بخش 2

1 ـ فرهنگ زیارت #171;زیارت#187;، قلمروِ #171;دل#187; و وادیِ #171;محبت#187; #171;عشق#187;، معمار جان و جهان #171;محبت#187;، پشتوانة #171;زیارت#187; #171;زیارت#187;، زمینه‌ساز معرفت و محبت فیضِ #171;حضور#187; و کیمیایِ #171;نظر#187; قطره و دریا واسطة فیض نمونه‌های تاریخی راز قداست آثار سیرة سَلَفِ صالح پیشینه و مشروعیت زیارت


19


فرهنگ زيارت


21


«زيارت»، قلمروِ «دل» و واديِ «محبت»

در بحث «زيارت» پيش از آنكه استدلال شود كه چرا بايد رفت و رفتن به زيارت را چه سود؟ اگر شناختي محبت‌آور، نسبت به صاحبان «مزار» باشد، جايي براي اين سؤال و استدلال باقي نمي‌گذارد.

در زيارت، بيش از فلسفه و برهان، عشق و شور و محبت نهفته است.

بيش از آنكه «عقل»، محاسبه كرده و دريابد كه چرا؟ «دل»، فرمان داده و زائر را به مزار رسانده است.

وادي زيارت، بيش و پيش از آنكه وادي معقولات و محاسبات عقلي باشد، واديِ دل و جذبة درون است.

زائر، اگر بداند و بشناسد كه مورد زيارت «كيست؟».. ديگر نمي‌پرسد: «كجاست؟».. به راه مي‌افتد و همچون خضر، به‌دنبالِ آب حيات، و همچون موسي (عليه السلام) در پيِ «عبد صالح» روان مي‌گردد تا برسد و بيابد و بهره برگيرد و كامياب شود

«زيارت»، از اين مقوله است، پيوند قلبي است، محبت و علاقه است.

آنچه زائر را به پيمودن راه‌ها و طي مسافت‌ها و رنج سفر و بيم باديه و استقبال از



22


خوف و خطر وا مي‌دارد، كشش دروني و علاقة قلبي اوست. و اگر عشق آمد، خستگي رخت بر مي‌بندد اگر محبت در كار بود، ملال، متواري مي‌شود.

آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز‌ * پاي پر آبله و باديه‌پيماي من است‌

«عشق»، معمار جان و جهان

شوق، انسان راكد را حركت مي‌بخشد و ساكن را «مهاجر» مي‌كند و «عافيت طلب» را باديه‌پيما مي‌سازد.

براي تحليل زيارت، نبايد خيلي سراغ برهان علمي رفت «راه علمي»، فقط مي‌تواند روشنگر باشد، ولي راه معني و دل و عشق، هم روشني است و هم گرمابخش. بخصوص اگر عشق راستين به خدا باشد كه معشوق كامل و محبوب مطلق است و پيوند با او، سوزنده و سازنده است. به فرمودة اميرالمؤمنين (عليه السلام) :

«حُبُّ اللهِ نارٌ لا تمرّ عَلي شَيْءٍ اِلاّ احْتَرقَ وَنُورُ اللهِ لا يَطّلِعُ عَلي شَيْءٍ إلاّ أَضاءَ».( 1 )

«محبتِ‌خدا آتشي است سوزان و نور خدا، فروغي است روشنگر».

مي‌بينيم كه در بيان امام، محبّت هم سوزاننده و هم روشني بخش معرّفي شده است.

«پروردة فيضِ نگاه»، از آتشي شعله‌ور است كه بيان كردني نيست. به گفتة اقبال:

«سخن از تاب و تبِ شعله، به خس نتوان گفت...».

و به قول «امرسن»:

«يك قلب مي‌تواند هزار سال فكر خود را به‌كار برد، ليكن به قدر آنچه عشق، يك روز ياد مي‌دهد، كسب نتواند كرد».( 2 )

عشق، معلم انسان است.

عشق، معمار عالم است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الحكمه: ج2، ص226، ح 3514.

2. چكيدة انديشه‌ها، ج 1، ص 251.



23


عشق، آباد كنندة دل است. «عشق، وسيله‌اي است كه تمام دردسرهاي كوچك را به يك دردسر بزرگ تبديل مي‌كند».

عشق، تحمل را مي‌افزايد.

ناز پرورد تنعم نبرد راه به‌دوست‌ * عاشقي شيوة رندان بلاكش باشد‌

داغ محبت خدا و رسول را بر سينه داشتن، همراه است با رنج‌ها و مشقت‌هايي كه در راه اين محبت است.

مگر مي‌توان از دشت‌ها به‌سوي خانه و ديار محبوب، گذر كرد و تيغ بيابان و خار مغيلان را در پاي نديد؟!

شيعة علي بودن، همراه است با محروميت چشيدن‌ها و سختي كشيدن‌ها و بلاها و محنت‌ها. اين خصيصة عشق است... و صد البته كه همة اين‌ها در راهِ «دوستي»، روا و شيرين است، و «هرچه از دوست مي‌رسد نيكوست».

بعضي‌ها خدمت ائمه مي‌رسيدند و ابراز مي‌كردند كه: ما، شما اهل‌بيت را دوست مي‌داريم و آنان پاسخ مي‌دادند كه: پس آمادة سختي باشيد و تن‌پوشي از فقر و محروميت براي خود آماده سازيد: (مَنْ أَحَبّنا أَهلَ‌ البيتِ فليُعِدَّ لِلْفَقرِِ ـ أوْ لِلْبَلاءِ ـ جِلباباً).( 1 )

به قول معروف:

«البَلاء لِلولاء».

دلدادة محبت خدا و اولياي خدا، سر بر كف مي‌نهد و در كوي دوست مي‌رود و راضي است به هرچه كه او بپسندد. چه راحت، چه رنج، چه غم و چه شادي. به‌قولِ بابا طاهر:

من از درمان و درد و وصل و هجران‌ * پسندم آنچه را جانان پسندد‌

عشق، نوازش‌هايي در صورتِ «بلاء»، و رحمت‌هايي به صورتِ «رنج» به دنبال دارد كه براي عاشق، سازنده و كمال‌آور است و خود، نشانة توجه و عنايتِ محبوب به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الحكمه، ج 2، ص 240، حديث 3218.



24


محبّ است.

اگر با ديگرانش بود مِيْلي * چرا جام مرا بشكست ليلي؟

در يك كلمه، جوهر ناب زندگي، و روح حيات، عشق و محبت است و زندگي بي‌محبت، خشك و سرد و بي‌روح است. منتها بايد محبوب‌ها و معشوق‌ها، شايستة محبت و عشق باشند و ارزش آن را داشته باشند كه انسان، عشقش را به پاي آنان نثار كند و «دل» را خانة «حبّ» آنان سازد.

