بخش 8
شناسنامة #171;نجف#187; زیارت علی (علیه السلام) #171;زیارت#187;، احیای حقّ مکتوم مواقع زیارت حضرت امیر (علیه السلام) کعبة ولایت کربلا، قبلة عشق
شناسنامة «نجف»
در كنارة كوفه، در قديم دريايي بوده كه خشكيده است. بر كرانة آن دريا، سرزمين بلندي بوده كه ميگويند در طوفان نوح، كشتي نوح بر آن منطقه استقرار يافته است. آن سرزمين بلند را كه آب آن را فرا نميگرفت و به كوفه وصل بود، «نجف» ميگفتهاند.
نجف، در كنار آن سراشيبي ژرف، واقع بوده كه قبلاً دريا بوده و بعداً خشك شده است و باغاتي را پديد آورده است. به اين منطقه، در زبان روايات و فرهنگ اهلبيت، «نجف»، «غَريّ»، «مشهد» و «ظهرالكوفه» گفته شده است.
طبق روايات، نجف مهبط اولياي خدا و خانة هجرت انبيا و محلّ قرار كشتي
نوح بوده، و اولاد نوح از اينجا پراكنده شدهاند و ابراهيم خليل در اين سرزمين زيسته است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) نگاهي به آن وادي مرتفع پشت كوفه (ظهرالكوفه) افكند و فرمود:
«چقدر منظرهات زيبا و ژرفاي درونت پاكيزه و معطّر است، خدايا قبر مرا در اين زمين قرار بده».(1)
نخستين شهيد محراب و كشتة عدالت، اميرالمؤمنين (عليه السلام) در 21رمضان سال 40هجري، در پي ضربت ناجوانمردانة «ابنملجم» به شهادت رسيد. نسبت به محلّ دفن، خود آن امام شهيد، دستور لازم را داده بود. فرزندان علي (عليه السلام) آن حضرت را شبانه تشييع كردند و در بقعه و مرقد پاكش در نجف، به خاك سپردند. جايي كه كيلومترها بيرون از شهر كوفه بود. علّت دفن امام در نجف، براي آن بود كه قبرش مخفي باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الأنوار، چاپ بيروت، جلد 97، ص 237.
حضرت، دشمنان بسياري داشت. بستگانِ كساني كه در ميدانهاي جنگ ـ چه در زمان و در ركاب پيامبر و چه در زمان خلافت خودِ آن حضرت ـ به تيغ ذوالفقارش به هلاكت رسيده بودند، نسبت به او كينه داشتند. باند تبهكار بنياميه، منافقان كافردل، خوارج نهروان و بازماندگان آنان، دشمني آن حضرت را به صورت شديدي در دل داشتند و بيم آن مي رفت كه عداوت خود راحتي نسبت به قبر مطهرش هم نشان بدهند. بنابر روايات، خوف آن بو د كه خوارج و ديگران، قبر آن حضرت را نبش كنند.(1)
چارهاي نبود جز اينكه براي ردّ گم كردن، به شيوهاي عمل كنند كه كينهورزان و دشمنان نتوانند اهانت و جسارتي كنند.
«...اولاد علي (عليه السلام) پس از شهادتش تصميم بر پنهان نگهداشتن قبرش گرفتند، از ترس اينكه مبادا بنياميه نسبت به قبر حادثهاي پيش آورند. از اينرو محلّ قبر را براي مردم مبهم ساختند و مردم را به وهم انداختند. به اين صورت كه در شب دفن، تابوتي را با ريسمان به شتري بستند. در حالي كه از تابوت، بوي كافور به مشام ميرسيد، آن را در تاريكي شب همراه جمعي از افراد موثّق، از كوفه بيرون بردند، تا چنين وانمود كنند كه به مدينه ميبرند تا در كنار فاطمه (سلام الله عليها) به خاك بسپارند. استري ديگر را همراه با جنازهاي پوشانده بيرون بردند و وانمود كردند كه ميخواهند در «حيره» دفن كنند. در مسجد، در «دارالأماره»، در منزل يكي از اصحاب، در «كناسه» و در «ثويه» چند قبر كندند و به اين صورت، مردم نسبت به موضع دقيق دفن آن حضرت در ابهام ماندند و محلّ واقعي دفن را جز فرزندان آن حضرت و اصحاب خاص كسي نميدانست. آنان حضرت را هنگام سحر 21رمضان در نجف (در موضع فعلي مرقد مطهر) به توصية خود امام، دفن كردند در حالي كه مردم با ديدن تابوت و جنازه و برنامههاي شب، در حيرت و ابهام بودند كه علي (عليه السلام) در كجا دفن شد...».(2)
اين تدبير و دورانديشي، بسيار بهجا بود و گذشت زمان هم صحت آن را نشان داد. در دوران خفقانباري كه شيعيان خالص و افراد مطمئن از محلّ دفن حضرت مطّلع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الانوار، ج97، ص 239.
2. معجم القبور، سيد محمدمهدي الموسوي الاصفهاني، ج 1، ص 367.
بوده و به زيارت آن ميرفتند، حساسيّت و حسد مخالفان را بر ميانگيخت.
«...در زمان منصور دوانقي، زوّار قبر مطهر خصوصاً از كوفه زيادتر شد و داود ابن عباس ـ والي كوفه ـ بر آن مطّلع شد و خواست قبر مطهر را از اساس بردارد يا حقيقت امر را دربارة قبرِ مبارك به دست آورد و كرامتي كه در موقع كندن اطراف قبر مبارك ظاهر گشت و خبر به داود رسيد و امر به توقّف كارگران كرد و صندوق و سايهباني بر بالاي قبر مطهر بنا نمود كه موقع تشرّف هارون بر كنار قبر مبارك موجود بوده است و هارون قبهاي بر بالاي قبرِ مبارك امر به ساختن آن كرد...».(1)
آنچه كه به هارونالرشيد نسبت داده ميشود ساختن بقعه است. لابد آن هم بهخاطر جلبنظر و دوستي علويون نه بهخاطر عقيده به اميرالمؤمنين.
«...قبر شريف اميرالمؤمنين تا زمان هارونالرشيد از بيگانگان پنهان بود. در سال 155هجري نخستين بقعه آن حضرت را هارون بنا نمود و صندوقي از سنگ سفيد با ضريحي روي قبر قرار داد. پس از آن محمد بن زيد، داعي صغير ملك طبرستان از احفاد زيد بن امامحسن (عليه السلام) در سال 287 به بناي قبّه و صحن و هفتاد طاق پرداخت».(2)
هدف بيان اين نكته بود كه پنهان ماندن مدفن آن امام مظلوم، ريشههاي سياسي داشته و بهخاطر مصونيت از بروز عداوت امويان بوده است.
به فرمودة امامصادق (عليه السلام) حضرت امير، به پسرش اماممجتبي دستور داده بود كه براي وي چهار قبر در چهار مكان حفر كنند، يكي در مسجد، يكي در رحبه، يكي در غري و ديگري در خانة جعدة بن هيبره، و هدف حضرت اين بود كه هيچكس از دشمنانش، از موضع قبر او، آگاه نشوند.( 3 )
مخفي بودن جاي قبر آن حضرت، بسياري از حقايق را روشن ميكند. علامة مجلسي» بعد از نقل اين احاديث و روايات متعدد ديگر، ميگويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحقيق دربارة اولين اربعين، سيد محمدعلي قاضي طباطبايي، ص 227 (به نقل از: فرحةالغري سيد بن طاووس).
