بخش 2
« طواف » یا « طلیعه مراسم عمره تمتع » کوچیدن به مصر هجرت ابراهیم و اسماعیل ( علیهما السلام ) فرمانبرداری از خداوند تا اوج قربانی فرزند ابراهیم و اسماعیل و بنای کعبه امام و بیداری مردم ایران و امتهای اسلامی
« طواف » يا « طليعه مراسم عمره تمتع »
وقتي مُحرم به سرزمين امن الهي درمي آيد ؛ نخستين وظيفه اي را كه بايد ايفا كند ، هفت بار طواف بر گرد كعبه است . اما براي اين كه اين تكليف را برگزار نمايد ، سزا و مستحب است از « باب بني شيبه » بر مسجدالحرام وارد شود ، ( 1 ) تا بتِ « هُبَل » را كه در اين رهگذر مدفون است پايمال كند ، و با اوّلين گام خويش در ورود به مسجد و پرستشگاهِ خداي يگانه ، شرك ستيزي خود را قبل از طواف آغاز نمايد . و با چنين عملي سمبليك و رمزگونه ، جز خداي يگانه ، همه معبودان دگر را لگدكوب سازد و برائت خود را از شرك و مشركين اعلام نمايد ؛ و با طرد ايده شرك ، آنگاه در خود استعداد و آمادگي براي طواف بر پيرامون خانه اي فراهم آوَرَد كه مظهر يگانه پرستي است .
نياي نخستين بشر ؛ يعني حضرت آدم ( عليه السلام ) كه فرشتگان توحيدپيشه و درازپيشينه در يگانه پرستي ، به خضوع و سجود در پيشگاهش مأمور گشته بودند ـ پي و اساسِ اين خانه را نهاد و براي اوّلين بار بر گرد همين خانه با راهنمايي فرشتگان به طواف پرداخت و همين فرشتگان به آدم خاطرنشان شدند كه ما هزار سال پيش از تو مراسم حج را به جاي مي آورديم و چون پيشاهنگاني بر گرد اين خانه ، آدم را به طواف آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الروضة البهيه ، ج2 ، ص253
|
35 |
|
رهنمون شدند .
بنابر اين فرشتگان قرنها ـ كه با تعبير « هزار سال » ، سابقه طواف آنها در روايات گوشزد شده و ظاهراً نبايد اين تعبير را در مرز و ظرف چنان شماري گرفتارِ تنگنا ساخت ؛ و بلكه نمايانگر سابقه اي بس ديرينه تر از هزار سال . تا درازاي آغاز آفرينش هستي تا زمان خلقت آدم را در خود مي گنجاند ـ پيرامون اين نقطه از كره خاكي و قلب تپنده توحيد به طواف خود آغاز كرده و بدان تداوم بخشيدند ؛ چون اين نقطه همانگونه كه در احاديث متعددي آمده ، محاذي با عرش الهي و مطاف فرشتگان در عالم ملكوت است .
مُحْرِم كه در برابر نقطه اي محاذي عرش خدا ، پايگاهي را احساس مي كند ، اگر چنان محوري را درست باز يابد و مبدأ اين گردش و چرخش را درست شناسايي كند كه از چه جايگاهي بدينسان بر زاويه اي از اين خانه خودنمايي مي كند ، بارقه اي در دل او به هم مي رسد كه گامهاي او را به مبدأ اين طواف و گردش ، به تحرك وامي دارد و مي فهمد كه در چنين ايستگاهي است كه بايد همه توان بدني و روحي خود را به كار اندازد و همه وجود خويش را براي گردش در پيرامون حريم الهي به پويايي و تحرك از همين نقطه وادارَدْ : از حجرالاسود كه هرگز در طول تاريخ بناي كعبه ، به شرك نيالوده و مورد پرستش قرار نگرفته است .
حاجي به كوي يار مي رسد و با آغاز كردن گردش خود پيرامون خانه خدا ، از محلي كه حجرالاسود در آن نصب شده است و ماجراي نصب آن نمايانگر حلّ اختلافات و درگيري مردمي بي فرهنگ و فاقد نظام و سازمان است بايد با اين نشانه همبستگي آفرين و اختلاف سوز با برادران و خواهران ديگري كه فرهنگ و تعاليم اسلامي ميان آنها وحدت برقرار
|
36 |
|
ساخته همبستگي خود را استوارتر نموده و ريشه همه اختلافها را از بن بركنند .
ماجرا اين بود كه در مكّه سيلي به راه افتاد و كعبه را ويران ساخت . مردم مكه را ، كه از ديرباز بدان حرمت و ارج مي نهادند ، بر آن داشت آن را بازسازي كنند . وقتي مي خواستند كعبه را دوباره بر سر پا سازند مصالح ساختماني آن را از چوب و تخته هاي كشتي اي تدارك ديدند كه در ساحل دريا افكنده شده بود . اين كشتي را پادشاه روم از قلزم مصر در سوي حبشه گسيل داشت تا در آن ديار كليسايي را برپا سازند . مردم مكه كشتي ياد شده را خريداري كردند و براي بازسازي كعبه از مصالح آن بهره جُستند .
وقتي تا محل نصب حجرالاسود ، بناي كعبه را بالا بردند ، ميان آنها بر سر نصب آن اختلاف پديد آمد كه چه كسي يا كساني بايد عهده دار نصب آن گردند . سرانجام چنين به توافق رسيدند : نخستين كسي كه از « باب بني شيبه » وارد شود ، او را به عنوان حَكَم و داور در رفع اين اختلاف برگزينند . اولين كسي كه از اين در بر مسجدالحرام درآمد رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) بود . و چون آن حضرت به صداقت و امانت و مبراي از هرگونه زشتيها و بدخواهي ها نامور بود ، و وي را « محمد امين » مي خواندند ، بر داوري آن حضرت ـ در جهت حلّ اين اختلاف و درگيري ـ به توافق رسيدند و پيشنهادي را كه آن حضرت ارائه فرمودند پذيرا شدند ، حضرت هوشمندانه طرحي ريخت كه رضاي همه افراد را تأمين مي كرد : رداي خود را بر روي زمين گستراند كه گويند عباي « طاروني » بود ؛ حجرالأسود را از جا برداشت و در ميان اين ردا يا عبا نهاد و چهار تن از قريش را ـ كه سران آنها به شمار مي رفتند ؛ « عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف » ، « أبو زَمَعه : اسود بن عبدالمطلب بن عبدالعزي بن قصي » ، ابوأميّه : حذيفة
|
37 |
|
ابن مغيرة بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم » و « قيس بن عديّ سَهمي » ـ انتخاب فرموده و گفت : هريك از اين چهار نفر گوشه اي از ردا را برگرفته و بدين طريق حجرالاسود را از روي زمين برفرازند و آن را به محل نصب آن ، جا به جا كنند و خودِ آن حضرت حجرالأسود را از ميان آن برداشت و در جايي كه هم اكنون قرار دارد نصب كرد .
