بخش 5
بخش پنجم مواقف 1ـ موقف اوّل : میقات حفظ زبان ، از مهمّات حال احرام است 2ـ موقف دوم : مطاف ( محلّ طواف ) امام باقر ( علیه السلام ) هشدار که این#160;جا مطاف کعبه و بارگاه قدس است بقای ساختمان کعبه ، از عجایب است عجیب#160;تر ، جذبه و کشش و محبوبیّت این خانه است اهمیّت طواف کعبه موقعیّت انسان موفّق به طواف نگاه به کعبه ، عبادت است راستی چه بجاست . . . 3ـ موقف سوم : مسعی
97 |
بخش پنجم
مواقف
1ـ موقف اول : ميقات .
2ـ موقف دوم : مطاف .
3ـ موقف سوم : مسعي .
4ـ موقف چهارم : عرفات .
بشارت : امام عصر ارواحنا فداه در عرفات است .
5ـ موقف پنجم : مشعرالحرام .
مشعر يا ميعاد دلباختگان خدا .
به به ، چه مبارك معبدي و چه فرخنده شبي .
دل شب ، محرم سرّ الله است .
6ـ موقف ششم : مني يا قربانگاه .
7ـ رمي جمرات در مني و اسرار آن .
8ـ قرباني در مني و اسرار آن .
جنبه اجتماعي قرباني در مني بيش از جهات ديگرش منظور است .
يك دين زنده ، هم « مسجد » مي خواهد و هم « مسلخ » .
اسرار روحي قرباني .
در قرباني ، منافع اقتصادي نيز ملحوظ شده است .
9ـ حلق و تقصير در مني و اسرار آن .
10ـ بيتوته در مني .
11ـ شب هاي مني و خلوت با خدا .
12ـ موقف هفتم : زيارت بيت و استلام حجر .
13ـ چند تذكر لازم .
99 |
مواقف
موقف اوّل : ميقات
مراحل ، طي شد و اينك به مواقف رسيده ايم :
1ـ موقف اوّل : ( 1 ) ميقات
ميقات ، محلّي است كه در شرع مقدّس ، براي احرام عمره و حج ، معيّن شده است و آن ، پنج موضع است :
1ـ مسجد شجره يا ذوالحُلَيفه : ميقات كساني است كه از راه مدينه به مكه مي روند .
2ـ جُحفه : ميقات كساني است كه از سمت شام و مصر ، به سوي مكه مي روند .
3ـ وادي عقيق : كه در شمال شرقي مكه است . ميقات مردمي است كه از راه نجد و عراق ، عازم مكه مي شوند .
4ـ يَلَملَم : ميقات است براي كساني كه از طريق يمن ، رهسپار مكه اند .
5ـ قَرْن المنازل : ميقات مسافراني است كه از راه طائف ، به مكه مي روند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از يكي از ارباب حكمت و عرفان نقل است كه : اين كه مرحوم صدر المتألهين ، در امور عامه و طبيعيات كتاب « اسفار » ، مباحث را با عنوان « مرحلة » آورده است كه المرحلة الاولي والمرحلة الثانيه ، ولي در « الهيات » ، الموقف الاول والموقف الثاني ، فرموده است ، شايد سرّش آن باشد كه شخص سالك در مراحل غير الهيات ، چون در حال سفر است و مسافر بايد دائماً در حال ارتحال و طي منازل و قطع مراحل باشد و وقفه اي نكند . لذا هر مبحثي از آن ، مناسب است با عنوان « مرحلة » مورد بحث واقع شود ، اما همين كه به حدود مقصد رسيد ، دگر از مشاهده طليعه جمال محبوب ، به زانو درآمده و ياراي رفتن را از دست مي دهد و دم به دم ، حال وقفه در سير و توقف از حركت در او مشاهده مي گردد و به همين جهت ، مناسب است به مباحث مربوط به الهيات ، ( موقف ) گفته شود .
چشم مسافر كه بر جمال تو افتد * * * عزم رحيلش بدل شود به اقامت
100 |
كساني كه از جهات و جوانب مختلفه عالم ، به قصد زيارت خانه خدا مي روند ، موظّفند هنگام رسيدن به ميقات يا محاذات ميقات ، توقف كنند و اعمال احرام را كه اولين قسمت از اعمال عُمره و حجّ است ، بجاآورند و « مُحرِم » شوند . لباس معمولي خود را از تن بركنند و دو جامه احرام ، بر خود بپوشند و لبّيك بگويند و رو به حرم بروند .
« ميقات » آستانه سرمنزل مقصود و باب ورود به حرم كبرياي حضرت حقّ است . توقّف ، به انتظار اذن دخول و شستوشو دادن خود ، از اوساخ و آلودگي ها و آمادگي براي شرفيابي به ساحت اقدس امنع سلطان السلاطين ، ملك الملوك ، ربّ العالمين ، جلّ و علا ، مقتضاي ادب بندگي و رسم عبوديّت است .
ولذا ، غسل قبل از احرام ، از وظايف مستحبّ انسان قاصد كعبه است .
بعد از غسل ، همه گونه لباس ها و تجمّلات گوناگون ، كه مردم دنيا بر خود مي آويزند و با همان ها براي خود ، تشخّصي قائل مي شوند و از يكديگر حريم مي گيرند ، بايد ريخته شود و به جاي همه آنها ، دو قطعه پارچه سفيد بي رنگ ساده و نادوخته ( براي مردها ) بر خود بپيچند .
همچون مرده هاي كفن پوش ، از دنيا ، منخلع گشته و خواست خود را فاني در خواست خدا كرده و وارد ميدان تسليم و انقياد مطلق شوند .
لباس طغيان و عصيان را من جميع الجهات ، از خود دور كنند و ملبّس به لباس تقوا و طهارت ، آماده اجابت دعوت ، به شراشر وجود از روح و جسد بگويند :
« لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ » . ( 1 )
آري ، اين احرام است كه بعد از اين ، شخص مُحْرم ، وارد در حريم قداست گشته و واجد موقعيّت خاصّي مي شود كه جدّاً بايد قدر خود را بشناسد و رعايت حرمت كند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لبّيك ، به معناي اجابت مكرّر و اطاعت مؤكّد است . يعني : بله ، اي پروردگار من ، آماده به خدمتم . بله ، اي خالق و رزّاق من ، ايستاده در حضورم . يقال : لبّيك اي الباباً بعد الباب واقامة علي طاعتك بعد اقامة واجابة بعد اجابة وتثنيته للتوكيد . . . ومعناه اني أقبل علي امرك . ( المنجد ) .
101 |
احترام بارگاه حضرت سلطان و موكّلين حرم را نگه دارد و دقيقاً مراقب دست و پا و چشم و گوش و بيني و زبان و تمام نواحي وجود خود باشد ( 1 ) كه كوچك ترين بي حرمتي ، مستلزم مطروديّت و محروميّت و احياناً موجب كيفر و گوشمالي خواهد بود . به همين جهت ، اولياي دين و مقرّبان حضرت ، در وقت احرام و گفتن لبّيك ، به كلّي ، خود را مي باختند . رنگ از رخسارشان مي پريد و بدن مي لرزيد و صدا در گلو مي پيچيد و گاهي بي هوش مي شدند و در جواب مردم كه به تعجّب ، از علت تغيير حال سؤال مي كردند ، مي فرمودند : مي ترسم قبولم نكنند و به لبّيكم ، جواب لا لبّيك و لا سعديك بگويند ( 2 ) .
تَلْبِيَه ، ذكر مخصوص زُوّار خدا و بار سفر بستگان به سوي خانه معبود يكتاست .
تلبيه ، نغمه عاشقانه اي است كه از حنجره طاير گلشن قدسي و روح انساني بر مي خيزد و پاسخ به نداي سروش غيبي و دعوت كننده آسماني مي دهد .
