بخش 6
وقوف در مشعرالحرام ورود به منی رمی جمرات بیتوته در مِنی قربانی حلق (تراشیدن سر) طـواف نـساء دقایقی که قدرشان ناشناخته است برخی مستحبّات در خاتـمه 4 ـ مَـدیــنَةُالنَّــبی درآمـــــد جایگاه مدینة منوّره
وقوف در مشعرالحرام
اذان مغرب روز عرفه، همچون جرس رحيل است. گويا در صور دميدهاند. همة اولاد آدم (پس از اداي فريضة مغرب) مضطرب و نگران به سمت مشعرالحرام در حركتاند. اينجا، جلوة بسيار كوچكي است از محشر، صدهاهزار انسان در هم و بر هم، عليرغم وجود حملهدار و پرچم و نام و نشانه و شمارة كاروان و اتوبوسهاي مشخّص، همگي نگران، نگران گم شدن، دلهرة جاماندن، مضطرب از دير رسيدن به مشعر و گاهي ترس، ترس از تاريكي، و سرعت زمان كه در اين ايّام دوچندان شده است.
آنجا، در مشعرالحرام، هم بايد وقوف كنند. اين يكي، در شب است، تا طلوع آفتاب. كجا؟ در مشعرالحرام، مزدلفه، وادي محسّر. چرا محسّر؟ يادآوري ابابيل، آن مجريان امر الهي و محلّ هلاكت سپاه ابرهه. و در اينجاست كه به عكس شب قبل (در عرفات) و شبهاي بعد (در مني) چادري و فرشي و زيراندازي نيست. اگر خواستي استراحت كني و نماز بخواني، روي زمين، خاك بيابان، يا حدّاكثر آسفالت جادّه. و جالب است كه كسي (به ويژه از گروههاي پزشكي) به ياد ندارد كه در مشعر گَزِشي گزارش شده باشد. ميگويند همة حشرات در اين چند روز به
|
|
فرمان او، به لانههاي خود ميخزند، تا ميهمانان او را نيازارند، و فيض و كرامت او ساري و جاري و دايم است، و تنها به ذرّهاي توجّه و تفكّر نياز است.
وقوف در مشعرالحرام كه زمان آن از نيمةشب دهم ذيالحجّه تا طلوع آفتاب روز دهم است، علاوه بر ويژگيهايي كه براي وقوف به طور عام مطرحاند، و ذكر آنها گذشت، ويژگي ديگري نيز دارد. در اين وقوف بايد (اگر قبلاً سلاح برنگرفتهاي) به دنبال جمعآوري سلاح، سنگريزه، براي مبارزه با شيطان بود. در عين حال، نبايد از اين مهم غافل بود كه شيطان نيز براي مبارزه با اولاد آدم به جمعآوري سلاح ميپردازد. نبايد سادهلوحانه گرفتار عُجب شد، خود را هشيار و شيطان را غافل و در خواب پنداشت. بايد دانست كه حتّي اگر آدميزاده از شيطان غافل شود (كه در بسياري موارد نيز چنين است)، شيطان از انسان غافل نميشود. اگر آدميزاده غافل شود و تنها در سه روز به مبارزه با شيطان بپردازد و سپس مبارزه را فراموش كند، با دچار شدن به غفلت، در دام شيطان گرفتار خواهد شد، و به دنبال حملات او، مقهور و مغلوب او ميگردد. فرزندان آدم (عليه السلام) نپندارند كه فقط آنان خود را مسلّح ميكنند، كه شيطان نيز به طور مداوم در حال جمعآوري انواع سلاحها براي هجوم و حمله به انسان است. سلاحهاي او، به عكسِ سلاح انسان كه سنگريزه است و دردناك، بسيار شيرين براي جسم، امّا براي روح انسان بسيار كشنده و مهلكاند. سلاح او اميال نفساني است و شهوات و مال و مقام و جاه و غرور و نخوت و خودستايي و در يك كلام، دنياست، و بزرگترين آسيب همة آن سلاحها "غافل" كردن انسان از ياد خداست.
|
|
تمايزي كه بين دو "وقوف" ("وقوف در عرفات" و "وقوف در مشعرالحرام") وجود دارد، آن است كه اوّلي در روز و در روشنايي اتّفاق ميافتد و ديگري در شب و در تاريكي و با اضطراب و نگراني. تاريكي، و تازه بايد در تاريكي سلاح فراهم كرد، براي مبارزة با شيطان. وقوف در عرفات، از ظهر روز عرفه است تا اذان مغرب (همه در روشنايي)، و وقوف در مشعرالحرام، از ميانةشب است تا طلوع آفتاب (همه در تاريكي). تفاوت در چيست؟ بايد ديد كه اوّلاً تفاوت روشنايي و تاريكي يا تفاوت روز و شب در چيست؟ و از آن مهمتر، تأثير هر كدام بر انسان چگونه است؟
در مورد اوّل، به آن جهت كه هر دو، روز و شب، از آيات الهياند،(1) شايد موضوع و تفاوت مهمّي نباشد، امّا مورد دوّم بسيار مهم است. در روشنايي، ميبيني و فكر ميكني، و به هدايت خداوند، به شناخت و معرفت نايل ميشوي. امّا در تاريكي، نميبيني (نه طبيعت را و نه حتّي چند قدمي خود را) جز آسمان و ستارگان و ماه شب دهم را، امّا فكر كردن رهايت نميكند، و به نور ايمان، به شعور ميرسي، كه اينجا مشعر است. به چه ميانديشي؟ به آنچه قبلاً ديدهاي، به آنهايي كه به تو گفتهاند، به آن چه چشمان درونت ميبيند، كه: "ما مِنْ عَبْدٍ اِلاّ وَ لِقَلْبِهِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . {وسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِاَمْرِهِ اِنَّ في ذالِكَ َلآياتِ لِقَوَمٍ يَعْقِلُونَ}؛ "و هم شب و روز و خورشيد و ماه را براي زندگاني شما در گردون مسخّر ساخت و ستارگان آسمان را به فرمان خويش مسخّر كرد در اين كار آيت و نشانههاي قدرت خدا براي اهل خرد پديدار است." (نحل:12) همچنين ر.ك: قرآن كريم، آلعمران:27؛ يونس:6؛ رعد:3 و جاثيه:5.
|
|
عَيْنان، وَ هما غَيْبٌ يُدْرِكُ بِهِما الْغَيْبَ فَاِذا اَرادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَيْراً، فَتَحَ عَيْنَي قَلْبِهِ فَيَري ما هُوَ غائِبٌ عَن بَصَرِهِ"؛ "هيچ بندهاي نيست مگر آن كه دل او را دو ديدة غيبي هست كه با آن دو، امور پنهاني را درك ميكند، پس چون خداوند براي بندهاي نيكي خواست آن دو چشم دل را باز ميكند تا آنچه را كه از ديدة سر نهان است با ديدة دل ببيند."(1) در عرفات به معرفت و آگاهي رسيدي و قلبت روشن شد. و اينك، حتّي در تاريكي، آن نور معرفت تو را به شعور ميرساند. معرفت و آگاهي و عرفانِ كسبشده در عرفات، چراغي است براي هدايتت در شب تا به مرز شعور.
