بخش 27

جنگ حنین انبوه جمعیت به تنهایی کاری نمی کند غزوه عبرت انگیز حنین چه کسانی فرار کردند؟ ایمان و آرامش مباهله شأن نزول مباهله با مسیحیان نجران دعوت به مباهله یک دلیل روشن بر حقانیت پیامبر اسلام مباهله سند زنده ای برای عظمت اهل بیت پاسخ به یک سؤال نوه های دختری، فرزندان ما هستند آیا مباهله یک حکم عمومی است؟ غدیر خم اعتدال در استفاده از گوشت


676


انبوه جمعيت به تنهايي كاري نمي كند

در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكاري همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستي مي كند و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان و مال و ثروت آنچنان روحشان را فرا گرفته كه حاضر به فداكاري و جهاد نيستند، شديدا اخطار مي كند.

به دنبال آن، در آيات مورد بحث، به مساله مهمي اشاره مي كند كه هر رهبري در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد و آن اينكه: اگر عشق مال و فرزند، گروهي از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگي كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگراني به خود راه دهند، براي اينكه خداوند نه در آن روزهايي كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين)، انبوه جمعيت دردي را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال ياري خدا و مددهاي او بود كه باعث پيروزي شان شد.

لذا در آيه نخست مي گويد خداوند شما را در موارد بسياري ياري كرد " لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَة..." .

«مَواطِنَ جمع «موطن به معني محلي است كه انسان براي اقامت دايمي يا موقت انتخاب مي كند.

ولي يكي از معاني آن ميدان هاي جنگ است، به تناسب اينكه جنگجويان مدتي كوتاه يا طولاني در آن اقامت مي كنند.

سپس اضافه مي كند: و در روز حنين شما را ياري نمود، در آن روز كه فزوني جمعيتتان مايه اعجاب شما بود " ...وَ يَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ..." .

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر و بعضي ده هزار يا هشت هزار نوشته اند ولي روايات مشهور و صحيح دوازده هزار را تاييد مي كنند، كه در هيچيك از جنگ هاي اسلامي تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آنچنان كه بعضي از مسلمانان مغرورانه گفتند: «لَنْ نُغْلَبُ الْيَوم! ; «هيچگاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد.



677


اما چنانكه در شرح غزوه حنين به خواست خدا خواهيم گفت، اين انبوه جمعيت كه گروهي از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدايي شد ولي سرانجام لطف خداوند آنها را نجات داد.

اين شكست ابتدايي چنان بود كه قرآن اضافه مي كند: زمين با آنهمه وسعتش بر شما تنگ شد " ...وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ..." ،سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد; " ...ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ..." .

در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود و جز گروه كمي با پيامبر(صلي الله عليه وآله) باقي نمانده بودند و پيغمبر(صلي الله عليه وآله) به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد " ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ..."و هم چنين لشكرياني كه شما نمي ديديد، براي تقويت و ياري تان فرو فرستاد " ...وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها..." .

نزول اين ارتش نامريي الهي براي تحكيم و تقويت روحيّه مسلمانان و ايجاد نيروي ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه اينكه فرشتگان و نيروهاي غيبي در جنگ شركت كرده باشند.(1)

در پايان نتيجه نهايي جنگ حنين را چنين بيان مي كند: خداوند افراد بي ايمان و بت پرست را كيفر داد (گروهي كشته و گروهي اسير و جمعي پا به فرار گذاشتند آنچنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند) " ...وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا..." و اين است كيفر افراد بي ايمان! " ...وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ..." .

ولي با اين حال درهاي توبه و بازگشت را به روي اسيران و فرار كنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوي خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مي گويد: سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براي توبه واقعي بداند) مي پذيرد" ثُمَّ يَتُوبُ اللهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلي مَنْ يَشاءُ..." .

جمله «يَتُوبُ كه با فعل مضارع ذكر شده و دلالت بر استمرار دارد، مفهومش اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ براي توضيح بيشتر به تفسير نمونه، ج7، صفحات 102 به بعد مراجعه شود.



678


است كه درهاي توبه و بازگشت همچنان به روي آنها باز و گشوده است. چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است هيچگاه درهاي توبه را به روي كسي نمي بندد و از رحمت گسترده خود كسي را نوميد نمي سازد، " ...وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ..." .

اكنون كه تفسير آيات به طور فشرده روشن شد، بايد به نكات مهمي كه در لابه لاي همين بحث وجود دارد، توجه كرد:

1 ـ غزوه عبرت انگيز حنين

حنين سرزميني است در نزديكي شهر طايف و چون اين غزوه در آنجا واقع شد، به نام غزوه حنين معروف شده و در قرآن از آن تعبير به يوم حنين شده است. نام ديگر آن غزوه اوطاس و غزوه هوازن است (اوطاس نام سرزميني در همان حدود و هوازن نام يكي از قبايلي است كه در آن جنگ با مسلمانان درگير بودند).

اين غزوه از آنجا شروع شد كه بنا به گفته ابن اثير در كامل، طايفه بزرگ هوازن هنگامي كه از فتح مكه با خبر شدند، رييسشان مالك بن عوف آنها را جمع كرد و به آنها گفت ممكن است محمد(صلي الله عليه وآله) بعد از فتح مكه به جنگ با آنها برخيزد و آنها گفتند پيش از آنكه او با ما نبرد كند، صلاح در اين است كه ما پيش دستي كنيم.

هنگامي كه اين خبر به گوش پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيد، به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوي سرزمين هوازن شوند.(1)

گرچه در باره جريان اين جنگ و كليات آن در ميان مورخان تقريبا اختلافي نيست ولي در جزييات آن روايات گوناگوني ديده مي شود كه كاملا متفق نيستند و ما آنچه را ذيلا به طور فشرده مي آوريم، طبق روايتي است كه مرحوم طبرسي در مجمع البيان آورده است.

در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤساي طايفه هوازن نزد مالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيري با مسلمانان هيچكس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كامل ابن اثير، ج2، ص261.