اين كار نخستين داوري انديشمندانه و كاري آميخته به فضيلت بود كه تا آن زمان ميان اين مردم جلب نظر مي كرد . يكي از همين ناظران ـ كه قرشي بود ـ از اين كه قرشيان در مقابل داوري فردي كه از آنها كم سالتر به نظر مي رسيد تسليم شدند و به پيشنهاد او گردن نهادند ، به شگفت درآمده و اظهار داشت : « من در شگفتم از اين مردم ، مردمي كه از شرافت و عزّت و سروري برخوردارند و پير و سالخورده و كلان اند كسي را كه از همه آنها كم سن و سالتر و از تمام آنها تهي دست تر است ، به عنوان حَكَم و داور و سرور خود گزين كردند ؛ سوگند به « لات و عزّي » كه او در آينده بر شما تفوق يافته و شما را تحت رياست خود گرفته و بهره و نصيب ها را ميان شما توزيع مي كند و از اين پس حيثيت و اعتباري شگرف در انتظار او خواهد بود . ( 1 )
اين رويداد تاريخي ـ علاوه بر آن كه مي توان در لابلاي آن نكاتِ ظريفي را جستجو كرد ـ آثار خوش آيندي را به ارمغان آورد و رمز و سمبلي براي حقايقي بود كه بايد براي هميشه و جاودانه رهنمودي سازنده باشد . قبل از آن كه حجرالاسود با تدبير هوشمندانه آن حضرت در جاي خود نصب شود ، اختلاف و نزاع قريش نزديك بود به درگيريِ شديد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مروج الذهب ، ج1 ، ص627 ، 628
|
38 |
|
جنگي خونين منجر گردد ؛ اما كارآيي آن حضرت در داوري و فرزانگي او در انديشه از اين فاجعه پيش گيري كرده و همه گروهها را در اين افتخار سهيم ساخت ، بدون اين كه كمترين تفرقه و اختلافي را برانگيزد و يا باعث گردد گروه خاصي در نصب حجرالأسود ويژگي يافته و موجب تفاخر و مباهات قومي بر قومي ديگر گردد .
نصب حجرالأسود آنهم بدينسان ـ كه بايد آن را بازدهِ عنايت الهي برشمرد و اتحاد و همبستگي اين اقوام را به ارمغان آورد ـ اشارتي است به اين نكته كه بايد كعبه با حجرالاسودش الهام بخشِ وحدت و همبستگي و انسجام كساني باشد كه در سوي آن و روياروي با آن به نماز و نيايش مي پردازند و همه مسلمانان در برابر اين نمودارِ وحدت آفرين ، اختلافات را از ميان برداشته و با يكديگر برادرانه متحد گردند و ربّ و خداوندگار يگانه اي را كه چنين كانون توحيدي را بنياد نهاده پرستش نموده و به كلمه توحيد و حبل الهي ـ كه ميان آنها پيوند استواري برقرار مي سازد ـ چنگ آورند و از هرگونه تفرقه و گسستن از يكديگر سخت بپرهيزند .
طائفان بيت الهي و پروانه هاي در گردش پيرامون مشعل فروزان كعبه ، بر مسجدي درمي آيند كه كعبه و رمز وحدت را در ميان دارد . آنان مي بايد طواف و گردش خود را از همان نقطه اي آغاز كنند كه در آن نقطه خداپرستان از ديرباز ، و حتي مشركين قبل از طلوع خورشيد اسلام ، بر سر آن به توافق و اتحاد رسيده بودند .
فرشتگان و ملكوتيان با استلام حجرالأسود و بوسه زدن بر آن با نيايش زميني و عالم ناسوتي ، طليعه طواف خود را افتتاح مي كنند . و پس از اداي مراسم حج به آسمان برمي فرازند . اگر فرشته اي به سوي زمين از جانب خداوند گسيل شود و مأموريتي بدو واگذار گردد ، همراه با آن ،
|
39 |
|
زيارت خانه خدا از جمله وظايفي است كه به ايفاي آن توفيق مي يابد و
هيچ فرشته در سوي زمين فرونمي آيد مگر آن كه چنين توفيقي نصيب او مي گردد . ( 1 )
انبيا از آدم تا خاتم ( عليهما السلام ) شرافت حج و طواف كعبه نصيبشان شد :
ـ آدم ابوالبشر به راهنمايي جبرائيل آيين حج را فراگرفت و با هفت شوط طواف بر گرد كعبه چنين فضيلتي را درك كرد . ( 2 )
ـ شيث نبي ( عليه السلام ) بدينسان مراسم حج برگزار كرد ( 3 ) و توانست به همان امري توفيق يابد كه آدم ابوالبشر ـ از طايفه انسي و آدميان و آفريده هاي ساكنان زمين ـ بدان كامياب گرديده و از پي نخستين انسان موحد با اين كانون توحيد انس و آشنايي برقرار ساخت . شمار انبيايي را كه توفيق حج و طواف نصيب آنها گشت تا هفتاد و پنج تن ياد كرده اند ( 4 ) كه در ميان آنها قبل از حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) قوم حضرت هود ( عليه السلام ) را داستاني درخور دانستن است . آن حضرت قوم « عاد » را به پرستش خداي يگانه فرامي خواند ؛ ليكن آنان به نداي هود پاسخ مثبت نمي دادند و به تكذيب او دلخوش بودند . خداوند مدت سه سال سرزمين آنان را از بارشِ باران محروم ساخت و آنان شماري از كسان خويش را رهسپار كعبه ساختند تا از خداوند بخواهند بر سرزمينشان باران بباراند . اينان طي چهل روز بر گرد كعبه به طواف مي پرداختند و آيين حج را به جاي مي آوردند . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ص31
2 ـ الوافي ، ج8 ، ص130
3 ـ مروج الذهب ، ج1 ، ص419
4 ـ اخبار مكه ، ص57
5 ـ تاريخ يعقوبي ، ج1 ، ص2
|
40 |
|
آنچه بيش از همه درباره كعبه و حج ، اذهان را به خود مشغول و معطوف مي سازد جريان مربوط به حضرت ابراهيم خليل است كه سرزمين فراموش شده مكه را آباد كرد ، سرزميني كه نه حاصلخيز بود و نه كسي رغبت اقامت در آن را داشت و مي بايد اين نقطه از كره زمين به خاطر وجود كعبه در آن ، بلندآوازه گردد .
ابراهيم كه از حيثيت والايي از نگاه يهود و نصاري و مسلمين برخوردار است و از آن رو كه همه انبياي پس از او ، از ذريّه و نسل و نژاد او هستند ، به « ابوالأنبيا » نامبردار است . در راه دعوت مردم به خداي يكتا ، كمترين دريغي در مجاهدت و فداكاري او ديده نمي شود و در طريق عقيده توحيدي و آرمان الهي آن چنان خطر مي كرد كه بارها در معرض مرگ قرار گرفت ؛ ولي هرگز از پايمردي خود دست ننهاد .
ابراهيم در سرزمين « اور » ـ كه ميان دجله و فرات در قسمتِ هامون به طرف جنوب قرار دارد ـ پرورش يافت . و تاريخ ، گوياي آن است در زماني كه ابراهيم در عراق مي زيست تمدن و فرهنگِ « بابِل » بر عراق حاكم بود . مردم بابِل بتهاي متعددي را پرستش مي كردند و هر شهري را ربّ و خداوندگاري بود ، هرچند رسماً در برابر « اِله اعظم » خاضع بودند و شمار « آلهه » و بتها نيز رو به قلّت و كاستي نهاده بود .