رهـرو منـزل عشقيم و ز سرحدّ عدم
تا به اقليم وجود اينهمه راه آمدهايم
موضوع اساسيِ ديگر، تفاوت شب و روز است. شب از عناصر طبيعي (زمان) است كه تعاريف و محسنات و ويژگيها و مصاديق زيبايي از آن در تعاليم وحياني آمده است. شب در كلام الهي ماية آرامش،(2) زمان آغاز معراج نبيِّ مكرّم اسلام، (صلّي الله عليه وآله) 3 زمان حضور موسي (عليه السلام) در كوه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) ، به نقل از امام خميني (قدس سرّه) ، اسرارالصّلوه (پرواز در ملكوت)، ج1، ص52.
2 . {وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً}؛ "و شب را براي آسايش خلق مقرّر داشته." (انعام:96)، {هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمْ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ}؛ "او خدايي است كه شب را براي آسايش مقرّر فرمود." (يونس:67). همچنين، ر.ك: قرآن كريم، مؤمن:61 .
3 . {سُبْحانَ الَّذي اَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَي الْمَسْجِدِ الاَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ}؛ "پاك و منزّه است خدايي كه (در مبارك) شبي بندة خود (محمّد) را از مسجد حرام (مكّة معظّمه) به مسجد اقصايي كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت سير داد." (اسراء:1).
|
|
طور1 و زمان مناسبي براي نماز و دعا و نيايش و استغفار2 معرّفي شده است. شب يكي از عناصر و پديدههاي مهم است، كه اگر كسي با ديدة حقيقتبين و قلب بصير در آن وارد شود (چنان كه ذكر شد) زمينه و بستري براي تعالي و رستگارياش خواهد بود. امّا شب (بدون آگاهي) نمادي از ظلمت و تاريكي و گمراهي است كه بدون وجودِ چراغِ معنا و معنويّت و بصيرت، چيزي جز وحشت و گمراهي براي انسان در پي ندارد. به تعبيري ديگر، غوطهور شدن در حيات مادّي و غفلت از معنويّت را ميتوان به شب تاريك تشبيه كرد كه عامل گمراهي است. از اين رو تنها با هدايت استاد و پير و راهنما كه به مثابه چراغي در شب ايفاي نقش مينمايد، رهايي انسان از مادّيت زندگي و طبيعت ممكن خواهد بود.
شب بهسحر ختمميشود، و"سحر" نيزدر تفكّرقرآنيمتضمّن معارف و ويژگيهايي خاصّ، و از جمله زمان مناسب استغفار و عبادت است:3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . {وَواعَدنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَهً وَ اَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتَ رَبـِّهِ اَرْبَعينَ لَيْلَةً}؛ "و با موسي سي شب وعده و قرار نهاديم، چون پايان يافت ده شب ديگر بر آن افزوديم تا آن كه زمان وعده به چهل شب تكميل شد (اعراف:142). قابل تأمّل است كه عليرغم حضور شبانهروزيِ حضرت موسي در كوه طور، قرآن كريم فقط به شبهاي آن اشاره كرده است."
2 . از جمله ر.ك: قرآن كريم، آلعمران:17ـ16؛ ذاريات:18؛ طه:130 و دهر:26
3 . از جمله:
ـ {اَلـَّذينَ يَقُولُونَ رَبـَّنا اِنـَّنا آمَنّا فَاغْفِرْلَنا ذُنـُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ اَلصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالأسْحارِ}؛ "آنان كه به درگاه عزّ الهي عرضه دارند پروردگارا به كرم خود گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش جهنّم نگاه دار آنان صابران و راستگويان و فرمانبرداران و انفاقكنندگان و استغفاركنندگان در سحرگاهاناند." (آل عمران:17ـ16)،
ـ {بِالأسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ}؛ "و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش و مغفرت ميكنند." (ذاريات:18)، و
ـ {وَسّبِّحْ بِحَمْدِ رَبـِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وِ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ وَ فَسَبِّحْ اَطْرافَ النَّهارِ}؛ "وخداي را پيش از طلوع خورشيد و بعد از غروب آن و ساعاتي از شب تار و اطراف روز روشن ستايش و تسبيحگو باش." (طه:130).
|
|
قرآن كريم، "سحر" را و "شب" را يكي از بارزترينِ مواقعِ مطلوب و مناسب براي عبادت و دعا و ارتباط با خدا و استغفار معرّفي ميكند. در اين آيات كريمه، قرآن كريم به اهميّت عبادت و استغفار در ليل (شب) و سحرگاهان و به مقام بندگاني كه به اين امور ميپردازند اشاره نموده است.(1)
ورود به مني
با طلوع آفتاب روز دهم ذيالحجّه، كه روز عيد اضحي است، جمعيّت منتظر در لبة مني، صفكشيده در پشت وادي محسّر (در حسرت حضور در مني، براي تمنّا) پس از وقوف شبانه در مشعرالحرام و رسيدن به شعور، همچون دريايي خروشان، از مرز اين دو موقف، از وادي محسّر ميگذرند، و وارد مني ميشوند. مرحلهاي به پايان رسيد و مراحلي ديگر آغاز ميشوند. خدا كند اهليّت و صلاحيّت و شايستگي ورود به اين مرحله را يافته باشم، كه اگر چنين نباشد واي بر من. با ورود در مني در طلوع آفتابِ روز دهم ذيالحجّه، در عيد اضحي، مرحلهاي ديگر آغاز ميشود، كه خود تعدادي از مناسك را در خويش دارد. حضور در مني، خود آدابي مثل بيتوته در شبهاي يازدهم و دوازدهم دارد، و علاوه بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ر.ك: نقيزاده، مباني هنر ديني در فرهنگ اسلامي: تجلّيات عيني و كالبدي.
|
|
آن، سه عمل مهمّ حجّ نيز در مني انجام ميشود كه عبارتند از: رمي جمرات ، قرباني و حلق.
