بخش 13

اسرار احرام یک) تحریم انسان بر اشیا براساس اسم عزیز دو) شهود و فنا سه) دوری از معاصی چهار) حرمت کعبه پنج) ناودان قلب شش) مقام تنزیه هفت) جذبه هشت) حضور نه) تشبیه خدا ده) سفر معنوی اسرار میقات یک) کندن لباس معصیت دو) زیارت خدا اسرار واجبات احرام اسرار نیت یک) هجرت باطنی و اخلاص دو) قصد تحول اسرار تلبیه یک) پاسخ به دعوت خدا دو) سکوت معصیت سه) هماهنگی با ابراهیم چهار) الگوی زندگی پنج) ذوب گناه


300


اسرار احرام

يك) تحريم انسان بر اشيا براساس اسم عزيز

حاجي با احرام چيزهايي را بر خود حرام مي كند. احرام به معناي تحريم اموري بر انسان است، اما نگاه عرفاني به گونه اي ديگر است. يكي از اسماء الهي «عزيز» است، آنگاه كه خداوند دستور داد تا در احرام درآيد و آنچه را كه حلال بود حرام شمرد، خداوند با صفت عزت ظهور كرده است; از اين رو مُحرم، مظهر اسم عزيز است و عزت الهي جلوه اي در احرام مُحرم دارد.

الاَْرْضِ جَمِيعاً) . اگر اشيا مسخّر انسانند و براي او خلق شده اند، پس آنها طالب انسانند; بيش از آنكه انسان طالب آنها باشد. طلب از هر دو سو است هم اشيا انسان را طلب مي كنند و هم انسان اشيا را، ولي طلب اشيا بيش از طلب آدمي است.

بر اين اساس معناي احرام متفاوت مي شود. در احرام اشيا بر انسان حرام نشده اند، بلكه اين انسان است كه بر اشيا حرام شده است; زيرا انسان براي خدا خلق شده است و اشيا براي انسان. پس انسان طالب خداست و اشيا طالب او. خداوند با عزت خود خواري و ذلت انسان را نشان داد و به انسان ها فهماند كه اوست كه انسان را بر اشيا حرام كرد تا به آنها دست نيازد نه اينكه به اشيا دستور داد تا بر انسان حرام شوند; بنابراين دستور به احرام، دستور به تحريم انسان هاست نه اشيا. هدف از تحريم انسان تذكر اين نكته است كه آدمي فقط براي خداست و در عين حالي كه مي تواند به اموري دست يابد و آن امور مسخّر و در اختيار اويند، انسان نبايد آنها را طلب كند و فقط بايد طالب او باشد. لطيفه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص578ـ582

2 . جاثيه : 13

3 . بقره : 29


301


احرام، تحريم انسان بر اشيا است بدين لحاظ كه انسان بايد خود را وقف خدا كند، نه ماسوا!

دو) شهود و فنا

سرّ ديگر احرام آن است كه مشاهده محسوسات و ماديات را بر خود حرام كند و در گامي بالاتر، شهود ماسوا را بر خود حرام سازد. به عبارتي ديگر، از احرام به فنا دست يابد و از احرام متوجه عالم روحانيّت، عالم وصل و عالم اسماء الهي شود كه اين كعبه حقيقي و اين حج انفسي است.

اگر دل، چونان آينه از كدورات، آلودگي ها، پليدي ها و ناپاكي ها فاصله گيرد و پاك و صيقلي شود، صفا به كمال مي رسد و اشراق آفتاب جمال به قلب مي نشيند. بدين سعادت تنها دل هاي صاف و مستعد دست مي يابند و اين جام جهان نماي تجلّي را فقط رياضت و تخلي در پي مي آورد و از اين روست كه در فتوحات بحث تجلّي بعد از تخلّي مطرح مي شود.

آينه سكندر جام جم است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا

اگر آينه دل از صفات بشريت و زنگار طبيعت صاف شود، صفات روحاني بر دل تجلي مي كند و انوار غيبي بر جان آدمي غالب مي آيد. در اين صورت قلب به تمّوج در مي آيد و فوج موجي به ساختن دل تاختن آورد و جلوه تجلّي دل را صفا مي بخشد. به گفته شيخ عبدالله انصاري: «تجلي حق ناگاه آيد، اما بر دل آگاه آيد».

البته تجلي هر كس متناسب با مقام اوست. اگر براي نااهل، ستر و حجاب فرو افتد و كشف حاصل شود و سلطان حقيقت به ديدگان آيد، وي نابود شود.

تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتوحات مكيه، ج2، ص485

2 . مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري، ج1، مناجات نامه.


302


سرّ احرام آن است كه انسان به غير خدا ننگرد و جز او نبيند و حريم دل را در اختيار غير او قرار ندهد. دو چشمش، چشم واحدي گردد و همه به او دوخته شود، واحد ببيند و جز خدا نبيند، شهود ماسوا نكند و به ماسوا اجازه ندهد مانع ياد خدا گردند اين است معناي فرازي از حديث مصباح الشريعه كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:

«وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ».

«و هر چه تو را از ياد خدا و اطاعت او باز مي دارد، بر خود حرام كن.»

سه) دوري از معاصي

سرّ ديگر احرام، دوري از جميع معاصي و حتي مشتبهات است. نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتي لذت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براي تحصيل لذت، بلكه براي انجام تكليف الهي استفاده كند.

امام سجاد (عليه السلام) در حديث شبلي به اين حقيقت اشاره مي فرمايد:

«فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَي نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لاَ»;

«پرسيد وقتي احرام بستي نيت كردي كه همه محرمات خدا را بر خود حرام سازي؟ گفت: نه.»