ابراهيم در اين محيط ـ كه تعدّد آلهه در آن جلب نظر مي كرد و پيكره هايي براي آنها تراشيده و در پرستشگاهها نصب كرده بودند ـ مي زيست ، اما با فكر صائب خود احساس مي كرد كه خدا يكي است و آن قدرتي كه بر هستي حاكم است يكتا و مُبرّي از همتا مي باشد ؛ لذا تصميم گرفت مردم را از خرافه شرك برهاند و افكار و انديشه هاي آلوده آنان را از هرگونه تصوراتِ غلط و به بيراهه افتاده بپيرايد .
|
41 |
|
خداوند متعال حضرت ابراهيم را با الهاماتِ هدايت آفرين ، از رشد و ره يابي برخوردار ساخت و او را موظف كرد كه جامعه محيط خود را هشدار داده ، اذهان آنها را از هاله هاي تيره شرك بسترد :
{ ولقد آتينا ابراهيم رُشدَهُ من قبل وكنّا به عالمين . اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون } ( 1 )
« به راستي ( پيش از موسي و پيامبر گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله ) ) نيروي بينشِ راه صحيح را به ابراهيم عطا كرديم و به لياقت و صلاحيت او براي اعطاي چنين نيرو و يا به شايستگيِ او براي احراز نبوت آگاه بوديم . ابراهيم وقتي ديد كه به پرستش بتها دلخوش اند به پدرخوانده و مردم محيطِ خود ، در مقام سرزنش آنان ، گفت : اين مجسمه هاي دست سازِ شما ، كه به پرستش آنها دل بسته و بدانها روي آورده ايد ، چيست ؟ ! »
ابراهيم لحظه اي از تحقير ايده هاي شرك آلود جامعه خويش باز نايستاد و از تهديد پدرخوانده خود و نيز طاغوتيان كمترين هراسي به خود راه نداد . چون ديد در برابر هشدارها و ارشادهاي او وقعي نمي نهند به چاره انديشي پرداخت و نقشه اي بس هوشمندانه را طراحي كرد تا از
رهگذر آن ، افكار آنها را به كار انداخته و سرانجام به بي ثمر بودن و عجز و ناتواني معبودان خويش زبانِ دل به اعتراف گشايند . در صدد درهم كوبيدن بتها برآمد و اين خود يك راه و رسم عملي براي شرك زدايي و ايجاد روحيه توحيد در مردم بود تا بازيابند كه بتها نه تنها سود و زياني از ناحيه آنها عائد انسان نمي گردد ؛ بلكه قادر نيستند از آسيبي كه به آنها روي
مي آورد دفاع نمايند . پيدا است كه برهان و دليلِ عملي داراي كارآيي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انبيا : 51 و52
|
42 |
|
بيشتري از وعظ و ارشاد است . ابراهيم ( عليه السلام ) بتها را سرنگون كرد و آنها را درهم شكست . و با درهم كوفتن آنها عملا استدلال كرد كه پرستش بتها بس نادرست و به دور از عقل و خرد است . اگر اين بتان شايسته احراز عنوان « آلهه » مي بودند ، از خويشتن حمايت مي كردند و به كسي كه نسبت به آنها سوء قصد ! مي كرد و با تبر با آنها نبرد ! آغاز كرده بود ، آسيب مي رساندند .
هرچند كه ابراهيم را به محاكمه گرفتند ؛ اما با پاسخي كه در عمل ، آن را به كار گرفته و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاده بود ، در مقام پاسخ بازپرس گفت :
{ بَلْ فعلهُ كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون } ( 1 )
« بتهاي شما را اين بت بزرگ درهم شكسته است ! اگر باور نمي داريد از آنها بپرسيد ، به اين شرط اگر بتوانند زبان به سخن بگشايند ! »
اين پاسخ ابراهيم آنان را متوجه اشتباه و كارهاي نابخردانه آنها كرد و به خوبي احساس كردند راه نادرستي را در پرستش بتها مي نوردند :
{ فرجعوا الي أنفسهم فقالوا إنّكم أنتم الظّالمون } ( 2 )
« به خود آمدند و انديشه راكدشان به كار افتاد ؛ لذا گفتند : شما مسلماً در پرستش اين بتها به خويشتن ستم مي رانيد . »
ابراهيم از خُردسالي اهل استدلال بوده و چنان بدان خو گرفته بود كه همواره با فرزانگي و انديشمندانه مي زيست ، و با دليل و برهاني گويا با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ انبيا : 62
2 ـ انبيا : 63
|
43 |
|
همه مردم سخن مي گفت و به نمرود كه تا حدّ الوهيت ، باد در دماغش افتاده بود ، چنان محاجّه نمود كه بهت و حيرتِ حاضران محفل او را موجب گرديد :
{ ألم تر إلي الّذي حاجّ إبراهيم في ربّه أن آتاه الله الملك اذ قال ابراهيم ربّي الّذي يُحيي و يميت قال أنا أُحيي و أُميت . قال ابراهيم فانّ الله يأتي بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذي كفر ، والله لا يهدي القوم الظّالمين } . ( 1 )
« آيا به آن كسي كه خداوند مُلك و زمامداري را به او اعطا كرد ـ و طغيان روحي او موجب گشت كه مدّعي الوهيت گردد ـ نمي نگري كه درباره خداي يگانه با ابراهيم به محاجّه و ستيز متوسل شد تا حيثيت پوشالي خود را واقعي جلوه دهد . وقتي ابراهيم گفت ربّ و خداوندگار من قادر بر زنده كردن است و هم مرگ جانداران در يد قدرت او است . نمرود گفت : من هم بر چنين كارهايي توانا هستم . [ وقتي ابراهيم ديد نمرود از حربه عوام فريبي سود مي جويد و خود و اطرافيانش را با عملي نابخردانه بيش از پيش به غفلت و بي خبري از حقايق سوق مي دهد ، دليلي را كه حتي عوام و توده مردم عادي پذيراي آن هستند اقامه كرد و ] فرمود : خداوند يكتا خورشيد را از مشرق برمي آورد ؛ تو آن را از مغرب برآور . نمرود كه بر كفر و ادعاي الوهيت خود پافشاري مي كرد ، در برابر اين استدلال مبهوت و دچار سرگيجه شد ؛ چراكه خداوند ، مردمي را كه دانسته و خواسته با اصرار بر كفر و شرك ، با خويشتن ستم پيشه اند به راه نمي آورد . »
شرك ستيزي ابراهيم ( عليه السلام ) و اهتمام او در نشر روحيه توحيدي در ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره : 258
|
44 |
|
جوامع معاصرش در جاي جاي قرآن كريم جلب نظر مي كند و مي بينيم هرگز كمترين تزلزلي در پايداري و پايمردي او در اين مبارزت و مجاهدت ديده نمي شود و در درون قفصِ منجنيق كه او را به فضا پرتاب مي كردند تا قعر تل عظيمي از آتش كه در ميانش افكنده شد جان و زبانش گوياي توحيد و مبلّغ بيوقفه و با شهامت براي جايگزين شدن يكتاپرستي در بسيط گيتي بود .
سرانجام ، ابراهيم ( عليه السلام ) مي بايد نقاطي را براي اشاعه توحيد و يكتاپرستي پشت سرگذارَد تا به مكه درآيد و كانون توحيد جهاني را در اين سرزمين بنياد كند .
