بخش 15

فصل چهارم: اسرار عرفانی طواف اسرار طواف 1. تشبّه به فرشتگان 2. طواف قلب 3. طهارت از شهود غیر 4. طواف معنا 5. طواف قرب و انس 6. حدیث شمع و پروانه 7. هفت شهر عشق الف) بطون سبعه ب) لطایف سبعه ج) اطوار سبعه اسرار حجرالأسود 1. سنگ بهشتی 2. حضور در بهشت 3. علت سیاهی


351


فصل چهارم

اسرار عرفاني طواف


353


حج گزار بعد از آنكه در ميقات حضور، احرام عشق بست، نماز بندگي به جاي آورد، پاي در حريم حرم مي گذارد. حرم يعني جايي كه هر كسي در آن در امان است. انسان، حيوان و حتي درخت و گل و علف از هرگونه تعرضي مصون هستند. همه چيز در اينجا در حفظ و امان الهي است، آنجا سرزمين امنيت، صلح و آرامش است.

داستان امنيت و آسايش حرم به روزگاران قديم باز مي گردد، آنگاه كه حجرالأسود بعد از هبوط آدم به زمين تنزل كرد و جاده نزول را به سوي خاكدان طبيعت پيمود، در همين مكان موجود استقرار يافت، در اين لحظه نوري از آن تا شعاع كوههاي اطرافش پراكنده شد و اين قطعه زمين را روشن نمود و اينجا رنگ آسمان به خود گرفت، محدوده نور محدوده حرم شد، همانجايي كه آدم در هبوط خويش به آنجا گريخت و در آنجا سر به آسمان بلند كرد و به استمداد از «كلمات» خدا را خواند و خدا او را پذيرفت; اينجا محل توبه آدم است، اينجا مكان نزول نور و آسمان معناست، اينجا گريزگاه آدم به سوي خداست و اينجا بخشي از بهشت عدن است.

در اين لحظه زائر وارد مسجد مي شود; مسجدي كه تجلي گاه حضور و شهود است و وادي نور و سرور و بهجت، در اينجا فقط بايد ايستاد و نگاه كرد، اينجا تماشاگه راز و محل اسرار الهي است،اينجا زبان سخن، سكوت است، اينجا روي نگاه به كعبه است، در اينجا عاشق معناي عظمت و بزرگي را مي فهمد، معراج آسمان را با چشم خود مي بيند.


354


در اينجا بايد خاموش بود و نگريست. زائر هم اينك در سرزمين حضور و شهود ايستاده و آماده پرواز است. كلماتي را از صميم قلب نثار معبود خود مي كند، او به راز و نياز با معشوق مي ايستد و در درياي تفكر غوطهور شده سر در جيب مراقبه فرو مي برد.

حاجي خود را مقابل خدا مي بيند; روبه روي كعبه، نگين زمين و محل نزول فرشتگان آسمان. كعبه همان خانه اي است كه هر روز زائر بارها از راه دور رو به آن سو مي كند. بيت الله همان ديوارهاي بلندي است كه مشتاقان براي نظاره آن لحظه شماري مي كنند. كعبه همان ساخته كسي است كه نزديكترين افراد خويش را به قربانگاه عشق برد، كعبه نشانه توحيد و چراغ هدايت بشر است، كعبه اولين خانه بندگي است. باطن كعبه قلب انسان كامل است، قلب ابراهيم (عليه السلام) ، قلب اسماعيل (عليه السلام) ، قلب نوح (عليه السلام) ، قلب موسي (عليه السلام) ، قلب عيسي (عليه السلام) ، قلب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه بايد گرداگرد آن چرخيد و پروانهوار در اين بزم سوخت.

اسرار طواف

1. تشبّه به فرشتگان

فرشتگان الهي در اطراف كعبه آسماني مي گردند، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند.

(وَتَرَي الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ) ;

«در آن روز فرشتگان را مشاهده مي كني كه گرداگرد عرش الهي درآمده اند.»

كعبه نمادي از خدا در عالم ملك و شهادت است. انسان به هنگام طواف بايد متذكر بيت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور كعبه ملكي، همان طواف ملائكه به دور عرش الهي است و انسان بايد به هنگام طواف تا آسمانها و فرشتگان بالا رود. امام صادق (عليه السلام) در حديث مصباح الشريعه به اين نكته بلند عرفاني اشاره فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زمر : 75


355


«وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلاَئِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ» ;

«همانگونه كه با بدنت همراه مسلمانان بر گِرد كعبه طواف مي كني، با قلبت همراه فرشتگان بر گِرد عرش طواف كن.»

ايشان زيادتي نگيرد و دگرگوني هم نپذيرد. آنها علم و عمل خويش را فقط از خدا آموخته اند. سفيران نور توان تكلم ندارند مگر به اذن الهي: (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ). در ميان موجودات تنها آدمي است كه توان تكلم دارد و فرشتگان از سخن گفتن در محضر حق ناتوان و عاجزند.

ملائك همان موجوداتي هستند كه آنگاه كه خداوند اراده كرد در زمين خليفه اي براي خود قرار دهد آنها «لاف تسبيح» زدند و خود را در مقام هستي يگانه پنداشتند. (نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ). خداي سبحان با چهره هيبت و عظمت براي آنها ظهور كرد و گفت: تمام خلايق مسبحند و تقديس من مي كنند. و من «مقدس» نمي خواهم، من «آدم» مي خواهم; آدمي كه تمام اسماء من را بداند و به آنها اشراف و احاطه داشته باشد.

امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: همراه با پدرم در حجره نشسته بودم، ايشان به نماز برخاست،در اين لحظه مردي وارد شد.چون پدرم از نماز خارج شد و سلام داد، آن مرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك الوسائل، ج10، ص172

2 . تحريم : 6

3 . صافات : 164

4 . فجر : 22و23

5 . بقره : 30


356


از پدرم پرسيد:سئوالي از شما دارم كه كسي جز شما جواب آن را نمي داند.آن سئوال سرّ و علت طواف خانه خداست. چرا مسلمين بايد گرداگرد كعبه بچرخند؟ امام (عليه السلام) فرمود:

«آنگاه كه خداوند عزوجل ملائك را امر به سجده نمود آنان در ابتدا اين امر را رد كردند و گفتند: (أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ). خداي تعالي هم در جواب فرمود: (إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ). خداوند به آنها غضب كرد، فرشتگان الهي درخواست توبه نمودند خداوند آنها را امر كرد تا طواف بيت معمور كنند آنها هفت سال طواف كردند، استغفار نمودند و توبه كردند. خداوند توبه آنها را پذيرفت و سپس كعبه را بحذاي آن روي زمين مستقر كرد و طواف آن را توبه و طهارت بني آدم قرار داد. خداوند توبه را دوست دارد، پشيماني بندگان را دوست دارد، از استغفار بندگان استقبال مي كند، خداوند مي خواهد آدميان مانند فرشتگان دور خانه اش در زمين بگردند تا از اين طريق گناهان آنها را بريزد. خداوند طواف را وسيله آمرزش بندگان قرار داد و خواست تا بندگانش در عمر خويش يكبار پاك شوند و مزه ملكوتي طهارت را بچشند. هر كس هفت بار اين خانه را طواف كند و دو ركعت نماز، در هر جاي مسجد كه بخواهد بخواند، خداوند شش هزار حسنه برايش مي نويسد و شش هزار گناه از او مي زدايد و شش هزار درجه بر
او مي افزايد وشش هزار نياز از او بر مي آورد. هر كدام از اين نيازها زود برآيد
به خاطر رحمت خداست و هر كدام به تأخير افتد به خاطر اشتياق خداوند به دعاي اوست».

حمّاد بن عيسي مي گويد: روزي جهت پرسيدن سئوالي خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيدم. لحظه اي كه نگاهم به ايشان افتاد، نتوانستم سخن بگويم. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دست به سينه من گذاشت و فرمود: سئوالت را بپرس. در اين لحظه اشك مهلتم نمي داد و باز نتوانستم سؤالم را بپرسم. وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) اشكها و سر برهنه مرا ديد، چنين فرمود:

«هر كسي طواف خانه خدا كند، در حالي كه سر و پايش برهنه باشد، گناهان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فروع كافي، ج4، ص411، روايت2


357


خود را مدّ نظر گيرد، استلام حجر كند، بدون اينكه كسي را آزار دهد و دائماً ذكر خدا گويد، خداوند به ازاي هر گامي هفتاد هزار حسنه به او دهد، هفتاد هزار گناه او محو كند، هفتاد هزار درجه به او رفعت دهد، به جاي او هفتاد هزار بنده آزاد مي كند، شفاعت او را در باب هفتاد نفر از اهل بيتش مي پذيرد و هفتاد هزار حاجت او را برآورده مي كند ; چه زود چه دير».

طواف حج كننده، طواف فرشتگان خداست، توبه زائرين است. با طواف مي توان رحمت الهي را جلب كرد; غفران و بخشش الهي در طواف كعبه است، خداوند به طواف كنندگان نويد بهشت داده و بركات و هداياي خويش را شامل حال آنان ساخته است. روزي كه خداوند به آدم (عليه السلام) امر نمود خانه كعبه را بنا كند، آدم به خدا گفت: هر اجيري اجري دارد، اجر من چيست؟ خداوند به او پاسخ داد:

«اي آدم هر گاه طواف كردي، رحمت و غفران من شامل تو مي شود. آدم بيش از اين خواست، خداوند هم امساك نكرد و گفت: هر گاه فرزندان تو حول اين خانه بگردند، آنها را مي بخشم و كسي كه قصد زيارت كند ولي به دليلي توفيق نيابد، او را هم مي بخشم و حتي تمام كساني كه طواف كنندگان براي آنها استغفار كنند، آنها را به بركت دعاي طائفين خواهم بخشيد».

بنابراين سرّ طواف تشبّه به فرشتگان و همانندي با توبه ملائكه است، دريافت رحمت و مغفرت الهي است، تولدي دوباره است و آنگاه كه انسان از گناه پاك شود، خداوند به انسان هاي پاك مباهات مي كند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَاهِي بِالطَّائِفِينَ»;

«خداوند به طواف كنندگان مباهات مي كند.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان، ص412، روايت5

2 . همان.

3 . تاريخ بغداد، ج5، ص369 ; حلية الاولياء، ج8، ص216 ; مسند ابي يعلي، ج4، ص330، روايت4589 ; عوالي اللئالي، ج1، ص96، روايت8


358


2. طواف قلب

زائر بايد با قلب خويش طواف خانه خدا كند. طواف شريف، طواف قلب در محضر ربوبيت است. آدمي با چشم سر، كعبه زميني را مي بيند و با چشم دل بيتي در عالم ملكوت. تن با آب و گل خانه خدا رو به روست و دل، با خدا. چشم سر عالم شهادت مي بيند و چشم دل عالم غيب; از اينجاست كه خداوند بيت معمور را در آسمانها محاذي كعبه در زمين آفريد تا كسي كه به زيارت كعبه نايل آيد، با دل و جان خود زائر خانه خدا و خدا در آسمان حقيقت باشد.

