بخش 10
بخش ششم اتمام حجّ و نتایج آن 1ـ نتیجه#160;گیری از اعمال حج مردم عصر جاهلیّت نیز حجّ بجا می#160;آورده#160;اند ! حال ای زائران بیت محرّم 2ـ موعظه#160;ای لطیف از دانشمندی ادیب 3ـ داستانی جالب و بیانی جامع از امام سجاد ( علیه السلام ) تذکّر و دفع توهّم 4ـ دستورالعمل جامعی از امام صادق ( علیه السلام )
221 |
بخش ششم
اتمام حجّ و نتايج آن
1ـ نتيجه گيري از اعمال حج .
2ـ موعظه اي لطيف از دانشمندي اديب .
3ـ داستاني جالب و بياني جامع از امام سجّاد ( عليه السلام ) در اسرار حج ( روايت شبلي ) .
4ـ دستورالعمل جامع از امام صادق ( عليه السلام ) در باب حج .
5ـ تطبيق مراحل عمر انسان با مناسك حج .
6ـ وظيفه انسان در سير به سوي خدا .
223 |
اتمام حجّ و نتايج آن
1ـ نتيجه گيري از اعمال حج
{ فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً } ( 1 )
« هنگامي كه مناسك ( حجّ ) خود را انجام داديد ، خدا را به ياد آوريد ، همان گونه كه از پدرانتان يادآوري مي كنيد ، بلكه از آن هم بيشتر . »
در گذشته مشروحاً بيان شد كه صورت اعمال حجّ و تمام عبادات در واقع ، تشريح مقامات روحي و تحليل سير عبودي انسان هاي كامل است كه چگونه مراحل و منازل بندگي را مي پيمايند و سرانجام به مقام قرب حضرت ربّ و منبع كمال مي رسند و حيات طيّبه و زندگي سعادتمندانه اي به دست مي آورند ؛ حياتي كه هم در دنيا قرين عزّ و شرف اجتماعي و طهارت روحي و اخلاقي هستند و هم در آخرت ، متنعّم به نعم باقي و سعادت خالد مي گردند .
حال كه ما به عنايت خدا ، موفّق به اتمام صورت اعمال حج شده ايم ، بايد در خود بنگريم كه آيا از نظر معني و روح نيز حركتي كرده و سيري انجام داده و حجّ جوهري بجاآورده ايم ؟ يا خير ، العياذ بالله ، از حيث روح و جان ، همچنان جامد و بي حركت در عالم ظلماني مانده و در لجنزار هواپرستي ها و ارضاي تمنّيات نفساني ، دست و پا مي زنيم ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 200
224 |
هنوز تنها اين بدن را از نقطه اي حركت داده ايم و به مني و عرفات و مشعر برده ايم و در محل طواف كعبه و محل سعي چرخانده ايم و اينك با چمدان هاي پر از اسباب بازي ، و با جان خالي از معارف آسماني و بهره هاي معنوي ، به وطن بر مي گرديم !
فَوا اَسَفاهُ مِن خَجْلَتي وافْتِضاحي وَوالَهْفاهُ مِنْ سُوء عَمَلي وَاجْتِراحي !
واي اگر پرده بيفتد كه ز بس خجلت و شرم * * * همه بر جاي عرق ، خون دل آيد ز مسام
مردم عصر جاهليّت نيز حجّ بجا مي آورده اند !
در روايات تفسيري آمده است كه عادت عرب قبل از اسلام ، چنين بود :
در موسم حج بعد از انجام مراسم متداول در بين خود و كشتن قرباني ، در مني مجتمع مي شدند و به تفاخرات نسبي و ارائه تعيّنات دنيايي خود مي پرداختند و هريك به داشتن پدري چنين و جدّي چنان ، بر ديگران افتخار مي كردند . ( 1 )
ديگر آن كه اهميّت اقتصاد و بيع و شراء و خريد و فروش اموال تجارتي و به دست آوردن پول و ثروت و مكنت دنيايي ، در وجودشان چنان راسخ گشته بود كه حتّي در همان مجامعي كه در عرفات و مني به نام حج تشكيل مي دادند ، در فكر تأمين مال و ثروت و رونق دادن به شؤون مادّي و بالابردن القاب و عناوين غرورانگيز و تعيّنات نخوت آور اجتماعي بودند و هر كس سراپرده اي مجلّل و شمشيري آبدار و هيكلي جسيم و جامه اي ثمين داشت ، در انظار مردم بزرگ و باشخصيت و عالي مقام مي آمد ! آنچه اصلا در مخيّله آن جمعيت خطور نمي كرد و مفهومي براي آنان نداشت ، كمال معنوي و فضايل اخلاقي بود . هرگز اين مطلب در مغز آنان رسوخ نمي كرد كه انسان به معناي واقعي ، غير اين موجودي است كه اينان هستند و زندگي انساني غير اين لجنزار متعفّني است كه اينها به وجود آورده اند كه مانند جُعَل در ميان قاذورات متعفّن مي لولند و بانگ نوشانوش از هر طرف سر مي دهند و عربده مستانه مي كشند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به تفسير « مجمع البيان » و « برهان و ابوالفتوح » ، ذيل آيه 200 بقره مراجعه شود .
225 |
و به زعم خود معتقدند كه زندگي همان است كه اينان دارند !
درست مصداق اين آيه شريفه قرآن بودند :
{ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمالاً ، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً } ( 1 )
« بگو آيا خبر بدهيم به شما كه زيانكارترين مردم كيانند ؟ آنها كه سعي و فعّاليّتشان ، در مسير زندگي به راه خطا افتاده و در ضلالت و گمراهي جلو مي روند و در عين حال چنين مي پندارند كه كار نيك انجام مي دهند و به راه صواب مي روند ! »
ولذا ، مردم عصر جاهلي بعد از انجام مراسم به قول خود « عبادي » ! و وقوف در مشاعر عظيم الهي ، همه ، با همان جهالت فكري و آلودگي روحي و اخلاقي كه آمده بودند بر مي گشتند . نه معرفتي كسب كرده بودند و نه رذيلتي را تبديل به فضيلت نموده بودند بلكه همان موجودات جاهل القلب فاسد الاخلاق قبيح الاعمال قبل از حج بودند كه بعد از حج به شهر و ديار خود مراجعت مي كردند .
به همين جهت قرآن كريم به منظور توجه دادن مردم جاهل غافل به وظيفه انساني و ردع و زجر آنان از ادامه سنّت جاهلانه حيواني ، مي فرمايد :
{ فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً } . ( 2 )
« بعد از اين كه از اعمال حج فارغ شديد ، آن چنان به ياد خدا باشيد كه گويي به ياد پدرانتان هستيد و بلكه بيش از اين مقدار ، خدا را ياد كنيد . »
يعني اين قدر كه به ياد پدران خود هستيد و به آنها مي باليد و انتساب خود را به آنان ، مايه افتخار و مباهات خود مي دانيد ، آنها براي شما چه كرده اند و به شما چه داده اند ؟ جز اين كه مقدّمه وجود شما بوده اند و احياناً حقّ تربيتي نسبت به شما پيدا كرده اند و بالاخره ثروت و مكنتي از خود ، بجا گذاشته اند . اما فكر نمي كنيد كه تمام اينها ، ريشه از من گرفته است و سرچشمه اين همه اسباب و مسبّبات و مقدّمات و نتايج و آبا و اجداد و اموال و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كهف : 103 و104
2 . بقره : 200
226 |
تعيّنات و ديگر شؤون هستي ، من هستم .
خانه ، خانه من است و نعمت ، نعمت من . شما و پدران شما ، همگي مخلوق و مصنوع دست قدرت من هستيد ؛ مخصوصاً نعمت هدايت به رموز سعادت با ارسال رسل و انزال كتب ، موهبتي بزرگ از ساحت اقدس من است .
بنابراين ، آيا من و توجه به من ، بايد دل هاي شما را پر كند و بر سراسر وجود شما مستولي شود و شما را مشغول به خود سازد و به اصلاح اعمال و تهذيب اخلاق و تأمين حيات جاودان وادارتان كند ، يا ياد پدران مشركِ بي هرگونه كمالِ پوسيده در دل خاك ؟ !
{ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؟ } ( 1 )
« شما را چه مي شود ؟ چگونه داوري مي كنيد ؟ »
آيا حتّي در اين مواقف و مشاعري كه صرفاً براي توجه به خدا و تأمين حيات عُقبي تأسيس شده است ، پول و ثروت دنيا بايد محور افكار شما باشد و آهنگ سود و زيان زندگي مادّي در فضاي جان شما طنين افكند و حزن و فرح در قلوب شما ايجاد كند يا نام خدا و نغمه هاي روح افزاي الله اكبر و لا اله الاّ الله و سبحان الله ؟
{ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ } . ( 2 )
{ فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَما لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاق ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ . أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّا كَسَبُوا } ( 3 )
« پاره اي از مردم هستند كه ( بر اثر پستي همّت ، مطلوبي جز دنيا ندارند و به هنگام دعا نيز از خدا جز دنيا نمي خواهند ) مي گويند : خدايا ، در دنيا ، بما بده ؛ و براي آنها در آخرت ، بهره اي نخواهد بود . اما بعضي هستند كه ( همّت عالي دارند و طالب سعادت دارين مي باشند ) مي گويند : خدايا ، در دنيا به ما بهره نيك بده و در آخرت بهره نيك بده و ما را از عذاب آتش نگه دار . آنهايند كه از آنچه در دنيا كرده اند بهره اي عايدشان مي شود . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اقتباس از سوره قلم آيه 36
2 . حشر ، ذيل آيه 2 .
3 . بقره : 200ـ202
227 |
حال اي زائران بيت محرّم
حال ، اي زائران بيت محرّم ، به خود آييد كه اين نداي آسماني قرآن ، هم اكنون با سطوت و هيبت مخصوص به خود ، در گوش جان ما طنين انداز است كه هان اي قاصدان خانه حق كه جامه دنيا از تن كنده و لبّيك گويان به سوي خانه معبود آمده ايد ، اي گروه وقوف كننده در مني و عرفات و مشعرالحرام ، اي سنگساركنندگان شيطان و اتباع شيطان ، اي ذبح كنندگان گوسفند نفس امّاره به امر خالق سبحان ، اي كساني كه با تراشيدن موي سر و چيدن ناخن ، رذايل اخلاقي و افكار شيطاني را از سر ريخته و چنگال خود را از حرامكاري و حرامخواري كوتاه كرده ايد و با طهارت جسمي و روحي دور خانه حق چرخيده و با استلام حجر ، دست بيعت به دست خدا داده و پيمان وفادار ماندن بر عهد بندگي و اطاعت فرمان ، با خدا بسته ايد ، به هوش باشيد كه اين « مواقف » را از ياد نبريد و عهد ميثاق را فراموش نكنيد .
{ فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً } . ( 1 )
« بعد از قضا ، مناسك و بازگشت به وطن ها و اهل و عيال خود ، بيش از همه كس به ياد خدا باشيد و ياد خدا را در هيچ جا و در هيچ حال از صفحه خاطر نزدائيد و الي الابد ، حليف ايمان و اسلام و خاضع در برابر فرمان خدا بوده و در وفاي به پيمان ، ثابت بمانيد و پيوسته اين آيه قرآن را نصب العين خود قرار دهيد . »
{ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي وَاتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ } . ( 2 )
« اوقات حجّ ، ماه هاي معلوم است ( شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّه ) . هر كس كه فريضه حج را در اوقات خودش انجام بدهد بايد بداند كه شهوتراني و فسق و منازعه ، در حج روا نمي باشد و هر كار خوبي كه انجام دهيد خدا آن را مي داند . توشه برداريد كه بهترين توشه ، تقوا و پرهيزكاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 200
2 . بقره آيه 197 .
228 |
است . از عذاب من برحذر باشيد و رعايت جانب من بنمائيد اي خردمندان . »
يعني اي مسلمانان ! نه چنين است كه خودداري از گناه و پرهيز از عادات حيواني و خشم و درنده خويي ، منحصر به حال احرام و چند روز ايّام حج باشد ، بلكه اين ، يك نوع تمرين و به اصطلاح ، ديدن كلاس تربيت است تا حالت تقوا و كنترل شهوات حيواني ، به صورت ملكه اي راسخ در قلب انسان درآيد ، به همان گونه كه روزه يك ماهه ماه مبارك رمضان ، براي به دست آوردن ملكه تقوا در جان انسان است ، كه مي فرمايد :
{ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ } . ( 1 )
« اي گروه مؤمنان ! روزه بر شما واجب شده است ، آن چنان كه بر امّت هاي پيشين واجب بوده ، براي اين كه واجد ملكه تقوا ( پرهيزگار ) بشويد . »
پس كسي كه قصد خانه خدا كرده ( حجّ ، در لغت به معناي قصد است ) و جامه احرام پوشيده و لبّيك گفته و استلام حجرالاسود نموده و پيمان بندگي با خدا بسته است ، بايد اين آيه قرآن ، برنامه هميشگي زندگي اش باشد :
{ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الحَجِّ } . ( 2 )
مطلقاً رفتار و گفتار آلوده به شهوت نامشروع ، ممنوع . سخنان ناپسند از دروغ و غيبت و ناسزا ، به كلّي متروك . منازعه و پرخاشگري و ماجراجويي از صفحه زندگي ، بركنار !
و پيوسته به حكم كريمه { وَتَزَوَّدوا فاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي } ، ( 3 ) در مقام به دست آوردن توشه تقوا و رعايت جانب خدا باشد و همواره به خود تلقين كند كه اين اعضا و جوارح من ، شرف تماس با كعبه و حجرالاسود را به دست آورده است . ديگر نسزد كه به لوث خطا و گناه آلوده شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 183
2 . بقره : 197
3 . همان .
229 |
چشمي كه نقش خانه معبود را در خود جا داده ، روا نيست كه گذرگاه مناظر شيطاني ضدّ خدا گردد و خود را از تماشاي صحنه هاي ناپسند نزد خدا پر سازد .
گوشي كه در آن ، مراكز حسّاس عبادت ، از همه جا ، نغمه هاي آسماني اذكار و تلاوت آيات قرآن شنيده است ، كي روا باشد كه بار دگر به پليدي آواي هوس انگيز مردان و زنان آلوده ، ملوّث شود ؟
پايي كه قدم به مطاف كعبه و مسعي نهاده و در موقف هاي عرفات و مشعر ايستاده است ، سزاوار نيست كه العياذ بالله قدم به اماكن فساد و مراكز گناه بگذارد .
زباني كه لبّيك اجابت دعوت ، به خدا گفته است ، تا آخر عمرش نبايد لبّيك پذيرش دعوت ، به شيطان گويد .
آن لب و آن دهاني كه با حجرالاسود و اركان كعبه و مرقد مطهّر پيغمبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) تماس يافته است ، بايد قدر خود را بشناسد و هرگز با كلمات زشت و سخنان ركيك و ناپسند ، آشنا نشود .
آري :
{ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ } . ( 1 )
راستي ، چه بي خبر از معني و مقصد حجّ است آن زن مسلماني كه بعد از پوشيدن جامه احرام و گفتن لبّيك اللهم لبّيك ، بار دگر از جامه عفّت بيرون آمده و با كمال وقاحت در برابر مردان و جوانان ، حجاب خود را حفظ نكرده و در عين حال خود را خانمِ مكّه رفته و حج بجاآورده بداند !
و چه ناآگاه است آن مرد مسلماني كه در مني ، گوسفند هواي نفس را كشته و با چيدن مو و ناخن ، چنگال ، از مال و جان و عرض و آبروي مردم كشيده و با استلام حجرالاسود ، پيمان صلح و آشتي با خدا بسته است ، اما همين كه به وطن برگشته ، بار دگر راه و رسم خونخواري و بي بندوباري را از سر گرفته و همچون حيوان درنده اي ، به جان مردم افتاده و از طريق رباخواري و فروش اجناس تقلّبي و ارتكاب انواع جنايات ، با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 197
230 |
بي شرمي اعلان جنگ با خدا داده است ! { فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ } ( 1 ) .
سعدي مي گويد :
سالي ، نزاع در ميان پيادگان حاجّ افتاد و داعي هم در آن سفر پياده بود . انصاف ، در سر و روي يكديگر افتاديم و داد فسق و جدال بداديم . كجاوه نشيني را شنيدم كه با عديل خود همي گفت : ياللعجب ، پياده عاج چون عرصه شطرنج به سر مي برد ، فرزين مي شود . يعني به از آن مي شود كه بود . و پيادگان حاجّ عرصه باديه به سر بردند و بَتَر شدند !
