بخش 19

فرار از جهاد ممنوع! شنوندگان ناشنوا! انفال شان نزول انفال چیست؟ پنج صفت ویژه مؤمنان جنگ احد


476


فرار اختيار ننماييد ; " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ" .
«لَقِيتُم از ماده «لقاء به معناي اجتماع و روبرو شدن است، ولي در بسياري از موارد به معني روبرو شدن در ميدان جنگ آمده است.

«زَحْف در اصل به معناي حركت كردن به سوي چيزي است، آنچنان كه پاها به سوي زمين كشيده شود، همانند حركت كودك قبل از آنكه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگي كه پاي خود را به روي زمين مي كشد. سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است; زيرا از دور چنان به نظر مي رسد كه گويي روي زمين مي لغزند و به پيش مي آيند.

در آيه فوق به كار بردن كلمه «زحف اشاره به اين است كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان بوده و شما در اقليت قرار داشته باشيد، نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد، همانگونه كه نفرات دشمن در ميدان بدر چند برابر شما بود و پايداري به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد.

اصولا فرار از جنگ يكي از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مي شود، ولي با توجه به بعضي از آيات قرآن، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حد اكثر دو برابر مسلمانان باشد.(1)

به همين جهت در آيه بعد، مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاي آن شرح مي دهد و مي فرمايد: «كساني كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كنند ـ مگر در با هدف كناره گيري از ميدان براي انتخاب يك روش جنگي و يا به قصد پيوستن به گروهي از مسلمانان و حمله مجدد ـ چنين كسي گرفتار غضب پروردگار خواهد شد ; " وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللهِ" .

همانگونه كه مشاهده مي كنيم، در اين آيه دو صورت از مسأله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار اما در باطن شكل مبارزه و جهاد دارد.

نخست صورتي است كه از آن تعبير به «متحرفا لقتال شده، «متحرف از ماده «تحرف به معناي كناره گيري از وسط به اطراف و كناره ها است و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگي از برابر دشمن بگريزند و به كناري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مشروح اين بحث در ذيل آيات 65 و 66 همين سوره بيان شده است.



477


بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافلگيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهي حمله و گاهي عقب نشيني به عنوان حمله مجدد است و به قول عرب ها «الحَرْبُ كَرٌّ وَ فَرٌّ شكل دوم آن است كه جنگجويي خود را در ميدان تنها بيند و براي پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشيني كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.

به هر حال دستور تحريم فرار از ميدان، نبايد به شكل خشكي تفسير شود كه مانورها و تاكتيك هاي جنگي را از ميان ببرد، همان مانورهايي كه سرچشمه بسياري از پيروزي هاست.

در پايان آيه مي فرمايد: «نه تنها فرار كنندگان گرفتار خشم خدا مي شوند، بلكه جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهي است ; " ...وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" .

جمله «باء از ماده «بواء به معناي مراجعت و منزل گرفتن آمده، ولي ريشه آن به معناي صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مي كند، اين كلمه به اين معنا آمده است. همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مي كند، به معناي بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مي شوند گويي در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.

«مأوي در اصل به معناي پناهگاه است و اينكه در آيه بالا مي خوانيم ماواي فرار كنندگان از جهاد جهنم است، اشاره به اين است كه آنها با فرار مي خواهند پناهگاهي براي خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند ولي بر عكس پناهگاه آنها جهنم مي شود، نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمي سوزان از ذلت و بدبختي و شكست و محروميت، پناه خواهند گرفت.

لذا در كتاب عيون الاخبار، امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) در پاسخ يكي از دوستانش كه از فلسفه بسياري از احكام سئوال مي كند، در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد مي نويسد: خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستي در دين و تحقير برنامه پيامبران و امامان و پيشوايان عادل شود و نيز سبب مي شود كه آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار



478


و اجراي عدالت و ترك ستمگري و از ميان بردن فساد كيفر دهند، به علاوه سبب مي شود كه دشمنان در برابر مسلمانان جسور و حتي مسلمانان به دست آنها اسير و مقتول شوند و سرانجام آيين خداوند عز و جل بر چيده شود.

در ميان امتيازات فراواني كه علي(عليه السلام) داشت و گاهي خود به عنوان سرمشق براي ديگران به آن اشاره مي كند، همين مسأله عدم فرار از ميدان جهاد است. آنجا كه مي فرمايد: «فَإَنِّي لَمْ أفرّ مِنَ الزَّحفِ قَطُّ، وَ لَمْ يبارزني أحد إلاّ سقيت الأرض من دمه ;(1)«من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اينكه در طول عمرم در ميدان هاي زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اينكه زمين را از خونش سيراب كردم .

عجيب اين است كه جمعي از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه حكم آيه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و اين تهديد و تشديدي كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان بدر است، در حالي كه نه تنها دليلي در آيه بر اختصاص نيست، بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلي در باره همه جنگجويان و مجاهدان است، قراين ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تأييد مي كند (البته اين حكم اسلامي شرايطي دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد) سپس براي اينكه مسلمانان از پيروزي بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروي جسماني خودشان تكيه نكنند، بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاي او گرم و روشن نگاه دارند مي گويد: «اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد، بلكه خداوند آنها را به قتل رساند ; " فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ..." ; «و تو اي پيامبر نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدي، بلكه خدا پاشيد ; " ...وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي..." .