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جايگاه خداست

خرم آنكس كه گرد آن خانه در طواف است همچو پروانه

گر نصيب تو نيست فيض حضور گرم ديدار خانه باش از دور

قلب ويژگيهايي دارد. اول آنكه قلب عصمت دارد. قلب معصوم و مصون از خطاست، اما جز اهل مراقبت كسي از آن آگاه نيست. چون آنچه كه در قلب رسوخ مي كند، عين تجلي حق بوده، ثابت، پايدار و خطاناپذير است. حديثي كه ابن عربي بدان استناد مي جويد اين است كه: «دَعْ مَا يُرِيبُكَ إِلَي مَا لاَ يُرِيبُكَ اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَ إِنْ أَفْتَاكَ الْمَفْتُون».

دوم آن كه قلب وجوهي دارد. ابن عربي در رساله اي به نام «فِي وَجْهِ الْقَلْبِ» بعد از اشاره به قول كساني كه براي قلب هشت وجه قائل اند، خود قلب را شش وجهي دانسته به تفصيل در مورد آنها سخن مي گويد.

سوم آنكه قلب داراي طهارت است. طهارت قلب آن است كه به خدا عالم باشد و همواره حضور حق را درك كند و از او غافل نشده، از شهوات حرام و حلال بپرهيزد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتوحات مكيه، ج1، ص91 و 246

2 . شرح التجليات الالهية، ص177

3 . فتوحات مكيه، ج1، ص355


359


چهارم اينكه قلب از طريق اذكار و اوراد باصفا مي شود.

پنجم اينكه قلب سجده دارد. سجده قلب خضوع و خشوع او در برابر مقام كبريايي خداست. سجده قلب در برابر اسماء الهي است و نه براي ذات او; زيرا اسماء و صفات الهي است كه همواره قلب را در دنيا منقلب كرده اند و براي قلب حالتي بهتر از سجده نيست. ابن عربي در اين مقام داستاني از سهل ابن عبدالله تستري نقل مي كند با اين مضمون كه:


«سهل در آغاز دخول به طريق، ناگهان ديد قلبش سجده كرده است. منتظر ماند ديد سر از سجده برنمي دارد. دچار حيرت شد و به سئوال از شيوخ طريقت پرداخت، اما كسي را كه از واقعه آگاه باشد و سئوال وي را پاسخ گويد نيافت ; زيرا آن را نچشيده بودند. بدو گفته شد كه شيخ معتبري در عبّادان (آبادان) است كه سئوال تو را مي فهمد. او به عبّادان رفت و از شيخ پرسيد كه قلب سجده مي كند؟ او پاسخ داد: بله، تا ابد. در حال، سهل از حيرت شفا يافت و ملازم خدمت شيخ شد.»

ابن عربي پس از نقل اين داستان مي گويد:

«مدار اين طريقت بر سجده قلب است كه اگر در حالت مشاهده عيني براي انسان حاصل آيد، دلالت مي كند بر اينكه او كامل شده، معرفت و عصمتش به حد كمال رسيده و ديگر شيطان را بر وي راهي نيست.»

طواف قلب بُعد ديگري هم دارد. طواف، گرديدن دور قلب انسان كامل است.خداوند قلب وليّ خويش را بيت كريم وحرم عظيم خويش قرار داد; زيرا قلب اوست كه توانست بار امانت كشد; امانتي كه زمين و آسمان از حمل آن سرباز زدند. در طواف بايد
به گِرد وليّ خدا گشت. با او بيعت كرد و با آنچه لايق و در خور اوست، او را ستود. بلندي بيت باندازه بلندي قلب انسان كامل است; يعني تا خدا ادامه دارد، منازل بيت با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان، ج2، ص102 ; شرح التجليات الالهية، ص291

2 . ترجمه فتوحات، باب 70ـ72، ص503ـ508


360


منزلگاههاي قلب وليّ خدا هماهنگ است ،گنجي كه خدا در خانه خويش گذاشته، با گنج او در ضمير وليش يكي است. زائر با طواف خويش گنجهاي اين گنجينه را مشاهده مي كند و مدارج باطني را تا نيل به مقام سرّ انسان كامل طي مي كند. بنابراين طواف قلب دو سويه است; از يك سو طواف كعبه با قلب است و از سوي ديگر طواف قلب وليّ خداست.

3. طهارت از شهود غير

طهارت دو گونه است; طهارت ظاهر و طهارت دل. طهارت ظاهر با آب حاصل مي شود، اما طهارت باطن و دل با معرفت درست مي شود. بايد با آب عرفان قلب را شست و شو داد، سموم را از جان بيرون كرد، توحيد را بر قلب حاكم نمود و نفاق را از دل زدود. تا قلبي پاك، ضميري آرام و سرّي موحد يافت.