از من بگوي حاجي مردم گزاي را * * * كو پوستين خلق به آزار مي درد
حاجي تو نيستي ! شتر است از براي آنك * * * بيچاره ، خار مي خورد و بار مي برد ( 2 )
2ـ موعظه اي لطيف از دانشمندي اديب
« يا مَعْشَرَ الْحُجّاجِ النّاسِلِينَ مِنَ الْفِجاجِ ، اَتَعْقِلُونَ ما تُواجِهُونَ وَاِلي مَنْ تَتَوَجَّهُونَ ؟ اَمْ تَدْرُونَ عَلي مَنْ تَقْدَمُونَ وَعَلامَ تُقْدِمُونَ ؟ أَتَخالُونَ اَنَّ الْحَجَّ هُوَ اخْتِيارُ الرَّواحِلِ وَقَطْعُ الْمَراحِلِ وَاتِّخاذُ الْمَحامِلِ ؟ اَمْ تَظُنُّونَ اَنَّ النُّسُكَ هُوَ نَضْوُ الاَردانِ وَاِنْضاءُ الاَبْدانِ وَمُفارَقَةُ الْوِلْدانِ وَالتَنائِي عَنِ الْبُلْدان ؟ كَلاّ واللهِ بَلْ هُوَ اجْتِنابُ الْخَطيئَةِ قَبْلَ اجْتِلابِ الْمَعطِيَّةِ وَاِخْلاصُ النِّيَّةِ فِي قَصْدِ تِلْكَ الْبَنِيَّةِ وَاِمْحاضُ الطّاعَةِ عِنْدَ وِجْدانِ الاِسْتِطاعَةِ وَاِصْلاحُ الْمُعامَلاتِ اَمامَ اِعْمالِ الْيَعْمَلاتِ . فَوَالَّذي شَرَعَ الْمَناسِكَ لِلنّاسِكِ وَاَرْشَدَ السّالِكَ فِي اللَّيْلِ الْحالِكِ ما يُنَقِّي الاغْتِسالُ بِالذُّنُوبِ مِنَ الاِنْغِماسِ في الذُّنُوبِ وَلا تَعْدِلُ تَعْرِيَةُ الاَجْسامِ بِتَعْبِيَةِ الاِحْرامِ وَلا تُغْنِي لِبْسَةُ الاِحْرامِ عَنِ التَّلَبُّسِ بِالْحَرامِ وَلا يَنْفَعُ الاِضْطِباعُ بِالاِْزارِ مَعَ الاِْضْطِلاعِ بِالاَْوْزارِ وَلا يُجْدِي التَّقَرُّبُ بِالْحَلْقِ مَعَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 279
2 . كليات سعدي ، ص 91 ، حكايت 2 .
231 |
التَّقَلُّبِ فِي ظُلْمِ الْخَلْقِ وَلا يَرْحَضُ التَّنَسُّكُ بِالتَّقْصِيرِ دونَ التَّمَسُّكِ بِالتَّقْصِيرِ وَلا يَسْعَدُ بِعَرَفَةَ غَيْرُ اَهْلِ الْمَعْرِفَةِ وَلا يَزْكُوا بِالْخَيْفِ مَنْ يَرْغَبُ في الْحَيْفِ وَلا يَشْهَدُ الْمَقامَ اِلاّ لَمَنِ اسْتَقامَ وَلا يُحْظِي بِقَبُولِ الْحِجَّةِ مَنْ زاغَ مِنَ الْمَحَجَّةِ فَرَحِمَ اللهُ امْرَءً صَفا قَبْلَ مَسْعاهُ اِلَي الصَّفا وَوَرَدَ شَرِيعَةَ الرِّضا قَبْلَ شَرُوعِهِ اِلَي الاِضاء وَنَزَعَ عَنْ تَلْبِيسِهِ قَبْلَ نَزْع مَلْبُوسِهِ وَفاضَ بِمَعْرُوفِهِ قَبْلَ الاِفاضَةِ مِنْ تَعْرِيفِهِ » . ( 1 )
« اي گروه حاجيان كه درّه ها و راه هاي پهناور بيابان را به سرعت مي پيماييد ! آيا هيچ مي انديشيد كه با چه مواجه مي شويد و رو به كه مي آوريد ؟ يا مي دانيد بر چه كسي وارد مي شويد و به چه كاري اقدام مي كنيد ؟
آيا چنين مي پنداريد كه حجّ ، همانا برگزيدن مركب ها و نشستن در محمل ها و پيمودن راه ها و طيّ منزل هاست ؟ ! يا گمان مي كنيد عبادت ، تنها كندن جامه از تن و لاغر كردن بدن و جدا شدن از فرزند و زن و دور افتادن از وطن است ؟ ! نه هرگز به خدا قسم .
بلكه حجّ ، پياده گشتن از مركب گناه است پيش از سوار شدن بر مركب راه . خالص كردن نيّت است در قصد زيارت . محض امتثال امر و اطاعت است به هنگام توانايي و استطاعت . اصلاح كار خود با مردم است و ابراء ذمّه از حقوق النّاس ، پيش از به راه انداختن مركب هاي ورزيده و خوش رفتار .
قسم به تنظيم كننده برنامه بندگي براي بندگان سالك راه ، و ره نماينده رهروان در دل شب هاي سياه ، كه شستوشو دادن تن با چند دلو آب بيرون كشيده از ته چاه ، بي نياز نمي كند از تطهير جان فرورفته در چاه گناه .
عريان كردن جسم از قبا و كفش و كلاه ، برابري نمي كند با مجهّز ساختن روح از براي احرام ورود به درگاه اله .
چه فايده از پوشيدن جامه احرام ، براي فرد پيچيده در انواع كسب و كار حرام ؟ چه بهره مي برد از طواف به صورت در حال انكسار ، آدمي كه به جان ، حمّال فراوان وزر است و وبال ؟
نفعي ندهد تراشيدن سر در مني با آلودگي به مظالم و غلتيدن در لجنزار تعدّي به حقوق بندگان خدا . كوتاه كردن موي شارب و چيدن ناخن ، چگونه بشويد قذارت مال مردم خوردن و خون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقامات حريري ، المقامة الحادية والثلثون الشاميه .
232 |
مردم مكيدن را ؟ در عرفات ، آن كس به سعادت رسد كه صاحب عرفان و بصيرت باشد . چه تناسب با مسجد خيف دارد ، آن كس كه پليدي ظلم و حيف از دست و زبانش بارد ؟
حضور در مقام ابراهيم نيابد ، مگر كسي كه در مقام طاعت و بندگي ثابت قدم بماند . بهره اي از حج نبرد ، كسي كه از طريق مستقيم حق ، به انحراف گرايد .
پس رحمت خدا بر مردي كه پيش از سعي در كوه صفا به صفاي قلب خود فزايد و قبل از سرازيري در مسعي ، به آبشخور رضا درآيد .
پيش از آن كه لباس از تن و كفش و كلاه از پا و سر بردارد ، حجاب غِشّ و تلبيس و دغل ، از چهره جان بزدايد .
قبل از شروع به افاضه از عرفات ، به افاضه خير و نيكي و احسان بپردازد . »
داستاني جالب و بياني جامع از امام سجاد ( ع ) در اسرار حجّ ( روايت شبلي )
3ـ داستاني جالب و بياني جامع از امام سجاد ( عليه السلام ) در اسرار حجّ ( روايت شبلي )
در اين جا مناسب است ، روايتي را كه مرحوم محدّث نوري ، رضوان الله عليه ، در كتاب « مستدرك الوسائل » آورده است ، تيمّناً نقل و ترجمه كنيم ؛ چرا كه حِكَم و فوايد عظيم اخلاقي و اسرار لطيف روحي و نكات دقيق تربيتي كه در احكام متقن الهي ، مخصوصاً در مناسك عاليه حج قرار داده شده است ، وقتي از مجراي كلام نوراني امام معصوم ( عليه السلام ) و حجّت كبراي حضرت حق ابلاغ و القا مي شود ، از حيث هدايت دل هاي آماده و تربيت قلوب صافي تأثيري عميق تر و راسخ تر خواهد داشت و در نفوس اهل ايمان جايگزين تر خواهد شد .
اگرچه در مباحث گذشته ، بر حسب تناسب مبحث و اقتضاي مقام ، فرازهايي چند از همين روايت ، مورد استناد و استشهاد واقع شد ، اما نقل تمام آن موكول به بعد گرديد و اينك به كمك خدا تمام متن روايت را قسمت به قسمت نقل مي كنيم و دنبال هر قسمت ترجمه اش را مي آوريم :
« الْعَالِمُ الْجَلِيلُ الاَْوَّاهُ السَّيِّدُ عَبْدُ اللهِ سِبْطُ الْمُحَدِّثِ الْجَزَائِرِيِّ فِي شَرْحِ النُّخْبَةِ ، قَالَ وَجَدْتُ فِي عِدَّةِ مَوَاضِعَ أُوَثِّقُهَا بِخَطِّ بَعْضِ الْمَشَايِخِ الَّذِينَ عَاصَرْنَاهُمْ مُرْسَلا أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ مَوْلاَنَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ ( عليه السلام ) مِنَ الْحَجِّ اسْتَقْبَلَهُ الشَّبْلِيُّ فَقَالَ
233 |
عَلَيْهِ السَّلام لَهُ حَجَجْتَ يَا شَبْلِيُّ قَالَ نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ » .
« عالم جليل كثيرالتضرّع به درگاه خدا ، سيّد عبدالله سبط محدّث جزائري در كتاب شرح النّخبه مي گويد : در مواضع عديده اي يافته ام اين روايت را كه موثّق ترين آن ، به خطّ بعض بزرگان از معاصران است كه به طور « مُرسل » نقل شده است : وقتي مولاي ما ، امام زين العابدين ( عليه السلام ) ، از سفر حجّ مراجعت فرمودند ، « شبلي » ( 1 ) به استقبال حضرت رفت و امام ( عليه السلام ) ( ضمن صحبت ) فرمود : « حج بجاآورده اي اي شبلي ؟ » عرض كرد : « بله يا ابن رسول الله ! » »
« فَقَالَ ( عليه السلام ) : أَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَتَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَاغْتَسَلْتَ ؟
قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَلَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لاَ قَالَ فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَالنِّفَاقِ وَالدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَالذُّنُوبِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَلاَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَلاَ اغْتَسَلْتَ » .
فرمود : « آيا در ميقات فرود آمدي ، جامه هاي دوخته ، از تن كندي و غسل كردي ؟ » گفت : « بله . »
فرمود : « آيا در آن موقع ، نيّت اين داشتي كه لباس گناه از خود خلع مي كني و جامه طاعت مي پوشي ؟ » گفت : « خير . »
فرمود : « آيا به هنگام برهنه گشتن از پوشاك دوخته ات ، توجه به اين معني داشتي كه از ريا و نفاق و ورود در كارهاي شبهه ناك ، مجرّد و بركنار مي گردي ؟ » گفت : « خير . »
فرمود : « آيا موقع غسل و شستوشو دادن تن ، قاصد اين بودي كه خود را از خطيئات و گناهان ، شستوشو مي دهي ؟ » گفت : « نه . »
فرمود : « بنابراين ، نه در ميقات فرود آمده اي و نه از لباس دوخته ، مجرّد گشته اي و نه غسلي كرده اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) : تَنَظَّفْتَ وَأَحْرَمْتَ وَعَقَدْتَ بِالْحَجِّ ؟ قَالَ نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَأَحْرَمْتَ وَعَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ للهِِ تَعَالَي ؟ قَالَ لاَ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ظاهراً همان شخص معروف از مشايخ عرفان و تصوّف است ، اگرچه از نظر تاريخ ، مستبعد مي نمايد .
234 |
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَي نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ ؟ قَالَ لاَ . قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْد لِغَيْرِ اللهِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ لَهُ ( عليه السلام ) : مَا تَنَظَّفْتَ وَلاَ أَحْرَمْتَ وَلاَ عَقَدْتَ الْحَجَّ . »
سپس فرمود : « آيا خود را تنظيف كردي ( كثافات و موهاي زايد را از بدن زدودي ) و لباس احرام پوشيدي و پيمان حج بستي ؟ »
عرض كرد : « آري . »
فرمود : « آيا همزمان با تنظيف بدن ، نيّت اين كردي كه با داروي توبه خالص قذارت و كثافت گناه از قلب و جان ، بزدايي ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « آيا موقع مُحرم شدن ، متوجه اين معني بودي كه تمام آنچه را كه خدا حرام كرده ، بر خود تحريم كني و هرگز پيرامون آن نگردي ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « آيا به هنگام عقد الحج و بستن پيمان حج ، به اين نيّت بودي كه هرگونه عهد و قرارداد با غير خدا را ( كه بر خلاف رضاي خدا است ) مُنحلّ كني ( و زير پا بگذاري و تنها با خدا عقد عبوديّت و بندگي ببندي ) ؟ گفت : « نه . »
فرمود : « پس با نداشتن چنين قصدي ، در حقيقت نه تنظيف كرده اي و نه محرم شده اي و نه پيمان حج بسته اي . »
« قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : أَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَصَلَّيْتَ رَكْعَتَيِ الاِْحْرَامِ وَلَبَّيْتَ ؟ قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَي اللهِ بِخَيْرِ الاَْعْمَالِ مِنَ الصَّلاَةِ وَأَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ لَبَّيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ للهِِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَة وَصُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة ؟ قَالَ لاَ .
قَالَ لَهُ ( عليه السلام ) : مَا دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَلاَ صَلَّيْتَ وَلاَ لَبَّيْتَ » .
235 |
فرمود : « آيا وارد ميقات شدي و دو ركعت نماز ( براي احرام ) خواندي و لبّيك گفتي ؟ » عرض كرد : « آري . »
امام فرمود : « موقع ورود به ميقات ، آيا نيّتت اين بود كه به قصد زيارت ، داخل ميقات مي شوي ؟ ( يعني براي تحصيل شرايط زيارت بيت محرّم ) . »
گفت : « خير . » فرمود : « آيا دو ركعت نماز كه مي خواندي ، در نيّت داشتي كه به سبب بهترين اعمال و بزرگترين حسنات بندگان كه نماز است ، به خدا نزديك مي شوي ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « آيا به هنگام گفتن لبّيك ، اين نيّت در تو بود كه بر اساس تعهّد به طاعت در تمام موارد اطاعت و سكوت و خودداري از همه گونه معصيت ، با خدا سخن مي گويي و پيمان عبوديت همه جانبه با خدا مي بندي ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « پس در اين صورت ، نه داخل ميقات شده اي و نه در حقيقت ، نماز خوانده اي و نه لبّيك واقعي گفته اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : أَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَرَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَصَلَّيْتَ ؟
قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَي نَفْسِكَ كُلَّ غِيبَة تَسْتَغِيبُهَا الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَهْلِ مِلَّةِ الاِْسْلاَمِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَلاَ رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَلاَ صَلَّيْتَ » .
سپس امام ( عليه السلام ) فرمود : « آيا به حرم داخل شدي و كعبه را ديدي و نماز خواندي ؟ »
عرض كرد : « آري . »
فرمود : « آيا داخل شدنت به حرم ، به اين نيّت بود كه هر گونه غيبت و نسبت ناروا كه در غياب مسلمانان درباره آنان روا مي داشتي ، بعد از اين بر خود حرام كني و با ورودت به حرم امن خدا ، تمام اهل ملّت اسلام را مأمون از شرّ فكر و زبانت گردانيدي ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « آيا وقتي به مكّه رسيدي ، در دل گذراندي كه از اين سفر ، جز خدا ، مقصد و مطلوبي ندارم و چيزي نمي خواهم ؟ »
236 |
« فَاَنْتَ لا غَيْرُكَ مُرادِي وَلَكَ لا لِسِواكَ سَهَرِي وَسُهادِي » . ( 1 )
گفت : « خير . »
فرمود : « پس در واقع ، نه داخل حرم خدا شده اي و نه كعبه را ديده اي و نه نماز خوانده اي . »
« ثُمَّ قَالَ طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَمَسِسْتَ الاَْرْكَانَ وَسَعَيْتَ ؟
قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ سَعَيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ هَرَبْتَ إِلَي اللهِ وَعَرَفَ مِنْكَ ذَلِكَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَلاَ مَسِسْتَ الاَْرْكَانَ وَلاَ سَعَيْتَ » .
بعد فرمود : « آيا طواف بيت كردي و مسّ اركان نمودي و در انجام اين اعمال ، از خود سعي وافي نشان دادي ؟ »
گفت : « آري . »
فرمود : « آيا هنگام سعي و كوشش در انجام اين اعمال ، از صميم جان ، نشان دهنده اين حقيقت بودي كه ( از شرّ مكايد شيطان و وساوس نفس امّاره بالسوء ) گريخته و خود را به پناه خدا افكنده اي و به راستي اين فرار از ماسوا و پناهندگي به خدا را حضرت علاّم الغيوب از تو شناخته و باور كرده بودي ، يعني صورت تنها نبود و واقعيت داشت يا نه ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « پس طواف بيت نكرده اي و مسّ اركان ننموده اي و سعي وافي ، از خود نشان نداده اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَوَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) وَصَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ ؟
قَالَ : نَعَمْ .
