بخش 3
امام و نقش او در نفوذ اسلام و قرآن در زندگانی : به مطاف کعبه بازگردیم و بر گردِ آن ، طواف را پی گیریم سعی میان صفا و مروه وقوف در عرصاتِ « عرفات » :
امام و نقش او در نفوذ اسلام و قرآن در زندگاني :
قرنها ـ كمابيش ـ موضع مسلمين در برابر قرآن موضعي بود كه با قرآن كريم و اسلام پيوندي در خورِ قرآن ، آنچنانكه بايد برقرار نكرده بودند ، اگر چه در بيگانگي از آن به سر نمي بردند . جريان تاريخ و ترفندهاي استعمارگران ، افكار مردم را نسبت به اسلام به بيراهه سوق داد و در اذهان آنها اين انديشه را خوش نشين ساخت كه اسلام و قرآن نمي تواند پاسخگوي زندگاني در هر عصر و به ويژه در عصر پيشرفت تمدن باشد ! و بالاخص استكبار و استعمار غرب به اين انديشه كاذب دامن مي زد و آنچنان چهره اسلام و قرآن را در نظر خويش و بيگانه مُشَوَّه و نامرغوب وانمود مي ساخت كه خويشاوندانِ قرآن به گسستن از اين پيوند افتخار مي كردند و صله رحم را به قطع رحم وا مي سپردند .
|
64 |
|
مگر خويشاوندان قرآن ، آن عصرها را به فراموشي سپردند كه قرآن كريم در تار و پود زندگانيِ مردم آن اعصار نفوذ داشت و همين برنامه قرآني توانسته بود تمدني را براي امت اسلامي به ارمغان آوَرَد كه مغرب نشينان بدان رشك مي بردند و وقتي اين پيوند رابه تدريج سست كردند ، دورانِ انحطاطِ گام به گامِ آنها آغاز شد تا به صورتي درآمد كه در قلب عالم اسلام ؛ يعني فلسطين ، غده اي سرطاني به نام صهيونيست پديد آمد كه ريشه هاي آن نه تنها ممالك اسلامي را مي آزارد بلكه جهان بشريت را به ستوه در آورده است .
حضرت امام ( قدس سره ) نخست به امت بزرگوار ايران فهماندند قرآن كتاب زندگي و برنامه و دستور العمل براي زنده ها است كه بايد اوامرِ آن را در تمام زواياي زندگاني پياده كرد و فهماندند كه اين كار امكان پذير است ؛ و با بياناتي كه از قرآن كريم الهام مي گرفت ، اين حقيقت را خاطرنشان ساختند كه براي رهايي از ظلم و ستمِ طواغيت ـ در ظل رهنمودهاي قرآن و اسلام ـ مي توان گامهاي مؤثر و سازنده اي برداشت و اين باور را در قلوب امت اسلامي ايران و امتهاي جوامعِ اسلاميِ جهان بارور ساختند كه اسلام و قرآن عملا مي تواند با نفوذ در همه نواحي زندگاني ، عزت و سربلندي و پيشرفت همه جانبه ملتها را ضمانت كند .
يقيناً باور كردني نمي نمود كه رهبر انقلاب بتواند با دستي تهي از اقتصاد و بنيه ماليِ قابلِ توجه و بدون سلاح و سپاه در برابر استبداد مقتدر و سر تا پا مسلح به رزم افزارهاي مدرن و پيشرفته ، كاري از پيش ببرد . براي دنيا قابل قبول نمي نمود كه اين جنبش و قيام بتواند در مقابل همه حكومتها ـ كه براي حمايت از حكومت و دولت جبار پهلوي دست به دست هم داده بودند ـ پايداري كند .
|
65 |
|
ديديم ـ عليرغم همه دسيسه هاي جهاني و تمهيدات محاسبه شده ـ انقلاب اسلامي ايران به رهبري حضرت امام راحل ( قدس سره ) پيروز شد . پس از پيروزي انقلاب هم تمام قدرتها به سركردگيِ آمريكايِ جهان خوار عليه حكومت اسلامي اسلامي ايران متحد شدند ؛ يعني در واقع عليه قدرت الهي همبستگي يافتند ؛ اما نتوانستند كاري از پيش ببرند و خود را در نظر مردم جهان بي آبرو ساختند ، و انقلاب اسلامي موجب گرديد چهره كريه استعمار و استكبار براي جهانيان افشا شود . جنگ ايران و عراق را به راه انداختند تا از اين رهگذر چرخ و پَر انقلاب اسلامي را به ركود وا دارند ، و از دست يازيدن به انواع و اقسامِ حيله ها دريغ نكردند ، و خواستند از طريق محاصره اقتصادي ايران ، روحيه مردم را در جهتِ حمايت از انقلاب اسلامي تضعيف كنند ؛ اما علي رغم همه مشكلاتي كه گريبانگير مردم شريف ايران شده بود ، پيوند آنان به انقلاب و حمايت آنها از انقلاب نه تنها رو به ضعف ننهاد ، بلكه دلبستگيِ آنها به حضرت امام و آرمانهاي انقلابيِ ايشان رو به فزوني نهاد ، همه مردم دنيا ناظر بودند جوانها و تمام مردم موحد و مسلمانِ ايران براي حمايت از انقلاب سر از پا نمي شناختند و براي صيانت از دست آوردهاي جنبش اسلامي ايران ، بسيجيان و سربازانِ جوان با شور و عشق و شيدايي ، به جبهه هاي كفر ستيز رهسپار مي شدند . يقيناً اهدافِ الهيِ حضرت امام راحل ( قدس سره ) كه تا عمق دلها و درون و جان مردم راه داشت ، اين خيزشِ شگفت آور را به ارمغان آورد . دنيا ناظر همه صحنه هايي بود كه در ايران رخ مي داد ، پس از انقلاب ديدند در اين سرزمين مقدس و امّ القراي جهان اسلام مظاهر و شعائرِ اسلامي جا افتاده و محيطي كه اسلام در همه شؤون و زواياي زندگانيِ مردم آشكارا مشهود است فراهم آمده كه تاريخ جز در صدر اسلام و اعصاري مقارن آن ،
|
66 |
|
همتايي براي چنين محيطي نمي شناسد . فضاي خوشِ اسلام در اين مرز و بوم ، مشامِ امتهاي سرزمينهاي اسلامي را آنچنان معطّر ساخت كه از پي آن مسلمينِ جهان در فلسطين و افغانستان و مصر و الجزاير و لبنان و سودان و ساير ممالك اسلامي و حتي در اروپا ( در بوسني و هرزگوين ) به راه افتادند و مردم آنچنان بيدار شدند كه رعب و ترس و وحشت و حيرت را در دل سردمداران حكومتهاي طاغوتي به بارآورد .
يقيناً قدرتِ شگرفِ الهي ، رعب انگيز است و انقلابي كه ريشه در قدرت خداي مقتدر دارد هرگز خشك و پژمرده نمي شود ، هرچند كه آفات زيادي بدان هجوم بَرَد .
ترس و وحشتِ حكمرانان سرزمينهاي اسلامي و زمامداران ممالك بيگانه از اسلام نسبت به تأثير انقلاب اسلامي در سطحِ وسيعِ جهاني به جايي رسيده كه خواب راحت را از همه آنها ربوده است و نمي دانند به چه ابزار و وسيله اي چنگ آورند و چه راهي را در پيش گيرند تا هر چه زودتر جلوي پيشروي اين جريان را بگيرند ؛ گاهي به تطميع و زماني به سلاح و رزم افزار و جنگِ كلاسيك ، و به هنگامي به محاصره اقتصادي ، و غالباً به تهمتها و افترا و دروغ پردازيهاي شرم آور و احياناً مضحك و . . . متوسل شده و مي شوند و اخيراً راه چاره را در اين امر يافتند كه باتهاجمِ فرهنگي و تئوريِ نظم نوينِ جهاني ! ميان مردم ايران و سرزمينهاي ديگر اسلامي از يكسو و انقلاب از سوي ديگر بيگانگي ايجاد كنند . اين همه تمهيدات و چاره انديشيهاي مكّارانه براي راكد ساختنِ حركت انقلابي ، ريشه در رعب و ترسي دارد كه سراپاي حكومتهاي هوس خورده جهان را فرا گرفته ، رعبي كه اگر منشأ آن را جستجو كنيم بايد آن را در طرز تفكر الهيِ حكومت و امتِ جمهوري اسلامي جستجو كرد ؛ چرا كه اين خداي مقتدر
|
67 |
|
هست كه اين امت را براي مطامع جهانخواران ، بيم آفرين و پرقدرت و توانمند شناسانده ، چون خدا در تار و پود تحركهاي آنان راه يافته و توانشان از توان بي كران الهي مايه مي گيرد ، پس اين خدا است كه در دل اين جبارانِ گرفتارِ شرك و زمامداران فتنه جو رعب افكنده است :
{ سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَآ أَشْرَكُواْ بِاللَّهِ . . . } ( 1 )
« در دلهاي مردمي كه كفر و حق پوشي را پيشه خود ساختند به خاطر روحيه شرك و چند انگاري مبدأ قدرت ـ كه بدان دچارند ـ رعب و ترسي نگران كننده ايجاد خواهيم كرد » .
با توجه به همين نكته بود كه امام راحل ـ طيب الله رمسه ـ با قاطعيت مي فرمود : « آمريكا [ بزرگترين ابر قدرت جهان در برابر قدرت خدا ] هيچ غلطي نمي تواند بكند » . نه تنها آمريكا نمي تواند هيچ غلطي بكند ، دنيا را ياراي آن نيست كه كوچكترين غلطي از خود در برابرِ توان بي كرانِ الهي نشان دهد .
در اينجا جرياني به خاطرم رسيد : در سال 1364 شمسي كه مرا توفيق زيارت بيت الله الحرام دست داده بود در مدينه ، روزي به اتفاق قاريان جمهوري اسلامي ايران با دعوت قبلي به ديدار « مُجَمّع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف » رفتيم ، اين مجمّع مؤسسه اي است كه ( در آن زمان ) ساليانه قرآن كريم را با تيراژ بيش از ميليون ، در قطع هاي مختلف و بيشتر در قطع رقعي و وزيري به چاپ مي رساند ، و نوارهايي از قرآن ضبط
مي كرد . بعد از بازديد كوتاه و پذيرايي ساده ، اين مجمّع را ترك گفتيم . روز ديگر همراه يك تن از قراء و فرد ديگري از حاجيانِ كاروان ، دوباره با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران : 151
|
68 |
|
دعوت قبلي رهسپار اين مجمّع ـ كه در بيرون مدينه تأسيس شده بود ـ رفتيم . اين بار نيز مانند ديدار قبلي مذاكرات ما با عبدالرحمن بن عبدالله بن عقيل ، مدير عامل اين مجمّع درگرفت .
در اين روز دو تن از رجال ديني ـ سياسيِ اردن نيز حضور داشتند . عبدالرحمن با چهره اي حق به جانب ، انتقادات خود را با خرده گيري از انقلاب اسلامي بدين نحو آغاز كرد كه چرا بايد دو كشور مسلمان با هم جنگ كنند و اين كار مرضيّ خدا و رسول نيست ؟ به او پاسخ داديم كه شما از توده مردم و عامي نيستيد و مي دانيد كه ما اين جنگ را آغاز نكرديم ؛ بلكه اين صدام بود كه بابهانه هاي بي اساس به ايران يورش آورد و به حريم مملكت ما در حد وسيعي تجاوز نموده و عرصه گسترده اي از آن را اشغال كرد . گناه ما اين بود كه در مقام حمايت از اسلام و قرآن ، انقلاب كرديم ، و چون خواستيم از حيثيتِ قرآن صيانت كنيم ، صدام بازيچه دست آمريكا قرار گرفت و به مملكتي كه مي خواست با حكومت قرآن سروسامان يابد تجاوز كرد . به عبدالرحمن خاطر نشان ساختم كه بايد ببينيد چه كشورهايي به صدام در ادامه جنگِ با ايران كمك مي رسانند .
مگر نه اين است كشورها و يا دولتهايي كه دشمن اسلام و قرآن هستند بي دريغ به صدام كمك مالي مي كنند و سلاحهاي مخرب در اختيار او قرار مي دهند . صدام دارد با اسلام و قرآن مي جنگد نه با ايران .
