بخش 14
شش) زمزمه هستی اسرار لباس احرام الف) اسرار کندن لباس یک) کندن لباس مخالفت خدا دو) عبور از دنیا سه) بی حجابی ب) اسرار پوشیدن لباس یک) لباس تقوا دو) کفن سه) جامه معنا اسرار مستحبات احرام سرّ غسل احرام یک) غسل توبه دو) غسل طهارت سرّ نماز احرام اسرار مکروهات احرام اسرار محرمات احرام یک) قلب زائر صید خدا دو) آینه و سرمه زینت سه) سایه و ذوب نگاه چهار) کندن درخت و اصلاح زمین پنج) تجربه برادری شش) رحمت و آشتی هفت) شراب لم یزلی
خداوند هزار هزار فرشته را شاهد مي گيرد كه او را از دوزخ و نفاق رهايي داده است.»
خداوند از هر چيز، چهار چيز را انتخاب كرد; از ملائك جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل را، از انبيا چهار نبي را: ابراهيم (عليه السلام) ، داوود (عليه السلام) ، موسي (عليه السلام) و مرا، از بيت ها چهار خانه، زيرا خداوند فرمود: (إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ) (آل عمران : 33); و از شهرها چهار بلد يعني مدينه، بيت المقدس، كوبه و مكه، از زن ها چهار زن: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه (عليها السلام) و از حج چهار چيز را: ثجّ يعني قرباني، عجّ يعني ضجّه و ناله حاجيان به هنگام تلبيه، احرام و طواف را.
شش) زمزمه هستي
گوش مي رسد، حمد و تسبيح است و خوف و خشيت آنها را نشان مي دهد: (وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ) . گذشته از تمامي موارد پيش گفته يكي از واقعياتي كه قرآن آن را با تأكيد و عنايت بيان مي فرمايد، تسبيح تمامي هستي است: (يُسَبِّحُ للهِِ مَا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي،ج4، ص337، روايت8 ; المحاسن، ج1، ص138، روايت180 ; الفردوس، ج3، ص614،5918
2 . فقيه، ج2، ص221، روايت2235
3 . الرحمن : 6
4 . نور : 41
5 . بقره : 74
6 . رعد : 13
فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ...). البته انسان ها به اين واقعيت و حقيقت دست نمي يابند. به تعبير ديگر نيافتن دليل بر نبودن نيست. هستي همه تسبيح گوي حق است هر چند انسان نفهمد.
به هر تقدير جهان هستي آنگونه كه خدا در قرآن تصوير مي كند و براي انسان معرفي مي نمايد، با جهاني كه ما مي شناسيم، كاملا متفاوت است. اين وظيفه ماست كه نگاه خود را به هستي تغيير دهيم و بينشي الهي نسبت به عالم بيابيم. چشم ها را بشوييم و جهان را جور ديگر ببينيم.
از جمله حقايقي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در باب لبيك بر ملا كرد اين كه زبان هستي، لبيك است. اگر عالم وجود تسبيح گوي حق اند، اگر عالم هستي آيات حق و بنده اويند و اگر جهان بيكران خاضع و خاشع براي اوست، همه چيز لبيك مي گويند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:
«مَا مَن مُلَبٍّ يُلَبِّي إلاّ لَبّي عَن يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ مِن حِجر أو شَجَر أو مَدَر، حَتّي تَنْقَطِعَ اْلأرض مِن هَاهُنا وَ هَاهُنا» ;
«هيچ لبيك گويي نيست، مگر آن كه آنچه از سنگ و درخت و كلوخ در چپ و راست اوست، (هم صدا با او) لبيك مي گويد، تا آنجا كه چشم كار مي كند.»
همچنين امير مؤمنان فرمود:
«مَا مِنْ مُهِلّ يُهِلُّ فِي التَّلْبِيَةِ إِلاَّ أَهَلَّ مَنْ عَنْ يَمِينِهِ مِنْ شَيْء إِلَي مَقْطَعِ التُّرَابِ وَ مَنْ عَنْ يَسَارِهِ إِلَي مَقْطَعِ التُّرَابِ، وَ قَالَ لَهُ الْمَلَكَانِ: أَبْشِرْ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَ مَا يُبَشِّرُ اللَّهُ عَبْداً إِلاَّ بِالْجَنَّةِ»;
«هيچ لبيك گويي نيست، مگر آنكه هر چه در چشم انداز اوست، در سمت راست و چپ لبيك گويند. و دو فرشته به او مي گويند: «مژده باد بر تو اي بنده خدا» و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جمعه : 1
2 . سنن ابن ماجه، ج2، ص975، روايت2921 ; سنن ترمذي، ج3، ص189، روايت828 ; السنن الكبري، ج5، ص67، روايت9019 ; حلية الاولياء، ج3، ص251
خداوند هيچ بنده اي را جز به بهشت مژده نمي دهد».
تلبيه را آدابي است كه يكي از آنها خشوع است. حاجي به هنگام گفتن لبيك بايد با خشوع و خضوع اجابت حق كند و دعوت او را لبيك بگويد. مالك بن انس مي گويد: سالي با امام صادق (عليه السلام) به حج رفتم، هنگام احرام چون بر مركبش قرار گرفت هر چه مي خواست لبيك بگويد صدا در گلويش مي شكست و نزديك بود امام از مركبش فرو افتد. به ايشان عرض كردم ناچار بايد لبيك بگويي. امام فرمود:
كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» وَ أَخْشَي أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ؟»; «چگونه جرأت كنم و بگويم: «لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» در حالي كه بيم دارم خداي متعال به من بگويد: «لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ».»
از ديگر آداب لبيك گفتن كثرت آن است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) زياد لبيك مي گفت تا آنكه خانه هاي مكه را مشاهده مي كرد. زائر چه سواره و چه پياده، چه بر فراز تپه و چه در دشت، چه روز و چه شب و در همه احوال آنگاه كه احرام بست، بهتر است لبيك گو باشد و پاسخ حق را مدام بر زبان خود جاري كند. محمد بن منكدر درباره پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مي گويد كه ايشان لبيك را زياد تكرار مي كرد.