انسان در عالم اَلست عهد و پيمان عبوديت با خدا بسته است. خدا با انسان پيمان محبت، خدا بر پيمانش ثابت است، اما اكثر انسان ها عهد خود با خداي خويش شكسته اند و اگر به عهد خود بازگردند، باز عهد خود مي شكنند. عهدي كه انسان با او بسته است، بندگي، انقياد، توكل و حرمت نگه داشتن اوست. روا نيست انسان عهد الست بشكند و مخالفت او كند. لطيفه احرام نفي معصيت و بازگشت به پيمان عالم الست است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص229

2 . مستدرك الوسائل، ج10، ص166


303


چهار) حرمت كعبه

كعبه حرمت و احترام ويژه اي دارد (وجوه حرمت كعبه گذشت)، خداي سبحان به احترام حرمت كعبه محدوده آن را حرم و انسانهايي كه قصد ورود به آن را دارند، مُحرم اعلام كرد پس هم حرمت مكه و هم تحريم احرام به لحاظ حرمت بيت الله است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الاِْحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ» ;

«مسجدالحرام به خاطر كعبه حرمت داده شد و حرمت حرم به علت مسجد الحرام است و احرام به علت حرم واجب شد.»

همچنين امام صادق (عليه السلام) در حديثي ديگر با صراحت بيشتر به اين سرّ عرفاني اشاره دارد:

«وَجَبَ الاِْحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ» ;

«احرام به خاطر حرم واجب شد.»

يكي از ويژگيهايي كه مختص مكه معظمه است و روي زمين هيچ منطقه ديگري اين خصيصه را ندارد، وجوب احرام است. هر كس هر زمان بخواهد وارد مكه شود، بايد نخست به ميقات وارد شده، در آنجا احرام بندد و سپس به مكه وارد شود. او در اين صورت محرم است و مادام كه اعمال مخصوص را انجام ندهد، از احرام خارج نمي شود. اين حكم اختصاصي و انحصاري مكه، علتي دارد. علت آن حرمت انحصاري كعبه است و به همين خاطر خداوند قانون احرام را مقرر نمود. لذا كسي كه حكم واقعي احرام را بداند و بدان عمل كند، واقعاً مكّي است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المحاسن، ج2، ص55، روايت1162 ; علل الشرايع، ص415، روايت1 ; فقيه، ج2، ص195، روايت2122

2 . فقيه، ج2، ص195، روايت2122 ; المحاسن، ج2، ص55، روايت1162 ; علل الشرايع، ص415، روايت1


304


پنج) ناودان قلب

عارف بر سرچشمه مقام قلب نشسته و از آن سيراب مي شود، كسي كه اطاعت خدا نمود و احرام قلب بست به حريم قلب انسان كامل و مقام عظماي ولايت نائل آمده است. مقام قلب اكمل انسان ها، اقيانوس حكمت است كه اگر آدمي قطره اي از آن بنوشد، حكيم شده درك حقايق مي كند، از اين رو محرم به درياي قلب حكيم متصل است و از ناودان قلب بهره مي برد. حديث «اخلاص» اين واقعيت را بر ملا مي كند.

«مَنْ أَخْلَصَ للهِِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي لِسَانِهِ...».

«كسي كه براي خدا چهل روز اخلاص ورزد، چشمه هاي حكمت از قلب او بر زبانش جاري مي شود.»

قلب مخلص بر اثر اخلاص باز مي شود و سرچشمه هاي حكمت از آن جريان مي يابد. زلال حكمت كه از ناودان قلب ساري و جاري شده، گمگشتگان و تشنگان حقيقت را سيراب مي سازد.

اصحاب سلوك در باب اخلاص نكات و لطايفي گفته اند: از جمله اينكه اخلاص، صافي نمودن عمل است از هر شوبي. در اخلاص بايد عمل را پاك نمود تا غير خدا در آن نصيبي نداشته باشد. اگر عامل جز از خدا عوض نخواهد، كاري با اخلاص انجام داده است. تا رسوم غيريت و انانيت باقي است شرك و ريا در كار است. ارادت اهل خلوص نقشه تجليات محبوب است و در قلب او جز ذات حق، ديگري راه ندارد. بهشت اهل اخلاص، مقام لقاء است و آنها فقط با ديدار او راضي مي شوند، درد آنها هجران است و فراق و جز با وصال، دردشان درمان نيابد. حكايت ني نامه مثنوي، درد فراق يار را فرياد مي زند:

بشنو اين ني چون شكايت مي كند از جداييها حكايت مي كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص231

2 . شرح منازل السائرين، باب اخلاص، ص68


305


كز نيستان تا مرا ببريده اند در نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق

شش) مقام تنزيه

خداوند به پيامبرش فرمود:

(وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي) ;

«تو تير نينداختي وقتي كه تير انداختي، بلكه خدا بود كه تير انداخت.»

اين تعبير اشاره به مقام تنزيه خداست. اگر فعلي هم به انسان نسبت داده شود، در واقع از آن خداست، چنانكه هيچ وصفي لايق او نيست.

(سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ) ;

«پروردگارت در عزت و بلندي از آنچه وصف مي كنند، منزه تر است.»

خداوند منزه است و تسبيح بندگان تنزيه اوست و از اين روست كه تمامي ستايش هاي انساني با تسبيح آغاز مي شود. احرام براي بنده نظير تنزيه براي خداست.محرم، منزه است لذا بايد از اموري اجتناب كند و از آنها دوري گزيند.

هفت) جذبه

مردان الهي دو دسته اند: دسته اي نخست مي روند و سپس آنها را مي برند و دسته اي ديگر سالكاني هستند كه نخست آنها را مي برند، سپس خودشان مي روند. در سلوك هم رفتن وجود دارد و هم بردن، لكن سالكان را دو وضعيت است; بعضي رفتنشان نخست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال : 17

2 . صافات : 180

3 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص625


306


است و برخي بردنشان. رفتن، سلوك است و بردن، جذبه. براين اساس مي توان گفت سلّاك طريق حقيقت يا سالك مجذوبند و يا مجذوب سالك. گاهي در آغاز سالك بايد با پاي خود برود و در ميانه راه كشش و انجذابي او را فرا گرفته برود و گاهي آغاز سلوك با جذبه است. خداوند بنده مستعد را تا مراحلي مي كشد و مي برد و بعد از آن او را به حال خود گذاشته، از او مي خواهد با پاي خود برود. برخي، آيات اواخر سوره فجر را بر سالك مجذوب منطبق كرده اند. ( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي) ;

احرام، جذبه است، كوششي به سوي رحمان است، با احرام انسان را مي برند، جذب و انجذاب رحماني شامل حال زائر مي شود. زائري كه اهل سلوك بوده، هنگام ورود به مسجد و نظر به ميقات مجذوب ديدار يار مي شود. او سالك مجذوب است و اگر پيش از اين سلوكي نداشته، در آنجا به سلك مجذوب سالك درآمده، بعد از آن بايد با پاي خود مقامات و منازل را يك به يك طي كند.

