بخش 3

بخش سوم اسرار روحی حج 1ـ بذل عنایت درباره انسان 2ـ حجّ ، نمایشی جامع از سیر روحی انسان#160;های کامل در مسیر تقرّب به خداست سیر روحی لازم است ، حج ، تنها سیر جسمانی نیست حجّ حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) شبهه یک مرد مادّی مسلک ، در سیزده قرن پیش 3ـ چرا خانه خدا ، در مناطق دلپذیر و مصفّا بنا نشده است ؟ 4ـ ابراهیم ( علیه السلام ) خلاصه


63


بخش سوم

اسرار روحي حج

1ـ بذل عنايت درباره انسان .

2ـ حج ، نمايشي جامع از سير روحي انسان هاي كامل است .

3ـ چرا خانه خدا در مناطق دلپذير و مصفّا بنانشده ؟

4ـ صحنه امتحان خدا سنگين است .


65


اسرار روحي حج

1ـ بذل عنايت درباره انسان

خداوند عليم حكيم ، جلّت عظمته ، آدمي را از خاك آفريد ، به اين منظور كه او را ، در طيّ چند سال عمر دنيايي ، در دامن تعليمات آسماني پيغمبرانش بپروراند و تيرگي ها را از وجود او بزدايد و عاقبت ، او را موجودي پاك و منوّر و عالي بسازد و در اعلي علّيّين به قرب جوار خود كه كلّ الكمال و حقّ الجمال است ، برساند .

از طرفي ، انسان ، تا در عالم خاك است و در ظلمات خاكدان طبيعت فرو رفته ، شايسته آن نيست كه تقرّب به خدا بجويد و خود را با فرشتگان پاك و آويختگان به عرش اعلا ، قرين و جليس گرداند . بلكه اگر به حال خود رها شود ، در مسير حيات دنيوي ، در لجنزار شهوات حيواني غوطهور مي شود و بالمآل ، موجودي پست و منحطّ و مستحقّ مطروديّت از جوار عزّ و شرف مي گردد و با شياطين و دورافتادگان از درگاه الهي ، هم مجلس و هم عذاب مي شود .

امّا سبحان الخالق المنّان ، حاشا از كرم و رحمت بي پايانش كه موجود مستعدّي را به كمال رهبري نكند و استعدادش را در وجودش بميراند .

بلكه همان دست لطف و عنايتي كه خاك را از عالم جمادي حركت داده و از نبائيّت و حيوانيّت گذرانيده و به اين مرحله از انسانيّت رسانيده كه مي تواند با يك سير ارتقايي به اعلي عليّين سعادت برسد و با ملكوتيان و مقرّبان درگاه خدا ، همراز و دمساز شود ، همان دست عنايت ، در اين مرحله نيز ، لطفش را شامل حال كرده و از پرورش و


66


هدايت انسان ، دريغ نفرموده و او را با رأفت و رحمتي خاصّ ، در كَنَف حمايت ربوبي خود ، درآورده است . و براي اين كه او را ، مناسب با عالم طبع و حسّ ، بپروراند تا آماده عالم ماوراي طبع و حسّش بسازد ، خانه اي از سنگ و گل در اين عالم سنگ و گل ، بنا كرده و آن را ، خانه خود ناميده و بندگان وامانده و بي پناه خود را ، به خانه خود دعوت كرده است تا بركات و رحمات خاصّه اش را در كنار آن خانه ، به دامن بندگانش بريزد .

آري ، دعوت كرده است تا بندگان خاك نشين ، از همه جاي عالم ، بار سفر ببندند و به عزم زيارت خالق مهربان ، به آن جا بروند و بدن هاي خود را ، بر گرد جسم آن خانه طواف بدهند و دل هاي خود را با صاحب خانه مرتبط سازند تا كم كم ، آمادگي براي زيارت « ربّ العالم » و « ملك العرش » پيدا كنند و مركز جان خود را ، « خلوتخانه حقّ و كعبه حقيقي » بسازند كه فرمود :

« لَمْ يَسَعْنِي اَرْضِي وَلا سَمائِي وَوَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ اللّيِّنِ الْوادِعِ » . ( 1 )

« زمين و آسمان من ، گنجايش مرا نداشت ( اما ) قلب نرم و آرام بنده با ايمانم ، مرا در خود گنجانيد . »

آن كس كه با پا به كعبه رود ، كعبه را طواف كند ، و آن كس كه با دل رود ، كعبه او را طواف كند .

حقّاً لطف و عنايتي از اين بالاتر نمي شود كه خداوند سبحان و منزّه از نقصِ جسميّت و احتياج به مكان ، خود را ، هم نشين خاكيان معرّفي فرموده و در رديف خانه هاي سنگ و گلي خاك نشينان ، يك خانه سنگي براي خود انتخاب كرده و خود را همسايه ديوار به ديوار بندگان نشان داده كه من هم با شما هستم ؛ در ميان شما هستم ؛ دامن به دست شما داده ام ؛ همه چيز خود را از من بخواهيد .

حتي در ميان شهرها و دهكده ها و بيابان ها ، مسجدها را خانه خود معرّفي كرده تا در همه جا مردم دسترسي به او داشته باشند . نگفته حتماً بايد در آسمان به عرش بياييد تا به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المحجة البيضاء ، جلد 5 ، ص 26 .


67


داد شما برسم . يا حتماً بايد در سرزمين حجاز به مكه و كعبه بياييد تا به حرفتان گوش بدهم . خير ، در هر نقطه عالم كه هستيد ، هر گوشه اي را كه به اختيار خودتان به نام من اختصاص داديد ، من همان جا را به عنوان خانه خود مي پذيرم و در همان جا از شما پذيرايي مي كنم .

در هر ساعتي از ساعات روز و شب ، در خانه خودتان هم كه هستيد ، رو به سمت كعبه و خانه من بِايستيد و آهنگ نماز كنيد . همين رو به خانه من ايستادن را به منزله آمدن به خانه ام حساب مي كنم و همان جا به نداي شما ، لبّيك مي گويم و به خواسته هاي شما توجّه مي كنم . « فَسُبْحانَ اللهِ الْمَلِكِ الرَّئُوفِ الرَّحِيمِ وَلا اِلهَ اِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم » .

بله ، مي خواهد ما را ، با اين پذيرايي ها و عطيّه و بخشش ها ، بپروراند و آماده حركت از اين دهكده ويران و رسيدن به مركز و پايتخت و عرش عظيم كند .

كه اي بلندنظر شاهباز سدره نشين * * * نشيمن تو ، نه اين كنج محنت آباد است

تو را ز كنگره عرش مي زنند صفير * * * ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

آري ، اين است هدف ، تا ما چه مقدار فهميده و چه قدر پيش رفته باشيم .

