بخش 24
منافقان و ضعیف الایمان ها در صحنه احزاب نکته ها 1 ـ نکات مهمی از جنگ احزاب
601 |
1 ـ تعبير به «اذكرو نشان مي دهد كه اين آيات بعد از پايان جنگ و گذشتن مقداري از زمان كه به مسلمانان اجازه داد آنچه را ديده بودند در فكر خود مورد تحليل قرار دهند نازل گرديد تا تأثير عميق تري بخشد.
2 ـ تعبير به جنود اشاره به احزاب مختلف جاهلي (مانند قريش، غطفان، بني سليم، بني اسد، بني فزاره، بني اشجع و بني مرة) و طايفه يهود داخل مدينه است.
3 ـ منظور از " جُنُوداً لَمْ تَرَوْها..."كه به ياري مسلمانان آمدند همان فرشتگاني است كه ياري آنها نسبت به مؤمنان در غزوه بدر نيز صريحا در قرآن مجيد آمده است ولي همانگونه كه در ذيل آيه 9 سوره انفال بيان كرديم دليلي در دست نيست كه فرشتگان، اين جنود الهي نا پيدا، رسما وارد ميدان و مشغول جنگ شده باشند، بلكه قرائني در دست است كه نشان مي دهد آنها براي تقويت روحيه مؤمنان و دلگرمي آنان نازل گشته اند.
آيه بعد كه ترسيمي از وضع بحراني جنگ احزاب و قدرت عظيم جنگي دشمنان و نگراني شديد بسياري از مسلمانان است چنين مي گويد: به خاطر بياوريد زماني را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر شما وارد شدند (و مدينه را در محاصره خود قرار دادند) و هنگامي را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود و جان ها به لب رسيده بود و گمانهاي گوناگون بدي به خدا مي برديد! " إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا" .
بسياري از مفسران كلمه فوق را در اين آيه اشاره به جانب شرق مدينه مي دانند كه قبيله غطفان از آنجا وارد شدند و اسفل را اشاره به غرب كه قبيله قريش و همراهان آنها از آنجا ورود كردند.
البته با توجه به اينكه مكه درست در جنوب مدينه واقع شده، قبائل مشركين مكه بايد از جنوب آمده باشند ولي شايد وضع جاده و مدخل مدينه چنان بوده كه آنها كمي شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره اين شهر از سوي دشمنان مختلف اسلام است.
جمله زاغت الابصار با توجه به اينكه زاغت از ماده زيغ به معني تمايل به يكسو است، اشاره به حالتي است كه انسان به هنگام ترس و وحشت شديد پيدا مي كند كه چشمان او به يك سمت منحرف و روي نقطه معيني ثابت و خيره مي شود.
602 |
جمله: " ...بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ..." ;«قلب ها به گلوگاه رسيده بود. كنايه جالبي است شبيه آنچه در زبان فارسي داريم كه مي گوييم جانش به لب رسيد و گرنه هرگز، قلب به معني عضو مخصوص مركز پخش خون از جاي خود حركت نمي كند و هيچگاه به گلوگاه نمي رسد.
جمله: " ...وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا..." اشاره به اين است كه در اين حالت، گمانهاي ناجوري براي جمعي از مسلمانان پيدا شده بود، چرا كه هنوز از نظر نيروي ايمان به مرحله كمال نرسيده بودند، اينها همان كساني بودندكه در آيه بعد مي گويد شديداً متزلزل شدند.
شايد بعضي فكر مي كردند ما سرانجام شكست خواهيم خورد و ارتش دشمن با اين قدرت و قوت پيروز مي شود، روزهاي آخر عمر اسلام فرا رسيده است و وعده هاي پيامبر در زمينه پيروزي مطلقا تحقق نخواهد يافت! البته اين افكار نه به صورت يك عقيده كه به صورت يك وسوسه در اعماق دل هاي بعضي پيدا شده بود، اين شبيه همان است كه در جنگ احد، قرآن مجيد از آن ياد كرده مي گويد: " ...وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ..." ; «گروهي از شما در آن لحظات بحراني جنگ، تنها به فكر جان خود بودند و گمانهاي نادرست همانند گمانهاي دوران جاهليت داشتند! (سوره آل عمران، آيه 154).
البته مخاطب در آيه مورد بحث مسلما مؤمنان اند و جمله: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا... "در آيه قبل، دليل روشني بر اين معني است و كساني كه مخاطب را منافقان دانسته اند گويا به اين نكته توجه نكرده اند و يا پنداشته اند كه اين قبيل گمان ها با ايمان و اسلام سازگار نيست در حالي كه بروز اين قبيل افكار در حد يك وسوسه آنهم در شرايط بسيار سخت و بحراني، براي افراد ضعيف الايمان و تازه مسلمان يك امر طبيعي است!
اينجا بود كه كوره امتحان الهي سخت داغ شد، چنانكه در آيه بعد مي گويد: در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختي خوردند " هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً" .
طبيعي است هنگامي كه انسان گرفتار طوفانهاي فكري مي شود، جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمي ماند و در اضطراب و تزلزل فرو مي رود، بسيار ديده ايم افرادي كه ناراحتي فكري دارند در همان جاي خود كه نشسته اند مرتبا تكان مي خورند، دست بر
603 |
دست مي مالند و اضطراب خود را در حركات خود كاملا مشخص مي نمايند.
يكي از شواهد اين وحشت شديد اين بود كه نقل كرده اند پنج قهرمان معروف عرب كه عمروبن عبدِ وَدّ سرآمد آنها بود لباس جنگ پوشيده و با غرور خاصي به ميدان آمدند و هل من مبارز گفتند، مخصوصا عمروبن عبدِ وَدّ رجز مي خواند و بهشت و آخرت را به مسخره گرفته بود و مي گفت: مگر نمي گوييد مقتولين شما در بهشت خواهند بود؟ آيا كسي از شما شوق ديدار بهشت در سر ندارد؟! ولي در برابر نعره هاي او سكوت بر لشكر حكم فرما بود و كسي جرات مقابله را نداشت، جز علي بن ابي طالب(عليه السلام)كه به مقابله برخاست و پيروزي بزرگي نصيب مسلمانان نمود كه در بحث نكات مشروحا خواهد آمد.