در روايات اسلامي آمده است كه در روز بدر، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: مشتي از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده، علي(عليه السلام) چنين كرد و پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنها را به سوي مشركان پرتاب كرد و فرمود: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ ;(2) «رويتان زشت و سياه باد! و نوشته اند اين كار اثر معجزآسايي داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار،ج31، ص445

2 . الكافي، ج5 ، ص544



479


ريخت و وحشتي از آن به همه دست داد.

شك نيست كه در ظاهر، همه اين كارها را پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مجاهدان بدر انجام دادند، اما اينكه مي گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد، اشاره به اين است كه اولا: قدرت جسماني و روحاني و نيروي ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود، از ناحيه خداوند به شما بخشيده شد و شما به نيروي خدا داد در راه او گام برداشتيد. و ثانيا: در ميدان بدر حوادث معجزآسايي كه سابقاً به آن اشاره كرديم تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد. اين تأثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.

در حقيقت آيه فوق، اشاره لطيفي است به مكتب «لا جَبْرَ و لا تَفْويضَ بَلْ أمرٌ بَيْنَ الأمْرَين ; «نه اجبار است و نه واگذاري مطلق بلكه چيزي در ميان اين دو است زيرا در عين اينكه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر(صلي الله عليه وآله)مي دهد، در عين حال از آنها اين نسبت را سلب مي كند.

بدون شك در چنين عبارتي تناقضي وجود ندارد، بلكه هدف اين است كه اين كار، هم كار شما بود و هم كار خداوند، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خداوند بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود، بنابر اين آنها كه پنداشته اند آيه فوق دليل بر مكتب جبر است، پاسخشان در خود آيه نهفته شده است.

اينكه قائلين به وحدت وجود، آيه را دستاويزي براي مكتب خود قرار داده اند، پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفي منعكس است; زيرا اگر منظور بيان اين باشد كه خداوند و خلق يكي هستند، نبايد نسبت فعل را به صورتي براي آنها اثبات و به صورتي از آنها نفي كند. اين نفي و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داوري هاي نادرست و تعصب آميز خالي كنيم، خواهيم ديد كه آيه ارتباطي با هيچيك از مكتب هاي انحرافي ندارد، بلكه تنها به مكتب واسطه و امر بين الامرين اشاره مي كند. آن هم به خاطر يك هدف تربيتي يعني از ميان بردن آثار غرور كه معمولا بعد از پيروزي ها، دامنگير افراد مي شود.

در پايان آيه، اشاره به نكته مهم ديگري مي كند: ميدان بدر يك ميدان آزمايش براي مسلمانان بود و خداوند مي خواست مؤمنان را از سوي خود به وسيله اين پيروزي



480


بيازمايد; " ...وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً..." .

«بلاء در اصل به معناي آزمايش كردن است. منتهي گاهي به وسيله نعمت هاست كه آن را بلاء حسن مي گويند و گاهي به وسيله مصيبت ها و مجازات هاست كه به آن بلاء سَيِّء گفته مي شود، چنانكه در باره بني اسرائيل مي خوانيم: " ...وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ..." ; «آنها را به وسيله نعمت ها و مصايب آزموديم .(1)

خداوند مي خواست در نخستين برخورد مسلحانه مؤمنان با دشمنان نيرومند، طعم پيروزي را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد، اين موهبت الهي آزموني براي همه آنها بود، ولي هرگز نبايد آنها از اين پيروزي نتيجه منفي بگيرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را كوچك بشمرند، خودسازي و آمادگي را فراموش كنند و از اتكاي به لطف پروردگار غفلت نمايند.

لذا با اين جمله، آيه را تمام مي كند كه: «خداوند هم شنوا و هم داناست ; " ...إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" .

يعني خدا صداي استغاثه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مؤمنان را شنيد و از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود و به همين دليل همگي را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن پيروز ساخت و در آينده نيز خداوند بر طبق نيات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردي و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد، مؤمنان مخلص و مجاهد سرانجام پيروز مي شوند و متظاهران رياكار و سخنگويان بي عمل شكست خواهند خورد.

در آيه بعد براي تأكيد و تعميم اين موضوع مي فرمايد: سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد.

سپس به عنوان ذكر علت مي گويد خداوند نقشه هاي كافران را در برابر مؤمنان ضعيف و سست مي كند تا نتوانند آسيبي به آنها و برنامه هايشان برسانند; " وَ أَنَّ اللهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ"  (2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعراف : 168

2 ـ تفسير نمونه، ج7، ص117



481


إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(19)(1)

19 ـ اگر شما خواهان فتح و پيروزي هستيد به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت) خود داري كنيد براي شما بهتر است و اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت (اگر به مخالفت هاي خود ادامه دهيد ما شما را گرفتار دشمن خواهيم كرد) و جمعيت شما هر چند زياد باشند شما را بي نياز (از ياري خدا) نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است.

 

در اينكه روي سخن در آيه فوق به سوي چه اشخاصي است؟ ميان مفسران گفتگو است. گروهي معتقدند مخاطب در اين آيه، مشركان اند. زيرا آنها پيش از آنكه از مكه به سوي ميدان بدر خارج شوند، كنار خانه كعبه آمدند و روي غروري كه داشتند و خود را بر حق مي پنداشتند، دست در پرده هاي خانه كعبه زدند و گفتند: «اَللَّهُمَّ انْصُر أعلَي الْجُنْدَينِ وَ إحْدَي الْفِئَتَينِ وَ اَكْرِمِ الْحِزْبَيْنِ ; «خدايا! از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر، هدايت يافته تر و گرامي تر است پيروز گردان! و نيز نقل شده كه ابو جهل در دعاي خود گفت: خداوندا آيين ما يك آيين كهن و قديمي است، اما آيين محمد تازه و خام است، هر كدام از اين دو آيين نزد تو محبوب تر است، پيروانش را پيروز بگردان.