2. تاريخچه و احكام مساجد و مشاهد، حسن مظفّري، ص 26.
3. بحار الانوار (چاپ بيروت)، ج97، ص250.
«علت پنهان بودن قبرش، ترس از خوارج و منافقين بوده است و كسي جز خواصّ شيعه، از جاي مخفيِ آن اطلاع نداشت. تا اينكه در زمانِ «سفّاح» ـ خليفة عباسي ـ امامصادق (عليه السلام) به «حيره» برآمد و موضع قبر را نماياند و از آن پس تاكنون شيعه قبر امام را در همان موضع زيارت ميكند».(1)
محلّ قبر، از چشم و آگاهي دشمنان و افراد غير مطمئن پنهان بود.
«...ولي اولاد علي (عليه السلام) جاي آن را ميدانستند. امامسجاد7 بهطور مخفيانه آن را زيارت ميكرد. همچنين امامباقر (عليه السلام) در عهد بنيمروان از آن خبر داشت و گاهي به زيارت ميرفت، چون حكومت به عباسيان رسيد و امامصادق (عليه السلام) را چندينبار به عراق، جلب و احضار كردند، در مسير عراق، امام به ياران مخصوص و برگزيدة خويش، موضع قبر شريف علي بن ابيطالب7 را نشان ميداد و در هر بار جمعي به همراه او مرقد امام را زيارت ميكردند. بر روي قبر، دكّهاي بود كه در اثر جريان سيل، ويران شده بود و «صفوان جمّال» به امر امامصادق (عليه السلام) آن را بازسازي كرد. شيعه از آن پس با راهنماييهاي امامصادق، جاي قبر را ميدانستند و به زيارت ميرفتند تا اينكه در زمانِ خلافت هارونالرشيد، مسأله كاملاً روشن گشت و قبهاي بر آن افراشته شد...».(2)
در دورههاي بعد، به تدريج استقبال مردم از زيارت مزار امامعلي (عليه السلام) رو به افزايش ميرود و طبق روايتي از قول زائر قبر امام در سال 260 قبر علي (عليه السلام) به صورتي بوده كه سنگهاي سياهي دورش چيده شده بود و غير از همان سنگچيني، بنا و بارگاهي نداشته است.(3)
«...بعد از آشكار شدن قبر اميرالمؤمنين در نجف، آباداني و عمارتها در اطراف مرقد مقدس از سال 170 شروع شد و علويّون بهخصوص شيعيان، آنجا ساكن شدند و با گذشت زمان آبادتر و پرجمعيتتر شد و يك قرن نگذشته بود كه در نجف، غير از شيعيان بيش از 1900 نفر از سادات علوي ميزيستند و بهتدريج رونق بيشتري يافت و در قرن هفتم و هشتم، در عصر حكومتهاي شيعي جلايري و ايلخواني در عراق، رونق درخشاني يافت و با صرف مبالغ هنگفت، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، جلد 42، ص 338.
2. تاريخ الشيعه، محمدحسين المظفّري، ص 94.
3. بحار الأنوار، ج 42، ص 315.
آنجا مدرسهها، مساجد، تكيهها و... احداث شد...».(1)
رفت و آمد مردم بر سر مزاري كه بهعنوان مرقد علي بن ابيطالب شهرت يافته بود، بر عدهاي از حسودان تنگنظر دشوار آمد و به بهانههاي مختلف ميخواستند باعث تفرّق مردم از تجمع بر اين كعبة ولايت شوند.
مرحوم علامة مجلسي داستان مفصّلي نقل ميكند از كساني كه در سال 273هجري، با تصور اينكه موضع قبر علي (عليه السلام) دورغ است و مدفن امام در آنجا نيست و اين شهرت، باعث فتنه و گمراهي مردم ميشود، تصميم بر نبش قبر ميگيرند. ولي وقتي عملهها دست به كار حفّاري و نبش قبر ميشوند حوادث شگفتي بروز ميكند كه آنان را مبهوت ساخته و از ادامة عمل منصرف ميكند.(2)
با گذشت زمان، نجف، به شهري آباد تبديل ميشود كه عاشقان حق و شيفتگان اهلبيت به آنجا روي ميآورند.
عالم بزرگ شيعي، شيخ طوسي در قرن پنجم، حوزة علمية نجف، اين كوثر پربركت را تأسيس ميكند و نجف، چشمهاي جوشان و زمزمي پرخير ميگردد كه مكتب مولا علي (عليه السلام) را احيا ميكند.
با آنكه نجف، آب و هواي مساعدي ندارد و براي زندگي مساعد نيست، ولي جاذبة نجف، از آب حيات و هواي معنويت آن است، نه آب و هواي طبيعياش. همچنان كه قم هم، اين شهر كويري و شورآباد كم آب و سوزان و تشنه، خود، كوثر ولايت است كه تشنگان معنويت و عرفان را از هر سو به طرف خود ميكشد و بانوي بزرگوار، حضرتمعصومه (سلام الله عليها) است كه قم را آباد كرده است.
آري... نجف مهد علم و كانون معارف اهلبيت گشت و خاستگاه خورشيد دين، از حوزة هزار سالهاي كه شيخطوسي سنگ بنايش را نهاد.
هزاران عالم شيعي در اين حوزه پرورش يافتند و افقها را روشن ساختند. قبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ماضي النجف و حاضرها، شيخ جعفر آلمحبوبه نجفي، ج 1، ص 18.
2. بحار الأنوار، ج 42، ص 312.
بسياري از علماي اسلام هم در همين نجف است، فرزانگاني همچون: شيخ طوسي، علامة حلّي، مقدّس اردبيلي، بحر العلوم، نراقي، صاحب جواهر، شيخ مرتضي انصاري، ميرزاي شيرازي، محقق ثاني، ميرداماد، استرآبادي، شيخ جعفر شوشتري، محمدكاظم خراساني، محمد كاظم يزدي، ميرزا حسين نوري1 ،علاّمة اميني، آيةالله حكيم، حاج آقا مصطفي خميني و دهها چهرة برجسته و معروف ديگر...
زيارت علي (عليه السلام) بيعت با «حقّ»
امامصادق (عليه السلام) به «ابنمارد» فرمود:
«...اي «ابن مارد»!... هركس جدم اميرالمؤمنين (عليه السلام) را، حقشناسانه و از روي معرفت زيارت كند، خداوند بر هر گامش پاداش حجّ و عمرة مقبول مينويسد. اي ابنمارد! به خدا سوگند، هرگز قدمي كه ـ پياده يا سواره ـ در راه زيارت اميرالمؤمنين (عليه السلام) غبارآلود شود، به آتش دوزخ نميسوزد. اي ابنمارد! اين حديث را با آبطلا بنويس...».(2)
* * *
علي (عليه السلام) را در بيست و يكم رمضان در نجف به خاك سپردند.
ولي... علي (عليه السلام) زنده و حيّ و حاضر بود. چون امام بود، چون، شهيد بود، هرچند كه پيكرش در زير خاك نهفته بود و بهظاهر، در ميان مردم حضور نداشت.
اميرالمؤمنين، مظلومانه به شهادت رسيد و مخفيانه به خاك سپرده شد و تا يك قرن پس از شهادتش، قبرش پنهان بود و جز اندكي از ياران خالص و اصحاب مورد اعتماد ائمه و علويون مرتبط با معصومين، كسي جاي دفن آن حضرت را نميدانست. اين، به توصية خود امام بود، براي پيشگيري از نبش قبر و هتك حرمت از سوي منافقين و دشمنان و خوارج.