رمي جمرات
اوّلين عمل در مني، رمي جمرة اُولي است در صبح روز دهم ذيالحجّه. پس از ورود به مني، و احتمالاً يافتن چادرِ محلّ اسكان، به جنگ شيطان ميروي. فراموش نكنيم كه بيش از (و پيش و پس از) جمعآوري سلاح از سوي آدميان براي رمي شيطان، او نيز به جمعآوري سلاح و استفاده از آن عليه انسان ميپردازد. به جز آنچه ذكر شد و ميشود، به جز شيرينيهاي دنيايي و جسماني، شيطان حتّي در همان لحظات رمي، مُضاف بر حمله به روح انسان، به جسم او نيز حملهور ميشود، و متقابلاً او را سنگباران ميكند. با سنگ جهل و ناپاكي و آلودگي، به جمع كثيري از حاجيان حمله ميكند، براي بيمار كردنشان. آنان كه مناسك حجّ به جاي آوردهاند، ميدانند كه پس از بازگشت از مني (و حتّي طيّ دو شب بيتوته در مني)، بسياري از حجّاج بيمار ميشوند. اين بيماري از كجا ميآيد؟ از طريق خود حجّاج، و از طريق ناپاكيها و آلودگيها و زبالههايي كه خود در صحراي مني ميپراكنند. در حقيقت، ناپاكي و آلودگي محيط و پراكندن زباله پيرامون محلهاي زيستِ دوروزه در صحراي مني، به نحوي، در دام شيطان افتادن و آسيب ديدن در اثر حملة او با وساوسي است كه انسان را به ناپاكي ميخوانند. بيگمان، ناپاكي و پلشتي و آلودگي كه مخرّب طهارت و پاكي و محيط و آسيبرسان به جسم و جان انسان هستند، سلاحهايي شيطانياند كه
|
|
آدميان، خود به دست او ميدهند. ميتوان با پاكي و طهارت و نظافت كه به فرمودة نبيّ مكرّم اسلام (صلّي الله عليه وآله) نشانة ايمان است،(1) شيطان را خلع سلاح كرد. البتّه آموزش اين موضوع و آموزش بسياري موضوعات ديگر و از جمله شناخت راههاي تحصيل وحدت امّت اسلامي، امر بنياديني است كه متأسّفانه مورد غفلت واقع ميشوند.
رمي جمراتِ سهگانه در روزهاي يازدهم و دوازدهم نيز تكرار ميشوند، تا يادآوري و تذكّري باشد بر اين كه رمي شيطان و هشيار بودن و در دام او نيفتادن، به روز عيد اضحي منحصر نيست و پس از حاجي شدن و برون آمدن از احرام نيز همچنان بايد ادامه داشته باشد، كه شيطان لحظهاي از اقدام در اغفال فرزندان آدم (عليه السلام) از طريق اغوا و زينت زشتيها و كشاندن او به ورطة كفر و شرك درنگ و ترديد نميكند. و البتّه بايد هشيار بود و "خودْ" شيطان نبود2 تا بتوان شيطان را با موفّقيت رمي كرد، كه در غير اين صورت، رمي تنها نمايشي ظاهري و عملي فيزيكي خواهد بود. بايد شيطان را شناخته باشي كه بتواني او را رمي كني، و الا چه چيز را رمي ميكني؟ ستوني سنگي را؟ بايد از شيطان گسسته باشي و خود شيطان نباشي، تا بتواني شيطان را رمي كني. تنها كساني كه از شيطانيّت و از شيطانرستهاند، ميتوانند او را رمي كنند، كه اگر چنين نباشد، شيطان به خنده خواهد افتاد و رميكنندة اسير در دام شيطان، خود مضحكه ميشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "اَلنِّظافَةُ مِنَ الايمان"؛ "پاكيزگي از ايمان است." (نهجالفصاحه، ح3161، ص790)، همچنين، ر.ك: فصل5.
2 . انعام: 112، صراحتاً به وجود شيطانهاي اِنسي اشاره ميكند. همچنين، ر.ك: سورة فلق.
|
|
بيتوته در مِني
در عرفات و در مشعرالحرام وقوف كردي و در مِني نيز (اندكي بيشتر از آن دو)، ميماني، در حقيقت نميماني، اندكي درنگ ميكني، اندكي تأمّل، تا ميآيي جا خوش كني، و حتّي اگر زياده اهل راز و نياز و دعا و عبادت باشي، تا ميآيي سجّادهاي پهن كني و با پيرامون خود خو بگيري تا به هنگام عبادت نظرت را جلب نكنند و حضور قلبت را بر هم نزنند، كاروانسالار بانگ رحيل سر ميدهد.
مرا در منزل جانان، چه امن عيش، چون هر دم *** جــرس فرياد مـيدارد، كه: بربنديد محملــها
(حافظ)
همچون دنيا، اجازة ماندنت نميدهند، بايد مدام در حركت باشي، به قصد منزل بعدي. امّا بايد هشيار باشي تا اوّلاً منزل بعدي را بشناسي و ثانياً اهليّت و صلاحيّت ورود به منزل بعد را بيابي. در كنار اينها، بايد قدر لحظات حضور در هر مكان و هر موقفي را بشناسي. امّا نبايد تقلّب كني! هر چند حتّي اگر تقلّب كني، و اهليّتنايافته و كسبِصلاحيّت ناكرده و معرفتنايافته، به مرحله و به منزل بعد بروي نيز، (همچون همة زندگيات) كسي آبرويت را نميريزد و در ميان خلق رسوايت نميكند، كه او ستّارالعيوب است. امّا خود بايد بداني كه به حقّ و با اهليّت و صلاحيّت به منزل بعد رفتهاي، يا اين كه به ناحقّ و بيصلاحيّت، بدون معرفت و با فريب.
گفتهاند كه "مني" مشتقّ از تمنّاست و مكان خواستن و تمنّا از حضرت دوست. هر چند بايد همه چيز حتّي نمك غذاي خود را از او
|
|
خواست، و اين خواستن و احساس فقر در برابر غنيِّ مطلق بايد ملكة ذهن انسان باشد، در عين حال بايد از درگاه آن كريم، تمنّاهاي بزرگ داشت. گويند عارفي، هنگامي كه در مني قرار گرفت با خداي خود به راز و نياز پرداخت كه: "خدايا خودت به من الهام كن كه از تو چه بخواهم." و به قلبش خطور كرد كه "اي بندة من، اينك در محضر مني، چه چيزي از اين بالاتر ميخواهي كه به تو بدهم؟" با اين دريافت، شرمگين شد و انديشيد و عرضه داشت كه "بلي، بيگمان، همين بهترين است."