كوچيدن به مصر
ابراهيم ( عليه السلام ) مدّتي در « حرّان » اقامت گزيد و با دختر عمه اش ساره ازدواج كرد ، اما جز حضرت لوط ( عليه السلام ) و شماري اندك از مردم ، به دعوت توحيدي او پاسخ مثبت ندادند . او به مهاجرت از اين ديار مصمم گشت . علت آن درگيري شديد و فرساينده اي بود كه ميان اين اقليت خداپرست پديد آمده بود ، لذا از آنها روي گردان شد :
{ فآمن له لوط وقال انّي مهاجر الي ربّي انّه هو العزيز الحكيم } ( 1 )
« لوط ( عليه السلام ) [ و تني چند ] به ابراهيم در « حرّان » ايمان آوردند و گفت مسلّماً من به سوي خداوندگار كارسازم از اين ديار مي كوچم ؛ چراكه او فرازمندِ شكست ناپذير فرزانه است . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عنكبوت : 26
|
45 |
|
خداوند چنين پايگاه روحي حضرت ابراهيم و همرزمان او را در پايمرديِ بر توحيد و گريزِ ناگزير او را مي ستايد و به بيزاري و نفرت آنها از محيط عفن و شرك آلود « حرّان » ارج مي نهد :
{ قد كانت لكم أُسوة حسنة في ابراهيم والّذين معه اذ قالوا انّا بُراء منكم وممّا تعبدون من دون الله كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم البغضاء أبداً حتّي تؤمنوا بالله وحده . . . } ( 1 )
« ابراهيم و كساني كه او را در توحيد همياري كردند ، اسوه و سرمشقي شايسته پيروي و نيك مقتدايي بودند ؛ چراكه به جامعه مردم ( حران ) اخطار كردند ، محققاً ما از شما و معبوداني كه در كنار خداي يگانه آنها را مي پرستيدند ، بيزار و گريزانيم ، ما ناباوري و انكار خود را در برابر عقيده هاي خرافيِ شما اعلام مي نماييم و براي هميشه ميان ما و شما بغض و كينه و نفرت حكم فرما است مگر آنگاه كه به خداي يگانه ايمان آوريد . »
ابراهيم و همراهان به سرزمين شام روي نهادند . مدت كوتاهي در آن درنگ نمودند ؛ اما قحطي و كمبود آذوقه و خشكسالي آنان را بر آن داشت كه آنجا را ترك گفته و آهنگ مصر نمايند و سرانجام از مصر به فلسطين بازگشت . همسرش و نيز هاجر كه خدمتكار همسرش بود ، او را همراهي مي كردند . ابراهيم علاقه داشت داراي فرزندي شود و « ساره » همسر ابراهيم چون سالمند و عقيم و سَتَرْوَن بود به ابراهيم پيشنهاد كرد با هاجر ازدواج كند تا خداوند فرزندي به او ارزاني دارد . ثمره اين ازدواج تولد حضرت اسماعيل بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ممتحنه : 4
|
46 |
|
در سفر تكوين آمده است : « و اما اسماعيل ، من گفتار و درخواست تو را درباره او شنيدم و من هم اكنون مقدم او را تبريك گفته و بركاتي از سوي خود نصيب او مي سازم و فزوني را در نسل و نژاد او به هم مي رسانم و . . . و او را به صورت امت بزرگي مقرر داشته و جمع فراواني از تبار او را در دنيا فراهم مي آورم . » ( 1 )
اين مطلب را بايد بشارتي به امت حضرت محمد ( صلي الله عليه وآله ) برشمرد ؛ زيرا آن حضرت و نيز عربِ حجاز از نسل و نژاد اسماعيل بودند . اين وعده و نويد درباره ذريه و نسل اسماعيل به وسيله پيامبر اسلام ( صلي الله عليه وآله ) و امت او تحقق پذيرفت .
هجرت ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) به مكه
پس از زادن اسماعيل ، هاجر از اين كه فرزندي چون او را در كنار خود احساس مي كرد ، به خود مي باليد و همين حادثه ، حسرت و غيرت را در ساره برمي انگيخت ، از اين رو ابراهيم درخواست كرد كه آن دو را از محيط زندگاني او دور نگاه دارد ؛ چراكه حضور آنها در جايگاهي كه زندگاني مي كرد ، براي ساره تحمل ناپذير مي نمود .
ابراهيم به درخواست ساره ـ براي هدفي كه خدا مي خواست ـ پاسخ مثبت داد . خداوند به ابراهيم وحي كرد هاجر و اسماعيل را با خود همراه ساخته و با آنها ـ در حالي كه اسماعيل طفلي شيرخوار بود ـ به مكه رهسپار گردند . اراده خداوند راهنماي اين سفر سرنوشت ساز بود ؛ و سفر
ادامه يافت تا آنجا كه خداوند متعال به ابراهيم فرمان داد در سرزميني به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فصل7 ، آيه 20
|
47 |
|
دور از آبادي ، در پايگاهي كه بيت الله الحرام بنا مي شود درنگ كند و پايان سفر آنها و مقصدشان را در اين نقطه اعلام كرد .
ابراهيم ، هاجر و اسماعيل را در اين سرزمين خشك و فاقد آب و گياه فرود آورد ، و آنان را تنها گذاشت و خود از راهي كه آمده بود بازگشت . هاجر از پي او آمد و گفت : كجا مي روي و به اميد يا براي چه كسي ما را در اين وادي وحشتناك و سرزمين خشك وامي گذاري ؟ چندبار هاجر براي برانگيختن عاطفه و احساس پدر و فرزندي و همسري ، اين سخن را تكرار كرد ؛ ولي ابراهيم با بي تفاوتي راه بازگشت را ادامه مي داد . هاجر گفت : آيا خداوند تو را به اين كار فرمان داده است ؟
ابراهيم پاسخ داد : آري . هاجر گفت : در اين صورت خداوند ما را مورد بي اعتنايي و بي مهري خود قرار نمي دهد . آنگاه به جايي كه اسماعيل را در آن گذارده بود مراجعت كرد .
اما ابراهيم علي رغم آن كه به دستور خدا به چنين كاري دست يازيد ، قلبش پريشان بود و از فراق زن و فرزندش سخت افسرده بود ؛ ولي اراده خداوند بر اراده او چيره گشت و خويشتن را تسليم امر الهي احساس مي كرد و راه بازگشت را ادامه مي داد و به درگاه پروردگارش مي ناليد و او را با آن سخني كه خداوند در قرآن كريم بازگو فرموده ، مي خواند :
{ ربّنا انّي أسكنت من ذرّيتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل أفئدةً من النّاس تهوي اليهم وارزُقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون } ( 1 )
« پروردگارا ! تو مي داني كه من به راستي زن و فرزندم را در درّه اي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابراهيم : 37
|
48 |
|
فاقد آب و گياه و غير قابل كشت و زرع است كنار خانه محترم تو سُكني دادم ، پروردگارا ! اين كار از آن رو است كه نماز را به پاي دارند . پس قلبهايي از مردم را به سوي آنها معطوف ساز تا براي دلگرمي آنها و رهايي آنان از تنهايي به سوي آنها جلب شود و از ثمرات و آذوقه هايِ درخور به آنها ارزاني دار تا سپاس نعمتهاي تو دارند . »
ابراهيم با اين دعا و درخواست ، به خداوند متعال عرضه مي دارد كه من خانه تو را بازسازي كرده و از نو آن را بنياد مي كنم ، خانه اي كه از آن پس آن را ارج نهند . هدف من از واگذاردنِ آنها اين است كه پرستش تو را كه يگانه اي ، در پيش گرفته و وظيفه خود را در امر توحيد و يكتاپرستي ايفا نمايند .