معشوق‌هاي برين، در فرهنگ ديني، خدا و رسول و ائمة معصومين و پاكمردان و صديقان و شهيدانند كه لايق محبت‌اند. دين هم بر پاية محبت مي‌چرخد و اساساً به تعبير امام‌صادق (عليه السلام) دين، چيزي جز محبّت نيست: «هَلِ الدّينُ إِلاّ الحُبُّ».( 1 )

ولي روشن است كه اگر محبت آمد، به دنبالش، طاعت و عبادت و عبوديت و همرنگ شدن با محبوب و سنخيت يافتن با معشوق و حركت در راستاي خواستة او و عمل بر طبقِ رضايِ حق و... همه و همه به دنبال مي‌آيد. محبتي كارساز است كه از قلب به اندام سرايت كند و از درون، اعمال برون را كنترل و هدايت نمايد.

«محبت»، پشتوانة «زيارت»

آنكه عشق و شوق داشته باشد، به زيارت هم مي‌رود.

براي عاشقِ شائق، نه‌تنها خودِ محبوب، جالب و جاذب است، بلكه هر چيزي هم كه به گونه‌اي رنگ تعلّق و رايحة انتساب به او را داشته باشد، مطلوب و جاذبه‌دار است و دلداده را به‌سوي خود مي‌كشد.

در زيارت چنين است. چگونه مي‌شود كه عاشق خدا و دوستدار پيامبر و اهل‌بيت، و محبّ صالحين و صديقين و شهدا و اولياءالله، شوق ديدار خانة خدا و بيت‌الله و مزار و مرقد و خانه و شهر و ديار معشوق را نداشته باشد و شيفتة ديدار كعبه و مدينه و مزار ائمه و قبور صالحين و شهرهاي خاطره‌آميز و شوق‌انگيزي كه ريشه در فرهنگ ديني ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحار الأنوار، ج 69، ص 237.



25


دارد نباشد؟!

به گفتة مرحوم علامة اميني:

«اگر مدينة منوره، حرم محترم الهي شمرده شده و در سنت نبوي، براي مدينه و خاكش و اهلش و مدفونين آنجا ارزش‌هاي فراوان بيان شده است، به‌خاطر همان انتساب به خدا و پيامبر است و بر مبناي همين اصل، هر چيز ديگري هم كه نوعي تعلق و انتساب به پيامبران و اوصياء و اولياي الهي و صديقين و شهدا و افراد مؤمن دارد ارزش پيدا مي‌كند و شرافت مي‌يابد...».( 1 )

زيارت، مي‌تواند نمودي از احساس شوق دروني انسان باشد.

نشاني از محبّت و دليلي بر عشق و علامتي از تعلق خاطر باشد.

زيارت، زبانِ علاقه و ترجمان وابستگي قلبي است.

براي عاشق، حتي خانه‌اي كه روزي معشوق در آن ساكن بوده، كوچه‌اي كه روزي دلبر از آن گذشته، زميني كه بر آن قدم نهاده، شهري كه روزي در آنجا مي‌زيسته، سنگي كه دست محبوب به آن خورده، لباسي كه بر اندام او بوده، كفشي كه در پايش بوده، دلربا و جاذب است، دوست داشتني و شوق‌انگيز است.

شعري منسوب به «مجنون» است كه دربارة «ليلي» گفته است:

أَمُرّ عَلَي الدّيار، ديارِ ليلي‌ * اُقَبِّلُ ذا الجدار وذا الجدارا‌

وما حبُّ الدّيار شَغَفْنَ قلبي * وَلكن حبّ مَن سَكنَ الدّيارا‌( 2 )

يعني: از ديار ليلي مي‌گذرم، اين ديوار و آن ديوار را مي‌بوسم، علاقة به ديار ليلي دلم را تسخير نكرده است، بلكه آن كسي كه در آن سكونت دارد، مرا مفتون خود ساخته است.

مي‌بينم كه جاذبة شهر، به‌خاطر حضور ليلي در آن است.

در زيارت و مزار، مسأله در ظاهرِ سنگ و چوب و آجر و آهن و ضريح و ساختمانِ مزار و گنبد و گلدسته و رواق و... خلاصه نمي‌شود، تا به زيارت و بوسيدن و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيرتنا و سنّتنا، ص 160ـ161.

2. الغدير، ج 5، ص 151.


26


تقديس اينها اشكال شود، بلكه نقش عمده با آن محبت و شناخت و معنويت و عشقي نهفته است كه در وراي اينهاست كه حتي به اينها، معني و جهت و قداست و حرمت بخشيده است.

وقتي قلب، در گرو يك عشق بود، صاحبِ آن دل، از نام و ياد و لباس و دستمال و كفش و كوچه و شهر محبوب، خوشش مي‌آيد و لذت مي‌برد و همة اينها برايش جاذبه دارد و در هر يك از اينها عكس رخ يار را مي‌بيند.

با محبت وافر و علاقه و احساسي كه به حضرت‌ محمد (صلّي الله عليه وآله) داريم، اگر با خبر شويم كه در جايي ردّپايي و نشاني از آن حضرت باقي است، آيا شوق ديدنش را نخواهيم داشت؟ «مقام ابراهيم» در مسجدالحرام، براي حاجي چرا آنقدر خاطره به‌همراه دارد؟ جز اين است كه سنگي است كه حضرت‌ابراهيم در بالا بردنِ ديوارة كعبه، به كمك پسرش اسماعيل، آن را زير پا مي‌گذاشته است و جاي قدم او بر سنگ باقي است؟!

مي‌بينم كه وادي زيارت، وادي عشق و علاقه و عرفان است. در قلمرو دل، گاهي پاي عقل هم مي‌لنگد و وقتي عشق فرمان مي‌دهد، عقل چاره‌اي جز تسليم و فرمانبرداري ندارد.

مرحوم علامة اميني نقل مي‌كند كه:

«...فقيه و اديب بزرگوار اهل‌سنت، «تاج‌الدين فاكهاني» (وفات 734) به دمشق رفت و در آنجا به قصد زيارت كفش پيامبر كه در «دارالحديث الأشرفيّه» است رفت. وقتي كفش را ديد، افتاد و شروع به بوسيدن كرد و صورتش را بر آن مي‌ماليد و اشك شوق از ديدگانش جاري بود و شعري به اين مضمون را مي‌خواند: اگر به مجنون گفته شود: ليلي و وصال و ديدار او را مي‌خواهي، يا دنيا را و آنچه در آن است؟ او در جواب خواهد گفت: غباري از خاك كفش ليلي، برايم محبوب‌تر و براي دردهاي من شفا بخش‌تر است...».( 1 )

آري... وقتي عشق در كار باشد، خاكِ رهِ دوست را بايد سرمة چشم نمود و براي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ‌ج5، ص 155.



27


عاشق، آنچه ارزشمند است، محبوب و ديدار او و هر چيزي است كه منتسب به اوست.

برادرانه بيا قسمتي كنيم رقيب‌ * جهان وهرچه در آن‌است از تو، يار از‌من‌

اين يك طرف قضيه است، كه محبت، انسان را به زيارت وا مي‌دارد.

سوي ديگر قضيه آن است كه «زيارت»، محبت و شناخت مي‌آورد و از آن جهت، عاملي سازنده و تربيت كننده است.

«زيارت»، زمينه‌ساز معرفت و محبت

گفتيم كه معرفت و عشق، پاي را به رفتن مي‌گشايد و «دوستي» به «ديدار» مي‌انجامد.