قرباني
روز عيد، پس از رمي جمره، حاجي اجازة قرباني كردن مييابد. قرباني گوسفند، گاو يا نحر شتر. يا كشتن نفس بهيمي و ديو طمع و حرص و آز. پس از رمي شيطان و راندن او و اعلام انزجار از او و از روش او، نوبت به خويش ميرسد تا ديو آز و حرص و طمع را در درونت بكشي، با نمادي از كُشتن، با قرباني (يا نحر)، نفس حيواني و منيّت و دنياگرايي را در خويش بكشي. و خداي ابراهيم (عليه السلام) ، بهترين خدا، خداي يكتاست، اگر لفظِ "ترين" به كار ميرود، در مقايسه با آن چيزهايي است كه ديگران خدايشان ميپنداشتهاند. همة آن خدايان تنها (عليالظّاهر) و به تفسير پيروانشان و كاهنان دروغگويي كه از راه استعمار و استحمار و تحميق آدميان ارتزاق ميكردهاند، خواستار بهترينها و زيباترينها براي قرباني بودهاند. امّا خداي ابراهيم (عليه السلام) ، در عين غنا و بينيازي مطلق و در عين زيبايي مطلق، زشتيها را نيز از بندگانش ميپذيرد. و نه تنها زشتيها را ميپذيرد كه آنها را به زيبايي تبديل
|
|
ميكند.(1) چه چيزي از نفس امّاره و شيطان بخل و حسد و كين بدتر، كه خداوند قرباني شدن آن را ميپذيرد، و ذبح گوسفندي را نماد آن ميداند. او عباداتي را ميپذيرد كه بها و قيمت و ارزشي ندارند. امّا همينها را جزا ميدهد و تبديل به حُسن ميكند. اصولاً او همه چيز را براي بندهاش و براي ارتقاء او ميخواهد، كه خود، بينياز مطلق است. اگر قرباني كردنِ بهترين و گرانترين حيوان نيز توصيه ميشود، براي آن است كه جلوة دل كندن از مال و دنيا ظهور كند.
حلق (تراشيدن سر)
با انجام عمل قرباني و با كشتن ديو طمع در خويش، اجازة حلق صادر ميشود، كه حلق، تراشيدن موي سر است با تيغ. مويي را كه نشانة جمال ظاهري است ميتراشي، تا به جميل مطلق برسي. چرا كه تا به زيورهاي دنيايي و مادّي و منيّتها ملبّس و پيوسته و دلبسته باشي، صلاحيّتنايافتهاي، و شايستگي مواهب او را نداري. و پس از اين اعمال است كه حتّي جمال ظاهري را نيز در پاي جميل حقيقي فدا ميكني و سر ميتراشي تا بگويي كه در لبّيكي كه گفتهاي صادقي و امر او را بر همة خواستههاي خويش ترجيح ميدهي. آدمي تا به پاي عمل نرسد بسيار از ساده بودن آن ميگويد، امّا در عرصة عمل، عليرغم همة آگاهيها و باورهاي قبلي، "عمل" بسيار دشوار جلوه ميكند.
گفـت كه: با بال و پـري، مـن پـر و بـالت ندهم *** در هوس بال و پرش، بيپر و پركنده شـدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . {فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللهُ غَفُوراً رَحيماً}؛ "پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند كه خداوند در حقّ بندگان بسيار آمرزنده و مهربان است." (فرقان:70).
|
|
عليالظّاهر تراشيدن سر بر اولاد آدم بسيار دشوار بوده كه به عنوان آزموني ديگر بر حاجيان مقرّر گشته است. ارزش مو در زيبايي و شخصيّت انسان تا جايي است كه اگر كسي سر ديگري را به اجبار بتراشد و اين زيبايي را از او بگيرد بايد به او ديه بپردازد.(1)
خلاصه اين كه: براي تحصيل قرب او، هر جاذبه و هر دلمشغولي و هر آنچه انسان را از او و از ياد او غافل و بر خاك و بر دنيا متمركز ميكند، بايد كنار گذاشته شود. گويند شاگردان ارسطو برايش كاسهاي هديه آوردند، تا براي نوشيدن آب از آن استفاده كند. او تشكّر كرد و از آن كاسه استفاده كرد، و البتّه اندكي به آن دل بست. روزي كاسه شكست و ارسطو غمگين شد. ناگهان به خود آمد و دريافت كه دل بستن به اشياء و به موجودات، زمينهساز دلبستگي به دنيا و غفلت از خداوند هستند. در سرگذشت ديوژن حكيم نيز نقل است كه او را از مال دنيا، خمرهاي بود كه در آن ميخوابيد و كاسهاي كه با آن آب ميخورد. روزي كودكي ديد كه دست در چشمة آبي كرد و با كف دستان آب نوشيد، با خود گفت: چنين هم ميتوان آب نوشيد، پس كاسه را به دور انداخت. او همان كسي است كه وقتي در آفتاب نشسته بود و اسكندر، مايل و مشتاق، به ديدنش آمد و از او خواست كه از او چيزي بخواهد، گفت: "از آفتاب استفاده ميكردم، اينك كه تو آمدي، جلوي آفتاب را گرفتهاي. به كناري برو تا من بتوانم از آفتاب استفاده كنم". كه اسكندر گفت: "اگر اسكندر نبودم دلم ميخواست ديوژن باشم." گويند كه او با چراغ در روز روشن در بازار آتن در پيِ انسان ميگشت، و مولوي در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ر.ك: آيتالله جواديآملي، صهباي حجّ، ص465
|
|
اين باره سروده است:
دي، شيخ با چراغ همي گشت گِرْدِ شهر *** كـز ديـو و دد ملولم و انسانم آرزوســت
گفـتند: يافت مينـشود، جُســـتهايم ما *** گفت: آنكه يافت مينـشود، آنم آرزوست
طـواف نـساء
معناي طواف و (چه بسا) حكمت آن معلوم و مشهور باشد، امّا اضافه شدنش به نساء (زن) و لزوم انجام "طواف نساء" چه حكمتي دارد؟ ميتوان دلايل يا گمانهاي متعدّدي را براي آن تبيين كرد. اوّل آن كه، يكي از محرّمات براي شخص مُحْرِم، هر گونه ارتباط با جنس مخالف (مرد با زن يا زن با مرد) بود، كه بر عكس همة محرّمات كه با تقصير (در عمره) يا حلق (در حجّ) حلال شدند، اين يكي به همراه بوي خوش (كه اين يكي نيز اساساً ارتباط عميقي با آن دارد) تنها پس از نماز طواف نساء حلال ميگردد. امّا چرا اين يكي استثنا شده است. شايد به همان دليل كه اصولاً اين نوع ارتباط در بسياري موارد از استثنائات است. حتّي براي آن غسل مقرّر گرديده است. شايد به آن دليل كه اين ارتباط، اوج و منتهاي "غفلت" از خداوند و فراموش كردنِ ذكر او، و نهايتِ همة "دنيا"ست. در توصيفِ توجيه غسل براي آن آمده است: " غسل كردن براي آن است كه شخص جنب به واسطة لذّت نفساني كه در تمام پيكر او سريان دارد در آن لذّت فاني ميشود و چون نفسانيّت و لذائذ آن هنوز در وجود باقي است آدمي غسل ميكند و لباس وجود را از پروردگار خود به وسيلة آب كه اصل حيات
|
|
و وجود و علم است به خود ميپوشد و نيز به واسطة جنابت1 از وطن قرب و ولايت از جهت انانيّتاش به دور ميافتد، پس جنابت عبارت است از دوري از وطن عبوديّت و دخول در حدود ربوبيّت به وصف سيادت، و بنابراين با شستن تمام بدنش اين آلودگي را تطهير ميكند تا به تقصير خود اقرار و اعتراف نمايد."(2)
وجه ديگر اين تسميه و اين طواف، در حقيقت، تطهير نسل بشريّت و نسل مسلمين است. پاك بودن نسل انسان اصولاً با عهد و ميثاقي و كلامي خاص امكانپذير ميگردد كه هر آييني شيوة خاصّ خود را دارد. بر اين طهارت، آن چنان تأكيدي است كه پس از حرمت روابط زوجين در احرام، چيزي جز ايجاد رابطهاي با خداوند از طريق طواف و نماز آن نميتواند آن را تأمين و تضمين كند. همان گونه كه خداوند شاهد عقدهاست، در اين مقام و پس از حرمت آن به دليل محرم شدن، باز شهادت خداست كه آن حرمت را بر ميدارد. و امّا نام "نساء" نيز، شايد، از آن جهت بر اين طواف مقرّر شده است كه تذكّر و تأكيدي باشد بر اين كه اين "زن" است كه آغاز به سخن ميكند و آمادگي خويش را براي ازدواج اعلام ميدارد. و اين زن است كه تعيين كنندة اصلي و محرز نسب است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "جُنُب" بيگانه و غريب را گويند، و نيز جنابت به معناي دوري است. "اجنبه ايّاه" يعني دور داشت آن را از آن، ...، با تتبّع موارد استعمال اين لغت چنين به دست ميآيد كه معناي جامع آن همان "دوري" است (امام خميني (قدس سرّه) ، اسرارالصّلاة (پرواز در ملكوت)، ج1، صص165ـ164).