هاجر در برابر فرمان الهي رام گشته و با خاطري آرام و مجهز به صبر و شكيبايي مي آسود ؛ و مدتي از توشه اي كه به همراه خويش آورده بود و آبي كه ابراهيم در اختيار آنها قرار داده بود ، زندگاني را به سر مي آوَرْد تا اين كه آب و غذاي آنها تمام شد و از اين پس چيزي در اختيار نداشتند كه از رهگذر آن تغذيه كنند و يا تشنگي خود را فرونشانند . فشار عطش كه او و طفل شيرخوارش را شكنجه مي داد ، فرساينده و تحمل ناپذير گشت . نگاههاي تأثرآميز و اندوه زاي او به فرزندش را كه از شدّت تشنگي به خود مي پيچيد ، نمي توان در جمله و سخني تصوير كرد . هاجر نمي توانست اين منظره دردناك را تحمل كند . از جاي برخاست و دويدن را آغاز كرد و احياناً با هروله به اين سو و آنسو ، اطراف خويش را به جستجو مي گرفت . برفراز جايي بس بلند كه به « صفا » نامبردار است بالا رفت و نگاهش را به اطراف مي گرداند تا شايد جرعه اي آب براي فرزندش كه جگرش از
تشنگي تفتيده بود سراغ كند ؛ اما آنچه به نظر نمي رسيد آب بود . از فراز كوه
|
49 |
|
صفا به زير آمد و به سان انسان سرگرداني كه نمي داند بايد چه كند با گامهايي سريع به سوي مكان مرتفعي كه « مروه » نام دارد آهنگ نمود و برفراز آن آمد ؛ ليكن در آنجا نيز با نگاه گرداني در پيرامون خود ، جايي را كه بتوان آب را در آن سراغ گرفت به نظرش نرسيد . آنگاه به « صفا » برفرازيد ، و هفت بار اين شُد و آمد و رفت و بازگشت از صفا به مروه را تكرار كرد ؛ و با تمام توان و رمقي كه داشت ميان صفا و مروه را درنورديد و ناگزير برفراز آنها در جستجوي آب ، نگاه نوميدانه خود را به اطراف مي دوخت تا سرانجام بر بالاي كوه صفا صدايي به گوشش رسيد . نگاهش را برگرداند ؛ فرشته اي را در كنار زمزم رؤيت كرد كه با بال خود زمين را مي كاويد و اين كاوش به جوشيدن آب از زمين سربرآورد .
هاجر اين چشم انداز هيجان آور را ديد و غرق در سرور و شادماني شد و از اين آب ، جرعه هايي به اسماعيل نوشاند و خود نيز از آن نوشيد و سيراب گشتند .
پرندگان پس از جوشيدن اين آب ، به اين نقطه به پرواز و فرود درآمدند ؛ خداي مهربان كه همه پديده هستي را با رحمت خويش همواره و بيوقفه مورد عنايت قرار مي دهد ، پديدآوردن آب در اين نقطه و جذب مرغان و پرندگان ، اندكي از غربت و تنهايي آنها كاست . از آن پس گروهي از قبيله « جُرْهُم » كه در فاصله اي نزديك به اين نقطه ره مي سپردند ؛ پرندگان را ديدند در اطراف اين نقطه كه در حال پرواز و فرود آمدن هستند . از هم پرسيدند اين پرندگان بايد در جايي پرواز و فرود داشته باشند كه آبي در آن نقطه سراغ كرده باشند ، آيا شما در اين نقطه از دره ، آبي را تا كنون سراغ كرده ايد ؟ پاسخ دادند : نه . يكي از افراد گروه را به محل فرود آمدن پرندگان براي كسب اطلاع گسيل داشتند ؛ او پس از بازگشت ،
|
50 |
|
شادي كنان مژده داد كه در اين نقطه آبي پديد آمده است ! همگي در سوي
اين مكان راهي شدند و هاجر را با كودك شيرخوارش ديدند . به او گفتند : اگر اجازه مي دهي ما نيز با تو در اين جايگاه اقامت گزينيم ؛ آب از آنِ تو است و ما را سهمي در آن نيست . هاجر به آنها خوش آمد گفت . آنان نيز اين مكان را به عنوان ميهن جديد برگزيدند . اسماعيل در چنين مكان مقدسي پرورش يافت و نوجواني برومند گشت و زبان عربي را از قبيله « جُرْهُم » فراگرفت .
فرمانبرداري از خداوند تا اوج قرباني فرزند
حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل را در مكه رها كرد . اما پيوند مهر پدري و فرزندي ـ تا زماني كه مرور ايام ، اسماعيل را تا سن نوجواني پيش بُرد ـ هرگز از دل ابراهيم نسبت به او گسسته نشد و اسماعيل را هيچگاه فراموش نمي كرد و به هيچوجه كانون پرعاطفه قلبش ، جايي خالي از اسماعيل نبود ؛ هر از چندي او و همسرش را ديدار مي كرد .
در يكي از اين ديدارها ابراهيم در عالم رؤيا مأمور شد فرزندش اسماعيل را سر ببرد . از آنجا كه رؤيا و خواب ديدن انبيا ، صادق و راستين و حق است ـ چراكه بايد به مثابه وحي از جانب خدا تلقّي شود ـ تصميم گرفت اين مأموريت فراسنگين را اجرا كند . از اين كه اسماعيل تنها فرزند و يادگار او است مانع از آن نمي شد در مقام امتثال امر الهي ، هر چند كه سالخورده شده است ، فرزندش را قرباني كند .
قرآن كريم از اين جريان و حادثه شگرف و پايمردي ابراهيم در طاعت از فرمانِ الهي ، چنين بازگو مي كند :
{ وقال انّي ذاهب الي ربّي سيهدين . ربّ هب لي من
|
51 |
|
الصّالحين . فبشّرناه بغلام حليم . فلمّا بلغ معه السّعي قال يا بنيّ انّي أري في المنام أنّي أذبحك فانظر ماذا تري قال يا أبتِ افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصّابرين . فلمّا أسلما و تلّه للجبين . و ناديناه أن يا ابراهيم قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزي المحسنين . انّ هذا لهو البلاء المبين ، وفديناه بذبح عظيم . وتركنا عليه في الآخرين . سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين . انّه من عبادنا المؤمنين . و بشّرناه بإسحق نبيّاً من الصّالحين } ( 1 )
« ابراهيم گفت : تحقيقاً در سوي خداوندگارم روانم و آهنگ سوي او دارم . پروردگارا ! مرا فرزندي شايسته موهبت فرما . پس در پاسخ به درخواستِ او ، وي را به نوجواني بردبار نويد داديم . و چون اسماعيل با پدر به جايي رسيدند كه بايد در آنجا دست به كار گردند ، ابراهيم به او گفت : فرزند عزيزم ! حقاً در خواب ديدم تو را ذَبْح مي كنم ، بنگر كه رأي تو چيست ؟ گفت : پدرم ! آنچه بدان مأمور شدي به كار بند ، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهي يافت . چون هر دو در برابر امر الهي تسليم شدند و اسماعيل را بر پيشاني بر روي زمين خواباند و دست به كارِ ذَبْحِ او شد ، بدو بانگ برآورديم : اي ابراهيم ، تو خوابت را عملا باور داشته و آن را به حقيقت پيوستي ، بدينسان ما درست كاران را پاداش نيك مي دهيم . اين كار ، آزمايشي آشكار و عاري از ابهام است . ابراهيم را با گوسفندي بزرگ بازخريد كرديم . و نام نيكوي او را در نسلهاي پسينيان جاويد ساختيم . درود بر ابراهيم ، ما درست كاران را اين چنين پاداش مي دهيم ؛ چراكه او از بندگان باايمانِ ما بود . او را به اسحاق ، پيامبري از زمره پيامبران صالح ، مژده و نويد داديم . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صافات : 112ـ99
|
52 |
|
آري وقتي ابراهيم در مقام اجراي امر الهي برآمد و كارد به دست گرفته و بر گلوي نازك ابراهيم نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد ؛ اما كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت . در اثناي آن ، خداوند به ابراهيم فرمود : از ادامه كار دست بازدارد . چراكه هدف از آزمايش او در پايمردي نسبت به اوامر ما كاملا محقق گشته بود ؛ و به او فرمود : معلوم شد تو در اجراي اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهي داشت و بايد به دست تو كه بتها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختي بناي كعبه كه مظهر توحيد و سمبلِ بيزاري از شرك است انجام گيرد .
