بخش 18
5. امید هاجر 6. سرّ هروله 7. هفت سیر لطیفه اول: سیر میان عالم ظاهر و باطن لطیفه دوم: سیر میان صفا و مروت لطیفه سوم: سیر میان دو قوس لطیفه چهارم: سیر از خدا به سوی خدا لطیفه پنجم: سیر میان جمال و جلال لطیفه ششم: سیر میان دنیا و آخرت لطیفه هفتم: تردد میان خوف و رجا سرّ سنگ صفا و مروه یک) سنگ و بیم دو) سنگ و حیات سه) سنگ و جمال و جلال چهار) سنگ و تسبیح سرّ آغاز کردن از صفا اسرار زمزم یک) بخشش گناهان دو) درمان دردها سرّ تقصیر
سرد شدن آتش در برابر او: (قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ);«گفتيم: اي آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش».
قرباني كردن فرزند خويش در راه خدا: (فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ); «وقتي هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند او را (اسماعيل را) بر پيشاني جهت قرباني بيفكند».
دريافت سلام ويژه اي از جانب خدا: (سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ); «درود و سلام بر ابراهيم».
قرار دادن خاندان خويش در بيابان جهت تجديد بناي كعبه: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ); «پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علف، در كنار خانه اي كه حرم تو است ساكن ساختم».
كناره گيري و مهاجرت از خويشاوندان خود به خاطر خدا: (وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ); «و از شما و آنچه غير خدا مي خوانيد، كناره گيري مي كنم».
درخواست پيامبر جهت هدايت مردم: (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ); «پروردگارا! در ميان آن ها پيامبري از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند».
مهمان نواز و با سخاوت: (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ); «آيا خبر مهمان هاي بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است».
رؤيت ملكوت و رسيدن به مقام يقين: (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انبياء : 6
2 . صافات : 103
3 . صافات : 109
4 . ابراهيم : 37
5 . مريم : 48
6 . بقره : 129
7 . ذاريات : 24
اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ); «و اين چنين، ملكوت آسمان ها و زمين (و حكومت
مطلقه خداوند بر آن ها) را به ابراهيم نشان داديم (تا به آن استدلال كند) و اهل يقين گردد».
وصيت به فرزندان براي تسليم محض بودن در برابر خدا: (فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ); «و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد».
امر به معروف و ناهي از منكر: (يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً); «اي پدر! چرا چيزي را مي پرستي كه نه مي شنود و نه مي بيند و نه هيچ مشكلي را از تو حل مي كند؟».
شاكر و سپاسگزار الهي: (شاكِراً لاَِنْعُمِهِ); «شكرگزار نعمت هاي پروردگار بود».
توكل و اعتماد به خدا: (الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ * وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ); «اعتماد من تنها به آن خدايي است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شدم سير و چون تشنه شوم سيرابم مي گرداند و چون بيمار شوم، شفايم مي بخشد. او كسي است كه مرا مي ميراند و سپس زنده مي كند و او كسي است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد».
پيامبري راستگو: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً); «در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو، و پيامبر (خدا) بود!».
گزينش ابراهيم از جانب خدا در دنيا: (وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا); «ما او را در اين جهان برگزيديم».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام : 75
2 . بقره : 132
3 . مريم : 42
4 . نحل : 121
5 . شعرا : 78ـ82
6 . مريم : 41
7 . بقره : 130
از صالحين آخرت: (وَ إِنَّهُ فِي الاْخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ); «و او در جهان ديگر از صالحان است».
وفا كننده به تمام دستورات الهي: (وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّي); «همان كسي كه وظيفه خود را به طور كامل وفا و ادا كرد».
مقام ممتاز وي در پيشگاه خداوند: (ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً); «ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه موحدي خالص و مسلمان بود».
دعوت كننده مردم به حج: (و اَذّن في النّاسِ بالحجِّ...); «و مردم را دعوت عمومي به حج كن».
جامعيت طاعات و عبادات ابراهيم: (قُل انّ صَلوتي و نُسُكي و مَحيايَ و مماتي لِلهِ رَبّ العالَمينَ لا شَريك لَهُ و بِذالكَ اُمِرتُ); «بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگي و مرگ من همه براي خداوند پروردگار جهانيان است. همتايي براي او نيست، و به همين مأمور شده ام».
اولين مسلمان: (و اَنا اَوّلُ المُسلِمينَ); «و من نخستين مسلمانم».
گزينش جايگاه ابراهيم جهت عبادت: (وَاتّخذوا مِن مقامِ ابراهيمَ مُصلّي); «از مقام ابراهيم عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد».
پيروي پيامبران از ابراهيم: (وَ وَصّي بِها ابراهيمُ بَنيهِ و يَعقوبُ يا بَني انّ اللهَ اصطَفي لَكُم الدّينَ فَلا تَموتُنّ الا و أنتُم مُسلِمونَ);«ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر) ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 130
2 . نجم : 37
3 . آل عمران : 67
4 . حج : 27
5 . انعام : 162 و 163
6 . انعام : 162 و 163
7 . بقره : 125
8 . بقره : 132
فرزندان خود را به اين آيين (اسلام) وصيت كردند; (و هر كدام به فرزندان خويش
گفتند:) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براي شما برگزيده است، و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد». و همچنين در سوره نحل خطاب به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمده است: (ثُمّ اَوحَينا الَيكَ أنِ اتّبعَ مِلَّةَ ابراهيمَ حَنيفاً); «سپس به تو وحي فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه ايماني خالص داشت و از مشركان نبود پيروي كن».
ابراهيم يك امت بود: (انّ ابراهيمَ كانَ اُمّةً); «ابراهيم به تنهايي امتي بود».