زيارت، احياي خاطره است، تجليل از انسانهاي والا و انسانيتهاي ارجمند است،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منتخب التواريخ، ص 173.
2. بحار الأنوار، ج 97 (چاپ بيروت)، ص 260؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 294، حديث 3.
گراميداشت ارزشهاي متعالي و تعظيم حق است.
و چه انساني والاتر از حضرت امير (عليه السلام) ؟ و كدام خاطرهاي گراميتر از صحنههاي فراوانِ بروز فضايل و كمالاتِ علي (عليه السلام) ؟
زيارت آن امام، كه گامي در جهت تكريم حق و تجليل انسانيت است، بر مذاقِ پيروان باطل و حيواناتِ انساننما خوش نخواهد آمد. پس بيجهت نبود كه امويان، كينة علي و آلعلي را در سينه داشتند و تاب ديدن و شنيدن فضيلتهاي صاحبان فضل و علم و شرافت و كرامت را نداشتند. دشمني آلاميّه با آلعلي، از خصومتِ حق و باطل سرچشمه ميگرفت، نه چيز ديگر.
درخشش فروغ علوي، كه حتي پس از شهادتش هم افقها را روشن و زوايا را گرم ميساخت، ديدة تنگنظران را ميآزرد.
به كوري چشم شبكوران، و عليرغم كينه و حسد شبپرگان و خفّاشانِ خورشيدگريز و ظلمتخواه، آفتاب تابندة وجود علي (عليه السلام) ميتابيد و جلوة جمال و كمال، در آن روزگار قحطي انسانيت و فقر معنويت، ميدرخشيد و حقارت دشمنان، در برابر عظمت علي (عليه السلام) بيشتر معلوم ميشد.
علي (عليه السلام) قرآن ناطق و عدالت و فضيلت مجسم و حقيقت و كمال متبلور بود. وجودهاي مصنوعي و «بودن»هاي كاذب، در مقابل فروغ شخصيت علي (عليه السلام) رنگ ميباختند. وجود رنگباخته و ماهيت بيمقدارشان در مُحاق قرار ميگرفت و آن خفاشان را ياراي پرواز در قلمرو خورشيد و در عرصة «روز» نبود.
ولي مگر ميتوان با گل و لاي دروغ و جعل و تحريف، چشمة خورشيد را پوشاند؟ مگر با كف و پنجهاي كه انسانِحسود و خفاشسيرت، در برابر آفتاب ميگيرد، روز، تيره ميشود و آفتاب، خاموش؟
شبپره گر وصل آفتاب نخواهد * رونق بازار آفتاب نكاهد
فضيلتهاي اهلبيت، حسدآور بود و علي (عليه السلام) چهرة بارز و پرجذبة اين خاندان، بيش از همه از فضايل برخوردار بود و در نتيجه بيش از همه مورد كينهتوزي و دشمني و حسد قرار گرفت، هم در زمان حياتش، هم پس از شهادتش.در آية قرآن، اشارهاي است به كساني كه فضيلت يافتگان از سوي خداوندند و مورد حسادت برخي تنگنظران قرار ميگيرند:
{أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ}.(1)
طبق نوشتة بعضي از تفاسير، اشاره به پيامبر و آل اوست. در حديثي امامصادق (عليه السلام) در ذيل آية فوق، فرموده است:
«ماييم آن مورد حسد قرار گرفتگان كه خداوند در كتابش فرموده است...».(2)
تا وقتي كه در جامعه، چهرههايي همچون امامان و اهلبيتِ پاك پيامبر باشند و مطرح گردند، چه در حال حيات و چه پس از شهادت، آيا جايي براي معاويهها و يزيدها و مروانها باقي ميماند؟... هرگز!
پس طبيعي است كه معاويه، با علي و آلعلي دربيفتد و آتش حسد و كينه، او را آنگونه به مخالفت و دشمني و خصومت وادارد.
تلاشهاي معاويه جهت كوبيدن خطّ علي (عليه السلام) و به انزوا كشاندن و دور كردن اهلبيت از صحنه و هتك حرمت و حيثيّت و ترور شخصيت آنان، از راههاي گوناگون انجام ميشد و معاويه از هر وسيلهاي جهت رسيدن به اين هدف شوم استفاده ميكرد. روشهايي همچون:
1ـ استخدام وعّاظ و گويندگان به نفع سياستهاي خود.
2ـ استخدام مراكز فرهنگي و آموزشي و تريبونهاي تبليغي در مسير تغدية فكري مردم به نفع رژيم اموي و ساختنِ نسلي دشمن اهلبيت.
3ـ جعل حديثهايي به نفع امويان و در جهت كاستن موقعيت اهلبيت، از راه به كارگيري و استفاده از خبرسازان و بازرگانان حديث و جاعلين رواياتِ فضيلت و منقبت.
او ميخواست با افروختن شمعهاي كوچك ـ آن هم به دروغ و تزوير ـ از عظمت و درخشش و تابندگي خورشيد بكاهد. ولي مگر ميشد و ميشود؟ مگر چراغ ايزدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نساء، آية 54.
2. "...ونحن المحسودون الذين قال الله في كتابه: { أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ... }". (مجمع البيان، ج 2، ص 61).
با پف دهانها خاموش ميشود؟
{يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ}.(1)
گستاخي و دنائت و كينهورزي را معاويه به آنجا رسانده بود كه طبق بخشنامه، تمام خطبا و واليان وابسته را ملزم ساخته بود كه در جلسات و مجامع عمومي و نمازها و خطبهها و منبرها، علي بن ابيطالب را لعن و سبّ كنند و ناسزا گويند و هنگامي كه «مغيرة بن شعبه» را والي كوفه ساخت از او تعهد گرفت كه در دشنام دادن به علي و عيبجويي و بدگويي از او و اصحابش و تبعيد كردن ياران علي، كوتاهي نكند. مغيره هم در مدت هفت سال امارتش بر كوفه بهطور مداوم به اين دستور معاويه عمل ميكرد...(2)
در ادامة همين سياست بود كه «زياد»، براي تصفية كوفه از شيعيان علي (عليه السلام) و از هم پاشيدن قدرت و تجمع آنان، تعداد 50هزار نفر از آنان را به خراسان تبعيد كرد.(3)
برنامة الزام مردم به سبّ و دشنام بر علي (عليه السلام) از جهتي نشان دهندة عمق كينة معاويه نسبت به امام ـ اين حقيقت مجسم ـ بود و از طرفي گوياي عظمت و جاودانگي علي (عليه السلام) و تأثيرش در تاريخ، به گونهاي كه حتي پس از شهادت هم نام و يادش براي معاويه غير قابل تحمل بود و پس از مرگ آن حضرت هم، دست بردار نبود.
معاويه مقرّر كرده بود هركس نامش «علي» است او را بكشند. و مورّخين نقل كردهاند كه علما و راويان حديث، نسبت به نقل روايت از علي (عليه السلام) با نام صريح او هراسان بودند و بهخاطر ترس از بنياميه، هرگاه ميخواستند از آن حضرت روايتي نقل كنند، ميگفتند: پدر زينب (ابوزينب) چنين گفت...(4)
«...با اينكه پيامبر فرموده بود: هركس به علي دشنام دهد به من دشنام داده است و هر كه مرا دشنام دهد به خدا ناسزا گفته است (مَنْ سَبّ عليّاً فقد سَبّني وَمَن سَبّني فقد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صف، آية 8.
2. حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 2، ص 410.
3. همان، ص 178.
4. همان، ص 164.
سَبّ اللهَ) در عين حال معاويه، لعن و نفرين و دشنام به علي را الزامي كرد و در منابر و اجتماعات و خطبهها به فرمان او به علي ناسزا ميگفتند و واليان او كار را به جايي رساندند كه دشنام به علي را جزئي واجب و لازم از نماز جمعه قرار دادند و هركس را هم كه از نفرين و برائت از علي، سرپيچي ميكرد، در معرض تيغ قرار ميدادند. انگيزة معاويه از اين عمل، تحكيم پايههاي سلطة خويش بود، زيرا ميدانست با درخشش چهرة علي در تاريخ، رونقي براي او باقي نخواهد ماند. حتي «مروان بن حكم» به اين موضوع تصريح كرده و گفته است: حكومتِما جز با اين ـ دشنام به علي (عليه السلام) ـ استوار نميشود (لايستقيم لنا الأمرُ الاّ بذلك ـ اي بِسبّ عليٍّ ـ)(1)
سلطة امويان در صورتي پايدار بود كه بتوانند يك نسل را با چنين فرهنگ و تبليغاتي به بار آورند و تا حدودي هم در قلمرو حكومت خويش در اين زمينه موفق شده بودند. همچنان كه گفته شد، سياستِ عليزدايي معاويه و برنامة گستردة لعن بر امام، براي ساختن نسلي با بغض و كينة اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود. اين واقعيت حتي از زبان خود معاويه به صراحت شنيده شد. معاويه گفت: اين سياست را آنقدر ادامه ميدهم تا اينكه كودكان بر اين روش بزرگ شوند و بزرگان پير گردند: «حَتّي يَربُوَ عَليه الصّغيرُ وَيهرُمَ الكبيرُ».(2)
«زيارت»، احياي حقّ مكتوم
پس از زمان معاويه هم، آن خطّ شوم ادامه يافت. گرچه در زمان «عمر بن عبدالعزيز» برنامة سبّ و لعن برداشته و ملغي شد ولي پس از روي كار آمدن بنيعباس هم در دورههاي مختلف، به شكلهاي گوناگون، خطّ و فرهنگ اهلبيت مورد تهاجم قرار ميگرفت و مسأله زيارت هم ـ جز در يكي دو برهة كوتاه از زمان ـ با محدوديت و خوف و هراس انجام ميگرفت و امكان تجليل شايسته و احياي نام و آثار و نشانههاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 2، ص 340.
2. شيعه و زمامداران خودسر، محمدجواد مغنيه، ص 96.
پيشوايان معصوم شيعه و بزرگداشت مناسب فراهم نبود.
ائمة ما يكي از برنامههاي شان احياي حق و تجليل از فضايل اهلبيت بود كه در طول زمان سلطة امويان و عباسيان برخورد حذفي با آن ميشد و سعي ميكردند تا مردم با جبهة نور و حق و كرامت اين خاندان آشنا نشوند. زيارت، يك گام روشن و عملي در راه مبارزه با شيوة دشمنان در كتمان حقايق و پردهكشي بر فضايل اهلبيت بود و از اين طريق راهها و شايستگيها و ارزشها نمود پيدا ميكرد. بهخصوص در دورهاي كه قبر اميرالمؤمنين مخفي بود، در همان شرايط خفقانبار، ائمه به زيارت جدّشان حضرت امير ميشتافتند.
صفوان جمّال ـ يكي از اصحاب امامصادق (عليه السلام) ـ نقل ميكند:
همراه امامجعفرصادق (عليه السلام) به كوفه براي ملاقات با منصور ميرفتيم. حضرت فرمود:
صفوان! شتر را همينجا بخوابان. اينجا قبر جدّم اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.
شتر را خواباندم. حضرت فرود آمد، غسل كرد. لباسهاي خود را عوض كرد و بسيار تكريم و احترام نمود. آنگاه فرمود:
ـ هر كار ميكنم تو هم انجام بده.
آنگاه بهسوي آن سنگهاي گداخته ـ محلّ قبر اميرالمؤمنين ـ رفت و به من فرمود:
قدمهايت را كوچك بردار، سرت را به طرف زمين بگير، براي هر گام تو، پاداش صدهزار حسنه نوشته ميشود و سيّئات محو ميگردد...
آنگاه رفت و من هم همراهش رفتم، در حالي كه سكينه و وقار بر ما حاكم بود و تسبيحگويان و تقديسكنان رفتيم تا به محلّ قبر حضرت رسيديم و زيارت خوانديم... آنگاه امامصادق (عليه السلام) چند درهم به من داد و من قبر را با آن پول مرمّت كردم...».(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.
اين روايت، هم مهجور و مخفي بودن قبر و زيارت حضرت امير را ميرساند و هم نداشتنِ آثار و بنا و نشانهاي روشن و گويا بر سر مزار آن حضرت را. در آن روزگار و حتي سالهاي بعد از آن هم، زيارت قبر علي (عليه السلام) با فراغ خاطر و آسودگي كامل انجام نميگرفت و زيارت، همراه با خوف و خطر و هراس و ناامني بود.
«عبدالله بن رابيه» گفته است:
«من در سال 247 حج انجام دادم (روزگار امامعسكري) پس از حجّ، بهسوي عراق رفتم و قبر علي بن ابيطالب را با حالتِ ترس از حكومت و سلطه، زيارت كردم، آنگاه به طرف مزار حسين (عليه السلام) رفتم و ديدم كه آنجا را خراب كرده و زمين را هموار كردهاند...».(1)
با توجه به اين شرايط و فلسفة زيارت قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميبينيم كه امامان ما تا چه حدّ به زيارت آن حضرت توصيه و سفارش كردهاند و پاداشهاي عظيم خداوند را براي زائرين مرقدش برشمردهاند و ستايشهاي فراوان از چهرههاي غبارآلود و قدمهاي ثابت قدمانِ راهِ «زيارت» نجف نمودهاند.
مواقع زيارت حضرت امير (عليه السلام)
براي تداوم رابطه با امام عدالت و قطب ولايت، همواره بايد خدمت امام، سلام گفت و به زيارت مرقدش شتافت، وقت و بيوقت، در هر مناسبتي و موقعيتي. نام اين، «زيارت مطلقه» است. در كتب دعا و زيارات، زيارتنامههاي مطلقهاي نقل شده كه اختصاص به زمان خاصي ندارد و هر وقت ميتوان به قصد زيارتِ مولا، آنها را خواند.
ولي يك سري زيارتها هم مخصوص مواقع خاصّ است كه فضيلت بيشتري دارد. طالبين به كتابهاي دعا مراجعه كنند. مرحوم علامة مجلسي ميگويد:
«زيارت آن حضرت، در ايام ديگر هم فضيلت دارد، غير از آن مواقعي كه زيارت مخصوص به آنها وارد شده است. بهخصوص ايامي كه به گونهاي اختصاص به آن حضرت دارد، يا در آن روز، براي او كرامت و فضيلت و منقبتي آشكار شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الأنوار، ج 45، ص 298.
است. مانند:
روز 13 رجب، ميلاد امام علي (عليه السلام) .