تلبيه ، آهنگي است شورانگيز و نوايي است پرسطوت كه از گفتن و شنيدنش ، هيبتي عجيب ، سراپاي انسان را فرا مي گيرد . دل فرو مي ريزد و بدن مي لرزد و سيلاب اشك از ديدگان ، سرازير مي شود . خود را مهمان دعوت شده حضرت اكرم الاكرمين و محفوف فرشتگان مقرّب ربّ العالمين مي بيند كه به استقبال اين مهمان تازهوارد آمده و خوشامد مي گويند . در اين موقع است كه حالي روحاني و شوري الهي در آدمي پديد مي آيد و از عمق جان مي گويد :
« لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ » .
اين آهنگ روح افزاي آسماني در موسم حج ، از حلقوم صدها هزار عاشق دلباخته حقّ و دل هاي موّاج از محبت ربّ ، بر مي آيد و درّه هاي كوهستاني مكه را پر مي كند و روح را از تنگناي عالم مادّه و خاك ، بالا مي كشد و در فضاي بلند و وسيع و منوّر الهي به پرواز در مي آورد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح متروكات در حال احرام را در رساله مناسك حج آقايان فقهاي عظام ، مطالعه فرماييد .
2 . المحجّة البيضاء ، جلد 2 ، ص 102 و نيز روايتي در اين خصوص گذشت .
102 |
و هر چه بيشتر مكرّر مي شود ، حلاوت مخصوص آن ، در جان آدمي ، راسخ تر و عميق تر مي گردد و بر شادابي و لطافت روح ، مي افزايد . ولذا تكرار تلبيه بعد از مقدار واجبش كه يك بار است ، از مستحبّات در حال احرام و « شعار مُحرِم » است .
« إِنَّ رَسُولَ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) لَمَّا أَحْرَمَ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ( عليه السلام ) فَقَالَ لَهُ مُرْ أَصْحَابَكَ بِالْعَجِّ وَالثَّجِّ وَالْعَجُّ رَفْعُ الصَّوْتِ بِالتَّلْبِيَةِ وَالثَّجُّ نَحْرُ الْبُدْنِ » . ( 1 )
« وقتي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) محرم شد ، جبرئيل آمد و به آن حضرت گفت : همراهان خود را امر كن صدا به گفتن لبّيك بلند كنند ، و شتر قرباني نمايند . »
« عَنْ أَبِي جَعْفَر ( عليه السلام ) قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) مَنْ لَبَّي فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَاحْتِسَاباً أَشْهَدَ اللهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَك بِبَرَاءَة مِنَ النَّارِ وَبَرَاءَة مِنَ النِّفَاقِ » . ( 2 )
« از امام باقر ( عليه السلام ) روايت شده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر كه هفتاد بار از روي ايمان و اخلاص ، لبّيك بگويد ، خدا هزارهزار ملك را شاهد دوري او از آتش جهنم و نفاق ، قرار مي دهد . »
حال از همه چيز بهتر ، اشتغال به اين ذكر الهي و سيراب كردن روح از اين آب حيات آسماني به تبعيت از وليّ حق امام صادق ( عليه السلام ) است :
« لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ، إِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ ، لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ، ذَا الْمَعَارِجِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ دَاعِياً إِلَي دَارِ السَّلاَمِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَمَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعَادُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظَامِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ يَا كَرِيمُ لَبَّيْكَ » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي ، جلد 4 ، ص 336 ، حديث 5
2 . همان ، ص 337 ، حديث 8
3 . همان ، ص 335 ، حديث 3
103 |
حفظ زبان ، از مهمّات حال احرام است
شخص محرم در حال احرام ، بايد شديداً مراقب زبان خود باشد ؛ زيرا عمده معاصي ، از ناحيه زبان ، دامنگير آدم مي شود و ممكن است در اثر كوچك ترين غفلت و يك گردش ساده زبان ، اعمال انسان ، تباه شود و بدبختي و حرمان ، بار آورد .
زبان ، جِرمش كوچك و جُرمش عظيم است . كارش سبك و بارش سنگين است .
به آساني ، در دهان مي چرخد و جمله اي مي گويد ؛ ولي پليدي و آلودگي آن ، چنان وزر و وبالي بر دوش آدم مي گذارد كه رهايي از فشار عذابش به اين آساني براي انسان ميسّر نمي شود . لذا پيغمبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد :
« وَهَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَي مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ » . ( 1 )
« آيا علّت افتادن مردم ، با صورت در ميان آتش ، چيزي جز دروشده هاي زبانشان است ؟ ( يعني زبان مردم است كه مردم را جهنّمي مي سازد . ) »
و نيز مي فرمايد :
« لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْد حَتَّي يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَلاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّي يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ » . ( 2 )
« ايمان بنده مستقيم نخواهد شد تا قلبش مستقيم گردد و قلبش مستقيم نخواهد گشت تا زبانش مستقيم شود . »
باز هم از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) منقول است :
« مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ » . ( 3 )
« هركس كه ايمان به خدا و روز بازپسين دارد ، يا بايد سخن نيك بگويد يا ساكت شود . »
و نيز فرموده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جامع السعادات ، جلد 2 ، ص 336
2 . همان ، ص 337
3 . همان ، 339
104 |
« رَحِمَ اللهُ عَبْداً تَكَلَّمَ خَيْراً فَغَنِمَ أَوْ سَكَتَ عَنْ سُوء فَسَلِمَ ( 1 ) » .
مشمول رحمت حق گردد آن بنده اي كه تكلّم به كلام نيك كند و از بركات آن بهره مند شود و يا از سخن زشت ، لب فرو بندد و از عواقب شوم آن سالم بماند .
پس بر حجّاج محترم است كه در همه حال و مخصوصاً در حال احرام ، شديداً مواظب گفتار خود باشند و عمل فوق العاده بزرگ و عزيز خود را فاسد و بي ارزش نسازند . از دروغ و غيبت و دشنام و ناسزا ، قسم خوردن و خودستايي و عيب جويي و استهزا ، شوخي هاي ركيك و نيشدار و دل آزار ، بپرهيزند و اين آيه كريمه قرآن را براي يكديگر بخوانند :
{ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ } . ( 2 )
« در اثناي حج ، همبستري و گناه و جدال جايز نيست . »
قال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) :
« اِنَّ الرَّجُلَ لَيَتَكَلَّمُ بِكَلِمَة فَيُضْحِكُ بِها جُلَسائَهُ يَهْوي بِها اَبْعَدَ مِنَ الثُّرَيّا » . ( 3 )
« چه بسا ، مرد سخني مي گويد و هم نشينان خود را مي خنداند ، در حالتي كه بر اثر همان سخن ، بيش از فاصله زمين تا آسمان ، از رحمت خدا ، دور مي شود . »
( البتّه لطيفه گويي هاي ضمن صحبت براي انبساط روح و ادخال سرور در دل همراهان ، بسيار خوب و ممدوح است ؛ اما بايد دقت كرد كه از حد تجاوز نكند و به وقاحت نرسد . )
چه بسا شخص محرم ، به آساني بتواند از ساير محرّمات در حال احرام اجتناب كند ، اما اجتناب از لغزش هاي زبان ، براي او بسيار دشوار باشد كه اگر مراقبت شديد نكند ، به سهولت ، وارد مهلكه عظيمي مي شود و مبتلا به تبعات شوم زبان مي گردد . پس دقت فراوان لازم است و شايد ترجيح دادن سكوت بر سخن ، به صلاح انسان نزديك تر باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جامع السعادات ، جلد 2 ، ص 339
2 . بقره : 197
3 . جامع السعادات ، جلد 2 ، ص 285
105 |
« قال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) : مَنْ صَمَتَ نَجا » . ( 1 ) .
« هركس سكوت كرد نجات يافت . »
از حضرت مسيح ( عليه السلام ) نقل است :
« لاَ تُكْثِرُوا الْكَلاَمَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللهِ ، فَإِنَّ الَّذِينَ يُكْثِرُونَ الْكَلاَمَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللهِ قَاسِيَةٌ قُلُوبُهُمْ وَلَكِنْ لاَ يَعْلَمُونَ ( 2 ) » .