مطيع فرمان خدا: (قانتاً لِلهِ); «ابراهيم مطيع فرمان خدا بود».
اعطاء حسنه به ابراهيم در دنيا: (و اتَيناهُ في الدنيا حَسَنةً); «ما در دنيا به او حسنه داديم».
در آيه ديگر از سوره نحل مي فرمايد: (و ما كانَ مِنَ المُشركينَ); «ابراهيم از زمره مشركان نبود».
سخن گفتن با خدا: (و اذ قال ابراهيمُ رَبّ...قالَ وَ مَن كفَر...); «هنگامي كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا ... خداوند در پاسخ فرمود: كسي كه كافر شده بهره كمي خواهيم داد».
به جز ويژگي هاي سي و هفت گانه سابق، از اوصاف ديگر ابراهيم (عليه السلام) اين است كه سعي او سنتي براي يكي از مناسك و اركان حج شد. تمام حج گزاراني كه در طول تاريخ به اين سنت عمل مي كنند، تأسي به سيره ابراهيم (عليه السلام) كرده اند. ابراهيم (عليه السلام) سنت گزار است; زيرا تمامي سنن الهي را پذيرفته و براساس آن عمل كرده است. پس بايد سعي ابراهيمي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نحل : 123
2 . نحل : 120
3 . نحل : 120
4 . نحل : 122
5 . نحل : 120
6 . نحل : 123
7 . بقره : 126
داشت و همچون ابراهيم (عليه السلام) ميان دو قطب حج يعني صفا و مروه هفت بار رفت و
برگشت.
سعي ابراهيم (عليه السلام) مسيري به سوي روشنايي است، آينه اي كه در آن انسان خويشتن واقعي را مي بيند، سعي ابراهيم (عليه السلام) خلوتي با خويشتن گمشده است. اين سعي آميزه اي زيبا از عشق است و عرفان، سعي ابراهيم (عليه السلام) از جنس نور و سرور است، تلاشي از سنخ شعور و حضور است، مسيري كه سالك را از جهان ماده جدا ساخته، از زمين شهوت بركنده و آدمي را تا عرش بالا مي برد. از اينجا بايد سعي را آغاز كرد; سعي و جهادي به سوي او و براي او; همانطور كه ابراهيم (عليه السلام) كعبه را براي خدا بنا كرد و آماده بود تا فرزندش را براي خدا فدا كند. سعي ابراهيم (عليه السلام) ، سعي ميان تفتيدگي دل و عطشناكي لب براي لحظه وصال است. سعي ابراهيم (عليه السلام) تعبير روياي دنياست، سعي ابراهيم (عليه السلام) عاشقانه اميد است و زيبا سروده شعر مستي!
چو مرغي سوي سعي پركشيدم زمروه تا صفا چندي دويدم
در اوج تشنگي از ماده رستم كنار زمزم معنا رسيدم
5. اميد هاجر
خداوند به ابراهيم (عليه السلام) در سن پيري از كنيزش هاجر، فرزندي به او عطا كرد كه نام وي را «اسماعيل» گذارد.همسر اول او«ساره»نتوانست تحمل كند كه ابراهيم (عليه السلام) از غير او فرزندي داشته باشد; از اين رو خداوند به ابراهيم (عليه السلام) دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه ـ كه درآن زمان بياباني بي آب و علف بود ـ ببرد وسكنا دهد.ابراهيم (عليه السلام) فرمان خدا را امتثال كرد وآن ها را به سرزمين مكه برد.ابراهيم (عليه السلام) هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مي گذارم،تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. طولي نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير او خشكيد، بي تابي كودك شيرخوار، مادر را چنان مضطرب ساخت كه
تشنگي خود را فراموش كرد و براي به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست.
نخست به كنار كوه صفا آمد، اثري از آب در آنجا نديد. سرابي از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوي آن شتافت و در آنجا نيز به آب دست نيافت. از همان جا سرابي نيز در كوه صفا ديد، دوباره به سوي آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعي را براي دستيابي به آب انجام داد. در آخرين لحظات ناگهان از نزديك جاي كودك چشمه زمزم جوشيدن گرفت. مادر و كودك از آن نوشيدند.
اين داستان، روايت ديگري هم دارد. مادر اسماعيل در بيابان گرم و سوزان مكه تشنه شد. لذا بالاي كوه صفا رفت تا ببيند در بيابان كسي هست كه او را ياري كند يا نه. دوباره به كوه مروه رفت و به بيابان نگاه كرد; ولي كسي را نديد. اين فاصله ميان كوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود تا اين كه در اوج نااميدي جبرئيل به سوي او آمد و از او پرسيد:تو كيستي؟ گفت:من مادر فرزند ابراهيم (عليه السلام) هستم. جبرئيل پرسيد: ابراهيم (عليه السلام) شما را به اميد چه كسي رها كرد؟ گفت: به اميد خدا. جبرئيل گفت: خدا شما را كافي است، به سوي صفا باز گرد. هاجر بازگشت و ديد كه زير پاي كودكش چشمه اي جوشيده است.
چو هاجر سوي مسعي رهسپارم سرِ سعي صفا و مروه دارم
خداوندا! به من آبي بنوشان كه شويد از ضمير جان غبارم
داستان هاجر در هر دو صورت نشان از يك چيز دارد و آن اين كه دنيا جايگاه اميد است. اميدها دقيقاً در نااميدي ها لانه كرده اند و از اوج نااميدي است كه اميد مي رويد. بنده مؤمني كه به خدا اعتماد كرده و به اميد او سعي مي كند، هرگز نااميد نمي شود. اساساً نااميدي از خدا معنا ندارد. خدا و نااميدي با يكديگر قهرند و خداوند هميشه انسان اميدوار و دل بسته خويش را دوست دارد.