679


سرزمين اوطاس شدند.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست علي(عليه السلام) داد و تمام كساني كه براي فتح مكه، پرچم دار بخشي از لشكر اسلام بودند به دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) با همان پرچم به سوي ميدان حنين حركت كردند.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) مطلع شد كه صفوان ابن امية مقدار زيادي زره در اختيار دارد، به نزد او فرستاد و يك صد زره به عنوان عاريت از او خواست، صفوان سؤال كرد به راستي عاريه است يا غصب؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: «عاريه اي است كه ما آن را تضمين مي كنيم و سالم بر مي گردانيم صفوان يكصد زره به عنوان عاريت به پيامبر(صلي الله عليه وآله) داد و خود شخصا با حضرت حركت كرد.

دو هزار نفر از مسلماناني كه در فتح مكه اسلام را پذيرفته بودند، به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي فتح مكه آمده بودند، مجموعا دوازده هزار نفر براي ميدان جنگ حركت كردند.

مالك بن عوف كه مرد پر جرئت و با شهامتي بود به قبيله خود دستور داد غلاف هاي شمشير را بشكنند و در شكاف هاي كوه و دره هاي اطراف و لابه لاي درختان، بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند و به هنگامي كه در تاريكي اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند، يكباره به آنان حملهور شوند و لشكر را در هم بكوبند.

او اضافه كرد: محمد(صلي الله عليه وآله) با مردان جنگي هنوز روبرو نشده است، تا طعم شكست را بچشد!

هنگامي كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند، فرمان داد به طرف سرزمين حنين سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر هوازن از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاي خود قرار دادند. گروهي كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه بودند) فرار كردند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت; زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند و آثار شكست در آنان آشكار گشت.



680


اما علي(عليه السلام) كه پرچمدار لشكر بود، با عده كمي در برابر دشمن ايستادند و همچنان
به پيكار ادامه دادند. (در اين هنگام پيامبر در قلب سپاه قرار داشت) و عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و چند نفر ديگر از بني هاشم كه مجموعا از نه نفر تجاوز نمي كردند و دهمين آنها ايمن فرزند ام ايمن بود اطراف پيامبر(صلي الله عليه وآله) را گرفتند.

مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشيني از كنار پيامبر(صلي الله عليه وآله) گذشت، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به عباس كه صداي بلند و رسايي داشت دستور داد فورا از تپه اي كه در آن نزديكي بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند: «يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَا أَصْحَابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ يَا أَهْلَ بَيْعَتِ الشَّجَرَةِ إِلَي أَيْنَ تَفِرُّونَ؟ هَذَا رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه وآله)  ;(1) «اي گروه مهاجران و انصار! و اي ياران سوره بقره! و اي اهل بيعت شجره! به كجا فرار مي كنيد؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين جا است!

هنگامي كه مسلمانان صداي عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند لبيك، لبيك. مخصوصا انصار در اين بازگشت پيش قدم بودند و حمله سختي از هر جانب به سپاه دشمن كردند و با ياري پروردگار به پيشروي ادامه دادند، آنچنان كه طايفه هوازن به طرز وحشتناكي به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مي كردند.

حدود يكصد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهي نيز اسير شدند.(2)

در پايان اين نقل تاريخي مي خوانيم كه پس از پايان جنگ، نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله)آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد و حتي مالك بن عوف رييس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت، پيامبر(صلي الله عليه وآله) اموال و اسيرانش را به او بر گرداند و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.

در حقيقت عامل مهم شكست مسلمانان در آغاز كار، علاوه بر غروري كه به خاطر كثرت جمعيت پيدا كردند وجود دو هزار نفر از افراد تازه مسلمان بود كه طبعا جمعي از منافقان و عده اي براي كسب غنايم جنگي و گروهي بي هدف در ميان آنها وجود داشتند و فرار آنها در بقيه نيز اثر گذاشت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك الوسائل، ج11، ص94

2 ـ مجمع البيان، ج5، صص 17ـ19.



681


عامل پيروزي نهايي، ايستادگي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) و گروه اندكي از ياران و يادآوري خاطره پيمان هاي پيشين و ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.

2 ـ چه كساني فرار كردند؟

شك نيست كه در اين ميدان اكثريت قريب به اتفاق در آغاز كار فرار كردند و باقيمانده را طبق روايت فوق ده نفر و بعضي چهار نفر و بعضي حد اكثر حدود يكصد نفر نوشته اند.

از آنجا كه طبق بعضي از روايات مشهور، خلفاي نخستين نيز در جمع فرار كنندگان بودند، بعضي از مفسران اهل سنت سعي دارند كه اين فرار را يك امر طبيعي معرفي كنند.

نويسنده المنار در اينجا مي گويد: به هنگامي كه رگبار تيرهاي دشمن متوجه مسلمين شد، گروهي كه از مكه به سپاه اسلام ملحق شده بودند و در ميان آنها منافقان و افراد ضعيف الايمان و جستجوگران غنيمت قرار داشتند فرار كردند و پشت به ميدان نمودند، باقيمانده لشكر طبعا مضطرب و پريشان شدند، آنها نيز طبق عادت و نه از روي ترس! پا به فرار گذاشتند و اين يك امر طبيعي است كه به هنگام فرار كردن يك گروه بقيه بدون توجه متزلزل مي شوند، بنابر اين فرار آنها به معني ترك ياري پيامبر(صلي الله عليه وآله) و رها كردن او در دست كفار نبود، كه مستحق غضب و خشم خداوند شوند!(1) ما شرحي براي اين سخن ذكر نمي كنيم و داوري آن را به خوانندگان واگذار مي كنيم.