« سخن در غير ذكر خدا ، زياد مگوييد ، زيرا كساني كه در غير ذكر خدا پرگويي مي كنند ، دل هايشان را قساوت گرفته و خود نمي دانند . »
پس چه بهتر كه شخص محرم ، پيوسته در معناي احرام و خلع لباس و پوشيدن جامه احرام و گفتن لبّيك ، بينديشد و دل از ياد خدا و زبان از نام خدا ، فارغ نسازد . همه را به حال خود ، رها كند و خود ، به كار و حال خود بپردازد . قدر فرصت بداند و فكرش را متوجه ميزبان كريمش بسازد و چشم از دست لطفوعنايت او برندارد . دقيقاًمواظب باشد كه تمام رفتار و گفتار و حركات و سكناتش ، بر وفق ميل و رضاي حضرت ميزبان باشد و در اين بينديشد كه روزه مستحبّي در شرع ما ، بي اذن ميزبان ، مذموم است . بنابراين هتك حرمت صاحبخانه درخانه اش ، چه صورت دارد ؟ و چه فضاحتورسوايي به بار مي آورد ؟
بي پروا بودن در حال احرام و چشم و گوش و زبان را آزاد گذاشتن و از فحش و ناسزا و سخن چيني و چشم ناپاكي و بدگويي پرهيز نكردن ، تمام اينها هتك حرمت ميزبان است ، آن هم بر سر سفره او . پناه بر خدا از اين غفلت زدگي ها و نستجير بالله من غلبة الجهل و الغفلة علينا .
پس بياييد اي اخوان الصفا و اي رازداران باوفا و اي مشتاقان ديدار و لقا ، بياييد با
قلبي مملوّ از صدق و صفا ، خالي از نفاق و ريا ، همه با هم بگوييم :
« لبّيك اللّهم لبّيك ، لبّيك لا شريك لك لبّيك ، انّ الحمد والنّعمة لك والملك ، لا شريك لك لبّيك » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جامع السعادات ، جلد 2 ، ص 339
2 . جامع السعادات ، جلد 2 ، ص 340
106 |
2ـ موقف دوم : مطاف ( محلّ طواف )
{ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ } . ( 1 )
« بر گرد آن خانه كهن ( كعبه ) طواف به جاي آورند . »
اينك وارد شهر مكّه مي شويم ؛ شهري كه زادگاه رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و محلّ نزول قرآن كريم است ؛ مهبط وحي و محلّ صعود و نزول فرشتگان سماوات است .
بلدالاميني است كه دامنه امنيّتش تا عالم نبات و حيوان كشيده شده است . كسي حقّ كندن گياه و شكستن و بريدن درخت حرم ( به استثناي مواردي كه در كتب فقهيّه مذكور است ) و آزردن و كشتن حيوانات و حتي رم دادن پرندگان از لانه و آشيانه شان را ندارد .
به همين جهت مي بينيم كه پرندگان حرم ، با مردم مأنوسند و در ميان جمعيت ، بدون هيچ گونه ترس و وحشتي ، در رفتوآمدند و از كسي آزاري نمي بينند .
و اين ، خود ، شاهد گسترش « عدل عمومي » در عالم اسلام است كه آن چنان احترام به حقوق ، در اسلام منظور است كه نباتات و حيوانات هم بايد در پرتو دين ، حقّشان محفوظ و از تعدّي و اجحاف ، در امان باشند ، تا چه رسد به جامعه انسان ها كه حقوق عالي تري دارند و احترام و امنيّت بيشتري مي خواهند .
« مكّه » ، « اُمّ القُري » است ؛ مادر شهرها و آبادي ها و مولد تمدّن هاي واقعي انسان هاست .
تمدّني كه عاري از فساد و هرزگي و غارتگري است ؛ تمدني كه پرورش دهنده انسان هاي خداپرست و امين و عفيف و صادق القول و باوفاست .
شكّي نيست كه اين چنين تمدن ، مولود قرآن است و قرآن هم ، آفتاب طالع شده از افق مكه است . پس مكه امّ القري است . مادر شهرهاي انسان نشين به معناي واقعي كلمه ، و زاينده تمدن عالي آدمي ، منزّه از توحّش و حيوان صفتي است ( البته امّ القري ، معاني ديگري هم دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آن ها خودداري مي شود . )
مكّه ، شهر توحيد و قبله گاه جهانيان است ؛ مركز مقدّسي است كه بيت عتيق و معبد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج : 29
107 |
ديرين بشر و قبله مسلمين دنيا را در بر دارد .
ما ، از كوچه ها و خيابان هاي اين شهر پرجمعيت و در عين حال توأم با وقار و آرامش و امنيت ، مي گذريم و به مسجدالحرام نزديك مي شويم .
سيل جمعيت را مي بينيم كه به سوي آن مسجد باشكوه و جلال سرازيرند و مشتاقانه به سمت « كعبه مقصود » مي روند . فوج فوج ، از درب هاي متعدد مسجد ، كه به روي ميهمان هاي عزيز خدا باز است ، وارد مي شوند . ما هم ، با موج جمعيت وارد مي شويم و ناگهان چشم هاي پر اشتياقمان ، به جمال « كعبه » مي افتد كه با يك دنيا جلال و جبروت ، سر به آسمان كشيده و سايه بر بندگان خدا افكنده و دامن به دست آن ها داده است و ميهمان هاي خدا را كه از راه هاي دور ، با تحمّل رنج هاي فراوان ، به سويش آمده اند ، در آغوش گرفته است .
زُوّار و وافدين خدا نيز با عطشي عجيب و شوري غريب ، گرداگرد كعبه را گرفته و آن خانه محبوب را ، چون جان شيرين در بغل مي فشارند و همچون پروانگان ، بر گرد شمع بيت مي چرخند و با سوز و گدازي لايوصف ، عرض نياز به درگاه بي نياز مي نمايند .
از ديدن آن صحنه اعجاب انگيز ، بار دگر دل ها از جا كنده مي شود و بدن ها مرتعش مي گردد وچشم ها همچون ابربهاري مي بارد و زبان هابه تعظيموتكريم بيت مي چرخدكه :
« اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَشَرَّفَكِ وَكَرَّمَكِ وَجَعَلَكِ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً مُبَارَكاً وَهُدًي لِلْعَالَمِينَ » . ( 1 )
« شكر آن خداي را كه اين چنين عظمت و شرافت و مكرمت ، به تو اعطا فرموده و تو را مرجع ناس و خانه امن بشر قرار داده و وسيله هدايت و سعادت جهانيان گردانيده است . »
آري ، اين خانه ، خانه ملك العرش ، رب السموات والارض است . خانه اي است كه جلال و جبروتش ، دل هاي سلاطين جهان را مي لرزاند و سطوت و هيبتش انبيا و مرسلين را در برابر خود ، به خاك مي افكند و به خضوع و خشوع و بندگي وا مي دارد كه با حال تذلّل و انكسار بگويند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المحجة البيضاء ، جلد 2 ، ص 169
108 |
« سَائِلُكَ فَقِيرُكَ مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ » . ( 1 )
« بنده مسكين و فقير و محتاجت اي خدا ، در خانه ات آمده است ، بر او تصدّق كن و بهشت نصيبش فرما . »
« اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْحَرَمُ حَرَمُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ » . ( 2 )
« بارالها ! خانه ، خانه تو و حرم ، حرم تو و بنده هم بنده توست . »
ما به مسكيني سلاح انداختيم * * * الغياث اي مايه جان الغياث
امام باقر ( عليه السلام ) در كنار كعبه
از افلح ، آزادشده امام باقر ( عليه السلام ) نقل است كه در سفر حج ، شرف ملازمت حضرتش را داشتم . وقتي وارد مسجدالحرام شد و چشمش به كعبه افتاد ، گريه بر او غلبه كرد و صداي گريه اش بلند شد . گفتم : « پدر و مادرم به قربانت ، مردم متوجه شما هستند . اگر مي شود اندكي صداي خود را آرامتر سازيد . »
فرمود : اي افلح ! اين جا خانه خداست ( يعني : خواسته صاحب خانه بايد رعايت شود و جلب توجه او گردد ) ، چرا گريان نباشم ؟ شايد نظر رحمتي به سويم بيفكند كه موجب رستگاري فرداي قيامتم شود . » پس طواف كرد و نماز طواف در نزد مقام بجاآورد و آن گاه سر به سجده نهاد . وقتي سر از سجده برداشت ، ديدم محلّ سجده از اشك ديده اش تر شده است . ( 3 )
هشدار كه اين جا مطاف كعبه و بارگاه قدس است
انتظار از اولوالالباب آن كه ، اندكي بينديشند و بدون آمادگي و تهيّأ روحي ، قدم به پيش ننهند . مكان ، بي حد شريف و عمل ، فوق العاده مهمّ و موقعيّت ، بي اندازه عزيز و حسّاس و پرارزش است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المحجة البيضاء ، جلد 2 ، ص 170
2 . همان .
