بخش 4

واقعه غدیر خم شأن نزول پیامبر موضوع واهمه #171;ما أُنْزِلَ#187; چیست و چه بود؟ خوب دقت کنید! فضیلت#160;گویی درباره علی واقعه غدیر خم احساسات عمومی و بیعت احادیث متفرقه درباره غدیر خم اتمام حجت خاطره#160;ای از یک مناظره سرازیری نعمت#160;ها بر مکه و مدینه با دعای ابراهیم ابراهیم قوم جُرهُم


75


پيروزي نصيب ما مي شود؟ اين بعيد است! (يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْء). خداوند در پاسخ اين تصورات فرمود: (قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ)بگو: همه امور و پيروزي ها به دست خداست، و اگر شما به شرط خود; يعني ايمان و اطاعت رسول (صلي الله عليه وآله) عمل كنيد، پيروزي را نصيب شما خواهد كرد.

ــ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ...

اين آيه مي فرمايد: آن ها همه آنچه از شك و ترديد در دل دارند، با تو نمي گويند.

آن ها شكست اُحد را نشانه نادرست بودن اسلام مي دانستند، در حالي كه آن شكست، معلول نافرماني آن ها از رسول خدا بود. مي گفتند: اگر او پيامبر بود شكست نصيب مانمي شد و اگر اداره جنگ با ما بود شكست نمي خورديم. سخن ديگرشان اين بود كه اگر ما به حق بوديم و سهمي از پيروزي داشتيم، اين همه كشته نمي داديم; (لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا) . باطن چنين سخناني اين است كه وعده هاي خدا و پيامبر واقعيت ندارد. خدا در پاسخ آن ها مي فرمايد: بدانيد كه هيچ كس با فرار از جنگ نمي تواند از چنگ مرگ بگريزد. آن ها كه اجلشان رسيده، حتي
اگر در خانه هاي امن خود آرميده باشند،مرگ بر بستر آن ها مي تازد;(قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلي مَضاجِعِهِمْ) .

از طرفي، بايد اين گونه حوادث سراغ شما بيايد تا نيت ها و ايمان واقعي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكاشف، ج2، ص182 ; مجمع البيان، ج2، ص523


76


و غيرواقعي و آنچه از ناخالصي ها در دل داريد مشخص گردد و امتحان الهي محك و ميزاني است كه خالص را از ناخالص جدا مي سازد (وَ لِيَبْتَلِيَ اللهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

ــ إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ...

برخي مفسّران براين باورند كه اين آيه درباره پنجاه نفري است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن ها را مأمور حفاظت از تنگه كوه اُحد كرده بود كه بيشتر آن ها براي جمع آوري غنيمت تنگه را رها كردند و تنها ده نفرشان ماندند و مقاومت نمودند. اما اين موضوع مانع آن نيست كه آيه شامل همه كساني شود كه به گونه اي ازمقررات جنگ و جهاد تخلّف كردند.

اين آيه مي فرمايد: اگر انسان به گرداب گناه مي افتد،بيشتر نتيجه و اثر گناهان ديگري است كه مرتكب شده است. زمينه هاي روحي نامناسبي كه از اراده گناه پديد مي آيد، انسان را براي گناهان ديگر آماده مي سازد. اگر آدمي در يك مورد كوچك از وسوسه شيطان پيروي كرد،براي تبعيت از انگيزه هاي بزرگ تر شيطاني آماده مي شود; ولي اگر در همان گام نخست در مقابل وسوسه ها وانگيزه هاي گناهان كوچك استوار ايستاد، زمينه هاي بعدي از بين مي رود. لذا اين آيه مي فرمايد: آن ها كه در روز رويارويي
اسلام و كفر (جنگ اُحد) از نبرد با دشمن گريختند، شيطان آن ها را بر اثر پاره اي از گناهان و تخلف هايي كه پيش از آن مرتكب شده بودند به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكاشف، ج2، ص183


77


لغزش انداخت; ( إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا...) ; ولي خدا به مؤمنان رحم كرد و آن ها را بخشيد كه خدا آمرزنده بردبار است (وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ) .

بنابراين، يكي ديگر از شرايط پيروزي در آينده، شستوشوي دل از آلودگي گناهان است. مراد از گناهاني كه آن ها را به لغزش دچار ساخت، همان دنياپرستي و مال دوستي است; زيرا آن ها همين كه مقدمات پيروزي را ديدند، تنگه را براي جمع آوري غنايم رها كردند و هم چنين آن هااز قبل نيروي ايمان و اعتقادات خود را درباره اطاعت خدا و رسول تقويت نكرده بودند و اين گناه بزرگي است كه انسان اعتقادات ديني و ايماني خود را به درستي فرانگيرد و آن ها را تحكيم نبخشد.

نكته: (وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ) ; «همانا خدا از آنان در گذشت.» آن ها يقيناً منافقيني نبودند كه بر نفاق خود اصرار داشتند; چرا كه چنين نفاقي از شرك علني هم بزرگ تر است. آن ها مؤمناني بودند كه به خدا و رسول ايمان داشتند و طبيعت جنگ اين است كه برخي به طمع غنايم و به خاطر كم صبري دچار تخلفات جنگي بشوند. البته بايد دانست كه اين گرايش ها و ضعف ها، كمينگاه هاي شيطان است و او از همين جا وارد مي شود; چنان كه در آيه قبل به آن اشاره شده است; (إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكاشف، ج2، ص183


78


واقعه غدير خم

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) .

«اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن! و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي و خدا تو را از گزند مردم نگاه مي دارد. آري، خدا كافران را هدايت نمي كند.»

روز غدير خم، روز تفسير آيات ولايت نيست !اين آيات و هر آيه اي كه نازل مي شد، بلافاصله پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را براي مردم تبيين مي كرد; آنجا كه فرمود: (لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ)  پس آن روز، روز تأويل آيات ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مانده : 67

2 . نحل : 44


79


ولايت و روز بيعت گرفتن بر اين فرمان آسماني است.

اين آيه درباره انتصاب جانشين و ماجراي غدير خم است.

شأن نزول

مفسران شيعه و سني و نيز سيره نويسان مسلمان نوشته اند: اين آيه در مورد نصب علي بن ابي طالب (عليه السلام) بعد از رسول خدا به امامت مسلمانان نازل شده است.

اين گونه خطاب مؤكد (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ) درقرآن فقط دوبارآمده است; يكي در اين آيه و ديگري در آيه 41 همين سوره.

از لحن آيه به خوبي آشكار است كه خداوند پيش از نزول اين آيه، پيام بسيار مهمي را بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل كرده بود و آن حضرت از ابلاغ صريح آن به مردم نگران بود و بيم آن داشت كه با واكنش نامطلوب مردم روبه رو شود و اساس دين، به خاطر دو دستگي به خطر افتد. در اين آيه تأكيد مي كند كه اگر او اين پيام را ابلاغ نكند، اصل رسالت را نرسانده است! و اين امر با خود رسالت برابري مي كند. خداوند در ضمن اين تأكيد تهديدآميز، به پيامبر اطمينان مي دهد كه او را از گزند مردم حفظ خواهد كرد و به كافران فرصت نخواهد داد كه دست به كاري بزنند، لذا فرمود:

اي رسول ، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن; (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) وگرنه رسالت او را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير عياشي، 1، ص331 ; بصائرالدرجات، ص515 ، حديث 40 ; تفسير كافي، ج1، ص290 ; مسند احمد، ص 118 و 331 ; مستدرك حاكم، ج3، ص533


80


انجام نداده اي; (وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) و خدا تو را از گزند مردم نگاه مي دارد; (وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ) و خدا به كافران فرصت نخواهد داد كه دست به كاري بزنند و توطئه كافران به جايي نخواهد رسيد (إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) .

اين آيه كساني را كه از پذيرفتن اين پيام سرباز زنند و يا كارشكني كنند، تهديد مي كند و آن ها را در رديف كافران مي داند.

پيامبر (صلي الله عليه وآله) از چه چيز واهمه داشت؟

با توجه به اين كه آيه مزبور در آخرين سال نبوت پيامبر، در حَجّة الوداع نازل شده و اين زماني است كه از رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بيش از بيست و دوسال گذشته است، سؤال اين است كه چه مطلب مهمي موجب شد كه خداوند پيامبر را با اين تأكيدِ شديد، مأمور به ابلاغ آن كند؟ اين سوره، از آخرين سوره هايي است كه بر پيامبر نازل شد و آن حضرت هنگام نزول اين آيه، از قدرت و شوكت زيادي برخوردار بود و هيچ بيم و هراسي از مشركان و يهود و نصارا و حتي منافقان در ميان نبود و جزيرة العرب در برابر پيامبر تسيلم بودند. ديگر اين كه او تمام مباني و احكام اسلام از توحيد و معاد تا احكام جزئي و كلي را بيان كرده بود. حال بايد ديد اين چه پيام مهمّي بود كه سال آخر عمر پيامبر هنوز به مردم ابلاغ نشده بود و چه پيامي بوده كه پيامبر از ابلاغ آن واهمه داشته است؟

پاسخ: مطابق تاريخ مسلّم اسلام و روايات سني و شيعي، كه روايات سني بيشتر از شيعه مي باشد، پيام اين بود كه پيامبر اسلام با صراحت وصي و جانشين خود، علي بن ابي طالب (عليه السلام) را به مردم معرفي كند و مردم را به


81


اطاعت او، كه همان اطاعت خدا و رسول است، فرمان دهد. البته همه مطالب در واقعه غديرخم بيان خواهد شد.

موضوع واهمه

چرا پيامبر از ابلاغ اين رسالت واهمه داشت؟

از آن جا كه علي بن ابي طالب داماد و پسر عموي پيامبر بود، بدين جهت رسول الله مي ترسيد كه مردم زير بار نروند و بگويند پيامبر نفع خود را در نظر مي گيرد و خاندان خود را بر مردم تحميل مي كند; به ويژه اين كه برخي از آن ها از علي بن ابي طالب دل خوشي نداشتند; زيرا در جنگ ها مشركاني را به قتل رسانده بود كه از بستگان آنان بودند، ولي با دستور مؤكّدي كه در اين آيه براي ابلاغ آمده بود، پيامبر در سرزمين غدير خم مسلماناني را كه همراه او از سفر حج برمي گشتند جمع كرد و پس از ايراد خطبه اي، دست علي بن ابي طالب را گرفت و او را به همه مردم نشان داد و فرمود: اي مردم، هركس كه من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست... و بدين گونه مأموريت مهم و خطير خود را انجام داد.

