را به مدينه بفرست و خودت با ما بيا، و تو آخرين مهاجري.
2 ـ سرانجام مسلمانان به نزديكي مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاي اطراف در جايي كه مرالظهران ناميده مي شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت اردو زدند، و شبانه آتش هاي زيادي براي آماده كردن غذا (و شايد براي اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند جمعي از اهل مكه اين منظره را ديده در حيرت فرو رفتند.
هنوز اخبار حركت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و لشگر اسلام بر قريش پنهان بود، در آن شب ابوسفيان سركرده مكيان و بعضي ديگر از سران شرك براي پي گيري اخبار از مكه بيرون آمدند در اين هنگام عباس عموي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فكر كرد كه اگر رسول الله(صلي الله عليه وآله) به طور قهرآميز وارد مكه شود كسي از قريش زنده نمي ماند، از پيامبر(صلي الله عليه وآله) اجازه گرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت مي روم شايد كسي را ببينم به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند.
عباس حركت كرد و نزديكتر آمد اتفاقا در اين هنگام صداي ابو سفيان را شنيد كه به يكي از دوستانش بنام بديل مي گويد من هرگز آتشي افزونتر از اين نديدم! بديل گفت: فكر مي كنم اين آتش ها مربوط به قبيله خزاعه باشد، ابو سفيان گفت: قبيله خزاعه از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند! در اينجا عباس ابو سفيان را صدا زد، ابو سفيان عباس را شناخت گفت راستي چه خبر؟ عباس پاسخ داد اين رسول الله(صلي الله عليه وآله) است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ابو سفيان سخت دست پاچه شد و گفت: به من چه دستوري مي دهي؟
عباس گفت همراه من بيا و از رسول الله(صلي الله عليه وآله) امان بگير; زيرا در غير اين صورت كشته خواهي شد! و به اين ترتيب عباس ابو سفيان را همراه خود سوار بر مركب رسول الله(صلي الله عليه وآله)كرد و با سرعت به سوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) برگشت، از كنار هر گروهي و آتشي از آتش ها مي گذشت مي گفتند اين عموي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) است كه بر مركب او سوار شده، شخص بيگانه اي نيست، تا به جايي رسيد كه عمربن خطاب بود هنگامي كه چشم عمر به ابوسفيان افتاد، گفت: شكر خدا را كه مرا بر تو (ابو سفيان) مسلط كرد در حالي كه هيچ
396 |
اماني نداري، فورا خدمت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) آمده و اجازه خواست تا گردن ابو سفيان را بزند.
ولي عباس فرا رسيد عرض كرد اي رسول خدا! من به او پناه داده ام.
پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: من نيز فعلا به او امان مي دهم تا فردا كه او را نزد من آوري.
فردا كه عباس او را به خدمت پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) آورد رسول الله(صلي الله عليه وآله) به او فرمود: واي بر تو اي ابو سفيان! آيا وقت آن نرسيده است كه ايمان به خداي يگانه بياوري؟ عرض كرد آري، پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا! من شهادت مي دهم كه خداوند يگانه است و همتايي ندارد، اگر كاري از بت ها ساخته بود من به اين روز نمي افتادم! فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بداني من رسول خدايم؟! عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبهه اي در دل من وجود دارد، ولي سرانجام ابو سفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.
پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به عباس فرمود: ابو سفيان را در تنگه اي كه گذرگاه مكه است ببر تا لشگريان الهي از آنجا بگذرند و او ببيند.
عباس عرض كرد: ابو سفيان مرد جاه طلبي است، امتيازي براي او قائل شويد، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس داخل خانه ابو سفيان شود در امان است، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روي خود ببندد او نيز در امان است.
به هر حال هنگامي كه ابو سفيان اين لشگر عظيم را ديد يقين پيدا كرد كه هيچ راهي براي مقابله باقي نمانده است، رو به عباس كرد و گفت: سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده! عباس گفت: واي بر تو، سلطنت نيست، نبوت است.
سپس عباس به او گفت با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بر حذر دار! ابو سفيان وارد مسجدالحرام شد و فرياد زد اي جمعيت قريش! محمد با جمعيتي به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس افزود: هر كس وارد خانه من شود در امان است، هر كس در مسجدالحرام برود نيز در امان است، و هر كس در خانه را به روي خود ببندد در امان خواهد بود.