آيا شما جنگ با اسلام وقرآن را تأييد مي كنيد و چون مي دانم شما فردِ مطّلعي هستيد اين حقيقت را قلباً باور داريد . پاسخ داد : قبول دارم و حتي مي گويم صدام ملعون است ؛ ولي آمريكا از او حمايت مي كند و شما توان مقابله با آمريكا را نداريد علاوه بر اين جان و مال مردم و اقتصاد مسلمانان بي جهت هدر مي رود ! به او پاسخ دادم قدرت آمريكا بالاتر است يا قدرت
|
69 |
|
خدا ؟ يار و ياور ايران خدا است ، نه تنها هيچ كشوري به ايران ، كه براي خدا قيام كرده ، كمترين مددي نمي رساند ، بلكه عمده ممالك غني و نيرومند به صدام براي فرو پاشيِ انقلاب اسلامي ، پيوسته و بدون وقفه كمك مي كنند و حتي برخي از ممالك اسلامي براي كمك به صدام سرباز و سپاه به عراق مي فرستند . جمهوري اسلامي ايران با اتكا به خدا ، به دفاع از كشور خود و نگاهباني از اسلام و قرآن برخاسته و قدرت آمريكا و همه قدرتهاي ديگر را در مقابلِ اقتدارِ الهي پوچ و ضعيف مي داند . اگر بنا باشد در كنار قدرت خدا از قدرت آمريكا هراس به خود راه دهيم ، بهتر است به جاي « الله اكبر » بگوييد « آمريكااكبر ! » ، و نماز خود را با چنين طليعه اي افتتاح كنيد .
دو تن از رجال اردني كه به حرفهاي بنده گوش فرا مي دادند ، تا اندازه اي تحت تأثير قرار گرفتند و از حدّت و حرارت پرخاشهايي كه پيشتر ما را با آن هدف قرار مي دادند قدري كاستند .
گفتم شما كه متولي طبع و ضبط قرآن در اين مؤسسه عظيم هستيد ، به چه منظوري به اين كار روي آورديد ، آيا قرآن را از آنرو به چاپ مي رسانيد و يا كاستهاي نوار بي شماري از قرآن فراهم مي آوريد تا مردمي كه براي احياي مضامين قرآن قيام كرده اند مورد انتقاد قرار دهيد و احياناً به مخالف و دشمن قرآن كمك كنيد ؟
شما مي دانيد ـ چون اهل سياست و اهل علم هستيد ـ جنگ با ايران يعني همان جنگ با قرآني است كه براي چاپ و ضبط آن بودجه اي عظيم هزينه مي كنيد . بياييد به ايران و ببينيد كه از بركات انقلاب ، قرآن چگونه بر فضاي ايران حاكم است ، از آن همه بي حجابيها و بي عفتي ها و كاباره ها و مراكز فسادي كه در اين مملكت وجود داشت ، اثري به جاي نمانده ، و
|
70 |
|
فضا ، فضاي اسلام و قرآن است . ميان امير و رهبر ما با رهبر خود و
رهبرهاي ممالك ديگر اسلامي مقايسه كنيد ، آيا نه اين است كه امير ما مانند اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) و خلفاء ديگر آنچنان ساده زندگاني مي كند كه فقيرترين افراد در نقاط دورافتاده طرز زندگاني خود را با زندگاني بسيط رهبرشان قياس كرده و خود را تسلّي مي دهند .
از اين حقيقت همه شما اطلاع داريد ، اطلاع داريد كه رهبر بزرگوار ما چگونه زندگاني مي كند ، يكنوع زندگاني كه كوچكترين هوا و هوس و آز و طمع مادي بدان راه ندارد و خدا در تمام زواياي زندگانيِ اين شخصيت بزرگوار ، كاملا مشهود است و جز خدا از هيچ قدرتي هراس ندارد ، و جز براي خدا حبّ و بغضي را در او نمي توان يافت .
احساس كردم اشك از ديدگان ايندو تن از رجال اردن سرازير شده و مرا به آغوش كشيدند و بر تن و برم بوسه نثار مي كردند و از من سخت شرمسار بودند كه چرا در بادي امر پرخاش جويانه با من مواجه شدند .
آنگاه ادامه دادم كه به حكم { فَاِنْ بَغَتْ اِحديهما عَلَي الاُخْري فَقاتلوا الّتي تَبْغي حتي تفيءَ اِلي أمْرِالله } ( 1 ) بايد كشورهاي اسلامي با صدام ـ كه به اعتراف شما متجاوز و باغي است ـ به جنگ بر مي خاستند ، نه تنها صدام را تنبيه نكردند و نكرديد ؛ بلكه تجاوز اورا مورد تأييد قرار داديد .
آيا اين تأييد و تشويق شما از تجاوز و تعدي به يك مملكت اسلامي كه براي اسلام و قرآن قيام كرد ، مخالف با حكم قرآن نيست ؟ همين قرآن از شما بازخواست خواهد كرد كه چرا چنين موضعي را با جمهوري اسلامي ايران در پيش گرفتيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حجرات : 9
|
71 |
|
بحث و مذاكرات ما تا ساعت مربوط به وقت فضيلت اقامه نماز عصر ادامه يافت ، و آنچنان عواطف ديني آنان را برانگيخت كه نمي خواستند ما آنها را ترك گوييم و با اصرار و پافشاري از من دعوت به عمل آوردند امامت جماعت نماز عصر را در اين مجمّع به عهده گيرم ، من هم پذيرفتم و نماز عصر را دقيقا به سبك شيعه ـ با اقتداي انبوه كاركنان مجمّع ـ اقامه كردم و هنگام ترك مجمّع ، اين دو فرد اردني ، احساسات گرم و صميميت خود را بدرقه راهمان كردند .
باري امام راحل ـ اعلي الله مقامه الشريف ـ با اين كه آن طور كه بايد و شايد شناخته نشده اند آنچنان در جوامع اسلامي و قلوب مردم امتهاي ستمديده عالم راه يافته اند كه در يكي از ممالك اروپايي اعلاميه اي را از راه بسيار دور با خطوطي بسيار درشت براي بنده خواندند كه حضرت امام را به عنوان بزرگترين رهبران و حاميان مستضعفان قرن ، خاطرنشان ساخته بود ؛ اين اعلاميه بر ستوني در چندصد متري از دور قابل خواندن مي نمود ، اين اعلاميه را در ايتاليا بر استوانه پرعرض و طول رؤيت كردم .
امام همه ملتهاي اسلامي و حتي غير اسلامي را بيدار كردند . بيدار كردند كه مسلمين مي توانند در سايه پايمردي و پاي بندي به اسلام ، مجد و عظمت و عزّت از دست رفته خود را دوباره باز يابند .
حضرت امام آنچنان سياست جهاني را متحول ساختند كه سياستمداران عالم را به خود مشغول كرد و از آغاز انقلاب تا كنون كمتر گزارشهايي به گوش مي خورد كه در آنها از انقلاب اسلامي و مسائل مربوط به ايران مطلبي وجود نداشته باشد ؛ و اين نشان مي دهد سردمداران بزرگ جهان نمي توانند از فكر و ذكر جمهوري اسلامي ايران ، خود را برهانند و همواره سرگرم تدابيري هستند كه مبادا از سوي آرمانهاي
|
72 |
|
انقلاب اسلامي به مطامع آنها آسيبي وارد شود .
اين اواخر ، سلمان رشدي خبيث را شارژ كردند تا اسلام و قرآن و سرانجام انقلاب اسلامي را مخدوش سازند و هم اكنون در اين انديشه اند كه اين جرثومه پليد را چگونه نگاهباني كنند ، و با تلاشهاي گرفتارِ تناقص ، هردم به تدابيري دست مي يازند تادر تأييدنوشته هايش كاري صورت دهند .
دنياي استكبار مانند كلافي سر درگم گرفتار كارها و ياوه هايي چون گره هايي كور شده ، و به سان زمان رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) كه مشركين نمي دانستند براي مبارزه با قرآن چه كنند ؛ گاهي قرآن را شعر ، و زماني سحر و چندي آن را اسطوره و به هنگامي پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) را مجنون قلمداد مي كردند و ديدند از اين كار نتيجه اي نمي گيرند به جنگ با آن حضرت و طرفدارانش آغاز كردند و ناگزير در برابر قرآن تسليم شدند .
تاريخ در زمان ما تكرار شده ؛ مستكبران جهان با بهانه هايي واهي به انقلاب اسلامي يورش آوردند ؛ و حتي ديدند با جنگ نيز كاري از آنها ساخته نيست ؛ سلمان رشدي را سراغ انقلاب فرستادند ؛ ولي انقلاب اسلامي و دنيا چنان اورا وادار به عقب نشيني كرد كه تا عمر دارد پيوسته بايد به اين عقب نشيني ادامه دهد ، تا جثه منحوسش تا زير خاك عقب نشيني كند و هرچه زودتر به عمر نگونبختش خاتمه دهند .
راستي اگر ما در تداوم بخشيدن آرمانهاي حضرت امام ، پايمردي كنيم چه قدرتي را ياراي آن است كه آواي الهي ما را خفه كند .
{ يريدون لِيطفئوا نورَ اللهِ بأفواهِهِم واللهُ مُتمّ نوره ولَو كرهَ الكافِرون } ؛ ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الصف : 8
|
73 |
|
« مي خواهند نور خدا را با ياوه گويي هاي خود به خاموشي وادارند ، واين خدا است كه نور خود را كامل مي سازد ، هر چند كه كفرپيشه ها را ناخوش آيند باشد . »
ما بايد اين نعمت عظيم انقلاب را پاسداري كنيم و قدر آن را بدانيم و جلوي هر عاملي كه اين بركت الهي را آسيب پذير مي سازد بگيريم ، مردم دنيا به پايمردي امت فداكار ايران در ادامه راه حضرت امام چشم دوخته اند ، تا با خيزشهاي خود ، زير سايه حكومتهاي اسلامي آسايش و امنيتِ روحي و معنوي و مادي و دنياوي را بر زندگانيِ خود حاكم سازند ، به اين اميد كه خداوند متعال رهبر بزرگوار وفقيه عالي مقامِ ما حضرت آيت الله العظمي خامنه اي ـ متع الله المسلمين بطول بقائه الشريف ـ را از سلامت و طول عمر و توفيق در ادامه راه امام راحل بر خوردار سازد ، سخن را درباره « امام و بيداريِ مردم ايران و امتهاي اسلامي » به پايان برده و از آن جهت از بحثِ طوافِ در مطاف ، به اين سو كشانده شديم ؛ چرا كه خواستيم مساعي و تلاشهاي پي گير آن حضرت را در خاطره ها تجديد كنيم ، و با طوافي بر پيرامون شمع وجود انديشه هايش ، هر چند كوتاه ، اداي وظيفه نماييم .
به مطاف كعبه بازگرديم و بر گردِ آن ، طواف را پي گيريم
حاجي راست كه در هر يك از طوافهاي « نساء » و « زيارت » ، هفت شوط پيرامون كعبه ، گردش را از نقطه محاذي « حجر الأسود » آغاز كرده و ادامه دهد و بايد شرايط اقامه نماز ؛ از قبيل طهارت از حدث و خبث و پليديهاي ظاهري و باطني در جامه و تن و بدن و مطاف و نيز ستر عورت را در خود احراز كند ؛ هر چند كه طهارتِ ياد شده در طوافِ واجب شرط
|
74 |
|
است و در طوافِ استحبابي ضرورتي ندارد . بايد نيت كند و از حجر الأسود آغاز كرده و طواف را بدان پايان بَرَد .
بايد خانه خدا را در محاذي سمتِ چپِ بدن خود ، به هنگام طواف قرار دهد و طواف خود را ميان كعبه و مقام ابراهيم برگزار نمايد .
مستحب است طواف را با سكينه و وقار انجام دهد و گامهاي كوتاه بردارد و خود را تا مي تواند به كعبه نزديك سازد و بر روي « شاذروان » هنگامِ طواف گام ننهد ؛ چرا كه « شاذروان » يعني برآمدگي پايين ديواره هاي كعبه ، جزئي از كعبه به شمار است .