«ما أُنْزِلَ» چيست و چه بود؟

نخست لازم است براي تحليل اين امر، مثالي بيان شود: فرض كنيد شما به كسي مي گوييد: قرآن ششصد صفحه است و بايد آن را با خط خوب رونويسي كني. مخاطب شما پس از كوشش و تلاش فراوان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجمع البيان، ج3، ص223


82


مأموريت خود را انجام مي دهد، اما پانصد و نود و نه صفحه را نوشته و تنها يك صفحه از تكليف را انجام نداده است. طبيعي است كه پس از تشكر خواهيد گفت يك صفحه ديگر را هم هر چه زودتر ضميمه كن. تا اين جا گفتوگو طبيعي و معقول است.

اكنون چگونه قابل قبول خواهد بود كه شما با تندي خاصي به مخاطب خود، كه فقط يك صفحه از ششصد صفحه را كم نوشته، بگوييد تو اصلا مأموريت خود را انجام نداده اي و اگر همين الآن يك صفحه بقيه را ننويسي اصلا چيزي ننوشته اي! در حالي كه مخاطب شما پانصد و نود و نه صفحه را نوشته است. به چه دليل شما يك صفحه را برابر پانصد و نود و نه صفحه قرار مي دهيد و اين يك صفحه را سبب مشروعيت و مقبوليت اين همه نوشتار مي كنيد؟!

همين پرسش در آيه تبليغ نيز مطرح است كه پيامبر خدااز بيست و سه سال عمر رسالت، بيست و دوسال و نيم آن را ابلاغ آيه «ما أُنْزِلَ» كرده است،حالا آن چه چيزي است وچه «ما أُنْزِلَ»اي است كه كوتاهي در تبليغ آن، تمام زحمات و خون دل خوردن هاي رسول الله را منتفي اعلام مي كند؟

پس معلوم مي شود آنچه را كه پيامبر بايد ابلاغ كند از نوع جمله ها و آيه ها نيست; زيرا آيه ها و جمله هاي قرآن از نظر منزلت با هم فرقي ندارند كه مثلا يك يا چند آيه معادل همه قرآن باشد; بنابراين، محتواي تبليغ از مقوله امور اجرايي وتأسيس است و گويا آن، با كلّ رسالت برابري مي كند.وضع آن امر طوري است كه بقاي رسالت و ادامه اسلام و قرآن به آن بستگي دارد كه با نبود آن، كلّ كيان رسالت در هم مي ريزد. روي اين حساب معلوم مي شود كه آنچه در زمان نزول اين آيه ضامن بقاي رسالت


83


و قرآن و اسلام است و از عمر شريف پيامبر هم چند ماهي بيش نمانده و بايد ابلاغ شود، تعيين جانشيني علي بن ابي طالب است كه رسالت پيامبر را كاروانسالاري كند.

خوب دقت كنيد!

«ما اُنْزِلْ» در اين آيه كريمه عبارت است از تمام آيات صريح و رمزي قرآن، مانند آيه (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ) و آيه نُقباي دوازده گانه بني اسرائيل كه پيامبر اسلام فرمود جانشينان من هم دوازده نفرند، و نيز آيات مباهله و غيره و تمام توصيه ها و معرفي هاي صريح پيامبر در مورد وصايت امير مؤمنان كه از سال سوم رسالت آغاز مي شود.

پيامبر خدا آن جا كه طبق امر خداوند در سال سوم رسالت مأموريت يافت تبليغ رسالت خود را از عشيره خود آغاز كند; (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ) به گفته مفسران شيعه و سني، چهل نفر از سران بستگان خود را به صرف غذا دعوت كرد و به آن ها فرمود: اي فرزندان عبدالمطّلب، خداوند به من امر فرموده است كه شما را به آيين اسلام دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در اين كار ياري خواهد كرد تا برادر و وصي و جانشين من باشد؟ جمعيّت همگي سرباز زدند جز علي (عليه السلام) ، كه از همه كوچك تر بود، چند بار برخاست و عرض كرد: اي فرستاده خدا! من در اين راه يار و ياور تو هستم. پيامبر دست بر شانه علي نهاد و گفت: «اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شعراء : 214


84


فضيلت گويي درباره علي (عليه السلام) براي چيست؟

همه آياتي كه در شأن و مقام علي (عليه السلام) بر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نازل مي شد، از اين رو بود كه او را بعد از خود، به عنوان جانشين معرفي كند; زيرا اگر منظور از اين گونه آيات تنها بيان فضايل اخلاقي ايشان بود، بايد در فضيلت بسياري از صحابه با فضيلت پيامبر، آياتي نازل مي شد، به طوري كه آن حضرت، هريك از ياران خود را به فراخور موقعيت معنوي آن ها، با بيان فضيلتي نشاندار كردند; چون مقام، مقام بيان فضيلت بود مثلا درباره فاطمه (عليها السلام) فرمود: «او پاره تن من است، هركه او را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است» و «حسن و حسين جوانان اهل بهشت اند» و «سلمان از ما اهل بيت است» و...

بنابراين، هدف از ذكر فضايل و توانمندي هاي علي (عليه السلام) ، براي اين است كه او در آينده بايد به عنوان امام ادامه دهنده امور رسالت باشد.