ادب ديگر لبيك آن است كه مردان لبيك را بلند بگويند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد:
«جبرئيل نزد من آمد و گفت: خداوند متعال به تو دستور مي دهد كه به يارانت فرمان دهي صدايشان را به لبيك گفتن بلند سازند ; چرا كه شعار حج است».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فقيه، ج2، ص203، روايت2140
2 . علل الشرايع، ص235، روايت4 ; امالي الصدوق، ص234، روايت247
3 . الدّر المنثور، ج1، ص527
4 . التاريخ الكبير، ج4، ص150، روايت2285 ; سنن ابن ماجه، ج2، ص975، روايت2923 ; مسندابن حنبل، ج1،688، روايت2953 ; سنن الدارمي، ج1، ص462، روايت1755 ; فقيه، ج2، ص326، روايت2558
خداي سبحان فرشتگان را خبر داد كه به حاجيان مباهات مي كند، در حالي كه آنها ژوليده و خاك آلودند، آنها ضجه و ناله مي كنند، و خداوند دلهاي شكسته و آه و اشك را دوست دارد. زائر خانه خدا با اين اوصاف شتابان به سوي خدا مي رود و بايد صدايش را به هنگام لبيك بلند كند تا مباهات خدا نزد فرشتگان بزرگ آيد. به بيان ديگر يكي از اسماء الهي اسم «البعيد» است. بنده نداي خود را به لبيك بلند مي كند تا از اسم «البعيد» به اسم «القريب» درآيد و كسوت قرب الهي بپوشد.
تلبيه براساس فرموده امام صادق (عليه السلام) تكمله اي هم دارد كه سزاوار است بعد از هر نماز واجب يا مستحب و در همه حال آن را تكرار كرد تا پيمان وفاداري انسان با خدا تمام گردد:
«لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ داعِياً إِلي دارِ السَّلامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ غَفّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعادُ إِلَيْك لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقّـِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ يا كَرِيم لَبَّيْكَ» ;
«لبيك، لبيك، اي صاحب والايي ها لبيك، لبيك اي فرا خواننده به خانه امن، لبيك، لبيك اي آمرزنده گناهان، لبيك اي شايسته لبيك گويي، لبيك، لبيك اي صاحب شكوه و بزرگواري، لبيك، لبيك آغاز و بازگشت به سوي توست، لبيك، لبيك تو بي نيازي و ديگران به تو محتاج، لبيك، لبيك ديگران از تو بيم دارند و به تو مشتاق اند، لبيك، لبيك اي خداي حق، لبيك، لبيك اي صاحب نعمت و بخشش نيكوي زيبا، لبيك، لبيك اي برطرف سازنده گرفتاري هاي بزرگ، لبيك، لبيك منم بنده ات و فرزند دو بنده ات، لبيك اي بزرگوار، لبيك.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص809ـ812
2 . فروع كافي، ج4، ص235، روايت3 ; تهذيب الاحكام، ج5، ص91، روايت300 و ص284، روايت967
اسرار لباس احرام
از اركان احرام، پوشيدن دو جامه احرام براي مردان است; يكي لُنگ است و ديگري رداء كه بايد به دوش انداخت مستحب است جامه احرام از پنبه باشد و در صورت تمكّن بعد از فريضه ظهر ببندد، ولي زنان مي توانند در لباس خويش به هر نحو كه هست محرم شوند. افضل است احرام در جامه سفيد باشد يعني جامه سياه به عنوان احرام كراهت دارد. لباس احرام اسرار و رموزي دارد كه مي توان در دو بخش بيان كرد:
الف) اسرار كندن لباس
يك) كندن لباس مخالفت خدا
سالك بايد به هنگام كنار گذاشتن لباس هاي معمولي از گناهان خود نيز خارج شود. او بايد قصد كند كه از ثوب مخالفت بيرون رود. كارهاي حرام و حتي مكروه انسان را از خدا باز مي دارد،مانعي بر سر راه ارتباط واتصال با خدا هستند.كسي كه اراده وصال دارد بايد از علائق و شهوات بكاهد.زائري كه وارد ميدان حج شد بايد با تمام جد وجهد خود را براي درك نفحات الهي مهيا كند و در خود شوق ايجاد كند. براساس حديثي مشتاق، اشتهاي طعام ندارد، مشتاق اهل لذت نيست، مشتاق با ديگران انس واقعي نمي گيرد، مشتاق آرام و قرار ندارد، مشتاق اهل آباد كردن دنيا نيست، مشتاق لباسي به تن ندارد، مشتاق بي مسكن است، كسي كه داراي شوق است شب و روز بندگي خدا مي كند، او هر لحظه انتظار ديدار مي كشد و با زبان شوق با خدا نجوا مي كند. او سرائر خود را براي حق بيان مي كند، او اهل رجاء است، خواب به ديدگانش نمي آيد، دنيا مراد او نيست، تمامي عادات را فرو گذارده است و در تمامي عمر با زبان حال به خدا لبيك مي گويد. جذبه هاي الهي، او را مي ربايد، واردات قلب او را احاطه مي كند و شايق براي حضور رب انتظار مي كشد. براي شوق، محبت و عشق انسان را به سمت تحصيل كمال و وصول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به نقل از: المراقبات، ص199
به اوج انسانيت سوق ميدهد.
سالك مي داند كه رسيدن به قله ممكن نيست مگر بعد از عبور از پستيها. آنكه قصد قله دارد بايد از پستي هاي گناه و معصيت بگذرد و از آنها عبور كند. كندن لباس براي احرام، نزع ريشه هاي غلّ، حسد، هوي و محبت دنيا از قلب است. نيت حاجي بايد اين باشد كه به اين عادات زشت باز نگردد، از متابعت هواي نفس فرار كند و چشم خود را بر زخارف و زينتهاي دنيا ببندد. امام زين العابدين در حديث شبلي سرّ كندن لباس را اينگونه بيان مي فرمايد:
«فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ؟ قَالَ: لاَ»;
«پرسيد: وقتي لباس هاي دوخته را در آوردي، نيت كردي كه از ريا و نفاق و وارد شدن به شبهه ها خود را عريان كني؟ گفت: نه.»
دو) عبور از دنيا
تنگاتنگ دارند: ( وَاللهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لاُِوْلِي الاَْبْصَارِ ) ;و قرآن تمامي انسان ها را مخاطب قرار داده به آنها مي گويد اهل عبرت باشيد ( فَاعْتَبِرُوا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نازعات : 26
2 . يوسف : 111
3 . نور : 44
4 . آل عمران : 13
يَا أُولِي الاَْبْصَارِ).