داستان سعي، حكايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند. ابراهيم (عليه السلام) براساس رسالت خويش، زن و فرزند را تنها رها كرد و رفت; در بياباني تفتيده، زني تنها و فرزندي خردسال و گرسنگي و تشنگي. كدام پدر و همسري با خانواده خويش چنين مي كند؟ كجاست عاطفه پدري و همسري؟ اما ابراهيم (عليه السلام) پيش از آنكه پدر اسماعيل و سرپرست خانواده اي باشد، پدر امت است و راهنماي بشر! زن و
فرزند او را نگران مي كند; اما آينده تاريخ شوري عظيم در دل او مي افكند. او با اين عمل خويش درس هايي به انسانيت داد; از يك طرف درس توكل در شرايط سخت و دشوار و از سوي ديگر، درس اميد در اوج نااميدي. آنگاه كه گرد نااميدي بر چهره هاجر نشسته بود، خسته و نگران دست و پا زدن كودك خويش را مي نگريست، ناگاه در زير پاي او چشمه اي جوشيد; چشمه اي جاري و ابدي. و اينگونه قصه سعي و زمزم ماندگار و ابدي شد و تا هماره تاريخ جاودان.
داستان سعي هاجر راز ديگري هم دارد. او به دنبال آب بود، زلال آب، چشمه سار معرفت است. سعي به انسان معرفت داده، سالك را عارف مي كند; سعي، زائر را آماده ورود به صحنه عرفات مي كند. هفت شوط سعي چونان هفت گام معرفت بنده مومن را به زمزم عرفان نزديك مي كند، تا از قلب ساعي سرچشمه هاي حكمت بجوشد و انسان تشنه را سيراب كند.
6. سرّ هروله
مستحب است پياده سعي شود و از صفا تا مناره ميانه، راه برود و از آنجا تا جايي كه بازار عطاران است، تند برود و از آنجا تا مروه نيز آرام رود و در بازگشت هم همينگونه عمل كند. به بيان ديگر هروله ميان دو شاخص (دو چراغ سبز) از مستحبات اين ركن حج است. براي هروله سرّي و رازي بيان شده است. سرّ هروله فرار شيطان و شتاب گرفتن به سوي خداست. از امام صادق (عليه السلام) در اين باره حديثي نقل شده است:
«صَارَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ لاَِنَّ إِبْرَاهِيمَ (عليه السلام) عَرَضَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) فَشَدَّ عَلَيْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ يَعْنِي بِهِ الْهَرْوَلَةَ».
«سعي ميان صفا و مروه از آن جهت واجب شد كه شيطان، خود را به حضرت ابراهيم نشان داد. جبرئيل به آن حضرت دستور داد كه به او حمله كند، شيطان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالأنوار، ج12، ص107 ; علل الشرائع، ص432، روايت1
هم گريخت. از اين رو سنت هروله قرار داده شد.»
پس هروله سعي به معناي حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و اين در واقع شتاب گرفتن به سوي خداست كه قرآن فرمود: (فَفِرُّوا إِلَي اللهِ).
خداوند داراي اسماء و صفات حسني است. هر يك از نامهاي او طالب ظهورند و اگر ظهور نكنند حكم آن اسم تعطيل شده است. هر اسمي حكمي و دولتي دارد كه اگر جلوه نكند، دولتش از بين رفته است; لذا ظهور و تجلي، از لوازم انفكاك ناپذير اسمائند. بر اين اساس مي توان گفت سئوال و طلب اسم «تواب» اين است كه آيا توبه كننده اي هست كه توبه اش را بپذيرم؟ سئوال و طلب اسم «مجيب» اين است كه آيا درخواست كننده اي هست كه حاجتش را برآورم؟ طلب و سئوال اسم «غفور» اين است كه آيا درخواست كننده بخششي هست كه او را ببخشم؟ سئوال و طلب اسم «داعي» اين است:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ) ;
«اي اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدي برسيد.»
خواست تا غفاريش گردد پديد اهل جرم و معصيت را آفريد
اي گنه كاران كنون با صد اميد خانه غفاريش را در زنيد
اي گروه مجرمان روسياه اي گنه كاران با صد دود آه
راه نوميدي گرفتن بس خطاست بلكه انكار صفت هاي خداست
اگر كسي شتابان به سوي حق رود، در واقع پاسخي به اين اسم الهي داده است. خداوند انسان ها رادعوت كرده است واز آن ها توقع استجابت دارد.كسي كه دعوت حق را لبيك گويد، بايد در اين سير خود شتاب كند و هروله كنان مسير معنوي خويش را به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ذاريات : 50
2 . ترجمه فتوحات، باب 70ـ72، ص845
3 . انفال : 24
سمت او بپيمايد. امام صادق (عليه السلام) هم در حديث مصباح الشريعه چنين فرمود:
«وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَمِيعِ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِك».
«با هروله ات، از هواي نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّي بجوي.»
7. هفت سير
سعي، رفت و آمد ميان صفا و مروه است كه بايد هفت شوط باشد. اسرار هفت شوط قبلا در بحث طواف گذشت، اما رفت و آمد ميان صفا و مروه هم نكته ها و رمزهايي دارد:
لطيفه اول: سير ميان عالم ظاهر و باطن
سعي ميان صفا و مروه، حركت ميان عالم ظاهر و باطن است. حج گزار با سعي خويش از عالم كثرت به عالم وحدت رجوع كرده و سپس از عالم وحدت به عالم كثرت بازمي گردد. صفا ظهور عالم وحدت و مروه جلوه عالم كثرت است. از سوي ديگر دنيا، ظاهر جهان هستي و آخرت، باطن عالم است. لذا سعي به معناي عبور از دنيا و وصول به آخرت و در سير بعدي بازگشت از آخرت به دنياست تا سالك در اين مسير، سير خود را كامل كرده، به مقام جمع بعد از كثرت و تفرقه دست يابد.