گويند : روزي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) به مكه درآمد و وارد خانه اسماعيل شد ؛ ليكن او را در سراي خويش نديد . همسر اسماعيل را ـ كه پدر شوهر خود را نمي شناخت ـ در ميان خانه يافت . از او جوياي اسماعيل شد پاسخ داد كه براي شكار از خانه بيرون رفته است ، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد ، همسر اسماعيل گفت در سختي و تنگدستي به سر مي بريم . و از اوضاع بد خود ، زبان به شِكْوه و گله گشود . آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتي در سراي شما انجام مي گيرد ، آيا آب و غذايي در خانه داريد ؟ گفت : نه ميهماني داريم و نه آب و غذايي در خانه .
وقتي ابراهيم حالتِ نارضايي را در اين زن احساس كرد و ديد كه او به آنچه خدا براي آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگاني خود با همسرش اسماعيل خشمگين است و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورد و مقدم اين تازهوارد سالخورده را گرامي نداشت . براي ابراهيم چنين همسري در پرورش اسماعيل ناخوش آيند مي نمود . لذا ابراهيم به او گفت : وقتي شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و بگو آستانه در منزل خود را جابه جا كرده و آن را تغيير دهد .
|
53 |
|
ابراهيم از راهي كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه مراجعت كرد و احساس نمود جرياني در غياب او اتفاق افتاده است . از همسرش پرسيد : كسي نزد تو آمد ؟ گفت : آري ، پيرمردي وارد شد و چنين و چنان گفت . و درباره تو از من سؤال كرد و من واقعِ امر را براي او گزارش كردم . اسماعيل گفت : آيا تو را به چيزي سفارش نكرد ؟ گفت : چرا ؛ به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كنم و از من خواست به تو بگويم آستانه در منزلت را تغيير دهي . اسماعيل گفت : آن پير سالخورده ، پدرم ابراهيم بوده و مرا فرمان داده كه از تو جدا گردم ، به خانواده خود بازگرد . اسماعيل او را طلاق داد و زني ديگر را به همسري گرفت .
مدتي از غيبت ابراهيم گذشت ، آنگاه آهنگ مكه نموده و بر سراي اسماعيل درآمد . اين بار نيز اسماعيل در خانه حضور نداشت . همسر جديدش در خانه بود و از ابراهيم استقبال كرده و به او خوش آمد گفت . ابراهيم پرسيد : آيا مراسم ميهماني در خانه شما برپا مي شود ؟ گفت : آري . همسر اسماعيل ، ابراهيم را به ميهماني فراخواند و مقدمِ او را گرامي داشت . ابراهيم از وضع و حال آنها پرسيد ؛ پاسخ داد : ما در شرايطي خوب و مطلوب و فراواني روزي به سر مي بريم و خداي را نيز سپاس گزارده و از او اظهار رضا و خوشنودي مي كنيم . ابراهيم گفت : وقتي شوهر تو بازگشت سلام مرا به او برسان و بگو كه آستانه در خانه خود را تغيير ندهد ؛ بلكه در جاي خود نگاه دارد ، آنگاه ابراهيم از سراي اسماعيل بازگشت .
اسماعيل شبانه به خانه آمد و همسرش براي او آمدن آن مرد سالخورده را گزارش كرد و وصف و حالش را براي اسماعيل توضيح داد و گفت : توصيه اي داشت كه من بايد آن را به تو بگويم كه آستانه در را در جاي خود حفظ كرده و جابه جايش نسازي . اسماعيل به همسرش گفت :
|
54 |
|
او پدرم ابراهيم بوده كه توصيه كرده است از تو نگاهداري به عمل آورم و از تو جدا نشوم . اسماعيل در طول حيات خويش با همين همسر ، عمر خود را به سرآورد و همين همسر ، مادر فرزنداني است كه از ديرباز گروه زيادي افتخار مي كنند از تبار و نژاد اسماعيل بوده و هستند .
ابراهيم و اسماعيل و بناي كعبه
حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) مدّتي دور و دراز به دور از فرزندش اسماعيل به سر برد . اما براي كاري بس بزرگ و سرنوشت ساز نزد فرزندش بازگشت . خدا به ابراهيم فرمان داد كه كعبه را بنا كرده و آن را بازسازي كند تا به عنوان نخستين خانه اي كه براي پرستش خداي يگانه بنياد مي شود ، مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجديد كند .
ابراهيم در جستجوي فرزند خود اسماعيل مي پوييد كه سرانجام او را در كنار زمزم سرگرم تراشيدنِ تير يافت . ابراهيم و اسماعيل همدگر را در آغوش گرفتند و از شدت خوشحالي و سرور يكديگر را لبريز از محبت و عواطف ساختند .
پس از آن كه ديدار ابراهيم از فرزندش و اقامت وي نزد او ، با وضع خوش آيندي ادامه يافت ، فرجامش آن بود كه خداوند متعال ابراهيم را مأمور ساخت خانه اي براي عبادت او در همان جا بنا كند و جاي آن را خداوند به ابراهيم خاطرنشان ساخت ؛ جايي كه از اطراف و پيرامونش بلندتر مي نمود و نزديك محل و نقطه ديدار آنها بود .
اسماعيل به پدر عرض كرد : امر خداوندگار كارسازِ خود را اجرا كن و من نيز با تو در اين كار بزرگ به همياري برمي خيزم . ابراهيم بناي خانه خدا را در عهده داشت و اسماعيل سنگ و گل مي آورد و در اختيار او مي نهاد .
|
55 |
|
آنگاه به اسماعيل گفت : سنگ زيبايي را بياور تا آن را بر ركن قرار دهم و
اين سنگ نشانه اي براي مردم به عنوان مبدأ طواف آنها باشد . جبرائيل ، اسماعيل را به حجرالاسود رهنمون گشت و او آن را برگرفته و در جاي خود نهادند و در حالي كه بناي كعبه را بالا مي بردند ، همواره اين دعا را مي خواندند : { ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم } ( 1 )
وقتي بناي كعبه با بنّايي و معماري ابراهيم و كارگري اسماعيل بالا رفت و ابراهيم سالمند از بالا بردن سنگ احساس ناتواني مي كرد ، بر روي سنگي ـ كه آن را به عنوان « مقام ابراهيم » مي شناسيم ـ پاي مي نهاد و وقتي ناحيه اي از ديوار به پايان مي رسيد ، اين سنگ از آن ناحيه به ناحيه ديگر جابه جا مي شد و ابراهيم بر روي آن مي ايستاد و ديوار آن ناحيه را سنگ چين مي كرد . و بدينسان سنگ جابه جا مي گشت تا بناي ديوارهاي اطراف به پايان رسد .