عبرت با عبور، عابر، اعتبار و تعبير هم خانواده است. عبور در اصل به معناي تجاوز كردن آب است از جايي به جاي ديگر. عبارت مختص به كلام است از آن جهت كه از دهان و هوا عبور مي كند. اعتبار، انتقال از وضعيت محسوس به نامحسوس است و تعبير اختصاص به رؤيا دارد از آن جهت كه از ظاهر آن عبور كرده به باطنش مي رسيم. خلاصه آنكه عبرت به معناي عبور است. بر اين اساس مي توان گفت كه معناي عبرت گيري از تاريخ و دنيا بدين معناست كه بايد با ملاحظه آنها به چيز ديگري انتقال يافت. از سوي ديگر ديديم كه عبرت در قرآن بطور كلي نسبت به دو چيز مطرح است; تاريخ يا گذشته و جهان يا دنيا.
انسان ها نسبت به گذشته و آينده سه دسته اند; برخي همانند پيران و كهنسالان گذشته گرايند و هيچ التفاتي به آينده ندارند. برخي ديگر همانند جوانان تمام همتشان آينده است و توجهي به گذشته ندارند; هر دو وضعيت، نامطلوب است. مطلوب آن است كه انسان نگاهي به گذشته كند و از آن براي آينده خود بهره گيرد. چنين كسي با يك چشم خود به گذشته و با چشم ديگر آينده را مي نگرد و از تجربه گذشته ها براي آينده خود استفاده مي كند. به چنين وضعيتي «عبرت» مي گويند; زيرا صاحب عبرت نگاهي به گذشته كرده است، ولي در آنجا نمانده و براي آينده خود بهره گرفته است و در واقع نگاهي عبوري و گذرا نسبت به گذشته و تاريخ دارد.
آخرت گراي افراطي اند و هيچ نصيبي از دنيا ندارند. اين وضعيت در اصطلاح قرآني رهبانيت است كه قرآن آن را بدعت مي خواند: ( وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا); هر دو دسته از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حشر : 2
2 . مفردات، ص320
3 . توبه : 38
4 . حديد : 27
نظر قرآن سرزنش مي شوند. نگاه درست اين است كه انسان به دنيا بنگرد اما با نگاه عبوري و گذرا و از دنيا بهره اي براي آخرت خويش دست و پاكند. ( وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنْ الدُّنْيَا).
بنابراين بايد به دنيا با نگاه عبرت نگريست. انسان ها عابرند و دنيا معبر كه همانند رويا تعبير دارد. بايد چونان يوسف معبّر بود و تعبيري درست از روياي دنيا كرد. دنيا محل ماندن نيست. آيا هيچ عاقلي روي پل، خانه ابدي مي سازد؟ تغيير لباس در احرام به معناي عبور از دنياست. بايد نگاهي عميق و اصيل به آخرت داشت، توجهي به آن سمت و سو كرد،از دنيا گذشت و لباس آخرت بر تن كرد.از نكات جالب قرآني اينكه آنگاه كه سخن از نسبت دنيا و آخرت است، «دار» به معناي خانه فقط بر آخرت اطلاق مي شود. اين امر بدين معناست كه انسان ها فقط يك خانه دارند و دنيا حتي خانه مجازي هم نيست. تنها خانه انسان ها در جاي ديگر است، محل استقرار ابدي انسان ها آخرت است.
سه) بي حجابي
اصل در انسان نفي حجاب باطني است. تغيير لباس لطيفه اي دارد و آن رجوع به اصل است. آنگاه كه مُحرم لباس بر مي كَند، از تنگي در آمده است و به فراخي بي حجابي دست مي يابد; تغيير لباس به معناي تغيير حال شدت و تنگي به رخا و فراخي است. سينه ها دو گونه است; ضيق و وسيع. از جمله اسرار كندن لباس در احرام انتقال از محدوديت و ضيق سينه است به گشادگي و وسعت ; بايد شرح صدر يافت كه تنها راه وصول به آن تسليم و رضاست و نتيجه آن چيزي جز نور، بهجت و سرور نيست.
( أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُور مِنْ رَبِّهِ) ;
«آيا آن كس كه خدا براي اسلام شرح صدر عطا فرمود وي به نور الهي روشن است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قصص : 77
2 . زمر : 22
در اين صورت انسان به نعيم و برخورداري مي رسد، در بركات و التذاذات الهي غوطه مي خورد. مشاهده نيز بر دو گونه است: گاهي از طريق يقين كامل و گاهي از طريق غلبه محبت حاصل مي شود. نبي اكرم (صلي الله عليه وآله) چشم بر هيچ موجودي باز نكرد، مگر آنكه با دل موحد آن را ديد. اگر انسان چشم سر را بر شهوات بست و چشم دل را از مخلوقات فرو كاست، ديدگان دلش به شهود محبوب مي رسد. اهل مشاهده، عمر خويش را از زمان شهود حساب مي كنند و آنچه را كه اندر غيبت گذشت، عمر نمي شمرند. چنانكه از عارفي پرسيدند: عمر تو چقدر است؟ گفت: چهار سال. گفتند: چگونه ممكن است؟ گفت: هفتاد سال بود كه در حجاب دنيا بودم، اما چهار سال كه او را مي بينم. و روزگار حجاب را جزو عمر نمي شمرم.
حجاب اصلي، انانيت و نفسانيت است. آنجا كه سرزمين قداست و نور است، بايد بي حجاب شد، لباس عادات كَند، نعلين خوديت بر كَند و سپس به سرزمين نور وارد شد. ( فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُويً). در ميقات بايد از خويشتن عبور كرد، دژ نفسانيت را تخريب نمود و در آستانه قصرهاي آسماني درآمد; بايد از تمامي تعلقات رست، خود را سبكبال كرد. زائر بايد تمام منيت هاي خود را با لباس خود بركند و در ميقات دفن كند، پيماني صادقانه، عهدي موسايي و پيوندي استوار با خداي خود ببندد كه تا به كعبه مقصود نرسد، از پاي نايستد.
