بخش 1
پیشگفتار مقدمه نخستین دیدار
بسم الله الرحمن الرحيم
حج نماز بزرگ
غلامعلي حداد عادل
پيشگفتار
اين كتاب، سفرنامة حج نيست كه بخواهد بگويد كي رفتيم و كي رسيديم و چه ديديم و چه گفتيم و چه شنيديم. مناسك حج هم نيست و دارندة خود را از مناسك بينياز نميكند. اما، كمابيش، پابه پاي مناسك پيش رفته و به موازات اعمال حج نوشته شده و غرض از تأليف آن، اين است كه معلوم شود حج در رواي ظاهر خود باطني دارد و آن همه اعمال و فرائض كه در حج آمده براي تربيت روح و تعالي جان آدمي است. نويسنده، با آنكه خود ميدانسته كه بيان اسرار حج، چنانكه بايد و شايد، از عهدة او بيرون است، كوشيده است تا به اختصار و در حد توان خويش راز و رمز حج را بشناسد و بگشايد. در اين كتاب، حج به نمازي بزرگ تشبيه شده كه هر مسلماني كه توانايي تشرف به خانة خدا را داشته باشد، ميبايد در همة عمر، لااقل
يك بار آن را به جاي آورد و آن نماز بزرگ را الگوي نمازهاي واجب روزانة خود قرار دهد.
از خداوند قادر متعال خواهانيم به ما توفيق فهم حقيقت حج و باطن آن را عطا فرمايد و چنان كند كه چون آن كس نباشيم كه ديگري ساعتها با انگشت خويش، ماه را در آسمان به او نشان ميداد و او به جاي آنكه به ماه پي برد و بدان بنگرد به آن سرِ انگشت نگاه ميكرد و بجاست اين سخن مولانا را به خاطر بسپاريم كه ميگويد:
«روي سوي چراغ كن، سوي چراغدان مكن»
هر چند كه چراغ، اگر در چراغدان نباشد يا خاموش ميشود و يا همه جا را به آتش ميكشد.
و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب
غلامعلي حداد عادل
24/10/79
... وَفَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ وَيَوْلَهُونَ إِلَيْهِ وَلَهَ الْحَمَامِ وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَإِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَصَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَتَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَيَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي لِلْإِسْلَامِ عَلَماً وَلِلْعَائِذِينَ حَرَماً وَفَرَضَ حَقَّهُ وَأَوْجَبَ حَجَّهُ وَكَتَبَ عَلَيْهِ وِفَادَتَهُ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (وَ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ).
«نهج البلاغه، پايان خطبه اول»
... و حج خانة خويش بر شما واجب كرد، همان خانهاي كه آن را قبلة مردم قرار داد تا چون گلههاي تشنه در آن پاي نهند و چون كبوتران شيفته به سوي آن بال گشايند. خداوند سبحان، حج را نشانة فروتني مردم در برابر عظمت خويش قرار داد و اعتراف مردم به عزت خويش، و از ميان آفريدگان خود، گوشهاي
شنوايي را برگزيد كه دعوتش را اجابت نمايند و سخنش را تصديق كنند و پاي برجاي پاي پيامبران او گذارند و خود را به فرشتگان كه بر گرد عرش او ميگردند شبيه سازند. اينان در بازار عبادت او سود مياندوزند و بر مژدة آمرزش او دست مييازند.
خداوند پاك و بزرگ، حج را پرچم اسلام قرار داد و پناهگاه پناهندگان، حج خويش را فريضه قرار داد و حق خويش را واجب كرد و ميهماني خويش را بر شما مقرر فرمود و فرمود: «و بر مردمي كه ميتوانند بدان خانه راه يابند واجب است تا براي خدا حج آن خانه را به جاي آرند و هر كس كه كفر ورزد بداند كه خدا از جهانيان بينياز است.»
مقدمه
حج عبادتي عجيب و حيرتانگيز است، عبادتي دشوار پيچيده و طولاني، آكنده از راز و رمز و اشارت اسرارآميز، كه صورتي كاملاً تمثيلي و نمادين دارد. اما آنچه از خود حج دشوارتر و مهمتر است فهم اسرار حج است. در اديان جهان، مكانهاي مقدسي كه پيروان اديان به زيارت آنها ميشتابند بسيار است، اما در ميان همة اديان و در جهان امروز «حج» برجستگي و جلوة خاصي دارد. ظاهراً اين تنها اسلام است كه پيروان خود را در هر كجاي جهان كه ساكن باشند، ملزم كرده است تا در همة عمر، به شرط استطاعت، لااقل يك بار در روزهاي معيني از يك ماه معين سال، در يك نقطه از كرة زمين جمع شوند و عبادتي معلوم و مشخص را، به صورت دستهجمعي به جاي آورند.