3 . كافي ، جلد 4 ، ص 189 ، حديث 2
109 |
مكان ، مكاني است كه انبيا و رسل ، از آدم ( عليه السلام ) تا حضرت خاتم النّبيّين ( صلّي الله عليه وآله ) و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين ، با حال خشيت و انكسار و قلبي لرزان و چشمي گريان ، در آن به طواف پرداخته و سر به خاك بندگي نهاده اند .
بر حسب مستفاد از اخبار ، بعد از هبوط حضرت آدم ( عليه السلام ) به زمين ، خدا ، قُبّه اي از دُرّه بيضا ، در محلّ كنوني كعبه قرار داد ( 1 ) تا مطاف آدم ( عليه السلام ) باشد . و آن قبّه ، همچنان بود تا زمان حضرت نوح ( عليه السلام ) و وقوع حادثه طوفان ، كه خدا آن را به آسمان بالا برد و بعد از آن ، محل كعبه ، مطاف انبيا ( عليهم السلام ) بود تا زمان حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) كه آن حضرت از طرف خدا مأمور به بناي كعبه شد .
{ وَإِذْ بَوَّأْنا لاِِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ } ( 2 )
« محلّ بيت را معبد ابراهيم قرار داديم . »
{ وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ } ( 3 )
« وقتي ابراهيم و اسماعيل ( عليهم السلام ) ، پايه هاي بيت را بالا مي بردند . »
و بعد با مرور زمان و سپري شدن اعصار و قرون متمادي ، و پيش آمدن حوادث و سوانح طبيعي و غير طبيعي ، كعبه مكرّمه ، زادَهَا اللهُ شَرَفاً وَتَعظيماً ، تحوّلاتي گوناگون ، گاه كلي و گاه جزئي به خود ديده ( 4 ) ، و تا به امروز چنان كه مي بينيم با شكوه و جلال تمام ، به پا ايستاده و چون قلبي سالم و نيرومند ، در پيكر امت اسلامي به حيات بخشي خارق العاده خود ، ادامه مي دهد و از بركات آسماني اش ، جامعه مسلمين برخوردارند ، و اگر بيدار و هشيار باشند و تسليم امر دين شدند ، خدا مي داند چه شادابي و نشاط اعجاب انگيزي از بركت كعبه ، در پيكر اجتماع خود ، مشاهده خواهند كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي ، جلد 2 ، ص 189 ، حديث 2
2 . حج : 26
3 . بقره : 127
4 . تفصيل تحولات كعبه را در كتاب « احكام حج » ، نوشته سرهنگ بيگلري مطالعه فرماييد .
110 |
بقاي ساختمان كعبه ، از عجايب است
راستي كه حيرت انگيز است . كاخ هاي رفيع و قصرهاي عالي شاهان كه در طول زمان ، با قدرت هايي عجيب بنا شده ، طولي نمي كشد كه دستخوش امواج طوفان حوادث ، مي شود و در هم فرو مي ريزد و كوچك ترين اثري از آنها ، در صفحه روزگار باقي نمي ماند ، اما خانه كعبه ، كه در حدود چهار هزار سال پيش ، به دست يك مرد الهي ( ابراهيم ( عليه السلام ) ) و به كمك فرزند جوانش ( اسماعيل ( عليه السلام ) ) ، در صحرايي سوزان و خالي از آبادي و عمران ، از سنگ و گل بنا شده است ، با وجود تمام حوادث و سوانح ، همچنان ثابت و محكم ، برپاست . بعد از اين نيز ، كاخ ها به وجود خواهد آمد و با خاك يكسان خواهد شد ، اما كعبه ، به حول و قوّه الهي ، تا آخرين روز عمر دنيا ، همچنان استوار و مطاف محبوب بشر خواهد بود .
عجيب تر ، جذبه و كشش و محبوبيّت اين خانه است
آيا تعجّب آور نيست ؟ اين همه بناهاي مجلّلوباشكوه و ساختمان هاي مزيّن به انواع زينت هاي جالب و اعجاب انگيز ، در مناطق خوش آب و هوا همراه با مناظر زيبا و دلربا ، هرگز در قلوب و ارواح آدميان ، اين جذبه و كشش را ندارند كه از نقاط دوردست دنيا ، مردوزن ، عالموعامي ، فقيروثروتمند را ديوانه خودسازندوبه بيابان هاكشانندوپروانه صفت دور خود بچرخانند ؛ در صورتي كه كعبه و اطرافش ، نه براي تفريح و تفرّج ، آمادگي دارد ونه وسايل ارضاي شهوات ، در آن جا فراهم است كه موردتوجّه مردم عيّاش هوسبازباشد .
آن جا ، جز هواي گرم سوزان و بيابان هاي پر از رمل و كوهستان ، چيزي ديده نمي شود . پس سرّ اين محبوبيّت و جذّابيّت مسلّمي كه در اين ساختمان سنگ و گلي ديده مي شود ، چيست ؟
آري ، علّت ، يك امر خارق العاده و فوق علل و اسباب طبيعي است . نشانه اي از نفوذ اراده مطلقه مبدأ غيبي ، حضرت حق ـ جلّ و علا ـ است كه از طريق دعوت پيغمبر بزرگوارش ، حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) ، اين اثرِ جذب و توجّه را ميان كعبه و دل هاي مردم قرار داده است .
111 |
{ وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق } ( 1 ) .
« در ميان مردم براي برگزاري حج بانگ برآور ، تا زائران پياده و سواره بر هر شتر لاغري از راه هاي دور ، به سوي تو روي آورند . »
و شايد روايتي كه از امام صادق ( عليه السلام ) منقول است ، اشاره به همين رمز باشد :
« لَمَّا أُمِرَ إِبْرَاهِيمُ وَإِسْمَاعِيلُ ( عليهما السلام ) بِبِنَاءِ الْبَيْتِ وَتَمَّ بِنَاؤُهُ قَعَدَ إِبْرَاهِيمُ عَلَي رُكْن ثُمَّ نَادَي هَلُمَّ الْحَجَّ هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَوْ نَادَي هَلُمُّوا إِلَي الْحَجِّ لَمْ يَحُجَّ إِلاَّ مَنْ كَانَ يَوْمَئِذ إِنْسِيّاً مَخْلُوقاً وَلَكِنَّهُ نَادَي هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَبَّي النَّاسُ فِي أَصْلاَبِ الرِّجَالِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللهِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَمَنْ لَبَّي عَشْراً يَحُجُّ عَشْراً وَمَنْ لَبَّي خَمْساً يَحُجُّ خَمْساً وَمَنْ لَبَّي أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَبِعَدَدِ ذَلِكَ وَمَنْ لَبَّي وَاحِداً حَجَّ وَاحِداً وَمَنْ لَمْ يُلَبِّ لَمْ يَحُجَّ » . ( 2 )
« وقتي ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) ، مأمور به بناي بيت شدند و ساختمان به پايان رسيد ، ابراهيم ( عليه السلام ) روي پايه اي نشست و ندا درداد كه : به حج بيا به حج بيا . . . پس مردم در صلب هاي مردان ، جواب دادند : لبّيك اي دعوت كننده از جانب خدا ، لبّيك اي دعوت كننده از جانب خدا ! هر كس كه ده بار لبّيك گفته ، ده بار حج بجا مي آورد و هر كس پنج بار لبّيك گفته ، پنج بار حجّ انجام مي دهد و هر كس بيشتر گفته ، به همان ميزان ، موفق به حج خواهد شد و هر كس يك بار لبّيك گفته ، يك حج بجا مي آورد و هر كس هيچ لبّيك نگفته ، حجّي نخواهد داشت .