گاهي جريان، بر عكس اين است.

يعني «ديدن»، «دوست داشتن» را به‌دنبال دارد و ديدار، عشق مي‌آفريند و «زيارت» سببِ حصول معرفت مي‌گردد.

وقتي كه ديدار، بذر عشق بپاشد، «ملاقات»، «محبت» مي‌آورد و نزديك شدن جسم، نزديك شدن روح را به‌دنبال دارد و از قرب مادّي مي‌توان به قرب معنوي رسيد و از رفتن به خانه‌اي محبت صاحبخانه را مي‌توان به دل گرفت.

چه بسيار پيوندها و عشق‌ها كه مولود يك برخورد بوده است. چه بسيار محبّت‌ها و انس‌ها و الفت‌ها، كه در ساية حضور و ديدار فراهم شده است.

يعني گاهي موتور محرّك انسان در ديدار و زيارت، شناخت و علاقه و انس قلبي است، ـ كه در فصل پيش، مفصل از آن ياد كرديم ـ گاهي اگر از اين بُعد، ضعيف باشد، زيارت و ديدار، باعث روشن شدن موتور مي‌شود و ملاقات حضوري، «استارت» محبت باطني مي‌گردد. چرا كه از نزديك، جمال معني را مي‌بيند و به مشاهدة ارزش‌هاي متعالي مي‌رسد و علاقمند مي‌شود. همچنان كه موتور اتومبيل، ماشين و چرخ‌ها را به حركت وا مي‌دارد، ولي هنگامي كه به خاطر نقص فني و يا يخ‌زدگي و ضعف باطري و خفگي موتور، ماشين روشن نشود. هُل دادن به ماشين و حركتِ چرخ‌ها، موتور را هم روشن مي‌كند.



28


زيارت، گاهي از اين مقوله است. يعني اگر انسان برود و ببيند و خود را در فضاهاي خاطره‌آميز قرار دهد و در شعاع يك پرتو قرار بگيرد، چه بسا كه حرارت معني، وجود يخ‌كردة زائر را گرم كند و فروغ ديدار، خانة دل را روشن سازد و ديدة اهل نظر، مسِ وجودش را كيميا كند.

منتها، صرفِ رفتن كافي نيست، «ديدن» هم لازم است تا به شهود جمال حق نائل نشود، آتشگيرة عشق، وجودش را مشتعل نمي‌سازد. اگر رفت و ديد و به شهود رسيد و زيبايي حقيقت و جمال فضيلت را دريافت، به‌طور طبيعي، «معرفت» هم مي‌يابد.

به قول هاتف:

چشم دل باز كن، كه جان بيني‌ * آنچه ناديدني است، آن بيني‌

گر به اقليم عشق، رو آري * همه آفاق، گلستان بيني‌

آنچه بيني، دلت همان خواهد * آنچه خواهد دلت، همان بيني‌

بي سر و پا گداي آنجا را * سر به مُلكِ جهان، گران بيني‌

دل هر ذره را كه بشكافي‌ * آفتابيش در ميان بيني

با يكي عشق ورز، از دل و جان * تا به عين‌اليقين عيان بيني‌

كه يكي هست و هيچ نيست جز او‌ * وحده لا اله الاّ هو‌

اينها همه درست است، ولي به همان شرط نخستين، يعني گشودنِ چشمِ دل!

فيضِ «حضور» و كيميايِ «نظر»

وقتي كسي در مدار عشق قرار گرفت و در حيطه و قلمرو محبتِ الله و اولياء الله وارد شد، خودِ اين محبت چاره‌ساز است.

مگر مي‌شود انساني خدا را دوست داشته باشد ولي خدا او را دوست ندارد؟ (حديثش در قسمت پيش گذشت)

مگر مي‌شود كسي شيفتة پيامبر باشد ولي پيامبر به او بي‌توجه باشد؟

مگر مي‌شود كسي خدا را ياد كند ولي خداوند، او را ياد نكند؟



29


خداوند فرموده است: مرا ياد كنيد تا من هم به ياد شما باشم {فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ}( 1).

وقتي مَزور، در خاطر زائر باشد، زائر هم در خاطر مزور است. وقتي انسان به پيامبر و امام معصوم سلام مي‌دهد، جواب مي‌شنود و آنان توجه دارند.

در زيارتنامه‌ها، در موارد متعددي چنين تعبيري وجود دارد كه: «اَشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامي وَتَسْمَعُ كَلامي وَتَرُدُّ سَلامي».

يعني شهادت مي‌دهم كه تو شاهدِ اين مقام و موقعيت زيارتي من هستي و سخنم را شنيده و سلامم را پاسخ مي‌گويي.

از پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) نقل شده است كه:

«خداوند را فرشتگاني است كه در روي زمين مي‌گردند و سلام‌هاي امت مرا به من مي‌رسانند».( 2 )

و در روايت ديگر فرموده است:

«هر كه بر من سلام دهد در جايي از زمين، به من رسانده مي‌شود و اگر كنار قبرم سلام بدهد، مي‌شنوم».( 3 )

و از اين دست، احاديث ديگري نيز وجود دارد.

وقتي چنين است كه زيارت پيامبر در حالِ مرگ و حيات، يكسان است و آنان در هر دو حال مي‌دانند و مي‌فهمند و پاسخ مي‌دهند، خودِ سلام دادن بر پيامبر و معصومين ديگر چه از دور، چه از نزديك، يك رابطة روحي و معنوي است.

شما فكر مي‌كنيد اگر سلام و تحيّت شما را به پيامبر برسانند، پيامبر هيچ نظر لطفي نخواهد داشت؟

سازندگي زيارت از اين ناحيه هم به اين صورت است.

تابيدن بارقه‌اي از توجه اولياء، به زائر، نقش تربيتي عظيمي دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بقره:‌ 152.

2. "اِِِنَّ لِلهِ مَلائكةً سَيّاحينَ في الأرضِ يُبَلِّغُونيِّ عَن أُمَّتي السَّلام" (وسائل الشيعه، ج 10، ص 264).

3. "مَن سَلَّمَ عَلَيَّ في شَيْءٍ مِنَ اْلأَرضِ أُبلِغتُه وَمَنْ سَلَّمَ عَلَيَ عِند القَبرِ سَمِعْتُهُ". (همان).



30


اينجاست كه محبت متقابل، شگفت‌ترين تأثير را در زائر مي‌گذارد.

ديگر محبت، يك‌طرفه نيست و دوستي از هر دو سر است.

به قول مولوي:

هركه عاشق ديديش، معشوق دان * كو به نسبت هست، هم اين و هم آن

تشنگان گر آب جويند از جهان * آب هم جويد به عالم، تشنگان

چونكه عاشق اوست، تو خاموش باش * او چو گوشت مي‌كشد، تو گوش باش

اينجاست كه ديگر دست زائر را گرفته و بالا مي‌برند و به مهمانسراي فيض حضور برده و بر مائده‌هاي معنويت، ميهمان مي‌كنند. اينجاست كه غيرممكن‌ها ممكن مي‌شود، ناديدني‌ها مشهود مي‌گردد، نگاه‌ها حرف مي‌زند، توجه‌ها تربيت مي‌كند.