ب) اسرار پوشيدن لباس
يك) لباس تقوا
لباس انسان نشان تعلقات اوست. بايد لباسي پوشيد كه رنگ تعلق نپذيرد، لباسي كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و تمنيات خويش باشيم; بي رنگ ترين رنگها رنگ سفيد است، سفيدي احرام نشان دهنده رنگ باختن تمامي رنگ هاست. بي رنگي نماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كشف المحجوب، ص429
2 . طه : 12
پاكي، طهارت، سادگي و صداقت است. سالك، رنگ خدايي دارد (صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً); در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهي ندارد. محرم با انسان هايي مواجه است كه همه با او هم رنگ اند و همه با يكديگر يك رنگ اند. درياي انسان ها تنها يك فرياد دارد و آن رفتن به سوي خداست. لباس احرام بدين معناست كه نبايد غريبه را به جاي دوست گرفت، بايد با اغيار بيگانه و تنها با دوست نشست و از شيريني مجالست او كام گرفت. زائر در ميقات مهمان خداست. او نبايد از تار و پود دنيوي نزد خدا ببرد; يعني بايد لباسش ندوخته باشد. لباس احرام به معناي پوشيدن لباس تقواست كه گمشده هر انساني است: (لِباسُ التَّقْوي ذلِكَ خَيْرٌ).
دو) كفن
پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است. لباس احرام انسان را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مي كند; لباس احرام انسان را براي سفر ابدي مهيا مي سازد. هنگامي كه انسان از قبر برمي خيزد، خود را با كفني ساده و سفيد در حضور حق مي يابد. كفن دوخت و دوزي ندارد، لباسي ساده است، همراه با تكلف و زينت نيست، اين ها خصوصيات لباس احرام است. راهي پيش پاي انسان جز كوچ كردن نيست و بايد تنها سفر كرد. (وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة).
تنها با رخت و لباسي ساده بايد به كوچستان غربت رفت. خود را بايد براي روزي مهيا كرد كه نه پاي رفتن است و نه اختيار ماندن. زماني كه حاجي احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت، بايد با خود تنها بشود، با خويشتن خلوت كند و با تن پوشي سفيد همچون كبوتران آماده پرواز گردد تا بيرنگ و بي نشان اوج گيرد و در عشق يار ذوب شود. لباس ساده احرام انسان را به ياد بت شكن تاريخ مي اندازد; زائر بايد با تبر عبوديت و اخلاص بتهاي درون خويش را بشكند و به زمين ريزد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 138
2 . اعراف : 26
3 . انعام : 94
سه) جامه معنا
خداوند در حديثي قدسي فرموده:
«الْكِبْرِيَاءُ رِدَائِي وَ الْعَظَمَةُ إِزَارِي»;
«كبريا و بزرگي بالاپوش من است و عظمت زير جامه ام».
اين دو; لباس احرام خداست. اين دو جامه ساده اند، سفيداند، طاهرند و خداي سبحان با دو جامه كبريا و عظمت مُحرم شده است; احرامي كه تنزيه ابدي را مختص خداوند كرده است.
سالك هم بايد به صفت معنوي الهي درآيد و جامه معنا بپوشد; يعني با تكبر براي كبريايي اش شريك نياورد و با عجب و فخرفروشي به عظمتش لطمه وارد نكند. قلب زائر بايد با كمال خشوع و تواضع پوشيده شود و جانش با اوج انقياد و فقر درآميزد كه نجات و رستگاري از آن انسان خاشع و منقاد است. اگر خداي سبحان با دو اسم «كبير» و «عظيم» بر سالك زائر تجلي كند، او كبر خويش را از دست داده، قلبش مطيع و منقاد مي شود و در اين صورت دو جامه احرام بر او برازنده مي گردد.
محرم شدم به جامه احرام بنده دار آماده حضور و ملاقات كردگار
لبيك گفتم از دل و جان در حريم دوست گشتم ز شوق وصل دل آرام بيقرار
رفتم به سوي كعبه ببينم جان او يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشكبار
اسرار مستحبات احرام
احرام داراي آداب و مستحبات متعددي است كه به لطايف و دقايق بعضي از آنها اشاره شد. اما در ميان مستحبات احرام دو چيز مهمتر است; يكي غسل احرام و ديگري نماز احرام كه هر يك معناي باطني دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الوسائل، ج12، ص31 و نيز به نقل از: ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص559
سرّ غسل احرام
سرّ غسل احرام دو چيز است; يكي تائب شدن و ديگري پاك شدن. هر چند اين دو به هم مربوط هستند، ولي مي توان به عنوان دو نكته عرفاني براي غسل احرام بيان كرد.
يك) غسل توبه
قصد اصلي از غسل، طهارت از خطاها و گناهان است. سالك به هنگام احرام ميقات بايد قصدي به جز خروج از گناه و كندن ريشه هاي معصيت از دل نداشته باشد; به عبارت ديگر، نيت و قصد واقعي انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبي و الهي است. چنانكه در حديث شبلي امام سجاد (عليه السلام) فرمود:
«فَحِينَ اغْتَسَلْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ» ;
«وقتي غسل كردي نيت كردي كه خود را از خطاها و گناهان شست و شو دهي؟ گفت: نه. فرمود: پس در ميقات فرود نيامده اي.»
خداوند در باب توبه فرموده:
( وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ) ;
«و هركه از فسق و گناه بدرگاه خدا توبه نكند بسيار ظالم و ستمكار است.»
از اين آيه به دست مي آيد كه كسي كه تائب نباشد، ظالم است. لحن آيه به گونه اي است كه ظلم را منحصر به كساني ساخته كه اهل توبه نباشند; لذا تنها غير تائبين ظالمند و كسي كه اهل توبه باشد، ظلم از او منتفي است.
توبه از ابواب رحمت الهي است. در ميان ابواب رحمت پروردگار، دو باب از همه وسيع تر و نافذتر است; يكي دعا و ديگري توبه است. اگر راه توبه مسدود بود و هر گناه،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حجرات : 11
جرم و اشتباهي كه انسان مرتكب مي شد، مي ماند و عقاب و كيفرش ماندگار مي شد، ديگر اميد و آرزويي براي هيچ انساني باقي نمي ماند و انساني كه به نااميدي برسد، به پايان عمرش رسيده است.
رحمت خدا بر غضبش غالب است، در حديث آمده است كه:
«اگر امتي گناه نكند، خداوند آن گروه را مي برد و گروهي را مي آورد كه گناه كنند تا آنهارا بيامرزد.»
خداوند در اين حديث نفرمود آن گروه اول را كيفر مي دهد، بلكه فرموده كه آنها را مي برد و گروهي مي آورد كه غفرانش شامل حال آنان شود. بنابراين در جانب خدا اصل رحمت است و آمرزش و از اين رو اصل در انسان گناه است و خطا زيرا گناه تقاضاي غفران دارد، البته اين به معناي جبر نيست، بلكه بدين معناست كه در ميدان مسابقه ميان اسماء الهي، اسم رحمان غالب است و پيروز.