اهميّت طواف كعبه
طواف يعني : دور چيزي گرديدن و بر گرد چيزي چرخيدن . و اين عمل ، علامت كمال علاقه و نشانه منتهاي محبت است ، تا آن جا كه شخص محب ، خود را فداي محبوب مي سازد و بلاگردان او مي شود ، آن چنان كه پروانه عاشق شمع ، آن قدر بر گرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج : 27
2 . كافي ، ج 4 ، ص 206 ، حديث 6
112 |
شمع مي چرخد و مي گردد تا عاقبت ، خود را با بال و پري سوخته ، به پاي شمع مي افكند .
شخص حاجّ واقعي كه آتش اشتياق لقاي پروردگار ، در دلش شعلهور شده و بار سفر بسته و از وطن مألوف و خانه و كاشانه و فرزند و زن ، بريده و لبيك گويان ، خود را به پاي ديوار خانه محبوب رسانيده است و پروانه وار ، گرد شمع فروزان خانه توحيد مي چرخد ، در واقع از چنگال عوامل جذّاب مشتهيات دنيايي ، رها شده و جز جذبه و كشش حضرت معبود ، چيزي او را به سمت خود نمي كشد . همه چيز دنيا را از خود ريخته و سر و پا برهنه و كفن بر دوش كشيده ، با حركت دايره اي بر گرد خانه حق ، نشان مي دهد كه جز حق ، چيزي نمي خواهم و جز حق چيزي نمي جويم . در تمام جهات و جوانب ، غير حق ، چيزي نمي بينم و مجذوب هيچ عاملي سواي حق ، نيستم . خانه حق ، هسته مركزي من و هدف اصلي زندگي من است . اين خانه ، شمع است و من ، پروانه ام . من ، فدا و قربان صاحبخانه ام .
اَمُرُّ عَلَي الدِّيارِ دِيارِ لَيْلي * * * اُقَبِّلُ ذَالْجِدارَ وَذَاالْجِدارا
وما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفْنَ قَلْبي * * * وَلكِنْ حُبُّ مَنْ سَكَنَ الدِّيارا
اين كرات معلّقه در فضا ، بر گرد خورشيد در حال طوافند ؛ چون همه چيز خود را از او مي گيرند و محوري جز او ندارند .
در داخل « اتم » ، « الكترونها » بر گرد « پروتونها » ، در حال طوافند ؛ درست مانند سيّاراتي كه دور خورشيد مي گردند . ( 1 )
خورشيد ، با سيّارات خود و اقمار آنها كه مجموعاً منظومه شمسي را تشكيل مي دهند ، در مدت « 220 ميليون سال » يك مرتبه به دور مركز كهكشان گردش مي كند . ( 2 )
سراسر عالم ، از ذره نامرئي گرفته تا كرات منظومه هاي شمسي و كهكشان هاي عظيم و محيّر ، همه در حال طوافند .
آيا انسان كه خود ، جزئي از اجزاي اين دستگاه خلقت است ، نبايد به تبعيت از قانون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نجوم براي همه ، ص 36 .
2 . انسان و جهان ، ص 50 .
113 |
عمومي عالم در حال طواف باشد ؟
آري ، انسان هم موظّف به طواف است . منتها آنها طوافشان ، طواف تكويني و اضطراري است ، اما انسان كه عقل و اراده و اختيار دارد ، بايد با عقل و اراده و اختيار ، دور مبدأ و معبود خود ، در حال طواف باشد و گرد او بچرخد .
در همه حال و در همه وقت و در همه جا ، چشمش به او بوده و وجهه همّتش رضا و خشنودي او باشد .
خانه اي را كه او از باب تشريف و تكريم آدميان ، به نام خود ، تعيين كرده و در دسترس انسان قرار داده است ، قبله خود بسازد و هنگام نماز و عرض بندگي ، به سمت آن بِايستد ؛ وقت تلاوت قرآن ، رو به سمت آن باشد ؛ موقع خوابيدن و نشستن ، به جانب آن بخوابد و بنشيند ؛ در حال احتضار ، به سمت آن بچرخد و در ميان قبر نيز ، رو به سمت آن دفن شود . و خلاصه ، تمام حركات و سكنات و جُنْب و جوش ( به استثناي بعضي حالات ) و مرگ و حياتش رو به سمت خانه معبود باشد .
{ قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيايَ وَمَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ } ( 1 )
خانه كعبه خانه دل هاست * * * ساحت قدس و جلوه گاه خداست
نيكبخت آن كه همچو پروانه * * * در طواف است گرد آن خانه
چون نصيب تو نيست فيض حضور * * * باش اندر طواف خانه ز دور
در ركوع و سجود ، سويش باش * * * تو هم از زائران كويش باش
موقعيّت انسان موفّق به طواف
در واقع ، آدمي كه لبّيك اجابت به دعوت حضرت حق گفته و موفّق به حضور در حريم بيت خدا گشته است ، ميهماني است بسيار عزيز كه وارد بر ميزبان كريمي شده است كه جود و كرمش نامتناهي ، احسان و انعامش بي پايان ، به رايگان بخشيدن ، عادت او ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام : 162 « بگو در حقيقت نماز من و ساير عبادات من و زندگي و مرگ من ، براي خدا ، پروردگار جهانيان است . »
114 |
اعطاي كثير به قليل و در برابر كاراندك و پاداش عظيم عنايت كردن دَأب و دَيْدَن اوست ،
« يا مَنْ يُعْطِي الْكَثيرَ بِالْقَليلِ » ( 1 )
« اي كسي كه در مقابل كار كم ، پاداش بسيار عطا مي كند . »
از امام اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) سؤال شد : « بنده كه دست به دامن كعبه مي زند و پرده حرم را مي چسبد به چه معني است ؟ » فرمود :
« مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُل لَهُ عِنْدَ آخَرَ جِنَايَةٌ وَذَنْبٌ فَهُوَ مُتِعَلِّقٌ بِثَوْبِهِ يَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ وَيَخْضَعُ لَهُ أَنْ يَتَجَافَي عَنْ ذَنْبِهِ » . ( 2 )
« كار او مانند كار مردي است كه درباره ديگري مرتكب گناه و جنايتي شده و حال ، با ندامت و پشيماني ، چنگ به دامن او مي زند و گوشه جامه او را مي گيرد و با خضوع و تذلّل ، از او عفو و گذشت از تقصير و گناه را مي طلبد . »
مسلّماً مقتضاي كرم و بزرگواري هر شخص كريمي در اين موقِع ، بذل عنايت و ابراز مرحمت است . تا چه رسد به ساحت اقدس حضرت ربّ العفو والكرم كه وقتي بنده اي وامانده و بي پناه ، روي نياز به درگاه آن بي نياز مي آورد و چهره شرمسار و پر خجلت ، بر خاك ذلت و انكسار مي مالد و دامن بيت را مي چسبد و فرياد « اَلْعَفْوَ ، يا رَبَّ الْبَيْتِ » ، سر مي دهد ، حاشا از كرمش كه رو برگرداند و آن بنده مسكين را ، از در خانه اش ، با ذلّت و خواري براند ! « لا وَرَبَّ الْكَعْبَةِ وَالْحَرَم » . بلكه آن چنان رحمت عامّ و شاملي ، بر سر واردين بيت مكرّم ، دامن بگستراند كه تمام خطوات و لحظاتشان يعني قدم ها و نگاه هايشان ، ارزش آسماني پيدا كند .