در ميان اديان بزرگ و معروفي مانند مسيحيت و يهوديت و
يا آيين بودا چنين پديدة اجتماعي و ديني جهان شمول و پرتب و تابي ديده نميشود.
حج زندگي حاجي را نه تنها تغيير ميدهد بلكه در هم ميريزد و روال عادي آن را براي مدتي بر هم ميزند. سفر حج در دنياي امروز كه مردم از وسايل رفت و آمد سريع استفاده ميكنند (با احتساب مدتي كه زاير در مدينه براي زيارت قبر نبياكرم (ص) بسر ميبرد) در حدود يك ماه طول ميكشد و اگر مقدمات قبل از سفر و برنامههاي پس از بازگشت حاجي به شهر و ديار خود را به حساب آوريم از اين هم طولانيتر ميشود. حج، قبل از اختراع اتومبيل و هواپيما، يعني از هزار و چهارصد پيش تا همين هفتاد هشتاد سال گذشته، عبادتي بود كه براي بسياري از حاجيان بيش از يك سال طول ميكشيد و آن كس كه پاي در راه حج مينهاد گاه از درياهايي ميگذشت پر از بيم موج و طوفان، وگاه از صحراهايي خشك و بيآب و علف و شنزارهايي داغ و تفتيده كه خطر مرگ از تشنگي مسافر را تهديد ميكرد، تا بدان حد كه ميگفتند: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَّ السَّقَر»، يعني سفر را قطعهاي از جهنم ميدانستند. براي مسلماناني كه در سمرقند و كاشغر زندگي ميكردند، يا آنان كه مقيم اندونزي و مالزي بودند پاي نهادن در چنين سفري، كمتر از
سفرهاي جهانگردان و مكتشفان دوران جديد اروپا خطرناك و پرماجرا نبود.
اما حج تنها يك سفر نيست، تنها دور شدن از خانه و كاشانه و اقامتي چند روزه در يك شهر ديگر نيست، بلكه خود نوعي زندگي است كه به كلي با زندگي روزمره و عادي تفاوت دارد. حج خواب و خوراك حاجي را دگرگون ميكند و لباس و كفش و كلاه او را از تن بدر ميآورد و حتي موي سر او را، اگر مرد باشد، ميتراشد و ظاهر چهرة او را هم تغيير ميدهد. حج حاجي را از سر پناه معمولي و مأنوس خود بيرون ميكشد و او را بيسايبان زير آسمان قرار ميدهد و رابطة زناشويي وي را با همسرش قطع ميكند و از حاجي، كه ممكن است در همة عمر حتي يك مرغ را هم سر نبريده باشد ميخواهد كه كارد به دست گيرد و گوسفندي قرباني كند.
حج مجموعهاي از اعمال عبادي است، زنجيرهاي است نسبتاً طولاني از حلقههاي به هم پيوستة اعمالي كه هر كدام بايد در وقت خود و در جاي خود به صورت صحيح اجرا شود و اگر يك حلقه در جاي خود استوار نباشد و يك عمل به درستي اجرا نشود اين زنجير از هم گسيخته ميشود و رنج حاجي بيحاصل ميماند و ناچار به
پرداخت كفاره ميشود و گاه ممكن است تاواني كه بر عهدة او قرار ميگيرد بسيار سخت و سنگين باشد.