زائر به هنگام رجوع به كعبه حقيقي قلب خويش را از مشاهده غير پاك مي كند.شهود غير خدا توبه مي خواهد، حج گزار در لحظه طواف از اينكه به غير خدا توجه كرده و اعتمادش به غير او بوده و ياد دنيا در قلب او جاي داشته است، استغفار مي كند. اگر انسان در دنيا به غير او رجوع مي كند، اين هم به خاطر دستور اوست و اگر امر او نبود، سالك و عارف به غير او حتي رجوع هم نمي كرد. سرور شهيدان در بيانات نوراني خود را اينگونه فرمود:

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الآْثَارِ، فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ، حَتَّي أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا، إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف المحجوب، ص374

2 . اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص232

3 . مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين در روز عرفه.


361


«معبودا! فرمان دادي مرا مراجعه به آثار كنم پس مرا به خود جلب كن از تجلي انوار و رهنمايي بينش دل تا مراجعه كنم به درگاهت از آنها، چنانچه از همانها بحضرتت ره يافتم و سرّ خويش از نگاه به آنها بازداشتم و همت خود را از اعتماد به آنها برداشتم ; زيرا تو به هر چيز توانايي.»

سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين (عليه السلام) قبل از آنكه به مسلخ عشق و شهادت برود، با خدا نجوا مي كرد كه آيا براي غير تو ظهوري هست، تو كي غايب بوده اي تا غير تو، تو را اثبات كند و كي دور بوده اي كه آثار دليل تو باشد، كور باد چشمي كه تو را نبيند و زيان باد قلب بنده اي كه از حب تو نصيبي نداشته باشد.

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ، مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إِلَي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَي بَعُدْتَ حَتَّي تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا».

4. طواف معنا

طواف دو گونه است; طواف صوري و طواف معنوي. طواف صوري طواف با بدن و حركت صوري اطراف خانه كعبه است. در اين طواف، زائر با ظاهرش به مطاف مي رود و كعبه صوري را طواف مي كند. اما طواف حقيقي طواف معنوي است. در اين طواف ضمير عارف به حركت درمي آيد و زائر، كعبه حقيقي را در ملكوت ملاقات مي كند. اين طواف نيازمند شوق، اراده، طلب و صفاي باطن است.

زائر در مطاف به رؤيت مي رسد، به مقام شهود بار مي يابد و با چشم دل انوار الهي ديده، با گوش نغمه هاي آسماني مي شنود، از طريق استنشاق و ذائقه، بوها و مزه هاي جبروتي دريافت مي كند و با لمس خويش دست غيبي خدا را بر شانه خود احساس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان.


362


مي كند اما اگر عروجش ارتفاع گيرد به كشف معنا و طواف معنوي راه يافته مظهر اسم «عليم» مي شود و با سرّ و مقام خفيّ خويش معاني غيبيه را به شهود مي نشيند.

5. طواف قرب و انس

قرب استغراق وجود زائر در صاحب خانه است تا جائي كه سالك قرب خود را نبيند و در حق فاني گردد. قشيري مي گويد: «قرب» نزديكي بود به طاعت و متصف شدن اندر دوام اوقات به عبادت وي...و قرب بنده نبود به حق مگر به بعدش ز خلق، و اين از صفات دل ها بود بيرون احكام ظواهر و قرب حق ـ سبحانه ـ به علم و قدرت به همگان است خاص و عام و به لطف و تصرّف خاص مؤمنان را.

قرب نه بالا و پستي جستن است قرب حق از حبس هستي رستن است

كارگاه قرب حق در نيستي است غره هستي چه داند «نيست» چيست

گفت پيغمبر كه معراج مرا نيست بر معراج يونس اجتبا

آن من بر چرخ و آن او به نشيب ز آن كه قرب حق برون است از حسيت

در قرآن با لطيفه اي مواجه مي شويم:

(اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ) ;

«خدا در ميان شخص و قلب او حايل است.»

با توجه به اينكه اولا: «قلب» به معناي حقيقت انسان است و ثانياً: آيه در مقام توجه به شدت قرب خدا به انسان مي باشد. نكته اينكه اگر ميان انساني و انسان ديگر چيزي حايل باشد، براي دست يابي به طرف ديگر بايد از حايل گذشت. بنابراين ژرفاي آيه اين است كه خدا ميان هرانساني و خودش حايل است،پس وصول به خود ممكن نيست مگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ترجمه رساله قشيريه، ص285

2 . انفال : 24


363


با از گذر از خدا; بنابراين خداشناسي عين خودشناسي است يا مقدم بر آن.

خو گرفتن سالك، «انس» است. انس لذت باطني است كه بر اثر طلوع جمال محبوب حاصل مي آيد. صاحب انس از غير محبوب به وحشت مي افتد و تنها با ذكر او دل خوش دارد. وي عموم اوقات خود را به تفكر و تذكر مي گذراند و ديگران را غايب و او را هميشه حاضر مي بيند. تعظيم محبوب هميشه در نظر او بيش از ديگران است.

طواف، قرب به خداست، طواف غيبت از ماسواست، طواف خانه خدا، دلها را صيقل مي دهد و سرّ آدمي را با خدا مأنوس مي كند. طوافِ قرب، انسان را از هستيِ وابسته مي رهاند، طوافِ انس، آدمي را به معراج مي برد، آتش عشق به خدا را در دل انسان شعلهور مي كند. مرد خدا در حين طواف هوش از كف مي دهد و تنها لقاء حق او را به هوش مي آورد. طوافِ عشق، اميدواري به رحمت و عفو الهي و تمناي وصال است. لذت باطني با طلوع صاحب خانه كه محبوب حقيقي است در اختيار زائر قرار مي دهد، وحشت را از دل برده، انس و عشق را به جاي آن مي نشاند.