اين بشارت ، از حضرت ختمي مرتبت ( صلّي الله عليه وآله ) رسيده است :
« مَا مِنْ طَائِف يَطُوفُ بِهَذَا الْبَيْتِ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ حَاسِراً عَنْ رَأْسِهِ حَافِياً يُقَارِبُ بَيْنَ خُطَاهُ وَيَغُضُّ بَصَرَهُ وَيَسْتَلِمُ الْحَجَرَ فِي كُلِّ طَوَاف مِنْ غَيْرِ أَنْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قسمتي از دعاي وارد در ماه رجب .
2 . اسرار العبادات قاضي سعيد قمي ، ص 230 ، چاپ دانشگاه .
115 |
يُؤْذِيَ أَحَداً وَلاَ يَقْطَعُ ذِكْرَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَنْ لِسَانِهِ إِلاَّ كَتَبَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَة سَبْعِينَ أَلْفَ حَسَنَة وَمَحَا عَنْهُ سَبْعِينَ أَلْفَ سَيِّئَة وَرَفَعَ لَهُ سَبْعِينَ أَلْفَ دَرَجَة وَأَعْتَقَ عَنْهُ سَبْعِينَ أَلْفَ رَقَبَة ثَمَنُ كُلِّ رَقَبَة عَشَرَةُ آلاَفِ دِرْهَم وَشُفِّعَ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَقُضِيَتْ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ حَاجَة إِنْ شَاءَ فَعَاجِلَهُ وَإِنْ شَاءَ فَآجِلَهُ » . ( 1 )
هيچ طواف كننده اي نيست كه هنگام زوال آفتاب ( موقع ظهر ) سر و پا برهنه ، بر گرد اين خانه طواف نمايد در حالتي كه قدم ها را كوتاه بردارد و چشم خود را ( از شدت حيا يا براي پرهيز از نگاه هاي ناروا ) فرو افكند و در هر طوافي ( در صورت امكان ) حجرالاسود را استلام كند . بدون اين كه آزارش به كسي برسد و بي آن كه ذكر خدا از زبانش قطع شود ، ( آري ، نيست چنين طواف كننده اي ) مگر اين كه خدا براي او مي نويسد به هر قدمي 70 هزار حسنه و محو مي كند از او 70 هزار سيّئه و بالا مي برد براي او 70 هزار درجه و آزاد مي كند از طرف او 70 هزار بنده كه قيمت هر بنده اي 10 هزار درهم باشد ( يعني ثواب آزادكردن 70 هزار بنده به او مي دهد ) و حقّ شفاعت درباره 70 نفر از بستگانش به او عنايت مي فرمايد و استحقاق رواشدن 70 هزار حاجت را واجد مي شود كه اگر بخواهد در دنيا ، وگرنه در آخرت به حوايجش نايل مي گردد .
نگاه به كعبه ، عبادت است
« عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ ( عليه السلام ) قَالَ مَنْ نَظَرَ إِلَي الْكَعْبَةِ لَمْ يَزَلْ تُكْتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ وَتُمْحَي عَنْهُ سَيِّئَةٌ حَتَّي يَنْصَرِفَ بِبَصَرِهِ عَنْهَا » ( 2 )
از امام صادق ( عليه السلام ) منقول است : هر كس به كعبه نگاه كند ( مادام كه چشمش به كعبه است ) ، پيوسته حسنه اي براي او نوشته مي شود و سيّئه اي از او محو مي گردد تا وقتي كه چشمش را از كعبه بر گرداند .
و نيز آن حضرت فرموده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي ، جلد 4 ، ص 421 ، حديث 3 .
2 . كافي ، جلد 4 ، ص 240 ، حديث 4 .
116 |
« إِنَّ للهِِ تَبَارَكَ وَتَعَالَي حَوْلَ الْكَعْبَةِ عِشْرِينَ وَمِائَةَ رَحْمَة مِنْهَا سِتُّونَ لِلطَّائِفِينَ وَأَرْبَعُونَ لِلْمُصَلِّينَ وَعِشْرُونَ لِلنَّاظِرِينَ » ( 1 )
« براي خدا ، در اطراف كعبه ، 120 رحمت است ( كه پيوسته نازل مي شود ) . 60 رحمت ، مخصوص طواف كنندگان است و 40 رحمت ، مربوط به نمازگزاران و 20 رحمت ، براي نگاه كنندگان ( به كعبه ) است . »
پس هشياري بسيار ، لازم است كه آدمي ، اين چنين موقعيّت حسّاس و پرارزشي را با مسامحه و غفلت ، از دست ندهد و عالي ترين منافع الهي را با سهل ترين اعمال عبادي به دست آورد .
{ ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ } . ( 2 )
« اين فضل خداست . آن را به هركه بخواهد عطا مي كند و خدا داراي فضل بسيار است . »
راستي چه بجاست . . .
آري ، چه بجاست كه اندكي انسان ، سر به گريبان تفكر فرو ببرد و در عظمت و جلالت اين موقف فوق العاده بزرگ و موقعيت بسيار عظيم خود بينديشد كه در كجا هستم و پا به چه پايگاه رفيع و خطيري نهاده ام ؟ ! « مطافي » كه قدم هاي پيغمبران و امامان ( عليهم السلام ) به آن جا رسيده است ! « سنگي » كه ميلياردها دست از انبيا و اوصيا ، عبّاد و زهّاد ، اتقيا و ازكيا ، با آن ، تماس پيدا كرده است !
خدا مي داند كه چه زمزمه هاي پر سوز و گدازي ، از مناجات ها و راز و نيازهاي شورانگيز ، از سينه و قلب دلباختگان و بندگان عارف حضرت معبود ، در آن فضا پخش شده و نورانيت و معنويتي خاصّ ، به آن مكان بخشيده است .
امام اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، در مقام توجه دادن به عظمت موقعيت توفيق يافتگان به طواف بيت مي فرمايد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي ، جلد 4 ، ص 240 ، حديث 2 .
2 . جمعه : 4
117 |
« وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَتَشَبَّهُوا بِمَلاَئِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ يُحْرِزُونَ الاَْرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَيَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ » . ( 1 )
« و ايستاده اند ( اجابت كنندگان دعوت خدا براي حج ) در جاي ايستادن پيغمبران خدا ، و خود را ( با طواف بر گرد بيت خدا ) به فرستگاني شبيه مي كنند كه بر گرد عرش خدا مي چرخند ، در حالتي كه ( با اين كار خود ) در آن تجارتگاه پرستش و بندگي خدا ، بهره هاي فراوان به دست مي آورند و براي ( رسيدن به ) ميعاد غفران خدا ، مي شتابند و بر يكديگر پيشي مي گيرند . »
به راستي كه اگر انسان ، حواسش جمع باشد و در كار خود ، دقيق و عميق شود و خوب بداند و بفهمد كه در كجاست و با چه كسي هست و در چه موقعيّتي قرار دارد ، حتماً دلش تكان مي خورد و حال عجيبي به او دست مي دهد . خود را ، در آسمان عزّ و شرف ، محفوف فرشتگان و هم پاي پيغمبران و شبيه چرخندگان دور عرش خدا مي بيند . دنيا ومافيها ، در نظرش بي ارزش ترين چيزها مي آيد و يك نوع حال صفا و رقّت و روحانيت مخصوص در خودش مي يابد و لذّتي غيرقابل توصيف در اعماق روح و روان خويشتن احساس مي كند كه آن حال و آن لذّت ، در هيچ جاي دنيا و در هيچ حالي از حالات زندگي يافت نمي شود .
و همان حال صفا و رقّت روحي ، بهره عظيمي است كه بايد در اين سفر سعادت ثمر ، نصيب انسان شود .
و جا دارد كه آدمي ، هر چه از مال و جاه و مقام دنيا دارد ، همه را رها كند ، تا آن حال بسيار گرامي را كه رمز تحوّل روح و سرمايه عزّت و سعادت جاوداني است ، به دست آورد .
حال اگر اين بنده حاجي ( ! ) نتواند آن سرمايه فوق العاده عزيز و گرامي را بياورد ( ! ) و يا نتواند آنچه را كه آورده نگه دارد ( ! ) و يا از اصل نداند چه بخواهد ( ! ) و يا كاري كند كه از صلاحيّت انعام و اكرام بيفتد ( ! ) ، تقصير كسي نيست . ( 2 )
گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نهج البلاغه ، قسمت آخر از خطبه اول .