لطيفه دوم: سير ميان صفا و مروت
صفا نامي براي پاكي از آلودگي است، صفا پرهيز از هر نوع شك و ترديد است، صفا وصول به مقام يقين است، اهل صفا جلوه هاي رحماني را در باطن خود جاي داده اند و با فروغ معارف،درون خويش را نوراني ساخته اند، آن ها شيريني مناجات الهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالأنوار، ج96، ص124
2 . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص241
3 . شرح منازل السائرين، ص200
را مي چشند و هر چه را جز اوست از ياد مي برند، با صفا، سالك به سوي جمال و زيبايي
كشيده مي شود و لذت ديدار مي يابد. صفايي كه از پيوستن به محبوب حاصل مي شود، دشواري ها را از دوش سالك برداشته، لذت شهود دائمي را در كام او مي ريزد. اهل صفا، اهل مناجات، اهل نور و اهل سعي و سلوكند.
اهل مروّت با خلق از طريق صبر و با حق از طريق نياز، زندگي مي كنند. آن ها قدر خويش و زندگي دنيا را مي دانند; زيرا تنها با اين سرمايه است كه انسان به كمال مي رسد، هر چه از خدا رسد به آن شاكرند، هر چه براي حق انجام مي دهند، در آن خلل و آفتي ديده، از او عذرخواهي مي كنند و هر چه را كه حق براي آن ها اختيار كند، عين صواب مي دانند.
پس اهل مروت، اهل صبر، اهل رضايت و اهل نيازند. سعي ميان صفا و مروه، سعي ميان صفاي دل و مروت با خلق است، سعي ميان مناجات با خدا و صبر با مردمان است و سعي ميان وادي نور و بيابان آفات است.
لطيفه سوم: سير ميان دو قوس
انسان سالك داراي دو قوس است; قوس نزول و قوس صعود. آدمي در قوس نزول به حكم هبوط در اين خاكدان زمين محبوس شده است، روح انسان هنگام تنزل از تمامي عوالم جبروت، ملكوت تا ملك عبور كرده و از هر عالمي عصاره آن را برگرفته است. انسان بعد از عبور از عوالم مختلف به وحشت سراي دنيا قدم گذاشت. در اين زمان حجابهاي مختلف، وجود او را فرا گرفت و او را از مواجهه و معاينه ملكوت بازداشت. غفلت، نسيان و حجاب، نتيجه تعلق به طبيعت و ماده است.
آفتاب شريعت و نبوت برآمد تا بذرهاي معرفت بار دهند و انسان در قوس صعود به جلوه گاه كامل الهي برسد. انسان مستعد نخست تائب مي شود، سپس شعله عشق درون
اورا فرا گرفته،بانگ هاي حقيقت را اجابت مي كند واز اينجا سير و سلوك آغاز مي شود;
1 . مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص259
سلوكي از يقظه و سيري به عالم معنا. لذا سعي ميان صفا و مروه، اشاره به سير ميان دو قوس نزول و صعود دارد: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ).
لطيفه چهارم: سير از خدا به سوي خدا
تقليل داد. سعي از صفا به سوي مروه سفري از خلق به سوي حق است و سعي از مروه به سوي صفا، سفري از حق به سوي خلق! و سعي ميان صفا و مروه تردد ميان ملك و ملكوت است. سفر اول نيل به مقام ولايت است و سالك در اين سفر تحت اسم «ولي» قرار مي گيرد كه: (اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ). او از وادي ضلالت و ظلمت به سوي بهشت نور نقل مكان مي كند. سفر دوم تنزل از مقام ربوبيت است كه حاصل آن مقام انباء مي باشد و انسان كامل در اين سفر به مقام نبوت دست مي يابد. بنابراين سعي ميان صفا و مروه، سير از خدا و به سوي خداست.
لطيفه پنجم: سير ميان جمال و جلال
خداوند را دو گونه اسماء است; اسماء جمال و اسماء جلال.
(قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْني)
«بگو: چه الله را بخوانيد يا چه رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد نامهاي نيكو از آن خداست.»
سعي ميان صفا و مروه اشاره اي عرفاني به سير ميان جمال و جلال الهي دارد، گويا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 156
2 . مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، ص81
3 . بقره : 259
4 . ترجمه فتوحات، باب 70ـ72، ص671
5 . اسراء : 110
سالك از جمال الهي به سوي جلالش سير كرده، در بازگشت از جلال او به جمالش رجعت مي كند، تا در نهايت مظهر تمام اسماء و صفات الهي شود.
لطيفه ششم: سير ميان دنيا و آخرت
عبد سالك از دنيا به سوي آخرت مي گريزد و در سير دوم از آخرت به دنيا آمده تا از دنيا توشه و نصيبي براي عقباي خويش برگيرد. او از «متاع قليل» به «حيات بهتر» سير مي كند.
(قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الاْخِرَةُ خَيْرٌ) ;
«بگو متاع اين جهاني اندك است و آخرت از آن پرهيزكاران است.»
او از دار فاني و بي قرار به «دار قرار» سير مي كند:
(انما هذه الحيوة الدنيا متاع و ان الاخرة هي دار القرار) ;
«اين زندگي دنيا اندك مايه تعيش است و آخرت سراي بقاست.»