چنانكه گفتيم حج نوعي زندگي است و مقصود ما از اين سخن اين است كه در حج زندگي و عبادت حاجي چنان در هم ميآميزد كه جدا كردن آنها از يكديگر ممكن نيست. چنين نيست كه حاجي در عين حال كه به زندگي معمولي و عادي خود ادامه ميدهد چند دقيقهاي يا چند ساعتي به كناري نشيند و در خود فرو رود و دعايي بخواند و زندگي معمولي و حج را بدين صورت باه م جمع كند. حج در متن زندگي وارد ميشود و با تعيين نوع لباس و كفش و كلاه حاجي و نوع سخناني كه نبايد به زبان آورد و يك سلسله كارهاي نسبتاً عادي كه نبايد بكند و نيز با اين قيد كه شب بايد كجا بماند و كجا نماند، خود يك زندگي ميشود. حاجي زندگي معمولي خود را متوقف ميكند و زندگي جديدي در پيش ميگيرد كه نام آن حج است. هر چند روح حج مانند هر عبادت ديگري زنده به «نيت» است و حاجي همة اعمالي را كه به عنوان حج انجام ميدهد بايد به عنوان عبادت و به قصد قربت انجام دهد با اين حال بايد گفت كه حج يك واقعيت كاملاً عيني است.
در اين توشه حج را «نماز بزرگ» ناميدهايم. با اين
نامگذاري نميخواهيم اصطلاح جديدي جعل كنيم و بگوييم حج همان نماز است و نماز همان حج، استقلال اين دو عبادت نزد ما مسلّم و معلوم است، غرض ما در استفاده از تعبير «نماز بزرگ» براي حج، هم تشبيه اين دو عبادت به يكديگر است، تشبيهي كه چنانكه بعدها خواهيم ديد ناموجه نيز نيست و هم نگاهي است به «حج» از منظر «نماز». ميخواهيم حج را از نظرگاه نماز تماشا كنيم و به كمك مفاهيم و معاني آشناي نماز نوري به صحنه حج بتابانيم و آن صحنه را با پرتو اين نور روشن كنيم. درك رابطة ميان حج و نماز، دشوار نيست. مگر نه آن است كه هر روز از بامداد تا شام، پنج مرتبه، در هر كجاي جهان كه ساكن باشيم، رو به سوي كعبه ميايستيم و نماز ميخوانيم؟ حال اگر روز توانستيم در كنار كعبه باشيم، چه نمازي بايد بخوانيم؟ ما كه عمري، كعبه را نديده، بدان عشق ورزيدهايم اگر روزي كعبه را ببينيم چه بايد بكنيم؟
باده درد آلودشان مجنون كند
صاف اگر باشد ندانم چون كند
پيشتر اشاره كرديم كه درك اسرار حج از خود حج، با همه دشواري كه دارد، مشكلتر است. ما معتقديم با حركت از نماز به سوي حج و با تكيه بر دركي كه از نماز داريم،
ميتوانيم در راه فهم اسرار حج و نزديك شدن به حقيقت حج، قدري به پيش رويم. البته به هيچ روي مدعي كشف اسرار حج نيستيم، اما در كوششي كه كردهايم و رويكردي كه داشتهايم از پيش يك نكته را به عنوان يك «اصل» مسلّم و مفروض انگاشتهايم و آن اين است كه حج عبادتي است قابل تفسير عقلاني، كه به سؤال عقلاني پاسخ ميدهد، اعتقاد ما اين است كه در وراي اين ظواهر مختلف و تعجبانگيز، مانند دور چرخيدن و دويدن و شب در جايي ماندن و سنگ به ستونهاي سنگي جمرات زدن، يك مقصد و مقصود ارزشمند و معقول نهفته است و اين حركات و سكنات، ظاهري است كه باطني دارد و با تعقل مي توان از اين ظاهر به آن باطن نفوذ كرد. البته همه كس نميتوانند به فهم حقيقت باطني و مقصود الهي حج چنانكه هست نائل شود. مهم اين است كه چنين راهي وجود دارد هر چند كه مسافراني چون ما نتوانند آن راه را تا مقصد نهايي طي كنند.
نخستين ديدار
تويي برابر من يا خيال در نظرم؟
بر طبق احكام فقه اسلامي، هر مسلماني كه مقيم مكه نباشد، هنگام ورود به مكه بايد در ايستگاههاي معيني «محرم» شود و اعمالي به جاي آورد كه به آن «عمره» ميگويند. عمره شامل بعضي از اعمال حج است. اگر ورود مسافر به مكه در ايام حج باشد به عمرهاي كه انجام خواهد داد «عمرة تمتع» ميگويند. عمرة تمتمع شامل پنج عمل مشخص است؛ «احرام» و «طواف» و «نماز طواف» و «سعي» و «تقصير». پس از «تقصير» حاجي از حالت احرام خارج ميشود و به انتظار روز نهم ذيحجّه مينشيند تا يك بار ديگر محرم شود و اعمال مفصلتر و بيشتري به جاي ميآورد كه همان «حج تمتع» يا حج در اصطلاح معمول نزد عموم است.