اگر ميسور بود در هر شوطي حجر الاسود را با نثار بوسه و دست كشيدن استلام كند و همه اركانِ كعبه : ( ركن اسود ، ركن شامي ، ركن غربي ، و ركن يماني ) بهويژه ، ركن اخير را در آغوش گرفته و بدانها چنگ آورد .
* با شروع طواف ، وقتي به باب كعبه مي رسد ، خويشتن را در كنار مظهري از درگاه الهي احساس مي كند ، در كنار چنين درگاهي است كه سزا است فقر و بينوايي و نيازمنديِ خود را در اين جايگاه به خداوند متعال عرضه دارد و همت خويش را در عرضِ حاجت بر فرازد و نيازي بس بزرگ و حاجتي سترگ را با حضرت باري تعالي در ميان گذارد و به خدا عرض كند :
« سائلك ، فقيرك ، مِسكينك ببابك ، فتصدَّق عَليه بالجنَّة . أللّهمَّ البيت بيتك ، والحَرَمُ حَرَمُك ، والعبدُ عبدُكَ . وَهذا مقامُ العائذ المستجير بكَ من النّار ، فأعتقني و والديَّ وأهلي وَوُلدي وإخواني المؤمنين مِنَ النّار ، يا جوادُ يا كريم » .
« خدايا ! خواهنده و گداي تو ، فقير و تهي دستِ تو ، مسكين و بي نواي تو در كنار درگاهِ تو براي درخواستِ حاجت آمده ، پس بوستان بهشتي را به
|
75 |
|
عنوان صدقه و موهبتي حاكي از صداقت ، بدو ارزاني دار ؛ و با اين عطا و بخشش بر او منت گذار . بار خدايا ! خانه ، خانه تواست . حَرَم ، حرم تواست . وبنده ، بنده تواست . اينجا پايگاه پناهنده و خواهان امان و زينهار از آتش دوزخ ، آنهم به مدد تو است . پس من و پدر و مادر و خاندان و فرزندان و برادران با ايمانم را از اين آتش رهايي بخش ؛ اي خدايي كه با جود و كرامتي »
* آنگاه كه برابر ميزاب و ناودان مي رسد ؛ يعني به جايي مي رسد كه باران رحمت الهي با تجمع در بام كعبه از اين نقطه فرو مي ريزد ، باراني كه ارزاق و نعمتهاي زمين مديون ريزش آن است و وسيله شست و شو از پليديهااست و دور ساختن ناپاكيها و ناپاكها است ، چنين بخواند :
« ألّلهمَّ أعتِق رَقَبَتي من النّار ، وَوَسِّع عَليَّ مِنَ الرِّزق الحَلال ، وادرأ عنّي شرَّ فسَقة العَرب والعَجم وَشرَّ فَسَقةِ الجِنِّ والإنسِ » .
« بار خدايا ! وجودم را از آتش دوزخ رهايي بخش و از روزيِ حلال برمن گسترده و فراوان گردان و شرِّ گناه پيشگانِ عرب و عجم و جن و انس را از من دور نگاهدار و از آسيبِ آنها مرا در حمايت خويش قرار ده . »
* و در همان حال كه براي طواف ، گامها را به جلو مي راند بگويد :
« ألّلهم إني إليك فقير ، وإنّي منك خائفٌ مُستَجيرٌ ، فلا تُبدِّلِ اسمي و لاتُغيِّرْ جسمي »
بار خدايا ! تحقيقاً مرا به تو نياز است و مسلماً از تو بيمناك و به تو پناهنده ام ؛ پس اسم و رسمم را جا به جا نفرما و جسم و تنم را دگرگون مساز . »
|
76 |
|
* و به هنگام رسيدن به ركنِ يماني كه در خويشتن آمادگي بيشتري احساس مي كند ، خداي را به اسمِ اعظمِ او ياد كند ؛ چرا كه اسمِ اعظمِ او براي همه امور مهم ، كار ساز و نيز گشاينده هرگونه مشكل و معضلي است ، سزا است اين چنين خداي را بخواند :
« ألّلهم إنّي أسألك باسمك الذي يُمشي علي طَلَل الماء ؛ كما يُمشي به علي جُدَدِ الأرض ، وأسألُك باسمك الَمخزون المَكنون عندَكَ ، وَأسألك باسمِكَ الأعظم الأعظم الأعظم ، إذا دُعيتَ به أجَبتَ ، وإذا سُئلتَ بِهِ أعطيتَ أن تُصلّي علي محمّد وآل محمّد » .
« خداوندگارا ! از تو درخواست مي كنم به آن نامي از تو كه بر امواجِ بلند آب چنان مي توان راه در نورديد كه در جاده هاي هامون و هموار . و از تو مي خواهم به آن نامي از تو كه نزد تو براي بشر نهان مانده و در خواستِ خود را با نامي از تو در ميان مي گذارم كه بسي بزرگ و بسي بزرگ و بسي بزرگ از بزرگتر است ، نامي كه اگر بدان تو را بخوانند به در خواست كننده پاسخ مثبت مي دهي و اگر از رهگذر آن به درگاه تو روي آورند خواسته هايشان را بدانان اعطا فرمايي . با اين نامها تو را مي خوانم كه بر محمد و خاندان او درود فرستي » .
و پس از آن هرگونه حاجتي كه دارد به خداوند متعال عرضه كند .
* وقتي خود را نزديك « ركنِ يماني » يافت ، در هر شوطي آن را در آغوشش گرفته ببوسدش و بر پيامبر و خاندانش درود فرستد . و ميان اين ركن و ركنِ اسود ـ كه حجر الأسود بر آن نصب شده است و در آن جاي دارد ، خير دنيا و آخرت ـ هر دو ـ را از حضرت باري تعالي درخواست كند و بگويد :
|
77 |
|
{ ربّنا آتِنا في الدُّنيا حَسَنة وفي الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار }
* در شوط هفتم در « مستجار » ـ كه نزديك ركن يماني و محاذي باب كعبه است ـ درنگ كند ، دستهايش را بر ديوار كعبه بگشايد و بگسترد ، گونه ها و شكمش را بر كعبه نهد و براي اين كه خاكساري و تواضع خويش را به خداوند اظهار دارد و زبان به ناتواني خويش بگشايد ، با اين مقال با حضرت خداوندگار خويش گفتگو كند كه :
{ ألّلهم البيت بيتُك ، والعبد عبدك ، وهذا مقامُ العائذ بك من النار ، ألّلهم انّي حَللتُ بِفنائكَ فاجعل قِرايَ مغفرتك ، وهَب لي ما بيني و بينك واستوهبني من خلقك }
« بار خدايا ! اين خانه ، خانه تو است و اين بنده بنده تو است ، و اينجا پايگاهي است كه به تو از آتش دوزخ از رهگذر آن بايد پناه بريم . پروردگارا ! من بر حريمِ تو فرود آمدم و پذيرايي تو از من ، آمرزشِ تو باشد ، و آنچه ميان من و تو است براي من ببخشاي . »
به دنبال اين دعا ، هر چه از خدا مي خواهد با او در ميان نهاده و بر گناهانِ خود در برابر خداوندگارش اعتراف كند . و به دنبال دعا و درخواست و نيازِ خود همه عواملِ خوشبختي خود را از آنِ حضرت باري تعالي دانسته و رهايي از آتش دوزخ را به عنوان آخرين درخواست و مهمترين حاجات به خدا عرضه دارد و با خدا كه برآورنده همه نيازها است اين حوائج را بدينسان در ميان گذارد :
« ألّلهم مِن قِبَلِكَ الروح والرّاحة والفَرجُ والعافية . أللّهم إنّ عمَلي ضعيف فضاعِفْهُ لي واغفر لي ما اطَّلعت عليه منّي
|
78 |
|
وخَفي علي خلقك ، أستجير بِكَ مِنَ النّار » .
« بار خدايا ! رفاه و آسايش و گشايش و سلامت از ناحيه تواست ، بارخدايا ! تحقيقاً عمل نيكم كم رمق و ضعيف و ناچيز است آن را به نفع من دو چندان ساز و از اعمالِ بدي كه بدانها دست يازيديم و فقط تو بر آنها آگاهي و برخلقِ تو پنهان است در گذر ، و به تو از آتش دوزخ پناه مي خواهم . »
* و هر چه بيشتر دعا كند و فراوان از خدا در خواست نمايد . آنگاه به استلام « ركن يماني » و ركني كه حجر الاسود در آن قرار دارد روي آوَرد و بر آنها بوسه زند و طواف را با اين دعا به پايان بَرَد كه :
« ألّلهم قنِّعني بما رَزَقتني وبارِك لي فيما آتيتني »
« بار خدايا ! مرا بدانچه ارزاني داشتي قانع و راضي گردان ، و در آنچه به من عطا فرمودي بركت و فزوني به هم رسان . »
* وقتي از طواف فارغ گشت ، مقامِ ابراهيم را آهنگ نمايد و در آنجا دو ركعت نماز گزارد ؛ البته مقامِ ابراهيم را به هنگام نماز پيش رويِ خود قرار دهد و در ركعتِ اول بعد از حمد ، سوره توحيد و در ركعت دوم سوره جحد ( الكافرون ) را قرائت كند و پس از تشهد و تسليم ، خداي را سپاس گويد و بر محمد و آل او درود فرستد و از خداوند متعال درخواست كند طوافِ او را به شرف قبول نائل سازد و آن را آخرين كار او قرار ندهد ، بلكه بارها وي را به توفيقِ زيارتِ خانه اش و طواف برگردِ آن مفتخر گرداند و در مقامِ حمد و ستايش الهي و درود بر پيامبر و آلِ او و درخواستهايش ، دعايي را اين چنين بخواند :
« الحَمد لله بمحامده كلِّها علي نعمائه كُلّها حتّي يَنتهي الحَمد
|
79 |
|
إلي ما يُحبُّ و يَرضي . ألّلهم صلِّ علي محمّد و آلِ محمّد ، وتَقبّل منّي و طَهّر قلبي وزكِّ عملي » .
« سپاس از آن خدا با تمام انواع آن ، سپاس بر تمام نعمتهايش ( سپاسي كه به آنچه محبوب و مَرضيّ خدااست به فرجام رسد ) . بار خدايا ! بر محمّد وآل او درود نثار فرما ، و از من بپذير ، و قلبم را از هر آلايشي پاكيزه گردان ، و عملم را به بركات خود از هر پليدي و پلشتي ، به رشد و نموّي رهيده از آفتي سترده ساز » .
بايد همه توان خود را در دعا به كار گيرد ، آنگاه به سوي حجر الاسود به راه افتد و آن را استلام كرده ، ببوسد و يا با دستِ خود در سوي آن نشان و اشارت رود ، و آنچه پيشتر به خدا عرضه داشته تكرار كند .
* بايد توجه داشت كه « طواف » يكي از اركانِ حج و عمره است كه اگر عمداً ترك شود حج و عمره شخص باطل و فاقد اعتبار و ارزش مي گردد ؛ چنانچه از روي نسيان و فراموشي انجام نگرفته باشد مي تواند بعد از مناسك حج با قضا ، آن را جبران نمايد . و اگر بازگشتِ به مكه و قضاي طواف ، دشوار و مستلزم تحملِ مشكلاتي گردد ، مي تواند ديگري را به عنوان نايب خود در اين وظيفه انتخاب كند تا به جاي او طواف به جا آورد . ( 1 )
* چنانكه اشارت رفت « طواف به منزله نماز است ؛ لذا بايد حج گزار ، قلب خود را از تعظيم و خوف و رجاء و محبت سرشار سازد » ( 2 ) و بايد
بداند كه اين طواف به سان تحيت و تهنيت به نخستين خانه اي است كه به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ المحجّه البيضاء ، ج2 ، ص170 و171
2 ـ الحقائق : فيض كاشاني ، ص277
|
80 |
|
منظور پرستش خداي يكتا بنا شده و تكريمي است به يكي از مظاهر توحيد و يكتا پرستي .