روز 21 رمضان، روز شهادت حضرت.
شب اول ربيعالاول، شب خفتن آن حضرت در بستر پيامبر هنگام هجرت (ليلة المبيت).
روز 17 رمضان، روز فتح جنگ بدر.
روز 17 شوّال، روز مواسات حضرت در جنگ اُحد.
روز 27 رجب، روز فتح خيبر به دست آن حضرت.
روز 20 رمضان، روز بالا رفتن او بر دوش پيامبر، براي پايين كشيدن بتهاي كعبه.
روز 15 جمادي الأولي، روز فتح بصره.
روز 17 شوّال، روز «ردّ الشمس».
روز 1 ذي حجه، روز مأموريت يافتن حضرت براي تلاوت آيات سورة برائت بر مشركين.
روز 9 ذي حجه، روز بسته شدن درهاي ديگر و بازماندن در خانة او به مسجد پيامبر.
روز 24 ذي حجه، روز مباهله و روز صدقه دادن انگشتر در نماز.
روز 25 ذي حجه، روز نزول سورة «هل اتي» در شأن او و اهلبيت پاكش.
روز ازدواجش با فاطمه، روز به خلافت رسيدنش، روز بيعت مردم با او پس از كشته شدن عثمان، و... روزهاي ديگر».(1)
تأكيد روي زيارت، هميشه و همه جا، بهخصوص زيارت از نزديك و تشرف به مرقد مطهر علوي، احياي فضيلتهاي آن حضرت و پاسداري از حريم حق است و... بالأخره، زيارت، احياي حقِ مكتوم است، جلوگيري از فراموش شدن تاريخ انسانيتها و ارزشها و كرامتهاست و در ساية همين تجليلها و زيارتها، آثار اهلبيت باقيمانده و فرهنگشان سرچشمة آموزش و تربيت انسانهاست و مزارشان كانون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الأنوار (چاپ بيروت)، جلد 97، ص 383.
تهذيب نفوس و تزكية انسانهاي مستعدّ.
به قول «سيد عبدالحجّت بلاغي»:
«...بزرگان علماي شيعه، چون ديدند داستان غديرخم كه در حضور هزارها جمعيت مختلف عربستان، انجام گرديد فراموش شد و كمكم كار به انكار كشيد، از اينرو چشمها ترسيد كه مبادا ساير قضايا هم پس از فراموشي مورد انكار قرار گيرد. لذا اين تشكيلات را به پا كردند كه تاريخ فراموش نشود و آثار بزرگان شيعه از نظرها محو نگرديده، سيرة آنان مورد متابعت و استفاده قرار گيرد و احساساتي كه پيشوايان دين، خود را دربارة آن فدا كردهاند، تجديد شده و از ميان نرود. و از روي قطع، اگر فاجعة كربلا، طيّ اين برنامة فعلي نبود، محلّ انكار ميشد و حتي گفته ميشد مگر ممكن بوده كسي پسر پيغمبر را با لب تشنه بكشد و اهل و عيال او را اسير كند؟...».(1)
كعبة ولايت
السّلام عليك يا أميرالمؤمنين (عليه السلام)
و اينك... بر آستانِ «مولا»، «نجف اشرف»!
مقام، مقامِ «ميثاق» با امام است، تجديد بيعت با «امامت».
چه معطّر است ياد «علي»7، و چه مصفّاست مرقد علوي، و چه لذتبخش است با پاي محبت، وادي مودّت را پيمودن و رفتن و رفتن و رفتن، و به آن ديار رسيدن و در سايهسار حريم آن حرم، آرامش يافتن، و بوسه بر اين بارگاه زدن، و لب را با سنگفرش سرد صحن، آشنا ساختن، خاك اين آستان را توتياي چشم كردن، سفرة «دل» را پيش مولا گستردن و جام «جان» را از كوثر ولايت پر كردن، و با دو دست پرنياز مشتي از «زمزم زيارت وليّ خدا» نوشيدن، و آب معنويت حرم، بر چهرة خسته و ديدة خواب گرفته ريختن، و كام «عقل» را از سرچشمة «عشق»، سيراب كردن، و ذائقة زائر را در حرم علوي، «شيرينيِ شوق» چشاندن، و قرار را در اوج «شور»، يافتن و شور را در نهايتِ «قرار» داشتن. كه... ديگر اينجا، پاي دل است كه ميرود و ميدود، زمين ميخورد و بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ نجف، سيد عبدالحجّت بلاغي، ص 145.
ميخيزد و افتان و خيزان به حرم ميرسد، كه اينجا، عقل نيز مطيع فرمان عشق است.
از طپش، منع دل بيسر و پا نتوان كرد * منعِ بيطاقتيِ قبلهنما، نتوان كرد
شود از سجدة حق، آينة دل، روشن * بيقدِ خم شده، اين تيغ، جلا نتوان كرد
نگذري تا ز سر دانة خود، چون پرِ كاه * دست خود در كمر كاهربا نتوان كرد( 1 )
آنكس كه علي (عليه السلام) را آيينة جمال نماي خدا ميداند و جلوة ايزدي را در سيماي اين وليّ خدا ميبيند، بيشك، بارگاهش را نيز كعبة ولايت ميداند و «نجف» را برتر از «طور سينا» مييابد.
كوي علي (عليه السلام) ، كوي حق است و تعظيم و تكريم در آستان اين مولا و سرور، عبوديتِ خدا و خضوع در برابر خداي علي است و بايد اينجا نيز حرمت نگه داشت و زمين ادب بوسيد و چهره بر اين تربت سود، كه چيزي كمتر از طور موسي (عليه السلام) ندارد و زيارت اين مزار، احرامي ديگر ميطلبد و لبّيكي ديگر.
عالم عارف و نابغة بزرگ، «شيخ بهايي»( 2 ) در تشرف به آستان علوي، يك رباعي به مضمون زير سرود و دستور داد كه در كفشداري حرم حضرت امير بنويسند:
«اين افق نوراني بر تو آشكار شده است،
پس با نهايت كرنش و فروتني سجده كن، و صورت بر خاكِ آن بساي،
اين طور سيناست، در اينجا نگاهت را فروبند،
اين حرم عزت و سربلندي است، كفش از پاي درآور».
هذَا الاُفُق المبينُ قدْ لاحَ لديك * فاسجُدْ مُتَذَلِّلاً وعَفِّرْ خَدَّيكَ
ذا طورُ سينين، فاغْضُضِ الطَرفَ به * هذا حرمُ العزَةِ فَاخْلع نعليك( 3 )
معنويت اين حرم و قداست اين مرقد و علوّ مقام علي (عليه السلام) آنچنان عظيم و افزون است كه صاحبان معرفت و آگاهي، از اينگونه تعبيرات را دربارة مزار اميرالمؤمنين (عليه السلام) به كار بردهاند و تصويري از حجّ و ترسيمي از كعبه را در زيارت نجف و قبر امام، ارائه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صائب تبريزي.
2. از علماي شيعه در قرن 11، متولد 953 و متوفي 1031 هجري.
3. منتخب التواريخ، ص 683.
كردهاند. آن هم در حدّي عاشقانه و با ديدي سراسر شوق و دلدادگي و با بياني شاعرانه. اين ويژگي، بهخصوص در زبان شاعران متعهد و مكتبي و عالمان اديب و فاضلان خوشذوق و باريكبين و نكتهسنج ديده ميشود و بيش از هر وقت، آنجا كه به حقيقت روشن در «غديرخم» اشاره ميكنند و با «غديريّه»هاي خود، ولايت را تفسير ميكنند.