آري فولاد را در كوره داغ مي برند تا آبديده شود، مسلمانان نخستين نيز بايد در كوره حوادث سخت، مخصوصا غزواتي همچون غزوه احزاب، قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند(1).
منافقان و ضعيف الايمان ها در صحنه احزاب
وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً(12)
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَة إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّ فِراراً(13)
وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ يَسِيراً(14)
وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللهِ مَسْؤُلاً(15)
قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير نمونه، ج17، ص222
604 |
إِلاّ قَلِيلاً(16)
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً(17)(1)
12 ـ به خاطر بياوريد زماني را كه منافقان و آنها كه در دل هايشان بيماري بود مي گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند.
13 ـ و نيز به خاطر بياوريد زماني را كه گروهي از آنها گفتند: اي اهل يثرب (مردم مدينه)! اينجا جاي توقف شما نيست، به خانه هاي خود باز گرديد و گروهي از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مي خواستند و مي گفتند خانه هاي ما بدون حفاظ است، در حالي كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مي خواستند (از جنگ) فرار كنند!
14 ـ آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مي شدند و پيشنهاد بازگشت به سوي شرك به آنها مي كردند مي پذيرفتند و جز مدت كمي براي انتخاب اين راه درنگ نمي كردند.
15 ـ آنها قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند و عهد الهي مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند).
16 ـ بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودي به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره كمي از زندگاني نخواهيد گرفت.
17 ـ بگو: چه كسي مي تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتي را براي شما اراده كرده و غير از خدا هيچ سرپرست و ياوري نخواهند يافت.
گفتيم كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد و همگي در اين امتحان بزرگ درگير شدند، روشن است در اينگونه موارد بحراني مردمي كه در شرايط عادي ظاهرا در يك صف قرار دارند به صفوف مختلفي تقسيم مي شوند، در اينجا نيز مسلمانان به گروههاي مختلفي تقسيم شدند، جمعي مؤمنان راستين بودند، گروهي خواص مؤمنان، جمعي افراد ضعيف الايمان، جمعي منافق، جمعي منافق لجوج و سرسخت، گروهي در فكر خانه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احزاب
605 |
زندگي خويشتن و در فكر فرار بودند، جمعي سعي داشتند ديگران را از جهاد باز دارند و گروهي تلاش مي كردند رشته اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.
خلاصه هر كس اسرار باطني خويش را در اين رستاخيز عجيب و يوم البروز آشكار ساخت.
در آيات گذشته از جمعيت مسلمانان ضعيف الايمان و وسوسه ها و گمانهاي بدي كه با آن دست به گريبان بودند سخن در ميان بود و در نخستين آيات مورد بحث گفتگوي منافقان و بيماردلان منعكس شده است.
مي فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامي را كه منافقان و آنها كه دلي بيمار داشتند مي گفتند: خدا و پيامبرش چيزي جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند! " وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً" .
در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه در اثناي حفر خندق كه مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشي از خندق بودند روزي به قطعه سنگ سخت و بزرگي برخورد كردند كه هيچ كلنگي در آن اثر نمي كرد، خبر به پيامبر(صلي الله عليه وآله) دادند پيامبر(صلي الله عليه وآله) شخصا وارد خندق شد و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگي را به دست گرفت و نخستين ضربه محكم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتي از آن متلاشي شد و برقي از آن جستن كرد، پيامبر(صلي الله عليه وآله)تكبير پيروزي گفت، مسلمانان نيز همگي تكبير گفتند.
بار دوم ضربه شديد ديگري بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگري در هم شكست و برقي از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.
سرانجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد و باقيمانده سنگ متلاشي شد، حضرت(صلي الله عليه وآله) باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند، سلمان از اين ماجرا سؤال كرد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: در ميان برق اول سرزمين حيره و قصرهاي پادشاهان ايران را ديدم و جبرييل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مي شوند! و در برق دوم قصرهاي سرخ فام شام و روم نمايان گشت و جبرييل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاي صنعا و يمن را ديدم و جبرييل باز به من خبر داد كه امتم باز بر آنها پيروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اي مسلمانان!
606 |
منافقان نگاهي به يكديگر كردند و گفتند چه سخنان عجيبي؟ و چه حرفهاي باطل و بي اساسي؟ او از مدينه دارد سرزمين حيره و مدائن كسري را مي بيند و خبر فتح آن را به شما مي دهد، در حالي كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد (و حالت دفاعي به خود گرفته ايد) و حتي نمي توانيد به بيت الحذر برويد (چه خيال باطل و پندار خامي؟!).
آيه فوق نازل شد و گفت كه اين منافقان و بيماردلان مي گويند خدا و پيغمبرش جز فريب و دروغ وعده اي به ما نداده است، (آنها از قدرت بي پايان پروردگار بيخبرند. و راستي در آن روز چنين اخبار و بشارتي جز در نظر مؤمنان آگاه فريب و غروري بيش نبود، اما ديده ملكوتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در لابلاي جرقه هاي آتشيني كه از برخورد كلنگ هايي كه براي حفر خندق بر زمين كوبيده مي شد جستن مي كرده مي توانست گشوده شدن درهاي قصرهاي پادشاهان ايران و روم و يمن را ببيند و به امت جان بر كفش بشارت دهد و از اسرار آينده پرده بردارد.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از: " ...الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ..."همان منافقان است و ذكر اين جمله در واقع توضيحي است براي كلمه منافقين كه قبل از آن آمده است و چه بيماري بدتر از بيماري نفاق؟! چرا كه انسان سالم و داراي فطرت الهي يك چهره بيشتر ندارد، انسانهاي دو چهره و چند چهره بيماراني هستند كه دائما در اضطراب و تضاد و تناقض گرفتارند.
شاهد اين سخن چيزي است كه در آغاز سوره بقره آمده است كه در توصيف منافقين مي گويد: " ...فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً..." ; «در دلهاي آنها يك نوع بيماري است و خدا (به خاطر اعمالشان) بر بيماري آنها مي افزايد! (بقره: 10).