6. حديث شمع و پروانه

طواف، برگرد كعبه چرخيدن است، و به ديدار معشوق شتافتن! طواف، چرخش عاشق گرداگرد معشوق است تا خود را با آتش عشق او بسوزاند. طواف آن است كه عارف پروانهوار برگرد شمع بچرخد تا عاقبت با بال وپري سوخته خويش را به پاي شمع افكند. زائر آتش عشقي در ضمير خود دارد و بار سفر را بسته است. از خانه، كاشانه، زن، فرزند و وطن بريده و لبيك گويان خود را تا پاي خانه دوست رسانده است. او آماده چرخيدن است تا پروانه وار گرد شمع فروزان خانه عشق و بيت محبوب بچرخد.

زائر نقطه پرگار كعبه را كانون عشق قرار مي دهد تا چرخشي گرداگرد آن كند و چونان ستاره حول محور وجود حق بچرخد. او با طواف جذب مغناطيس وجود حق مي شود و شعاع محبت حق، او را بر مدار عشق مي چرخاند. طواف حركت معنوي است، طواف، سفر روحاني است، زائر در مطاف به جنبش درآمده خود را در درياي عشق


364


الهي غرق مي كند، از خوديت تهي گشته، رنگ و بوي او مي گيرد، گرد شمع دوست چرخيده، هستي خويش را به پاي او ذوب مي كند تا آنكه ذره اي بي مقدار گشته، چونان مولود كعبه فرياد سر دهد كه:

«هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَي عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَي فِرَاقِك».

به شمع كعبه بس پروانه ديدم هزاران عاشق ديوانه ديدم

چه شمعي اين همه پروانه دارد؟ چه دلبر اين همه ديوانه دارد؟

همه افسرده خاطر، دل شكسته به روي گونه شان اشكي نشسته

زن و كودك هزاران در هزاران همه گريند چون ابر بهاران

بسي مجنون در صحرا دويده به شادي در بر ليلي رسيده

7. هفت شهر عشق

وجه اول) سرّ هفت دور طواف اين است كه آدمي داراي هفت اخلاق رذيله است كه گاهي از آن تعبير به «هفت شوط حجاب» مي شود. اخلاق رذيله عبارتند از: عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. سالك بايد اين ها را زايل و به جاي آن هفت اخلاق حميده را جايگزين كند كه عبارتند از: علم، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت، كرم و تواضع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فرازي از دعاي كميل.

2 . بقره : 29

3 . حجر : 87

4 . لقمان : 27

هفت شوط طواف. براي هفت دور طواف وجوهي از لطايف عرفاني بيان شده است.

5 . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص230


365


وجه دوم) خداوند اقليمهاي هفت گانه دارد كه گاهي از آن تعبير به افلاك سبعه مي شود. اين آيه كه فرمود: (خَلَقَكُمْ أَطْواراً) ناظر به طورهاي هفت گانه افلاك و اقاليم است. احتمال دارد كه هفت شوط طواف، اشاره به سير در اطوار خلقت و افلاك سبعه داشته باشد.

وجه سوم) هفت دور طواف شايد اشاره به هفت مرحله نماز داشته باشد. مراحل نماز عبارتند از: قيام اول، ركوع، قيام دوم، سجده اول، نشستن ميان دو سجده، سجده دوم و نشستن براي تشهد. اين حركات هفت گانه كه در نماز حضور، سالك به جاي مي آورد، آثار روحاني و معنوي دارد; انسان را به عالم ارواح و نشئه نماز واقعي وارد مي كند. شايد به همين دليل باشد كه در برخي از روايات طواف را نماز دانسته اند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«الطَّوافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ»;

«طواف خانه خدا همچون نماز است».

وجه چهارم) هفت هزار حجاب. ابوحمزه ثمالي از امام زين العابدين درباره علت هفت شوط طواف سئوال مي كند. امام (عليه السلام) پاسخ مي دهد:

«خداوند به ملائكه فرمود: مي خواهم در زمين براي خود خليفه اي قرار دهم. ملائكه هم با فساد آدم آن را رد كردند. خداوند ملائكه را در هفت هزار حجاب نور قرار داد. آنها به عرش الهي هفت هزار سال پناه بردند تا اينكه رحمت خداوند شامل حال آنها شد و توبه آنها را پذيرفت و براي آنها بيت معمور قرار داد. از اين رو هفت شوط را در طواف واجب كرد تا بندگان به ازاي هر يك هزار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نوح : 14

2 . همان، ص243

3 . ترجمه فتوحات، باب 70ـ72، ص652

4 . المستدرك علي الصحيحين، ج1، ص630، روايت1686 و ج3، ص293، روايت3056 ; سنن الدرمي، ج1، ص472، روايت1791 ; السنن الكبري، ج5، ص138، روايت9292 ; سنن ترمذي، ج3، ص293، روايت960


366


سال، يك دور طواف انجام دهند».

وجه پنجم) قرآن داراي هفت بطن است. «ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الي سبعه ابطن». زائر، با هر دوري گرد كعبه، به رمزي از رموز قرآن واقف مي شود. انسان حج گزار با هر شوطي از طواف به بطني و تأويلي از قرآن كريم نايل مي گردد; لذا هفت شوط طواف مي تواند اشاره به هفت بطن قرآن باشد.