در دوران حيات پيامبر و نزول آيات، جسته و گريخته در سنت قولي و فعلي آن حضرت، علي به عنوان وليّ و امام مردم معرفي مي شد، و در غدير خم فرمان آمد: اي رسول، اكنون وقت آن است كه همه آن توصيف ها و آياتي كه براي امامت علي نازل شده، عملي شود و از مردم بر اين امر بيعت بگيري و در حضور و حيات خودت، حجت را بر مردم تمام كني و به طور رسمي علي را مولا و سرپرست مردم; به همان معنايي كه تو به عنوان مولا و سرپرست و واجب الاطاعه مردم بوده اي،بشناساني.

گفتيم آنچه در شأن علي ذكر شده، مراد صرف بيان فضيلت نيست; بلكه هدف اعلام امر امامت است. اگر كمي دقت كنيم، مي بينيم پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي گويد: «من شهر علمم و علي دروازه آن است. » اگر منظور تنها بيان


85


فضيلت بود، مي توانست تشبيهات بلندتري بياورد; مثلا بگويد: علي اقيانوس موّاج علم و دانش است; علي خزانه دار اسرار و معارف الهي است و... اما مي بينيم او را به «در» ورودي تشبيه مي كند; (و عليّ بابُها). هدف آن است كه امامت او را مشخص كند و لذا آيه «مِنْ أَبْوابِها» را براي اين منظور استخدام مي كند. در جاي ديگر مي فرمايد: علي، هارون من است، آنجا كه مي گويد:

«اي علي، تو نسبت به من، مانند هاروني نسبت به موسي. جز اين كه بعد از من پيامبري نخواهد آمد.» دقت كنيد! ما فراموش نمي كنيم كه پيامبر فرمودند: «علماي امت من، افضل از انبياي بني اسرائيل اند» و به يقين مي دانيم كه مراد علماي ربّاني اين امّت هستند و طبيعي است كه ائمه در رأس علما قرار دارند و علي (عليه السلام) در رأس همه آن هااست. و مي دانيم كه علي معروف همه انبيا بهويژه پيامبران اولوالعزم است و در مواردي آنان به پنج تن توسّل جسته و از خدا حاجت گرفته اند. وقتي علي  (عليه السلام) چنين موقعيتي دارد، چگونه مي پذيريد او با شخصي كه دستيار حضرت موسي است مقايسه شود. حضرت موسي مي گويد: خدايا! حال كه مرا به رسالت برگزيده اي، پس برادرم هارون را دستيارم قرارده. خود هارون هرگز با موساي اولوالعزم قابل قياس نيست چه رسد به اين كه علي با او قياس شود! اين چگونه فضيلت گويي است كه اي علي، تو هارون مني! پس معلوم مي شود كه سخن از امامت است و چون در موضوع موسي و هارون مفهوم جانشيني گنجانده شده، از آن براي جانشيني علي استفاده مي كند تا حجت بر عالِم و عامي تمام و امامت او محرز شود.


86


واقعه غدير خم

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در سال دهم هجرت، براي انجام مناسك حج رهسپار مكه شد و چون از پيش به مسلمانان مناطق مختلف اعلام شده بود كه در اين سفر شركت كنند، جمع كثيري آمدند كه تعداد آن ها را از نود تا يك صد و بيست هزار نقل كرده اند.

در تواريخ اسلامي از اين حج، بانام هاي «حجّة الوداع»، «حجة الكمال» به مناسبت نزول آيه اكمال (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ)در اين سفر و «حجة البلاغ» به دليل نزول آيه (يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...)، تعبير شده است. از اين جهت آن را حجة الوداع گفته اند كه پيامبر خدا در خطبه هاي خود، در طول اين سفر، از مرگ قريب الوقوع خود خبر داد و با امت وداع نمود و وصاياي خود را به آن ها ابلاغ كرد.

آن حضرت پس از انجام حج، در بازگشت به مدينه، در حالي كه انبوهي از مسلمانان همراهش بودند، روز پنجشنبه، هجده ذي حجه، عصرگاهان به نزديكي سرزمين غديرخم رسيدند. در اين سرزمين راه ها از هم جدا مي شد; راهي به سوي مدينه در شمال و راهي به سوي عراق در شرق و راهي به سوي مصر در غرب و راهي به سوي يمن در جنوب. اينجا است كه بايد حياتي ترين وظيفه رسالت و ضمانت بقاي اسلام رسماً ابلاغ شود. ناگهان از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور توقف همراهان صادر شد.

آنان كه جلوتر رفته بودند بازگردانده شدند و آن دسته كه در پشت سر بودند رسيدند تا بالأخره همگي در غدير خم گرد آمدند. مؤذن آن حضرت اذان سرداد و همه در آن هواي سوزان با پيامبر به نماز ايستادند. حضرت پس از نماز ميان جمعيت رفت; آن جا كه برايش از جهاز شتران


87


منبري آماده كرده بودند. برفراز آن قرار گرفت و با صداي بلند خطبه اش را آغاز كرد (خطبه غدير خم) و پس از حمد و ثناي خدا گفت:

اي مردم، به همين زودي دعوت خدا را لبيك گفته، از ميان شما مي روم. من مسؤول هستم، شما نيز مسؤول هستيد; شما درباره من چگونه شهادت مي دهيد؟

مردم با صداي بلند گفتند: ما گواهي مي دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردي و شرط خيرخواهي را انجام دادي و كوشش نهايي را در راه هدايت ما بذل نمودي. خداوند تو را جزاي خير دهد. پيامبر آن گاه فرمود: آيا شما به يگانگي خدا و رسالت من و حقانيت روز قيامت و زنده شدن مردم براي حساب گواهي مي دهيد؟

همه گفتند: آري، گواهي مي دهيم.