پيام معنوي سعي ميان صفا و مروه، سير از دنيا به آخرت، سير از اندك به سوي بيشتر، سير از كالا به سوي حيات، سير از فنا به سوي بقا، سير از مرگ به سوي حيات و سير از وادي خفتگان به سرزمين زندگان است; تا عبد ساعي در اين مسير زنده شود، بقا يابد و به سرزمين بهجت و سرور گام نهد.
لطيفه هفتم: تردد ميان خوف و رجا
امام سجاد (عليه السلام) در بيان نوراني خويش در حديث شبلي به اين مضمون اشاره فرمود:
«أَ سَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ مَشَيْتَ وَ تَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ لَهُ: نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَ الْخَوْفِ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: فَمَا سَعَيْتَ وَ لاَ مَشَيْتَ وَ لاَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء : 77
2 . غافر : 39
تَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ» ;
«پرسيد: آيا ميان صفا و مروه سعي كردي و بين آن دو گام برداشتي؟ گفت آري. پرسيد: آيا نيت كردي كه ميان بيم و اميد هستي؟ گفت: نه. فرمود: پس نه سعي كرده اي نه راه رفته اي و نه ميان صفا و مروه رفت و آمد كرده اي!.»
گاهي خوف، مطلوب شمرده شده است مثل: (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً); «و خدا را از راه ترس و هم از روي اميد بخوانيد».
واقعيت آن است كه خوف دو گونه است; سياه و سبز. خوف سياه در دل عارف و اهل حق راه ندارد. اما خوف سبز، ميمون، دل گشا و روح افزاست. ترس سياه از ماسوا و خوف سبز از فراق اوست.
خفته از انبوه اندوهان سوهان صولتم خرم اندوه سبزم بيشه انديشه هاست
«رجا» اميدواري به رحمت و عفو الهي است. دل بستن به دوستي دوست، عيش و شادي دلهاست، منزلي از منازل و حالتي از حالات است كه به موجب آن، سالك به جد و جهد افتاده، به وعده هاي نيك دل مي بندد. ميان «رجا» و «تمنا» فرقي است و آن اين كه تمنا انسان را به كاهلي مي كشد; اما رجا جد و جهد انسان را بيشتر مي كند، رجا محمود است و تمنا مذموم، رجا اميد به وعده هاي الهي است، اما تمنا دل خوش داشتن به آمال انساني; رجا انسان را با رحمت بيكران خداوند گره مي زند. كاشاني گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 262
2 . اعراف : 56
«خوف و رجا به مثابت دو قدمند، سالكان طريق را كه بدان قطع منازل مراحل كنند، گاهي به قدم خوف از مهالك وقوف و سكون فترت مي گذرند و گاهي به قدم رجا از ورطات ياس و قنوط راه به در مي برند.»
مجرما بنگر كرم هاي خدا كه تو را مي خواند آن سو كه بيا
پس مشو نوميد، خود را شاد كن پيش آن فريادرس فرياد كن
انسان نمي داند در قيامت چه عاقبتي در انتظار اوست و كدام كفه براي او ترجيح پيدا مي كند. در واقع سعي ميان صفا و مروه، تردد ميان مغفرت و عذاب است، تردد ميان ظاهر و باطن است، ميان خوف و رجاست و تردد ميان آفاق و انفس است: (سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الاْفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) و سعي ميان صفا و مروه تردد ميان يمين و شمال است (إِذْ يَتَلَقَّي الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ).
سعي انسان را در آستانه رهايي قرار مي دهد; گسستن زنجيرها، عقده ها و حجابهايي كه باعث رهيدن آدمي مي شود. صفا از انسان مصطفي مي سازد، سعي از صفا يعني رفتن، گذر كردن. سعي با ماندن، ركود و خمودي مناسبتي ندارد. انسان آمده است تا برود نه اين كه بماند; پس بايد عزم رفتن، قصد رهايي و آهنگ پالودن غبارها كند. سعي گزار روح خود را براي ديدار حق مهيا مي كند و براي اين ديدار خود را از زشتيها و آلودگي ها طاهر مي سازد. سالك در سعي خويش فرياد هاجر را مي شنود و به دنبال «انيس» و «جليس» مي گردد. اسماعيل وجود آدمي تشنه است; بايد با هجرت خويش از خوديت تا خدا آنرا سيراب كرد. در سعي مي توان بيم و اميد، ظاهر و باطن، جمال و جلال و دنيا و آخرت را تجربه كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح الهداية، ص295
2 . محجه البيضاء، ج2، ص203
3 . فصلت : 53
4 . ق : 17
از صفا بايد صفاي درون و از مروه، مروت آموخت. بايد به حالت خشوع، تكبير و مناجات مسير مسعي را پيمود. داستان هاجر و اسماعيل يعني حكايت سراب و آب. اين داستان هميشگي زندگي است; از سرابها بايد گريخت و به زلال عشق و معرفت روي آورد. در سعي، انسان خدا را با تمامي عظمتش احساس مي كند، كودك تشنه درون با آه و ناله از خدا رحمت مي طلبد و از خدا مي خواهد شيريني گناه را از او بستاند و حلاوت بندگي به جاي آن نشاند.
سعي يعني دويدن از زمين تا آسمان، يعني پرواز از خاك تا افلاك، يعني دوري از زمين و نزديكي به خدا، يعني رهايي از حيرت و نيل به معرفت، يعني ارتحال از تن به سوي روح و دويدن در پي آواز حقيقت، سعي يعني فرار از جرم و اميد به كرم، سعي يعني فرياد در ميان امواج خروشان تاريكي و پناه بردن به ملجأ قرار و سعي يعني رفتن در امتداد خط سرخ شهادت چونان حسين (عليه السلام) كه در ميان حلقه هاي آتش، خصم، خون و كينه هروله عشق سر داد.