وجه ششم) انسان داراي هفت لطيفه و مرتبه است. عارفان براي مدارج انساني تعابيري دارند. در رابطه با منازل، مراحل و اطوار روح آدمي بيان هاي متنوعي دارند كه در اينجا به نمونه هايي از آنها اشاره مي كنيم:

«إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إلَي سَبْعَةَ أبطن».

الف) بطون سبعه

انسان به لحاظ تكثر باطني و كينونت فرقاني، داراي هفت بطن است به اين ترتيب:

بطن اول: مقام نفس اوست كه ناظر به حيات دنيا و زخارف دنيّ آن است. مقتضاي اين مقام خلود در مرتبه بهائم مي باشد. در قرآن آياتي چند ناظر به اين مقامند از جمله:

(زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ... ).

صاحب اين مقام حظّي از آخرت و نصيبي از حقيقت ندارد.

(فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاق).


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علل الشرايع، ج2، ص407

2 . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص240

3 . وسائل الشيعه، ج27، ص204

4 . مصباح الانس، ص284ـ291

5 . آل عمران : 14

6 . بقره : 200


367


بطن دوم: مرتبه عقل است. عقل مشتاق لذت باقي و به دنبال جمع لذايذ دنيا و آخرت است. آنكه در اين رتبه است از مرتع بهائم خارج شده و در جمعيت اوليا و انبيا وارد مي گردد. نفس در اين حالت از مشتهيات ممنوع و عقل بر او حاكم است. انساني كه داراي معرفت كامل به مبدأ و معاد است، آخرت را برمي گزيند و از اين عالم ماده خود را خلاص مي كند. زبان اين مقام چنين است:


(رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ).

بطن سوم: مقام روح است. سالك در اين موطن با حضور حق آرامش مي گيرد. دراين حالت هرچند كثرت حضور دارد; اما بذر مشاهدات، وحدت حق را به نگاه عارف درمي آورد.

بطن چهارم: مرتبه سرّ انساني است. وجود سالك در اين منزل از تعلقات كوني خارج شده، حقيقت فقر خويش را درك كرده است. انسان اگر واقعيت حرفي خويش را بيبند، تولدي دوباره مي يابد. سالك بعد از تخلص از قيود ظاهري و تعرّي از احكام و تعلقات مادي، غبار كثرت را از چهره جان برمي گيرد و به خلوت رؤيت در مي آيد و از اسمي به اسم ديگر سير مي كند و در نهايت به مقام مظهريت جامع و جمعيت ظاهر و باطن نائل مي گردد كه اين سلوك در سفر ثاني عرفاني است.

بطن پنجم: مقام خفي است. سالك در مرآت تجلي باطن، به علوم غيبي و اسرار الهي وقوف مي يابد و نسبت به مظاهر اسماء و اعيان ثابته، شهود حاصل مي كند. آيات آخر سوره حشر بيانگر اين مقام است:

(هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ...).

بطن ششم: مقام اخفي است. سالك در اين موطن در مظاهر تجليات صفاتي سير مي كند و در اين رتبه متحقق به اسماء ظاهر و باطن مي گردد. او قلبي جامع يافته و مظهر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره : 201

2 . حشر : 22ـ24


368


اسم «مَنْ لا يَشْغلُه شَأْنٌ عَنْ شَأْن» مي شود. براي اين عارف تمكين بعد از تلوين و مقام محو بعد از صحو حاصل شده است.

بطن هفتم: مقام تجلي ذاتي است. تقرير اين مقام ناظر به احديت وجود است. سالك بعد از وصول به مظهريت اسماء كلّي، مجلاي مقام واحديت و احديتِ ذات قرار مي گيرد. مقام جمع الجمع و وحدت تام، تعيّن اين رتبه است. صاحب اين مقام حقيقت محمديه مي باشد كه به مراتب فتوح و فتح مطلق و لطيفه «اوادني»، نائل شده باشد. زبان اين بطن، آيات معراج است:

(فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني* فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي* ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي * أَ فَتُمارُونَهُ عَلي ما يَري* وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي* عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي* إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ ما يَغْشي* ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغي)

ب) لطايف سبعه

انسان كتاب جامع الهي و نسخه عالم كبير است. جميع تجليات وجودي و تمام ظهورات عالم فرق و جمع در انسان به منصه ظهور رسيده و او «امّ الكتاب» نام دارد. روح انسان حاوي مراتب وجودي، سعه تكويني و كتب الهي است. اين مراتب روحاني را «لطايف سبعه» مي گويند كه عبارتند از:

لطيفه طبع: كه به آن كتاب مستور و رقّ المنشور اطلاق مي شود.

لطيفه نفس: كه به آن نور و كتاب محو و اثبات يا لوح محو و اثبات اطلاق مي شود.

لطيفه قلب: يا كتاب لوح محفوظ.

لطيفه روح: يا جبروت انساني، قلم اعلي، عقل اول و ام الكتاب.

لطيفه سرّ: يا مقام لاهوت، حضرت واحديّه انساني و برزخيت كبري.

لطيفه خفي: يا حضرت احديه انساني يا مقام اوادني.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نجم : 9ـ17

2 . مقدمه قيصري بر فصوص الحكم، ص28


369


لطيفه اخفائيّه: يا مقام غيب الغيوب يا مرتبه غيب خفيِّ انساني.