بدين ترتيب حاجي اولين بار كه به مكه ميرسد در لباس احرام قدم به اين شهر ميگذارد و به مسجدالحرام كه خانة كعبه در آنجاست ميرود تا اعمال عمرة خود را به جايآورد و در اينجاست كه «نخستين ديدار» او با «كعبه» روي ميدهد.
كسي كه دهها سال هر كجا بوده، هنگام نماز رو به سوي كعبه ميايستاده و آن خانه را گهگاه در خيال خود مجسم ميكرده، اكنون پس از پشت يرگذاردن راهي طولاني به مكه ميرسد و با عبور از خيابانها و راههايي كه به مسجدالحرام منتهي ميشود، ناگهان چشمش به خانة كعبه ميافتد. در اين نخستين ديدار حالتي به حاجي دست ميدهد كه بيانش آسان نيست.
نخستين ديدار كعبه، چنان شيرين است كه به وصف درنميآيد. اين تويي كه من سالها از پس هزاران فرسنگ فاصله، رو به سوي تو ايستاده بودهام و خدا را در نماز عبادت كردهام؟ آيا تو هماني كه براي رسيدن به آن، از خانه و شهر و ديار دست شستهام و سرما و گرما و خطرهاي گوناگون سفر را به جان خريدهام تا در كنار او باشم؟ آيا به راستي، حالا بعد از يك عمر به ياد كعبه بودن و مدتها در راه كعبه قدمزدن، كعبه پيش چشم من است؟
حاجي در ديدار نخستين عاشق كعبه ميشود و محبت اين خانه در دل او چنان جاي ميگيرد كه بيرون شدني نيست. در كتابهاي قصههاي عاميانه قديم، مانند قصة «امير ارسلان»، عبارتي بود كه بسيار تكرار ميشد. قهرمان داستان، يعني امير ارسلان، وقتي مثلاً به معشوقي مانند «فرخ لقا» ميرسيد در همان نگاه اول، يك دل نه صد دل عاشق او ميشد. اينك حاجي احساس ميكند كه در همان نخستين بار كه به خانة كعبه نظر افكنده است، نه يك دل كه صد دل عاشق اين خانه شده است، قلبش از شوق ميطپد و چشمانش از اشك پر ميشود. همچون كودك گمشدهاي كه پس از ساعتها سرگرداني و نااميدي، به مادر رسيده باشد، بغضش ميتركد و با اشك شوق، به كعبه دل ميبندد.
كعبه چيست كه با دل حاجي چنين ميكند؟ خانهاي ساده و چهارگوش، كه ابعاد قاعدة آن 5/10 متر و 12 متر است و ارتفاع ديوار آن 15 متر. خانهاي از سنگ سياه ساده كه در يكي از چهار ديوار جانبي خود دري دارد كه به درون خانه باز ميشود. پارچهاي سياه رنگ، مانند جامهاي ساده كعبه را ميپوشاند و گرداگرد اين جا در ارتفاعي نزديك به سقف خانه، سطري از آيات قرآن نقش بسته است. در يك
گوشه از چهارگوشة كعبه، سنگ سياهي نصب است كه به آن «حجرالاسود» ميگويند و آن سنگ در حقيقت مركز جاذبة عظيمي است كه كعبه دارد.
بناي كعبه بناي رفيعي نيست و عظمت ظاهري آن به زحمت به پاي يك ساختمان صد متري سه طبقه ميرسد. اين خانه در مقايسه با بناهاي معروف بازمانده از روزگار قديم، بسيار ساده و مختصر است. كافي است به اين واقعيت توجه كنيم كه مساحت قاعدة يكي از سه هرم بزرگ از مجموعه اهرام مصر، در حدود پنجاه هزار متر مربع است. اما اين خانة سادة بيپيرايه زيبايي و جاذبة حيرتانگيزي دارد. سرّ سادگي و بيپيرايگي اين خانه اين است كه نماد و نشانة توحيد است و نشانة توحيد هر چه سادهتر باشد تناسب بيشتري با توحيد دارد. كعبه مغناطيس نيرومندي است كه انسانها را مانند برادههاي آهن به سوي خود جذب ميكند و به گرد خود به چرخش درميآورد. كعبه مانند نگيني سياه در وسط مسجدالحرام ميدرخشد. مسجدالحرام كه كعبه را در خود دارد برخلاف بقعههاي مقدس ديگر، سقف ندارد. سقف مسجدالحرام آسمان است و حاجي با نگاه به آسمان كعبه احساس ميكند كه چشماندازي نامتناهي دارد و به ابديت متصل است و
شگفت اين است كه اين معماري خانة خدا و اين تركيب خانه و مسجدالحرام در طول تاريخ اسلام در هيچ جاي ديگري تقليد و تكرار نشده است. مسلمانان آگاهانه و ناخودآگاه، كعبه را «منحصر به فرد» ميخواستهاند.