سرّ سنگ صفا و مروه
حجرالاسود قطعه سنگي از بهشت است، مقام ابراهيم (عليه السلام) قطعه سنگي است كه خاطره قدمهاي ابراهيم را درون خويش جاي داده است. صفا و مروه هم تكرار داستان سنگ است. براستي در سنگ چه سرّي است؟
يك) سنگ و بيم
سنگ اهل خشيت است. اگر آن را از بلندي رها كنيم پايين مي آيد و اين حقيقت عبوديت است. سنگ از بيم خدا فرو مي افتد، خداوند به اين حقيقت خبر داده است:
(وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ) ;
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره : 74
«بعضي از سنگها از ترس خدا فرو افتد.»
از سوي ديگر خشيت خاصيت علم و معرفت است.
(إِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) ;
«از خداوند تنها بندگان دانايش بيمناكند.»
پس سنگ داناست; زيرا موجودي كه بيم دارد، مي داند كه از چه كسي بيمناك است.
دو) سنگ و حيات
سنگها شكافته مي شوند و از كنارشان آب حيات جاري مي شود.
(وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ) ;
«بعضي سنگها، جويها از آن ها بشكافد.»
سنگ محلي براي آشكار شدن آب حيات است; آبي كه هر چيز زنده اي از آن حيات يافته است: (وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْء حَيّ). سنگ، معدن حيات است و از دل آن زلال علم بيرون آمده و جهل را مي ميراند. لذا سنگ نويد حيات مي دهد.
سه) سنگ و جمال و جلال
سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوي ديگر وسيله عذاب. آنگاه كه موسي اراده كرد قومش را از تشنگي نجات دهد، عصاي خويش به حجر زد و از دل آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فاطر : 28
2 . بقره : 74
3 . انبيا : 30
به تعداد فرقه هاي بني اسرائيل آب جاري شد (بقره: 60).
از سوي ديگر خداوند سنگ را وسيله عذاب فجار و مشركان قرار داد و بر آن ها باران سنگ باراند و آن ها را زير و رو كرد:
(فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيل) ;
«شهر را زير و زبر كرديم و باراني از سجّيل بر آنان باريديم.»
چنانكه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مي كند.
(قُلْ كُونُوا حِجارَةً) ;
«بگو سنگ باشيد.»
از اين رو سنگ مظهر جمال است چنانكه جلوه جلال الهي هم مي باشد.
چهار) سنگ و تسبيح
تمام هستي از جمله جماد تسبيح حق گفته، به حمد او مشغولند. آن ها به تسبيح خود عالم و عارفند و اين انسان است كه تسبيح آن ها را نمي فهمد.
(وَ إِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) ;
«و هيچ موجودي نيست جز آنكه او را به پاكي مي ستايد ولي شما ذكر تسبيحشان را نمي فهميد.»
حاصل آنكه سنگ از خدا بيمناك است، سنگ منشأ حيات براي جانداران است، سنگ مظهر جمال و جلال الهي است و سنگ تسبيح و حمد خدا مي كند. چنين ويژگيهايي كمتر در انسان يافت مي شود. پس سنگ عابدتر است و به خدا عارف تر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حجر : 74
2 . اسراء : 50
3 . اسراء : 44
سنگ هرگز دعوي الوهيت ندارد، سنگ هرگز خود را شريك در كبريايي خداوند نمي داند، سنگ هرگز از حقيقت عبوديت خارج نمي شود; اما ادعاهاي آدمي گوش فلك را كر مي كند. بنابراين صفت جماديت برتر از نوع انسان است و آنگاه كه از ميان انسان ها، انسان كاملي برخيزد، او اكمل موجودات است. شايد بدين ملاحظات است كه خداوند اركان اصلي مسجدالحرام و مناسك حج را سنگ قرار داده است.
سرّ آغاز كردن از صفا
سرّ آن كه سعي بايد از صفا آغاز شود چيست؟ سرّ شروع كردن سعي از صفا اين است كه خداوند در قرآن از صفا آغاز كرده است و نام صفا را در ابتدا بيان نموده است. رسول خدا هنگام سعي از صفا شروع كرد و فرمود:
«ابْدَءُوا بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ» ;
«از همانجا آغاز كنيد كه خداي سبحان آغاز كرد.»
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّه».
همچنين معاوية بن عمار از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ: أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّه) »;
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تهذيب الأحكام، ج1، ص96 ; وسائل الشيعه، ج9، ص522، روايت18259
2 . كافي، ج4، ص431
3 . فروع كافي، ج4، ص431، روايت1
«رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وقتي از طواف و دو ركعت نماز آن فراغت يافت فرمود: از جايي آغاز مي كنم كه خداوند آغاز كرده است، خداوند بزرگ مي فرمايد: صفا و مروه از شعائر خداست.»
«اگر آنان را عذاب كني، بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزي تو پيروزمند و حكيمي». و نفرمود: «آن ها را عذاب نكن و آن ها را ببخش». ايوب هم براي طلب شفا و رحمت به خدا امر نكرد يعني فرمود: (أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ); «به من بيماري و رنج رسيده و تو مهربان ترين مهرباناني» و نفرمود:«مرا رحم كن».
رعايت ادب با خدا ثمره محبت است، چنانكه براي انسان حب و عشق بيشتري هم مي آورد. سالك بايد در ظاهر و باطن، در سرّ و علن و در پيدا و پنهان اهتمام به ادب با حضرت حق داشته باشد. ادب انسان را از حد عبوديت خارج نمي كند، رعايت ادب آدمي را به فقر و مسكنت خويش واقف مي گرداند و موجب مي شود كه اصل خويش را باز يابد. چنانكه در حكايت محمود واباز مي بينيم.