و چون حاجي ، كعبه و جلوه گاهِ معشوق و معبودِ خود را مي بيند ، عاشقانه همچون پروانه گرد شمعِ مظهر حقيقي پاك كه خداي متعال است به گردش در مي آيد و آنقدر بر پيرامون اين شمع به گردش و پرواز روحي ادامه مي دهد تا بال و پر تمايلات عصبي به دنيا واِخْلاد و دلبستگي به آن بسوزد ، و چون خاكستر در تند باد جماعت انبوهِ طائفين از پيرامون دل و جانش بپراكند و هر چه ناخالصي در وجودش راه يافته زدوده و سترده شود ، و وجودش سراپا عشق به خدا گردد .
حجر الاسود نقطه آغاز و مبدأ اين طواف است ؛ استلام و تقبيل آن عبارت از كاري است كه از عشق و علاقه به مبدأ حقيقيِ عالم ، يعني آفريدگارِ جهان بازگو مي كند . امتي كه شبانه روز به صورتِ تكليفِ واجب و الزامي بايد پنج بار به سوي اين خانه كه عاليترين مظهر توحيد است نماز را اقامه كند شايسته مي نمايد با طواف پيرامون بنائي كه ابراهيم براي شرك زدايي و ترويج توحيد پي ريزي كرده است اظهار ادب نمايد .
مرحوم فيض كاشاني مي گويد : « بايد حاجي بداند در طواف ، خود را به فرشتگان مقربي كه پيرامون عرش را احاطه كرده و برگردِ آن طواف مي كنند همانند ساخته است . نبايد تصور كند كه هدف از اين طواف آن است كه كالبد و بدن خود را پيرامون كعبه به گردش درآوَرَد ؛ بلكه مقصود اين است قلبش از رهگذر ذكر و يادِ صاحبِ خانه به گردش و چرخش افتد تا ذكر جز به او ابتدا نشود و جز به او خاتمه نيابد ؛ چنانكه طواف كننده طواف را از خانه و حجرالأسود آغاز و بدان ختم مي كند .
آري طواف ، نشانگر اوج محبت و مُنتهاي عشق الهي در عبادت و
|
81 |
|
پرستش است ، و پيدا است كه اين طواف در تنگناي حركت فيزيكي و گردش صوري و ظاهري و مادي محدود نيست ، و بايد قلب و دل آدمي در پويش و گردش و در جستجوي خدا باشد . خانه خدا و طواف تن و اندام نمودارِ خدا و چرخش روح و دل مي باشد ، و چنانكه اشاره خواهيم كرد . طواف تن و اندام در عالمِ شهود نردباني است به عالم غيب و ملكوت .
نكته قابل توجه در انجامِ اين فريضه پرشور ، كه جلوه و نمايانگرِ كمالِ عبوديت و بندگي و محو شدن در جمال ربوبي است ، اين است كه در ميانِ جمع و انبوه انسانها برگزار مي شود . طوافِ جمعي جلوه اي است از تجمع و همبستگي مردم با يكديگر تا به مددِ قلبهاي پاكي كه با اصحاب و خداوندگارانِ آن با او همراهي مي كنند بتوان در پيشگاه پروردگار قربي به هم رسانده و خواسته هاي او در كنارِ جمع به استجابت و پاسخ مثبت بارور شود ؛ و با سپردن خود به انبوه طائفان در گردابِ انسانيت محو شده و با از خود گذشتن و به جمع پيوستن ، خداي را باز يابد .
طواف نمايشي است از عبادتِ جمعي كه بايد طائف ، خويشتن را ناگزير از هماهنگي با برادران ايماني خود ساخته و از تك روي بپرهيزد ، تن را از تنهايي و استقلال برهاند ؛ چنانكه بايد دل را از استبداد و انزوا از ديگران رها سازد . او نمي تواند در جهتِ مخالفِ با ديگران بچرخد چنانكه نمي تواند راهي براي خود در جهتِ مخالفِ ايده آنان بپويد . اين حركت موزون و زيبا و دل انگيز و سامان يافته ، هشداري به مسلمين است كه تجمع و همبستگي و همرهي را در هيچ امري از امور زندگاني مورد غفلت قرار ندهند كه تفرقه وتكروي ، آنان را طعمه گرگان خونخوار قرار داده و دشمنانِ سوگند خورده قرآن و اسلام چون لاشخوران و كفتاراني بر
|
82 |
|
سر اين طعمه روي آورده و آنها را از هم دريده و كيانِ اسلام و مسلمين را در معرض ضعف و نابودي قرار مي دهند .
طواف پيرامون « بيت عتيق » ، خانه آزاد و آزاد كننده انسان از هر اسارتي ، انجام مي گيرد ؛ خانه اي كه هيچ جباري نمي تواند آن را مقهور و مغلوب سازد ؛ خانه اي كه خدا براي ابد آن را از ويراني و فرسودگي نگاهبان است ، و همواره معمور و آبادان ـ از زمان ابراهيم و تا هميشه ـ و رهيده و آزاد از هر گزند و آسيبي است . مردمي كه گرد چنين خانه اي دوش به دوش يكديگر هر ساله به طواف مي پردازند نبايد آسيب و گزندي بر آنها وارد شود و مغلوب و مقهور دشمنانشان واقع شوند . مگر اين شعارها و مناسكِ ديني بدون هدف و آرمانهاي سازنده اي تشريع شده است . اين بيت از هر جهت عتيق است ، خانه اي بس كهن كه هرگز ويراني بدان راه نيافت و براي هميشه بدان راه نمي يابد .
مرحوم طبرسي مي گويد : بيت عتيق ، يعني كعبه ؛ از آنرو به « بيتِ عتيق » نامبردار شده ، چون :
ـ هيچ بنده اي مالك آن نمي گردد ، و از اين كه به تملك احدي در آيد آزاد مي باشد .
ـ يا از آن جهت ، از اينكه هر جباري توانمند بتواند آن را ويران سازد آزاد و مصون است ، و كسي را ياراي آن نيست كه بدان آسيبي وارد سازد و هيچ جباري قبل از پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) ، آهنگ تخريب و براندازي آن ننمود مگر آن كه خداوند آن را هلاك و نابود ساخت . و اين كه حجاج آن را ويران كرد و بار ديگر آن را بنا نمود از بركت پيامبر ما ( صلي الله عليه وآله ) دچار هلاك نگرديد ؛ زيرا خداوند سبحان به بركت اين خانه ، امت اسلامي را از استيصال و درماندگي ايمن فرموده است .
|
83 |
|
ـ گويند از آن جهت « بيت عتيق » نام دارد ، چون از طوفان در زمان حضرت نوح ( عليه السلام ) مصون ماند ، در حالي كه همه نقاط گيتي جز اين خانه دستخوش غرق گشت .
ـ و يا آن كه چون كهن و قديمي است « بيت عتيق » نام گرفت ؛ زيرا نخستين خانه اي است كه خداوند متعال آن را پي نهاد و آدم ابوالبشر ساختمان آن را بنياد كرد ، آنگاه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) بازسازي آن را به عهده گرفت . ( 1 )
ابوالفتوح رازي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ گويد : براي آن « عتيق » خواندند آن را كه :
ـ آزاد است ، و هرگز مملوك نشود ، و آن را مالك نَبوَد از آدميان . و مجاهد نيز همين گفت .
ـ ابن زيد گفت : براي آن كه قديم است ؛ و قديم « عتيق » بُوَد و ديرينه در عتْق و قِدَم او آن است كه { هُوَ أوّلُ بيت وُضِعَ للنّاس } و يقال : « سيفٌ عتيقٌ و دينارٌ عتيقٌ » .
ـ بعضي دگر گفتند : براي آن كه بر خداي ، كريم است « لكرمِ أمّته علي الله . و العِتقُ ، الكرم » عتق ، كَرَم باشد . من قولِهِمْ : « فَرَسٌ عتيقٌ » أي كريمٌ .
ـ و امام باقر ( عليه السلام ) گفت : « براي آن كه آزاد بود در ايام طوفان نوح ؛ چون همه جهان غرق شد » . ( 2 )
بنابراين « بيت عتيق » مظهر هر گونه آزاديها و رهايي ها و آسيب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان لعلوم القرآن ، طبرسي ، ط اسلاميه 7 : 82 . و نيز بنگريد به : كشف الاسرار ، ج6 ، ص361
2 ـ روض الجنان و روح الجنان ، ابوالفتوح رازي ، ج7 ، ص136
|
84 |
|
ناپذيريها و داراي سابقه اي ديرينه و ريشه دار تا زمان حضرتِ آدم ( عليه السلام ) است ؛ طواف بر گرد چنين بيتي بايد امتي آزاده و آسيب ناپذير را
سازمان دهي كند و بايد از حقيقت نهفته در اين بيت براي رهايي از يوغ استعمار و استدمار الهام گيرد ؛ بايد اين امّت به گونه اي سامان يابد كه هيچ قدرت و نيرويي حتّي خيالِ تجاوز به حريمش را در سر نپروراند و هرگز نتواند ضعف و زبوني او را موجب گردد . بايد اين طواف را با توجه به هدفي كه در آن وجود دارد و نكات و لطايفي كه بيت و كعبه حامِل آنها است برگزار كرد ، صرفاً گردش و چرخش فيزيكي نباشد ، بُعدهاي متافيزيكي را بايد در هر گامي كه به هنگام طواف نهاده مي شود در مدّ نظر گرفته و آن را در محيط انديشه خود زنده كرد .
اسلام امتي را درخواست مي كند كه تسلط نا پذيراند { لن يَجعَل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا } . ( 1 ) چرا ما با داشتن چنين رموز و نكات و سمبلهاي گويا و سازنده در جهانِ اسلام ، شاهد بردگيِ حتي دولتمردانِ آن باشيم ، دولتمرداني كه عبيد و بردگاني مزدرسان به اربابانِ خود هستند . واقعاً شرم آور است امتهاي اسلام با داشتن ثروتهاي سرشار روزميني و زيرزميني بدينسان كه مي دانيم در فقر و ضعف وزبوني به سر مي برند ، و با داشتن « بيت عتيق » و آزاد و آزادي بخش ، اين چنين در استيصالِ ساخته استعمارِ استدمارپيشه ، با زندگانيِ اسف آوري سر و كار داشته باشد .
باري ، فيض كاشاني مي گويد :
« ونيز بايد بداند طوافِ برخوردار از شرافت و كرامت ، همان طوافِ قلب در پيشگاه حضرتِ ربوبي است و خانه خدا ؛ يعني كعبه نمونه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نساء : 141
|
85 |
|
مظهري است پديدار در عالم مُلك براي حضرت ربوبي كه چون در عالم ملكوت است با چشم سر رؤيت نمي شود ، چنانكه بدن نمونه اي ظاهر در عالم شهادت براي قلبي است كه چون در عالم غيب است با ديدگان ، قابل رؤيت نيست و عالم مُلك و شهادت به سوي عالم غيب و ملكوت ـ براي كساني كه در براي او گشوده شده است ـ راه دارد » .
« در اشاره به همين مقايسه آمده است : بيت المعمور در آسمان ، در مقابلِ كعبه قرار دارد ؛ و طوافِ فرشتگان در بيت المعمور مانند طوافِ انسان بر گرد كعبه است ، و چون پايه و درجه اكثر مردم از انجام طوافي اين چنين ، نارسا است مأمور شدند حتي الامكان طوافِ خود را همانند فرشتگان سامان دهند ، و به آنها وعده دادند : « هر كسي خود را شبيه گروهي سازد با آنان محشور خواهد شد » .
« اما استلام حجرالاسود ، بايد گفت كه حجر به منزله دست راست خدا است . رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) فرمود : حجر را استلام كنيد ، زيرا دستِ راست خدا در ميان خلق است كه با خلق به وسيله آن مصافحه مي كند همانگونه كه عبد و بندگان خدا با هم مصافحه مي كنند » . ( 1 )
ذكر اين نكته در پايانِ بحثِ مربوط به طواف ضروري است كه مخالفانِ اسلام موضوعِ كعبه و حجر الاسود را بهانه اي براي حمله و انتقاد قرار داده اند ؛ و مي گويند : احترام به كعبه و حجر الاسود بازمانده افكار و انديشه بت پرستي است ! در حالي كه آنان از حقايقِ مسلّمِ تاريخ در بي خبري به سر مي برند و يا تعمّداً اين حقايق را ناديده مي انگارند ؛ با اين كه همين ياوه گويان درباره گورِ سرباز گمنام ـ كه مظهر وظيفه شناسي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الحقائق ، ص287
|
86 |
|
فداكاري است ـ انواع و اقسام تشريفات و مراسم را به اجرا درمي آورند ، و احترام فراواني درباره آن معمول مي دارند . علاوه بر اين در اكثر شؤونِ زندگاني ، به بسياري از موهومات پاي بند هستند .