اين، فيضِ شگفتِ «نظر» است.

اين، بركتِ توجه كساني است كه خاك را به نظر كيميا مي‌كنند.

اقبال لاهوري، در خطاب به خدا و رسول و مددخواهي از توجه آنان، مي‌گويد:

فقيرم، از تو خواهم هرچه خواهم * دلِ كوهي خراش، از برگِ كاهم

مرا درس حكيمان، دردِ سر داد * كه من پروردة فيض نگاهم

آنچه كه اين نظرها و توجه در پي دارد، خواندني نيست، چشيدني است كه اين، واديِ‌ عشق است و عشق با كاغذ و دفتر سر و كار ندارد.

بشوي اوراق، اگر همدرس مايي * كه علم عشق، در دفتر نباشد

در اين صورت، «يافتن»ها به جاي «بافتن»ها مي‌آيد و آنچه بر دل تابيده، بسيار كارساز است.

يا تو گو آنچه كه عقلت «يافته» است * يا بگويم آنچه بر من «تافته» است

(مولوي)

«زيارت»، زمينه‌ساز چنين ارتقاي روحي است.

زيارت، چه ديدار از خانة خدا باشد و مناسكِ حج،

چه زيارت مرقد رسول‌الله باشد،



31


چه زيارت انبياي بزرگ و ائمة معصومين و اولياي دين،

چه حضور بر تربت خونين و لاله‌خيز شهيدان،

چه رفتن به مزار صالحان و نيكان...

همه و همه، هم دليل عشق و محبت است، هم نشانة جهت‌گيري انسان است، الهام‌بخش و آموزنده است، الهام گرفتن از اسوه‌هاست، خط‌دهنده است، تعظيم شعائر است، تقدير از فداكاري‌ها و تجليل و گرامي‌داشتِ فضيلت هاست، زمينه‌ساز شناخت و تربيت است، بالا برنده است، تعالي‌بخش است، پرورش يافتن از «فيض نگاه» است.

به قول حافظ:

بلبل از فيض گل آموخت سخن، ورنه نبود * اين همه قول و غزل، تعبيه در منقارش

و به قول مولوي:

از محبت، تلخ‌ها شيرين شود * وز محبت، مسّ‌ها زرّين شود

از محبت دُردها صافي شود * وز محبت، دَردها شافي شود

از جمله مطالبي كه از سوي خداوند به حضرت‌داود وحي شده است چنين است:

«اي داود!... به اهل زمين برسان كه من دوستِ كسي هستم كه مرا دوست بدارد، همنشين كسي هستم كه همنشين من باشد، مونسِ كسي هستم كه با ياد من انس گيرد، هركه مرا برگزيند من هم او را بر مي‌گزينم، هركه مطيع من باشد من هم مطيع او مي‌شوم، هركه را صاحب محبّتي از صميم قلب بيابم، من او را براي خودم مي‌پذيرم و چنان دوستش مي‌دارم كه پيش از آن، كسي از بندگانم آنگونه دوستش نداشته باشد. هركه به حق مرا بطلبد مرا مي‌يابد... پس اي زمينيان! غرورها را رها كرده و به كرامت و مصاحبت و انس با من روي آوريد تا من هم با شما انس گرفته و به محبت شما بشتابم...».( 1 )

اين حالتِ «جذب و انجذاب» است كه در عالم، وجود دارد و پيوند دهندة كائنات به يكديگر است و بايد رفت و رفت تا به وادي محبت رسيد و مقيم كوي عشق گرديد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الحكمه، ج 2، ص 222، حديث 3134.



32


كدام كيميايي دگرگون كننده‌تر از محبت مي‌توان يافت؟!..

پيامبر اسلام، از خداوند مي‌خواهد كه «محبت خدا» در نزدش «محبوب‌ترين» چيزها باشد.

در نيايش ديگري از خداوند مي‌طلبد كه: خدايا من محبت تو را مي‌خواهم و نيز محبت كسي كه تو را دوست دارد و هر كاري كه مرا به محبتت برساند، خدايا عشق خودت را در نظرم از جان و اهلم و از آب گواراي سرد، محبوب‌تر گردان...

«اللّهم اني أَسْأَلُكَ حُبّك وحُبَّ مَن يُحبّكَ و...»( 1 )

«زندگي دو نيمه است: نيمه‌اي يخبندان و نيمه‌اي گدازان. عشق، آن نيمة گدازانِ زندگي است».( 2 )

اگر شعلة عشق خدا و رسول و اهل‌بيت، خرمن جان را سوزاند و دل را مشتعل ساخت... دل در قفاي صراط مستقيمي مي‌رود كه اولياي دين رفته‌اند.

براي يافتن اين شعله، بايد به كانون حرارت و روشنايي، به منبع نور و ضياء نزديك شد، بايد به زيارت رفت، بايد زائر شد، تا عشق فراهم آيد. همچنان كه قبلاً گفتيم: بايد عاشق شد تا زيارت فراهم آيد.

مولوي، در زمينة پيوند اجزاي عالم هستي در رابطه با عشق مي‌گويد:

تشنه مي‌نالد كه: كو آبِ گوار؟ * آب هم نالد كه: كو آن آب‌خوار؟

جذبِ آبست اين عطش در جان ما * ما از آنِ او، و او هم آنِ ما

حكمتِ حق، در قضا و در قدر * كرده ما را عاشقانِ يكدگر

جمله اجزاي جهان زان حكمِ پيش * جفت ‌جفت و عاشقانِ جفت خويش

هست هر جزوي زعالم، جفت خواه * راست همچون كهربا و برگِ كاه!

سخن از اين است كه زيارت اولياي خدا و توجه به آنان، باعثِ توجه آنان به زائر مي‌گردد و اين «توجه»، توفيقي الهي را فراهم مي‌كند و وسيلة قرب به‌خدا مي‌گردد. در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الحكمه، ج2، ص 214، حديث 3093، به نقل از كنز العمال.

2. جامعة برين، ص 71.



33


متن زيارتنامه‌ها هم مكرر به تعبيراتي از اين قبيل بر مي‌خوريم كه: (در خطاب به اولياي خدا در هنگام زيارت)

با محبت شما، با زيارت شما، با حضور در كنار مرقد شما، به خداوند تقرب مي‌جويم.

مهر خوبان، دل و دين از همه بي‌پروا بُرد * رُخِ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد

تو مپندار كه مجنون، سرِ خود مجنون شد * از سمك تا به سماكش كششِ ليلي برد

من به سرچشمة خورشيد، نه خود بردم راه * ذرّه‌اي بودم و عشق تو مرا بالا برد( 1 )

قطره و دريا

«بلال»، مؤذن پيامبر، آن حضرت را در خواب ديد كه به او مي‌گويد:

اي بلال! اين چه جفايي است؟..

آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه به زيارت من آيي؟

بلال، هراسان و ترسان و غمگين از خواب بيدار شد. بر مركب خويش سوار شده آهنگ مدينه كرد. وقتي به مدينه رسيد، نزد قبر رسول‌الله آمد و شروع كرد به گريستن نزد آن قبر مطهر. چهرة خود را به مرقد آن حضرت مي‌ساييد كه در اين حال، امام‌حسن و امام‌حسين (عليه السلام) هم آمدند. بلال، آن دو بزرگوار را هم به سينه چسبانيد و بوسيد.2 زيارت قبر، يادآور سال‌ها با پيامبر بودن و خاطرات آن دوران بود، حضور دوباره در مدينة پيامبر، آن اتّصال روحي را برقرار كرد.

كهرباي محبت نبوي (صلّي الله عليه وآله) ، بلال را به‌سوي خود مي‌كشد و جذب مي‌كند. استعداد و آمادگي بلال را ببين كه محمد (صلّي الله عليه وآله) مشتاق ديدار اوست و در خواب، از او گِله و شكوه مي‌كند كه: چرا به ديدنم نمي‌آيي؟

اين زيارت‌ها، شارژ كردن باطري وجود است، الهام گرفتن از ارواح طيبه و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. علامة طباطبايي به نقل از: جاذبه و دافعة علي (عليه السلام) ، شهيد مطهري.

2. الغدير، جلد 5، ص 147.



34


ملكوتي است، تطهير «جان» در زمزم ايمان و معنويت است، اتصال دو روح همگون و آشنا و هم‌سنخ است، به دريا پيوستن قطره است، عمل به مقتضاي عقل و انديشه است، بلكه عقل را هم تحتِ فرمانِ محبت دل درآوردن است.

آب، از سرچشمه بايد خورد

ميوه را از شاخه بايد چيد

نامه را سربسته بايد خواند

چهره را بي‌پرده بايد ديد

زيارت، نوعي در پي وصل شدن است و رسيدن قطره به دريا، پيوستنِ روح نيازمند به روحِ برآورندة نياز.

تشنه به دنبال آب مي‌رود و عاشق، در پي معشوق.

جان، اگر از كوثر شرافت سيراب شده باشد، جوياي مائده‌هاي آسماني است كه سرشار از فضيلت و حق و خير و معنويت باشد.

دل، اگر طالب فيض باشد، سالكِ راه پاكان خواهد شد و خود را به نيكان متصل خواهد ساخت. اين اقتضاي هماهنگي و تجانس و الفتِ روح‌هاست.

علامة اميني= در الغدير، دربارة اينكه «بلال حبشي» هنگام زيارت قبر پيامبر، صورت بر آن مي‌نهاد، از منابع اهل‌سنت نقل مي‌كند كه پس از بيان اين مطلب گفته‌اند:

«بدون شك، عشق و محبت فراوان، چنين عملي را اجازه مي‌دهد، چرا كه مقصود و هدف از تمام اينها، بزرگداشت و احترام است و مردم به حسب اختلاف مرتبة محبتشان در اين مورد فرق مي‌كنند. همچنانكه در زمان حياتِ آن حضرت هم چنين بود. بعضي از مردم وقتي آن حضرت را مي‌ديدند ديگر نمي‌توانستند خويشتن‌داري كنند و به‌سوي او مي‌شتافتند و برخي هم تأخير و درنگ مي‌كردند و هركدام محلّ خير است...».( 1 )

آنچه در فرهنگ ديني ما، با عنوانِ «زيارت»، «ذكر»، «توسل»، «شفاعت»، «تبرك» و... وجود دارد، شيوه‌هاي تمتع و بهره‌وري از مائدة معنويت و بركت اهل‌بيت (عليهم السلام) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ج 5، ص 151.



35


فيض بردن از «كوثر» اين پاكان است.

در هر حال، پيامبر و ائمه و صالحان و صديقان، بندگان مقرّب درگاه خدايند و براي تقرب‌جويي بايد با مقرّبين، انس و آشنايي داشت و خود را در زمرة آنان قرار داد تا نمي از يمِ رحمت خدا به «زائر» هم برسد. بايد با خضر، همراه و همسفر شد تا به معرفت و فضيلت رسيد و آب حيات را چشيد.

زيارت، گاهي در اين تقرّب‌جويي و سنخيّت‌يابي است.

مرحوم نراقي مي‌نويسد:

«نفوس نيرومند قدسي، به خصوص انبيا و ائمه، پس از آزادي از قفس تن و صعود به عالم تجرّد، در نهايت احاطه و استيلا بر امور جهانند. امور جهان نزد آنان آشكار است و قدرت تأثيرگذاري در مواد عالم را دارند و هركس كه به زيارتشان برود، از آن آگاه و بر آن شاهدند و اطلاع كامل از زائران مرقدشان و از درخواست‌ها و توسل‌ها و تضرع‌ها و شفاعت طلبي‌هاي شان دارند. پس نسيم لطف اين اولياء بر زائران مي‌وزد و رشحاتي از فروغ آنان بر زائرين مي‌تابد و در رفع نياز و برآورده شدن حاجت‌ها و رسيدن به مقصودشان و بخشش گناهانشان و رفع گرفتاري‌هاي شان، در پيشگاه خداوند شفاعت مي‌كنند. اين است رمز اين همه تأكيد در زيارت پيامبر و ائمه (عليهما السلام) ، علاوه بر اين كه در اين زيارت‌ها، اجابتِ دعوتِ ائمه و پيوند با آنان و خشنود كردنشان و تجديد عهد با «ولايت»شان و احياي امرشان و بالا بردن و اعتلاي سخنشان و نابودي و ذلتِ دشمنانشان نهفته است... و همة اينها اجري بزرگ و پاداشي فراوان دارد...».( 1 )

با اين حساب، زائر، مهمان مائدة معنوي اولياي خداست و با زيارت، شايستگي و موقعيت آن را مي‌يابد كه مورد توجه و عنايت قرار بگيرد. هم از سوي خدا، و هم از سوي معصومين بزرگوار. اين وادي دلدادگي، قصه و تاريخي ديرين دارد و با حرف و حديث و شبهه و ممانعت از شور نمي‌افتد.

بيستون كعبة عشاق جهان است هنوز * آتش عشق جهان خفته در آن است هنوز

سال‌ها از غم جان كندن فرهاد گذشت * عشق و جانبازي او ورد زبان است هنوز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. جامع السعادات، ج 3، ص 398.



36


واسطة فيض

به درگاه خدا شفيع بايد برد. شفعاي ما، واسطه‌هاي فيض الهي‌اند. درست است كه بي‌واسطه هم خداوند سميع و عليم و مجيب است، ولي شرمندگي ما را چه توان كرد كه روي آن نداريم كه بي‌واسطه از خدا فيض بجوييم! حتي در مورد استغفار و توبه هم بي‌نياز از توسل به اوليا و استشفاع آنان نيستيم.

در زيارت، با اين واسطه‌هاي فيض است كه از خداوند حاجت مي‌طلبيم.