2 . اقتباس از « تذكرة المتقين » مرحوم بهاري همداني ( رحمه الله ) .
118 |
« اَللّهُمَ ارْزُقْنا مَعْرِفَتَكَ وَاَلْهِمْنا طاعَتَكَ وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الْغافِلِينَ الْمُبْعَدِينَ بِحَقِّ اَوْلِيائِكَ الْمُقَرَّبِينَ » .
3ـ موقف سوّم : مَسعي ( محل سعي و رفت و آمد بين دو كوه مروه و صفا )
{ اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ } . ( 1 )
« در حقيقت صفا و مروه از شعائر خداست ( كه يادآور اوست ) . »
بعد از طواف و انجام نماز طواف ، وظيفه زائر « سعي بين صفا و مروه » است كه بايد مسافت فاصله بين دو كوه را هفت بار بپيمايد . او بايد از « صفا » شروع كند و در « مروه » ختم نمايد و با اين عمل ، حالت اضطراب خاطر و نگراني روحي خود را آشكار سازد كه توانِ دل كندن از خانه محبوب ندارد . گاه مي رود و گاه بر مي گردد .
وقتي بالاي كوه صفا مي ايستد ، نگاه پراشتياق خود را به سوي كعبه مي افكند و سيلاب اشك از ديدگان خود فرو مي ريزد و با خدا ، راز دل مي گويد و با صفايي خاصّ ، رو به مروه سرازير مي شود و با موج جمعيت كه نغمه آسماني و آهنگ روح بخش دعا و مناجاتشان در سراسر « مسعي » طنين انداز است و تكان در دل هاي حسّاس مي افكند ، همراه مي گردد . با چشمي اشكبار و روحي پرانقلاب ، اين مسافت را مي پيمايد و در اثناي راه از شدّت وجد و شعف ـ كه به چنين نعمت عظيمي متنعّم شده است ـ « هَروَله » مي كند كه از مستحبّات در حال سعي است ؛ يعني حركت را سريع تر مي كند و قدم ها را تند و كوچك بر مي دارد ، تقريباً شبيه به حالت « دويدن » كه بدن و شانه ها به تكان مي آيد . يك قسمت محدود و معيّن اين راه را استحباباً به اين كيفيت طي مي كند تا نشان تواضع و افتادگي بنده در پيشگاه خدا باشد و از بقاياي كبر و خودخواهي ، آنچه در ظاهر و باطنش بوده است ، بريزد و در هر بار كه مي رود و بر مي گردد ، در نتيجه تكرار عمل ، با توجّه و حضور قلب ، پاك تر از پيش و بي آلايش تر از سابقش گردد .
« قَالَ أَبُو عَبْدِاللهِ ( عليه السلام ) : مَا للهِِ عَزَّ وَجَلَّ مَنْسِكٌ أَحَبُّ إِلَي اللهِ مِنْ مَوْضِعِ السَّعْيِ وَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 158
119 |
ذَلِكَ أَنَّهُ يَذِلُّ فِيهِ كُلُّ جَبَّار عَنِيد » . ( 1 )
امام صادق ( عليه السلام ) فرموده اند : هيچ موضع عبادتي نزد خدا ، محبوب تر از موضع سعي نيست ، و اين براي آن است كه آن جا ، هر متكبّر گردنكشي خاضع مي شود ( آثار ذُلّ عبوديت و بندگي ، كه تنها راه كمال آدمي است در او ظاهر مي گردد ) .
و نيز با اين رفت و آمد توأم با اضطراب و نگراني ، به ياد آن مادر مضطرّ مهرباني مي افتد كه قريب چهارهزار سال پيش در همين مكان ، به جستوجوي آب براي كودك عطشانش ، هفت بار از اين كوه به آن كوه مي رفت و مي آمد و با دلي سوزان به درگاه خدا مي ناليد و از آن منبع فيّاض و قدرت نامحدود ، آب حيات مي طلبيد تا عاقبت ، آن حالت انقطاع از ماسوي الله و اخلاص در دعا ، كار خود را كرد و به حكم آيه كريمه { أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ } ( 2 ) شرايط اجابت مضطر ، فراهم آمد و آب زُلال ، از زمين خشك و بيابان سوزان جوشيد و حياتي نوين به « هاجر » و كودك ناتوانش « اسماعيل » بخشيد .
و عجيب آن كه همان آب ، در همان مكان كه به چاه « زَمزَم » معروف شد ، تا به امروز نيز مي جوشد و از بركت اخلاص و توكّل آن مادر و پسر ، حيات معنوي به حجّاج بيت مكرّم مي بخشد كه از وظايف مستحبّ ، خوردن از آب زمزم و ريختن بر سر و پشت و شكم و گفتن اين جمله است :
« اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَرِزْقاً وَاسِعاً وَشِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاء وَسُقْم » ( 3 ) .
« خدايا آن را علم نافع و رزق واسع و شفاي از هر درد و مرض ، قرار بده . »
چه بجاست كه انسان ، در اين مكان مقدّس ، اندكي بينديشد و همزمان با سعي بدن ، به سعي روحي و سير فكري نيز بپردازد كه چگونه باب رحمت حق ، به روي بندگان صالح مخلص ، باز است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علل الشرايع ، جلد 2 ، ص 118 ، حديث 1 .
2 . نمل : 62
3 . وافي ، جلد 2 ، كتاب الحج ، ص 138 .
120 |
يك « يا ربّاه » كه از سوز دل برخيزد ، كوه هاي سخت و محكم را مي شكافد و آب از زمين خشك مي جوشاند و علي رغم تمام عوامل طبيعي كه چهره محروميّت به انسان نشان مي دهند ، از عالم لايزال غيبي ، ابواب لطف و عطوفت ، به سوي آدمي مي گشايد و او را از هر گونه ترس و ناامني ، رهايي مي بخشد و در ظلّ عنايت ربوبي مصونش مي دارد .
{ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ } . ( 1 )
« پس اگر رو گردانيدند بگو : خدا مرا بس است . جز او معبودي نيست . بر او توكّل كردم و اوست پروردگار عرش عظيم . »
امّا با اين شرط كه آن دعا و آن يا ربّاه ، از باطن جان و از صميم دل برخيزد . اهتزاز ، اهتزاز قلب و جوشش ، جوشش چشمه جان باشد .
دل كه تكان خورد و جان كه به جوش و خروش آمد ، درخت هاي خشكيده را شاداب و خرّم مي سازد و از دل صحراهاي سوزان ، چشمه هاي آب روان مي جوشاند .
اين جا هم هاجر ، يك زن باايمان ، از همه جا و از همه كس ، منقطع شده و در ميان بيابان سوزان ، اتّكا به خدا كرده و دل به لطف و عنايت او بسته است .
همسر بزرگوارش ، ابراهيم خليل الرحمن ( عليه السلام ) ، به امر خدا او را با كودك شيرخوارش ، به اين بيابان خشك بي آب و آباداني آورده و به خدا سپرده و رفته است .
آذوقه اندكي كه همراه دارد ، به پايان مي رسد و شير در پستان مادر ، مي خشكد . طفل شيرخوار ، از سوز عطش ناله مي كند . ساعتي جانسوز پيش آمده . مادر مهربان ، كودك ناتوانش را مقابل چشمش مي بيند كه به وضعي دلخراش مي نالد و از شدّت التهاب ، پا به زمين مي سايد و آتش به قلب مادر بيچاره اش مي زند ؛ ولي چه كاري مي تواند بكند و چه چاره اي مي تواند بينديشد ؟ جز اين كه فرياد استغاثه به درگاه خالق دانا و توانا و مهربان ، بردارد و از او ، راه نجات و آب حيات بخواهد كه :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه : آيه آخر .