فرمود: خداوندا! گواه باش. بار ديگر فرمود: اي مردم، آيا صداي مرا مي شنويد؟...

گفتند: آري و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فراگرفت.

پيامبر ادامه داد: اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گران قدر كه در ميان شما به يادگار مي گذارم چه خواهيد كرد؟

يكي از ميان جمعيت با صداي بلند پرسيد: كدام دوچيز؟!

پيامبر (صلي الله عليه وآله) بلافاصله فرمود: اول ثقل اكبر; يعني كتاب خدا، كه يك سوي آن به دست پروردگار و سوي ديگرش در دست شماست. دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد. اما دومين يادگار گران قدر، عترت من هستند و خدا به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند; از آن پيش نيفتيد كه هلاك مي شويد و عقب نمانيد


88


كه باز هم هلاك مي شويد.

ناگهان ديدند پيامبر به پيرامون خود نگريست، همين كه چشمش به علي افتاد او را فراخواند و دستش را گرفت و بلند كرد; آن چنان كه همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان (علي) سردار رشيد اسلام است. در اين جا صداي پيامبر رساتر شد و فرمود:

«أيّهَا النّاسُ مَن أولي الناس بالمؤمنين مِن أنفسهم؟» «آن كيست كه همه مسلمانان بايد تحت ولايت و رهبري او باشند؟» گفتند: «الله و رسولُه أعلم»; « خدا و پيامبرش بهتر مي دانند.» فرمود: « إنّ الله مولاي و أنا مولي المؤمنين و أنا أولي بهم من أنفسهم»; « همانا خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آن ها از خودشان مقدم تر هستم.»; يعني اراده من بر اراده آن ها حاكم است; «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» بنابراين، هر كس كه من بر او ولايت دارم علي نيز بر او ولايت و حكومت دارد [ اين جمله را سه بار تكرار كرد و به گفته احمد بن حنبل پيشواي حنبلي ها، چهار بار] و آن گاه سر به آسمان برداشت و گفت:

«اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»; «پروردگارا! آن كس كه علي را وليّ خود ساخت و تحت ولايت او در آمد، تو نيز او را وليّ و نگهبان باش و آن كه با علي خصومت كرد تو او را خصم و دشمن باش، و ياري ده ياران علي را و دست از ياري كساني بدار كه دست از ياري او بردارند.»

«أَ لا فَلْيُبْلِغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ»; «اي مردم، توجه كنيد! حاضران به غايبان، اين حكم را ابلاغ كنند.»


89


سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) به پايان رسيد و ابلاغ ولايت علي (عليه السلام) انجام شد و هنوز مردم متفرق نشده بودند كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خواند: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً) ; «امروز آيين شما را كامل و انعام خود را بر شما تمام كردم و اين گونه اسلام كامل را براي شما اراده كرده، رضا دادم.»

رسول الله با نزول اين آيه، زبان به تكبير گشود و خدا را بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضا به رسالت محمد و ولايت و امامت علي سپاس گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَي إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَي الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ بِوَلاَيَةِ عَلِيّ (عليه السلام) مِنْ بَعْدِي»; «خداوند بزرگ است، خدايي كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد و از پيامبري من و امامت علي پس از من راضي و خشنود گشت.»

احساسات عمومي و بيعت

در اين هنگام شور و غوغايي در ميان مردم افتاد و علي را به اين سِمَتْ تبريك مي گفتند. عمربن خطاب در حضور جمع گفت: «بَخْ بَخْ لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِب أَصْبَحْتَ مَوْلاَيَ وَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»; «آفرين باد بر تو اي فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان مؤمن گشتي» و حسّان بن ثابت، شاعر رسول الله از پيامبر رخصت خواست و شعري در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مائده : 3

2 . غاية المرام، ص335 ; مجمع البيان، ج3، ص159 ; الميزان، ج5 ، ص205


90


تحسين غدير و تاريخ اسلام به خاطر نصب علي (عليه السلام) به امامت انشا كرد و براي مردم قرائت نمود.

احاديث متفرقه درباره غدير خم

حضرت علي و اهل بيت (عليهم السلام) با موضوع غدير براي حقانيت خود استدلال كرده اند. آن حضرت در روز سقيفه، به اعضاي شوري فرمود: من دليل محكمي براي شما اقامه مي كنم كه عرب وعجم نمي توانند آن را تغيير دهند. من شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در ميان شما احدي جز من هست كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حق او گفته باشد:«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟

همه گفتند: راست مي گويي.

آن حضرت در زمان عثمان در حضور جمعي در مسجد و هم چنين در جنگ جمل و صفّين براي اثبات امامت خود به واقعه غدير خم استناد كرد.