ذكر اين جمله نيز لازم است كه در صحيح بخاري معتبرترين منابع اهل سنت، هنگامي كه سخن از هزيمت و فرار مسلمين در اين ميدان به ميان آورده، چنين نقل مي كند:«فَإِذا عُمَرَ بْن الْخطّاب فِي النّاس وَ قُلتُ ما شَأن النّاس؟ قالَ: أمر الله، ثُمّ تُراجع النّاس اِلَي رَسُولِ اللهِ... ناگهان عمر بن خطاب در ميان مردم بود، گفتم مردم چه كردند؟
گفت: قضاي الهي بود!، سپس مردم به سوي پيامبر
(صلي الله عليه وآله) بازگشتند. (2)

ولي اگر پيش داوري ها را كنار بگذاريم و قرآن را مورد توجه قرار دهيم، مي بينيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير المنار، ج10، صص 262ـ265.

2 ـ تفسير المنار، ج10، صص 262ـ265.



682


كه گروه بندي در ميان فرار كنندگان قايل نشده است، بلكه همه را يكسان مذمت مي كند، كه پا به فرار گذاشتند.

نمي دانيم چه تفاوتي بين جمله " ...ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ..." كه در آيات فوق خوانديم و جمله ديگري كه در آيه 16 سوره انفال گذشت وجود دارد، آنجا كه مي گويد: " وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللهِ..." ; «هر كس پشت به دشمن كند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر كسي كه به منظور حمله به دشمن و يا پيوستن به گروهي از سربازان تغيير مكان دهد .

بنابر اين اگر اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم، ثابت مي شود كه مسلمانان در آن روز ـ مگر گروه كمي ـ مرتكب خطاي بزرگي شدند، منتها بعدا توبه كردند و بازگشتند.

3 ـ ايمان و آرامش

سكينة در اصل از ماده سكون به معني يك نوع حالت آرامش و اطمينان است، كه هر گونه شك و دودلي و ترس و وحشت را از انسان دور مي سازد و او را در برابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مي گرداند. سكينه با ايمان رابطه نزديكي دارد; يعني زاييده ايمان است، افراد با ايمان هنگامي كه به ياد قدرت بي پايان خداوند مي افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مي آورند، موجي از اميد در دلشان پيدا مي شود و اينكه مي بينيم در بعضي از روايات، سكينه به ايمان تفسير شده(1) و در بعضي ديگر به يك نسيم بهشتي در شكل و صورت انسان،(2) همه بازگشت به همين معني مي كند.

در قرآن مجيد، سوره فتح آيه 4 مي خوانيم: " هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ..." ; «او كسي است كه سكينه را در دل هاي مؤمنان فرو فرستاد، تا ايماني بر ايمان آنها افزوده شود .

در هر حال اين حالت فوق العاده رواني، موهبتي است الهي و آسماني كه در پرتو آن، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مي كند و يك دنيا آرامش و ثبات قدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير برهان، ج2، ص114.

2 ـ نورالثقلين، ج2، ص201.



683


در درون خويش احساس مي نمايد.

جالب توجه اينكه قرآن در آيات مورد بحث نمي گويد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ... "عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَيْكُمْ با اينكه تمام جمله هاي پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير كُم ذكر شده است، بلكه مي گويد:"...وَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ..." اشاره به اينكه منافقان و آنها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمي از اين سكينه و آرامش نداشتند و تنها اين موهبت نصيب افراد با ايمان مي شود.

در روايات مي خوانيم: اين نسيم بهشتي با انبياء و پيامبران خدا بوده است(1) به همين دليل در حوادثي كه هر كس در برابر آن كنترل خويش را از دست مي دهد، آنها روحي آرام و عزمي راسخ و اراده اي آهنين و تزلزل ناپذير داشتند.

نزول سكينه بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ميدان حنين ـ همانگونه كه گفتيم ـ براي رفع اضطرابي بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر(صلي الله عليه وآله) دست داده بود و گر نه او در اين صحنه و هم چنين علي(عليه السلام) و گروه كوچكي از مسلمانان چون كوه ثابت و پا بر جا بود.

4 ـ در آيات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در مواطن كثيرة (ميدان هاي بسيار) شده است.

در باره تعداد جنگ هايي كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) شخصا در آن مبارزه كرد، يا با مسلمانان بود اما شخصا جنگ نكرد و هم چنين ميدان هايي كه سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت ولي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در آن حضور نداشت، در ميان مورخان گفتگو بسيار است ولي از بعضي از روايات كه از طرق اهل بيت به ما رسيده استفاده مي شود كه عدد آنها به هشتاد مي رسيد.

در كتاب كافي نقل شده كه يكي از خلفاي عباسي نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيري به فقرا بدهد، هنگامي كه بهبودي يافت، فقهايي كه اطراف او بودند در باره مبلغ آن اختلاف كردند و هيچكدام مدرك روشني نداشتند، سرانجام از امام نهم حضرت محمد بن علي النقي (عليهما السلام) سؤال كرد، فرمود كثير هشتاد است. وقتي از علت آن سؤال كردند، حضرت(عليه السلام) به آيه فوق اشاره كرد و فرمود: «ما تعداد ميدان هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير برهان، ج2، ص112.



684


نبرد اسلام و كفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم، عدد آن هشتاد بود .(1)

5 ـ نكته اي كه توجه به آن امروز براي مسلمانان نهايت لزوم را دارد، اين است كه از حوادثي چون حادثه حنين تجربه بيندوزند و بدانند كثرت نفرات و جمعيت انبوهشان هرگز نبايد مايه غرورشان شود، از جمعيت انبوه به تنهايي كاري ساخته نيست، مساله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤمن و مصمم است، هر چند گروه كوچكي باشند، همانگونه كه يك گروه كوچك سرنوشت جنگ حنين را تغيير داد، بعد از آنكه انبوه جمعيت، ناآزموده و ساخته نشده مايه هزيمت و شكست شده بودند.

مهم اين است كه افراد آنچنان با روح ايمان و استقامت و فداكاري پرورش يابند كه دل هايشان مركز سكينه الهي شود و در برابر سخت ترين طوفان هاي زندگي چون كوه پا بر جا و آرام بايستند.(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نورالثقلين، ج2، ص197.