فَصَاحَ ( عليه السلام ) صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا ثُمَّ قَالَ آهِ آهِ .
ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللهَ تَعَالَي فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لاَ تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَتَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَقَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از جملات هشتمين از مناجات خمس عشره است و جزء حديث نيست .
237 |
أَهْلِ الاْثَامِ » .
« پس به او فرمود : « آيا با حجرالاسود مصافحه كردي و در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ايستادي و دو ركعت نماز بجاآوردي ؟ »
عرض كرد : « آري . »
در اين موقع ، امام ( عليه السلام ) ، ناله اي كرد و فريادي كشيد ، آن چنان كه نزديك بود از دنيا مفارقت كند ، آن گاه فرمود : « آه آه ، كسي كه با حجرالاسود مصافحه كند ، در حقيقت ، با خداي تعالي مصافحه كرده است . پس بنگر اي بيچاره و نيكو توجه كن تا اجر كاري را كه حرمت آن در پيشگاه خدا بس عظيم است ، ضايع نسازي و همچون مجرمان تبهكار از در طغيان و عصيان در نيايي و با مخالفت فرمان خدا و ناپرهيزي از حرام ، ارزش مصافحه با خدا را از دست ندهي و پيمان عبوديت او را در هم نشكني . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) : نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَي كُلِّ طَاعَة وَتَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلاَةِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) وَأَرْغَمْتَ بِصَلاَتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ وَلاَ وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَلاَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ » .
سپس فرمود : « آيا موقع وقوف در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) اين نيّت در تو بود كه اين توقّف در مقام ( محلّ ايستادن ابراهيم خليل ( عليه السلام ) ) نشان دهنده تصميم قاطع ، بر قيام به طاعت و فرمانبرداري در پيشگاه اقدس حقّ و پرهيز از تمام صحنه هاي عصيان و گناه است ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « آيا هنگام اداي نماز در مقام ، اين نيّت را داشتي كه با همين نمازت ، نماز حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) بجاآورده و بيني شيطان را به خاك مي مالي . » گفت : « نه . »
فرمود : « پس در واقع ، نه با حجرالاسود مصافحه كرده اي و نه در مقام ابراهيم ايستاده اي و نه نماز در مقام بجاآورده اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : أَشْرَفْتَ عَلَي بِئْرِ زَمْزَمَ وَشَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا ؟
قَالَ : نَعَمْ .
238 |
قَالَ ( عليه السلام ) : اَنَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْرَفْتَ عَلَي الطَّاعَةِ وَغَضَضْتَ طَرْفَكَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ ؟ قَالَ لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا أَشْرَفْتَ عَلَيْهَا وَلاَ شَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا » .
فرمود : « آيا بر سر چاه زمزم رفتي و از آب آن نوشيدي ؟ » گفت : « آري . » فرمود : « از اِشراف بر آن چاه و آشاميدن از آن آب ( كه بر اثر اخلاص و توكّل يك زن باايمان در هزاران سال قبل ، از زمين جوشيده و تاكنون جاري است ) اين نيّت و تصميم در تو پيدا شد كه بايد اشراف بر طاعت حق و بندگي با اخلاص در صفحه قلبت تحقّق يابد و از صحنه هاي گناه و معصيت چشم بپوشي و اعراض كني ؟ ( تا چشمه آب حيات از عمق وجودت بجوشد و شادابي همه جانبه ات ببخشد ) . »
گفت : « خير . »
فرمود : « پس در عالم معني و حقيقت ، مُشرف بر چاه زمزم نشدي و از آب آن ننوشيده اي ( يعني آن آثار روحي و طهارت قلبي و تشفّي از امراض باطني كه بايد از نوشيدن آن آب عايدت شود ، نمي شود ) .
« ثُمَّ قَالَ لَهُ ( عليه السلام ) أَسَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ وَمَشَيْتَ وَتَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا ؟
قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَالْخَوْفِ ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا سَعَيْتَ وَلاَ مَشَيْتَ وَلاَ تَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ . »
پس از آن فرمود : « آيا سعي بين صفا و مروه را انجام دادي . بين آن دو كوه ، راه رفتي و رفتوآمد كردي ؟ »
گفت : « آري . » فرمود : « آيا نيّتت اين بود كه بين خوف و رجا و بيم و اميد ( نسبت به قبولي اعمال خود در پيشگاه خدا ) قرار گرفته اي ( و نمي داني كه مقبول يا مردود درگاه خواهي شد ) ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « پس سعي و راه رفتن و رفتوآمد كردن تو بين صفا و مروه ، خالي از معني و عاري از حقيقت بوده و گويي كه انجام نداده اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) : أَ خَرَجْتَ إِلَي مِني ؟ قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : نَوَيْتَ أَنَّكَ آمَنْتَ النَّاسَ مِنْ لِسَانِكَ وَقَلْبِكَ وَيَدِكَ .
239 |
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا خَرَجْتَ إِلَي مِني . »
فرمود : « آيا از مكّه به قصد مني بيرون رفتي . » ( 1 )
گفت : « آري . »
فرمود : « آيا از رفتنت به مني ، در اين نيّت بودي كه مردم را از شرّ دست و فكر و زبانت در امان قرار دهي و احدي را بعد از اين ، با دست و زبانت نيازاري و قلباً بدخواه كسي نباشي . »
گفت : « خير . »
فرمود : « پس در واقع به مني نرفته اي و كار مؤثّري انجام نداده اي . »
« ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَ وَقَفْتَ الْوَقْفَةَ بِعَرَفَةَ وَطَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَعَرَفْتَ وَادِيَ نَمِرَةَ وَدَعَوْتَ اللهَ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْمِيلِ وَالْجَمَرَاتِ ؟
قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَالْعُلُومِ وَعَرَفْتَ قَبْضَ اللهِ عَلَي صَحِيفَتِكَ وَاطِّلاَعَهُ عَلَي سَرِيرَتِكَ وَقَلْبِكَ ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَة وَيَتَوَلَّي كُلَّ مُسْلِم وَمُسْلِمَة ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لاَ تَأْمُرُ حَتَّي تَأْتَمِرَ وَلاَ تَزْجُرُ حَتَّي تَنْزَجِرَ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَالنَّمِرَاتِ نَوَيْتَ أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَي الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ قَالَ لاَ قَالَ فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَلاَ طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَلاَ عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَلاَ دَعَوْتَ وَلاَ وَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ . »
پس امام ( عليه السلام ) به او فرمود : « آيا وقوف در عرفات انجام دادي ؟ بالاي جبل الرّحمة رفتي ؟ وادي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستحب است شب عرفه را حجّاج در مني باشند .
240 |
« نَمِرَه » ( 1 ) را شناختي و خدا را خواندي ؟ »
گفت : « آري . »
فرمود : « آيا با وقوفت در موقف عرفه ، حقّ معرفت و شناسايي خدا را به دست آوردي و پي به معارف و علوم الهي ( به قدر ظرفيت و استعداد خود ) بردي . دانستي كه به تمام وجودت در قبضه قدرت خدا هستي و او ، از نهان كار و خفاياي قلب تو مطّلع است ؟ »
عرضه داشت : « خير . »
فرمود : « آيا بالاي كوه رحمت كه درآمدي ، به خاطرت گذراندي كه خدا بر هر مرد و زن باايماني رحمت مي آورد و هر مرد و زن مسلماني را ياري مي كند ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « نزد « نَمِرَة » كه ايستادي انتقال به اين معني پيدا كردي كه تا خود ، تن به اوامر و نواهي خدا ندهي و فرمانبردار نباشي ، امر و نهي تو نسبت به ديگران داراي اثر و ثمري نخواهد بود ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « در آن موقع كه نزد « عَلَم و نَمِرات ( 2 ) » ايستادي ، متذكّر اين شدي كه همين ها شاهد طاعات و عبادات تو هستند و همراه فرشتگان نگهبان ، به امر پروردگار آسمان ، حافظ و نگهدار تو ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « پس با اين توصيف ، تو واقف در عرفات نبوده اي و بالاي كوه رحمت نرفته اي . نه كوه نَمرِه را شناخته اي و نه نزد نَمرات ايستاده و نه خدا را آن چنان كه بايد ، خوانده اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) : مَرَرْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَصَلَّيْتَ قَبْلَ مُرُورِكَ رَكْعَتَيْنِ وَمَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَلَقَطْتَ فِيهَا الْحَصَي وَمَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ؟
قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَحِينَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّهَا صَلاَةُ شُكْر فِي لَيْلَةِ عَشْر ( كذا ) تَنْفِي كُلَّ عُسْر وَتُيَسِّرُ كُلَّ يُسْر ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَلَمْ تَعْدِلْ عَنْهُمَا يَمِيناً وَشِمَالا نَوَيْتَ أَنْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كوهي است كه از حدود عرفه محسوب مي شود ( مجمع البحرين ) .