فاطمه زهرا ، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) ونيز عبدالله بن جعفر و عمّار ياسر در اثبات حق ولايت به جريان غدير، استدلال كرده اند. حتي عمروبن عاص در نامه اي كه به معاويه نوشت، براي اين كه اثبات كند از حقايق مربوط به موقعيّت علي (عليه السلام) و وضع معاويه به خوبي آگاه است، مسأله غدير را يادآور شد و خطيب خوارزمي حنفي، در كتاب مناقب (ص214) آن را آورده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مناقب خطيب خوارزمي، ص217

2 . الغدير، ج1، صص159 ـ 213 به نقل از نمونه.


91


اتمام حجت

آنچه درباره آيه تبليغ، از شأن نزول و واقعه غدير خم شنيديد، براي بديهي بودن امامت علي (عليه السلام) نسبت به اهل اسلام، از مسلّمات است و لزومي ندارد ما در اثبات اين امر در بقيه آيات ولايت كه به طور صريح و يا اشاره، موضوع مذكور را عنوان كرده، به طول كلام بپردازيم و يا از آيات غيرمربوط، ولايت بتراشيم. از اين رو تعدادي از اسناد اين ماجرا در پاورقي ذكر مي شود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد، ج1، ص118 و 331 و ج4، ص281 و ص370 و ص372; مستدرك حاكم، ج3، ص 533; الخصائص العلوية نسائي، ص7، 16، 21 و 25; مصابيح السنه حافظ بغوي، ج2، ص99; صحيح مسلم، ج2، ص325 چاپ 1327 (با حذف قسمتي از حديث); صحيح ترمذي، ج2، ص298; تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني، ج7، ص337; سنن ابن ماجه، ج1، ص28، 29 و 30. صفة الصفوة ابن جوزي، ج1، ص121. نهاية ابن اثير، ج4، ص246; صواعق ابن حجر، ص25; تاريخ الخلفاء سيوطي، ص169; كنزالعمال متقي هندي، ج6، ص152، 154 و 397; مناقب خوارزمي ص130; البداية و النهاية ابن كثير دمشقي، ج5 ، ص212 و 214; اسدالغابة ابن اثير، ج1، ص308 و 367 و 368; رياض النضرة محب الدين طبري، ج2، ص169; كفاية الطالب حافظ گنجي شافعي، ص14 و 15. حلية الاولياء حافظ ابونعيم، ج 4، ص 23 و 356; التمهيد لاصول الدين قاضي ابوبكر باقلاني، ص171; ابوالحسن واحدي نيشابوري در اسباب النزول ص150; ابن عساكر شافعي به نقل تفسير الدر المنثور،2، ص298; تفسير فخر رازي، ج3، ص636. جلال الدين سيوطي در الدر المنثور، ج2، ص298; شهاب الدين آلوسي شافعي در تفسير روح المعاني، ج6، ص172 و... و از ذكر مآخذ شيعي صرف نظر كرديم زيرا اكثر مآخذ شيعي نيز از كتب معتبر اهل سنت است كه الغدير متولي بيان آن است.


92


خاطره اي از يك مناظره

در يكي از مناطق كشور در جلسه تفسيري حضور داشتيم، تعدادي از مردان و زنان فرهنگي و دانشگاهي از اهل سنت نيز در اين جلسه تفسير شركت مي كردند.

زمينه اي فراهم شد تا با چند نفري از آنان گفت و گويي انجام شود، سخن از امامت و رهبري مسلمانان پيش آمد.

به آن ها گفته شد كه در باب ولايت و امامت جامعه مسلمين، روايات و توصيه هاي معتبري وجود دارد. در ميان ما معروف ترين قضيه در مسأله امامت، واقعه غدير خم و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» است كه در ميان شما نيز معروف است و در ميان شما اهل سنت، بعد از قرآن معروف ترين سخن در باب امامت اين جمله نبوي است كه فرمود:

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»; «هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد پس به يقين او به مرگ جاهليت مرده است!» و تشيع هم اين خبر را مثل حديث غدير خم به عنوان يك اصل عمل مي كند. گفتند: آري چنين است! و واقعه غدير خم، براي ما هم در شمار مسلّمات است جز اين كه توجيهاتي درباره آن داريم. حال شما از طرح اين سؤال چه مقصودي داريد؟

در پاسخ گفتيم: شما تنها براي اين كه كسي پيامبر را زيارت كرده واورا ديده و چند صباحي حضورش را درك كرده، صحابه رسول الله مي دانيد و قداستي ويژه براي او و سخنانش قائل مي شويد، حال بماند كه عقيده بر اصالة العداله صحابه درست است يا نادرست. از طرفي شما هم مانند ما قبول داريد كه فاطمه زهرا (عليها السلام) فرزند صالح و معصوم پيامبر است و اين


93


بالاتر از صحابه بودن است; به خصوص اگر علاوه بر جهت فرزندي، پيامبر علاقه ويژه اي هم به او داشته باشد و بگويد او پاره تن من است; هركه او را آزار دهد مرا آزار داده و... اكنون بفرماييد اين زهراي طاهره آيا با مرگ جاهليّت از دنيا رفت يا به مرگ اسلام؟

گفتند اين چه سؤالي است كه شما مطرح مي كنيد؟ البته معلوم است كه او به مرگ اسلام دنيا را وداع گفته است.