گويند اين سنگ از قديم الأيام پيوسته به ديوار كعبه بود تا زمان عمر ابن خطاب كه آن را اندكي از بيت جدا كردند و در جايي كه هم اكنون قرار دارد نهادند . قرآن كريم اشارتي به بناي كعبه دارد ، آنجا كه مي فرمايد :
{ واذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس وأمناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّي وعهدنا الي ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتي للطّائفين والعاكفين والرُّكّع السُّجُود . واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً وارزق أهله من الّثمرات مَن آمن منهم بالله واليوم الآخر قال ومن كفرفأُمتّعه قليلا ثمّ أضطرُّهُ الي عذاب النّار وبئس المصير . واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ابن اثير ، الكامل ، ج1 ، ص46
|
56 |
|
تقبّل منّا انّك سميع عليم } ( 1 )
« به ياد آور زماني را كه : خانه خود را مركز تجمع مردم و جايگاه امني قرار داديم و مقام ابراهيم را به عنوان محل اقامه نماز انتخاب كنيد . ما ابراهيم و اسماعيل را گفتيم خانه مرا براي طواف كنندگان و معتكفان و مقيمان و راكعان و سجده گزاران ، پاكيزه داريد . خاطرنشان مي سازيم آن وقتي را كه ابراهيم گفت : خداوندگارا ! اين جايگاه را شهر و سرزميني برخوردار از امنيت قرار ده و به آن دسته از مردم اين شهر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند از هر بَر و ميوه و ارزاق ارزاني دار . خدا فرمود : هركه در اين پايگاه مقدس ، راهِ كفر در پيش گيرد ، او را هرچند اندك برخوردار مي سازم ، اما سرانجام به عذابِ آتشِ دوزخ ناگزيرش كنم ، عذابي كه بد فرجامي براي انسانها است . آن زماني را به ياد آور كه ابراهيم و نيز اسماعيل پايه هاي خانه خدا و كعبه را بالا مي بردند مي گفتند : خداوندگارا ! از ما بپذير كه تو شنواي دانايي . »
خداوند متعال طي اين آيات ، يادآورِ نعمتي بس عظيم به قاطبه مسلمين جهان مي گردد و آن عبارت از مقرر كردن و تحقق بخشيدن بناي « بيت الله الحرام » به عنوان مقصد و هدفي است كه بايد به ديدار آن همت گمارند و آن را به صورت مرجعي قرار داده كه بايد براي پرستش به سويش از دور و نزديك بكوچند ؛ چنانكه آن را قرارگاه امني براي هر خائف و بيمناك از آسيب ها و تهاجم ها مقرر فرمود . آن كه بر حرم الهي درمي آيد هيچكسي نمي تواند او را بيازارد . و اين حقيقت ، مسأله اي است كه از ديرباز در مورد اين مكان بر سر آن به توافق رسيده بودند ، و قداستي را براي آن مي شناختند كه از رهگذر آن هيچكسي را روا نبود بر حريم اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره : 127 ـ 125
|
57 |
|
حرم تعدّي كند .
خداوند به دعاي ابراهيم پاسخ مثبت داد و همه گونه ارزاق در اين سرزمين ، كه فاقد آب بوده و بوته و گياهي قابل توجه در آن نمي روييد ، به سوي آن كشاند ؛ چنانكه اين حقيقت از دوردست ترين اعصار تا زمان ما آشكارا جلب نظر مي كند .
بحث ما در مسأله طواف به سرگذشت گذراي بناي كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل انجاميد و خواستيم خاطرنشان سازيم كه حاجيان برگرد چه خانه اي طواف مي كنند ؛ خانه اي كه مطاف فرشتگان و شمار فراواني از انبيا تا زمان حضرت ابراهيم بود و يكتايي معبود و وجودي را ـ كه فقط و به تنهايي ـ درخور پرستش است در اذهان ما بيدار مي سازد . و چنين هدفي ، ابراهيم شرك ستيز و بت شكن را درخواست مي كرد كه كانون توحيد را از نو بنا و بازسازي كند ؛ ابراهيمي كه در جهت احياي انديشه توحيد و يكتاپرستي لحظه اي آرام نمي گرفت و پيشينه مبارزات او با شرك ، توأم با بانگ و فريادي آغاز شده بود كه « بابل » را ـ كه حدود سي و هفت قرن را در پرستش بتها پشت سر نهاده بود ـ لرزاند ، فرياد و بانگي كه طنين صداي آن در هر عصر و هر محيطي همواره سامعه بشري را مي نوازد ؛ زيرا پرستش بتها ـ اين پرستش فرومايه كه عقل و خرد آدمي را به ابتذال و فروهشتگي سوق مي داده و بايد اين چنين پرستشي را زاده و بازدهِ خرافات و اوهام و ياوه انديشي برشمرد ـ آثار آن حتي تا زمان معاصر كه عصر پيشرفت علم و تكنولوژي است هنوز دست از سر گروههايي از مردم برنمي دارد .
هنوز هم پاره اي از اديان در جهانِ معاصر بتها را سمبل بسياري از مقدسات تلقي مي كنند ؛ از اجرام سماوي گرفته تا جانوران زمين و پرندگان
|
58 |
|
آسمان ، تا بوزينه و افعي و فيل و گاو و جز آنها را مي پرستند .
چه عاملي توانست بت پرستي را در گروههايي از جامعه انساني معاصر بر سر پا نگاه دارد . اگر بكاويم ، انگيزه هايي را شناسايي مي كنيم كه پرستش بتها را براي اينان ديكته و املا مي كند و آن عبارت از تقليد عاميانه از آباء و نياكان و رسوم و شيوه هاي سنتي غلط مي باشد .
قرآن بيش از چهارده قرن پيش ـ وقتي راجع به ابراهيم گزارشي ارائه مي كند و عصري را از زمان اين پيامبر براي ما به تصوير مي كشد كه پرستش بتها جوامعِ روزگارِ وي را زير پوشش گرفته بود ـ استدلال بت پرستان عصر ابراهيم را براي ما بيان مي كند :
{ واتلُ عليهم نبأ ابراهيم . اذ قال لأبيه وقومه ما تعبدون . قالوا نعبد أصناماً فنظلّ لها عاكفين . قال هل يسمعونكم اذ تدعون أو ينفعونكم أو يضرّون . قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون } ( 1 )
« و گزارش كارها و تلاشهاي ابراهيم را در مبارزه با بت پرستي ، بر مردم بخوان ؛ وقتي كه او به پدرخواند و گروه وابسته به خود گفت : چه چيزي را مي پرستيد ؟ پاسخ دادند : بتهايي را كه همواره چشم انتظار و اميد به آنها دوخته و در برابر آنها خاكساريم . ابراهيم گفت : آيا وقتي آنها را مي خوانيد درخواستِ شما را مي شنوند يا سود و زياني عايد شما مي سازند ، دليل شما در پرستش آنها چيست ؟ گفتند : آباء و نياكان خود را بر اين سنت و رسم و شيوه يافتيم ، و چون آنان چنين مي كردند ما نيز چنين مي كنيم و راه و رسم آنها را ترك نمي گوييم . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شعرا : 74 ـ 69
|
59 |
|
پاسخ مردم در برابر سؤال اعتراض آميز ابراهيم اين بود كه : به انگيزه تقليدِ از پدران و نياكان ، بتها را پرستش مي كردند ؛ و علت و موجب ديگري در كار نبوده است . اين پاسخ اعترافي است ضمني كه بتها نه سودي عايد مي سازند و نه زيان و آسيبي به آدمي وارد مي كنند .
قرآن كريم تحليل و تعليل ديگري را در عبادت و پرستش بت پرستان ياد مي كند :
{ وقال انّما اتّخذتم من دون الله أوثاناً مودّة بينكم في الحيوة الدّنيا } ( 1 )
« و گفت : صرفاً شما در برابر خداي يگانه و در كنار او بتها را به خاطر حفظ دوستي و مجامله با يكديگر ، براي پرستش انتخاب كرديد . اين انتخاب و اتخاذ شما از اعتقاد شما ريشه نمي گيرد ؛ بلكه براي نگاهباني از دوستي متقابل شما كه به زندگاني مادي شما مي پيوندد بتها را برگزيديد تا همرنگ با يكديگر باشيد . »
انسانِ متمدنِ روزگار ما انواع و اقسام بت هاي سمبليك را براي جوامع بشري به ارمغان آوردند كه در كنار خدا به عبادت و كرنش در برابر آنها روي مي آورند كه از آن جمله :
كرنش پرستش گونه در برابر شخصيتهايي چون زمامداران و رياست مداران طاغوت مآبِ دنياي شرق و غرب است كه به خاطر قدرتهاي دنياوي و مادي و سلطه و اقتدار ، به صورت معبوداني در كنار خدا درآمدند و در پيرامون انديشه جوامع بشري اوهام و افسانه هايي را به هم بافتند ـ و مردم نيز چون كرم ابريشم اين انديشه ها را بر خويشتن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عنكبوت : 25
|
60 |
|
تنيدند ـ كه آنان را در مصافِ خداي يگانه مي انگارند و سخن آنان را حقايقي نقض ناپذير و غير قابل تخلف تصور مي كنند . ترس و هراس از قدرتهايي كه در كنار قدرت خداوند متعال پوچ و پوشالي است اين قدرتها را به سان بتهايي هراس آفرين درآورده است . و وقتي در برابر صولت ابراهيمي بت برانداز درهم مي شكنند ، باز هم دولتمردان كشورهاي اسلامي و غير اسلامي در برابر آنها به خود بيم راه مي دهند .