2 . نشانه هاي حرم كه بالاي كوه نَمِره منصوب است ( مجمع البحرين ) .
241 |
لاَ تَعْدِلَ عَنْ دِينِ الْحَقِّ يَمِيناً وَشِمَالا لاَ بِقَلْبِكَ وَلاَ بِلِسَانِكَ وَلاَ بِجَوَارِحِكَ ؟
قَالَ : لا .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَلَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَي نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَة وَجَهْل وَثَبَّتَّ كُلَّ عِلْم وَعَمَل ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَي وَالْخَوْفَ للهِِ عَزَّ وَجَلَّ ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَلاَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَلاَ مَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَلاَ رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَي وَلاَ مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ » .
سپس فرمود : آيا از بين العلمين ( 1 ) عبور كردي و دو ركعت نماز پيش از مرور از آن ، خواندي و بر زمين مزدلفه ، راه رفتي و در آن جا سنگريزه ها را برچيدي و بر مشعرالحرام گذر كردي ؟ ( 2 )
عرضه داشت : « آري . »
فرمود : « در آن دو ركعت نمازي كه پيش از مرور از بين العلمين خواندي ، متذكّر شدي كه آن نماز ، نمازي است كه در شب دهم ، براي شكر و سپاس به درگاه خدا خوانده مي شود و موجب حلّ مشكلات و آساني كارها مي گردد ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « آن موقعي كه بين العلمين راه مي رفتي و خوب مراقب بودي كه به سمت يمين و يسار ، انحراف پيدا نكني ، نيّت كردي و تصميم گرفتي كه براي هميشه در مسير دين حق ، ثابت و مستقيم بماني و قلب و زبان و اعضاي تنت را از انحراف به يمين و شمال و افراط و تفريط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ظاهراً مراد از علمين ، دو تنگناي واقع بين عرفات و مشعر و بين مكه و مني است كه مَأْزَمَيْن نيز گفته مي شود .
2 . اين جا ظاهراً مراد از مشعر ، كوهي است كه در مزدلفه واقع است و قزح ناميده مي شود و صعود و وقوف بر آن ، مستحب است .
242 |
نگهداري و مضبوط و منظّم سازي ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « هنگام راه رفتن بر زمين مزدلفه و برچيدن سنگريزه ها ، به اين نيّت بودي كه هر گونه موجب جهل و گناه را از زمين قلبت بر مي چيني و در زمينه علم و عمل ، ثابت مي ماني ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « آن دم كه عبورت به مشعرالحرام افتاد ( كوه قزَح كه در مزدلفه است ) آيا حالت ترس از خدا را كه شعار اهل تقواست ، در دل نشاندي و همچون جامه زيرين ، بر قامت جان خود پوشاندي ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « پس در اين صورت ، نه از علمين عبور كرده اي و نه دو ركعت نماز شكر بجاآورده اي . نه بر زمين مزدلفه راه رفته اي و نه سنگريزه ها را برچيده اي و نه از مشعرالحرام گذشته اي . »
« ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) لَهُ : وَصَلْتَ مِني وَرَمَيْتَ الْجَمْرَةَ وَحَلَقْتَ رَأْسَكَ وَذَبَحْتَ هَدْيَكَ وَصَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَرَجَعْتَ إِلَي مَكَّةَ وَطُفْتَ طَوَافَ الاِْفَاضَةِ ؟
قَالَ : نَعَمْ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَنَوَيْتَ عِنْدَ مَا وَصَلْتَ مِني وَرَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنَّكَ بَلَغْتَ إِلَي مَطْلَبِك وَقَدْ قَضَي رَبُّكَ لَكَ كُلَّ حَاجَتِكَ ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ نَوَيْتَ أَنَّكَ رَمَيْتَ عَدُوَّكَ إِبْلِيسَ وَغَضِبْتَهُ بِتَمَامِ حَجِّكَ النَّفِيسِ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا حَلَقْتَ رَأْسَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الاَْدْنَاسِ وَمِنْ تَبِعَةِ بَنِي آدَمَ وَخَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وَلَدَتْكَ أُمُّكَ ؟
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ نَوَيْتَ أَنَّكَ لاَ تَخَافُ إِلاَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ وَذَنْبَكَ وَلاَ تَرْجُو إِلاَّ رَحْمَةَ اللهِ تَعَالَي ؟
243 |
قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمَعِ بِمَا تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقِيقَةِ الْوَرَعِ وَأَنَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) بِذَبْحِ وَلَدِهِ وَثَمَرَةِ فُؤَادِهِ وَرَيْحَانِ قَلْبِهِ وَحَاجَّهُ سُنَّتُهُ لِمَنْ بَعْدَهُ وَقَرَّبَهُ إِلَي اللهِ تَعَالَي لِمَنْ خَلْفَهُ ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ ( عليه السلام ) : فَعِنْدَ مَا رَجَعْتَ إِلَي مَكَّةَ وَطُفْتَ طَوَافَ الاِْفَاضَةِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَفَضْتَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ تَعَالَي وَرَجَعْتَ إِلَي طَاعَتِهِ وَتَمَسَّكْتَ بِوُدِّهِ وَأَدَّيْتَ فَرَائِضَهُ وَتَقَرَّبْتَ إِلَي اللهِ تَعَالَي ؟ قَالَ : لاَ .
قَالَ لَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ( عليه السلام ) : فَمَا وَصَلْتَ مِني وَلاَ رَمَيْتَ الْجِمَارَ وَلاَ حَلَقْتَ رَأْسَكَ وَلاَ أَدَّيْتَ نُسُكَكَ وَلاَ صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَلاَ طُفْتَ طَوَافَ الاِْفَاضَةِ وَلاَ تَقَرَّبْتَ إِرْجِعْ فَإِنَّكَ لَمْ تَحُجَّ .
فَطَفِقَ الشِّبْلِيُّ يَبْكِي عَلَي مَا فَرَّطَهُ فِي حَجِّهِ وَمَا زَالَ يَتَعَلَّمُ حَتَّي حَجَّ مِنْ قَابِل بِمَعْرِفَة وَيَقِين انْتَهَي » . ( 1 )
سپس فرمود : « آيا به مني رسيدي و آن جا رَمي جمرات كردي و سرتراشيدي و قرباني كردي و در مسجد خيف نماز خواندي و بعد از آن به مكّه برگشتي و طواف افاضه بجاآوردي ؟ » ( 2 )
گفت : « آري . »
فرمود : « هنگام رسيدن به مني و رمي جمرات ، اين توجه را داشتي كه بايد به نتيجه كار و غايت اعمال ، رسيده باشي و خدا تمام حوايجت را برآورده و خواسته هايت را اعطا فرموده باشد ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « آيا موقع رمي جمار ، اين نيّت در تو بود كه با اين عمل ، دشمن خود ، ابليس را كوبيده و با پايان دادن به حجّ گران قدر و نفيست ، تخلّف فرمان شيطان كرده اي ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « موقعي كه سر مي تراشيدي ، به اين نيّت بودي كه از تمام پليدي ها و كثافات روحي ، پاك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الوسائل ، طبع اسلاميه ، جلد 2 ، كتاب الحج ، ابواب العود الي مني ، باب 17 ، صص 186 و187 .
2 . طواف افاضه ، همان طواف حجّ و زيارت است ، و چون بعد از مراجعت و افاضه از مني به مكه انجام مي شود به طواف افاضه تعبير شده است .