2ـ حجّ ، نمايشي جامع از سير روحي انسان هاي كامل در مسير تقرّب به خداست

بايد توجّه داشت كه صورت اعمال حجّ و تمام عبادات ، در واقع ، تشريح مقامات روحي و معنوي انبيا و اولياي خدا ( عليهم السلام ) است ؛ تجزيه و تحليلي است از سير روحاني سالكين الي الله و سفركنندگان به سوي خدا ، كه چگونه مراحل و منازل بندگي و عبوديّت را پيموده اند و سرانجام ، به مقام قرب ربوبي رسيده اند . ( 1 )

روشن است كه حقيقت عبادت ، همانا حركت روح انسان به سوي خداست ، وگرنه تنها صورت ظاهر اعمال بدني ، در صورتي كه عاري از توجّه قلب باشد ، عبادت حقيقي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اقتباس از تفسير الميزان ، جلد 1 ، ص 302 .


68


محسوب نمي شود و فاقد ارزش هاي واقعي است .

قالَ رَسُولُ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) : « اِنَّما فُرِضَتِ الصَّلوةُ وَاُمِرَ بِالْحَجِّ وَالطَّوافِ وَاُشْعِرَتِ الْمَناسِكُ لاِِقامَةِ ذِكْرِ اللهِ ، فَاِذا لَمْ يَكُنْ في قَلْبِكَ لِلْمَذْكُورِ الَّذِي هُوَ الْمَقْصُودُ وَالْمُبْتَغي عَظَمَةٌ وَلا هَيْبَةٌ فَما قِيمَةُ ذِكْرِكَ » . ( 1 )

« منظور ازوجوب نماز و حجّ و طواف و ديگر مناسك ، به پاداشتن ياد خداست . پس وقتي قلب تو از هيبت و عظمت خدا كه مقصود و مطلوب اصلي از عبادات است خالي شد ، در اين صورت ، تنها ذكر زباني ( و اعمال خشك بدني ) چه ارزشي خواهد داشت ؟ ! »

صورت اعمال حج ، نماينده سير منظّم روح انسان كامل است كه مراحل عبوديّت را دقيقاً مي پيمايد و خود را از تمام علايق مادّي و زخارف دنيوي ، منقطع مي سازد و از توغّل و فرورفتگي در ظلمت عالم نفس ، بالا مي كشد و به استغراق در نورانيت عالم ربّ مي رساند . ( 2 )

حجّ واقعي ، حركتي است كه در روح حاصل مي شود ؛ سير و تحوّلي است كه در جوهر نفس انجام مي گيرد . حساب حج ، حساب تكامل و تبديل ناقص به كامل است ؛ از قوّه به فعل آوردن و خام را به حدّ پختگي رسانيدن و مانند كيميا ، فلزّي را به فلزّ ديگر مبدّل ساختن ، و نه حساب بازي و سرگرمي كه بعضي پنداشته اند .

درك و شعورهاي سطحي كجا و سير و تحوّل هاي تكان دهنده سالكين الي الله كجا ؟

آيا همين اعمال حجّ ما بود كه امام صادق ( عليه السلام ) را ، از خود بي خود مي ساخت ؟

مالك بن انس ( پيشواي فرقه مالكيّه ) مي گويد : يك سال با آن حضرت ، به حج رفتم .

به هنگام احرام كه سوار بر مركبش بود ، هر چه مي خواست بگويد لبّيك صدا در گلويش قطع مي شد و از مركبش سرازير مي شد . گفتم : « فرزند رسول خدا ! لبّيك بگو و ناچار بايد بگويي . » فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جامع السعادات ، جلد 3 ، ص 322 .

2 . اقتباس از تفسير الميزان ، جلد 1 ، ص 301 .


69


« يَا ابْنَ أَبِي عَامِر كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَأَخْشَي أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَجَلَّ لِي لاَ لَبَّيْكَ وَلاَ سَعْدَيْكَ » . ( 1 )

« اي پسر ابي عامر ! چگونه جرأت كنم كه بگويم لبّيك اللّهم لبّيك در حالي كه ترس آن دارم كه خداي عزّ وجل جوابم دهد لا لبّيك و لا سعديك ( نه ، قبولت نمي كنيم و راهت نمي دهيم ) . »

سير روحي لازم است ، حج ، تنها سير جسماني نيست

اين گونه حالات و بيانات از بزرگان دين ، هشدار دادن به غافلان است كه خدا از شما حجّي خواسته است كه حجّ جان باشد و روح را حركت بدهد و از خاكدان طبيعت به كعبه حقيقت برساند . نه فقط بدن را ، از وطن حركت دهد و به جدّه و مكه برساند و در مني و عرفاتي بگرداند و بار دگر به وطن برگرداند !

آن حركت ، رساننده به كمال است كه حركت جوهري باشد نه حركت مكاني . سنگ سياهي را برداريم از اين شهر به آن شهر و از اين بيابان به آن بيابان ، از نجف به كربلا و از كربلا به مدينه و از مدينه به مكه سيرش بدهيم و برگردانيم . باز همان سنگ سياه است كه بود . حركت مكاني او را به كمالي نمي رساند .

اما اگر همان سنگ در گوشه اي بيفتد و تحت شرايط و عواملي ، جوهرش رو به تكامل برود ، بعد از سال ها ، تبديل به لعل و ياقوت و فيروزه و الماس مي شود و بي آن كه مكانش عوض شده باشد ، جوهرش عوض مي شود .

آري ، اين چنين سير و حركت جوهري است كه هر موجودي را به كمال مي رساند .

خوشا اگر آدمي مي توانست يك چنين حجّ جوهري انجام دهد . جوهر جانش را مُحْرِم سازد و به پاي كعبه و بيت الله برساند ؛ با دست دل حجرالاسود را استلام كند ؛ قلبش در دامن كوه عرفات مقيم گردد و روحش به مشعرالحرام خدا واصل شود ؛ با كارد يقين و رضا و تسليم ، سر گوسفند هواي نفس را ببرد و خون شهوات حيواني را بريزد و وقتي برگشت ، راستي لعل و ياقوت آسماني شده باشد ، او حاجي است ، وگرنه :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خصال صدوق ، جلد 1 ، ص 160 ، حديث 189


70


حاجي تو نيستي ، شتر است ، از براي آنك * * * بيچاره خار مي خورد و بار مي برد

حجّ حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ، يك حجّ روحي بود

اگر مي بينيم حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) ، تا آن درجه از رضا و تسليم رسيده است كه وقتي از طريق الهامات الهي ، مأمور به ذبح فرزند مي شود ، بي درنگ آستين بالا مي زند و فرزند جوان و پيوند دلش را ، به زمين مي خواباند و كارد برنده به گلويش مي گذارد و جز امتثال فرمان خدا و عرض عبوديّت به پيشگاه حضرت معبود به چيزي نمي انديشد ، اين درجه از عرفان و راه يابي به ساحت قدس ربوبي نتيجه سير واقعي و حجّ حقيقي آن حضرت است . هم او كه راستي عازم حجّ و زيارت خدا شد . از روي صدق و صفا ، لباس لذّات و تمايلات دنيايي را ، از قامت جان برانداخت و يك جامه سرتاسري تسليم در برابر امر خدا ، بر خود پوشيد و از صميم دل ، به دعوت حضرت حق ، لبّيك اجابت گفت . قدم در حريم حرم نهاد و در دامن كوه عرفان و معرفت خالق سبحان ، مقيم گشت و مشاعر روح و جان خود را ، غرقگاه سلطان عالم هستي قرار داد و همه چيز دنيا را سنگريزه اي بي ارزش ديد ، در آن حال بود كه فرزند جوانش ، اسماعيل را به امر خدا ، به قربانگاه كشاند و در بيابان مني بر زمين خواباند و كارد به گلويش كشيد كه :

{ اِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ } . ( 1 )

« من ، به حق ، چهره جانم را از همه چيز برگردانيده ام ، از مال و جان و فرزند ، گذشته و يك جا ، رو به خداي آفريننده آسمان ها و زمين ، آمده ام . »

آري ، به اين حال رسيدن ، طيّ مراحل ، لازم دارد ؛ گذشتن از لذّات و پانهادن بر روي تمايلات و رمي جمرات و سنگ زدن به شياطين اغواگر مظاهر دنيا مي خواهد ، تا به جايي برسد كه به راستي ، خدا و رضاي خدا را محبوب تر از فرزند و جان خود بداند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انعام : 79


71


شبهه يك مرد مادّي مسلك ، در سيزده قرن پيش

ابن ابي العوجا مردي كافر ، معروف به زندقه و اِلحاد ، و در عين حال ، سخنوري بي باك و هتّاك و بدزبان بوده است كه علما و دانشمندان ، از مجالست و برخورد با او گريزان بودند و براي پرهيز از شرّ زبانش ، از او فاصله مي گرفتند .

روزي در موسم حج ، ابن ابي العوجا و جمعي از مُلحدان و همفكرانش در مسجدالحرام نشسته بودند و ناظر اعمال حجّاج و سعي و طواف آنان بودند و با ديده استهزا مي نگريستند و مي خنديدند .

در نقطه ديگر مسجد نيز ، حضرت امام صادق ( عليه السلام ) نشسته بود ، در حالي كه جمعيت انبوهي از شيعيان ، اطراف امام خود را گرفته بودند و از منبع سرشار علوم آسماني حضرتش بهره مند مي شدند .

ملحدان ، رو به ابن ابي العوجا كرده و گفتند : الان موقع مناسبي است براي مجادله كردن با اين مرد كه نشسته و ديگران ، دورش را گرفته اند و شديداً مفتون عظمت و جلالت او هستند . چه خوب مي شود اگر بتواني او را در ميان همين مردم ، شرمنده و خجلت زده كني .

ابن ابي العوجا به خود باليد و گفت : بله . الان مي روم و مستأصلش مي كنم .

از جا حركت كرد و خود را به مجلس امام رسانيد و گفت :

« يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ إِنَّ الْمَجَالِسَ أَمَانَاتٌ وَلاَ بُدَّ لِكُلِّ مَنْ كانَ بِهِ سُعَالٌ أَنْ يَسْعَلَ ، فَتَأْذَنُ لِي فِي السُّؤالِ » ؟

« اي اباعبدالله ، مسلّم است كه مجلس ها امانت است ( ظاهراً منظورش امان خواستن از امام بوده كه سخنان كفرآميزش خشم مردم را برنينگيزد و منجر به قتلش نشود ) هر كه خِلطي در سينه دارد و آزارش مي دهد ، ناچار بايد با سرفه ، آن را از سينه بيرون افكند . ( يعني هركس شبهه اي در دل دارد و ناراحتش مي سازد و محتاج به سؤال است ، چاره اي جز اظهار آن شبهه و طرح آن سؤال ندارد ) آيا اجازه پرسش مي دهيد ؟ »

امام ( عليه السلام ) ، اجازه پرسيدن دادند و مرد زنديق آغاز سخن كرد و آنچه در دل داشت از


72


كفر و الحاد و خباثت ، توأم با بي پروايي و وقاحت ، در قالب الفاظي مسجّع و عباراتي به ظاهر ، فريبنده و گيرا ، در آن محضر پاك و منوّر ، علني ساخت . تمام مناسك حج را به تمسخر گرفت و به مقام مقدس حجّاج و زوّار عالي قدر بيت معظّم اهانت كرد و با بي حيايي تمام گفت :

« إِلَي كَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَيْدَرَ وَتَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ وَتَعْبُدُونَ هَذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَالْمَدَرِ وَتُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِيرِ إِذَا نَفَرَ مَنْ فَكَّرَ فِي هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَيْرُ حَكِيم وَلاَ ذِي نَظَر فَقُلْ فَإِنَّكَ رَأْسُ هَذَا الاَْمْرِ وَسَنَامُهُ وَأَبُوكَ أُسُّهُ وَنِظَامُهُ » . ( 1 )

« تا كي شما اين خرمن را مي كوبيد و به اين سنگ پناهنده مي شويد و اين خانه از سنگ و گل برافراشته را مي پرستيد و همچون شتران رميده بر گرد آن جست و خيز مي كنيد ؟ هركس در اين برنامه و تشريفات اين خانه بينديشد مي فهمد كه ، اين كاري است كه دستوردهنده اش خالي از حكمت و رأي و بينش بوده است . پس جوابم را بده كه تو در رأس اين امر ، واقع شده اي و شخصيت برجسته اين قومي ، و پدرت بنيانگذار اين مسلك و نگهدار آن بوده است . »

ملاحظه مي شود كه آنچه را مردم به اصطلاح روشنفكر ، در مغزهاي خود مي پرورانند و احياناً به زبان و قلم مي آورند و در خيال خود ، ابتكار فكري به خرج مي دهند و اكتشاف نويني به بازار تمدن عرضه مي كنند و پرده هاي اوهام و خرافات را پاره كرده و شاهكار بديعي از تجدّد فكر و رشد عقل ، از خود نشان مي دهند و ديگران را به ارتجاع و كهنه پرستي مي شناسند ، روشنفكرنماي سيزده قرن پيش ، ابن ابي العوجا با بياني داغ و مهيّج و الفاظي منظّم و مسجّع ، خلاصه كرد و در حضور امام وقت و حجّت زمان ، حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ، ابراز كرد تا روشنفكران امروز ، به فكر روشن خود ننازند و اين گونه ادراكات عالي ( ! ) را ، به غلط ، محصول تمدّن و تكامل مغز بشر ندانند . و بدانند كه اين ياوه سرايي ها ، در هر زمان ، معلول جهل و غرور و خودخواهي دسته اي معلوم الحال بوده و هست ، و بلكه گوي سبقت در ميدان هذيان گويي و هتّاكي به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار الانوار ، طبع جديد ، جلد 10 ، ص 209


73


مقدّسات ديني را 1300 سال و بلكه هزاران سال پيش ، امثال ابن ابي العوجاها و ابن مقفّع ها ، ربوده اند .

باري ، ابن ابي العوجا كه فردي ملحد و مادّي بود و به ارزش هر كار ، از دريچه منفعت مادي آن كار مي نگريست و اعمال حج و سعي و طواف و استلام حجر را ، كاري عاري از منافع صوري مي ديد ، وقيحانه لب به اعتراض و اهانت نسبت به حجّاج مسلمان گشود و آنچه در باطن داشت ، ظاهر ساخت .