خداي سبحان جذبه را در قرآن با واژه «ربط» ربط داده است ( وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا...) ; جذب و انجذاب آتشي است كه در قلب انسان افروخته مي شود و سالك را به سمت راز و نياز مي برد.

وجد و جذبه سه گونه است; جذبه نفس، جذبه دل و جذبه جان. وجد و جذبه اي كه بر نفس افتد نهان آدمي را آشكار كرده، سالك را مفتون مي كند. وجد و جذبه اي كه بر دل حاكم شود مرد الهي را به حركت آورده، سرمست مي كند او بانگ برآورده، جامه مي درد و او سالك را معنوي مي كند. اما جذبه اي كه جان آدمي را در بر مي گيرد نقد جان او كرده حقيقتش را غرق مي كند و جان او آهنگ بريدن كرده در اقيانوس هستي محو مي شود و اين وجد سالك را منظور مي كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نص النصوص، ص174

2 . فجر : 27ـ30

3 . كهف : 14

4 . مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص326


307


زائر بيت الله با جذبه احرام به عالم وصال نائل مي شود. احرام، سالك را بيدار و مشتاق مي كند، احرام حديقه دل دوستان و ريحان جان عاشقان است، احرام سبب جان باختن مي شود و خانمان زائر را برمي اندازد، احرام خلعتي عزيز است كه قدر وجود آن را كسي نمي داند; زيرا وجود انسان را از وجود خلقي بيرون مي برد، زيارت خانه خدا آتش محبت جان عاشق است، او با نظر به جامه احرام، ناآرام و بي قرار مي گردد، درد او فزوني يافته، با چشم گريان و دل بريان پنهان و نهان را آشكار مي بيند و او با جذبه الهي به مقام يقين و غرق نائل مي شود.

بر آتش عاشقيت جان عود كنم جان بنده تست نه من جود كنم

چون پاك بسوزد آتش عشق تو جان صد جان دگر به حيله موجود كنم

هشت) حضور

احرام دو گونه است; احرام غيبت و احرام حضور. كسي كه در ميقات غايب است و خود را براي انس با دوست مهيا نكرده، گويا در خانه خويش نشسته است، حتي اين غيبت از آن غيبت بالاتر است و كسي كه در خانه خود نشسته و حضور دارد، گويا مُحرم است و مكي. اگر در احرام حضور يابد، حضورش كامل گشته در محضر حق باريافته است. اگر مجاهد طريقت حق هجرت كرده باشد، جهادش علت شهود او گشته، احرام حضور بسته است;از اين رو غرض احرام،حضور در محضر ربوبي و باريافتن در پيشگاه مالك عالم است. سالك حاضر به هنگام احرام محو مي شود، او بهت زده، متحير در وجدها و جذبه ها مي گردد. اين بهت و تحير، گاهي سبب خاموشي انسان مي شود.

نه) تشبيه خدا

در احرام انسان از كارهايي بازداشته شده است، احرام تحريم و توقيف است، احرام منع و دوري است. خداي سبحان مُحرم را شبيه خودش قرار داده است. او فرد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص780


308


فريد است و محرم هم از ديگران متمايز و منفرد. خداي تعالي وصفي دارد ( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ) ; او از خود هر گونه همانندي را نفي كرده است در عين حال كه او تجلي و ظهوري دارد. محرم مظهر اين اسم خداست، او هم با احرام هر گونه همانندي را نفي مي كند، لذا باريتعالي محرم را به خود تشبيه نموده است.

ده) سفر معنوي

آنانكه قصد حج كرده اند سه دسته اند: دسته نخست به دنبال حجة الاسلام اند، قصد آنها اين است كه حجشان درست و سالم برگزار شود، آنها با خود توشه مي برند تا حجي در خور و شايسته داشته باشند.

دسته دوم حاجياني هستند كه سعي در قطع علقه ها دارند، آنها واقعاً از وطن، اهل، عيال و دوستان مهاجرت كرده، قصد واقعي براي زيارت بيت الله و قبر نبوي دارند. آنان بيابان ها را طي مي كنند، با مشكلات مواجه مي شوند و با صعوبت خود را به ميقات مي رسانند. اين دسته از زائران آداب حج را به جاي مي آورند و ذخيره اي براي آخرت خود فراهم مي كنند.

دسته سوم مجاوران حق اند، آنها با ياد او و ديدار او انس گرفته اند، نفس خود را سالها محبوس ساخته اند، از شهوات گذشته اند، از لذات گذر كرده اند، اين ها مسافر و مهاجرند. اينان سفري معنوي در پيش دارند و رزق آنها مقسوم و قوت آنها در عالم غيب است. مسافران واقعي و محرمان راستين پاي برهنه اند، بالاي سرشان جز آسمان چيزي نيست، چشمشان فقط در انتظار رويت ماه است، نفسشان بي قرار ديدار است، حالت آنها حضور است و قلبشان مملو از سرور و آنگاه كه به ميقات مي رسند، سفر معنوي خويش آغاز كرده اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شوري : 11

2 . اللمع، ص156ـ158


309


اي مقيمان درت را عالمي در هر دمي رهروان راه عشقت هر دمي در عالمي

اساساً سفر را سفر گفته اند چون آدمي را از اخلاق زشت مي رهاند. مسافر معنوي از اخلاق ذميمه رميده است و كسوت اخلاق زيبا پوشيده است، او از نفس رهايي يافته به اطمينان و يقين واصل شده است. توكل، رضا، تسليم، اطمينان، يقين و نور، دستاورد اين سفر معنوي است. در يك جمع بندي كلي مي توان گفت كه از امام رضا (عليه السلام) درباره علت و حكمت احرام سوال شد. امام (عليه السلام) چنين پاسخ داد:

لان يخشعوا قَبْلَ دُخُولِ حَرَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْنِهِ وَ لِئَلاَّ يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْء مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِنَبِيِّهِ
وَ التَّذَلُّلِ لاَِنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ
ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الاِسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوع»
 ;

«همانا مردم مأمور شده اند كه احرام ببندند، تا پيش از ورود به حرم امن الهي، خشوع پيدا كنند و به چيزي از كارهاي دنيا و زينت ها و لذتهاي آن سرگرم و مشغول نباشند و در راه آن چه كه به سوي آن آمده اند شكيبا باشند و با همه وجودشان رو به خانه خدا آورند. به علاوه در احرام، بزرگداشت خداي متعال و خانه او و فروتني براي حاجيان است، وقتي كه مي خواهند به سوي خدا روند و بر او وارد شوند، در حالي كه به پاداش او اميدوار، از كيفرش بيمناك و به سوي او روانند و با فروتني و تواضع و خضوع، روي به سوي او مي كنند.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان، ص159

2 . فقيه، ج2، ص518، روايت3110

3 . بحارالأنوار، ج6، ص84


310


اسرار ميقات

يك) كندن لباس معصيت

گرايش به عالم غيب و تمايل به كشف اسرار، جزء فطرت و سرشت انسان است. طينت معنوي ريشه در جاذبه حضرت ربوبيت دارد. نخست جذبه او شامل حال انسان مي شود و سپس انسان كششي به سمت او پيدا مي كند. حديث «كنز مخفي»، اساس هستي و آفرينش را حبّ، عشق و جذبه رحماني مي داند:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً فأحببت أن أعرف فخلقتُ الخلق لكي أعرف» ;

«گنج پنهاني بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، آفريدم تا شناخته شوم.»

در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

مغناطيس جان، جان جانان است و منبع جمال و غايت كمال ريشه جذبه هاي انساني است. اين جذبه مغناطيسي نتيجه اي جز پاره كردن قيود طبيعي و رفض علقه هاي نفساني ندارد. در اين صورت انسان به سوي عالم تجرد بالا مي رود، ملكوت و جبروت را در مي نوردد تا به اصل حقيقت هستي واصل شود كه اين مقام، اتصال با كعبه مقصود و ديدار يار است.

اما بشر از ماده زاده شد و با ماده در ظلمتكده طبيعت رشد مي كرد. ظلمت ماديت بستر زندگي انسان است، آدمي در بيكران شهوات و كثرات غوطه مي زند، امواج علايق و وابستگي هاي مادي او را هر لحظه به طرفي پرتاب مي كند، هنوز از بيهوشي موجي به هوش نيامده، موج سهمگين ديگري، سيلي تاريكي و ماديت به صورت او صدمه مي زند، امواج خروشان اين درياي هولناك و دهشت انگيز هر لحظه او را بيشتر فرو برده، به گونه اي كه ناله ها و فريادش ميان نهيب امواج گم مي شود; به هر سو كه مي نگرد، حرمان و حسرت است و تهديد و رعب.

دراين ميان گاهي جذبه اي از آسمان درمي رسد كه چون نسيم جان بخش و روح افزايي او را نوازش مي دهد; اين جذبه مهرانگيز او را به سمت بالا دعوت مي كند، به


311


مقصد و مقصود سوق مي دهد اما افسوس كه اين نسيم حيات بخش و اين جذبه رحماني دوامي ندارد و چونان برقي رونده و گذرا عبور مي كند.

«أَنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُم نَفَحَات أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا».

«در روزگارانتان نسيم هايي ميوزد، آگاه باشيد كه به آن اقبال كنيد و از آن اوبار نكنيد.»

مهمترين توشه سلوك، ترك مخالفت الهي است. معصيت، مخالفت حق است. معاصي پاي انسان را به زمين ماده مي بندد و به او اجازه سلوك و حركت نمي دهند. وابستگي ها و دلبستگيها جرم مي آورند و مجرم، مُحرم نمي گردد. ميقات، نويد ترك معصيت است، ميقات مژده احرام واقعي است، حضور در ميقات، حضور در محضر موجودي است كه مي بيند. در حضور او انسان بايد عهد و پيماني ببندد تا اوصاف حيواني را رها كند، پا جاي پاي شيطان نگذارد، انسانيت در او تقويت شود و زحمات انبيا را قدر شناسد.

ميقات محل تخليه است. در آنجا بايد از گناه خالي شد، به عالم نور وارد گشت، خضوع، تدلّل را تجربه كرد و از لباس جرم و معصيت خارج شد. به اين حقيقت نوراني امام سجاد (عليه السلام) در حديث شبلي اشاره دارد.

«قال: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لاَ»;

«پرسيد: آنگاه كه به ميقات فرود آمدي، نيت كردي كه لباس نافرماني را درآورده لباس طاعت بپوشي؟ گفت: نه.»

اگر حاجي هنگام نزول به ميقات از مخالفت الهي دست نكشد و ترك معصيت نكند، او در واقع، ميقات و احرام را درك نكرده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار، ج80 ، ص352

2 . مستدرك الوسائل، ج10، ص166


312


دو) زيارت خدا

مشاهده، رؤيت حق است با چشم دل، عارفي كه جهان را به عنوان مظهر و آيت خدا مي بيند، در واقع عالم را فاني و مستهلك شهود مي كند و نيز حق را در تمام اشيا ظاهر مي بيند:

(إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَي لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ) ;

«در هلاكت پيشينيان پند است آن را كه داراي قلب هوشياري باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به حقايقش توجه كند.»

عارف، شهيد را به معناي شهود اخذ مي كند.