يكي از اين غديريهسرايان، «شيخ عبدالرضا المقريّ الكاظمي» است1 كه مرحوم علامة اميني شعر او را نقل كرده است. ترجمة بخشي از آن را با هم ميخوانيم:
«...اي آنكه مانند كمان، بر شتري لاغر ـ همچون زه ـ نشستهاي و مانند تير، به شتاب، بيابانها را در مينوردي،
بشتاب به سوي خاك نجف، احرام ببند و در آن مكان قدسي طواف كن و با فروتني در آنجا بايست.
بشتاب به سوي آنكه مركبها از هر سوي، به طرف خانة بخشش و كرم او برانگيخته ميشود.
خانهاي دير آشنا و نشاندار براي زائران كه در آنجا نه «تقصير» است، نه «رمي جمرات».
مردم را ندا در ده و صدا كن كه: به سوي كعبه و زمزم و حِجر و ركن و حجرالأسود افراشته و والا مقام بشتابيد.
آهنگ زيارت اين مرقد را بنماييد كه من در غير از اين تربت پاك، حجّ و عمرهاي نميبينم.
«از خداوند و از صاحب اين مرقد، اذن بطلب و با آرامش و وقار، داخلشو.
«زمين را ببوس، و غبار آن جا را بر چشم خويش بكش.
و براي تجليل از آن مزار، بر مژهها راه برو، نه حتي بر قدمها!
ضريحي را ببوس كه در برگرفته است ماهي تمام را، و كوههاي حلم و درياهاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از علماي شيعه در قرن دوازدهم هجري، متوفي سال 1120 هـ .ق.
عطار را. در آنجا روي خدا و سوي خدا و شمشير برندة خدا نهفته است كه پيشواي همة مؤمنين است.
هركس او را با معرفتِ حقّش زيارت كند، همچون كسي است كه خدا را در عرش، زيارت كرده است...».(1)
اين شاعر، در يك قصيدة 118 بيتي ديگر در مدح علي (عليه السلام) ، پس از بيان فضايل فراوان آن حضرت در جايي ميگويد:
«...به سوي نجف بشتاب، كه آنجا رازي نهفته است كه ذات بيهمتا و بيمثال دارد.
«در آنجا، بدون تكبّر، در حالي كه تكبير و تهليل ـ لا اله الا الله ـ ميگويي، كفشهايت را از پايت بيرون آور، و بگو: سلام بر تو اي آنكه دوستيات كمال و تماميت دين است...»( 2 )
آن كس كه علي (عليه السلام) و مقام و فضيلتهاي او را بشناسد، چنين شيفتگي نسبت به آن حضرت و مرقد پاكش در نجف، براي او طبيعي است. به قول «صائب»:
اگر از حسن عالمگير او واقف شدي، زاهد * پرستيدي به جاي كعبه هرسنگ نشاني را
علاوه بر آنكه، علي (عليه السلام) خود فرزند كعبه است، شهيد محراب، و مزارش نيز كعبة ولايت است و حريم حرمت و مطاف اهل دل.
از اين نمونهها فراوان است به چند نمونة ديگر اشاره ميكنيم:
«سيد علي خان مدني»( 3 ) هنگامي كه همراه گروهي از زائران خانة خدا از سفر حجّ بر ميگشت وقتي به نجف اشرف رسيد، در مدح مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) قصيدة مفصلي سرود كه ترجمة قسمتي از آن چنين است:
«اي همراه! دلها و جانها از اين مشهد پاك و اقدس، روشن شده است.
نشانههاي نجف اشرف و اين ميعادگاه گرانقدر، براي ما آشكار گشته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. "يا راكباً كالقوس حرفاً حكي..." (الغدير، ج 11، ص 356).
2. "عج بالغريّ فَثَمَ سرّ مودع..." (الغدير، ج 11، ص 359).
3. شاعر شيعي مذهب قرن دوازدهم، 1052 ـ 1120 هجري.
قبّة سفيد، چندان ميدرخشد كه شب تاريك، از فروغ آن روشن ميگردد.
بارگاه مقدسي كه حتي مسجدالأقصي و بيتالمقدس، در شرافت و فضيلت، به آن نميرسد.
آرميدة در اين تربت را، مرتبهاي است كه آسمان برين ـ فلك اطلس ـ هم از آن پايينتر است.
شهابهاي آسمان و ستارگان درخشان، دوست ميدارند كه همه، سنگريزههاي بيابانِ اين وادي باشند.
سرهاي ما، نسبت به قدمهاي مان كه به سوي آستانش ره ميپيمايد رشك و حسد ميورزد. پس بر اين آستان بايست، و خاك درش را ببوس، كه اينجا مقامي پاك و منزّه است. و بگو:
سلام و درود بر آنكه ريشه و تبارش پاك است، خليفة بزرگ خداست كه از فروغ او، نور هدايت، شعله ميگيرد و جان محمد (صلّي الله عليه وآله) و همتاي اوست.
نشانه است، چشمة جوشان است، درياي كرم و سرزمين سخاوت است. دانا و طبيب ماهر است. شبهاي ما از فروغ او مهتابي است و روز ما از پرتو او آفتابي.
سوگند به خدا، سوگندي نجاتبخش، كه علي بن ابيطالب، نورافكن خاموش نشدنيِ دينِ خداست...»( 1 )
«ابنحجاج بغدادي»( 2 ) در غديرية مفصّلي كه دارد، در آن خطاب به مولا علي (عليه السلام) و زائران آن حضرت به مقام والاي علوي و ادب زيارت آن امام، و روح و باطن اين ديدار پرداخته است و در بعضي از ابيات قصيدهاش چنين ميگويد:
«اي صاحب قبة سفيد و نوراني در نجف،
هركس قبر تو را زيارت كرده و شفا بطلبد، شفا مييابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. "يا صاح! هذا المشهد الأقدس..." (الغدير، ج 11، ص 350).
2. حسين بن احمد بن... حجاج بغدادي، از علماي بزرگ شيعه و شاعران برجسته و اديب قرن چهارم، متوفي سال 391هجري).
برويد و قبر «ابوالحسن» ـ علي ـ را كه هدايت كننده است زيارت كنيد، شايد كه از پاداش و اقبال و تقرّب، بهرهمند شويد...
هرگاه به بارگاهش رسيدي، قبل از ورود، احرام ببند، و لبيكگويان وارد شو و پيرامون آن بارگاه، سعي و طواف كن. و هرگاه هفتمين دور طواف را به پايان رساندي بايست و بگو:
سلام و درود خدا بر اهل سلام و صاحب علم و شرافت.
اي مولاي من! از شهر و ديارم به سوي تو شتافتم و به رشتة ولاي تو چنگ زدهام، به اين اميد كه تو شفاعتم كني و از شراب گواراي بهشتي سيرابم سازي و عطش درونيام را سيراب سازي.
تو دستاويز و عروةالوثقاي استوار الهي هستي كه هركه بر دامن تو چنگ زند بدبخت و هراسان نشود... اين فرشتگان الهي هستند كه پيوسته با لطف و تحفهها و هديهها بهسوي مزار تو فرود ميآيند...».(1)
سخنان و شعرهاي حكمتآميز و گرانبار «ابنحجاج بغدادي» حاوي نكات اعتقادي است و مرجانهاي گرانبهاي حكمت است، كه: «وانّ من الشعرِ لحِكمةً»، برخي از شعرها حكمت است.