2 . امام خميني (قدس سرّه) ، اسرارالصّلاة (پرواز در ملكوت)، ج1، ص165
|
|
دقايقي كه قدرشان ناشناخته است
در زندگي انسان، لحظاتي هستند كه قابل تكرار نيستند، همچون لحظة تولّد يا لحظة مرگ. البتّه همة لحظات از نظر ظاهري و كمّي و فيزيكي غيرقابل بازگشت هستند. امّا در عين حال تقريباً همگي آنها را با فراهم آوردن شرايطي، لااقل از نظر ظاهري، ميتوان تجديد كرد. و اصلاً ظاهر قضايا و لحظات كه اهميّت ندارند، آنچه مهم است، جان آنهاست. ميگويند هر انساني در طول عمر خود، تنها يك بار ميتواند، با نام و به نيّت حَجَّةُالإسلام، حجّ به جا آورد، و پس از آن هر چند بار هم كه احرام بندد و لبّيك گويد و حجّ به جا آورد همگي يا مستحباند و يا بايد به نيابت از سوي كسي ديگر باشد. به اين ترتيب، اگر چه ميتوان از نظر ظاهري دهها بار مُحرم شد و تلبيه گفت و طواف كرد و از احرام خارج شد و دوباره آغاز كرد، امّا، ديگر هرگز نميتوان احرام حجّ واجب اوّل را تجديد كرد. با عنايت به اهميّت و جايگاه و مقام احرام كه در حقيقت، اگر صحيح باشد و پذيرفته شود، ورود در حرم حريم الهي است كه انشاءالله در پاسخ لبّيك، لبّيك و سعديك فرموده است، لحظات آخر طواف نساءِ حجّ واجب لحظاتي است كه به هيچ قيمتي تكرار نخواهد شد. بايد آن را قدر دانست و در تداومش كوشيد. خدايا چه لحظاتي در حال پايان يافتن است؟ اگر حواس جمع باشد و زياد درگير شمارش شوطهاي طواف و به دنبال اتمام هر چه سريعترش نباشي، دردي جانكاه سراسر وجودت را فراميگيرد. همچون پدرت، در لحظهاي كه دستور هبوطش رسيد، البتّه مهربانانهتر كه به هر حال ميخواهي مجوّز برگشت به دنياي آدميان را بگيري. اگر دريافته باشي كه چه بايد بكني،
|
|
زهي سعادت، كه ورود به دنيا هم ميتواند زمينة ورود به معنويت باشد. امّا اگر همچون من، نگران باشي كه شيطان در كمينت و منتظرت نشسته است و تو، به ضعف خود در مقابله با شيطان و به دنبالهروي از او آگاه باشي، خارج شدن از اين حرم امن، آن هم به دست خودت و با اتمام طواف (و نمازِ پس از آن) برايت سخت دشوار است. بر سر ميزني و ضجّهكنان التماس ميكني: خدايا تمام شد؟ چه زود؟!
شـربـتي از لب لعلش نـچشيديم و برفت *** روي مـهپيـكر او سيــر نديديــم و برفت
گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود *** بار بربــست و به گردش نرسيديم و برفت
شد چمان در چمن حُسن و لطافت ليكن *** در گلســتان وصالـش نـچميديم و برفت
همـچو حافظ همهشب ناله و زاري كرديم *** كاي دريـغا به وداعـش نرسيـديم و برفت
اصلاً معلوم نيست چرا همه (يا بسياري از حجكنندگان و عمرهگزاران) بر تسريع در اتمام اعمال و مناسك و برون آمدن از احرام حريصاند؟ حتّي وقتي كه به برخي از "بيماران" و "ناتوانان" و "از پا افتادگانشان" توصيه ميشود كه اندكي تأمّل كنند و مثلاً فردا (و در هواي خنكتر و در شرايط بهتر) به انجام مناسك بپردازند، ناخشنود ميشوند. خلاصه اين كه براي حدِّ اكثر بهرهگيري از زمانِ محدودي كه در اختيار انسان است، اوّلاً بايد دعا كرد و از حضرت احديّت مسألت
|
|
كرد تا به اين زمان اندك بركت عطا فرمايد، كه اگر بركتي از سوي او نباشد، هزاران سال نيز لحظهاي بيش نخواهد بود. ثانياَ بايد براي هر لحظة اين زمان محدود برنامه داشت. بايد از پرداختن به اموري كه در جاهاي ديگر نيز امكان انجام آنها وجود دارد (جز به حدّ نياز) احتراز كرد. بايد سخن خدا را شنيد (قرآن خواند) و با او سخن گفت (دعا كرد و نماز گزارد). بايد هر كاري، حتّي خريد سوغات را براي قرب به خدا انجام داد. و در رأس همه بايد قدر لحظات مُحرم بودن را دانست و همة مناسك را با طمأنينه و بدون تعجيل انجام داد و از هر لحظة آن، با حضور قلب كامل حدِّ اكثر استفاده و لذّت را برد. به هر حال، اگر افزايش كمّي اين دوران ممكن نيست، بايد كيفيّت و غناي معنوي آن را تعالي بخشيد.