لذا بعد از پايان جنگ بدر، آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت:

«اگر شما خواهان فتح و پيروزي و آيين حق هستيد كه آيين محمد(صلي الله عليه وآله) پيروز شد و حقانيت آن بر شما آشكار گرديد ; " إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ..." .

«واگر دست از آيين شرك و مخالفت فرمان خداوند برداريد، به سود شماست ; " ...وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ..." .

«و اگر به سوي جنگ با مسلمانان باز گرديد، ما هم بار ديگر به سوي شما باز مي گرديم ; يعني مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت;" ...وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ..." .


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال



482


و هرگز به فزوني جمعيت خود مغرور نشويد; زيرا «جمعيت شما هر چند زياد باشد، موجب بي نيازي شما نخواهد بود ; " ...لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ..." . «و خداوند با مؤمنان است ; " ...وَ أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ..." .

ولي چيزي كه اين تفسير را از نظر دور مي سازد، اين است كه در آيات قبل و بعد همگي روي سخن با مؤمنان بوده و مفهوم آيات نشان مي دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوي وجود دارد. بنابر اين در اين ميانه در يك آيه، تنها روي سخن به كفار باشد، بعيد به نظر مي رسد.

لذا گروهي از مفسران مخاطب را مؤمنان دانسته اند و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است: بعد از جنگ بدر ـ چنانكه ديديم ـ ميان بعضي از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنايم جنگي گفتگو واقع و آيات نازل شد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر(صلي الله عليه وآله) گذارد و او هم به طور مساوي در ميان مسلمانان تقسيم كرد. سپس براي تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.

اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مي كند كه اگر شما مسلمانان، از خداوند تقاضاي فتح و پيروزي كرديد، خداوند دعاي شما را مستجاب كرد و پيروز شديد. اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر(صلي الله عليه وآله) خودداري كنيد، به سود شماست. اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد، ما هم باز مي گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مي سازيم. جمعيت شما هر چند زياد هم باشند، بدون ياري خدا كاري از پيش نخواهند برد. خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مي باشد.

از آنجا كه مخصوصا آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اي از مخالفت ها مورد ملامت قرار مي دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم و نيز از آنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوي آشكار است، تفسير دوم قوي تر به نظر مي رسد.

و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مي باشد.(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه، ج7، ص120



483


شنوندگان ناشنوا!

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ(20)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ(21)

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(22)

وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاََسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ(23)(1)

20 ـ اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد و سرپيچي ننماييد در حالي كه سخنان او را مي شنويد.

21 ـ و همانند كساني نباشيد كه مي گفتند: شنيديم ولي در حقيقت نمي شنيدند.

22 ـ بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالي هستند كه انديشه نمي كنند.

23 ـ و اگر خداوند خيري در آنها مي دانست (حرف حق را) به گوش آنها مي رسانيد ولي (با اين حالي كه دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچي كرده و روگردان مي شوند.

اين آيات تعقيب بحثهاي گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست، لحن آيات نشان مي دهد كه بعضي از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهي كرده بودند لذا در نخستين آيه مي گويد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش كنيد ; " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ..." و باز براي تأكيد اضافه مي كند: «هيچگاه از اطاعت فرمان او روي گردان نشويد در حالي كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مي شنويد ; " ...وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ" .

شك نيست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه كافران ولي از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاي تربيتي او، مؤمنان بودند روي سخن در اينجا با آنهاست.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال



484


در آيه بعد بار ديگر روي همين مسأله تكيه كرده، مي گويد: «همانند كساني نباشيد كه مي گفتند شنيديم ولي در حقيقت نمي شنيدند ; " وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ" .

اين تعبير جالبي است كه قرآن در باره كساني كه مي دانند ولي عمل نمي كنند و مي شنوند ولي ترتيب اثر نمي دهند و ظاهرا در صف مؤمنانند ولي مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است، مي گويد: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مي شنوند و معاني آن را مي فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمي كنند گويي اصلا كر هستند; زيرا همه اين مسائل مقدمه عمل است و هنگامي كه عمل نباشد مقدمات بي فايده است.

در باره اينكه اين افراد كه قرآن مي گويد داراي چنين صفتي هستند و مسلمانان بايد بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصي مي باشند؟ بعضي احتمال داده اند منظور منافقاني هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند

و بعضي گفته اند اشاره به گروهي از يهود مي باشد و بعضي اشاره به مشركان عرب دانسته اند، ولي هيچ مانعي ندارد كه همه گويندگان بدون عمل، از اين گروه هاي سه گانه، در مفهوم آيه وارد باشند.

از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكي از بزرگترين بلاهاي جوامع انساني و سرچشمه انواع بدبختي هاست، بار ديگر در آيه بعد روي همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباي ديگري بحث را ادامه مي دهد و مي گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا افرادي هستند كه نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال و بي عقلند ; " إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ" .

از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتي همه جا روي نتائج تكيه مي كند و اصولا هر موجود بي خاصيتي را معدوم، و هر زنده بي حركت و بي اثري را مرده، و هر عضوي از اعضاي انسان كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مي شمرد، در اين آيه نيز كساني كه ظاهرا گوش هاي سالم دارند ولي در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاي سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مي داند و كساني كه زبان سالمي دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعي از حق مي كنند و نه مبارزه اي با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهي از منكر و



485


نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويي يا تملق و چاپلوسي در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مي گيرند همچون افراد لال و گنگ مي داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمي انديشند همچون ديوانگان مي شمرد!