2 ـ تفسير نمونه، ج7، ص347.



685


مباهله

 

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ(61)(1)

61 ـ هر گاه بعد از علم و دانشي كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

شأن نزول:

گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيات نجراني مركب از «عاقب و «سيد و گروهي كه با آنها بودند نازل شده است، آنها خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز ديده اي فرزندي بدون پدر متولد شود، در اين هنگام آيه: " ...إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللهِ..." نازل شد و هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنها را به مباهله دعوت كرد آنها تا فرداي آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه، به شخصيت هاي نجران،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آل عمران



686


اسقف (روحاني بزرگشان) به آنها گفت: شما فردا به محمد (صلي الله عليه وآله)نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانواده اش براي مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد; زيرا چيزي در بساط ندارد. فردا كه شد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد در حالي كه دست علي بن ابي طالب(عليه السلام) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهما السلام)در پيش روي او راه مي رفتند و فاطمه(عليها السلام)پشت سرش بود، نصاري نيز بيرون آمدند در حالي كه اسقف آنها پيشاپيششان بود هنگامي كه نگاه كرد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) با آن چند نفر آمدند، در باره آنها سؤال كرد، به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از علي(عليه السلام)هستند و آن بانوي جوان دخترش فاطمه(عليها السلام) است كه عزيزترين مردم نزد او و نزديك ترين افراد به قلب او است... «سيد به اسقف گفت: براي مباهله قدم پيش گذار.

گفت: نه، من مردي را مي بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مي كند و من مي ترسم راستگو باشد و اگر راستگو باشد، به خدا يك سال بر ما نمي گذرد در حالي كه در تمام دنيا يك نصراني كه آب بنوشد وجود نداشته باشد.

اسقف به پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: اي ابو القاسم! ما با تو مباهله نمي كنيم بلكه مصالحه مي كنيم، با ما مصالحه كن، پيامبر(صلي الله عليه وآله) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله (يك قواره پارچه خوب لباس) كه حد اقل قيمت هر حله اي چهل درهم باشد و عاريت دادن سي دست زره و سي شاخه نيزه و سي رأس اسب، در صورتي كه در سرزمين يمن، توطئه اي براي مسلمانان رخ دهد و پيامبر(صلي الله عليه وآله)ضامن اين عاريت ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهد نامه اي در اين زمينه نوشته شد.

در روايتي آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت: من صورت هايي را مي بينم كه اگر از خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند، چنين خواهد كرد. هرگز با آنها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد و يك نصراني تا روز قيامت بر صفحه زمين نخواهد ماند.

مباهله با مسيحيان نجران

اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالي كه در آنها بر نفي خدا بودن مسيح(عليه السلام) شده بود، به پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور مي دهد: «هر گاه بعد از علم و دانش كه (در باره مسيح) براي تو آمده (باز) كساني با تو در آن به محاجه و ستيز برخاستند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان



687


خود را دعوت مي كنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كساني كه به منزله جان هستند) دعوت مي كنيم، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم ; " فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ" .

ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و سپس پراكنده شوند; زيرا چنين عملي به تنهايي هيچ فايده اي ندارد، بلكه منظور اين است كه اين نفرين مؤثر گردد و با آشكار شدن اثر آن، دروغگويان به عذاب گرفتار شوند و شناخته گردند.

به تعبير ديگر، گرچه در اين آيه به تأثير و نتيجه مباهله تصريح نشده، اما از آنجا كه اين كار به عنوان آخرين حربه، بعد از اثر نكردن منطق و استدلال، مورد استفاده قرار گرفته، دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجي اين نفرين است نه تنها يك نفرين ساده.

نكته ها

1 ـ دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)

در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مي دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشن پيشين، كسي درباره عيسي(عليه السلام) با تو گفتگو كند و به جدال برخيزد، به او پيشنهاد مباهله كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.

مسأله مباهله به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهي بود كه صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي كرد.

چگونه ممكن است كسي كه به تمام معني به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشته باشد وارد چنين ميداني شود؟ و از مخالفان خود دعوت كند بياييد با هم به درگاه خدا برويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد و شما به سرعت نتيجه آن را خواهيد ديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات مي كند. مسلما ورود در چنين ميداني بسيار خطرناك است; زيرا اگر دعاي او به اجابت نرسد و اثري از مجازات مخالفان



688


آشكار نشود نتيجه اي جز رسوايي دعوت كننده نخواهد داشت. چگونه ممكن است آدم عاقل و فهميده اي بدون اطمينان به نتيجه، در چنين مرحله اي گام بگذارد؟ از اينجا است كه گفته اند دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مباهله، يكي از نشانه هاي صدق دعوت و ايمان قاطع او است، قطع نظر از نتايجي كه بعدا از مباهله به دست آمد.

در روايات اسلامي وارد شده هنگامي كه پاي مباهله به ميان آمد، نمايندگان مسيحيان نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به شور بنشينند، نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روان شناسي سرچشمه مي گرفت اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد(صلي الله عليه وآله) با سر و صدا و جمعيت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد; زيرا حقيقتي در كار او نيست كه متوسل به جار و جنجال شده است و اگر با نفرات بسيار محدودي از خاصان نزديك و فرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد، بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با او به پرهيزيد كه خطرناك است! آنها طبق قرار قبلي به ميعادگاه رفتند. ناگاه ديدند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرزندانش حسن و حسين (عليهما السلام) را در پيش رو دارد و علي(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)همراه او هستند و به آنها سفارش مي كند هر گاه من دعا كردم شما آمين بگوييد، مسيحيان هنگامي كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خودداري كرده، حاضر به مصالحه شدند و به شرايط ذمه و پرداختن ماليات (جزيه) تن در دادند.