244 |
گشته و از تَبِعات سوء ( ظلم و تعدّي به ) آدميان ( با تصفيه حقوق آنان ) تطهير شده و همچون روز ولادت از مادر ، عاري از گناهان گرديده اي ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « از نمازي كه در مسجد خيف خواندي ، به درك اين حقيقت رسيدي كه جز خدا و گناهت از كسي نترسي و جز رحمت خدا به چيزي اميدوار نباشي ؟ »
گفت : « نه . »
فرمود : « آيا موقع ذبح قرباني ، نيّتت اين بود كه با تمسّك به حقيقت پرهيز و ورع ، حنجره طمع را بريده اي و از سنّت ابراهيم ( عليه السلام ) پيروي كرده اي كه با ذبح فرزند و ميوه قلب و آرام بخش دلش ، سنّت بندگيِ بااخلاص و تقرّب به درگاه خدا را براي آيندگان بعد از خودش پايه گذاري كرد ( معناي واقعي توحيد و رضا و تسليم را به دنيا نشان داد ) ؟ »
گفت : « خير . »
فرمود : « آيا بعد از اين كه از مني به مكّه مراجعت كردي و به طواف بيت پرداختي ، متذكّر اين معني بودي كه اكنون با بهره كافي از رحمت خدا به محيط اطاعت و بندگي وارد شده و دست بر دامن حبّ خدا زده اي ؟ وظايف واجب بندگي را به پايان رسانيده اي و در مقام قرب خدا منزل گرفته اي ؟ »
گفت : « خير . »
در اين موقع ، امام زين العابدين ( عليه السلام ) فرمود : « بنابراين ، تو ، نه به مني رفته و نه رمي جمرات نموده اي ؛ نه سر تراشيده و نه قرباني كرده اي ، نه نماز در مسجد خيف خوانده و نه طواف بيت ، انجام داده اي و بالاخره به مقام قرب خدا نرسيده اي . برگرد ، چه آن كه تو حج بجا نياورده اي !
شِبْلي كه اين اسرار و دقايق مربوط به اعمال حج را از امام ( عليه السلام ) شنيد و سپس با حجّ خودش كه فاقد روح و عاري از توجه به آن اسرار و دقايق بود ، سنجيد ، از قصور و تفريط خود در عمل ، به خود پيچيد و سخت گريست و از آن پس ، دائماً به تعلّم و آموختن اسرار مناسك پرداخت تا آن كه مجدّداً سال دگر ، عازم حج شد و با معرفت و يقين كامل ، حجّ ديگري بجاآورد .
حاجيان آمدند با تعظيم * * * شاكر از رحمت خداي رحيم
آمده سوي مكّه از عرفات * * * زده لبّيك عمره از تنعيم
يافته حج و عمره كرده تمام * * * بازگشته به سوي خانه ، سليم
من شدم ساعتي به استقبال * * * پاي كردم برون ز حد گليم
245 |
مر مرا در ميان قافله بود * * * دوستي مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را بگوي چون رستي * * * زين سفر كردن به رنج و به بيم
تا ز تو بازمانده ام جاويد * * * فكرتم را ندامت است نديم
شاد گشتم بدانچه كردي حج * * * چون تو كس نيست اندرين اقليم
بازگو تا چگونه داشته اي * * * حرمت آن بزرگوار حريم
چون همي خواستي گرفت احرام * * * چه نيت كردي اندر آن تحريم ؟
جمله بر خود حرام كرده بدي * * * هر چه مادون كردگار كريم ؟
گفت : ني . گفتمش زدي لبّيك * * * از سر علم و از سر تعظيم ؟
مي شنيدي نداي حق و جواب * * * باز دادي چنان كه داد كليم ؟
گفت : ني . گفتمش چو در عرفات * * * ايستادي و يافتي تقديم
عارف حق شدي و منكر خويش * * * به تو از معرفت رسيد نسيم ؟
گفت ني . گفتمش چو مي رفتي * * * در حرم همچو اهل كهف و رقيم
ايمن از شر نفس خود بودي * * * وز غم و حرقت عذاب جحيم ؟
گفت ني . گفتمش چو سنگ جمار * * * همي انداختي به ديو رجيم
از خود انداختي برون يك سوي * * * همه عادات و فعل هاي ذميم ؟
گفت ني . گفتمش چو مي كشتي * * * گوسفند از پي اسير و يتيم
قرب خود ديدي اول و كردي * * * قتل و قربان نفس دون لئيم ؟
گفت ني . گفتمش چو گشتي تو * * * مطّلع بر مقام ابراهيم
كردي از صدق و اعتقاد و يقين * * * خويشي خويش را به حق تسليم ؟
گفت ني . گفتمش چو كردي سعي * * * از صفا سوي مروه بر تقسيم
ديدي اندر صفاي تو ، كونين * * * شد دلت فارغ از جحيم و نعيم ؟
گفت : ني . گفتمش چو گشتي باز * * * مانده از هجر كعبه دل به دونيم
كردي آن جا به گور ، مر خود را * * * همچناني كنون كه گشته رميم ؟
گفت : از اين باب هر چه گفتي تو * * * من ندانسته ام صحيح و سقيم
گفتم : اي دوست پس نكردي حج * * * نشدي در مقام محو مقيم
246 |
رفته و مكّه ديده آمده باز * * * محنت باديه خريده به سيم
گر تو خواهي كه حج كني پس از اين * * * همچنين كن كه كردمت تعليم ( 1 )
تذكّر و دفع توهّم
همچنان كه در گذشته نيز اشاره شد ، مقصود امام ( عليه السلام ) از اين كه به آن شخص حاجّ كه اعمال و مناسكش ، عاري از توجه به مقاصد عالي و اسرار لطيف حجّ بوده است ، فرمود : « برگرد ، چه آن كه تو ، حجّ بجا نياورده اي » ، و هم ، منظور حكيم ناصرخسرو علوي در گفتار منظومش « گفتم اي دوست پس نكردي حج » اين نيست كه اصلا عبادت حجّ خالي از توجه به اسرار و لطايف ، باطل بوده و اسقاط تكليف و ابراء ذمّه ، نمي كند و احتياج به اعاده و تجديد عمل دارد . خير ، مقصود اين نيست ، بلكه عبادت حج ، وقتي با همان شرايط و آدابي كه آقايان فقهاي عظام دامت بركاتهم در « مناسك » بيان فرموده اند انجام شد ، اگرچه عاري از توجه به مقاصد و اسرار و دقايق باشد ، صحيح انجام شده و مُسقِط تكليف است و نيازمند به قضا و استيناف عمل نيست .
منتها ، آن حجّ كاملي كه منشأ آثار عظيم روحي مي شود و جوهر روح را حركت مي دهد و به سير و سلوك ، وا مي دارد و به درجات عالي قرب خدا مي رساند و مقبول درگاه اله و مشمول عنايات خاصّ حضرت حق مي سازد ، نخواهد بود و انواع تحوّلات درخشان اجتماعي و اقتصادي را كه مولود وحدت و اتّحاد جوامع اسلامي است ، به وجود نخواهد آورد .
در نتيجه ، آن سيادت و عظمت چشمگير جهاني كه يكي از اهداف عالي شارع اقدس اسلامي است ، براي جامعه مسلمين ، محقّق نخواهد شد .
پس منظور امام ( عليه السلام ) از بيانات منقول در روايت ، ترغيب مسلمين به انجام حجّ كاملي است كه منشأ تحوّلات عظيم اجتماعي و روحي است و در تأمين سيادت و سعادت هر دو جهان اثربخش است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از حكيم ناصرخسرو علوي .
247 |
4ـ دستورالعمل جامعي از امام صادق ( عليه السلام ) در باب حجّ
دستورالعمل جامعي از امام صادق ( ع ) در باب حجّ
« قَالَ الصَّادِقُ ( عليه السلام ) : إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للهِِ تَعَالَي مِنْ كُلِّ شَاغِل وَحِجَاب وَفَوِّضْ أُمُورَكَ إِلَي خَالِقِهَا وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ حَرَكَاتِكَ وَسَكَنَاتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضَائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدَرِهِ وَدَعِ الدُّنْيَا وَالرَّاحَةَ وَالْخَلْقَ .
وَ اخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَلاَ تَعْتَمِدْ عَلَي زَادِكَ وَرَاحِلَتِكَ وَأَصْحَابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبَابِكَ وَمَالِكَ مَخَافَةَ أَنْ يَصِيرَ ذَلِكَ عَدُوّاً وَوَبَالا فَإِنَّ مَنِ ادَّعَي رِضَي اللهِ وَاعْتَمَدَ عَلَي مَا سِوَاهُ صَيَّرَهُ عَلَيْهِ وَبَالا وَعَدُوّاً لِيَعْلَمَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلاَ حِيلَةٌ وَلاَ لاَِحَد إِلاَّ بِعِصْمَةِ اللهِ وَتَوْفِيقِهِ .
فَاسْتَعِدَّ اسْتِعْدَادَ مَنْ لاَ يَرْجُو الرُّجُوعَ وَأَحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَرَاعِ أَوْقَاتَ فَرَائِضِ اللهِ وَسُنَنِ نَبِيِّهِ ( صلّي الله عليه وآله ) وَمَا يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الاَْدَبِ وَالاِحْتِمَالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخَاوَةِ وَإِيثَارِ الزَّادِ عَلَي دَوَامِ الاَْوْقَاتِ .