برخي مستحبّات
علاوه بر همة واجباتي كه در طول حجّ مشخّص است و مسلمانان ملزم به انجام آنها هستند، همچون ديگر عبادات، مستحبّاتي نيز براي طول مناسك، در كنار و همراه اعمال واجب ذكر شدهاند. اين مستحبّات در دو گروه اصلي قابل طبقهبندي هستند:
1- مستحبّاتي كه در واقع به تكميل واجبات و ارتقاء كيفيّت و معنويّت آن اشاره داشته و عمدتاً به حضور قلب و توجّه به معناي مناسك مربوط است. مثل سخنان و ذكر معاني والايي كه امام سجّاد (عليه السلام) در حديث معروف به شبلي بيان ميفرمايد.(1)
2- اعمالي كه علاوه بر اعمال واجب حجّ ذكر شدهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ر.ك: آيتالله جواديآملي، صهباي حجّ، صص347ـ343.
|
|
در مورد مستحبّات نوع اوّل، در طول ذكر مناسك، ذكري اجمالي به عمل آمد، و در اين مجال به ذكر برخي اعمال گروه دوّم اشاره ميشود:
حضور در مسجدالحرام: حاضر شدن در مسجدالحرام بارزترين و جامعترين عملي است كه طيّ آن ميتوان به بسياري مستحبّات از جمله نماز و طواف و قرائت قرآن و دعا كردن و انديشيدن و حتّي نگريستن به كعبه نيز پرداخت. در خبر است كه : "خداوند يكصد و بيست رحمت خود را به سوي كعبه گسيل ميدارد كه شصت رحمت آن مربوط به طوافكنندگان، چهل رحمت ويژة نمازگزاران و بيست رحمت از آن مربوط به نگاهكنندگان به كعبه است."(1)
استلام حجرالاسود: استلام حجرالاسود، يكي از اعمال توصيه شدهاي (براي مردان) است كه در صورت امكان و انجام آن، ثواب و زيبايي و لذّتي روحاني بر آن مترتّب است. به تعبير ابنبطوطه، "بوسيدن حجر لذّت خاصّي دارد كه انسان نميخواهد لب از آن بردارد و اين از خواصّي است كه خدا در آن سنگ به وديعت نهاده است."(2)
طواف مستحبّ: طواف مستحبّ، يكي از اصليترين اعمال مستحبّي است كه با حضور در مسجدالحرام و كنار كعبه امكان تجلّي و كسب ثواب عظيم آن ميسّر ميگردد. اين عمل تنها عمل از مناسك حجّ است كه به تنهايي نيز به عنوان عبادت قابل انجام است. البتّه بايد اين دقّت و مراقبه را داشت تا طوافهاي مستحبّ، براي كساني كه طواف واجب به جا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قاضي عسكر، منتخب احاديث عمره، صص45ـ44.
2 . سفرنامه ابنبطوطه، ص140.
|
|
ميآورند، اشكال و مزاحمت و زحمتي ايجاد نكند، پس بايد زمانهاي خلوت را براي طوافهاي مستحب برگزيد.
نماز خواندن: با عنايت به ثواب عظيم نماز در مسجدالحرام كه هر ركعت آن معادل يكصد هزار ركعت ثواب دارد، يكي از بهترين مستحبّات، نماز خواندن در مسجدالحرام مقابل كعبه است (كه ثواب آن با ثواب نگريستن به كعبه جمع گردد).
قرائت قرآن: قرائت قرآن در مكّة مكرّمه و در مجاورت كعبه را ثوابي عظيم است. "امام سجّاد (عليه السلام) فرمود: ثواب سبحانالله گفتن در مكّه بالاتر از انفاق ماليات عراقين در راه خداست، و نيز فرمود: هر كس در مكّه قرآن را ختم كند، نميميرد مگر آن كه رسول خداص را ميبيند، و جايگاه خويش را در بهشت مشاهده نمايد."(1)
دعاها: ادعية بسياري از زبان معصومين (عليهم السلام) وارد شده است كه از احصاء خارجاند، و بسياري از آنها در كتابهاي ادعيه و كتب مناسك نيز آورده شدهاند. به هر حال نبايد از دعا غفلت كرد كه خود فرموده است: {وَقالَ رَبـُّكُمُ ادْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ}؛ "و پروردگار شما فرمود: مرا (با خلوص دل) بخوانيد تا دعاي شما را مستجاب كنم"(2) و در اهميت دعا آمده است: {قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ}؛ "اي رسول ما به امّت بگو كه اگر به واسطة دعاي شما نبود خدا به شما توجّه و اعتنايي نداشت؟"(3)
نگريستن به كعبه: نقل است كه اگر ثوابهاي موجود در كنار كعبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قاضي عسكر، منتخب احاديث عمره، صص73ـ72
2 . مؤمن: 60
3 . فرقان: 77
|
|
براي اعمال مستحبّ را 120 فرض كنيم 20 واحد آن براي نگريستن به كعبة زيبا مقرّر شده است. "امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كس به كعبه نگاه كند پيوسته براي او حسنه نوشته و گناهي از او پاك ميشود تا آن كه چشم خود را از كعبه بگرداند."(1)
خوابيدن در مسجدالحرام: مسجدالحرام تنها مسجدي است كه نه تنها خوابيدن در آن كراهت ندارد، كه حتّي ثواب نيز براي آن قرار داده شده است. و شايد حكمت اين باشد كه انسان بتواند به طور شبانهروزي در مسجدالحرام و در كنار كعبة محبوبش حاضر و مقيم باشد.
در خاتـمه
در بين مردم ضربالمثلي رايج است كه شاديهاي زياد ممكن است غمي در پي داشته باشند. در اينجا نيز به فكر فروميروي، خدايا پس از اين همه شادي و بهجت و سرور، چه غمي به سراغ انسان خواهد آمد؟ در آن موقع نميفهمي. بعد كه از آنجا خارج شدي، چند روز كه گذشت، دلت براي عرفات تنگ ميشود و غم غريبي سراسر وجودت را ميگيرد. چشمانت، همه جا به دنبال كعبه ميگردد و به هنگام نماز او را در نظر ميآوري و غمي كه لايههاي آن هجر عرفات، فراق كعبه، هجر مني، هجر صفا و مروه، فراق رمي جمرات، فراق حجر اسماعيل و فراق و دوري از نمازهاي مقابل كعبهاند، وجودت را لبريز ميكند. و در عين حال سپاس او ميگويي كه تو را توفيق زيارت خانهاش داده، بسيار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قاضيعسكر، منتخب احاديث عمره، ص43
|
|
مشتاقتر از گذشته آرزوي زيارت مجدّد خانهاش را ميكني: "الّلهُمَّ ارْزُقْنا حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرام، في عامِنا هذا وَ في كُلِّ عام."