ما مي دانيم كعبه و حجر الاسود ، مظهر مبارزه با شرك و نبردِ با پس مانده هاي بت پرستي و جنگِ با موهومات به شمار مي رود . و به قاطعيت مي توان گفت كعبه و حجر الاسود بازمانده آثار توحيد و يگانه پرستي است كه از زمانِ ابراهيمِ بت شكن و شرك ستيز تا كنون به عنوان نمودار توحيد مورد احترام يكتا پرستان بوده و هست .
به تاريخ نيز بايد مراجعه كرد كه عربهاي قبل از اسلام از مواد و اشياي گوناگون بت و معبودي مي پرداختند ؛ در حالي كه كعبه و حجر الاسود تنها چيزهايي بوده اند كه به دور از جنبه الوهيتِ شرك آميز قرار داشتند ، و هيچ عربي قبل از اسلام آندو را به هيچوجه به عنوان معبود يا بت ، موردِ پرستش قرار نداده اند . آيا اسلامي كه با بت پرستي نبرد را آغاز كرده و سخت مخالفِ بت پرستي جاهلي بوده مي توان آن را آييني برشمرد كه از شرك و بت پرستي تأييد به عمل آورده است ؟ ! هيچ تاريخي اين سخن ياوه گويان را نه تنها تأييد نمي كند ، بلكه با توجه به تعاليم قرآني ـ كه سراسر آن به سوي توحيد و نابودسازي شرك نشان رفته ـ آن را تكذيب مي نمايد . بايد گفتارِ اين معاندان يا نادانان را مانند ساير سخنانشان در باره اسلام كاملا تهي از واقعيت تلقي كرد .
* استلام حجر و بوسيدن و تماس با آن نبايد موجب آزار ديگران گردد :
علي رغم آن كه روي مسأله استلام از رهگذر تقبيل يا دست كشيدنِ روي آن مؤكداً توصيه شده است بايد در اداي اين وظيفه ، مسأله مهم
|
87 |
|
ديگري را كاملا در مد نظر قرارداد . اصولا طواف و همه مناسكِ ديگرِ حج بايد به گونه اي برگزار شود كه ايذاء و مشكلي را براي ديگران موجب نگردد . معمولا در موسمِ حجِ تمتع ، تراكم جمعيت در دوره معاصر بسيار چشمگير و بي سابقه است . قهراً اصلِ طواف بادشواريهايي روبه رو است تا چه رسد به آنكه حجر را با بوسه زدن و يا دست كشيدن ، استلام كنيم . و بنابراين نبايد با اصرار بر اين كار ، موجبِ فزوني رنجه و آزارِ ديگران شويم ، و به كاري مطلوب دست يازيم كه به خاطر آن كاري مطلوب تر را ـ كه عبارت از آزار نرساندنِ به ديگران است ـ از دست نهيم . در چنين شرايطي بهتر آن است كه به اشاره در امر استلام بسنده كنيم ، و حج ابراهيمي را با طرزي خوش آيندتر به جاي آوريم . احاديث وارده از اهل البيت ( عليهم السلام ) نيز ما را به همين امر رهنمون است كه حجاج خسته و فرسوده را ، كه اجراي مراسم عاديِ حج آنها را كم توان مي سازد ، با اصرار بر يك امر مستحب فرسوده تر سازيم . معمولا در حدود حجر الاسود فشار و تنشِ جمعيت به خاطر لمس و تقبيل حجر الاسود به اوج خود مي رسد كه احياناً به دشنام و ناسزاگويي پاره اي از آنها منجر مي گردد . عليهذا بايسته است تا مي توانيم در انجام مناسك حج از آزار و ايذاء ديگران بكاهيم ، آزار و ايذائي كه بسيار نا ستوده و نامطبوع و حتي گاهي بهانه به دست دشمنان اسلام مي دهد كه امتش در مواردي جزئي از مراسمِ مستحبِ حج ، مشكلاتي غير قابل جبران را به ارمغان مي آورند .
مرحوم كليني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ آورده است : مردي به نام ابن ابي عوانه ـ كه در لجاج و عناد نسبت به اهل البيت ( عليهم السلام ) ، شهره بود و هر وقت امام صادق ( عليه السلام ) و يا يكي از بزرگان آل محمّد ( عليهم السلام ) بر مكه در مي آمد به استهزاء و ايذاء او روي مي آورد . آنگاه كه امام صادق ( عليه السلام ) سرگرم طواف بود
|
88 |
|
خود را به آنحضرت رساند و گفت : ابا عبدالله ! رأي تو در باره استلامِ حجر چيست ؟ پاسخ داد : رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) حجر را استلام مي كرد . ابن ابي عوانه گفت : ترا به هنگام طواف نديدم كه حجر را استلام كني ؟ حضرتشان فرمودند : « أكره أن أوذي ضعيفاً أو أتأذّي » ؛ ( براي من خوش آيند نيست فردي ضعيف و كم توان را بيازارم و يا خود نيز به خاطر [ چنين كارِ مستحبي ] آزار بينم ) . ابن ابي عوانه گفت : تو خود مي پذيري كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) حجر را استلام مي كرد ؛ لكن خود از آن امتناع ميورزي ؟ امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : « نعم ؛ ولكن كانَ رسولُ اللهِ ( صلي الله عليه وآله ) إذا رأوه عرفوا له حَقَّهُ ، وأنا فَلا يَعرِفُون لي حقي » : ( 1 ) ( آري ؛ لكن وقتي مردم ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) را در حال طواف مي ديدند حق او را مي شناختند و رعايتِ حالِ او مي كردند ، و حريمي براي آنحضرت براي تقبيل و استلام حجر به وجود مي آوردند ، نه كسي را آزار مي رسانْد و نه خود آزار مي ديد . و من به گونه اي مراسم طواف را برگزار مي سازم كه مردم حق مرا نمي شناسند ، لذا از تقبيل و بوسيدن حجر يا تماس نزديك با آن خودداري مي كنم تا مردم را نرنجانم و خود نيز رنجه نگردم ) .
محدث نوري ـ رحمة الله عليه ـ مي نويسد : امام صادق ( عليه السلام ) را مردم ديدند كه طواف را به طور عادي و طبيعي برگزار مي كند ، و براي نزديك شدن به حجر الاسود تلاش و كوششي از خود نشان نمي دهد . رفتار و شيوه عمل آن حضرت در امر طواف سؤال برانگيز شده بود ، لذا از آنحضرت پرسيدند پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) از نزديك با دست كشيدن به حجر الاسود با آن تماس برقرار مي كرد و آنرا بدين شيوه استلام مي نمود ؟ امام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فروع الكافي ، ج4 ، ص409
|
89 |
|
صادق ( عليه السلام ) پاسخ داد : « يُفرّج له ، وأنا لا يُفرّجُ لي » ؛ ( 1 ) ( براي آن حضرت راه
را براي چنين تماسِّ نزديكي مي گشودند ؛ اما من در شرايطي طواف را برگزار مي كنم كه راهي را فراسويم به حجر الاسود باز نمي گذارند ) لذا از استلامي اين چنين صرف نظر كرده و بر بارِ مشكلات و دشواريهاي مردم و خود اضافه نمي كنم ، و مصلحتِ جمعي را بر مصلحتِ شخصي ترجيح مي دهم . و قاعده باب « تزاحمِ مصالح » مقتضي است كه مصلحت فرد ، فداي مصلحت جمع گردد .
سعي ميان صفا و مروه
يا رمز و اشارتي به ضرورت تلاش و كوشش در نيل به اهداف
والاي حياتي
مي دانيم سعي ميان صفا و مروه از اركان حج و كاري است ضروري كه بدون آن حاجي نمي تواند از احرام خارج شود و به اصطلاح نسبت به پاره اي از امور ، مُحِلّ گردد . اين سعي خاطره بس سترگ و شگرفي را در اذهان تجديد مي كند كه هاجر براي جستجوي مايه حيات خود و فرزندش ، تلاشي مستمر را دنبال كرد . و هرچند اين تلاش عملا به هدفي كه در مد نظر بود نايل نيامد ؛ اما خداوند به هيچوجه تلاشها و كوششهاي مشروع و مطلوب آدمي را بي پاداش نمي گذارد ؛ لذا با امداد غيبي اين تلاش و كوشش به آب زمزم و جريان آن انجاميد ، و اين تلاش به صورت رمزي درآمد كه مي بايد حاجيان هرساله با سعي ميان صفا
و مروه خاطره آن را عملا تجديد كنند ، و بدانند كه سعي و كوشش آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ المستدرك ، ج2 ، ص148
|
90 |
|
بايد با التجاء به خداوند توأم باشد تا به نتيجه مطلوبي بارور گردد .
حاجي بايد هفت بار ميان صفا و مروه سعي به عمل آورد ، نه بدود و نه آهسته ، و راه رفتن او بهتر است حد وسط ميان « مشي = راه رفتن عادي » و « عَدْو = دويدن » باشد ، نقطه شروع اين كار ، صفا است ؛ و عمل مذكور به منزله التجاء و پناهندگي به خدا در كنار خانه او است تا بدين وسيله مغفرت الهي را به سوي خود جلب كند ، و از او درخواست عفو نمايد ، چنانكه قبلاً نيز اشاره كرديم اين كار نيز به منزله رفت و آمد به خانه فرد بزرگي است كه چند بار تكرار مي شود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتي كند ؛ و از مهر و لطف خويش سهمي عايد او سازد ؛ اما نمي داند آن بزرگ ، نياز او را برمي آورد و يا دست ردّ به سينه او مي زند . چنانكه اشاره شد سعي ميان صفا و مروه يادآور يكي از رويدادهاي تاريخي عبرت آموزي است ؛ چون هاجر همسر ابراهيم براي جستجوي آب براي فرزندش اسماعيل از صفا به مروه و از مروه به صفا رفت و آمد مي كرد تا بالاخره منبع آب را زير پاي اسماعيل يافت ، و نياز خود و فرزند خويش را فراهم ديد ، و همين آب منشأ آباداني اين سرزمين و عامل خير و بركت آن شد .
سعيي كه هاجر ميان صفا و مروه مبذول داشت هدف او يافتن آب براي خود و فرزند خويش بود كه مايه حيات هر موجود زنده اي است . حيات اسماعيل و هاجر ( عليهما السلام ) به علت تشنگي شديد در معرض خطر بود ، و اگر زيرپاي اسماعيل آب به جريان نمي افتاد و از آن بهره نمي گرفتند مرگ آندو حتمي مي نمود .
اين سعي با چنان هدفي حياتي كه در گذشته صورت گرفت ، و بايد چنين سعيي مبذول مي گرديد ، ( سعيي كه مي تواند به صورت الگو و سرمشقي براي همه جوامع انساني باشد ) شايد اشارتي است به اين
|
91 |
|
حقيقت كه بايد مسلمين براي ادامه حيات شرافتمندانه خود در تمام شؤون حياتي بكوشند ، و همه تلاش خويش را توأم با تحركي استوار و جنبشي كه سراپاي وجودشان را دربر مي گيرد و همه اندامهاي بدنشان ـ آنگاه كه مي بايد به « هروله » روي آورند ـ براي چنان جنبشي بدون استثنا به كار افتند ، و جان و روحشان و قلب و دلشان ، و زبان و دهانشان پويا در سوي هدف حياتي يعني به هم رساندن ايمان و اعتقاد توحيدي زلال و دست يافتن به اين مايه صافي و پاكيزه از شوائب شرك ، براي تداوم حيات و زندگاني بالنده اسلامي باشد .