نكته ديگر در باب توبه اينكه توبه يعني بازگشت از مخالفت حق به فرمانبري او. شخص تائب كسي است كه از مخالفت خدا بازگردد، از آن پشيمان گردد و با خدا عهد بندد كه بعد از آن نزديك گناه نشود. از آنجا كه محور توبه بازگشت از گناه است، گناه شناسي شرط اساسي توبه است. بر سالك لازم است پيش از همه، تمامي گناهان و خطاها را به دقت شناسايي كند تا بتواند از آنها اجتناب ورزد. «ذنب» به معناي گناه، معناي ديگري هم دارد; معناي دوم ذئب، دم است. دم در جانوران باعث ستر عورت است چنانكه حيوانات موذي را مي راند. آدمي با توبه گناه (ذنب) مي تواند خطاهاي خود را بپوشاند همچنين مؤاخذه و عذاب الهي را از خود براند.
نكته ديگر اينكه هيچ گناهي را نبايد كوچك شمرد. چه بسا در ميان گناهان، گناهي باشد كه انسان كوچك مي شمارد ولي نزد خدا بزرگ است و موجب خشم فراوان او باشد. اميرمؤمنان مي فرمايد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ترجمه فتوحات مكّيه، باب 70ـ72، ص762
2 . همان.
«إِنَّ اللَّهَ أَخْفَي أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَة; أَخْفَي رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ، فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَي سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ (مَعْصِيَتَهُ) وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَي إِجَابَتَهُ فِي دَعْوَتِهِ، فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَي وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا يَكُونُ وَلِيَّهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ»;
«خداي تبارك و تعالي چهار چيز را در چهار چيز نهان ساخته است: خوشنودي خويش را در اطاعت خود نهان داشته، پس هيچ يك از طاعات را كوچك مشمار، چه بسا همان طاعت، موافق خشنودي خدا باشد و تو نداني و خشم خويش را در نافرمانيها پنهان داشته است ; پس هيچ يك از گناهان را كوچك مشمار، چه بسا هماني باشد كه با خشم خدايي موافق است و تو نداني و اجابت خويش را در دعاها نهان داشته است ; پس هيچ دعائي را كوچك مدار، چه بسا همان دعايي باشد كه موافق با اجابت حق است و تو نمي داني و ولي خويش را در ميان بندگان خود پنهان داشته است ; پس به هيچ بنده اي از بندگان خدا با چشم حقارت منگر كه شايد هم او ولي خدا باشد و تو نداني.»
توبه استفاده از نقطه هاي عطف در زندگي است، توبه بهره گيري از لحظات حياتي در طول عمر است، توبه درك عميق از حضور خداست، توبه زمينه ساز تحول و دگرگوني براي آدمي است. سالك با توبه بهشت را براي خويش تضمين مي كند. توبه انسان را به خلوص مي رساند، توبه درون و بيرون را نوراني ميكند توبه به انسان عزت نفس داده جاه طلبي را از او مي ستايد، توبه ريشه هاي خودخواهي و انانيت را مي خشكاند. بازگشت به خدا قلب انسان را باصفا مي كند، زمينه حضور در پيشگاه باري تعالي را براي سالك فراهم مي كند و توبه فرصتي ديگر است.
امام موسي بن جعفر (عليه السلام) از كنار خانه اي مي گذشتند، سر و صدا و شواهد بزم و جشن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خصال صدوق، باب 4، حديث 31
مفصلي را مشاهده كردند. از مستخدم منزل كه بيرون آمده بود پرسيدند: صاحب اين سرا،آيا بنده است يا آزاد؟او با شگفتي پاسخ داد: صاحب خانه آزاد است و گرنه چگونه مي توانست بزمي براه اندازد. امام فرمودند: آري اگر بنده بود چنين نمي كرد و گذشتند. چون اين پرسش و پاسخ به گوش بُشر (صاحبخانه) رسيد، شتابان به دنبال حضرت شتافت و به دست آن حضرت توبه كرد و به احترام آن لحظه اي كه از روي شتاب كفش بپا نكرده بود، ديگر هرگز كفش نپوشيد و از اين رو به حافي (پابرهنه) مشهور گرديد.
ابو بصير از اصحاب امام صادق (عليه السلام) مي گويد: همسايه اي داشتم كه بسيار گناه مي كرد و من بارها به اوتذكر داده بودم كه دست از گناه بردارد; اما او نمي پذيرفت. تا آنكه توفيق حج نصيب شد. وقتي براي خداحافظي به ديدار همسايه ها رفتم، آن همسايه گناهكار از من خواهش كرد كه احوال او را براي امام صادق (عليه السلام) بگويم و از حضرت بخواهم كه او را دعا كنند. ابوبصير مي گويد: من به حج رفتم و اعمال خويش را انجام دادم و آنگاه به نزد امام صادق (عليه السلام) در مدينه مشرف شدم و چون پيام آن همسايه را به خدمت امام عرضه داشتم امام فرمود: «ابوبصير، سلام مرا به او برسان و به او بگو تصميم بگيرد كه از اين لحظه گناه نكند تا من بهشت را برايش ضمانت كنم».
توبه را مراتبي است; اول توبه عوام است. توبه عوام فزوني در طاعت است تا اينكه انسان توفيق هاي الهي را جلب كند، بي ادبي در بارگاه باريتعالي را كاهش دهد و امهال و ستر الهي را شامل حال خود سازد.
دوم، توبه متوسطين است كه به معناي آن است كه سالك هيچ گناهي را كوچك نشمارد، در غير اينصورت انسان در برابر خدا گستاخ شده، انس با گناه پيدا مي كند و آهسته آهسته در ورطه استدراج و هلاكت فرو مي رود.