محمد عربي، آبروي هر دو سراي * كسي كه‌خاك درش‌نيست، خاك‌بر‌سر او

وقتي بار سنگين خطاها، انسان را از رفتن باز مي‌دارد و گناهان بسيار انسان را گران‌بار مي‌سازد براي سرعت سير در طريق عبوديت و طيران در فضاي معنويت، بايد از «توبه» استفاده كرد تا با ريختن گناهان، سبك‌بار و سبك‌بال شد. حالتِ تضرّع و نياز، شكسته دلي، پشيماني، ندامت و انابت، خوف و رجاء و بيم و اميد لازم است. انكسار قلب در پيشگاه خداوند قادر قاهر ميسّر است و دل شكستگي و شرمندگي در برابر «عظمتِ» خدا و «عصمت» رسول فراهم مي‌گردد. با واسطه قرار دادن چهره‌اي چون پيامبر و اولياي خدا در برابر پروردگار، درياي رحمت و كرم، زودتر گنهكار را در موج خويش فرا مي‌گيرد و استحقاق غفران و توبه‌پذيري فراهم مي‌آيد. اين رهنمودِ خداوند است كه فرموده:

{وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً}.( 1 )

«آنان كه به خود، بد كرده و ستم نموده‌اند اگر پيش تو آيند و از خداوند مغفرت بخواهند و پيامبر هم براي آنان از خداوند آمرزش بطلبد، خدا را توبه‌پذير و مهربان خواهند يافت».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نساء، آية 64.



37


نمونه‌هاي تاريخي

تاريخ، بسياري از زائران مرقد پيامبر را مي‌شناسد كه در مزار و مرقد پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند توبه و التجا كرده‌اند و رضاي الهي را كسب نموده‌اند و يا حتي شفا گرفته و درمان يافته‌اند.

علماي اهل‌سنت نقل كرده‌اند كه: «ابن منكدر» از بزرگان تابعين (متوفي 130هجري) با اصحابش در مجلسي كه مي‌نشست و تشنگي شديدي بر او عارض مي‌شد، برخاسته و صورت بر قبر پيامبر مي‌نهاد و بر مي‌گشت. وقتي مورد سؤال قرار مي‌گرفت، مي‌گفت: حالت خطرناكي به من دست مي‌دهد كه در اين حالت، به وسيلة قبر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) شفا مي‌طلبم. و نيز به محلّي در صحن مسجد مي‌آمد و در آنجا خود را به خاك مي‌افكند. وقتي علت را مي‌پرسيدند، مي‌گفت: در خواب، پيامبر را در اين مكان ديدم.( 1 )

وقتي پيراهن يوسف، چشم نابيناي يعقوبِ فراق كشيده و هجران ديده را بينا مي‌كند،2 مرقد رسول‌الله نمي‌تواند كرامت نشان دهد؟ وقتي بنا به روايات، غبار مدينه، شفا بخش جذام باشد، تربت پيامبر و امام‌حسين و قبر امام‌رضا (عليه السلام) شفا نمي‌دهد؟

مگر نه اينكه دختر آن رسول پاك، حضرت‌فاطمه (عليها السلام) پس از وفات پيامبر، كنار قبر پدر ايستاد و مقداري از خاك قبر را برداشت و بر ديدگان خويش نهاد و گريست و گفت:

چه باك! آن كس را كه تربت محمد را بوييده، هرگز در طول زمان، مشك و بوهاي خوش را نبويد؟

ماذا عَلي مَن شَمّ تربة أَحْمدَ * أَنْ لا يَشُمَّ مَدي الزّمانِ غوالياً( 3 )

اينگونه عشق‌ها و احترام‌ها و محبت‌ها و شفا طلبي‌ها و تبرّك جويي‌ها، از عقيده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ج 5، ص 150.

2. {فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً} (يوسف، آية 96).

هزار جامه بَدل كرد روزگار و هنوز حديث ديدة يعقوب و پيرهن باقي است

3. الغدير، ج 5، ص 147.



38


ايمان سرچشمه مي‌گيرد. وقتي امام احمد حنبل، پيراهني را كه متعلق به «شافعي» بوده مي‌شويد و آب آن را مي‌نوشد تا از مقام علم، تجليل كرده باشد1، پس ارزش صحابة پيامبر و تكريم آثار بر جاي مانده از انبيا و ائمه، جاي خود دارد. و زيارت، تكريم اينگونه ارزش‌هاست، و احياي قداستِ منسوب به اولياي خداوند است.

راز قداست آثار

گرچه روزها، زمين‌ها، لحظه‌ها، از نظر ذاتي با هم تفاوت ندارند ولي به خاطر تعلقي كه به كسي يا چيزي و انتسابي كه به امر مهم يا شخص محترم يا حادثة خاص دارند، كرامت و قداست پيدا مي‌كنند.

مرحوم سيد محسن امين، در قصيدة بسيار بلند و والا و عميق و زيباي خود كه در ردّ اشكالات وهابي‌ها سروده است به نامِ «العقود الدُرّيه» در قسمتي از آن مي‌گويد:

«خداوند بين آفريده‌هايش تفاوت‌هايي قرار داده است، خاك، با طلا برابر نيست. ماه رمضان بر ماه‌هاي ديگر فضيلت دارد. از ايام هفته و ساعت‌هاي روز، برخي برترند. خورشيد بر «سَها» (نام ستاره) و ماه بر «فرقد» (نام ستاره) برتري روشن دارد. شير مثل خرگوش نيست و بازِ شكاري با هُدهُد برابر نيست. سرزمين‌ها هم همين‌گونه متفاوت است. شرافت «مكه» بيش از «صرخد» (شهري در شام) است و مسجدالأقصي در فضيلت، مانند ديگر جاها نيست. قبرها هم به اعتبار كساني كه در آن آرميده‌اند در فضل و شرف، متفاوتند.( 2 )

مرحوم سيد محسن امين، در بيان راز قداستِ مقابر و مدفن‌هاي اولياي دين و لزوم احترام آنها مي‌نويسد:

«...همچنانكه يك فرد، كه مثل ديگران است، با مبعوث شدن به رسالت، واجب الأطاعه مي‌شود و موقعيت ويژه‌اي پيدا مي‌كند، يك قطعه زمين هم در اصل، با زمين ديگر تفاوتي ندارد، ليكن وقتي در آن پيامبر يا وليّ خدا دفن مي‌شود، به واسطة آن،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ج5، ص 151.

2. قصيدة فوق در كتاب كشف الارتياب ايشان (در فصل پاياني) نقل شده است.

الله فاضَلَ بَينَ مخلوقاته ليس التراب مساوياً للعسجد



39


شرافت و فضيلت و بركتي پيدا مي‌كند كه از قبل نداشته است و از اين‌رو، احترامش لازم و اهانتش حرام مي‌گردد.

از جمله احترامات، آهنگ زيارت آن كردن و بناي قبّه و بارگاه و ضريح و... است براي آسايش و بهره‌وري زائران، و از جمله اهانت‌ها، ويران كردن و با خاك يكسان نمودن و آلوده ساختن و... است.