در آيه بعد به شرح حال گروه خطرناكي از همين منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت و آلودگي بيشتري داشتند پرداخته مي گويد: «و نيز به خاطر بياوريد هنگامي را كه گروهي از آنها گفتند اي مردم يثرب! (مدينه) اينجا جاي توقف شما نيست ; " وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا..." .
خلاصه در برابر اين انبوه دشمن كاري از شما ساخته نيست خود را از معركه بيرون كشيده و خويشتن را به هلاكت و زن و فرزندتان را به دست اسارت نسپاريد.
607 |
و به اين ترتيب مي خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين از يكسو.
از سوي ديگر گروهي از همين منافقين كه در مدينه خانه داشتند از پيامبر(صلي الله عليه وآله) اجازه مي خواستند كه باز گردند و براي بازگشت خود عذرتراشي مي كردند از جمله مي گفتند: خانه هاي ما ديوار و در و پيكر درستي ندارد، در حالي كه چنين نبود، آنها فقط مي خواستند صحنه را خالي كرده فرار كنند" ... وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَة إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّ فِراراً" .
واژه عوره در اصل از ماده عار است و به چيزي گفته مي شود كه آشكار ساختنش موجب عار باشد، به شكافهايي كه در لباس يا ديوار خانه ظاهر مي شود و همچنين به نقاط آسيب پذير مرزها و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد نيز عوره گفته مي شود، در اينجا منظور خانه هايي است كه در و ديوار مطمئني ندارد و بيم حمله دشمن به آن مي رود.
منافقان با مطرح ساختن اين عذرها مي خواستند ميدان جنگ را ترك كرده و به خانه هاي خود پناه برند.
در روايتي آمده است كه طايفه بني حارثه كسي را خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرستادند و گفتند خانه هاي ما بدون حفاظ است و هيچيك از خانه هاي انصار همچون خانه هاي ما نيست و ميان ما و طايفه غطفان كه از شرق مدينه هجوم آورده اند، حايل و مانعي وجود ندارد، اجازه فرما به خانه هاي خود باز گرديم و از زنان و فرزندانمان دفاع كنيم، پيامبر(صلي الله عليه وآله)به آنها اجازه داد.
اين موضوع به گوش سعدبن معاذ، بزرگ انصار رسيد، به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد به آنها اجازه نفرما، به خدا سوگند تاكنون هر مشكلي براي ما پيش آمده اين گروه همين بهانه را پيش كشيده اند، اينها دروغ مي گويند، پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور داد باز گردند.
يثرب نام قديمي مدينه است، پيش از آنكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آنجا هجرت كند، بعد از آن كم كم نام مدينة الرسول (شهر پيغمبر) بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان مدينه بود.
اين شهر نامهاي متعددي دارد، سيد مرتضي(رحمه الله) علاوه بر اين دو نام (يثرب و مدينه) يازده نام ديگر براي اين شهر ذكر كرده از جمله طيبه و طابه و سكينه و محبوبه و مرحومه و قاصمه است (بعضي يثرب را نام زمين اين شهر مي نامند).
در پاره اي از روايات آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: اين شهر را يثرب نناميد شايد
608 |
به اين جهت كه يثرب در اصل از ماده «ثرب (بر وزن حرب) به معني ملامت كردن است و پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين نامي را براي اين شهر پر بركت نمي پسنديد.
به هر حال اينكه منافقان اهل مدينه را با عنوان «يا اهل يثرب خطاب كردند بي دليل نيست، شايد به خاطر اين بوده كه مي دانستند پيامبر از اين نام متنفر است و يا مي خواستند عدم رسميت اسلام و عنوان مدينة الرسول را اعلام دارند و يا آنها را به دوران جاهليت توجه دهند!
آيه بعد به سستي ايمان اين گروه اشاره كرده مي گويد: «آنها در اظهار اسلام آنقدر سست و ضعيف اند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه وارد آن شوند و اين شهر را اشغال نظامي كنند و به آنها پيشنهاد نمايند كه به سوي آيين شرك و كفر باز گرديد به سرعت مي پذيرند و جز مدت كمي براي انتخاب اين راه درنگ نخواهند كرد! ; " ...وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ يَسِيراً" .
پيدا است مردمي كه اين چنين ضعيف و بي پاشنه اند نه آماده پيكار با دشمن اند و نه پذيراي شهادت در راه خدا، به سرعت تسليم مي شوند و تغيير مسير مي دهند.
بنابر اين منظور از كلمه فتنه در اينجا همان شرك و كفر است (همانگونه كه در آيات ديگر قرآن از قبيل آيه 193 سوره بقره آمده است).
ولي بعضي از مفسران احتمال داده اند كه مراد از فتنه در اينجا جنگ بر ضد مسلمانان است كه اگر به اين گروه منافق پيشنهاد شود به زودي اين دعوت را اجابت كرده و با فتنه جويان همكاري مي كنند! اما اين تفسير با ظاهر جمله: " وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها..." ; «اگر از اطراف بر مدينه هجوم آورند... سازگار نيست و شايد به همين دليل اكثر مفسران همان معني اول را انتخاب كرده اند.
سپس قرآن، اين گروه منافق را به محاكمه مي كشد و مي گويد: آنها قبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند و بر سر عهد خود در دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند، مگر آنها نمي دانند كه عهد الهي مورد سؤال قرار خواهد گرفت و آنها در برابر آن مسئولند " ...وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللهِ مَسْؤُلاً" .
بعضي گفته اند: منظور از اين عهد و پيمان همان تعهدي است كه طايفه بني حارثه
609 |
در روز جنگ احد با خدا و پيامبر كردند در آن هنگام كه تصميم به مراجعت از ميدان گرفتند و بعد پشيمان شدند، عهد بستند كه ديگر هرگز گرد اين امور نروند، اما همانها در ميدان جنگ احزاب باز به فكر پيمان شكني افتادند.
بعضي نيز آن را اشاره به عهدي مي دانند كه در جنگ بدر و يا در عقبه قبل از هجرت پيامبر با آن حضرت بستند.
ولي به نظر مي رسد كه آيه فوق مفهوم وسيع و گسترده اي دارد كه هم اين عهد و پيمان ها و هم ساير عهد و پيمانهاي آنها را شامل مي شود.