سوم، توبه خواص است. توبه خواص از تضييع وقت است. سالك نبايد لحظه اي را از كف دهد و وقت خود را ضايع كند. غنيمت شمردن وقت از شرايط اصلي سلوك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الانوار، ج99، ص107
2 . منتهي الامال، باب 9، فصل 2، روايت7
3 . شرح منازل السائرين، ص13ـ15
است. توبه خاصّه و وقت غنيمت شمردن، انسان را غرق در نور شهود مي كند و سالك را از كثرت رهانيده، به وحدت مي رساند; باعث تمكين، قرار و ثبات مي شود، انسان را از فرو افتادن در ژرفاي كاستي ها و قعر ظلمت ها نجات مي دهد. آنكه وقت خويش را غنيمت نشمارد نور مراقبه از او رخت مي بندد، كدورت قلب جانشين آن مي شود و حلاوت انس با خدا را از كام انسان مي برد.
دو) غسل طهارت
زائر به هنگام غسل احرام، قصد پاكي درون مي كند. طهارت باطني، نيت غسل كننده است; براي احرام بستن بايد طاهر بود. طهارت و پاكي ذات انسان را فرامي گيرد. اعمالي كه حاجي مي خواهد انجام دهد، بايد همراه با پاكي و صفاي دروني باشد، او مي خواهد مظهر نام «القدوس» شود. ورود به اين اسم با غسل طهارت امكان پذير است و بدون آن صفت طهارت براي سالك فراهم نمي شود.
از سوي ديگر خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد. از جمله مظاهر جمال الهي، نظافت است. امام سجاد (عليه السلام) در باب نظافت غسل احرام فرمود:
«فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ لِلَّهِ تَعَالَي؟ قَالَ: لاَ» ;
«پرسيد: وقتي نظافت كردي و احرام بستي و نيت حج كردي آيا نيت كردي كه با نور توبه خالص خود را پاك كني؟ گفت: نه.»
ياد رفع حجب مي اندازد. نكته ديگر اينكه حمام از حميم است و حميم به معناي دوست شفيق است: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ* وَلاَ صَدِيق حَمِيم) . بهترين دوست و همنشين انسان ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص612
2 . همان، ص583ـ585
3 . شعراء : 101 و 102
خداست، لذا حمام مي تواند يادآور مجالست با خدا باشد و اين نكته را به انسان تذكر دهد كه دوستي هاي دنيوي پايدار نيست. نكته سوم اينكه اين پديده آخرت و مرگ را به يادانسان مي آورد.انسان با عريان شدن در حمام ونفي تعلقات لحظه اي را به ياد مي آورد كه از گور برهنه خارج شده است. مالك هيچ چيز نيست و در محضر الهي تنها و بي كس ايستاده است.ورود به حمام همانندحضور در محضر خداست در حالي كه انسانها عريان و برهنه اند. همچنين در حمام از آب استفاده مي شود و آب لطيف است و نرم، آب يادآور لطافت الهي است و آب زائل كننده كاستي ها، زشتي ها و پستي هاي انساني است.
غسل احرام قلب و بطن آدمي را از رجس و فسوق پاك مي كند، شهوات را از دل زائل مي سازد، پستي، تباهي و تعلقات را از درون انسان بيرون مي راند و غسل احرام انسان را شبيه فرشتگان مي سازد. فرشتگان الهي پاك و منزهند، آدمي با غسل همانند فرشتگان آماده طوافي پروانه وار به دور كعبه مقصود مي گردد. غسل احرام قلب سالك را سرشار از عشق و محبت مي سازد،غسل احرام تقرب مي آورد، ابتهال و تضرع و زاري را براي انسان به ارمغان مي آورد، زلالي آب روح انسان را مي شويد و شبنمي از طراوت و ترنمي از بهشت چهره انسان را مي نوازد. غسل، پژمردگي، كسالت و رخوت را از انسان مي برد و بهار حيات به انسان مي بخشد، ناپاكي ها را مي برد و شفافيت، سلامت و صداقت به انسان هديه مي كند. تطهير آدمي باعث جلب رحمت خداست، پاكيزگي كليد محبت است و طهارت سالك را محبوب خدا مي سازد. ( وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ) ;.
موانع تا نگرداني ز خود دور درون خانه نايدت نور
موانع چون در اين عالم چهار است طهارت كردن از وي هم چهار است
نخستين پاكي از احداث و ارجاس دوم از معصيت وز شر وسواس
سيم پاكي ز اخلاق ذميمه است كه با وي آدمي همچون بهيمه است
چهارم پاكي سرّ است از غير كه اينجا منتهي گرددش سير
هر آنكه كرد حاصل اين طهارات شود بي شك سزاوار مناجات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه : 108
سرّ نماز احرام
زائر در ميقات لباس ظلمت افكنده و غسل توبه كرده است. لباسِ احرامِ عزت پوشيده كه زمان حضور در پيشگاه الهي است. اينك لحظه حضور است، اينك زمان توجه و تقرب است، و اينك گاهِ نماز عشق است; نماز عشق بر سجاده عشق در بارگاه عشق. زائر در آن لحظات زمين و زمينيان را ترك كرده و سبكبار گشته، با بالهايي به وسعت پرواز به سوي بهشت نور پرمي كشد و در افق ملكوت بال مي گشايد و تا عمق هستي پرواز مي كند، او لايه هاي نور را يك به يك درمي نوردد و چونان قطره اي در اقيانوس هستي محو مي شود.
زبان حال نمازگزار به خدا اين است كه آغوشش را به روي او بگشايد، فصل با خدا بودن را براي زائر آغاز كند، مرغ دل را از قفس تن جدا كند و راه پرواز تا آشيانه را به او نشان دهد. گفت و گوي نمازگزار در ميقات با خداوند در محضر خدا گفت و گويي رودررو و چهره به چهره است. او دست اميد به آسمان بلند مي كند و با دلي شكسته و چشمي گريان تمام دارايي خويش را كه چيزي جز «نداري» نيست تقديم مي كند. فقر و كاستي خويش را به چشم، عيان مي يابد و با خدايش زمزمه مي كند; عقده اندوه با او وامي كند، نياز به درگاه او مي آورد، نفس خود را در بارگاه حق ذبح مي كند، تنها به سجاده بندگي مي رود، فقط او را مي خواند، در برابر عظمت و كبريايي حق به ذلت و خضوع مي افتد، با جامه سپيد احرام پاكي دل و نورانيت آخرت را طلب مي كند. زائر با نماز عشق در برابر حق به قامت مي ايستد. امام سجاد (عليه السلام) در حديث شبلي در باب نماز احرام مي فرمايد: بايد به هنگام انجام نماز احرام، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد.
«فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَي اللَّهِ بِخَيْرِ الاَْعْمَالِ مِنَ الصَّلاَةِ وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ، قَالَ: لاَ».