هر كه را جان از هوس ها گشت پاك زود بيند قصر و ايوان سماك

اي برادر تو نبيني قصر او زان كه در چشم دلت رسته است مو

چشم دل از موي علت پاك كن تا ببيني قصر فيض (من لدن)

كسي كه به زيارت حق نايل نيايد، زيان كرده و ديدار حق نهايت سير انسان است:

(يَا أَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ) ;

«اي انسان با هر رنج بكوشي عاقبت نائل به ملاقات او مي شوي.»

البته انسان با بصيرت و حقايق ايماني به زيارت وجه الله نايل مي شود، لقاء حق با انقطاع، قرين و همراه است; چنانكه در مناجات شعبانيه مي خوانيم:

«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»;

«معبودا به من ببخش كمال انقطاع به درگاهت را و پرتو ده ديده دل ما را به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ق : 37

2 . انشقاق : 6


313


تابش نظر خود تا بردرد ديده هاي دل پرده هاي نور را و برسد به سرچشمه عظمت.»

دردمندي اوليا و عارفان همه از سر هجران و شوق ديدار بوده است. ميقات، گاهِ ديدار يار است، ميقات زمان زيارت دوست مي باشد و حاجي در ميقات قصد مواجهه رودررو با خداي عظيم دارد. امام سجاد (عليه السلام) فرمود:

«فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لاَ» ;

«وقتي وارد ميقات شدي نيت كردي كه بر نيت زيارت باشي؟ گفت: نه.»

ميقات براي راههاي مختلف، متفاوت است. براي اهل مدينه، مسجد شجره (ذوالحليفه)، براي عراق و نجد، وادي عقيق، براي اهل طائف، قرن المنازل، براي اهالي يمن، يلملم و براي شاميان، حجفه، ميقات ميباشد اما نزديكترين افراد به حرم خدا ساكنين و مقيمين مكه اند، براي آنها نزديكترين ميقات يعني تنعيم قرار دارد. ساكنان مكه، همسايگان كعبه و حرم خدا هستند. همسايگان بيت الله نزديكترين افراد به خانه خدا هستند لذا بايد در نزديكترين ميقات ها احرام بندند. خداوند براي آنان با اسم «الاول» تجلي كرده است. اين تجلي جز براي اهل حرم نباشد و ساكنان حرم به حكم اوّليّت، بر ديگران برتري دارند لذا اولين و نزديكترين ميقات ها، احرام گاه آنهاست.

احرام، اولين محل سلوك و ميقات، نخستين منزلگاه سالكين است، ميقات آغازين مرز حضور است، حاجي با ميقات به سرزمين عهد و پيمان و عالم الست باز مي گردد; او از خود شروع كرده، براي ديدار خدا آماده مي شود. ميقات نقطه عزيمت يك سفر معنوي و روحاني است; سفري از دنيا به آخرت، سفري از توبه به توحيد، سفري از كثرت به وحدت، سفري از شهادت به غيب، سفري از ظاهر به باطن، سفري از «من» به «او» و سفري از «من» به «تو».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك الوسائل، ج10، ص166

2 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص802


314


به ميقات آمدم تا بينم او را به آب توبه شويم دست و رو را

ببار اي ابر رحمت بر سر من كه مي بينم بهار آرزو را

ميقات، شميم حضور است، نسيمي است كه صبا از آن طرّه بگشايد، ميقات، برهنه شدن از رسوم و عادات و در بر كردن لباس قنوت و فرديت است. ميقات شكوهي به اندازه قيامت دارد، ميقات محل انابه، ابتهال و تضرّع است، ميقات، اجابت ندايي است كه از عمق تاريخ بر مي آيد، ميقات تن دادن به زلال علم و معرفت و درنگي در گذشته خويشتن است، به شاهراه صراط مستقيم آمدن است، ميقات، سرّ زمان است، ميقات مردن از گذشته و يافتن حياتي دوباره است، گذشتن از پستي ها و پيوستن به زيبايي هاست، ميقات تهي شدن از غير او و سرشار از او گشتن است. سالك در ميقات خوديت را دفن و خدا را اظهار و بر ملا مي كند و ميقات وقت مؤانست و عشق بازي است. در ميقات بايد نعلين انانيت بركند; زيرا آنجا وادي قداست و نور است.

( فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُويً) ;

«نعلين از خود بدور كن كه اكنون در وادي مقدس قدم نهادي.»

در ميان ميقات ها مسجد شجره رمزي ديگر دارد. سرّ آن را بايد در عمل رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جست و جو كرد. از امام صادق (عليه السلام) پرسشي شد و آن اينكه چرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) از مسجد شجره احرام بست؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد:

«زيرا معراج پيامبر به آسمان بحذا مسجد شجره صورت گرفت، ملائكه هم بحذا مسجد شجره رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را تا بيت المعمور بالا بردند و در آنجا ندايي آمد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: لبيك. صاحب ندا گفت: آيا من تو را يتيم نيافتم و پناه ندادم؟ آيا تو را گمراه نيافتم و هدايت نكردم؟ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ».

از اين رو احرام پيامبر (صلي الله عليه وآله) از مسجد شجره بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طه : 12

2 . علل الشرايع، ج2، ص433


315


اسرار واجبات احرام

واجبات احرام سه چيز است: يكي نيت، يعني اينكه انسان در حالي كه مي خواهد محرم شود، نيت عمره تمتع يا قصد ترك محرمات احرام كند، ديگري تلبيه است; يعني اينكه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براي مردان كه يكي را لُنگ و ديگري را رداء گويند. هر يك از اين سه، اسرار باطني دارد كه توجه به آنها حج نوراني و نورانيت حج براي حاجي به ارمغان مي آورد.

اسرار نيت

يك) هجرت باطني و اخلاص

يكي از شرايط هر عبادتي، از جمله حج و احرام نيت است. سرّ نيت، اخلاص است. حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا. خلوص در نيت صاف نمودن سرّ ضمير آدمي است.انسان اعمال مختلفي دارد چه ظاهري، چه باطني، چه جوارحي چه جوانحي. اعمال حتي شامل خطورات قلبي هم مي شود. ريشه تمامي آلودگي هاي عمل، انانيت و نفسانيت است. خلوص در نيت خشكاندن شوائب و ناپاكي هاي عمل از ريشه است; يعني بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت. دين را بايد براي خدا خالص كرد.