وقتي خداوند، يك سنگ را (مقام ابراهيم) كه هنگام بناي كعبه زير پاي ابراهيم خليل‌الرحمن قرار گرفته محترم شمرده و آن را «مصلاّ» قرار مي‌دهد1 براي مدفن جسد ابراهيم يا محلّ دفنِ سرور و سالار انبيا احترامي قرار نخواهد داد؟..».( 2 )

آري... بزرگداشتِ آنكه خدا تعظيمش كرده، طاعت و عبادت و تعظيم خداوند و خضوع در برابر اوست. اگر مدفن انبيا و اوليا، شرافت يافته، به خاطر آن است كه اجساد پاك و اجسام مطهر و شريفِ اين پاكان و معصومين را در بر گرفته است.

سيرة سَلَفِ صالح

زيارت، تجليل از فضيلت‌هاي بزرگان و احياي ارزش‌هاي آنان و گرامي‌داشت خاطرة آن اسوه‌هاي انسانيت و نمونه‌هاي پاكي‌هاست.

خردمندان عالم را هم بنا بر اين بوده و بر اين است كه از بزرگان خود، به شيوه‌هاي گوناگون تجليل كنند كه زيارت هم يكي از اين روش‌هاست. تجليل از روح‌هاي متعالي، نشان تعالي روح انسان است.

مسلمانان هم از صدر اسلام تاكنون، نسل در نسل، از همة طبقات و اقشار، قبرهايي را كه در بردارندة پيامبري يا امام پاكي يا وليّ صالحي يا بزرگي از بزرگان دين بوده، زيارت مي‌كرده و گرامي مي‌داشته‌اند. به خصوص نسبت به زيارت قبر رسول گرامي اسلام بيش از همه شرافت قائل بوده و با صرف پول‌ها و تحمل هزينه‌ها و مشقت‌ها و پيمودن راه‌هايي به زيارت مي‌رفتند و نزد مرقد آن پيامبر دعا كرده و تبرك مي‌جستند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. {وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي} (بقره، آية 125).

2. كشف الإرتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، چاپ پنجم، ص 108.



40


توسل مي‌نمودند و از اين طريق، به خداوند تقرب مي‌جستند. اين، اختصاص به شيعه ندارد و علماي بزرگ اهل‌سنت هم در قرن‌هاي متمادي در تأليفات خود پيرامون زيارت، بحث‌هاي فراوان كرده‌اند. علامه اميني در دائرةالمعارف عظيم و دريايِ عميق «الغدير» خود، در جلد پنجم، به عنوان نمونه، كلماتِ بيش از 40 نفر از علماي مذاهب اربعة سنت را در مورد زيارت پيامبر و دعا نزد قبر آن حضرت و آداب زيارت و ورود به مدينه و ادبِ ديدار و كيفيتِ سلام بر آن حضرت و پيوند دادن زيارت پيغمبر با اعمال حج و عمره و... نقل كرده و حتي نام برخي از تأليفاتِ علماي اهل‌سنت را كه مستقلاً در باب زيارت و آداب آن نگاشته‌اند. در كتاب خود آورده است و پاسخي دندان‌شكن به ياوه‌هاي «ابن‌تيميه» و وهابيان داده است.

در زيارت، اگر زيارتِ شهيد است، احياي فرهنگ شهادت است، اگر زيارت عبد صالح خداوند است، تجليل از صلاح‌ها و اصلاح‌ها و عبوديت‌هاست. اگر زيارتِ‌ پيامبر و امام است، تجديد عهد و تحكيم ميثاق با «ولايت» و مقام رهبري است.

زيارت، يا تجديد عهد با «خط امامت» است، يا ميثاق با «خون شهيد» است، يا پيمان با «محور توحيد» و بيعت با «رسالت» و «وحي» است.

امام‌رضا (عليه السلام) فرموده است:

«إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِي عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَشِيعَتِهِ وَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَحُسْنِ اْلأَدَاءِ زِيَارَة قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِي زِيَارَتِهِمْ وَتَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».( 1 )

يعني:

«براي هر امامي بر گردن شيعيان و هوادارانش پيماني است و از جملة وفا به اين پيمان، زيارت قبور آنان است. پس هركس از روي رغبت و پذيرش، آنان را زيارت كند، امامان در قيامت شفيع آنان خواهند بود».

بر اساس همين وفاي به عهد است كه شيعه همواره در احياي نام و ياد و زيارت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. وسائل الشيعه، ج 10، ص 253، حديث 5.



41


مزار اولياي دين، چه رنج‌ها كه كشيده و چه شهيدها كه داده است و هم‌اكنون نيز اين خط ايثار و شهادت تداوم دارد.

وقتي زيارت بزرگان و قهرمانان و چهره‌هاي برجستة فكري و علمي و اصلاحي و انقلابي و گراميداشت آنان و تجليل از فداكاري‌ها و خوبي‌ها و خدماتشان، سيرة عقلاي هر ملت و مذهب است. روشن است كه زيارت سرور آدميان و اسوة سعادت بشر، حضرت‌رسول (صلّي الله عليه وآله) كه فرشتگان همه زائر مرقد اويند جاي خود دارد و از ارزش و تعهد و سازندگي بيشتري برخوردار است.

روح دلباخته به پاكان و قلبي كه مفتون محبت خداست و با خداييان پيوند باطني دارد، اينگونه محبت خود را ابراز مي‌كند. اين، شيوه‌اي جديد و بدعتي نوظهور نيست. در زمان خود پيامبر هم معمول بوده است، حتي دربارة خود پيامبر اسلام. آمدن «اويس قرني» به مدينه براي ديدن پيامبر، معروف است.

«عروة بن مسعود ثقفي در سال حديبيه ديده است كه چگونه اصحاب پيامبر، آب وضو و غسل او را به‌عنوانِ تبرك برمي‌‌داشتند و تار موي حضرت را نگه مي‌داشتند. پس از فراغت از نماز، دستِ حضرت را بوسيده و بر سر و صورتِ‌ خويش مي‌كشيدند. وقتي بلال حبشي، مازاد آب وضوي آن حضرت را آورد، مردم براي برداشتن آن، بر سر او ريختند و حتي اگر آب به كسي نمي‌رسيد، از رطوبتِ آبي‌كه در دستِ مسلمان ديگر بود، بر خود مسح كرده، تبرك مي‌نمود...».( 1 )

زيارت، تداوم همين خط است و تبرك و توسل و استشفاء و استشفاع، فيض‌گيري از آن معنويات است كه سيره و روش گذشتگان صالح ما نيز همين بوده است.

پيشينه و مشروعيت زيارت

شخصيت‌ها در هر مرام و مكتب و ملتي، نماد هويت و فرهنگ آنانند. احترام به مزار و حضور در كنار قبور آنان، تقويت آن ايده‌ها و عقيده‌هاست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كشف الإرتياب، سيد محسن امين، ص 443



42


اقوام آشور و بابل هم زيارتگاه داشتند. هندوها در بنارس زيارتگاه‌هاي متعدد و معابد بزرگ داشته‌اند. فلسطين سرزمين زيارتگاه‌هاست، چه براي قوم يهود و نصارا، چه براي مسلمانان. بيت‌المقدس و قبور انبيا كه در آن سرزمين است، براي پيروان اديان ابراهيمي جاذبه‌هاي معنوي دارد. حتي در كشورهاي غربي هم جاهايي وجود دارد كه براي مسيحيان مقدس است و به زيارت آن مي‌روند. پس زيارت، خاصّ مسلمانان يا شيعيان نيست.