مگر تمام قدرتهاي داخلي و خارجي دست به دست هم نداده بودند كه ايران اسلامي را ـ با به كار گيري همه توان و نيروهايشان ـ از پاي درآورند ؛ ولي تاكنون به فضل الهي آنچنان در اين انديشه شيطاني ناكام و رسوا شدند كه موجب گشت ملّتها چهره واقعي اين بتهاي بزك يافته از سلاح و رزم افزار مدرن را درست شناسايي كرده و منظره كريه واشمئزازآور آنها را شهود كنند .
انقلاب اسلامي ايران ضمن آن كه آزموني بزرگ بوده ، هشداري است به تمام جوامع اسلامي كه در معيت قرآن كريم و در سايه رهنمودهاي آن و پاي بندي و پايمردي نسبت به محتواي آن مي توان بر همه قدرتها چيره گشت . چنانكه حضرت امام راحل ـ قدّس سّرّه الشريف ـ اين حقيقت را ، با فداكاري خويش و در سايه قرآن كريم ، اثبات فرمود .
امام و بيداري مردم ايران و امتهاي اسلامي
طلوع مبارزاتِ حضرت امام راحل ( قدس سره ) به فرجام نيكي بارور گشته بود كه نشان داد قرآن كريم مي تواند عزت و سربلندي و شرف حاملانش را ، به شرط عمل بر طبق مضامينش ، براي آنان ضمانت كند .
|
61 |
|
به منظور باز كردن اين مجمل بر بيداري امتهاي اسلامي به مدد پايمردي و تلاشهاي نستوهانه آن بزرگ مرد تاريخ ، گزارشي گذرا داريم مبني بر اين كه اين انقلاب ـ كه مي تواند پايدار مانده و جهان شمول گردد ـ ريشه در چه پايگاهي تزلزل ناپذير دارد .
قرآن ـ يا ـ برنامه صحيح و جامعِ زندگي براي زنده ها :
پيش از ورود در متن اين بحث ، اين حقيقت را براي عزيزان گزارش مي كنم كه قرآن كريم برنامه اي روشن و عاري از ابهام و پيچيدگي براي زندگاني صحيح و جامع براي زنده ها است . سالها و بلكه قرنها حكومتهاي طاغوتي و از پي آنها استعمار ـ و به قول يكي از دانشمندان معاصر « استدمار » ـ به خواب خرگوشي امتهاي جوامع اسلامي تداوم بخشيدند و فرصتي براي آنها باقي نگذاشتند تا بينديشند كتاب آسماني مسلمين برنامه زندگاني است و بايد تعاليم آن را در تمام شؤون زندگانيِ فردي و اجتماعي و سياسي نفوذ بخشيد .
قرآن كريم فقط به زنده ها خطاب مي كند . در اين كتاب الهي هيچ خطابي و سخني وجود ندارد كه متوجه مرده ها باشد ؛ ولي تعاليمِ نادرست و منافعِ زمامداران ، دائره حكومتِ قرآن را به حيطه هايي محدود ساخت كه مردم نسبت به دستورات سازنده قرآني در غفلت و بي تفاوتي به سر مي بردند و موارد استفاده از اين رهنمود الهي براي زندگاني ، در تنگناي آداب و تشريفاتي محدود گشت كه يقيناً هيچيك از آنها رسالت اساسيِ اين پيامِ آسماني را تشكيل نمي داده و نمي دهد ، به عنوان مثال :
ـ از قرآن كريم غالباً براي تلاوت بر سر گورِ مرده ها و يا قرائتِ آن در مجالس ختم استفاده مي شد كه احياناً نه مرده پاي بند مضامين قرآن بوده و نه او را است كه مورد خطاب قرار گيرد و نه حضار مجلس ختم را اعتنايي
|
62 |
|
به محتواي آن مبذول مي گشته است .
به يقين وقتي بر سر گور مرده آياتي خوانده مي شود كه : « واي بر كم فروشان ، واي بر استهزاء كنندگان » ، و يا خطاب مي شود كه : « بايد از غيبت پرهيز كرد » ، « نبايد دروغ گفت » ، « بايد از خمر اجتناب كرد » ، « بايد از همه منهيات دست نهاد » ، يا بانگ تلاوت قاري اين است كه : « بايد نماز را اقامه كرد » ، « حق بينوايان و درماندگان را بايد پرداخت » ، « از افتادگان دستگيري كرد » ، « بايد از ستمديدگان و مستضعفان حمايت به عمل آورد » ، « بايد با كفر و شرك و ظلم و استعمار و زور و استكبار نبرد كرد » و . . . اينگونه آيات كه در كنار قبرِ ميّتي كه حيات و تحرك ـ با مرگ ـ از دست او ربوده شده چه پاسخي را نصيب قاري مي سازد . اگر اين مرده قادر بر تكلّم مي شد ، و اگر نه با زبان حال مي گفت : اين آيات ، خطاب به زنده ها است ، از دست من كاري بر نمي آيد ، برو اين سخنها را به زنده ها بگو . ما نمي گوييم قرائت قرآن براي اموات عملي نه در خور است ، بلكه كاري است مستحب كه محبوب حضرتِ باري تعالي است و تبرك به قرآن در هر حال و براي هركس و هرچيز نيكو است ؛ اما سخن اين است كه قرآن كريم با مرده ها سر و كاري ندارد .
ـ يا آن كه اين كتاب آسماني را بر سر سفره عروس و زينت خواني كه عروسش قرآن ناخوانده و از محتواي آن بي خبر بوده است مي نهادند و به همين مقدار در توجه به قرآن بسنده كرده و يا بسنده مي كنند .
ـ يا آن را به منظورِ حفظِ مسافر از خطرها و آسيبهاي سفر ، بالاي سر او گرفته و باآمد و شدي چند زير قرآن ، مسافر را به سوي مقصدِ سفر گُسيل مي داشتند و مي دارند و احياناً مسافرهايي كاملا بي اطلاع از حقايقِ قرآني ، كه به همين بهره از قرآن قانع بوده اند .
|
63 |
|
ـ يا صرفاً به نهادن قرآن در طاقچه منزل و نگهداري آن در خانه ، تبرك مي جستند و شايد براي هيچگاه اين مصحف آسماني را از هم نمي گشودند و به عنوان غريب ترين و فراموش شده ترين پديده هاي خانه و منزل به شمار مي رفت .
گرچه همين اوضاع احياناً هم اكنون معمول و متداول است و كاري است كه نبايد از آن خرده گرفت ، يقيناً اين رابطه با قرآن كريم رابطه و پيوندي است كه محبوب خدا است ؛ ليكن سخن در اين است كه آياخويشاوندانِ قرآن ؛ يعني افراد مسلمان مي توانند اسلام و پيروي از قرآن را به اينگونه امور محدود سازند و نشان آنها ازاسلام همين باشد ؛ اما خود آنها در مسيري زندگاني كنند كه در اين مسير نمي توان كمترين پيوند و خويشاوندي با قرآن را در آن جستجو كرد ؟