«وقتي محمود به خلوت قصد وثاق اياز كرد چون حاضر شد، ديد كه در برابر اياز پوستيني دريده و كلاهي كهنه بر ميخ آويخته بود. پرسيد كه اين چيست؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابراهيم : 36
2 . مائده : 118
3 . انبياء : 83
اياز جواب داد: چون دست دولت مرا در سلوك عبيد پادشاه انتظام بخشيد، اين
لباس افلاس از سر من بركشيد و خلعت كرامتم در پوشانيد. اكنون جهت دفع نسيان و منع طغيان كه از لوازم نفس انسان است آن را در مقابله نظر نصب كرده ام تا هر لحظه بدو نگرم و به تكرير و تذكير او، مذاكره سوالف احوال خود مي كنم و قدر مرتبه خود را فراموش نگردانم و به كلاه و كمر مرصّع و جامه زربفت كه از احسان پادشاه يافته ام مغرور و طاغي نگردم. دانم كه لباس ذاتي من آن است و اين چه اكنون دارم همه فضل پادشاهي است».
اسرار زمزم
مستحب است حج گزار بعد از فراغ از نماز طواف و پيش از سعي، از آب زمزم قدري بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاء وَ سُقْم».
«خداوندا! اين را عملي سودمند و رزقي گسترده و درماني براي هر درد و بيماري قرار بده.»
زمزم نامهاي مختلفي دارد نظير: «ركضة جبرئيل» به معناي قدمگاه جبرئيل، «حفيره اسماعيل»، به معناي چاه اسماعيل، «حفيره عبدالمطلب» به معناي چاه عبدالمطلب، «برّه» به معناي پرخير، «مضنونه» به معناي نفيس، «رواء» به معناي آبرو، «شبعه» به معناي سير كننده، «شفاء سقم» به معناي شفاي بيماري و «زمزم». به اين علت به اين آب زمزم مي گويند كه هاجر بعد از آنكه آب زير پاي اسماعيل آشكار شد با ريگ ها دور آن را گرفت تا آب در آنجا جمع شود (زمّ يعني جلو چيزي را گرفتن يا جمع كردن).
امام صادق (عليه السلام) داستان پيدايش زمزم را چنين بيان مي كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص147
2 . فروع كافي، ج4، ص430
«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمَّا خَلَّفَ إِسْمَاعِيلَ بِمَكَّةَ عَطِشَ الصَّبِي...» ;
«چون ابراهيم (عليه السلام) اسماعيل را در مكه جا گذاشت، كودك تشنه شد. ميان صفا و مروه درختي بود. مادرش بيرون شد تا آنكه بر صفا ايستاد و گفت: آيا در اين دشت كوهي هست؟ كسي پاسخش نداد. رفت تا به مروه رسيد و گفت: آيا در اين وادي همدمي هست؟ پاسخي نشنيد. دوباره به صفا بازگشت و همان را گفت و اين كار را هفت بار انجام داد. از اين رو خداوند آن را سنت قرار داد. جبرئيل نزد هاجر آمد و پرسيد: كيستي؟ گفت: كنيز ابراهيم. گفت: به اميد چه كسي شما را اينجا واگذاشته است؟ گفت: اگر چنين مي گويي هنگامي كه خواست برود به او گفتم: اي ابراهيم! ما را به كه سپردي؟ گفت: به خداي متعال. جبرئيل گفت: شما را به كسي سپرده است كه شما را بس است.
مردم از مكه عبور نمي كردند، چون آب نبود. كودك با پاي خود به زمين زد و زمزم جوشيد. (حضرت) فرمود: هاجر از مروه به سوي كودك بازگشت در حالي كه آب جوشيده بود. شروع كرد به جمع كردن خاك در اطراف آب تا جاري نشود و اگر آن را واگذاشته بود، آب جاري مي شد. فرمود: چون پرندگان آب را ديدند بر گرد آن جمع شدند. كارواني از يمن به قصد سفر گذشت چون كاروانيان، پرندگان را ديدند گفتند: پرندگان جز پيرامون آب جمع نمي شوند. نزد آنان آمدند به آنان آب و غذا دادند و خداوند به اين وسيله روزي ايشان را جاري ساخت. مردم از مكه عبور مي كردند و از طعام به آنان مي خوراندند و از آب سيرابشان مي كردند.»
يك) بخشش گناهان
نوشيدن آب زمزم گناهان را مي برد، آن ها را مي شويد و درون انسان را پاك مي گرداند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:
«فَطَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ صَلَّي خَلْفَ الْمَقَامِ رَكْعَتَيْنِ شَرِب مِنْ مَاءِ زَمْزَم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي، ج4، ص202، روايت2
غُفِرَتْ ذُنُوبُهُ كُلُّهَا بَالِغَةً مَا بَلَغَت» ;
«كسي كه هفت بار طواف كعبه كند و دو ركعت نماز پشت مقام بخواند و از آب زمزم بنوشد، تمام گناهان او ـ هر مقدار كه باشد ـ آمرزيده مي شود.»
سرّ اين تأثير شگرف آن است كه نهر زمزم از نهرهاي بهشتي است كه در روي زمين جاري است، پيداست كه هر گاه آبي از بهشت به درون و بيرون آدمي ريخته شود او را از هر جهت پاك و مبرا خواهد كرد. لذا آب زمزم بهترين آبهاي روي زمين است.