از آنان پرسيديم كه ايشان طبق تاريخ در زماني از دنيا رفتند كه خليفه اول بر سر كار بودند و فاطمه زهرا حاضر نشدند كسي از افراد حكومت وقت به عيادت او بيايند; پس حالا بگوييد او هنگام وفات به امامت چه كسي اقرار كرد و او را وليّ خود شناخت؟

پاسخ اين است كه او در تمام مدت عمر، در كنار پدر بود و توصيه هاي حضرت را بر امامت علي (عليه السلام) و نيز آيات متعددي كه در شأن او نازل مي شد ناظر و شاهد بود و لذا با اقرار به امامت همسرش علي (عليه السلام) رحلت كرد.

آن ها به فكر فرو رفتند و يكي از ايشان گفت: اين مطلب مهمي است كه بايد روي آن بازنگري مجددي كنيم و اگر حقي بر ما ثابت شود به معتقدات پيشين خود جفا نكنيم و آن را خواهيم پذيرفت و مطلب مذكور دور از حقيقت نمي نمايد و من در نوبت خود آن را مي پذيرم.


94


سرازيري نعمت ها بر مكه و مدينه با دعاي ابراهيم (عليه السلام)

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ * رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ * رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفي عَلَي اللهِ مِنْ شَيْء فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ) .

«و آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر را ايمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار; پروردگارا ! آن ها بسياري از مردم را گمراه كرده اند;پس هر كه از من پيروي كرد بي گمان او از من است،و هر كه نافرماني كرد همانا تو آمرزنده و مهرباني; پروردگارا ! من برخي از فرزندانم را در درّه اي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابراهيم : 38 ـ 35


95


بي آب و علف در جوار خانه مكرّم تو اسكان دادم پروردگارا ! تا نماز را به پا دارند. پس دل هايي از مردم را به سوي آن ها مايل گردان و از ميوه ها روزيشان ده تا شكر گزارند; پروردگارا ! بي گمان، هرچه را نهان كنيم يا عيان كنيم تو مي داني و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پنهان نمي ماند.»

در اين آيات، به بخشي از زندگي توحيدي حضرت ابراهيم مي پردازد كه او از خدا تقاضا كرد مكه را خانه اي امن براي مردم قرار دهد و خاندان او را از شرك برهاند. او به حكم خدا هاجر و اسماعيل را در حرم الهي ساكن نمود و از خدا خواست آن ها را بر پا دارنده نماز و دين توحيدي گرداند.

در اين آيات گوشه اي از سرگذشت ابراهيم و درخواست هاي او را بيان كرده، مي گويد: آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر (مكه) را سرزمين امن و امان قرار ده; (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً)و من و فرزندانم را از اين كه بت ها رابپرستيم كنيم برحذر دار; (وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ) .

پروردگارا! اين بت ها بسياري از مردم را گمراه كردند; (رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ) . بارخدايا! من همه را به سوي تو دعوت مي كنم; پس هر كه پيروي كند از من است و هر كه سرپيچي كند تو آمرزنده و مهرباني; (فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) يعني حتي اگر فرزندان من به شرك رو آورند از من نيستند.

اين آيات بخش هايي از زندگي حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در بر مي گيرد. از اين رو براي روشن تر شدن اين آيات، نخست شرح حال مختصر آن


96


حضرت را، كه به آيات فوق مربوط است، نقل مي كنيم و اين، نه همه زندگي او، كه گوشه اي از آن است.

ابراهيم (عليه السلام)

حضرت ابراهيم، با همسرش ساره و هاجر (خادمه همسرش) از مصر راهيِ فلسطين شدند و اموال و چهارپايان فراوان خود را نيز همراه برداشت و در ميان اهل و عشيره خود و جمعيّت كوچكي كه به او ايمان آورده بودند مسكن گزيد. ساره فهميد كه شوهر باوفايش در آرزوي فرزند است. غمگين شد و عمرش به حدّي رسيده بود كه ديگر اميد بارداري نداشت; پس به ابراهيم اشاره كرد تا با كنيزش هاجر، كه زني با وفا و گرامي و فرمانبردار است نزديكي كند تا شايد از او فرزندي به دنيا آيد كه شبستان زندگي شان را روشن سازد و سكوت غم افزاي خانه ايشان را درهم شكند.

ابراهيم (عليه السلام) رأي او راپذيرفت، ديري نگذشت كه پسري پاكيزه از هاجر ولادت يافت كه او را اسماعيل ناميدند. قلب ابراهيم (عليه السلام) لبريز از شادي و خرمي و ديده اش از ديدار فرزند روشن شد; ولي آتشي در دل ساره زبانه كشيد و توفاني سخت از حزن و تأثر او را فرا گرفت و از خواب و آسايش بي بهره اش ساخت و كارش به جايي رسيد كه قدرت ديدن اسماعيل و تحمل مجاورت هاجر را نداشت.

او در اين توفان روحي و انقلاب نفسانيِ سهمگين، كه زندگي اش را از هر سو فرا گرفته بود، جز دور ساختن اسماعيل و هاجر چاره اي نمي ديد، لذا از ابراهيم (عليه السلام) خواهش كرد كه هاجر و فرزندش را به دورترين نقطه اي


97


ببرد تا ديگر صدا و خبري از ايشان نشنود و از شكنجه ديدارشان در امان بماند.