در آيه بعد مي گويد: خداوند هيچگونه مضايقه در دعوت آنها به سوي حق ندارد اگر آنها آمادگي مي داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكي در آنها مي ديد حرف حق را بهر صورت بود بگوش آنها مي رسانيد ; " وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاََسْمَعَهُمْ..." .

در پاره اي از روايات آمده است كه جمعي از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمدند گفتند: اگر جد بزرگ ما قصي بن كلاب را از قبر زنده كني و گواهي به نبوت تو دهد ما همگي تسليم خواهيم شد! آيه فوق نازل شد و گفت اگر اينها همين سخن را از روي حقيقت مي گفتند خداوند به طرز معجزآسايي اين كار را براي آنها انجام مي داد. ولي آنها دروغ مي گويند و بهانه مي گيرند و هدفشان شانه خالي كردن از زير بار حق است.

و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند و يا جدشان قصي بن كلاب را زنده كند و گواهي او را بشنوند باز روگردان مي شوند و اعراض مي كنند; " وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ" .

اين جمله ها در باره كساني است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواي عالي آن را فهميده اند ولي باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند اين چنين افراد شايستگي هدايت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كاري نيست.

اين آيه جواب دندان شكني است براي پيروان مكتب جبر و نشان مي دهد كه سر چشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مي شود و خداوند هم بر طبق آمادگي ها و شايستگي هايي كه مردم از خود نشان مي دهند با آنها رفتار مي كند.

در اينجا بايد به دو نكته توجه كرد:

1 ـ گاهي بعضي از افراد تازه كار از آيه فوق يك قياس منطقي درست مي كنند و از آن نتيجه گيج كننده اي براي خود مي گيرند و مي گويند: قرآن در آيه بالا مي گويد اگر خدا خيري در آنها بداند حق را به گوش آنها مي رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند



486


سرپيچي مي كنند، نتيجه اين دو جمله اين مي شود كه اگر خداوند خيري در آنها ببيند سرپيچي مي كنند! و اين نتيجه، نتيجه درستي نيست.

ولي اشتباه آنها در اين است كه جمله حق را بگوش آنها مي رساند در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اي داشته باشند حق را بگوش آنها مي رساند.

ولي در قسمت دوم سخن مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه چنين كاري را كند آنها سرپيچي مي كنند.

بنابر اين جمله فوق در دو معني مختلف و جداگانه در آيه فوق به كار رفته است و با اين حال نمي توان از آنها يك قياس منطقي تشكيل داد (دقت كنيد).

اين درست به آن مي ماند كه كسي بگويد من اگر مي دانستم فلان كس دعوت مرا مي پذيرد از او دعوت مي كردم، ولي در حال حاضر وضع طوري است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابر اين دعوت نخواهم كرد.

2 ـ شنيدن سخن حق مراحلي دارد:

گاهي انسان تنها الفاظ و عباراتي را مي شنود بدون اينكه در مفهوم آنها بينديشد گروهي از افراد لجوج هستند كه حتي حاضر به اين مقدار شنيدن نيز نيستند.

چنانكه قرآن مي گويد: " وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ" ; «كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد و كسي سخن حق را نشنود .(1)

و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولي هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقاني كه در آيه 16 سوره محمد(صلي الله عليه وآله) به آنها اشاره شده است آنجا كه مي گويد: " وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّي إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً..." ; «بعضي از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مي دهند اما هنگامي كه از نزد تو بيرون مي روند از روي انكار و يا مسخره به افراد آگاه مي گويند اين چه سخني بود كه محمد(صلي الله عليه وآله) مي گفت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فصلت : 26



487


و گاه وضع آنهاطوري است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتي اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمي كنند و اين خطرناك ترين مرحله است.

قرآن در باره همه اين گروه هاي سه گانه مي گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواي حقيقي كسي است كه هم گوش فرا مي دهد و هم درك مي كند و مي انديشد و هم تصميم بر عمل از روي اخلاص دارد.

و چه بسيار در عصر و زمان ما كساني كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگ هاي موسيقي) احساسات نشان مي دهند و سر و صدا و جمله هايي كه حاكي از شور و هيجان است ظاهر ميسازند، ولي تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوايي هستند كه هيچ شباهتي با محتواي قرآن ندارند(1).


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه، ج7، ص125



488


انفال

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ(1)(1)

1 ـ از تو در باره انفال (غنائم و هرگونه مال بدون مالك مشخص) سؤال مي كنند بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است، پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و ميان برادراني را كه با هم ستيزه دارند آشتي دهيد و اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد اگر ايمان داريد.

شان نزول:

از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در روز جنگ بدر براي تشويق جنگجويان اسلام جوائزي براي آنها تعيين كرد و مثلا فرمود كسي كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد، چنين پاداشي را به او خواهم داد، اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر(صلي الله عليه وآله) در يك مسابقه افتخار آميز با سرعت به سوي هدف بشتابند، ولي پير مردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند، هنگامي كه جنگ بدر پايان پذيرفت، جوانان براي گرفتن
پاداش هاي افتخارآميز خود به خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) شتافتند، اما پير مردان به آنها گفتند كه ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال



489


نيز سهمي داريم; زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمي شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مي شد و عقب نشيني مي كرديد، حتما به سوي ما مي آمديد، در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظي پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند، آيه فوق نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر(صلي الله عليه وآله)معرفي كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند، پيامبر(صلي الله عليه وآله) هم آنرا به طور مساوي در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد و دستور داد كه ميان برادران ديني صلح و اصلاح شود.