اصولا هر كسي ايمان مي آورد و با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بيعت مي كند اين عهد را با او بسته كه از اسلام و قرآن تا سر حد جان دفاع كند.
تكيه بر عهد و پيمان در اينجا به خاطر اين است كه حتي عرب جاهلي به مسأله عهد و پيمان احترام مي گذاشت، چگونه ممكن است كسي بعد از ادعاي اسلام، پيمان خود را زير پا بگذارد؟ بعد از آنكه خداوند نيت منافقان را افشاء كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست، بلكه فرار از صحنه جنگ است، با دو دليل به آنها پاسخ مي گويد.
نخست به پيامبر مي فرمايد: بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودي
به حال شما نخواهد داشت و بيش از چند روزي از زندگي دنيا بهره نخواهيد گرفت " ...قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاّ قَلِيلاً" .
گيرم موفق به فرار شديد، از دو حال خارج نيست، يا اجلتان سر آمده و مرگ حتمي شما فرا رسيده است، هر جا باشيد مرگ گريبان شما را مي گيرد حتي در خانه ها و در كنار زن و فرزندانتان و حادثه اي از درون يا از برون به زندگي شما پايان مي دهد و اگر اجل شما فرا نرسيده باشد چهار روزي در اين دنيا زندگي توأم با ذلت و خفت خواهيد داشت و اسير چنگال دشمنان و سپس عذاب الهي خواهيد شد.
در حقيقت اين بيان شبيه همان چيزي است كه در جنگ احد، خطاب به گروه ديگري از منافقان سست عنصر نازل گرديد:" ...قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلي مَضاجِعِهِمْ..." ; «بگو حتي اگر در خانه هايتان باشيد، آنها كه مقدر شده است كشته شوند به سراغشان در بسترهايشان مي آيند و آنها را از دم شمشير مي گذرانند! (آل عمران: 153).
610 |
ديگر اينكه مگر نمي دانيد تمام سرنوشت شما به دست خدا است و هرگز نمي توانيد از حوزه قدرت و مشيت او فرار كنيد.
«اي پيامبر! به آنها بگو چه كسي مي تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتي را براي شما بخواهد؟! " قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً..." .
آري، «آنها غير از خدا هيچ سرپرست و ياوري نخواهند يافت ; " ...وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً..." .
بنابر اين اكنون كه همه مقدرات شما به دست او است فرمان او را در زمينه جهاد كه مايه عزت و سربلندي در دنيا و در پيشگاه خدا است به جان بپذيريد و حتي اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد(1).
گروه باز دارندگان
قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِيلاً(18)
أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَة حِداد أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللهِ يَسِيراً(19)
يَحْسَبُونَ اْلأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ اْلأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي اْلأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاّ قَلِيلاً(20)(2)
18 ـ خداوند كساني كه مردم را از جنگ باز مي داشتند و كساني را كه به برادران خود مي گفتند به سوي ما بياييد (و خود را از معركه بيرون كشيد) به خوبي مي شناسد آنها (مردمي ضعيف اند و) جز به مقدار كمي كارزار نمي كنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير نمونه، ج17، ص232
2 . احزاب
611 |
19 ـ آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند و هنگامي كه لحظات ترس و بحراني پيش آيد مشاهده مي كني آنچنان به تو نگاه مي كنند و چشم هايشان در حدقه مي چرخد كه گويي مي خواهند قالب تهي كنند! اما هنگامي كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاي تند و خشن خود را با انبوهي از خشم و عصبانيت بر شما مي گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مي كنند!) در حالي كه در آن نيز حريص و بخيل اند، آنها هرگز ايمان نياورده اند لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد و اين كار بر خدا آسان است.
20 ـ آنها گمان مي كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند و اگر برگردند اينها دوست مي دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند و اگر در ميان شما باشند جز كمي پيكار نمي كنند.
سپس به وضع گروهي ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيري كردند و ديگران را نيز دعوت به كناره گيري مي نمودند اشاره كرده مي گويد: «خداوند آن گروهي از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مي داند " ...قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ..." .
و همچنين كساني را كه به برادرانشان مي گفتند به سوي ما بياييد و دست از اين پيكار خطرناك برداريد!" ...وَ الْقائِلِينَ لاِِخْوانِهِمْ..." .
همان كساني كه اهل جنگ و پيكار نيستند و جز مقدار كمي ـ آنهم از روي اكراه و يا ريا ـ به سراغ جنگ نمي روند " ...وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِيلاً" .
معوقين از ماده عوق (بر وزن شوق) به معني باز داشتن و منصرف كردن از چيزي است و باس در اصل به معني شدت و در اينجا منظور از آن جنگ است.
آيه فوق احتمالا اشاره به دو دسته مي كند: دسته اي از منافقين، كه در لابلاي صفوف مسلمانان بودند (و تعبير منكم گواه بر اين است) و سعي داشتند مسلمانان ضعيف الايمان را از جنگ باز دارند، اينها همان معوقين بودند.
گروه ديگري كه بيرون از صحنه نشسته بودند از منافقين و يا يهود و هنگامي كه با سربازان پيامبر(صلي الله عليه وآله) برخورد مي كردند مي گفتند به سراغ ما بياييد و خود را از اين معركه بيرون بكشيد (اينها همانها هستند كه در جمله دوم اشاره شده است).
612 |
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه بيان دو حالت مختلف از يك گروه باشد، كساني كه وقتي در ميان مردم هستند آنها را از جنگ باز مي دارند و هنگامي كه به كنار مي روند ديگران را به سوي خود دعوت مي كنند.
در روايتي مي خوانيم يكي از ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميدان احزاب به درون شهر براي حاجتي آمده بود، برادرش را ديد كه نان و گوشت بريان و شراب پيش روي خود نهاده، گفت تو اينجا به خوشگذراني مشغولي و پيامبر خدا در ميان شمشيرها و نيزه ها مشغول پيكار است؟! در جوابش گفت اي ابله! تو نيز بيا با ما بنشين و خوش باش! به خدايي كه محمد به او قسم ياد مي كند كه او هرگز از اين ميدان باز نخواهد گشت! و اين لشكر عظيمي كه جمع شده اند او و اصحابش را زنده نخواهند گذاشت! برادرش گفت: دروغ مي گويي، به خدا سوگند مي روم و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را از آنچه گفتي باخبر مي سازم، خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد و جريان را گفت در اينجا آيه فوق نازل شد.