اسرار مكروهات احرام
در احرام اموري نيز مكروه است; از جمله احرام با جامه سياه. لباس سفيد يادآور كفن و قبر است. اين امر موجب مي شود تا انسان در لباس احرام بيشتر به ياد مرگ و آخرت باشد. از سوي ديگر زائر خانه خدا ميهمان خداست و ميهمان بايد با لباس پاكيزه و تميز در محضر ميزبان حاضر شود. سفيدي لباس احرام به معناي گام نهادن در وادي نور و سرور است. احرام بستن در جامه چركين هم مكروه است. ميهماني كه به حضور حق بار يافته و در درگاه حضرت احديت حاضر شده، هرگز با لباس كثيف و آلوده به ميهماني وارد نمي شود. ورود به ميهماني خدا با جامه چركين شايسته نيست. سزاست كه حضور در درگاه باري تعالي با تميزترين و پاكيزه ترين لباس ها باشد.
امر مكروه سوم و چهارم احرام بستن در جامه راه راه و استعمال حنا در حال احرام است. نكته ظريفي كه در اين دو مورد وجود دارد اين است كه جامه راه راه و استعمال حنا، نوعي زينت دنيوي است، زائر بايد در حج از مظاهر دنيوي اجتناب كند، از تعلقات خود بكاهد، وابستگي هاي زخارف دنيوي را در منزل خويش گذارده، از آن مهاجرت كند; چرا كه به ميهماني خدا مي رود و در اين بزم نبايد زينت هاي دنيا را با خود برد.
لبيك گفتن در پاسخ كسي كه حاجي را صدا زند كراهت دارد. سرّ آن اين است كه لبيك فقط پاسخ به دعوت خليل الرحمان و خداي رحمان است. لبيك گفتن به غير او بوي شرك مي دهد; گويا انسان براي خدا شريك قائل شده است. لبيك گفتن به غير خدا شرك خفي است و ميقات، محلي است براي توحيد و نفي تمامي شرك ها.
ششمين و آخرين امر مكروه در احرام، حمام رفتن در حال احرام است. حمام رفتن دو گونه است; حمام قبل از احرام كه براي غسل احرام مستحب است. اين حمام رفتن اسراري داشت كه بيان شد. اما استحمام در حال احرام كراهت دارد.
امام صادق (عليه السلام) در حديث مصباح الشريعه در باب مكروهات احرام مي فرمايد:
«إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَي اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ كَثِيراً وَ قِلَّةِ الْكَلاَمِ إِلاَّ بِخَيْر، فَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ، أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلاَّ مِنْ خَيْر، كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ
جَلَّ : فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: (فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ)...اتَّقِ الْمُفَاخَرَةَ وَ عَلَيْكَ بِوَرَع يَحْجُزُكَ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلاَم قَبِيح».
«وقتي احرام نمودي، بر تو باد تقواي الهي و زياد ياد خدا كردن و كم سخن گفتن، مگر خيري در آن باشد. همانا كمال حج و عمره آن است كه انسان زبانش را از گفتاري كه خيري در آن نيست، باز دارد ; چنانكه خداوند عزوجل فرمود: از فخر فروشي پرهيز كن و تقوايي پيشه كن كه تو را از معاصي باز دارد آنگاه امام (عليه السلام) فرمود: از مصاديق «تفث» سخن زشت گفتن در حال احرام است.»
اسرار محرمات احرام
حاجي در حين احرام از امور بيست و چهار گانه بايد اجتناب كند و اين امور براي او حرام است. اسرار و رموزي براي محرمات احرام بيان شده است كه به آنها اشاره مي شود:
يك) قلب زائر صيد خدا
حرمت صيد در آيات مسئله حساسي تلقي شده و با كمال صراحت از آن نهي شده است:
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنْ النَّعَمِ) ;
«اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر گاه كه در احرام باشيد شكار را نكشيد. هر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده : 95
كه صيد را به عمد بكشد، جزاي او قرباني كردن حيواني است همانند آنچه كشته است.»
احرام به دو قسم است: احرام به تن و احرام به دل. شخصي كه فقط به تن احرام بسته و مُحرم به تن شده است صيد بر او حرام است چنانكه امور ديگري هم براي محرم تحريم شده است. اما زائري كه با معرفت، احرامِ عرفان بسته، مُحرم دل است و چنين كسي طمع به غير خدا را بر خود حرام كرده است; او هرگونه طلب از غير خدا را ممنوع مي داند و خانه دل را در اختيار صاحبخانه واقعي قرار مي دهد.
نكته ديگري در اين آيه وجود دارد و آن اينكه قلب زائر صيد خداست و قلبي
كه صيد خداست شايسته نيست به دنبال صيد باشد و اگر سالك حج گزار قلب خويش را متوجه غير خدا كرد، كفاره اي بر اوست و آن اينكه از اين توجه نادم باشد و تمام سعي خود را بر تداوم ياد حق بكار بندد. لذا نبايد در حين احرام دنبال حظوظ نفساني بود. بايد تمرين رستن از شهوات كرد. محرم قصد خدا و زيارت خانه او كرده است، با چنين قصدي نبايد به دنبال غير او بود. آيه ديگري حرمت صيد در حال احرام را
بيان مي كند.
( أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) ;
«شكار دريايي و خوردن آن به جهت بهره مند شدن تان از آن بر شما و مسافران حلال شده است. و شكار صحرايي تا هنگامي كه در احرام هستيد بر شما حرام شده، از خداوندي كه به نزد او گردآورده مي شويد، بترسيد.»
سرّي ذيل آيه بيان شده است، تفاوتي ميان بحر و برّ است; آنگاه كه عبد سالك ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كشف الاسرار، ج3، ص237
2 . لطائف الاشارات، ج1، ص449
3 . مائده : 96
4 . لطائف الاشارات، ج1، ص449
مستغرق در بحر حقايق الهي مي شود و اقيانوس هستي او را غرقه خود مي كند، حكم حرمت صيد ثابت مي شود; زيرا او محو است و فاني و سالك فاني مجاز به صيد بحر است و مي تواند از اقيانوس حقايق هر چه مي خواهد برگيرد.
شكار نيز دو قسم است; شكار زاهد و شكار عارف. زاهد صيد حق تعالي است از دنيا و پايان كار او به فرموده خدا اين است:
(وَ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي) ;
«آنچه نزد خداست بهتر و تا ابد باقي است.»