همانگونه كه در شان نزول خوانديم آيه فوق پس از جنگ بدر نازل شده و پيرامون غنائم جنگي صحبت مي كند و به صورت قانون كلي، يك حكم وسيع اسلامي را بيان مي دارد، خطاب به پيامبر(صلي الله عليه وآله) كرده و مي گويد: «از تو در باره انفال سؤال مي كنند ; " يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ..." .

«بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) است ; " ...قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ..." .

بنابر اين، «تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادراني را كه با هم ستيزه كرده اند آشتي دهيد ; " ...فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ..." .

«و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد، اگر ايمان داريد ; " وَ أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" .

يعني تنها ايمان با سخن نيست، بلكه جلوه گاه ايمان، اطاعت بي قيد و شرط در همه مسائل زندگي از فرمان خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، نه تنها در غنائم جنگي در همه چيز بايد گوش به فرمان و تسليم اوامر آنها باشيد.

انفال چيست؟

انفال در اصل از ماده نفل (بر وزن نفع) به معني زيادي است، و اين كه به نمازهاي مستحب نافله گفته مي شود چون اضافه بر واجبات است، و همچنين اگر نوه را نافله مي گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مي شود، نوفل به كسي گفته مي شود كه بخشش زياد داشته باشد.

و اگر به غنائم جنگي نيز انفال گفته شده است، يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافي است كه بدون صاحب مي ماند و به دست جنگجويان مي افتد در حالي كه



490


مالك خاصي براي آن وجود ندارد، و يا به اين جهت است كه جنگجويان براي پيروزي بر دشمن مي جنگند، نه براي غنيمت، بنابر اين غنيمت يك موضوع اضافي است كه به دست آنها مي افتد.

در اينجا به سه نكته مهم بايد توجه داشت:

1 ـ گرچه آيه فوق در زمينه غنائم جنگي وارد شده است، ولي مفهوم آن يك حكم كلي و عمومي است، و تمام اموال اضافي يعني آنچه مالك خصوصي ندارد را شامل مي شود، به همين دليل در رواياتي كه از طريق اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده مي بينيم كه مفهوم وسيعي براي انفال بيان شده است، در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق(عليه السلام) چنين مي خوانيم: «أنّ الأنفال كلّ ما أخذ من دار الحرب من غير قتال كالّذي انجلي أهلها و هو المسمّي فيئاً و ميراث من لا وارث له و قطائع الملوك، إذا لم تكن مغصوبة و الآجام و بطون الأودية و الأرضون الموات، فإنّها لله و لرسوله و من بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث شاء من مصالحه و مصالح عياله ;(1) «انفال اموالي است كه از دار الحرب بدون جنگ گرفته مي شود و
همچنين سرزميني كه اهلش آنرا ترك كرده و از آن هجرت مي كنند ـ و آن فييء ناميده مي شود ـ و ميراث كسي كه وارثي نداشته باشد، و سرزمين و اموالي كه پادشاهان به اين و آن مي بخشيدند ـ در صورتي كه صاحب آن شناخته نشود ـ و بيشه زارها و جنگل ها و دره ها و سرزمين هاي موات كه همه اين ها از آن خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و بعد از او براي كسي است كه قائم مقام او است، و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمي كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد.

گرچه همه غنائم جنگي در حديث بالا نيامده است، ولي در حديث ديگري كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده مي خوانيم: «إنّ غنائم بدر كانت لرسول الله خاصّة فقسمها بينهم تفضّلاً منه ;(2) «غنائم بدر مخصوص پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود و او به عنوان بخشش آنها را در ميان جنگجويان تقسيم كرد.

از آنچه گفته شد چنين نتيجه مي گيريم كه مفهوم اصلي انفال نه تنها غنائم جنگي بلكه همه اموالي را كه مالك خصوصي ندارد شامل مي شود و تمام اين اموال متعلق به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عوالي اللآلي، ج2، ص78

2 . عوالي اللآلي، ج2، ص79



491


خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و قائم مقام او است، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامي است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مي گردد.

منتها در مورد غنائم جنگي و اموال منقولي كه با پيكار به دست سربازان مي افتد، قانون اسلام ـ چنانكه در همين سوره شرح خواهيم داد ـ بر اين قرار گرفته كه چهار پنجم آنرا به عنوان تشويق و جبران گوشه اي از زحمات جنگجويان به آنها داده شود، و تنها يك پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفي كه ذيل آيه 41 آمده مصرف گردد و به اين ترتيب غنائم نيز در مفهوم عمومي انفال مندرج است و در اصل، ملك حكومت اسلامي است و بخشيدن چهار پنجم آن به جنگجويان به عنوان عطيه و تفضل است (دقت كنيد).

2 ـ ممكن است تصور شود كه آيه فوق (بنابر اين كه غنائم جنگي را نيز شامل شود) با آيه چهل و يكم همين سوره كه مي گويد: تنها يك پنجم غنائم (خمس آنها) متعلق به خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ساير مصارف است منافات دارد زيرا مفهوم آن اين است كه چهار پنجم باقيمانده به جنگجويان متعلق است.

ولي با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مي شود كه غنائم جنگي در اصل همه متعلق به خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، و اين يك نوع بخشش و تفضل مي باشد كه چهار پنجم آنرا در اختيار جنگجويان مي گذارند و به تعبير ديگر حكومت اسلامي چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدين مصرف مي كند و به اين ترتيب هيچگونه منافاتي باقي نمي ماند.