ثُمَّ اغْسِلْ بِمَاءِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَالْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفَا وَالْخُضُوعِ وَالْخُشُوعِ .
وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ وَلَبِّ بِمَعْنَي إِجَابَة صَادِقَة صَافِيَة خَالِصَة زَاكِيَة للهِِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي .
وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلاَئِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ .
وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَتَبَرَّأْ مِنْ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ .
وَ اخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلاَّتِكَ بِخُرُوجِكَ إِلَي مِني وَلاَ تَتَمَنَّ مَا لاَ يَحِلُّ لَكَ وَلاَ تَسْتَحِقُّهُ .
وَ اعْتَرِفْ بِالْخَطَايَا بِعَرَفَات وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدَانِيَّتِهِ وَتَقَرَّبْ إِلَيْهِ .
وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَي الْمَلاَِ الاَْعْلَي بِصُعُودِكَ إِلَي الْجَبَلِ وَ
248 |
اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَي وَالطَّمَعِ عَنْكَ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ .
وَ ارْمِ الشَّهَوَاتِ وَالخَسَاسَةَ وَالدَّنَاءَةَ وَالذَّمِيمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجِمَارِ .
وَ احْلِقِ الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَالْبَاطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِكَ .
وَ ادْخُلْ فِي أَمَانِ اللهِ وَكَنَفِهِ وَسَتْرِهِ وَكِلاَءَتِهِ مِنْ مُتَابَعَةِ مُرَادِكَ بِدُخُولِ الْحَرَمِ .
وَ دُخُولِ الْبَيْتِ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظِيمِ صَاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلاَلِهِ وَسُلْطَانِهِ .
وَ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضيً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزَّتِهِ .
وَ دَعْ مَا سِوَاهُ بِطَوَافِ الْوَدَاعِ .
وَ أَصْفِ رُوحَكَ وَسِرَّكَ لِلِقَائِهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَي الصَّفَا .
وَ كُنْ بِمَرْأًي مِنَ اللهِ نَقِيّاً عِنْدَ الْمَرْوَةِ .
وَ اسْتَقِمْ عَلَي شَرْطِ حَجَّتِكَ هَذِهِ وَوَفَاءِ عَهْدِكَ الَّذِي عُوهِدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأُوجِبْتَ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ .
وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَمْ يَفْرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَمِيعِ الطَّاعَاتِ بِالاِْضَافَةِ إِلَي نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعَالَي وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَلاَ شَرَعَ نَبِيُّهُ ( صلّي الله عليه وآله ) سُنَّةً فِي خِلاَلِ الْمَنَاسِكِ عَلَي تَرْتِيبِ مَا شَرَعَهُ إِلاَّ لِلاِسْتِعْدَادِ وَالاِْشَارَةِ إِلَي الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقِيَامَةِ وَفَضْلِ بَيَانِ السَّبْقِ مِنْ دُخُولِ الْجَنَّةِ أَهْلُهَا وَدُخُولِ النَّارِ أَهْلُهَا بِمُشَاهَدَةِ مَنَاسِكِ الْحَجِّ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَي آخِرِهَا لاُِولِي الاَْلْبَابِ وَأُولِي النُّهَي » . ( 1 )
امام صادق ( عليه السلام ) فرموده اند : « وقتي كه اراده حج كردي ، قبلا خانه دل را از هر شاغل و حاجبي كه تو را از خدا غافل كرده و مشغول به خود گردانده ، فارغ ساز .
كارها و تمام شؤون زندگي ات را به خدا واگذار و در جميع حركات و سكنات خود ، بر او توكّل كن و تسليم قضا و تقدير الهي باش . از دنيا و آسايش دنيا و مردم ، منقطع شو . حقوقي را كه از ديگران به ذمّه داري ، اداكن . متّكي بر توشه و مركب و ياران راه و قوّت بدني و نيروي جواني و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح الشريعة ، باب 21 .
249 |
مال و دارايي خود ، مباش . چه آن كه ترس آن مي رود كه خدا همين ها را دشمن انسان و مايه وزر و وبال آدم خودخواه كند ، تا دانسته شود كه تمام حول و قوّه و تدبير و چاره ، به دست خالق يكتاست ؛ و بي توفيق و تسديد او ، احدي قادر به چاره و تدبيري نخواهد بود .
پس مهيّا و آماده رفتن شو ، مانند كسي كه اميد بازگشت مجدّد ، به خانه و اهل و عيال خود را ندارد .
با همسران ، نيك رفتار و خوش سفر باش . اوقات نماز را رعايت كن . سنن و دستورات رسول مكرّم ( صلّي الله عليه وآله ) را به كار بند . آنچه را وظيفه است از آداب و رسوم و صبر و تحمّل و شكر و مهرباني و بخشش و ترجيح ديگران بر خود ، در همه جا و در همه وقت انجام ده .
سپس با آب توبه خالص ، خود را از گناهان شستوشو بده و جامه صدق و صفا و افتادگي و خشوع ، در بر كن و از هر چه كه تو را از ياد خدا باز مي دارد و از اطاعت او منصرف مي سازد ، مُحْرم شو و لبّيك بگو . يعني : از قلبي صادق و با خلوص ، بي غِشّ و دَغَل ، عرض اجابت ، به دعوت خالق سبحان و ايزد منّان بنما ، در حالتي كه به دستاويز محكم و ناگسستني ، تمسّك جسته اي .
و همچنان كه با بدنت در ميان انبوه مسلمانان ، طواف مي كني و گرد بيت خدا مي چرخي ، همچنين با قلبت در ميان فرشتگان ، طواف انجام بده و گرد عرش خدا گردش كن .
هَروَله كن ، اما هروله اي كه در معني ، ريختن از هواي نفس و بيزاري جستن از تمام حول و قوّه ات باشد .
با بيرون رفتنت از مكّه به مني ، از غفلت و لغزش هاي خود ، بيرون آي و هرگز آرزوي آنچه را كه بر تو حلال يا شايستگي آن را نداري ، منما .
در عرفات ، اعتراف به خطيئات و گناهان نموده و تجديدعهد عبوديّت و اقرار به وحدانيّت حضرت حق كن و خود را به مقام قرب خدا برسان .
در مزدلفه ، شعار تقواي خدا در دل بگير و با صعود به كوه مشعر ، روي خود را به سوي عالم بالا حركت ده .
با كشتن قرباني ، حنجره هوا را ببر و رگ هاي طمع را قطع كن .
هنگام رمي و سنگ انداختن بر جمرات ، افعال زشت و اخلاق ناپسند و دنائت و پستي و شهوت پرستي ها را از خود دور انداز .
با تراشيدن سر ، عيب هاي ظاهر و باطن خود را بتراش .
و با دخول به حرم ، خود را از شرّ متابعت هواي نفس و خواهش دل ، برهان و در حفظ و امان خدا ، داخل ساز .
250 |
بيت را با توجه به عظمت و جلالت ربّ البيت و آشنايي با سطوت سلطان او زيارت كن .
استلام حجر كن ، در حالتي كه رضا به قسمت او داده و خاضع در برابر عظمتش گشته اي .
طواف وداع را حاكي از وداع ماسوي الله قرار بده و با هر چه كه جز خداست ، وداع كن .
با وقوف در كوه صفا ، در تصفيه روح و تهذيب سرّ خود ، بكوش و خود را براي لقاي خدا در روز لقا ، آماده گردان .
به مروه كه رسيدي ، مروّت كن و اوصاف خود را در جنب اراده حق ، فاني ساز و به عهدي كه با خدا بسته و حجّ خود را مشروط به آن بجاآورده اي ، تا روز قيامت ، مستقيم و وفادار بمان .
و بدان ، سرّ اين كه خدا ، حج را واجب كرده و آن را در ميان تمام طاعات ، به خودش نسبت داده و فرموده است :
{ وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً } . ( 1 )
« حقّ خداست بر مردم مستطيع كه به حجّ بيت آيند » .
و نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ترتيب مناسك را به اين صورت كه هست ، تنظيم كرده است ، آن است كه اشاره اي به مرگ و قبر و بعثت و قيامت باشد و صاحبدلان و خردمندان ، از مشاهده اين مناسك از اول تا به آخر ، متذكّر عوالم بعد از مرگ ، از بهشت و جهنّم ، بشوند و آمادگي براي ارتحال به آن عالم را به دست آورند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 97