ما به اين در نه پي حشمت و جاه آمدهايم *** از بـد حـادثـه، اينـجا، بـه پــناه آمدهايم
|
|
مَـديــنَةُالنَّــبي
"إِبْدَءْ بِمَكَّة وَ اخْتِمْ بِالْمَدينَة فَإِنَّهُ أَفْضَل"؛ "(با مكّه (حجّ) آغاز كنيد و به مدينه (زيارت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و ائمّه (عليهم السلام) ) ختم كنيد كه اين روش برتر است)."
(امام محمّد باقر (عليه السلام) )(1)
درآمـــــد
سخن گفتن از حجّ و كعبه، بدون يادكردن از كسي كه سنّت الهي حجّ را زنده كرد، حجّ ابراهيمي (عليه السلام) را به عالميان آموخت، پرچم توحيد ابراهيمي (عليه السلام) را در عالم برافراشت، كعبه را از لوث وجود بتها تطهير كرد، مكّه را از شرك و بتپرستي رهايي بخشيد، صراط مستقيم الهي و رهروي در آن را به عالميان آموخت، راه بندگي خدا و سعادت و فلاح را به انسانها نشان داد، معناي آيات الهي را براي اولاد آدم (عليه السلام) بيان كرد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كافي، ج4، ص549، به نقل از: آيتالله جواديآملي، صهباي حجّ، ص486.
|
|
در يك كلام خاتم پيامبران الهي و آخرين سفير و رابط مستقيم خداوند و بندگانش بود، ابتر و ناقص خواهد بود، كه خود فرموده است: پس از انجام مناسك حجّ به زيارت ما بياييد، و حجّ خود را با زيارت ما تمام كنيد؛ زيارت حضرت محمّدبنعبدالله، خاتمالنّبيّين (صلّي الله عليه وآله) در مدينة منوّره.
شتافتن به مدينه و زيارت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و فرزندانش (عليه السلام) در آن شهر، ريشه در سخنان پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) و ائمّه (عليهم السلام) دارد. در خبر است كه پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) فرموده است: "هر كه به حجّ آيد و مرا در مدينه زيارت نكند، بر من ستم كرده است."(1) از امام محمّدباقر (عليه السلام) نيز منقول است كه "همانا مردم دستور دارند كه گرد كعبه طواف كنند و سپس سوي ما كوچ كنند و ولايت و دوستي خود را به ما اعلام دارند و ياري خود را نسبت به ما عرضه كنند."(2) همچنين امام باقر (عليه السلام) "در پاسخ كسي كه عرض كرد: آيا ابتداي سفر حجّ را مدينه قرار دهم يا مكّه، فرمود: "إِبْدَءْ بِمَكَّه وَ اخْتِمْ بِالْمَدينَة فَإِنَّهُ أَفْضَل."(3) و به اين ترتيب، يادي اجمالي از مدينه و صاحبِ مدينه، پيامبر اكرم، (صلّي الله عليه وآله) حُسن ختام اين وجيزه (در اين فصل و فصل بعد) خواهد بود. با اين اعتراف كه همچون فصول پيشين، اداي حقّ موضوع آن گونه كه بايد، خارج از توان و بضاعت اندك است، امّا:
آب دريـا را اگـر نتـوان كـشيد *** هم به قدر تشنگي بايد چشيد
شايد بتوان گفت كه بسياري از ابعاد شخصيّت عظيم پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . به نقل از شريعتي، تحليلي از مناسك حجّ، ص26. براي مطالعة اصل مطلب ر.ك: كنزالعمال، ج5، ص135؛ وفاءالوفاء، ج4، ص1342 و شفاءالسقام، ص23.
2 . كلينيالرّازي، اصول كافي، ج2، ص239.
3 . با مكّه (حجّ) آغاز كنيد و به مدينه (زيارت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و ائمّه (عليهم السلام) ) ختم كنيد كه اين روش برتر است (آيتالله جواديآملي، صهباي حجّ، ص486).
|
|
اسلام (صلّي الله عليه وآله) در ميان مسلمانان مهجور مانده و آنان بسيار كمتر از آنچه حقيقت و واقعيّت ابعاد وجودي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) بوده است، در مورد اين انسان كامل و اين خليفة به حقّ خدا و پيامبر خاتم و عصارة خلقت ميدانند. اين سخن ابداً گزافه نيست، كه مروري اجمالي بر هر يك از موضوعات و زمينههاي زندگي و اسناد و مدارك موجود در مورد زندگي و حيات رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) و مقايسة آن با دانستههاي اندك مسلمانان آن را اثبات ميكند.
در توجيه لزوم مؤكّد زيارت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در مدينة منوّره نيز ميتوان گفت كه سفر حجّ و انجام مناسك آن، اگر چه در جايجاي خود ياد و نام پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) را در خود مستتر دارد، و موجب شناخت تاريخ بشريّت و غوطهور شدن در توحيد و تاريخ توحيد است. امّا سفر به مدينة منوّره، جلوة كامل پيامبرشناسي و آشنايي با تاريخ اسلام و يادآوري تمامي لحظات حسّاس آن است. به عبارت ديگر: "در حجّ توحيد را ميآموزي و ابراهيم (عليه السلام) را ميشناسي، در مدينه [بايد] اسلام را بياموزي و پيامبر اسلامص را بشناسي كه ادامة تاريخ ابراهيم (عليه السلام) و تكميلكنندة رسالت توحيد است."(1) مضافاً اين كه: سفر به مدينه و مشاهدة همة ويژگيهاي آن، امامشناسي و ولايت را نيز در وجود انسان تثبيت مينمايد.