و از اينجا نيز روشن مي شود كه آيه خمس ـ آنچنانكه بعضي از مفسران پنداشته اند ـ آيه انفال را نسخ نمي كند، بلكه هر دو به قوت خود باقي هستند.

3 ـ همانگونه كه در شان نزول خوانديم در ميان بعضي از مسلمانان مشاجره اي در مورد غنائم جنگي واقع شد و براي قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مسأله غنيمت بود زده شد و به طور دربست در اختيار پيامبر(صلي الله عليه وآله) قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادي كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد.

اصولا اصلاح ذات البين و ايجاد تفاهم و زدودن كدورت ها و دشمني ها و تبديل آن به صميميت و دوستي، يكي از مهمترين برنامه هاي اسلامي است.

«ذات به معني خلقت و بنيه و اساس چيزي است، و «بين به معني حالت ارتباطي و



492


پيوند ميان دو شخص يا دو چيز است، بنابر اين «اصلاح ذات البين به معني اصلاح اساس ارتباطات و تقويت و تحكيم پيوندها و از ميان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است.

در تعليمات اسلامي به اندازه اي به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكي از برترين عبادات معرفي گرديده است، امير مؤمنان علي(عليه السلام) در آخرين وصايايش به هنگامي كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود: «فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ ;(1) «من از جد شما پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است. در كتاب كافي از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود: «يَقُولُ صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلاحُ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُو ;(2) «عطيه و بخششي را كه خداوند دوست دارد اصلاح بين مردم است هنگامي كه به فساد گرايند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است به هنگامي كه از هم دور شوند.

و نيز در همان كتاب از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه به مفضل (يكي از ياران امام) فرمود: «إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي ; «هنگامي كه ميان دو نفر از پيروان ما مشاجره اي ببيني (كه مربوط به امور مالي است) از مال من غرامت بپرداز (و آنها را با هم صلح ده).

و به همين دليل در يكي ديگر از روايات مي خوانيم كه مفضل روزي دو نفر از شيعيان را ديد كه در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت كرد، و چهارصد درهم كه مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم كرد، سپس به آنها گفت: بدانيد كه اين از مال من نبود، ولي امام صادق(عليه السلام) به من دستور داده است كه در اينگونه موارد با استفاده از سرمايه امام، صلح و مصالحه در ميان ياران ايجاد كنم.

علت اين همه تأكيد در زمينه مسأله اجتماعي با كمي دقت روشن مي شود زيرا عظمت و توانايي و قدرت و سربلندي يك ملت، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست، اگر مشاجره ها، اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمني تدريجا در دلها نفوذ مي كند، و يك ملت متحد را به جمعي پراكنده مبدل مي سازد، جمعي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكافي، ج7، ص51

2 . الكافي، ج2، ص209



493


آسيب پذير، ضعيف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن، و حتي ميان چنين جمعيتي بسياري از مسائل اصولي اسلام همانند نماز و روزه و يا اصل موجوديت قرآن به خطر خواهد افتاد.

به همين دليل بعضي از مراحل اصلاح ذات البين شرعا واجب و حتي استفاده از امكانات بيت المال براي تحقق بخشيدن آن مجاز است و بعضي از مراحل آن كه با سرنوشت مسلمانان زياد تماس ندارد مستحب مؤكد است.(1)

پنج صفت ويژه مؤمنان

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(2)

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ(3)

أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ(4)(2)

2 ـ مؤمنان تنها كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مي گردد، و هنگامي كه آيات او بر آنها خوانده مي شود ايمانشان افزون مي گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.

3 ـ آنها كه نماز را بر پا مي دارند و از آنچه به آنها روزي داده ايم انفاق مي كنند.

4 ـ مؤمنان حقيقي آنها هستند، براي آنان درجات (فوق العاده اي) نزد پروردگارشان است و براي آنها آمرزش و روزي بي نقص و عيب است.

در آيه گذشته به تناسب گفتگويي كه در امر غنائم ميان بعضي از مسلمانان روي داده بود سخن از تقوا و پرهيزكاري و ايمان به ميان آمد، براي تكميل اين موضوع در آيات مورد بحث صفات مومنان راستين و حقيقي در عباراتي كوتاه و پر معني بيان شده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه، ج7، ص85

2 . انفال



494


در اين آيات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن، جنبه روحاني و معنوي و باطني دارد و دو قسمت آن جنبه علمي و خارجي، سه قسمت اول عبارتند از احساس مسئوليت و تكامل ايمان و توكل و دو قسمت ديگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پيوند با خلق خدا.

نخست مي گويد: «مؤمنان تنها كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاي آنها به خاطر احساس مسئوليت در پيشگاهش ترسان مي گردد ; " إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ" .

«وجل همان حالت خوف و ترسي است كه به انسان دست مي دهد كه سرچشمه آن يكي از اين دو چيز است، گاهي به خاطر درك مسئوليت ها و احتمال عدم قيام به وظائف لازم در برابر خدا مي باشد، و گاهي به خاطر درك عظمت مقام و توجه به وجود بي انتها و پر مهابت او است.

توضيح اينكه: گاه مي شود انسان به ديدن شخص بزرگي كه راستي از هر نظر شايسته عنوان عظمت است مي رود.

شخص ديدار كننده گاهي آنچنان تحت تأثير مقام پر عظمت او قرار مي گيرد، كه احساس يك نوع وحشت در درون قلب خويش مي نمايد، تا آنجا كه به هنگام سخن گفتن لكنت زبان پيدا مي كند

و حتي گاهي حرف خود را فراموش مي نمايد، هر چند آن شخص بزرگ نهايت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و كار خلافي نيز از اين شخص سرنزده است، اين نوع ترس، بازتاب و عكس العمل درك عظمت است.