2 ـ مباهَلَه سند زنده اي براي عظمت اهل بيت:

غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل شده است و پيامبر تنها كساني را كه همراه خود به ميعادگاه برد، فرزندانش حسن و حسين (عليهما السلام)و دخترش فاطمه(عليها السلام)و علي(عليه السلام) بودند، بنابر اين منظور از «أَبْناءَن در آيه منحصرا حسن و حسين(عليهما السلام) هستند، همانطور كه منظور از «وَ نِساءَن فاطمه(عليها السلام)و منظور از «وَ أَنْفُسَن تنها علي(عليه السلام)بوده است و احاديث فراواني در اين زمينه نقل شده است.

ولي بعضي از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند، كوشيده اند كه ورود احاديث را در اين زمينه انكار كنند. مثلا نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مي گويد: اين



689


روايات همگي از طرق شيعه است و هدف آنها مشخص است. آنها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را، حتي بر بسياري از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند!!

اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مي دهد كه عليرغم پندارهاي تعصب آلود نويسنده المنار، بسياري از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهي نمي شود و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم، ساير احاديث آنها و كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد.

براي روشن شدن اين حقيقت قسمتي از روايات آنها را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا مي آوريم: قاضي نور الله شوشتري(1) چنين مي گويد: مفسران در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه ابناءنا در آيه فوق اشاره به حسن و حسين (عليهما السلام) و «نِساءَن اشاره به فاطمه(عليها السلام)و «وَ أَنْفُسَن اشاره به علي(عليه السلام) است.

سپس (در پاورقي كتاب مزبور) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه تصريح نموده اند آيه مباهله در باره اهل بيت نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است.

از جمله شخصيت هاي سرشناسي كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند:

1 ـ مسلم بن حجاج نيشابوري صاحب صحيح معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است، در جلد 7 صفحه 120 (چاپ محمد علي صبيح ـ مصر).

2 ـ احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185 (چاپ مصر).

3 ـ طبري در تفسير معروفش در ذيل همين آيه، جلد سوم صفحه 192 (چاپ ميمنية ـ مصر).

4 ـ حاكم در كتاب مستدرك، جلد سوم صفحه 150 (چاپ حيدر آباد دكن).

5 ـ حافظ ابو نعيم اصفهاني در كتاب دلائل النبوة صفحه 297 (چاپ حيدر آباد).

6 ـ واحدي نيشابوري در كتاب اسباب النزول صفحه 74 (چاپ الهندية مصر).

7 ـ فخر رازي در تفسير معروفش، جلد 8 صفحه 85 (چاپ البهيه مصر).


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جلد سوم كتاب نفيس احقاق الحق، طبع جديد صفحه 46



690


8 ـ ابن اثير در كتاب جامع الاصول، جلد 9 صفحه 470 (طبع السنة المحمدية ـ مصر).

9 ـ ابن جوزي در تذكرة الخواص، صفحه 17 (چاپ نجف).

10 ـ قاضي بيضاوي در تفسيرش، جلد 2 صفحه 22 (چاپ مصطفي محمد مصر).

11 ـ آلوسي در تفسير روح المعاني، جلد سوم صفحه 167 (چاپ منيريه مصر).

12 ـ طنطاوي مفسر معروف در تفسير الجواهر، جلد دوم صفحه 120 (چاپ مصطفي البابي الحلبي ـ مصر).

13 ـ زمخشري در تفسير كشاف، جلد 1 صفحه 193 (چاپ مصطفي محمد ـ مصر).

14 ـ حافظ احمد بن حجر عسقلاني در كتاب الاصابة جلد 2 صفحه 503 (چاپ مصطفي محمد ـ مصر).

15 ـ ابن صباغ در كتاب الفصول المهمة صفحه 108 (چاپ نجف).

16 ـ علامه قرطبي در تفسير الجامع لاحكام القرآن جلد 3 صفحه 104 (چاپ مصر سال 1936).

در كتاب غاية المرام از صحيح مسلم در باب فضايل علي بن ابي طالب(عليه السلام) نقل شده كه: روزي معاويه به سعد بن ابي وقاص گفت: چرا ابو تراب (علي(عليه السلام)) را سب و دشنام نمي گويي؟! گفت: از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در باره علي(عليه السلام) فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم... (يكي از آنها اين بود كه) هنگامي كه آيه مباهله نازل گرديد، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي(عليهما السلام) دعوت كرد و سپس فرمود: «اَللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أَهْلِي ; «خدايا! اينها خاصان نزديك من اند .

نويسنده تفسير كشاف كه از بزرگان اهل تسنن است در ذيل آيه مي گويد: اين آيه قوي ترين دليلي است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مي كند.

مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما در نزول اين آيه در باره اهل بيت، اتفاق نظر دارند، در تفسير نور الثقلين روايات فراواني در اين زمينه نقل شده است.

از جمله به نقل از كتاب عيون اخبار الرضا در باره مجلس بحثي كه مامون در دربار خود تشكيل داده بود، اين چنين مي نويسد: امام علي بن موسي الرضا (عليهما السلام) فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داده:



691


" فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا..." و به دنبال نزول اين آيه، پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را با خود به مباهله برد... اين مزيتي است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت: پيشي نگرفته و فضيلتي است كه هيچ انساني به آن نرسيده و شرفي است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است.(1)

3 ـ پاسخ به يك سؤال

در اينجا سؤال معروفي است كه فخر رازي و بعضي ديگر در باره نزول آيه در حق اهل بيت(عليهم السلام) ذكر كرده اند كه چگونه ممكن است منظور از «أَبْناءَن ; «فرزندان م ، حسن و حسين (عليهما السلام) باشد، در حالي كه ابناء جمع است و جمع بر دو نفر گفته نمي شود؟ و چگونه ممكن است «نِساءَن كه معني جمع دارد تنها بر بانوي اسلام فاطمه(عليها السلام) اطلاق گردد؟ اگر منظور از «أَنْفُسَن تنها علي(عليه السلام) است، چرا به صيغه جمع آمده است؟!