بنابر اين شان نزول واژه اخوانهم (برادرانشان) ممكن است به معني برادران حقيقي باشد و يا به معني هم مسلكان، همانگونه كه در آيه 27 سوره اسراء تبذير كنندگان را برادران شياطين ناميده است: " ...إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ..." .
در آيه بعد مي افزايد: انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند; " أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ..." .
نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمك هاي مالي براي تهيه وسائل جنگ و در كمكهاي بدني براي حفر خندق و حتي در كمكهاي فكري نيز بخل ميورزند، بخلي توأم با حرص و حرصي روز افزون! بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هرگونه ايثارگري، به بيان اوصاف ديگري از آنها كه تقريبا جنبه عمومي در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مي گويد: هنگامي كه لحظات ترسناك و بحراني پيش مي آيد آنچنان جبان و ترسو هستند كه مي بيني به تو نگاه مي كنند در حالي كه چشم هايشان بي اختيار در حدقه به گردش آمده، همانند كسي كه در حال جان دادن است!" فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ..." .
آنها چون از ايمان درستي برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمي در زندگي ندارند، هنگامي كه در برابر حادثه سختي قرار گيرند كنترل خود را به كلي از دست مي دهند،
613 |
گويي مي خواهند قبض روحشان كنند.
سپس مي افزايد: اما همين ها هنگامي كه طوفان فرو نشست و حال عادي پيدا كردند به سراغ شما مي آيند آنچنان پر توقعند كه گويي فاتح اصلي جنگ آنها هستند و همچون طلبكاران فرياد مي كشند و با الفاظي درشت و خشن، سهم خود را از غنيمت، مطالبه مي كنند و در آن نيز سختگير و بخيل و حريصند! " ...فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَة حِداد أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ..." .
«سَلَقُوكُمْ از ماده «سلق (بر وزن خلق) در اصل به معني گشودن چيزي باخشم وعصبانيت است، خواه گشودن دست باشد يا زبان، اين تعبير در مورد كساني كه با لحني آمرانه و طلبكارانه فرياد مي كشند و چيزي را مي طلبند به كار مي رود.
السنة حداد، به معني زبانهاي تيز و تند است و در اينجا كنايه از خشونت در سخن مي باشد.
در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ريشه همه بدبختيهايشان مي باشد اشاره كرده مي فرمايد: «آنها هرگز ايمان نياورده اند ; " ...أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا..." .
و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده چرا كه اعمالشان هرگز توأم با انگيزه الهي و اخلاص نبوده است " ...فَأَحْبَطَ اللهُ أَعْمالَهُمْ..." .
و اين كار براي خدا سهل و آسان است " ...وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللهِ يَسِيراً..." .
در يك جمع بندي چنين نتيجه مي گيريم كه معوقين (باز دارندگان) منافقاني بودند با اين اوصاف:
1 ـ هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم.
2 ـ آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكاري از نظر جان و مال نبوده و تحمل كمترين ناراحتي ها را نمي كردند.
3 ـ در لحظات طوفاني و بحراني از شدت ترس، خود را بكلي مي باختند.
4 ـ به هنگام پيروزي، خود را وارث همه افتخارات مي پنداشتند!
5 ـ آنها افراد بي ايماني بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بي ارزش بود.
و چنين است راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان و در هر جامعه و گروه.
چه توصيف دقيقي قرآن از آنها كرده كه به وسيله آن مي توان همفكران آنها را
614 |
شناخت و چقدر در عصر و زمان خود نمونه هاي بسياري از آنها را با چشم مي بينيم!
آيه بعد ترسيم گوياتري از حالت جبن و ترس اين گروه است مي گويد: آنها به قدري وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب و لشكريان دشمن تصور مي كنند هنوز آنها نرفته اند! " ...يَحْسَبُونَ اْلأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا..." .
كابوس وحشتناكي بر فكر آنها سايه افكنده، گويي سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مي روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مي كنند! اين جنگاوران ترسو، اين منافقان بزدل از سايه خود نيز وحشت دارند، هر صداي اسبي بشنوند، هر نعره شتري به گوششان رسد، از ترس به خود مي پيچند به گمان اينكه لشكريان احزاب برگشته اند!
سپس اضافه مي كند: اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مي دارند سر به بيابان بگذارند و در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند" ...وَ إِنْ يَأْتِ اْلأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي اْلأَعْرابِ..." .
آري بروند و در آنجا بمانند و مرتبا از اخبار شما جويا باشند" ...يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ..." .
لحظه به لحظه از هر مسافري جوياي آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزديك شده باشند و سايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياي حال و وضع شما بوديم! و در آخرين جمله مي افزايد: به فرض كه آنها فرار هم نمي كردند و در ميان شما بودند جز به مقدار كم نمي جنگيدند" ...وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاّ قَلِيلاً..." .
نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال، كه افرادي بي ارزش و بي خاصيت اند و نبودنشان از بودنشان بهتر! همين مقدار پيكار مختصر نيز براي خدا نيست.
از ترس سرزنش و ملامت مردم و براي تظاهر و ريا كاري است، چرا كه اگر براي خدا بود حد و مرزي نداشت و تا پاي جان در اين ميدان ايستاده بودند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير نمونه، ج17، ص239
615 |
نقش مؤمنان راستين در جنگ احزاب
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَرَ اللهَ كَثِيراً(21)
وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ اْلأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً(22)
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً(23)
لِيَجْزِيَ اللهُ الصّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً(24)
وَ رَدَّ اللهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللهُ قَوِيّاً عَزِيزاً(25)(1)
21 ـ براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود، براي آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند.
22 ـ هنگامي كه مؤمنان، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و خدا و رسولش راست گفته اند و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها چيزي نيفزود.
23 ـ در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده اند.
24 ـ هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.