ابراهيم (عليه السلام) به فرمان الهي خواهش او را پذيرفت و هاجر و اسماعيل را همراه خود برداشت و سواره از شهر بيرون شد و به راهنمايي خداي تعالي و در پرتو عنايت او همچنان راه مي پيمود تا به جاي كعبه رسيد. در آنجا هاجر و اسماعيل را فرود آورد و در آن سرزمين بي آب و علف، به حال ضعف و مسكنت، با سرمايه مختصري از طعام و ظرف كوچكي از آب، با قلبي لبريز از ايمان به خدا، آن دو را مستقر نمود. آن مادر و فرزند را در دامان پهن و گستره آن بيابان جاي داد و به قصد بازگشتن قدم در راه نهاد و در اين هنگام هاجر به دامنش آويخت و عنان مركبش را بگرفت و گفت: اي ابراهيم، به كجا مي روي؟ و ما را در اين بيابان سهمگين به كه مي سپاري؟

ابراهيم (عليه السلام) گفت: اين فرمان خداست! هاجر چون اين بشنيد، به جاي خود بازگشت و در برابر اراده و حكم الهي تسليم شد و به رحم و لطف او تكيه زد و گفت: اگر اين به فرمان اوست پس ترديد ندارم كه او هرگز ما را خوار و زار نخواهد گذاشت.

ــ رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي...

ابراهيم از تپه سرازير شد، در حالي كه از يك سو ترس و دلواپسي گام هايش را سست مي كرد و از سوي ديگر ايمان و اطمينان به خدا او را به پيش مي راند. جاي ترديد نيست كه ابراهيم (عليه السلام) در اين لحظه از فراق يگانه فرزندش كه به هنگام پيري مايه دلگرمي و چشم روشني او شده بود، در آتش حسرت مي سوخت و ناله هاي سوزناك از دل بر مي آورد و سيلاب


98


سرشكش روان بود.

ابراهيم (عليه السلام) با چنين تأسف و تأثري ميوه دل خود را در آن بيابان، نزد عزيزش گذاشت، در حالي كه خدا را به رعايت و عنايت در باره او مي خواند به وطن بازگشت و گفت: پروردگارا! من فرزند خود را در وادي بي كشت و زرع، نزد خانه حُرمت يافته تو، ساكن نمودم; (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ)بار خدايا! تا نماز را بر پا دارند; (رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ) چرا كه نماز، اصلي از توحيد است و قيامي است بر ضدّ هر چه بت. (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ) ; «اي خدا، دل هايي از مردم را راغب و مهربان آن ها بگردان»; يعني دل هاي مردم را چنان كن كه هواي آن ها كنند و از ميوه ها روزيشان ده تا تو را شكرگزارند; (وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ) .

مجموعه اين بخش از آيات، طعنه اي است به وضع اخلاقي و مسلكي و اجتماعي قريش كه در روزگار حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) ساكن جوار بيت الله بودند. ابراهيم آنجا را به عنوان پايگاه يكتاپرستي و مبارزه با بت ساخته بود. آنجا را ساخته بود تا اقامه صلات با تمام شؤون آن صورت بگيرد و دعا كرده بود كه ذريه او حيثيّت آن چناني خانه خدا را حفظ كنند و اكنون قريش كاملاً نقطه مخالف آن شده اند و چه ناخلف ذريه اي! شما قريش وابستگي خود را از ابراهيم (عليه السلام) گسسته ايد; (إِنَّ أَوْلَي النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا) ; «آري نزديك ترين مردم كه با ابراهيم پيوند يافته اند، آن هايي هستند كه از او تبعيت كردند و نيز اين پيغمبر محمد (صلي الله عليه وآله) و مؤمنان هستند.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آل عمران : 68


99


قوم جُرهُم

پرندگان در فضاي آن سرزمين كه چشمه زمزم از زيرپاي اسماعيل جوشيده بود، به پرواز آمدند و دسته دسته در اطراف آن چاه آمدوشد كردند، اگرچه هنوز خبر آن چشمه به اطراف نرسيده بود، ولي با وجود اين، رونق و جان تازه اي در آن مكان پديد آمده بود تا آنگاه كه طايفه «جرهم» كه در پايين مكه مسكن گزيده بودند، پرنده اي را در گردش و پرواز يافتند، پس گفتند بي گمان اين پرنده برگرد چشمه آبي پرواز مي كند; ولي ما كه مي دانيم در اين صحراي سوزان آبي وجود ندارد، سپس نماينده اي به آنجا فرستادند تا چشمه آب را بيافت و با بشارت به سوي ايشان شتافت; قوم جرهم خرّم و مسرور به اطراف آن چشمه آمدند. آنان چون مادر اسماعيل را در كنار چشمه يافتند از او اذن مجاورت خواستند هاجر ايشان را اجازه داد كه به عنوان ميهماني در آنجا با اِعزاز و اكرام بمانند ولي قصد غصب مكان و تجاوز و عدوان نكنند. قوم بر رأي و حكمش راضي شدند و به آنجا كوچ كردند و در كنار آن رحل اقامت افكندند و سراپرده هاي بسيار در آن سرزمين برپا شد و آن صحراي خشك رو به آبادي نهاد.

اسماعيل همچنان رشد و نمو مي كرد و قامتش افراخته و عضلاتش پيچيده مي شد و نام و آوازه اش به اطراف منتشر مي گشت. او با قوم جرهم معاشرت كرد تا زبانشان را بياموخت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قصص قرآن، صدرالدين بلاغي، ص53


| شناسه مطلب: 76802