پاسخ: اولاً ـ همانطور كه قبلا به طور مشروح ذكر شد، اجماع علماي اسلام و احاديث فراواني كه در بسياري از منابع معروف و معتبر اسلامي اعم از شيعه و سني در زمينه ورود اين آيه در مورد اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده است و در آنها تصريح شده پيغمبر(صلي الله عليه وآله)غير از علي(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام) كسي را به مباهله نياورد، قرينه آشكاري براي تفسير آيه خواهد بود; زيرا مي دانيم از جمله قرايني كه آيات قرآن را تفسير مي كند، سنت و شان نزول قطعي است. بنابر اين، ايراد مزبور تنها متوجه شيعه نمي شود. بلكه همه دانشمندان اسلام بايد به آن پاسخ گويند.

ثانيا ـ اطلاق صيغه جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگي ندارد و در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتي غير عرب اين معني بسيار است.

توضيح اينكه: بسيار مي شود كه به هنگام بيان يك قانون، يا تنظيم يك عهدنامه، حكم به صورت كلي و به صيغه جمع آورده مي شود و مثلا در عهدنامه چنين مي نويسند كه:

مسؤول اجراي آن امضاكنندگان عهدنامه و فرزندان آنها هستند، در حالي كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نور الثقلين، ج1، ص349 و تفسير عياشي، ج1، ص177، بحار الانوار، ج20، ص52 و ج6، ص652.



692


ممكن است يكي از دو طرف تنها يك يا دو فرزند داشته باشد، اين موضوع هيچگونه
منافاتي با تنظيم قانون يا عهدنامه به صورت جمع ندارد.

خلاصه اينكه: ما دو مرحله داريم. مرحله قرارداد و مرحله اجرا، در مرحله قرارداد، گاهي الفاظ به صورت جمع ذكر مي شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند ولي در مرحله اجرا ممكن است مصداق، منحصر به يك فرد باشد و اين انحصار در مصداق، منافات با كلي بودن مسأله ندارد.

به عبارت ديگر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) موظف بود طبق قراردادي كه با نصاراي نجران بست، همه فرزندان و زنان خاص خاندانش و تمام كساني را كه به منزله جان او بودند، همراه خود به مباهله ببرد ولي اينها مصداقي جز دو فرزند و يك زن و يك مرد نداشت.

اضافه بر اين، در آيات قرآن موارد متعددي داريم كه عبارت به صورت صيغه جمع آمده، اما مصداق آن به جهتي از جهات منحصر به يك فرد بوده است: مثلا در همين سوره آيه 173 مي خوانيم: " الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ..." ; «كساني كه مردم به آنها گفتند دشمنان (براي حمله به شما) اجتماع كرده اند از آنها بترسيد .

در اين آيه منظور از الناس (مردم) طبق تصريح جمعي از مفسران، نعيم بن مسعود است كه از ابو سفيان اموالي گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند! همچنين در آيه 181 مي خوانيم: " ...لَقَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ..." ; «خداوند گفتار كساني را كه مي گفتند خدا فقير است و ما بي نيازيم (و لذا از ما مطالبه زكات كرده است!) شنيد .

منظور از «الَّذِينَ در آيه، طبق تصريح جمعي از مفسران، حي بن اخطب يا فنحاص است.

گاهي اطلاق كلمه جمع بر مفرد به عنوان بزرگداشت نيز ديده مي شود، همان طور كه در باره ابراهيم(عليه السلام)مي خوانيم: " إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً للهِِ..." ; «ابراهيم امتي بود خاضع در پيشگاه خد ،(1) در اينجا كلمه امت كه اسم جمع است، بر فرد اطلاق شده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره نحل، آيه 120.



693


4 ـ نوه هاي دختري فرزندان ما هستند.

ضمناً از آيه مباهله استفاده مي شود كه به فرزندان دختر نيز حقيقتا ابن گفته مي شود، بر خلاف آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود مي دانستند و مي گفتند:

بنونا بنو أبنائنا و بناتنا *** بنوهن أبناء الرجال الأباعد(1)

فرزندان ما تنها پسرزاده هاي ما هستند، اما دخترزاده هاي ما، فرزندان مردم بيگانه محسوب مي شوند نه فرزندان ما!

 

اين طرز تفكر مولود همان سنت غلطي بود كه در جاهليت عرب، دختران و زنان را عضو اصلي جامعه انساني نمي دانستند و آنها را در حكم ظروفي براي نگاهداري پسران مي پنداشتند! چنانكه شاعر آنها مي گويد:

و إنّما أمّهات النّاس أوعية *** مستودعات و للأحساب آباء(2)

 

مادران مردم، حكم ظروفي براي پرورش آنها دارند ـ و براي نسب تنها پدران شناخته مي شوند! ولي اسلام اين طرز تفكر را به شدت در هم كوبيد و احكام فرزند را بر فرزندان پسري و دختري يكسان جاري ساخت.

در سوره انعام آيه 84 ـ 85 در باره فرزندان ابراهيم(عليه السلام) مي خوانيم: " وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيي وَ عِيسي وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ" ;(3) «از فرزندان (ابراهيم)، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون بودند و اين چنين نيكوكاران را پاداش مي دهيم و نيز زكريا و يحيي و عيسي و الياس كه همه از صالحان بودند .

در اين آيه، حضرت مسيح(عليه السلام) از فرزندان ابراهيم(عليه السلام) شمرده شده، در حالي كه فرزند دختري بود و اصولا پدري نداشت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه، ج11، ص28

2 . ديوان الإمام علي(عليه السلام) ، ص24

3 . الكافي، ج8 ، ص119



694


در رواياتي كه از طرق شيعه و سني در باره امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) وارد شده، اطلاق كلمه ابن رسول الله (فرزند پيغمبر) كرارا ديده مي شود.

در آيات مربوط به زناني كه ازدواج با آنها حرام است، مي خوانيم: " ...فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ..." ; يعني همسران پسران شما.(1) در ميان فقهاي اسلام اين مسأله مسلم است كه همسران پسرها و نوه ها، چه دختري باشند و چه پسري بر شخص حرام و مشمول آيه فوق است.