در قرآن كريم، از اصحاب كهف ياد مي‌كند و اينكه پس از مرگ يا خواب 309 ساله، به قدرت الهي دوباره زنده شدند و بار ديگر مردند. پيكر آنان و غاري كه در آن بودند، براي مردم قداست يافت، چون مظهر تجلي قدرت الهي بود. از اين‌رو تصميم گرفتند بر مدفن آنان معبد و مسجدي بنا كنند:

(فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً).( 1 )

در تاريخ بشري، بزرگ‌ترين، پرشكوه‌ترين، مقدس‌ترين و آبادترين ساختمان‌ها در هر جا مربوط به معابد و مساجد و زيارتگاه‌ها بوده است. زيارتگاه‌ها پيوند دهندة دل‌ها، تقويت كنندة باورها و مظهر وفاق ملي بوده است.

رفتن به زيارت اوليا، بزرگان، حتي مردگان، امر تازه‌اي نيست كه برخي بي‌خبران آن را بدعت يا شرك مي‌پندارند. در زمان حضرت‌رسول (صلّي الله عليه وآله) هم رايج بود. رسول خدا به زيارت قبر مادرش آمنة بنت وهب يا پدرش عبدالله مي‌رفت، دعا مي‌كرد، مي‌گريست، نماز مي‌خواند و آن را بازسازي و مرمت مي‌كرد.2 در ابتداي هر سال، به زيارت قبور شهداي احد مي‌رفت، مكرر در قبرستان بقيع حاضر مي‌شد و براي آنان دعا مي‌كرد. از آن حضرت روايت است كه مي‌فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كهف، آية 21.

2. مستدرك حاكم، ج 1، ص 531.



43


«مَنْ زارني بَعَدَ وفاتي كمن زارني في حياتي و وجبت لَه شفاعتي».( 1 )

هركس مرا پس از وفاتم زيارت كند، همچون كسي است كه در حال حيات مرا زيارت كرده و شفاعت او بر من لازم است.

در سيرة حضرت‌زهرا3 آمده است كه هر هفته به زيارت شهداي احد مي‌رفت و هر روز قبر پيامبر خدا را زيارت مي‌كرد.

توصية حضرت‌رسول به زيارت، آنقدر زياد است كه نمي‌توان كمترين شبهه‌اي در مشروعيت و جواز و استحباب آن داشت. مرحوم علامة اميني در الغدير،2 مواردي از آنها را نقل كرده و اسناد آن را هم آورده است. به عنوانِ نمونه:

«مَن زار قبري، وجَبت له شفاعتي» (از 41 نفر از راويان و حافظان اهل‌سنت نقل شده است).

«مَن زارني بعد موتي فكأنما زارني في حياتي» (از 13 منبع اهل سنت).

«مَن حَجّ فزار قبري بعد وفاتي، كان كمن زارني في حياتي» (از 25 منبع اهل‌سنت».

و با تعابير مختلف از منابع گوناگون نقل شده است. در منابع شيعي هم فراوان است، تنها به يك حديث بسنده مي‌كنيم:

«مَنْ زارني، او زارَ احداً من ذُريّتي، زُرته يومَ القيامةِ فَانقذتُهُ مِنْ اَهوالِها».( 3 )

«هركس مرا يا يكي از فرزندان مرا زيارت كند، من هم روز قيامت او را ديدار مي‌كنم و از هول و هراس‌هاي آن روز نجاتش مي‌دهم».

وي در پاسخ به شبهه‌افكني‌هاي پيروان عقايد ابن‌تيميه، از منابع فراواني از اهل‌سنت نقل مي‌كند كه علماي آنان در طول قرون، از ديرباز يا عصر حاضر، بر اهتمام به زيارت حضرت‌رسول تأكيد داشته‌اند.( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شيعه‌شناسي، ص 302 (به نقل از شفاء السقام).

2. الغدير، ج 5، ص 93 به بعد.

3. بحار الأنوار، ج 97، ص 123؛ در همين جلد، روايات فراواني آمده كه شايستة مطالعه است.0

4. الغدير، ج 5، ص 86 تا 207 (زيارة مشاهد العترة الطاهره).



44


تكريم قبور بزرگان دين و چهره‌هاي برجسته، امري طبيعي و متداول و به عنوان يك حسنه در ميان مسلمانان جاري بوده است و مخصوص شيعه نيست. وقتي نسبت به افرادي نسبتاً عادي چنين احترامي مي‌شده و مي‌شود، نسبت به پيامبر خدا و ائمة معصوم و امام‌زادگان به طريق اولي جايز و مناسب است. در «الغدير»، در بخشي مفصل، نمونه‌هاي فراواني از منابع اهل‌سنت نقل شده كه به زيارت اصحاب، بزرگان، علما، راويان و فقيهان مي‌رفته‌اند و آنان قبوري داشتند كه مورد توجه بوده است، مثل قبر بلال در دمشق، قبر سلمان در مدائن، قبر طلحه و زبير در بصره، ابوايوب انصاري كه در روم درگذشت، مشهد رأس‌الحسين در مصر، قبر عمر بن عبدالعزيز در دير سمعان، قبر ابوحنيفه در اعظميّة بغداد، قبر مالك بن انس در بقيع، معروف كرخي در بغداد، شافعي در مصر، احمد بن حنبل در بغداد.( 1 )

بحثِ «آداب زيارت» كه در منابع اهل‌سنت هم آمده است، گواه ديگري در رواج اين سنت ديني از ديرباز بوده كه مورد وفاق و قبول علماي مذاهب بوده و دربارة آن تأليف‌هاي مستقلي وجود دارد و برخي تا 36 مورد براي آداب زيارت بيان كرده‌اند.( 2 )

رواج زيارت بين مسلمانان به عنوان يك «سيرة متشرعه»، از مستندات مشروعيت و جواز و استحباب اين عمل است. اين زائران، افراد بي‌سواد و بي‌خبر از دين و روايات هم نبوده‌اند، تا برخي به آنان نسبت جهل و خرافه بدهند. ميان آنان تعداد فراواني از علما و پيشوايان مذاهب بوده كه مقتداي مردم محسوب مي‌شدند. ناقلان روايات و نمونه‌هاي تاريخي هم اغلب علما و پيشواياني بوده‌اند كه با نقل خود بر آن عمل صحّه گذاشته و پسنديده‌اند و در فضيلت آن مزارها و مدفونين آن حرم‌ها داد سخن داده‌اند. پس مي‌توان گفت همة مسلمانان در همة دوران‌ها بر اين موضوع، اتفاق‌نظر داشته‌اند و اين بيانگر نوعي اجماع ثابت و محقق ميان طبقات مسلمين بوده است. با توجه به مطالب ياد شده، چه ارزش و اعتباري براي سخنان و عقايد «ابن‌تيميه» و پيروان او باقي مي‌ماند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ج 5؛ وي 52 مورد را به صورت مستند نقل كرده است.

2. همان.



| شناسه مطلب: 76761