25 ـ خدا احزاب كافر را با دلي مملو از خشم باز گرداند بي آنكه نتيجه اي از كار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احزاب
616 |
خود گرفته باشند و خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بي نياز ساخت، (و پيروزي را نصيبشان كرد) و خدا قوي و شكست ناپذير است!
تاكنون از گروههاي مختلف و برنامه هاي آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جمله افراد ضعيف الايمان، منافقين، سران كفر و نفاق و باز ـ دارندگان از جهاد.
قرآن مجيد در پايان اين سخن از مؤمنان راستين و روحيه عالي و پايمردي و استقامت و ساير ويژگيهاي آنان در اين جهاد بزرگ، سخن مي گويد و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مي كند، مي گويد: براي شما در زندگي رسولخدا(صلي الله عليه وآله) و عملكرد او (در ميدان احزاب) سرمشق نيكويي بود براي آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَرَ اللهَ كَثِيراً" .
بهترين الگو براي شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگي، شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله)است، روحيات عالي او، استقامت و شكيبايي او، هوشياري و درايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث و زانو نزدن در برابر سختيها و مشكلات، هر كدام مي تواند الگو و سرمشقي براي همه مسلمين باشد.
اين ناخداي بزرگ به هنگامي كه سفينه اش گرفتار سخت ترين طوفانها، مي شود كمترين ضعف و سستي و دستپاچگي به خود راه نمي دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن اين كشتي، هم چراغ هدايت است و هم مايه آرامش و راحت روح و جان سرنشينان.
همراه ديگر مؤمنان، كلنگ به دست مي گيرد، خندق مي كند، با بيل جمع آوري كرده و با ظرف از خندق بيرون مي برد، براي حفظ روحيه و خونسردي يارانش با آنها مزاح مي كند و براي گرم كردن دل و جان، آنها را به خواندن اشعار حماسي تشويق مي نمايد، مرتبا آنان را به ياد خدا مي اندازد و به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مي دهد.
از توطئه منافقان بر حذر مي دارد و هوشياري لازم را به آنها مي دهد.
از آرايش جنگي صحيح و انتخاب بهترين روشهاي نظامي لحظه اي غافل نمي ماند
617 |
و در عين حال از راههاي مختلف براي ايجاد شكاف در ميان صفوف دشمن از پاي نمي نشيند.
آري او بهترين مقتدا و اسوه مؤمنان در اين ميدان و در همه ميدان ها است.
اسوة (بر وزن عروه) در اصل به معني آن حالتي است كه انسان به هنگام پيروي از ديگري به خود مي گيرد و به تعبير ديگري همان تاسي كردن و اقتدا نمودن است، بنابر اين معني مصدري دارد، نه معني وصفي و جمله: " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ... "مفهومش اين است كه براي شما در پيامبر(صلي الله عليه وآله) تأسي و پيروي خوبي است، مي توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
جالب اينكه: قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كساني مي داند كه داراي سه ويژگي هستند، اميد به الله و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند.
در حقيقت ايمان به مبدء و معاد انگيزه اين حركت است و ذكر خداوند تداوم بخش آن; زيرا بدون شك كسي كه از چنين ايماني قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاي قدمهاي پيامبر نيست و در ادامه اين راه نيز اگر پيوسته ذكر خدا نكند و شياطين را از خود نراند، قادر به ادامه تاسي و اقتدا نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه علي(عليه السلام) با آن شهامت و شجاعتش در همه ميدانهاي جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخني كه در نهج البلاغه از آن حضرت نقل مي فرمايد: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه وآله) فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَي الْعَدُوِّ مِنْهُ ; «هرگاه آتش جنگ، سخت شعلهور مي شد ما به رسول الله پناه مي برديم و هيچيك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود.
بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته چنين مي گويد: هنگامي كه مؤمنان، لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلي به دل راه ندادند بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و طلايه آن آشكار گشته و خدا و رسولش راست گفته اند و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها چيزي نيفزود " وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ اْلأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً" .
اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) وعده داده بود؟ بعضي گفته اند اين اشاره به
618 |
سخني است كه قبلا پيامبر(صلي الله عليه وآله) گفته بود كه به زودي قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مي دهند و به سراغ شما مي آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزي با شما است.
مؤمنان هنگامي كه هجوم احزاب را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر(صلي الله عليه وآله) است گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعني پيروزي نيز مسلما به دنبال آن است، لذا بر ايمان و تسليمشان افزود.
ديگر اينكه خداوند در سوره بقره آيه 214 به مسلمانان فرموده بود كه آيا گمان مي كنيد به سادگي وارد بهشت خواهيد شد بي آنكه حوادثي همچون حوادث گذشتگان براي شما رخ دهد؟ همانها كه گرفتار ناراحتي هاي شديد شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگ شد كه گفتند: ياري خدا كجا است؟ خلاصه اينكه به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاي آزمايش سختي آزموده خواهيد شد و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) شدند و بر ايمانشان افزود.
البته اين دو تفسير با هم منافاتي ندارد، مخصوصا با توجه به اينكه يكي در اصل وعده خدا و ديگري وعده پيامبر(صلي الله عليه وآله) است و اين دو در آيه مورد بحث با هم آمده، جمع ميان اين دو كاملا مناسب به نظر مي رسد.
آيه بعد اشاره به گروه خاصي از مؤمنان است كه در تاسي به پيامبر(صلي الله عليه وآله) از همه پيشگام تر بودند و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعني فدا كاري تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند، مي فرمايد: در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضي از آنها به عهد خود وفا كرده، جان را به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند و بعضي نيز در انتظارند" مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ..." .
و هيچگونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند و كمترين انحراف و تزلزلي در كار خود پيدا نكردند " ...وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً..." .
به عكس منافقان و يا مؤمنان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مي افكند و هر روز فكر شوم و تازه اي در مغز ناتوان خود مي پروراندند، اينان همچون كوه، ثابت و استوار ايستادند و اثبات كردند عهدي كه با او بستند هرگز گسستني
619 |
نيست! واژه نحب (بر وزن عهد) به معني عهد و نذر و پيمان است و گاه به معني مرگ و يا
خطر و يا سرعت سير و يا گريه با صداي بلند نيز آمده است.