5 ـ آيا مباهله يك حكم عمومي است؟

شكي نيست كه آيه فوق يك دستور كلي براي دعوت به مباهله به مسلمانان نمي دهد، بلكه روي سخن در آن تنها به پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) است ولي اين موضوع مانع از آن نخواهد بود كه مباهله در برابر مخالفان يك حكم عمومي باشد و افراد با ايمان كه از تقوا و خدا پرستي كامل برخوردارند، به هنگامي كه استدلالات آنها در برابر دشمنان بر اثر لجاجت به جايي نرسد، از آنها دعوت به مباهله كنند.

از رواياتي كه در منابع اسلامي نقل شده نيز عموميت اين حكم استفاده مي شود. در تفسير نور الثقلين(2) حديثي از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «اگر سخنان حق شما را مخالفان نپذيرفتند، آنها را به مباهله دعوت كنيد .

راوي مي گويد: سؤال كردم چگونه مباهله كنم؟ فرمود: «خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن و گمان مي كنم كه فرمود: «روزه بگير و غسل كن و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو، سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي
هفتگانه اي و آگاه از اسرار نهان هستي و رحمان و رحيمي، اگر مخالف من حقي را انكار كرده و ادعاي باطلي دارد، بلايي از آسمان بر او بفرست و او را به عذاب دردناكي مبتلا
ساز! و بعد بار ديگر اين دعا را تكرار كن و بگو: اگر اين شخص حق را انكار كرده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء، آيه 23.

2 ـ جلد 1، صفحه 351



695


ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست و او را به عذابي مبتلا كن! سپس فرمود: «چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد، به خدا سوگند كه هرگز نيافتم كسي را كه حاضر باشد اين چنين با من مباهله كند .

ضمناً از اين آيه معلوم مي شود كه بر خلاف حملات بي رويه افرادي كه مي گويند اسلام عملا آيين مردان است و زنان در آن به حساب نيامده اند، زنان در مواقع حساس به سهم خود در پيشبرد اهداف اسلامي همراه مردان در برابر دشمن مي ايستاده اند، صفحات درخشان زندگي فاطمه بانوي اسلام(عليها السلام) و دخترش زينب كبري(عليها السلام)و زنان ديگري كه در تاريخ اسلام، گام بر جاي گام هاي آنها نهاده اند، گواه اين حقيقت است.(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه، ج2، ص590 و يا ج2، ص448.



696


غدير خم

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالاَْزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَة غَيْرَ مُتَجانِف لاِِثْم فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(3)(1)

3 ـ گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتي كه به غير نام خدا ذبح شوند و حيوانات خفه شده و به زجر كشته شده و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندي بميرند و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگري مرده باشند و باقيمانده صيد حيوان درنده، مگر آنكه (به موقع بر آن حيوان برسيد و) آنرا سر ببريد و حيواناتي كه روي بتها (يا در برابر آنها) ذبح شوند (همگي) بر شما حرام است و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان بوسيله چوبه هاي تير مخصوص بخت آزمايي، تمام اين اعمال فسق و گناه است ـ امروز كافران از (زوال) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از (مخالفت) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم ـ اما آنها كه در حال گرسنگي دستشان به غذاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مائده



697


ديگري نرسد و متمايل به گناه نباشند (مانعي ندارد كه از گوشت هاي ممنوع بخورند) خداوند آمرزنده و مهربان است.

 

در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهار پايان به استثناي آنچه بعدا خواهد آمد شده، آيه مورد بحث در حقيقت همان استثناهايي است كه وعده داده شده و در اين آيه حكم به تحريم يازده چيز شده است كه بعضي از آنها در آيات ديگر قرآن نيز بيان گرديده و تكرار آن جنبه تأكيد دارد.

نخست مي فرمايد: مردار بر شما حرام شده است (حرمت عليكم الميتة).

و همچنين خون (والدم).

و گوشت خوك (و لحم الخنزير).

و حيواناتي كه طبق سنت جاهليت بنام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند " وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ..." .(1)

و نيز حيواناتي كه خفه شده باشند حرام اند خواه بخودي خود و يا بهوسيله دام و خواه بهوسيله انسان اين كار انجام گردد (چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهي حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مي فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند)«وَ الْمُنْخَنِقَةُ .

در بعضي از روايات نقل شده كه مجوس مخصوصا مقيد بودند كه حيوانات را از طريق خفه كردن بكشند سپس از گوشتشان استفاده كنند بنابراين ممكن است آيه ناظر به وضع آنها نيز باشد.

و حيواناتي كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيماري از دنيا بروند «وَ الْمَوْقُوذَةُ .

در تفسير قرطبي نقل شده كه در ميان عرب معمول بود كه بعضي از حيوانات را بخاطر بت ها آنقدر مي زدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مي دانستند !

و حيواناتي كه بر اثر پرت شدن از بلندي بميرند «وَ الْمُتَرَدِّيَةُ و حيواناتي كه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در باره تحريم اين چهار چيز و فلسفه آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 427 به بعد توضيح كافي داده ايم.



698


ضرب شاخ مرده باشند «وَ النَّطِيحَةُ  .

و حيواناتي كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند" وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ" .

ممكن است يكي از دلايل فلسفه تحريم اين پنج نوع از گوشتهاي حيوانات اين باشد كه خون به قدر كافي از آنها بيرون نمي رود; زيرا تا زماني كه رگهاي اصلي گردن بريده نشود، خون بقدر كافي بيرون نخواهد ريخت و ميدانيم كه خون مركز انواع ميكربها است و با مردن حيوان قبل از هر چيز خون عفونت پيدا مي كند و به تعبير ديگر اين چنين گوشت ها يك نوع مسموميت دارند و جزء گوشتهاي سالم محسوب نخواهد شد مخصوصا اگر حيوان بر اثر شكنجه يا بيماري و يا تعقيب حيوان درنده اي بميرد، مسموميت بيشتري خواهد داشت.