(الا لله الدين الخالص) ;

«آگاه باشيد كه براي خداست دين خالص.»

خداوند از انسان دين خالص طلب كرده است; بنابراين در دين، دينداري و عبادت نبايد غير او را دخالت داد. هواهاي نفساني و شوائب شيطاني دين را از خلوص مي اندازند و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد، خدا آن را پذيرا نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زمر : 3


316


اي برادر تو همان انديشه اي مابقي خود استخوان و ريشه اي

گر بود انديشه ات گل گلشني وربود خاري تو هيمه گلخني

خلوص نيت انسان را مهاجر مي كند و هجرت دو گونه است; هجرت صوري به ظاهر واقع مي شود، اما هجرتي كه خلوص مي آورد، هجرت باطني و معنوي است و اين نوع دوم هجرت است. سفر باطني مبدأي دارد و مقصدي; مبدأش تاريك خانه نفس است و غايتش خداي تعالي و رسولش. اگر كسي از خانه نفس خارج نشود، سفر او از نفس به سوي نفس است، در حالي كه سير سالك بايد از نفس به سوي خدا باشد. در اين سلوك بايد از نفسانيت و انانيت خارج شد و لذايذ نفساني را دور كرد.

(وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ) ;

«هرگاه كسي از خانه اش براي هجرت بسوي خدا و رسول بيرون آيد و در سفر مرگ وي را در رسد اجر چنين كسي بر خداست.»

دو) قصد تحول

روزي كه انسان در ميقات مي ايستد، گذشته سياه خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جاري مي كند. اينك هنگامِ تحول است و اينك زمانه آن است كه حاجي انساني دگر شود; لحظه تحقق تحولي عظيم است. زندگي انسان نقطه هاي عطفي دارد كه مي تواند تلنگري به وجود انسان باشد. كساني كه از اين نقطه هاي عطف بهره برده، راه خود يافته اند، برده اند و برنده اند و فوز و فلاح براي آنهاست. به گاهِ قصدِ احرام در مسجد شجره، اضطرابي عجيب وجود انسان را در بر مي گيرد، زبان انسان قفل مي شود، شعله هاي بيقراري از نگاه انسان زبانه مي كشد و شراره هاي عشق بن مايه وجود آدمي را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پرواز در ملكوت، ص78

2 . نساء : 100


317


تكان مي دهد; زمان انتظار پايان يافته است و حاجي خود را روبه روي خدا احساس مي كند. اكنون زمان دلدادگي است، ميقات حسرت است و اميد; حسرت بر گذشته و اميد به آينده. در آنجا بايد قصد دگرگوني داشت، انساني متحول شد، از خود انساني جديد ساخت، از غفلت ها و نسيان ها كاست و بر عشق ها، خلوص ها و حضورها افزود.

با نيتي كه انسان در ميقات همراه با احرام مي بندد، پيمان تحول با خدا مي بندد. به بيان بهتر عهد و پيماني كه حج گزار با پروردگار عالم در عالم الست بسته است، تجديد مي كند. نيت احرام، عقد با خدا و بريدن از ماسواست. به اين نكته نوراني امام سجاد (عليه السلام) اشاره مي كند:

«فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْد لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لاَ»;

«پرسيد: وقتي نيت حج كردي آيا نيت كردي كه هر پيوندي با غير خدا را رها كني؟ گفت: نه.»

اسرار تلبيه

يك) پاسخ به دعوت خدا

آنگاه كه انسان در ميقات قرار مي گيرد و قصد بستن احرام مي كند، بايد «لبيك» بگويد; يعني اين ذكر را بر زبان خود جاري سازد: « لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ». كيفيت تلبيه براساس حديث امام صادق (عليه السلام) به همين نحو بود كه گذشت. امام در ادامه حديث خود فرمود:

«رسول خدا (عليه السلام) بعد از گفتن لبيك «ذالمعارج» را زياد مي فرمود و هر گاه به سواره اي بر مي خورد يا به بالاي تپه اي مي رسيد يا به دشتي سرازير مي شد و آخر شب و پس از نمازها، لبيك مي گفت».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فقيه، ج2، ص325، روايت2578 ; قرب الاسناد، ص162، روايت592 ; وسائل الشيعه، ج12، ص377، روايت7


318


البته تلبيه ادامه اي هم دارد كه مستحب است.

آنگاه كه مردان الهي لباس احرام مي پوشند و قصد حضور در درگاه باريتعالي دارند، خداوند آنها را صدا مي زند، آنها را مي خواند و براي آنها دعوت نامه اي ارسال مي كند. لبيك زائر، پاسخ به دعوت خداست. سليمان بن جعفر از امام رضا (عليه السلام) درباره علت و حكمت تلبيه پرسيد، حضرت فرمود:

«إِنَّ النَّاسَ إِذَا أَحْرَمُوا نَادَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَالَ: عِبَادِي وَ إِمَائِي، لاَُحَرِّمَنَّكُمْ عَلَي النَّارِ كَمَا أَحْرَمْتُمْ لِي، فَقَوْلُهُمْ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» إِجَابَةٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَي نِدَائِهِ لَهُمْ» ;

«وقتي مردم احرام ببندند، خداوند متعال ندايشان مي دهد و مي گويد: اي بندگان و كنيزان من! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد، آنگونه كه شما به خاطر من احرام بستيد. آنگاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد، مي گويند: «لبيك، خدايا لبيك.»

تلبيه پاسخ مثبتي است كه زائر به دعوت خدا مي دهد. زائر به ميهماني خانه خدا آمده است و در ميقات خود را براي ميهماني آماده و مهيا مي سازد. ميزبان او را فراخوانده است و حاجي در پاسخ به دعوت حق لبيك گويان آماده ديدار مي شود.