حيات مسلمين بدون سعي و كوشش و تلاش نمي تواند ـ به گونه اي كه مسلمين بتوانند آبرو و عزت و قدرتي در خود به هم رسانند و عرصه را در برابر دشمنان ديرينه اسلام تنگ كنند ـ ادامه و استمرار يابد ، حتي مي بينيم حاجي نه تنها بايد سعي خود را ميان دو كوه صفا و مروه در پيش گيرد ؛ بلكه بايد بر فرازيدن بر كوه و دشواري صعود بر آنها را بر خويشتن هموار سازد و بداند كه سعي و كوشش با بالا رفتن بر روي كوههاي صفا و مروه شايد اشارتي باشد كه بايد سعي و تلاشها به سوي صعود و تعالي ـ هرچند كه دشوار است ـ منتهي گردد . و حتي ترك هروله ـ كه تحريك و به جنبش واداشتن همه اندامها در آن منظور شده است ـ از كمال سعي مي كاهد ، و بايد سعي كامل و ثواب آفريني كه پاداش كامل را به ارمغان مي آورد در جايي كه بايد به « هروله » تن درداد اين كار هرچند پر زحمت را حاجي برخود هموار سازد و اگر آن را ترك گويد به جا است آنرا در حين سعي اعاده كند .
مرحوم فيض كاشاني مي گويد :
« وقتي حاجي از طواف برگرد كعبه و توابع آن [ يعني نماز طواف و
|
92 |
|
مستحبات ديگر ] بياسود ، به زمزم درآيد ، و اگر براي او نوشيدن آب زمزم مقدور باشد پيش از آن كه به سوي « صفا » [ براي سعي ] روي آورد از آب آن بنوشد ، و به هنگام نوشيدن بگويد :
« أللّهُمَّ اجعله علماً نافعاً وَرِزقاً واسعاً ، و شفاءً من كلّ داء و سُقْم إنّكَ قادرٌ يا ربّ الْعالمين » :
« بار خدايا ! اين آب و مايه حيات را منشأ علمي سودمند ، و روزي گسترده و شفاء از هر درد و بيماري برايم قرار ده ؛ چرا كه تو ، اي خداوند گار و مدبّر عالم ، بر هرچيزي توانا هستي . »
آنگاه از باب صفا به سوي كوه صفا روان شود و بر فراز آن بايستد تا بتواند به كعبه بنگرد ، و ركني را كه حجرالاسود در آن جاي دارد در مقابل خويش بيند ، و به حمد و ثناي الهي و ياد نعمتهاي او و اين كه به او احسان فرموده ـ تا هر قدر كه مي تواند ـ از جان و دل زبان بگشايد ، آنگاه بگويد :
{ لا إلهَ إلاّ الله وَحْدَهُ لا شريكَ لهُ ، لَهُ الملك ولَهُ الحَمْدُ ، يُحيي وَيُميتُ وهُوَ علي كُلِّ شَيء قَدير }
« جز خداي يگانه هيچ معبودي دگر [ سزاي پرستش ] نيست ، فقط او به تنهايي سزاي آن است كه به او پناه جست ، او را انباز و شريك و همتايي نيست ، ملك و زمامداري همه امور و حمد و ستايش واقعي از آن او است ، او است كه حيات مي بخشد و مرگ مي آفريند ، و همو بر هر چيزي توانا است » .
[ آنگاه مرحوم فيض كاشاني ، آداب و ادعيه ديگري يك به يك بر شمرده و گزارش مي كند و سپس مي گويد ] :
« سعي ميان صفا و مروه را [ پس از آداب و ادعيه ياد شده ] آغاز مي
|
93 |
|
كند . . . از صفا به مروه مي رود و هفت بار [ كه مجموع رفت و باز گشت او از صفا به مروه را تشكيل مي دهد ] سعي خود را برگزار مي سازد كه وقوف او بر صفا چهار بار ، و بر مروه نيز چهار بار مي باشد ؛ لكن سعي او ميان صفا و مروه در مجموع رفت و باز گشت ، در هفت بار صورت مي پذيرد ، و اين هفت بار سعي از صفا آغاز مي گردد و در مروه پايان مي گيرد .
« اگر كسي هروله در سعي را ـ حتي در بخشي از مسير مخصوص به خود ـ رعايت نكرده باشد چهره خويش را برنگرداند ، بلكه به پشت عقب گرد كند تا به جايي برسد كه در آنجا هروله نكرده بود ، آنگاه هروله را از همانجا ـ تا موضعي كه به جااست به هروله بپردازد ـ اين كار را انجام دهد » .
اين آداب ظريف بايد حاجي و حجاج و مسلمين را درسي باشد كه در بحران تراكم جمعيت و شدائدي كه از پي خود دارد كمترين ضعف و فتوري به خود راه ندهد ؛ بلكه علي رغم گذر بر دشواريها باز هم بكوشد و استقامت و پايداري خود را تداوم بخشد ، و در تمام صحنه هاي زندگاني با تمام وجود كوشا باشد كه { وَأنْ لَيسَ لِلإنسانِ إلاّ ما سعي وأنَّ سعيُهُ سَوفَ يُري } : ( آنچه عايد انسان مي گردد فقط محصول سعي و كوشش او است ، و فرآورده هاي كوشش او به زودي در روز قيامت براي او و ديگران مشهود خواهد بود ) .
بايد حاجي ميان اين دو قله ترس و اميد و دو گردنه خوف و رجاء ، توازن و تعادل و استقامت خويش را نگاهباني كند ، و ركودي در او به يكسو پديد نيايد ، و بر قله اين خوف و رجاء بت هوس را از فراز دل خويش سرنگون سازد و بت ترس را از بلنداي قلبش به زير آورد ، و در اين رهگذر خداي را بيابد كه نه درباره وجودش ترس همه جانبه را براي
|
94 |
|
او پديد مي آورد و نه اميدي بي مرز و كران ، بلكه او را برآن مي دارد كه در نوسانِ ميان دو سوي خوف و رجاء با كوششي آميخته به شادابي و نگراني مطبوعي ، مساعي خود را به كار گيرد .
صفا و مروه ياد گارهاي تلخ و شيريني در دل دارد .
مشركين ـ قبل از اسلام ـ بر فراز صفا ، بت « اساف » و بر قله مروه ، بت « نائله » را نصب كرده بودند .
قرآن كريم در باره سعي صفا و مروه مي فرمايد :
{ انّ الصّفا والمروة من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما ، و من تطوّع خيراً فانّ الله شاكر عليم } : ( 1 )
« صفا و مروه از شعائر الهي است ؛ بنا بر اين اگر توفيق حج بيت الله يا عمره نصيب انسان گردد جرم و گناهي بر او نيست كه به آندو طواف كند ( يعني ميان صفا و مروه سعي كند ) . اگر كسي حج يا عمره يا هر كار نيكي را تطوّعاً و بدون الزام شرعي [ پس از انجام مناسك حج و عمره واجب و اداء ساير تكاليف ديگر ] انجام دهد ، بايد بداند كه خداوند سپاسدار عمل او است و پاداشي براي وي در مد نظر است ، خدايي كه به همه اعمال شما دانا و آگاه است . »
هر چند از ظاهر آيه عدم و جوب سعي استنباط مي شود ( چرا كه از ظاهر آن چنين استفاده مي شود كه سعي ميان صفا و مروه بلا مانع است و هم اين كه ضرورتي ندارد ! ) .
در مورد اين آيه رواياتي از فريقين در كتب احاديث آمده كه اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره : 158
|
95 |
|
توهم را بر طرف مي سازد ، از آن جمله :
ـ از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده اند كه فرمود : « مسلمين در آغاز بر اين پندار بوده اند كه سعي ميان صفا و مروه ، ساخته و پرداخته افكار جاهلي و از مناسكي است كه اقوام جاهليِ عرب آنرا مقرر كرده اند ! خداوند متعال براي زدودن اين تصور از اذهان مسلمين اعلام مي دارد كه هيچ مانعي براي اجراء اين فريضه [ كه ياد گار حج ابراهيمي است ] وجود ندارد ؛ و سعي ميان صفا و مروه از شعائر الهي است » .
ـ و نيز گويند : چون بر روي كوه صفا ، بتي به نام « اساف » ، و بر روي كوه مروه ، بتي به نام « نائله » نصب كرده بودند و قبل از اسلام ، اقوام جاهلي هنگام سعي ميان آندو ، آنها را مسح مي كردند و بر روي آنها دست مي كشيدند ، مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روي كوه صفا و مروه از سعي ميان آندو احساس دشواري مي نمودند . در پي چنين جرياني بود كه آيه « انّ الصّفا والمروة . . . » نازل شد .
در اين جا خالي از وجه نيست كه از كشف الاسرار ، سخني در تأييد روايت ياد شده بياوريم كه مي گويد :
« و اصل قصه آن است كه در زمان جاهليت مردي و زني در كعبه شدند به فاحشه اي . و نام مرد « اساف بن يَعْلي » ، و نام زن « نائله بنت الديك » . هر دو را مسخ كردند ؛ پس عرب ، ايشان را بيرون آوردند ، و عبرت را يكي بر صفا نهادند ، و ديگري را بر مروه تا خلق از اطراف مي آمدند و ايشان را مي ديدند ، روزگار بر ايشان دراز شد ، و پسينيان با ايشان أُلف گرفتند ، چشمها و دلها از ايشان پر شد . شيطان به ايشان درآمد و گفت : پدران شما ايشان را مي پرستيدند ، و ايشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهليت . پس چون الله ( تعالي )
|
96 |
|
رسول خود را به پيغام بنواخت و اسلام در ميان خلق پيدا شد قومي از
مسلمانان ـ كه در جاهليت ديده بودند كه آن دو بت را مي پرستيدند ـ تحرّج كردند از سعي كردن ميان صفا و مروه . ترسيدند كه در چيزي اُفتند از آن كه در جاهليت در آن بودند . الله ( تعالي ) اين آيت فرستاد كه سعي كنيد ، و آن حرج ـ كه ايشان مي ديدند ـ از ايشان بنهاد » .
در همان كتاب آمده است : « قوله تعالي : « انّ الصّفا والمروة من شعائرالله . . . » الآية : صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت . و مروه اشارت است به « مروّت » [ مروءت ] عارفان در راه خدمت . مي گويد : اين صفوت و معرفت در نهاد بشريت و بجز ظلمت از نشانهاي توانايي و دانايي و نيك خدايي الله است ، « واليه الإشارة بقوله ( تعالي ) يخرجهم من الظّلمات الي النّور » . پس نه عجب اگر شير صافي از ميان خون برون آرد ، عجب آن است كه اين درّ يتيم در آن بحر ظلمت بدارد ، و جوهر معرفت در صدف انسانيت نگهدارد . ( 1 )
وقوف در عرصاتِ « عرفات » :
پس از آن كه حجاج روز هشتم ذي الحجه كه به « يوم الترويه » نامبردار است براي احرام حج تمتع آماده مي گردند تا در جايگاههاي مشخص مُحرم شوند ـ كه البته بهتر است در خود مكه اين احرام انجام گيرد و از آن
بهتر اين است در مقام ابراهيم يا حجرِاسماعيل و يا در مسجد الحرام اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نكـ : مجمع البيان ، ج1 ، ص240 ؛ تفسير القرآن العظيم ، ابن كَثيرُ ، ج1 ، ص199 ؛ تنوير المقباس من تفسير ابن عباس ، هامش دو الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور ، ج1 ، ص70 ؛ مناهل العرفان ، زرقاني ، ج1 ، ص103
|
97 |
|
احرام صورت گيرد ـ در حالي كه به نداي الهي لبيك مي گويند به صحراي عرفات روي آورند تا در آنجا وقوف و درنگ نمايند . و دست كم مي بايد از ظهر روز عرفه يعني روز نهم ذي الحجه تا غروب آفتاب ( مغرب ) ، اين وقوف و درنگ ادامه يابد .
وقوفِ در عرفات از مهمترين مناسك حج به شمار است . در اين نقطه ، ازدحام و سر و صدا و زبانهاي مختلف و تجمع پيروانِ مكاتبِ گوناگونِ آيين اسلام و فرقه هاي مختلف ، انسان را به ياد عرصات قيامت و اجتماع امتها با انبيا و ائمه ، و پيروي هر امتي از پيامبر خود ، و چشم داشتِ آنها به شفاعت آنان ، و تحير و سرگرداني آنها آن هم در يك نقطه و يك سرزمين مي اندازد كه آيا مورد حمايت آنان قرار مي گيرند و يا از آنها حمايت و مراقبتي به عمل نمي آيد . آري اين گردهمايي شگرف ، خاطره عرصاتِ قيامت را ـ كه نصوص ديني آنرا ترسيم مي كند ـ در ذهن انسان با تابلويي زنده و گويا تجديد مي نمايد . مي دانيم صحراي عرفات به درازاي دوازده كيلومتر در پهناي شش كيلومتر و نيم و با فاصله بيست و يك يا بيست و پنج كيلومتر از مكه ـ بر سر راه طائف ـ قرار دارد .