سپس فرياد زد اي جمعيت قريش! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش هند ريش او را گرفت و فرياد زد اين پيرمرد احمق را بكشيد! ابو سفيان گفت: رها كن، به خدا
397 |
اگر اسلام نياوري تو هم كشته خواهي شد، برو داخل خانه باش.
سپس پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با صفوف لشگريان اسلام حركت كرد تا به نقطه ذي طوي رسيد، همان نقطه مرتفعي كه از آنجا خانه هاي مكه نمايان است، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به ياد روزي افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بيرون آمد، ولي مي بيند امروز با اين عظمت وارد مكه مي شود، لذا پيشاني مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد.
سپس پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در حجون (يكي از محلات مرتفع مكه كه قبر خديجه در آن است) فرود آمد و غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نشست، در حالي كه سوره فتح را قرائت مي فرمود وارد مسجدالحرام شد و تكبير گفت، سپاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اي كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.
سپس از شتر خود فرود آمد، و براي نابودي بت ها نزديك خانه كعبه آمد، بت ها را يكي پس از ديگري سرنگون مي كرد و مي فرمود: " وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً" ; «حق آمد و باطل زايل شد و باطل زايل شدني است.
چند بت بزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آنها نمي رسيد امير مؤمنان علي(عليه السلام) را امر كرد پاي بر دوش مباركش نهد و بالا رود، و بت ها را به زمين افكنده بشكند، علي(عليه السلام) اين امر را اطاعت كرد.
سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكس هاي پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد.
3 ـ بعد از اين پيروزي درخشان و سريع پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) دست در حلقه در خانه كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند فرمود و گفت: شما چه مي گوييد؟ و چه گمان داريد؟! در باره شما چه دستوري بدهم؟ عرض كردند: ما جز خير و نيكي از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مايي! و امروز به قدرت رسيده اي، ما را ببخش، اشك در چشمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) حلقه زد، صداي گريه مردم مكه نيز بلند شد.
پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: من در باره شما همان مي گويم كه برادرم يوسف گفت، امروز هيچگونه سرزنش و توبيخي بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مي بخشد و او ارحم الراحمين است و به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مي خواهيد برويد.
398 |
در ضمن پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) دستور داده بود كه لشگريانش مزاحم هيچكس نشوند، و خوني مطلقا ريخته نشود، تنها مطابق روايتي شش نفر را كه افرادي بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا كرده بود.
حتي هنگامي كه شنيد سعدبن عباده پرچمدار لشگر شعار انتقام را سر داده، و مي گويد: «اليومُ يَوم الْمَلْحَمة ; «امروز روز انتقام است! پيغمبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود بشتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد: «الْيَومُ يَومُ الْمَرْحَمَة ; «امروز روز عفو و رحمت است! و به اين ترتيب مكه بدون خونريزي فتح شد و جاذبه اين عفو و رحمت اسلامي كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دلها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداي اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت.
و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد.
در بعضي از تواريخ آمده است هنگامي كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الاَْحْزَابَ وَحْدَهُ، ألا إنّ كلّ مال و مأثرة و دم يدعي تحت قدمي هاتين .(1) معبودي جز خدا نيست، يگانه است، يگانه، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را ياري نمود، و خودش به تنهايي تمام احزاب را درهم شكست، اي مردم! بدانيد هر مالي، هر امتيازي، هر خوني مربوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاي من قرار گرفته. (يعني ديگر گفتگويي از خونهايي كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالي كه به غارت رفت.
نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است، و به اين ترتيب تمام پرونده هاي گذشته بسته شد).
اين يك طرح بسيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومي، مردم حجاز را از گذشته تاريك و پرماجراي خود بريد، و در پرتو اسلام زندگي نويني به آنها بخشيد كه از كشمكش ها و جنجال هاي مربوط به گذشته كاملا خالي، بود.
و اين كار فوق العاده به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقي است براي امروز و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالأنوار، ج21، ص105
399 |
فرداي ما.
خداوندا! تو قادري كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگرداني.
پروردگارا! ما را در زمره ياران راستين پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله) قرار ده.
بار الها! به ما توفيقي مرحمت كن كه حكومت عدل اسلامي را آنچنان در دنيا بگسترانيم كه مردم جهان فوج فوج آن را از دل و جان بپذيرند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير نمونه، ج26، ص410
400 |