امّا ، امام صادق ( عليه السلام ) كه نورانيّت فكر مقدّسش ، همچون آفتاب بر فضاي جان ها ، تابيده و دنيا و حيات مادي را ، آن چنان كه هست ، به انسان هاي پاكدل معرفي فرموده است ، به طوري كه تربيت شدگان مكتب توحيد و عرفان آن حضرت ، دنيا را ، بي ارزش تر از آن مي دانند كه هدف و غايت فعاليت انسان باشد ، بلكه در همه جا خدا را مي جويند و از همه كار ، رضاي خدا را مي خواهند ، در مقابل افكار كودكانه ابن ابي العوجا و گفتار جاهلانه اش ، با وقار و متانت خاص حضرتش ، جملاتي فرمود كه ريشه خباثت نفس او و همفكران او را ، نشان داد و از پايان شوم و عاقبت وخيمي كه در انتظار آنان است ، باخبرش كرد كه بدان :

« إِنَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللهُ وَأَعْمَي قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَلَمْ يَسْتَعِذْ بِهِ وَصَارَ الشَّيْطَانُ وَلِيَّهُ وَرَبَّهُ وَقَرِينَهُ يُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ ثُمَّ لاَ يُصْدِرُهُ الخ » . ( 1 )

« هر كسي را كه خدا ( به كيفر طغيان و عصيان ) گمراهش كند و چشم دلش را نابينا سازد ( توفيق درك حقايق از او بر گيرد و در اثر خذلان و به حال خود رها شدن ، در ظلمات و تيرگيهاي آلودگي به شهوات نفساني غوطهور گردد و مانند جُعَل ، انس به قاذورات پيدا كرده و همچون خُفّاش ، از نور ، گريزان شود . مسلّم ، اين چنين مزاج آلوده و منحرف ، ذائقه حق شناسي از او سلب مي شود ) حق ، در ذائقه او تلخ و ناگوار مي آيد و طعم حق را ، مطبوع و گوارا نمي يابد .

( زمام تفكر و تشخيص و تصميمش ، به دست شيطان عَنود مي افتد ) شيطان ، وليّ و اختياردار او مي شود و عاقبت ، او را به سرچشمه هاي هلاكت و بدبختي ، واردش مي كند و هرگز از آن مهلكه ، بازش بر نمي گرداند . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، طبع جديد ، جلد 10 ، ص 210


74


بعد ، بياني فرمود كه خلاصه مضمونش اين است :

« اين ( كعبه ) خانه اي است خداوند حكيم ، آن را وسيله امتحان بندگان قرار داده و آنان را مأمور به تعظيم و زيارت آن فرموده است ، تا ميزان روشني براي اخلاص و تسليم در امر عبادت و بندگي و خضوع در پيشگاه خدا ، در ميان بشر باشد و افراد خالص الايمان و منقادِ در برابر فرمان حضرت خالقِ سبحان ، از مردم منافق بي ايمان جدا شوند .

اين خانه قرارگاه پيغمبران و قبله گاه نمازگزاران و راه رسيدن به مغفرت و رضاي حضرت ايزد منّان است . پس منظور ، نه پرستش سنگ است و عبادت بيت ، بلكه معبود به حق ، الله است كه خالق جسم و جان آدميان است و آفريدگار زمين و آسمان .

تعظيم اين خانه و استلام اين حجر ، به قصد اطاعت امر اوست . »

سپس امام ( عليه السلام ) ، در جواب سؤال ديگر ملحد كه علي رغم فطرت خود ، در وجود خالق حكيم عالَم نيز شبهه داشت ، شواهد روشني از آثار احاطه و قيّوميّت حضرت حق ، طوري بيان فرمود كه مرد زنديق از شدت حيرت ، دم فروبست و با ذلت و مسكنت تمام از جا برخاست و پيش يارانش آمد و مانند كسي كه از زير بار سنگيني بيرون آمده و خسته و ناتوان شده است ، نشست و گفت :

« سَأَلْتُكُمْ اَنْ تَلْتَمِسُوا لِي جَمْرَةً فَاَلْقَيْتُمُونِي عَلي جَمْرَة » .

« من از شما سنگريزه اي خواستم كه با آن بازي كنم و دورش بيفكنم ، شما مرا در ميان دريايي از آتش افروخته و شعلهور افكنديد كه رهايي و تخلّص از آن ، برايم محال مي نمود . »

يعني من يك كسي را مي خواستم كه بازيچه اي در دست من باشد و با زبانم او را بكوبم . شما مرا به دست كسي انداختيد كه با بيان آتشينش نزديك بود همه چيزم را بسوزاند و نابود كند .

گفتند : خاموش باش ! تو امروز با اين واماندگي و بيچارگي ات ، ما را رسوا كردي . تاكنون كسي را ناتوان تر از تو در مجلس او نديده بوديم . گفت :

« اَبِي تقُولُونَ هذا ؟ أَنَّهُ ابْنُ مَن حَلَقَ رُئُوسَ مَن تَرَوْنَ » .

« آيا به من چنين حرفي مي زنيد ؟ او پسر كسي است كه سرهاي تمام اين جمعيت را كه مي بينيد ، تراشيده است . »


75


اين جمله به قدرت بيان و نفوذ كلام پيغمبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) اشاره دارد ؛ چون در ميان عرب متكبّرِ پرنخوت ، تراشيدن سر ، علامت ذلت و خواري بود . به اين آساني نمي شد كسي را وادار به سرتراشي كرد . حال ، مرد ملحد ، منظورش اين بوده كه شما مرا ملامت مي كنيد كه چرا در مقابل زبان و بيان جعفر بن محمد ( عليهما السلام ) ، تسليم شدم . مگر او را نمي شناسيد ؟ او پسر همان كسي است كه چنان بيانش نافذ و اراده اش قاطع بوده است كه روز عيد قربان ، ملت عرب و ساير ملل و اقوام عالم را وادار به سرتراشي كرده است . ( 1 )

اين بود شبهه يك مرد مادّي به نام ابن ابي العوجا در سيزده قرن پيش كه در هر عصري ، از زبان و قلم همفكران او ، يعني مادّي مسلكان ، به عبارات گوناگون تراوش مي كند و مايه بازارگرمي مشتي سبك مغزان بي خرد مي شود .