أَنَا الْقُرآن وَ السبعُ الْمَثاني و روح الروح لا روح الأواني

فؤادي عند مشهودي مقيم لشاهده و عندكم لساني

ج) اطوار سبعه

دل آدمي داراي اطوار مختلفي است و در هر طور عجايب بسيار و معاني بي شمار است. تن و دل بر مثال زمين و آسمان است و چنانكه ارض و سماء هفت طبقه دارد، آدمي نيز داراي هفت اقليم است و در هر اقليم او معدني پرگهر. «اَلنّاسُ مَعادِن كَمَعادِن الذَّهَبَ وَالْفِضَّةِ» «وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً». اين اطوار و اقاليم عبارتند از:

طور دوم: قلب است و آن معدن ايمان مي باشد.

«كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اْلإِيمانَ»

طور سوم: شغاف خوانده مي شود و آن معدن حبّ و عشق است.

«قَدْ شَغَفَها حُبًّا»

طور چهارم: فؤاد است كه معدن شهود و رؤيت است.

«ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نوح : 14

2 . مرصاد العباد، ص194ـ198

طور اول: صدر است و آن معدن گوهر اسلام است.

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلي نُور مِنْ رَبِّهِ».

3 . زمر : 22

4 . مجادله : 22

5 . يوسف : 30

6 . نجم : 11


370


طور پنجم: حبة القلب بوده و معدن محبت حضرت الوهيت است.

هواي ديگري در ما نگنجد در اين سر بيش از اين سودا نگنجد

طور ششم: سويدا است كه در آن معدن مكاشفات غيبي و علوم لدني قرار دارد.

«وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها

اي كرده غمت غارت هوش دل ما در تو زده خوان فروش دل ما

سري كه مقدسان از آن محرومند عشق تو فرو گفت به گوش دل ما


طور هفتم: محجة القلب است ودر آن معدن ظهور انوار تجليات اسمائي و صفاتي حاصل مي آيد:

«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ».

ناظر به اين مقام است. اين كرامت را با هيچ كرامت ديگر قياس نتوان كرد.

زين پيش دلي بود و هزار انديشه اكنون همه لا اله الا الله است

انسان به لحاظ باطني سرّ خويش داراي هفت بطن، هفت لطيفه و هفت طور است. هر شوطي از طواف مي تواند اشاره به مرتبه اي از وجود باطني انسان باشد. انسان با دور اول به لطيفه طبع، با شوط دوم به لطيفه نفس، با شوط سوم به لطيفه قلب، با شوط چهارم به لطيفه روح، با شوط پنجم به لطيفه سرّ، با شوط ششم به لطيفه خفي و با آخرين دور طواف به غيب الغيوب يا مرتبه أخفائي انساني نايل مي شود.

وجه هفتم) هفت شهر عشق

بايد هفت مرتبه به گرد كويش چرخيد و اين هفت شهر عشق را به پايان رساند. در اين هنگام زائر با حالت سكر و حيرت در برابر نور اشراق الهي كه از قلبش تلألؤ مي كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره : 31

2 . اسراء : 70


371


زانو مي زند، از سرّ خويش حكمت مي طلبد و در كهكشان حقيقت به پرواز درمي آيد.
زائر سالك تا حضرت بي نشان بالا مي رود و به ميهماني ملائك درمي آيد. او در اوج گمنامي، خود را در درياي اسرار احساس مي كند و در زير سايه او قرار مي گيرد. طواف كننده در همان محلي طواف مي كند كه مطاف پيامبران، امامان و مدفن انبياست. طواف كننده با آخرين دور به ستاره اي مي ماند كه به گرد خورشيد مي چرخد و منظومه اي از عشق، كشش، خلسه و جذبه او را فرا گرفته است. او از زمين گذشته و تا عرش فنا ارتفاع گرفته است.

طواف بجز اسرار، آدابي هم دارد; آدابي نظير: غسل، تواضع، سكينه و اينكه با پاي برهنه به مطاف برود. هر يك از آنها سرّي دارد كه در مباحث گذشته بيان شد. يكي از مهمترين مستحبات و آداب به هنگام طواف دعاست. اين دعاها مضامين بلندي دارند; طواف كننده به خدا عرض مي كند ما بندگان توايم، پيشاني ما در قبضه قدرت توست، اگر ما را عذاب كني به سبب گناهان ماست و اگر ما را ببخشي به سبب رحمت توست... زائر در طواف مي گويد:

«اللَّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ وَ مِنْ عَذَابِكَ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، اللَّهُمَّ لاَ تُبَدِّلْ اسْمِي وَ لاَ تُغَيِّرْ جِسْمِي...» ;

«خدايا به تو نيازمندم و بيمناك و پناهنده ام، نامم را عوض مكن و جسمم را تغيير مده.»

و چون در دور هفتم به آخر كعبه رسيد دستانش را مي گستراند و صورت و شكم خود را به كعبه مي چسباند و مي گويد:

«اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ» ;

«خدايا! خانه خانه توست و بنده، بنده تو و اينجا جايگاه پناه آورنده به تو از آتش است.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تهذيب الاحكام، ج5، ص104، روايت339 ; فروع كافي، ج4، ص411، روايت5

2 . فروع كافي، ج4، ص406

3 . فروع كافي، ج4، ص410


372


همچنين طواف واجباتي نظير طهارت دارد كه لطايف عرفاني آنها گذشت. از جمله واجباتي كه در طريقت طواف دخالت دارد، ابتدا كردن و ختم نمودن به حجرالأسود است. چنانكه بايد طواف داخل مطاف باشد و مطاف فاصله ميان ركن و مقام ابراهيم است. از سوي ديگر اموري مثل ملتزم، حطيم، مستجار، حجر اسماعيل، مقام جبرئيل و ركن يماني داخل طواف است. از اين رو شايسته است اسرار هر يك را بر شمرد:

اسرار حجرالأسود

1. سنگ بهشتي

حجرالأسود از بهشت آمده و رنگ و بوي اين جهان را ندارد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حديثي فرمود:

«الْحَجَرُ الاَْسْوَدُ مِنَ الْجَنَّةِ» ;

«حجرالأسود از سنگهاي بهشت است».