به راستي اين وقوف و درنگ آنهم در چنين بيابان ـ از نيمروز تا شامگاه ـ به چه منظوري تشريع شده است ؟ البته نمي توان مزاياي چنين درنگ و وقوف را ـ كه پويايي و تحرك سازنده اي را به ارمغان مي آورد ـ به اين سادگي برشمرد . در بياباني كه فاقد وسائل كافي براي آرامش و آسايش است بايد همه حجاج از مليتهاي مختلف و طبقات متفاوت ، مدتي را ناگزير در آن درنگ كنند ، و همگان در يك سطح از نظر ظاهر و باطن ، حوائج خويش را به پيشگاه حضرت باري تعالي عرضه دارند . آيا وقوفي بدينسان نمي تواند عالي ترين نمونه همبستگي و تجمع و به ويژه مساوات
|
98 |
|
و برابري را به ما ارائه كند . آيا اين سنت سترگ ، برجسته ترين و گوياترين نمونه و شعار مبارزه با اختلاف طبقاتي نيست .
ـ گذشته هاي بسيار دور ، از رهگذر چنين وقوفي ، در قلوب حاجيان اشعه اي را به هم مي رساند ، اشعه اي اميد بخش كه به آنان نويد مي دهد سرانجام به منظور و هدفِ نهايي خود در زندگانيِ مادي و معنوي نائل خواهند آمد ، زيرا روزگاري پيامبر گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله ) مردم را به معرفت حق و حقوق متقابلِ آنان و وظائف الهي و انساني آنها فراخواند ، و از همين پايگاه بود كه آن حضرت پس از بازگشت از حج در غدير خم رسالت و مسؤوليتِ الهي و انسانيِ خود را به كمال ، نزديك احساس مي فرمود ؛ و نويدِ كمالِ دين از عرفات آغاز شد و در غدير خم جلوه گر گرديد ؛ و سرانجام اين وقوف به نزول آيه « اِكمال » در غديرِ خم انجاميد ، و در بياباني سوزان و توان گير يعني منطقه غدير خم ، سروش الهي قلب آن حضرت را سرشار از رضا و خوشنودي مي ساخت از اين كه خلافت و امامت و رهبري كسي را پس از خود به مردم خاطر نشان گرديد كه بايد او را به حكم آيه مباهله شخص پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) و خود او و ادامه دهنده وجود آن حضرت بر شمرده عرفات ، فرجامش معرفت مقام ارجمند اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) بود كه در غدير خم صريحاً به مردم اعلام شد كه : { اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً } ( 1 ) : هم اكنون دين و آيين شما را با اعلام خلافت و امامت اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) ، به كمال خود نائل ساختم ، و نعمتم را بر شما بي كم و كاست ارزاني داشتم ،
و اسلام را ـ به عنوان دين و آيين و رهنمود دهنده راه و رسم صحيح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مائده : 3
|
99 |
|
زندگاني ـ براي شما پسند نموده ، و با شناساندن كسي كه راهم را ادامه مي دهد ، راضي و دلخوش ، قريباً شما را ترك مي گويم .
ـ وقوف در عرفات را نبايد ركودي در ادامه مراسم حج پنداشت ؛ اين وقوف گويا بدين منظور كه مبدأ دو وقوف ديگر است لازم به نظر مي رسد تا حاجيان درخود بينديشند و فكر خود را در اوضاع گذشته خويش به كار اندازند ، گذشته اي كه سرشار از تجارب و نتايج و بازدهي هاي مرغوب و يا نامرغوب بوده ، پيشينه احوال خود را از نظر بگذرانند ، و محصول مساعي و تحركهاي پيشين خود را از نظر بازدهي ارزيابي كنند كه به چه ارمغاني براي انسانيت آنان بارور گرديد ؛ آيا در مبادله كالاي عمر خويش ، متاعي را براي كمال خويش دريافت كردند كه در اين مبادله و سوداگراي زيان ديدند و يا نفعي عايد خود ساختند ؟ و از اين رهگذر بتوانند آينده اي بهتر را براي زندگاني خود برنامه ريزي كنند ، و شناختي بهينه تر از گذشته در باره خويشتن به هم رسانند ، در همين پايگاه همواره به ياد خدا باشند تا خدا در آينده آنها را از ياد نبرد . اگر در گذشته چون به ياد خدا نبوده اند و مآلا خويشتن را به دست فراموشي سپردند هم اكنون به مدد ياد كردن خدا خويشتن را باز شناسند . بنابراين چنين وقوفي سرشار از پويايي در تفكر و انديشه است كه اگر درست انجام گيرد به تحركي بس شگرف در زندگاني بارور مي گردد كه به خود سازي و بازسازي بناء شخصيت انساني او مي انجامد ؛ و تحركي كارساز را در آينده براي حاجي مي آفريند ، و نقشه پردازي شيطان را ـ كه در گذشته فرصت عمر او را در كوششهاي ويرانگر سوق مي داد ـ آن را با تفكر و درنگهاي انديشمندانه خويش از اين پس خنثي مي سازد . بنا بر اين چنين وقوفي را بايد تحركي در خور و جنبش و تلاشي در معماري و مهندسي و نقشه كشي براي بازسازي و يا تأسيس
|
100 |
|
بناء شخصيت تلقي كرد تا ساماني دگر در وجود او پديد آمده و آتيه عمرخود را در مسيري راهبري كند كه از والايي مقام و منزلتش در پيشگاه خدا و مردم سر برآورد .
از طريق چنين وقوفي است كه انسانها مي توانند گامهاي بلند و سريع در سوي خدا بردارند ، خداي مهربان را شناسايي كنند ، و در باره دوستان و دشمنان خود معرفتي به هم رسانند .
راغب اصفهاني و ديگران مي گويند : عرفات نام جايگاه و منطقه اي است ؛ و از آنرو « عرفات » ناميده شد چون ميان آدم و حواء در اين منطقه ـ پس از هبوط آدم بر « سرنديب » و فرود حواء در « جده » و به دور افتادن آنها از يكديگر ، و دگر گونه شدن چهره آنها ـ شناختي حاصل شد . و دور افتادگان از يكديگر در اينجا همدگر را شناختند ، دور افتادگاني كه در صدد يافتن يكديگر راه دور و درازي درمي نورديد ، و در جستجوي همدگر رنجها بر خود هموار ساختند تا آن كه بر پهنه عرفات به هم رسيدند و به شناخت يكديگر توفيق يافتند . اگر چنان توجيهي در نامگذاري « عرفات » مقرون به صحت باشد اين سرزمين و وقوف در آن سمبل و رمز و نشانه اي است كه مسلمانان به دور افتاده از يكديگر مي توانند در اين كانون تجمع ، به تعارف و شناخت يكديگر توفيق يابند ، و با تعارف ، به تآلف و انس و همبستگي با يكديگر نائل آيند ، نه تنها آدم و حواء در اين منطقه در شناخت يكديگر به هدف خود رسيدند و نياهاي نخستين انسانها همديگر را در آنجا باز يافتند ، نژاد و نسل آنها بايد با وقوف در اين منطقه به معرفت حال يكديگر دست يابند ، و تشتت و بيگانگي و پراكندگي خود را ـ با توجه به اين كه از سرزمينهاي به دور از يكديگر بدينجا مي آيند ـ با آمدن و وقوف در اين جايگاه در اختيار همبستگي و پيوستگي و خويشاوندي
|
101 |
|
ديني و انساني بسپرند ، و غربت خود را از اين رهگذر به قربت و قرابت باز آورند .
دوست و دشمن را نيز با درنگهاي آميخته به تفكر شناسايي كنند ، هيچ كسي انسان را بيش از خدا دوست نمي دارد و هيچ دوستي بهتر از خدا در عالم وجود ندارد . بنابراين بايد در اين جايگاه رهيده از انگيزه هاي دنيوي ـ كه جايگاهي در خور تفكر و تدبر است ـ براي برآورده شدن نياز خويش از پي غير خدا بپويد ؛ بلكه خداي مهربان را جستجوگر باشد . امام زين العابدين در عرفات مردي تهيدست را مي ديد كه درخواست خود را با مردم در ميان مي گذارد ؛ به او فرمود واي بر تو ! در چنين روز غير خدا را سراغ مي گيري ، در چنين روزي اين اميد وجود دارد انسانهايي كه هنوز چشم به دنيا نگشوده اند و هنوز به دنيا نيامده اند از لطف و مرحمت الهي برخوردار باشند . ( 1 )
غروب روز عرفه رسول گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله ) به بلال حبشي فرمود : مردم را آرام كن تا سخني را با آنها در ميان گذارم . پس از سكوت و آرامشِ مردم ، فرمود :
« خداوند متعال » بر شما منت نهاده و نعمت بزرگي را در چنين روز به شما ارزاني داشته است ، درستكاران و نيكان شما را از آمرزش خود بهره مند ساخته ، و در باره كساني كه گرفتار نادرستي در عمل هستند و به بدي و گناه دچار آمدند درست كاران و نيكان را شفيع و واسطه قرار داده و به آنها اين مقام را عطاء فرموده كه از خداوند متعال بخشودگي و آمرزش
آنان را درخواست نمايند . پس برآييد و سرازير گرديد كه همه شما درنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحارالأنوار ، ج19 ، ص299
|
102 |
|
مداران عرفات ، مشمول آمرزش او هستيد » . ( 1 )
بايد خداي مهرباني را در سرزمين عرفات به جستجو گرفت كه نيكان را از آمرزش خود سرشار مي سازد و شر و بدي بدان را ناديده گرفته و از كردار و گفتار ناخوش آيند و زشت درمي گذرد . اگر چنين عرفات و شناختي درخور به هم رسانيم در عرفات از غير خدا مدد نمي جوييم ؛ چرا كه سرزمين شناخت است ، و شناخت را بايد زمينه محبت و يا احياناً نفرت و دشمني دانست :
در همين سرزمين بود كه حضرت ابراهيم خليل و دوست هميشه جاويدِ در ذكر خدا شيطان و وسوسه هاي او را به خوبي بازيافت ، و با معارف و آگاهيهايي كه درباره ترفندهاي شيطان كسب كرده بود ، در منا با سنگ ، او را نشان مي رفت و او را بدينسان از پيرامون خويش طرد مي كرد تا مبادا مانعي در ايفا وظيفه الهي او پديد آورد .
به راستي صحراي عرفات ، سرزمين عرفان و معرفت است :
* آدم و حواء همديگر را در اين نقطه شناختند و گم گشته خودرا در آنجا يافتند .
* حضرت آدم در همين جا گناه و ترك اولاي خود را شناخت ، و بدان زبان به اعتراف گشود .
* و بدينسان گويند حضرت ابراهيم مناسك خود را ـ پس از اعتراف به گناه در اين جايگاه ـ برگزار كرد .
* يا آن كه در اين مكان جبرائيل ، مناسك حج را به ابراهيم شناساند .
* مردم نيز با تجمعي در لحظات معين همديگر را مي توانند در آنجا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الكافي ( اصول ) ، ج4 ، ص168
|
103 |
|
شناسايي كنند .
* ابراهيم ( عليه السلام ) شيطان و وساوس او را در همين جا شناسايي كرد .
* خداي مهربان را بايد در اين پايگاه سراغ گرفت و او را در چنين جايگاهي پديدار يافت .