در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادي ناظر است؟
دانشمند معروف اهل سنت، حاكم ابو القاسم حسكاني با سند از علي(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «فِينا نُزِلَتْ " رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ..." فَأَنَا وَ الله المنتظر و ما بدلت تبديل ;(1) «آيه " رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ..." در باره ما نازل شده است و من به خدا همان كسي هستم كه انتظار (شهادت) را مي كشم، (و قبلا مرداني از ما همچون حمزه سيد الشهدا(عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده، بر سر پيمانم ايستاده ام.
بعضي ديگر گفته اند: جمله " ...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ..." اشاره به شهيدان بدر و احد است و جمله و " ...مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ..." اشاره به مسلمانان راستين ديگري است كه در انتظار پيروزي يا شهادت بودند.
از انس بن مالك نيز نقل شده كه عمويش انس بن نضر در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعدا كه آگاه شد، در حالي كه جنگ پايان يافته بود تاسف خورد كه چرا در اين جهاد شركت نداشت، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگري رخ دهد در آن شركت جويد و تا پاي جان بايستد، لذا در جنگ احد شركت كرد و به هنگامي كه گروهي فرار كردند او فرار نكرد، آنقدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت.
و از ابن عباس نقل شده كه گفت: جمله " ...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ..." اشاره به حمزة بن عبد المطلب و بقيه شهيدان احد و انس بن نضر و ياران او است.
در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتي نيست، چرا آيه مفهوم وسيعي دارد كه همه شهداي اسلام را كه قبل از ماجراي جنگ احزاب شربت شهادت نوشيده بودند شامل مي شود و منتظران نيز تمام كساني بودند كه در انتظار پيروزي و شهادت به سر مي بردند و افرادي همچون حمزه سيد الشهدا(عليه السلام) و علي(عليه السلام) در رأس اين دو گروه قرار داشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحارالأنوار، ج35، ص418
620 |
لذا در تفسير صافي چنين آمده است: انّ أصحاب الحسين(عليه السلام) بكربلاء «كان كلّ من أراد الخروج ودّع الحسين(عليه السلام) و قال السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولُ الله فَيُجِيبُهُ وَ عَلَيْكَ السَّلام وَ نَحْنُ خَلْفَكَ وَ يَقْرَأ(عليه السلام): " ...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً..." ;(1)«ياران امام حسين(عليه السلام) در كربلا هر كدام كه مي خواستند به ميدان بروند با امام(عليه السلام) وداع مي كردند و مي گفتند سلام بر تو اي پسر رسولخدا (سلام وداع) امام(عليه السلام) نيز به آنها پاسخ مي گفت و سپس اين آيه را تلاوت مي فرمود: "...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ..." .
از كتب مقاتل استفاده مي شود كه امام حسين(عليه السلام) اين آيه را بر كنار جنازه شهيدان ديگري همچون مسلم بن عوسجه و به هنگامي كه خبر شهادت عبدالله بن يقطر به او رسيد نيز تلاوت فرمود.
و از اينجا روشن مي شود كه آيه چنان مفهوم وسيعي دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مي شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچگونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداي خويش ايستادند و آماده جهاد و شهادت بودند.
آيه بعد نتيجه و هدف نهايي عمل كردهاي مؤمنان و منافقان را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مي كند: هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است " لِيَجْزِيَ اللهُ الصّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً" .
نه صدق و راستي و وفاداري مؤمنان مخلص بدون پاداش مي ماند و نه سستي ها و كارشكني هاي منافقان بدون كيفر.
منتها براي اينكه راه بازگشت حتي به روي اين منافقان لجوج بسته نشود با جمله " ...أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ..." درهاي توبه را به روي آنها مي گشايد و خود را با اوصاف غفور و رحيم توصيف مي كند تا انگيزه حركت به سوي ايمان و صدق و راستي و عمل به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالأنوار، ج45، ص14
621 |
تعهدات الهي را در آنها زنده كند.
از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اي براي كارهاي زشت منافقان ذكر شده بعضي از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه بزرگ در دل هاي آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوي حق و حقيقت شود و شري باشد كه سرآغاز خيري گردد!
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين سخن را در باره جنگ احزاب مي گويد و به اين بحث خاتمه مي دهد در عباراتي كوتاه جمع بندي روشني از اين ماجرا كرده در جمله اول مي گويد: خداوند كافران را در حالي كه از خشم و غضب لبريز بودند و اندوهي عظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالي كه به هيچيك از نتائجي كه در نظر داشتند نرسيدند " ...وَ رَدَّ اللهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً..." .
غيظ به معني خشم و گاه به معني غم آمده است و در اينجا آميزه اي از هر دو مي باشد، لشكريان احزاب كه آخرين تلاش و كوشش خود را براي پيروزي بر ارتش اسلام به كار گرفته بودند و ناكام ماندند، غمگين و خشمگين به سرزمين هاي خود بازگشتند.
منظور از خير در اينجا، پيروزي در جنگ است، البته پيروزي لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مي گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزي در اين ميدان نائل نشدند.
بعضي نيز گفته اند منظور از خير در اينجا مال است، چرا كه اين كلمه در بعضي از موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره " ...إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ..." .
چه اينكه يكي از انگيزه هاي اصلي لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اين سرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت، مهمترين انگيزه جنگ، همين انگيزه بود.
ولي ما هيچ دليلي بر محدود كردن مفهوم خير به مال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزي را كه آنها در نظر داشتند شامل مي شود، مال هم يكي از آنها بود كه از همه محروم ماندند.
در جمله بعد مي افزايد: خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بي نياز ساخت
622 |
" ...وَ كَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ..." .
آنچنان عواملي فراهم كرد كه بي آنكه احتياج به درگيري وسيع و گسترده اي باشد و مؤمنان متحمل خسارات و ضايعات زيادي شوند جنگ پايان گرفت; زيرا از يكسو طوفان شديد و سردي اوضاع مشركان را به هم ريخت و از سوي ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاي نامريي خدا است بر قلب آنها افكند و از سوي سوم ضربه اي كه علي بن ابي طالب(عليه السلام) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمروبن عبد ود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاي اميد آنها شد، دست و پاي خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند.