منذر ثوري از امام باقر (عليه السلام) درباره حجرالأسود سئوال كرد كه چه سنگي است و از كجا آمده است؟ امام در پاسخ چنين فرمود:

«نَزَلَتْ ثَلاَثَةُ أَحْجَار مِنَ الْجَنَّةِ; الْحَجَرُ الاَْسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ إِبْرَاهِيمَ (عليه السلام) وَ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ (حَجَرُ بَنِي إِسْرَائِيلَ) قَالَ أَبُو جَعْفَر (عليه السلام) إِنَّ اللَّهَ اسْتَوْدَعَ إِبْرَاهِيمَ الْحَجَرَ الاَْبْيَضَ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَرَاطِيسِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَايَا بَنِي آدَمَ»;

«سه سنگ از بهشت فرود آمده است: حجرالأسود كه به وديعت به ابراهيم سپرده شد، مقام ابراهيم و سنگ بني اسرائيل. خداوند سنگ سفيد به حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سنن نسائي، ج5، ص226

2 . تفسير عياشي، ج1، ص59، روايت93


373


ابراهيم سپرد كه سفيدتر از كاغذ بود، و در نتيجه گناهان بني آدم سياه شد.»


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مائده : 65

2 . توبه : 21

3 . آل عمران : 185

4 . معارج: 35

اين ها بعضي از ويژگيهاي بهشت، بهشتيان و پديده هاي بهشتي است. قطعه سنگي كه از بهشت آمده، بي ترديد نعيم است، با خود رحمت و رضوان الهي را آورده است و هر كس او را لمس كند، مكرم و بهشتي است.

دلا از خانه خاكي سفر كن به بيت يار افلاكي نظر كن

گذر از لعل و ياقوت و زمرد بسنده بر تماشاي حجر كن

2. حضور در بهشت

سنگي كه از بهشت است طبعاً به بهشت باز مي گردد و خود را در بهشت نشان مي دهد; بنابراين حجرالأسود در بهشت حضور دارد و حتي در بهشت شهادت خواهد داد. اين قطعه سنگ بسيار با وفاست; زيرا هر كس او را در اين دنيا لمس كرده باشد، شهادت داده، براي او بهشت را تضمين مي كند. اساساً بهشت و وفا با يكديگر همراهند و اگر بيوفايي يا نقض عهدي وجود دارد، ويژگي جهنم و دوزخيان است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) درباره حجرالأسود ضمن اشاره به وفاداري آن فرمود:

«يبعث الله الحجر الأسود والركن اليماني يوم القيامة و لهما عينان و لسان و شفتان، يشهدان لمن استلمهما بالوفاء» ;

5 . الترغيب و الترهيب، ج2، ص194، روايت13


374


«خداوند روز قيامت حجرالأسود و ركن يماني را مبعوث مي كند در حالي كه دو چشم و زبان و دو لب دارند و با وفاداري براي كساني كه اين دو را لمس كرده اند شهادت مي دهند.»

3. علت سياهي

حجرالأسود در آغاز بسيار سفيد بود، از كاغذ و شير هم سفيدتر; اما سياه شد و تغيير رنگ داد. علت سياهي به دو گونه مطرح شده است; گاهي به گناهان مشركين عهد جاهليت نسبت داده شده ; چون در زمان جاهليت اين سنگ مس شده، رجس و جرمهاي آنها باعث شد تا اين سنگ سياه شود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«حجرالأسود از سنگ هاي بهشتي است و سفيد بود تا اينكه در زمان جاهليت افرادي با رجس آن را مس كردند.»

گاهي نيز به مجرمين و منافقين نسبت داده شده است. چنانكه امام صادق (عليه السلام) در حديثي عجيب به مضموني عميق اشارتي دارد.

«إِنَّ الاَْرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ الْمِيثَاقُ هُوَ فِي هَذَا الْحَجَرِ الاَْسْوَدِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ أُذُنَيْنِ وَ فَماً وَ لِسَاناً ذَلْقاً وَ لَقَدْ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ لَكِنَّ الْمُجْرِمِينَ يَسْتَلِمُونَهُ وَ الْمُنَافِقِينَ فَبَلَغَ كَمِثْلِ مَا تَرَوْنَ».

«همانا ارواح نيروهاي آماده هستند، هر كدام كه در عالم ميثاق با يكديگر آشنا بودند با يكديگر الفت برقرار مي كنند و هر كدام در عالم ميثاق از يكديگر دور بودند، نزد حجرالأسود از يكديگر دور مي مانند. آگاه باشيد، به خدا سوگند حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زباني دارد و همانا از شير سفيدتر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان، ص194، روايت17

2 . بحارالأنوار، ج96، ص220


| شناسه مطلب: 76791