در عالم اسلام، «حرم» بسيار است اما مسجدالحرام چيز ديگري است، مسجدالحرام، حرم همة حرمهاست، فاصلة قدسي مسجدالحرام با ساير حرمها به اندازة فاصله قدسي آن حرمها با اماكن معمولي است. هر جا در دنيا بقعه و آستانة مقدسي هست، قداست خود را از توحيد ميگيرد و اينجا مركز توحيد است. در هر مسجدي كه در دنيا وجود دارد، محراب مقدسترين نقطه است، اما همة مسجدها و همه محرابها از آن جهت تقدس يافتهاند كه روي به سوي كعبه دارند. مردم همه رو به سوي محرابها نماز ميگزارند و محرابها به سوي كعبه، كعبه محراب محرابهاست و مولانا از اينكه شبي خواب ديده بوده كه در خانة كعبه به دنبال محراب ميگردد، شگفتزده شده است:
دوش خوابي ديدهام خود عاشقان را خواب كو
كاندرون كعبه ميجستم كه آن محراب كو
كعبة جانها نه آن كعبه كه چون آنجا رسي
در شب تاريكي گوئي شمع يا مهتاب كو
بلكه بنيادش ز نوري كز شعاع نور او
نور گيرد جمله جانها ليك جان را تاب كو
در ميان باغ حسنش ميپر اي مرغ ضمير
كايمن آباد است آنجا، دام يك مضراب كو
چون زشورستان تن رفتي سوي بستان جان
جز گل و ريحان و لاله و چشمههاي آب كو
چون هزاران حسن ديدي كان نبد از كالبد
پس چرا گوئي جمال فاتحالابواب كو
چون به وقت رنج و محنت، زود مييابي درش
بازگوئي او كجا، درگاه او را باب كو
باش تا موج وصالش در ربايد مر تو را
غيب گردي پس بگوئي عالم اسباب كو؟
مسلماناني كه هر صبح و شام در جاي جاي عالم، دور از يكديگر، رو به سوي كعبه ميايستادند و نماز ميگزاردند حالا وقتي در كنار كعبه رو به كعبه ميايستند، ديگر در سوي ديگر و اين سوي كعبه؛ و اگرچه به ظاهر در مقابل هم ايستادهاند، اما در واقع رو در روي هم نيستند و تقابل و تضادي در كار
نيست، زيرا همه رو به كعبه دارند.
كعبه، قطب جغرافياي قدسي و معنوي همه مسلمانان جهان است. در جغرافياي طبيعي، حركت وضعي زمين به دور خودش حول محوري صورت ميگيرد كه آن محور كرة زمين را در دو نقطه، قطب شما و قطب جنوب، قطع ميكند. همة نصفالنهارها از قطب ميگذرند و همة مدارها حلقههايي هستند گرداگرد قطب. كعبه هم همين طور است. همة نمازگزاراني كه در هر جاي جهان پشت سر يكديگر ميايستند، نصفالنهاري ميسازند كه از كعبه ميگذرد و همة آنها كه در كنار يكديگر به صف ميايستند مداري ميسازند كه كعبه مركز آن است. اكنون، اينجا، در مسجدالحرام، اين مدارها و نصفالنهارها در كنار قطب، فشردهتر و منظمتر از همه جا كعبه را در ميان گرفتهاند. كعبه، سرچشمة جوشان توحيد است. گويي هر جا جرعة آبي به دست تشنه كامي ميرسد از اين سرچشمه جوشيده است و حاجي اينك خود را به اين سرچشمه رسانده و در همان نگاه اول، دلباختة اين خانة كوچك سادهاي شده است كه مردم آن را «خانة خدا» مينامند و خدا، آن را «خانة مردم»!