121 |
« إِلهِي وَرَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّي ، وَالنَّظَرَ فِي أَمْرِي » ( 1 )
« اي خدا و اي پروردگار من ، جز تو چه كسي را دارم كه رفع گرفتاري و چاره سازي خود را از او بخواهم ؟ »
او با قلبي مملوّ از ايمان و روحي سرشار از اميد به خالق منّان ، از جا حركت مي كند و با عجله ، بالاي كوه صفا مي رود و ناله اي از دل مي كشد : « هَلْ بِالْبَوادي مِنْ اَنيس » ( 2 )
آيا در اين صحرا كسي هست ؟ ( انيس همچنين اسم مرغي است كه از پرندگان آبي است و صدايي شبيه صداي گاو دارد ، ( 3 ) و شايد مقصود هاجر ، اين بود كه از ديدن آن مرغ و شنيدن صداي آن ، راهي به آب بيابد )
اما كسي را نمي بيند و جوابي نمي شنود .
مضطربانه از صفا به سوي مروه مي دود و بار ديگر ناله از دل مي كشد :
« هَلْ بِالْبَوادي مِن اَنيس ؟ »
باز هم چيزي نمي بيند و جوابي نمي شنود .
شتابان به سوي صفا برمي گردد و دگر بار از صفا به مروه و از مروه به صفا ، تا اين تردّد و اضطراب ، به بار هفتم مي رسد . ناگهان ، متوجّه مي شود كه آبي زلال از زير پاي كودك نالان ، در حال جوشيدن است !
از ديدن اين جريان ، برق شادي در فضاي جانش مي درخشد و به سمت فرزند دلبندش مي دود و با ريختن قطراتي چند از آب گوارا در حلق كودك ، حيات مجدّد به او مي بخشد و نتيجه دعا و توكل را « مِنْ حَيثُ لا يَحْتَسِب » با چشم خود مي بيند كه :
{ وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ } . ( 4 )
« هر كس تقوا پيشه كند و رعايت جانب خدا را بنمايد ، خدا براي او راه خروج ( از بليّات و شدايد )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قسمتي از دعاي كميل .
2 . كافي ، جلد 4 ، ص 202 .
3 . المنجد .
4 . طلاق : 2 و3
122 |
را فراهم مي سازد و از طريقي كه خود ، گمان نمي برد روزي اش را مي رساند ، و هر كس توكل بر خدا كند ، خدا او را كافي است ( از غير طريق عادي و طبيعي ، مهمّات او را كفايت مي كند و از گرفتاري ها رهايي اش مي بخشد ) . »
اين صحنه اعجاب انگيز ، از آن زن باايمان ، كه نمونه اي از تربيت آسماني خاندان ابراهيم ( عليه السلام ) است و مظهر عالي توحيد و توكل و انقطاع از ماسوي الله و اعتماد كامل به خدا ، چنان در پيشگاه حضرت حق ، مورد تحسين و شايان تقدير واقع شد كه همان عمل ، يعني هفت بار رفت و برگشت بين كوه صفا و مروه ، يكي از اركان حجّ و شعاري از شعائر الهيه ، معرّفي شد ؛ و تا روز قيامت ، يك وظيفه حتمي براي واردين بيت و زوّار خانه خدا هر كس از هر گوشه دنيا به زيارت بيت الله بيايد ، بايد هفت مرتبه از كوه صفا به كوه مروه برود و برگردد تا آن خاطره مقدّس آسماني ، همه ساله در دل ها تجديد شود و درس عالي توحيد و صبر و تسليم و توكل ، به مسلمانان بياموزد كه به هنگام فقدان علل و اسباب عادي و طبيعي ، هرگز خود را نبازند و مبتلا به كابوس وحشتناك يأس و حِرمان نشوند ، بلكه در فشار حوادث ، با قوّت ايمان ، در مسير رجا و اميد به حضرت خالق منّان « سعي » كنند و دست از دامن صبر و ثبات و استقامت روح ، بر ندارند و متوجه باشند كه صحنه امتحان الهي ، توأم با ناملايمات و مشقّات فراوان است و هدف ، پختگي و ورزيدگي در بوته شدايد و مشكلات است ، تا گوهر خالص ايمان ، از ميان شوائب دلبستگي ها تخلّص يابد .
و لذا ممكن است آدمي ، بار اول و دوم و احياناً دفعات متعددي ، در راه خداجويي و حقيقت طلبي ، قدم بردارد و فرياد « هل بالبوادي من انيس » از دل بركشد ، اما جوابي نشنود و نتيجه اي نبيند . اين جاست كه شيطان وسواس خَنّاس ، به سراغ گوهر ايمان انسان مي آيد و در تضعيف نيروي توكل و اخلاص آدمي مي كوشد . الحَذَر ، الحذر ، كه دَم و نَفَس آن عنيد لعين ، در دل آدمي نگيرد و سرمايه سعادتش را ، به يغما نبرد .
بلكه با استمداد از حول و قوّه الهي ، آن قدر در مسير ايمان و عمل ، ثابت بماند و بين دو كوه خوف و رجا ، « سعي » متين كند تا به هنگامي كه خدا مصلحت مي داند ، آب حيات و سعادت ، از ميان صخره هاي سخت و صُلب مصاعب ، بجوشاند و شادابي و طراوت به
123 |
سراسر زندگيش عطا فرمايد .
مي بينيم كه يك زن باايمان كه در دودمان نبوّت ، تربيت يافته و درس توحيد و اتّكال به حق ، از مكتب وحي آموخته است ، يك روز ، از خود صبر و ثباتي عجيب نشان مي دهد و فشار سنگين امتحان خدايي را تحمّل مي كند و جز تضرّع به خدا و استغاثه از درگاه خدا ، چيزي نمي گويد و كاري نمي كند تا عاقبت ، خود و فرزندش ، به طور خارق العاده اي به حيات نوين و شادابي و طراوت مجدّد مي رسند و از بركت ايمان و اخلاص آن بانوي عظيم الشأن ، تا روز قيامت ، جمعيت ها در اثر تجديد خاطره توحيدي او ، به شرف تقرّب به خدا ، مشرّف مي شوند و به فيض عظيم جنّت و رضوان ابدي ، نايل مي گردند .
هم عمل سعي و رفتوآمد آن بانوي باايمان ، بين دو كوه مروه و صفا ، يك شعار دائمي الهي براي حجّاج بيت الله شد ، و هم آن مكان ، مكاني كريم و مشهدي عظيم القدر شد ؛ مكاني كه همه ساله در موسم حج ، علاوه بر ساير ايّام سال كه عبادت عُمره انجام مي شود ، شاهد صدها هزار جمعيت هاي مُحرِم سفيدپوش است كه همچون سيل جوشان و خروشان بين آن دو كوه ، در رفتوآمدند ، در حالي كه دل ها از حبّ خدا و اميد به كرم و رحمت بي منتهاي خدا ، به هيجان آمده و زبان ها به ذكر خدا مترنّم گشته و چشم ها از شدّت وجد و شعف ، اشك آلود شده و آهنگ يكنواخت ادعيه و اذكار و نغمه هاي شورانگيز توأم با خضوع و خشوع مناجات با قاضي الحاجات ، از هزاران نفر سعي كننده ، در فضا پخش شده است ؛ نغمه هايي كه آدمي را از اين تنگناي عالم طبع ، بيرون مي برد و به عالم ديگري كه يكپارچه روحانيت و معنويت و انس گرفتن و عشق ورزيدن با خالق سبحان است ، وارد مي كند و روح را غرق در نشاطي مخصوص مي گرداند كه به وصف بيان و قلم در نمي آيد .
آري ، « مسعي » از اين طرف ، محل بروز و ظهور فضيلت عالي صبر و توكل و عبوديت انسان ، و از آن طرف ، جلوه گاه كرم و رأفت و رحمت و عطوفت حضرت ايزد منّان است .
و به همين جهت ، توجّه و تفطّن بسيار لازم است تا اين عمل فوق العاده پرمغز و
124 |
پرمعني ، با حضور قلب كافي انجام شود و اين چنين فرصت مغتنمي در اثر مسامحه و غفلت ، بدون دريافت نتايج عالي روحي و معنوي از دست نرود ، كه ندامت و حسرت فراوان ، به دنبال خواهد داشت .