زائر هنگامي مي تواند به دعوت خدا پاسخي شايسته دهد كه كاملا خود را آماده كند. پس بايد ميان خوف و رجا باشد; زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد: «لاَ لَبَّيكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ». حاجي بايد با اعتقاد به خدا فضل او را در نظر گيرد، اعتماد و توكل به او ورزد، به قدر توان خشوع و خضوع به درگاه باريتعالي آورد، حالتش به گونه اي باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اي كه سخط دارد،
كريم ورحيم است وبا اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند واز خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند. در حديثي از امام سجاد (عليه السلام) آمده است كه آن حضرت بعد از احرام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فقيه، ج2، ص196، روايت2124 ; عيون اخبار الرضا، ج2، ص83، روايت21 ; علل الشرائع، ص416، روايت2


319


رنگ از رخسارش پريد، اصحاب علت آن را جويا شدند. امام (عليه السلام) اظهار داشت خوف دارم كه خداوند در پاسخ من بگويد: «لا لبيك».

«فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوت بِه رَاحلته اصفر لَونه و وقعت عليه الرعدة و لم يستطع أن يلبّي فقيل: أ لا تلبّي؟ فقال: أخشي أن يقول لي لاَ لَبَّيك وَ لاَ سَعْدَيك فلمّا لبّي خر مغشيا عليه...»;

«امام سجاد (عليه السلام) به حج رفت. چون احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد. كسي گفت: لبيك نمي گويي؟ فرمود: مي ترسم خداوند در پاسخ من بگويد: لا لبيك و لاسعديك! و چون لبيك گفت، بيهوش شد.»

از سوي ديگر وجه تسميه هم همين است. اين واژه در لغت به معناي اجابت است. در حديثي از امام صادق (عليه السلام) هم به اين نكته اشاره شده است. از امام (عليه السلام) درباره وجه تسميه تلبيه سؤال شد. امام (عليه السلام) فرمود:

«إجابة، إجاب موسي ربّه» ;

«اين اجابت است، موسي هم پروردگارش را چنين جواب داد.»

بنابراين لبيك شعار حج شد و اجابت دعوت خدا رمزي براي حج ابراهيمي قرار گرفت.

امام صادق (عليه السلام) در حديث مصباح الشريعه بيان لطيفي دارد:

«و لبّ بمعني إجابة صافية خالصة زاكية للّه عزّ و جلّ في دعوتك متمسّكاً بالعروة الوثقي» ;


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عوالي اللئالي، ج4، ص35

2 . محجة البيضاء، ج2، ص201 ; عوالي اللئالي، ج4، ص35، روايت121

3 . علل الشرايع، ص418، روايت4

4 . بحارالأنوار، ج96، ص124


320


«لبيك تو به معناي اجابت زلال و پاك براي خداي متعال در دعوتش باشد در حالي كه به دستگيره محكم الهي چنگ زده اي.»

پس تلبيه، اجابت است اما اجابتي كه سزاوار دعوت الهي باشد، پاسخي همراه با صفا و پاسخي پاك براي خداوند عظيم و كريم. پاسخ دهنده هم بايد خود را براي اجابت دعوت حق مهيا كند و با استعداد لازم به حضور او باريابد، قلبي صاف فراهم كند، تزكيه نفس داشته باشد، صدق، ادب، صبر، شكر، ايثار و سخا، توشه راه داشته باشد تا بتواند پاسخي شايسته به فراخوان الهي بدهد.

دو) سكوت معصيت

امام سجاد (عليه السلام) در حديث شبلي فرمود:

«فَحِينَ لَبَّيْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَة، وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة؟ قَالَ: لاَ»;

«پرسيد: وقتي لبيك گفتي آيا نيت كردي كه در طاعت محض او سخن بگويي و از هر معصيت او لب فرو بندي؟ گفت: نه.»

زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد، او بايد روزه معصيت گيرد و شعله معصيت را در درون خود خاموش كند، ريشه هاي آن را بخشكاند و پاسخ به هواي نفساني ندهد.

اگر لبيك اجابت دعوت خداست، عدم اجابت دواعي نفساني و هواهاي شيطاني هم هست.لبيك گو بايد از شريك خدا دوري كند، هواي نفس شريك اوست. آنگاه كه با چشم دل به بيت الله نگاه مي كند، به صاحب خانه هم التفاتي كند و در حضور او عزم خود را جزم كند تا نزديك گناه نشود.ميقات احرام، محل حضور ملائكه آسماني است.
فرشتگان خدا به احرام بستگان مي نگرند، بر آنها غبطه مي خورند، مباهاتي كه خداي سبحان نسبت به زائران خويش داشته،هميشه پيش چشم ملائكه است، روا نيست كه زائر


321


با معصيت كردن خويش مباهات خدا را تضييع كند.

زائر با لبيك گفتن مصمم مي شود كه گناه نكند و شهادت مي دهد كه از معصيت دوري ورزد، سزا نيست كه اين تصميم و شهادت كذب و دروغ باشد. گناه و معصيت طيف گسترده اي دارد; گناهان زبان، گناهان دست، گناهان پا، گناهان چشم، و بسياري معاصي ديگر. كسي كه لبيك خدا مي گويد بايد تمامي معاصي، جرمها و اشتباهات را مدّ نظر قرار دهد و قصد دوري از آنها كند. او بايد تصميمي سرنوشت ساز بگيرد، از گذشته زشت خود پشيمان شود و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار دهد تا آينده اي روشن و نوراني در پيش داشته باشد.

باري، لبيك آغاز مجاهدت است، شروع پاره اي تحريم هاست، او بايد تجربه كند تا خود را از بعضي امور محروم كند، اين محروميت ها نويد بخش حقيقت هايي است كه در آينده عمر، پيش روي زائر قرار مي گيرد، لبيك زير ساخت مناسك حج است، اساس ورود به حرم الهي است، لبيك روزنه اي به رحمت الهي باز مي كند، لبيك فريادي عليه طغيان نفس است، زائر با لبيك خويش طاغوت درون را درهم مي شكند، دامان نفس را از وسوسه ها و شيطنت ها مي زدايد، حريم درون را از حيله ها، نيرنگ ها وخدعه هاي نفساني پاك مي كند، لبيك باطن انسان را عرصه گاه نور الهي قرار مي دهد، لبيك سلامت نفس، پاكي روح و آشتي با آسمان را به ارمغان مي آورد، لبيك گويان در حمايت و پناه حق قرار مي گيرند، لباس تلبيه، لباس توبه، ورع، زهد، عشق و توجه است و زائر با لبيك خويش گامي به سوي بهشت بر مي دارد.