به علاوه جنبه معنوي ذبح كه با ذكر نام خدا و رو بقبله بودن حاصل مي شود در هيچ يك از اينها نيست. ولي اگر قبل از آنكه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامي آنها را سر ببرند و خون بقدر كافي از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود و لذا بدنبال تحريم موارد فوق مي فرمايد: " ...إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ..." .

بعضي از مفسران احتمال داده اند كه اين استثناء تنها به قسم اخير يعني " وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ" بر مي گردد ولي اكثر مفسران معتقدند به تمام اقسام بر مي گردد و اين نظر به حقيقت نزديكتر است.

ممكن است سؤال شود چرا با وجود ميتة در آغاز آيه، اين موارد ذكر گرديده است مگر تمام آنها داخل در مفهوم ميتة نيست ؟ در پاسخ مي گوييم: ميتة از نظر فقهي و شرعي مفهوم وسيعي دارد و هر حيواني كه با طريق شرعي ذبح نشده باشد در مفهوم ميتة داخل است ولي در لغت، ميتة معمولا بحيواني گفته مي شود كه خود به خود بميرد، بنا بر اين موارد فوق در مفهوم لغوي ميتة داخل نيست و لااقل احتمال اين را دارد كه داخل نباشد و لذا نيازمند به بيان است.

در زمان جاهليت بت پرستان سنگهايي در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصي نداشت، آنها را «نصب مي ناميدند در مقابل آنها قرباني مي كردند و
خون قرباني را به آنها مي ماليدند و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراي اشكال و صور خاصي بودند اما «نصب چنين نبودند، اسلام در آيه فوق اينگونه گوشتها را



699


تحريم كرده و مي گويد: " ...وَ ما ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ..." .

روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقي و معنوي دارد نه جنبه مادي و جسماني و در واقع يكي از اقسام " وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ..." مي باشد، كه بخاطر رواجش در ميان عرب جاهلي به آن تصريح شده است.

نوع ديگري از حيواناتي كه تحريم آن در آيه فوق آمده، آنها است كه بصورت بخت آزمايي ذبح و تقسيم مي گرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرط بندي مي كردند و حيواني را خريداري و ذبح نموده سپس ده چوبه تير كه روي هفت عدد از آنها عنوان برنده و سه عدد عنوان بازنده ثبت شده بود در كيسه مخصوصي مي ريختند و به صورت قرعه كشي آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مي آوردند، هفت چوبه برنده بنام هر كس مي افتاد سهمي از گوشت بر مي داشت و چيزي در برابر آن نمي پرداخت ولي آن سه نفر كه تيرهاي بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اينكه سهمي از گوشت داشته باشند، اين چوبه هاي تير را «ازلام جمع «زلم (بر وزن قلم) ميناميدند، اسلام خوردن اين گوشت ها را تحريم كرد، نه بخاطر اينكه اصل گوشت حرام بوده باشد بلكه بخاطر اينكه جنبه قمار و بخت آزمايي دارد و مي فرمايد: " ...وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالاَْزْلامِ..." .

روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيان هاي فعاليت هاي حساب نشده اجتماعي و برنامه هاي خرافي در آن جمع ميباشد.

و در پايان براي تأكيد بيشتر روي تحريم آنها مي فرمايد: تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار " ...ذلِكُمْ فِسْقٌ..." .

اعتدال در استفاده از گوشت

آنچه از مجموع بحث هاي فوق و ساير منابع اسلامي استفاده مي شود اين است
كه روش اسلام در مورد بهره برداري از گوشتها، همانند ساير دستورهايش يك روش كاملا اعتدالي را در پيش گرفته; يعني نه همانند مردم زمان جاهليت كه
از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مي خوردند و يا همانند بسياري



700


از غربي هاي امروز كه حتي از خوردن گوشت خرچنگ و كرم ها چشم پوشي نمي كنند و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مي دانند، بلكه گوشت حيواناتي كه داراي تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشند حلال كرده و روي روشهاي افراطي و تفريطي خط بطلان كشيده و براي استفاده از گوشتها شرايطي مقرر داشته است به اين ترتيب كه:

1 ـ حيواناتي كه از گوشت آنها استفاده مي شود بايد از حيوانات علف خوار باشند; زيرا گوشت حيوانات گوشتخوار بر اثر خوردن گوشتهاي مردار و آلوده غالبا ناسالم و مايه انواع بيماري ها است، به خلاف چهارپايان علفخوار كه معمولا از غذاهاي سالم و پاك استفاده ميكنند.

به علاوه همانطور كه در گذشته ذيل آيه 72 سوره بقره گفتيم هر حيواني صفات خويش را از طريق گوشت خود به كساني كه از آن مي خورند منتقل مي كند، بنابراين تغذيه از گوشت حيوانات درنده، صفت قساوت و درندگي را در انسان تقويت مي نمايد و نيز به همين دليل است كه در اسلام حيوانات «جلاّل يعني حيواناتي كه از نجاست تغذيه مي كنند تحريم شده است.

2 ـ حيواناتي كه از گوشتشان استفاده ميشود بايد مورد تنفر نبوده باشند.

3 ـ و نيز بايد زياني براي جسم يا روح انسان توليد نكنند.

4 ـ حيواناتي كه در مسير شرك و بت پرستي قرباني مي شوند و مانند آنها چون از نظر معنوي ناپاك اند تحريم شده اند.

5 ـ يك سلسله دستورها در اسلام براي طرز ذبح حيوانات وارد شده كه هر كدام به نوبه خود، داراي اثر بهداشتي يا اخلاقي مي باشد.

بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعني در آيه مورد بحث به چشم مي خورد نخست مي گويد: امروز كافران از دين شما مايوس شدند بنابراين از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد.

" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" .

و سپس مي گويد: امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.


| شناسه مطلب: 76671