آري ، اين كوتاه فكران معاند ، تنها صورت ظاهر كار را مي بينند و خانه اي از سنگ و گل خالي از زينت و زيور ؛ بيابان هايي خشك و سوزان را مشاهده مي كنند و مراسمي به ظاهر بي فايده و نامطبوع را مي نگرند . پيش خود مي گويند ، آخر اگر اين خانه ، خانه خداست ، پس چرا بايد اين چنين ساده و عاري از همه گونه تجمّل باشد و در منطقه اي خشك و سرزميني پر از سنگ و خاك ، با آب و هوايي دور از لطافت و صفا واقع شود و دستورالعمل هايي اين چنين كه عقل و طبع ، آن را نپسندد ، داشته باشد ؟ آيا نمي شد كه خدا قصري رفيع و بنايي مجلّل در منطقه اي خوش آب و هوا ، پر از اشجار مثمر و انهار جاري ، گلزارهاي فرح انگيز و ساير موجبات تفريح و تفرّج ، به نام خود برگزيند و دستورالعمل هايي مطبوع و عقل پسند صادر و مردم را به آن قصر زيبا و آن منطقه مصفّا ، دعوت كند و انجام آن وظايف را بخواهد ؟

بيابان هاي تفتيده و سوزان حجاز چرا ؟ خانه سنگ و گلي براي چه و آن اعمال شاقّ خالي از منفعت به چه منظور ؟

بله ، به قول شاعر عرب :

قُلْ لِلَّذِي يَدَّعِي فِي الْعِلْمِ فَلْسَفَةٌ * * * حَفِظْتَ شَيْئاً وَغابَتْ عَنْكَ اَشْياءٌ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وافي ، جلد 2 ، كتاب الحج ، باب ابتلاء الخلق واختبارهم بالكعبة ، ص 34


76


بگو به آن كسي كه ادعاي فهم و علم و درايت دارد ، يك چيز را حفظ كرده اي و چيزهاي فراوان ديگري از نظرت پنهان مانده و از دركش عاجز گشته اي . تو ، جسم را مي بيني و از روح لطيف آن بي خبري . تو ، بيت را مي بيني و از ربّ البيت در حجابي . تو بيابان خشك عرفات و مشعر را مي بيني و از حلاوت راز و نيازهاي عاشقانه و اشك و آه هاي پرسوز و گداز دلباختگان به آن محبوب جميل پنهان از چشم سر و پيدا به چشم جان ، به كلي بي اطلاعي .

3ـ چرا خانه خدا ، در مناطق دلپذير و مصفّا بنا نشده است ؟

خطبه قاصعه امام اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، به سؤال بالا و سؤالات ديگري مشابه آن ، پاسخ مي دهد . اينك ما ، قسمتي از آن خطبه را كه مربوط به حجّ است ، جمله به جمله ، نقل و ترجمه مي كنيم ، تا به رمز تشريع حجّ و تعظيم شعائر الهي ، از طريق بيان امام ، آشنا شويم .

« أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الاَْوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ الله عَلَيْه إِلَي اْلآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَار لا تَضُرُّ وَلا تَنْفَعُ وَلا تُبْصِرُ وَلا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الاَْرْضِ حَجَراً وَأَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً وَأَضْيَقِ بُطُونِ الاَْوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَال خَشِنَة وَرِمَال دَمِثَة وَعُيُون وَشِلَة وَقُرًي مُنْقَطِعَة لا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَلا حَافِرٌ وَلا ظِلْفٌ » .

« آيا نمي بينيد كه خداوند سبحان ، پيشينيان را ، از زمان آدم ( عليه السلام ) تا آخرين نفر از اين جهان ، بهوسيله سنگ هايي آزمايش فرموده است كه نه زيان دارند و نه سودي مي رسانند . نه مي بينند و نه مي شنوند . پس آنها را بيت الحرام خود قرار داد ( خانه محترمي كه پاسداري حرمتش بر همه كس لازم است ) ؛ خانه اي كه وسيله برپا بودن ( صلاح و سداد زندگي اجتماعي ) مردم است .

آن خانه را در نقطه اي قرار داد كه سخت ترين نقاط زمين است و كم خاك ترين جاهاي بلند دنيا و تنگ ترين درّه ها ، بين كوه هاي ناهموار و شن هاي نرم و چشمه هاي كم آب و آبادي هاي دور از هم كه آن جا ( از آن جهت كه سرزميني فاقد هواي مناسب و خالي از آب و گياه است ) نه شتر فربه مي شود ، نه اسب و استر و نه گاو و گوسفند . »


77


« ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ( عليه السلام ) وَوَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَغَايَةً لِمُلْقَي رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَار سَحِيقَة وَمَهَاوِي فِجَاج عَمِيقَة وَجَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة حَتَّي يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ للهِِ حَوْلَهُ وَيَرْمُلُونَ عَلَي أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ » .

« آن گاه آدم ( عليه السلام ) و فرزندانش را امر فرمود تا رو به سوي آن آرند و سرانجام خانه كعبه ، محلّي براي منفعت بردن در سفرهاي فرزندان آدم و مقصدي براي بار انداختنشان شد . ( كه علاوه بر سود اخروي ، منافع عظيم دنيوي نيز عايدشان مي شود . ) ميوه هاي دل ها ، در آن جا ، فرود مي آيد ( عواطف ايماني و احساسات پرشور صاحبدلان و مشتاقان ، به دامن كعبه سرازير مي شود . ) از بيابان هاي بي آب و گياه ، از درّه هاي ژرف و راه هاي دور ، از جزاير و سواحل درياها ( با رنج و تعب مي آيند و خود را ، به كعبه مي رسانند ، در حالي كه نخوت و كبر را از خود ريخته اند ) غبارآلود و موپريشان ، با بازوان و شانه هاي لرزان ( از شدت انكسار و تذلّل ) لا اله الا الله گويان ، دور بيت ، مي چرخند . »

« قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَشَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلاءً عَظِيماً وَامْتِحَاناً شَدِيداً وَاخْتِبَاراً مُبِيناً وَتَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَوُصْلَةً إِلَي جَنَّتِهِ » .

« لباس ها ( و تجمّلات دنيايي ) را پشت سر افكنده اند و بر اثر نتراشيدن سرها و رهاكردن موها ، زيبايي هاي خلقت خود را ، از دست داده اند ( گويي كه در راه جلب رضاي حضرت معبود ، از خود بي خود شده اند و همه چيز خود را فاني در راه او ساخته و جز او به چيز ديگري نمي انديشند و جمال ديگري نمي جويند ) . اين صحنه ، صحنه روشني است براي امتحان و امتحان بزرگي است براي اطاعت و اخلاص بندگان ، كه خداوند حكيم ، آن را وسيله نيل به رحمت و وصول به جنّتش قرار داده است . »

« وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّات وَأَنْهَار وَسَهْل وَقَرَار جَمَّ الاَْشْجَارِ دَانِيَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَي مُتَّصِلَ الْقُرَي بَيْنَ بُرَّة سَمْرَاءَ وَرَوْضَة خَضْرَاءَ وَأَرْيَاف مُحْدِقَة وَعِرَاص مُغْدِقَة وَرِيَاض نَاضِرَة وَطُرُق عَامِرَة لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَي حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ » .


78


« اگر خدا مي خواست ، مي توانست خانه محترم و عبادتگاه باعظمت خود را در سرزميني خرّم ، در ميان باغ ها و جويبارهاي شاداب پر از اشجار سرسبز و ميوه هاي فراوان و كاخ هاي به هم پيوسته و آبادي هاي به هم متّصل ، قرار دهد . اما در اين صورت مقدار پاداش بندگي ، به نسبت آساني و سبكي امتحان ، ناچيز و اندك مي شد ( و آن سعادت و كمال مطلوبي كه بايد عايد يك بنده مطيع با اخلاص گردد ، نمي گرديد ) . »

« وَلَوْ كَانَ الاَْسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَالاَْحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَة خَضْرَاءَ ، وَيَاقُوتَة حَمْرَاءَ ، وَنُور وَضِيَاء ، لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ وَلَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَلَنَفَي مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ » .

« و اگر پايه هاي كعبه و سنگ هاي ديوار آن ، از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و بُلورهاي نورافكن ساخته و پرداخته شده بود ، اين چنين ساختمان زيبا و جالب ، باعث مي شد كه نبرد ، با شكّ و ترديد در ميدان دل ها ، سبك گردد ؛ كشتي گيري و زورآزمايي با شيطان ، آسان شود و ( با اين شرايط ، راه وسوسه شيطان به دل ها ، بسته مي شد و طبعاً ) زمينه اي براي مجاهده با ابليس ، در قلوب آدميان ، باقي نمي ماند ( و در نتيجه ، مجاهدان در راه خدا ، از غير مجاهدان امتياز پيدا نمي كردند ) . »

يك منطقه خوش آب و هوا و بوستان و گلستان دلپذير و مصفّا ، پر از انواع وسايل تفريح و تفرّج ، موّاجِ از شادابي و نشاط و تنعّم ، طبيعي است كه همه را به سوي خود جلب مي كند . از مُلحد بي دين گرفته تا مؤمن متّقي ، از زاهد تارك دنيا ، تا حريص فرو رفته و غرق در دنيا ، همه و همه بار سفر بسته و رو به آن ديار مي آورند و به سعي و طواف و بيتوته و وقوف در ميان آن مناظر دلكش زيبا و چمنزارهاي پرگل و دلربا ، مي پردازند . هيچ معلوم نمي شود چه كسي براي اطاعت امر خدا آمده و چه كسي براي تبعيّت از هوا . مخصوصاً عنوان حجّ و زيارت چه بهانه خوبي مي شد براي تيپ مسلمان نماهايي كه در دل ، هوس هماهنگي با مُترفين و عيّاش پيشگان دارند و به ظاهر پاي بند به قيود اسلامند . همين كه موسم حج مي رسيد ، به بهانه حجّ و طواف بيت الله زنجير از پا مي گشودند و با كمال آرامش خاطر ، به كام دل مي رسيدند .


79


البتّه ، بديهي است كه در اين صورت ، كسي شكّ و ترديد در امر حج به دل راه نمي داد و شيطان ، حاجت به وسوسه و تشكيك پيدا نمي كرد ، تا با مجاهده شديد مردم باايمان ، روبرو گردد و محتاج به كشتي گرفتن با مؤمنان بشود ؛ چون با آن شرايط ، همه با شوق و اشتياق فراوان ، در لفّافه عنوان حجّ و زيارت ، عازم خانه خدا مي شدند ؛ اما در واقع بنده شيطان بودند .

در آن هنگام ، موضوع آزمايش و امتحان ، به كلي منتفي مي شد و اساساً زمينه اي براي بروز كفر و ايمان و اخلاص و ريا ، باقي نمي ماند . به فرموده امام اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ( قسمت سابق همين خطبه ) :

« فَكَانَتِ النِّيَّاتُ مُشْتَرَكَةً وَالْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً » .

« نيت ها ، مشترك ( بين خدا و هوا ) مي شد و عبادت ها ( بين دنيا و آخرت ) تقسيم مي گرديد ( يعني خداپرست و هواپرست ، آخرت خواه و دنياطلب ، به هم مشتبه مي شدند ) . »

« وَلَكِنَّ اللهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَيَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَيَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَإِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ وَلِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَي فَضْلِهِ وَأَسْبَاباً ذُلُلاً لِعَفْوِهِ » . ( 1 )

« اما خداوند ، با انواع شدايد و سختي ها ( كه در باب حج ، مقرّر فرموده ) بندگان خودرا در معرض آزمايش درآورده ، و آنان را با كوشش هاي گوناگون ، به عبادت خود واداشته ، و به انجام اعمال مختلفي كه پسنديده طبع انسان نيست ، موظف فرموده است ، تا رذيله كبر و طغيان و گردن كشي ، از دل هاي بندگان خارج شود و روح تذلّل و عبوديّت ، در نفوسشان جايگزين گردد . »

اين جاست كه صحنه لغزنده امتحان ، پيش مي آيد و شيطان اغواگر ، به وسوسه مي پردازد و دستور حج را ، يك دستور ارتجاعي عاري از حكمت و فايده عقلاني نشان مي دهد و افكار و عقول را ، مضطرب مي كند و ميدان نبرد با شك و ترديد و مجاهده با ابليس ، به وجود مي آيد .

در اين ميدان است كه قهرمانان تسليم و اخلاص ، از شكّاكان و منافقان شناخته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، ضمن خطبه قاصعه ( خطبه 234 ) .


80


مي شوند و با قدرت ايمان و قوّت يقين خود ، شيطان ناپاك را بر زمين مي كوبند و لبّيك گويان ، رو به خانه معبود مي روند و با نغمه توحيد و آهنگ عبوديّت خود ، درّه هاي سوزان حجاز را پر از سطوت و هيبت مي سازند و دنياي هوسباز شهوت آلود را در برابر نيروي تسليم و اخلاص خود مي لرزانند . آري ، پيروزي در اين امتحان است كه درهاي فضل و احسان خدا را به روي بندگان باايمان مي گشايد و موجبات عفو و بخشش او را فراهم مي آورد .

ابراهيم ( ع ) و صحنه امتحان عجيب خدا

4ـ ابراهيم ( عليه السلام ) و صحنه امتحان عجيب خدا

{ فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِينَ ؛ فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ؛ وَنادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ ؛ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ؛ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ } ( 1 ) .

هنگامي كه با او ( اسماعيل ) به مقام سعي و كوشش رسيد ، ( سيزده ساله شد ) ( 2 ) ، گفت : پسرم ، من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم ، نظر تو چيست ؟ گفت : پدرم ، هر چه دستور داري اجرا كن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت . هنگامي كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ، او را ندا داديم كه : اي ابراهيم ! آن رؤيا را تحقق بخشيدي و به مأموريت خود عمل كردي . ما اين گونه نيكوكاران را جزا مي دهيم . اين مسلّماً همان امتحان آشكار است .

راستي كه صحنه دشوار و تكليف عجيبي است . فرزندي محبوب و جواني زيبا با قامتي افراشته و چهره اي جذّاب و روحي مؤدّب ، در قلب پدري سالخورده و مهربان ، جا گرفته و او را ، از هر جهت مجذوب آراستگي صورت و سيرت خود ساخته است . ناگهان ، فرماني لرزاننده و تكليفي طاقت فرسا و كمرشكن ، از جانب حضرت معبود مي رسد كه بايد همين فرزند دلبند خود را ، قرباني راه ما قرار دهي و او را با دست خود ذبح كني .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صافات : 102 تا 106

2 . تفسير مجمع البيان ، ذيل همين آيه .