دربارة همين سرودهاي كه گذشت، مرحوم علامة اميني قضيهاي را به شرح زير نقل ميكند:
«...وقتي عضدالدوله، بر مرقد امامعلي (عليه السلام) بارگاهي ساخت، هنگام تشرف به حرم، شاعرِ سرودة فوق، يعني ابنحجاج، در حضورش قصيده را ميخواند. وقتي به فرازهايي رسيد كه بدگويي از دشمنانِ آن حضرت بود، «سيد مرتضي»( 2 ) كه آنجا حضور داشت از خواندن اينگونه اشعار ـ كه نام دشمنان در آن مطرح شده است ـ در حرم مقدس علوي، انتقاد كرد، شاعر هم ساكت شد. شب، سيد مرتضي در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الغدير، ج 4، ص 88 يا صاحب القبّه البيضاء في النجف...
2. سيد مرتضي علمالهدي، از بزرگترين علماي شيعه در قرن پنجم، صاحب دهها تأليف عظيم و گرانقدر و جاودانه (ولادت 355، وفات 436هجري).
خواب، رسولخدا و امامان را ديد كه بهخاطر اينگونه برخوردش با شاعر توجهي به او نكردند. اين صحنه براي سيد مرتضي سنگين بود. علّت آن بي توجهي را پرسيد. فرمودند: چون دل شاعر ما ـ عبد الله بن حجاج ـ را شكستي، بايد از او معذرت خواهي كني و عنايت ما نسبت به او را به عضدالدّوله برساني. سيد مرتضي به در خانة ابن حجاج رفت و از او عذرخواهي كرد، سپس او را نزد عضدالدوله برد و خواب خود را به عضدالدوله نقل كرد. بهدنبال اين ماجرا، شاعر، قصيده را مجدداً در حضورشان خواند و به دريافت صله و احترام و تقدير مفتخر شد».(1)
كربلا، قبلة عشق
براي زيارت هيچ امامي، به اندازة زيارت حسين بن علي (عليه السلام) در «كربلا» تأكيد نشده است. حتي براي زيارتِرسولخدا (صلّي الله عليه وآله) هم آن همه سفارش و دستور نيست.
گاهي در روايات، زيارت «كربلا»، از زيارت «كعبه» هم برتر و بالاتر به حساب آمده است و براي زيارت سيدالشهدا، پاداشي برابر دهها و صدها حج و عمره بيان شده است. بايد راز قضيه را فهميد. به اين موضوع خواهيم پرداخت، ليكن، ابتدا با مروري بر بعضي رواياتِ مربوط به اين مسأله، قطرهاي از دريا و ذرهاي از بيشمار را نشان دهيم، تا به تحليل مطلب برسيم.
لحن و بياني كه در احاديث مربوط به زيارت سيدالشهدا (عليه السلام) به كار رفته است، بسيار جدي و آميخته به تأكيداتِ فراوان است. ضرورت زيارت را در هر حال و همواره مطرح ميكند، آن را براي يك شيعه و پيرو امام، در حدّ يك «فريضه» ميشمارد، ترك آن را بسيار ناپسند ميداند و هيچ عذر و بهانه و خوف و خطر را مانع از آن به حساب نميآورد و به رسميت نميشناسد.
از انبوه روايات گوناگون، به چند نمونه اشاره ميكنيم:
امامصادق (عليه السلام) در ديدار با يكي از اصحاب برجستهاش به نام «ابان بن تغلب»، از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الغدير، ج 4، ص 97.
وي ميپرسد: اي ابان: كي به زيارت قبر حسين رفتهاي؟
ابان ـ مدتي است طولاني كه به زيارتش نرفتهام.
امام ـ سبحان الله!... تو از بزرگان و رؤساي شيعهاي و در عين حال، حسين (عليه السلام) را رها كرده و به زيارتش نميروي؟...(1)
امامباقر (عليه السلام) از يكي از شيعيان پرسيد: فاصلة ميان شما و حسين (عليه السلام) چه قدر است؟
ـ بيست و شش فرسخ (يا: شانزده فرسخ)
ـ آيا به زيارت قبرش ميرويد؟
ـ نه!
ـ چه قدر جفاكاريد!...(2)
زيارت حسين رفتن، يك تكليف مكتبي براي شيعة او و پيرو مكتب عاشوراست. بدون پيوند با آن مرقد و مزار، «شيعه بودن» داراي خلل است. اين مطلبي است كه خود ائمة دين فرمودهاند. امامصادق (عليه السلام) فرمود:
«هركس به زيارت حسين (عليه السلام) نرود تا بميرد، در حالي كه خود را هم شيعة ما بداند، هرگز او شيعة ما نيست. و اگر از اهلبهشت هم باشد، او مهمانِ بهشتيان است».
«مَن لم يأتِ قبرالحسين (عليه السلام) وهو يزعم انّه لنا شيعةٌ حتي يموت، فليس هو لنا بشيعةٍ وانْ كانَ مِن اهلِ الجنةِ فهو ضيفانُ اهلِ الجنّة».(3)
امامصادق (عليه السلام) در جاي ديگر فرمود:
كسي كه توانايي زيارت حسين را داشته باشد ولي زيارت نكند، نسبت به پيامبر اسلام و ائمه، «عاقّ» شده است.(4)
و نيز، آن حضرت فرموده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كامل الزيارات، ص 331؛ سفينة البحار، ج 1، ص 565؛ بحار الأنوار، ج 98 (بيروتي)، ص 7.
2. "كم بينكم و بين الحسين؟ قلت: ست و عشرون فرسخاً. قال له: او ما تأتونه؟ قلت: لا. قال: اجفاكم!..." (وسائل الشيعه، ج 10، ص 337 و 338، حديث 16 و 20؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 5).
3. وسائل الشيعه، ج 10، ص 336، حديث 11؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 4.
4. همان، ص 333، حديث 2.
«زيارت حسين بن علي (عليه السلام) ، بر هر كسي كه «حسين» را از سوي خداوند، «امام» ميداند لازم و واجب است».
«زيارة الحسين بن علي واجبةٌ علي كلّ مَن يُقرّ للحسين بالامامةِ مِنَ الله عز وجلّ».(1)
و اينكه: هركه تا هنگام مرگ، به زيارت حسين (عليه السلام) نرود، دين و ايمانش نقصان دارد.(2)
امامباقر (عليه السلام) فرموده است: شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن علي دستور بدهيد. چرا كه زيارتِ او، بر هر مؤمني كه به «امامتِ الهيِ» حسين (عليه السلام) ، اقرار دارد، فريضه است.(3)
و در سخني ديگر فرموده است: شيعيان ما را دستور دهيد تا حسين (عليه السلام) را زيارت كنند. همانا زيارت او عمر را زياد، رزق را افزون، و بديها را دفن ميكند و زيارت او، بر هر مؤمني كه به امامتِ او از سوي خداوند اعتقاد دارد، واجب است.(4)
گويا بين اعتقاد به امامت و رهبري، با رفتن به زيارت، ملازمه است و زيارت عمل به تعهد و وفاي كامل به پيماني است كه بين هر امام و پيروان او برقرار است.
پس در مجموع، حضور در كنار مرقد هر يك از ائمه، بهخصوص مرقد سالار شهيدان، حسين بن علي (عليه السلام) تكليف و تعهد يك مؤمن راستين و شيعة معتقد به «خطّ كربلاييِ» حسين است.