اما عارف صيد خداست از بهشت و عاقبت امر عارف به فرموده خدا اين است:
(وَ اللهُ خَيْرٌ وَ أَبْقي) ;
«خدا بهتر و پاينده تر است.»
هم زاهد و هم عارف صيد خدا هستند و خداوند سبحان صياد آنهاست، اما يكي از دنيا و ديگري از بهشت. صيد و صيادي دام و ريسمان مي خواهد، خداوند براي نفوس رمنده دام گسترانده است. دام خدا براي صيد اين دسته از انسانها عبادت است. خداوند در اين دام، دانه هايي گذاشته است، همانند جذبه ها، كشش ها و ربايشها تا بندگان در آن افتند و در پنجه صياد قرار گيرند. اما گاهي صياد سفيري مي فرستد و آن سفير آوازي سر ميدهد و صيد را به دام صياد ميكشاند. انبياء و اولياء سفيران اويند و حق تعالي با اولياء خويش دام گسترانده است، آنها ندا مي دهند، احسان مي كنند تا صياد آنها را صيد كند. احسان خدا و اوليايش دانه هايي هستند كه از دهان سفيران مي ريزد. آنها دانه پاشي و احسان مي كنند تا بندگان را اسير احسان خويش سازند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص584ـ589
2 . قصص : 60
3 . طه : 73
4 . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70ـ72، ص584ـ589
دو) آينه و سرمه زينت
از ديگر محرمات احرام نگاه كردن به آينه است همچنين سرمه كشيدن در حال احرام تحريم شده است. سرّ اين دو در حديثي چنين بيان شده است. امام صادق (عليه السلام) فرمود:
«لاَ تَنْظُرْ فِي الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ، لاَِنَّهُ مِنَ الزِّينَةِ وَ لاَ تَكْتَحِلِ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِينَةٌ» ;
«در حالي كه محرم هستي به آينه نگاه مكن ; زيرا اين نوعي زينت است و زن در حال احرام، سرمه سياه نكشد، كه آن هم زينت است».
اين دو امر زينت اند و زينت بهره گيري از تشريفات و تجملات دنيوي است. از
دنيا بايد رهيد و از آسمان دنيا بايد پريد و به آسمان ملكوت بايد سر كشيد و نور الهي را در افق جبروت بايد ديد. از سوي ديگر نگاه به آينه، نگاه به خود است و از خوديت بايد رست; از خود بايد فارغ شد، بودن خويش را بايد از ياد برد، خودبيني و خدابيني در يك دل نمي گنجد، قاصد خدا قلب خويش را براي ديدار دوست مهيا مي كند. نظر به آينه را تحريم كردند تا محرم قلب خويش را آينه كند و در آينه دل جمال
يار را نظاره گر باشد.
نمي خواهم كسي نزدم نشيند بگو آيينه هم رويم نبيند
ز تن مرغ دلم بيرون پريده نشسته در حرم تا دانه چيند
سه) سايه و ذوب نگاه
عبدالله بن مغيره از امام موسي كاظم (عليه السلام) درباره سايه براي محرم پرسيد. امام (عليه السلام) در پاسخ آن را حرام دانست.او گفت:من گرمايي هستم و گرما بر من طاقت فرساست. آيا راه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي، ج4، ص356، روايت1 ; تهذيب الاحكام، ج5، ص302، روايت1029
چاره اي براي من وجود دارد؟ امام (عليه السلام) فرمود:
«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِينَ» ;
«آيا نمي داني كه خورشيد، گناهان محرمين را پنهان مي كند».
بنابراين سرّ اينكه سايه و سايه بان براي محرم حرام شده، اين است كه آفتاب سوزان بر سر و تن محرم بتابد تا گناهان او را پاك كرده، ذوب سازد و از اين روست كه گفتند آفتاب پاك كننده است; زيرا نجاست گناه را تطهير مي كند.
چهار) كندن درخت و اصلاح زمين
در حريم امن الهي و در حال احرام نبايد درخت يا گياهي را كَند; زيرا اين كار از بين بردن «حرث» و «نسل» است. نابود كردن حرث و نسل فساد است و كار مفسدان و دوزخيان. اما بهشتيان كه همواره در جهت اصلاح و احياي زمين و دل آدمي اند گياه نمي كَنند و علفي را نابود نمي كنند. اين ها آثار خداست، در سرزمين عشق و كسي كه عاشق اوست، به آثار او تعرض و تجاوز نمي كند.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
پنج) تجربه برادري
در حريم امن الهي براي تقرب به خدا بايد دلها را به هم نزديك كرد، از جداييها پرهيز داشت و هر آنچه مايه تفرقه است، از بين برد. در محضر حق نبايد به زائران او توهين كرد. بايد از فسوق، جدال، مشاجره، فحاشي، تفاخر و مباهات پرهيز كرد. نبايد به كسي دستور داد، سزا نيست زبان به ناسزا گشود، حريم حرم محدوده برادري است، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي، ج4، ص350، روايت2
آنجا بايد تمرين اخوت كرد، در پيشگاه دوست به دوستان دوست نبايد جز خير گفت، در محضر بندگي، تفاخر معنا ندارد.
شش) رحمت و آشتي
از حمل سلاح بايد پرهيز كرد. حمل سلاح به معني دشمني و خصومت است. در حضور خداوند رحيم خشونت لازم نيست، اساساً كينه و دشمني شأن دوزخيان است و خدا اهل رحمت و آشتي است، او اهل داد و رأفت است و نسبتي با انتقام و خشونت ندارد. خشونت و دشمني ضعف و كاستي است كه با ربوبيت خدا سازگار نيست; از اين رو كشتن جانوران، اذيت و آزار ديگران و حتي زخم كردن بدن خويش حرام شده است.
هفت) شراب لم يزلي
در راه عشق خدا بايد از ديگر عشق ها گذشت. شهوت با دلدادگي به خدا قابل جمع نيست، هر چيز يادآور شهوت را بايد كنار گذاشت; نظير عقد كردن زني براي خود يا ديگري، در اين حال نبايد شاهد شهوت بود، بايد از سكر ظاهري گذشت و از پيمانه شراب لم يزلي سرمست شد.
به پيش روي من اينك مقام است حرم از اهل دل در ازدحام است
برو اي ما سواءالله چونكه ما را شَراب فيض رباني به جام است