سه) هماهنگي با ابراهيم

لبيك زائر را شبيه ابراهيم مي كند، مشابهتي ميان او و ابراهيم برقرار مي كند. لبيك گو شبيه ابراهيم مي شود. ابراهيم (عليه السلام) حليم، صبور، شاكر و اهل ابتهال و انابه بود. ( إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لحليم اوّاء منيب) ; ابراهيم صادق بلكه صدّيق بود. ( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . هود : 75


322


إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً) ; ابراهيم اهل دعا و تضرع بود. او دعاهاي فراواني بعد از تجديد بناي خانه خدا كرد.

آسمانها و زمين را رؤيت كند. ( وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ) ; و خداوند به ابراهيم (عليه السلام) سلام داد: (سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ).

روزي مشركان و معاندان ابراهيم (عليه السلام) را در منجنيق گذاردند و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل بر او نازل شد و از او پرسيد:

«آيا حاجتي داري؟ ابراهيم (عليه السلام) پاسخ داد: نسبت به تو حاجتي ندارم سپس جبرئيل به آسمان عروج كرد، بازگشت و از او پرسيد: از خدا هم حاجتي نداري؟ خليل الله پاسخ داد: «همين كه او حال مرا مي بيند كافي است.»»

و به اين نكته توجه كنيم كه گفتگو زماني صورت گرفت كه ابراهيم (عليه السلام) چند گامي بيشتر با كوه آتش فاصله نداشت. خداوند هم به پاس توكل و ادبش آتش را براي او سرد و آرام قرار داد.

حج گزار و زائر بيت الله الحرام بايد شباهتي به ابراهيم (عليه السلام) پيدا كند. او بايد حلم ورزد، صبر پيشه كند، سرشك اشك بر گونه ها داشته باشد، اهل صدق و صفا باشد، دعا و تضرع پيشه كند و اگر در شدائد و مصائب قرار گرفت، اعتمادش را سلب نكند، بلكه بر توكلش افزوده شود. لبيك دريچه اي است به سوي ابراهيمي شدن. راز و رمز لبيك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مريم : 41

2 . بقره : 124

3 . انبياء : 57

4 . انعام: 75.

5 . صافات : 109

6 . كشف المحجوب، ص424


323


هماهنگي با خليل الله و باني بيت الله است.

آن يكي الله مي گفتي شبي تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي

گفت شيطانش خموش اي سخت روي چند گويي آخر اي بسيار گوي

اين همه الله گفتي از عتو خود يكي الله را لبيك كو؟

او شكسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خضر را در حضر

گفت همين از ذكر چون وامانده اي چون پشيماني از آن كش خوانده اي؟

گفت لبيكم نمي آيد جواب زان همي ترسم كه باشم ردّ باب

گفت خضرش كه خدا اين گفت به من كه برو با او بگو اي ممتحن

ني كه آن الله تو لبيك ماست آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يارب تو لبيك ماست

چهار) الگوي زندگي

عارفان و سالكان، تلبيه منقطع ندارند; لبيك آنها دائمي است. آنها در تمامي عمر اجابت حق مي كنند و لبيك گويان مقام قدس ربوبي اند. خداوند دعوتي عام فرموده است:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ...) ;

«اي اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدي رسيد.»

اجابت دعوت حق، حيات آور است، انسان را زنده مي كند و به او علم و معرفت و قدرت و توان مي دهد. مردان الهي دائماً حق را اجابت مي كنند. هر گاه از حالي به حال ديگر منتقل شوند و با تمامي نفسهايشان خدا را مي خوانند، پاسخ او را مي دهند. اگر سالك لباس طاعت پوشد و از لباس معصيت خارج گردد، بهترين پاسخ را به خداي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال : 24


324


سبحان داده است.لذا لبيك حج در ميقات الگويي براي تمامي زندگي است تا انسان در طول حياتش و سراسر عمرش مراقب حضور حق باشد، نجواها و نداهاي او را بشنود و او را اجابت كند.

پنج) ذوب گناه

لبيك گناهان را مي برد، با معصيت سازگار نيست، آثار آن را نابود مي كند، بر ايمان مي افزايد، لبيك غروب گناه است، آنگاه كه خورشيد حق بتابد معاصي غروب مي كنند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«مَا مِنْ حَاجّ يَضْحَي مُلَبِّياً حَتَّي تَزُولَ الشَّمْسُ إِلاَّ غَابَتْ ذُنُوبُهُ مَعَهَا...»;

«هيچ حج گزاري نيست كه روز را به لبيك گفتن به سر آورد، مگر آنكه همراه غروب خورشيد، گناهانش پنهان مي شود».

همچنين فرمود:

«مَنْ أضْحَي يَوماً مُلَبِّياً حَتَّي تَغْرِبَ الشَّمْس غَرِبَتْ ذُنُوبُهُ فَصَارَ كَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّه» ;

«كسي كه يك روز تا غروب آفتاب لبيك بگويد، گناهانش از بين مي رود و همچون زماني مي شود كه مادرش او را به دنيا آورده است».

و نيز فرمود:

«مَنْ لَبَّي فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً، أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَك بِبَرَاءَة مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَة مِنَ النِّفَاقِ» ;

«كسي كه در احرامش، از روي ايمان و اميد به پاداش الهي هفتاد بار لبيك بگويد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فقيه، ج2، ص222، روايت2238 ; المعجم الاوسط، ج6، ص193، روايت6125

2 . السنن الكبري، ج5، ص67، روايت9022 و 9020


| شناسه مطلب: 76789