در روايات، دربارة زيارت كربلا «زيارت خائفانه» به كار رفته است. منظور از زيارتِ «خائفانه»، وجود خوف و خطر و هراس و رنج و گرفتاري، در راه زيارت كربلا است، كه بر ارج و اعتبار، و بر پاداش و ارزش زيارت، ميافزايد. چنين زيارتي، بيشتر از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. وسايل الشيعه، ج10، ص 346، حديث 5.
2. "...كانَ منتقص الدين، منتقص الايمان" (بحار الأنوار، ج 98 (بيروتي)، ص 4).
3. "مُروا شيعتنا بزيارة قبر الحسين بن علي، فانّ اتيانه مفترضٌ علي كلّ مؤمنٍ يقرّ للحسين بالامامة من الله" (كامل الزيارات، ص 121؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 1، 3 و 4).
4. وسائل الشيعه، ج 10، ص 321، حديث 8، و ص345 حديث 1 و 5.
زيارتهاي معمولي، نشان دهندة تأثير اجتماعي «زيارت»، و ميزانِ عشق و فداكاري «زائر» است.
«ابنبُكير»، به امامصادق (عليه السلام) عرض ميكند:
قلبم، مرا به زيارت قبر پدرت سيد الشهدا ميكشد (دلم هواي كربلا ميكند) و هنگامي كه از خانه و ديار خود، به قصد زيارت بيرون ميروم، دلم همواره خائف و هراسان و ترسان است، تا از زيارت، برگردم. و اين به خاطر ترس از حكومت و جاسوسان گزارشگر و مأموران نگهبانِ اوست.
امام، در پاسخ او ميگويد:
«اي ابنبُكير! آيا نميخواهي و دوست نداري كه خداوند، در راه ما، تو را ترسان ببيند؟ آيا نميداني هركس كه به خاطر خوف ما و همراه با ترس ما ترسان شود، خداوند او را در ساية عرشِ خويش قرار ميدهد؟ و با حسين (عليه السلام) همسخن خواهد شد و در روز قيامت، كه روز ترس و گرفتاري بزرگ است، خداوند، او را ايمن خواهد ساخت و قلبش آرام خواهد بود؟!...».(1)
در حديثي هم، «زراره» از امامباقر (عليه السلام) ميپرسد:
ـ نظرتان دربارة كسي كه خائفانه پدرتان را زيارت كند چيست؟
امام جواب ميدهد:
ـ خداوند او را در روز گرفتاري و شدّت بزرگ ـ قيامت ـ ايمن ميگرداند و فرشتگان، او را با بشارت، ميپذيرند و با بشارت برخورد ميكنند».(2)
«محمد بن مسلم» ـ كه از اصحاب بزرگ امامباقر و امامصادق (عليهما السلام) است ميگويد:
امامصادق (عليه السلام) از من پرسيد كه: آيا به زيارت قبر حسين (عليه السلام) ميروي؟
گفتم: آري، همراه با ترس و هراس و دلهره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. "اِنّ قلبي ينازعني الي زيارة قبر ابيك، واذا خرجتُ فقلبي وجلٌ مشتاقٌ حتي ارجع، خوفاً من السلطان والسُعاة واصحاب المسالح. فقال: يابن بكير! اما تحبّ ان يراك الله فينا خائفاً؟ اما تعلم انّه من خافَ لخوفنا اظلّه الله في ظِلِّ عرشه، وكان يحدّثه الحسين..." (بحار الأنوار، ج 98، ص 11؛ كامل الزيارات، ص 126؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 356).
2. "ما تقول فيمن زار اباك علي خوفٍ؟ قال: يؤمنه الله يوم الفزع الأكبر وتلقّاه الملائكة بالبشارة..." (وسائل الشيعه، ج 10، ص 356، حديث 1؛ كامل الزيارات، ص 125).
فرمود: هرچه اين مسأله دشوارتر و پرمخاطرهتر باشد، پاداش زيارت هم به اندازة آن هراس است. هركس در راه زيارت حسين، به هراس بيفتد، خداوند، در روز قيامت، كه همة مردم، در پيشگاه پروردگار جهان حضور مييابند، او را ايمن از ترس و وحشت ميكند».(1)
شگفتا!... دفاع از ترس در راه زيارت؟ تشويق به زيارت، همراه با خوف و هراس؟
با اين كه در سفرها، بايد جانب ايمني و آسايش را در نظر داشت و مسافرتهاي آميخته به رنج و گرفتاري چندان خوشايند و مطلوب نيست، اما در راه زيارت قبر حسين (عليه السلام) ، همين امر نامطلوب، مطلوب است و خوف در دنيا، ماية ايمني در آخرت است، و گرفتاري و رنج در اين راه، سبب نجات و آسودگي قيامت است!
حتي ترس و خطر، سبب رها كردن زيارت و اهمال در آن هم نميتواند باشد و غيبت از صحنة زيارت حسين (عليه السلام) ، هرگز و هيچگاه، با هيچ عذري، موجه نيست!... در حديث است كه:
«زيارت حسين (عليه السلام) واجب است و به آن امر شده، و هرگز به خاطرِ «ترس»، نبايد ترك شود».
«واجبةٌ مفترضةٌ مأمورٌ بها... وانّها لا تُتْرَكُ لِلخوف».(2)
در حديثي طولاني، در ضمن سؤالاتي كه مردي از امامصادق (عليه السلام) دربارة زيارت حسين (عليه السلام) ميكند، ميپرسد:
ـ پاداش كسي كه هنگام زيارت آن حضرت، دچار ستم سلطاني شود و او را در آنجا بكشد، چيست؟
ـ با اولين قطرة خونش، همة گناهانش بخشوده ميگردد...
ـ پاداش كسي كه در راه زيارت رفتن، به زندان بيفتد، چيست؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. "ما كان من هذا اشدّ، فالثواب فيه علي قدر الخوف، و من خافَ في اتيانه آمن اللهُ روعتَه يوم يقوم الناس لربّ العالمين..." (وسائل الشيعه، ج10، ص 357، حديث 4؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 11؛ كامل الزيارات، ص127).
2. سفينة البحار، ج 1، ص 564.
ـ در مقابل هر روزي كه زنداني شود و اندوهگين گردد، در قيامت براي او، يك شادي است.
ـ اگر در راه زيارت او، پس از حبس، كتك بخورد، چه پاداشي دارد؟
ـ براي هر ضربهاي، يك حوري بهشتي، و در برابر هر دردي و رنجي كه بر جسمش وارد شود، يك «حسنه» براي اوست.(1)
آري... براي رسيدن به كربلا، بايد ارادهاي آهنين، قلبي شجاع، عشقي سوزان داشت و در اين سفر، بايد رهتوشهاي از صبر و يقين، پاپوشي از «توكل»، سلاحي از «ايمان» و مَركبي از «جان» داشت، تا به منزل رسيد. چرا كه راه كربلا، از «صحراي عشق» و «ميدانِ فداكاري» و پيچ و خمِ خوف و خطر ميگذرد.
آن كس كه عاشق و دلباخته باشد، نهتنها از خطر نميهراسد، كه به استقبال آن ميشتابد. نهتنها از رنج و گرفتاري در اين راه، خسته نميشود و آزرده نميگردد، بلكه از اين رنج، لذّت هم ميبرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كامل الزيارات، ص 124.