نشستم در كنار چاه زمزم بنوشيدم از آن سرچشمه نم نم
درونم روشن از نور خدا گشت روانم شد رها از آتش غم
دو) درمان دردها
صادق (عليه السلام) محدوده شفاي آب زمزم را تعميم داده، آن را براي هر دردي مؤثر مي داند. «زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاء». شفادهي آب زمزم اختصاصي به دردهاي ظاهري و سطحي ندارد، اين آب مي تواند آلام روحي را هم درمان كند، بيم ها، اندوهها و افسردگي ها را از بين ببرد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:
«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاء وَ سُقْم وَ أَمَانٌ مِنْ كُلِّ خَوْف وَ حَزَن».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الدر المنثور، ج1، ص293
2 . فقيه، ج2، ص135، روايت573 ; مستدرك الوسائل، ج9، ص347، روايت5ـ11
3 . فروع كافي، ج6، ص387، روايت5
4 . المحاسن، ج2، ص399، روايت2396
5 . فقه الرضا، ص46
«آب زمزم هر دردي را شفا مي دهد و از هر بيم و اندوهي ايمن مي دارد.»
اگر انسان از خوف و حزن مبرا شود، ولي خدا مي گردد، زيرا از ويژگي هاي اولياي خدا اين است كه نسبت به آينده خائف نيستند و از گذشته هم حزني در دل ندارند: (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ).
از آنجا كه آب زمزم جايگاه و تأثير ويژه اي دارد، يكي از سنت هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين بود كه مي خواست آب زمزم را برايشان هديه بياورند. رسول خدا از اين آب مي نوشيد و زماني كه در مدينه بود آن را بعنوان هديه مي پذيرفت. امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«كان النبي يستهدي من ماء زمزم و هو بالمدينة» ;
«پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) وقتي در مدينه بود درخواست مي نمود كه از آب زمزم برايش هديه بياورند.»
سرّ تقصير
بر حج گزار واجب است پس از اتمام سعي، تقصير كند; يعني قدري از ناخنها يا مقداري از موي سر يا شارب يا ريش خويش را بزند. اين عمل از اركان و عبادات حج است و بايد با نيتي پاك و خالص انجام گيرد. بعد از تقصير تمام امور محرمي كه بواسطه احرام بر او تحريم شده بود، حلال مي شوند جز تراشيدن سر.
آيه اي از سوره حج كه ناظر به تقصير است اشاره به بعضي مناسك ديگر حج هم دارد.
(ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ) ;
«سپس چرك را از خود دور كنند و نذرهاي خويش را ادا كنند و بر آن خانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يونس : 62
2 . تهذيب الاحكام، ج5، ص471، روايت1657
3 . حج : 29
عتيق طواف كنند.»
محمد بن مسلم در حديثي از امام صادق (عليه السلام) مراد از اين آيه را چنين بيان كرد:
«قَصُّ الشَّارِبِ وَ الاَْظْفَار» ;
«مراد كوتاه كردن شارب و ناخن هاست.»
اما در حديثي ديگر معناي ديگري از اين آيه بيان شده است. امام صادق (عليه السلام) فرمود:
«مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلاَم قَبِيح» ;
«يكي از معاني چرك اين است كه در حال احرام كلام زشت بگويي.»
ذريح محاربي به امام صادق (عليه السلام) مي گويد: دوست دارم درباره اين آيه چيز بيشتري بدانم. امام (عليه السلام) به ايشان مي فرمايد:
«ليقضوا تفثهم، لقاء الامام و ليوفوا نذورهم، تلك المناسك» ;
«مراد از دور كردن چرك ملاقات امام و مراد از ادا كردن نذرهاي خويش انجام مناسك حج است.»
سپس عبدالله بن سنان به امام (عليه السلام) مي گويد: شما قبلاً فرموديد مراد گرفتن شارب و كوتاه كردن ناخن است در حاليكه ذريح محاربي به گونه اي ديگر از شما نقل مي كند. امام فرمود:
«صَدَقَ ذَرِيحٌ وَ صَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح»;
«هم ذريح و هم تو هر دو راست مي گوييد. قرآن هم ظاهر و باطني دارد. چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فقيه، ج2، ص154
2 . معاني الاخبار، ص340
3 . همان.
4 . فروع كافي، ج4، ص549
كسي مي تواند همانند ذريح تحمل معناي باطني داشته باشد».
حاجي بعد از آنكه سعي خويش را انجام داد، همانند انساني است كه به ديار معشوق بازگشته، نوراني شده و از تمامي گناهان پاك و مبرا شده است. او به ميهماني خدا رفته و با كوله باري از خوبيها، نيكي ها و زيباييها بازگشته است. او تولدي دوباره يافته، حياتي مجدد پيدا كرده و اينك انساني ديگر شده است.
خداوند مي خواهد اين تغيير و تحول را با علامتي در بدن او نشان دهد لذا امر كرده است كه بخشي از بدن خويش را جدا كند. مو نشانه زيبايي است. خدا خواسته است انسان از زيبايي ظاهري بكاهد و سيرتي زيبا بيابد، درونش نوراني شده از نعمتهاي الهي بهره مند شود. خدا خواسته كه انسان جمال خويش را به پاي جمال او قرباني كند، از درون خود روزنه اي به سوي نور معرفت پيدا كند، در پايان اين راه و در آخرين مرحله اين هجرت طولاني به نشانه بازگشت به زندگي نوراني، دستي به سر و روي خويش كشد و اوج خشوع و تواضع را در ظاهر خود هم نشان دهد. تقصير رهايي از آلودگي هاست، تقصير شستن زشتي هاست، تقصير تمرين بندگي است، تقصير شكستن قفس هاي مادي است و تقصير پالايش ظاهر و درون است.