چنانكه در دعاي عرفه امام حسين ( عليه السلام ) ، اشارتي گويا به همين حقيقت است . حضرت ابي عبدالله الحسين ( عليه السلام ) كه از مدينه به سوي نقطه اي ناشناخته آواره گشته بود ، همراه با ياران وفادار و فداكارش در اين پايگاه مقدس ، درنگي بس شگرف داشته ؛ و از آنجا سرانجام ، راه عرفات ، به كربلا منتهي گشت ، و واقعه اي از پس اين درنگ در كربلا روي داد كه به قرآن و اسلام جان تازه اي بخشيد . حضرت سيدالشهداء ( عليه السلام ) با دعائي كه در ميان جمع خاندان و يارانش در عرفات زمزمه مي كردند چهره عرصه وجود و هستي را ترسيم مي فرمودند ، و سيماي جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زيبا و دل انگيز و راه گشا را به تصوير كشيدند كه بايسته است همه واقفان سرزمين عرفات چنان دعايي را از جان و دل بر زبان آورده ، و عظمت و قدرت حضرت باري ( تعالي ) را با جمال و جلال و شكوه و همه اوصافش بازيابند تا شوق ديدار حق در آنان پديد آيد ؛ و با توجه به مضامين اين دعاء است كه خداي متعال را با معاينه دل از رهگذر اين دعاء مي توان به خوبي رؤيت كرد ، آنهم در بيابان عرفات ، در فضائي باز و رهيده از هرگونه عوامل سرگرم كننده دنيوي كه در چنين جو و محيطي آفريدگار جهان هستي را به وسيله خود او مي توان شناخت . در بخشي از دعاء عرفه حضرت سيدالشهداء ( عليه السلام ) با بياني بسيار جالب و دل انگيز « برهان صديقين » را به طرزي بسيار گويا و رسا به ما ارائه مي فرمايد .
نگارنده سالها پيش به مناسبت سالگرد شهادت شاهدي از شهود حق
|
104 |
|
يعني مرحوم آية الله شهيد بهشتي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ مقالتي نگاشتم كه بندهايي كوتاه از دعا عرفه ـ با شرح مرحوم سيد خلف حويزي ـ را در اين مقاله مورد استناد و اقتباس قرار دادم ؛ اما چون اين مقاله نسبتاً مفصل و گسترده است و در يادنامه مرحوم شهيد مظلوم آية الله بهشتي ـ طاب ثراه ـ به طبع رسيده ، و چون اكثر شيفتگان اين شهيد مظلوم را به يادنامه مذكور دسترسي نيست ، خلاصه بخشي كوتاه از اين مقاله را ـ كه با دعاء عرفه پيوند دارد ـ در اينجا مي آورم :
در بخشي از دعاء شريف عرفه آمده است :
« إلهي تردّدي في الآثار يوجب بعد المزار ، فأجمعني عليك بخدمة توصلني إليك . كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقرٌ إليكَ . أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك . متي غيبت حتّي تحتاج إلي دليل يدل عليك . و متي بعدت حتّي تكون الآثار هي الّتي توصل إليك ، عميت عين لا تراك عليها رقيبا ، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبّك نصيباً » .
در توضيح اين بخش از دعا آن حضرت مي توان چنين ، قلم را بر صحيفه رقم زد كه به خداوند متعال عرض مي كند :
بارخدايا ! اگر توجه خود را در بررسي آثار قدرت و دست آوردهاي صنع تو معطوف سازم ؛ و يك به يك ، آنها را تحت مطالعه و مداقّه قرار دهم تا ترا شناسايي كنم همين امر موجب مي شود كه راه براي وصول به تو و ديدار تو دور و دراز گردد .
[ سيد الشهدا ( عليه السلام ) عرض مي كند : خدايا ! اي محبوب و مطلوب من ! اگر خويشتن را براي شناخت تو در آثار و دست آوردهاي متكثر و آيات
|
105 |
|
متنوع تو سرگرم سازم ، و در لابلاي شاخه هاي به هر سو پر كشيده آثارِ صنع تو به اين سو و آن سو كشانده شوم موجب مي گردد از مؤثر ، يعني تويي كه اينهمه آثار را پديد آورده اي به گونه اي ناخوش آيند ، دور و بيگانه گردم ؛ و اين كار چنان است كه واقعيت شهود را رها سازم و براي جستجو و يافتن آن به سراغ نشان واثرش به تكاپو برآيم ، و يا چنان است كه از يقين روي گردانم و به دنبال خبر و گزارش از يقين ، تلاش خود را به كار گيرم ؛ و در نتيجه در پايگاهي از خيال محض به سر برم كه به هيچوجه مرا به دليلي قاطع رهنمون نيست ، و در ميان فضائي از گمانها و احتمالات سرگردان شده كه راه را فراسوي من در رسيدن به محبوبم مسدود سازد ؛ زيرا وقتي دست آوردهاي جالب و شگفت انگيز آفريدگار در دسترس احساس و تفكر كسي قرار گيرد سزا نيست نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد ، و برآن ، بالا و پايين رود تا فقط در باره نظم و ترتيب و كيفيت تركيب اين آفريده ها نيروي تفكر خود را محدود كرده و انديشه خود را در ماهيت آنها راكد و ايستا سازد ؛ بلكه بايد بپويد ، و از اين نردبان فكر و استدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آنرا شناسايي كند ، و دل به محبت كسي ببندد كه آنها را آفريده و لباس زيباي هستي را بر اندامشان پوشانده است ؛ و به گونه اي اين حقيقت را دريابد كه چهره حق را با گستره فراگيرش در تمام آفاق ـ عليرغم كثرات و اختلاف صور و نگاره هاي آثارش كشف و شهود نمايد ]
حضرت سيدالشهداء ( عليه السلام ) آنگاه عرض مي كند : « فأجمعني عليك بخدمة توصلي إليك » ؛ « مرا در حضور خويش به خدمتي فرمان ده كه راه وصول به ترا بر من هموار سازد » .
سپس عرض مي كند : « كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر
|
106 |
|
إليك » ؛ « چگونه مي توان به چيزي ، يعني به آثاري ـ كه در وجود خود به تو نيازمند است ـ بر وجود تو استدلال كرد ؟ » وجود تو خود دليل بر هستي تو است : « يا من دلّ علي ذاته بذاته » ؛ « آفتاب آمد دليل آفتاب » .
از اين سخن به اين نتيجه مي رسيم كه وجود حضرت باري ( تعالي ) پديدارترين وجود در عالم هستي است ؛ چرا كه آن حضرت به خدا عرض مي كند :
« أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّي يكون هو المظهر لك » ؛
« آيا غير تو ( يعني آثارت ) داراي آنچنان ظهوري است كه در تو چنان ظهوري نباشد تا بخواهد ظهور ترا وانمود سازد ؟ » .
[ هرچند مي بايد از قانون استدلال به آثار ، درگشودن راه به سوي مؤثر بهره جست ؛ امّا اگر صرفا خود را به اين نحو استدلال محدود سازيم ، راهي بسيط و سطحي و ساده و فاقد عمق را در پيش گرفتيم ، و مآلا از برهان صديقين بهره اي عايد ما نخواهد شد ، بهره اي كه ژرف بنيان را از آن نصيبي هست ] لذا سيدالشهدا ـ كه جان عالم را به رؤيت و شهود كشيده ـ به خدا عرض مي كند :
« متي غبت حتّي تحتاج إلي دليل يدلّ عليك » ؛
« كي و در چه زماني تو پنهان بودي تا به دليلي نياز پيدا كني كه ما را بر تو رهنمون گردد ؟ »
هدف حضرت سيدالشهداء ( عليه السلام ) در اين سخن آن است كه ظهور وجود حق به گونه اي است كه به هيچگونه دليلي ـ كه اورا اثبات كند ـ نيازي ندارد ؛ زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلومه و عناصر شناخته
|
107 |
|
شده ذهني براي رسيدن و بازيافتن مجهول تصوري و يا تصديقي است ؛ و نتيجه آن معلوم شدن يك امر نا شناخته و مجهول مي باشد . اما اگر چيزي كه از لحاظ كمال ظهور و آشكار بودن در منتهاي درجه باشد ـ كه هيچ چيزي پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتي روشن تر از اين قضيه باشد كه في المثل بگوييم : « آسمان بالاي سرما ، و زمين زير پاي ما است » قطعاً در چنين جايگاهي در اثبات سخن خود به دليلي نياز نداريم ، و استدلالي ما هذياني بيش نخواهد بود .
علي هذا براي وصول به معرفت حق ـ كه هيچ چيزي آشكارتر و روشن از آن نيست ـ نيازي نداريم كه از رهگذر استدلال به آثار وي ، او را شناسايي كنيم .
آري اگر انسان به مرحله اي از عرفان نائل گردد ، و چشم بصيرت او در سوي واحد « ديّان » نشان رود ، در چنين پايگاهي در تكلفات دليل و برهان دچار سقوط گشته ، و ارزش و اعتبار خود را از دست مي نهد ؛ به ويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاي درخشاني از اين دست سخن كه ازكان و معدنِ عصمت و طهارت ـ معدني كه سرشار از حكمت و نصل الخطاب است ـ روشن گردد . لذا حضرت سيدالشهدا ( عليه السلام ) همانگونه كه خداوند متعال فرموده است : { ونحن أقرب إليه من حبل الوريد } به خدا عرض مي كند :
تو كي و در چه برهه اي از زمان از ما دور بودي كه آثار ترا ـ مانند نابينايي ـ عصاي خود قرار داده تا به مدد عصاكشيِ آثار صنع تو به تو دست يابيم « ومتي بعدت حتّي تكون الآثار هي الّتي توصل إليك » .
بنابراين سزا است كه حضرت سيدالشهدا عرض كند : « عميت عين لا تراك عليها رقيبا » ؛ « آن ديدگاني كه ترا مراقب خود نمي بيند كور باد » .
|
108 |
|
« وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا » ؛ « خسران و زيان معامله و سوداگري ، بنده اي را است كه تو از حب خويش نصيبي براي او مقرر نفرمودي » .
آري اين دل است كه بينايي را از دست مي نهد ، هرچند كه چشم سر انسان به سان چهارپايان و دامها از كار نيفتاده است : { ولهم أعين لا يبصرون بها أولئك كالأنعام } ؛ اينان را ديدگاني است كه با رؤيت و ديدن ، در درون و جانشان بسان « شرّالدوابّ » انعكاس و انعطافي در رؤيت حق پديد نمي آيد : { إنّ شرّ الدّوابّ عند الله الصّمّ البُكم الّذين لا يعقلون } : ديدگان آنها كور نيست ؛ بلكه كور دلاني بيش نيستند ؛ زيرا : « فانّها لا تعمي الأبصار ولكن تعمي القلوب الّتي في الصّدور » . آيا انساني كه حق را علي رغم اين كه هيچ چيز از آن آشكارتر نيست شهود نمي كند احياناً از دامها فروتر و گمراه تر نيست ؟ و اين دلها است بر اثر تركتازي در هوس نمي تواند انجام وظيفه كند ، و از كار مي افتد ؛ و انسان كه با خدا در عالم « ذرّ » بيعت و صفقتي ، و معامله و مبادله اي را منعقد ساخته بايد در مقام وفاداري و محبت و اداء وظيفه ، پايمردي كند ؛ ولي آن كه از محبت خدا محروم است بايد اورا در زمره كساني برشمرد كه در تجارت و بيعت و دادو ستد خويش از سرمايه وجودش دچار ورشكستگي و زياني غير قابل جبران است .
اين بود گزارش بسيار كوتاهي از بندي از دعاء عرفه كه بايسته است حاجيان در عرفات سراسر آنرا زمزمه كنند تا ظهور حق را مزمزه نمايند ، و كام جانشان شيرين گردد .
در پايان اين بخش به جا است حديثي را ياد كنيم كه كمال دين نويدش ، در غدير خم چهره نمود ؛ چرا كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) در روز عرفه ـ در
|
109 |
|
حاليكه بر « ناقه قصواء » سوار بود خطابه اي ايراد فرمود كه جابر بن عبدالله انصاري مي گويد شنيدم مي فرمود :
« يا ايّها النّاس إنّي قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا : كتاب الله وعترتي ، أهل بيتي » . ( 1 )
« اي مردم ! تحقيقا من ميان شما [ ميراثي ] به جاي نهادم ؛ مادام كه خود را بدان پاي و ملتزم مي سازيد هرگز به گمراهي دچار نياييد [ اين ميراث عبارت از دو امر گرانبها است ، و آندو عبارت اند از ] كتاب الله و عترت من كه همان اهل بيت من هستند » .