قرآن مجيد مي گويد: " لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَل لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهِ..." ;(1) «اگر اين قرآن را بر كوه نازل مي كرديم، خاشع و ترسان و از خوف خدا شكافته مي شد. و نيز مي خوانيم " ...إِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ..." ;(2) «تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او مي ترسند.

و به اين ترتيب پيوندي ميان آگاهي و خوف، همواره بر قرار است، بنابر اين اشتباه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حشر : 21

2 . فاطر : 28



495


است، كه ما سرچشمه خوف و خشيت را تنها عدم انجام وظايف و مسئوليت ها بدانيم.

سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مي كند: آنها همواره در مسير تكامل پيش مي روند و لحظه اي آرام ندارند، «...و هنگامي كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مي شود ; " ...وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً..." . نمو و تكامل، خاصيت همه موجودات زنده است، موجود فاقد نمو و تكامل يا مرده است و يا در سراشيبي مرگ قرار گرفته، مؤمنان راستين، ايماني زنده دارند، كه نهالش با آبياري از آيات خدا روز بروز نمو بيشتر و گلها و شكوفه ها و ميوه هاي تازه تري پيدا مي كند، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمي زنند، و در يك حال ركود و يكنواختي مرگبار نيستند، هر روز كه نو مي شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مي شود.

سومين صفت بارز آنها اين است كه: «تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مي كنند ; " ...وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ" .

افق فكر آنها آنچنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه مي گيرند و هر چه مي خواهند و مي طلبند، از اقيانوس بي كران عالم هستي، از ذات پاك پروردگار مي خواهند، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند، و تكيه گاهشان تنها خدا است.

اشتباه نشود مفهوم توكل آنچنانكه بعضي از تحريف كنندگان پنداشته اند، چشم پوشي از عالم اسباب و دست و روي دست گذاشتن و به گوشه اي نشستن نيست، بلكه مفهومش خود سازي و بلند نظري و عدم وابستگي به اين و آن و ژرف نگري است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكل بر خدا است; زيرا هر تأثيري در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است.

پس از ذكر اين سه قسمت، از صفات روحاني و نفساني مؤمنان راستين مي گويد: آنها در پرتو احساس مسئوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگري توكل، از نظر عمل داراي دو پيوند محكم اند، پيوند و رابطه نيرومندي با خدا و پيوند و رابطه نيرومندي با بندگان خدا دارند، «آنها كساني هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست) بر پا مي دارند و از آنچه به آنها روزي داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مي كنند ; " الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ" .



496


تعبير به اقامه نماز (به جاي خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مي خوانند بلكه كاري مي كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبير: «مِمّا رَزَقْناهُم ; «از آنچه به آنها روزي داده ايم. تعبير وسيعي است كه تمام سرمايه هاي مادي و معنوي را در بر مي گيرد، آنها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانششان، از هوش و فكرشان، از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبي كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمي كنند

در آخرين آيه مورد بحث، موقعيت و مقام والا و پاداشهاي فراوان اينگونه مؤمنان راستين را بيان مي كند.

نخست مي گويد: «مؤمنان حقيقي تنها آنها هستند ; " أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا..." .

سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مي كند: «آنها درجات مهمي نزد پروردگارشان دارند ; " لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ..." .

درجاتي كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده و همين ابهام دلالت بر فوق العادگي آن دارد.

به علاوه آنها «مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد ;" ...وَ مَغْفِرَةٌ... "و روزيهاي كريم يعني مواهب بزرگ و مستمر و هميشگي كه نقص و عيبي در آن راه ندارد و حد و حسابي براي آن نيست در انتظارشان مي باشد; " ...وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ" براستي ما مسلمانان كه دم از اسلام مي زنيم و گاهي آنچنان خود را طلبكار از اسلام و قرآن مي دانيم كه از روي ناداني گناه عقب ماندگيها را به گردن اسلام و قرآن مي افكنيم، آيا اگر ما تنها مضمون اين چند آيه را كه روشنگر صفات مؤمنين راستين است در زندگي خود پياده كنيم و ضعف و زبوني و وابستگي به اين و آن را در پناه ايمان و توكل از خود دور سازيم و هر روزي كه بر ما مي گذرد، در مرحله تازه اي از ايمان و آگاهي گام بگذاريم و همواره در پرتو ايمان احساس مسئوليت در برابر آنچه در اجتماعمان مي گذرد داشته باشيم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوي باشد كه از همه سرمايه هاي وجود خويش در پيشبرد اجتماع انفاق كنيم روزگارمان چنين خواهد بود كه امروز است؟! ذكر اين موضوع نيز لازم است، كه ايمان مراحلي دارد و درجاتي، ممكن است در پاره اي از مراحل به قدري ضعيف باشد كه جلوه هاي عملي قابل ملاحظه اي از خود نشان ندهد، و با بسياري از آلودگيها نيز



497


بسازد، ولي يك ايمان راسخ و حقيقي و محكم محال است از جنبه هاي عملي و مثبت و سازنده خالي شود.

و اينكه بعضي ها عمل را جزو ايمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسيار پائين ايمان بوده است.(1)

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ(5)

يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ(6)(2)

5 ـ (ناخشنودي پاره اي از شما از چگونگي تقسيم غنائم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد (به سوي ميدان بدر) در حالي كه جمعي از مؤمنان كراهت داشتند (ولي سرانجامش پيروزي آشكار بود).