81


آه ! چه تكليف عجيبي و چه دستور غريبي ! انسان از شنيدن آن بر خود مي لرزد و از تصوّر آن ، تاب و توان از دست مي دهد .

چگونه ممكن است كه پدري مهربان ، در كمال عقل و هوش و درايت ، با قلبي موّاج از مهر و محبّت و عطوفت ، يگانه فرزند عزيز و پيوند دلش را بر زمين بخواباند و با دست خود ، تيغ برنده ، بر گلوي او بگذارد و رگ هاي او را ببرد ؟

آري ، اين كار ، كاري است كه نه طبع آن را مي پسندد و نه عقل براي آن توجيه و تفسيري مي آورد ، بلكه طبع آدمي ، شديداً از اين عمل متنفّر است و عقل ، آن را تقبيح و تحذير مي كند .

امّا اين جا وادي ديگري است كه در آن ، نه مركب نفس را ياراي تاخت و تاز است و نه قاضي عقل را قدرت اظهار نظر مي ماند . آن وادي ، وادي عشق به خالق است و ميدان حبّ حضرت معبود كه تنها محبوب اصيل است و محبّت باقي محبوبات ، طفيل محبت او و مشروط به اذن و رضاي اوست .

آن جا بود كه به محض اشاره از جانب حضرت او ، بي درنگ و بي تسامح و تعلّل ، دامن همّت به كمر زد و آماده امتثال فرمان شد . مطلب را با فرزند عزيزش در ميان گذاشت تا هم ملاك كار پدر روشن گردد و هم گوهر اخلاص پسر ، از كمون فطرت پاك و قلب تابناكش ، بارز شود و با صفايي تمام بگويد :

{ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِينَ } . ( 1 )

« پدرم ، هر چه دستور داري اجرا كن . به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت . »

به به از اين اخلاص ، تا ابد ، درود و رحمت حق بر اين تسليم كه :

{ فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ » . ( 2 )

« تسليم شدند و به پيشاني او را خوابانيد . »

پسر ، گردن كشيد و رو بر خاك زمين نهاد . پدر ، آستين بالا زد و كارد بر حلق پسر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صافات : 102

2 . صافات : 103


82


گذارد . صحنه اي تكان دهنده به وجود آمد كه دنيا را در برابر قدرت ايمان و نيروي محبت به خدا ، به اعجاب و تحيّر واداشت .

در جلالت و عظمت اين دو روح موحّد مخلص ، همين بس كه خدا اسلام و اخلاصشان را بستايد و توحيدشان را تصديق كند :

{ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا } ( 1 )

و از جانب خود ، فدا براي اسماعيل عنايت فرمايد :

{ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْح عَظِيم } ( 2 )

و شهادت به دشواري امتحان نيز بدهد كه :

{ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ } ( 3 ) .

آري ، به حقيقت كه اين ، حقيقت تسليم و لبّ عبوديّت است . توحيد خالص و عاري از همه گونه شرك در عبادت است . نه عقل ، در اين كار شريك است و نه نفس ، دخيل . خالصاً لوجه الله الكريم :

{ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِيم } ( 4 ) .

خدا هم براي تشكّر از اين تسليم ، فرمود :

{ سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ . . . إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ } ( 5 ) .

وقتي هدف كه بروز روح خدادوستي آن دو بنده بااخلاص خدا بود ، حاصل شد ، گوسفندي به عنوان فداء و قرباني اسماعيل از طرف خدا آمد و به جاي او ذبح شد . اسماعيل كه با بدني زنده و سالم از روي زمين برخاست ، ملقّب به لقب افتخارآميز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صافات : 104 و105

2 . صافات : 107

3 . صافات : 106

4 . صافات : 84

5 . صافات : 109 و111


83


ذبيح الله يعني كشته راه خدا شد ؛ چرا كه خود را با نيّت پاك ، در اختيار فرمان خدا گذاشت و راضي شد كه در راه رضاي خدا كشته شود . خدا هم اين نيّت پاك و خالص را از او پذيرفت و او را به عنوان فداء و قرباني خود قبول فرمود .

حاصل آن كه : در اوامر امتحاني پروردگار ، به خود كار كه بنگريم ، چه بسا مصلحتي در آن نبينيم و فايده اي براي آن نفهميم ، و چه بسا احياناً ضرر و زياني هم از بعض جهات مشاهده كنيم ، مانند تحريم صيد ماهي در روز شنبه كه در داستان اصحاب سبت آمده است ، كه نه تنها فايده اي در آن به نظر نمي رسد ، بلكه لطمه اقتصادي هم به دنبال دارد . يا تحريم خوردن آب از نهر معهود براي لشكريان طالوت كه تشنه و گرمازده ، كنار آب روان رسيدند و مأموريّت يافتند كه فشار عطش را بر خود هموار كنند و تشنه بگذرند .

و همچنين مقيّد كردن بني اسرائيل به اين كه حتماً از درب تنگ و كوتاه شهر وارد شوند و به سمت دروازه هاي بلند و فراخ ديگر نروند و نيز ، با حال ركوع و گفتن كلمه « حطّة » داخل شوند . و همچنين دستور ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) به دست پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) .

در هيچ يك از اين موارد ، فايده محسوس و معقولي در اعمالي كه مورد امر و نهي واقع شده است ، ديده نمي شود ، اما عالي ترين فايده و مصلحت ، در اين گونه موارد ، در صدور امر يا نهي از جانب خداست كه به دنبالش اطاعت و تسليم از ناحيه عبد است . نتيجه تسليم و تعبّد هم ، تقرّب به خدا و تحصيل رضاي خداست كه غايت الغايات و منتهاي آمال العارفين است :

{ وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ } ( 1 ) .

حال اين مطلب روشن شد و سرّ اوامر امتحاني خدا ، تا حدّي به دست آمد و معلوم گرديد كه يك سلسله از اعمال عبادي ، صرفاً بر اساس تعبّد و اخلاص در بندگي و اطاعت امر خدا ، استوار است ، بدون اين كه فايده و منفعتي از منافع بهداشتي ، اقتصادي ، سياسي و اجتماعي از تكليف به آن اعمال ، در نظر باشد . تنها فايده آنها همانا تجلّي قلب سليم ، و بارز گشتن روح خاضع عبد مطيع است كه كمال نهايي انسان در سير تكاملي اش ، نيل به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه : 72 « وخشنودي و رضاي خدا از همه چيز بالاتر است . »


84


همين درجه از عرفان و حق شناسي است كه پي به واقعيت مخلوقي خود ببرد و سر به آستان خالق بگذارد و تسليم بي چون و چراي { فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ } ( 1 ) گردد و بالمآل ، از جميع سعادات و لذّات جاودان ، برخوردار شود .