و در آخرين جمله مي فرمايد: خداوند قوي و شكست ناپذير است " ...وَ كانَ اللهُ قَوِيّاً عَزِيزاً" .
ممكن است كساني قوي باشند اما عزيز و شكست ناپذير نباشند يعني شخص قويتري بر آنان پيروز شود ولي تنها قوي شكست ناپذير در عالم خدا است كه قوت و قدرتش بي انتها است، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكي آنچنان پيروزي نصيب مؤمنان كرد كه حتي نياز به درگيري و دادن تلفات هم پيدا نكردند!
نكته ها:
1 ـ نكات مهمي از جنگ احزاب
الف ـ جنگ احزاب
جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است نبردي بود كه در آن تمام قبائل و گروههاي مختلف دشمنان اسلام براي كوبيدن اسلام جوان متحد شده بودند.
جنگ احزاب آخرين تلاش، آخرين تير تركش كفر و آخرين قدرت نمايي شرك بود، به همين دليل هنگامي كه بزرگترين قهرمان دشمن يعني عمروبن عبدِ وَدّ در برابر افسر رشيد جهان اسلام امير المؤمنين علي بن ابي طالب(عليه السلام) قرار گرفت پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «بَرَزَ اْلإِيمانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّركِ كُلِّهِ ; «تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت.
چرا كه پيروزي يكي از اين دو نفر بر ديگري پيروزي كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر
623 |
بود و به تعبير ديگر كارزاري بود سرنوشت ساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مي كرد به همين دليل بعد از ناكامي دشمنان در اين پيكار عظيم، ديگر كمر راست نكردند و ابتكار عمل بعد از اين، هميشه در دست مسلمانان بود.
ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاي قدرت آنها در هم شكست و لذا در حديثي مي خوانيم كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بعد از پايان جنگ احزاب فرمود: «الآن نَغزُوهُم وَ لا يَغْزُونَن ;(1) «اكنون ديگر ما با آنها مي جنگيم وآنها قدرت جنگ نخواهندداشت.
ب ـ نفرات سپاه
بعضي از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند، مقريزي در الامتاع مي گويد تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد رأس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبيله بني سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پيوستند، قبيله بني فزاره با هزار نفر و قبائل بني اشجع و بني مره هر كدام با چهارصد نفر و قبائل ديگر هر كدام نفراتي فرستادند كه مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز مي كردند.
در حالي كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمي كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطه مرتفعي بود (در كنار مدينه) را اردوگاه اصلي خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مي توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.
به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتي بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضي از روايات حدود يك ماه به طول انجاميد.
و با اينكه دشمن از جهات مختلفي نسبت به مسلمانان برتري داشت، سر انجام چنانكه گفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند.
ج ـ حفر خندق
چنانكه مي دانيم حفر خندق به مشورت سلمان فارسي صورت گرفت اين مسأله كه به عنوان يك وسيله دفاعي در كشور ايران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزيره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . إعلام الوري، ص194
624 |
عربستان سابقه نداشت و پديده تازه اي محسوب مي شد و ايجاد آن در اطراف مدينه، هم از لحاظ نظامي حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه دشمن و تقويت رواني مسلمين.
از مشخصات خندق، اطلاعات دقيقي، در دست نيست، مورخان نوشته اند پهناي آن بقدري بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتما به اندازه اي بوده كه اگر كسي وارد آن مي شد به آساني نمي توانست از طرف مقابل بيرون آيد.
بعلاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مي داد كه اگر كسي قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.
و اما از نظر طول، بعضي با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مأمور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمين زده اند.
و بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدايي آن روز حفر چنين خندقي بسيار طاقت فرسا بوده است، بخصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.
مسلما حفر خندق مدت قابل توجهي به طول انجاميد و اين نشان مي دهد كه لشكر اسلام با هوشياري كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بيني هاي لازم را كرده بود به گونه اي كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.
د ـ ميدان بزرگ آزمايش
جنگ احزاب، محك آزمون عجيبي بود، براي همه مسلمانان و آنها كه دعوي اسلام داشتند و همچنين كساني كه گاه ادعاي بي طرفي مي كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همكاري مي كردند.
موضع گروههاي سه گانه (مؤمنان راستين، مؤمنان ضعيف و منافقان) در عملكردهاي آنها كاملا مشخص شد و ارزشهاي اسلامي كاملا آشكار گشت.
625 |
هر يك از اين گروههاي سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.
طوفان حادثه به قدري تند بود كه هيچكس نمي توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند و مطالبي كه شايد ساليان دراز در شرايط عادي براي كشف آن وقت لازم بود در مدتي كمتر از يك ماه به ظهور و بروز پيوست! اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله) با مقاومت و ايستادگي سرسختانه خود و حفظ خونسردي و توكل بر خدا و اعتماد به نفس و همچنين مواسات و همكاري با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ، نيز عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است، كاملا مؤمن و وفادار مي باشد و آنچه را به مردم مي گويد قبل از هر كس خود عمل مي كند.
هـ ـ پيكار تاريخي علي(عليه السلام)
مقابله علي بن ابي طالب(عليه السلام) با عمروبن عبد ودّ، از فرازهاي حساس و تاريخي اين جنگ است.
در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكاري دراين جنگ دعوت كرده بود، ازميان آنها پنج نفر ازهمه مشهورتر بودند: عمروبن عبدودّ و عكرمة ابن ابي جهل و هبيره و نوفل و ضرار.
آنها در يكي از روزهاي جنگ، براي نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشيدند و از نقطه باريكي از خندق كه از تير رس سپاهيان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اينها عمروبن عبد ود از همه نام آورتر بود.
او كه مغزش از غرور خاصي لبريز بود و سابقه زيادي در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداي خود را بلند كرد و نعره بر آورد.
طنين فرياد هل من مبارز او در ميدان احزاب پيچيد و چون كسي از مسلمانان آماده مقابله بااو نشدجسورتر گشت وعقايد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت: شما كه مي گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ، آيا يكي از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟! و در اينجا اشعار معروفش را خواند.