6 ـ آنها با اينكه مي دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مي كردند (و آنچنان) ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه) گويي به سوي مرگ رانده مي شوند و (آن را با چشم خود) مي نگرند.

در آيه نخست از اين سوره خوانديم كه پاره اي از مسلمانان تازه كار از چگونگي تقسيم غنائم بدر تا حدي ناراضي بودند، در آيات مورد بحث خداوند به آنها مي گويد: اين تازگي ندارد كه چيزي ناخوش آيند شما باشد در حالي كه صلاحتان در آن است، همانگونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براي بعضي ناخوش آيند بود و ديديد سرانجام چه نتائج درخشاني براي مسلمانان در بر داشت.

بنابر اين نبايد با ديد محدود خود، احكام الهي را ارزيابي كنيد، بلكه بايد در برابر آنها سر تسليم فرود آريد و از نتايج نهايي بهره مند شويد.

در آيه نخست مي گويد: اين ناخشنودي پاره اي از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر، «همانند آن است كه خداوند تو را از خانه و جايگاهت در مدينه به حق بيرون فرستاد در حالي كه بعضي از مؤمنان كراهت داشتند ; " كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه، ج7، ص90

2 . انفال



498


مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ" .

كلمه بالحق اشاره به اين است كه اين فرمان خروج، طبق يك وحي الهي و دستور آسماني صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براي جامعه اسلامي بود.

اين گروه ظاهر بين و كم حوصله در مسير راه به سوي بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اينكه اين واقعيت را دريافته بودند كه اين فرمان خدا است، ولي باز دست از اعتراض خويش بر نمي داشتند; " يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ..." .

و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود كه گويي به سوي مرگ رانده مي شوند و مرگ و نابودي خويش را با چشم خود مي بينند; " كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ" .

ولي حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بي دليل بودند، و اين جنگ چه پيروزي هاي درخشاني براي مسلمانان به بار آورد، با ديدن چنين صحنه اي چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مي گشايند.

ضمناً از تعبير فريقا من المؤمنين (جمعي از مؤمنان) روشن مي شود كه اولا اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بي ايماني نبود، بلكه بر اثر ضعف ايمان و نداشتن بينش كافي در مسائل اسلامي بود.

و ثانيا تنها عده محدودي اين چنين فكر مي كردند و اكثريت كه از مسلمانان مجاهد راستين بودند تسليم فرمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اوامر او بودند.



499


جنگ احد

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(121)

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَي اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ(122)(1)

121 ـ و (به يادآور) زماني را كه صبحگاهان از ميان خانواده خود براي انتخاب اردوگاه جنگ براي مؤمنان، بيرون رفتي، و خداوند شنوا و دانا است (گفتگوهاي مختلفي را كه در باره طرح جنگ گفته مي شد مي شنيد و انديشه هايي را كه بعضي در سر مي پرورانيدند مي دانست).

122 ـ (و نيز به يادآور) زماني را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستي نشان دهند (و از وسط راه باز گردند) و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر باز گردند) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

" وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" از اينجا آياتي شروع مي شود كه درباره يك حادثه مهم و پر دامنه اسلامي يعني جنگ احد نازل شده است; زيرا از قرائني كه در آيات فوق وجود دارد استفاده مي شود كه اين دو آيه، بعد از جنگ احد نازل شده و اشاره به گوشه اي از جريانات اين جنگ وحشتناك مي كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آل عمران



500


و بيشتر مفسران نيز بر همين عقيده اند.

در آغاز، اشاره به بيرون آمدن پيامبر(صلي الله عليه وآله) از مدينه براي انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مي گويد:

به خاطر بياور اي پيامبر آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدي تا براي مؤمنان پايگاه هايي براي نبرد با دشمن آماده سازي.

در آن روز گفتگوهاي زيادي در ميان مسلمانان بود و همانطور كه در شرح حادثه احد اشاره خواهيم كرد، درباره انتخاب محل جنگ و اينكه داخل مدينه يا بيرون مدينه باشد، در ميان مسلمانان اختلاف نظر شديد بود و پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از مشورت كافي نظر اكثريت مسلمانان را كه جمع زيادي از آنان را جوانان تشكيل مي دادند انتخاب كرد و لشكرگاه را به بيرون شهر و دامنه كوه احد منتقل ساخت و طبعا در اين ميان افرادي بودند كه در دل مطالبي پنهان مي داشتند و به جهاتي حاضر به اظهار آن نبودند. جمله والله سميع عليم گويا اشاره به همه اينها است; يعني خداوند هم سخنان شما را مي شنيد و هم از اسرار درون شما آگاه بود.

سپس به گوشه ديگري از اين ماجرا اشاره كرده مي فرمايد: «در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستي به خرج دهند و از وسط راه به مدينه بازگردند ; " إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا..." .

علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه جنگ در شهر بودند و پيامبر(صلي الله عليه وآله)با نظر آنها مخالفت كرده بود، به علاوه چنانكه خواهيم گفت «عبدالله بن ابي با سيصد نفر از يهودياني كه به لشكر اسلام پيوسته بودند بر اثر مخالفت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به ماندن آنها در اردوگاه اسلام، به مدينه بازگشتند و همين موضوع تصميم آن دو طايفه مسلمان را بر ادامه راهي كه در پيش گرفته بودند، سست كرد.

اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مي شود، آن دو طايفه به زودي از تصميم خود بازگشتند و به همكاري با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مي گويد: " ...وَ اللهُ وَلِيُّهُما وَعَلَي اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ..." ; «خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند.


| شناسه مطلب: 76663