اين مطلب كه روشن شد ، اينك به بحث اصلي خود بر مي گرديم كه گفتيم در باب حجّ و مناسك آن نيز دستوراتي داده شده و اعمال و وظايفي مقرّر گرديده كه از نظر بارز ساختن اخلاص و تسليم بندگان خدا ، عاملي بسيار قويّ و ميزاني فوق العاده دقيق است ، و يكي از امتيازات عبادت حج ، نسبت به ساير عبادات ، همين است كه جنبه تعبّد ، در آن روشن تر است و رمز عبوديّت در خلال امتثال آن اوامر بهت انگيز ، ظهور بيشتري دارد . به همين جهت در رجم شيطان رجيم و سركوب ساختن وسوسه آن لعين ، بسيار مؤثر است ؛ زيرا تمام همّت آن رانده شده پليد اين است كه با ايجاد شك و القاي شبهات گوناگون در ذهن آدميان ، بندگان را از اطاعت امر خدا ، باز دارد و مانند خودش مطرود از رحمت حق سازد . بنابراين از راه هاي مختلف ، در دل ها وسوسه مي افكند و افكار را مشوّش و تصميمات را سست مي كند .

اين جاست كه بنده بااخلاص و عبد مطيع ، با نور ايمان و الهام خدا ، به خود مي آيد و مي فهمد كه دزد غارتگر ، شيطان ، به طمع ربودن گوهر ايمان ، سر راهش آمده و در بيابان مني قصد چپاول دارد . پس بي درنگ ، دست به كار دفع و طرد او مي شود و آن وسواس ناپاك را از فضاي قلب خود مي راند .

{ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ } . ( 2 )

« پرهيزگاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند ، به ياد خدا و پاداش و كيفر او مي افتند ، و در پرتو ياد او ، راه حق را مي بينند و ناگهان بينا مي گردند . »

آري ، مؤمن با هوش و ذكاوت ، در همان جا به مبارزه با شيطان بر مي خيزد و با سنگ اخلاص و تسليم ، بر سر و مغز آن دشمن ديرين آدم و آدمزادگان مي كوبد و بيني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابراهيم : 10 « آفريننده آسمان ها و زمين » .

2 . اعراف : 201


85


او را به خاك مي مالد و مي گويد : همين شبهه و ترديد از شيطان است كه روزي در همين بيابان مني ، سر راه بر ابراهيم خليل ( عليه السلام ) گرفت و با وسوسه اش خواست آن مرد خدا را از اطاعت امر مولايش كه مكلّف به ذبح فرزند بود ، باز دارد ؛ ولي از دست آن مرد الهي سنگ خورد و نااميد برگشت .

امروز هم مي خواهد مرا با تشكيك مفسده انگيزش نسبت به مأموريت و وظيفه الهي ام كه سنگ زدن بر ستون هاي بيابان مني و سعي كردن بين دو كوه مروه و صفاست ، سست و مردّد سازد و از اطاعت امر مولايم باز دارد و عاقبت به شقاوت و بدبختي و محروميت دائم مبتلايم كند .

ولي من هم كه به توفيق خدا درس اخلاص از مكتب عباد مخلصين آموخته ام ، خدا را مالك مطلق و خود را مملوك صرف او مي شمارم و وظيفه اي جز امتثال فرمان او ندارم . و تمام فايده را در رضاي او مي دانم و بس .

اگر هاجر ، آن مادر مهربان ، براي به دست آوردن آب جهت فرزندش ، هفت بار از اين كوه به آن كوه رفت و برگشت ( 1 ) ، من بنده باايمان ، براي به دست آوردن رضاي خالق سبحان ، هفت بار كه سهل است ، اگر بگويد تمام عمر از صفا به مروه و از مروه به صفا برو ، خواهم رفت . اگر هاجر در ميان اين كوه ها ، در جستوجوي آب بود ، من در ميان همين كوه ها ، به امر خدا ، در جستوجوي رضاي خدا هستم .

اگر آن روز ، حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ، به امر خدا ، سنگ بر شيطان زد تا مأموريت خود را انجام دهد و رضاي خدا را به دست آورد ، ( 2 ) من هم امروز ، به امر خدا ، سنگ بر ستون هاي بيابان مني مي زنم تا با اطاعت امر خدا ، رضاي خدا را به دست آورم ؛ چرا كه مي دانم اين سنگ زدن ها ، اطاعت از امر خداست ، و اطاعت امر خدا ، دماغ شيطان به خاك ماليدن است . چنان كه غزالي مي گويد :

« واعلم أنّك في الظاهر ترمي الحصي إلي العقبة وفي الحقيقة ترمي به وجه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علل الشرايع ، جلد 2 ، ص 117

2 . علل الشرايع ، جلد 2 ، ص 122


86


الشيطان وتقصم به ظهره إذ لا يحصل إرغام أنفه إلاّ بامتثالك أمر الله تعظيماً له بمجرد الأمر من غير حظّ النفس والعقل فيه » . ( 1 )

« بدان ، اگرچه به ظاهر ، تو سنگريزه ها را به جمره عقبه ( يكي از ستون هاي سنگي در بيابان مني ) مي زني ، اما در حقيقت ، با همان سنگريزه ها به صورت شيطان مي كوبي و پشت او را مي شكني . زيرا يگانه راه به خاك ماليدن بيني شيطان ، همانا محض اطاعت امر و تعبّد در مقابل فرمان خداست ، بدون اين كه حظّي از حظوظ نفساني يا فايده اي از فوايد عقلاني از خود آن كار ، ملحوظ شده باشد . »

خلاصه

نتيجه بحث آن كه ، مناسك حج از آن نظر كه مشتمل بر اعمال نامأنوس و غير قابل توجيه از نظر طبع و عقل ابتدايي است ، وسيله امتحان و صحنه آزمايش عظيمي براي مدّعيان اسلام و ايمان است . تا اندازه تسليم و انقيادشان در مقابل اوامر الهي آشكار شود . آنهايي كه سليقه و ابتكار فكري خود را ، در همه جا ، حتي مقرّرات آسماني ، مي خواهند اعمال كنند و احكام متقنه شرع مطهّر را با تحوّلات زمان ، متحوّل سازند ، شناخته شوند و نفاق دروني و كفر باطني شان ، بر همه كس معلوم گردد ، تا « سيه روي شود هر كه در او غِش باشد » .

عبادت حج ، مَحَكي است كه « نفس و عقل پرستان » را ، از « خداپرستان » جدامي سازد و با كمال وضوح نشان مي دهد كه بيابان عرفات و مشعر و مني و كوه مروه و صفا ، نه رياكاري هاي نفس پرستان رامي پذيرد ، ونه به فلسفه بافي هاي عقل پرستان ، ميدان مي دهد .

بلكه آن جا ، جولانگاه توسن عشق است و جلوه گاه محبّت معبود .

{ وَما أُمِرُوا إِلاّ لَيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ } . ( 2 )

« و به آنها دستوري داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند ، در حالي كه دين خود را براي او خالص مي كنند . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المحجة البيضاء ، جلد 2 ، ص 204

2 . بينه : 5



| شناسه مطلب: 76703