جايگاه مدينة منوّره
مدينةالنّبي در شمال مكّه و به فاصلة تقريبي 500 كيلومتر از آن قرار دارد. علاوه بر آن كه برخي روايات به نامهايي از اين شهر اشاره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شريعتي، تحليلي از مناسك حجّ، ص26
|
|
ميكنند كه در تورات براي آن ذكر شدهاند، كه از جملة آنها يازده نام "مدينه، طيّبه، طابه، مسكينه، جابره، مجبوره، مرحومه، عذراء، محبّه، محبوبه و عاصمه" هستند.(1) به نقل از پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) نيز نُه نام براي اين شهر ذكر شده است "مدينه، طيّبه، طابه، مسكينه، جابره، مجبوره، يثرب، يثبور و دارالايمان."(2) حضور يهوديان در حوالي آن شهر مؤيّد شناخته شدن و معروف بودن اين شهر نزد پيشينيان بوده است. چنانچه علّت اصلي حضور يهوديان در اين شهر اين بوده كه آنان مطابق تعاليم و اسناد ديني خويش از ظهور پيامبر آخرالزّمان (صلّي الله عليه وآله) در حجاز و حضور او در اين شهر خبر داشتند، و براي گرويدن به وي و ياوري او به اين مكان كوچ كرده بودند، كه البتّه با بعثت پيامبر، (صلّي الله عليه وآله) با استناد به اين كه چرا پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از ميان ايشان نبوده و ايراداتي از اين قبيل كه به وسيلة رهبرانشان تقويت ميشد، نه تنها از گرويدن به او امتناع كردند، كه حتّي از هيچ كارشكني نيز خودداري ننمودند.(3) "مدينه بر روي زمين شهري شريف و تربتي باشكوه است."(4)
شهري كه قبل از هجرت پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) و حضور او در آن، يثرب ناميده ميشد، همچون درّ مكنوني در عالم جلوهگر بود. اين شهر پس از هجرت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) به آن، مدينةالنّبي (شهر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ) نام گرفت، و طيّ مدّت ده سال حضور پيامبر (صلّي الله عليه وآله) محل نزول وحي و بركات الهي بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قرهچانلو، حرمين شريفين، صص116ـ115
2 . همان، ص116
3 . نساء:51؛ مائده:66ـ57. همچنين ر.ك: علامه طباطبايي (رحمه الله) ، تفسير الميزان، ج11 و سبحاني، فروغ ابديّت.
4 . منجّم، آكام المرجان في ذكر المدائن المشهوره في كلّ مكان.
|
|
پس از آن نيز با در آغوش گرفتن پيكر مطهّر پيامبر اكرم، (صلّي الله عليه وآله) و دخت گرامياش (عليها السلام) ، و همچنين به جهت آن كه محلّ زندگي بسياري امامان معصوم (عليهم السلام) و مرقد شريف چهار تن از آنان (امام حسن مجتبي، امام سجّاد، امام محمّدباقر و امام جعفر صادق (عليهم السلام) ) در آن واقع است، جايگاه ارزشمندي در ميان مسلمانان داشته و دارد. اين مكان شريف را از آن جهت ميتوان دُرّ مكنون هستي ناميد، كه (نزد حضرت حقّ و ملائكة الهي) مكاني مقدّس و شناختهشده داشته است كه با حضور پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در اين شهر (عليالظّاهر) با آزاد گذاشتن شتر آن حضرت (و تأكيد ايشان بر اين كه او فرمان دارد)، اين مكان مقدّس كه محلّ مسجد و خانه و مضجع شريف پيامبر (صلّي الله عليه وآله) گرديد بر عالميان آشكار شد. مضافاً اين كه وجود باغي از باغهاي بهشت (حدِّ فاصل خانة پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و منبر او) به آن ارزشي معنوي و روحاني و تقدّسي الهي ميبخشد.
علاوه بر آن وجود مزار و مرقد بزرگان صحابه، همسران و دختران و پسر و عمّههاي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) مادر اميرالمؤمنين (عليها السلام) عموي پيامبر (عبّاس)، برخي شهداي احد، شهداي حرّه و وجود جايگاههاي جاودانهاي همچون مكان مباهله با نصاراي نجران، مكان ردّالشّمس و امثالهم، دربردارندة مكانها و فضاهاي ارزشمند و بيبديلي است كه آن را به مثابه تاريخ متجسّد اسلام جلوهگر ميسازد. در واقع، اگر مكّه و كعبه و مناسك حجّ، تاريخ بشريّت را در خود مستتر دارند، اين شهر منوّر، تاريخ اسلام را به ذهن متبادر ميكند.
در مسير مدينه، و به ويژه پس از ورود به مدينه، و حركت در مكانها و مواضع مختلف آن، به خصوص هنگامي كه در گرماي شديد
|
|
در محدودة "احد" و "خندق" قرار ميگيري، اندكي تفكّر، عرق شرم و خجالت و دِيْن بر پيشاني انسان مينشاند. شرمندگي در مقابل انسانهايي از صدر اسلام و احساس دِيْن نسبت به همة ياران رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) . كساني كه غم غربت و رنج هجرت و فشار محاصره و مزة شهادت و درد جراحت شمشير را تحمّل كردند و از ياري دين خدا و پيامبر عزيزش (صلّي الله عليه وآله) دست برنداشتند. آنان كه با جان و مال از دين خدا و پيامبرش (صلّي الله عليه وآله) حمايت كردند و خود را سپر بلاي او قرار دادند. آنان كه دست از جان شستند و براي سلامت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و شهادت خويش صادقانه دعا كردند. آنان كه چنان براي شهادت تعجيل كردند، كه به ناچار ملائكه غسلشان دادند و غسيلالملائكه لقب گرفتند. به ياد آوردن روز خندق، روز احزاب، روزي كه همة كفر در مقابل همة اسلام قرار گرفت، روزي كه حمزة سيدالشهدا (عليه السلام) و جمعي از ياران پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به شهادت رسيدند و مثله شدند، روزي كه مسلمانان با شكم گرسنه در زمين سنگي خندق حفر ميكردند، روزي كه دندان مبارك پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را شكستند، روزي كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) دعوت حق را لبيّك گفت، روز ثقيفه، روز شهادت صديقة كبري (عليها السلام) ، روز شهادت ابامحمد (عليه السلام) ، روز هجرت حسين (عليه السلام) ، روزهاي شهادت سجّاد و باقر و صادق (عليهم السلام) ، روز هجرت كاظم و رضا و جواد (عليهم السلام) ، روزهاي حرّه و همة روزهاي ديگر كه با يادآوري آن، انسان نعمت هدايت را نتيجة مجاهدتهاي آنان ميداند.
امّا، با همة اين غمها، وقتي به ياد ميآوري كه هيچكس نتوانست در سلام كردن بر محمد (صلّي الله عليه وآله) پيشي بگيرد، آنگاه كه وارد مدينه ميشوي، به گوش دل و با شرمندگي "خوشامد" او را به ميهمان و زاير خويش
|
|
ميشنوي، غرق شادي و سُروري غيرقابلتصوّر ميشوي. شايد (و حتماً) همچون من اين شايستگي را در خود نميبيني. ولي گزيري و گريزي نيست، او رحمةٌللعالمين است. و تو هر كه هستي و هر چه هستي، مسلمان موحّدي هستي كه او را دوست ميداري و به او عشق ميورزي. و به هر حال اين نعمتي است و لذّتي و سعادتي كه در عين شرمساري، با هيچ چيز قابل قياس نيست. خلاصه اين كه، در مدينه همه چيز سبب شرمندگي انسان است. يادآوري زندگي و مجاهدت و فعّاليت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و اصحاب و ياران او، موقعيّت خود انسان در مقايسه با آنان، و مقايسة آنچه انجام ميشود با آنچه بايد بشود.